Quantcast
Channel: forex
Viewing all 339 articles
Browse latest View live

کارکرد رنگ سیاه و سپید در شاهنامه

$
0
0

کارکرد رنگ سیاه و سپید در شاهنامه

چکیده:
عنصر رنگ از عناصر ویژه‌ای است که می‌توان از طریق شناخت ویژگی‌ها، خاصیت‌ها و تأثیرات آن، از روی بسیاری از رمزها پرده‌برداری کرد و به رازهای پنهان بسیاری از پدیده‌ها دست یافت.
در شاهنامه‌ی فردوسی 4197 بار عنصر رنگ مورد توجه قرار گرفته است. که از این تعداد 3267 مورد از نظر مفهومی نیز بیان‌گر معنای رنگ است. واژه‌های رنگی شاهنامه را در 18 دسته می‌توان جای داد.
27/67 درصد از رنگ‌های به کار رفته در شاهنامه مربوط به رنگ‌های بی‌فام (سیاه، سپید، تاریک، روشن، تیره، درخشان و ابلق) و 73/32 درصد مربوط به رنگ واژه‌های فامی (سرخ، زرد، سبز، بنفش و…) است.
چنانچه به معنای نمادین رنگ‌ها توجه شود، پرده از روی بسیاری از رمزهای رنگین شاهنامه و ارزش‌های هنری آن برداشته می‌شود و پیوند این متن حماسی با اسطوره‌ها و باورهای ملل دیگر آشکارتر می‌گردد.
در این مقاله از میان رنگ‌های گوناگونِ شاهنامه، چگونگی استفاده‌ی فردوسی از رنگ‌های سیاه و  سپید و ویژگی‌های آن در شاهنامه بررسی شده‌است.

1- مقدمه
بررسی عناصرِ‌ گوناگونِ‌ یک اثر ادبی در بازیافت راستین آن اثر بسیار کارگشا است. شاهنامه‌ی فردوسی که از دیرباز کتاب ملی ایرانیان به شمار آمده است، از پدیده‌های شگرف جهانی است که همواره، اهل پژوهش را به ژرف‌کاوی و جست‌وجوی تازه در خویش فرا می‌خواند.
دقت در عنصر رنگ و شیوه‌های کاربرد آن در شاهنامه‌ می‌تواند پنجره‌ی تازه‌ای را برای شناخت بیشتر این اثر گرانمایه و آفریدگار ارجمند آن باز کند. روان‌شناسان با دقت در کاربرد رنگ‌ها به بازشناسی لایه‌های پنهان شخصیت افراد می‌پردازند: «یونگ» (یکی از بزرگ‌ترین متفکران و روان‌پزشکان سده‌ی بیستم) به نیروهای نمادین رنگ‌ها اعتقاد داشت و بیمارانش را تشویق می‌کرد تا به هنگام نقاشی، بی هیچ فکری، رنگ‌ها را به کار گیرند، تا بدین‌وسیله ژرف‌ترین بخش ناخودآگاه خویش را آشکار سازند و بتوانند برای دست یافتن به سلامت روان، پیوندی بین ناخودآگاه و خودآگاهشان برقرار سازند.» (سان،1378: 58)
امروزه بیش از سی صد هزار رنگ شناخته شده است. اما رنگ‌هایی که در اسطوره‌ها وجود دارد، انگشت شمارند. مردمان گذشته شناخت اندکی از رنگ داشتند و بسیاری از رنگ‌های نزدیک به هم را یکسان می‌پنداشتند. در بسیاری از متون گذشته، رنگ‌های بنفش، نیلی کبود و لاجوردی در معنی سیاه آمده است یا رنگ‌هایی مانند نارنجی، صورتی، گل‌بهی و انواع قرمزها را سرخ می‌گفتند. امروزه ما برای رنگ سبز انواع مختلفی را بازشناخته‌ایم. از جمله: پسته‌ای، چمنی، لجنی، زنگاری، فسفری، زیتونی، سیدی و … در حالی که در گذشته به همه‌ی این‌ها سبز می‌گفتند و حتی گاهی رنگ آبی را هم سبز می‌پنداشتند، اغلب شاعران ما آسمان و دریا را سبز دیده‌اند.
در باورهای دینی ملل مختلف، رنگ لباس‌ها و پوشش‌ها کارکردی ویژه داشته‌اند و برای مراحل و حالات مختلف، رنگ‌های متفاوت پیشنهاد می‌شده است. اهل طریقت نیز به رنگ لباس و پیوند آن با مراحل و درجات سالک توجه‌ای خاص داشته‌اند. (حسن‌لی، 1385: 133- 135)
عنصر رنگ جایگاه ویژه‌ای در ساخت اسطوره دارد و کمتر اسطوره‌ای است که در آن، سخن از رنگ نرفته باشد. رنگ در اسطوره، کلید رمزگشای بسیاری از مفاهیم است. برای نمونه معمولاً رنگ اسب متناسب با شخصیت سوار است. همچون اسب سیاه پادشاهان در شاهنامه که نشان از قدرت آن‌ها دارد. یا رنگ تن‌پوش شخصیت‌ها که بیان‌گر حالات درونی آن‌هاست. چون جامه‌ی سیاهِ‌ سوگواران، یا رنگ درفش‌ها که نمادی از جلوه‌های اهورایی یا اهریمنی‌اند. یا رنگ زرد که رنگی شادی‌آفرین است و مناسب لباس عروسان و گاه کفن مردگان، رنگی متناسب با باور زرتشتیان که معتقدند فرورهای مردگان در جشن‌ها و شادی‌های آن‌ها حضور دارند و مردگان شریک شادی‌هایشان هستند. (هینلز، 1373: 176) یا رنگ سفید که رمز الوهیت و جاودانگی است و پیوند آن با زال، کیخسرو، باز سپید و …


تجلی رنگ‌های گوناگون شاهنامه
«رنگ، مؤثرترین و برجسته‌ترین وجه تصاویر حسی و توصیفات تجسمی- بصری شاهنامه است و به طور کلی در آفرینش صور خیال و روایات توصیفی شاهنامه نقش بارزی دارد؛ بویژه این که در محدوده ی مجازهای زبان و بیان شاعرانه فردوسی و از جمله در بیان تصاویر تشبیهی و استعاری پویا و زنده‌ی او، بسیار مؤثر واقع شده است» (ضابطی جهرمی، 223:1378)
در شاهنامه‌ی فردوسی 4197 بار عنصر رنگ مورد توجه قرار گرفته است که این رقم شامل خودِ واژه‌ی «رنگ» نیز می‌شود. از این تعداد 3267 مورد از نظر مفهومی نیز بیان‌گر معنای رنگ است و بقیه معنایی غیر از رنگ دارند. به طور مثال واژه‌ی «روشن» گاه به معنای سپید و روشنایی روز است و گاه در ترکیبی چون «روشن‌روان» به معنی بیدار و خردمند آمده است. یا واژه‌ی «رنگ» گاه معنای «رنگین» و «رنگارنگ» می‌دهد و گاه به معنای «نیرنگ» است. واژه‌های رنگی شامل رنگ‌های سیاه، سپید، تاریک، تیره، روشن، درخشان، زرد، سبز، سرخ، نیلگون، کبود، لاژورد، ابلق، زرین، پشت‌پلنگ، بنفش، پیروزه و واژه‌ی رنگ است. (18 دسته رنگ واژه) همچنین در برخی موارد برای بیان رنگ از نام اشیای پیرامون یا جواهرات و چیزهای قیمتی چون: لعل، بیجاده، زبرجد، یاقوت، آبنوس، سندروس، کافور، مشک، فندق، قار، طبرخون، زعفران، عقیق، گلستان، دیبا و … استفاده می‌شود. بررسی آماری رنگ واژه‌ها نشان می‌دهد که رنگ‌های فامی1 به کار رفته در شاهنامه‌ی فردوسی شامل 1374 واژه و رنگ‌های بی‌فام شامل 2823 واژه است. (رک. نمودار میزان کاربرد رنگ‌واژه‌های بی‌فام و فامی در شاهنامه‌ی فردوسی، بر اساس واژه) این آمار همچنین نشان می‌دهد که دریچه‌ی نگاه فردوسی به کرانه‌‌های هستی، سیاه و سفید است. رنگ‌های بی‌فام در دو دسته جای می‌گیرند؛ نخست: سیاه، تاریک و تیره و دوم سپید، روشن و درخشان. رنگ ابلق در هر دو دسته نوسان دارد.
نمودار میزان کاربرد رنگ واژه‌های بی‌فام و فامی در شاهنامه فردوسی، بر اساس واژه.

27/67= درصد کاربرد رنگ واژه‌های بی‌فام
73/32= درصد کاربرد رنگ واژه‌های فامی


از میان این رنگ‌ها، رنگ سیاه، با بسامد 606 مورد بیشترین میزان کاربرد را از نظر مفهومی داراست. اگر رنگ تیره را (با بسامد 433 مورد) و تاریک را (با بسامد 52 مورد) اضافه می‌کنیم، کاربرد مفهومی این رنگ به 1091 مورد می‌رسد.
رنگ سفید نیز با بسامد 284 مورد چنانچه با درخشان (418 مورد) و روشن (97 مورد) در یک دسته جای داده شود، مجموعاً با بسامد 799 مورد در ردیف دوم جدول قرار خواهد گرفت. تفاوت میزان کاربرد رنگ سیاه و سفید که به 292 مورد می‌رسد، نشان می‌دهد که توجه‌ی بیشتر فردوسی به روی تیره‌ی سکه است یا به عبارتی دیگر شاعر، سیاهی‌ها را بیشتر از سپیدی‌ها می‌بیند.


2ـ1ـ  بررسی رنگ سیاه:
«‌سیاه،‌ تیره‌ترین رنگ است و در واقع خود را نفی می‌کند. سیاه نمایان‌گر مرز مطلقی است که در فراسوی آن زندگی متوقف می‌گردد و بیان‌گر فکر پوچی و نابودی است. سیاه به معنای «نه» بوده و نقطه‌ی مقابل آن «بله» رنگ سفید است. سفید به صفحه‌ی خالی می‌ماند که داستان را باید روی آن نوشت، ولی سیاه نقطه‌ی پایانی است که در فراسوی آن هیچ چیز وجود ندارد.»
(لوچر، 1378: 97)
«رنگ سیاه، نشانه‌ی ناخودآگاهی کامل است،‌ رنگ عزا و ظلمات. در اروپا سیاه رنگی منفی به حساب می‌آید و نباید ابتدا به ساکن به طور مثبت در رؤیا تعبیر شود. شخص سیاه‌پوش، خانه‌ی شوم، مار سیاه، همه نشانه‌های تاریک و بدون امید هستند. در کلیسا جشن مردگان تحت لوای رنگ سیاه برگزار می‌شود.» (اپلی، 1371: 284)
در بیشتر جوامع، سیاه، رنگ عزا، توبه و اندوه است و غالباً افرادی این رنگ را بر تن می‌کنند که جامعه را مردود می‌شمارند و با معیارهای آن سر ستیز دارند. (لوچر، 1378: 133)
در باور گذشتگان،‌ به ویژه در اساطیر ایرانی رنگ سیاه در مقابل رنگ سپید، معمولاً نشانه و نماد اهریمن و نیروهای اهریمنی است: رمز دروغ، شر و پلیدی. از همان آغاز، در اسطوره‌ی آفرینش، اهورامزدا در جهان روشن برین و اهریمن در جهان تاریک زیرین قرار دارد.
«در اساطیر زردشتی جهان به سه بخش تقسیم می‌شود: جهان برین یا جهان روشنی که جهان هرمزد است، جهان زیرین یا جهان تاریکی که جهان اهریمن است و فضای تهی میان این دو جهان.» (بهار، 1376: 10)
و اهریمن آفریدگان خویش را در همان تاریکی به تن سیاه می‌آفریند. (بهار، 1376: 286)
تیشتر که ایزد سپید باران‌آور است هنگامی که با دیو «اپوش» رو به رو می‌شود او را در هیأت اسبی سیاه و ترسناک می‌بیند.‌ (هینلز، 1373: 47)
«رنگ سیاه همچنین با ستاره‌ی منحوس کیوان، ارتباط دارد و ریشه در نجوم بابلی و فرهنگ صابئیان «حران» دارد. صابئیان حران برای زحل معبدی به شکل شش ضلعی از سنگ‌های سیاه می‌ساختند و پرده‌های سیاه بر آن می‌آویختند و این سیاره را به صورت پیرمرد هندی سیه‌چرده نشان می‌دادند.» (احمدنژاد، 1369: 41)
ارتباط این نحوست و رنگ سیاه به نمادینگی این رنگ در اساطیر و پیوند آن با اهریمن بر می‌گردد. اما با این همه، اسب سیاه چرمه در باور ایرانیان کهن، موجودی خجسته بوده است
(خیام، 1375: 65) در مراسم دینی ژاپنی‌ها اسب سیاه برای تقاضای باران از خدا و اسب سفید برای هوای خوب قربانی می‌شده است (هال، 1380: 26) در باورهای هندی، مرکب یاما، گاو سیاه است (همان، ص 88) در اساطیر آمریکایی، سخن از چهار پر است که هرکدام کاری می ‌کنند. پر سیاه، نیروی لازم را برای انجام کاری که در پیش گرفته، به شخص می‌دهد (روزنبرگ، 1373: 969) در تصوف اسلامی هر دو وجه مثبت و منفی رنگ سیاه دیده می‌شود، به برخی از مواردی که رنگ سیاه پسندیده است، اشاره می‌شود:
در اورادالاحباب آمده است که: «اول کسی که با این رنگ سیاه و جامه‌ی مویین تمثل کرد، جبرئیل بود، که خود را به رنگ بر آدم عرضه کرد.» (باخرزی، 1345: 30)
«رنگ سیاه، رنگ شب است و رنگ مردمک دیده و از آن مردمی است که دل ایشان خزینه‌ی اسرار باشد و حال خود را از همه کس مخفی می‌دارند و در پرده‌ی اولیائی تحت قبائی به یاد محبوب ازل می‌گذرانند.» (واعظ کاشفی، 1350: 168)
از دیدگاه کاشفی سالک باید در اطور انوار سبعه که نور سیاه بر او تجلی می‌کند، لباس سیاه بپوشد «اما طایفه‌ی دیگر که در اطوار انوار سبعه نور سیاه بر ایشان متجلی شود، به رنگ آن جامه پوشند.» (همان، ص 169)
پوشیدن لباس سیاه در مقام «شهود تجلی جمالی» هم توصیه شده است: «اگر در شهود تجلی جمالی باشد، لباس او باید که سیاه و خشن و غلیظ باشد.» (باخرزی، 1345: 37)
مرحله‌ی هفتم از هفت شهر عشق، توحید است و رنگ آن را سیاه دانسته‌اند.
در قرآن مجید دل مشرکان و روی آنان،‌ همانند منافقان سیاه است (زخرف/ 17، نمل/ 58، آل عمران/ 106، یونس/ 27)
با توجه به این‌که پوشش سیاه در بیشتر اوقات کدورت روحی ایجاد می‌کند در برخی از احادیث اسلامی پوشیدن لباس سیاه مکروه دانسته شده است.
در شاهنامه‌ی فردوسی 668 بار به رنگ سیاه اشاره شده است که 458 بار با واژه‌ی سیاه و بقیه با واژه‌هایی چون: آبنوس، قیر، قار، مشک، پر زاغ، دیزه، شبرنگ، شبگون و ... بیان شده است. می‌توان واژه‌ی تیره (433 بار) و واژه‌ی تاریک (52 بار) را نیز بر آن افزود.
فردوسی بیش از 80 بار از رنگ واژه‌ی سیاه برای نشان دادن انبوهی لشکر و توصیف دشت نبرد،‌ استفاده کرده است،‌ با تعبیراتی همچون: سیاه شدن جهان از گرد،‌ قار شدن زمین، سیاه شدن روز روشن،‌ آبنوس شدن جهان از گرد، چادر قیرگون بر سر گرفتن از انبوهی، دریای قیرگون شدن صحرا،‌ سیاه شدن آفتاب از گرد سیاه و . . .


وزان جایگـه ســوی قـارن سـپاه 
برفــتند برســان گــرد ســیـاه
        
         (ج 4، ص 83، ب 1161)


که بـاران او بـود شمشیر و تیــر 
جهـان شد به کـردار دریای قیـر
       
          (ج 4، ص 243، ب 514)

ه دژ چون خبر شد که آمد سپاه 
جهان نیسـت پیـدا ز گرد سـیاه
       
          (ج 6، ص 200، ب 597)

سـپـاهـی بـیـامـد ز راه خـــزر 
کز ایشان سیه شد همه بوم و بر
       
          (ج 8، ص 231، ب 286)


بیش از 30% از کاربرد رنگ سیاه در دو جلد چهارم و پنجم از جلدهای نه‌گانه‌ی شاهنامه است و نبردهای گسترده‌ی ایران و توران در همین دو جلد باز نموده شده است. افزون بر این، کاربرد رنگ سیاه برای بیان وصف آوردگاه در مقایسه با کاربرد این رنگ برای مضامین دیگر در جلد چهارم و پنجم، نسبت به جلدهای دیگر به شکل محسوسی افزایش یافته است.
رنگ سیاه در شاهنامه‌ی فردوسی بیش از 100 بار برای بیان رنگ حیوانات به کار رفته است. که شامل موجودات اساطیری همچون اژدها و دیو و موجودات عادی همچون کلاغ و اسب می‌شود.
هنگامی که رنگ سیاه برای توصیف ویژگی ماران، دیوان و اژدهاها به کار می‌رود، نمودی کاملاً اهریمنی دارد. نمونة آشکار آن، مارهای سیاهی است که بر کتف ضحاک می‌رویند و مغز آدمیان را می‌خورند. مار که خود از آفریدگان پلید اهریمن است، هنگامی که با رنگ سیاه آشکار می‌شود، نمود اهریمنی آن صد چندان می‌گردد. این نماد اهریمن، مگر کاری جز خوردن مغز آدمی، یعنی نابود کردن عنصر اندیشه و خاموش کردن چراغ خردمندی،‌ کاری دیگر می‌تواند کرد؟!

دو مــار سـیه از دو کتفـش برسـت   
غمی گشت و از هر سویی چاره جست
        
           (ج 1، ص 48، ب 154)

چـو شـاخ درخت آن دو مـار سـیاه  
بـرآمــد دگــر بــاره از کتـف شـــاه
        
           (ج 1،‌ ص 48، ب 156)


چند مورد دیگر از جنبه‌ی اهریمنی رنگ سیاه:
زبـانـش بـه سـان درخـتـی ســیاه  
زفــر بــاز کــرده فـکنــده بـــه راه
        
           (ج 1، ص 203، ب 1030)

پـدیـد آمـــد از دور چــیزی دراز  
سـیـه‌رنـگ و تـیــره‌تـن و تیــزتـاز
        
           (ج 1، ص 33، ب 10)

چــو مــار سـیه بـر سـر دار شـد  
ســر کــودک از خـواب بـیـدار شـد
        
           (ج 8، ص 113، ب 1012)


در شاهنامه بجز اکوان دیو (با رنگ زرین فریبنده) و دیو سپید، بقیه‌ی دیوها سیاهند. دیو سپید هم تنها در نام سپید است، او نیز تنی تیره همچون قیر دارد. فردوسی دیو سپید را زمانی که با رستم روبه‌رو می‌شود و به نبرد می‌پردازد این‌گونه توصیف می‌کند:
سـوی رستم آمد چو کوهی سـیاه  ا
ز آهـنـش ســاعـد، از آهـن کـلاه
        
          (ج 2، ص 107، ب 584)

این وصف آشکارا با وصف افراسیاب همانند است.
زال افراسیاب را در نبرد ایران و توران این‌گونه توصیف کرده است:
درفشش سیاه است و خفتان سیاه  
از آهـنـش ســاعـد از آهـن کـلاه
        
          (ج 2، ص 64، ب 33)


در دیدگاه فردوسی و از نگاه اسطوره‌ی ایرانی، افراسیاب و دیو سپید هر دو از گروه سیاه‌کاران اهریمنی‌اند و کارکردی همگون دارند، از همین رو بسیار روشن است که همسان پنداشته شوند.
در شاهنامه 12 بار برای توصیف دیوان و جادوگران از رنگ سیاه استفاده شده است، تا جنبه‌ی اهریمنی آنان روشن‌تر نموده شود؛ از جمله:
همـه روی‌هاشـان چو روی هـیون  
زبـان‌ها سـیه دیـده‌ها پـر ز خـون
        
         (ج 7، ص 84، ب 143)

بـزد چــنگ وارونـه دیــو سـیاه  
دو تــا انـــدر آورد بــالای شــاه
        
          (ج 1، ص 30، ب 35)

ـه زنجـیر شـد گنده‌پیـری تباه  
سر و موی چون برف و رنگی سیاه
        
          (ج 6، ص 179، ب 2241)


فردوسی از رنگ سیاه برای نشان دادن چهره‌ی شخصیت‌های منفی خود نیز بهره‌ برده است. در شاهنامه 13 بار از این رنگ برای توصیف چهره‌ی افراد استفاده شده است:

از این زاغ‌سـاران بـی‌آب و رنـگ  
نه هوش‌ و نه دانش نه نام و نه ننگ
        
          (ج 9، ص 341، ب 364)

تو با چـهره‌ی دیو و با رنگ خاک  
مبادی بـه گــیتی جـز انـدر مغاک
        
          (ج 9، ص 33، ب 389)

فـرو هشـته پفـج و برآورده کفج  
به کـردار قـیر و شـبه کفـج و پفج
        
          (ج 7، ص 78، ب 1312)


بجز مواردی که گفته شد رنگ سیاه نزدیک به 40 بار برای بیان قدرت ، صلابت و شکوه، به ابر و کوه نسبت داده شده است، بیش از 50 بار در وصف زلف و گیسو برای بیان زیبایی، بیش از 80 بار برای توصیف شب و نزدیک به همین مقدار برای توصیف اشیایی چون چتر،‌ جام، تاج، کلاه، درفش، مهد، مشک و… به کار رفته است.
درباره‌ی اشیا نیز باید گفت، آن‌چه متعلق به دشمنان ایران است در رنگ، غلبه با رنگ سیاه است یا به عبارتی دیگر رنگ سیاه بیشتر برای توصیف اشیای دشمنان ایران کاربرد دارد، به عنوان نمونه در شاهنامه 35 بار درفش سیاه به کار رفته است که 4 مورد آن متعلق به ایرانیان و بقیه از آن نیروهای انیرانی، به ویژه تورانیان است.
بیش از 60 بار از رنگ سیاه در تعبیرات کنایی همچون: سیاه شدن جهان، سیاه شدن دل، سیاه شدن روز،آب در چشمه قیر شدن، سیاه شدن رخ، سیاه شدن منشور و . . . استفاده شده است، که همان گونه که دیده می شود، معمولا حامل بار منفی است.از آن جمله است:

جز از من نشاید ورا کینه‌خواه  
کنم روز روشــن بـدو بـــر سـیاه
       
          (ج 3، ص 40، ب 577)

ببـرد ز پسـتان نخجـیر شـیر  
شـود آب در چشمه‌ی خـویش قیر
       
          (ج 3، ص 53، ب 787)

تـو گردن بپیچی ز فرمان شاه  
مرا تــابــش روز گـــردد ســیـاه
       
          (ج 6،‌ ص 249، ب 524)

گناهش به یزدان دارنده‌بخش  
مکن روز بر دشمن و دوست دخش
       
          (ج 9، ص 87، ب 1331)

از رنگ سیاه همچنین برای بیان عزا و نشانه‌ی سوگواری استفاده شده است: سیاه کردن خانه،‌ سیاه کردن تبیره و سیاه‌پوشی از نمودهای عزاداری بوده است:
همه جامه کرده کبود و سیاه
نشسته به اندوه در سوگ شاه
         (ج 1، ص 107، ب 471)

تبیره سیه کرده و روی پیل
پراکنده بر تازی اسبانش نیل
        (ج 1، ص 105، ب 439)


در خانه‌ها را سیه کرد پاک                  
ز کاخ و ز ایوان برآورد خاک
        (ج 2، ص 261، ب 53)


پیوند سیاه‌پوشی و عزا شاید به جنبه‌ی اهریمنی پنداشتن مرگ باز گردد، چرا که زندگی از آن اهورا مزدا و مرگ از آن اهریمن است.
در شاهنامه رنگ سیاه گاهی جنبه‌ی کاملاً مثبت پیدا می‌کند و نوعی شکوه شاهانه را باز می‌تابد و این موضوع به ویژه در مورد رنگ اسب پادشاهان چشمگیرتر است.
پادشاهان شاهنامه همگی اسب سیاه دارند و سیاهی در این مورد نماد قدرت و شکوه شاهانه است. برای نمونه در جریان انتقال قدرت از اشکانیان به ساسانیان، می‌بینیم که اردشیر، بنیان‌گذار این سلسله، اسب سیاه و محبوب اردوان را با خود می‌برد و این بردن اسب سیاه می‌تواند نمودی از انتقال قدرت به شمار آید.
همچنین است هنگامی که بهرام چوبین از خسروپرویز سرپیچی می‌کند و در صدد گرفتن تاج و تخت خسروپرویز است، رنگ سیاه به گونه‌ای در اسب او نمود پیدا می‌کند و اسبش ابلق (سپید و سیاه) و حمایلش سیاه توصیف می‌شود.
قبایش سپید و حمایل سیاه
همی راند ابلق میان سپاه

      (ج 9، ص 20، ب 257)


برخی از اسب‌های سیاه پادشاهان شاهنامه:
اسب کیخسرو:
به آب اندر افکند خسرو سیاه
چو کشتی همی راند تا باژگاه

      (ج 3،‌ ص 228، ب 3480)

اسب سیاووش:
ز تیر و ز ژوبین ببد خسته شاه
نگون اندر آمد ز پشت سیاه

      (ج 3، ص 146، ب 2238)

اسب گشتاسب:
از آخر گزین کرد اسبی سیاه
گرانمایه خفتان و رومی کلاه

      (ج 6، ص 29، ب 358)


اسب خسروپرویز:
همی داشت تن را ز دشمن نگاه
ببرید بر گستوان سیاه

        (ج 1، ص 120، ب 1875)


خیمه،‌ خرگاه،‌ سراپرده، چتر و مهد برخی از پادشاهان یا وابستگان به آنان به همین دلیل سیاه است، از آن جمله:
 
سراپرده‌ی طوس:
سراپرده‌ای برکشیده سیاه
رده گردش اندر ز هر سو سپاه

         (ج 2،‌ ص 212، ب 551)


چتر یزدگرد سوم:
گر آیی سر و تاج گاهش تو راست
همان گنج و چتر سیاهش تو راست

         (ج 9، ص 349، ب 449)

بارگاه کیخسرو:
همه بارگاهش سیاه است و بس
شب و روز او را ندیده است کس

         (ج 5، ص 389، ب 2596)

 

2ـ2ـ بررسی رنگ سپید:
رنگ سپید از رنگ‌های ویژه است، برخی اصلاً آن را رنگ نمی‌دانند. بلکه آن را نتیجه‌ی نبود رنگ‌ها و عین بی‌رنگی می‌دانند. در کتاب «روان‌شناسی و رنگ‌ها» رنگ سفید جزء  رنگ‌های آزمون نیست و در بسیاری از کتاب‌های رنگ درمانی رنگ سفید را به شمار نیاورده‌اند. اما واقعیتِ آن در هم‌نشینی دیگر رنگ‌ها کیفیتی را پدید می‌آورد که همچون رنگی مستقل خودنمایی می‌کند و خصلت‌های مستقلِ آن ما را به بررسیِ‌ شایسته فرا می‌خواند.
رنگ سپید در بیشتر اسطوره‌ها و از آن جمله اساطیر ایرانی رمز برتری، معنویت و فضیلت است و هر گاه با زرّین همراه می‌شود تقدسِ بیشتری می‌یابد.
«سپیدی در بسیاری از اشیا به نحو صفا‌بخشی زیبایی را تعالی می‌بخشد، چنان که گویی فضیلتی از ذاتِ‌ خود به آن اشیا ارزانی می‌دارد. در رمزهای آدمیان، این رنگ، نشانه‌‌ی بسیاری از چیزهای موثر و بزرگ شده است؛ همچون عصمت نوعروسان و برکت پیری … در اسرار مذاهب نشانه‌ی بی‌عیبی الهی و قدرت پروردگار است … «خر سه پا» موجود شگفت‌انگیز و عظیم اساطیری که در تقسیم آب‌های دریای «فراخکرت»‌، «تیشتر»‌ را یاری می‌رساند و از معنویات تغذیه می‌کند و دوست‌دار راستی و فرزانگی است به رنگ سپید است.» (مختاری، 1369: 369)
تیشتر، ستاره‌ی تابان و شکوهمند، به شکل اسب زیبای سپید زرین گوشی با «اپوش» دیو خشکسالی جدال می‌کند. (هینلز، 1376: 36 و 37)
«هومِ» سپید، در بازسازی جهان، همه ی مردمان را بی مرگ می‌سازد … (همان، ص 53) چهار اسب سپیدِ‌ زیبا با پاهای زرین تندرو «سروش» را در گردونه‌اش به پیش می‌برند. (همان، ص 76) «مهر»‌ کاخی دارد که آفریدگار آن را ساخته است و در آن مهر در گردونه‌ی خویش که چهار اسبِ‌ سپید نامیرا آن را می‌کشند به پیش می‌رود.» (همان، ص 120)
در اسطوره‌ی آفرینش سپیدی در برابر سیاهی همواره رمز راستی اهورا مزدا در برابر ناراستی اهریمن است و هنگامی که سپیدی با روشنی در هم می‌آمیزد، جنبه‌ی الوهیت آن افزایش می‌یابد. هرمز در بالا در زمانی بی‌کرانه و روشن است و جامه‌ی سپید «آسرونان» بر تن دارد آسمان را روشن و سپید می‌آفریند، گاو یکتا را به رنگ سفید می‌آفریند. بز اساطیری که «مشی»‌ و «مشیانه» را سیراب می‌کند سپیدی موی است … (بهار،1376: 46، 158 و 177)
در باور ملل دیگر هم رنگ سپید، معمولاُمثبت و روشن است. «بودا» از گل نیلوفر برآمده و زیر درختی تنومند و کهنسال در «بودگایا» به نیروانه پیوسته، در حالی که باران گل سپید بر سرش می‌باریده است (اسماعیل‌پور، 1377: 86) در ریگ‌ودا «ورونه» این گونه توصیف شده است:
«او در دوردست‌هاست. هزار چشم دارد. ردایی زرین و جامه‌ای درخشنده بر تن دارد. گردونه‌اش چون خورشید می‌درخشد، ماه و ستارگان از اویند. او سرور روشنایی روزان و شبان است. هوم … دور دارنده‌ی مرگ، زرگون و درخشان است. (همان، ص 76)
رنگ سفید در باور عبریان رمز شادی و طهارت است در باور بومیان آمریکای مرکزی نشان صلح و سلامتی است، در باور مسیحیان نماد روح مطهر، شادی و پاکی، بکارت و زندگی مقدس است و در باور هندوان رمز شعورِ ناب، تنویر خود، حرکت به بالا، تجلی و اشراق است. (کوپر، 1379:  90ـ79)
حوار در سریانی به معنی سپید جامه است وشاید از آن روی که یاران عیسی سپید جامه بوده‌اند، این نام بر آنها نهاده شده است. (مشکور، 1357: 121)
در چین بر این باورند که اگر خروس سفیدی را کنار تابوت بگذارند، ارواح خبیثه را دور می‌کند. (هال،1380: 47)
در قرآن کریم یازده بار از رنگ سپید نام برده شده است؛ (آیت‌اللهی، 1377: 21) که از آن جمله در وصف دست حضرت موسی است که به معجزه سپید و درخشان شد (شعرا/32، نمل/12 و قصص/32) و نیز سپید شدن چشم حضرت یعقوب در اثر گریه‌ی فراوان در هجران حضرت یوسف (یوسف/84) گاهی نیز سپیدی چشم حوران بهشتی را در تضاد با سیاهی آن، برای بیان زیبایی آورده است. (صافات/ 48 و 49، واقعه 23) گاهی در وصف روشنایی روز در مقابل تاریکی شب و گاهی هم معنی کنایی می‌دهد، مثلاً‌ سپیدی چهره که نماد رستگاری است (آل‌عمران/ 106) رنگ سپید در نزد معصومین(ع) از رنگ‌های دوست داشتنی بوده است. بیشتر لباس‌های پیامبر(ص) به این رنگ بوده است. همچنین ایشان فرموده‌اند: «بهترین لباس‌های شما، لباسِ سفید است. در احادیث پوشیدن لباسِ سفید و کفن کردن اموات در پارچه ی سفید مستحب است. امام صادق(ع) که به شهر منصور دوانیقی رفت بر قاطری ابلق سوار بود  و لباس سفید بر تن داشت.منصور به او گفت: شبیه پیامبران شده‌ای! حضرت فرمود: چه چیز مرا از فرزند پیامبر بودن دور می‌کند؟ (محدثی، 1368: 37)
باخرزی در اورادالاحباب تأکید می‌کند که سالک در مقام دوم، باید لباس سپید بپوشد:
«و اما مقام دوم، مقام تجلی جلال است و آن مقام موسوی است، علیه‌السلام و از جهت این حکمت، موسی علیه‌السلام، بجز از پشمِ‌ نرمِ‌سپید نپوشیدی. هر که در این مقام باشد، خصوصاً‌ که بر روح او حال هیبت و حزن و قبض غالب باشد و بر مزاج بدن  او مرّ السودا مستولی شود، هر آینه، بجز از جامه‌ی نرم لطیف (سپید) نپوشد و اگر به عکسِ‌ آن، رنگِ سیاه یا کُحلی بپوشد،  قبض و حُزن  بر وی غالب‌تر شود.» (باخرزی، 1345: 38)
واعظ کاشفی با نقل حدیثی از پیامبر(ص) می‌گوید:
«حضرت رسالت(ص) فرمود: البسوا ثیاب البیض فاِنّها اَطْهَرُ و اَطیَبُ: یعنی بپوشید لباس سفید که آن پاک‌تر است و خوش بوی‌تر و هر که این جامه بپوشد، باید که چون صبح صادق بود و چون روز همه کس را روشنی بخشد.»  (واعظ کاشفی، 1350: 155)
در تصوف اسلامی گاهی گرسنگی را به رنگ سفید بازخوانده‌اند:
«حاتم اصم می‌گوید: صوفی باید چهار نوع مرگ را قبول کند: اول مرگ سفید است؛ یعنی گرسنگی» (حقیقت ، 1367: 29)
در شاهنامه‌ی فردوسی رنگ واژه‌ی  سپید 304 بار کاربرد دارد. البته مفهوم رنگ سپید گاهی از طریق واژه‌های دیگر بیان شده است؛ از جمله: کافور، روز، سیم، عاج، سمن‌خد، ماه و … و گاهی از طریق واژه‌هایی که در حوزه‌ی معنایی درخشان می‌گنجد؛  از جمله: تابان، تابناک، آبگون، فروزنده، تابش، خورشیدفش، چون چراغ و …
از رنگ سپید 28 بار برای بیان طلوع خورشید و ماه استفاده شده است که 25 مورد درباره‌ی روشن شدن روز در اثر طلوع خورشید و 3 مورد برای طلوع ماه است، مواردی همچون:

چو بر زد سر از چرخ گردنده شید 
زمین گشت از او چون حریر سپید
         (ج 9، ص 395، ب20)

چو بر زد  سر از چشمه‌ی شیرشید 
 جهان گشت چون روی رومی سپید
         (ج 8، ص 362، ب 795)

چو پیدا شد آن شوشه‌ی تاج‌شید 
 جهان شد به سانِ بلور سپید
            (ج 7، ص 38، ب 572)

سپیده چو بر زد ز بالا درفش     
 چو کافور شد روی چرخ بنفش
         (ج 7، ص 62، ب 1011)

چندین بار به روز سپید و شب سیاه قسم خورده می‌شود؛ و در بسیاری اوقات نیز سپید برای روز صفت می‌شود:
به دادار دارنده سـوگند خورد      
 به روز سپید و شب لاژورد
      (ج 4، ص 14، ب 97)

بر آشفت یک روز و سوگند خورد 
به روز سپید و شب لاژورد
      (ج 6، ص 234، ب 265)

نماینده‌ی شب به روز سپید  
گشاینده‌ی گنج پیش امید
        (ج 1، ص 100، ب 346)


گاهی از رنگ واژه‌ی سپید برای ساخت تعبیرات کنایی استفاده می‌شود، از آن جمله است: تیره شدن  روز سپید، سپید نبودن روز با کسی، سپید شدن دیده، سیم دندان شدن و …
سیه گشت رخشنده روز سپید       
 گسستند پیوند از جمّشید
        (ج 1، ص 49، ب 167)

از این زندگانی شدم ناامید     
 سیه شد مرا بخت و روز سپید
 (ج 4، ص 169، ب 844)

سیه شد رخ و دیدگان شد سپید 
که دیدن دگرگونه بودش امید
 (ج 1، ص 105، ب 436)
ز امید بیژن شدم ناامید
جهانم سیاه و دو دیده سپید
        (ج 5، ص 68، ب 1024)


هر آن گه که در بزم خندان شود 
گشاده لب و سیم دندان شود
        (ج 9، ص 322، ب 149)


به سپیدی موی زال نیز چند بار اشاره شده است:
به چهره چنان بود تابنده شید  
ولیکن همه موی بودش سپید
 (ج 1، ص 138، ب 50)

چو فرزند را دید مویش سپید  
ببود از جهان سر به سر ناامید
 (ج 1، ص 139، ب60)


از مفهوم رنگ سفید 114 بار برای بیان زیبایی استفاده شده است. از این تعداد 94 بار برای توصیف زنان، 13 بار برای توصیف پادشاهان، 8 بار برای توصیف پهلوانان و مردان دیگر کاربرد داشته است و نکته ی جالب این که در هیچ کدام از این موارد، حتی یک بار هم از واژه‌ی سپید استفاده نشده و به جای آن واژه‌های دیگر همچون عاج، روزگون، ماه‌روی، ماه دیدار، ماه چهره سمن‌خد، سیمین‌بر، نقره‌ی سیم و … به کار رفته است. مواردی همچون:
بر دختر آمد پر از خنده لب  
گشاده رخ روزگون زیر شب
  (ج 1، ص 190، ب 849)

پرستار با افسر و گوشوار 
همان جعد مویانِ‌ سیمین عذار
        (ج 4، ص 300، ب 1413)

به رخسارگان چون سهیل یمن 
بنفشه گرفته دو برگ سمن
        (ج 5، ص 19، ب 193)


33 بار از مفهوم رنگ سپید برای اشاره به رنگ حیوانات استفاده شده است: یک مورد تذرو سپید، سه مورد باز سپید، پنج مورد پیل سپید، 23 مورد اسب سپید و یک مورد گورخر، 20 بار نیز از مفهوم رنگ سپید برای توصیف اشیای مختلف همچون خیمه، جامه، پرده، درفش، شمشیر، تخت و … استفاده شده است که معمولاً حامل بار مثبت است.
29 بار هم از دیو سپید نام برده شده است. سپیدی زال که در اوایل امر اهریمنی گمان شده است و نام دیو سپید، از موارد اندکی هستند که رنگ سفید را در مفهوم منفی جلوه داده‌اند.
چنانچه از دیدگاه نمادشناسی به رنگ سپید در شاهنامه نگاه کنیم راز برخی از این کاربردها به شایستگی آشکار می‌شود؛ از آن جمله است:

ـ کیخسرو و پیوستن او در سپیدی به جاودانگی.
کیخسرو که در شاهنامه از درخشان‌ترین پادشاهان و شریف‌ترین رهبران ایرانی‌ست و روزگاری را با زلالی و پاکروی بر قلب‌ها فرمان رانده است و با محبوبیتی مقدس خود را در دید ایرانیان تا جایگاه پیامبری پاک‌تن بالا برده است. بر فراز فضایی رازآمیز و در سپیدی فراگیر به جاودانگی می‌پیوندد، تا از نامیرایان دین بهی باشد و برای پالایش ناپاکی‌ها همراه با سوشیانت باز گردد.
خروشان و جوشان ز کردار شاه
کسی را نبود اندر آن رنج راه
چنین گفت کایدر همه نیکویی‌ست
بر این نیکویی‌ها نباید گریست
ز یزدان شناسید یکسر سپاس
مباشید جز پاک یزدان‌شناس
که گرد آمدن زود باشد به هم
مباشید زین رفتن من دژم
مرا روزگار جدایی بود
مگر با سروش آشنایی بود
بر آن آب روشن سر و تن بشست
همی خواند اندر نهان زندواست
چنین گفت با نامور بخردان
که باشید پدرود تا جاودان
کنون چون بر آرد سنان آفتاب
مبینید دیگر مرا جز به خواب . . .
سر مهتران زان سخن شد گران
بخفتند با درد کند آوران
چو از کوه خورشید سر برکشید
ز چشم مهان شاه شد ناپدید . . .
هم آن‌گه بر آمد یکی با د و ابر
هوا گشت برسان چشم هژبر
چو برف از زمین بادبان برکشید
نبد نیزه‌ی نامداران پدید
یکایک به برف اندرون ماندند
ندانم بدان جای چون ماندند . . .

        (ج 6، صص 410 تا 415)


ـ کی‌قباد و خواب دیدن بازهای سپید.
کی‌قباد نخستین پادشاه کیانی است. او در خواب می‌بیند که دو باز سپید از سوی ایران تاج درخشان پادشاهی را می‌آورند و بر سر او می‌نهند. باز سپید در این رویداد اسطوره‌ای نمادی از فره‌مندی و خوشبختی است و سپیدی رمز فضیلت و برتری است. رفتار باز بعدها به همای افسانه‌ای نسبت داده می‌شود و همامرغ خوشبختی نام می‌گیرد و روی‌آوری همای سعادت از آرزوهای فراگیر همگان می‌شود.
شهشنه چنین گفت با پهلوان
که خوابی بدیدم به روشن روان
که از سوی ایران دو باز سپید
کی تاج رخشان به کردار شید
خرامان و نازان شدندی برم
نهادندی آن تاج را بر سرم
چو بیدار گشتم، شدم پر امید
از آن تاج رخشان و باز سپید
تهمتن مرا شد چو باز سپید
ز تاج بزرگان رسیدم نوید
تهمتن چو بشنید از خواب شاه
ز باز و ز تاج فروزان چو ماه
چنین گفت با شاه کند آوران
نشان است خوابت ز پیغمبران

       (ج 2، ص 60)


- زال و سپیدی اندام او.
زادن رازآلود زال زر ـ فرزند سام ـ و پرورش او از دیگر اسطوره‌هایی است که نمادینگی رنگ سپید در آن باز نموده شده است.
سپیدی نوزاد به دنیا آمده به گونه‌ای است که سیستانیان سیه‌چرده و تیره‌پوست آن را وجودی اهریمنی و شوم می‌پندارند و برای پرهیز از آثار شومی‌اش، او را به البرزکوه می‌افکنند. اما سایه‌ی مهر سیمرغ بر سرش می‌افتد و او را درچکاد البرز به نیکویی پرورش می‌دهد تا پهلوانی خردمند شود و تهمتنی چون رستم از او پا بگیرد و خواستنی‌ترین پهلوان ایرانی شود.
سپیدی موی زال و پرورش او را در البرزکوه از دو دیدگاه مختلف اهورایی و اهریمنی می‌توان باز دید:
دیدگاه اهریمنی آن همان است که پدر او، سام و دیگر هموطنان زال در زمان زایش او پنداشتند و او را به دور افکندند. اما با توجه به این‌که رنگ سپید، رنگ الوهیت، تقدس و پاکی است، می‌توان پنداشت که زال سپید پاک‌تن که نشان روشن اهورایی دارد برتر از آن است که به دست آدمیان پرورش یابد و چاره‌ای نیست جز آن که او را مرغی خجسته و همایون بر بلندای کوه البرز، جایی که از زمین برخاسته و بر آسمان سر برافراشته است، بپرورد و آیین راستی بیاموزد و با نوید هدیه‌ی پَر جادویی خود، زال را تا همیشه پشتیبانی کند.
«زال، پهلوانی با زایش مرموز و زندگی بی‌پایان است آن‌جا که حتی بزرگ‌ترین مرد شاهنامه «رستم»، تسلیم مرگ می‌شود،‌ سرانجامی برای زندگی زال نیست و خبری از مرگ او در شاهنامه نداریم. بنابر فرهنگ‌های فارسی زال و زروان از یک ریشه و به معنی پیر و صاحب موی سپید است. هستی زال نیز نشأت گرفته از سپیدی اسطوره‌ای وی،‌ است. زال از آغاز، با این نشانه‌ی سپیدی، به صورت موجودی ارائه می‌شود که با عمر جاودانه‌وار حماسه، پیوندی نزدیک و هماهنگی عمیقی می‌یابد. او تبلوری است از پیرانگی دوام یا بنده، آن هم از آغاز کودکی.» (مختاری، ص 68)
این گونه است که اسطوره‌ی او با هوم سپید ـ گیاه ضد پیری و مرگ ـ پیوند می‌خورد و با باران گل سپید بودا ـ آن‌گاه که به نیروانه می‌پیوندد ـ‌ در می‌آمیزد.

 

نتیجه‌گیری:
عنصر رنگ از عناصری‌ است که از طریق آن می‌توان، بسیاری از سلیقه‌ها، باورها، آرزوها و خواسته‌های آدمیان را باز شناخت.
فردوسی در شاهنامه‌ی عظیم خود بارها از این امکان بهره برده و بر تأثیر و نفوذ سخن خود افزوده است. چنانچه به معنای نمادین رنگ‌ها توجه شود، پرده از روی بسیاری از رمزهای رنگین شاهنامه و ارزش‌های هنری آن برداشته می‌شود و پیوند این متن عظیم حماسی با اسطوره‌ها و باورهای ملل دیگر آشکارتر می‌گردد.
دقت در کاربرد رنگ‌ها در شاهنامه می‌تواند پنجره‌ای تازه را برای شناخت بیشتر این اثر گرانمایه بازگشایی کند.
رنگ‌های سیاه و سفید که رنگ‌های بی‌فامند؛ از نظر میزان بسامد در شاهنامه به ترتیب در ردیف‌های اول و دوم قرار می‌گیرند و نشان می‌دهند که  با تفاوتی فاحش نسبت به رنگ‌های فامی در کانون توجه‌ شاعر بوده‌اند و بسیاری از خاصیت‌های روان‌شناسی و اسطوره‌ای این رنگ‌ها، آگاهانه یا ناخوداگاه، در این اثر عظیم باز تابیده است.

 

پی‌نوشت:
1 رنگ‌های فامی، شامل رنگ‌های سپید، سیاه و خاکستری است و رنگ‌های فام‌دار رنگ‌های دیگر که رنگ دانه‌ای هستند، همچون سرخ، سبز، زرد، بنفش و … .
2 مأخذ این بررسی، کتاب چهار جلدی شاهنامه‌ی فردوسی. چاپ مسکو به کوشش دکتر سعید حمیدیان، انتشارات قطره، 1376 است.

 


منابع و مآخذ
1-قرآن مجید
2-آیت اللهی، حبیب‌الله، (1377)، رنگ در قرآن مجید، فصل نامه‌ی دانشور، سال ششم، شماره‌ی 21.
3-اپلی، ارنست، (1371)، رؤیا و تعبیر رؤیا، ترجمه‌ی دل‌آرا قهرمان، تهران، فردوس و مجید.
4-احمدنژاد، کامل، (1369)، تحلیل آثار نظامی، علمی، تهران، چاپ اول.
5-اسماعیل‌پور، ابوالقاسم، (1377)، اسطوره، بیان نمادین، تهران، سروش.
6-باخرزی، ابوالمفاخر یحیی، (1345)، اورادالاحباب و فصوص‌الآداب، (ج 2)، تهران، دانشگاه تهران.
7-بهار، مهرداد، (1376)، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، آگاه.
8-ترنرویل کاکس، (1372)، روت، تاریخ لباس، ترجمه‌ی شیرین بزرگمهر، تهران، توس.
9-حسن‌لی، کاووس و مصطفی صدیقی، (1385)، نگاهی به هفت‌پیکر از دیدگاه نمادگرایی در پوشش صوفیه، تجلی عرفان در سخن سخنوران آذربایجان، به کوشش فاطمه مدرسی و محبوب طالعی، انتشارات دانشگاه ارومیه.
10- حقیقت، عبدالرفیع، (1367)، تاریخ عرفان و عارفان ایرانی …، ج 3، تهران، کومش.
11ـ خیام نیشابوری، عمربن‌ابراهیم، نوروزنامه، به کوشش علی حصوری، (1375)، تهران، طهوری.
12ـ روزنبرگ، دونا، (1379)، اساطیر جهان، ترجمه‌ی عبدالحسین شریفیان، تهران، اساطیر.
13ـ سان، هوارد و دوروتی، (1378)، زندگی با رنگ، ترجمه‌ی نغمه‌ صفاریان، تهران، حکایت.
14- ضابطی جهرمی، احمد (1378)، سینما و ساختار تصاویر شعری در شاهنامه، تهران، کتاب فرا.
15ـ فردوسی، شاهنامه، چاپ مسکو، به کوشش سعید حمیدیان، (1373)، تهران، نشر قطره.
16ـ کویاجی جی سی، (1378)، مانندگی اسطوره‌های ایران و چین، ترجمه‌ی کوشیار، کریمی طاری، تهران، نسل نواندیش.
17ـ کوپر، جی سی، (1379)، فرهنگ مصور نمادهای سنتی، ترجمه‌ی ملیحه کرباسیان، تهران، فرشاد.
18ـ لوچر، ماکس، (1378)، روان‌شناسی و رنگ‌ها، ترجمه‌ی نغمه صفاریان، تهران، حکایت.
19ـ محدثی، جواد، (1368)، هنر مکتبی، تهران، معاونت پرورشی آموزش و پرورش.
20- مختاری، محمد، (1369)، اسطوره‌ی زال، تهران، آگاه.
21ـ مشکور، محمدجواد، (1357)، فرهنگ تطبیقی عربی با زبان‌های سامی و ایرانی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
22ـ نجم رازی، (1365)، مرصادالعباد، به اهتمام محمدامین ریاحی، تهران، علمی فرهنگی.
23ـ نیما، (1381)، روان‌شناسی رنگ‌ها در خواب، موفقیت، سال چهارم، 44، اردیبهشت.
24ـ واعظ کاشفی، (1350)، فتوت نامه‌ی سلطانی، به اهتمام محمدجعفر محجوب، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
25ـ هال، جیمز، (1380)، فرهنگ نگاره‌ای نمادها در هنر شرق و غرب، ترجمه‌ی رقیه بهزادی، تهران، فرهنگ معاصر.
26ـ هینلز، جان راسل، (1373)، شناخت اساطیر ایران، ترجمه‌ی ژاله آموزگار، احمد تفضلی، تهران، چشمه.
 

 دکترحسن لی  و لیلا احمدیان

 

 

 

 

 

شکل سنجی دو غزل از مولوی

$
0
0

شکل سنجی دو غزل از مولوی

چکیده‌
 متون‌ ادبی‌ را می‌توان‌ با روی‌کردهای‌ گوناگون‌ بازخوانی‌ کرد و هر بار با روی‌کردی‌ دیگر به‌ دریافتی‌ تازه‌ از متن‌ دست‌ یافت‌. بررسیِ شکل‌شناسانه‌ی‌ (فرمالیستی‌) متونِ ادبی‌ یکی‌ از همین‌ روی‌کردهاست‌. پایه‌های‌ این‌ روی‌کرد بر نشانه‌های‌ درون‌متنی‌ استوار می‌شود.
 در این‌ مقاله‌ دو سروده‌ از مولوی‌ (با دو مطلعِ زیر) شکل‌شناسی‌ می‌شود:
 - آن‌ میر دروغین‌ بین‌ با اسبک‌ و با زینک‌ شنگینک‌ و منگینک‌، سربسته‌ به‌ زرّینک‌
 - نهان‌ شدند معانی‌ ز یارِ بی‌معنی‌ کجا روم‌ که‌ نروید به‌ پیشِ من‌ دیوی‌
 موضوعِ محوری‌ هر دو سروده‌ «مرگ‌» است‌. امّا این‌ موضوع‌ در دو روایتِ متفاوت‌ بازپردازی‌ می‌شود. سنجش‌ این‌ دو روایت‌، از روی‌ بخشی‌ از  عواملِ هنریِ این‌ سروده‌ها پرده‌ برمی‌دارد و توان‌مندیِ شاعرانه‌ی‌ آفرینش‌گرِ آن‌ها را آشکار می‌کند. هم‌چنین‌ بررسیِ شکلِ این‌ دو شعر روشن‌ می‌کند که‌ هر دو سروده‌ دارای‌ فرمی‌ منسجم‌ و استوارند.
 کلیدواژه‌ها
مولوی‌، غزلیات‌ شمس‌، فرمالیسم‌، شکل‌سنجی‌، نشانه‌های‌ درون‌متنی‌. 
 


درآمد
 یکی‌ از شایسته‌ترین‌ راه‌های‌ دریافتِ متون‌ ادبی‌، بازشناسیِ نشانه‌های‌ درون‌متنی‌ست‌. «بسیاری‌ از متونِ ارزشمند گذشته‌، آغوشِ خود را برای‌ خوانش‌های‌ گونه‌گون‌ و دریافت‌های‌ متعدد باز گذاشته‌اند و ما می‌توانیم‌ با روی‌کردهای‌ مختلف‌ به‌ سراغِ این‌ متون‌ برویم‌ و دریافت‌های‌ متنوعی‌ از آن‌ها داشته‌ باشیم‌. هنگامی‌ که‌ متونِ گذشته‌ را با روی‌کردهای‌ جدید، مانندِ روی‌کرد فرمالیستی‌، ساختارگرایانه‌، اسطوره‌ای‌، فمنیستی‌ و دیگر روی‌کردها بازخوانی‌ می‌کنیم‌، به‌ دریافت‌هایی‌ تازه‌ از متون‌ می‌رسیم‌ که‌ پیش‌ از این‌ نرسیده‌ بودیم‌ و در واقع‌ متن‌ را بازخوانی‌ و در آن‌ معنی‌آفرینی‌ می‌کنیم‌. این‌ شیوه‌ی‌ قرائت‌، متون‌ را از قفسِ روی‌کردِ یک‌سونگرانه‌ و تکراری‌ نجات‌ می‌دهد و باعث‌ گسترشِ معنا و تنوعِ دریافت‌ می‌شود».  (حسن‌لی‌، 1385، ص‌ 3)
در این‌ مقاله‌، شکل‌ (فرمِ) دو غزل‌ از مولوی‌ - که‌ موضوعی‌ واحد (موضوعِ مرگ‌) را باز می‌تابند - بر پایه‌ی‌ نشانه‌های‌ درون‌متنی‌ بررسی‌ و با هم‌ سنجیده‌ می‌شوند:

 «غزل‌ نخست‌»
 آن‌ میرِ دروغین‌ بین‌، با اسبک‌ و با زینک‌ شنگینک‌ و منگینک‌، سربسته‌ به‌ زرّینک‌
 چون‌ منکر مرگ‌ است‌ او، گوید که‌: اجل‌ کو کو؟ مرگ‌ آیدش‌ از شش‌ سو، گوید که‌: منم‌ اینک‌
 گوید اجلش‌ کای‌ خر، کو آن‌ همه‌ کرّ و فرّ وآن‌ سبلت‌ و آن‌ بینی‌ وآن‌ کبرک‌ و آن‌ کینک‌
 کو شاهد و کو شادی‌؟ مفرش‌ به‌ کیان‌ دادی‌؟ خشت‌ است‌ تو را بالین‌، خاک‌ است‌ نهالینک‌...
 ترکِ خور و خفتن‌ گو رو دین‌ حقیقی‌ جو تا میر ابد باشی‌ بی‌رسمک‌ و آیینک‌
 بی‌جان‌ مکن‌ این‌ جان‌ را سرگین‌ مکن‌ این‌ نان‌ را ای‌ آن‌ که‌ فکندی‌ تو دُر در تکِ سرگینک‌
 ما بسته‌ی‌ سرگین‌ دان‌، از بهر دُریم‌ ای‌ جان‌ بشکسته‌ شو و دُر جو، ای‌ سرکش‌ خودبینک‌
 چون‌ مردِ خدا بینی‌، مردی‌ کن‌ و خدمت‌ کن‌ چون‌ رنج‌ و بلا بینی‌ در رخ‌ مفکن‌ چینک‌
 این‌ هجو من‌ است‌ ای‌ تن‌ وآن‌ میر منم‌ هم‌ من‌ تا چند سخن‌ گفتن‌ از سینک‌ و از شینک‌
 شمس‌الحق‌ تبریزی‌ خود آب‌ حیاتی‌ تو وان‌ آب‌ کجا یابد جز دیده‌ی‌ نمگینک‌؟
 (غ‌ 1317، ص‌ 684) 

 «غزل‌ دوم‌»
 نهان‌ شدند معانی‌ زیارِ بی‌معنی‌ کجا روم‌ که‌ نروید به‌ پیشِ من‌ دیوی‌؟
 که‌ دید خربزه‌زاری‌ لطیف‌ بی‌سرِ خر؟ که‌ من‌ بجُستم‌ عمری‌، ندیده‌ام‌ باری‌
 بگو به‌ نفسِ مصوّرِ: مکن‌ چنین‌ صورت‌ از این‌ سپس‌ متراش‌ این‌ چنین‌ بت‌ ای‌ مانی‌
 اگر نقوش‌ مصوَّر همه‌ از این‌ جنسند مخواه‌ دیده‌ی‌ بینا، خنک‌ تنِ اعمی‌
 دو گونه‌ رنج‌ و عذاب‌ است‌ جانِ مجنون‌ را بلای‌ صحبت‌ لولی‌ و فرقت‌ لیلی‌
 ورای‌ پرده‌ یکی‌ دیو زشت‌ سر بر کرد بگفتمش‌ که‌: تویی‌ مرگ‌ و جَسک‌؟ گفت‌: آری‌
 بگفتم‌ او را: صدّق‌، که‌ من‌ ندیدستم‌ ز تو غلیظ‌تر اندر سپاه‌ بویحیی‌
 بگفتمش‌ که‌: دلم‌ بارگاهِ لطفِ خداست‌ چه‌ کار دارد قهرِ خدا در این‌ مأوی‌؟
 به‌ روزِ حشر که‌ عریان‌ کنند زشتان‌ را رمند جمله‌ی‌ زشتان‌ ز زشتیِ دنیی‌
 در این‌ بدم‌ که‌ به‌ ناگاه‌ او مبدّل‌ شد مثالِ صورت‌ حوری‌ به‌ قدرتِ مولی‌
 رخی‌ لطیف‌ و منزّه‌ ز رنگ‌ و گل‌گونه‌ کفی‌ ظریف‌ و مبرّا ز حیله‌ی‌ حِنّی‌
 چنان‌که‌ خار سیه‌ را بهارگه‌ بینی‌ کند میانِ سمن‌زار گل‌رخی‌ دعوی‌
 زهی‌ بدیع‌ خدایی‌ که‌ کرد شب‌ را روز ز دوزخی‌ به‌ در آورد جنّت‌ و طوبی‌
 کسی‌ که‌ دیده‌ به‌ صنع‌ لطیف‌ او خو داد نترسد ار چه‌ فتد در دهانِ صد افعی‌
 به‌ افعیی‌ بنگر کاو هزار افعی‌ خورد شد او عصا و مطیعی‌ به‌ قبضه‌ی‌ موسی‌
 از آن‌، عصا نشود مر تو را که‌ فرعونی‌ چو مهره‌ دزدی‌، زان‌ رو به‌ افعیی‌ اولی‌
 خمش‌ که‌ رنج‌ برای‌ کریم‌ گنج‌ شود برای‌ مؤمن‌ روضه‌ست‌ نار، در عقبی‌
 (غ‌ 3060، ص‌ 1554)

 بازخوانیِ شکلِ غزلِ نخست‌ (آن‌ میر دروغین‌ بین‌...)
 این‌ سروده‌ی‌ ده‌ بیتی‌، که‌ در وزنِ دوریِ «مفعولِ مفاعیلن‌ مفعولُ مفاعیلن‌» (هزجِ مثمنِ اخرب‌) پدید آمده‌ است‌، ساختی‌ روایی‌، ریختی‌ غزل‌گونه‌ و مفهومی‌ قطعه‌وار دارد. می‌توان‌ ساختارِ طولی‌ این‌ شعر را به‌ سه‌ بخش‌ تقسیم‌ کرد: چهار بیتِ نخست‌، چهار بیت‌ دوم‌ و دو بیتِ آخر.
 راوی‌، داستان‌ را با توصیفِ «میرِ دروغین‌» آغاز می‌کند:
 آن‌ میرِ دروغین‌ بین‌ با اسبک‌ و با زینک‌ شنگینک‌ و منگینک‌، سربسته‌ به‌ زرّینک‌
 در این‌ بیت‌، واژه‌های‌ «اسبک‌، زینک‌، شنگینک‌، منگینک‌ و زرّینک‌»، با آن‌که‌ دارای‌ کافِ تحقیر هستند، ترکیب‌ آن‌ها به‌ گونه‌ای‌ست‌ که‌ هیبت‌ و هیمنه‌ی‌ «میر» را - هرچند «دروغین‌» - به‌ شایستگی‌ باز می‌نمایند. هم‌آواییِ واژگانِ یاد شده‌، از یک‌ سو موسیقیِ مطلعِ غزل‌ را افزایش‌ می‌دهند و از سویی‌ دیگر به‌ گونه‌ای‌ تمسخرآمیز، در پیِ بازنمودِ تصویری‌ از شخصیتِ داستانند. انگار آمده‌اند تا شخصیتِ مورد نظر را در ریختِ یک‌ دلقک‌ به‌ نمایش‌ در آورند؛ در نتیجه‌ آغازی‌ بسیار شایسته‌ و هماهنگ‌ با موضوعِ شعر آفریده‌ شده‌ است‌.
 در بیت‌ دوم‌، ماجرایِ دیدارِ امیر با مرگ‌ (اجل‌) و گفت‌وگوی‌ آنان‌ بازنموده‌ شده‌ است‌. امیر از داشته‌های‌ این‌جهانیِ خود (اسبک‌، زینک‌ و...) آن‌چنان‌ سرمست‌ (شنگینک‌ و منگینک‌) است‌ که‌ مرگ‌ را به‌ فراموشی‌ سپرده‌ و از سرِ انکار و با جمله‌ای‌ در شکلِ «استفهام‌ انکاری‌» می‌گوید: «اجل‌ کو؟ کو؟». از این‌جاست‌ که‌ شخصیت‌ دیگر داستان‌، یعنی‌ مرگ‌، ناگهان‌، به‌ گونه‌ای‌ قاطع‌ و فراگیر وارد صحنه‌ می‌شود و با اقتدار و تبختر خود را معرفی‌ می‌کند. طراحیِ این‌ بخش‌ از نمایش‌، بسیار هنرمندانه‌ است‌: شیوه‌ی‌ ورودِ «مرگ‌» به‌ صحنه‌ی‌ نمایش‌ (از شش‌ سو، یعنی‌ از همه‌ی‌ جهاتِ ممکن‌) و لحنِ مقتدرانه‌ی‌ او (منم‌ اینک‌!)، موقعیتِ برترِ او را در این‌ مناظره‌، از همان‌ آغازِ ورود، به‌ شایستگی‌ به‌ رخ‌ می‌کشند.
 شنونده‌ یا خواننده‌ی‌ داستان‌، در این‌ نقطه‌ از ماجرا و پس‌ از مصراع‌ چهارم‌، بر اساسِ روالِ منطقیِ گفت‌وگو، انتظار دارد که‌ امیرِ با «کرّوفرّ» پاسخی‌ به‌ او بدهد. هم‌چنان‌ که‌ در بیتِ دوم‌، ابتدا امیر سخن‌ گفته‌ بود و سپس‌ مرگ‌ پاسخ‌ داده‌ بود، اینک‌ دوباره‌ نوبتِ امیر است‌ که‌ در طرفِ دیگرِ گفت‌وگو قرار دارد. امّا این‌ اتفاق‌ نمی‌افتد. از آغازِ بیت‌ سوم‌، باز هم‌ «مرگ‌» (اجل‌) است‌ که‌ سخن‌ می‌گوید. آن‌ هم‌ با پرسش‌های‌ گزنده‌ و کُشنده‌:
 گوید اجلش‌ کای‌ خر! کو آن‌ همه‌ کرّ و فرّ؟! وآن‌ سبلت‌ و آن‌ بینی‌ وآن‌ کبرک‌ و آن‌ کینک‌؟!
 کو شاهد و کو شادی‌؟! مفرش‌ به‌ کیان‌ دادی‌؟! خشت‌ است‌ تو را بالین‌، خاک‌ است‌ نهالینک‌!
 هم‌چنان‌ که‌ دیده‌ می‌شود، سخنِ اجل‌ آن‌چنان‌ پرخاشگرانه‌، تحقیرآمیز و از موضعِ قدرت‌ رانده‌ می‌شود که‌ جایی‌ برای‌ عرضِ اندامِ میرِ دروغین‌ باقی‌ نمی‌ماند. پنداری‌ با گفتار خود، او را خفه‌ می‌کند که‌ این‌گونه‌ صدایش‌ خاموش‌ می‌شود و تا پایانِ ماجرا هیچ‌ کلامی‌ از او شنیده‌ نمی‌شود. امیری‌ که‌ پیش‌ از این‌، همواره‌ با «کبر و کین‌ و با کرّ و فرّ» سخن‌ می‌رانده‌ و دیگران‌ در برابر او خاموش‌ می‌مانده‌اند، اینک‌ باید مخاطبِ تحقیرشده‌ی‌ چنین‌ تحکماتی‌ باشد، که‌ «ای‌ خر! کو آن‌ همه‌ کرّ و فرّ؟! / وآن‌ سبلت‌ و آن‌ بینی‌ وآن‌ کبرک‌ و آن‌ کینک‌؟!». تکرارِ چندین‌ پرسشِ کوتاهِ آزاردهنده‌ در سه‌ مصراعِ «پنجم‌، ششم‌، هفتم‌»، تحرکِ گفت‌وگو و هیجانِ ماجرا را به‌ خوبی‌ افزایش‌ داده‌ است‌. گویی‌ اجل‌ در قالبِ این‌ پرسش‌های‌ کوتاه‌، اتهاماتِ امیرِ دروغین‌ را به‌ او تفهیم‌ می‌کند تا حکمِ او را در مصراعِ هشتم‌ صادر کند و این‌ بخش‌ از داستان‌ به‌ پایان‌ برسد: «خشت‌ است‌ تو را بالین‌، خاک‌ است‌ نهالینک‌».
 در چهار بیتِ نخست‌، 18 جمله‌ی‌ کوتاه‌ جاری‌ شده‌ است‌. این‌ فراوانیِ جمله‌ها، افزون‌ بر آن‌ که‌ ریتمِ گفت‌وگو را تند کرده‌ و بر تحرکِ نمایشیِ روایت‌ افزوده‌ است‌، از سویی‌ دیگر با کمکِ «وزنِ دوری‌» و قافیه‌های‌ درونی‌، در بازنمودِ مفهومِ «کمدیِ هجوآمیزِ» این‌ داستان‌، کارکردی‌ بسیار درخشان‌ یافته‌ است‌. از همین‌رو این‌ غزل‌ برایِ ساخت‌ و اجرایِ نمایشی‌ جذاب‌ و هنری‌، شایستگی‌های‌ لازم‌ را دارد.
 پس‌ از این‌، وارد بخش‌ دوم‌ شعر می‌شویم‌: از بیتِ پنجم‌، یک‌ بارِ دیگر راوی‌ واردِ ماجرا می‌شود تا به‌ رسمِ داستان‌پردازی‌های‌ گذشته‌، با تکیه‌ بر موضوعِ داستان‌، مخاطبِ خود را پند دهد و نصیحت‌ کند.
 ترکِ خور و خفتن‌ گو، رو دین‌ حقیقی‌ جو، تا میرِ ابد باشی‌ بی‌رسمک‌ و آیینک‌
 بی‌جان‌ مکن‌ این‌ جان‌ را سرگین‌ مکن‌ این‌ نان‌ را ای‌ آن‌ که‌ فکندی‌ تو دُر در تکِ سرگینک‌
 البته‌ بیت‌ پنجم‌ و ششم‌ را، در نگاهی‌ دیگر، می‌توان‌ ادامه‌ی‌ سخنانِ «اجل‌» در بخشِ نخستِ غزل‌ پنداشت‌. این‌ گمان‌، با ساختارِ نحویِ عبارت‌ها ناسازگاری‌ ندارد، امّا تفاوتی‌ که‌ در لحنِ این‌ بیت‌ها ایجاد شده‌ است‌ و نیز مفاهیمی‌ که‌ در آن‌ها بیان‌ می‌شود، درستیِ این‌ پنداشت‌ را سست‌ می‌کند، بویژه‌ آن‌که‌ ادامه‌ی‌ سخن‌ در بیت‌ هفتم‌ با ضمیرِ «ما» آغاز می‌شود و مرجعِ ضمیرِ «ما» هرگز نمی‌تواند اجل‌ باشد. از همین‌روست‌ که‌ این‌ لحنِ دل‌سوزانه‌ی‌ نصیحت‌گر را به‌ سادگی‌ می‌توان‌ متعلق‌ به‌ راوی‌ دانست‌:
 ما بسته‌ی‌ سرگین‌ دان‌، از بهر دریم‌ ای‌ جان‌ بشکسته‌ شو و دُر جو، ای‌ سرکش‌ خودبینک‌
 چون‌ مردِ خدا بینی‌، مردی‌ کن‌ و خدمت‌ کن‌ چون‌ رنج‌ و بلا بینی‌ در رخ‌ مفکن‌ چینک‌
«دین‌ حقیقی‌»، «میر ابد»، «جان‌»، «دُر» و «مرد خدا» مفاهیم‌ هم‌سویی‌ هستند که‌ در بخش‌ دوم‌ شعر در کانونِ توجّه‌ قرار گرفته‌اند و ابیات‌ این‌ بخش‌ را به‌ هم‌ درپیوسته‌اند. در همه‌ی‌ این‌ بیت‌ها، راوی‌ بر مفهومی‌ واحد پای‌ می‌فشارد و مخاطبِ خود را برایِ رسیدن‌ به‌ جایگاهِ «پادشاهی‌ جاویدان‌» («میر ابد» - و نه‌ «میر دروغین‌») راهنمایی‌ می‌کند.
 بخش‌ پایانیِ شعر (بیت‌های‌ نهم‌ و دهم‌) بخش‌ گره‌گشایی‌ و پایان‌بندی‌ داستان‌ است‌. در بیت‌ نهم‌ از داستان‌، گره‌گشایی‌ می‌شود و راوی‌ به‌ روشنی‌، مقصودِ خویش‌ را از طرحِ ماجرایِ «میر دروغین‌» باز می‌گوید:
 این‌ هجو من‌ است‌ ای‌ تن‌ وآن‌ میر منم‌ هم‌ من‌
 تا چند سخن‌ گفتن‌ از سینک‌ و از شینک‌ راوی‌ در این‌ بیت‌ نشان‌ می‌دهد که‌ در این‌ داستان‌ با «منِ» خود که‌ همان‌ «تنِ» او باشد، فاصله‌ گرفته‌ است‌ و آشکارا می‌گوید: چرا در پرده‌ سخن‌ گویم‌ و از تمثیل‌ استفاده‌ کنم‌ (تا چند سخن‌ گفتن‌ از سینک‌ و از شینک‌). داستانِ آن‌ میرِ دروغین‌ که‌ شنیدید حکایتِ «منِ» من‌ است‌. همان‌ منی‌ که‌ روزی‌ با مرگ‌ روبه‌رو شده‌ بود و من‌ تجربه‌ی‌ او را در دیدار با مرگ‌ این‌گونه‌ باز گفتم‌: «آن‌ میر منم‌ هم‌ من‌».
اکنون‌ می‌توان‌ یک‌ بارِ دیگر یادآوری‌ کرد که‌ آن‌چه‌ در بیت‌های‌ پنجم‌ و ششم‌ گفته‌ شد از زبانِ راوی‌ست‌ که‌ خطاب‌ به‌ «تنِ» خود می‌گوید - نه‌ از زبانِ اجل‌ - و خطاب‌هایی‌ چون‌: «ترکِ خور و خفتن‌ گو / رو دین‌ حقیقی‌ جو» و مانند آن‌ها، بیش‌تر به‌ «منِ» ظاهری‌ او مربوط‌ می‌شود.
 این‌ شعر که‌ سراسر آن‌ با موضوعِ مرگ‌ و اجل‌ پیوند خورده‌ بود، با خطاب‌ به‌ شمسِ تبریزی‌ و این‌که‌ او «آبِ حیات‌» است‌ و پیوستن‌ به‌ او رسیدن‌ به‌ جاودانگی‌ و بی‌مرگی‌ست‌ پایان‌ می‌پذیرد.
 شمس‌الحقِ تبریزی‌ خود آبِ حیاتی‌ تو وان‌ آب‌ کجا یابد جز دیده‌ی‌ نمگینک‌؟

 بازخوانیِ شکلِ غزلِ دوم‌ (نهان‌ شدند معانی‌...)
 این‌ سروده‌ی‌ 17 بیتی‌ که‌ در وزن‌ «مفاعلن‌ فعلاتن‌ مفاعلن‌ فعلن‌» (بحر مجتث‌ مثمنِ مخبونِ محذوف‌) و در قالبِ غزلی‌ بلند سروده‌ شده‌، همانندِ سروده‌ی‌ پیشین‌، مفهومی‌ قطعه‌وار یا قصیده‌گونه‌ دارد.
 این‌ سروده‌ را نیز می‌توان‌ هم‌چون‌ غزلِ پیش‌ گفته‌ در سه‌ پاره‌ تقسیم‌ کرد:
 الف‌. پنج‌ بیتِ نخست‌
 ب‌. هفت‌ بیتِ میانی‌
 ج‌. پنج‌ بیتِ پایانی‌
 پاره‌ی‌ نخست‌، مقدمه‌ی‌ شعر است‌؛ در پاره‌ی‌ دوم‌ متن‌ داستان‌ بازگفته‌ می‌شود و پاره‌ی‌ سوم‌ در حکمِ نتیجه‌گیری‌ست‌.
در این‌ شعر، مقدمه‌ (پاره‌ی‌ نخست‌) کارکردی‌ چونان‌ «براعتِ استهلال‌» دارد. به‌ سخنی‌ دیگر، در پشت‌ پرده‌ی‌ همین‌ مقدمه‌، می‌توان‌ مقصود نهایی‌ و مفهومِ کلیِ شعر را بازیافت‌. واژه‌هایی‌ متناسب‌ و متناظر، این‌ پنج‌ بیت‌ را به‌ هم‌ در پیوسته‌اند تا مفهومی‌ یگانه‌ را بازتاب‌ دهند. پیوندِ معناییِ ترکیبِ «یارِ بی‌معنی‌» و «دیو» در بیتِ نخست‌، با «سرِ خر» در بیت‌ دوم‌ و ارتباط‌ معنایی‌ این‌ واژه‌ها با «نفسِ مصوِّر»، «صورت‌»، «نقوش‌ مصوَّر»، «تنِ اعمی‌»، «رنج‌ و عذاب‌» و «بلای‌ صحبت‌ لولی‌» در بیت‌های‌ بعد، بازگوییِ مفهومی‌ واحد را پشتیبانی‌ می‌کنند.
 مصراعِ نخستِ بیت‌ دوم‌ (که‌ دید خربزه‌زاری‌ لطیف‌ بی‌سرِ خر؟) اشاره‌ای‌ آشکار به‌ باوری‌ عامیانه‌ دارد که‌ در ذهنِ برخی‌ از گذشتگان‌ جای‌ داشته‌ است‌؛ آنان‌ می‌پنداشتند سرِ اُلاغِ مرده‌ از باغ‌ و مزرعه‌ و مانند آن‌ دفعِ چشم‌زخم‌ و رفعِ بلا می‌کند. سعدی‌ شیرازی‌، شاعر هم‌دوره‌ی‌ مولوی‌، همین‌ باور عامیانه‌ را در بوستان‌ این‌گونه‌ خردورزانه‌ به‌ نقد کشیده‌ است‌:
«یکی‌ روستایی‌ سقط‌ شد خرش‌ علم‌ کرد بر تاک‌ بستان‌ سرش‌
 جهان‌دیده‌ پیری‌ بر او برگذشت‌ چنین‌ گفت‌ خندان‌ به‌ ناطورِ دشت‌
 مپندار جان‌ پدر کاین‌ حمار کند دفعِ چشمِ بد از کشتزار
 که‌ این‌ دفعِ چوب‌ از سر و گوشِ خویش‌ نمی‌کرد تا ناتوان‌ مرد و ریش‌»
 (سعدی‌، 1363: 326)
بخش‌ دوم‌ شعر با مصراعِ «ورای‌ پرده‌ یکی‌ دیو زشت‌ سر بر کرد»، آغاز می‌شود و این‌ دیو زشت‌ همان‌ دیوی‌ست‌ که‌ در بیتِ نخست‌ معرفی‌ شد. داستانی‌ که‌ در بخش‌ میانی‌ این‌ شعر در طول‌ هفت‌ بیت‌ روایت‌ می‌شود، داستانی‌ جالب‌ و شگفت‌ است‌. می‌توان‌ ریختِ آن‌ را با ریخت‌ داستانی‌ که‌ در غزلِ پیشین‌ بازگفته‌ شد (آن‌ میر دروغین‌ بین‌ با اسبک‌ و با زینک‌) مقایسه‌ کرد.
 در این‌ داستان‌ «مرگ‌» در هیأت‌ دیوی‌ زشت‌ از پس‌ پرده‌ سر بر می‌آورد تا به‌ رسمِ دیرینش‌ مخاطبِ خود را بترساند و او را خاموش‌ کند. امّا در این‌جا برخلافِ شعرِ پیشین‌، اتفاقی‌ دیگر می‌افتد:
 ورای‌ پرده‌ یکی‌ دیوِ زشت‌ سر بر کرد بگفتمش‌ که‌: «تویی‌ مرگ‌ و جسک‌؟» گفت‌: «آری‌»
 بگفتم‌ او را: «صدّق‌ که‌ من‌ ندیدستم‌ ز تو غلیظ‌تر اندر سپاهِ بویحیی‌
 بگفتمش‌ که‌: «دلم‌ بارگاهِ لطف‌ خداست‌ چه‌ کار دارد قهرِ خدا در این‌ مأوی‌
 به‌ روز حشر که‌ عریان‌ کنند زشتان‌ را رمند جمله‌ی‌ زشتان‌ ز زشتیِ دنیی‌»
 در شعر پیشین‌، صدای‌ غالب‌، صدای‌ «مرگ‌» بود. مرگ‌ در اقتدارِ کامل‌ سخن‌ می‌راند و مخاطبِ خود را به‌ تسلیم‌ واداشته‌ و به‌ خاموشی‌ فرو برده‌ بود. امّا در این‌ شعر، صدای‌ غالب‌، صدای‌ راوی‌ست‌ که‌ رو به‌ روی‌ مرگ‌ ایستاده‌ است‌. «در این‌ گفت‌وگو مرگ‌ که‌ در موقعیتی‌ بسیار فروتر قرار گرفته‌، تنها یک‌بار، آن‌ هم‌ واژه‌ی‌ «آری‌» را به‌ زبان‌ می‌آورد. واژه‌ای‌ که‌ معنایِ تسلیم‌ و پذیرش‌ را در ذاتِ خود دارد. در بقیه‌ی‌ غزل‌ مرگ‌ کاملاً خاموش‌ می‌ماند. گویی‌ از زبان‌ می‌رود و از سخن‌ می‌ماند. در مقابل‌، این‌ راوی‌، یعنی‌ شخصِ رو به‌ روی‌ مرگ‌ است‌ که‌ با طعنه‌ و تحقیر و با اعتماد و اقتدار او را به‌ خاموشی‌ وا می‌دارد».  (حسن‌لی‌، 1386: 6)
 ورای‌ پرده‌ یکی‌ دیو زشت‌ سر بر کرد بگفتمش‌ که‌: «تویی‌ مرگ‌ و جسک‌؟» گفت‌: «آری‌»
 بگفتم‌ او را: «صدّق‌، که‌ من‌ ندیدستم‌ ز تو غلیظ‌تر اندر سپاهِ بویحیی‌»
 در این‌جا باز اتفاقِ جالبی‌ روی‌ داده‌ است‌ که‌ شایسته‌ی‌ سنجش‌ با غزلِ پیشین‌ (میر دروغین‌) است‌. در آن‌جا گفته‌ شد که‌ بنا بر روال‌ منطقیِ گفت‌وگو، خواننده‌ انتظار دارد پس‌ از بیت‌ دوم‌، «میر دروغین‌» پاسخ‌ بدهد، زیرا در روالِ گفت‌وگو، نوبتِ «میر دروغین‌» است‌، امّا این‌ اتفاق‌ نمی‌افتد و مرگ‌ که‌ در چیرگیِ کامل‌ است‌، هم‌چنان‌ به‌ سخن‌ خود ادامه‌ می‌دهد: (گوید اجلش‌ کای‌ خر! کو آن‌ همه‌ کرّ و فرّ)، همین‌ رویداد را در گفت‌وگوی‌ شعرِ اخیر هم‌ می‌بینیم‌، امّا این‌ بار «مرگ‌» در نوبتِ سخن‌ گفتنِ خود خاموش‌ مانده‌ است‌ و مخاطبِ اوست‌ که‌ در اقتدارِ کامل‌ سخن‌ می‌راند: (بگفتمش‌ که‌: تویی‌ مرگ‌ و جسک‌؟ گفت‌: آری‌ / بگفتم‌ او را: صدّق‌ که‌ من‌ ندیدستم‌ / ز تو غلیظ‌تر اندر سپاهِ بویحیی‌).
 در این‌جا بر اساسِ روالِ منطقیِ گفت‌وگو، نوبت‌ به‌ مرگ‌ رسیده‌ است‌ که‌ سخن‌ گوید: امّا باز هم‌ راوی‌ست‌ که‌ سخن‌ می‌راند:
 بگفتمش‌ که‌: دلم‌ بارگاهِ لطفِ خداست‌ چه‌ کار دارد قهرِ خدا در این‌ مأوی‌
 به‌ روز حشر که‌ عریان‌ کنند زشتان‌ را رمند جمله‌ی‌ زشتان‌ ز زشتی‌ دنیی‌
 از این‌جا اتفاقِ بسیار مهم‌تری‌ می‌افتد: راوی‌ که‌ شخصیت‌ مسلطِ داستان‌ است‌، هم‌چون‌ عارفانِ «صاحبِ تصرف‌» که‌ در باورهای‌ عرفانی‌، با قدرتِ عظیمِ خود قادر به‌ دیگرگون‌ کردن‌ خاصیتِ بسیاری‌ از پدیده‌ها هستند، شخصیتِ روبه‌روی‌ خود را وا می‌دارد که‌ «تغییر جنسیت‌» دهد.
«در این‌ غزل‌، «مرگ‌» در هیأتِ دیوی‌ زشت‌ بر راوی‌ ظاهر می‌شود؛ دیوی‌ که‌ در سپاه‌ عزراییل‌ از او زشت‌تر دیده‌ نشده‌ است‌. راوی‌ بی‌آن‌که‌ - مانند دیگران‌ - از هیبتِ ترس‌آورِ این‌ دیوِ زشت‌منظر، هراسی‌ به‌ دل‌ خویش‌ راه‌ دهد و از «صرصرِ مرگ‌ سیاه‌» به‌ لرزه‌ درافتد، با سخنانی‌ استوار و روشن‌، هم‌چون‌: «دلم‌ بارگاهِ لطفِ خداست‌ / چه‌ کار دارد قهرِ خدا در این‌ مأوی‌» او را وامی‌دارد که‌ در برابر راوی‌ تغییر جنسیت‌ دهد و از هیأتِ «دیو زشت‌» به‌ صورتِ حوریِ لطیف‌ و پری‌ زیبا در آید، تا شیرین‌ و خواستنی‌ باشد:
 در این‌ بدم‌ که‌ به‌ ناگاه‌ او مبدّل‌ شد مثالِ صورتِ حوری‌ به‌ قدرتِ مولی‌
 رخی‌ لطیف‌ و منزّه‌ ز رنگ‌ و گل‌گونه‌ کفی‌ ظریف‌ و مبرّا ز حیله‌ی‌ حِنّی‌
 چنان‌که‌ خار سیه‌ را بهارگه‌ بینی‌ کند میانِ سمن‌زار گل‌رخی‌ دعوی‌
 این‌گونه‌ است‌ که‌ هیولای‌ مرگ‌، پیشِ یقینِ استوارِ راوی‌، زانو می‌زند، رنگ‌ می‌بازد و به‌ هیأتی‌ دیگر درمی‌آید. گویی‌ راوی‌ در جنس‌ او تصرف‌ کرده‌ و از دیو، پری‌ ساخته‌ است‌».  (حسن‌لی‌، 1386: 5)
 بخشِ سوم‌ شعر، بخش‌ نتیجه‌گیری‌، گره‌گشایی‌ و توضیح‌ داستان‌ است‌. در این‌ بخش‌، راوی‌، تحول‌ و دیگرگونیِ مطرح‌ شده‌ در داستان‌ را هم‌چون‌ همه‌ی‌ تحولاتِ دیگر به‌ قدرت‌ و لطف‌ خداوند نسبت‌ می‌دهد:
 زهی‌ بدیع‌ خدایی‌ که‌ کرد شب‌ را روز ز دوزخی‌ به‌ در آورد جنت‌ و طوبی‌
 کسی‌ که‌ دیده‌ به‌ صنع‌ لطیف‌ او خو داد نترسد ار چه‌ فتد در دهانِ صد افعی‌
 واژه‌ی‌ افعی‌ در پایان‌ این‌ بیت‌، حکایتِ عصای‌ موسی‌ و معجزِ او را به‌ یاد راوی‌ می‌آورد و او برای‌ تبیینِ داستانِ خود، مخاطب‌ را به‌ بازشنویِ کوتاهِ آن‌ حکایت‌ فرا می‌خواند:
 به‌ افعیی‌ بنگر کاو هزار افعی‌ خورد شد او عصا و مطیعی‌ به‌ قبضه‌ی‌ موسی‌
 امّا باید به‌ یاد داشت‌ که‌ تغییر جنسیتِ (افعی‌ به‌ عصا) تنها برای‌ کسانی‌ هم‌چون‌ موسی‌ امکان‌پذیر می‌گردد. نه‌ آنانی‌ که‌ از جنس‌ فرعونند. کسی‌ که‌ از جنسِ فرعون‌ است‌، در واقع‌ همان‌ «یارِ بی‌معنی‌» است‌ که‌ «معانی‌ از او نهان‌ می‌شوند» و او نمی‌تواند حقیقتِ پدیده‌ها را درک‌ کند و صورتِ دیگرِ آن‌ را ببیند.
 از آن‌، عصا نشود مر تو را که‌ فرعونی‌ چو مهره‌ دزدی‌، زآن‌ رو به‌ افعیی‌ اولی‌
 در حالی‌ که‌ برای‌ اهلِ معرفت‌ («کریم‌»، «مؤمن‌») پدیده‌ها به‌ گونه‌ای‌ دیگر جلوه‌ می‌نمایند: «دیو» در هیأتِ «پری‌»، «رنج‌» در هیأتِ «گنج‌» و «نار» در هیأتِ «روضه‌»:
 خمش‌ که‌ رنج‌ برای‌ کریم‌ گنج‌ شود برای‌ مؤمن‌ روضه‌ست‌ نار در عقبی‌
 هم‌چنان‌ که‌ دیده‌ می‌شود این‌ شعر از دیدگاهِ شکل‌ مبنایانه‌ (فرمالیستی‌) دارای‌ ساختاری‌ پیوسته‌، منسجم‌ و اندام‌وار است‌.
 برای‌ نمونه‌، دیوی‌ - که‌ هم‌چون‌ وجودی‌ اهریمنی‌ - در پایان‌ بیتِ نخست‌ سر برآورده‌ است‌، تا پایانِ شعر، در شکل‌ها و صورت‌های‌ گونه‌گون‌، می‌تواند دیده‌ شود: سرِ خر، بُت‌، نقوشِ مصور، تنِ اعمی‌، لولی‌، دیوِ زشت‌، مرگ‌ و جسک‌، غلیظ‌ترین‌ سپاهی‌ در لشکر بویحیی‌، قهر خدا، زشتان‌، خار سیه‌، دوزخ‌، افعی‌، فرعون‌، رنج‌ و نار.
 این‌ شعر آن‌ موسیقیِ ضربی‌، رقصان‌ و طربناک‌ را که‌ در بسیاری‌ از غزل‌های‌ مولوی‌ دیده‌ می‌شود ندارد. هم‌چنین‌ نه‌ تنها از موسیقیِ ردیف‌ برخوردار نیست‌، که‌ قافیه‌هایی‌ خوش‌آهنگ‌ نیز ندارد، در نتیجه‌ در نگاهِ نخست‌، سروده‌ای‌ خواندنی‌ و زیبا به‌ نظر نمی‌آید. امّا درنگ‌ در اجزای‌ متن‌ و بازیابی‌ پیوندِ عناصر درونیِ آن‌، از برخی‌ جلوه‌های‌ زیبای‌ نهفته‌ در متن‌ پرده‌ برمی‌دارد.
 واژه‌هایی‌ که‌ در این‌ سروده‌ دیده‌ می‌شوند، در بسیاری‌ از موارد به‌ خوبی‌ با واژه‌های‌ دیگر پیوند یافته‌اند و این‌ پیوستگی‌ و تناسب‌ که‌ میان‌ واژه‌ها ایجاد شده‌ است‌، عاملِ دیگری‌ برای‌ انسجام‌ و هماهنگی‌ اجزای‌ این‌ سروده‌ است‌ و «فرمِ» شعر را استوارتر می‌کند. برای‌ نمونه‌، مصراعِ دومِ بیت‌ نخست‌ به‌ سادگی‌ می‌توانست‌ به‌ این‌ گونه‌ نوشته‌ شود: کجا روم‌ که‌ «نباشد» به‌ پیشِ من‌ دیوی‌؟ فعلِ «نباشد» در بیت‌ نخست‌، طبیعی‌تر از فعلِ «نروید» است‌، امّا بجز شاعرانه‌تر بودنِ فعل‌ «نروید» در مقایسه‌ با فعل‌ «نباشد» در این‌ شعر، پیوندِ فعلِ «نروید» با «خربزه‌زار» (در مصراع‌ پس‌ از آن‌) شایسته‌ی‌ توجّه‌ است‌. این‌گونه‌ از تناسبات‌ را در بیت‌های‌ دیگر هم‌ می‌بینیم‌، مثلاً: تناسبِ «سرِ خر» (بیت‌ دوم‌) با «صورت‌» (بیت‌ سوم‌) و تناسب‌ «مصوّر» با «مانی‌» (در بیت‌ دوم‌) و «مانی‌» با «نقوشِ مصور» (در بیت‌ سوم‌) تناسب‌ «تنِ اعمی‌» (بیت‌ چهارم‌) با «سرِ خر» (بیت‌ دوم‌) و تناسبِ «بلا»، «لولی‌» و «لیلی‌» و نیز «صحبت‌» و «فرقت‌» و «لیلی‌» و «مجنون‌ و لیلی‌» (در بیت‌ پنجم‌) و...


 فهرست‌ منابع‌


 1. حسن‌لی‌، کاووس‌ (1385). ضرورت‌ نواندیشی‌، همایش‌ نظریه‌های‌ ادبی‌ و شعر معاصر ایران‌، به‌ مناسبت‌ روز جهانی‌ شعر، شیراز، 24 اسفند 1385.
 2. ـــــــــــــــــــــــ (1386). مرگ‌ حیات‌ است‌ و حیات‌ است‌ مرگ‌، بازخوانی‌ رویدادی‌ خجسته‌ به‌ نام‌ مرگ‌ در غزل‌های‌ مولوی‌، همایش‌ مولانا و دین‌، شیراز: 4 اردی‌بهشت‌ 1386.
 3. سعدی‌ (1363). کلیات‌ سعدی‌، محمّدعلی‌ فروغی‌، تهران‌: امیرکبیر.
 4. ه. سبحانی‌، توفیق‌ (1381). کلیات‌ شمس‌، تهران‌: نشر قطره‌.

 

 همایش مولانا و نظریه های ادبی، اردیبهشت1386

کاووس حسن لی

نثر و تعریفات آن

$
0
0

نثر و تعریفات  آن

 

1-1 تعریف‌ کلی‌ نثر

 

با همه‌ بدیهی‌ بودن‌ معنای‌ نثر، هنوز تعریفی‌ دقیق‌ و روشن‌ و جامع‌ و مانع‌ از «نثر» به‌ عنوان‌ یکی‌ از اقسام‌ دوگانه‌ سخن‌ ارائه‌ نشده‌ است‌ و طبعاً آنچه‌ را که‌ در تعریف‌ «نثر» گفته‌اند، حقیقت‌ قالب‌ها و جنبه‌های‌ لفظی‌ و معنوی‌ نثر را به‌ کمال‌ بیان‌ نمی‌کند و اغلب‌ شامل‌ نوع‌ یا انواعی‌ از نثر مانند نثر ساده‌ و مرسل‌ می‌شود.

 

«نثر» در لغت‌ صفتی‌ عربی‌ است‌ به‌ معنی‌ پراکنده‌، سخن‌ پاشیده‌ و غیر منظوم‌ برخلاف‌ نظم‌، و یکی‌ از اقسام‌ دوگانه‌ سخن‌ در مقابل‌ شعر .

 

در انگلیسی‌ Prose که‌ اصلاً از کلمه‌ Prosa یا Proversa مشتق‌ است‌، به‌ معنی‌ راست‌ و مستقیم‌ است‌ که‌ درست‌ به‌ همان‌ معنای‌ «مرسل‌» و «مطلق‌» رایج‌ در زبان‌ فارسی‌ است‌ و به‌ سخن‌ عاری‌ از وزن‌ و قافیه‌، مستقیم‌ و صریح‌، گفته‌ می‌شود و در برابر شعر (Poetry:) و نظم‌ (Verse:) قرار می‌گیرد . با توجه‌ به‌ تعاریف‌ فوق‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ «نثر یکی‌ از اقسام‌ دوگانه‌ سخن‌ است‌ (در مقابل‌ نظم‌ یا شعر) که‌ معنی‌ اصلی‌ آن‌ «پراکنده‌» در برابر نظم‌ (به‌ معنی‌ پیوسته‌) قرار دارد و طبعاً کلام‌ منثور در مقابل‌ کلام‌ منظوم‌ به‌ کار می‌رود. به‌ نظر استاد همایی‌ نثر و نظم‌ هم‌ در معنای‌ لغوی‌ و هم‌ در معنای‌ اصطلاحی‌، قسیم‌ و ضد یکدیگرند و می‌توان‌ نثر را در معنی‌ عام‌ آن‌ «... صورت‌ مکتوب‌ و نوشتاری‌ سخن‌ و گفتار دانست‌ از قبیل‌ خبر، فرمان‌ و حکم‌، پرسش‌ و تعجب‌ یا مکتوباتی‌ که‌ مردم‌ به‌ یکدیگر می‌نویسند و هدف‌ آنها از این‌ نوشتن‌، بیان‌ مافی‌ضمیر خود، برای‌ دیگران‌ است‌ .»

 

بدین‌ ترتیب‌، نثر در اصطلاح‌، به‌ سخنی‌ مکتوب‌ گفته‌ می‌شود که‌ بی‌پیرایه‌ و بدون‌ وزن‌ و قافیه‌ باشد و بدان‌ وسیله‌ مقاصد گوینده‌ و نویسنده‌ به‌ روشی‌ متفاوت‌ با نظم‌ (یا شعر) بیان‌ می‌گردد و با توجه‌ به‌ این‌ تعریف‌، نثر در معنای‌ عام‌ خود از نظر عادی‌ بودن‌ کلام‌، برخوردار نبودن‌ از وزن‌ و قافیه‌، در برابر نظم‌ (یا شعر) قرار می‌گیرد و دارای‌ ویژگی‌های‌ زیر است‌:

1. کلامی‌ است‌ ساده‌ و مکتوب‌، به‌ هم‌پیوسته‌، با توالی‌ جمله‌ها که‌ در آن‌ مفاهیم‌ و معانی‌ با وضوح‌ و روشنی‌ و رسایی‌ و با نظم‌ فکری‌ بیان‌ می‌شود و معانی‌ بی‌هیچ‌گونه‌ قطع‌ و انحرافی‌ ارائه‌ می‌گردد و راست‌ و مستقیم‌ و مطابق‌ قواعد زبان‌ به‌ پیش‌ می‌رود .

2. کلامی‌ است‌ ساده‌ و مکتوب‌ که‌ از همه‌ قیود شعر، یعنی‌ وزن‌، قافیه‌ و صنعت‌های‌ لفظی‌ و معنوی‌ و جواهر شعری‌ آزاد است‌ و از حیث‌ لفظ‌ و معنا، قالب‌ و هدف‌، در مقابل‌ شعر قرار دارد یعنی‌ با سلب‌ ویژگی‌های‌ نظم‌ (یا شعر) تعریف‌ می‌شود.

3. کلامی‌ است‌ که‌ در ساده‌ترین‌ صورت‌ و اساس‌ خود مبتنی‌ است‌ بر شیوه‌ زبان‌ گفتگو با تخاطب‌ و محاوره‌ که‌ دارای‌ بسیاری‌ از اختصاصات‌ طبیعی‌ زبان‌ است‌ و هر چه‌ بر عمر آن‌ افزوده‌ می‌شود، تأثیر سنت‌های‌ ادبی‌ به‌ تدریج‌ آن‌ را از زبان‌ گفتگو دور می‌سازد ولی‌ معمولاً با کاربرد طبیعی‌ و معمول‌ زبان‌ در دوره‌ به‌ وجود آمدن‌ خود، هماهنگ‌ است‌. نثر در این‌ معنی‌، برای‌ خاص‌ و عام‌ و خرد و بزرگ‌ اهل‌ زبان‌، به‌ سادگی‌ قابل‌ فهم‌ و دریافت‌ است‌ و می‌توان‌ آن‌ را «صورت‌ رسمی‌ و مکتوب‌» یا «لفظ‌ قلمِ» گفتار عادی‌ مردم‌ دانست‌ و بدان‌ نام‌هایی‌ چون‌ «نثر ساده‌» و «مرسل‌» و «مطلق‌» ، «نثر عام‌» و «نثر محاوره‌ای‌» و «نثر متداول‌» داد.

4. هدف‌ نثر در این‌ معنای‌ عام‌، انتقال‌ طبیعی‌ فکر و اندیشة‌ نویسنده‌ به‌ دیگران‌ است‌.

5. در این‌ نوع‌ نثر، «الفاظ‌» به‌ طور طبیعی‌ از میان‌ آن‌ دسته‌ از واژه‌های‌ زبان‌ انتخاب‌ می‌شود که‌ برای‌ مردم‌ آشناتر و برای‌ بیان‌ معانی‌، مناسب‌تر و رساتر است‌ و لفظ‌ تنها وسیله‌ بیان‌ معنی‌ است‌.

6. الفاظی‌ که‌ در «نثر» یا «نوشتار» به‌ کار می‌رود، با لحنِ «گفتار» تفاوت‌هایی‌ دارد و معمولاً الفاظی‌ در «نثر» به‌ کار برده‌ می‌شود که‌ رسمی‌تر است‌ و در کتاب‌های‌ لغت‌ ضبط‌ شده‌ است‌ و خوش‌آهنگ‌تر و زیباتر از صورت‌های‌ لفظی‌ گفتاری‌ است‌.

7. از آنجا که‌ نثر برای‌ بیان‌ هرگونه‌ فکر و اندیشه‌ای‌ که‌ به‌ نوعی‌ با زندگی‌ انسان‌ مربوط‌ است‌، به‌ کار می‌رود، طبعاً کاربرد عمومی‌ و اجتماعی‌ روزمره‌ نثر، بسیار وسیع‌تر از شعر است‌.

8. مرحوم‌ ملک‌الشعراء بهار نثر را عبارتی‌ می‌داند که‌ گوینده‌ را در آن‌ مقصد و مرادی‌ بجز بیان‌ ساده‌ و ادای‌ قصدی‌ خالی‌ از احساسات‌ و هیجانات‌ درونی‌ نبوده‌ باشد مانند قوانین‌ کشوری‌ و دستورالعمل‌ بزرگان‌ به‌ زیردستان‌ و قصه‌ نوشتن‌ فرودستان‌ و ماجرای‌ واقعه‌ یا پیغامی‌ که‌ کسی‌ به‌ کسی‌ شرح‌ دهد یا گزارش‌ حادثه‌ و شغل‌ یا سرگذشت‌ و حسب‌ حالی‌. که‌ مجموعه‌ این‌ گفته‌ها از سادگی‌ بیرون‌ نباشد .

9. شادروان‌ استاد فروزانفر می‌نویسد:، «... ادبا، نثر را بر سخنی‌ اطلاق‌ می‌کنند که‌ در آن‌ رعایت‌ وزن‌ نشده‌ باشد و این‌ سخن‌ اگر از قبیل‌ صحبت‌های‌ شخصی‌ باشد که‌ در اصطلاح‌ امور معیشت‌ میان‌ مردم‌ متداول‌ است‌، آن‌ را محاوره‌ می‌گویند و سخنانی‌ را که‌ اشخاص‌ بزرگ‌ در امور مهم‌ با حضور جمعی‌ القاء می‌کنند، خطابه‌ می‌نامند و آنچه‌ مردم‌ آن‌ را به‌ واسطه‌ دوری‌ راه‌ یا اغراض‌ دیگر، به‌ توسط‌ نقوش‌ متداوله‌ به‌ هم‌ می‌فهمانند، به‌ کتابت‌ و نویسندگی‌ مرسوم‌ کرده‌اند. از این‌ سه‌ قسم‌ آنچه‌ اکنون‌ موضوع‌ نظر و بحث‌ است‌، قسم‌ سوم‌ است‌ که‌ ادبا آن‌ را به‌ تنهایی‌، در مقابل‌ نظم‌ استعمال‌ می‌کنند، بدیهی‌ است‌ که‌ این‌ قسم‌، از همه‌ مشکل‌تر است‌ زیرا انسان‌ در محاورات‌ روزانه‌، کمتر فکر می‌کند و در انتظام‌ و حسن‌ آنها نمی‌کوشد و هر طور اتفاق‌ افتاد، می‌گوید به‌ طوری‌ که‌ اگر یکباره‌ به‌ طرف‌ لفظ‌ متوجه‌ شود، معنی‌ را از دست‌ می‌دهد، مگر در محاورات‌ قضایی‌ یا سیاسی‌ یا ادبی‌ که‌ آنها هم‌ جزو سخنرانی‌ هستند و گوینده‌ در گفتار خود دقت‌ می‌کند و ابتدا و انتها و ترتیب‌ آن‌ را می‌سنجد که‌ سخن‌، مورد ایراد نگردد، از این‌ جهت‌ سخنرانی‌ از گفتگو دشوارتر و سخنران‌ هم‌ کم‌ است‌.

                    از این‌ دشوارتر نویسندگی‌ است‌ زیرا بعضی‌ معانی‌ است‌ که‌ در اثبات‌ آنها اشارات‌ و حرکات‌ گوینده‌ بی‌دخالت‌ نیست‌ بلکه‌ گاهی‌ اصولاً موضوعی‌ را رد یا اثبات‌ می‌نماید و همچنین‌ در سخنرانی‌ خود، گوینده‌ برای‌ دفع‌ حجت‌ خصم‌ یا توضیح‌، حاضر است‌ و نویسنده‌ همه‌ وقت‌ حاضر نیست‌ و ناچار سخن‌ را باید طوری‌ تنظیم‌ کند که‌ به‌ توضیح‌ محتاج‌ نباشد و تا حدی‌ هم‌ مورد اعتراض‌ واقع‌ نشود و علاوه‌ بر این‌ سخنرانی‌ صورت‌ محفوظی‌ ندارد ولی‌ نوشته‌ها باقی‌ می‌ماند و نوشته‌ هر کس‌ معیار عقل‌ اوست‌ و نویسنده‌ کوشش‌ می‌کند که‌ تا ممکن‌ است‌ مقصود را چنان‌ تنظیم‌ کند و بپروراند که‌ مایه‌ گرفتاری‌ او نباشد. بدین‌ جهت‌ و جهات‌ دیگر نویسندگی‌ مشکل‌ و عده‌ نویسندگان‌ کم‌ است‌ .»

10. اسماعیل‌ نوری‌ علاء می‌نویسد: گفتن‌ و سپس‌ ثبت‌ گفته‌ها به‌ صورت‌ نوشتن‌، کاری‌ نخست‌ شنیداری‌ (سمعی‌) و سپس‌ دیداری‌ (بصری‌) است‌ پس‌ عجب‌ نخواهد بود که‌ ما در کار تفکیک‌ شعر از غیر شعر هم‌ از تفکیک‌ مشخصه‌های‌ حسی‌ انواع‌ کارهای‌ کلامی‌ آغاز کرده‌ باشیم‌ و پی‌ برده‌ باشیم‌ که‌ پیکر کلام‌، در جنبه‌ صورتی‌ خود گاه‌ می‌تواند به‌ صورت‌ منظم‌ و باقاعده‌ (= موزون‌) تجلی‌ کند و گاه‌ به‌ صورت‌ بی‌نظم‌ و بی‌قاعده‌. بدین‌سان‌ نخستین‌ تفکیکی‌ که‌ در حوزه‌ کلامی‌ می‌توانسته‌ است‌ پیش‌ آید فقط‌ به‌ جنبه‌ صوری‌ (یا پیکر فیزیکی‌) کلام‌ توجه‌ داشته‌ است‌ و سازندگان‌ دستگاه‌ عروضی‌ نیز کاری‌ به‌ اینکه‌ در جنبه‌ معنایی‌ کلام‌ چه‌ می‌گذرد، نداشته‌اند و کل‌ توجه‌ خود را معطوف‌ به‌ پیکر صوتی‌ کلام‌ کرده‌اند، و در شناخت‌ آنها، پیکر صوتی‌ کلام‌ یا باقاعده‌ است‌ و یا بی‌قاعده‌، کلام‌ باقاعده‌ که‌ کلامی‌ است‌ منظوم‌ و موزون‌ را «نظم‌» و کلام‌ بی‌قاعده‌ را «نثر» خوانده‌اند اما اینکه‌ چرا «شعر» را به‌ جای‌ نظم‌ و در برابر نثر قرار داده‌اند بی‌منطق‌ است‌ یعنی‌ نباید واژه‌های‌ «شعر» و «نثر» را در مقابل‌ هم‌ قرار داد مخصوصاً امروز که‌ پذیرفته‌ایم‌ که‌ شعر سپید را می‌شود به‌ «نثر» نوشت‌ بنابراین‌ نمی‌شود «شعر» و «نثر» را دو مفهوم‌ متضاد دانست‌ ولی‌ استفاده‌ از واژه‌ «نظم‌»، در برابر «نثر» بیشتر رسانای‌ مقصود کسی‌ است‌ که‌ به‌ انواع‌ صوری‌ کلام‌ توجه‌ دارد چه‌ واژه‌های‌ نظم‌ و نثر به‌ جنبه‌ صوتی‌ پیکر کلام‌ توجه‌ دارند و فقط‌ از این‌ جهت‌ انواع‌ کلام‌ را از هم‌ تفکیک‌ می‌کنند حال‌ آنکه‌ واژه‌هایی‌ چون‌ «داستان‌» و «شعر» کلام‌ را به‌ لحاظ‌ معنایی‌ به‌ چند گروه‌ (در اینجا به‌ دو گروه‌) تقسیم‌ می‌کنند اما از آنجا که‌ تعریف‌ شعر در قلمرو پیکر کلام‌ نمی‌گنجد این‌ اغتشاش‌ ایجاد شده‌ است‌ که‌ هرجا خواسته‌اند تفریقی‌ از شعر به‌ دست‌ دهند تعریف‌ «نظم‌» را جانشین‌ آن‌ بوده‌اند و مثلاً شمس‌ قیس‌ تشخیص‌ شعر از غیر شعر را به‌ جنبه‌ صوتی‌ کلام‌ تقلیل‌ داده‌ است‌ و شعر را «کلامی‌ موزون‌» دانسته‌ است‌ که‌ متساوی‌الابیات‌ و مقفی‌ باشد. حتی‌ شعر نیمایی‌ نیز به‌ وجود خط‌کشی‌ قاطعی‌ بین‌ شعر و غیر شعر قائل‌ نبود و جز در به‌ هم‌ زدن‌ تساوی‌ تعداد تکرار و پایه‌های‌ عروضی‌ و عدول‌ از جایگاه‌ قافیه‌، برای‌ تجدید نظر در تعریف‌ شعر و ارائه‌ نظری‌ دقیق‌ و جامع‌ و مانع‌ از آن‌ قدمی‌ برنداشت‌ و در آنجا هم‌ استفاده‌ یا عدم‌ بهره‌گیری‌ از اوزان‌ عروضی‌ مهم‌ترین‌ ضابطه‌ در راستای‌ تشخیص‌ شعر از غیر شعر بود اما تا پیدایش‌ شعر شاملو (شعر سپید) جز وجه‌ عینی‌ معین‌ دیگری‌ برای‌ تشخیص‌ شعر وجود نداشت‌ تنها شاملو توانست‌ به‌ عنصری‌ ملموس‌ که‌ بتواند جانشین‌ وزن‌ عروضی‌ شود دست‌ یافت‌ و در آثار خود، کلام‌ را از سطح‌ نثر روزنامه‌ای‌ و قطعات‌ ادبی‌ ارتقاء داد و آنها را به‌ خاطر نوع‌ زبان‌، شعر را از نثر و انواع‌ آن‌ متمایز ساخت‌ و نشان‌ داد که‌ اگر چه‌ شعر لزوماً سخن‌ موزون‌ عروضی‌ نیست‌ اما برای‌ آنکه‌ با زبان‌ رایج‌ و عادی‌ فرق‌ داشته‌ باشد باید از زبانی‌ فاخر و غیر روزمره‌ برخوردار باشد و شاملو این‌ زبان‌ را در ترجمه‌های‌ کتاب‌ مقدس‌ و تاریخ‌ بیهقی‌ یافته‌ است‌ یعنی‌ در آنچه‌ در تمام‌ تاریخ‌ ادب‌ ما، شعر شمرده‌ نمی‌شده‌ است‌. اما گویی‌ در این‌ کار نیز قدرت‌ خلاقه‌ شاعر در کاری‌ خلاصه‌ می‌شود که‌ می‌توان‌ آن‌ را ارتقاء سطح‌ زبان‌ روزمره‌ به‌ سطح‌ زبانی‌ فاخر دانست‌ و رد این‌ حال‌ باید گفت‌ که‌ اگر وزن‌ عروضی‌ جزء گوهر شعر و شروط‌ عدول‌ناپذیر پیدایش‌ آن‌ نیست‌ تفاخر زبان‌ ....؟ نیز نمی‌تواند جزیی‌ از ماهیت‌ شعر شمرده‌ شود.

                    پرویز آشوری‌ نیز ضمن‌ اینکه‌ شعر را در مقایسه‌ با داستان‌ و حدیث‌ و روایت‌ و نمایش‌، مهمترین‌ هنر زبانی‌ ما می‌داند اما داستان‌ و نمایش‌ و تاریخ‌نویسی‌ و فلسفه‌ را هم‌ از حوزه‌ سفر راستین‌ بیرون‌ نمی‌داند اما نشانی‌هایی‌ از شعر را به‌ دست‌ می‌دهد که‌ می‌تواند معناً شعر را از نثر جدا سازد، این‌ نشانه‌ها عبارتند از اینکه‌:

1. شعر سرزمین‌ برانگیختی‌های‌ عاطفی‌ و حسی‌ است‌.

2. تجربه‌ای‌ شهودی‌ در زمینه‌ زیبائی‌شناسی‌ به‌ شمار می‌آید.

3. عقل‌ گریز و منطق‌ ناپذیر است‌.

4. زبانی‌ سرشار از ابهام‌ و کنایه‌ و نماد و گاه‌ ناسازه‌ها دارد.

5. سرشار از شور جنون‌ است‌ .

 

2-1 مفهوم‌ ادبی‌ نثر

دکتر زرین‌کوب‌ معتقد است‌ که‌ آنچه‌ در زبان‌ اهل‌ ادب‌ «نثر» خوانده‌ می‌شود، سخنی‌ است‌ که‌ در قید وزن‌ و آهنگ‌ قراردادی‌ معمول‌ در شعر، محدود نیست‌ اما محاوره‌ عادی‌ هم‌ تا وقتی‌ متضمن‌ یک‌ تعبیر ادبی‌ (Literary Expression) نباشد، نثری‌ که‌ در مقابل‌ شعر باشد، نیست‌، «تعبیر ادبی‌» امری‌ است‌ که‌ بین‌ شعر و نثر مشترک‌ است‌ و آن‌ هر دو را، از زبان‌ محاوره‌ ممتاز می‌کند و سخن‌ را خواه‌ موزون‌ باشد و خواه‌ نباشد از محدوده‌ ادراکات‌ و تعبیرات‌ عادی‌ بیرون‌ می‌آورد. بدین‌ گونه‌ «نثر» در مفهوم‌ شایع‌ در نزد اهل‌ ادب‌، مثل‌ شعر و سایر هنرهای‌ کلاسیک‌، نوعی‌ تقلید در تعبیر ارسطویی‌ لفظ‌ است‌ و در اینجا هم‌ همانند شعر، وسیله‌ تقلید، «لفظ‌ و عبارت‌» است‌ اما برخلاف‌ شعر، فارغ‌ از قید وزن‌ و ایقاع‌ است‌. بعلاوه‌ «تعبیر ادبی‌» از مفاهیم‌ مربوط‌ به‌ «شعور» یا «واقعیت‌ خارج‌» به‌ تنهایی‌ «نثر» را وارد قلمرو مفهوم‌ ادبی‌ آن‌ نمی‌کند بلکه‌ «قابلیت‌ ضبط‌» و خاصیت‌ «تأثیرانگیزی‌» نیز در آن‌ شرط‌ است‌. اما «نثر» هر چند هم‌ تعبیر ادبی‌ را در حدی‌ که‌ متضمن‌ تقلید در مفهوم‌ ارسطویی‌ باشد، برعهده‌ می‌گیرد به‌ کمال‌ ابداع‌ و اصالت‌ در آن‌ زمینه‌، مقید نمی‌ماند و با مجرد اشتمال‌ بر «تعبیر ادبی‌»، همه‌جا، آزادیی‌ را که‌ آسودگی‌ از تقید به‌ وزن‌ و آهنگ‌ به‌ آن‌ می‌دهد، برای‌ خود حفظ‌ می‌کند.

به‌ هر تقدیر، اشتمال‌ بر «تعبیر ادبی‌»، در کلام‌ موزون‌ یا غیرموزون‌، تقریباً به‌ یک‌ گونه‌، روح‌ زندگی‌ و جلوه‌ طبیعت‌ و اخلاق‌ انسانی‌ را منعکس‌ می‌کند و آن‌ را از آنچه‌ در تقریر نیازهای‌ روزانه‌ انسان‌ می‌آید و قابلیت‌ ضبط‌ و نقل‌ ندارد، جدا می‌سازد، اما لازمه‌ این‌ گونه‌ تعبیر - که‌ عدم‌ تقید به‌ وزن‌ و آهنگ‌ شرط‌ آن‌ است‌ - اجتناب‌ از بلاغت‌ و دلربایی‌ هم‌ نیست‌. نثری‌ که‌ از مقوله‌ «تعبیر ادبی‌» است‌ فقط‌ با عدم‌ تعهد به‌ پیروی‌ از آنچه‌ وزن‌ و قافیه‌ معمول‌ در شعر، آن‌ را اقتضا دارد، از قلمرو شعر جدا می‌شود و این‌ نکته‌ سلاست‌ و روانی‌ را از آن‌ سلب‌ می‌کند اما این‌ عدم‌ تقید به‌ وزن‌ و نظم‌ بر وی‌ الزام‌ نمی‌کند که‌ از تصویر و مجاز اجتناب‌ کند. به‌ علاوه‌ «نثر» این‌ التزام‌ را ندارد که‌ با اجتناب‌ از هرگونه‌ تعبیری‌ که‌ ذوق‌ را می‌نوازد و خیال‌ را برمی‌انگیزد، همواره‌ در یک‌ سطح‌ راکد و نازل‌ نزدیک‌ به‌ زبان‌ محاورة‌ عادی‌، سیر کند و نویسنده‌ای‌ که‌ نثر را تا حد شعر لطف‌ و جاذبه‌ می‌بخشد اگر بی‌هیچ‌ تکلفی‌، نوعی‌ موسیقی‌ و تصویر هم‌ در بیان‌ خویش‌ بیافریند مادام‌ که‌ این‌ موسیقی‌ و تصویر، کلام‌ او را وارد قلمرو وزن‌ و قافیه‌ نسازد، از جهت‌ التزام‌ به‌ قالب‌ «نثر»، بر وی‌ اعتراضی‌ نیست‌ .

برای‌ نویسنده‌ استغراق‌ در تصنع‌ و افراط‌ در تصویرپردازی‌ می‌تواند نثر را به‌ شجره‌ ممنوعه‌ تبدیل‌ کند اما حد معتدلش‌ به‌ آن‌ شرط‌ است‌ که‌ نثر را مثل‌ شعر مواجه‌ با تنگناهایی‌ که‌ «ضرورات‌» نام‌ دارد و مغایر با فصاحت‌ است‌ نکند، برای‌ نویسنده‌ هم‌ مثل‌ شاعر مجاز است‌ و هیچ‌ نویسنده‌ای‌ ملزم‌ نیست‌ سخن‌ خود را همواره‌ بر وجهی‌ تقریر کند که‌ تمام‌ طبقات‌ از عارف‌ و عامی‌ آن‌ را به‌ یکسان‌ درک‌ کنند .

آقای‌ دکتر خطیبی‌ «نثر مکتوب‌ مرسل‌» را که‌ در نخستین‌ مرحله‌ تطور نثر قرار دارد چنین‌ تعریف‌ می‌کند:

«کلامی‌ است‌ که‌ در آن‌، مفاهیم‌ و معانی‌ با وضوح‌ و روشنی‌ و رسایی‌ و با نظم‌ فکری‌ و منطقی‌ بیان‌ می‌شود و تنها وظیفه‌ لفظ‌ در آن‌ بیان‌ معنی‌ است‌، جمل‌ با مراعات‌ موازین‌ دستوری‌ به‌ یکدیگر می‌پیوندند و معانی‌ بی‌هیچ‌گونه‌ قطع‌ و انحرافی‌ بیان‌ می‌شوند و راست‌ و مستقیم‌ به‌ پیش‌ می‌روند و وصل‌ و فصل‌ جمل‌، بر مبنای‌ توالی‌ افکار و روش‌ طبیعی‌ و قواعد زبان‌ استوار است‌ .»

شوقی‌ ضیف‌ نیز معتقد است‌ که‌ مقصود از «نثر»، نثر معمولی‌ محاوره‌ای‌ روزانه‌ مردم‌ نیست‌ زیرا این‌گونه‌ گفتار را جزء ادب‌ محسوب‌ نمی‌کنند بلکه‌ آن‌ چیزی‌ از نثر جزو ادبیات‌ محسوب‌ می‌شود که‌ صاحب‌ آن‌ به‌ قصد تأثیر گذاشتن‌ در شنونده‌ یا خواننده‌، توجهی‌ خاص‌ به‌ ریخت‌ کلام‌ و زیبایی‌ تعبیرات‌ خود داشته‌ باشد مانند داستان‌، خطابه‌، رساله‌های‌ ادبی‌ مزین‌ و مصنوع‌ یعنی‌ نثر فنی‌ .

 

3-1 نقد تعریفات‌ نثر

1. شادروان‌ دکتر خانلری‌، معتقد بود که‌ اولاً نمی‌توان‌ شعر و نثر را دو نوع‌ ادبی‌ متمایز دانست‌، ثانیاً وزن‌ و قافیه‌ نیز تنها عامل‌ تقابل‌ شعر با نثر نیست‌. ایشان‌ نوشته‌اند:

«... نثر اگر برای‌ اثبات‌ امری‌ یا بیان‌ حقیقتی‌ یا ارسال‌ خبری‌ به‌ کار رود، زبانش‌ همان‌ زبان‌ گفتار و زبان‌ علم‌ است‌، زبانی‌ تنگ‌میدان‌ و محدود با الفاظی‌ صریح‌ و معین‌ و تبدیل‌ناپذیر. اما اگر نویسنده‌ بخواهد که‌ در خواننده‌ به‌ طریقی‌ تأثیر کند و حالتی‌ در او پدید آودر، به‌ قلمرو شعر پا گذاشته‌ است‌ و ناچار باید زبان‌ شعر را اختیار کند و در این‌ حالت‌ نوشتة‌ او نوعی‌ از شعر شمرده‌ می‌شود ... .

در نثر، لفظ‌، نشانه‌ معنی‌ روشن‌ و صریحی‌ است‌ که‌ در ذهن‌ همه‌ یکسان‌ وجود دارد اما کار شاعر بیان‌ این‌ گونه‌ معانی‌ نیست‌، زبان‌ نثر ساخته‌ و پرداخته‌ اجتماع‌ است‌ اما زبان‌ شعر را خود شاعر می‌سازد و بنابراین‌ در نثر همینکه‌ لفظ‌ از رواج‌ افتاد دیگر قابل‌ داد و ستد نیست‌ ولی‌ در شعر خود شاعر است‌ که‌ الفاظ‌ را رواج‌ می‌دهد ... .» .

2. دکتر جمال‌ میرصادقی‌ نیز معتقد است‌ که‌ نثر نیز در بعضی‌ اوقات‌ از بعضی‌ از ضوابط‌ شعری‌ از جمله‌ ضربآهنگ‌ و سجع‌ بهره‌ می‌گیرد بی‌آنکه‌ این‌ ضوابط‌ یک‌سره‌ بر آن‌ حاکم‌ باشد و نثر هرچه‌ ادیبانه‌تر شده‌، از عناصر شعری‌، بیشتر بهره‌ گرفته‌ است‌ .

3. شادروان‌ دکتر زرین‌کوب‌ نیز معتقد است‌ که‌ کلام‌ غیرموزون‌ و غیرمقفی‌ در صورتی‌ که‌ متضمن‌ یک‌ «تعبیر ادبی‌» نباشد، نثر نیست‌: اینکه‌ بگوییم‌ نثر کلامی‌ است‌ که‌ موزون‌ و مقفی‌ نباشد یا کلامی‌ است‌ که‌ از قیود نظم‌ آزاد است‌، تعریفی‌ رایج‌ ولی‌ ناقض‌ و مبهم‌ و کلی‌ است‌ زیرا اگر چه‌ ممکن‌ است‌ این‌ تعریف‌ بر بعضی‌ از اقسام‌ نثر صادق‌ باشد، اما بر همه‌ انواع‌ آن‌، چون‌ نثر فنی‌ و مصنوع‌ که‌ بسیاری‌ از قوانین‌ شعری‌ را در خود می‌پذیرند، صادق‌ نیست‌ و حتی‌ می‌تواند کلامی‌ بی‌معنی‌ ولی‌ موزون‌ و مقفی‌ را در حوزه‌ شعر درآورد و سخنانی‌ را که‌ واقعاً غیرمنظوم‌ و غیرمقفی‌ ولی‌ پر از جواهر شعری‌ است‌ از شعر جدا سازد. آنچه‌ در زبان‌ اهل‌ ادب‌، نثر خوانده‌ می‌شود سخنی‌ است‌ که‌ در قید وزن‌ و آهنگ‌ قراردادی‌ معمول‌ در شعر، محدود نیست‌، اما عیب‌ این‌ تعریف‌ آن‌ است‌ که‌ فقط‌ به‌ ظاهر و شکل‌ کلام‌ می‌پردازد .

زرین‌کوب‌ معتقد است‌ که‌ هیچ‌ یک‌ از نثر و شعر، تعهدی‌ برای‌ التزام‌ یا فراغ‌ از قید وزن‌ نظم‌ و قافیه‌ ندارند و حتی‌ در تعهدی‌ که‌ در «تأثیرانگیزی‌» و «قابلیت‌ ضبط‌ و نقل‌» دارند هیچ‌ یک‌ التزام‌ نیل‌ به‌ حد کمال‌ را تعهد نمی‌کنند.

4. شاملو نیز بر این‌ باور است‌ که‌ «نثر عبارتی‌ است‌ که‌ وزن‌ نداشته‌ باشد، یا مجموعه‌ هجاهای‌ کوتاه‌ و بلند آن‌، قابل‌ تقسیم‌ به‌ واحد وزنی‌ کوتاهی‌ نباشد: «کاروانی‌ را در سرزمین‌ یونان‌ بزدند» این‌ نثر است‌ اما این‌ دیگری‌ نثری‌ است‌ که‌ محتوایش‌ شعر است‌!

                    عفونتت‌ از صبری‌ است‌

                    که‌ پیشه‌ کرده‌ای‌

                    به‌ هاویه‌ وهن‌

یعنی‌ نثر بودن‌ به‌ معنی‌ شعر نبودن‌ نیست‌ .

5. در کتاب‌ فرهنگ‌ اصطلاحات‌ ادبی‌ نیز به‌ تفاوت‌ طبیعت‌ آزاد و مقید نثر و شعر اشاره‌ می‌شود که‌: «طبیعت‌ نثر مقید به‌ رعایت‌ صنایع‌ لفظی‌ چون‌ وزن‌ و قافیه‌ و سجع‌ نیست‌ اما در برخی‌ سبک‌های‌ نثر این‌گونه‌ صناعت‌ جزء طبیعت‌ نثر درمی‌آید به‌ طور خلاصه‌ تفاوت‌ ساده‌ترین‌ شکل‌ نثر مکتوب‌ که‌ به‌ آن‌ «نثر مرسل‌» می‌گویند با «نظم‌» در آن‌ است‌ که‌ «نظم‌» به‌ قیودی‌ خاص‌ محدود است‌ اما «نثر» از آزادی‌ و وسعت‌ مجال‌ بیشتری‌ برخوردار است‌ و همین‌ محدودیت‌ است‌ که‌ در هر زبانی‌، الفاظ‌ و تعبیرات‌ خاصی‌ را در نظم‌ ایجاد می‌کند و آن‌ را از نثر متمایز می‌سازد .

6. دکتر حسین‌ خطیبی‌ که‌ خود نویسنده‌ کتاب‌ نفیسی‌ درباره‌ فن‌ نثر در ادب‌ پارسی‌ است‌، معتقد است‌ که‌ نمی‌توان‌ نثر را با سلب‌ مختصات‌ و ممیزات‌ شعر، تعریف‌ کرد و کلیّه‌ انواع‌ نثر را هم‌ در طول‌ یکدیگر قرار داد و نثر محاوره‌ عادی‌ را که‌ جز بیان‌ مفهوم‌ که‌ از آن‌ به‌ بلاغت‌ عوام‌ تعبیر می‌شود با نثر فنی‌ که‌ تمامی‌ حدود و قیود و ضوابط‌ و شرایط‌ کلام‌ منظوم‌ را به‌ اندک‌ فاصله‌ای‌ رعایت‌ می‌کند در درجات‌ کمال‌ آن‌ با هم‌ برابر نهاد و شامل‌ یک‌ تعریف‌ ساخت‌. ایشان‌ معتقد است‌ که‌ تنها فصل‌ ممیز نثر و نظم‌ «وزن‌ عروضی‌» کامل‌ است‌، آن‌ هم‌ به‌ مفهوم‌ خاص‌ و بلکه‌ اخص‌ آن‌ که‌ اگر چه‌ نثر از سجع‌ و ازدواج‌ و صنایع‌ لفظی‌ و معانی‌ شعری‌ استفاده‌ می‌کند، اما به‌ دلیل‌ عدم‌ استفاده‌ از وزن‌ عروضی‌ کامل‌ و دقیق‌ حاکم‌ بر شعر، باز بدان‌ کلام‌ عنوان‌ «نثر» داده‌ می‌شود نه‌ «شعر» .

                    به‌ عبارت‌ دیگر «وزن‌ و قافیه‌ و دیگر قیود لفظی‌ تا حدودی‌، می‌تواند تنها فصل‌ ممیز نظم‌ از نثر مرسل‌ به‌ شمار آید اما در میان‌ شعر و نثر روابط‌ معنوی‌ زیادی‌ وجود دارد که‌ آن‌ دو را به‌ یکدیگر پیوند می‌دهد و نثر می‌تواند هم‌ از جنبه‌ لفظی‌ به‌ نظم‌ و هم‌ از نظر معنی‌ و مفهوم‌ به‌ شعر تا آنجا نزدیک‌ شود که‌ وزن‌ عروضی‌ کامل‌، فصل‌ ممیز این‌ دو نوع‌ کلام‌ به‌ شمار آید و در خود نثر نیز با توجه‌ به‌ وسعت‌ مجال‌ و اسالیب‌ و اقسام‌ نثر فصل‌ ممیزی‌ که‌ بتواند شامل‌ کلیه‌ اقسام‌ نثر باشد، وجود ندارد .

7. ابن‌خلدون‌ هم‌ معتقد است‌ که‌ نثر بابی‌ از ابواب‌ و فنی‌ از فنون‌ شعر است‌ که‌ با شعر بجز در وزن‌ عروضی‌ تفاوتی‌ ندارد .

8. دکتر خطیبی‌ معتقدند که‌ بین‌ نثر و نظم‌ از جهت‌ انتخاب‌ لفظ‌ و شرایط‌ آن‌، تناسب‌ و مشابهتی‌ وجود دارد و آن‌ شرایط‌ و حدود را ذوق‌ نویسنده‌ و شاعر تعیین‌ می‌کند و لفظ‌ در نظم‌ و نثر، دو وظیفه‌ همساز را برعهده‌ دارند:

1. بیان‌ معنی‌ با روشنی‌ و رسایی‌.

2. ایجاد یک‌ نوع‌ تناسب‌ و هماهنگی‌ در کلام‌ که‌ توجه‌ خواننده‌ را بیشتر جلب‌ کند و با معنی‌ مغایر نباشد اما در نثر معمولاً وظیفه‌ اول‌ اولویت‌ دارد و در شعر مورد دوم‌ بیشتر در نظر گرفته‌ می‌شود .

9. دکتر خانلری‌ نیز عقیده‌ دارد که‌ شعر و نثر در مایه‌ کار یعنی‌ کلمه‌ با هم‌ شریکند ولی‌ در شیوه‌ و غرض‌ یکسان‌ نیستند .

 

4-1 مفاهیم‌ عام‌ و خاص‌ نثر

                 شاید بتوان‌ تفاوت‌ نثر عام‌ و نثر خاص‌ را به‌ تفاوت‌ برخورد زبان‌ و برخورد ادب‌ مربوط‌ دانست‌. بدین‌ معنی‌ که‌ برخورد زبان‌ با جهان‌ هستی‌، علی‌القاعده‌ برون‌گرایانه‌ و بر بنیاد منطق‌ است‌ و با هنجار زبان‌ و نظام‌ و قواعد آن‌ همراستا و دمساز است‌ و در آن‌ از خیال‌ و ابداع‌، استفاده‌ نمی‌شود یا این‌ امر در خدمت‌ حس‌ و اندیشه‌ است‌. حاصل‌ برخورد زبانی‌ با هستی‌، «دانش‌» است‌ در حالیکه‌ برخورد ادبی‌ با هستی‌، اولاً درون‌گرایانه‌ است‌، ثانیاً منطق‌ گریز است‌ و ثالثاً به‌ پرهیز از هنجار زبان‌ و فرا رفتن‌ از قواعد آن‌ مایل‌ است‌ و در درجه‌ اول‌ از عنصر خیال‌ و ابداع‌ بهره‌مند می‌شود و حس‌ و اندیشه‌ و آزمون‌ از گذر خیال‌ و ابداع‌ کار می‌کند. به‌ عبارت‌ دیگر حس‌ و اندیشه‌ و آزمون‌ در زیر سلطه‌ عنصر خیال‌ و ابداع‌ است‌ و هدف‌ از این‌ امر آفرینش‌ جهانهائی‌ نو، بی‌سابقه‌ و خیالی‌ است‌ که‌ اشارتی‌ بر جهان‌ هستی‌ و نتیجه‌ برخورد ادبی‌ هنر است‌ و هنر با دانش‌ تفاوت‌هایی‌ بنیادین‌ دارد به‌ عنوان‌ مثال‌ عبارت‌ «آخرین‌ بخش‌ گلستان‌ سعدی‌ درباره‌ این‌ است‌ که‌ صحبت‌ آدابی‌ دارد» یک‌ اثر زبانی‌ است‌ که‌ گوشه‌ای‌ از همین‌ جهان‌ هستی‌ را باز می‌نماید که‌ در آن‌، سعدی‌ هست‌ با همه‌ آثارش‌، با همه‌ سرمایه‌های‌ تمدنی‌ و فرهنگی‌ زمانه‌اش‌ و تاریخ‌ روزگارش‌ و هر چیز که‌ به‌ گونه‌ای‌ با سعدی‌ و آثار زمانه‌ او پیوند می‌خورد، همین‌ گوشه‌ از جهان‌ هستی‌ است‌ و می‌توان‌ از آن‌، صدق‌ یا کذب‌ تصویر یا انگاره‌ موجود را معلوم‌ داشت‌، اما در این‌ قطعه‌ از دکتر محمدرضا شقیفی‌ کدکنی‌ که‌،

آخرین‌ برگ‌ سفرنامه‌ باران‌

این‌ است‌

که‌ زمین‌ چرکین‌ است‌.

                    گونه‌ای‌ از یک‌ جهان‌ خیالی‌ باز نموده‌ می‌شود که‌ در آن‌ «باران‌» می‌تواند «سفر کند» و «سفرنامه‌ بنویسد» و در آن‌ از دیدنی‌های‌ خود «سخن‌ بگوید» و دربارة‌ پدیده‌ها و رویدادهای‌ آن‌ جهان‌ و پیوندهای‌ آنها با یکدیگر «داوری‌ کند» و همین‌ گوشه‌ از آن‌ جهان‌ خیالی‌، در کلیت‌، نامش‌، عالم‌ مقال‌ ادبی‌ اثر را تشکیل‌ می‌دهد .

 

1-4-1 نثر در معنی‌ عام‌

                    عبارت‌ است‌ از کلامی‌ مکتوب‌ که‌ به‌ گفتار عادی‌ و محاوره‌ای‌ و شفاهی‌ نزدیک‌ است‌ و فاقد یک‌ تعبیر ادبی‌ است‌ به‌ عنوان‌ مثال‌؛ نثر کتیبه‌هایی‌ چند که‌ به‌ زبان‌ دری‌، اما به‌ خطی‌ غیرفارسی‌، در نواحی‌ دوردست‌ افغانستان‌ و ترکستان‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌ و یا تعدادی‌ عبارات‌ غیرموزون‌ دری‌ که‌ در ضبط‌ نویسندگان‌ قدیم‌ عرب‌زبان‌ به‌ عین‌ عبارت‌ فارسی‌ نقل‌ شده‌ است‌، از مقوله‌ نثر در مفهوم‌ رایج‌ آن‌ به‌ شمار می‌آید و «تعبیر ادبی‌» در آنها به‌ نحوی‌ که‌ حاکی‌ از قصد ابداع‌ اثری‌ به‌ نثر فارسی‌ باشد، مشهود نیست‌ و البته‌ امروز هم‌ قباله‌ای‌ مربوط‌ به‌ خرید و فروش‌ ملکی‌ که‌ در دفتر اسناد رسمی‌ تحریر می‌شود، اعلامیه‌ای‌ که‌ درباره‌ اجرای‌ مالیات‌ یا اخذ جرائم‌ مربوط‌ به‌ وسائل‌ نقلیه‌ از طریق‌ رادیو یا جرائد انتشار می‌یابد، از مقوله‌ نثر فارسی‌ در معنی‌ عام‌ به‌ شمار می‌آید اما این‌ گونه‌ نوشته‌ها نمونه‌ نثر معاصر دری‌ در معنی‌ اشتمال‌ آن‌ بر تعبیر ادبی‌ نیست‌ و مشابه‌ آنها در ادوار گذشته‌ نیز در مفهوم‌ خاص‌ نثر به‌ شمار نمی‌آید و قدیم‌ترین‌ نمونه‌های‌ نثر موجود فارسی‌ نیز در خارج‌ از مفهوم‌ عام‌ مربوط‌ به‌ نیازهای‌ عادی‌، از عهد سامانیان‌ فراتر نمی‌رود. بطور کلی‌ نثر عام‌ با نزدیک‌ شدن‌ به‌ زبان‌ ساده‌ محاوره‌ و بیان‌ عادی‌ روزنامه‌ای‌ از مفهوم‌ خاص‌ ادبی‌ خارج‌ می‌شود.

 

نثر در معنی‌ خاص‌

                 عبارت‌ است‌ از کلامی‌ که‌ اگر چه‌ در قید وزن‌ و آهنگ‌ قراردادی‌ معمول‌ در شعر نیست‌، اما متضمن‌ یک‌ «تعبیر ادبی‌» است‌ که‌ هرچند بین‌ شعر و نثر مشترک‌ است‌، نثر خاص‌ را از نثر عام‌ و زبان‌ محاوره‌ ممتاز می‌سازد و سخن‌ را از محدوده‌ ادراکات‌ و تعبیرات‌ عادی‌ بیرون‌ می‌آورد و آن‌ را مثل‌ شعر و سایر هنرهای‌ کلاسیک‌ شامل‌ نوعی‌ تقلید در تعبیر ارسطویی‌ می‌سازد و وسیله‌ تقلید در آن‌ نیز لفظ‌ و عبارت‌ است‌، اما لازمه‌ این‌ تقید به‌ تعبیر ادبی‌ اجتناب‌ نثر از بلاغت‌ و دلربایی‌ نیست‌ بلکه‌ می‌کوشد تا از یک‌ سطح‌ راکد و نازلی‌ که‌ به‌ زبان‌ محاوره‌ نزدیک‌ است‌، اجتناب‌ ورزد و نثر را تا حد شعری‌ لطیف‌ و پرجاذبه‌ بالا ببرد که‌ صورتی‌ روشن‌ و بیانی‌ رسا و با قوت‌ تعبیر و ایجاز، جاذبه‌هایی‌ خاصی‌ را به‌ خدمت‌ گرفته‌ است‌، در غیر این‌ صورت‌ نثر تا وقتی‌ که‌ از تعبیر ادبی‌ برخوردار نشود و از امتیازات‌ فوق‌ بهره‌مند نباشد، نثر عام‌ است‌. خلط‌ بین‌ این‌ دوگونه‌ نثر، تحقیق‌ درباره‌ قدیم‌ترین‌ نمونه‌های‌ نثر فارسی‌ را دشوار می‌کند، زیرا اگرچه‌ نمونه‌های‌ نثر کهن‌ از لحاظ‌ تحقیق‌ در مباحث‌ فقة‌اللغه‌ و دستور زبان‌ متضمن‌ فوائدی‌ هم‌ هست‌، اما از نظرگاه‌ تاریخ‌ ادبی‌ که‌ بررسی‌ نثر ناظر به‌ آن‌ است‌ متضمن‌ فوائد قابل‌ ملاحظه‌ای‌ نیست‌ .

                    دکتر زرین‌کوب‌، معتقد بود که‌ فرهنگ‌ ایرانی‌ غیر از شعر و موسیقی‌، شامل‌ نثر ادبی‌ نیز بود و این‌ نثر غیر از زند و اوستا و سایر آثار مربوط‌ به‌ آیین‌ زردشت‌، شامل‌ تعدادی‌ آثار اخلاقی‌ و تمثیلی‌ و حماسی‌ و تاریخی‌ هم‌ بود که‌ اختصاص‌ به‌ پیروان‌ زردشت‌ نداشت‌ و گروندگان‌ به‌ اسلام‌ در حفظ‌ آنها اهتمام‌ می‌کردند و بعضی‌ از آنها به‌ عربی‌ ترجمه‌ شد و بعدها در شعر دری‌ نیز مورد استفاده‌ قرار گرفت‌ و ادب‌ دری‌ از ادب‌ پیش‌ از اسلام‌ استفاده‌ فراوان‌ برد. بدین‌ ترتیب‌ نثر دری‌ کلاسیک‌ فارسی‌ اگر چه‌ فاقد سنت‌های‌ مربوط‌ به‌ قصه‌پردازی‌ و داستان‌نویسی‌ است‌، اما نباید این‌ امر را نقص‌ آن‌ دانست‌ زیرا این‌ گونه‌های‌ ادبی‌ در اروپا نیز حاصل‌ توسعه‌ تدریجی‌ حکومت‌ عامه‌ و بسط‌ جامعه‌ بورژوایی‌ بوده‌ است‌ و از عهد روشنگری‌ فراتر نمی‌رود، اما قصه‌ و داستان‌ هم‌ به‌ نوعی‌ در ادب‌ گذشته‌ ایران‌ سابقه‌ طولانی‌ دارد و حتی‌ به‌ پیش‌ از اسلام‌ می‌رسد ولی‌ این‌ گونه‌ قصه‌ها ربطی‌ به‌ شیوه‌های‌ رمان‌نویسی‌ غربی‌ ندارد و قدیم‌ترین‌ نمونه‌ موجود نثر فارسی‌، که‌ در عین‌ حال‌ هم‌ از آنچه‌ «تعبیر ادبی‌» خوانده‌ می‌شود، خالی‌ نیست‌ و غالباً متضمن‌ نوعی‌ علم‌ و ابداع‌ داهیانه‌ است‌، تقریباً از دوره‌ سامانی‌ فراتر نمی‌رود .

 

5-1 نثر و شعر و تفاوت‌های‌ آنها

                 «... قدیم‌ترین‌ تفکیکی‌ که‌ در آثار ادبی‌ انجام‌ گرفته‌، تقسیم‌ آنها به‌ شعر و نثر است‌، شعر را کلام‌ موزون‌ یا منثور را می‌دانستند و نثر را کلام‌ ناموزون‌. میان‌ ملت‌هایی‌ که‌ شعرشان‌ متضمن‌ قافیه‌ نیز بود، قید «مقفی‌» هم‌ بر کلام‌ موزون‌ افزوده‌ شد، اما می‌دانیم‌ که‌ این‌ قید در نزد بسیاری‌ از ملت‌ها لازمه‌ تعریف‌ شعر نبود چنانکه‌ در شعر یونانی‌ و لاتینی‌ و شاید در انواع‌ شعر ایران‌ باستان‌ که‌ بعدها در دوران‌ اسلامی‌ آنها را به‌ «خسروانی‌» و «لاسکوی‌» موسوم‌ کردند، قافیه‌ وجود نداشته‌ است‌.

                    ارسطو این‌ تعریف‌ را کافی‌ نشمرد و قید «تخییل‌» را در تعریف‌ شعر افزود که‌ به‌ قول‌ خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌، مراد از آن‌، تأثیر سخن‌ باشد در نفس‌ بر وجهی‌ از وجوه‌ و حکیمان‌ اسلامی‌ بعضی‌ از او پیروی‌ کردند، اما در عرف‌ و نزد عامه‌، فصل‌ ذاتی‌ میان‌ شعر و نثر، همان‌ وزن‌ و گاهی‌ وزن‌ و قافیه‌ باقی‌ ماند.

                    با این‌ حال‌ شعر و نثر را نمی‌توان‌ دو نوع‌ ادبی‌ متمایز دانست‌، زیرا که‌ از یک‌ طرف‌ کلمه‌ «نثر» همچنانکه‌ شامل‌ قسمتی‌ از ادبیات‌ است‌، بر بسیاری‌ از مطالب‌ که‌ جنبه‌ ادبی‌ندارد نیز اطلاق‌ می‌شود، از جانب‌ دیگر، اگر تنها شکل‌ و ساختمان‌ سخن‌ را در نظر بگیریم‌، بسا عبارات‌ منظوم‌ که‌ خیال‌انگیز نیست‌ یعنی‌ تأثیری‌ در نفس‌ ندارد و بسا آثار غیرمنظوم‌ که‌ دارای‌ چنین‌ اثری‌ هست‌ و آثار منثوری‌ هست‌ که‌ مانند لطیف‌ترین‌ شعر در ذهن‌ خوانند و شنونده‌ اثر می‌گذارد و مایة‌ ایجاد حالات‌ نفسانی‌ می‌شود.

                    از این‌ گذشته‌ در روزگار اخیر با رواج‌ «شعر آزاد» و «شعر منثور» که‌ در ادبیات‌ بسیاری‌ از کشورهای‌ جهان‌ نمونه‌های‌ برجسته‌ و عالی‌ یافته‌ است‌، دیگر از جهت‌ ساختمان‌ کلام‌ هم‌ میان‌ شعر و نثر حدّ فاصلی‌ نیست‌ و بنابراین‌ تقسیم‌ آثار ادبی‌ به‌ دو نوع‌ مشخص‌ شعر و نثر اعتبار خود را در این‌ زمان‌ از دست‌ داده‌ است‌ ...».

                    تفاوت‌های‌ مهم‌ نثر و شعر را می‌توان‌ در موارد زیر باز نمود:

 

                    1-5-1 «... از کهنه‌ترین‌ و دقیق‌ترین‌ جواب‌هایی‌ که‌ صاحب‌نظران‌ به‌ این‌ مسأله‌ داده‌اند پاسخ‌ ارسطو است‌ که‌ «ماده‌ و جوهر شعر را تقلیدگری‌ و خیال‌انگیزی‌ » می‌داند و آن‌ را به‌ همین‌ دو صفت‌، از نثر جدا می‌کند ... جواب‌های‌ دیگری‌ نیز به‌ این‌ مسأله‌ داده‌ شده‌ است‌ که‌ هیچ‌ یک‌ از جوابی‌ که‌ طرفداران‌ مکتب‌ «شعر سره‌» (یا شعر ناب‌) داده‌اند، تازه‌تر و شگفت‌انگیزتر نیست‌. مراد از «شعر سره‌» یا «ناب‌» شعری‌ است‌ که‌ به‌ قواعد فصاحت‌ و بلاغت‌ ادیبان‌ پایبند نباشد و از آن‌ قید و بندهایی‌ که‌ خاص‌ نثر است‌، آزاد بماند، برادلی‌ (Bradley) شعر سره‌ یا ناب‌ را شعری‌ می‌داند که‌ «میان‌ صورت‌ و معنی‌ آن‌ تناسب‌ چندان‌ باشد که‌ آن‌ معنی‌ را جز به‌ همان‌ صورت‌ که‌ شاعر گفته‌ است‌، بیان‌ نتوان‌ کرد ... ».

                    جرج‌ مور (G.Moore) ، ادیب‌ و نویسنده‌ ایرلندی‌ که‌ اشعار ادگار آلن‌پو آمریکایی‌ را نمونه‌ شعر سره‌ و ناب‌ می‌داند، می‌گوید: «اشعار «پو» اکثر از قید برتری‌ فکر بر لفظ‌ آزاد است‌» به‌ عقیده‌ برمون‌ (A.Bremond) «شعر عادی‌، یعنی‌ شعری‌ که‌ از شائبه‌ نثر پاک‌ نباشد، و از عناصر و اجزایی‌ چند مانند افکار و خیالات‌ و عواطف‌ ترکیب‌ شده‌ است‌ و اکثر این‌ امور در نثر هم‌ هست‌، اما در «شعر ناب‌» امری‌ است‌ که‌ به‌ حد و رسم‌ در نمی‌آید و در عالم‌ واقع‌، وجودی‌ محسوس‌ و قابل‌ تحدید و اشاره‌ ندارد و جوهر و ماده‌ آن‌ بکلی‌ از نثر جداست‌ و در آن‌ هیچ‌ چیزی‌ که‌ با نثر مشترک‌ و قابل‌ اشتباه‌ و التباس‌ باشد وجود ندارد. بنابراین‌ «شعر ناب‌» شعری‌ است‌ که‌ از هر چه‌ رنگ‌ نثر داشته‌ باشد بکلی‌ آزاد است‌ ... ».

                    بدین‌ ترتیب‌ در مکتب‌ شعر ناب‌ یا سره‌، شعر را از تمام‌ قوانین‌ و اسلوب‌های‌ ادبی‌ برتر می‌دانند و آن‌ را از همه‌ فنون‌ سخن‌ و از عقل‌ و حس‌ و خیال‌ فراتر می‌شمارند و معتقدند که‌ شعر ناب‌ به‌ تحلیل‌ ارباب‌ لغت‌ حاجت‌ ندارد و در حوصله‌ اصحاب‌ فلسفه‌ نمی‌گنجد.

 

                    2-5-1 در مقابل‌، عده‌ای‌ عقیده‌ دارند که‌ آنچه‌ موضوع‌ معرفت‌ واقع‌ می‌شود و یا به‌ شرح‌ چیزی‌ می‌پردازد و خواننده‌ را تکان‌ می‌دهد و به‌ شور و وجد وا می‌دارد، نثر است‌ نه‌ شعر، اما جوهر شعر، تنها موسیقی‌ و آهنگ‌ نیست‌ چون‌ نثر هم‌ از آهنگ‌ و موسیقی‌ خالی‌ نیست‌، بنابراین‌ موسیقی‌ و آهنگ‌ نیز از اموری‌ نیست‌ که‌ فقط‌ به‌ شعر اختصاص‌ داشته‌ باشد.

 

                    3-5-1 وزن‌ و قافیه‌ هم‌ جوهر شعر نیست‌، زیرا شاعر بدون‌ اینکه‌ آنها را به‌ کار ببرد، می‌تواند الهامات‌ خود را در نفوس‌ القاء کند. به‌ علاوه‌ وجود و حیات‌ وزن‌ و قافیه‌ خود بسته‌ به‌ روح‌ و جوهر شعر است‌ و آنجا که‌ روح‌ شعر در سخن‌ نباشد، وزن‌ و قافیه‌ فایده‌ای‌ ندارد بنابراین‌ وزن‌ و قافیه‌ نیز جوهر شعر نیست‌ و تأثیری‌ که‌ شعر در انسان‌ دارد تنها به‌ سبب‌ خوش‌آهنگی‌ و زیبایی‌ الفاظ‌ یا قوافی‌ و حتی‌ آهنگ‌ و وزن‌ نیست‌ بلکه‌ به‌ خاطر نیروی‌ مرموز جاودانه‌ای‌ است‌ که‌ در آنها هست‌ و در حقیقت‌ الفاظ‌ و عبارات‌ به‌ مثابه‌ سیم‌های‌ هادی‌ هستند که‌ اهمیت‌ آنها به‌ سبب‌ جریان‌ برقی‌ است‌ که‌ از آنها می‌گذرد و همین‌ نیروی‌ برق‌آسای‌ سحرآمیز است‌ که‌ الفاظ‌ نثر را به‌ الفاظ‌ و کلمات‌ شعر تبدیل‌ می‌کند و قلمرو شعر را از نثر بکلی‌ جدا می‌سازد.

 

                    4-5-1 آن‌ نیروی‌ مرموز سحرانگیز که‌ به‌ الفاظ‌ و عبارات‌ عادی‌ و نثری‌، جنبه‌ شاعرانه‌ می‌بخشد در خلأ جریان‌ نمی‌یابد و ناچار محیط‌، افکار و معانی‌ و عواطف‌ و احساسات‌ است‌ که‌ عبور آن‌ جریان‌ برق‌آسا به‌ آنها رنگ‌ و جلوه‌ شعر می‌بخشد. بنابراین‌ اگر چه‌ در شعر، معنی‌ و مضمون‌، عبث‌ و لاطائل‌ نیست‌، اما در حقیقت‌ لفظ‌ و معنی‌ هر دو شیشه‌هایی‌ هستند که‌ درخشش‌ فروغی‌ مرموز در آنها منعکس‌ می‌شود و آنها را به‌ رنگ‌ «شعر» در می‌آورد بدین‌ ترتیب‌ حتی‌ در فلسفی‌ترین‌ و عرفانی‌ترین‌ اشعار هم‌، لطف‌ و جمال‌ شعر به‌ معنی‌ آن‌ وابسته‌ نیست‌ و به‌ امری‌ دیگر - که‌ جز لفظ‌ و معنی‌ است‌ وابسته‌ است‌ و فقط‌ وقتی‌ آن‌ نیروی‌ سحرآمیزی‌ که‌ جوهر شعر است‌، در کلام‌ تجلی‌ می‌کند، لفظ‌ و معنی‌، هر دو را فروغ‌ می‌بخشد و در سخن‌ هر چه‌ از کدورت‌ نثر و آلایش‌ نثر مانده‌ باشد از میان‌ می‌رود و به‌ صفای‌ جوهر شعر تبدیل‌ می‌شود و در این‌ حالت‌، کلام‌ از تصرف‌ نثر خارج‌ می‌گردد و به‌ حوزه‌ شعر در می‌آید.

 

                    5-5-1 «برمون‌ (A.Bremond) عقیده‌ داشت‌ که‌ آنچه‌ در شعر اهمیت‌ دارد تنها لفظ‌ و معنی‌ نیست‌ بلکه‌ نیروی‌ مرموز برق‌آسایی‌ است‌ که‌ از آن‌ می‌توان‌ به‌ «نغمه‌ جادویی‌» تعبیر کرد که‌ اساس‌ شعر است‌ و نثر را به‌ شعر تبدیل‌ می‌کند و به‌ آن‌ تأثیر و سحر و افسون‌ می‌بخشد. او و پیروانش‌ عقیده‌ دارند که‌ در هر منظومه‌ای‌ دو گونه‌ معنی‌ متفاوت‌ وجود دارد: یکی‌ معنی‌ معمولی‌ و ظاهری‌ که‌ در حقیقت‌ نثر منظوم‌ یا جزء آلوده‌ آن‌ است‌ و دیگر آن‌ معنی‌ که‌ روی‌ هم‌ رفته‌ از مجموعه‌ ابیات‌ منظومه‌ مستفاد می‌شود و معنی‌ مهم‌ آن‌، همان‌ است‌ که‌ جز شاعر و امثال‌ او کسی‌ از عهده‌ ادراک‌ آن‌ برنمی‌آید و این‌ همان‌ سرّی‌ است‌ که‌ از آن‌ به‌ حکمت‌ و سحر شعر و بیان‌ تعبیر می‌شود.

 

                    6-5-1 شعر ناب‌ هیچ‌ وجه‌ مشترکی‌ با نثر ندارد و به‌ قواعد و اصول‌ گذشتگان‌ پای‌بند نیست‌ و شعر خالص‌ و ناب‌ برعکس‌ نثر، باید از غموض‌ و ابهام‌ خالی‌ نباشد، زیرا شعر با کشف‌ و الهام‌ سر و کار دارد و کار کسی‌ که‌ می‌خواهد از شعر لذت‌ ببرد نیز به‌ کشف‌ و الهام‌ متکی‌ است‌. بنابراین‌ آنچه‌ شعر را از نثر جدا می‌کند عبارتند از:

                    1-6-5-1 اجتناب‌ شعر از وضوح‌ و روشنی‌ در بیان‌ و اشتمال‌ بر غموض‌ و ابهام‌ در معنی‌.

                    2-6-5-1 اجتناب‌ شعر از ارتباط‌ منطقی‌ بین‌ اجزاء سخن‌ که‌ در نثر رایج‌ است‌.

                    3-6-5-1 پرهیز شعر از تمام‌ عواطف‌ و معانی‌ و صور و افکاری‌ که‌ عناصر نثر به‌ شمار می‌آید.

                    4-6-5-1 شعر در میان‌ اوصاف‌ و معانی‌، مبالغه‌ را از حد می‌گذراند و آنها را به‌ درجه‌ وجودی‌ نامحدود و امری‌ که‌ لا یدرک‌ و لا یوصف‌ است‌ بالا می‌برد و چنین‌ شأنی‌ برای‌ نثر موجود نیست‌.

                    5-6-5-1 شیوه‌ بیان‌ شعر، عادی‌ نیست‌ و با تعبیر و بیان‌ عادی‌ نثر بکلی‌ متفاوت‌ است‌.

                    6-6-5-1 در شعر، ابهام‌ و غموض‌ اصلی‌ کلی‌ است‌ در حالیکه‌ در نثر روشنی‌ و صراحت‌ و سادگی‌ مورد توجه‌ است‌.

                    اما اگر التزام‌ به‌ موسیقی‌ و تصویر شاعرانه‌، کلام‌ را وارد حوزه‌ ابهام‌ شعری‌ کند و فهم‌ درست‌ سخن‌ را که‌ متضمن‌ نکته‌ای‌ غیرموزون‌ ولی‌ درخور ضبط‌ و نقل‌ است‌ با مشکل‌ روبرو سازد، سخن‌ را در پرده‌ شعر برده‌ است‌.

                    5-7-5-1 هرچند در نثر وزن‌ و قافیه‌ و سنت‌های‌ خاص‌ شعر و شاعری‌ مطرح‌ نیست‌، اما موضوعات‌ نثر به‌ آنچه‌ مجرد عقل‌ و عادت‌ تقریر می‌کند نیز محدود نمی‌شود. اگر نثر به‌ قصه‌ و تاریخ‌ و سرگذشت‌ و نقد و مقاله‌نویسی‌ منحصر نیست‌ آنچه‌ را که‌ در باب‌ هندسه‌ و طب‌ و نجوم‌ و شناخت‌ معادن‌ و داروها نیز از دیرباز به‌ زبان‌ فارسی‌ تحریر و تدوین‌ شده‌، شامل‌ نمی‌شود و این‌ قبیل‌ آثار را اگر مورد بحث‌ قرار می‌دهد از جهت‌ و ویژگی‌های‌ زبان‌ است‌ نه‌ از جهت‌ ماهیت‌ واقعی‌ نثر. بدین‌ گونه‌ نثری‌ که‌ پابه‌پای‌ شعر حرکت‌ می‌کند مجموعه‌ای‌ از آن‌ گونه‌ آثار غیرمنظوم‌ است‌ که‌ مثل‌ آثار منظوم‌ شاعرانه‌، نظر به‌ ادراک‌ معنای‌ حیات‌ و تعبیر آن‌ دارد و می‌کوشد تا آنچه‌ را مخاطب‌ در باب‌ زندگی‌ خویش‌ و دنیایی‌ که‌ در آن‌ زندگی‌ می‌کند و نمی‌تواند به‌ دست‌ آورد، عاید وی‌ سازد و خط‌ سیر اندیشه‌ و ادب‌ را دنبال‌ کند .

                    8-5-1 آقای‌ دکتر محمد حقوقی‌ معتقدند که‌: یکی‌ از تفاوت‌های‌ کلی‌ شعر و نثر در مسأله‌ ایجاز است‌؛ بدین‌ معنی‌ که‌ در شعر ایجاز به‌ عنوان‌ کلیتی‌ همه‌جانبه‌ مطرح‌ می‌شود و از وجوه‌ ممیّز شعر به‌ شمار می‌آید در حالیکه‌ نثر مبتنی‌ بر اطناب‌ است‌ و معمولاً با ذکر جزئیات‌ به‌ طرف‌ مقصد خود حرکت‌ می‌کند در حالیکه‌ در شعر چنین‌ نیست‌ مثلاً در شعر حافظ‌:

گفت‌ آن‌ یار کز او گشت‌ سرِ دار بلند عیبش‌ این‌ بود که‌ اسرار هویدا می‌کرد

                                 این‌ حکمی‌ است‌ کلی‌ و فشرده‌ از جزئیاتی‌ مشروح‌ به‌ دلیل‌ اینکه‌ همین‌ محتوا را عطار نیز درباره‌ حلّاج‌ می‌نویسد:

                    «نقل‌ است‌ که‌ شبلی‌ گفت‌: آن‌ شب‌ به‌ سر گور او شدم‌ و تا بامداد نماز کردم‌ و سحرگاهان‌ مناجات‌ کردم‌ و گفتم‌: الهی‌ این‌ بنده‌ تو بود؛ مؤمن‌ و عارف‌ و موحد این‌ بلا با او چرا کردی‌، خواب‌ بر من‌ غلبه‌ کرد و به‌ خواب‌ دیدم‌ که‌ قیامت‌ است‌ و از حق‌ فرمان‌ آمدی‌ که‌ این‌ از آن‌ کردم‌ که‌ سرّ ما با غیر گفت‌».

                    چنانکه‌ می‌بینید عطار برای‌ رسیدن‌ به‌ «گریز» آخرین‌ شرح‌، و بسط‌های‌ مفصّلی‌ داده‌ است‌ در صورتیکه‌ در بیت‌ حافظ‌ تنها همین‌ گریز را می‌توان‌ دید چرا که‌ حافظ‌ خواسته‌ است‌ آنهمه‌ را به‌ صورت‌ یک‌ کلمه‌ کلی‌، احیاء و بازگو کند یعنی‌ برای‌ او کلمات‌ «وسیله‌» نبوده‌اند؛ بلکه‌ چون‌ به‌ زبان‌ شعر سخن‌ می‌گوید، همین‌ نوع‌ بیان‌ (که‌ رعایت‌ فشردگی‌ است‌) «هدف‌» نیز بوده‌ است‌ بنابراین‌ در مقابل‌ جزئیاتی‌ که‌ نثر بدان‌ می‌پردازد این‌ نوع‌ ایجاز صرفاً شکلی‌ است‌ از کلیتی‌ که‌ تنها شعر به‌ خود می‌گیرد . مرحوم‌ محیط‌ طباطبایی‌ نوشته‌اند:

           «تفاوت‌ شعر با نثر همین‌ است‌ که‌ نثر مبیّین‌ وقایع‌ است‌ است‌ و شعر مفسّر احساسات‌ و عواطف‌ است‌.»

 

 

تفاوت‌های‌ شعر و نثراز دیدگاه‌ گراهام‌ هوف‌

                 گراهام‌ هوف‌ در تحلیل‌ شباهت‌ها و تفاوت‌های‌ شعر و نثر بحثی‌ منتقدانه‌ را مطرح‌ می‌کند و می‌نویسد در صحبت‌ معمولی‌ به‌ سادگی‌ نثر از شعر قابل‌ تشخیص‌ است‌ ولی‌ تشخیص‌ و ترسیم‌ وجوه‌ تمایز این‌ دو، چندان‌ آسان‌ هم‌ نیست‌. هوف‌ معتقد است‌ که‌ دو تعریف‌ برای‌ شعر وجود دارد:

1. شعر به‌ هر نوع‌ تصنیفی‌ گفته‌ می‌شود که‌ به‌ نظم‌ باشد و یا آنچه‌ بدین‌ قصد تصنیف‌ شده‌ باشد، اعم‌ از اینکه‌ دارای‌ کیفیت‌ واقعی‌ باشد یا خیر. بنتام‌ (J'Bentham) معتقد است‌ که‌ در نثر خطوط‌ تا کنار صفحه‌ می‌رسند و شعر از این‌ خصلت‌ بی‌بهره‌ است‌.

2. گاهی‌ افکار و عقایدی‌ به‌ خودی‌ خود دارای‌ نوعی‌ کیفیت‌ شعری‌ است‌ که‌ نه‌ به‌ نظم‌، بلکه‌ به‌ نثر بیان‌ می‌شود. هوف‌ نتیجه‌ می‌گیرد که‌ در میان‌ مفاهیم‌ مختلف‌ دو تعریف‌ فوق‌ تضاد وجود دارد. هوف‌ آنگاه‌ به‌ بیان‌ تفاوت‌های‌ شعر و نثر می‌پردازد و چنین‌ نتیجه‌ می‌گیرد که‌:

1. شعر و نثر مانعة‌الجمع‌ هستند ولی‌ شعر حوزه‌ نامعینی‌ را دربر می‌گیرد که‌ شامل‌ نظم‌ و نثر هم‌ می‌شود و با آنها تداخل‌ پیدا می‌کند.

2. نثر بر آن‌ است‌ تا در جهت‌ واقعیت‌، توصیف‌ و تجزیه‌ و تحلیل‌ صاحب‌ تبحّر شود، در حالیکه‌ حوزه‌ اختصاصی‌ شعر بیان‌ احساس‌ است‌ و شعر را ادبیات‌ تخیلی‌ می‌دانند، اما در عمل‌ «احساس‌» نیز در عملکرد نثر قرار می‌گیرد و مثلاً ترغیب‌ و موعظه‌ و صنعت‌ بیان‌ «احساسی‌» بیان‌ می‌شود.

بدین‌ معنی‌ نثر بر آن‌ است‌ که‌ به‌ نقطه‌ انتهایی‌ ماوراء خود اشاره‌؛ کند یعنی‌ بیان‌ یا توصیف‌ حالتی‌ از حالت‌ها (واقعی‌ یا خیالی‌) و ترغیب‌، دستور، و یا تجویز یک‌ رشته‌ اعمال‌. در حالیکه‌ اگر چه‌ شعر نیز ممکن‌ است‌ این‌ عملکردها را داشته‌ باشد، اما یک‌ شعر ناب‌ بر ما محیط‌ نیست‌ و بر خلاف‌ حقیقت‌ حرکت‌ نمی‌کند.

3. شعر کلمه‌ را از داشتن‌ معنی‌ متعدی‌ محروم‌ نمی‌کند، بلکه‌ هدفش‌ ایجاد ترکیبی‌ از کلمات‌ است‌ که‌ در آنها تصور و خیال‌ نهفته‌ باشد، اما نحوه‌ استفاده‌ شعر از کلمات‌ همانند نثر نیست‌ حتی‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ شعر اصلاً از «کلمات‌» استفاده‌ نمی‌کند. معنی‌ این‌ امر آن‌ است‌ که‌ شعر از مورد استفاده‌ قرار دادن‌ زبان‌، امتناع‌ می‌کند در حالیکه‌ برای‌ نثر «کلمات‌» ابزاری‌ مفید هستند که‌ منظوری‌ را بیان‌ می‌دارند. برای‌ شعر کلمات‌ به‌ خودی‌ خود هدف‌ هستند و سارتر نیز به‌ همین‌ اصل‌ معتقد است‌. شعر از لغات‌ و ترکیبات‌ و کلام‌ شاعرانه‌ خاصی‌ استفاده‌ می‌کند که‌ معمولاً در نثر وجود ندارد. «گری‌» معتقد بود که‌ زبان‌ عصر هوگو زبان‌ شعر نیست‌ و شعر دارای‌ زبانی‌ است‌ ویژه‌ که‌ هر کس‌ به‌ سرودن‌ شعر پرداخته‌ است‌ با اصطلاحات‌ و مشتقات‌ بیرونی‌ چیزی‌ بر آن‌ افزوده‌ است‌ و طبعاً بخشی‌ از لغات‌ عادی‌ و معمولی‌ به‌ عنوان‌ لغات‌ غیرشاعرانه‌ از شعر حذف‌ می‌شوند در حالیکه‌ در نثر چنین‌ نیست‌.

4. نثر با تشکیلاتی‌ صوری‌ آزاد همراه‌ است‌ که‌ معنی‌ از آن‌ برمی‌خیزد و شعر دارای‌ تشکیلات‌ صوری‌ سخت‌تری‌ است‌ که‌ مستقل‌ از معنی‌ است‌. شعر تشکیلات‌ لفظی‌ خود را به‌ نحوی‌ تطبیق‌ می‌سازد، اما نثر تشکیلات‌ لفظی‌ خود را برای‌ هدف‌های‌ دورتری‌ چون‌ اهداف‌ بیانی‌، توصیفی‌ و تجزیه‌ و تحلیل‌، مورد استفاده‌ قرار می‌دهد. نظم‌ با تشکیلات‌ صوری‌ خود می‌خواهد شعر را جلب‌ کند و هدف‌ عمده‌ آن‌ درخشش‌ الفاظ‌ است‌.

5. شعر منحنی‌ است‌ که‌ هدف‌ غالب‌ خود را با درخشش‌ بیان‌ می‌کند و این‌ درخشش‌، در حوزه‌ لفظی‌، در کلیه‌ متون‌ ادبی‌ و هنری‌ به‌ آسانی‌ دیده‌ می‌شود تا آنجا که‌ شعر در مرکز «ادبیات‌ تخیلی‌ قرار می‌گیرد و جوهر حیاتی‌ ادبیات‌ تخیلی‌ می‌شود».

6. «هوف‌» نظر «بنتام‌» را تأیید می‌کند که‌ می‌گوید: نظم‌ سخنی‌ است‌ که‌ به‌ وسیله‌ اصلی‌ جدا از معنی‌، به‌ واحدهای‌ صوری‌ کم‌ و بیش‌ منظمی‌ تقسیم‌ شده‌ است‌، در حالیکه‌ تشکیلات‌ صوری‌ نثر مستقیماً از میان‌ معنی‌ آن‌ برمی‌خیزد. بعضی‌ گفته‌اند که‌ تشکیلات‌ صوری‌ نظم‌ هم‌ مستقیماً از درون‌ معنی‌ آن‌ برمی‌خیزد، اما تعمیم‌ فرمِ نظم‌ درست‌ نیست‌ ولی‌ ممکن‌ است‌ در مواردی‌ صادق‌ باشد.

وجه‌ تمایز نظم‌ و معنی‌ را بدین‌ ترتیب‌ می‌توان‌ باز گفت‌ که‌ «معنی‌»، از نیاز به‌ بیان‌ یا وصف‌ یا ترغیب‌ بر می‌خیزد در حالیکه‌ «فرم‌ نظم‌» از علاقه‌ به‌ وزن‌ منشأ می‌گیرد و کاری‌ با بیان‌ و وصف‌ و ترغیب‌ ندارد، علت‌ اساسی‌ لذت‌ در شعر کاملاً جدا از معنی‌ آن‌ است‌، بسیاری‌ از بزرگان‌ و کودکان‌ غالباً از اشعار عامیانه‌ و قافیه‌دار ساده‌، لذت‌ می‌برند بی‌آنکه‌ معنی‌ آن‌ را درک‌ کنند. وزن‌ نیز یک‌ منبع‌ مستقل‌ لذت‌ از شعر است‌ و جایگزین‌ اهداف‌ بیانی‌ می‌شود. اینکه‌ احساس‌ وزن‌ تبدیل‌ به‌ عامل‌ بیان‌ احساس‌ می‌شود امری‌ است‌ ساده‌ و به‌ دلایل‌ روشن‌ فیزیکی‌، اوزانی‌ که‌ سریعتر از حد معمول‌ است‌، مبین‌ خوشحالی‌ و حرکت‌ یا فوریت‌ است‌ و اوزانی‌ که‌ کندتر از معمول‌ باشد، مبین‌ افسردگی‌، غم‌ و خستگی‌ و کسالت‌ است‌ و با گذشت‌ زمان‌، وزن‌های‌ معینی‌ تبدیل‌ به‌ عرف‌ می‌شود و فرم‌های‌ ثابتی‌ را به‌ وجود می‌آورد که‌ به‌ آنها اوزان‌ عروضی‌ می‌گویند (Meters) و آنچه‌ در آغاز به‌ عنوان‌ اشاراتی‌ همزمان‌ به‌ شمار می‌آمد، بالاخره‌ تبدیل‌ به‌ موضوعی‌ برای‌ سنجش‌ آگاهانه‌ می‌شود.

7. در «شعر»، سخن‌ دارای‌ بافت‌ دقیق‌تری‌ است‌ تا در «نثر» و این‌ امر از طریق‌ ظرافت‌های‌ وزن‌ و قافیه‌ و تکیه‌ صورت‌ می‌گیرد در حالیکه‌ در نثر چنین‌ نیست‌ و به‌ همین‌ جهت‌ شعر را باید بیشتر در نقد لفظی‌ مورد بررسی‌ قرار داد و نثر را در هدف‌های‌ معنایی‌ و تجزیه‌ و تحلیل‌های‌ پژوهشی‌.

8. علی‌رغم‌ نامشخص‌ بودن‌ مرز میان‌ «نثر» و «شعر»، مرز میان‌ «نثر» و «نظم‌»، مشخص‌ و غیرقابل‌ بحث‌ بوده‌ است‌. مثلاً شعر آزاد کاملاً در نظام‌ وزنی‌ جای‌ نمی‌گیرد، یعنی‌ قابل‌ سنجش‌ نیست‌ تجاربی‌ نیز در مورد نثری‌ که‌ آگاهانه‌ دارای‌ وزن‌ است‌، حاصل‌ شده‌ است‌ و به‌ طرح‌ این‌ پرسش‌ انجامیده‌ است‌ که‌ آیا وجه‌ تمایزی‌ که‌ از سابق‌ میان‌ نظم‌ و نثر موجود، بود هنوز مطلق‌ است‌؟ به‌ همین‌ جهت‌ مالارمه‌ (Mallarme) معتقد بود که‌ میان‌ نظم‌ و نثر تفاوت‌ واقعی‌ وجود ندارد، بلکه‌ میان‌ زبانی‌ که‌ با هدف‌ جمال‌شناسی‌ به‌ کار رفته‌ و زبانی‌ که‌ بدون‌ چنین‌ هدفی‌ مورد استفاده‌ قرار گرفته‌ است‌، تفاوت‌ وجود دارد، بنابراین‌ شعر از آنجا شروع‌ می‌شود که‌ زبان‌ یا طرز بیان‌ با تکیه‌ همراه‌ باشد و آن‌، نوعی‌ تشکیلات‌ ارادی‌ جمال‌شناسی‌ دارد اما به‌ محض‌ اینکه‌ سبک‌ وجود داشته‌ باشد نثر به‌ وجود می‌آید که‌ در آن‌ اندیشه‌های‌ باشکوه‌ هست‌، اما تشکیلات‌ ارادی‌ جمال‌شناسی‌ نیست‌.

9. شعر کلاً از ابتذال‌ روزمرگی‌ مبراست‌ و از خشونت‌ واژه‌های‌ زیاد آشنا یا زیاد نامأنوس‌ به‌ دور است‌ و می‌کوشد تا از کلمات‌ روزمره‌ بپرهیزد در حالیکه‌ نثر به‌ هیچ‌ وجه‌ چنین‌ خطی‌ را میان‌ زندگی‌ روزمره‌ و واژه‌ها نمی‌کشد.

10. شعر دارای‌ طرز بیان‌ خاص‌ خود است‌ که‌ زائیده‌ عملکرد عمومی‌ شعر است‌. اما کسانی‌ چون‌ وردزورث‌ (Wordsworth) معتقد بودند که‌ هیچ‌ نوع‌ تفاوت‌ اساسی‌ میان‌ زبان‌ نثر و سروده‌های‌ موزون‌ وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته‌ باشد، اما فعالیت‌ ادبی‌ زمان‌ خود وی‌ و حتی‌ شعرهای‌ خود او، این‌ گفته‌ او را تأیید نمی‌کند.

11. زبان‌ شاعرانه‌ یک‌ تخصیص‌ وسیع‌ است‌ که‌ با به‌ کار گرفتن‌ کلمات‌ قدیمی‌ و کلمات‌ ابداعی‌ و کلماتی‌ که‌ برای‌ مفاهیم‌ خاص‌ به‌ کار می‌روند، حوزه‌ آن‌ وسعت‌ می‌یابد و در هر دوره‌ منبع‌ اصلی‌ حیات‌ دو زبانه‌ شاعرانه‌، کلام‌ واقعی‌ آن‌ دوره‌ است‌، زیرا کلام‌ زنده‌ هر عصر یک‌ منبع‌ ثابت‌ حیاتی‌ شعر است‌ ولی‌ وردزورث‌ اعتقاد داشت‌ که‌ حیات‌ شعر از کشش‌ همیشگی‌ و دائم‌التغییر میان‌ وزن‌ کلام‌ عادی‌ و نظام‌ وزنی‌ رسمی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد و یک‌ کشش‌ دائم‌التغییر و مشابه‌ میان‌ زبان‌ عصر و زبان‌ شعر وجود دارد و گاهی‌ اوقات‌ این‌ دو بسیار به‌ هم‌ نزدیک‌ می‌شوند، اما شعر متعلق‌ به‌ یک‌ فرهنگ‌ معین‌، ناگزیر یک‌ نظام‌ مرتبط‌ را نیز ایجاد می‌کند و هر قدر تاریخ‌ شعر طولانی‌تر شود رمز و کنایه‌ بیشتر در آن‌ راه‌ می‌یابد.

12. بنا به‌ دلایلی‌ فرم‌ شعری‌ یا حتی‌ آگاهانه‌تر فرم‌های‌ وزنی‌ در «نثر - شعر» به‌ کار می‌روند به‌ نحوی‌ که‌ توجه‌ زیاد و خاصی‌ به‌ طرف‌ بافت‌ لفظی‌ مبذول‌ می‌شود. بنابراین‌ طرز بیان‌ شعر بایستی‌ به‌ طرزی‌ مطلوب‌ همیشه‌ گویا و همیشه‌ زنده‌ باشد و این‌ نشاط‌ گویا و همه‌جا حاضر، به‌ معنایی‌ جدایی‌ دائم‌، کم‌ یا زیاد، از کار معمولی‌ و طرز بیان‌ معمولی‌ است‌، سخن‌ معمول‌ و نثر می‌تواند مقادیر زیادی‌ از کلام‌ خنثی‌ یا غیرمؤثر را بپذیرد، اما شعر قادر به‌ چنین‌ کاری‌ نیست‌ .

                    مرحوم‌ دکتر خانلری‌ نیز تفاوت‌ها و شباهت‌های‌ نثر و شعر را چنین‌ بازمی‌گوید:

                    نثر و شعر هر دو با کلمه‌ کار می‌کنند و خویشاوندی‌ شعر و نثر از اینجاست‌، اما خطاست‌ که‌ شعر و نثر را به‌ دلیل‌ آنکه‌ مایه‌ هر دو یکی‌ است‌، از یک‌ جنس‌ بدانیم‌ و برای‌ تمیز یکی‌ از دیگری‌، فصلی‌ مانند وزن‌ را قائل‌ شویم‌، آنچه‌ این‌ دو فن‌ را با هم‌ نسبت‌ می‌دهد مایة‌ کار (یعنی‌ کلمه‌) نیست‌، بلکه‌ شیوه‌ کار و غرض‌ آن‌ است‌. شعر و نثر در مایه‌کار شریکنداما در شیوه‌ و غرض‌ یکسان‌ نیستند.

3. نثر برای‌ بیان‌ امری‌ معقول‌ یا محسوس‌، به‌ کار می‌رود و نویسنده‌ حقیقتی‌ را که‌ خود بدان‌ گرویده‌ است‌ و پذیرفته‌ است‌، بیان‌ و اثبات‌ می‌کند به‌ طریقی‌ که‌ خواننده‌ آن‌ را بپذیرد. نثر برای‌ بیان‌ احساس‌ و ادراک‌ نویسنده‌ به‌ کار می‌رود و غرض‌ از نوشتن‌ آن‌ است‌ که‌ این‌ ادراک‌ را به‌ وسیله‌ نشانه‌هایی‌ که‌ از پیش‌ میان‌ او و خواننده‌ معهود بوده‌ است‌، به‌ ذهن‌ خواننده‌ انتقال‌ دهد، پس‌ سرو کار نثر با امور حسی‌ و عقلی‌ است‌ و نویسنده‌ در اینجا به‌ آن‌ قسمت‌ از قوای‌ ذهنی‌ که‌ «ادراک‌ و عقل‌» خوانده‌ می‌شود، خطاب‌ می‌کند و شیوه‌ کار او ایجاد ترتیب‌ متوالی‌ و منطقی‌ در مقدمات‌ است‌ و خواننده‌ را از پله‌های‌ نردبان‌ ادراک‌، یک‌ یک‌ بالا می‌برد تا مشاهده‌ یا تصدیقی‌ که‌ به‌ همان‌ ترتیب‌ در ذهن‌ خود او حاصل‌ شده‌ است‌، هر چه‌ تمامتر در ذهن‌ شنونده‌ نیز حاصل‌ گردد. بنابراین‌ نثر مراحل‌ را یک‌ یک‌ طی‌ می‌کند.

                    اما شعر حالتی‌ انفعالی‌ یا شادی‌ و غمی‌ را که‌ در دل‌ گوینده‌ پدید آمده‌ است‌، در خواننده‌ ایجاد می‌کند و فرق‌ این‌ حال‌ با ادراک‌ و تصدیق‌ آن‌ است‌ که‌ از مقدمات‌ معین‌ حاصل‌ نمی‌شود.

                    نثر با شعر از جهت‌ غرض‌ و شیوه‌ کار متفاوت‌ است‌ بدین‌ معنی‌ که‌ نویسنده‌ می‌خواهد تصوری‌ را که‌ از ادراک‌ امری‌ خارجی‌ در ذهن‌ او حاصل‌ شده‌ است‌، به‌ ذهن‌ دیگران‌ منتقل‌ کند و برای‌ این‌ انتقال‌، نخست‌ یک‌ یک‌ امور را توصیف‌ می‌کند و هر چه‌ اجزاء مختلف‌ ادراکات‌ خود را بیشتر و دقیق‌تر توصیف‌ کند، تصوری‌ که‌ از آن‌ در ذهن‌ خواننده‌ حاصل‌ می‌شود دقیق‌تر و صریح‌تر خواهد بود و وضوح‌ و صراحت‌ او را بیشتر می‌سازد.

                    اما غرض‌ شاعر انتقال‌ صورت‌ ذهنی‌ نیست‌، بلکه‌ القاء حالت‌ نفسانی‌ است‌ و برای‌ رسیدن‌ به‌ این‌ منظور لازم‌ نیست‌ که‌ همه‌ جزئیات‌ منظره‌ خارجی‌ را در ذهن‌ شنونده‌ تصویر کند، بلکه‌ برای‌ او مهم‌ این‌ است‌ که‌ آنچه‌ در ضمیر او می‌گذرد یعنی‌ آن‌ حالت‌ نفسانی‌ را منتقل‌ کند، نه‌ مقدمات‌ ادراکی‌ آن‌ را. شاعر همدل‌ می‌جوید و گاهی‌ برای‌ او اشاره‌ای‌ کافی‌ است‌ و ذکر تفصیل‌ ثمری‌ ندارد اما این‌ اشاره‌ باید دل‌انگیز باشد. بعلاوه‌ شعر مرحله‌، به‌ مرحله‌ حرکت‌ نمی‌کند و نتیجه‌ را بیان‌ می‌دارد. بنابراین‌ شعر و نثر یک‌ اشتراک‌ دارند و دو افتراق‌:

یک‌ اشتراک‌ در مایه‌ کار یعنی‌ کلمه‌ و دو اختلاف‌ یعنی‌ تفاوت‌ غرض‌ و شیوه‌ کار.

 

6-1 ملاحظاتی‌ در روابط‌ نثر و شعر

                 گفتیم‌ آنچه‌ شعر و نثر را در عرف‌ از هم‌ جدا می‌کند عبارت‌ است‌ از تقید نثر به‌ تعبیر ادبی‌ و تقید شعر به‌ وزن‌ و آهنگ‌ یا فارغ‌ بودن‌ از آن‌، بنابراین‌:

                    1-6-1 نثر سخنی‌ است‌ که‌ در عین‌ تقید به‌ «تعبیر ادبی‌» در قید وزن‌ و آهنگ‌ قراردادی‌ معمول‌ در شعر نیست‌ اما،

                    2-6-1 در هیچ‌ یک‌ از دو مقوله‌ شعر و نثر، تعهدی‌ برای‌ التزام‌ یا فراغ‌ از قید وزن‌ و قافیه‌ وجود ندارد همچنانکه‌ بسیاری‌ از اشعار ناب‌ دارای‌ وزن‌ و قافیه‌ نیستند و بسیاری‌ از نثرهای‌ مسجع‌ و موزون‌، فنی‌ یا مصنوع‌ از وزن‌ و قافیه‌ و آهنگ‌ برخوردارند.

                    3-6-1 هیچ‌ یک‌ از دو مقوله‌ شعر و نثر در تعهدی‌ که‌ جهت‌ تأثیرانگیزی‌ و قابلیت‌ ضبط‌ و نقل‌ دارند، این‌ التزام‌ را به‌ حد اعلای‌ ممکن‌ انجام‌ نمی‌دهند و نه‌ «ابداع‌» در شعر و نه‌ «تعبیر ادبی‌» در نثر، همیشه‌ در این‌ زمینه‌ مقید و ملتزم‌ هستند و هر دو آزادی‌ و عدم‌ تقید خود را به‌ وزن‌ و آهنگ‌ حفظ‌ می‌کنند و این‌ امر به‌ معنی‌ اجتناب‌ از بلاغت‌ و دلربایی‌ شعر یا نثر نیست‌.

                    4-6-1 نثری‌ که‌ از مقوله‌ «تعبیر ادبی‌» برخوردار باشد فقط‌ با عدم‌ تعهد به‌ پیروی‌ از آنچه‌ وزن‌ و قافیه‌ معمول‌ در شعر است‌، از قلمرو شعر جدا می‌شود و این‌ نکته‌ التزام‌ سلاست‌ و روانی‌ را از آن‌ سلب‌ نمی‌کند ولی‌ عدم‌ تقید به‌ وزن‌ و قافیه‌ هم‌ سبب‌ نمی‌شود که‌ نثر از جواهر شعری‌ چون‌ تشبیه‌ و استعاره‌ و مجاز و ... پرهیز کند همچنانکه‌ وقتی‌ شعر مجاز و تشبیه‌ و تصویر و جواهر شعری‌ دیگر را مشتمل‌ است‌، از ضرورت‌ التزام‌ بر سلامت‌ و روانی‌ و روشنی‌ که‌ قابلیت‌ ضبط‌ و نقل‌ را به‌ آن‌ می‌دهد، معاف‌ نمی‌شود . نثر این‌ التزام‌ را ندارد که‌ با اجتناب‌ از هرگونه‌ تعبیری‌ که‌ ذوق‌ را می‌نوازد و خیال‌ را برمی‌انگیزد همیشه‌ در سطحی‌ راکد و نازل‌ و نزدیک‌ به‌ زبان‌ محاوره‌ عادی‌ سیر کند به‌ همین‌ دلیل‌ بعضی‌ نویسندگان‌ نثر را تا حد شعر لطف‌ و جاذبه‌ بخشیده‌اند.

                    6-6-1 نثر، وقتی‌ از حوزه‌ خود خارج‌ و به‌ حوزة‌ شعر وارد می‌شود که‌ در پرده‌ای‌ از ابهام‌ که‌ خاص‌ شعر است‌ فرو رود و آنچه‌ را که‌ فهم‌ درست‌ درک‌ می‌کند، نامفهوم‌ سازد و ادراک‌ غرض‌ نویسنده‌ را برای‌ افراد سخن‌شناس‌ دشوار سازد. ممکن‌ است‌ نویسنده‌ عمداً سخن‌ خود را در پرده‌ ابهام‌ و شعر بپوشاند تا سرّ خود را فقط‌ با آنکه‌ فهم‌ سخن‌ دارد، در میان‌ نهد، اما آن‌ کس‌ که‌ استعداد درک‌ این‌ دقیقه‌ را ندارد، اشارات‌ نویسنده‌ را فهم‌ نمی‌کند و این‌ حسن‌ کار نویسنده‌ نیست‌. اما از آن‌ سو نیز سادگی‌ و روشنی‌ نثری‌ که‌ شایستة‌ زبان‌ محاوره‌ و بیان‌ عادی‌ روزنامه‌ای‌ است‌، گاهی‌ نویسنده‌ را در محظور قرار می‌دهد و او را به‌ نوشتن‌ نثری‌ نزدیک‌ به‌ شعر وامی‌دارد که‌ عیبی‌ برای‌ وی‌ شمرده‌ نمی‌شود.

                    7-6-1 آنچه‌ نثر را از اعتبار خود دور می‌کند، استغراق‌ در تصنع‌ و تکلف‌ و افراط‌ در تصویرپردازی‌ است‌، اما حد معتدل‌ آن‌ به‌ شرطی‌ که‌ نثر را با تنگناها و ضرورات‌ شعری‌ که‌ مغایر با فصاحت‌ است‌، مواجه‌ نکند برای‌ نویسنده‌ مجاز است‌ و هیچ‌ نویسنده‌ای‌ ملزم‌ نیست‌ سخن‌ خود را همواره‌ مطابق‌ میل‌ طبقاتی‌ خاص‌ از عارف‌ یا عامی‌ بنویسد.

                    8-6-1 وقتی‌ نویسنده‌، روشنی‌ بیان‌، قوت‌ تعبیر، ایجاز غیرمخل‌ و جاذبه‌های‌ تصویری‌ را در نثر خود به‌ کار می‌گیرد، ممکن‌ است‌ کسانی‌ را در فهم‌ مقصود وی‌ دچار اشکال‌ سازد، اما این‌ امر می‌تواند در ذهن‌ افراد مستعد، تأثیر و جاذبه‌ای‌ قوی‌ داشته‌ باشد و شیوه‌ای‌ نزدیک‌ به‌ نمط‌ عالی‌ را در ذهن‌ ایشان‌ ایجاد کند، به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ مخصوصاً نثر تعلیمی‌ همیشه‌ صبغه‌ای‌ از شعر را در حدی‌ معتدل‌ و معقول‌ و ذوق‌پسند داشته‌ است‌، چنانکه‌ گاهی‌ نثر خواجه‌ عبداله‌ انصاری‌، احمد غزالی‌، عین‌القضاة‌ و عزیز نسفی‌ و روزبهان‌ فسایی‌ از شعر تنها، وزن‌ و بحر عروضی‌ را کم‌ دارد و سجع‌ و وزن‌ در سخنان‌ این‌ افراد، حالتی‌ خاص‌ به‌ نثر بخشیده‌ است‌.

                    9-6-1 آنچه‌ لطف‌ و طراوت‌ را در مقوله‌ نثر حفظ‌ می‌کند و آن‌ را از ورود در آفاق‌ پرابهام‌ شعر مانع‌ می‌شود، رعایت‌ اعتدال‌ است‌. کیست‌ که‌ این‌ اعتدال‌ را در کلام‌ عین‌القضاة‌ قابل‌ تحسین‌ بیابد و در عین‌ حال‌ فقدان‌ آن‌ را در نثر تعلیمی‌ عبدالقادر بیدل‌، نوعی‌ تجاوز نثر به‌ قلمرو خاص‌ شعر، تلقی‌ ننماید.

 

7-1 تقدم‌ زمانی‌ شعر بر نثر

                 ملتها پیش‌ از آنکه‌ عواطف‌ و احساسات‌ خود را به‌ نثر ادا کنند، آن‌ را به‌ «شعر» بازگو می‌کرده‌اند و طبعاً شعر زبان‌ ادبی‌ آنها می‌شده‌ است‌، اما وقتی‌ که‌ نظم‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ دگرگون‌ می‌شود و مردم‌ به‌ تنظیم‌ افکار و عقاید خود نیازمند می‌شوند و می‌خواهند به‌ بحث‌ درباره‌ علل‌ و عوامل‌ تغییر زندگی‌ خود بپردازند، شعر را برای‌ بیان‌ این‌ معانی‌ مناسب‌ نمی‌یابند و ناچار می‌شوند که‌ این‌ نوع‌ اندیشه‌ها را در «نثر» بیان‌ کنند. به‌ عنوان‌ مثال‌ در یونان‌ و روم‌، ابتدا شاعران‌ را می‌بینیم‌ که‌ به‌ انشاء آثار حماسی‌ و غنایی‌ و نمایشی‌ در قالب‌ شعر می‌پردازند نه‌ نثر و نثر برای‌ آنها فقط‌ در اضطرابات‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ و فلسفی‌ و دینی‌ مورد استفاده‌ قرار می‌گیرد که‌ این‌ مطالب‌ از حوزه‌ شعر خارج‌ است‌ .

                    در میان‌ عربها نیز وضع‌ چنین‌ بود از دوره‌ دوم‌ جاهلیت‌ (حدود 150 سال‌ پیش‌ از اسلام‌)، شعر قدیم‌ عربی‌ وجود داشت‌ و شاعران‌ هر قبیله‌ از لهجه‌ محلی‌ و قبیله‌ای‌ خود فراتر می‌رفتند و به‌ لهجه‌ فصحی‌ (لهجه‌ قریش‌) شعر می‌سرودند و خط‌ عربی‌ تکامل‌یافته‌ و شعر پخته‌ جاهلی‌، از نسلی‌ به‌ نسلی‌ منتقل‌ می‌شد و در قرن‌ سوم‌ هجری‌ تدوین‌ آن‌ کامل‌ شد. در حالیکه‌ اعراب‌ جاهلی‌ به‌ خاطر دشواری‌ها و تنگ‌یابی‌های‌ وسائل‌ نوشتن‌، کتابت‌ را فقط‌ برای‌ اهداف‌ تجاری‌ و سیاسی‌ به‌ کار می‌گرفتند نه‌ برای‌ مقاصد ادبی‌ و به‌ همین‌ جهت‌ هم‌ مدرکی‌ دال‌ بر وجود رسائل‌ منثور، در دوره‌ جاهلی‌ وجود ندارد. تنها با توسعه‌ فرهنگ‌ شهری‌ و گسترش‌ قلمرو اسلامی‌، نثر عربی‌ گسترش‌ و توسعه‌ یافت‌ و در دیوانها و امور خراج‌ و فرستادن‌ نامه‌ها و ترجمه‌ و تصنیف‌ آثار مختلف‌ مورد استفاده‌ قرار گرفت‌ و مقالات‌ و مقامات‌ و پیمان‌نامه‌ها و وصف‌ و مناظره‌ و انشاء نامه‌های‌ هدیه‌بخشی‌ و هدیه‌گیری‌ و تعارفات‌ و شکر و عتاب‌ و سوک‌ و سور و عواطف‌ مختلف‌ رواج‌ یافت‌ و در مقاصد و قالب‌های‌ متفاوت‌ به‌ کار رفت‌ و با ظهور اسلام‌ و قرآن‌ مجید، نثر عربی‌ که‌ در آغاز امری‌ ساده‌ و ابتدایی‌ بود، به‌ مراحل‌ کمال‌ رسید که‌ مَثَل‌ اعلای‌ آن‌ قرآن‌ کریم‌ است‌.

                    در ادبیات‌ انگلیسی‌ نیز، قدیم‌ترین‌ نوشتة‌ نثر، تقریباً یک‌ قرن‌ پس‌ از قدیم‌ترین‌ شعر انگلیسی‌، به‌ وجود آمده‌ است‌، بدین‌ معنی‌ که‌ قدیم‌ترین‌ دست‌نویس‌ نثر، اندکی‌ پس‌ از سال‌ 850 میلادی‌ نوشته‌ شده‌ است‌ و ترجمه‌ای‌ از مزامیر نیز از همان‌ زمان‌ و اندکی‌ زودتر صورت‌ گرفته‌ است‌. از نیمه‌ اول‌ قرن‌ نهم‌ میلادی‌ بویژه‌ از حدود 825 میلادی‌ به‌ بعد ما مقدمه‌ای‌ از اسناد حقوقی‌ به‌ زبان‌ انگلیسی‌ داریم‌، اما قدیم‌ترین‌ شعر انگلیسی‌، گمان‌ می‌رود که‌ از قرن‌ هفتم‌ میلادی‌ باشد که‌ سرود آفرینش‌ «کادمون‌» است‌. «کادمون‌» پایه‌گذار شعر مذهبی‌ انگلیسی‌ است‌ که‌ حتی‌ پیش‌ از سال‌ 680 به‌ سرودن‌ شعر اشتغال‌ داشته‌ است‌ و دست‌نویسهای‌ «بیوولف‌» نیز در موزه‌ بریتانیا از قرن‌ هشتم‌ و پیش‌ از آن‌ است‌. صرفنظر از قوانین‌، اسناد حقوقی‌ و آثار مورد علاقه‌ کلیسا، کاملاً محتمل‌ می‌نماید که‌ اشعار حماسی‌ طولانی‌ یا داستانهای‌ منثور پهلوانی‌ می‌بایستی‌ در میان‌ نخستین‌ آثاری‌ باشند که‌ به‌ نوشتن‌ درآمده‌اند .

                    در زبان‌ فارسی‌ نیز مسلماً شعر پیشگام‌ نثر است‌، زیرا صرفنظر از ترانه‌ها و اشعار محلی‌ که‌ در سه‌ قرن‌ اول‌ هجری‌ در ایران‌ متداول‌ بوده‌ و در منابع‌ مختلف‌ ضبط‌ شده‌ است‌، بحث‌ نخستین‌ شاعران‌ پارسی‌گوی‌ با رسمی‌ شدن‌ زبان‌ فارسی‌ توأم‌ است‌ و این‌ سخن‌، کلامی‌ است‌ درست‌ که‌ راز زایش‌ هر زبانی‌ در زایش‌ شعر آن‌ نهفته‌ است‌ و لذا می‌توان‌ گفت‌ که‌ هر زبانی‌ آنگاه‌ زاده‌ می‌شود که‌ اولین‌ شاعرش‌ پا به‌ دنیا نهاده‌ باشد و آنگاه‌ می‌میرد که‌ آخرین‌ شاعرش‌ مرده‌ باشد . زبان‌ فارسی‌ نیز زاده‌ نشد مگر به‌ معجز شعر پارسی‌ و به‌ یاری‌ شاعران‌ پارسی‌گوی‌. بیش‌ از دویست‌ سال‌ از حمله‌ اعراب‌ گذشته‌ بود که‌ یعقوب‌ لیث‌ صفار (متوفی‌ به‌ سال‌ 265 هجری‌) چون‌ وصف‌ خود را به‌ وصیف‌ از محمد تازی‌ شنید با صدق‌ و سادگی‌ گفت‌ «چیزی‌ که‌ من‌ اندر نیابم‌ چرا باید گفتن‌؟» و این‌ سخن‌ کار خود را کرد و اول‌ شعر پارسی‌ در عجم‌ پدید آمد و گویش‌ دری‌ به‌ پایگاه‌ زبان‌ رسمی‌ ایران‌ برنشانده‌ شد و ایران‌ زبانی‌ تازه‌ پیدا کرد و از آن‌ روز باز، شاعران‌ بدین‌ زبان‌ تازه‌ و نوزاد شعر گفتن‌ گرفتند و روزگار بی‌زبانی‌ ایران‌ به‌ سر آمد .

                    بنابراین‌ در هنگامی‌ که‌ نخستین‌ شعر فارسی‌ پدید آمد و مراحل‌ رشد و کمال‌ را پیمود، هنوز نثر پارسی‌ پدید نیامده‌ بود و عربی‌، زبان‌ رسمی‌ نظم‌ و نثر در ایران‌ بود و نویسندگان‌ ایرانی‌ به‌ علل‌ و جهات‌ متعدد آثار خود را به‌ عربی‌ می‌نوشتند. از دوره‌ سامانی‌، یعنی‌ از قرن‌ چهارم‌ بود که‌ نثر فارسی‌، مورد توجه‌ قرار گرفت‌ و رواج‌ یافت‌. از جمله‌ قدیم‌ترین‌ کتبی‌ که‌ به‌ نثر فارسی‌ در قرن‌ چهارم‌ نگارش‌ یافت‌، شاهنامه‌ها و داستانهای‌ قهرمانی‌ منثور بود چون‌ شاهنامه‌ ابوالمؤید بلخی‌، شاهنامه‌ ابوعلی‌ محمدبن‌ احمد بلخی‌ و سومین‌ شاهنامه‌ معروف‌ و مهم‌ این‌ عهد کتابی‌ است‌ به‌ نثر به‌ نام‌ شاهنامه‌ ابومنصوری‌ که‌ مقدمه‌ آن‌ موجود است‌ و در سال‌ 346 ه.ق‌ نوشته‌ شده‌ است‌ و می‌توان‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ قدیم‌ترین‌ نمونه‌ نثر فارسی‌ موجود یاد کرد.

                    بدین‌ ترتیب‌ می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌: «نثر یعنی‌ کلامی‌ که‌ بتواند با نظم‌ در یک‌ ردیف‌ قرار گیرد، از جنبه‌ تاریخی‌ همواره‌ مؤخر از نظم‌ است‌، البته‌ در این‌ قیاس‌ مقصود نثر مکتوب‌ است‌، زیرا نثر محاوره‌ و نثر خطابه‌ در هر زبانی‌ به‌ طور طبیعی‌، بر نظم‌ مقدم‌ است‌، لیکن‌ در مواردی‌ که‌ تنها از لغت‌ تخاطب‌ و محاوره‌ پیروی‌ کند، در عرف‌ اهل‌ ادب‌ ارزش‌ فنی‌ نداشته‌ و از مقوله‌ نثر به‌ شمار نمی‌آید و این‌ نثر مکتوب‌ است‌ که‌ همواره‌ از نظر تاریخی‌، بعد از نظم‌ به‌ وجود می‌آید یعنی‌ هنگامی‌ که‌ مفاهیم‌ و مضامین‌ علمی‌ و عقلی‌ وجود داشته‌ و جاده‌ زبان‌ برای‌ بیان‌ این‌ گونه‌ اغراض‌ و معانی‌ هموار شده‌ باشد.

                    پس‌ اگر بپذیریم‌ که‌ نثر مکتوب‌ در آغاز، وسیله‌ای‌ است‌ برای‌ بیان‌ معانی‌ علمی‌ و عقلی‌، یعنی‌ مضامینی‌ که‌ برای‌ شعر مناسب‌ نیست‌، بدیهی‌ است‌ که‌ چنین‌ کلامی‌ زمانی‌ به‌ وجود می‌آید که‌ این‌ گونه‌ معانی‌ وجود داشته‌ باشد و این‌ گونه‌ معانی‌ نیز هنگامی‌ به‌ وجود می‌آیند که‌ اقوام‌ در مسیر تمدن‌، مراحلی‌ را پیموده‌ باشند و در پی‌ آن‌، نثر نخست‌ با پیوستگی‌ تام‌ به‌ زبان‌ محاوره‌ و سپس‌ به‌ تدریج‌ با اصلاح‌ و تهذیب‌ آن‌ به‌ درجات‌ کمال‌ و فنی‌ می‌رسد، در حالیکه‌ شعر چون‌ از همان‌ آغاز وسیله‌ ابراز معانی‌ عاطفی‌ بوده‌ است‌، مراحل‌ تطور و کمال‌ را طی‌ می‌کرده‌ است‌، بنابراین‌ همیشه‌ دوره‌ کودکی‌ نثر مصادف‌ با دوره‌ بلوغ‌ و رسایی‌ شعر است‌ .

 

* برگرفته از کتاب انواع نثر فارسی از دکتر منصور رستگار فسایی ،چاپ سوم  ار انتشارات  سمت . تهران 1391

سایت:منصور رستگار فسایی

خمریه سرایی در ادب فارسی

$
0
0

خمریه سرایی در ادب فارسی

 

خَمْریّه. (جمع آن: خمریّات)،در ادب فارسی، نوعی شعر وصفی شادخوارانه و غنایی است که شاعر در آن، با حفظ وحدت موضوع و استقلال معنی، در قالبی مناسب، به وصف خمر(شراب، می، باده، آب انگور، دختذ رذ، مُل، رحیق، نبیند) می‌پردازد

 

(برای آگاهی ازمترادفات دیگر آن، نک: دهخدا، ذیل «خمر»)، و از رنگ و بود و طعم، کهنگی و کیفیات وحالات شراب، ظرفها و اسباب و لوازم بزم، چون ساقی و ساعر و مینا و چگونگی شراب‌اندازی و میخانه و خم و تاک و تاکستان و ندیمان و مطرب و مضامین می پرستانه و مغانه سخن می‌گوید، به شراب و شرابخواری می‌بالد و با تصاویر و تشبیهات مختلف، شراب را وصف می‌کند و می‌ستاند (نک: بستانی، ص 90 ـ 99) مؤتمن، ص 224؛ رستگار فسایی، ص 255).

 

در دوران شعر جاهلی عرب، اگر چه شاعران گاهی در مقدمة قصاید یا در ضمن آنها در بیت یا بیتهایی، به شراب و متعلقات آن اشاراتی دارند و با افتخار از باده‌نوشیهای خود یاد می‌کنند، اما این‌گونه اشعار آمیخته با مقاصد و معانی دیگر است و نوعی مستقل به شمار نمی‌آید (حناالفاخوری، ص 182). دردورة اسلامی، به ویژه در عهد خلفای راشدین نیز، در شعر شاعرانی چون حسان‌بن ثابت (متوفی 54 ق)، وصف شراب و مجالس بزم فراوان است. حسان، در قصایدی که در مدح ملوک غسان سروده است، هنرمندانه به وصف باده‌گساری و باده‌نوشی می‌پردازد، اما اشعار او نیز عمدتاً متمرکز براین موضوعات نیست و ادامة همان شیوة قدیم و سبک شاعران دورة جاهلی است. در دورة اموی (حکـ: 41 ـ 132ق)، به سبب فراوانی اسباب لهو و طرب، داستانهای باده‌گساری و عشرت‌طلبی در شعر افزون شد (همان، ص 169) و شاعرانی مانند
اخطل (20 ـ 92 ق) شراب را سبب شادمانی و راحت روح و جسم و مصدر الهامات شرعی می‌دانستند،و از این رو، در شعر آنان اوصاف شراب فراوان آمده است (همان، ص 209). بخشی از شعروصفی اخطل که در عین حال هم لطیف‌ترین و هم بیشترین اشعار دیوان او را تشکیل می‌دهد،در وطف شراب و نگهداری آن در میکده‌ها و رنگ و بوی و لرزش و لمعان آن است اما این اوصاف نیز مستقلاً و تنها دربارة شراب نیست بلکه با معانی دیگر هم توأم است (همان،ص 215).

 

خمریه‌سرایی، به مفهوم خاص در ادب عرب، از دوران عباسی (حکـ: 132 ـ 656 ق) آغاز شد، زیرا باده‌گساری یکی از آشکارترین مظاهر زندگی آمیخته به نوشخواری تمدن جدید عباسی بود. در این دوره در همة بلاد اسلامی، از جمله در بغداد که مهم‌ترین مرکز ادب بود، میکده‌ها دایر بود و مردان یا زنانی از مجوس و نصاری و یهود غالباً از ایرانیان و رومیان و نبطیان و کردان و سیاهان، در آنجا به باده‌فروشی مشغول بودند و خرید و فروش شراب یکی از راههای معیشت راهبان در دیرهای مسیحی بود. شاعرانی مانند ابونواس (ح 140 ـ 198 ق) در این مکانها زبان وصف شراب و
مستی می‌گشودند (همان، ص 296). نخستین خمریه‌های مستقل و در قالبهای خاص، در این دوران، سرودة شاعرانی مانند مسلم‌بن ولید انصاری (130 ـ 208 ق) و ابونواس است. خمریات ابونواس را هیچ همتایی نیست و شراب واقعاً عروس شعر اوست. او خمریه را در ادبیات عرب به عنوان یکی از ابواب شعر استقلال و تشخص می‌بخشد (همان، ص 309)، اما در وصف شراب پای او واقعیت بیرون نمی‌نهد و از دایرة حس فراتر نمی‌رود و از رنگ و بو و طعم می و تأثیر آن در جسم و روح به دقت سخن می‌گوید (همان، ص 310). آن‌گاه سخن را به وصف تاکستان و تاک و شیوة ساختن شراب می‌کشاند و از میکده‌ها و آداب و رسوم آنجا و ساغرهای منقش به نقشهای فاخر ایرانی و خماران و ساقیان و ندیمان ومطربان با تصویرهایی زیبا گفتگو می‌کند (همان، ص 311).

با آغاز شکوفایی ادب فارسی در خراسان و ماوراء‌النهر، طبع‌آزمایی ایرانیان فارسی زبان در انواع شعر آغاز شد و با قدرت یافتن سامانیان(حکـ: 261 : 389 ق) توجه به ادب و فرهنگ و تاریخ ایران رونق گرفت و شاعران این روزگار به شعر و ادب عرب توجه خاص مبذول داشتند و بسیاری از قالبها و معانی ومضامین آن را در شعر فارسی به کار بردند.

 

در این دوران، رفاه اجتماعی و اقتصادی و استقلال سیاسی و فرهنگی ایران نوعی غرور و اعتماد به نفس ملی در جامعه ایجاد کرده بود و سامانیان در کار ملک‌داری به سنتهای گذشتگان و تدبیرهای پیشینیان علاقه‌مند بودند و در تمهید دولت و تحصیل استقلال مملکت می‌کوشیدند و طرح احیاء فرهنگ گذشتة ایران را وسیله‌ای برای نیل به این مقصودمی‌دانستند. در خطة ماوراء‌النهر هم که از دیرباز همواره اتباع ملل و ادیان مختلف زردشتی مانوی، بودایی و مسیحی با هم می‌زیستند، اجتناب از هر گونه تعصب دینی ضرورت داشت. در این زمان، بخارا مرکز عظمت و کعبة قدرت و مجمع بزرگان عصر به شمار می‌آمد (زرین‌کوب، سیری در شعر فارسی، ص 3)وسرزمین بی‌ملال شمرده می‌شد (همو، با کاروان حله، ص 7) و تشویق و حمایت پادشاهان سامانی از شعر و شاعری، به ظهور بسیاری از شاعران خوش‌قریحه و پرمایه، چون رودکی و دقیقی و کسایی انجامید و این شاعران با ذوق سرشار و رفاه اجتماعی به خلق آثاری پربار و استوار پرداختند که شیوه‌ها و هنر لفظی و معنوی آنها سرمشق اخلاف شد. درآغاز این دوران هم اگر چه وصف باده و باده‌نوشی و بزم و شادخواری در شعر فراوان است و اشاره به باده و شادی از لوازم شعر و شاعری است. با این همه هنوز قالب مستقل و معنی متمرکزی که بتوان آن را شعر خمریه خواند به به وجود نیامده است. ولی گفتگو از شراب و متعلقات آن به صورتی کلی و در کنار مطالبی دیگر، مطرح می‌شود و حتی گاهی در شعر شاعرانی مانند رودکی، دقیقی، منجیک ترمذی، با تقلید از خمریات شاعرانی چون ابن‌معتز (متوفی 296 ق) و ابونواس و بحتری (متوفی 284 ق) همراه است (شفیعی کدکنی،ص 348 ـ 367) . اما خمریه‌سرایی مستقل با معنی واحد و قالبی خاص، در شعر فارسی با رودکی آغاز می‌شود. خمریات رودکی (متوفی 329 ق) به لحاظ محتوا، قالب و فضای اجتماعی و فرهنگی حاکم بر اشعار او، در یک محیط کاملا شاد و اصیل ایرانی، که در تداوم فرهنگ و سنتهای کهن و طبیعی مردم ایران زمین است جریان دارد و حتی اگر شباهتهایی با شعر ابونواس دارد. مربوط به همین سنتهای کهن و ریشه‌های فرهنگی مشترک قومی این دو شاعر است و مسلماً تنها تحت تأثیر خمریات عربی نیست. حتی شاعری چون منوچهری دامغانی (متوفی 432 ق) با آنکه از ادب عرب بهره‌های فراوان یافته است درخمریات خود که به تقلید از خرمیات رودکی ساخته شده است. بیشتر از قالبها و مضامین
ایرانی بهره می‌برد (زرین‌کوب، همان، ص 51). باید متذکر شد که خمر، در زمانی که آیة
تحرین خمر در مدینه نازل شد، به شراب خرما اطلاق می‌شد و شراب انگوری در مدینه
نبود (نفیسی، ذیل «خمر»)، زیرا صحرا و بادیه جایی مناسب برای پرورش تاک نبود و در
عربستان آن روزگار، جز در نواحی محدودی از طائف و یثرب و وادی‌القرا و یمن، شراب
انگوری ساخته نمی‌شد، در حالی که در ایران، با توجه به آب و هوای ملایم و مناسب
آن، چه در اهواز و چه در نواحی خراسان و ماوراء‌النهر و نواحی عراق عجم، همه جا در
خمریات سخن از شراب انگوری است (بستانی، ص 90). و شاعران ایرانی تبار، مانند
ابونواس و پارسی‌گویانی مانند رودکی و ابوشکور بلخی و کسایی و دقیقی ومنوچهری،
همگی از این گونه شراب سخن می‌رانند. قصیدة خمریة رودکی به مطلع:

مادر می را بکرد باید قربان                      بچة او را گرفت و کرد به زندان

نیز ظاهراً نخستین خمریه‌ای است که با وحدت مضمون و معنی و لفظ به عنوان نوعی شعر مستقل در وصف شراب‌اندازی از انگور در تغزل یک قصیده سروده شده است و پس از او شاعرانی چون منوچهری در دورة غزنوی در قالب مسمط از او پیروی کرده‌اند. منوچهری در خمریات خود رزبانی را وصف می‌کند که به تاکستان می‌رود و بر دختر رز، پس از بحث و جدال، خسم می‌گیرد و گلوی او را می‌بُرد و او رابه «تبنگوی» (= سبد) می‌سپارد و به خانه می‌برد و به چرخشت می‌افکند و به لگد می‌کوبدو خون او را می‌گیرد و در خُم می‌ریزد و سر خُم را می‌بندد و پس از سه ماه آن را می‌گشاید و خُم را روشن و فروزان می‌یابد و جامی شراب برمی‌دارد و به یاد امیر می‌نوشد
(فروزانفر، ص 136)، ناگفته نماند که ایرانیان بنابر آنچه در رسالة نوروزنامه منسوب
به خیام آمده است شراب خرمایی را نیک نمی‌دانستند زیرا «تن را فربه می‌کند و خون
بسیار راند جگر ببندد و خون سودایی برانگیزد» (خیام، ص 76). رودکی در خمریات خود
ضمن وصف بادة انگوری، می و مستی و فرصت‌جویی و لذت‌پرستی را می‌ستاید مجالس شراب و بزم را کاملاً بر مبنای زندگی و فرهنگ و واقعیات جامعة ایرانی توصیف می‌کند و درخمریات او می و موسیقی همواره ملازم یکدیگرند: رودکی چنگ برمی‌گیرد و می‌نوازد و از ساقیان باده می‌خواهد و سروده‌خوانی و دست‌افشانی و پای‌کوبی می‌کند و اوج شادمانگی خود را نشان می‌دهد. او رنگ و بوی و طعم و کیفیت شراب و حالات مستانة میگساران و مجلس بزم را استادانه و به زیبایی ترسیم می‌کند و می را به وسیلة تمیز آزاده از بد اصل می‌شناسد و آن را دژگشا و دلیری‌آور می‌خواند آن‌چنان که بخیلان را کیریم و بدگوهران را نیک می‌سازد و شرف آدمی را پدیدار می‌کند. سپس همین اندیشه‌ها در اشعار حکیمی مانند ابوعلی‌ سینا نیز انعکاس می‌یابد (صفا، ج 1، ص 307 ـ 310) وخیام آن را در نوروزنامه بازگو می‌کند که: «خردمند باید شراب چنان خورد که مزة اوبیشتر از بزه بود و این چنان باشد که به ریاضت کردن نفس خود را به جایی رساند که، از اول شراب خوردن تا آخر هیچ بدی و ناهمواری از او در وجود نیاید و به گفتار و کردا ر- الا نیکویی و خوشی و چون بدین درجه رسد شراب خوردن او را زیبد و فضیلت شراب سیار است» (خیام، ص 72).

قالبهای متداول شعر خمری تا قرن ششم ق، علاوه بر قصاید و تغزلات آنها، مسمط، قطعه و دوبیتی است و در مثنویات چون شاهنامه، گرشاسپ‌نامه ویس‌ و رامین و خمسة نظامی نیز نمونه‌هایی پراکنده از آن در ضمن وقایع و داستانها دیده می‌شود. تا این زمان معمولاً در ادب فارسی همه جا سخن از می واقعی است. امابا راه یافتن عرفان به شعر فارسی، شراب و متعلقات آن به تدریج معانی مجازی و کنایی
و استعاری عرفانی و ادبی هم پیدا می‌کند و خمریاتی با تعبیرات کاملاً عرفانی و
معنوی سروده می‌شود که در مثنویات و غزلیات شاعرانی چون سنایی و عطار نیشابوری و جلال‌الدین بلخی و سعدی و دیگر شاعران عارف‌پیشه به زیبایی به کار برده می‌شود که همانند آن در شعر عرب نیز در خمریات شاعرانی چون ابن‌فارض مصری (576 ـ 632 ق) مشاهده می‌شود (ابن فارض، ص 140)، و بدین ترتیب در اشعار شارعان قرن ششم ق به بعد،می و متعلقات آن به مسئله‌ای ابهام‌آمیز تبدیل می‌شود که هر کس بر حسب سلیقه و اعتقاد خود آن را به می واقعی یا عرفانی تعبیر می‌کند. مثلاً خرمشاهی (ص 194)، در مقابل این قول مکرر پژوهندگان حافظ که می‌گویند در غزلیات حافظ دو نوع می یکیانگوری و دیگری عرفانی داریم، به نوع سومی از می قائل است که آن را می «ادبی» یا «کنایی» می‌نامد و می‌گوید حافظ «می انگوری» را با حضور قلی و با احساس می‌ستاید
اما «می کنایی» یا ادبی را «بی‌حضور قلب و با کمک عقل و حافظه و مضمون‌سازی و قریحة هنری و عادت و سنت ادبی مطرح می‌کند». شاه محمد دارابی برخی از تعبیرات و اصطلاحات عرفانی شراب و متعلقات آن را چنین ذکر کرده است: «شراب غلیان عشق باشد»، «شرابخانه عالم ملکوت»، «خمار و باده‌فروش پیران کامل را گویند»، «ساقی تجلی ذات و پیر و پیغمبر را گویند» (دارابی، ص 134 ـ 135)، «جام احوال سالک و دل را گویند»، «خم‌خانه مخبط غلبات عشق است که عالم قل است»، «خمکده باطن عارف است»، «خرابات لامکان»(همان، ص 140) و «قدح دل و وقت را نامند» و «مستی، فرو گرفتن عشق است، جمیع صفات درونی و بیرونی را» (همان، ص 141 ـ 142).

 

یکی از قالبهای مهم خمریه در شعر فارسی «ساقی‌نامه» است که نخستین بار در ضمن داستانهای ویس و رامین فخر‌الدین گرگانی (متوفی بعد از  446 ق)
مطرح می‌شود. فخرالزمانی قزوینی نخستین ساقی‌نامه را به نظامی نسبت می‌دهد
که در داستان اسکندر بری در پایان هر داستان دو بیت خطاب به ساقی می‌آورد
(فخرالزمانی قزوینی، ص 15 ، 18 ـ 2)، ساقی‌نامه شعری خطابی است که در قالب مثنوی و در بحر متقارب (به وزن شاهنامه) سروده می‌شود و امیرخسرو دهلوی (متوفی 725 ق) و
خواجوی کرمانی (متوفی 750 ق) در این نوع طبع آزمایی کرده‌اند اما این نوع از شعر
خمریه با حافظ شیرازی (متوفی 791 ق) در لفظ و معنی به اوج کمال و زیبایی (یعنی نه در ضمن داستان)، در قالبی خاص به نظم درآورده است. روش او مورد تقلید سلمان ساوجی (متوفی 778 ق) واقع شده است. او در ساقی‌نامه‌های خود همان وزن شاهنامه و قالب مثنوی را با مضمون خطابی به کار می‌گیرد و در آن از ساقی شراب می‌خواهد تا درد و رنج روزگار را فراموش کند و بی‌ثباتی دنیا و مرگ را از یاد ببرد. این‌گونه ساقی‌نامه‌ها گاهی جنبة فلسفی و عرفانی هم به خود می‌گیرند اگر چه غالباً تفکر خیامی بر آنها غلبه دارد. ساقی‌نامه‌های حافظ جلوه‌گاه فرهنگ و تمدن و تاریخ و روحیات مردم ایران است. تعداد بیتهای ساقی‌نامه‌های حافظ از 58 تا 151 بیت در نوسان است. مسعود فرزادتا 270 بیت ساقی‌نامه منسوب به حافظ را ضبط کرده، ولی تنها 26 بیت آن را اصیل و
متعلق به حافظ دانسته است (رستگار فسایی، ص 294).

خمریه‌سرایی در قالبهای مثنوی، ترجیع‌بند، ترکیب‌بند، و رباعی ادامه یافته است. اما شاهکار عمده و کار برجسته‌ای در این زمینه پدید نیامده است. در شعر حافظ مغنی‌نامه نیز در بسیاری از موارد به ساقی‌نامه و مضامین و روشهای آن نزدیک می‌شود زیرا هر دو به شکل مثنوی و به بحر متقارب ساخته می‌شود ولی حافظ در پایان ساقی‌نامه‌ها تخلص خود را ذکر می‌کند و در مغنی‌نامه‌ها چنین می‌کند (همان، ص 305). در دورة معاصر به ویژه در شعر شاعران نیمایی که به لحاظ قالب و مضامین متفاوت با شعر سنتی فارسی است بحث شراب و مستی و میخانه فراوان مطرح
می‌شود اما هدف آنها معمولاً اجتماعی و سیاسی است. شاعرانی مانند نادر نادرپور،
اخوان ثالث، نصرت‌الله رحمانی و فروغ فرخزاد از این‌گونه شعر فراوان دارد.

منابع:

ابن‌فارض، ابوحفص عمربن ابی‌الحسن الحموی، دیوان،
بیروت، 1953 م، بستانی، بطرس، ادباء‌العرب فی‌الجاهلیه و صدرالاسلام، بیروت، 1957
م؛ حناالفاخوری، تاریخ ادبیات زبان عربی، ترجمة عبدالمحمد آیتی، تهران، 1361 ش؛
خرمشاهی، بهاء‌الدین، حافظ‌نامه، تهران، 1366 ش، دارابی، محمدبن محمد، لطیفة غیبی،
شیراز، 1357 ش، دهخدا، علی‌اکبر، لغت‌نامه، تهران، 1327 ش، زرین‌کوب، عبدالحسین،
با کاروان حله، تهران، 1343 ش، همو، سیری در شعری فارسی، تهران، 1371 ش، شفیعی
کدکنی، محمدرضا، صور خیال در شعر فارسی، تهران، 1358 ش، صفا، ذیبح‌الله، تاریخ
ادبیات در ایران، تهران، 1335 ش، فخرالزمانی قزوینی، عبدالنبی، تذکرة میخانه، به
کوشش احمد گلچین معانی، تهران، 1340 ش، فروزانفر، بدیع‌الزمان، سخن و سخنوارن،
تهران، 1350 ش، مؤتمن، زین‌العابدین، شعر و ادب فارسی، تهران، 1364 ش، نفیسی (ناظم‌الاطباء)،
علی‌اکبر، فرهنگ نفیسی، تهران، 1343 ش، نوروزنامه منسوب به خیام، به کوشش علی
حصوری، (افست) تهران، 1357 .

سایت منصور رستگار فسایی

داستانهاى کورش در اساطیر و حماسه ملى ایران‏

$
0
0

داستانهاى کورش در اساطیر و حماسه ملى ایران‏

در شاهنامه فردوسى و متون تاریخى ایران، بخشى وجود دارد درآمیخته از اسطوره، واقعیت و داستانهاى پهلوانى و اعتقادى که واقعیات زندگى کورش هخامنشى را از تولد تا مرگ با زبانى کنایى و رمزآمیز و متناسب با تعبیرات اساطیرى و آرمان‏گرایانه و گاهى به شکلى افسانه‏آمیز بیان مى دارد و طبعا از سرگذشتهاى شفاهى رایج در میان مردم ایران، روایتهاى یونانى و عبرى و سامى نیز تأثیر مى پذیرد. در این داستانها، زندگى شگفت‏انگیز این شخصیت ممتاز تاریخى و فتوحات این جهانگشاى پارسى شاخ و برگ فراوان مى یابد و به شیوه‏اى گسترده و متنوع با زندگى چند شخصیت اساطیرى و پهلوانى و تاریخى درهم مى آمیزد و در آثار ادبى و تاریخى روزگاران بعد منعکس مى گردد، آنچنان‏که امروزه نمى توان تقدّم و تأخر یا صحّت انتساب این روایتهاى گیج‏کننده را برمبناى تحلیلهاى اساطیرى و یا نتیجه‏گیریهاى علمى اثبات کرد. اما از آنجا که تورات (که کورش را ناجى... قوم یهود شمرده است) و مورخان بزرگ یونانى چون هرودوت، کتزیاس، گزنفون مفصلا از او یاد کرده‏اند، مى توان اطلاعات مربوط به کورش را در این منابع مبناى نوعى مطالعه تاریخى-اساطیرى قرار داد و دگرگونیهاى مربوط به زندگى و مرگ وى را در متون حماسى و تاریخى و در شخصیتهاى اساطیرى و پهلوانى و تاریخى دورانهاى بعد بازجُست. حاصل این کوشش شاید بتواند این نکات را اثبات کند که اولا، چگونه واقعیتهاى تاریخى در ساختار اساطیر و داستانهاى ملى مردم ما تأثیر گذاشته‏اند و ثانیا، روایتهاى هندى، آریایى، یونانى و سامى چگونه در شکل‏گیرى این داستانها مؤثر بوده‏اند. در این صورت است که مى توان تمام یا بخشى از زندگى کورش را در ارتباط با جمشید، فریدون، زال، کى‏آرش، کیخسرو، بهمن، اسفندیار، اردشیر بابکان، ذوالقرنین و سلیمان مورد مطالعه قرار داد و هر بخشى از زندگى وى را با یکى از این افراد در ارتباط یافت. براى روشن شدن این مطلب، لازم است نخست به اختصار کورش را بشناسیم و سپس به نفوذ داستانهاى او در دیگر روایتهاى اساطیرى-پهلوانى و تاریخى بپردازیم.

 .1 کورش هخامنشى‏

 در کتیبه دوسطرى، به خطّ میخى پارسى که با ترجمه ایلامى و بابلى نیز همراه است و بر روى دو جرز سنگى در کاخهاى عمومى و خصوصى کورش در پاسارگاد نقر شده است، نام او کورش آمده است. واژه کورو [Kuru] در پارسى باستان، در صیغه مفرد مذکر حالت فاعلى، کورش مى شود.

 این نام در کتیبه هاى ایلامى به صورت rash-Ku و در کتیبه هاى بابلى به صورت ash-ra-Ku و در یونانى Kuros آمده است. بعد، این اسم به روم رفته، سیروس شده و اکنون با جزئى اختلاف، در اروپا، سایروس خوانده مى شود. مورخان یهود آن‏را کورش و کورِش و خورِش نوشته‏اند و مورخان اسلامى این نام را به صورتهاى کورش، کورس، کُیرش و کورش ضبط کرده‏اند. استرابون نوشته است که اسم این شاه در ابتدا اگراداتس‏بود، بعد او اسم خود را تغییر داد و نام رود کور (کُر) را که در نزدیکى تخت جمشید جارى است اتخاذ کرد. این گفته استرابون صحیح به نظر نمى رسد، زیرا دو نفر از اجداد کورش نیز همین نام را داشتند و ظن قوى این است که نام رود کُر از اسم کورش گرفته شده باشد نه به عکس.

 از نوشته هاى تورات و مورخّانى چون هرودوت، گزنفون، کتزیاس و دیگران برمى آید که کورش (کورش سوم) از خاندان هخامنشى و پسر کمبوجیه اول بود که در سال 559 پیش از میلاد، از خاندانى پارسى در پارس، در محل پاسارگاد متولد شد. کمبوجیه، پدرش، پادشاه پارس و دست‏نشانده کشور ماد و مادرش "ماندانا" یا "ماندانَ" دختر آستیاگ پادشاه ماد بود. کورش بر پدرزن خود، پادشاه ماد، خروج کرد و با غلبه بر وى، پادشاهى را از قوم ماد به قوم پارس منتقل ساخت و سلسله هخامنشى را تأسیس کرد. ارمنستان را مطیع ساخت. با بابلیان جنگید و بابل و لودیه (لیدیه) را مسخّر ساخت و کرزوس پادشاه آنجا را اسیر کرد، اما او را بخشید. فریگیا را ضمیمه ایران ساخت و قوم یهود را که در بابل اسیر بودند آزاد کرد و اجازه داد تا به بیت‏المقدس بازگردند. او در شمال شرقى تا رود سیحون پیش رفت و در کنار این رود شهرى به نام خود بنا کرد و از سوى مشرق و جنوب تا رود سند پیشروى کرد و سرانجام در جنگ با یکى از قبایل سکایى در شمال ایران زخم برداشت و کشته شد و به قولى، در پارس به مرگ طبیعى درگذشت و او را در پاسارگاد (مشهد مرغاب، مشهد مادر سلیمان) به خاک سپردند. کورش یکى از رجال بزرگ تاریخى است که نامش در کنار شخصیتهایى چون اسکندر و ژول سزار قیصر دوم عالمگیر شده است. شهرت او در میان مردم جهان به دلیل آن است که او بانى دولتى شد که از حیث وسعت بى سابقه بوده و از سیحون تا دریاى مغرب و بحر احمر امتداد داشته است. اما رفتار او با اهالى کشور هاى مغلوب و شیوه حکومت و رفتار وى در مشرق‏زمین، مهمترین دلیل شهرت او است، زیرا وى سیاست ظالمانه پادشاهان سابق آشور را به رأفت و رحمت تبدیل کرد؛ در شهرها و سرزمینهاى فتح‏شده، کشتار نکرد و به مقدسات ملتها احترام گذاشت. برطبق مندرجات تورات، قوم یهود را آزاد ساخت و پنج‏هزار و چهار صد ظرف طلا و نقره را به بنى‏اسرائیل برگرداند. معابد ملل مغلوب را تعمیر و تزیین کرد و پادشاهان مغلوب را جزو ملتزمان خود قرار داد. به همین جهت، مورخان، او را سردارى دلیر و کاردان، سیاستمدارى بزرگ و مهربان و صاحب اراده به شمار آورده‏اند. به موازات آنچه در تواریخ رسمى و منابع علمى، به طور کلى درباره کورش ذکر شده است، جزئیات زندگى او نیز در ترکیبى از حقیقت و افسانه مورد توجه قرار گرفته است. به قول هرودوت اژدهاک، پادشاه ماد، شبى در خواب دید که از دخترش ماندانا چنان نهر آبى روان شد که سراسر آسیا را فراگرفت. شاه تعبیر خوابش را از "مغان" پرسید و آنان پاسخ گفتند که از دختر وى فرزندى متولد خواهد شد که بر ماد سلطه پیدا مى کند. از این‏رو اژدهاک مصمم شد تا دخترش را به بزرگان ماد ندهد تا کسى مدّعى تخت و تاج او نشود، امّا سرانجام، دختر خود را به کمبوجیه (کامبوزیا، کامبیز، کبوجیه) که فرمانرواى پارس و از خانواده‏اى نجیب و مطیع بود داد، زیرا او را فردى ملایم و بى زیان و از اهل ماد، پایین‏تر مى شناخت. در سال اول این ازدواج، اژدهاک به خواب دید که از شکم دخترش تاکى رویید که شاخ و برگهاى آن تمام آسیا را پوشاند. این‏بار نیز از مغان تعبیر خواب خود را طلبید و آنان گزارش دادند که نوه او بر ماد فرمانروایى خواهد یافت. اژدهاک هراسان شد و دختر باردار خود را از پارس به همدان فراخواند و تا هنگام وضع حمل، او را همانند زندانیان نگهدارى کرد و چون فرزند او پسرى (کورش) زایید، اژدهاک به یکى از محارم خود به نام هارپاگوس فرمان داد تا این نوزاد را از میان بردارد، اما هارپاگوس از ترس پشیمان شدن شاه و اینکه ماندانا خویشاوند او بود، درصدد برآمد تا به جاى کشتن کودک، او را به یکى از چوپانان شاه به نام "مهرداد" بسپارد که او را در میان جنگل رها سازد تا طعمه وحوش گردد.

 چوپان و همسرش سپاکو که به تازگى فرزندشان درگذشته بود، چاره‏اى اندیشیدند و جسد فرزند مرده خود را به مأموران هارپاگوس نشان دادند و کورش را دور از مردم شهرى بزرگ کردند. کورش در ده‏سالگى نوجوانى دلیر بود که با امیرزادگان بازى مى کرد و در یکى از همین بازیها، کودکان، او را به پادشاهى برگزیدند، اما یکى از بچه‏ها که پسر "آرتم بارس" از نزدیکان شاه ماد بود، از فرمان کورش سرپیچید و کورش او را به شدت تنبیه کرد و مضروب ساخت.

 پسر، به پدر خود و پدر، به شاه ماد شکایت بردند. و شاه ماد اژدهاک، کورش را احضار کرد و علت تنبیه فرزند "آرتم بارس" را از او پرسید و کورش با شجاعت و صراحت و منطقى روشن، از کار خود دفاع کرد و اژدهاک از شهامت و شجاعت کورش و شباهت این چوپان‏زاده با خود تعجب کرد و چوپان را واداشت تا، اعتراف کند که کورش، نوه اژدهاک است. شاه ماد، پسر 13ساله هارپاگوس را به مجازات سرپیچى پدرش از فرمان شاه بکشت و از گوشت او خوراکى تهیه کرد و به پدرش خورانید و مغان اژدهاک را گفتند که با شاه شدن کورش در میان همسالان، دیگر خطرى براى سلطنت ماد در میان نیست و شاه ماد کورش و مادرش را به پارس برگردانید، ولى کورش پس از چندى با هارپاگوس متحد شد و پارسیان را بر ضد شاه ماد شورانید و با کمک هارپاگوس ماد را به تصرف درآورد و اژدهاک را به بند کشید.

 روایت گزنفون در کتاب سیروپدى، اگرچه با تخیل توأم است، نکات گسترده‏تر و عمیق‏ترى از زندگى کورش را به دست مى دهد، اما در کلیت مطالب شبیه به گفته هاى هرودوت است. کتزیاس در کتاب فوثیوس، معروف به کتابخانه، کورش را چوپان‏زاده‏اى از ایل مَردها مى داند که در جوانى به کار هاى پست اشتغال مى ورزید و با شاه ماد هیچ‏گونه قرابتى نداشت. او بر ضد شاه ماد قیام و همدان را تسخیر کرد...

 اقوال کتزیاس نیز بسیار دور از حقیقت مى نماید. ژوستن، در خلاصه‏اى که از کتاب تروگ پمپه فراهم آورده است، بر نوشته هاى پیشین مى افزاید که: "چوپان، کورش را در جنگلى گذاشت که یک ماده‏سگ او را شیر مى داد و او را از حیوانات دیگر حفظ مى کرد، چوپان که دید حیوانى پرستارى و پاسبانى طفل را انجام مى دهد، بر کودک ترحّم کرد و کورش را به فرزندى قبول کرد." (نام نامادرى کورش سپاکوبه پارسى یا مادى به معنى سگ ماده است.)

 آنچه در تورات درباره کورش مى آید، آن است که کورش (آفتاب) مؤسس سلطنت فارس و فاتح ممالک دیگر است و خداى متعال او را براى اجراى مقاصد خیر نسبت به قوم یهود برگزیده است، چنان‏که اشعیاى نبى و... فرموده‏اند. در شخص او قوت ممالک فارس و ماد جمع بود، او بابل را فتح کرد و اجازه داد قوم یهود را به سرزمینشان برگردانند، در حالى که 70 سال را در اسارت بابل بسر برده بودند، دانیال نبى در دیوانخانه او بود و کورش از خزانه خاصه خود به آنان بخشید، کورش در سال 525 قبل از میلاد در نتیجه زخمى که در جنگ خورد درگذشت.

 در کتاب عزرا مى خوانیم که خداوند روح کورش، پادشاه فارس، را برانگیخت و در تمامى ممالک خود فرمانى نافذ کرد ... کیست که خانه‏اى براى یهوه در اورشلیم بنا کند؟ کیست که به اورشلیم رود و خانه یهوه را بنا نماید...؟

 از همین روایات است که داستانهایى برساخته شده است که مادر این "کیرش (کورش) دختر یکى از انبیاى بنى‏اسرائیل بود، نام مادر او را "اشین" گفتندى و برادر مادرش او را تورات آموخته بود و سخت دانا و عاقل بود و بیت‏المقدس را آبادان کرد و به فرمان بهمن، هرچه از مال و چهارپایان و اسباب بنى‏اسرائیل، در خزانه و در دست کسان بخت‏النصر مانده بود، به ایشان باز داد..." اما جز روایات سامى متأخر، هیچ قول دیگرى این نظر را تأیید نمى کند.

 اگر آنچه را که اجمالا درباره زندگى کورش در متون حماسى و اساطیرى و تاریخى ایران آمده است، پیگیرى کنیم و برحسب سلسله هاى پادشاهى، چون پیشدادى و کیانى در شاهنامه، وجوه اشتراک آن‏را دنبال نماییم، مى توانیم جاى پاى داستانهاى کورش را در داستانهاى زیر بیابیم:

 .1 داستان فریدون و ضحّاک: شباهت نام پدربزرگ کورش، اژدهاک (استیاک) با ضحاک که همان اژى‏دهاک اوستایى است و شباهت خوابى که اژدهاک درباره کورش مى بیند، با داستان فریدون و خواب دیدن ضحاک در شاهنامه و جست‏وجوى ضحاک براى یافتن و کشتن فریدون و عدم توفیق او در این امر و سرانجام غلبه فریدون در شاهنامه بر ضحاک، شباهتهایى است که مخصوصا در آغاز داستان و محل آن یعنى بیت‏المقدس با زندگى کورش مشاهده مى شود. در شاهنامه مى خوانیم که: ضحاک شبى خوابى دید که تعبیر آن‏را از خوابگزاران پرسید. آنان پس از چند روز اندیشه او را پاسخ دادند که "فریدون ظهور خواهد کرد و جاى تو را خواهد گرفت و سر و بخت تو را به خاک خواهد افکند. اما او هنوز متولد نشده است...

 ضحاک سخت بیمناک شد و خواب و آرام را بدرود کرد و دیگر کاخ او که در بیت‏المقدس قرار داشت، آرامگاهى مناسب براى وى نبود. ضحاک فرمان داد تا هرجا فریدون را یافتند به هلاکت برسانند، اما در دستگیرى فریدون توفیقى نصیب ضحاک نشد.

 فریدون متولد گشت و بالید و مردم به گِردَش فراز آمدند. و در هنگامى که ضحاک براى گردآورى سپاه به هندوستان رفته بود، فریدون و کاوه و سپاهش به کاخ ضحّاک درآمدند و جادوان و دیوان ضحّاک را کشتند و فریدون بر تخت پادشاهى نشست و دختران (یا خواهران) جمشید را که در دست ضحاک اسیر بودند، آزاد کرد و به همسرى خود درآورد. سرانجام ضحاک را اسیر کرد و مى خواست او را بکشد که سروش بر او آشکار گشت و از او خواست تا ضحاک را در دماوند زندانى کند.

 همچنان‏که ملاحظه مى شود در این دو داستان رئوس شباهتها عبارتند از:

 .1 نام آستیاک و ضحاک (اژدهاک) کاملا به هم شبیه است.

 .2 هردو پادشاه، خواب مى بینند و تعبیر آن‏را مى پرسند و تعبیر هردو خواب چنین است که فرزندى متولد مى شود که بر ملک آنها چیره مى شود و هردو کودک یعنى کورش و فریدون پسرند.

 .3 هردو پادشاه عزم کشتن این کودک را مى کنند و هردو در انجام آرزوى خود با ناکامى روبرو مى شوند.

 .4 هردو، کودک را به مرغزارى مى فرستند و به دست چوپانان مى سپارند. مادر فریدون از ترس روزبانان ضحاک، فرزند را به مرغزارى مى برد و به نگهبان مرغزار مى سپارد و این مرد، سه سال فریدون را در آنجا مى پرورد. فرانک سپس فرزند را به کوه البرز مى برد و به مردى پاک‏دین مى سپارد و این مرد نیز فریدون را تا شانزده‏سالگى نگهدارى مى کند.

 .5 هردو فرزند بر پادشاه قیام مى کنند و به پیروزى مى رسند. فریدون نیز همچون کورش به پادشاهى مى رسد.

 .6 هردو فرزند را یکى از بزرگان که فرزندش به دست پادشاه کشته شده است، یارى مى دهد و به پادشاهى مى رساند. در داستان کورش، اژدهاک پسر پیشکار خود "آرتم بارس" را با قساوت کشته است و همین امر سبب شده است تا آرتم بارس پنهانى با کورش همکارى کند و او را به سرنگون کردن اژدهاک برانگیزد و در داستان فریدون، کاوه که پسرانش به دست روزبانان ضحاک کشته شده‏اند، فریدون را در رسیدن به پادشاهى یارى مى دهد.

 .7 در هردو داستان، کورش و فریدون پس از غلبه بر پادشاه، او را اسیر و زندانى مى کنند، امّا نمى کشند.

 .8 در هردو داستان، کورش و فریدون، جهانگشایى بزرگ مى شوند.

 مهمترین اختلاف این دو داستان در آن است که در روایات کورش، اژدهاک پدربزرگ او است، اما در داستان فریدون، ضحّاک هیچ نسبتى با فریدون ندارد، اما وجود دختران جم در دربار ضحاک مى تواند به نوعى جایگزین مادر-همسر باشد که مى بینیم فریدون با آنها پیوند زناشویى مى بندد؛ با توجه به آنکه وقتى مادر کورش به نزد پدرش در ماد برمى گردد، همانند زندانیان با او رفتار مى شود، مى توان گفت که اسارت ارنواز و شهرناز در کاخ ضحاک، به نوعى همین خاطره را زنده کرده است.

 .2 کورش و داستان زال‏

 در داستان زال و به دور افکندن او به وسیله پدرش، سام، نیز نوعى شباهت با داستان کورش مشاهده مى شود که در حقیقت شاید به دورانى مربوط شود که ایرانیان از یونانیان داستان ادیپ شهریار را شنیده باشند، در این دو داستان:

 .1 پدر (یا پدربزرگ) فرزند خود را به دلیلى از خود مى رانند و عملا قصد هلاک او را دارند، سام هم زال را موجب ننگ خود مى داند و فرمان مى دهد تا او را بردارند و از آن بوم به البرز کوه ببرند و بر ستیغ آن کوه نزدیک خانه سیمرغ رها کنند.

 .2 هردو داستان، به قول هرتسفلد، قابل انطباق بر تاریخ دیوکیدس یا دیااکّو، مؤسس سلسله ماد و کورش، است و نمونه آن داستان کودکى است که سر راه یا در نقطه دوردستى قرار مى گیرد که در سرگذشت کورش هخامنشى و زال و کیخسرو هم دیده مى شود و این سه تن را سه حیوان به فرزندى مى پذیرند و آنها را تغذیه مى کنند؛ کورش را سگى مى پرورد، زال را سیمرغ پرورش مى دهد و کیخسرو را گاوى به نام پرمایه تغذیه مى کند.

 سام پدر زال نیز همانند اژدهاک خواب مى بیند؛ اما نتیجه این خواب برعکس نتیجه خواب اژدهاک است، زیرا پس از آن سام فرزند خود را بازمى یابد، ولى اژدهاک بعد از خوابى دیگر تصمیم مى گیرد کورش را فراخواند و بکشد؛ اما پس از سالها با او بر سر مهر مى آید و به پارس برمى گرداند.

 

 .3 کورش و کیخسرو

نلدکه با مقایسه داستان کورش با کیخسرو و آستیاک (اژدهاک)، پادشاه ماد، با افراسیاب و هارپاگوس وزیر آستیاگ، با پیران ویسه، بر آن است تا میان سلسله کیانیان و هخامنشیان رابطه‏اى ایجاد کند و همین امر سبب شده است تا کورش مؤسس سلسله هخامنشى، همان کیخسرو شاهنامه تصور شود. از میان خاورشناسان هرتل در کتاب معروف خود یعنى هخامنشیان و کیان بر این عقیده رفته است و پس از او هرتسفلد این اندیشه را با تفصیل بیشترى مورد توجه قرار داده است. هرتل معتقد است که افراد اخیر سلسله کیانیان فى‏الحقیقه عبارتند از خاندان هخامنشى و مناط عقیده او وجود عده‏اى از هخامنشیان است که با آیین زرتشتى میانه خوبى نداشتند. هرتل چنین پنداشته است که نخستین پادشاهان سلسله کیان، یعنى کیقباد، کیکاووس و کیخسرو، رؤساى قبایل غربى ایران بودند و ممکن است شخصیت تاریخى یا داستانى و افسانه‏اى داشته باشند، ولى بقیه، همان پادشاهان هخامنشى بوده‏اند که وارد سلسله داستانى کیانى شده‏اند. هرتسفلد از این حد هم فراتر رفته و گفته است که اولین پادشاهان کیان، همان پادشاهان ماد بوده‏اند که هرودوت و کتزیاس از آنان نام برده‏اند و کورش نیز همان کیخسرو است. اینان معتقدند که گشتاسپ نیز پدر داریوش اول است و اسفندیار اسم اصلى همان کسى است که چون به پادشاهى رسید، نام سلطنتى "دارى‏وهوش: داریوش" را بر خود نهاد. در همین زمینه طبرى مى گوید: "به پندار بعضى، کى‏اُرش (کیرش: کورش) همان بشتاسپ (گشتاسپ) بود، بعضى منکر این سخن شده‏اند و گویند کى‏ارش (کورش) عموى جدّ بشتاسب (گشتاسپ) بود. بعضى گفته‏اند، کى‏اُرش برادر کیکاووس... بود و در خوزستان و نواحى مجاور آن از سرزمین بابل فرمانروایى داشت و بسیار بزیست و والاقدر بود و چون بیت‏المقدس را آباد کرد، بنى‏اسرائیل بدانجا بازگشتند... پادشاه بنى‏اسرائیل از جانب شاه ایران تعیین مى شد و او مردى پارسى بود..."

 میان زندگى تاریخى و افسانه‏اى کورش با داستانهاى کیخسرو، در دوران پهلوانى شاهنامه به روایت فردوسى، به حدّى وجوه مشترک وجود دارد که اگر حتى بر طبق نظر کریستن‏سن و بنونیست، سخنان هرتل و هرتسفلد را خطایى آشکار به شمار آوریم، اما نمى دانیم در اثرگذارى داستانهاى کورش در افسانه هاى مربوط به کیخسرو تردید کنیم. براى روشن شدن مطلب، به اختصار زندگى کیخسرو را مرور مى کنیم:

 نام کیخسرو در اوستا به صورت Kavi Haosravan و در سانسکریت Sushravas و در پهلوى به صورتهایى Kaixusruv یا Kaixusruk آمده است و به معنى کى‏نیک‏نام است. پدر او سیاووش، پسر کیکاووس، پادشاه ایران و مادر او فرنگیس، دختر افراسیاب، پادشاه توران است. در اوستا او را پهلوان و پدیدآورنده پادشاهى در ایران شمرده‏اند که صد اسب و هزار گاو و ده‏هزار گوسفند براى اردویسور آناهیت قربانى کرد و از او خواست که اى اردویسور آناهیت مقدس و نیکوکار، مرا یارى ده تا بر همه کشورها و بر دیوان و بر آدمیان و جادوان و پریان ستمگر پادشاهى یابم و در جنگها از هماوردانى که بر پشت اسب با من نبرد مى کنند، پیش باشم، کیخسرو از مرگ و بیمارى برکنار بود و فرّ کیانى بدو تعلّق داشت، نیرومند و صاحب پیروزى خداداد و تسلط مطلق و فرمان درست و قاطع و شکست‏نایافتنى بود و با نیروى تمام، فرّ الهى و فرزندان هوشیار و توانا داشت و از بهشت آگاه و صاحب سلطنتى پررونق و عمرى دراز و همه خوشبختیها بود. دشمن را در میدانى بزرگ در جنگل تعقیب کرد و همه دشمنان را زیر چنگ آورد و گناهکار تورانى، افراسیاب و کرسوزد: (گرسیوز) را به انتقام خون پدر خود، سیاووش، و اغریرث به زنجیر کشید و کشت.

 داستان زندگى افسانه‏اى و اساطیرى کیخسرو، در شاهنامه چنین آمده است که چون سیاووش کشته شد و افراسیاب پادشاه توران از حاملگى دختر خود، فرنگیس، از کیخسرو آگاهى یافت، مى خواست فرنگیس را به دو نیمه سازد، اما پیران سپهسالار پایمردى کرد و قول داد که چون این کودک متولد گردد، او را نزد افراسیاب ببرد تا هرچه خواهد با او انجام دهد؛ تا آنکه پیران، سپهسالار افراسیاب، شبى سیاووش را در خواب مى بیند که شمشیرى در دست دارد و از پیران مى خواهد که برخیزد:

 که روزى نوآیین و جشنى نو است‏

 شب سور آزاده کیخسرو است‏

 کیخسرو متولد مى شود و پیران به نزد افراسیاب مى شتابد و تولد کیخسرو را گزارش مى دهد. افراسیاب که نگران آن است که این کودک جهان را بر او پرآشوب سازد، از پیران مى خواهد تا این کودک را به شبانان بسپارد و پیران نیز، کیخسرو را به چوپانان کوه قلا مى سپارد. چون کیخسرو به هفت‏سالگى مى رسد، به تیراندازى و شکار مى پردازد و در ده‏سالگى گردى سترگ مى شود و خرس و گرگ شکار مى کند و به صید شیر و پلنگ همت مى گمارد. چوپان به پیران گزارش مى دهد که کیخسرو دلیر و پهلوان شده است و پیران او را به ایوان خود مى برد. افراسیاب از پیران مى خواهد تا کیخسرو را به درگاه او برد، پیران که نگران انتقامجویى افراسیاب از کیخسرو است، کیخسرو را دیوانه‏وضع معرفى مى کند و مى گوید که این طفل از گذشته هیچ اطلاعى ندارد و پس از آنکه از افراسیاب پیمان مى گیرد که کیخسرو را نیازارد، وعده مى دهد که او را نزد پدربزرگش، افراسیاب، ببرد. اما پیران قبلا از کیخسرو مى خواهد که در حضور افراسیاب همچون دیوانگان رفتار کند تا هراس را از دل او بزداید و در نتیجه، افراسیاب وى (کیخسرو) را راحت بگذارد. کیخسرو نیز، چون به نزد افراسیاب مى رود، به پرسشهاى نیاى خود پاسخهاى نامربوط مى دهد و او را مى فریبد، تا آنجا که افراسیاب در گفتگو با پیران،

 بدو گفت کاین دل ندارد به جاى‏

 ز سر پرسمش پاسخ آرد ز پاى‏

 نیاید همانا بد و نیک از اوى‏

 نه ز این‏سان بود مردم کینه‏جوى افراسیاب پس از این ملاقات فرمان داد تا کیخسرو را به مادرش بسپارند و به "سیاووش‏گرد" بفرستند. در همین اوان، گیو از طرف پادشاه ایران به توران رفت و پس از هفت سال جست‏وجو، کیخسرو را یافت و با فرنگیس به ایران برد. کیخسرو به پادشاهى رسید و به یزدان بزرگ و آتش مقدس و روز و شب سوگند خورد که هرگز به افراسیاب مهر نورزد و کین پدر خود، سیاووش، را از وى بستاند. بنا بر این در جنگهایى دراز با افراسیاب درگیر شد و او را در همه‏جا شکست داد تا افراسیاب به کنگ‏دژ گریخت. پس کیخسرو از راه دریاى زره که تا کنگ‏دژ شش ماه راه بود به چین رفت و از آنجا به سیاووش‏گرد رو نهاد. فغفور و خاقان چین از او استقبال کردند و آذینها بستند و کیخسرو به کاخ فغفور درآمد و سه ماه در چین ماند و در راه بازگشت در دریا موجودات عجیب دید و به سیاووش‏گرد بازگشت... در همین هنگام هوم... افراسیاب‏را پیدا کرد و در بند کشید. کیخسرو به ساحل چیچست رو نهاد و با چاره‏اندیشى هوم، افراسیاب را که در دریاى چیچست پنهان شده بود از آب بیرون کشید... و گرسیوز برادر وى را در خام گاو نهاد و او در زیر این شکنجه دردآور، فریاد و خروش برآورد و افراسیاب از دریا بیرون آمد و هوم او را دستگیر کرد و کیخسرو او را به جرم کشتن اغریرث و پدر خود، سیاووش به قتل رسانید.

 بدین ترتیب، کیخسرو همه عمر خود را وقف کشتن قاتلان پدر مى کند؛ و به عقیده کارنوى، شاید کیخسرو، در اصل همان قهرمان مذکور در ودا یعنى سوسروس باشد که ایندره را در برانداختن 20 مرد جنگجوى گردونه‏سوار یارى مى دهد.

 کیخسرو، ایرانیان را متحد مى سازد و امپراتورى ایران را استوار مى کند و پس از دست یافتن به قلمروى وسیع و کشتن همه دشمنان ایران، على‏رغم میل همه اطرافیانش، از بیم گمراهى و غرور، از سلطنت کناره‏گیرى مى کند و در اوج قدرت جوانى و حکومت و پیروزى و زهد، به کوه پناه مى برد و در راه، خود و همراهان وى در برفى عظیم نابود مى شوند و به آسمان مى پیوندند و به زبان اساطیر به اوجى پاک و سفید و جاودانه دست مى یابند. دارمستتر این افسانه به کوه رفتن کیخسرو و مرگ او و یارانش را با یکى از وقایع حماسه هندوان، مهابهاراتا، مقایسه مى کند که در آنجا یوذیسدهیرا از جهان بیزار مى شود و با چهار برادرش به کوه هیمالیا پناه مى برد و از آنجا به بهشت قدم مى نهد و احتمالا نشان مى دهد که این داستان داراى اصل هندو ایرانى است.

 شباهتهاى کلى داستان کورش و کیخسرو:

 .1هم آستیاک و هم افراسیاب هردو، پدربزرگ مادرى کورش و کیخسرو هستند (ماندانا، مادر کورش، دختر آستیاک (اژدهاک) و فرنگیس (فرى‏گیس) مادر کیخسرو، دختر افراسیاب است) که هردو به مصلحتى با ازدواج دختران خود با بیگانگان موافقت کرده‏اند.

 .2مادر کورش، مادى و مادر کیخسرو تورانى است در حالى که هردو قهرمان، ایرانى هستند.

 .3پدران هردو قهرمان، ایرانى و فرمانرواى بخشى از قلمرویى هستند که به پدربزرگ مادرى آنها تعلق دارد. کمبوجیه، پدر کورش، از سوى آستیاک فرمانرواى پارس است و سیاووش، پدر کیخسرو، بر سیاوش گرد که متعلق به افراسیاب است فرمان مى راند.

 .4هردو پدربزرگ، خوابى مى بینند که موجب مى شود فرزندى را که دختر آنها در شکم دارد دشمن خود بپندارند و قصد جان او را بکنند، خواب آستیاک را قبلا شرح دادیم و افراسیاب پادشاه توران خواب خود را چنین روایت مى کند:

 بیابان پر از مار دیدم به خواب‏

 جهان پر ز گرد، آسمان پرعقاب‏

 یکى باد برخاستى پر ز گرد

 درفش مرا سر نگونسار کرد

 برفتى ز هر سو یکى جوى خون‏

 سراپرده و خیمه گشتى نگون‏

 یکى تخت بودى چو تابنده ماه‏

 نشسته بر او پور کاوس شاه‏

 دمیدى به کردار غرّنده میغ‏

 میانم به دو نیم کردى به تیغ‏

 چاپ مسکو، ج 3، ص 50، بیت 739

 خواب‏گزاران این خواب را چنین تعبیر مى کنند که افراسیاب باید با سیاوش و ایرانیان آشتى کند و افراسیاب چنین مى کند و شرایط ایرانیان را هم مى پذیرد.

 .5هم آستیاک و هم افراسیاب، پادشاهان ماد و توران، در نتیجه خوابى که دیده‏اند منتظر مى مانند تا کورش و کیخسرو متولد شوند و چون متولد شدند، قصد کشتن آنها را مى کنند.

  6.در هردو داستان، دستور کشتن کودک نوزاد اجرا نمى شود. افراسیاب به نیرنگ مى خواهد فرنگیس کودکى را که در شکم دارد بیفکند، کودک را بر سر راه مى گذارند، اما به نتیجه نمى رسند. افراسیاب ناچار به پیران دستور مى دهد تا کیخسرو را به شبانان کوه قلا بسپارد تا سر به نیست شود. به نظر کریستن‏سن، در افسانه هاى ایرانى، معمولا خوابى از برافتادن سلسله‏اى و روى کار آمدن سلسله‏اى دیگر حکایت مى کند و شاه دستور کشتن نوزاد را مى دهد که اجرا نمى شود، پرورش کودک در میان شبانان و هوشمندى کودک، زمینه هاى کهن مشترکى است که در داستانهاى همه تیره هاى ایرانى به چشم مى خورد.

 .7 در هردو داستان، فرزندانى که باید کشته شوند به نزد شبانان گسیل مى شوند. کیخسرو تا ده‏سالگى در میان شبانان مى ماند و شکارچى ماهرى مى شود که گراز و خرس و گرگ و سرانجام شیر و پلنگ را شکار مى کند. کورش نیز در نزد چوپانى در جنگل رشد مى یابد و ماده‏سگى او را شیر مى دهد.

 .8 در هردو داستان، دو کودک مورد بحث، به وسیله یکى از نزدیک‏ترین دوستان پادشاه رهانیده مى شوند. در داستان کورش، هارپاگوس‏پیشکار آستیاک، کورش را مى رهاند و در داستان کیخسرو، پیران، سپهسالار افراسیاب، کیخسرو را نجات مى دهد.

 .9در هردو داستان، این کودکان به سلطنت مى رسند و در دوران سلطنت خود با عدل و داد و تدبیر مصدر خدماتى انسانى مى شوند.

 .10در هردو داستان، کورش و کیخسرو پدربزرگ خود را شکست مى دهند و قلمرو آنها را تصرف مى کنند.

 .11 در هردو داستان، کورش و کیخسرو براى دستگیرى پدربزرگ خود متوسل به حیله‏اى خشونت‏آمیز مى شوند؛ به این معنى که بنابر روایت کتزیاس، کورش چون به تعقیب پدربزرگ خود آستیاک پرداخت، آستیاک به دختر و دامادش پناهنده شد و کورش فرمان داد تا امى تیس (دختر آستیاک) و شوهرش (سپى تاماس) را شکنجه کنند تا مکان اختفاى پادشاه ماد را بروز دهند. آستیاک ناچار براى نجات فرزندش خود را آشکار ساخت و کورش او را دستگیر کرد. و در داستان کیخسرو نیز مى بینیم که چون هوم زاهد افراسیاب را اسیر مى کند، افراسیاب از کمند وى مى گریزد و در دریا پنهان مى شود و کیخسرو به راهنمایى هوم، گرسیوز، برادر افراسیاب، را حاضر مى کند و کتفهاى او را در خام گاو قرار مى دهد؛ گرسیوز به ستوه مى آید و ناله سر مى دهد و افراسیاب از ناله برادر دلگیر مى شود و چهره مى نماید و دستگیر مى شود.

 .12 در هردو داستان، کورش و کیخسرو به نیکى و زیبایى وصف مى شوند. کورش بسیار شکیل و خوش‏خلق است و به قدرى طالب معرفت و نام است که همه‏گونه زحمت و مشقت را تحمل مى کند تا شایان تمجید باشد و در نتیجه، به قول گزنفون، او توانست دلهاى مردمان را به خود جلب کند؛ آن‏چنان‏که همه مى خواستند اراده او بر آنها حکومت کند. کیخسرو نیز به وسیله فردوسى به زیبایى ستوده مى شود:

 فریدون گُردست گویى به جاى‏

 به فّر و به چهره به دست و به پاى‏

 بر ایوان چنو کس نبیند نگار

 بدو تازه شد فرّه شهریار

 کیخسرو به آبادى جهان پرداخت، غمگینان را شادمان ساخت و پس از سالها خشکى و قحطى، در روزگار او سالهاى پرباران و سبز و خرّم فرارسید. او ویرانیها را آباد کرد؛ و گاهى یک هفته، به نماز در پیش یزدان به پاى بود، آن‏چنان‏که از پاى مى افتاد. در آخرین سفارش به لشکریان، او با آنان از بى وفایى دنیا سخن گفت و بدانان گنج بخشید و گنج آباد خود را به گودرز سپرد تا چشمه هاى ویران را روان سازد و رباطها را آباد کند و کودکان بى سرپرست را سرپرستى نماید.

 در فروردین‏یشت، درباره او مى خوانیم که فره‏وشى پسر کیخسرو را مى ستاییم: "براى راندن دروغگویى که دوست خویش را مى فریبد و براى راندن بخیل و تباه‏کنندگان جهان." در متون پهلوى، کیخسرو از جمله جاودانانى است که در کنگ‏دژ بسر مى برند و بر تخت خود در مکانى که از دیده پنهان است نشسته‏اند و چون روز رستاخیز نزدیک شود، او و سوشیانس یکدیگر را خواهند دید. کیخسرو در شمار پهلوانانى است که سوشیانس را در آخرالزّمان یارى مى کنند.

 با ذکر همین خصوصیات است که اخلاق کورش از کیخسرو گرده‏بردارى مى شود و اگر بخواهیم به راستى خصوصیات ذوالقرنین را در قرآن مجید در کسى بیابیم، این صفت به مراتب براى کیخسرو زیبنده‏تر است تا کورش. به همین دلیل مى توان تصور کرد که حدّ کمال کورش در عظمت اساطیرى او، نزدیک شدن به کیخسرو است که او را لایق تمجید قرآنى مى سازد.

 .13مرگ کورش و کیخسرو، هردو، در هاله‏اى از ابهام قرار دارد. نوشته‏اند که کورش را کشته‏اند و جسدش را به پاسارگاد برده‏اند و برخى گفته‏اند که کورش در پاسارگاد، درگذشته است. به هرحال کیفیت مرگ کورش به روشنى معلوم نیست. در مورد مرگ کیخسرو نیز، اگرچه شاهنامه آن‏را بسیار زیبا و به صورتى عارفانه و در علوّى بهشتى و برفراز کوهى سپید و برف‏آلود تصویر مى کند، اما بالاخره با ابهامى عظیم توأم است که پرده برفهاى سپید، چندان آن‏را در زیر خود نهان داشته است که واقعیتهاى آن‏را نمى توان شناخت.

 

 .4 کورش و اردشیر بابکان‏

 یکى از داستانهایى که در شاهنامه روایت مى شود و به افسانه هاى مربوط به زندگى کورش نزدیک است، داستانهاى مربوط به اردشیر بابکان‏بنیانگذار سلسله ساسانى است که خود را از فرزندان شاهان هخامنشى مى داند. داستان او از این قرار است که یک شب بابک، پدربزرگ اردشیر، در خواب مى بیند که ساسان، سرشبان او، بر یک فیل سفید سوار است و همه به او احترام مى گذارند و آتش مقدس در پیش او در حال سوختن است. بابک این خواب را با خوابگزاران در میان مى نهد و ایشان آن‏را چنین گزارش مى کنند که او به پادشاهى خواهد رسید. بابک ساسان را مى طلبد و دختر خود را به همسرى او درمى آورد و حاصل این ازدواج تولد اردشیر بابکان است که اردوان آخرین پادشاه پارتى را در سال 225 میلادى شکست مى دهد.

 داستان مشابهى نیز در کارنامه اردشیر بابکان (که اثرى متعلق به قرن هفتم میلادى است) وجود دارد که نشان مى دهد اندیشه ولادت اسطوره‏اى کورش در داستانها و افسانه هاى مربوط به فرمانروایان بزرگ دیگر هم به کار گرفته شده است.

 در تجارب‏الامم ابن‏مسکویه مى خوانیم که ساسان بهمن (پدر اردشیر) به استخر رفت و وارستگى پیشه گرفت و رمه کوچکى را برگزید و گوسپندان را نگهدارى مى کرد (عملا چوپانى مى کرد.) در شاهنامه که مفصل‏ترین شرح و بسط در ذکر جزئیات زندگى اردشیر در آنجا مورد توجه قرار مى گیرد، مى خوانیم که اردوان، شاه اشکانى، اردشیر را از پارس فراخواند و گرامى داشت تا روزى پسر اردوان و اردشیر به شکار مى رفتند؛ اردشیر گورى را شکار کرد، اما پسر اردوان ادعا کرد که او گورخر را شکار کرده است، اردشیر دروغ را گناه دانست و دروغ او را گستاخانه فاش کرد؛ اردوان در حمایت از پسر خود، بر اردشیر خشم گرفت و اردشیر را به آخورسالارى اسبان خود فرستاد؛ در همین هنگام اخترشناسان به اردوان گفتند که به زودى رویدادى بزرگ روى خواهد داد، کهترى از درگاه او خواهد گریخت و به پادشاهى خواهد رسید؛ گلنار، کنیز اردوان که دل‏بسته اردشیر بود، این خبر را به اردشیر رسانید و اردشیر دل بر فرار نهاد و با گلنار به سوى پارس گریخت.

 اردوان خبر یافت و سپاهیان به دنبال وى فرستاد، اما فرّه ایزدى با اردشیر بود و لشکریان به وى نرسیدند. اردشیر به پارس رسید و سپاهیان بر او گرد آمدند، در اصطخر به پادشاهى نشست و قدرتى فراوان یافت و سپاه اردوان را شکست داد و اردوان را به دو نیم کرد؛ با سپاه هفتواد جنگید و اژد هاى هفتواد را کشت. دختر اردوان که زن اردشیر بود، خواست تا زهر در شربت اردشیر ریزد و او را بکشد، ولى اردشیر این امر را دریافت و به وزیر خود فرمان داد تا دختر را بکشد. وزیر که مى دانست که این دختر از اردشیر باردار است، این فرمان شاه را نادیده گرفت و زن را پنهان کرد؛ زن بزایید و پسرى آورد که وزیر، او را شاپور خواند. این پسر هفت‏ساله شد و اردشیربه 51سالگى رسیده بود که از اینکه او را فرزندى نیست، غمزده با وزیر درددل کرد، وزیر زینهار خواست و داستان خود را با زن اردشیر و تولد شاپور با وى در میان نهاد و براى اینکه اردشیر فرزند خود را بشناسد، دستور داد مجلس چوگانى ترتیب دهند که در آن صد پسر هم‏سال شاپور حضور داشته باشند و جامه هاى همه همسان باشد... وزیر چنان کرد و کودکان در پیشگاه اردشیر به بازى پرداختند تا آنکه یکى گوى به نزدیک اردشیر افکند و هیچ‏کس جرأت آنکه گوى را از برابر اردشیر بردارد، نکرد، مگر شاپور که از پیش پدر گوى را ربود و برد؛ اردشیر فرزند را شناخت و شادیها کرد... روزى شاپور در شکارگاهى به دهى رسید دخترى را دید و بدو دل بست، اما دانست که او دختر مهرک نوش‏زاد است که اردشیر او را کشته بود. شاپور بى اطّلاع پدر، با او ازدواج کرد و پس از نه ماه از وى صاحب پسرى شد که او را "اورمزد" نامید. شاپور مدت هفت سال فرزند خود را از پدر پنهان داشت تا روزى در شکارگاه اردشیر، اورمزد را دید و شناخت... چون شاپور به سلطنت رسید، پاژ دهقانان را از ده‏یک به سى‏یک کاهش داد؛ برانوش رومى را اسیر کرد و قیصر روم باج‏گزار او شد؛ شاپور شهر هاى متعددى بنا کرد... چنان که ملاحظه مى شود، داستان اردشیر و فرزندش نیز در بخشهایى به داستان کورش مى ماند:

 .1 اردشیر خردسال است که به درگاه اردوان مى رود و کورش نیز خردسالى خود را در نزد آستیاک مى گذراند.

 .2 اردشیر در فاش کردن دروغ پسر اردوان همان شجاعتى را به کار مى برد که کورش در تنبیه پسر آرتم بارس از خود نشان مى دهد.

 .3 هم کورش و هم اردشیر از نزد آستیاک و اردوان به پارس مى روند، در آنجا قدرت مى یابند و به پادشاهى مى رسند. و آستیاک و اردوان را از سلطنت برکنار مى کنند.

 .4هم در داستان کورش و هم در داستان اردشیر، آستیاک و اردوان از خوابگزاران و منجّمان گزارشى را مى شنوند که مى خواهند کورش و اردشیر را از دستیابى به قدرت مانع شوند، اما توفیق نمى یابند.

 بخشهایى از زندگى اردشیر با تغییر نام اردشیر، به شاپور، فرزند اردشیر، منتقل مى شود و به عبارت دیگر، داستانهاى زندگى کورش در میان دو شخصیت اردشیر و شاپور تقسیم مى شود:

 .1پادشاه سعى مى کند زنى را (مادر کورش) که باردار است به بچه افکندن وادارد و حتى او را بکشد؛ اردشیر نیز زن خود را (که باردار است) به وزیر مى سپارد تا او را بکشد.

 .2هم در داستان کورش و هم در داستان اردشیر، هارپاگوس و وزیر اردشیر از کشتن زن خوددارى مى کنند و فرزند او را پرورش مى دهند.

 .3 هردو فرزند، کورش و شاپور، به سلطنت مى رسند و نیکیهاى فراوان از خود به یادگار مى گذارند، فتوحات برجسته مى کنند و کشورگشاییهاى شایان از خود بروز مى دهند.

 

 .5 داستانهاى دیگر

 .1در بعضى روایتها، کورش را همان بهمن دانسته‏اند. به روایت حمزه اصفهانى در سنى ملوک‏الارض به نظر اسرائیلون و زبان آنها، بهمن، کورش خوانده شده است و این بهمن همان است که اردشیر درازدست خوانده شده است.

 .2در تاریخ بناکتى مى خوانیم که سلیمان معاصر کیخسرو بود و از اینجا است که رابطه‏اى میان کیخسرو با کورش و سلیمان، پاسارگاد و پارس و ملک سلیمان پیدا مى شود. اما اینکه از چه زمانى پاسارگاد به نام قبر مادر سلیمان معروف شده است، بى تردید به هنگامى مربوط مى گردد که پارس ملک سلیمان خوانده مى شود، زیرا در اساطیر ایرانى بناى تخت جمشید به سلیمان منسوب و این دیار مقر حکومت سلیمانى دانسته شده است، چه مسلمانان قبور و ابنیه معروف هخامنشى را عموما به جمشید و سلیمان پیغمبر نسبت مى دهند. در فارسنامه ابن‏بلخى مى خوانیم که "مرغزار کالان نزدیکى گور مادر سلیمان است و... گور مادر سلیمان از سنگ کرده‏اند، خانه‏اى چهارسو که هیچ‏کس در آن خانه نتواند نگریدن کى طلسمى ساخته‏اند کى هر کى در آن نگرد کور شود. اما کسى را ندیده‏ام کى این، آزمایش کند." و حمداللّه مستوفى مى نویسد: "مقبره کورش در آنجا واقع است، مسلمین آن‏را مشهد مادر سلیمان مى دانند.لسترنج مى نویسد این آرامگاه سلطنتى که از سنگ ساخته شده، داراى چهارپهلو است و همه اینها نتیجه یکى دانستن جم و سلیمان است در روایات اسلامى ، به نظر ابن‏قتیبه دینورى در المعارف، جم یکى از پادشاهان ایرانى است که در فارس اقامت داشته است و او همان سلیمان است."

 در حالى که به قول ابن‏مقفّع و ثعالبى "... نادانان ایرانیان و کسانى که دانش ندارند، مى پندارند که جم شاه همان سلیمان پسر داود است اما این خطاست زیرا میان سلیمان و جم بیش از سه‏هزار سال فاصله بود..." البته هر وصفى که مسلمانان و اهل کتاب درباره سلیمان مى آورند از قبیل معجزات و قدرت به اطاعت درآوردن جن و انس و شیاطین و شناخت زبان پرندگان و جانوران و بردن باد او را و استخراج گچ و کانى‏ها و ساختمان حمامها و جز آن، همه اینها را، ایرانیان به جمشید نسبت مى دهند. به طور کلى مى توان گفت که شباهت میان دو شخصیت سلیمان و جم از دیرزمان بر اذهان مسلمانان اثر گذاشته و مبادله بن‏مایه‏ها، اتفاق افتاده است و داستان اسلامى سلیمان نیز بخشهایى از افسانه جم را به عاریت گرفته است، حداقل به همان نسبت که بعدها افسانه جم هم از افسانه سلیمان متأثر گردیده است.

 منبع: -فردوسى و هویت‏شناسى ایرانى (مجموعه مقالات درباره شاهنامه فردوسى)  نویسنده: دکتر منصور رستگار فسایى ، چاپ اول ،طرخ نو، تهران، 1381

عشق-محمود دولت آبادی/ نثر معاصر

$
0
0

عشق-محمود دولت آبادی/ نثر معاصر

عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن ،عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است؛ اما هست، هست، چون نیست. عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟ نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست،که نیست. پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند، می چزاند. می کوبد و می دواند. دیوانه به صحرا!

گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است.دست و قلبش عشق است. در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده . شاید نخواهی هم .شاید هم بخواهی و ندانی .نتوانی که بدانی...

برگرفته از کتاب: جای خالی سلوچجملات حکیمانه

شروع آتشبازی - احمدرضا احمدی/نثر معاصر

$
0
0

شروع آتشبازی - احمدرضا احمدی/نثر معاصر

شروع آتشبازی است. باران بی‌شکوه و کاذب بر پنجره‌ی من می‌بارد. دست تو در دست من نیست. کسی پیرهن با رنگ شیر دارد و یک داغ روی پیرهن است از روزی است که در تقویم نیست و معنی سوختن می‌دهد. بشقاب‌ها بعد از رفتن تو باید سپید باشند تا میوه‌ای از فصل در آن ریخته شود. پرتقال در بشقاب منتظر تو ست. پرتقال در عمر من در عمر تو عمر کوتاهی دارد -نمی‌داند زمین با نبض من و تو در حرکت است. می‌دانستم کسی باید از آسمان خانه‌ی من به زمین برسد تا میوه‌ها از درختان بگریزند در خیابان و کوچه‌های مرطوب انبوه باشند. قول باران همیشه از تو ست. ناگهان چشم و چشمان را که بگشائی شیوع یک حقیقت است صدای پای تو است. کوچه ها تمام می شود خیابان آغاز می شود، بیابان تمام می شود- تو ایستاده‌ای در باد هنوز قول باران داری. چند ماه بعد تنها عکسی از تو بر دیوار مانده است یک لبخند همیشگی از تو ست مدعوین این جهان آن را نمی‌شناسند مدعوین بدنبال کشف لغات فرهنگ لغات را ورق می‌زنند،کسی نمی‌خواهد معنی لبخند همیشگی و سراسری ترا معنی کند. من معنی این لبخند ترا دوست دارم که حرمت برهنه‌ی اندوه من است - در بعدازظهری که می‌خواستیم راه خانه را گم کنیم لبخند تو قول باران می‌داد.

آتشبازی تا کف اتاق رسبده بود. گیسوان ژولیده تو، نه پیش آمدم ترا صدا کردم پیرهن از ابتدای روز گلدار بود. من زنده بودم می‌خواستم در یک ارتفاع زیر باران، خودم را تأیید کنم که من زنده‌ام من دوباره زنده شدم من دوباره زنده شدم من دوباره تنفس می‌کنم. من در تنفس تو خودم را اثبات کردم -آتشبازی از گیسوان تو دور می‌رفت، برگ را نمی‌سوخت. هوش نگران در کنار پارچه‌های سوخته ظهور می کرد. به من می‌رسیدی، سلام می‌کردی من در آتشبازی فقط یک کلمه به غنیمت بردم یک کلمه تو هم شنیده‌ای. این کلمه را می‌نویسم  امروز تمام شود.

برگرفته از: مجموعه نثرهای یومیه.جملات حکیمانه

طاقت فرسا ترین دردها تنهائی است-دکتر علی شریعتی/نثر معاصر

$
0
0

طاقت فرسا ترین دردها تنهائی است-دکتر علی شریعتی/نثر معاصر

طاقت فرساترین دردها تنهائی است ،
بی آشنا بودن است ،
گنج بودن و در ویرانه ماندن است ،
وطن پرست بودن و در غربت بودن است .
عشق داشتن و زیبائی نیافتن است ،
زیبا بودن و عشق نجستن است ،
نیمه بودن است ناتمام زیستن است
بی انتظار گشتن است ،
چنگ بودن و نوازنده نداشتن است ،
نوازنده بودن و چنگ نداشتن است
متن بودن و خواننده نداشتن است
در خلا زیستن است ،
برای هیچ کس بودن است
برای زنده بودن کسی نداشتن است
بی ایمان بودن است
بی بند و بی پیوند و آواره بودن است
جهت نداشتن است
دل به هیچ پیوندی نبستن است
جان به هیچ پیمانی گرم نداشتن است .
اینها درد های وحشی بود
دردهای دل های بزرگ و روح های عالی
چگونه انسان می تواند باشد و رنج نکشد ،
باشد و دردمند نباشد ؟

من به جای بی رنجی و بیدردی همیشه آرزو می کرده ام که خدا مرا به غصه ها و گرفتاری های پست و متوسط روزمره مبتلا نکند ، بکند اما روحم ، دلم ، احساسم را در سطحی که  این دست اندازهای پست را حس کند پایین نیاورد ، چه کسانی از چاله وله های راه رنج می برند و خسته می شوند و به ناله می آیند ؟ کسانی که می خزند بیشتر ، آنهایی که می روند کمتر ،آنها که می پرند هیچ …


برگرفته از: کتاب گفتگوهای تنهایی جملات حکیمانه


آدم‌ها مثل کتاب‌ها هستند-قیصر امین پور/نثر معاصر

$
0
0

آدم‌ها مثل کتاب‌ها هستند-قیصر امین پور/نثر معاصر

بعضی آدم‌ها جلدِ زرکوب دارند،
بعضی جلدِ سخت و ضخیم و بعضی نازک.
بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی.
بعضی از آدم‌ها ترجمه شده اند.
بعضی از آدم‌ها تجدیدِ چاپ می‌شوند
و بعضی از آدم‌ها فتوکپی  یا رونوشت  آدم‌های ِ دیگرند.
بعضی از آدم‌ها با حروف سیاه چاپ می شوند
و بعضی از آدمهاصفحاتِ رنگی دارند.
بعضی از آدم‌ها تیتر دارند
،فهرست دارند،
و روی پیشانی ِ بعضی از آدم‌ها نوشته اند:
حق ِ هر گونه استفاده ممنوع و محفوظ است.
بعضی از آدم‌ها قیمتِ روی ِ جلد دارند،
بعضی از آدم‌ها با چند درصد تخفیف به فروش می‌رسند،
و بعضی از آدم‌ها بعد از فروش پس گرفته نمی‌شوند.
بعضی از آدم‌ها را باید جلد گرفت،
بعضی از آدم‌ها جیبی هستند و  می‌شود آنها را توی ِ جیب گذاشت،
بعضی از آدمها را می توان در کیف مدرسه گذاشت.
بعضی از آدم‌ها نمایش‌نامه اند و در چند پرده نوشته می‌شوند.
بعضی از آدم‌ها فقط جدول و سرگرمی و معما دارند
و بعضی از آدم‌ها فقط معلومات عمومی هستند!
بعضی از آدم‌ها خط خوردگی دارند،
و بعضی از آدم‌ها غلطِ چاپی دارند.
بعضی از آدم‌ها زیادی غلط دارند و بعضی غلط های زیادی!
از روی بعضی از آدم‌ها باید مشق نوشت
و از روی بعضی آدم‌ها باید جریمه نوشت
و با بعضی از آدم‌ها هیچ وقت تکلیف ما روشن نیست.
بعضی از آدم‌ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی ِ آن‌ها را بفهمیم.
و بعضی از آدم‌ها را باید نخوانده دور انداخت...

 برگرفته از:کتاب بی بال پریدن

پایان نامه با موضوع تاریخ بیهقی

$
0
0

پایان نامه با موضوع تاریخ بیهقی

عنوان اصلی بررسی تاریخ مسعودی معروف به بیهقی از لحاظ امور بین الملل دول

عنوان اصلی تحقیق پیرامون معرفی و شناسائی اماکن در تاریخ بیهقی

عنوان اصلی فرهنگ اصطلاحات، کنایات، عبارات و امثال تاریخ بیهقی

عنوان اصلی داستان پردازی در تاریخ بیهقی

عنوان اصلی ویژگی های دراماتیک دو داستان «حسنک وزیر» و «افشین و بودلف» در تاریخ بیهقی

عنوان اصلی بررسی تاریخ مسعودی معروف به بیهقی از لحاظ امور بین الملل دول

پدیدآور نورتجلی,علی محمد

گرایش علوم سیاسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1350 

محلهای نگهداری کتابخانه دانشکده حقوق و علوم سیاسی ( ثبت: 47 )

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تحقیق پیرامون معرفی و شناسائی اماکن در تاریخ بیهقی

پدیدآور جزایری فر,حسین

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1366 

محلهای نگهداری کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی ( ثبت: 4698 )

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی فرهنگ اصطلاحات، کنایات، عبارات و امثال تاریخ بیهقی

پدیدآور کاظم خانلو, ناصر

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1383 

محلهای نگهداری کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی ( ثبت: 2125 )

کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 29074 )

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی داستان پردازی در تاریخ بیهقی

پدیدآور محمدی فخر,مریم

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1384 

محلهای نگهداری کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی ( ثبت: 2608 )

کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 32009 ) فایل 15 صفحه اول

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی ویژگی های دراماتیک دو داستان «حسنک وزیر» و «افشین و بودلف» در تاریخ بیهقی

پدیدآور حیدری,دنیا

گرایش رشته پژوهش هنر

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1390/04/05 

محلهای نگهداری کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 51041 ) فایل 15 صفحه اول

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی سیمای شعر و شاعران در تاریخ بیهقی

پدیدآور میرزایی,محمدسعید

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1386/12/21 

محلهای نگهداری کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی ( ثبت: 5018 )

کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 38233 ) فایل 15 صفحه اول

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی ساختمان فعل درتاریخ بیهقی از ابتدا تا داستان گرفتن غازی (ص 231)

پدیدآور قدیمی, احمد

گرایش رشته زبانشناسی همگانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1370 

محلهای نگهداری کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 4306 )

کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی ( ثبت: 664 )

سیمای جامعه قرن پنجم در ادبیات فارسی ( بر مبنای دیوان فرخی سیستانی، عنصری، منوچهری ، ناصرخسرو ، تاریخ بیهقی، سیاستنامه ، قابوسنامه ، سفرنامه و چهار مقاله)

پدیدآور پورالخاص نوکنده ای,شکرالله

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1384 

محلهای نگهداری کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی ( ثبت: 3000 )

کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 31904 )

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تاریخ بیهقی بر بنیاد دانش روایت‌شناسی

پدیدآور راغب,محمد

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1388/04/31 

محلهای نگهداری کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی ( ثبت: 90254 )

کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 41717 ) فایل 15 صفحه اول

پایان نامه با موضوع خیام

$
0
0

پایان نامه با موضوع خیام

عنوان اصلی استقبال رباعیات حکیم عمر خیام نیشابوری در فرانسه (از قرن نوزدهم تا بیست و یکم)

 عنوان اصلی توسعه باغ آرمگاه خیام ( نیشابور)

عنوان اصلی بهسازی و نوسازی محور پیاده خیام و بافت اطراف آن

عنوان اصلی تحلیل سبکی ترانه های خیام

 

عنوان اصلی تحلیل سبکی ترانه های خیام

پدیدآور عباسی داراب, جعفر

گرایش رشته زبانشناسی همگانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1376 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی بهسازی و نوسازی محور پیاده خیام و بافت اطراف آن

پدیدآور حسن زاده, لیدا

گرایش معماری

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1383 

------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی توسعه باغ آرمگاه خیام ( نیشابور)

پدیدآور اثنی عشری , فرزاد

گرایش معماری

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1380 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی احیای منظر پنهان کریدور های سبز درون شهری (طراحی منظر پیاده راه و سامان دهی مسیل-کال- درون شهری بلوار خیام مشهد)

پدیدآور ظریف آسیابان,دینا

گرایش رشته معماری منظر

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1390/06/26 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی تقابل فرهنگ و ترجمه:بررسی مقابله ¬ای بعد فرهنگی ترجمه ¬های رباعیات خیام در ایران و فرانسه

پدیدآور اشرقی,تارا

گرایش رشته مترجمی زبان فرانسه

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1390/06/22 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی ترجمه کتاب جماعةالدیوان و عمر الخیام تألیف:دکتر یوسف بکار

پدیدآور فتحی مظفری,رسول

گرایش رشته مترجمی زبان عربی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1390/06/30 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی کنایه های معرفت شناختی خیام به سلجوقیان به مثابه تفنن رومانتیک در چشم ویکتوریایی ادوارد فیتزجرالد:ساختار شناسی استحاله تجلیات یک فرهنگ در هنگام گذار از زبانی به زبان دیگر

پدیدآور پرچی زاده,رضا

گرایش رشته زبان وادبیات انگلیسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1388/06/31 

عنوان اصلی المعری و الخیام دراسه مقارنه

پدیدآور الزغول, محمد احمد

گرایش رشته زبان وادبیات عرب

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1383 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی خیام درادبیات معاصر اردن با تکیه بر آثار شاعر بزرگ اردن« عرار »

پدیدآور ربابعه, بسام علی

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1383 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی استقبال رباعیات حکیم عمر خیام نیشابوری در فرانسه (از قرن نوزدهم تا بیست و یکم)

پدیدآور سعیدی بروجنی,سارا

گرایش رشته زبان و ادبیات فرانسه

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1389/09/08 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی بررسی و تحلیل نمونه هایی از ترجمه ی شعر فارسی به عربی رباعیات حکیم عمرخیام نیشابوری(ترجمه ی احمد الصافی النجفی، احمد رامی، احمد حامد الصراف، ودیع البستانی )غزلیات خواجه حافظ شیرازی(ترجمه ی صلاح الصاوی (دیوان العشق) و ابراهیم امین الشواربی (اغانی شیراز)

پدیدآور الشدایده,نسیم

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1389/03/16 

 

پایان نامه دکتری ادبیات با موضوع سنایی

$
0
0

پایان نامه دکتری ادبیات با موضوع سنایی

وان اصلی تصحیح انتقادی قصاید حکیم سنایی غزنوی

عنوان اصلی شرح و بررسی ابیاتی از حدیقه سنایی

عنوان اصلی تطبیق و مقایسه اندیشه های فلسفی و عرفانی سنایی و مولانا

 عنوان اصلی بررسی مباحث کلامی در حدیقه ی سنایی

 عنوان اصلی شیوه ها و گونه های نیایش در شعر فردوسی، سنایی، عطارو نظامی

وان اصلی تصحیح انتقادی قصاید حکیم سنایی غزنوی

پدیدآور حسینی شبانان تفت, محمد

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1378 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی شرح و بررسی ابیاتی از حدیقه سنایی

پدیدآور دری, زهرا

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1381 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی فرهنگ لغات و تعبیرات مثنویهای سنایی (حدیقه، سیر العباد، کارنامه بلخ)

پدیدآور شفیع صفاری, محمد

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1374 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی مقدمه، تصحیح، تعلیغات بر فخری نامه (حدیقه الحقیقه) از حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی غزنوی

پدیدآور حسینی, مریم

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1376 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تاثیر قرآن در ادبیات فارسی ( مشتمل ره) مواردیکه خواجه حافظ در دیوان خود و حکیم سنایی در حدیقه از آیات زمانی استفاده کرده اند

پدیدآور شهابی قریب, مصطفی

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1336 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تاثیر نهج البلاغه و کلام امام امیرالمومنین علی (ع) در شعر فارسی(شاهنامه- سنایی- ناصر خسرو- سعدی-حافظ و غیره)

پدیدآور راثی, محسن

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1375 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تطبیق و مقایسه اندیشه های فلسفی و عرفانی سنایی و مولانا

پدیدآور سنگری,‌ محمدرضا

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1373 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی بررسی مباحث کلامی در حدیقه ی سنایی

پدیدآور محمودپور,لقمان

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1386 

------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی شیوه ها و گونه های نیایش در شعر فردوسی، سنایی، عطارو نظامی

پدیدآور واثق عباسی, عبدالله

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1379 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی تاثیر نام مهین خداوند در متون تفسیری و انعکاس آن در متون عرفانی با نگاهی به آثار مولانا ، سنایی ، عطار و حافظ

پدیدآور دهنبی,حمید

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1384 

پایان نامه با موضوع سنایی

$
0
0

پایان نامه با موضوع سنایی

عنوان اصلی شرح مثنوی طریق التحقیق حکیم سنایی

 عنوان اصلی بازتاب سیمای جامعه در حدیقه الحقیقه سنایی غزنوی

 عنوان اصلی سیمای جبرئیل (ع) در ادب منظوم عرفانی بر محور(مثنوی های سنایی-عطار-مولانا)

 عنوان اصلی تاثیر قرآن در دیوان سنایی غزنوی

 عنوان اصلی زبان تصوف درحدیقه سنایی

  عنوان اصلی توحید در حدیقه الحقیقه سنایی

عنوان اصلی بررسی موضوعات حکمت عملی در مخزن الاسرار نظامی ، همراه با مقایسه یی از لحاظ کلی با حدیقه الحقیقه سنایی

پدیدآور ترابی,محمد

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1355 

-------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی شرح مثنوی طریق التحقیق حکیم سنایی

پدیدآور موذنی,علی محمد

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1363 

-------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی بازتاب سیمای جامعه در حدیقه الحقیقه سنایی غزنوی

پدیدآور طایفی, شیرزاد

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1378 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی سیمای جبرئیل (ع) در ادب منظوم عرفانی بر محور(مثنوی های سنایی-عطار-مولانا)

پدیدآور ظهیری ناو, بیژن

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1377 

-------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی تاثیر قرآن در دیوان سنایی غزنوی

پدیدآور حسینی شبانان, محمد

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1371 

-------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی قیامت، بهشت، دوزخ، در حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه سنایی غزنوی و بوستان سعدی

پدیدآور سیف, عبدالرضا

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1374 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی تصویر سازی و بازی با شکل کلمات و حروف در دیوان حکیم سنایی و خاقانی شروانی

پدیدآور آمار, فریال

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1378 

-------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی زبان تصوف درحدیقه سنایی

پدیدآور خجسته عباسی, فریده

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1371 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی توحید در حدیقه الحقیقه سنایی

پدیدآور رحمتی,حسنیه سادات

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1386/07/16 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی توحید در حدیقه الحقیقه سنایی

پدیدآور سادات رحمتی,حسنیه

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1386 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی بررسی و تحلیل جایگاه عقل در دیوان ناصرخسرو و حدیقه سنایی با رویکرد تطبیقی

پدیدآور فسائی,جعفر

گرایش زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1391/03/30 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی جایگاه عقل در حدیقه سنایی

پدیدآور اثاری اردکانی, سعید

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1380 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی صور خیال در قصاید و غزلیات سنایی

پدیدآور مرتضوی, جمال الدین

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1371 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی بررسی مقایسه ای معادشناسی درآثارسنایی و معادشناسی زرتشتی

پدیدآور کسرائی فر,مرضیه

گرایش ادیان وعرفان

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1388/09/11 

 

پایان نامه ادبیات باموضوع تصحیح نسخه خطی

$
0
0

پایان نامه ادبیات باموضوع تصحیح نسخه خطی

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی «انیس¬العاقلین» اثر ملا میر قاری گیلانی

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی تحفه شاهیه

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی دیوان کاشف اصفهانی (سده 11.ق)

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی شرابنامه

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی در اخلاق و مواعظ

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی دیوان شهاب اصفهانی

عنوان اصلی تصحیح نسخه ی خطی جامع التمثیل حبله رودی

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی جنگ نهصد

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی غزلیات مشرقی شیرازی

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی شرح فارسی شافیه ابن حاجب

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی شرح فارسی شافیه ابن حاجب

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی‌( اصطلاحات صوفیه)

 

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی رغاید وغراید تالیف: محمد علی بهبهانی

پدیدآور حسن زاده, مهدی

گرایش رشته ادیان وعرفان

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1377 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی (کتاب الناسخ و المنسوخ فی القرآن)

پدیدآور سرمدی, محمود

گرایش رشته علوم قران وحدیث

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1369 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی‌( اصطلاحات صوفیه)

پدیدآور واشقانی فراهانی,یلدا

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1385 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی شرح فارسی شافیه ابن حاجب

پدیدآور پشنگ, زهرا

گرایش رشته زبان وادبیات عرب

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1372 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی شرح فارسی شافیه ابن حاجب

پدیدآور محمدی ساری بگلو, کبری

گرایش رشته زبان وادبیات عرب

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1372 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی غزلیات مشرقی شیرازی

پدیدآور برزگرجویباری,محمدمهدی

گرایش گروه زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1386 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی جنگ نهصد

پدیدآور سلیمی پور,سهیلا

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1387/12/12 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تصحیح نسخه ی خطی جامع التمثیل حبله رودی

پدیدآور اجتهادیان,محمدعلی

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1388/11/20 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی دیوان شهاب اصفهانی

پدیدآور عمادی وفا,رسول

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1390/06/30 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی در اخلاق و مواعظ

پدیدآور پورمحمود ناورودی,مدینه

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1390/07/13 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی شرابنامه

پدیدآور محتشم,نسرین

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1357 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی دیوان کاشف اصفهانی (سده 11.ق)

پدیدآور پورنگ,نسیم

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1389/06/30 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی «انیس¬العاقلین» اثر ملا میر قاری گیلانی

پدیدآور آقایی خاندانقلی,فاطمه

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1388/12/15 

عنوان اصلی تصحیح نسخه خطی تحفه شاهیه

پدیدآور نقوی,محمد

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1387/07/28 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

پایان نامه با موضوع کلیله و دمنه

$
0
0

پایان نامه با موضوع کلیله و دمنه

مانگای ژاپن عملی:تصویرسازی کلیله و دمنه

شکل شناسی داستانهای کلیله و دمنه

بررسی شخصیت پردازی در کلیله و دمنه ترجمة نصرالله منشی

نگرشی تطبیقی در متن کلیله و دمنه و طوطی نامه ضیاء نخشبی

کلیله و دمنه از منظر روایت شناسی

 

 

 

 

 

عنوان اصلی کلیله و دمنه از منظر روایت شناسی

پدیدآور راغب,محمد

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1385 

محلهای نگهداری کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی ( ثبت: 6195ف )

کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 34185 ) فایل 15 صفحه اول

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی نگرشی تطبیقی در متن کلیله و دمنه و طوطی نامه ضیاء نخشبی

پدیدآور سالم,نعمت الله

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1386/12/14  

محلهای نگهداری کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی ( ثبت: 3498 )

کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 37123 ) فایل 15 صفحه اول

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی شخصیت پردازی در کلیله و دمنه ترجمة نصرالله منشی

پدیدآور یوسفی,روح الله

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1389/06/29 

محلهای نگهداری کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 45701 )

کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی ( ثبت: 0093ث ) فایل 15 صفحه اول

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی کلیله و دمنه در 4 مومان برای ارکستر سمفونیک

پدیدآور بخشی,بهارناز

گرایش موسیقی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1390/06/27 

محلهای نگهداری کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 51463 ) فایل 15 صفحه اول

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تحلیل کهن الگویی حکایت های کلیله و دمنه و مرزبان نامه

پدیدآور بدیلی,عماد

گرایش دانشکده ادبیات و علوم انسانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1390/12/13 

محلهای نگهداری کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 52581 )

کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی ( ثبت: 8090 ) فایل 15 صفحه اول

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی نگاهی به « کلیله و دمنه »

پدیدآور جلالی, بنفشه

گرایش تصویرسازی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1378 

محلهای نگهداری کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 18687 )

)

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی نظری:مانگای ژاپن عملی:تصویرسازی کلیله و دمنه

پدیدآور شیخی,شیرین

گرایش تصویرسازی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1386/12/11 

 

عنوان اصلی شرح مشکلات کلیله و دمنه

پدیدآور حسن زاده نیری, محمدحسن

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1374 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی شکل شناسی داستانهای کلیله و دمنه

پدیدآور معین الدینی,فاطمه

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1379 

محلهای نگهداری کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 22362 )

کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی ( ثبت: 3435 )

 


پایان نامه ارشد ادبیات با موضوع ناصرخسرو

$
0
0

پایان نامه ارشد ادبیات با موضوع  ناصرخسرو

عنوان اصلی تحقیق فلسفه اخلاقی ناصرخسرو و ریشه های آن

 عنوان اصلی: نظرات تربیتی ناصرخسرو

عنوان اصلی: حکمت نظری و حکمت عملی در آثار ناصرخسرو

عنوان اصلی :نقدو تحلیل استعاره در دیوان ناصرخسرو

عنوان اصلی :رساله تعلیم وتربیت راجع به عقاید وآراء ناصرخسرو

عنوان اصلی :بیان و بدیع در دیوان ناصرخسرو

عنوان اصلی :بررسی اصول جهان بینی ناصرخسرو قبادیانی

عنوان اصلی :خردگرایی در دیوان ناصرخسرو قبادیانی

عنوان اصلی: بینش اجنماعی حکیم ناصرخسرو قبادیانی

عنوان اصلی :دین شناسی ناصرخسرو قبادیانی

عنوان اصلی تحقیق فلسفه اخلاقی ناصرخسرو و ریشه های آن

پدیدآور فیروز,شیرزمان

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1352 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی نظرات تربیتی ناصرخسرو

پدیدآور صدقی نژاد,رضوان

گرایش دانشکده روانشناسی وعلوم تربیتی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1350 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی حکمت نظری و حکمت عملی در آثار ناصرخسرو

پدیدآور حائری,محمدحسن

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1366 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی نقدو تحلیل استعاره در دیوان ناصرخسرو

پدیدآور سرامی,عبدالحسین

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1380 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی سمبل حیوان و خاستگاه آن در دیوان شاعار حکیم ناصرخسرو قبادیانی

پدیدآور سجادی,سیدعلی محمد

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 0 

-------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی رساله تعلیم وتربیت راجع به عقاید وآراء ناصرخسرو

پدیدآور وحید لنگرودی, جلال

گرایش رشته الهیات ومعارف اسلامی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1316 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی سیمای جامعه قرن پنجم در ادبیات فارسی ( بر مبنای دیوان فرخی سیستانی، عنصری، منوچهری ، ناصرخسرو ، تاریخ بیهقی، سیاستنامه ، قابوسنامه ، سفرنامه و چهار مقاله)

پدیدآور پورالخاص نوکنده ای,شکرالله

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1384 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی تحقیق در دیوان ناصرخسرو و سبک و شرح اصطلاحات علمی و فلسفی و ابیات مشکل و لغات

پدیدآور محقق, مهدی

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1338 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی فرهنگ تشبیهات در دوره سبک خراسانی بر پایه دیوان دقیقی فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی، ناصرخسرو و مسعود سعدسلمان

پدیدآور بوذری, حسین

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1379 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بیان و بدیع در دیوان ناصرخسرو

پدیدآور صدفی زاده, علی

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1373 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی خردگرایی در دیوان ناصرخسرو قبادیانی

پدیدآور رهنمای خرمی, ذوالفقار

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1368 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی اصول جهان بینی ناصرخسرو قبادیانی

پدیدآور چاچه ئی قهی,زهره

گرایش فلسفه وکلام اسلامی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1389/06/27 

محلهای نگهداری کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد - مخزن 6 ( ثبت: 45920 )

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی و تحلیل جایگاه عقل در دیوان ناصرخسرو و حدیقه سنایی با رویکرد تطبیقی

پدیدآور فسائی,جعفر

گرایش زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1391/03/30 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بینش اجنماعی حکیم ناصرخسرو قبادیانی

پدیدآور فروزانفر,احمد

گرایش دانشکده ادبیات و علوم انسانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1351 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی دین شناسی ناصرخسرو قبادیانی

پدیدآور حاجی حسینی مسگر,سارا

گرایش رشته ادیان وعرفان

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1385/07/11 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی نقد و تحلیل استعاره در دیوان ناصرخسرو و با توجه به طبقه بندی، شدت وضعف سودمندی و جمال آن و مراتب تخییل و علت سازی

پدیدآور سرامی, عبدالحسین

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1380 

--------------------------------------------------------------------------------

 

پایان نامه دکتری ادبیات با موضوع ناصرخسرو

$
0
0

پایان نامهدکتری ادبیاتبا موضوع ناصرخسرو

 عنوان اصلی سیمای جامعه قرن پنجم در ادبیات فارسی ( بر مبنای دیوان فرخی سیستانی، عنصری، منوچهری ، ناصرخسرو ، تاریخ بیهقی، سیاستنامه ، قابوسنامه ، سفرنامه و چهار مقاله)

پدیدآور پورالخاص نوکنده ای,شکرالله

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1384 

-----------------------------------------------------------

 عنوان اصلی تحقیق در دیوان ناصرخسرو و سبک و شرح اصطلاحات علمی و فلسفی و ابیات مشکل و لغات

پدیدآور محقق, مهدی

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1338 

-----------------------------------------------------

 عنوان اصلی فرهنگ تشبیهات در دوره سبک خراسانی بر پایه دیوان دقیقی فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی، ناصرخسرو و مسعود سعدسلمان

پدیدآور بوذری, حسین

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1379 

---------------------------------------------

 عنوان اصلی نقد و تحلیل استعاره در دیوان ناصرخسرو و با توجه به طبقه بندی، شدت وضعف سودمندی و جمال آن و مراتب تخییل و علت سازی

پدیدآور سرامی, عبدالحسین

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1380

-------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی حکمت نظری و حکمت عملی در آثار ناصرخسرو

پدیدآور حائری,محمدحسن

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1366 

 --------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی تحقیق فلسفه اخلاقی ناصرخسرو و ریشه های آن

پدیدآور فیروز,شیرزمان

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1352 

  

 

پایان نامه ادبیات با موضوع تذکره الاولیا

$
0
0

پایان نامه ادبیات با موضوع  تذکره الاولیا

عنوان اصلی فرهنگواره تحلیلی تذکره الاولیا عطار نیشابوری

پدیدآور هادی, روح الله

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1368 

---------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی بررسی تلقی عرفا از خداوند بر مبنای کتاب تذکره الاولیاء

پدیدآور عباسی,یاسمن

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1390/11/

----------------------------------------------

عنوان اصلی ساختار داستانی حکایت های عرفانی (کشف المحجوب، اسرار توحید، تذکره الاولیاء)

پدیدآور رضوانیان, قدسیه

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1380 

----------------------------------------------------

 عنوان اصلی منابع تذکره الاولیاء

پدیدآور عرفانی بیضائی, محمد جواد

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1376

 ----------------------------------------------------

عنوان اصلی بررسی و تصحیح تذکره الاولیاء عطار

پدیدآور استعلامی,محمد

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1338 

 

پایان نامه با موضوع اوستا

$
0
0

پایان نامه با موضوع  اوستا

عنوان اصلی بررسی درواسپ (گوش ) شیت : شیت نهم اوستا

عنوان اصلی جادو و جادوگری در ایران باستان (بر اساس متون اوستایی و پهلوی)

عنوان اصلی بررسی فرگردهشت وندیدادمتن اوستا

عنوان اصلی بررسی مساله جبر و اختیار بر اساس کتیبه های فارسی باستان، متون اوستایی و پهلوی

عنوان اصلی پژوهشی در اردیبهشت یشت اوستا و زند آن

عنوان اصلی بررسی ارت یشت: یشت هفدهم اوستا

عنوان اصلی بررسی رشن یشت اوستا

عنوان اصلی واژه های اوستائی، پارسی باستان و پهلوی در گویشهای کردی

عنوان اصلی بررسی زندیسن 22 تا 26 تطبیق آن با متن اوستایی

عنوان اصلی معرفی شخصیت های اساطیری شاهنامه و مقایسه آنها در متون اوستایی و پهلوی

پدیدآور مقصودی,محمدتقی

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1366 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی درواسپ (گوش ) شیت : شیت نهم اوستا

پدیدآور شهباز,شبنم

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1376 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی فرگرد هجدهم وندیداد آوانویس و ترجمه متن اوستا و زند بهمراه واژه نامه

پدیدآور رضائی باغ بیدی, حسن

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1370 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی جادو و جادوگری در ایران باستان (بر اساس متون اوستایی و پهلوی)

پدیدآور صراف زاده قدیمی, هادی

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1375 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی ترجمه، تجزیه و تحلیل هشت کرده ی آغازین مهر یشت اوستا

پدیدآور پروشانی, امیر حسین

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1382 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی فرگردهشت وندیدادمتن اوستا

پدیدآور فکری پور, کتایون

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1380 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی مساله جبر و اختیار بر اساس کتیبه های فارسی باستان، متون اوستایی و پهلوی

پدیدآور شریفی, گلفام

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1379 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی پژوهشی در اردیبهشت یشت اوستا و زند آن

پدیدآور خسروی دستگردی, زهرا

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1373 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی ارت یشت: یشت هفدهم اوستا

پدیدآور قدیمی وحید, حسین

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1374 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی رشن یشت اوستا

پدیدآور منصوری زاده, مرضیه

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1375 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی واژه های اوستائی، پارسی باستان و پهلوی در گویشهای کردی

پدیدآور داراب بیگی, علی

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1371 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی زندیسن 22 تا 26 تطبیق آن با متن اوستایی

پدیدآور منصوری, یدالله

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1373 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی پرسشنیهاآوانویسی، ترجمه، تصحیح متن پهلوی و اوستا، واژه نامه

پدیدآور امیرحسینی, ملک ابراهیم

گرایش رشته زبانشناسی همگانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1370 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی شکسته شدن خوشه های دو همخوانی آغازین اوستا و فارسی باستان و تحلیل آن در قالب دو نظریه رسائی و بهینگی

پدیدآور بلیلا,مینا

گرایش رشته زبانشناسی همگانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1386/04/19 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی متن اوستایی و زند یسن یکم

پدیدآور صباحی گراغانی,حسن

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1390/06/30 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی گرشاسب از اوستا تا گرشاسب نامه

پدیدآور رحیمی, علاءالدین

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1369 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی شخصیت گشتاسب از اوستا تا دوران اسلامی

پدیدآور موسی زاده حسن کیاده, کیومرث

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1376 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی BL ترجمه زند خرده اوستا. نیایشها

پدیدآور عارفی, حاجی بابا

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1371 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی افعال صرف شده در باب میانه در اوستای جدید

پدیدآور نعمت الهی,نرگس

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1389/04/23 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی فرگرد هفتم و ندیداد متن اوستا

پدیدآور جلالیان چالشتری, محمد حسن

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1382 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی فرگردهای 20و 21و 22 وندیداد متون اوستا و زند

پدیدآور صبوری هلستانی,نرجس بانو

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1377 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی در واسپ (گوش) یشت: یشت نهم اوستا

پدیدآور شهباز, شبنم

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1376 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی شکسته شدن خوشه های دو همخوانی آغازین اوستا و فارسی باستان و تحلیل آن در قالب دو نظریه رسائی و بهینگی

پدیدآور بلیلا,مینا

گرایش رشته زبانشناسی همگانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1386 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی پژوهشی در یشتهای چهارم (خرداد)، هفتم (ماه) و بیست و یکم (ونند) اوستا

پدیدآور معصومی, ترانه

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1376 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی تطبیقی مفهوم دیالوگ در ریگ ودا و اوستا

پدیدآور پور محمد علی قنواتی,فرزانه

گرایش ادبیات نمایشی

مقطع کارشناسی ارشد

تاریخ دفاع 1388/07/15 

پایان نامه دکتری با موضوع اوستا

$
0
0

پایان نامه دکتریبا موضوع اوستا

عنوان اصلی بررسی لطائف عرفانی در نصوص عتیق اوستائی

پدیدآور عالیخانی, بابک

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1377 

------------------------------------------------

 عنوان اصلی تطور مفاهیم اوستایی قدیم در سنت زردشتی

پدیدآور قائم مقامی,احمدرضا

گرایش فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1387/04/24 

----------------------------------------------------------

 عنوان اصلی ترجمه و بررسی متون اوستایی و زند یسنهای 43 و44

پدیدآور مدنی,راشین

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1391/04/12 

------------------------------------------------------

 

عنوان اصلی بررسی لطائف عرفانی در نصوص عتیق اوستائی

پدیدآور عالیخانی, بابک

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1377 

------------------------------------------------

 عنوان اصلی تطور مفاهیم اوستایی قدیم در سنت زردشتی

پدیدآور قائم مقامی,احمدرضا

گرایش فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1387/04/24 

----------------------------------------------------------

 عنوان اصلی ترجمه و بررسی متون اوستایی و زند یسنهای 43 و44

پدیدآور مدنی,راشین

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1391/04/12 

------------------------------------------------------

 عنوان اصلی بررسی یسن‌های اوستا و زند آن‌ها ( هات‌های 31،32،33،34)

پدیدآور باقری حسن کیاده,معصومه

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع دکتری تخصصی

تاریخ دفاع 1385

 عنوان اصلی ترجمه یشت های مندرج در خروه اوستای پهلوی با واژه نامه و یادداشت ها و تعلیقات

پدیدآور وامقی,ایرج

گرایش رشته زبانشناسی همگانی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1360 

-----------------------------------------------------------

 عنوان اصلی بررسی ویسپرد اوستا

پدیدآور قلعه خانی,گلناز

گرایش رشته زبان وادبیات فارسی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1373 

--------------------------------------------------------

 عنوان اصلی گردآوری و تحقیق در لغات پهلوی که در ترجمه های متون اوستایی آمده است

پدیدآور ناویافر,صادق

گرایش رشته فرهنگ وزبانهای باستانی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1358 

------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی بررسی متن اوستائی هرمزدیشت

پدیدآور مشیری تفرشی,منیژه

گرایش رشته زبانشناسی همگانی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1358 

-----------------------------------------------

 عنوان اصلی بررسی متن اوستائی بهرام یشت

پدیدآور دومانیان,واهه

گرایش رشته زبانشناسی همگانی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1356 

---------------------------------------------------

 عنوان اصلی بررسی پنجگانه مندرج در خرده اوستا، آوانویسی ، برگردان فارسی ، مقایسه ، یادداشتها، واژه نامه های متون اوستا و زند

پدیدآور حاتفی,غلامعباس

گرایش رشته زبانشناسی همگانی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1368 

----------------------------------------------------------

 عنوان اصلی بررسی نیایش های اوستا

پدیدآور فکری ارشاد,جهانگیر

گرایش رشته زبانشناسی همگانی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1355 

---------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی بررسی آفرینگان ها، تصحیح و مقابله متون اوستا و زند، برگردان فارسی متون اوستا، آوانویسی و برگردان فارسی متون زند. واژه نامه های اوستا و زند

پدیدآور دستغیب بهشتی,محمودرضا

گرایش رشته زبانشناسی همگانی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1365 

--------------------------------------------------------------------------------

 عنوان اصلی تصحیح و ترجمه سوتکروورشت مانسرنسک از دینکرد 9 و سنجش این دونسک بامتنهای اوستائی با واژه نامه پهلوی - فارسی

پدیدآور تفضلی,احمد

گرایش رشته زبانشناسی همگانی

مقطع دکتری

تاریخ دفاع 1344 

 

 

 

 

Viewing all 339 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>