دانشگاه امام صادق (علیه السلام) دانشکده معارف اسلامی، الهیات و ارشاد پایان نامه دوره کارشناسی ارشد پیوسته رشته الهیات (گرایش علوم قرآن و حدیث) یاد مرگ در قرآن و بیان حضرت علی (ع) و پی جویی آن در ادب فارسی (بررسی موردی سعدی) علی مؤدب استاد راهنما : دکتر عباس نقیئی استاد مشاور: دکتر قیصر امین پور پائیز 1383 مقدمه مرگ مهمترین حادثهی زندگی بشر و در عین حال ناشناخته ترین وجه حیات است که جز از منظر وحی نمیتوان تصویر کاملی از آن ارائه داد؛ نخستین انسانها نیز با مسأله مرگ، فنا و جاودانگی درگیر بودهاند؛ در تمام طول تاریخ یکی از مهمترین جنبههای بیان انبیاء نیز مسأله مرگ بوده است. در فرهنگ اسلامی نیز پس از قرآن کریم، کاملترین تصویر را وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام، ارائه دادهاند؛ توجه وسیع آن حضرت به مرگ به ویژه حضور مرگ در زندگی و یاد مرگ نشان دهندهی اهمیت فراوان مسألهی یاد مرگ در فرایند خداشناسی و رسیدن به جهان بینی کامل است که همهی اینها مقدمههای رسیدن به قدرت کامل انسانی - تقوی - هستند. در تحقیق حاضر سعی شده است تا ویژگیها و هدفهای رویکرد حضرت علی علیهالسلام در باب یاد مرگ تبیین شود و با این تحلیل که شاعران و ادیبان بزرگ ایرانی مترجمان و معلمان آموزههای دینی بودهاند به عنوان نمونهای از این گروه به سراغ سعدی رفتهایم و با رویکردی مشابه و البته به نیت سنجش با معیار اندیشهی پربرکت حضرت امیر، آثار او را نیز کاویدهایم، علت انتخاب سعدی در جای خود شرح داده شده است؛ اما در آغازینهی سخن همین قدر ضروری است که بررسی آثار بزرگان در واقع بررسی کل فرهنگ و نقطههای قوت و ضعف احتمالی آن است. با چنین نیتی، در تحقیق حاضر سعی شده است با رویکردی توصیفی و تحلیلی و گاه با دقتهای معنی شناسانه به این پرسشها پاسخ داده شود که :
همین اول بحث تأکید میکنم که اختلافها به هیچ وجه بنیادین و صد و هشتاد درجهای نیستند و بیشتر یا همهشان در میزان تأکید بر مضمونهای خاص رخ میدهند وگرنه در اصل موضوع و در هدفهای اصلی، بزرگان و جهرههای رشید فرهنگ ما هیچ گاه از معیار متین و مبارک دین و بیان دینی تخطی نکردهاند؛ این سخن البته در بارهی زمانهی ما به این قوت صحیح نیست؛ زیرا با غلبهی تصویرهای زندگی پر زرق و برق و دهان آب انداز غربی؛ بخش عمدهای از متفکران ما در همهی حوزهها چنان ذوق زده شدهاند که به وضوح از نام اسلام خجالت کشیدهاند؛ و با همهی نبوغ و بزرگیشان فرق حضرت علی علیهالسلام را از قرائتها و برداشتهای ناقص نفهمیدهاند؛ به این دلیل این موضوع را برگزیدهام که حد توقف همهی تواناییهای بشر مرگ است و هیچگاه نمیتوان از سایهی سهمگین حضورش رمید. به خاطر همین خصیصه مرگ میتواند نقطهی آغاز در حرکت به سوی انسان شناسی و نیز جهان شناسی کامل باشد. |
پایان نامه ادبیات :یاد مرگ در قرآن و بیان حضرت علی (ع)
نقد و بررسی رمان سووشون
نقد و بررسی رمان سووشون
فصل اول
رمان «سووشون»، برجسته ترین اثر سیمین دانشور است که نگارنده تلاش نموده است که در این فصل از چندین روزنة مختلف به آن بنگرد؛ از جمله: از جنبة عوامل داستانی، فمینیستی، اسطوره ای، رئالیستی و تاریخی. اما ابتدا با نویسندة رمان «سووشون» و دنیای داستانی نویسی او آشنا شده، پیشینة تحقیق در مورد این اثر گران بها را بطور مختصر بررسی می کنیم و پس از آن به ترتیب برگه های مختلف نقد را ورق می زنیم.
بخش اول
سیمین دانشور و دنیای داستان نویسی او
سیمین دانشور دو ویژگی عمده دارد؛ اول از همه این که نخستین زن نویسندة جدی در ادبیات معاصر ماست و دیگر آن که اولین فارغ التحصیل دورة دکترای ادبیات فارسی است که به جای تفحص و تحقیق و تصحیح نسخة خطی، به داستان نویسی روی می آورد و به جای این که به کاوش در آثار دیگران بپردازد، خود، اثر می آفریند تا دیگران به نقد و کاوش آن دست زنند. در واقع نویسنده ای ظهور می کند که زن است و از زنان می نویسد و اهمیت این موضوع آن گاه بیشتر آشکار می شود که در آغاز راه او ادبیات ما به طور یک جانبه ای مردانه بود.
سیمین دانشور در 1301 ش. در خانواده ای تحصیل کرده در شیراز به دنیا آمد. بعدها تحصیل در ادبیات فارسی را تا دریافت درجة دکترای آن دنبال کرد و سال ها به تدریس تاریخ هنر در دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران پرداخت. وی نخستین مجموعه داستان هایش را با نام «آتش خاموش» در 1327 منتشر کرد. این اثر بی بهره از جنبه های هنری تنها به خاطر زن بودن نویسنده اش واقعه ای است. با این حال اکنون که سال ها از چاپ آن می گذرد می توان نطفة نویسنده آینده را در آن دید. وی در سال 1340، دومین مجموعه داستان هایش را به نام «شهری چون بهشت» گرد آورد. اگرچه این کتاب نسبت به نخستین اثر دانشور پیشرفتی را نشان می دهد و بررسی آن ها، آشکار می کند که دانشور در گونة داستان نکته ها آموخته و گام ها برداشته است، اما باید گفت که «شهری چون بهشت» هنوز با اثر ادبی فاصلة بسیار دارد.
انتشار رمان «سووشون»، نقطة عطف زندگی دانشور است. این رمان که خیلی زود شهرت درخوری پیدا کرد، به زبان های گوناگونی نیز ترجمه شد. دید سطحی و احساسی داستان های دو مجموعة پیش، جای خود را به نگرشی پخته و آرمانی می دهد. از طرف دیگر، نشر آن نیز پختگی، انسجام و یک دستی آشکاری را به نمایش می گذارد که در رمان های فارسی تا زمان انتشار این کتاب کم سابقه است. زری، کانون این رمان، زنی است که یک سر و گردن از زن های دیگر داستان های دانشور بالاتر است و زمانی که با مرگ شوهرش، یوسف روبه رو می شود، به آن استوانه ای بدل می شود که زندگی را باید نگه دارد. این رمان حالتی نمادین دارد و بیش تر حال و روز دورانی را حکایت می کند که نویسنده در آن به سر می برد و به تعبیری می توان پسِ سیمای یوسف، شخصیت اصلی آن، جلال آل احمد (همسر سیمین)، را دید. مکان داستان در استان فارس و زمان آن سال های جنگ جهانی است. با این حال، می توان این زمان ظاهری را حذف کرد و موضوع رمان را به زمان های دیگر نیز تسری داد. مبارزه با ابعاد و جوانب گوناگون و جناح بندی های متفاوت آن به گونه ای توصیف می شود، که تنها در قالب مکان و زمان خاصی جای نمی گیرد و حتی می توان در سال های اواخر دهة چهل نیز از آن برداشت همزمانی کرد. آن چه از ماجراهای این رمان در محدوده زمانی مطرح شده در آن بر می آید، این است که با جنگ بزرگ جهانی، دیگر زندگی سنتی گذشته متلاشی شده و شرایطی پیش آمده که زندگی اجتماعی ما حتی در شکل کوچک خانوادگی آن نیز ساختار خود را از دست داده است.
دانشور در سال 1358 مجموعة دیگری از داستان هایش را به نام «به کی سلام کنم» منتشر کرد. برخی از داستان های این مجموعه، پیش از آن در نشریات گوناگون منتشر شده بودند؛ این داستان ها شکل یک دست و حال و هوای یکسانی ندارند؛ برخی در سطحی نازل تر از رمانِ «سووشون» بودند؛ اما شماری دیگر به ویژه داستانی که نام کتاب از آن گرفته شده یا داستان «سوترا» از بهترینِ نمونه های داستان های ماست.[1]
سیمین پس از سال ها سکوت، در زمستان 1372 جلد اول رمان «جزیره سرگردانی» را منتشر کرد که ادامة آن در سال 1380 تحت عنوان «ساربان سرگردان» به چاپ رسید. این رمان ها با تغییراتی محسوس در ذهنیت اجتماعی و شگردهای رمان نویسی همزمان هستند.
از آن جا که دانشور در چهار عرصة روزنامه نگاری، ترجمه، داستان نویسی و تحقیق و پژوهش قلم می چرخاند؛ بنابراین خلاصه وار می توان آثار وی را چنین دسته بندی کرد:
آثار
1- الف) داستان
دانشور، سیمین، 1327 ، آتش خاموش، تهران (مجموعة 16 داستان).
دانشور، سیمین، 1340 ، شهری چون بهشت، علی اکبر علمی، تهران (مجموعة 10 داستان).
دانشور، سیمین، 1348 ، سووشون، خوارزمی، تهران (رمان).
دانشور، سیمین، 1372 ، به کی سلام کنم، خوارزمی، تهران (رمان).
دانشور، سیمین، 1372 ، جزیره سرگردانی، خوارزمی، تهران (رمان).
دانشور، سیمین، 1375 ، از پرنده های مهاجر بپرس، کانون، تهران (مجموعة 10 داستان).
دانشور، سیمین، 1380 ، ساربان سرگردان، خوارزمی، تهران (رمان).
2-ب) ترجمه
شاو، برنارد، 1382 ، سرباز شکلاتی، سیمین دانشور، انتشارات تهران.
چخوف، آنتوان، 1328 ، دشمنان، سیمین دانشور، انتشارات تهران.
کارنگی، دیل، 1330 ، راز موفق زیستن، سیمین دانشور، انتشارات تهران.
شنیتسلر، آرتور، 1332 ، بئاتریس، سیمین دانشور، انتشارات تهران.
سارویان، ویلیام، 1333 ، کمدی انسانی، سیمین دانشور، ابن سینا، تهران.
هاثورن، ناتانیل، 1333 ، داغ ننگ، سیمین دانشور، نیل، تهران.
کورولندر، هارول، 1337 ، همراه آفتاب، سیمین دانشور، محمد علی علمی، انتشارات تهران.
چخوف، آنتوان، 1347 ، باغ آلبالو، سیمین دانشور، انتشارات تهران.
دانشور، سیمین، 1351 ، چهل طوطی، سیمین دانشور همراه جلال آل احمد، میترا، تهران.
پیتون، آلن 1351 ، بنال وطن، سیمین دانشور، انتشارات تهران.
از نوسیندگان مختلف، 1362 ، ماه عسل آفتابی، سیمین دانشور، انتشارات تهران.
3) گزیدة آثار پراکنده و مقالات
به علت کثرت مقالات و آثار متفرقة خانم دانشور تنها به ذکر چند نمونه از آن ها بسنده می کنیم.
دانشور، سیمین، درباره سهراب سپهری، کتاب ماه، 1341 ، 1 ، 2 ، صص185-187.
دانشور، سیمین، حضور جلال در انقلاب مردم ایران، کیهان، 1358 ، 1 ، 3 ، صص10.
دانشور، سیمین، 1360 ، غروب جلال، رواق، تهران.
دانشور، سیمین، کنکاش در اندیشه های جلال آل احمد، کمک، 1370، 2 ، 1 ، صص202- 205.
دانشور، سیمین، 1375 ، شناخت و تحسین هنر، کتاب سیامک، تهران.
و ...
بخش دوم
پیشینة تحقیق در مورد رمانِ «سووشون» اثر سیمین دانشور
دربارة این بانوی بزرگوار و برجسته ترین اثرش «سووشون» تاکنون مطالبی به رشته تحریر درآمده است؛ «جدال نقش با نقاش در آثار سیمین دانشور» اثر هوشنگ گلشیری از جمله اولین تحلیل هایی است که در این زمینه به عمل آمد. در ویژه نامة تکاپو «دی- بهمن 72» مقالة «کشف تاریکی» مسعود طوفان و مقالة «سیمین دانشور: شهرزادی پسامدرن» (ادبیات و فلسفه، دی ماه 81) نوشتة دکتر حسین پاینده از جمله برترین این نقدهاست. انتشار جشن نامة دکتر سیمین دانشور با عنوان «بر ساحل جزیرة سرگردان» به کوشش آقای علی دهباشی، مدیر وزین نامة بخارا در 1248 صفحه، منبع ارجمندی برای پژوهش است و ... . همچنین کتاب «درنگی بر سرگردانی های شهرزاد پسامدرن» نوشتة جواد اسحاقیان که این جانب اذعان می دارم در نگارش پایان نامه ام بسیار از آن بهره جسته و مطالبی را نقل نموده ام از جمله آثاری است که بخش هایی از سایه های ذهنی خانم دانشور را روشن کرده اند که دیگران کمتر به آن پرداخته اند. امید است با بررسی بیشتر برجسته ترین اثر سیمین «سووشون» بتوانم سیمای جامع تری از توانمندی های ایشان مکشوف نمایم.
بخش سوم
خلاصة رمان «سووشون»
داستان با جشن عقدکنان دختر حاکم شروع می شود؛ شیراز در سال های آغاز جنگ دوم جهانی؛ جنوب ایران، منطقه ای که در آن انگلیس ها سنت و سابقة اعمال نفوذ داشته اند و اینک دوباره در آن صفحات ظاهر شده اند و قشون پیاده کرده اند. میان مدعوّین این مهمانی، بسیاری از شخصیت های مهم رمان را می شناسیم: یوسف، زری، مستر زینگر، عزت الدوله، مک ماهون و ...
از همان فصل اول جدال ها و گفتگوهای اشخاص واقعه که رنگ و بوی سیاسی، اجتماعی دارد شروع می شود و در فصل های دیگر کتاب، فضای سیاسی پیچیده تر و حادتر می گردد.
قشون بیگانه، آذوقه می خرد و به آذوقة بیشتری نیازمند است، همین سبب قحطی در جنوب شده، حاکم و سایر مقامات دولتی آلت دست آنان هستند، ایلات نیز هر کدام به داعیه ای سر به شورش برداشته اند. یوسف و گروهی از همفکرانش از جمله ملک رستم و ملک سهراب می کوشند تا ایلات را به وضع خطیر کشور متوجه کنند و هم قسم شده اند که آذوقه خود را فقط برای مصرف مردم بفروشند اما گروهی از کج اندیشان همچون خان کاکا و عزت الدوله همچنان به فروش آذوقة خود به قشون بیگانه ادامه می دهند و از یوسف می خواهند او نیز چنین کاری را انجام دهد اما او تن در نمی دهد و علی رغم هشدارها و اعلام خطرها در حفظ موضع خود سماجت می کند تا این که به تیر ناشناسی کشته می شود و پاداش یک دندگی خود را در سازش نکردن با بیگانگان و عوامل آن ها می گیرد.
سرانجام فصل آخر ماجرای تشیع جنازة یوسف است که به وسیلة مأموران حکومت درهم می ریزد و تابوت یوسف در دست زن و بردارش می ماند؛ به ناچار شبانه جنازه را از سر چاه بر می دارند و نهایتاً در گورستان جوان آباد در گور می گذارند و روی آن خاک می ریزند بدون این که طوافی یا نماز میتی با تشیع جنازه داشته باشند. روی سنگ مزارش هم چیزی ننوشتند. کتاب با یادآوری شعری از مک ماهون ایرلندی در ارزش استقلال به پایان می رسد:
«گریه نکن خواهرم، در خانه ات درختی خواهد روئید و درخت هایی در شهرت و بسیار درخت در سرزمینت و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت ها از باد خواهند پرسید، در راه که می آمدی سحر را ندیدی؟» (سووشون، ص 306)
بخش چهارم
تحلیل و بررسی رمان «سووشون» از جنبه عوامل قصه
1- عامل تجربه (Experience)
با توجه به مواد خام که همان مسائل تاریخی و رویدادهای سال های شروع جنگ دوم جهانی و جهت مشخص آن، نویسندة رمان کوشیده است طرحی بریزد که عین زندگی باشد بدون آن که زواید زندگی را داشته باشد؛ عوامل درونی و حوادث بیرونی را به گونه ای با هم تلفیق می کند که تاثیری جامع و همه جانبه که ناشی از دید نویسنده است در خواننده ایجاد کند. بیان مسائل سیاسی و زد و بندهای افراد برای تصاحب قدرت ها و گفتگوها و مباحث مختلف عاطفی، سیاسی و توصیف حالات روانی افراد و روشن کردن شیوه های ترفند و حیله گری در گفتارها و کردارهای شخصیت ها همه نشان از مشاهدة دقیق و واقع گرایانة نویسنده دارند که به حق در نمایش آن ها موفق بوده است.
2- عامل جدال (Conflict)
جدال از دو نیروی متقابل در داستان به وجود می آید.
2- الف) جدال یوسف با حاکم و نانواهای دزد
جدال از همان آغاز رمان با این گفتة یوسف شروع می شود:
«گوساله ها چطور دست میرغضبشان را می بوسند، چه نعمتی حرام شده و آن هم در چه موقعی ...»
(سووشون، ص1)
2- ب) جدال زری با یوسف
جدال زری با یوسف به خاطر محبت و عشقی است که زری به او دارد و می خواهد شوهر و بچه- هایش را از این بحران دور نگهدارد و خانوادة خود را حفظ کند:
«زری گریه کنان گفت: "هرکاری می خواهند بکنند اما جنگ را به لانه من نیاورند به من چه مربوط که شهر شده عین محله مردستان ... شهر من، مملکت من همین خانه است، اما آن ها جنگ را به خانه من هم می کشانند..."» (همان، ص19)
2- ج) جدال زری با عزت الدوله
جدال زری با عزت الدوله که جدالی عاطفی است و از بدجنسی و شرارت عزت الدوله سرچشمه می گیرد و رنگ خصمانه دارد:
«لابد این دسته گل را همان عزت الدوله به آب داده با آن چشم های لوچش حساب دار و ندار همه اهل شهر را دارد.» (همان، ص 8)
جدال عملی زری با عزت الدوله در فصل 15 در ماجرای گرفتاری ننه فردوس ظاهر می شود:
«صدای عزت الدوله رشته فکرش را برید: "زری جان، چقدر سبک و سنگین می کنی، این که کار مهمی نیست!" زری پاکت ها و جعبه مرکب را گذاشت جلو عزت الدوله و گفت: "نه، نمی کنم، عذر می خواهم."» (همان، ص 175)
2- د) جدال یوسف با سرجنت زینگر
جدال یوسف با سرجنت زینگر نیز از نوع جدال های سیاسی می باشد که بیان گر دو تیپ است با دو اندیشة متناقض: اندیشة یوسف عزت و استقلال فرهنگی و ملی است و اندیشة زینگر، اندیشة استعمار و استثمار کشورهاست برای تحکیم قدرت دولت بریتانیا بر کشورهای ضعیف. این جدال با مبارزة منفی یوسف ادامه پیدا می کند و حوادث فراوانی در طول کتاب به وجود می آورد که سرانجام به شهادت یوسف ختم می شود. ظاهراً اختلاف در مورد عدم موافقت یوسف است در فروش محصولات املاکش و چون یوسف با اجرای نقشه های خائنانة انگلیسی های غارت گر و یاغی توافق ندارد منجر به نابودی- اش می شود:
«زینگر جامش را بلند کرد و گفت: "به سلامتی ایران، کیلی بوزورگ ترین از فرانسه. و تهران بوزورگ تر از ... از ویشی." یوسف سرش را از روی نقشه برداشت، به او نگاه کرد و گفت: "ولی بدبختانه ما نجنگیدیم!" ... زینگر حرفش را برید و از یوسف پرسید: "چرا بدبکتانه می گفتی؟" یوسف جواب داد که: "چونکه عواقبش را داریم می کشیم. بی اینکه مزه قهرمانی یا شکست شرافتمندانه را چشیده باشیم." زینگر به خشونت گفت: "اگر توانست جنگ کن دیگر. پیدا کردم این لفظ کوب است. پوشالی بود. وقتی دریدیم کون نداشت. عوض کون کاه پر کرده بودی." یوسف بی اختیار خندید و دست به شانه زینگر گذاشت و گفت: "زینگر عزیز خودتان می دانستید خون ندارد و زشتی و ابتذالش در همین بود. حتی نمی دانستیم نباید بجنگیم تا اگر شکست می خوردیم غرورآمیزی باشد."» (همان، ص 36)
و جدال های دیگر همچون جدال یوسف با برادرش خان کاکا، جدال زری با خودش و ...
3- عامل حادثه (Event)
حوادث فرعی و اصلی که نتیجة برخوردها و جدال های اشخاص واقعه هستند، در همان آغاز رمان جلوه یافته اند که نمونه هایی در زیر می آید:
- «مهمان هایی که نزدیک زن و شوهر بودند و شنیدند یوسف چه گفت از کنارشان عقب نشستند و بعد از اطاق عقدکنان بیرون رفتند. زری تحسینش را فرو خورد دست یوسف را گرفت و با چشم هایش التماس کرد و گفت : "ترا خدا یک امشب بگذار ته دلم از حرف هایت نلرزد" و یوسف به روی زنش خندید.» (همان، ص 5 )
- «زری متوجه شد که زینگر در گوش شوهرش چیزی گفت و یوسف بلند شد و با زینگر از خیابان باغ با ردیف سروها و نارنج های چراغانی شده اش گذشتند و رفتند ته باغ اما زود برگشتند و سراغ بار هم نرفتند و دید که سرجنت زینگر اشاره ای به کلنل کرد و چشم های این یکی چپ تر شده و سگرمه- اش تو هم رفت. یوسف هم کنار زری نشست صورتش قرمز شده بود و سبیل های بورش می لرزید. گفت: "پاشو بی سروصدا برویم" زری موهایش را آورد روی آن گوشی که به طرف شوهرش بود و گفت: "هر طور میل توست."» (همان، ص12)
حوادث فرعی مانند بردن گوشواره های زری، گرفتن اسب خسرو و مریضی کلو و گرفتاری ننه فردوس همه کمک می کنند که طرح داستان گسترش بیابد و حلقه های آن که همان حوادث اصلی باشند به هم می پیوندند و راه را برای وقوع حوادث اصلی هموار می کند و جزء مهمی از حرکت (Action ) داستان را تشکیل می دهد و به توصیف اشخاص و محیط داستان که در این جا همان روحیه و اخلاقِ عزت الدوله و ابوالقاسم خان و وضعیت و موقعیت یوسف در بین افراد دِه روشن می شود که همه در کمک به برجستگی حوادث اصلی داستان یعنی وجود نیروهای بیگانه و حکام مزدور و همچنین اختلاف فکری یوسف با آنان و بالاخره قتل مظلومانة او کمک می کند.
4- عامل داستان (Story)
وجود ماجراهای زندگی به صورت حوادث مسلسل در این رمان به وضوح و قدرت بیان شده است و راوی داستان که گاهی زری زن یوسف است و زمانی خود قصه نویس به عنوان دانای کل در بیان حالات درونی و برونی شخصیت های داستان عمل می کند. در رمان «سووشون» اول شخص (راوی داستان) در برابر حوادث هرگز از خود بی طرفی نشان نمی دهد و در برابر آن ها از خود تعهّد نشان می دهد، اما زمانی به صورت تک بعدی و اعترافی عمل می کند و حالات روحی خود را می نمایاند. و گاه هیچ دخالتی در اعمال و حوادث ندارد و تنها به توصیف و گزارش حوادث می پردازد؛ در نمونه- های زیر هر کدام از حالت بیانی راوی داستان مشخص می شود:
«صبح زود، زری به غلام دستور داد که اگر کسی از طرف حاکم آمد و چیزی خواست بگوید خانم خانه نیست و من اجازه ندارم، اگر اصرار کرد و گفت آمده ام دنبال اسب خودش را بزند به خریّت و بگوید عوضی آمده، ما اسب داشتیم ولی مرد و اگر الدرم بلدرم کرد اسب قزل را بدهد ببرد.»
(همان، ص 82)
در قطعة مذکور، قصه نویس به عنوان دانای کل عمل کرده و شخصیت های داستان به عنوان شخص سوم هستند. خصوصیات اخلاقی زری نشان می دهد که چگونه تلاش می کند که در مخالفت با حاکم عمل کند. در فصل 6 کتاب که سرگذشت خانم فاطمه از زبان خود او نقل می شود، راوی داستان در ضمن توصیف ها و بیان خاطرات زندگی تعهد و احساس مسؤلیت خود را نشان می دهد.
گاهی روایت داستان در رمان «سووشون» حالت تک بعدی و اعترافی پیدا می کند؛ مانند فصل 8 که عزت الدوله به خانة یوسف دعوت می شود:
«تو که مرا می شناسی کینه ای هستم، درست، اما دوستی و خواهری هم سرم می شود، راست می- گویم سر قضیه گوشواره های زمرد ... تا وارد مجلس عقدکنان شدم و چشمم به زن داداشت افتاد که این طور آب و هوای خانه شوهر بهش ساخته، تصمیم گرفتم کاری بکنم که داغ گوشواره ها به دلش بماند... بله زیر سر من بود، فردوس را چاپاری فرستادم بازار علاقبندها ابریشم سبز بخرد و انداختم گردن عروس و گفتم بروید گوشواره های زمرد زن یوسف خان را عاریه کنید و می دانستم که آن ها گوشواره پس بده نیستند.» ( همان، ص 91)
اینک نمونه ای از توصیف و گزارش حوادث مانند:
«حاکم با کلنل لوچ از جلو عروس و داماد تازه و گیلان تاج به دنبالشان به چادر آمدند. افسرها خبردار ایستادند و حاکم به همه سر تکان داد. رئیس قشون، مدیر روزنامه های شهر و رؤسای ادارات همه با زن هایشان کم کم آمدند و چادر را غلغله کردند. بوی پا و الکل و عرق بدن و عطر زنها به هم آمیخت...» (همان، ص 37)
5- عامل طرح و توطئه (Intrigue)
طرح، ترتیب منظّم و سببی حوادث قصه است که براساس علت و معلول ساخته می شود. در این رمان چهار عنصر سازنده طرح یعنی معما (Mystery) و دام (Trap) ، پیچیدگی (Intricacy) و تشویش (Anxiety) رعایت شده که دست به دست هم داده اند و طرح داستان وارد مرحلة روشن می شود.
اکنون نمونه ای از عنصر معما:
«زری متوجه شد که زینگر در گوش شوهرش چیزی گفت و یوسف بلند شد و با زینگر از خیابان باغ با ردیف سروها و نارنج های چراغانی شده اش گذشتند و رفتند ته باغ. اما زود برگشتند و سراغ بار هم نرفتند و دید که سرجنت زینگر اشاره ای به کلنل کرد و چشم های این یکی چپ تر شده سگرمه- اش تو هم رفت. یوسف هم کنار زری نشست صورتش قرمز شده بود و سبیل های بورش می لرزید. گفت: "پاشو بی سروصدا برویم."» (همان، ص 12)
بر طبق هِرَم فریتاک بخش زیر می تواند از مقدمات باشد:
«خان کاکا آهسته گفت: "داداش بیخود لج می کنی. هرچه باشد این ها مهمان ما هستند همیشه که اینجا نمی مانند، اگر هم ندهیم خودشان به زور می ستانند، از قفل یا مهر و موم انبارهای تو که نمی- ترسند. بعد هم مفت که نمی خواهند، پول می دهند. من هرچه در انبارهایم بوده چکی فروخته ام، پیش قسط سبزه را هم که هنوز دانه نبسته گرفته ام، هرچه باشد صاحب اختیار آن ها هستند." یوسف گفت: "مهمان ناخوانده بودنشان تازگی ندارد خان کاکا... از همه بدتر احساس حقارتی است که دامنگیر همه- تان شده. همه تان را در یک چشم به هم زدن کردند، دلال و پادو و دیلماج خودشان. بگذارید لااقل یک نفر جلو آنها بایستد تا توی دلشان بگویند خوب آخرش یک مرد هم دیدیم."» (همان، ص 16)
در این بخش گوشه هایی از لحظة انگیزش (Inciting Moment) و سپس عمل در حال صعود (Rising Action) است که با گوشه های دیگری که در سراسر داستان در تأیید این حال انگیزش می- آید، سرانجام در قلة هرم به اوج (Climax) می رسد و آن حادثة کشته شدن یوسف و دسته های سوگوار و مشایعین اوست که با روبرو شدن با دسته های پلیس به نهایت می رسد. سپس قوس نزول (Falling Action) و عمل در حال نزول (Catastrophe) در بخش های زیر مشاهده می شود. لحظه- های صعود و هیجان هایی که در صحنة حمل جنازه و نقل ماجرا از زبان سید محمد به نقطة اوج می- رساند.
البته اوج داستان با اضطراب و تنش های زری و ماجرای تشییع جنازة یوسف ادامه پیدا می کند که در فصل 20 و 23 مطرح می شود.
قوس نزول از دخالت سرپاسبان و ایجاد و بحران و تنش هایی که سرانجام به عمل در حال نزول می انجامد؛ به این گونه پس از طرح چهار عنصر معما و دام پیچیدگی و تشویش و سرانجام طرح هرم کلی داستان (Plot) کاملاً روشن می شود. اما چون راوی داستان به عنوان دانای کل با شخصیت ها روبرو می شود، اسکلت طرح از همان ابتدا به وجود آمده است و در واقع مربوط می شود به همة جدال های درونی و بیرونی شخصیت های اصلی قصه.
طرح این داستان، بر عمل و شخصیت و اندیشه متکی است و چون رئالیستی- اجتماعی است، شخصیت داستان در طول زمان دچار دگرگونی می شود و این دگرگونی براساس رسالت و در سایة ایدئولوژی خاص قصه نویس شکل می گیرد، چون شخصیت های داستان همه نمایندة افکار و اندیشه ها هستند. طرح و توطئه قصه از ارتباط شخصیت ها با افکار قصه نویس ناشی می گردد.[2]
6- عامل شخصیت (Character)
به منظور بررسی دقیق تر و موشکافانه تر عامل شخصیت در رمان «سووشون» ابتدا به معرفی مختصروار شخصیت های اصلی رمان می پردازیم که عبارتند از:
6- الف) یوسف-مالکی عصبانی مزاج که شوهر زری است. او خوش قلب، وطن پرست، حامی ضعفا، حق گو و بی باک است، با آزادی خواهان هم قسم شده است که مازاد آذوقه و علوفه خود را به قشون بیگانه نفروشد. در گزیده های زیر از رمان، این خصوصیات اخلاقی دیده می شود:
عصبانیت:
«یوسف تا چشمش به نان افتاد گفت: "گوساله ها چطور دست میرغضبشان را می بوسند. چه نعمتی حرام شده و آن هم در چه موقعی..."» (همان، ص 1)
خوش قلبی:
«پدر(یوسف) گفت: "دوست داشتن که عیب نیست باباجان. دوست داشتن دل آدم را روشن می کند اما کینه و نفرت دل آدم را سیاه می کند. اگر از حالا دستت به محبت انس گرفت بزرگ هم که شدی آماده دوست داشتن چیزهای خوب و زیبای این دنیا هستی. دل آدم عین یک باغچه پر از غنچه است اگر با محبت غنچه ها را آب دادی باز می شوند. اگر نفرت ورزیدی غنچه ها پلاسیده می شوند. آدم باید بداند که نفرت و کینه برای خوبی و زیبایی نیست، برای زشتی و بی شرفی و بی انصافی است. این جور نفرت علامت عشق به شرف و حق است."» (همان، ص 30)
وطن پرستی و خیرخواهی:
«یوسف پرسید: "نگفتی از من چه می خواهی؟" ملک رستم سرش را زیر انداخت و به فکر فرو رفت. ملک سهراب گفت: "کمک چه کمکی؟ هرچه آذوقه دارید به ما بفروشید، درو نکرده ها را هم خریداریم به هر قیمتی که باشد." یوسف پرسید: "کی یادتان داده؟ زینگر؟ تا حالا حرف از خرید مازاد غله بود حالا هرچه هست و نیست را می خواهند!"»
دو برادر نگاهی به هم کردند و ساکت ماندند. یوسف داد زد: "آذوقه می خواهید که بدهید به قشون خارجی و عوضش اسلحه بگیرید و بیفتید به جان برادرها و هموطن های خودتان؟ یک لایش کردیم نرسید حالا دولایش می کنیم ! شما مگر عقل تو کله تان نیست؟ آن دست های مرموز که نمی خواهند شما سروسامان بگیرید برای چنین روزهای مبادایی است... پس کو آن دلاوری ها و مردانگی ها و نجابت ها؟" » (همان، ص 15)
صریح الهجه و متکی بر اندیشه های بومی:
«یوسف می گفت: "برای پدران ما آسان تر بود و اگر ما نجیبیم برای پسران ما سخت تر می شود پدران ما با یک مدعی طرف بودند و متاسفانه در برابرش تسلیم شدند و حالا ما با دو مدعی طرف هستیم. فردا مدعی تازه نفس سوم هم از راه می رسد و پس فردا مدعیان دیگر... همه شان به مهمانی بر سر این سفره..." » (همان، ص -)
6- ب) زری- زن جوان تحصیل کرده، شهرستانی با حس و عاطفه، مهربان و مسالمت جو که بزرگترین همّ و غمش حفظ خانوادة کوچک خود در مقابل تندبادی است که وزیدن گرفته است. او دارای مشاهدة دقیقی است که ما اغلب صحنه های حساس را از نگاه او می بینیم. و در پایان رمان شاهد قاطعیت او برای گرفتن انتقام خون شوهرش می شویم. اینک گزیده هایی از رمان که خصوصیات اخلاقی او را نشان می دهند:
مسالمت جویی:
«زری تحسینش را فرو خورده دست یوسف را گرفت و با چشم هایش التماس کرد و گفت: "ترا خدا یک امشب بگذار ته دلم از حرفهایت نلرزد."» (همان، ص 5)
نگرانی برای حفظ کیان خانواده:
«زری گریه کنان گفت: "هر کاری که می خواهند بکنند اما جنگ را به لانه من نیاورند. به من چه که شهر شده عین محله مردستان... شهر من، مملکت من همین خانه است، اما آن ها جنگ را به خانه من هم می کشانند ..."» (همان، ص 19)
مشاهده گری دقیق:
«اما حواس زری به زینگر بود، دید که زینگر بازوی ابوالقاسم خان را گرفت و شنید که "به برادرتان اندرز گوئید: خدا با شما نعمت می دهد. بدهیدش به ما این نعمت مال همه، مال بشر. این همه برای شما زیاد، لازم نبود ..."» (همان، ص 35)
انتقام جویی:
«مجید رو به زری کرد و گفت: "خانم زهرا، خودتان می دانید که ما با یوسف هم قسم شده بودیم. حالا او را کشته اند، می خواهند همین طور دستمان را بگذاریم روی دستمان و حتی جنازه اش را تشییع نکنیم. شما هم اعتراض به این سادگی را ..."
زری نگذاشت حرفش را تمام کند. گفت: "شوهرم را به تیر ناحق کُشتند. حداقل کاری که می شود کرد عزاداری است. عزاداری که قدغن نیست. در زندگی می ترسیدیم و سعی کردیم او را هم بترسانیم. حالا در مرگش دیگر از چه می ترسیم؟ آب از سر من یکی که گذشته ..."» (همان، ص 291)
6- ج) مستر زینگر-جاسوس سابق انگلیس که پرده از رخسار اصلی اش برگرفته است.
«سرجنت زینگر فعلی کسی جز «مستر زینگر» مأمور سابق فروش چرخ خیاطی سینگر نبود. اقل کم هفده سال می شد که به شیراز آمده بود و هنوز فارسی درستی نمی دانست. هرکس چرخ خیاطی سینگر می خرید خود مستر زینگر با آن قد و بالای غول آسا، مفت و مجانی ده جلسه درس خیاطی به او می- داد. با آن هیکل چاق و چله پشت چرخ خیاطی می نشست و گلدوزی و شبکه و چین دوقلو یاد دخترهای مردم می داد. تعجب بود که خودش خنده اش نمی گرفت اما دخترهای مردم خوب یاد می- گرفتند. زری هم یاد گرفت. جنگ که شد زری شنید که مستر زینگر یک شبه لباس افسری پوشیده، یراق و ستارة زرد، و حالا می دید و این لباس واقعاً به او می آمد.
اندیشیدید خیلی طاقت می خواهد که آدم هفده سال به دروغ زندگی کند. کارش دروغی، لباسش دروغی و سرتاپایش دروغ باشد. و در کار دروغی خود چقدر هم مهارت داشت.» (همان، صص 7 – 6)
6 – د) مک ماهون-شاعر ایرلندی که از میان میهمانان اجنبی، سیمای آگاه و دوست داشتنی نشان می دهد. او همچون یوسف عاشق استقلال کشورش می باشد.
دوستی مک ماهون و یوسف:
«بعد «مک ماهون» آمد که با یوسف دوست بود و زری بارها دیده بودش. مک ماهون خبرنگار جنگی بود و دوربین عکاسی داشت.» (همان، ص 7)
استقلال طلبی مک ماهون:
« "ای ایرلند، ای سرزمین نواده های آریایی، من شعری برای یک درخت که در خاک تو باید بروید گفته ام. نام این درخت، درخت استقلال است. این درخت را باید با خون آبیاری کرد نه با آب. با آب خشک می شود. بله یوسف، تو درست گفتی، اگر استقلال برای من خوب است برای تو هم خوب است..."» (همان، ص 14)
6- ه) ابوالقاسم خان-برادر یوسف، مزدوری که برعکس برادرش راه ترقی و صلاح را در سیاست بازی و همکاری با نیروهای حاکم می بیند. و هیچ گونه حس همدردی با رعیت و مهر و عطوفتی نسبت به آنان نشان نمی دهد.
ابوالقاسم خان و رابطه اش با سیاست مداران جهت رسیدن به قدرت:
«ابوالقاسم خان چشمهایش را بهم زد و گفت: "لابد می گفتی با این دوندگی که می کند حتماً وکیل می شود. وکیل می شوم، کلنل و قنسول را دیده ام. حاکم هم قول داده. فقط سید لگد می اندازد. یک روز سر منبر تعریفم را می دهد و روز دیگر میزند زیر حرفهای خودش."» (همان، ص 22)
زورگویی و ظلم نسبت به رعایا:
«خان کاکا گفت: "هی خواب ! هی خواب! در ده یا خواب است یا تو پشه بند نشسته کتاب می- خواند. من پس پایم ترکیده. صورتم از آفتاب سیاه و چروک شده، اما آقا خودش را لای زرورق نگهداشته. جانم، رعیت باید از ارباب بترسد. مثل فیلبان، باید بالا سر رعیت بود. باید رعیت را به چوب فلک بست. از قدیم و ندیم گفته اند رعیت را باید همیشه دست به دهن نگهداشت. نه از شتوی خبر دارد نه از صیفی. فقط چشمش به آسمان است..."» (همان، ص 23)
6- و ) عزت الدوله- پیرزن اشرافی بدچشم بدقلب پرمدعا و کینه توزی که روزگاری خواستار زری برای فرزند عزیز کرده اش بوده است.
بدجنسی عزت الدوله:
«پسرم گفت: "من دنبال چیزی می گردم که خودم ندارم." گفتم: "مگر این دختره، غیر از یک جفت چشم و ابرو چیز دیگری هم دارد؟" گفت: "نجیب و شریف و درس خوانده هم هست." گفتم: "عزیزم، مادر قربانت برود، نجابت و شرافت و درس خواندگی که نان و آب نمی شود." الغرض خودشان پشت پا به اقبالشان زدند. کل عباس قاپوچی را فرستادم در خانه اکبریشان، رفت و برگشت و گفت: "استخاره کرده اند بد آمده." خانواده میرزا علی اکبر کافر و استخاره؟ حالا حمید هم گرفته همین زن را پسندیده ام و خواهانم، و من عارم می آید دوباره به خانه خرابه آنها بروم. اما رفتم. دوبار. سه بار. تا روز آخر مادره درآمد و گفت که تو برای دخترش شال و انگشتر برده ای و به شما قول داده اند. خواستم بیایم ترا منصرف کنم. بیایم بگویم مادرش سرطان دارد. بگویم آدم گدا جان به جانش بکنی آخرش گداست.»
(همان، ص88)
6- ز) خانم فاطمه-خواهر بزرگ یوسف، زنی عاقل با همان صراحت لهجه یوسف البته عامی تر و حسی تر که خیال دارد به عتبات برود و در جوار قبر مادرش مقیم شود.
صراحت لهجه:
«خانم فاطمه دخالت کرد: "خان کاکا همین قدر می دانم که نه پدرت و نه جدت هیچ کدام منّت احدی را نکشیدند. نه منّت فرهنگی های کون نشسته را و نه منّت خودی های تازه به دوران رسیده را... مرحوم حاج آقام، عمامه اش را تا آخر عمر از سر برنداشت و یک عمر خانه نشین بود، تو آن مجلس... اسمش یادم رفته... حالا اسمش را بخورد... رای را به آن که بنا بوده نداد، اگر یوسف پسر سوگولیش بود به همین علت بود که خوی خلق خودش را داشت."» (همان، ص 24)
«عمه گفت: "خان کاکای خودم را می شناسم، یوسف را هم می شناسم، ابوالقاسم خان صاف نیست از وقتی هم که به خیال وکالت افتاده ناصاف تر شده."» (همان، ص 20)
6- ح) کودکان زری-از جمله پسر بزرگش(خسرو) که تحت تاثیر اندیشه های پدر و گفته های آقای فتوحی قرار گرفته است و امیدی است برای نسل آینده آزادی خواهان.
عدم علاقه خسرو به اشرافی بودن و خواستاری همرنگی با رعیت:
«اما خسرو سرتاپا مدارا آمد و جایی برای مرافعه و باز خواست و خشونت نگذاشت. تا آمد دست در گردن مادر انداخت و بوسیدش و بی مقدمه پرسید: "مادر تو که از اشراف نبوده ای؟ بوده ای؟ " شتابزده پرس و جو می کرد: "پدرت مرد زحمتکشی بوده... از طبقه... وای طبقه اش یادم رفت... به هر جهت پدرت زحمتکش بوده. مگر نه؟ "
زری گفت: "برای چه می پرسی؟ "
خسرو بروز داد: "رفقا خیلی افسوس می خورند که من و رفیق هرمز، انگ اشرافی داریم و حالا کو تا ما بتوانیم این انگ را پاک کنیم."» (همان، ص 152)
با دقت در شخصیت های رمان «سووشون» در می یابیم که هر یک از آن ها می توانند به عنوان یک تیپ از جامعه باشند که به صورت فرد در این رمان نشان داده شده اند. شخصیت فاطمه و خسرو و تا اندازه ای زری به گونه ای طرح شده که در واقع تماشاگر و تا حدی شرکت کننده در حوادث هستند اما سرنوشت حوادث به آنان ربطی ندارد اما شخصیت یوسف در مسیر حوادث دخالت می کند و حوادث نیز در مسیر سرنوشت او موثر است. یوسف و زری می توانند بیان گر گوشه ای از اندیشة قصه نویس باشند؛ لذا بیان گر افکار تیپی خاص از زنان و مردان ایرانی هستند.
از روزنه ای دیگر می توان گفت که صمیمیت و صداقت «سووشون» تا حدود زیادی مدیون شخصیت پردازی موفق آن است؛ شخصیت هایی که به خوبی نقش ایفا می کنند و روایت گر درون و برون وقایع اند. راز و رمز این موفقیت در بیشتر موارد مرهون شخصیت پیچیده و پررمز و راز و غنی خالق آن هاست؛ زیرا «اصولاً شخصیت هر نویسنده و شاعری در جای جای آثارش به چشم می خورد.»[3]
نکته قابل توجه دیگر در مورد شخصیت ها، واقعی بودن آن هاست. بسیاری از این شخصیت ها از اطرافیان و خویشان نویسنده به شمار می روند. طی مصاحبه تلفنی که نگارنده با خانم دانشور انجام داده است، اطلاعات ذیل از ایشان اخذ گردید:
«بیشترین قصه های من از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی من هستند؛ مثلاً در رمان «سووشون» دکتر عبدالله خان، همان پدرم است. همچنین شخصیتی واقعی به نام مک ماهون ایرلندی وجود داشت که ایشان را در هاروارد ملاقات نمودم. بی بی و خیلی از شخصیت های دیگر نیز با همان خصوصیاتی که در «سووشون» از ایشان یاد کرده ام، وجود خارجی داشتند. من در بازآفرینی وقایع مهم از اتفاقات زندگی ام بهره برده ام مثلاً: اشکال مدرسه انگلیسی ها این بود که از شاگردان اطاعت محض می- خواست که برای من عملی نبود، ضد اسلامی بود و این مساله را در قسمتی که مدیر مدرسه، مهری را دم غروب مجبور به خوردن روزه اش کرد، نوشته ام، یا تصویری که از مراسم تعزیه خوانی در«سووشون» کشیده ام، موقع ییلاق و قشلاق چنین مراسمی در ایل برقرار می شد.»
زری در «سووشون» به روایتی سرگذشت خود سیمین است که زبانی دارد قاطع و برنده و صریح و یوسف، جلال او؛ مردی که چوبه دارش را به دوش می کشد و صراحت و جرأتی دارد که حتی نزدیک ترین کسان او یعنی همسرش از آن هراسانند: «جلال تند و تیز بود و من در آرزوی تعادل. جلال به احزاب پیوست و من نپیوستم.»[4]اما این شجاعت و شهامت او بالاخره در دیگران اثر می گذارد. یوسف، دقیقاً همان جلال از دو طایفه بسیار ناخرسند است؛ نخست بیگانگان و خارجیان که «غرب زدگی» را علیه آن ها نوشت و ثانیاً روشنفکران و نفوذیان غرب زده که «در خدمت و خیانت روشن فکران» را درباره آن ها نگاشت.
اما این نمایش عظیم از سرگذشت ایران و ایرانی لایه های عمیق دیگری در بطن خود دارد. ایران و ایرانی همیشه دو چیز را با خود داشته است؛ به عبارت دیگر هویت ایرانی آمیزه ایرانی و اسلامی بودن است و «سووشون» دقیقاً درصدد اثبات هویت ایرانی و اسلامی ایرانیان است. به این جهت رستم و سهراب و سودابه و سیاوش همگی به نوعی در رمان حضور دارند. به خصوص سیاوش، نجیب ترین پهلوان شاهنامه و در عین نجابت غیورترین آن ها که امتحانش گذر از آتش است. رویة اول شخصیت یوسف به سیاوش بر می گردد که نجیب است و در مقابل نفسانیت و هواپرستی می ایستد و جان بر سر آن می بازد؛ به عبارتی بر نفس خود غالب می شود و به رویة دیگر شخصیت یوسف، داستان یوسف و دل باختگی زلیخاست و از طرفی ناجوانمردی ها و رشک و حسادت برادران به عزیز بودن یوسف در نزد یعقوب و مردمان را به یاد می آورد.
«بعضی آدم ها عین یک گل نایاب هستند، دیگران به جلوه شان حسد می برند. خیال می کنند این گل نایاب تمام نیروی زمین را می گیرد. تمام درخشش آفتاب و تری هوا را می بلعد و جا را برای آن ها تنگ کرده، برای آن ها آفتاب و اکسیژن باقی نگذاشته به او حسد می برند و دل شان می خواهد وجود نداشته باشد. یا عین ما باش یا اصلاً نباش. شما تک و توکی گلی نایاب دارید و بعد خرزهره دارید که به درد ترسانیدن پشه ها می خورند و علف های نجیب که برای بره ها خوبند.» (همان، ص 14)
شگفت این که طرح آن چنان با استادی درهم بافته می شود که به هیچ وجه احساس تصنع به خواننده دست نمی دهد. حتی سمبل ها و کنایه ها نیز تا حدود زیادی بر داستان یوسف (ع) منطبق است. از جمله آن ها چشمان یعقوب است که توسط «بوی پیراهن یوسف» بینایی و بصیرت می یابد و در «سووشون» نیز یوسف چشمانی نافذ و ستاره گون دارد که سرچشمة بصیرت و بینایی است و چشم دیدار زمانه محسوب می شود. برادران یوسف موقعیت طلبند و در این جا نیز ابوالقاسم خان (خان کاکا) برادر یوسف برای کسب موقعیت و قدرت دست به هر عملی می زند. یعقوب چون به یوسف امید بیشتری برای ادامه راه خود دارد، او را بیشتر دوست دارد و عزیز اوست و یوسف سووشون نیز به همین جهت عزیز پدرش است. زمانه پر از عذاب و گناه یوسف (ع) به قحطی گرفتار است و یوسف (ع) کسی است که در این قحطی مرهم دل های مجروح و تاول زده و خشک است، در «سووشون» نیز زمانه دچار چنین عُسرت و بدبختی است و یوسف مرهم دل های مجروح است و تمثیل آگاهی ملّی.
نکته دیگر آمیختگی عشق و حماسه و عرفان و آرمان در داستان سیاوش شاهنامه و یوسف (ع) و «سووشون» است. در هر سه داستان حرارت و جوشش زندگی وجود دارد. تمام قهرمان ها علی رغم عرفان وجودشان در حد معقول به زندگی عشق می ورزند؛ چون آن را هدیه الهی می بینند؛ اما دست- هایی مرموز در کار است که زندگی را به کام آن ها تلخ می کند. منت ها این قهرمانان دلیرانه و با عزت نفس، همگی جان بر سر آرمان خود می بازند. این آرمان بسیار عزیز و گرامی و باعث افتخار و سربلندی بشریت و بخصوص ایرانیان و مسلمانان است.
با وجود آرمانی بودن هر سه داستان در آن ها هم زن ها حضور فعال و پررنگ دارند و هم مردها. منتها هیچ چیز مطلق نیست. زن ها برخی خوبند و برخی بد و حتی مردها و دیگر چیزها نیز مطلق نیستند. اصولاً «در بسیاری از داستان های دینی و ماجرای مربوط به پیامبران همیشه افراد و اشخاص از خویشان پیامبر و یا قهرمان دینی همدست باطل بوده اند؛ مانند: ابراهیم و عمویش آزر، پیامبر و عموهایش ابوجهل و ابولهب و غیره و این مساله کم و بیش در داستان های حماسی هم هست که قهرمان به خیانت خویشان نسبی خود گرفتار می شود (مانند رستم که به دست برادرش شغاد کشته می- شود.)»[5]و نیز یوسف در «سووشون» که با برادرش پیوسته در ستیز اندیشه است. این نشان دهنده جوشش زندگی است و موجب پذیرفتنی تر شدن واقعیت ها می شود.
اما لازمة چنین داستان هایی وجود راز و سمبل و نماد است که به خوبی در بطن آن ها نهفته است و گاه نیز کنایات آشکار و صریح به چشم می خورد و جنبه های اسلامی آن ها را تقویت می کند؛ زیرا قرآن محور اسلام علی رغم سادگیش پر از رمز و راز و کنایه است که رازگشایی آن مخصوص پیامبران و اولیاء ائمه است. به این جهت «سووشون» نیز دارای کنایات و استعارات و رمزهای آشکار و نهان است؛ از جمله حکایت دسته کلید (ص 15) و نمایش مترسک هیتلر (صص 40 – 39)
«یکی بود، یکی نبود، یک دختر کوچولویی بود که اسمش مینا بود. این دختر تنها دختری بود که وقتی ستاره ها در آسمان نبودند برای ستاره ها گریه می کرد. من به عمرم هرگز بچه ای را ندیده بودم که برای ستاره ها گریه بکند. فقط مینا را دیدم که برای ستاره ها گریه می کرد. بچه تر که بود مادرش بغلش می کرد و آسمان را نشانش می داد و می گفت: ماه تی تی... گل، گل ... بیا برو تو سینه مینا... یا همچنین چیزی و این طور بود که مینا عاشق آسمان شد. حالا هر شب که ابری است، مینا برای ستاره ها گریه می کند... خدا کند کلفتشان آسمان را جارو کند، او شلخته است. او فقط خاکها را اینجا و آنجا روی آسمان ولو می کند و شب هایی که کلفته جارو کرده لااقل بعضی از ستاره پیدا هستند... اما وای اگر مادر جارو کند، مادر آسمان را پاک می روبد و تمام ستاره ها و ماه را جمع می کند تو گونی می- ریزد و سرگونی را می دوزد و گونی را می گذارد تو گنجه و در گنجه را قفل می کند. حالا مینا، راه کار را پیدا کرده، با خواهرش دست به یکی می کند و دسته کلید مادره را می دزدند و دسته کلید را در بغل می گیرند و می خوابند. اگر دسته کلید نباشد آنها شب ها خواب به چشمشان نمی آید. من هیچ دختر دیگری را ندیدم که این قدرت به فکر ستاره ها باشد و هیچ شهر دیگری را هم ندیدم که در گنجه- هایش بشود ستاره قایم کرد...» (همان، ص 15)
- «بعد مرد لاغری با ابروی پاچه بزی و سبیل جو گندمی و کلاه سیلندر و لباس رسمی و چتری در دست به صحنه آمد. نی زن همچنان نی اش را می زد. زن دست واز کرد و از سوراخ مقداری آت و آشغال در آورد. چوب و تخته و شنل قرمزی که مک ماهون پوشیده بود و کلاه بوقی و قوطی و چکش و پمپ باد. حالا زن شد وردست مرد ابرو پاچه بزی. مرد مترسکی از چوبها ساخت و نوار لاستیکی را از زن می گرفت و جای بدن و دست ها و پاهای مترسک را با نوار لاستیکی می پوشاند. شنل را انداخت روی دوش مترسک که سر مار داشت. و کلاه بوقی را گذاشت سرش. سبیلی را با چسب پشت لبش چسبانید. سبیل تمام عرض صورت مار را گرفت. یک علامت صلیب شکسته هم از زن گرفت و به شنل سنجاق کرد. بعد آمد سراغ پمپ باد و سر پمپ را به پای مترسک وصل کرد و با نوای نی شروع کرد به باد کردن مترسک. مترسک هی بزرگ و بزرگتر شد. سرش، بدنش، دستها و پاهایش هی باد کرد. باد کرد، عجیب عظیم شد- قسمت عمده صحنه را فرا گرفت و مرد هندی عمامه به سر مجبور شد بکشد کنار صدایی پشت سر زری زمزمه کرد: «هیتلره». ناگهان بر طبل کوفتند. یک مرد چاق با چپق کوچک به گوشه لب، از جلو، عمو سام و افسرهای جورواجور شلیطه بپا، و بی شلیطه، علامت داس و چکش به بازو بسته و بی علامت ریختند به صحنه، هر کدام یکی یک تیرکمان در دست داشتند. اول شروع کردند به انگولک کردن مترسک. یکی از افسرها هی جلوشان را می گرفت و داد می زد: "نی یت. نی یت." بعد هم رضا داد و فریاد کشید: "خارا شو! خارا شو!"
بعد محکمتر بر طبل کوفتند، تیروکمان ها بکار افتاد و هر کدام تیری به جایی از بدن مترسک انداختند. باد مترسک هی کم شد و کم شد تا بکلی خالی شد. فس کرد و افتاد روی زمین. جماعت هورا کشیدند و دست زدند... و بعد نمایشهای دیگر.» (همان، صص 40- 39)
تصویرها و توصیف ها نیز به این جهت بسیار ایرانی اند و با تاریخ و فرهنگ ایرانی درهم تنیده شده اند؛ از جمله:
«زری به عمرش چادری قشنگتر از پایتخت متحرک آنها ندیده بود. چه قالی و قالیچه هایی ! چه مخده هایی ! چه صندوقهای چرمی قشنگی! داخل چادر را سرتاسر نقاشی کرده بودند و بیشترش نقش رستم و اشکبوس و اسفندیار و سهراب بود و تصویرهای دیگری که زری نمی شناخت. مضحک بود ملک سهراب هم بچه بود و هم نبود. از جایش پاشد، نقش سهراب را به زری نشان می داد و گفت: "این منم!" زری گفت: " خدا نکند" آخر، آن نقش، سهراب را در حالی نشان می داد که خنجر پهلویش را دریده بود. بعد به تصویر رستم اشاره کرد و گفت: "این هم ملک رستم برادر بزرگ ایلخانی." زری به خود ملک رستم نگاه کرد که با یوسف پچ پچ می کردند و ملک رستم لبخند اندوهگینی بر لب داشت و ملک سهراب این بار به نقش سر بریده ای در یک طشت پر از خون نگاه کرد. دور تا دور طشت پر از خون، لاله روئیده بود و یک اسب سیاه داشت لاله ها را می بوئید. ملک سهراب گفت: "این کاکای خودمه که بی بی هنوز نزائیده !" زری گفت: "نمی توانید مرا گول بزنید، شرط می بندم این یحیای تعمید دهنده باشد."» (همان، صص 44-43)
این بیشتر به آن جهت حاصل شده است که او شخصیت هایش را به خوبی می شناسد.[6]
7- عامل زمینه (Setting)
زمان حوادث زمانی است که انگلیسی ها به ایران آمده اند و مدت مدیدی در آن ماندگار شده اند. مکان حوادث، شیراز و خانة یوسف و خانة حاکم و دهاتی است در اطراف شیراز. در واقع این زمینه پیوسته خواننده را به سوی سابقه های ذهنی خود در مورد وقایع تاریخی بعد از جنگ دوم جهانی و هنگام تشکیل افکار مارکسیستی و ایجاد نیروهای بلشویکی و وضعیت کشور ما ایران در آن وقت هدایت می کند.
البته تکنیک زمینه در توصیف اماکن و افکار و اندیشه هایی که تحت تاثیر زمانه است به نمایش درآمده است، مثلاً اندیشه زری و عکس العمل های او در هر جای داستان متناسب با زمان و مکانی است که خود در آن واقع شده است در آغاز او زنی است صلح جو و بسیار محافظه کار که می خواهد به هر وسیله ای که شده خانوادة خود را از حوادث دور نگه دارد. اما در پایان داستان گاه تحت تاثیر خواب- های آشفته ای که می بیند شخصیتی رمانتیک می یابد و سرانجام بعد از کشته شدن همسرش، شخصیتی انقلابی پیدا می کند و بی باک و شجاع در صحنه ظاهر می شود. توصیف های موجود در کتاب از مکان ها و حالات روانی و افکار و اندیشه ها بسیار دقیق است که روی هم رفته موقعیت اجتماعی تاریخی آن روزگار را به نمایش در می آورد.
8- عامل محیط یا فضا (Atmosphere)
محیط یا فضا تاثیراتی بسزا به شخصیت های داستان داده است که در رمان به وضوح دیده می شود، از جمله تاثیر محیط چندان در شخصیت کلو مؤثر می شود که او با رغبت آداب مسیحی را می پذیرد و به آن می بالد:
«هر صبح یکشنبه، آفتاب نزده، کلو پا می شد و لخت می شد و با صلیب مسی که به گردن داشت توی حوض می پرید و زری را بیدار می کرد. بعد از حوض در می آمد و به طوری که غلام می گفت لباس نُوَش را می پوشید و صبحانه خورده و نخورده به سراغ مرد سیاهپوش به مریضخانه مرسلین می- رفت. نزدیکیهای ظهر به خانه بر می گشت و به محض ورود به جای سلام می گفت: "بنده مسیحی هستم." اما هنوز ظهر نشده یادش می رفت و به ابوالفضل العباس قسم می خورد. اما آن یکشنبه آخری کلو دیرتر از هر روز به خانه برگشت. زری در آشپزخانه بود و توشه راه برای یوسف آماده می کرد تا شب که به زرقان می رسند، شام آماده داشته باشند کلو به آشپزخانه آمد و تا مدتی برای زری و خدیجه مشتاقانه از مسیح حرف زد. از یهودا هم حرف زد و از زری پرسید آیا می تواند این مردکة نمک به حرام را در محله جهودها پیدا بکند؟ بعد آهی کشید و گفت: "من بره گمشده مسیح هستم." دستهایش را بهم چسبانیده و جلو لبش را گرفت و دنبال کرد: "ای مسیح که در آسمان هستی. بیا و اگر راست می گویی مرا پیدا کن و پیش ننه ام ببر !"» (همان، ص 236)
9- عامل لحن (Tone)
سبک و شیوة بیان شخصیت های نویسنده به متقضای حالات روانی و اندیشه ها و افکار آنان یا متناسب با سن و موقعیت اجتماعی و نژادی شان در رمان رعایت شده است؛ از جمله لحن گفتار ژاندارم که بی سواد و اهل ده است چنین است:
«زری آمد کنار ایوان و پرسید: "شما ژاندارم درِ باغ حاکم هستید؟" ژاندارم با دهان پر گفت: "ها !" و لقمه را فرو داد. زری پرسید: "زن و بچه هم دارید؟" نیش ژاندارم تا بناگوش باز شد و گفت: "دختر عامو را شو عید عقد بستیم."
ژاندارم گفت: "مگر تو همشهری من نیستی؟ سرکار ستوان فرمایش کرد هر طور هست باید اسب را بیاوری. به من ماموریت داد. گفت پسر خوبی هستم، گفت اگر اسب کرنگ را نیاوردی استیفا بده و یک راست برو ده لای دست ننه ات. خودش فرمایش کرد."» (همان، ص 82)
نمونه دیگر لحن زینگر می باشد که در زیر آورده ایم:
«مثل اینکه زنیگر جا خورد. صورت و گردنش قرمزتر از پیش شد. جامش را گذاشت روی نقشه و گفت: "شما بلد نبود. شما لازم نیست. ما در آورد. رساند به آنها که لازم شد."» (همان، ص 35)
10) عامل زاویة دید ((Point of View
شیوة نقل داستان به صورت زاویة دید عقل کل محدود (Limited Omniscient Point of View ) است که نویسنده همة داستان را از زاویة دید یکی از شخصیت های داستان که در رمانِ «سووشون» زری می باشد، نقل می کند و اعمال و رفتار آن ها را مورد داوری و قضاوت قرار می دهد. در این گونه روایت که به شیوة سوم شخص انجام می شود، راوی گزارش و نمایش خود را به افکار و احساس و ماجراهای یک قهرمان یا حداکثر چند قهرمان محدود می کند و به ابعاد مختلف همة شخصیت ها کاری ندارد.
البته در این رمان- سووشون- نویسنده برای آن که بُعد و گسترش بیشتری به داستان خود بدهد، گاه زاویة دید را از سوم شخص به اول شخص تبدیل می کند؛ از جمله تک گویی هایی که در فصل 6 (از زبان عمه) ، فصل 8 (تک گویی عزت الدوله) و فصل 17 (گفته های سروان) شاهدیم.
زاویة دید سوم شخص:
«عصر غلام با دو طبق کش آمد... دو تا سینی مسی پروپیمان از نان و خرما با پوششی از سفره قلمکار در انتظار طبق کشها روی لبه حوض جلو عمارت قرار داشت. عمه خانم چادرش بر سر، کنار یکی از سینیها نشسته بود. حاجی محمد رضای رنگرز دم در باغ قدم می زد، اما حسین آقای عطار تو آمده بود و کنار نارنجستان به تماشای شکوفه های بهار نارنج ایستاده بود. زری یک هفته می رفت زندان و هفته دیگر می رفت دارالمجانین و همیشه داوطلبی پیدا می شد که برای ثواب به جایی برود که خود زری آن هفته نمی رفت.» (همان، ص 31)
تک گویی عمه در فصل 6 :
«آن شب پای همین منقل حی و حاضر نشسته بودم و مثل همین شام غریبان آتشها را بهم می زدم و خاکسترها را با انبر روی هم فشار می دادم. چشمم به همین عروسکهای برنجی دور تا دور منقل بود که این طور دستشان به دست همدیگر است. همان شب شمردم سی و دو تا عروسک بود. عروسک بی چشم و ابرو- هنوز آخ نگفته. هنوز همان سی و دو تاست.
سودابه هندی تا صبح پهلویم نشست و پا به پایم اشک ریخت... وقتی بچه مرد... تو آن باغ ... تک و تنها... می دانستم مرده اما بغلش کردم و تا سردزدک دویدم. بچه شش ساله. اگر حالا بود کی فکر حجاب و مرد نامحرم بود؟ کی فکر تریاک بود و از بی تریاکی رعشه می افتاد به تمام تنش؟...» (همان، ص 71)
تک گویی عزت الدوله در فصل 8 :
«راست است چشم دیدن برادرت را ندارم. اگر عروس شما نشده بود، خاندانش را بر می انداختم. بله. سیزده چهارده سال می شود اما مگر من یادم می رود؟ خانم متشخصی مثل من پا می شود می رود گداخانه آنها، خواستگاری. اطاق پذیرایشان یک کف دست اطاق است به اندازه نمازخانه ما. از دود قلیان چشم چشم را نمی بیند. مادرش شده معاینه اسکلت. ریختی است که من عارم می آید ننه فردوس را با آن ریخت ببینم. موهای سفید، صورت زرد، دندان جلو افتاده، یک پیراهن چروک و کهنه تنش. از بوی عرق زیر بغلش دماغم را گرفتم خوب زن، یک تک پا برو پیش «ماناواز» دندانت را بگذار...»
(همان، ص 87)
تک گویی سروان در فصل 17 :
«خودم فرمانده ستون موتوری بودم که از شیراز راه افتادیم و رسیدیم به آباده، با کامیونهای زرد خوارباری. مجموعاً چهارده کامیون داشتیم و چهل و پنج سرباز و پنج نفر درجه دار که مأمور حفاظت کامیونها بودند. یک ستوان سوم تازه از دانشکده در آمده، هم زیردست مستقیم من بود. جوانکی نوزده بیست ساله بود. در سه تا کامیون، خواربار، در یکی لباس سربازی، در یکی، بنزین و در یک کامیون، اسلحه می بردیم ...» (همان، ص 198)
11- عامل الگو (Pattern)
الگو بافتی است که همة اجزاء داستان را (مثلاً شخصیت ها را) در خود جای می دهد و به نحوی به هم مرتبط می کند و از این رو مفهومی شبیه به فرم در شعر است. الگو هم مانند پلات منطق داستان را به وجود می آورد یعنی امور و وقایعی را که در داستان اتفاق افتاده است منطقی و پذیرفتنی می نماید.[7]
در رمان «سووشون» رفتار و گفتار و عمل ها و عکس العمل های یوسف با همدیگر پیوند می خورند و با سایر شخصیت های قهرمان و ضد قهرمان داستان ارتباط پیدا می کند تا به گونه ای منطقی و براساس تسلسل عِلّی حوادث منتج به قتل ناگهانی او شود. یا رفتار مزدورانه ابوالقاسم خان و نگه داشت رضایت و خرسندی اربابان الگویی است در پرورش شخصیت داستان.
و چنین است حیله گری ها و تزویرهای عزت الدوله، که باعث پیروزی و نیک نامی او در بین اربابان مزدورش می گردد. همه دست به دست هم داده اند تا رمان تاریخی- اجتماعی «سووشون» را بیافرینند که بیان گر حالت و کیفیت زندگی طبقات گونه گون اجتماع در دورة خاصی است در برهه ای از زمان. و این الگوست که عینیّت کامل به داستان بخشیده است و در واقع هر دو بخش افقی و عمودی یعنی زمینه و محیط و اعمال شخصیت ها و پویایی آن ها در این موقعیت و فضا عوامل را به سود قصه نویس تعبیر و تفسیر کرده است.
با توجه به این که تک تک عوامل داستان را در رمان «سووشون» بررسی نمودیم، بنابراین هنگامة آن فرا رسیده است که به اثر از روزنه ای دیگر بنگریم و از آن جا که رمان مذکور، اثری فمینیستی می باشد؛ در نتیجه نگارنده لازم می داند ابتدا علل ظهور نقد ادبی فمینیستی، چگونگی شکل گیری جنبش فمینیسم، رسالت پیشروان این مکتب و خصوصیات داستان نویسی زنانه را ذکر کرده، سپس «سووشون» را از این دیدگاه- ادبیات فمینیستی- تحلیل و ارزیابی نماید.
بخش پنجم
مفهوم فمینیسم
به خاطر گستردگی تلقی زن گرایانه (فمینیستی) در همین آغاز نوشته باید تعریفی دقیق از فمینیسم و ادبیات فمینیستی ارائه کرد تا آن چه را به خطا جزء نقد فمینیستی به شمار رفته، از آن جدا کرد. دکتر نیّره توحیدی - که دورة فوق دکترای خود را در زمینة مطالعات بین الملل و زنان در دانشگاه کالیفرنیا گذرانده- در تعریف فمینیسم، آن را «اعتقاد به برابری حقوق، فرصت ها، امکانات و منزلت اجتماعی زن و مرد، تلاش در جهت از بین بردن سلطه جویی جنسی (مردسالاری)، پایان بخشیدن به ستم، تبعیض و خشونت علیه زنان می داند».[8]
لازم به ذکر است که فمینیسم دارای گرایش های گوناگون به حوزه های مختلفی همچون تاریخ نگاری، جامعه شناسی، فرهنگ شناسی، بازشناخت سنت ها و تحلیل های اسطوره ای و زبان شناختی و ... دارد؛ بنابراین اهداف و دیدگاه های آن نیز متنوع می باشد.
پیش از آن که وارد بحث نقد فمینیستی در ادبیات شویم، این سوال مطرح می گردد که علل نضج گیری و ظهور این مکتب چیست؟ لازمة رسیدن به پاسخ این سؤال، مرور شرایط زنان و پرداختن به موانع پیشرفت آنان در عرصه های اجتماعی و ادبی در قرن 18 و 19 می باشد.
موانع پیشرفت ادبی زنان در قرن 18 و 19
1- تغییر هویت برای مقبول افتادن در جامعه
در قرن هیجدهم و نوزدهم، هنجارها و ارزش های مرد سالارانه که بر زنان تحمیل می شد، چنان باز دارنده بود که سبب می شد برخی زنان، به رغم میل باطنی خود، هویت مردانه برگزینند؛ بنابراین اگر زنی مایل به نوشتن رمان و داستانی ارزشمند بود، باید هویت مردانه برگزیند و حتی به سبک و سیاقی بنویسد که با فرهنگ و عُرفِ مردانه سازگاری داشته باشد.
2- وظایف خانگی و زن به عنوان دیگران
مانع دیگری که زنان را از کسب موقعیت ادبی که شایسته آن بودند باز می داشت، وظایف خانگی بود. زنان فقط به بچه داری و سایر وظایف یک نواخت روزمره محدود بودند. آن ها، در واقع به عنوان «دیگران» مورد توجه قرار می گرفتند. زنان یا وقتی نداشتند که به کارهای ادبی تخصیص دهند و یا توانایی هایشان توسط ارزش های مرد سالارانه سرکوب می شد.
3- آرمان های خانوادگی
آرمان های خانوادگی در عصر ویکتوریا، از مواردی بود که زنان را در وظایف خانه و خانواده محبوس می کرد، تعیین وظایف داخلی خانه برای زنان و فعالیت های بیرونی و اجتماعی برای مردان، زنان طبقه متوسط را از هر گونه کار و فعالیت محروم می کرد. این امر با توجه به نیاز به حفظ خانواده به مثابة واحد آرمانی و ایده آل مورد حمایت قرار می گرفت و مانع شرکت زنان در فعالیت های اجتماعی- اقتصادی می شد.
4- سانسور
یکی از مواردی که با آرمان های خانواده و عفت زنان پیوند داشت، مسالة سانسور بود. در سال 1857م. با قانون «انتشارات ضالّه» تمام آثار ادبی مورد معاینه و بررسی دقیق قرار می گرفت و بخش- هایی که مضر تشخیص داده می شد، حذف می گردید؛ ولی نکتة اصلی این بود که هدف سانسور بیشتر زنان بودند که موجوداتی آسیب پذیر و ضعیف شمرده می شدند و باید از نظرات غیر اخلاقی به دور بمانند؛ به همین دلیل بخش هایی که می توانست برای دختران جوان مضر باشد و آنان را به گرایش های غیر اخلاقی بکشاند حذف می شد، گویی مردان از این خطرات مصون بودند.
5- پیوریتانیسم
پیوریتانیسم، که در قرن شانزدهم و هفدهم به عنوان بخشی از کلیسای پروتستان تأسیس شد معیارهای اخلاقی و مذهبی شدیدی وضع می کرد که تاثیر چشم گیری بر ادبیات و شیوة زندگی مردم نیمة عصر ویکتوریا داشت. چنین معمول بود که در نشست های خانوادگی، رمان ها توسط یک نفر برای دیگران بلند خوانده می شد و در این حالت باید موضوعات به گونه ای می بود که سبب دست پاچگی و شرمندگی دختران جوان در خانواده نمی شد و این امری بود که نویسندگان جرأت غفلت از آن را نداشتند.
بنابراین آشکارا می توان مشاهده کرد که تابوهای اجتماعی فقط زنان را مورد تهدید قرار می داد و تصور این بود که بخش های مضر آثار فقط می توانست به حالِ زنان، چون از نظر اخلاقی موجوداتی ضعیف و متزلزل بودند، مضر باشد.[9]
نگارنده پس از این که مختصری از شرایط زنان در قرن 18 و 19 را بازگو نمود، اینک لازم می داند تحلیل روان شناسی فروید را در مورد زن بیان کند؛ چرا که این تحلیل خود زمینه ای برای پیش داوری- های منفی نسبت به زنان و اعتقاد به تفاوت توانایی میان دو جنس (مرد- زن) گردید.
تحلیل روان شناسی فروید و «قلمرو زن»
آیا نظریة فروید در تحلیل روان شناختی، تحت تاثیر تفکر ویکتوریایی بوده است؟
اغلب ما با نظریة اصلی فروید، یعنی عقدة آُدیپ آشنا هستیم. این نظریه که جوهره اصلی خود را از اسطورة ادیپ گرفته است به مراحل ابتدایی کودکی می پردازد که کودک به وَلَدی وابستگی نشان می- دهد که جنسیتی متضاد با خود دارد. در مورد دختر، مانند پسر، مادر اولین هدف است. ولی در مراحل بعدی عشق پسر به مادر فروکش می کند و در جهت رشد فرامَن، خود را با پدر یکسان می بیند. دختر، از طرف دیگر ناچار است این عشق را از مادر به پدر انتقال دهد. از نظر فروید، دختر از ابتدا سرشار از احساس غُبن است و رشدِ حس جنسیتِ وی مستلزم آن است که آن چه را در ابتدای امر محدودة عشق او بوده است- یعنی مادر را- به خاطر محدوده ی جدید که پدر باشد، از دست بدهد. فروید اظهار می- دارد که دختر جنسیت فعال و مردانه را رها کرده و جنسیت ایستا، پذیرا و زنانة مادر که به پدر وابسته است، می پذیرد؛ بنابراین زنان به شدت به پدر وابسته هستند و «قانون پدر» چنان آنان را مسحور می کند که فرمان بردار، غیر فعال، خود آزار و خود شیفته می شوند.[10]
دختر |
مادر |
مادر |
پدر |
پسر |
مادر |
مادر |
پدر |
جنس ایستا رشد فرامن تاثیر تمایلات اُدیپی اولین هدف
متمرکز و
وابسته به رشد فرامن تاثیر تمایلات اُدیپی اولین هدف
جنس فعال
بنا به نظر فروید، خودشیفتگی زنانه نیز نتیجة تشخیص حقارت آنان است که سعی می کنند با تبدیل پیکر خود به جایگزینی غرورآمیز، این حقارت را جبران کنند. لذت بردن از رنج، یک احساس فطری زنانه است و خواستة زن را در تن دادن به تبعیت و فرمان برداری و یا درد ناشی از تولد فرزند توجیه می کند.[11]
البته نظریة فروید، بعدها توسط روان شناسان فمینیستی ساختار شکنی شد و هدف آنان ارائة پژوهشی روان شناختی دربارة ماهیت واقعی «زنانه» بود.
شکل گیری جنبش فمینیسم و رسالت پیشروان آن
در اوج پیش داوری ها و بی عدالتی هایی که در قرن نوزدهم نسبت به زنان روا می شد، چهره هایی چون ساموئل تیلور کالتریچ، آلدوس هاکسی و جان استوارت میل اعلام داشتند که هیچ تفاوتی میان دو جنس زن و مرد و توانایی های ذهنی آنان نیست. آن ها سعی می کردند به زنان بها و اعتبار داده و آنان را از زندان وظایف خانگیِ صرف برهانند.
این تلاش ها با برخی تغییرات در آغاز قرن بیستم همزمان شد تا آن زمان زنان حق رأی، حق مالکیت خصوصی و حق ورود به دانشگاه را نداشتند، ولی در ابتدای قرن بیستم، شاید در پرتو تلاشهای کسانی که در جهت احقاق حقوق زن بسیار گفتند و نوشتند، قوانین جدیدی به وجود آمد که محدودیت های قبلی را لغو نمود و زنان از نظر قانونی از حقوق فوق برخوردار شدند.
باید به خاطر داشت که موج اولیة فمینیسم خیلی قبل از نهضت اصلی آن در دهة 1970 رخ داد. در دهة 1790، هری والستون کرافت توجه کرده بود معرفی زن به عنوان موجودی معصوم، فرمان بردار، ناپویا و حقیر، کاری است شریرانه و نادرست؛ چراکه این امر بر رشد شخصیت و حیاتِ زن تاثیر منفی می گذارد. چنین اکراهی در نسبت دادن ویژگی هایی از این دست به زنان، از دغدغه های اصلی ویرجینیا وولف در چند سال آینده شد؛ بنابراین نفرت وولف نسبت به عبارت «فرشته در خانه» دقیقاً انتقاد والستون کرافت را نسبت به «تصویر روسو از زنِ آرمانی» باز می تاباند، اگرچه او سال ها پس از والستون کرافت آغاز به نوشتن کرد.
تاکنون دیدیم که نظام مرد سالارانه اجازة هیچ گونه ابراز وجود و هویت به زنان نمی داد؛ بنابراین اوج فمینیسم ادبی را می توان به مقالة معروف جان استوارت میل به نام «تابعیت زنان» (1869) نسبت داد که در آن، وی به این واقعیت اشاره دارد که زنان از خود ادبیاتی ندارند؛ شرایط اجتماعی آنان را وادار می کند که مقلد کور نوشته های مردانه باشند و چنین ادبیاتی در مقایسه با الگوهای فرهیخته، ناقص و بی ارزش نمود می کند.
وجوه مختلف فمینیسم
در بررسی فمینیسم باید تمایزی میان زنان به مثابة نویسنده و زنان در نقش خواننده قایل شد، چنان که شوالتر (1979) در مقاله ای به نام « به سوی بوطیقای فمینیستی» اشاره کرده است؛ دو وجه نقد فمینیستی وجود دارد: نقد (Critique) و نقد جنسی (Gynocriticismy )
شوالتر تأکید می کند آنان که بر نقد تکیه می کنند، نهایتاً توجه خود را بر زن به عنوان مصرف کنندة ادبیاتی متمرکز می کنند که توسط مردان تولید شده... از این نظر، تعدادی از ناقدان زن سعی می کنند هنری را بیاموزند که به آن ها اجازه می دهد که سبک ها و عقاید متون مردانه را درک کنند. شوالتر این نوع نقد را منفی توصیف کرده است؛ زیرا فقط به ما نشان می دهد که مردان فکر می کنند زن باید چه باشد.
برخلاف «نقد» که تاکید زیادی بر ادبیات مردانه می گذارد، هدف «نقد جنسی» ارائة مَحَکی زنانه برای ارزیابی ادبیات زنان است تا الگوهای نوینی در ارتباط با زندگی، سبک و تجربة زنانه ارائه دهد، نه این که الگوها و نظریه های مردانه را اقتباس کند. بنابر نظر شوالتر، آنان که با نقد جنسی سر و کار دارند، با مسائلی چون «زنان به عنوان تولید کنندگان معنای متنی، با تاریخ، مضامین، ژانرها و ساختارهای ادبی توسط زنان» سر و کار دارند و سعی می کنند موفقیت های زنان نویسنده را در طول تاریخ کشف و ارزیابی نمایند.
شوالتر در اثرش به نام ادبیاتی از آن خودشان «A Literature of their Own» تاریخ داستان نویسی زنان را بر اساس سه مرحله Feminine، Feminist و Female مورد بررسی قرار می دهد.
مراحل سه گانة دوران تحول ادبیات زنان
1- مرحله اول: Feminine
در طی مرحلة Feminine (1880- 1840) زنان نویسنده سعی کردند تا به موفقیت های مساوی با مردان در فرهنگ مردانه دست پیدا کنند. زنان در این دوره نام اصلی خود را زیر نام مُستعار مردانه پنهان می کردند.
2- مرحلة دوم: Feminist
در این مرحله (1920- 1880) زنان تلاش خود را بر آن داشتند که مظلومیت زنانه را به نمایش بگذارند. ادبیات این دوره بی عدالتی را که زنان از آن رنج می بردند به نمایش می گذارد. بعضی متون تخیلی هم دربارة شهر آرمانی زنانه در این دوره شکل می گیرد.
3- مرحلة سوم: Female
رئالیسم جامعه شناسی فمینیست از سال 1920 به بعد راهی به سوی دورة Female طی کرد. نویسندگان این دوره دست آوردهای اشاعه یافته دو دورة قبل را رد کردند؛ زیرا آن دو مرحله هر دو وابستگی به جهان مرد محور و مذکر داشت. ادبیات این دوره به تجربة زنان به عنوان منبع هنر مستقل زنان می نگرد که تحلیل فرهنگی را به سوی تکنیک ها و شکل های ادبیات زنانه گسترش دهد.[12]
زنان نویسنده و شاعر ایران هم از این مرحله های گذرا از دوره Feminine به Female گذشته اند و ادبیات معاصر زنان ایران در چند دهة اخیر تلاش می کند تا به مرحلة Female Literature ادبیات زنانه دست یابد. ادبیاتی که در آن زنان و روایت از طرف زنان و زنانه تولید شود که منجر به پدید آمدن واژگان تازه با بسامدهای متفاوت، لحن و شیوة بیان و ساختار تازه در داستان با شخصیت پردازی و زاویة دید جدید است.
ویژگی های رمان زنان
زنان از نظر بیولوژیکی دارای روحیات، عواطف و ذهنیت خاص خود هستند. آن ها در نگارش به طور ناخودآگاه به دنبال موضوعات خاص می روند و با توجه به بینش و نگرش زنانة خود به موضوع می نگرند و برای بیان آن از شیوه های خاص متفاوت با شیوه های داستان نویسی مردان سود می برند.
نخستین نکته ای که در نویسندگی زنان حائز اهمیت است این نکته می باشد که زنان از فرم ادبی رمان بیشتر از سایر فرم ها استفاده می کنند.
شخصیت های داستانی رمان های زنان اغلب از میان خود زنان انتخاب شده اند؛ بطور نمونه قهرمانان اول آثار ویرجینیا وولف، سیمون دوبوار و سیمین دانشور زنان بوده اند. نویسندگان زن با انتخاب شخصیت و قهرمان زن تلاش کرده اند تا به بیان تجربیات زنان در زمینه های مختلف بپردازند. با توجه به این که ادبیات جهان از آغاز مرد محور بوده است؛ زنان تلاش کرده اند تا آثاری با محوریت زن بیافرینند. در این آثار کوشش هایی برای بیان هویت شخصی زن و جستجوی خود صورت گرفته است؛ نوشتن اتوبیوگرافی، انتشار یادداشت های روزانه و دفترچه خاطرات همه به نوعی در جهت تفسیری از هویت خود در رابطه با خانواده و جهان پیرامون است.
زنان در رمان ها بیشتر از خود گفته اند و در لابه لای گفت و گوهای درونی و بیرونی حوادث داستان در جست و جوی هویت گمشده و ناشناختة خود بوده اند.
انتخاب زاویة دید در داستان های زنان اغلب به صورتی است که بینش و نگرش آنان را نمایش دهد. نویسندگان زن اگر از شیوة روایی دانای کل استفاده کرده اند نگاه زنانة خود را از آن طریق منتقل کرده- اند.
محتوای رمان های زنانه در ابتدا محدود به روابط خانوادگی و مسائل زنان بود. نمونة آن آثار جین آوستن به نام «غرور و تعصب»، «اِما»، «عقل و احساس» می باشد که به آن رمان خانوادگی (Novel of Family ) گویند. در این نوع رمان روابط زنان و مردان، آداب و رسوم و سنت ها و علایق و احساسات افراد خانواده با دقت و ظرافت مورد مطالعه و تفسیر و تبیین نویسنده قرار می گیرد.
محتوای رمان های قرن بیستم به پیش گامی ویرجینیا وولف و گسترش جنبش های زنان به سوی جست و جوی هویت زنانه تغییر جهت داد. زنان جدا از طرح مسائل خود و جست و جو برای احقاق حقوق مساوی با مردان به جست و جوی خود پرداختند.
در رمان های زنان «نوستالژی» و غم غربت از موضوعات رایج است. بازگشت به گذشته به صورت- های متفاوت از موضوع های مورد علاقة ایشان است. یادآوری دوران خوب کودکی و بازگشت به روزهای سرشار از شادی خردسالی از موضوع های این داستان هاست. به طور کلی بازگشت به گذشته همواره به امید پیدا کردن آن هویت گم شده صورت گرفته است. در برهه های تاریخی هم هرگاه ملت- ها هویت زمانة خود را گم کردند به دنبال آن در زوایای تاریخ گذشته گشتند. دلیل دیگری که می توان ذکر نمود این است که چون زنان در بزرگ سالی دچار محدودیت هایی در دنیای اطراف خود هستند، غم غربت در دنیای بزرگ سالی، آنان را به یاد روزهای شاد کودکی می اندازد.
«رؤیا» واژه ای است که در اغلب آثار زنانه به چشم می خورد. زن ها بیش از مردان رؤیایی اند؛ به همین جهت سخن از عالم رؤیا و خیال در آثار ایشان بیشتر است.
«خانه» از پر بسامدترین واژه های رمان های زنان است. زنان در خانه فرزندان شان را می پرورانند و به همسران شان عشق می ورزند.
با توجه به زندگی خاص زنان می توان ویژگی «در انتظار بودن» را هم بیش تر زنانه دانست. زنان به سبب داشتن قدرت باروری مدت نه ماه منتظر به دنیا آوردن فرزند خود هستند و این انتظار با نگرانی و انتظار دوران رشد و بلوغ و کمال وی دنبال می شود و هیچ گاه پایان نمی یابد. زن ها همیشه منتظرند، منتظر سرزدن عشق، منتظر آمدن مرد رؤیاهای شان، منتظر همسر و فرزند. غصه خوردن و اشک ریختن هم در آثار زنان فراوان تکرار می شود. قصه گویی نیز در ذات زنان است و دلیلش درون گراتر بودن در آن هاست. ادبیات فمینیستی دارای پندار، گفتار و کردار خاص خویش است و نشان می دهد که نویسندگان زن نسبت به نویسندگان مرد دارای تفاوت هایی می باشند که ناشی از تجربیات ذهنی و عینی متمایز آن هاست.
نگارنده در نقد فمینیستی رمان «سووشون» و «چراغ ها ...» به ذکر آن موارد پرداخته و توضیحات لازم را داده است؛ بنابراین در این جا از بیان تفاوت های پنداری، گفتاری، کرداری زنان نسبت به مردان اجتناب نموده و خواننده را به مطالعة بخش بعدی فرا می خواند.
بخش ششم
سیمین دانشور و دنیای فمینیستی او
سیمین دانشور از همان نخستین داستان کوتاه خود، اشک ها (مهر 1321) تا آخرین اثرش ساربان سرگردان (1380) درگیر عوالم زن گرایانه بوده است. آن چه تا سال 1348 «سووشون» ذهن نویسنده را به خود مشغول می کرده و تا مدت ها از استقلال و فردیت دید فلسفی و فراگیر وی نسبت به زن باز می داشته، مقولاتی کلی، مجرد و مطلق چون هنجارهای اخلاقی، وجدان، کام خواهی و نام جویی زن، وظیفة مادری، سرکوب احساسات و عواطف عاشقانه، احساس گناه، معصومیت و قداست زن، پاسداری از حریم امن خانواده از یک سو و خودکامگی، بی وفایی مردان از روی دیگر بوده است.[13]
نقد فمینیستی «سووشون»
«سووشون» سکوی پرتاب سیمین دانشور برای حرکت در مدار واقع گرایی و ادبیات فمینیستی است. اهمّیّت این رمان به ویژه در این نکته نهفته است که به خواننده کمک می کند تا خطر عزیمت اندیشة زری را از «فردگرایی» تا «جامعه گرایی» و از «انقیاد» تا «عصیان» او بر ضد وضع موجود و از زنی احساساتی و منفعل تا مرز زنی منطقی و فعال و از عامیانه اندیشی تا پهنة اندیشه های فلسفی- اجتماعی پی گیری کند. آن چه در زیر می آید، کوششی برای یافتن هنجارهای چیره بر ادبیات فمینیستی است.[14]
1) افشای نمودهای مرد سالاری
نخستین کوشش ادبیات فمینیستی در غرب و تبع آن در ایران، اعتراض به نمود مرد سالاری ادبی می باشد. برای این که تصویری شفاف و ملموس از این نمود ادبی ارائه دهیم، به انتخاب نام مستعار در نوشته های نویسندگان زن اشاره می کنیم که نشان می دهد نویسندگان زن جرأت نمی کرده اند اثر خود را با نام واقعی و زنانه خود انتشار دهند و به خاطر چیرگی فرهنگ و ذهنیت مرد سالارانه، ترجیح می- داده اند با نفی جنسیت زنانه خود، آثارشان را به گونه ای موجه تر منتشر سازند. برای مثال، آن ایوانس به جورج الیوت تبدیل شد و امیلی برونته از اسم مبهم اِلیس بِل استفاده کرد؛ زیرا می دانستند که در آن دوره جنسیت نویسنده بر استقبال از آن اثر تاثیری به سزا دارد؛ گواه این مساله، ارزش یابی اثر برونته یعنی «بلندی های بادگیر» می باشد که پس از کشف هویت زنانة نویسنده آن، سخت تحت تاثیر قرار گرفت و میزان فروش آن کم شد.[15]
دانشور نیز در مقالاتی که در دهة 1320 برای رادیو تهران و روزنامة ایران می نوشت، نام مستعار «شیرازی بی نام» و «نه حتی شیرازی گُم نام» را برای خود برگزیده بود.[16]
جلوه ای دیگر از مرد سالاری، تمایلات گریز از مرکز، شیطنت و ماجراجویی هایی گه گاهی شوهر در برقراری ارتباط با دیگر زنان به گونه ای پنهانی و داشتن حیات روانی و جنسی مستقل از زندگی زناشویی است. سیمون دوبوار در «جنس دوم» به این معظل اجتماعی می پردازد. او با دقت، هوشیاری و روشن بینی خاص، مصداق های متعدد آن را از هم دیگر متمایز ساخته و برای هر مورد به چاره گری- هایی مشخص اشاره می نماید.
او به چنگ آوردن شوهر را «هنر» و نگه داشتن وی را «حرفه» می داند و برای آگاهی از «حرفه» شگردهایی را پیشنهاد می کند.[17]
دانشور که چندان ارادتی به جنس مرد ندارد، در بیشتر آثارش به این ماجراجویی ها اشاراتی دارد؛ در «سووشون» وقتی عمه خانم از زندگی گذشتة و پدر در گذشته خود می گوید به شیفته شدن پدر بر رقاصه ای هندی و سودابه نام اشاره می کند که :
«سودابه تا آخر هم زن پدر من نشد می گفت همین طوری راحت تر است. البته بی بی را آواره کرد و خیلی خون به دل بی بی کرد اما عجب زنی بود!» (سووشون، ص 72 )
وقتی عزت الدوله آهنگ داستان گویی می کند، از ماجراجویی های پنهانی و پس آشکار شوهرش برای خواهرش تعریف می کند:
«هزار بار بیشتر موی بور و سیاه و پولک لباس زن ها را از روی یقه کتش گرفتم. آخری ها عاشق خانم صد تومانی شده بود. روی تخت ... می نشستند و من سینی می گرفتم و برایشان مشروب می- فرستادم.» (همان، ص 91)
عزت الدوله در یک مورد دیگر به دختر بچه ای آواره اشاره می کند که به عنوان کلفت به خانه آورده است و از دست بُرد شوهر و پسر بزرگش ایمن نمانده :
«درد سرت ندهم خواهر، در عرض یک هفته، پدر یا پسر کار آن دختر بچه را ساختند به فکرم نمی- رسید که از سر یک دختر بچه دهاتی هم نگذرند. آخرش هم نفهمیدم کار کدامشان بود؟» (همان،ص 92)
2- کوشش برای کشف و شناخت هویت زنانه
همة نویسندگان زن در این باور هم داستانند که در آن چه می نویسند، تجربیات ذهنی و عینی خود را می گویند و تنها از ره گذر نوشتن است که می توانند خود و هویت زنانة خویش را تعریف و اثبات کنند؛ زیرا نوشتن زن را از محدوده وظایف همسری، مادری، زن اثیری، خانه داری و خرده ریزه های زندگی می رهاند و به او فرصت می دهد تا اندکی هم به «خود» بپردازد.
3- چیرگی روان زنانه در کشاکش روان زنانه و مردانه
یونگ در مرد و زن به روانی زنانه و مردانه باور داشت. روان زنانه (Anima ) همان جنبه و توانایی- های زیبا شناختی، عاطفی و خلّاق زنانه است. اما روان مردانه (Animus ) نشانی از تاثیر روانی پدر در وجود زن است. یونگ تأکید دارد روان مردانة زن، جنبه هایی بسیار مثبت و ارزشمند نیز دارد و می تواند به یک یار ارزشمند تبدیل شود و او را به صفات مردانه ابتکار، شجاعت، عینیت و خرد روحانی متصف گرداند. روان مردانه به زن، استحکام روحانی (معنوی) می بخشد؛ یک پشتیبان نامرئی که نرمی خارجی او را جبران می کند. زن باید شجاعت و وسعت نظر و شک کردن در معتقدات خود را پیدا کند. فقط در آن هنگام است که خواهد توانست اشارات ناخودآگاه خویش را بپذیرد.[18]
قواین متعددی نشان می دهد تا زمانی که زن به شوهر نرفته و به مسئولیت های محدود کنندة خانه داری تسلیم نشده، روان مردانه از رهگذر ناخودآگاه بر پندار، گفتار و کردارش چیره است. در «سووشون»، زری هنگامی که به مدرسة انگلیسی ها می رفته، دختر سرکش و پرخاشگری بوده و در برابر آن چه نادرست می دانسته، طغیان می کرده است؛ یک بار پس از مشاجره ای با یوسف، شوهر خود می گوید:
«من چندین بار جلو همان خانم مدیر ایستادگی کردم... آن روز که روزه مهری را خوردش داد و همه بچه ها از ترسشان در رفتند من ماندم... شاید آن روزها چیزی نداشتم که از دست بدهم اما حالا...»(همان،ص 130)
یک روز عصر قرار است عده ای انگلیسی- که تازه از لندن وارد شده اند- برای بازدید از مدرسه بیایند. خانم مدیر مقرر کرده که همه دخترها بلوز سفید، پاک و اتو کشیده روی روپوش های شان بپوشند. پدر زری تازه درگذشته و زری از بلوز سیاه خود دل نمی کند. خانم مدیر به زور بلوز سفیدی به او می- پوشاند. قرار است زری دست خانمی انگلیسی را که گویا از دیگران موجه تر است ببوسد اما از بوسیدن دست او تن می زند. زری قرار بوده شعر «اگر» کیپینگ را برای مدعوین بخواند اما بی اختیار شعر «کوری سامسون» اثر میلتون بر زبانش جاری می شود. این عصیانِ آشکار، بر خانم مدیر مدرسه انگلیسی گران می آید.
«موقع رفتن خانم مدیر بازوی زری را فشرد و آهسته گفت: "دختره ادبار فکسنی !"» (همان، ص 155)
به باور نگارنده آن چه که باعث سستی روان مردانه در زن می شود، سه عامل است:
3- الف) شوهر به عنوان نمودی از مرد سالاری در خانه
شوهر در مقام نمودی از حاکمیت قانون، دین و عرف در محیط خانواده در دراز مدت، زن را به اطاعت، انفعال و قبول وضع موجود وا می دارد و زن از قبول نقش خانوادگی خود ناگزیر می شود؛ زیرا عملاً امکانی برای تغییر وضع به سود خود نمی بیند. در همین رمان، زری در ادامه مشاجرة لفظی با یوسف آشکارا می گوید:
«اگر بخواهم ایستادگی کنم، اول از همه باید جلو تو بایستم و آن وقت چه جنگ اعصابی راه می افتد! می خواهی باز هم حرف راست بشنوی؟ پس بشنو : تو شجاعت مرا از من گرفته ای ... آن قدر با تو مدارا کرده ام که دیگر مدارا عادتم شده.» (همان، ص 129)
3- ب) مادری به عنوان نمودی از نگرانی برای حفظ کیان خانواده
دانشور در همة آثار خود بر این نکته پای می فشارد که زن، خَلّاق است و طبعاً نمی تواند شاهد تباه شدن کسانی باشد که به گونه ای مخلوق اویند.
در «سووشون» می خوانیم:
«کاش دنیا دست زنها بود ! زنها که زاییده اند؛ یعنی خلق کرده اند و قدر مخلوق خودشان را می- دانند... شاید مردها چون هیچ وقت عملاً خالق نبوده اند، آن قدر خود را به آب و آتش می زنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟» (ص 193)
فرایند طبیعی مادری، کوشش مادر برای مراقبت از مخلوقات و فرزندان خویش است. نگرانی پیوستة مادر برای سلامت فرزندان، او را محتاط، محافظه کار، منفعل و تحمل پذیر بار می آورد. همین ذهنیت او را وا می دارد تا فرزندان را از ماجراجویی طبیعی، خطر کردن، کسب تجربه فردی و اجتماعی مستقل باز دارد.
«هنوز یک ساعت نگذشته دلش شور بچه ها را می زد که نکند از مادیان پرت شده باشند. نکند در این روزِ پر آفتاب گرما زده شوند.» (همان، ص 192)
وقتی یوسف قصد دارد همراه جمعی از همفکران برای خراب کاری در لوله های نفتی متعلق به انگلیسی های اشغال گر به خوزستان برود، زری نگران سلامت شوهر و فرزندان است و می گوید:
«اگر به تو التماس کنم که این یک نفر تو نباشی قبول می کنی ؟... سه تا بچه داریم، یکی هم در راه است. خیلی می ترسم... فقط قول بده این یک نفر تو نباشی.» (همان، ص 224)
3- ج) حاکمیت استبداد و نظام پدر شاهی
نظام های خودکامه بزرگترین آسیب را به روان مردانة زن می زنند؛ آن را شکننده و حساس می- سازند. آن چه را نباید از یاد برد، پیوند مستقیم میان نظام پدر شاهی در سطح جغرافیایی ملی با مردسالاری در مقیاس جغرافیای خانواده است؛ در «سووشون» نمونه های فراوانی می توان یافت که هراس زری از پیامد درگیری با نیروهای خودکامة سیاسی- اجتماعی سبب می شود در بسیاری از موارد به اصطلاح کوتاه بیاید تا کیان خانواده را از آسیب محتمل ایمن سازد. زری در مجلس با شکوه عقدکنان دختر بزرگ حاکم شیراز، قوام الملک شیرازی، شرکت دارد. گیلان تاج دختر کوچک تر حاکم به زری نزدیک شده، می گوید:
«مامانم می گوید لطفاً گوشواره هایتان را بدهید یه امشب به گوش عروس می کنند و فردا می فرستند در خانه تان... زری گفت و صدایش می لرزید: این رونمای شب عروسی ام... یادگار مادرِ آقاست... زری دست کرد و گوشواره را درآورد و گفت: خیلی احتیاط کنید آویزه هایش نیفتد. هر چند می دانست اگر می شد پشت گوشش را ببیند روی گوشواره ها را هم خواهد دید. اما مگر می توانست ندهد؟»(همان، ص 8)
چون اندکی بعد زری از عروس می شنود:
«زری جون! یک دنیا از تحفته تان متشکرم. همیشه آنها را به یادگار نگه می دارم.» (همان، ص 36)
تصمیم می گیرد در مورد امانتی خود گوشزد کند اما صدا از میان دو لبش درنیامد و :
«در دل به بی عرضگی خودش نفرین کرد و اندیشید: "زنهای پخمه ای مثل من چنین باید."»
(همان، ص 36)
نمودی دیگر از انفعال در برابر نظام موجود، زمانی است که ابوالقاسم خان، از مادیان خسرو نزد حاکم شیراز تعریف کرده و دختر کوچک حاکم شیفتة آن شده است. اینک حاکم، ژاندارمی را به در خانة زری فرستاده و اسب را مطالبه می کند. نخستین بازتاب زری در برابر درخواست حاکم، اندیشة ایستادگی است:
«زری گفت: "یک قدم که برداشتی، باید قدمهای دیگر را هم برداری. تقصیر بی عرضگی خودم است. اما این بار جلوشان می ایستم." خودم می روم پیش حاکم. به او می گویم آخر هر چیزی حدی دارد. فقط دختر تو می تواند بهانه اسب بگیرد؟ هیچ چیز قشنگ به هیچ کس درین شهر نمی تواند ببیند؟ مال خودم، مال خودم. مال همه هم مالِ خودم !» (همان، صص 61-60)
اما آن چه عملاً بر زبان زری روان می شود، از همان چیرگی انفعال و ناتوانی زنانه نشان دارد:
«زری گفت: "غلام ! برو و «سحر» را از طویله درآر."» (همان، ص 84)
وقتی یوسف، زری را به خاطر این انفعال و تسلیم نکوهش می کند، خانم فاطمه، خواهر یوسف به نقش چیرگی جبرهای اجتماعی و حاکمیت سیاسی اشاره ای ظریف می کند:
«دادن اسب که اصلاً تقصیر او نبود... آدم در برابر مردی که حاکم مال و جان همه اند، چه می تواند بکند؟... راستش را می خواهی داداش؟ نرمی می کند، رشوه می دهد تا کاری به کار تو نداشته باشند.»
(همان، ص 128)
4- عزیزتر بودن زندگی در تقابل میان سیاست و زندگی
در ادبیات مرد سالارانه، پرداختن به سیاست، دفاع از آن و ستایش ایدئولوژی انقلابی از گرایش مرد به خطر کردن، اصلاح طلبی و چیرگی روان مردانه در وی خبر می دهد؛ بطور نمونه می توان از آثار بزرگ علوی، آل احمد، دولت آبادی و احمد محمود نام برد. در ادبیات فمینیستی برعکس، هرچند ممکن است نویسندة زن به سیاست هم بپردازد اما در نهایت، اغلب نوعی ارزیابی منفی از کار و فعالیت سیاسی، نگرانی نسبت به نتایج غیرقابل جبران و خطر آفرین کار سیاسی و پرهیز از کشاندن غوغای سیاست به حریم خانواده آشکار است؛ در «سووشون» همة همّ و غمّ زری مصروف این است که پیامدهای اشغال نظامی انگلیسی ها در جنوب، کشاکش میان یوسف با آنان بر سر فروش مازاد غلّه به آن ها، چالش میان ایل های قشقایی و بویر احمدی با نیروهای دولتی و آوازه گری های حزب توده برای جلب و جذب دانش آموزان به هسته های سازمانی، به حریم خانه راه نیابد و مادر بتواند فارغ از غوغایِ شوم سیاست، زندگی آرام خانوادگی را به پیش ببرد:
«زری می اندیشید که ترسو یا شجاع، با شیوه زندگی و با تربیتی که او را برای چنین زندگی آماده ساخته، محال است بتواند دست به کاری بزند که نتیجه اش بهم خوردن وضع موجود باشد. آدم برای کارهایی که بوی خطر از آنها می آید، باید آمادگی روحی و جسمی داشته باشد و آمادگی او درست برخلاف جهت هر گونه خطری بود. می دانست نه جرأتش را دارد و نه طاقتش را. اگر این همه وابستة بچه ها و شوهرش نبود، باز حرفی. نوبرها و لمس ها و گفت و گوها و چشم در چشم دوختن ها از یک طرف و شاهد شکفتن ها بودن از طرف دیگر... و چنین آدمی نمی تواند دل به دریا بزند.»
(همان، صص 193-192)
5- برقراری تعادل در تقابل میان زن اثیری و لکاته
در تاریخ ادبیات داستانی ما پیوسته نوعی مطلق گرایی وجود داشته است که یک وجهش زن ایرانی به عنوان زن اثیری دست نیافتنی، ملکوتی از نوع زن اثیری بوف کور هدایت بوده یک دختر جوان، نه! یک فرشته آسمانی با صورتی مهتابی که همه چیزش نشان می دهد که مانند مردمان معمولی نیست؛ اصلاً خوشگلی او معمولی نبوده است و از سوی دیگر زنی مانند لکاته که باکره نیست و فاسق های طاق و جفت دارد. برخی قراین نشان می دهد که در ادبیات فمینیستی کوشش می شود زن از این قطب گرایی و مطلقیت آزاد شود. چنان چه زن اثیری است، به واقعیت ممکن نزدیک شود و اگر رفتاری چون لکاته دارد، در نهایت به بازنگری در رفتار خود تشویق شود؛ در رمان سووشون زری، عمه خانم و ... و اغلب زنان داستان بجز سودابه، نه لکاته اند و نه اثیری.
6- گفتار خاص ادبیات فمینیستی
زبان پدیده ای اجتماعی است که زن و مرد به یک نسبت از آن بهره می جویند اما تردیدی نیست که زن و مرد به گونه ای همانند با آن برخورد نمی کنند.
اینک به چند ویژگی ظرفیت ها و توانایی های بالقوة زبان در ادبیات زن گرایانه اشاره می کنیم:
6- الف) استواری زبان ادبیات فمینیستی بر توصیف جزئیات
این روند ممکن است چند علّت داشته باشد. زنان نویسنده قرن ها منتظر بوده اند تا با فراهم آمدن موقعیت مناسب، بدون رعایت ترتیب و آداب هرچه دل تنگ شان می خواهد بگویند؛ ناگزیر خوانندة امروز گاه باید رنج اطناب های مُمل آثارشان را بر خود هموار کند و با ایشان همدردی نشان دهد. علّت دیگر شاید جزئی نگری رایج زنان باشد که تا اندازه ای به کنجکاوی خاص زنانه مربوط می شود و تا حدی هم به طبع زیبا شناختی و بینش مینیاتوری آنان.
باری تأکید بر جزئیات، هر دلیل اجتماعی، روان شناختی و زیبایی شناختی که داشته باشد، یکی از ممیزات ادبیات زن گرایانه است؛ به طور نمونه:
«از آبدارخانه که می گذشت به غلام برخورد که یک بشقاب پسته و فندق تازه دستش بود. انگار به پوسته سبز پسته ها سرخاب مالیده بودند و فندق های تازه شبیه گلهای مصنوعی بودند که از برگهای ریزه بریده شده باشند. غلام گفت: "تو خورجین مادیان بود."» (همان، ص 190)
نکتة لازم به ذکر این است که در ادبیات مرد گرایانه نیز توصیف و جزئیات به چشم می خورد اما میزان آن به مراتب کم تر از ادبیات زن گرایانه است.
6- ب) لحن تأثیرگذار ادبیات فمینیستی
لحن نوشته زن گرایانه دست کم در مواردی که به جنسیت، روان، عاطفه، حساسیت ها و ذهنیت زنانه مربوط می شود، تند، گیرا و تاثیرگذار است؛ زری و یوسف در پی مجادله ای لفظی خشمگین شده اند؛ صحنه ای که نویسنده به توصیف حرکات و سکنات پرداخته، حال و هوایی زنانه دارد:
«خودش هم نفهمید چه شد که همه صبر و مدارا و طاقتش را از دست داد. ناگهان از روی صندلی پا شد. با دست محکم به شکمش زد و گفت: کاش این یکی که توی شکمم است، همین امشب سقط بشود... برای شما تا دم مرگ رفته ام و برگشته ام. خانم حکیم، شکمم را سفره کرده... روی شکمم نقشه جغرافی ...
زری نمی توانست جلو اشکهایش را بگیرد. نالید: امروز خبر مرگم رفتم این یکی را بیندازم. شجاعت نکردم که نگهش داشتم؟ وقتی با این مشقت، بچه ای را به دنیا می آوری، طاقت نداری مفت از دستش بدهی. من هر روز، تو این خانه مثل چرخ چاه می چرخم تا گلهایم را آب بدهم. نمی توانم ببینم آنها را کسی لگد کرده.» (همان، صص 131- 130)
7- پندارهای خاص ادبیات فمینیستی
زن بیش از آن چه به فرمان خودآگاه رفتار کند، به فرمان ناخودآگاه گوش می دارد و بیش از آن چه به مغز رجوع کند، با قلب خود می اندیشد؛ می توان گفت ویژگی ادبیات مرد سالارانه خردگرایی و نظم و مشخصة ادبیات فمینیستی بیشتر شهود گرایی و بی نظمی است.
8- کردارهای خاص ادبیات فمینیستی
زن رفتارها، حرکات و سکناتی خاص خویش دارد که با نوعی ظرافت، زیبا شناسی، پی رنگی از عاطفه، زیرکی و شوخی و شیرین کاری همراه است و هر یک در یکی از عوامل زیست شناختی، روان شناختی، اجتماعی و بیش از همه هویت زنانه و جنسی او ریشه دارد؛ این گونه رفتارها، یک دست نیست و پسند و ناپسند در آن هست؛ به چند مورد اشاره می شود:
8- الف) تیمار داشت بیمار
تیمار داری خاص زنان نیست اما شکیبایی بر بی تابی بیمار، رحمت آوردن بر او و کوشش برای مداوای وی، زنان را شایسته تر نشان می دهد؛ مثلاً در «سووشون» چوپان خانوادة یوسف خان درگذشته و یوسف پسر وی را که تبی زیاد دارد، با خود به خانه آورده :
« [زن ها] عقلشان را روی هم ریختند و شروع کردند به معالجه. ترنجبین و شیرخشک به خورد کلو دادند. حوله تر کردند و به بدنش پیچیدند. بستندش به آب هندوانه. تشنه تشنه بود و هر نوشابه خنکی را به میل فرو می داد. اسپرزه خیس کردند و در یک پارچه تنظیف جا دادند و دور پارچه را نخ کله قند بستند و آن را در یک لیوان آب سرد گذاشتند و هر کدامشان که دستش می رسید، گلوله اسپرزه را به لبهای داغمه بسته بیمار می مالید.» (همان، صص 149- 148)
8- ب) نذر و نیاز
این رفتار زنانه عموماً هنگامی انجام می شود که زن با مشکلی غیرقابل درمان چاره روبه رو است و یا مشکل خود را حل کرده و اکنون نوبت وفای به عهد است.
در «سووشون» می خوانیم:
«زری چون باریک اندام بود و لگن خاصره اش تنگ بود، سخت زا بود. سر هر زایمان تصمیم می- گرفت در خانه بزاید و با بهترین قابله شهر قرار و مدار می گذاشت... سر به دنیا آوردن خسرو، از درد دیوانه نذر کرده بود برای دیوانه ها نان خانگی و خرما ببرد و پنج سال بعد که با هزار ترس و لرز حامله شد پیشاپیش نذر کرده بود که برای زندانیان هم همان کار را بکند.» ( ص 20)
8- ج) بافندگی برای فرزندان
رفتاری است عاطفی و نشانه ای از محبت مادری به فرزندی که گاه از وی به دور افتاده است. در «سووشون»، مک ماهون که ذهنیّتی ناسیونالیستی و دموکراتیک و طبعی شاعرانه دارد، در مجلس عقدکنان دختر بزرگ حاکم شیراز به زری و شوهرش اما در واقع خطاب به خود می گوید:
«دائم الخمر ! می دانم عاقبت در یک روز سگی بارانی در یک گودال میفتی و جان می دهی و یا در نوان خانه دنبال یک پیر زن می گردی که به او بگویی «مادر !» آخر مادرت داشته جوراب پشمی لوز لوزی برای پسرش در جبهه می بافته... از زیر آوار که درش آورده اند هنوز میل کرک بافی دستش بوده.»
(همان، ص 13)
8- د) قصه گویی
زن ها تخیل خوبی دارند و به خاطر درون گراتر بودن، در قصه گویی موفق ترند و می توانند از رهگذر داستان گویی، نه تنها قدرت تخیل کودک را تقویت کنند، بلکه داستان را در جهت دل خواه و یا به قصد خاصی تعریف کنند تا تأثیر لازم را بر کودک بگذارند و رابطة عاطفی خود را با کودک فزونی بخشند. در «سووشون» قصه گویی به قصد نشان دادن دنیایی آرمانی است که طیاره ها به جای بمباران شهرها و کشتار جمعی، برای کودکان اسباب بازی، کتاب، خوراک و پوشاک به دامن شان می ریزند:
«زری ادامه داد: "جانم برایتان بگوید، طیاره را روی پشت بامها نگه می داشت و بچه های خوب را سوار می کرد و می برد توی آسمان. از پهلوی ستاره ها می گذشتند، از نزدیک ماه. همچنین نزدیک ماه و ستاره ها بودند که اگر دست دراز می کردند می توانستند ستاره ها را جمع کنند و بریزند تو دامنشان."»
(صص 69- 68)
8- ه) دروغ زنی
دروغ زنی، یک مکانیسم دفاعی روانی عمومی است و اختصاص به جنس خاص ندارد اما مجموعة اوضاع و احوال خاص، این گرایش را در زن تقویت می کند. آن چه در ادبیات فمینیستی از مصداق های دروغ زنی یافته ایم، دو علت داشته: نخست مقابله با دورغ زنی مرد و خنثی سازی آن با معامله به مثل؛ در این حال دروغ زنی زن را باید یکی از پیامدهای مرد سالاری دانست.
اما دومین دلیل- که با نخستین بی رابطه نیست- ایمن سازی محیط خانواده از آسیب های اجتماعی است؛ در این حال دروغ گویی نوعی مصلحت بینی ناگزیر است. این نوع مصلحت بینی از نظر شرعی و دست کم برابر با آن چه امام محمد غزالی به نقل از کتب اهل سنت گفته و سعدی در عبارت «دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز» در گلستان خود به آن استناد جسته، مصلحتاً جایز شمرده می شود. دروغ زنی زن نیز خود یک ماده الحاقی به این موارد شرعی یا شبه شرعی است؛ بطور نمونه در «سووشون» نیز یک بار زری به منشاء دروغ زنی مصلحت آمیز خود اشاره می کند؛ زری به خسرو از روی مصلحت گفته که اسب وی مرده و اکنون چنین توجیه می کند:
«اگر من سر قضیه سحر [مادیان خسرو] دروغی گفتم، به دستور عمویت بود. به علاوه نمی خواهم در یک محیط پر از دعوا و خشونت بار بیایید. می خوام دست کم محیط خانه آرام باشد.» (ص 126)
8- و) گوش ایستادن
این رفتار در وجه غالبش خاص زنان است؛ در «سووشون»، عزت الدوله به خانة زری آمده تا با خواهر خوانده خود خلوت کند؛ طبعاً زری به خلوت خواهر خواندگان راه ندارد اما سخت کنجکاو است تا از اسرار آگاه شود؛ بنابراین:
«زری خواهر خوانده ها را به خود گذاشت و خودش به اتاق خواب رفت و آهسته درِ اتاق خواب به تالار را باز کرد تا صدایشان را بشنود.» ( ص 86)
در صحنه ای دیگر ملک سهراب و ملک رستم پنهان از چشم اغیار به خانة یوسف آمده اند تا دربارة شیوه های مبارزه با نیروهای دولتی، خرید غله از وی برای عشایر و غیره نظر خواهی کنند؛ لاجرم مجلس مردانه است و زن را به آن راهی نیست؛ زری گاه به بهانه آوردن سینی چای، ظرف هندوانه و ... با استراق سمع آن چه را باید می فهمد. اما مردان به هنگام طرح مسائل جدی تر، سیاسی و یا آن چه به زنان مربوط نمی شود، حضور آنان را بر نمی تابند و منتظرند که زنان هرچه زودتر صحنه را ترک کنند؛ بنابراین با ورود زری:
«ابتدا هر پنج نفرشان یک لحظه سکوت کردند و متفکر چای برداشتند و تشکر هم نکردند... یوسف رو به زری گفت: "سری به مهمان غریب ما بزن می زنی؟" می دانست که محترمانه عذرش را خواسته اند. هرچند خیلی دلش می خواست بماند. پشت در گوش ایستاد.» (همان، ص 192)
سیمین دانشور یک جا در توضیح علت گوش ایستادن زنان در رمان جزیره سرگردانی می نویسد:
«گوش ایستاده اند، دروغ گفته اند... چراکه راهی به جمع جدی مردها نداشته اند.»
(جزیره سرگردانی، ص 161)
با این حال همه آن چه نویسنده ما در توجیه استراق سمع هم جنسان خود می گوید، خود علت نیست. باید به توجیه این نکته پرداخت که چرا زنان به جمع مردان راه ندارند و به تعبیر «مرزبان نامه» چون حلقه بر درند؟
در اساطیر یونان باستان، پاندور- که در اساطیر سامی با حوا و زن نخستین برابر است- مخلوقی است که هر یک از خدایان به وی فضیلتی و رذیلتی بخشیده اند. زئوس از طرف زئوس مأموریت یافت تا نسل بشر را به خاطر مسلح شدنش به آتش معرفت پرمتئوس براندازد. او به پاندور سبویی داد که همة بدبختی های بشر در آن پنهان بود و از برداشتن سر آن منع شده بود اما پاندور به محض وصول به زمین سرپوش سبو را برداشت و همة محتویات آن میان افراد بشر پراکنده شد ولی امید- که ته سبو قرار داشت- از آن بیرون نیامد چون پاندور سرپوش را بالا فاصله بر سبو گذاشت.[19]
آن چه در این اسطوره دست کم قابل فهم است، کنجکاوی بیش از اندازه پاندور یا حواست که گاه بدبختی به دنبال می آورد.
اگر بخواهیم به زبان روان شناسی یونگ سخن بگوییم، می توان به این نکته اشاره نمود که کنجکاوی بی مورد زن در جنبة منفی روان مردانة زن ریشه دارد. به عقیده یونگ، روان مردانة منفی زن گاه به صورت عفریت مرگ و گاه غارت گر و آدم کش و ... ظاهر می شود؛ مثالهای این مورد اساطیر و قصه- های پریان و ... و از جمله داستان «ریش آبی» است که پنهانی تمامی همسران خود را در یک اتاق مخفی می کشد. در این جا ریش آبی به زن خود قدغن می کند که درِ بخصوصی را باز کند؛ البته زن در را باز می کند و با جنازه های همسران قبلی ریش آبی روبه رو می شود. شوهرش او را به زنان پیشین ملحق می سازد.[20]
در این افسانه ناخویشتن داری زن بر حفظ «اسرار مگو» و «دهان لقی» وقتی بر کنجکاوی یا فضولی او مزید شود، از او شخصیتی غیرقابل اعتماد و خطرناک می سازد و از جمع مردان دورش می کند و به تعبیر فردوسی در «شاهنامه» :
که پیش زنان راز هرگز مگوی چو گویی همی باز یابی به کوی
ویل دورانت در لذات فلسفه به نقل از فرانکلین می گوید: «وقتی سِرّی در میان سه زن می ماند که دونفرشان مرده باشند.»[21]
9- زن به عنوان نمادی از طبیعت و باروری در ادبیات فمینیستی
آن چه در ادبیات زن گرایانه برجستگی بیشتری دارد، پیوند میان طبیعت درون یا ناخودآگاه زن با طبیعت بیرون از یک سو و خلّاقیّت و باروری جسمی زن و طبیعت از دیگر سوست. این باروری به اعتبار لغوی و ریشه شناسی نیز وجهی دارد. «زن» (در پهلوی Zhan ) به معنی زایا و آفریننده است و «مرد» (از ریشه پهلوی Mar ) به معنی مردن و آن که میرا و سترون است. پس آفرینندگی ویژة فطری زن است و واژگان «زندگی، زادن، زیست» با «زن» ارتباط دارد. یکی از نمودهای زایندگی در ادبیات فمینیستی علاقة شخصیت های زن و نویسنده به ازدواج آنان با شخصیت های مرد است.
«زری می اندیشید که چرا پیرمرد پسرهایش را زن نمی دهد، در حالی که موقع زن دادنشان است.»
(همان، ص 27)
10) از خود گفتن نویسنده در ادبیات فمینیستی
نویسنده زن کمتر می تواند از «خود» فارغ شده به دیگری بپردازد. او دربارة هرچیز و هرکس که سخن بگوید، ناخواسته درباره خود می گوید: «کار نگارش زنان عموماً با نوشتن خاطره های خود آغاز می شود. آیا خطاست اگر بگوییم قهرمانان داستان هر نویسنده زن همواره نمونه ای شکوهمند از خود اوست؟»[22]بطور نمونه ویرجینیا ولف بچه دار نمی شده؛ آرزوی بچه داری سبب می شود این نویسنده در داستان هایش پیوسته خود را بچه دار ببیند و به یاری خیال بافی با آن ها سرخوش شود؛ مثلاً در رمان «به سوی فانوس دریایی»، خانم رمزی- که جز وولف نیست- هشت بچه دارد: جیمز، اندرو، کام، پرو، رز و... مادری برای هشت بچه بی گمان یک مکانیسم جبرانی برای کمبودهایی است که نویسنده در حیات جنسی و روانی خود داشته است.
سیمین دانشور نیز همانند همتا و هم جنس انگلیسی اش بی عقبه افتاده؛ ناگزیر در «سووشون» دخترانی دوقلو به نام های مینا و مرجان و پسری به نام خسرو می آفریند و با خَلق و دادن ذهنیت و شخصیتی آرمانی و عاطفی به آن ها به آرامش دست می یابد. تصویرهایی که وی از دختران شوخ و شیرین گوی خویش ترسیم می کند، به شدت عاطفی و احساس برانگیز است.
«مینا از مادر پرسید: "پدر کی می آید، بیندازدم هوا؟ تو که نمیندازی، ازت قهرم." و مرجان لبش را غنچه کرد- غنچه ای که در این دنیا، به نظر زری قشنگتر از همه غنچه ها بود- و حرف خواهر را این طور تمام کرد: "قهر قهر تا روز قیامت." و: "حالا تو یک دور بیندازمان هوا." زری مینا را بغل کرد و کوشش کرد بیندازدش هوا، اما نتوانست. گفت: "ماشاءالله سنگین شده اید. از من بر نمی آید." و زرد به ران چاق بچه و زمین گذاشتش. مینا گفت: "دست پدر گنده است و می تواند. تو دستت کوچک است و نمی توانی. بگذار دستهایت بزرگ بشود."» (همان، ص 57- 56)
تا به حال از دو دریچة متفاوت- یعنی بررسی عوامل قصه و نقد فمینیستی- به رمان «سووشون» نگریسته ایم. آیا باز هم می توان در بررسی این اثر گران بها ورقی تازه زد؟
آری ! چگونه می توان از کنار «سووشون» بی تفاوت گذشت در حالی که سرشار از نکات اسطوره ای می باشد. اما ابتدا باید بدانیم اسطوره چیست و سپس به کار بست آن در رمانِ مذکور بپردازیم.
بخش هفتم
آشنایی با اسطوره
در فرهنگ فارسی معین، دو معنا برای اسطوره ذکر شده است که عبارتند از:
1- «افسانه، قصه»
2- «سخن پریشان»[23]
در زبان انگلیسی Myth هم به معنای داستانی کهن دربارة تاریخ باستان و باورهای مردمان ادوارِ دور است و هم به معنای پنداشت های کاذب.
کلمة Myth مشتق از واژة یونانی Muthos به معنای دهان و سخن گفتن و داستان گویی است؛ بنابراین مفهوم اسطوره با سنت بیان شفاهی داستان پیوند دارد؛ زیرا در یونان باستان تا حدود سدة نهم پیش از میلاد، داستان ها و اشعار و روایت رویدادهای واقعی تاریخی، اساساً از راه بازگویی شفاهی از نسلی به نسل دیگر منتقل می شدند؛ به این ترتیب، اسطوره در سنت یونانی می توانسته است هم روایتی برگرفته یا مرتبط با حقیقت تاریخی باشد و هم داستانی کاملاً غیرواقعی و سرچشمه گرفته از تخیل شاعران و نویسندگان.
برای شناخت دقیق تر اسطوره باید با ویژگی های آن آشنا شد.
ویژگی های اسطوره
1- ارائة تبیینی از نحوه ارائة آفرینش کاینات
این تبیین غالباً با خرد امروزین منافات دارد و از نظر انسان معاصر آمیخته با خرافات و نادانی جلوه می کند. اما اهمّیّت اسطوره دقیقاً در همین نهفته است که پنداشت های انسان های روزگارِ باستان درباره پدیده های طبیعی را بر ما آشکار می کند.
2- قدرت مافوق بشری شخصیت های اسطوره
شخصیت های اسطوره را خدایان و الهگان یا قهرمانانی تشکیل می دهند که قادر به انجام کارهای فراطبیعی اند؛ به همین سبب، انسان در اسطوره غالباً یا از خشم خدایان عذاب می کشد، یا مجبور به تحمل مکافاتی است که جبر سرنوشت برایش رقم زده و یا مقهور اعمال قهرآمیز پهلوانانِ بی مانند است.
3- منسوب بودن اسطوره به مردمانی معین
سومین ویژگی اسطوره این است که نه به یک نویسندة خاص، بلکه به مردمانی معین نسبت داده می- شود. شعرای بزرگ روزگار باستان در فرهنگ های گوناگون (از قبیل هومر و فردوسی، که از راه آثار خویش این اسطوره ها را به نسل های بعدی انتقال دادند، حکم تدوین کنندگان و شرح و بسط دهندگان (و نه دقیقاً خالقان) اسطوره را دارند.
4- ثبت شدن اسطوره به صورت های متفاوت
سینه به سینه نقل شدن اسطوره ها در گذشته و نیز گاهی دخل و تصرف نویسندگان در جزئیات اسطورة های مختلف را باید از جمله پاسخ های این سؤال دانست که چرا گاهی از یک اسطوره واحد، چندین روایت گوناگون وجود دارد.
5- منفرد نبودن داستان اسطوره
اسطوره، داستانی منفرد نیست، بلکه حلقه ای از زنجیرة بزرگی از داستان های مرتبط است. شخصیت های واحد در اسطوره های متعدد تکرار می شوند و داستان زندگی آنان ادامه می یابد؛ به عبارت دیگر می توان گفت که مجموعه اسطوره های هر ملتی، واجد نوعی نظام و هم پیوندی درونی است و تصویری منسجم از باورها و ادراک های آن ملت ارائه می دهد.
از بحث برانگیزترین نظریات اسطوره شناسی، نظریه یونگ می باشد که هم اکنون به بررسی آن می- پردازیم.
نظریة اسطوره شناسی یونگ
بنابر نظرِ یونگ، اسطوره مبیّن شالودة فلسفی نگرش های فرهنگی است؛ شالوده ای که به آن آگاهانه اشراف نداریم و در واقع در ضمیر ناخودآگاه جمعی ما قرار دارد.
چنان که می دانیم، «ضمیر ناخودآگاه جمعی» از جمله مفاهیمی است که روان شناسی تحلیلی (مکتب یونگ) را از روانکاوی (فرویدیسم) متمایز می کند. فروید دنیای روان را واجد ماهیتی فردی می داند. ضمیر ناخودآگاه انبار همة هراس ها و امیالی است که فرد از اوان طفولیت سرکوب کرده است؛ در نتیجه محتوای این ضمیر قائم به فرد است. یونگ علاوه بر ناخودآگاهِ فردی، قایل به لایة عمیق تری در ذهن است که مخزن تصاویر ذهنی جهان شمول است. به اعتقاد او، برخلافِ ضمیر ناخودآگاهِ فردی که نتیجة رشد روانی فرد در کودکی و نیز پیامد منش فرد در بزرگ سالی است، ضمیر ناخودآگاه جمعی از روانِ فرد نشأت نمی گیرد و میراثی روانی است که از بدو تولد در ذهن او جای دارد. یونگ تصاویر ذهنی جهان شمولی که در این ضمیر ناخودآگاه جمعی جای دارند را «کهن الگو» می نامد و اسطوره را نمود آن می داند.
کهن الگوها به رویدادهایی مربوط می شوند که در زندگی هر فردی از اهمّیّتی بنیانی برخوردارند؛ مانند: ازدواج، فرزند دار شدن، مرگ و غیره کهن الگوها در حیات روانی فرد به صورت تصاویری از قبیل «همزاد مؤنث» (آنیما)، «همزاد مذکر» (آنیموس)، «سایه» و «قهرمان» تبلور می یابند. یونگ اعتقاد دارد که فرد ممکن است در رفتار خویش «سرمشقی کهن الگویی» در پیش بگیرد؛ نمونة این «سرمشق های کهن الگویی» را در واکنش یا احساس عاشق و معشوق می توان دید که نه برآمده از رابطة شخصی این دو با یکدیگر، بلکه سرچشمه گرفته از کهن الگوی «آنیما» و «آنیموس» است که زمینة بروز آن واکنش یا احساس را در فرد ایجاد می کند؛ به عبارتی سرمشق رفتار یا احساس «عشق ورزیدن» پیشاپیش در ضمیر ناخودآگاه ما وجود دارد.
بخش هشتم
کاربست اسطوره در «سووشون»
به طور مشخص سیمین دانشور در «سووشون» از اسطورة سیاوش به شکلی دقیق و منظم بهره برده است. آن چنان که می دانیم در «شاهنامه» سیاوش فرزند کیکاوس است که در اثر تهمت همسر وی یعنی سودابه مبنی بر میل سیاوش به او، برای دفاع از حیثیت خود حاضر به عبور از آتش می شود و سربلند از این امتحان بیرون می آید. وی در نبرد با تورانیان دلاوری های بسیاری از خود نشان می دهد، اما مورد خشم کیکاوس قرار می گیرد؛ چرا که حاضر نمی شود گروگان های تورانی را نزد پدر گسیل کند. سیاوش در نهایت مجبور می شود به توران برود. در آن جا وی با دختر افراسیاب یعنی فرنگیس ازدواج می کند و حاصل این ازدواج، کیخسرو است. پس از چندی سیاوش که در توران رشادت ها و توانمندی های زیادی از خود نشان داده، در اثر حسادت و در نتیجه دروغ زنی های گرسیوز به فرمان افراسیاب کشته می شود. از محل ریزش خون سیاوش بر زمین گیاهی به نام فرسیاوشان می روید که نمادی از تولید مجدد سیاوش است و بعد از مرگ سیاوش نیز کیخسرو در این نبردها از اسب محبوب سیاوش که بهزاد (شبرنگ بهزاد) نام دارد و به میراث وی رسیده است بهره می برد.[24]
تطبیق عناصر اصلی اسطورة سیاوش با «سووشون»
1- تهمت میل به زنِ پدر
در «سووشون» این مسأله گستردگی ندارد و تنها یک بار آن هم در اشاره ای کوتاه از زنِ پدر یوسف به نام سودابه سخن به میان می آید؛ او یک لکاتة رقاص هندی بوده که حاج آقا (پدر یوسف) همة پول- هایش را خرج این زن کرده است. البته در این جا اصلاً ذکری از میل یوسف به وی در میان نیست و ارتباط رمان با اسطوره به تشابه لفظی محدود می شود.
2- قحطی زدایی
این مسأله در اسطورة سیاوش به شکلی نمادین بیان می شود؛ در این اسطورة ،خویش کاریِ قهرمان در قحطی زدایی از طریق رویش مجددِ او به شکل گیاه فرسیاوشان (خون اسیاوشان) بیان می شود؛ ضمن آن که باید به خاطر داشته باشیم که ژرف ساخت این اسطوره در اصل بیان تولد دوبارة یک خدای گیاهی است و گیاه نمادی از برکت و فراوانی است. در «سووشون» از همان عبارات آغازین رمان، حساسیت یوسف نسبت به نان (گندم) و کمبود آن در شهر آشکار است و در طول داستان یوسف از فروش غله به انگلیسی ها سرباز می زند و با برادرش خان کاکا به مخالفت بر می خیزد. اوج نمایش این خویش کاری آن جا می باشد که یوسف درست پیش از مرگ، با دست خویش مُهر و مومِ انبارها را می- شکند و بنشن و خرما و آردها را میان دهاتی ها تقسیم می کند. این ویژگی یوسف بیش از سیاوش، به عمل حضرت یوسف در جبران قحطی هفت ساله مصر شبیه است و به یقین این مساله نیز از نظر خانم دانشور پنهان نبوده است.
3- تولد دوباره
تولد دوباره به دو شکل زیر انجام می گیرد:
3- الف) از طریق رویش گیاه از محل ریختن خون سیاوش بر زمین
سیاوش، اسطورة مرگ و زندگی است؛ پژمردن و بهار کردن که نمونه هایی در آیین های دیگر دارد. در این داستان خزانِ کامل (مرگ سیاوش) و بهار پس از آن (تولد کیخسرو) و نیز رفتن سیاوش به درون آتش (به نشانه خزان) و زنده بیرون آمدن او (بهار) دیده می شود.[25]در «شاهنامه» روییدن گیاه از فرسیاوشان یا خون اسیاوشان از محل ریختن خونِ سیاوش بر زمین، نمادی از تولد دوبارة این شخصیت اسطوره ای است. در رمان «سووشون» از ذهن زری همسر یوسف می خوانیم که:
« [زری] می دانست همین شبانه زیر آب حوض را خواهند کشید و آب حوض را به باغچه ها هدایت خواهند کرد و آبی که جسد شوهرش را شسته و خونهای خشک شده را پاک کرده، درختها را آبیاری خواهد کرد.» (سووشون، ص 248)
و او (زری) در خواب می بیند که:
«درخت عجیبی در باغشان روییده و غلام با آبپاش کوچکی دارد خون پای درخت می ریزد.» (همان، ص 252)
و در پایان کتاب نامة مک ماهون که برای تسلی زری می فرستد:
«گریه نکن خواهرم، در خانه ات درختی خواهد رویید...» (همان، ص 304)
3- ب) از طریق تولد فرزند پسر (کیخسرو)
در ایران بازگشت خدای نباتی به صورت کیخسرو در می آید؛ سیاوش می میرد و بعد بچه اش کیخسرو بر می گردد و برکت و نعمت و استقلال می آورد و افراسیاب را که دیو خشکی است از بین می برد.[26]در رمان «سووشون» نیز یوسف پسری دارد به نام خسرو که اگر چه رمان صحنة اصلی فعالیت او نیست، اما نقشی موثر دارد و از طریقِ نشانه های مختلف در می یابیم که این پسر در آینده جای پدر را خواهد گرفت و کین او را خواهد ستاند؛ بطور نمونه در همان اوایل رمان یوسف گویی از شهادت خود خبر دارد خطاب به خسرو می گوید:
«پسرم، اگر من نتوانستم تو خواهی توانست. از تخم چشمم عزیزتری. » (همان، ص 17)
و در اواخر رمان نیز یکی از شخصیت های مثبت داستان به نام دکتر عبدا... خان بعد از کشته شدن یوسف خطاب به زری می گوید:
«تبریک می گویم. پسر به این باهوشی، می تواند جای پدر را برای شما بگیرد.» (همان، ص 283)
4- پیوستگی با توتم اسب
بنابر شواهد آشکار از مدارک مربوط به اسطورة سیاوش باید گفت که سیاوش، نخست اسب بوده و از آن جا که آثار آن خصوصاً در آیین تدفین مردگان بارزتر است به اعتقادی توتمیک تعلق دارد.[27]در کهن ترین مدارک بازمانده از ایران باستان یعنی اوستا نام او (Suavarsan) مرکب از (Sya) به معنی سیاه و (Varsan) به معنی اسب نر است.[28]
در شاهنامه نیز آن چنان که خواندیم، سیاوش اسبی دارد به نام شبرنگ بهزاد که سیاوش به کمک او از امتحان آتش سربلند بیرون می آید این اسب پس از مرگ سیاوش به کیخسرو می رسد. اکنون باید از حضور پررنگ اسب در رمان «سووشون» سخن گفت؛ قهرمان رمان، یعنی یوسف مادیانی دارد که کرة این مادیان با نام نمادین سحر متعلق به خسرو (پسر یوسف) است. نام سحر علاوه بر آن که تداعی کننده امید و پیروزی و روشنی است، تا حدی سیاهی را نیز به ذهن متبادر می کند.[29]در پیوستگی اسب و خسرو، در بخشی نمادین از «سووشون»، خان کاکا (برادرِ خود فروختة یوسف) از سوی حاکم پیغام می- آورد که دختر حاکم، اسب خسرو را پسندیده و گفته آن را به حاکم بفروشند. عمه خسرو با ناراحتی پاسخ می دهد که:
«شما نگفتی جان این پسر هست و جان این اسب؟» (همان، ص 58)
البته سحر نیز پس از مدتی و بعد از ترساندن دختر حاکم نزد صاحب اصلی خود باز می گردد.
اما آن چه پیوستگی رمان «سووشون» را با اسطورة سیاوش و نماد اسب سیاه تشدید می کند چگونگی مراسم تشییع جنازة یوسف و شباهت این مراسم با آیین سوگ سیاوش است؛ در آیین سوگ سیاوش و یا آیین سوگواری برای مردان بزرگ یا شهدا، اسب او را می آرایند که به آن کتل بستن هم می گویند و دستمال سیاهی برگردن اسب می بندند.[30]همچنین همراه بودن سلاح و چکمه و کمربند با فرد شهید از دیگر اجزای این مراسم است که معمولاً این ابزار را از گردن اسب آویزان می کنند. در «سووشون» نیز عین این مراسم در سوگ یوسف اجرا می شود:
«مادیان را کتل بسته بودند. سرتاسر زین را با پارچه سیاه پوشانده بودند و کلاه یوسف را روی کتل و تفنگش را حمایل گردن مادیان آویخته بودند.» (همان، ص 295)
از مهمترین عناصر موجود در رمان «سووشون»، عنصر اسطوره می باشد که به طور مختصر به آن پرداختیم. حال با توجه نوع شخصیت پردازی، موضوع و فضا سازی به کار رفته در این رمان، رئالیستی بودن اثر مطرح می گردد، اما ابتدا باید برای اثبات این فرضیه باید ابتدا واژة رئال، مکتب رئالیست و نوع شخصیت پردازی، فضا سازی و ... را در این مکتب تبیین نماییم تا در صورت مطابقت اصول موجود در مکتب رئالیست با رمان موردنظر، فرضیة ما به نظریه بدل گردد. سپس با توجه به تنوع سبک های رئالیستی، نوعِ رئالیستی رمانِ «سووشون» نیز تعیین خواهد شد.
بخش نهم
1- مفهوم واژة رئالیسم
واژه رئالیسم از رئل (Real ) به معنای واقع است و سبک رئالیسم یعنی سبک متکی بر نمودهای واقعی و اجتماعی.
2- پیشتازان سبک رئالیسم
اصطلاح واقع گرایی تقریباً از میانة قرن نوزدهم میلادی در قارة اروپا رواج پیدا کرد. رمان واقع گرا ابتدا در فرانسه و روسیه و سپس در آلمان و شبه جزیرة ایبری و ایتالیا شکل خاص خود را یافت.
واقع گرایان اروپایی علاقة شدیدی نسبت به تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی زمان خود نشان می- دادند. این ویژگی به خصوص برای اولین بار در آثار دو نویسندة فرانسوی به نام های استاندل و بالزاک آشکار شد که می توان آن دو را با دلایلی محکم، «بنیان گذاران» واقع گرایی قرن نوزدهم دانست. بالزاک که نسبت به استاندل رمان های بیشتر و هدف هایی متنوع تر داشت، از همان اوایل تصمیم گرفت چنان قالب و محتوایی به داستان هایش بدهد که تاریخ کاملی از دوره معاصر به وجود آورد؛ تاریخی که تا آن زمان هیچ رمان نویس دیگری به آن نپرداخته بود؛ به همین دلیل همة طیف های اجتماعی آن روزگار، همه حرفه ها و پیشه ها، هم در شهرستان ها و هم در پایتخت، در حیطة کار او قرار گرفت؛ به این ترتیب رمان های او مشکلات ناشی از روابط نامشروع، قوانین ارث، جهیزیه، موفقیت ها و شکست های شغلی و ... را نشان می دهد. پس از بالزاک، فلوبر و زولا ظهور کردند و سبک رئالیستی را ادامه دادند.[31]
3- مبانی و ساختار اثر رئالیستی
مبانی و ساختار اثر رئالیستی بر اساس موارد زیر تعیین می گردد:
3- الف قهرمان اثر رئالیستی
نویسندة رئالیست به هیچ وجه لزومی نمی بیند که فرد مشخص و غیر عادی و یا عجیبی را که با اشخاص معمولی فرق دارد به عنوان قهرمان داستان خود انتخاب کند. او قهرمان خود را از میان مردم و از هر محیطی که بخواهد گزین می کند و این فرد در عین حال نماینده همنوعان خویش و وابسته به اجتماعی است که در آن زندگی می کند، این فرد ممکن است نمونة برجسته و مؤثر یک عده از مردم باشد ولی فرد مشخص و غیرعادی نیست؛ مثلاً وقتی که نویسندة رئالیست می خواهد جنگ را موضوع کتاب خود قرار دهد، هیچ مشکلی نیست اگر در انتخاب قهرمان، افسر جزء یا سرباز را بر فرمانده لشکر ترجیح دهد؛ زیرا آن سرباز به میدان جنگ خیلی نزدیک تر و تاثیرات آن محیط در او خیلی بیش تر از فرمانده است. و علت تمایل بارزی که رئالیست ها به افراد «کوچک و بی اهمّیّت» نشان می دهند همین است.
3- ب) موضوع اثر رئالیستی
در مورد موضوع اثر نیز نویسندة رئالیست به هیچ وجه خود را مجبور نمی بیند که مثل رومانتیک ها عشق را موضوع رمان قرار دهد؛ زیرا در نظر نویسندة رئالیست عشق نیز پدیده ای است مانند سایر پدیده های اجتماعی و هیچ رجحانی بر آن ها ندارد؛ چه بسا نویسندة رئالیست کتابی بنویسد که در آن کلمه ای از عشق وجود نداشته باشد و در عوض از مسائل دیگری بحث شود که اهمّیّت آن ها خیلی بیشتر از عشق است. همچنین حوادث تصادفی دور از واقع و بی تناسب در آثار رئالیستی دیده نمی شود؛ مثلاً کسی به شنیدن یک نصیحت تغییر اخلاق و روحیه نمی دهد یا کسی از عشق دیگری نمی میرد. وحدت مصنوعی در آن ها وجود ندارد، بلکه وقایع آن ها تعدادی حوادث عادی و چه بسا حقایق آشفته ای است که پشت سرهم اتفاق می افتد، ولی نویسنده رئالیست می کوشد که با استفاده از تاثیر محیط و اجتماع خارج و وضع روحی قهرمانان خود، روابط طبیعی را که در لابه لای حوادث وجود دارد، نشان دهد.
3- ج) صحنه سازی در اثر رئالیسم
صحنه سازی تشریح و تجسیم محیطی است که حوادث در آن اتفاق می افتد. در آثار رمانتیک و رئالیستی صحنه سازی با هم فرق بسیار دارد.
نویسندة رومانتیک وقتی که می خواهد صحنة داستان خود را نشان دهد کاری به واقعیت ندارد، بلکه آن صحنه را بنا به وضعی که به داستان خود داده است می سازد و کاری می کند که آن صحنه نیز در خوانندة احساساتی مؤثر افتد و نفوذ نوشته او را بیشتر سازد. ولی نویسندة رئالیست از تشریح صحنه ها به هیچ وجه چنین خیالی ندارد، بلکه صحنه ها را بدین قصد تشریح می کند که خواننده از شناختن آن صحنه ها بیشتر با قهرمانان و وضع روحی آن ها آشنا شود؛ یعنی او فقط در موردی به توصیف صحنه ها اقدام می کند که به آن احتیاج دارد؛ مثلاً بالزاک در آغاز کتاب «بابا گوریو» به این سبب همة اتاق های پانسیون «مادام ووکر» را با آن دقت توصیف می کند که نشان دهد آن پدر با عاطفه ای که همة ثروت خود را به پای دخترش ریخته بود، در چه مکانی زندگی می کند و آن مکان چه تاثیری می توانست در روحیه آن پیرمرد داشته باشد.[32]
4- «سووشون» و مکتب رئالیسم
حال که با اصول و مبانی مکتب رئالیسم آشنا شدیم، جهت اثبات رئالیستی بودن زمان «سووشون» لازم است که تک تک موارد مذکور را با این رمان تطبیق نماییم:
4- الف) قهرمان رمان «سووشون»
یوسف، قهرمان «سووشون» اگرچه نمونة برجسته و مؤثّر یک عدّه از مردم می باشد و از خوانین ملّاک است، اما وابسته به اجتماعی است که در آن زندگی می کند و خود را با رعیت همرنگ می بیند؛ او شخصی غیر عادی و شگفت انگیز نیست. زری نیز خصوصیات بسیاری از زنان جامعه را دارد و نمایندة تیپی از تیپ های موجود می باشد؛ بنابراین دو شخصیت اصلی «سووشون» با قهرمانان آثار رئالیستی مطابقت می نمایند.
4- ب) موضوع رمان «سووشون»
در رمان «سووشون» بسیاری از وقایع حقیقی دوران جنگ جهانی دوم منعکس گردیده و بدین جهت می توان آن را در عدد آثار مستند مربوط به مسائل اجتماعی و سیاسی دوران مذکور به شمار آورد؛ دسیسه های عمال انگلیس و خودکامی مقامات دولتی و قحطی در جنوب کشور، تمام این ها در واقعیت تاریخی مورد تأیید قرار گرفته است. داستان مربوط به شکست واحدهای ارتش ایران در ناحیة سمیرم به وسیلة دسته های مسلح ایلات جنوب ایران (قشقایی و بویر احمدی) نیز صحت دارد. در دهة سوم بود که رضاشاه تصمیم گرفت به پراکندگی فئودالی خاتمه دهد و فئودال های نیمه مستقل را که بسیاری از آن ها از پشتیبانی انگلیس ها برخوردار بودند، به زور اسلحه تابع حکومت مرکزی سازد. نسبت به خان- های گردن کش و نافرمان، شدیدترین مجازات ها معمول گردید؛ آن ها را دار می زدند، به زندان می- انداختند و ترور می کردند. نقل مکان ایلات از جنوب به نواحی شمالی کشور به مقیاس های وسیع انجام می گرفت؛ کوچ نشینان را به اسکان وادار می کردند و این اقدام با مقاومت سرسختانه آن ها برخورد می نمود.
پس از کناره گیری رضاخان از سلطنت (1941) عدة زیادی از رؤسای ایلات به زادگاه خود بازگشتند و ایلات نیز زندگی کوچ نشینی را از سر گرفتند. در جنوب ایران با کمک انگلیسی ها دسته جات مسلح تشکیل می گردید که به پادگان و پست های ژاندارمری حمله می کردند.[33]
از مطالب فوق به این نتیجه می رسیم که موضوعات بیان شده در رمان «سووشون» با دیگر آثار رئالیستی (رئالیستی – تاریخی) مطابقت دارد.
4- ج) صحنه پردازی در «سووشون»
رمان «سووشون» با یک صحنه پردازی زیبا از عقدکنان دختر حاکم آغاز می شود، اما هدف اصلی نویسنده در واقع شناساندن هرچه بهتر روحیات قهرمان داستان به خواننده است، نه تحت تأثیر قرار دادن او توسط این نوع فضا سازی؛ به عبارتی فضاسازی در خدمت شخصیت پردازی به کار می رود و این همان مشخصة بارز آثار رئالیستی می باشد که در رمان «سووشون» نیز خود را نمایان می کند.
داده های فوق رئالیستی بودن «سووشون» را بر ما آشکار نمود. اینک با توجه به موضوع اثر که به بسیاری از وقایع تاریخی اشاره دارد، می خواهیم وقایع مهم آن دوره را از لابه لای متن استخراج نماییم. بخش بعدی به ما نشان می دهد که چگونه می توان به اطلاعات مزبور دست یابیم.
بخش دهم
زمان تاریخی «سووشون» و وقایع مهم آن دوره
زمان تاریخی «سووشون» بر زمینة تاریخی وقایع پس از شهریور 1320 است و با گوشه چشمی به بعضی از وقایع زمان رضاخان و یکی دو اشاره به واقعة تاریخی پیش از این دوره، زمان جنگ جهانی اول. برای تعیین دقیق و گاه تقریبی سلسله وقایع «سووشون»، اعم از اصلی و فرعی، می توان از دو اشاره مشخص در کتاب سود جست: اول اشاره ای است به واقعة حمله به پادگان سمیرم:
«به قرار اطلاع واصله اشرار بویر احمدی و قشقایی، کامیونهای حامل آذوقه و مهمات و البسه را که از جانب لشکر برای تقویت پادگان سمیرم حمله نموده و گروهی از افسران و سربازان را شهید نموده اند. اینک موضوع در تهران مورد مطالعه است و در نظر است پادگان آباده و سمیرم تقویت گردد.»
(سووشون، ص 186)
این واقعه که گزارش مفصلی از آن نیز در فصل هفدهم آمده است و تحلیلی از ریشه هایش به نقل از یوسف و سهراب به دیگران دست داده شده، در نیمة اول تیر ماه 1322 اتفاق افتاده است.
دومین اشارة مشخص ذکر تاریخ مجلس ترحیم یوسف است، در سی ویکم مرداد:
«و صدای خان کاکا: "آدم وکیل شهر باشد و نتواند ختم برادرش را در مسجد وکیل بگیرد... خوب خسرو بنویس... پسان فردا چه روزی می شود؟"
و صدای خسرو: "سی ویکم مرداد"» (همان، ص 260)
که از آن هشتم تیر ماه تا این 29 مرداد، زمان کشته شدن یوسف، و نیز 30 مرداد، روز تشییع، حدوداً نیمی از کتاب را در بر می گیرد. زمان بقیة حوادث را می توان هم با استفاده از این نکته که زری شب- های جمعه به دیوانه خانه یا زندان می رود و یا با استفاده از وسواس زری در ذکر روز و یا تعداد روزهایی که از رفتن یوسف گذشته است به تقریب و اغلب به دقت تعیین کرد.
اشارت دیگری نیز در کتاب به وقایع نیمة اول همین سال هست؛ مثلاً: منحل شدن وزارت خواربار، یا انتخاب ابوالقاسم خان.
اکنون برای ایضاح بیشتر مباحثی که خواهد آمد بهتر است تاریخچة زندگی زری و یوسف و پدر یوسف را با ذکر تاریخ هر واقعه مهم مدنظر داشته باشیم:
زری، فرزند میرزا علی اکبر کافر، بهترین معلم زبان انگلیسی در شهر (ص6)، احتمالاً متولد 1290 شمسی است؛ چراکه در هنگام مرگ یوسف هنوز سی ساله نیست (ص 246)، در مدرسة انگلیسی ها درس خوانده است (ص 6) و پدرش وصیت کرده تا چادر سر نکند، اما در حدود سال 1305، وقتی زری هشتم فارسی است، در آشوبی که در می گیرد و کسانی کلاه شاپوری مردها را می درند و زنانِ پیچه بر صورت را آزار می رسانند، دخترهای مدرسة انگلیسی ها مجبور می شوند بمانند تا از خانه- هایشان چادر و روبنده بیاورند. زری در جریان همان آشوب، با یوسف ملاقات می کند. یک سال پس از این واقعه به دعوت عزت الدوله، دختر کلانتر (ص 9) به خانة آن ها می رود و حمید، پسر عزت الدوله، از او خواستگاری می کند.
سه سال پس از برخورد با یوسف (ص 268) ، احتمالاً در سال 1308 ، با یوسف ازدواج می کند. چهارده سال با یوسف زندگی می کند (ص 294)، و صاحب سه فرزند می شود: خسرو (یازده ساله) و دوقلوها: مینا و مرجان. اکنون در همین مقطع آبستن است. زری برادری هم دارد (ص 10).
یوسف و پدر یوسف: یوسف در هنگام مرگ بیش از چهل سال دارد؛ پس حدوداً متولد 1280 شمسی است، که همان زمان دادن امتیاز نفت جنوب به دارسی می باشد. او فرزند مجتهدی است که وقتی از نجف بر می گردد همه به استقبالش می روند و در نماز جماعت همة آخوندهای شهر حتی امام جمعه به او اقتدا می کنند (ص 73). صاحب ملک و املاک بسیار است که تنها ارثیة یوسف که جز سرپرستی از ملک و املاکش کار دیگری نمی کند، چندین و چند ده است. برای تخمین ثروت پدر یوسف می توان وصف مِلک پشت قبالة فاطمه، یا قدس السلطنه، خواهر یوسف را دید:
«شوهرم که جوانمرگ شد بنا بر حرف یوسف تصمیم گرفتم ملکی را که حاج آقایم پشت قباله ام انداخته بود خودم اداره کنم. با تنبان روی اسب می نشستم. و مزارع تریاک کاری را زیر پا می گذاشتم و حالا چند سالم است. بیست و هشت سال. دهاتیها را به چوب فلک هم می بستم. خدا از سر تقصیراتم بگذرد.» (همان، ص 78)
به هر حال چنین آدمی در دعوای کلانتر و مسعود دندان طلا که باید در یکی دو سالِ اول جنگ جهانی اول (1333 یا 1334 هجری قمری) باشد، بخصوص وقتی که مردم به محله یهودی ها می ریزند می تواند حکم جهاد هم بدهد.
یوسف احتمالاً پس از گرفتن دیپلم به فرنگ رفته است و چون از مادرش خبری می شنود، از همان فرنگ به کربلا می آید، اما دیر می رسد (ص 79) و حال، به سال 1300 یا 1301 ، بیست ساله است.
پیش از مرگ مادر یوسف، پدرش عاشق سودابه هندی می شود و همة شهر از این عشق با خبر می- گردند (ص 25). پدر یوسف وقتی عمه را شوهر می دهد و ابوالقاسم خان زن می گیرد، سودابه هندی را به خانه می آورد، حدود سال 1298 . مادر یوسف سه سال در کربلا می ماند و به کلفتی خانم فخر الشریعه می افتد و در چهل و چهار سالگی می میرد. (ص 78).
پدر یوسف در همان سال 1298 رسوای خاص و عام است:
«خود حاج آقایم می گفت مسجد و درسم را که ازم گرفته اند، در کارهای دیگر هم استغفرالله، نمی- توانم دخالت کنم. کردیم و دیدیم. آخر آدم باید در این دنیا کار بزرگتری از زندگی روزمره بکند. باید بتواند چیزی را تغییر بدهد. حالا که کاری نمانده بکنم پس عشق می ورزم. می گفت: "عشق از این بسیار کرده است و کند/ خرقه با زُنّار کرده است و کند."» (همان، ص 74)
گفتنی است که مسجد و درس ها را پس از 1305 یا 1306 (منحل شدن عدلیه قدیم 1305، تصویب قانون لباس متحدالشکل 1307 ، تصویب قانون ازدواج 1310 هجری شمسی) و حتی بعدها گرفتند، چراکه به استناد خود کتاب زمانی که مجتهد شیرازی به تهران می آید (و به کسی که باید رأی نمی دهد) که ظاهراً اشاره به مجلس مؤسسان، آذرماه 1304 است، پیش از این هم چنان ذی نفوذ بوده، اقل کم با تلفن مشکلات مردم را حل می کند، آن هم وقتی که عمامة آخوندها دیگر پشمی نداشت (ص 74). نتیجه آن که طبق محاسبات فوق پدر یوسف در سال 1304 باید رسوای خاص و عام شده باشد نه در سال 1298 در حالی که انتساب وقایع 1304 یا 1305 به سال 1298، آن هم در رمانی که آدم هایش در خواب و بیداری به زمان آگاهی کامل دارند، خود نکته ای قابل تأمل است.[34]
از نکات مهم موجود در رمان «سووشون» ، می توان یادداشت برداری از وقایع را نام برد؛ زیرا با یاری آن، از عمل هر روزة یوسف و به تبع او زری که هر روز اهمّ مطالب روزنامه ها را می بُرند، می توان دریافت که «سووشون» براساس وقایع روزمرة نیمة اول سال 1322 نگاشته شده است.
اما اگر کار بر همین قرار بود، حاصل مسلم اثری بی ارزش می شد، یا خاطراتی نوشته می شد که مسلماً رمان نبود. پس به قطع و یقین می توان گفت از مستندهای آن دوره فراخور پیام و آدم های رمان و نظر گاه انتخابی به عمل آمده است: مثلاً با توجه به وقایع سال 1322 ، می بینیم که با وجود اهمّیّتی که ماجرای میلسپور در تاریخ کشور ما دارد، یا نقشی که «جبهه آزادی» بازی می کند هیچ اثری در رمان نیست؛ این نتیجة همان خصوصیتی است که رمان را از کتب تاریخی جدا می کند و این جا سبب می- شود تا «سووشون» دیگر در عداد رمان های تاریخی صرف محسوب نشود.
اما سود جستن رمان نویس حد و مرزی دارد و نویسنده باید محک انتخابی داشته باشد، محوری تا رمانش انسجامی یابد.
در رمان «سووشون» مسائلی بیان شده که از نظر تاریخی درست و بجا می باشد؛ از جمله وضعیت مردم در سال 1322 ، عواقب سلطة متفقین، ماجرای سمیرم، قحطی، گرسنگی و حتی دست هایی که به عمد این قحطی را بر مردم تحمیل کرده اند با شیوة روایت خاصی- متفاوت با کتاب تاریخی- بیان شده است؛ بطور نمونه وقتی طبق کش ها می خواهند نان و خرما را به زندان و دیوانه خانه ببرند، زری می- شنود: "خدا عمرت بدهد، پول نمی خواهم. نان خانگی بده" (ص 32). و بعد که هر دو نان را می گیرند، آن ها را به دقت در لنگ ها می پیچند و به کمرشان می بندند:
«زری پرسید: "پس حالا چی روی سرتان می گذارید؟"
طبق کش اول گفت: "اگر این کار را نکنیم، نانها را ازمان می قاپند..."» (همان، ص 32)
و در وصفی که همان طبق کش از نان خانگی می دهد گرسنگی و ولع خود و دیگرانی را که حضور ندارند تجسم می بخشد:
«نان خانگی، تُنُک انگار برگ گل محمدی، از بویش دل آدم مالش می رود...» (همان، ص 32)
درست است که منظر زری محدود است، طوری که انگار او، به قول طبق کش، اهل آن شهر نیست، یا دقیق تر بگوییم زنی است محدود به دایرة دیوارهای باغی بزرگ و محفوظ در پناه درآمد املاکی که ارث پدری یوسف است و محصور در ضل توجهات مردخانه، اما آن چه از این منظر تنگ می بینیم، ارزش دیده ها را مضاعف می کند؛ چرا که این ویژگی در همة هنرها وجود دارد که با محدود گرفتن منظر، به شرط انتخاب های درست و ترکیب های بجا، می توان به بی نهایت یا به عمق رسید؛ مثلاً زری به مطب قابلة هم ولایتی می رود، به جایی بیرون از محدوده اش. دیدن دو الاغ که دم در مطب ایستاده اند، امری عادی است، اما وقتی می خوانیم:
«در حیاط کوچک مشرف به مطب دو تا زن روی یک تخت چوبی بدون فرش چمباتمه زده بودند. یک زن دیگر پشت سرشان دراز کشیده بود. معلوم نبود زنها جوانند یا پیر، بس که قیافه هایشان درهم و آشفته بود.» (همان، ص 109)
این تصویر دیگر از مناظر معمول در مطب یک قابله نیست. تازه اگر زن ها پیر باشند در این مطب چه می کنند؟ پس می توان دریافت که عمدی در کار بوده است و نویسنده، آگاه یا ناآگاه، با گرد آوردن این جمع آدم ها، چه آن ها که در مطب یک قابله باید باشند و چه آن ها که به ظاهر حضورشان نامحتمل است، وضعیت کل شهر را از نظر تعدد بیمار و کثرت مرگ و میر نشان داده است.
محدودیت نظرگاه رمان، یا بهتر بگوییم منظر زری، در گزارش وقایع از سویی و ثبت حضور بیمار در جاهایی که هیچ انتظارشان نمی رود از سوی دیگر، مضاعف کردن ارزش مستند های آن دوره است؛ یعنی همان ترکیب مستند و تخیل؛ مثلاً همة وقایع مربوط به کلو و پدرش نمونه ای است از کلّیّت آن چه در دهات فارس آن زمان می گذرد؛ همان گونه که توصیف یک مطلب اشارتی به همة مطب ها در همه شهر بود. مریض شدن کلو و دشواری بهتری کردنش در بیمارستان از این دست است؛ چراکه خان کاکا باید سفارشش را بکند که هم وکیل شهر است و هم مالک و مهم تر از همه این که تمام محصولش را به انگلیسی ها فروخته است.
در مجموع با استفاده از مستندها، گزارشی کامل از آن قحطی و مرگ و میر و حتی ریشه های سیاسی و اقتصادی آن ها به دست می آید؛ مثلاً: خرید آذوقه مردم و فرستادن آن به شوروی یا به شمال آفریقا، دو برابر شدن نرخ لیره، همکاری عامل حکومت با انگلیسی ها، دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران و.... و این همه از طریق شنیده ها و دیده ها و یا خاطرات زری جسته و گریخته نقل می شود، کاری که هم براساس همان مشغلة معهود یادداشت برداری از وقایع است و هم به دلیل حسن انتخاب و تکیة بجا بر این یا آن واقعه به همت تخیل نویسنده.[35]
بخش یازدهم
برخی اشکالات وارد بر رمانِ «سووشون»
اگرچه گفته اند توجه به جزئیات کار عیب جویان تنگ نظر است، اما در مورد داستان، این گفته بدون ارزش است؛ چرا که یک نویسندة خوب با توجه به جزییات است که چهره های داستانش را به ما می- شناساند؛ همان طور که در زندگی روزانه مان دوستان خویش را از روی جزئیات رفتاری و کرداری و پندرای شان می شناسیم؛ بنابراین در نگاهی به کتاب «سووشون» لازم است که به جزییات دقت کنیم.
1- در صفحة 12 آمده است: «در یک مهمانی زن های شهر با لباس های رنگارنگ شان در بغل افسرهای غریبه می رقصیدند و مردهایشان روی مبل ها نشسته بودند و آن ها را می پاییدند.» مردهای ایرانی با آن تعصب و حساسیت شان نسبت به زن هایشان چطور اجازه می دهند آن ها در بغل افسرهای غریبه برقصند؟ این مطلب حتی در اواخر حکومت پهلوی غیرممکن بود چه رسد به هنگام جنگ جهانی که به گواهی خود کتابِ «سووشون»، زن ها حتی از برادر شوهرهایشان رو می گرفتند و رعایت حجاب را می کردند.
2- در صفحة 35 ذکر می شود که از بس خان کاکا عجله کرده بود زود به مهمانی رسیده بودند و هنوز هیچ کس به آن جا نیامده بود، اما با این وجود میزبان پس از دو سه دقیقه صحبت و قبل از این که افراد دیگر برسند به خان کاکا و یوسف می گوید بفرمایید سر میز شام! نوعی بی دقتی در شرح موقعیت ها و توصیف صحنه است.
3- در صفحة 44 می آید که ملک رستم و ملک سهراب با لباس زنانه مخفیانه وارد خانة یوسف می- شوند، حتی نمی گذارند چراغ ها را روشن کنند که مبادا شناخته شوند. ملک سهراب در جواب زری که می پرسد چرا این طور وارد خانه شده اید، می گوید: "اگر پیدایمان کنند تکه بزرگمان گوشمان خواهد شد." زری بدون آن که نگران احوال آن ها بشود بلافاصله از خاطرات خوش گذشته برای شان حرف می زند ! ملک سهراب و ملک رستم هم توی آن بگیر و ببند با زری به درد دل می نشینند! این گونه صحنه ها غیر طبیعی و دور از ذهن و واقعیت است. در یک لحظه خطر و بحرانی کم تر کسی به جای فرار و چاره جویی می نشیند خاطرات خوش گذشته را برای دوست و آشنا تعریف می کند.
4- در صفحة 89 به این جملات بر می خوریم: «راست است. چشم دیدن برادرت را ندارم. اگر عروس شما نشده بود، خاندانش را بر می انداختم.» از نظر اصول دستوری این «اگر عروس شما نشده بود» بر می گردد به برادر که در جمله اول آمده است. اما برادر که نمی تواند عروس باشد؛ پس منظور زری است؛ بنابراین باید نوشته می شد: «اگر زری عروس شما نشده بود...» از این بی دقتی ها در کتاب کم نیست. در همین زمینه، مثلاً در پاراگراف اول صفحه 102 چنین می خوانیم: «قابله هم ولایتی که تهران درس خوانده بود و تازه مطب باز کرده بود سرش شلوغ بود و زری به اصرار توانسته بود برای ساعت هفت شب جمعه از او وقت بگیرد بعد از ظهر کارش خیلی زود در دارالمجانین تمام شده...» بایستی قابله باشد؛ چون در جملة قبل راجع به قابله صحبت می شود و او فاعل است در حالی که در جمله دوم منظور زری است.
5- در صفحة 122 پاراگراف آخر مستقل است. بعد از یک ستاره، به هیچ جمله یا پاراگرافی وابسته نیست. در سرتاسر این پاراگراف یک «او» فاعلِ امور است که اصلاً معلوم نیست چه کسی است. بعد از «او» به یک سرباز هندی که ایستاده بود و می شاشید مربوط می شود! با هم می خوانیم: «مردها با هم گل می گفتند و گل می شنیدند. پسرها برای پدرها از اولش تعریف کردند. توجهی به او نداشتند. آن ها رو به تپه می رفتند و او دیگر تحمل نداشت که از تپه بالا برود و فرود بیاید. به خیابان فرعی پیچید و پس از آن به شاهراه رسید. تنها بود و می رفت. چندتا سرباز هندی لب جوی آب شاهراه نشسته بودند و یکی دیگر زیر درخت ایستاده بود و می شاشید. زری که به آن ها رسید هم او با تمام بدن و شلوار باز به طرفش آمد و گفت: "بی بی لازم!" که زری تند کرد.»
6- در صفحه 22 آمده است که «مرجان ربع ساعت کوچک تر از مینا می باشد.» همین مطلب در صفحه 138 چنین می آید «مرجان نیم ساعت کوچک تر از مینا می باشد!»
7- در صفحه 114 یوسف ماجرای عجیبی را شرح می دهد که یکی از رعایا دو تا از گوسفندها را دزدیده و کدخدا این موضوع را به او گزارش داده است. اگرچه یوسف می خواسته است که آن را زیر سبیلی رد کند ولی به اصرار کدخدا رعیت را وا می دارد که قسم بخورد و او قسم می خورد که ندزدیده است و شبِ آن روز از بیماری سختی می میرد. گویا تیفوس گرفته بوده است. در بسترِ مرگ رعیت از یوسف حلال بود می خواهد و یوسف می گوید که از اول هم حلالت کرده بودم. اما رعیت فکر می کند که حضرت عباس که به او قسم خورده بود به کمرش زده است. پس از مرگِ رعیت یوسف سراسیمه و ناراحت پیش زری بر می گردد، کلو، پسر رعیت را هم علی رغم میلش با خود می برد و به زری می- گوید که رعیت را خود او (یعنی یوسف) کشته است و برای جبران پسرش کلو را به فرزندی قبول کرده است!
برای یک تحصیل کردة غرب که در طول همة داستان زنش را از خرافات بر حذر می دارد، این رفتار غریب و نامعمول است که مرگ طبیعی یک رعیت را به خود نسبت بدهد. و عجیب تر آن که انسان شریفی چون یوسف به زور کلو را از برادرها و مادرش جدا می کند و او را با خود به شهر می برد و هرچه کلو بی تابی می کند و سعی دارد که پیش خانواده اش برگردد ممانعت می کند! و باز جای تعجب است که می بینیم انسان شریف و فهمیده ای چون یوسف که حتی به زور کلو را به فرزندی پذیرفته است با او رفتاری مثل نوکر داشته باشد! کلو شب را نزد غلام می خوابد و روز لباس های کهنة خسرو را به تن اش می کنند ! تناقض اندر تناقض است. این ها نشان گر عدم شناخت نویسنده از شخصیتی است که خود خلق کرده است و لذا در معرفی دچار تناقض گویی می شود.
8- در فصل چهاردهم صفحه 160 موضوع اصلی ملاقات زری و فاطمه خانم با عزت الدوله است. ناگهان در وسط داستان (بدون آن که مطالب با علامتی یا ستاره ای جدا بشود) نویسنده خاطره ای قدیمی از حمام رفتن زری را شرح می دهد. و بعد هم خاطره های دیگری از حمام رفتن زری نقل می- گردد! بین این خاطره ها پس و پیش می رود و دیگر مجالی برای موضوع اصلی (شرح علت و هدف ملاقات این سه خانم) باقی نمی ماند؛ در نتیجه تا فصل بعد قضیه مسکوت می ماند! همان طور که نویسنده شعر مک ماهون ایرلندی را در یک فصل گنجانده است شاید سزاوار بود که ماجراهای حمام را در فصلی مستقل می آورد و یا به گونه ای آن را از داستان اصلی (ملاقات) جدا می کرد.[36]
منابع:
1-قاسم زاده، محمد، 1383، داستان نویسان معاصر ایران، هیرمند، تهران، صص 187- 185 .
2-دهباشی، علی، 1383 ، بر ساحل جزیره سرگردانی (جشن نامه سیمین دانشور)، سخن، تهران، صص 440- 425 .
3-گیفورد، هنری، 1377 ، لئون تولستوی، محمدعلی حق شناس، طرح نو، تهران، ص 152
4- حریری، ناصر، 1366، هنر و ادبیات امروز، کتاب سرای بابل، بابل، ص 21.
5- تقوی، محمد، 1376، حکایت حیوانات در ادب فارسی، روزنه، تهران، ص 40 .
6- غلامی، تیمور، «سیمای سیمین اهل قلم»، مجله رشد، 1382 ، 17 ، 66 ، صص 47-40 .
7- شمیسا، سیروس، 1383، انواع ادبی ویرایش چهارم، میترا، تهران، ص 176.
8- توحیدی، نیّره، 1996 ، فمینیسم، دموکراسی و اسلام گرایی، دانشگاه کالیفرنیا، لوس آنجلس، ص 8 .
9- اولیایی نیا، هلن، «نقد فمینیستی، ویرجینیا وولف»، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، 1382 ، 9 ، 74 ، صص 52 - 50 .
) Bowlby, R.(1992). Virginia Wolf. New York: Longman. P. 80.2==10
11- «نقد فمینیستی، ویرجینیا وولف»، ص 54 .
12- حسینی، مریم، «روایت زنانه در داستان نویسی زنانه»، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، 1384 ، 4 ، 93 ، ص 95.
13-اسحاقیان، جواد، 1385 ، درنگی بر سرگردانی های شهرزاد پسامدرن، سیمین دانشور، گل آذین، تهران، ص 58.
14- همان، ص 59 .
15- «نقد فمینیستی، ویرجینیا ولف»، ص 50 .
16- سیمین دانشور، شهرزادی پسامدرن، ص 74 .
17- دو بووار، سیمون، ویرایش دوم 1380، جنس دوم (ویرایش دوم)، حسین صنعوی، توس، تهران، صص 26- 125.
18- گوستاو یون، کارل، 1359 ، انسان و سمبول هایش، ابوطالب صارمی، کتاب پویا، تهران، صص 300- 299 .
19- گریمان، پیر، 1356، فرهنگ اساطیر یونان و رُم(ج. 2)، احمد بهمنش، امیرکبیر، تهران، ص 679.
20- انسان و سمبولهایش، ص 297.
21- دورانت، ویل، 1379، لذات فلسفه، عباس زریابی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ص 139.
22- مایلز، رزالیند، 1380، زنان و رمان، علی آذرنگ، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران، ص 53 .
23- معین، محمد، 1364 ، فرهنگ فارسی معین، امیرکبیر، تهران، ص 267.
24- رستگار فسایی، منصور، 1379 ، فرهنگ نام های شاهنامه، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، صص 582- 577 .
25- حصوری، علی، 1378، سیاوشان، چشمه، تهران، ص 44.
26- بهار، مهرداد، 1377، از اسطوره تا تاریخ، به کوشش ابوالقاسم اسماعیل پور، چشمه، تهران، ص 266.
27- سیاوشان، ص 29 .
28- همان، ص 41 .
29- آتش سودا، محمدعلی، «دگردیسی زن و اسطوره از زمان رمان سووشون تا داستان مار و مرد»، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، 83، 7 ، 84 ، صص100-97.
30- سیاوشان، ص 115.
31- همینگز، ف.و.ج.، 1375، «رمان واقعگرا در اروپا»، سوسن سلیم زاده، فصلنامه ارغوان، 3 ، 9 ، 10 ، صص 287- 285 .
32- حسینی، سیدرضا، 1384، مکتب های ادبی (ج. 1)، نگاه، تهران، صص 289- 288 .
33- کیمساروف، د. ، «سیمین دانشور و «سووشون»»، پیام نوین، 1354، 11 ، 115 ، ص 82 .
34-گلشیری، هوشنگ، 1376، جدال نقش با نقاش در آثار سیمین دانشور، نیلوفر، تهران، صص 86- 81 .
35- جدال نقش با نقاش در آثار سیمین دانشور، نیلوفر، تهران، صص 96- 92 .
36- بر ساحل جزیره سرگردانی (جشن نامه سیمین دانشور)، صص 422- 418 .
تیپ های گوناگون زن در داستان های معاصر ایرانی
تیپ های گوناگون زن در داستان های معاصر ایرانی
از زمانى که شهرزاد با گفتن داستان هایى از حیله و مکر زنان، آشوب دل شهریار را بیش تر مى کرد تا امروز این موجود عجیب و غریب و چندوجهى که با تاباندن نورهاى مختلف بر او طیف هاى جدیدى از شخصیتش را به نمایش مى گذارد، در داستان ها جاخوش کرده و بى حضورش داستان نویس براى رنگ و بو دادن به نوشته اش باید به فکر مقدمه چینی دیگرى باشد. زن هاى هزار و یک رنگ هزار و یک شب، مادام بوارى، آناکارنینا، زن هاى بور و مشکى هیچکاک، زن هاى اندرونى نشین و مظلوم یا مظلوم نماى نویسندگان معاصرمان، صورتک هاى گوناگونی از زن را برایمان به تصویر کشیده اند. قدیمى ترین و پابرجاترین نقشى که زن ها در قصه ها به عهده داشته اند نقش مادرانه بوده است. "زن � مادر" در داستان هاى مردانه و زنانه تقریبن حضور یکسانى دارد. ممکن است داستان نویس زن به علت احساس "هم ذات پندارى" با مادر داستانش، به داستان کیفیت دیگری بدهد، ولی در حس بنیادى اش با داستان نویس مرد تفاوت زیادى ندارد. به علت غریزى بودن مساله، فرهنگ و جغرافیا هم مانند جنسیت تاثیر مهمى در ایجاد و درک احساس مادرانه ندارد.
"زن - مادر" به عنوان نقشی محورى یا فرعى در بیش تر داستان ها حضور دارد. یکى از به یاد ماندنى ترین آن ها "زرى" در کتاب "سووشون" نوشته ی سیمین دانشور است که تقریبن همه ی ویژگی های کلاسیک این نوع زن را دارا است. در نگاه مادرانه، خانواده مهم ترین محور اندیشه های زن را تشکیل مى دهد. مرد (شوهر) و فرزندان جایى براى بقیه ی دلمشغولى هاى او باقى نمى گذارند و زن از این دیدگاه همه ی رویدادهای پیرامونش را تفسیر مى کند. چتر مادرانه در مواقع زیادى مرد را نیز زیر سایه ی خود مى گیرد. در برگ ۴۷ کتاب، یوسف که خسته است روى مبل مى نشیند و زرى رو به رویش روى زمین زانو مى زند و چکمه هاى او را از پایش در مى آورد.
زن - مادر با درون گرایى و دوراندیشى در حالى که ظاهرن به اندازه ی پدر فعال به نظر نمى رسد، نقش مهمى در حفظ کانون خانواده و ایجاد ثبات و آرامش آن برعهده دارد. با غریزه اش پیش از منطق مرد، رویدادها را پیش بینى مى کند. مى کوشد تا آرامش بقیه را فراهم کند، حتا به بهای تلاطم درونى و همیشگى خودش. در مواردى که خطرى از طریق او خانواده را تهدید مى کند - مثلن عشقى ممنوع- مادر بودن بیش تر از همسر بودن او را به خانواده در پیوند نگه مى دارد. "کلاریس" زویا پیرزاد یا راوى "دفترچه ممنوع" نوشته ی آلبا دسس پدس نمونه هاى دیگرى از خانواده محورى را تصویر مى کنند.
مدیریت پنهانى امور، سنگ صبور بودن، چشم انتظارى، رازدارى، دست هاى زبر یا مهربان و ... از خصوصیات زن � مادر است. زیبایى زن در وجه لطافت و مهربانى اش ارزیابى مى شود و در درجه ی نخست اهمیت قرار ندارد.
همه ی نویسندگان زن گاهى به نقش مادرانه نزدیک مى شوند، حتا اگر زن غالب در داستان هایشان نقش دیگرى مثلن نقشى نزدیک به مردها را بازى کند. "زن � مرد" در داستان هاى منیرو روانى پور به علت داشتن آرمان ها و آرزوهایى خارج از کانون خانواده، چهره ی دیگرى از زن را به نمایش مى گذارد. از ویژگی های عمده ی زن - مرد مى توان به استقلال طلبى، جست وجوى راهى براى خروج از وضع موجود، نوآورى، تاثیر گذاشتن بر زندگى دیگران و ... اشاره کرد. برعکس زن - مادر، خانواده دغدغه اصلى این گونه زنان نیست. بیش تر آنان در خارج از کانون خانواده در جست وجوى کمال و تعالى خود هستند. آنان در عشق ورزیدن و در ایفاى نقش مادرى هرگز خود را یکسر فراموش نمى کنند و نه تنها با سلاح زنان دیگر یعنى مهربانى، بلکه با مدیریت و هوشمندى با مسایل برخورد مى کنند. "افسانه" راوى رمان "دل فولاد" نوشته ی روانى پور در برخوردش با پسر معتاد صاحبخانه هر چند به عواطف مادرانه و حتا عاشقانه نزدیک مى شود، ولی زن - مرد وجود او قاطع تر عمل مى کند و سر رشته ی امور را به دست مى گیرد. زن - مرد زیاد در بند زیبایى ظاهرش نیست، اگر به آینه نگاه کند، مى خواهد ببیند چه قدر پیر شده تا بداند چه قدر فرصت دارد که کارهایش را به انجام برساند. حضور او در جامعه مهم ترین مشخصه ی او است، در حالى که زن - مادر صبور در مقام مادر یا همسر ِ کسى که نقش مهمى در جامعه دارد، نقشش را ایفا مى کند. زن - مرد حتا اگر دارای خانواده اى شود، دغدغه هایش را به محور آن محدود نمى کند، در داستان هاى "زن فرودگاه فرانکفورت" چنین زنى را زیاد مى بینیم. زن - مرد از جایگاهش ناراضى است و براى تغییر وضعیتش ممکن است ویژگی های زنانه را مزاحم بداند. برخوردش با مردها خصمانه نیست و حتا با آنان به تر از زن ها طرف سخن مى شود.
در داستان هایى با بافت اجتماعى کهنه تر، زن - مادر حضور پر رنگ ترى دارد، در مقابل، جامعه ی شهرى تر، زنان را به مشاغل تازه ترى وارد مى کند. در چنین زمینه اى زن حتا با حفظ نقش کهن خود (نقش مادرانه) استقلال خود را با کار، خلاقیت و ... حفظ مى کند و در حالت اغراق آمیزتر ویژگی های مردانه از خود بروز مى دهد و می کوشد عواطف زنانه اش را نشان ندهد.
چهره ی دیگرى که زنان از دیرباز در قصه ها نشان داده اند، چهره بسیار زنانه شان است که همواره راه گشاى داستان هاى عاشقانه و پر سوز و گداز بوده است و گاه آشکارا براى کشمکش و آشوب و حتا به آتش کشیده شدن شهرها. حضور "زن � زن" در داستان هاى مردانه پر رنگ تر و پا برجا تر از نقش هاى دیگر است. ولی معمولن از دیدگاه بیرونى مورد توجه قرار مى گیرد و چه اثیرى باشد چه زمینى، فتنه گر است و بانى آشفتگى. چنین زنى در نگاه نویسندگان زن به شکل دیگرى از سوی خواننده درک مى شود، در میان داستان نویسان زن معاصر، شیوا ارسطویى با دل و جرات بیش ترى به چنین زنى میدان عمل داده است. شهرزاد داستان هاى او زنى است که علاوه بر کوشش براى فراتر رفتن از زندگى روزمره (مانند زن- مرد) به ویژگى هاى زنانه اش نیز پرداخته است. توجه به زیبایى، ترس از پیر شدن، اهمیت دادن به عشق، تکیه بر قدرت مردانه و ... از ویژگی های عمده ی زن - زن است. تقریبن در همه ی داستان هاى مجموعه ی "آفتاب و مهتاب" رابطه ی عاشقانه - نه خانوادگى- وجود دارد. زن در این داستان ها به شکلى واقع بینانه ویژگی های ذاتى خود را پذیرفته و با آن ها زندگى مى کند نه مبارزه. حتا شهرزاد داستان بلند "آسمان خالى نیست" را که شاعر و متفکر و جست وجوگر است، بارها جلوى آینه مى بینیم و بارها هم اوست که سر دوراهى است. مردهایى در زندگى اش وجود دارند که بخشى از وجودش به شدت به آنان وابسته است. زن - مرد درونش او را به سمت استقلال مى کشاند و نیمه ی بسیار زنانه اش او را کامل مى کند. ناهید و آناهیتاى داستان "آسمان خالى نیست" تداعى کننده ی همین دو بخشند که یکى رو به آسمان دارد و دیگرى به شدت زمینى است.
در داستان هاى "آفتاب و مهتاب" این حس زنانه با تاکید بر رنگ ها، رقص، عشق و ناکامى تشدید مى شود. در داستان "غذاى چینى" باز هم دوگانگى را مى بینیم. زن در موقعیت سازنده (فیلم ساز و منتقد) و زن در موقعیت زنانه. در داستان "او را که دیدم زیبا شدم" به شکل کاملى با احساسات زنانه مواجه ایم. زمینه ی داستان به راحتى امکان نزدیک شدن به حس مادرانه را فراهم مى کند. نویسنده ی دیگری با تفکر دیگر، در چنین وضعیتى نقش اصلى داستان را به زن - مادر مى دهد، ولی در نگاه زنانه ی ارسطویى به راحتى وضعیتی عاشقانه شکل مى گیرد. زیرا زن در نگاه او بدون ذره اى افسوس زن است. زنى که همه ی پستى و بلندى هاى وجود خود را پذیرفته و با آگاهى بر آن ها و نیازهایش در موقعیت هاى گوناگون، طبیعى ترین و غریزى ترین بخش خود را نشان مى دهد. نیمه ی هنرمندى هم اگر در او وجود داشته باشد (غذاى چینى، آمده بودم با دخترم چاى بخورم، آسمان خالى نیست و...) موجب مخدوش شدن نیمه ی دیگر نمى شود.
زنان مظلوم و ستمدیده از جانب مردان، در دو سه دهه اخیر دستمایه ی بسیارى از نویسندگان زن بوده اند. "زن � مظلوم" گاهى مورد توجه نویسندگان مرد نیز قرار گرفته است. داستان "طبقه هم کف" یوریک کریم مسیحى که در مجموعه اى به همین نام منتشر شده است، چنین نگاهى دارد. ولی اصولن این شیوه ی برخورد نویسندگان زن و به ویژه گروهى از آنان است که حقوق از دست رفته و جایگاه اجتماعى زنان، دغدغه ی اصلى شان است. تقریبن همه ی نویسندگان زن ولو در چند داستان و یا در چند موقعیت کوچک، چنین مضمونى را دست مایه ی کارشان قرار مى دهند، حتا اگر زن مورد توجه شان از جنس دیگرى باشد. در داستان هاى "سنگ هاى شیطان"، "کافه چى"، "کنیزو" و حتا "دل فولاد" منیرو روانى پور به این مساله توجه شده است، هر چند قبلن زنان روانى پور را به طور عمده در دسته دیگرى قرار دادیم، دسته اى که روى زمین سفت راه مى روند، مى دانند چه مى خواهند و براى رسیدن به خواسته شان ظلم و جور یک مرد جلودارشان نیست. مظلومیت زن گاهى نقش مقابلى مثل مرد ظالم، پدر دیکتاتور یا خانواده اى سنتى دارد و گاه جنبه هاى فیزیکى و جسمانى او براى نگه داشتنش در موقعیتى دردآور کافى به نظر مى رسند. در کتاب "بعد از ردیف درخت ها" نوشته ی زهره حکیمى، زن همیشه گرفتار یکى از این موقعیت ها است. در داستان هاى "ابر پنبه اى سفید سرگردان" و "گل هاى یاس" در کلاسیک ترین شکل، مرد ظالم را مى بینیم و در داستان هایى مثل "درد" و "من که بى سلاحم" که نامش از مجموعه ی شعر خاطره حجازى به نام "اندوه زن بودن" وام گرفته شده است، خصوصیات ذاتى زن او را در موقعیتى اندوه بار قرار مى دهند. در داستانى مانند "سقوط" نوشته نصرت ماسورى نیز نفس زن بودن، اندوهناک تصویر شده است. مقایسه ی این دیدگاه با دیدگاه بسیار زنانه ی شیوا ارسطویى که ویژگى هاى زنانه را راحت و بدون درد پذیرا شده جالب است. در داستان جدید "پله ها" نوشته ی بهناز علی پور، حضور مرد بدبین و مشکوک نشان مى دهد که مظلومیت زن هنوز هم مورد توجه است و احتمالن تا سال هاى زیادى در آینده موضوع داستان هاى بى شمارى قرار مى گیرد. این گونه داستان ها معمولن موضع مشخصى دارند و از نگاه بى قضاوت مورد نظر چخوف دورند. در واقع موضع اتخاذ شده، انگیزه ی اصلى نوشته شدن این گونه داستان است و همین، خودانگیختگى و بارورى را از داستان مى گیرد و جهتى خشک و منطقى به آن مى دهد.
"زن � انسان" آخرین تیپى است که در این بررسى به آن پرداخته مى شود. در این نگاه، زن به علت جنسیت و موقعیت اجتماعى در جایگاهى متفاوت با مرد قرار نمى گیرد، به او به عنوان موجودى نگاه مى شود که به علتى روان شناسانه یا هستى شناسانه مورد توجه است و زن یا مرد بودنش در اصل ماجرا بى تاثیر است. در این داستان ها ممکن است زن در موقعیتى مادرانه، زنانه و حتا مظلومانه قرار بگیرد، ولی درونمایه ی اصلى داستان موضوعى وراى جنسیت است و ما را با آدم ها و ذهنیت آنان مواجه مى کند. گذشتن از تعصب جانب دارانه و نگاه عمیق به انسان و روابطش، گاهى ما را با داستانى رو به رو مى کند که باور نمى کنیم از قلم زنى پدید آمده باشد، مانند داستان "گریز" نوشته ی کاترین منسفیلد که در نگاهى سطحى، داستانى ضد زن به نظر مى رسد یا مشابه آن داستان "ویکفیلد" نوشته ی ناتالى هاثورن. در هر دوى این داستان ها مرد خانه مى گریزد. یکى به خانه اى غیر از خانه خودش، ولی نزدیک به آن و دیگرى به گوشه اى از ذهنش که دنیاى دیگرى براى خودش در آن ساخته است. نزدیک تر از هر دوى آنان به ما، داستان "جاى دیگر" نوشته ی گلى ترقى است، مرد این داستان هم، خانه و زنش را مى گذارد و مى رود، ولی در هیچ یک از این داستان ها جنسیت کسى که مى گریزد به اندازه ی انگیزه ی گریزش که فرار از تکرار و روزمرگى است، اهمیت ندارد. داستان "نزدیکى" نوشته حنیف قریشى نیز به شکل دیگرى چنین مضمونى را تکرار مى کند و مرد بودن نویسنده و راوى، داستان را به سمت قضاوت منفى در مورد زن همراه او نمى کشاند. چیزى که درون آدم ها را متلاطم مى کند آدم هاى پیرامون نیستند، بلکه حسى درونى است که باعث مى شود جهان کوچک داستان به سمت چشم اندازى گسترده تر امتداد پیدا کند.
ما در داستان هاى گلى ترقى با زن هاى متنوع و زیادى مواجه ایم. ممکن است بیش تر آنان در قالب تیپ هاى شناخته شده بگنجند و قابل دسته بندى باشند، ولی تصویر کلى او از زن چیزى انسانى است که مرد یا زن بودن راوى تاثیری بر آن ندارد. وقتى راوى داستان هاى ترقى، مرد است (در داستان هایى مثل جایى دیگر، درخت گلابى و بزرگ بانوى روح من) موفق بودن یا نبودنش در ساختن لحن مردانه مهم نیست چون با مضمونى رو به رو هستیم که مردانه و زنانه برنمى دارد. حضور تیپ ها در داستان، کار قصه گو را آسان مى کنند و به او اجازه مى دهند تا شخصیت هاى اصلى و پیچیده تر را به تر معرفى کند، تیپ هایى مانند مادر راوى که از نوع امروزی زن - مادر است (زنى با امکانات مالى خوب و لباس هاى شیک و عطر خوشبو، متظاهر و ...)، انار بانو (داستان انار بانو و پسرهاش) و میهن بانو (داستان خانه اى در آسمان) نمونه ی کلاسیک تر زن - مادر هستند، امینه (داستان سفر بزرگ امینه) نمونه ی زن مظلوم است و آتش افروز (داستان فرشته ها) نمونه ی زن- زن. ولی هیچ کدام این ها دیدگاه نویسنده را محدود به جهان زنانه نمى کند، حتا اگر به سخن رانى چند سطرى اش درباره ی حقوق از دست رفته ی زنان در داستان "جایى دیگر" (برگ ۲۴۳) بى توجه نباشیم و حتا اگر حواسمان باشد که در خیلى از داستان ها با زنى طرفیم که به تنهایى و با قدرت، زندگى خود و بچه هایش را مى گرداند و او را مانند شخصیت هاى داستان هاى منیرو روانى پور در دسته ی زن - مردها جا بدهیم. ترقى در کنار این تیپ ها آدم هاى اغراق شده و عجیب زیادى را به کار مى گیرد. این آدم هاى عجیب (آقاى ر، مارى خانم، دوست کوچک، میم در داستان درخت گلابى، مستر غزنى، آتش افروز و ...) با ریتم تند و یک نفس راوى و تکرار برخی جمله ها و رویدادها، فضایى خاطره وار را به وجود مى آورد با سایه هاى تند، مانند انیمیشنى سیاه و سفید با نقاشى هایى که انگار دختربچه اى آن ها را کشیده، دختر پرجنب وجوش و با هیاهو که در زندگى دوم خود در پاریس، زنى است با دو فرزند که گفتنى هایش خاطرات گذشته اند و از حال چیزى نمى گوید جز ملال زندگى. در زندگى کنونى این زن، حرفى از شوهر یا پدر بچه ها به میان نمى آید. ممکن است با زنى از نوع مظلوم مواجه باشیم؟ در آن صورت چه بى طرفانه داستان هایى از آسمان و زمین برایمان به هم مى بافد! داستان هایى از دو دنیایى که تقریبن در تمام کارهاى ترقى به شکلى واضح قابل تفکیک اند. دنیاى بى غل وغش، ساده و راحت بچگى (خانه شمیران) و دنیاى سخت و عبوس بزرگسالی (پاریس) است. دنیاى این جا و آن جا است. دنیاى آدم هاى هم طبقه و مشابه مانند اقوام و دوستان خانوادگى و دنیاى آدم هایى از نوع و دسته اى دیگر، مثل دوست کوچک، گیتى و دخترش در داستان آن سوى دیوار، راننده اتوبوس، مرد هندى، امینه، زینب داستان خدمتکار، اناربانو و دیوانه هاى داستان اولین روز. راوى بى رحم و قضاوت گر او، تکلیفش با خوب و بد آدم ها معلوم است و از آغاز، شخصیت وارد شده به داستان او را کند و کاو مى کند و در این زمینه، استثنایى هم براى دوست و غریبه و مرد یا زن قایل نیست، حتا اگر بداند که حقوق هر کدامشان چیست و چه قدر به تحقق آن نزدیک یا دورند.
منبع : روزنامه شرق
سارا شعر
مروری بر داستان نویسی زنان ایران
مروری بر داستان نویسی زنان ایران
در تازه ترین شماره فصلنامه بررسی کتاب ویژه ادبیات، که به همت مجید روشنگر، ناشر، منتقد ادبی و مترجم ساکن لس آنجلس امسال بیستمین سال انتشار خود را پشت سر گذاشت و تمرکز آن بر روی ادبیات مهاجرت است، علاوه بر چند گفتگوی ادبی، نقد کتاب و شعر تازه، چند داستان کوتاه و اشعاری از نویسندگان و شعرای ایرانی و آمریکایی، مطلبی تحت عنوان «مروری بر داستان نویسی زنان ایران» نیز به چاپ رسیده است که توسط پژوهشگر و نویسنده ایرانی ساکن قطر، مهتاب کرانشه نوشته شده است.
این مطلب مروری است بر تاریخچه نویسندگی زنان در ایران که در طول چند دهه توانسته اند موقعیت خود را در عرصه ادبیات ایران، به جایگاه تثبیت شده ای برسانند. آنان در حوزه داستان به خصوص ادبیات داستانی کودکان و نوجوانان، رمان، نمایشنامه و فیلمنامه آثار پرباری را ارائه داده اند که به رقابت با آثار مردان می پردازد.
خانم مهتاب کرانشه در ادامه این مطلب می نویسد: «گفتنی تر این که بیشتر این ها نشانه ای از دفاع از موجودیت، جنسیت، هویت ملی و فرهنگی و دینی و علمی زنان در کنار و یا برابر مردان است. بنابراین باید اعلام کرد که زنان داستان نویس امروز ایران سهم ارزشمند و در خور توجهی از داستان نویسی امروز جهان را به خود اختصاص داده اند و آثارشان از هر حیث شایسته توجه و ترجمه، نقد و تجزیه و تحلیل است.»
خنم کرانشه می نویسد: «داستان نویسی زنان علاوه بر پیوندی که با عرصه ادب به طور کلی دارد از سوی دیگر نشانه بسیار مهمی از تحول اجتماعی، فرهنگی و انسانی بسیار عمیقی است که در صد سال گذشته در عرصه زندگی زنان در ایران رخ داده است. تحولی همراه با تلاطماتی گاه خشن، گاه بالنده، گاه حقیر و گاه گشاینده.»
با مروری بر تاریخچه حضور زنان نویسنده و داستان نویس ایرانی به شیوه و سبک امروز در صحنه ادبیات ایران کرانشه می نویسد: «این شیوه و سبک امروزی داستان نویسی از سال ۱۳۲۰ شمسی پدید آمدند و آثار نخستین آن ها اسیر کلیشه های ادبیات مردانه بود. با این تفاوت که این زنان خیلی نگران ترند و دائما زنگ اخلاق را به صدا در می آورند. نخستین نویسندگان زن هدف از داستان نویسی را تربیت و تهذیب اخلاق می دانستند تا همجنسان خود را از خطرهایی که در پیرامونشان هست آگاه سازند. ایراندخت تیمورتاش اولین زنی است که در سال ۱۳۰۹ کتاب داستاناش را منتشر کرد.»
بنا بر شواهد، این روند نوشتن تا دهه ۴۰ شمسی ادامه پیدا می کند اما از این تاریخ به بعد ناگهان تحولات تازه ای در ادبیات زنان بوجود می آید: «منتقدان و تاریخ نگاران ادبی در ایران، سال ۱۳۴۸ – سال انتشار رمان سوشون – را آغاز داستان نویسی زنان و سیمین دانشور را مادر و اولین قلم به دست این زمینه می دانند. این داستان که در زمان انتشارش یک حادثه بزرگ ادبی و سیاسی بود، تا به حال ۱۵ بار تجدید چاپ شده است. آخرین چاپ آن با تیراژ ۱۵ هزار نسخه منتشر شد که در مقیاس های ایران بسیار بالا است. سوشون اولین رمانی است که نویسنده، راوی و شخصیت اول آن زن است هر چند که شخصیت مرکزی و محوری آن یک مرد است. آثار دیگر دانشور مجموعه داستان به کی سلام کنم و جزیره سرگردانی و چند اثر دیگر است.»
پس از سیمین دانشور، چند زن دیگر داستان نویس مانند شهرنوش پارسی پور، گلی ترقی، مهشید امیرشاهی، مهری یلفانی، شکوه میرزادگی، پرتو نوری علاء و غزاله علیزاده و چند تن دیگر در سال های قبل از انقلاب چند رمان و داستان کوتاه منتشر کردند. اینان آن دسته از نویسندگانی هستند که داستان نویسی را از دهه چهل و پنجاه شمسی آغاز کرده اند.
«کوچه بن بست» اولین اثر مهشید امیرشاهی در سنین هفده سالگی به اتمام رسیده است. این نویسنده هم چنین نویسنده مجموعه داستان های «سار بی بی خانوم»، «بعد از ظهر آخر» و «منتخب داستان ها» می باشد. در سال های بعد از انقلاب مهشید امیرشاهی دو کتاب «در سفر» و «در حضر» را به چاپ رسانید.
گلی ترقی قصه نویسی را از نوجوانی تجربه کرد. اولین کتاب او مجموعه داستانی است به نام «من چه گوارا هستم» که از مضمونی اجتماعی برخوردار است. ترقی بعد از انقلاب به پاریس رفت و فعالیت های ادبی خود را در آنجا ادامه داد. آثار داستانی گلی ترقی با خلق داستان «خانه ای در آسمان» به اوج می رسد. زنان داستان های گلی ترقی، آرزو دارند تا در جایگاه های واقعی خود – مادر، همسر، دختر، قرار بگیرند. گلی ترقی با طراحی فضاهای شیرین و غریب سعی در برآوردن این آرزوی زنانه دارد. مردان داستان های ترقی، نه خیلی تیزهوش تر از زنانند و نه برتری خاصی به زنان دارند اما دوست دارند که سالار باشند و شاید این تداعی همان نظام سنتی باشد که حاکم بر داستان های او است. گلی ترقی نخستین فیلمنامه نویس زن نیز هست و نخستین فیلمنامه ای که نوشت به نام «بی تا» با شرکت گوگوش در سال ۱۳۵۱ به اکران عمومی در آمد. در اغلب آثار گلی ترقی، زنان به نسبت از قدرت و قابلیت های بیشتری در اداره زندگی برخوردارند واغلب راهبر و راهنمای مردانند.
شهرنوش پارسی پور از شانزده سالگی داستان هایش را در نشریات مختلف به چاپ می رساند. آداب صرف چای در حضور گرگ، طوبا ومعنای شب، سگ و زمستان بلند و زنان بدون مردان از آثار منتشر شده اوست. از لحاظ سبک نوشتاری، داستان های پارسی پور در هاله ای از ابهام و پیچیدگی فضای بیمار جامعه ایران قبل از انقلاب و اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن ترسیم شده است. او در نوشتارهای خود به مکاتب ادبی سوررئالیسم و رئالیسم جادویی نظر دارد و مضامین عرفان شرقی ایران، هند و چین در آن ها کاملا مشهود است. موضوع اصلی داستان های شهرنوش پارسی پور اغلب زندگی زنانی است که در جامعه پناهگاه مطمئنی نمی یابند به همین دلیل در دام تباهی گرفتار می شوند.
غزاله علیزاده که اولین کتابش «بعد از تابستان» در سال ۱۳۵۵ منتشر شد، بعدها سفر ناگذشتنی، مجموعه سه داستان کوتاه و رمان دوجلدی «خانه ادریسی ها» و «چهار راه» را منتشر ساخت که با این مجموعه داستان، نام او به عنوان نویسنده ای معتبر در قصه نویسی معاصر ایران به ثبت رسید.
در داستان های علیزاده زوج ها همیشه دردی جانکاه را تحمل می کنند. دردی که آن ها را به تنهایی و انزوا می کشاند. این نویسنده هر چند هرگز نگاهی یک سویه در داستان هایش نداشته است اما نقش زنان را به دلیل کمرنگ بودن آن در طول تاریخ، در داستان های خود برجسته نشان داده است.
مهتاب کرانشه در ادامه این مطلب می نویسد: «در سال های بعد از انقلاب، روند داستان نویسی زنان با رشدی انفجاری مواجه شد. به طور مثال بر اساس پژوهشی از سال ۱۳۷۰ به بعد میزان ادبیات زنان در ایران به ۱۳ برابر دهه پیش از آن می رسد که پدیده ای است قابل بررسی. شهرنوش پارسی پور در این رابطه می گوید: «تجربه انقلاب و جنگ و پیامدهای اقتصادی و روانی آن زنان را به میدان حادثه پرتاب کرده است و این گویا یک فرمان تاریخی است. من می نویسم چون اندیشیدن را آغازیده ام و می خواهم بدانم کیستم.»
در ده سال گذشته، پرفروش ترین رمان های ایرانی را زنان نوشته اند. بامداد خمار نوشته فتانه حاج سید جوادی ۴۷ بار و سهم من نوشته پرینوش صنیعی ۱۴ بار تجدید چاپ شده است. هر چند این رمان ها داستان هایی خطی هستند که در مضمون آن ها جریانی از پند و اندرز رونمایی می کند و شاید بتوان آن ها را نسخه های تکراری از نوشته های نویسندگان زن دهه ۲۰ دانست اما با نثری شیوا و روان از جذابیت خاصی برای خواننده برخوردار اند و در مضمون، این داستان ها سهم معلق در هوای زنان را که می خواهند خارج از دالان های تاریک اجتماعی حرکت کنند مثل یک علامت سوال بزرگ پیش روی خواننده می گذارند.
خانم کرانشه در این بخش از مطلب خود اشاره ای به برخی از برجسته ترین داستان نویسان زنان حال حاضر از جمله فریبا وفی دارد که دو داستان «پرنده من» و «رویای تبت» او برنده جایزه های متعدد شده است و می نویسد: «بخش بزرگی از ادبیات داستانی ما چه زنانه و چه مردانه با انگیزه انتقال روایت و نگاه نویسنده از واقعیات به مخاطب آن نوشته شده است. یعنی نویسنده می خواهد بگوید من این واقعه تاریخی، این واقعیت فرهنگی واین مشکل اجتماعی را این گونه دیده ام و این دیدگاه خود را، یا گزارش گونه و یا در لابلای ماجراهای تخیلی یا تاریخی نقل می کند. با ورود زنان به دنیای داستان نویسی، طبیعتا یک رشته واقعیات ویژه زندگی زنان با نگاه زنانه به بن مایه های داستان نویسی افزوده شد و از آنجا که زنان نویسنده هم به طور طبیعی دردآشنای این واقعیات بودند و هم خود را نسبت به آن ها متعهد می دانستند، داستان هایی نوشتند افشا گرانه و دادخواهانه در باره فقر زنان، درباره موقعیت پایین تر زنان در جامعه نسبت به مردان، درباره رها ماندگی و واگذاشتگی زنان پس از طلاق و بی پناهی آنان. درباره باورهای ریشه داری که در خصوص دختران و زنان در ذهن جامعه وجود دارد.»
کرانشه می نویسد: «این موضوع ها را می توانیم در یک رده افشای مظالم قرار دهیم که دنیای سنتی را نشانه می گیرد. مثلا در بسیاری از نوشته های اولیه منیرو روانی پور می توان این بن مایه را سراغ کرد. روانی پور از جمله زنان نویسنده ای بود که در دهه شصت شمسی در فضای مردانه ادبیات داستانی ایران درخشید و آثاری با حس و حال بومی و غریب نوشت که با استقبال مخاطبان روبه رو شد.
از دیگر نویسندگان مطرح زن بعد از انقلاب باید از فرخنده آقایی برنده جایزه گلشیری نام برد و از زویا پیرزاد که از نوعی رمان نویسی زنانه پاکیزه و راحت اما پرنکته و کم اندوه پیروی می کنند. در کتاب های پرخواننده زویا پیرزاد از جمله «چراغ ها را من خاموش می کنم» زنانی را می بینیم که درگیر التیام زخم ها و هم چنین خودیابی هستند. زنان این کتاب ها فقیر نیستند، مورد تجاوز جنسی یا بدرفتاری های پرفاجعه قرار نگرفته اند اما نیازمند و در آرزوی همدلی و تفاهم با همسرشان، فرزندانشان و حتی مادرشان هستند.
در بخش های پایانی مقاله مروری بر داستان نویسی زنان ایران، مهتاب کرانشه می نویسد: «داستان نویسی زنان ایرانی در خارج کشور، هم زمان و هم عرض داستان نویسان داخلی پیش می رود و این تم نوشتاری که به «ادبیات مهاجرت» معروف شده است شاخه ای جداگانه در ادبیات ایران محسوب می شود که چه از نظر زبان و چه از نظر مضمون ویژگی های خودش را دارد.»
ملیحه تیره گل، منتقد ادبی، پژوهشگر و نویسنده کتاب «مقدمه ای بر ادبیات تبعید» گفته است: «زن نویسنده مهاجر در دو زمینه از مردان نویسنده پیشی گرفته است: شکستن تابوهای فرهنگی یا دست کم رویارویی بدون خودفریبی با آن ها که در آثار زنان از سطح کلام فراتر رفته و به معنا رسیده است. دوم توفیق نسبی در شناسایی خود، یعنی دستیابی به استقلال درونی که محصول زمینه اول است.»
اما در هرحال نباید فراموش کرد که زنانی که امروز می نویسند و می درخشند میراث دار زنانی هستند که دیرسالی است در برهوت جامعه مردسالار خشن و متعصب، کوره راه ها را در نوردیدند و با تگناهای بی شماری مبارزه کردند و راه را تا اندازه ای گشودند و به نسل های بعد از خود فرصت دادند که بر شانه های آن ها بایستند و دستان خود را به لبه دیوار مساوات برسانند.
زنان داستاننویس پس از انقلاب اسلامى
زنان داستاننویس پس از انقلاب اسلامى
[ظهور زنان داستاننویس در عرصه ادبیات کشور به اواخر دهه سى برمىگردد اما دگرگونىهاى فرهنگى صورت گرفته در ایران پس از انقلاب، جلوه تازهاى از حضور زنان در این عرصه را رقم زده بگونهاى که آثار پرشمارى از آنان طى سالهاى اخیر در بسیارى از جشنوارههاى کتب برگزیده، صاحب مرتبه شدهاند.
در این پژوهش به مناسبت 25 سال انقلاب از میان دهها نویسنده زن با عنایت به کیفیت آثار آنان 25 زن داستاننویس در حوزه بزرگسالان و 25 نفر در حوزه خردسالان به انتخاب نویسنده، معرفى شدهاند. ]
سرآغاز
وقتى به تاریخ ادبیات داستانى ایران مىنگریم پیدایش، تداوم و موفقیت در آفرینش آثار برجسته را بیشتر مردها برعهده داشتهاند.
اگر مبناى پیدایش داستان را در ایران «یکى بود یکى نبود» محمدعلى جمالزاده به حساب بیاوریم، حرفه داستاننویسى در واقع تخصصى مردانه به حساب مىآمده است.
اگرچه در سالهاى اواخر دهه سى و چهل به بعد با حضور نویسندگانى چون سیمین دانشور و گلى ترقى و بعدها مهشید امیرشاهى نخستین آثار داستاننویسان زن مطرح مىشود، اما این آثار در مقابل آثار گروه مردان به لحاظ کیفى و کمّى جایگاه قابل توجهى پیدا نمىکنند. اگر چه فرم تازه ادبى داستان، شرایط تازهاى براى نگاه به زندگى ایجاد کرده بود اما فرهنگ مردسالار جامعه هنوز چیرگى و سیطره خود را از کف نداده بود.
روایت نسل اوّل داستاننویسان ایرانى مانند محمدعلى جمالزاده، صادق هدایت، بزرگ علوى، چوبک و ... روایتى از همین عصر را به نمایش مىگذارد.
سیمین دانشور در اواخر دهه سى با انتشار چند مجموعه داستان مثل «آتش خاموش» (1327) و «شهرى چون بهشت» (1340) به عنوان نخستین زن داستاننویس مطرح مىشود. رمان «سووشون» او را به شهرت مىرساند و او را همطراز دیگر نویسندگان نسل اوّل مىکند.
البته اگرچه در «سووشون» دانشور پیش از اینکه سخنگوى زنان عصر خود باشد، روایتى از دنیاى مردسالار عصر خود را باز مىنماید.
پس از دانشور نویسندگان دیگرى چون گلى ترقى با چاپ مجموعه داستان «من چه گوارا هستم» (1348) و سپس با داستان بلند «خواب زمستانى» (1352) حضور زنان داستاننویس را تثبیت مىکنند. مهشید امیرشاهى و بعدها شهرنوش پارسىپور و غزاله علیزاده هم این جلوه خاموش را پرفروغ مىسازند.
البته زنان دیگرى هم بودهاند که در طول سالهاى پس از دهه سى و آغاز انقلاب اسلامى آثارى در حوزه داستان و رمان آفریدند که برخى از آنها در سالهاى پس از انقلاب هم به فعالیتهاى ادبى خود ادامه دادهاند و بعضى دیگر با چاپ یک یا چند مجموعه، دیگر اثرى از آنان منتشر نشد؛ کسانى چون عطیه شایانى با «ندا» (1337)، مهین مستوفى با داستان «خرما» (1337)، مهین توللى با «سنجاق مروارید» (1338)، ناهید سرفراز با اثر «گلیمهاى سیاه» (1339)، رؤیا مسعودى با «رؤیا» (1347)، فریده رهنما «یکشنبه سوم» (1342)، فریده گلبو «جاده کور» (1344)، مهین بینا «مسجد و دیر» (1348)، میمنت دانا «آهنگ جوانى» (1348)، منیر ابطحى «دزد ناموس» (1350)، سعیده پاکنژاد «کشاوان» (1356)، کبرا سعیدى «توبا» (1356)، مینا هنربخش «ماهىها در خاک زندگى مىکنند» (1356)، فاطمه رحیمى «زن بابا» (1357)، مهین افخمرسولى «چهارده داستان» (1357)، فیروزه غیاثى «قلبهاى شکسته» (1355)، شکوه میرزادگى «بنفشههاى سیاه» (1355) و «گل آفتاب» (1356)، قدسى قاضىنور «گرگ و خرگوش» (1356) و... .
با پیشامد انقلاب اسلامى و دگرگونىهاى فرهنگى و اجتماعى شرایط تازهاى براى حضور زنان ایجاد شد. در مدت دو دهه پس از انقلاب دهها نویسنده که نامى از آنها در سالهاى پیش از انقلاب نبود با نوشتن داستان جلوه تازهاى از حضور زنان را به نمایش گذاشتند.
در این سالها هم به لحاظ کمّى و هم به لحاظ کیفى آثار زنان رشد کرد و در بسیارى از انتخابهاى کتابهاى برگزیده، نهادهاى دولتى و غیر دولتى صاحب رتبه بودند.
در این پژوهش تلاش بر این است که به مناسبت سپرى شدن 25 سال از انقلاب اسلامى در دو مرحله به معرفى 25 زن داستاننویس بپردازیم، اگر چه انتخاب این تعداد محدود (پنجاه نفر) زن از میان زنان نویسنده کار دشوارى است اما کوشش شد زنانى که از نظر کیفى فعالیت بیشترى داشتهاند معرفى شوند؛ اگر چه به دلیل نبود یک منبع مشخص، یافتن زندگینامه و معرفىنامه آثار این نویسندگان کار دشوارى بود.
شرحى بر داستاننویسان نامى
منیژه آرمین
منیژه آرمین در سال 1324 در تهران به دنیا آمد. اولین اثر او «سفر به اروند» (1367) است که رمانى جنگى است و داستان آوارگى یک خانواده خرمشهرى را بازگو مىکند. یکى از پسران خانواده به جبهه مىرود و دیگرى که ضد انقلابى شده در برخورد با واقعیت، به راه راست برمىگردد.
«راز لحظهها» (1372) داستان بلندى است که زندگى واقعى دخترى فلج و مشکلات زیادى را که داشته، بررسى مىکند و بیوگرافى - رمان محسوب مىشود. این اثر، بافتى گزارشگونه دارد.
«آن روز که عمه خورشید مرد» (1374) رمانى است در سه بخش روایتى. داستانى از سالهاى 1300 تا 1340 دارد. در این رمان تحولات فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى گیلان به شکل داستانى بازگو مىشود. رمان تلاش دارد به ظهور قدرت و زوال آن در یک خانواده بپردازد.
«کیمیاگران نقش» (1377) شرح داستان گونه زندگى هفت نقاش معروف ایرانى (علىاکبر صنعتى، محمود فرشچیان، على کریمى، محسن سهیلى، عیسى بهادرى، حسن اسماعیلىزاده و جواد حمیدى) است.
«بوى خاک» نیز رمانى از زنى مهاجر است که همراه خانوادهاش به خارج از کشور سفر مىکند.
«اى کاش گل سرخ نبود» (1381) رمان دیگرى از خانم آرمین است که به روایت زنى مىپردازد که در سالهاى پایانى عمر در آسایشگاه با بازگشت به خاطرات گذشته، رنجها و مصایب او را شاهد هستیم. این رمان به مسائل اجتماعى سیاسى پیش از انقلاب و سالهاى پس از آن مىپردازد.
«گزیده داستانهاى معاصر» (1380) برگزیده آثار آرمین است که توسط انتشارات نیستان به چاپ رسیده است.
«شب و قلندر» (1381) داستان سرکرده راهزنان است که با آوایى که از درون قالیچه مىشنود، به دوران کودکى و خاطرات آن زمان باز مىگردد.
رمان تصویرى از وضعیت اواخر دوران قاجار است. در این رمان تصاویرى از گذشته تاریخ، مکاتب فکرى مذهبى و جنگ همیشگى میان خیر و شر ارائه مىشود.
فرخنده آقایى
فرخنده آقایى در سال 1335 در تهران به دنیا آمد.
نخستین اثر او مجموعه داستان «تپههاى سبز» (1366) حال و هوایى وهمناک و سورآلیستى دارد. زنان این مجموعه با ترس و اندوه روزگار مىگذرانند و داستانها اغلب زبانى شاعرانه و پراستعاره دارد. دومین مجموعه داستان او «راز کوچک» (1372) آقایى را به عنوان یک نویسنده جدى در ادبیات معاصر معرفى کرد. این اثر در سال 1372 موفق به دریافت جایزه قلم زرین مجلهگردون شد و جایزه بیست سال ادبیات داستانى را از آنِ خود کرد. قصههاى «راز کوچک» برخلاف مجموعه اوّل رئالیستى است. روایت زنانى با خاطرات پراکنده؛ با الگویى بیرونى. آقایى تلاش داشته با انتقال رنج زنان، جامعه را تحریک کند به شناخت برسد.
مجموعه سوم این نویسنده «یک زن یک عشق» (1376) قصه آدمهایى است که با خاطراتشان زندگى مىکنند. در این اثر رد پاى واضح نوستالژى را مىبینیم. آدمهاى «یک زن یک عشق» نمىتوانند با واقعیت زمان خودشان کنار بیایند. «جنسیت گم شده» (1379) اولین رمان آقایى است که موضوعى جسورانه دارد. آقایى تلاش کرده است در این رمان از مشکل آدمهایى بگوید که آنها را ندیده مىگیریم. اما نویسنده علىرغم روایتى تازه در قالب رمان توفیق چندانى به دست نیاورده است. مجموعه داستان «گربههاى گچى» (1382) فضایى تازه را پیش روى ما قرار مىدهد. فرار از وضع موجود، ترس از مرگ و تنهایى و نداشتن قدرت براى تغییر سرنوشت موقعیتى که شخصیتهاى مجموعه در آن قرار دارند.
شیوا ارسطویى
شیوا ارسطویى در سال 1340 به دنیا آمده است.
اولین اثر او داستان بلند «او را که دیدم زیبا شدم» (1372) است که نویسنده تلاش در آفرینش داستانى با ساخت نو در باره جنگ دارد. نویسنده در این اثر با به کارگیرى زاویه گردان، فاصله نویسنده با راوى را حفظ مىکند و به همه آدمهاى داستان امکان حرف زدن مىدهد. در مجموعه داستان «آمده بودم با دخترم چاى بخورم» (1376) راوى زنى است که موقعیتى را مىسازد که در آن خودش را پیدا کند.
در رمان «نسخه اوّل» (1377) راوى نسلى را نمایندگى مىکند که گذشته خود را نگاه مىکند و از آن مىگذرد. راوى با نگاهى گزارشى تلاش مىکند از زبان ژورنالیستى به نفع داستان استفاده کند.
رمان «بىبىشهرزاد» و «آسمان خالى نیست» در خارج از کشور منتشر شدهاند. در «آسمان خالى نیست» زن اثیرى و زن لکاته این بار از زبان زنى روایت مىشود که مىخواهد اوّلى باشد و خون دومى را از رگهایش بشوید. داستان کشمکش بین دو زن اثیرى و لکاته، تنه اصلى داستان و ریشه بقیه کشمکشهاست و شهرزاد قربانى کشمکش دو نیم وجودش است. در مجموعه داستان «آفتاب و مهتاب» (1381)، ارسطویى براى اولین بار از راوى اوّل شخص جمع استفاده کرده است. این داستان کنشها و واکنشهاى تیپهاى یک اجتماع است و از میان نسلى به نام ما به آنچه مىگذرد نگاه مىکند.
در آثار ارسطویى مرز میان واقعیت و خیال چندان مشخص نیست و خوانندهها در داستانهاى او غالباً شخصیتها و حوادث واقعى را مىیابند.
کتاب شعر «گم»، «سینما در آینه خورشید» و «افیون» از دیگر آثار این نویسنده در عرصه مقالهنویسى است.
سمیرا اصلان پور
سمیرا اصلان پور در سال 1341 به دنیا آمد.
داستاننویسى را از سال 1364 با نوشتن داستان در نشریات آغاز کرد. اولین اثر او «مبصر بعدى» (1368) مجموعه داستانى است براى نوجوانان. او «کوههاى آسمان» (1368) را که شامل مجموعه داستانهایى در باره جنگ است براى بزرگسالان نوشت.
«نیلوفر و سپیدار» (1369) داستانى است براى کودکان «و قلب نقرهاى شهر» (1373) را براى نوجوانان نگاشت. «چشم جبههها» (1376) مجموعه خاطرات جنگ است که در سومین دوره کتاب دفاع مقدس مورد تقدیر قرار گرفت.
«پیراهن سفید» (1376) داستانى است براى کودکان و «انار و آینه» (1376) زندگىنامه داستانى است. «تا ماه کامل شود» (1377) مجموعه داستانى است براى نوجوانان. آثار اصلانپور، بیشتر روایت زندگى نوجوانانى است که بیشتر دلمشغولهایى بزرگسالانه دارند. همچنین مضمون جنگ تحمیلى و خاطرات جنگ دستمایه اصلى آثار اوست.
گزیده ادبیات معاصر، «پنجره من و حیاط شازده» و «قلههاى سپید دوردست» از دیگر آثار اصلانپور است.
فرزانه کرمپور
فرزانه کرمپور در سال 1333 به دنیا آمد.
اولین مجموعه او «کشتارگاه صنعتى» (1376) شامل 8 داستان نیمهمستند است که به شیوه روایت داستانهاى گزارشى ارائه شده است.
«ضیافت شبانه» (1378) دومین مجموعه کرمپور است که در آن داستانها پیرامون تیرگىها و شبها و شبزدهها مىگردد.
رمان «زیر پوست شب» (1380) اولین رمان کرمپور است و درمان «دعوت با پست سفارشى» (1382) دومین رمان این نویسنده است.
کرمپور در داستانهایش بیش از آنکه دغدغه کشف درونیات خود را داشته باشد، در جستجوى رویدادهاى بیرون از خود است و با نثرى سرد و بىاعتنا وقایع داستان را براى خواننده روایت مىکند.
مهشید امیرشاهى
مهشید امیرشاهى در سال 1319 در کرمانشاه به دنیا آمد.
از نویسندگانى است که ماجراهاى شخصى خود را با ذوقى طبیعى و طنزى تنیده شده در تار و پود جملات باز مىگوید. اولین آثار او «کوچه بنبست» (1345) و «سار بىبىخانم» (1347) توصیفى عاطفى از دوران کودکى و توخالى بودن آرزوهاى خانوادهاى مرفه را بیان مىکند. امیرشاهى در «بعد از روز آخر» (1350)، «باران و تنهایى» و «به صیغه اوّل شخص مفرد» (1350) از طریق حدیث نفسهایى زنانه به غربتها، ترسها و آمال زنان مىپردازد.
ترجمههایى از «جیمز تربر» طنزنویس آمریکایى و چند کتاب براى کودکان از ترجمههاى امیرشاهى است.
امیرشاهى اکنون در خارج از کشور زندگى مىکند. مجموعه داستان «در حضر» (1364) «در سفر» و «مادران و دختران» از آثار او هستند که در خارج از کشور منتشر شدهاند.
مهین بهرامى
مهین بهرامى در سال 1324 به دنیا آمد.
اولین اثر او مجموعه «زنبق ناچین» (1341) زندگى خانوادههاى اعیانى تهران قدیم را توصیف مىکند. در مجموعه «حیوان» (1364) متأثر از گذران دوران کودکى در تهران سنتى مىنویسد. در این مجموعه خروج از امنیت دوران کودکى و پرتاب شدن به مصیبتهاى دوران بزرگسالى دغدغه اصلى نویسنده به شمار مىرود. مجموعه «هفت شاخه سرخ» (1379)، «ماهخانم و سفر کوچک به فضا» و «جستجوگر» از آثار دیگر بهرامى است. بهرامى در ساخت دنیاى خانوادههاى اعیانى تهران اواخر دوره قاجار با وصف جزئیاتى از خانه و اشیا موفق است و تنهایى زنان؛ بندیان خانه و اندوه، که راه گریزى جز رفتن به تعزیه را ندارند به خوبى تصویر مىکند.
شهرنوش پارسىپور
شهرنوش پارسىپور در سال 1324 به دنیا آمد.
اولین اثر او قصه «توپک قرمز» بود که در سال 1351 براى کودکان نوشته شد. رمان «سگ و زمستان بلند» در سال 1355 به چاپ رسید و پس از آن مجموعه داستان «آویزهاى بلور» در سال 1356 منتشر شد که در این دو کتاب مىتوان شاهد بیزارى نویسنده از مظاهر زندگى خردهبورژوازى بود. داستان بلند «تجربههاى آزاد» هم در سال 1357 از این نویسنده منتشر شد.
«طوبا و معناى شب» دومین رمان این نویسنده است که در سال 1367 به چاپ رسید و منجر به شهرت وى شد. در این اثر پارسىپور با گرایش به رئالیسم جادویى مارکز، تاریخ و ماوراءالطبیعه را بر زمینهاى از تفکرات عرفانى و اسطورهاى در مىآمیزد و آرامش را در بازگشت به بُنمایههاى طبیعى مىجوید. مجموعه داستان «زنان بدون مردان» اثر دیگرى از این نویسنده است که در سال 1368 به چاپ رسید. داستانهاى این مجموعه پیرامون هویت زنانهاى شکل مىگیرد که انکار شده و مورد تهاجم قرار گرفته است.
از دیگر آثار این نویسنده که در خارج از کشور به چاپ رسیده، مجموعه داستان «آداب صدف چاى در حضور گرگ» و رمان «عقل آبى» و همچنین داستان علمى تخیلى «شیوا» مىباشد.
مجموعه داستان «مردان تمدنهاى مختلف» در سال 1381 و مجموعه داستان «گرما در سال صفر» در سال 1382 به چاپ رسید که این مجموعه داستان از راهیافتهگان به مرحله نهایى دریافت چهارمین دوره جایزه بنیاد هوشنگ گلشیرى مىباشد. پارسىپور با پوشاندن وقایع در هالهاى از ابهام و انزوا از عناصر واقعى، فضایى رؤیایى و تخیلى مىآفریند.
زویا پیرزاد
زویاپیرزاد در سال 1330 در آبادان به دنیا آمد.
کتاب «مثل همه عصرها» (1370) اولین مجموعه داستان این نویسنده است. در آن زنانى که از تکرار به کسالت و ملال رسیدهاند، زندگىشان در برشى کوتاه روایت مىشود. اغلب قصههاى این مجموعه در زمان حال روایت مىشود و با گذر از خلال خاطرات دوردست در همان لحظه شروع به پایان مىرسند و تنها یادآور تکرار و ملال و روزمرگى هستند. روایتى از طبقه متوسط که روال عادى بر زندگىشان حاکم است. شخصیتهاى این قصهها که اغلب زن هستند، به خلوت خود پناه مىبرند.
ادامه روند قصهنویسى پیرزاد «در طعم گس خرمالو» (1376) بیانگر تأمل و مکث او در زندگى آدمهاى آثارش است. در هر پنج قصه این مجموعه، زوایایى از زندگى زنان و مردان معاصر شرح داده شده که برخلاف مجموعه اوّل، پرده از نارضایتى و عدم تفاهم از چهاردیوارى خانهشان برداشته مىشود. در این مجموعه زنان شاغل در برابر زنان خانهدار در مجموعه اوّل قرار دارند و زنان تحصیلکرده به روایت زندگى بىشور و شوق خود مىپردازند. این کتاب موفق به دریافت جایزه بیست سال ادبیات داستانى در سال 1376 شد.
در «یک روز مانده به عید پاک» (1377) نویسنده با تصویر و توصیفى دقیق، شخصیتها و موقعیت آنها را مىسازد. این داستان روایت یک جامعه ارمنى در رویارویى با سنتها، اعتقادات و باورهایشان است. اگر در دو مجموعه پیشین پیرزاد زنان گرفتار تقدیر خویشند و به گونهاى منفعل، در یک روز مانده به عید پاک زنان فعال و تعیین کننده هستند. این سه مجموعه به صورت یک جا در کتابى به نام «سه کتاب» منتشر شده است.
اولین رمان پیرزاد «چراغها را من خاموش مىکنم» (1380) داستان خانوادهاى است ارمنى در آبادان. در این رمان زندگى علىرغم همه فرازها و نشیبها همچنان با کُندى ملالآورى در جریان است و قصه عشقى ممنوعه در جریان ملالآور زندگى رنگ مىگیرد.
این رمان به عنوان بهترین رمان سال 1380 از طرف بنیاد گلشیرى شناخته شد و لوح تقدیر نخستین دوره جایزه ادبى یلدا را در سال 1380 از آنِ خود ساخت، همچنین بهترین رمان در بیستمین دوره کتاب سال 1380 شناخته شد و به عنوان بهترین رمان از سوى مؤسسه پکا (مهرگان ادب) معرفى شد.
«عادت مىکنیم» دومین رمان پیرزاد (1383) روایت جامعه بورژوازى است، دو گروه نو کیسه و ثروتمندان قدیمى. در این رمان جنبههاى مختلف شخصیت زن به تصویر کشیده شده، زنى که با تمام مشکلات خم به ابرو نمىآورد و نماینده زن سختکوش ایرانى است؛ مرد این داستان هم مردى اسطورهاى و خاص است.
زبان رمان ساده و روان است و با موضوع همخوانى دارد.
راضیه تجار
راضیه تجار در سال 1326 در تهران به دنیا آمد.
او فعالیتش را پیش از انقلاب در حوزههاى داستاننویسى، شعر و نثر آغاز کرد. اولین مجموعه داستان او «نرگسها» (1368) به مسائل زندگى امروزى از دیدگاه زنان مىپردازد. در اکثر داستانهاى این مجموعه شخصیت اصلى را زن تشکیل مىدهد و این زنها همگى در انتظارند، در انتظار آمدن مردى. «زن شیشهاى» دومین مجموعه خانم تجار (1369) است که این مجموعه نیز به مسائل زنان مىپردازد. زنانى عفیف که همدوش مردان در حرکتند اما همواره هالهاى از مظلومیت را به دنبال خود دارند. «سفر به ریشهها» (1372) مجموعه دیگرى از این نویسنده است. مسئله مهم اکثر داستانهاى این مجموعه، شناخت آدمها از خود و دیگران است. در این داستانها شخصیتها در طول سفرى که بیشتر صبغه ذهنى دارد، در صدد آنند است که خود و جهان خویش را بهتر بشناسند. در این داستانها شخصیت از رؤیا به واقعیت و از واقعیت به رؤیا چنان در حرکتند تا به گوهر خویش مىرسند. «بندهاى روشنایى» (1375) مجموعه مقالات اجتماعى است که به سبک و سیاقى داستانى نوشته شده است. «هفت بند» (1375) مضمونى جنگى دارد. «ستاره من» (1376) زندگىنامه شهید حمید عربنژاد است. رمان «کوچه اقاقیا» (1376) از دسته رمانهاى اجتماعى است که نویسنده ضمن توجه به ماهیت جامعه سنتى ایرانى عقاید مهمى را که در سطح جامعه مطرح است، در آوردگاه داستانى خود منظور کرده است. از ویژگىهاى بارز این رمان، ظلم واضح و روشن مردان به زنان، عدم توجه به عواطف روحى آنها، عدم شناخت زنان، مرموز بودن بانوان، ظلم زنان بر زنان از جمله مواردى هستند که مورد توجه نویسنده بودهاند.
«صداى پاى آب» (1376)، «فرصت سبز» (1376) مجموعه آثار شاگردان راضیه تجار است که به تساوى منتشر شده است. مجموعه داستان «سنگ صبور» (1376) بخشى از داستانهاى تجار است که در مجلات هفتگى چاپ شده و مضمونى اجتماعى دارد. در مجموعه داستان «شعله و شب» (1376) مضمون تنهایى و غربت انسان، بستر تمامى قصهها را تشکیل مىدهد.
«از خاک تا افلاک» (1377) زندگىنامه داستانى عطار نیشابورى است.
«مجموعه گزیده ادبیات معاصر» (1378) و «جایى که آسمانش میناکارى است» (1379) داستانهاى مربوط به جنگ است.
تجار، نویسنده پرکارى است که از تجربههاى فراموششده مىنویسد و گاه تجربههاى زندگى خودش را در قالبى احساسى به نمایش مىگذارد و با نثرى شاعرانه به آفرینش داستان مىپردازد. سوژه او از میان عشقها و رنجهاى بشرى انتخاب مىشود و قصه زنان و مردانى است که زمانى به امنیت خاطر دست پیدا مىکنند که ایثار کنند و در معنویت پناهگاهى یابند.
گلى ترقى
گلى ترقى در سال 1318 به دنیا آمد. او از سال 1344 با چاپ داستانى در مجله «اندیشه و هنر» کار ادبى خود را آغاز کرد. در سال 1348 اولین مجموعه داستان او به نام «من چه گوارا هستم» به چاپ رسید. در سال 1352 داستان بلند «خواب زمستانى» را منتشر کرد. «خاطرات پراکنده» و بعد مجموعه داستان «جایى دیگر» در سال 1379 از این نویسنده منتشر شد. کتاب اخیر یکى از نامزدهاى دریافت جایزه بنیاد گلشیرى در سال 1380 بود و سه داستان «انار بانو و پسرهایش»، «بزرگ بانوى روح من» و «درخت گلابى» از این مجموعه به عنوان تکداستانهاى برگزیده در سال 1380 توسط بنیاد گلشیرى موفق به دریافت جایزه شد. مجموعه داستان «دو دنیا» نیز در سال 1382 از این نویسنده به چاپ رسید. گلى ترقى کتاب شعرى به نام «دریا پرى کاکلزرى» هم دارد.
گلى ترقى از نویسندگان ایرانى معاصر است که سالهاست در خارج از کشور زندگى مىکند و از نویسندگان مهاجر ایرانى در فرانسه به شمار مىآید. اما آثار او به طور مرتب در ایران به چاپ مىرسد. داستانهاى ترقى اغلب در زمان حال شروع مىشود و نقبى به گذشته او پیدا مىکند. ترقى اغلب از خاطرات مستند خود مىنویسد و تلاش دارد موقعیت انسانى را در فضاى این سالها نمایش دهد.
«عادتهاى غریب آقاى الف در غربت» آخرین اثر منتشر شده نویسنده است.
مریم جمشیدى
مریم جمشیدى در سال 1341 به دنیا آمد.
او در سال 1367 مجموعه داستان «گهواره چوبى» را براى نوجوانان منتشر کرد و همان سال مجموعه داستان «عالم و آدم» را چاپ کرد. محتواى داستانهاى این مجموعه، ناراحتىها و گرفتارىها و مسائل ارزشى زن در دوران پس از انقلاب اسلامى است. داستان بلند «آوازى براى آدم برفى» (1372) از آثار دیگر جمشیدى است که براى نوجوانان نوشته شده و پس از آن مجموعه داستان «باد و باران» (1373) دومین مجموعه داستان اوست که محور داستانهاى این مجموعه را نیز زنان تشکیل مىدهند. نویسنده کوشیده است در این مجموعه به تحلیل شخصیت زن بپردازد.
«چشمه آفتاب» (1373)، «دو حلقه مروارید» (1375)، و «روزى که نخلها به دنیا آمدند» (1376) مجموعه داستانهاى جمشیدى هستند که براى نوجوانان نوشته شدهاند و «مرغابىهاى رود درینا» (1375) و «سحر، شببوها، نماز» (1375) در حوزه کودکان نوشته شدهاند.
داستان بلند «ملکه عاشقى» (1378) زندگینامه بانو امین اصفهانى است که توسط این نویسنده منتشر شده است.
فرخنده حاجىزاده
فرخنده حاجىزاده متولد 1332 است.
داستان «خاله سرگردان چشمها» (1373) از ذهن پریش خاله روایت مىشود. سفر راوى با تاکسى به سفرى ذهنى در رنجهاى انباشته شده زنان و مردان داستان بدل مىشود تا زمینههاى روحى - اجتماعى خودکشى داودى آشکار شود. داستان که با خوابى کابوسوار آغاز شده، در مهاى ابهامانگیز فرو مىرود.
«خلاف دمکراسى» (1377) و «از چشمهاى شما مىترسم» (1378) داستان آدمهایى است که گمکردهاى دارند که یادش ذهنشان را مشغول کرده است. «تقدیم به کسى که قاتلم نبود» (1382) و «گربههاى گچى» (1382) از دیگر آثار فرخنده حاجىزاده هستند. در این دو مجموعه فرار از وضع موجود، پناه بردن به دلخوشکنکهایى براى ادامه زندگى، ترس از تنهایى و مرگ و نداشتن قدرت کافى براى تغییر سرنوشت، درونمایه اکثر این داستانها را تشکیل مىدهد. «در گربههاى گچى» خلق موقعیت و زمینهسازى براى داستانى که نویسنده تعریفش نمىکند، با مهارت صورت گرفته است. فرخنده حاجى آثار دیگرى نیز دارد که از جمله مىتوان به «کتابشناسى اساطیر و ادیان» مجله «بایا»، قصههاى گزارشگونه «من، منصور و آلبرایت» اشاره کرد. او در ضمن ناشر و سردبیر نیز هست.
فریده خردمند
فریده خردمند درسال 1336 در تهران به دنیا آمد و در رشته نمایش و ادبیات نمایشى به تحصیل پرداخت. از سال 1369 - 1367 به عنوان نمایش نامهنویس، کارگردان و بازیگر به فعالیت پرداخت. اولین کار او «آرزوى سهره» (1373) داستانى است براى کودکان. «پرندهاى هست» (1376). «بادبادک» (1377) داستان کودکان و «هفت زن هفت داستان» (1378) مجموعه داستانهاى هفت زن نویسنده، «آرامش شبانه» (1378)، «آب حیات» (1381) «سیلویا، سیلویا» (1379) «وقتش است که با من زندگى کنى» (1380)، «فصل گمشده» (1382) از آثار خردمند هستند. ارائه برش کوتاه از زندگى، شکار لحظات اثرگذار و تکاندهنده از روابط پیچیده میان انسانها از ویژگى داستانهاى کوتاه خردمند است.
سیمین دانشور
سیمین دانشور در سال 1300 در شیراز به دنیا آمد.
او همسر جلال آل احمد بود. نخستین مجموعه داستانش «آتش خاموش» در سال 1327 چاپ شد. مجموعه داستان «شهرى چون بهشت» در سال 1340 منتشر شد و اولین رمان او «سووشون» در سال 1348 چاپ شد. این اثر معروفترین اثر داستانى دانشور محسوب مىشود که با اقبال عمومى روبهرو شد و اوج کار این نویسنده محسوب مىشود.
دانشور در این رمان زندگى خانوادگى یوسف ورزى را در سالهاى جنگ جهانى دوم تصویر مىکند و مىکوشد شناختى درونى و هنرمندانه از فضاى عاطفى و اجتماعى آن دوره ارائه دهد.
«زرى» در ابتدا تلاش مىکند از نفوذ مسائل سیاسى به درون حریم خانهاش جلوگیرى کند. اما با مرگ شوهر مبارزش به وسیله بیگانگان، به چهرهاى آرمانخواه مبدل مىشود. مجموعه داستان «به کى سلام کنم» در سال 1359 منتشر شد. مجموعه داستان از «پرندگان مهاجر بپرس» سومین مجموعه داستان اوست و دو رمان «جزیره سرگردانى» و «ساربان سرگردان» هرکدام به ترتیب در سالهاى 1372 و 1380 منتشر شدند.
داستان «ساربان سرگردان» به نوعى ادامه رمان «جزیره سرگردانى» است. جزیره سرگردانى به دوران پیش از انقلاب و وقایع سیاسى زمان مصدق مىپردازد و در سایه معرفى «هستى، سلیم و مراد» و عشق پدید آمده میان آنها این دوران را بررسى مىکند. در کتاب «ساربان سرگردان» شخصیتهاى رمان جزیره سرگردان پا به دوران انقلاب مىگذارند و وقایع انقلاب و جنگ در این اثر محور ماجراها را تشکیل مىدهد.
دانشور آثار متعددى را نیز ترجمه کرده است که از جمله ترجمههاى معروف او مىتوان به «بئاتریس» از «آرتور شنیتسلر»، «سرباز شکلاتى» از «برنارد شاو»، «دشمنان» و «باغ آلبالو» از «چخوف»، «داغ نهنگ» از «هاثورن»، «دنبال وطن» از «آلن پیتون» و «کمدى انسانى» از «سارویان» اشاره کرد.
منیرو روانى پور
منیرو روانىپور در سال 1333 در جفره بوشهر به دنیا آمد.
او با اولین مجموعهاش «کنیزو» (1367) به عنوان نویسندهاى شهرت یافت که به مسائل زنان در فضاى وهمناک جنوب مىپردازد. در این کتاب مرگ عزیزى ذهن راوى را به چرخش در مىآورد و سیلان خاطرات پندارگونه و شاعرانه ایجاد مىکند. هر داستان ضمن آنکه بازتابى از تجربیات و حالتهاى شخصى زنان است، وضع اجتماعى و موقعیت زیستى آنها را نیز توصیف مىکند.
دومین اثر روانىپور رمان «اهل غرق» (1368) است که به شیوه رئالیسم جادویى مارکز تصویر شده است. در این رمان روانىپور جنوب جادوزدهاى را روایت مىکند که کشف نفت و صنعت مونتاژ آن را نابود کرده است. زبان شاعرانه - فضایى خیالانگیز در یک سوم داستان به خوبى خواننده را درگیر ماجرا مىکند اما با ورود بیگانگان رفته رفته منطق داستان بر هم مىخورد. مجموعه داستان «سنگهاى شیطان» (1369) و رمان «دل فولاد» (1369) به مشکلات عاطفى و معیشتى زنان در جامعه ایران مىپردازد. مجموعه «سیریا سیریا» (1372) بر اساس یادهاى دوران کودکى و سفرهاى نویسنده به زادگاهش شکل گرفتهاند. «کولى کنار آتش» (1373) سومین رمان روانىپور است که در آن بار دیگر به آرزوهاى سرکوفته و عاطفى زنان مىپردازد؛ دخترى که به جرم عشق رانده مىشود و در جستجوى فردیت خویش راهى شهر مىشود. نثرى شاعرانه و رمانتیک در این اثر به نویسنده کمک کرده است. «زن فرودگاه فرانکفورت» (1380) مجموعه داستان دیگرى از روانىپور است که نقطه عطفى در داستانهاى کوتاه او به حساب مىآید.
در این اثر پررنگى عناصر بومى جایش را به موقعیت معلق انسان کنونى داده و مسائل زندگى و تکنولوژىزده شهرى، جایگزین فضاى روستایى شده است. روانىپور با توجه به مسائل سیاسى و اجتماعى زنان مهاجر تجربهاى تازه را در این مجموعه به نمایش گذاشته است.
در مجموعه داستان «نازلى» (1381) بار دیگر روانىپور به مسئله زن و عشق مىپردازد.
شهلا پروین روح
شهلا پروینروح در سال 1335 به دنیا آمد.
اولین مجموعه داستان او «حناى سوخته» (1378) جایزه منتقدان ادبى را از آنِ خود کرد.
پروینروح در این مجموعه تلاش کرده است فرمهاى روایى - زبانى را تجربه کند. در اغلب این داستانها از وراى تکگویى زنان دلهرهها و تشویشهاى آنها تصویر مىشود.
دومین اثر پروینروح، رمان «طلسم» (1380) ساخت پیچیدهاى را تدارک مىبیند که از ناهمگونى دو موقعیت داستانى پدید آمده است و تلاش دارد به گونهاى استعارى، رویارویى سنت و مدرنیسم را نشان دهد، هر چند در طلسم این مقابله با وجود پیروزى ظاهرى از لحاظ ذهنى و معنوى موفق به چیرگى بر سنت و طلسم گذشته نشده است.
داستانهاى پروینروح در «حناى سوخته» و «طلسم» در فضایى سنتى رخ مىدهد تا زمینه مناسبى براى نقد سنت فراهم آید.
زهرا زواریان
زهرا زواریان متولد 1341 است. وى مدتى سردبیر مجله ادبیات داستانى بود و اولین اثر او مجموعه داستان «نجواى حریر» (1369) بود که درونمایه داستانهاى این مجموع بیشتر مسائل ارزشى پس از انقلاب است. «تصویر زن در ده سال داستاننویسى انقلاب اسلامى» (1370) دومین اثر داستانى زواریان و «مستانه» 1370 منتشر شد. پیام کلى داستان تشابهى دارد با داستانهاى عاشقانه ادبیات فارسى مثل لیلى و مجنون با این تفاوت که نگاه معنوى نویسنده در سرتاسر اثر دیده مىشود. این اثر زبانى شاعرانه دارد. مجموعه داستان «مهتاب» (1377) مجموعه داستان جنگ است که این مجموعه موفق شد جایزه بنیاد حفظ آثار را به خود اختصاص دهد. «عروسک و فرشتهها» (1376)، این کتاب براى کودکان نوشته شده و به جشن تکلیف دخترى به نام ریحانه مىپردازد، که در مقابل شیطانى که مىخواهد او را با عروسک فریب دهد مقاومت مىکند. در «رایحه نجابت» (1370) زواریان به موضوع حجاب مىپردازد.
«نزدیکتر بیا احمد» (1377) روایتى داستانى از معراج پیامبر است که در حوزه ادبیات کودکان منتشر شده است.
«شبستان دل» (1378) سفرنامه حج تمتع است و «گزیده ادبیات معاصر» (1376) داستانهاى برگزیده زواریان است که انتشارات نیستان آن را منتشر کرده است.
در «خاتون عشق» (1381) زواریان با روایتى داستانى به زندگى نرجسخاتون، مادر امام زمان(ع) مىپردازد.
«بهشته من» (1382) داستان زندگى فاطمه بنتاسد است و «دامنى از جنس آب» (1382) داستانى در باره زندگى هاجر. در «همآغوش روشنایى» زواریان با زبانى داستانى به زندگى رابعه پرداخته است.
فرشته سارى
فرشته سارى در سال 1333 در تهران به دنیا آمد.
مجموعهاى از اشعار «پاسترناک» را با عنوان «زندگى، خواهر من است» و «آدم آهنى و پروانه» را به فارسى ترجمه کرده است. سارى در رمان «مروارید خاتون» (1369) به سرنوشت تلخ زنان در نظام زمیندارى دیروز و زندگى شهرى امروز مىپردازد. این اثر نویسنده اگر چه به شیوه واقعگرایى متعارف نوشته شده است، اما گاه نویسنده با تکیه بر حوادث باورنکردنى منطق واقعى رویدادها را در هم مىریزد.
در داستان «زمان گمشده» (1370) سارى سفرى به گذشته و آینده از وراى کابوسى تلخ دارد. همه چیز در نوعى ناشناختگى مرموز مىگذرد. معلق بودن زمان و مکان، شگردى براى پرداختن به این موقعیت است.
در «جزیره نیلى» (1371) زمان چرخهاى مدور را طى مىکند و شخصیتها در فضایى وهمآلود به هم تبدیل مىشوند.
رمان «آرامگه عاشقان» (1374) در هفت حلقه سیرى دایرهاى را طى مىکند. ماجراها در گنگى مهآلود غروب هنگام گورستان مىگذرد. آدمهاى رمان همه مردهاند و از راه یاد و خواب به سراغ یکدیگر مىروند.
«چهرهنگارى دنیا» (1374) و «متهم» (1373) دو مجموعه دیگر نویسنده هستند که در آنها تلاش براى تکنیکى شدن، اثر را دچار نوعى تصنع و ساختگى مىکند. «روزها و نامهها»، «هیچ کجا و هیچ وقت» (1371)، «تربت عشق و جمهورى زمستان» (1372) «میترا» (1377)، «عطر رازیانه» (1378)، رمان «پرى سا» (1382) از دیگر آثار فرشته سارى هستند.
سپیده شاملو
سپیده شاملو در سال 1347 به دنیا آمده است.
اولین اثر او رمان «انگار گفته بودى لیلى» (1379) حکایت زنى است که شوهرش مىمیرد و داستان زندگى خودش و خواهرشوهرش را از طریق تکگویى او با همسر مردهاش مىشنویم. رمان، داستان زنان و موقعیت امروزى آنهاست. حکایت شخصیتهایى است که هر کدام به دنبال لیلى خویشند.
ساختار رمان بر پایه خاطره بیان شده و با تغییر زاویه دید، خاطرات در هم تنیده دو زن داستان را شکل مىدهد. این رمان در دوره اوّل آثار برگزیده بنیاد گلشیرى موفق به کسب عنوان بهترین رمان اوّل سال 79 شد.
«دستکش قرمز» (1381) دومین اثر و اولین مجموعه داستان سپیده شاملو است.
انیسه شاهحسینى
رمان 340 صفحهاى «توپچنار» نوشته انیسه شاهحسینى مانند داستانهاى روستایى دهل چمل است (ورود عناصر زندگى جدید در دهى که زندگى و سنتهاى پسندیدهاى دارد، از درون فرو مىریزد).
«توپچنار» با نثرى پخته روایت مىشود. توصیفها با حال و هواى داستان همخوانى دارند و درخور باورهاى مردم قصهاند.
اهمیت «توپچنار» و وجه تمایز آن از آثار دیگر که در باره روستاها نوشته شده در این است که شاهحسینى رمان خود را از نگرشى زنانه روایت مىکند و زنان ده فرصت مىیابند راز درون باز گویند و با صراحت، خواستههاى خود را آشکار سازند. روایتهاى آنان، بافت روانى - فرهنگى زنان روستا را در سالهاى پس از انقلاب باز مىنماید، مردان اما در رمان حضور جدى ندارند.
این رمان جزء آثار برگزیده بیست سال ادبیات داستانى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى بود.
منصوره شریف زاده
منصوره شریفزاده در سال 1332 به دنیا آمد.
او پس از انتشار «بند کفش» (1359)، «سنگر محمود» (1361) را در باره جنگ نوشته که به دلیل عدم تجربه نویسنده از جنگ و پیامدهاى آن، گسترش طبیعى و شکل مناسبى را پیدا نکرده است.
شریفزاده مجموعه داستان «مولود ششم» را در (1363) چاپ کرد. او در این مجموعه به توصیف جلوههاى گوناگون رنج زنانى پرداخته است که قربانى جامعه مردسالار شدهاند.
مجموعه داستان «سرمهدان میناکارى» (1374) ریشه در دلمشغولى واحدى دارند. داستانها در فضاى اضطراب ایام جنگ و موشکباران شهرها مىگذرند و ساختى نمایشى دارند و حوادثشان از لابهلاى گفتگو بین دو نفر نمایان مىشود و از وراى گفتگوهاست که اضطراب بىآنکه مطرح شود در فضا جارى مىشود. در مجموعه داستان «عطر نسکافه» (1380) وى بار دیگر به زنان مىپردازد.
در این مجموعه نیز ما با تنهایى ویران کننده آدمهایى مواجهیم که به آرزوهایشان نرسیدهاند، و با خاطرات خود دلخوشند. رمان «چنار دالبتى» (1381) به زن جوانى در بحبوحه عشق و انقلاب مىپردازد.
شریفزاده تلاش مىکند در داستانهایش با ساختن فضایى دراماتیک بىدخالت و تفسیر زندگى، آدمهاى داستانهایش را در هیأتى ساده به نمایش در آورد. او تلاش مىکند به جاى توضیح در باره زنان تحقیرشده، خواننده را رو درروى برشى از زندگى قرار دهد و نتیجهگیرى را به عهده خواننده بگذارد.
گردآورى مجموعه «بیست داستان از بیست نویسنده زن ایرانى» و ترجمه آثار «اطلسىهاى لگدمال شده» از «ویلیامز»، «پیروزى تخممرغ» از «آندرسن» و «فرهنگ اصطلاحات ادبى» از «مارتین گرى» از دیگر آثار این نویسنده است.
ناهید طباطبایى
ناهید طباطبایى در سال 1337 به دنیا آمد.
نخستین مجموعه او «بانو و جوانى خویش» (1370) حدیث نفس زن پا به سن گذاشتهاى است که با کابوسها، وهمها و حسرتهایش تنها مانده است. شخصیت همه داستانها هستىباختگانى هستند که با مرور خاطرات دلخوشند. آنان که باب میلشان زندگى نکردهاند، دچار آشفته فکرى مىشوند. اغلب نوشتههاى کتاب برشهایى طرحواره از زندگىاند که گستره و عمق داستان کوتاه را نیافتهاند.
مجموعه داستان «حضور آبى مینا» (1372) با توفیق در ساخت لحن مناسب براى هر شخصیت فضاى طبیعىترى را مىسازد. داستانهاى کتاب الگوى واحدى دارند و در همه آنها تلاش براى شناخت یک دوست از وراى زمانهاى از دسترفته، وسوسه ذهنى راوى مىشود. انگار همه دنبال نیمه گمشده خود مىگردند و مىکوشند با یافتن آن، خود را کامل کنند. این کتاب موفق به دریافت جایزه بیست سال ادبیات داستانى در سال 1376 شد.
در مجموعه داستان «جامه دران» در سال 1378 نیز حفظ خاطرات، مقابلهاى براى خاموشى و مرگ و راهى براى غلبه روزمرگى است، که گذشته و هویت آدمى را مىسازد.
چهل سالگى (1379) اولین رمان طباطبایى است که باز دغدغه یافتن همان نیمه گمشده خودش را نشان مىدهد. عشقى خاموش و پنهان در شکلى جدید سر باز مىکند و منجر به خودشناسى زن داستان مىشود.
«خنکاى سپیدهدم» (1380) دومین رمان طباطبایى است. فضایى متفاوت از قصههاى پیشین او را روایت مىکند و این بار به جمع زنان زندانى مىرود و رنج و مصایب طبقهاى را بازگو مىکند که قادر به تغییرى در آن نیستند.
سومین رمان طباطبایى «آبى صورتى» محصول سال 1383 است.
غزاله علیزاده
غزاله علیزاده در سال 1327 در مشهد به دنیا آمد و در سال 1375 به زندگى خود خاتمه داد. از سال 1345 با چاپ داستانهایى در مجله خوشه، کار ادبى خود را آغاز کرد. اولین مجموعه داستانش «سفر ناگذشتنى» (1356) نام دارد و داستان بلندى هم با نام «بعد از تابستان» (1356) نوشته است. این داستان رنگ و بویى عرفانى دارد و توصیفى از تب بلوغ دو دختر جوان و ثروتمند و رابطه عاطفى آنها با مردى جوان است.
علیزاده رمان کوتاه «دو منظره» (1363) را در اسفند 1358 مىنویسد و از دیدگاهى عرفانى به تجلیل از نیروى تغییردهنده انقلاب مىپردازد.
رمان «خانه ادریسها» در سالهاى 1370 - 1371 منتشر شد. این رمان نمایهاى نمادین دارد. علیزاده در این رمان با جزیىنگارى خاص رئالیستهاى قرن نوزدهم به بازگویى زندگى قهرمانان فرعى مىپردازد و موضعگیرى خود را در برابر انقلابها نشان مىدهد.
مجموعه «چهارراه» (1373) آخرین اثر نویسنده است که دربردارنده چهار داستان کوتاه بلند است که در 21 بخش کوتاه نوشته شده و در پسِ صحنههاى بُریده آن یأسى حس مىشود که ریشه در شکست و ناکامى دارد. هیچ کس به مراد دلش نمىرسد و با فرو مردن عشق و شور زندگى، پوچى و دلمردگى از راه مىرسد، تا هستى آدمیان را فرا گیرد.
«تالارها»، «شبهاى تهران»، «با نارنج و ترنج بر شاخ سیب» از دیگر آثار علیزاده هستند.
[براى جامعهاى که «امید» و عشق به زندگى و نگاه به همه خوبىها و زیبایىها، سرمایهاى بىهمتاست، پوچگرایى و گمگشتگى و تیرهاندیشى امثال «صادق هدایت» نمىتواند الگو و ارزش باشد. براى انسان خداباور و مؤمنى که پایبند به ارزشهاى دینى و ایمانى است و یأس را بزرگترین گناه مىشمارد، فرجام خانم «علیزاده» بسى تأسفانگیز و کاملاً مردود است، حتى اگر به توهم رهایى از درد بىعلاج باشد. پیداست همان گونه که در مقاله اشاره شده، مىتوان رگههایى از شکست روحى و پوچى علیزاده را در آخرین اثر او دید. نویسندهاى که باید هنر خویش را براى هنجارهاى جامعه و بارور ساختن نهال عشق و امید در دل یکایک افراد، به خدمت بگیرد، چگونه چنین سرانجامى را براى هنر و زندگى خویش رقم مىزند؟!
روشن است ذکر نام وى در این مجموعه، تنها بر اساس ارزیابى توان قلمى نویسنده است و نه محتواى آثار و نه سرانجام تأسفبارى که پیدا کرد. این نکته درباره برخى دیگر از افراد و آثار که شرحشان در این مجموعه آمده نیز صادق است؛ وگرنه دلیلى براى شرح حال آنان نبود و به داستاننویسانى که هنر خویش را تنها در خدمت ارزشهاى جامعه اسلامى گرفته و خود نیز به آن پاىبندى نشان مىدهند بسنده مىشد. سردبیر]
فریبا وفى
فریبا وفى در سال 1341 در تبریز به دنیا آمد. نخستین مجموعه داستان او با نام «در عمق صحنه» در سال 1375 به چاپ رسید. مجموعه دوم او «حتى وقتى مىخندیم» در سال 1378 منتشر شد. «پرنده من» نخستین رمان این نویسنده است که در سال 1381 چاپ شد و سپس «ترلان» که در سال 1383 منتشرشد.
وى در آثارش به زندگى زنان معاصر مىپردازد و تلاش مىکند با زبانى ساده و صمیمى دنیاى درونى زنان را به تصویر بکشد. این زنان بیشتر از طبقه متوسط جامعه انتخاب شدهاند و «وفى» کوشیده است با نگاهى جزیىنگر مسائل آنها را معرفى کند.
«پرنده من» در سال 1382 از سوى بنیاد هوشنگ گلشیرى و جایزه ادبى یلدا به عنوان رمان سال در میان کتابهاى منتشر شده در سال 1381 شناخته شد. همچنین از این رمان در جایزه ادبى مهرگان و جایزه ادبى اصفهان تقدیر به عمل آمد.
این رمان داستان زندگى زنى است که پس از سالها مستأجرى، صاحب خانه کوچکى شده است و احساس امنیت مىکند اما شوهرش مىخواهد خانه را بفروشد و از ایران برود. سرتا سر رمان خاطرات کودکى و بزرگسالى زن است که علىرغم وجود حادثهاى بیرونى، از کشش و جذابیت خاص خود برخوردار است و سرانجام منجر به تغییر و تحولى درونى در زن داستان مىشود.
* * *
دیگر نویسندگان فعال
اما در میان زنان نویسنده، چهرههاى فعال و تلاشگرى به چشم مىخورند که شایسته بود در این پژوهش از آنان نیز نام برده شود اما پرداختن به زندگینامه آنها مجال بیشترى را مىطلبید. در بخش دوم کوشش شده است بیست و پنج زن داستاننویس دیگر گذرا و با معرفى چند اثر معرفى شوند.
هر چند نویسندگان تواناى دیگرى چون لیلى گلستان، فریبا اسلامى، زهرا رهنورد، نرگس آبیار، پرى منصورى، فریده رازى، فرشته توانگر، مهرى رحمانى، مهسا مُحِبّ على، ناهید کبیرى، فتانه حاجسیدجوادى، چیستا یثربى، فرشته مولوى، مژگان شیخى، مریم بصیرى، فریده شبانفر، آذرمیدخت بهرامى، فریده لاشایى، لیلى فرهادپور، نازى صفوى، ناهید سلیمانخانى، سپیده خلیلى، رؤیا خسرو نجدى، فریده نجفى، لیلا صادقى، پروین سلاجقه، فرزانه طاهرى، مهرنوش مزارعى، الهه بهشتى، ناهید توسلى، میترا داور، نوشین احمدى، شهین باغچهبان، فهیمه خدادوست، مریم روحانى، فروزنده خداجو، آناهیتایوشىزاده، مهینخلیلى، نسرین صمصامى و ... زنانى هستند که دست بر قلم دارند و در این مجال جز ذکر نام آنها فرصتى براى بررسى آثارشان نیست. در ادامه آثار 25 نویسنده دیگر مطرح مىشود.
* * *
گزیدهاى از دیگر داستاننویسان
معصومه اصغرى
در سال 1367 داستان «مقاومت و تلاش» را نوشت که با بیانى سمبلیک به زندگى روستایى یک زن پرداخت.
میترا الیاتى
اولین اثر او «مادمازل کتى و داستانهاى دیگر» در سال (1379) منتشر شد.
داستان کوتاه «مادمازل کتى» در سال 1380 جایزه بنیاد گلشیرى را به خود اختصاص داد.
مهشید امیرشاهى
در سال 1319 در کرمانشاه متولد شده است. «باران و تنهایى»، «کوچه بنبست»، «سار بىبى خانم»، «روز آخر»، «صیغه اوّل شخص مفرد»، «در سفر» و «مادران دختران» عناوین آثار وى هستند.
ناتاشا امیرى
در سال 1349 در تهران به دنیا آمده است. «هولا ... هولا» و «با من به جهنم بیا» از جمله آثار وى مىباشند.
بنفشه حجازى
در سال 1333 به دنیا آمد. داستان بلند «گزارشى از ستونزار» در هفت فصل در سال 1366 انتشار یافت. این اثر با شیوهاى روانشناختى اما آکنده از تصاویر ذهنى و عوالم رنگارنگ طرح شده است. «تارا و ماه» و «نرگس عشق» آثار دیگر این نویسنده هستند.
کتابهاى پژوهشى چون: «زن به ظن تاریخ»، «ادبیات کودکان و نوجوانان» «دایره حیات»، «به زیر مقنعه»، «ضعیفه»، «تاجالرجال» و مجموعه اشعارى چون: «رؤیاى انار»، «نپرس چرا سکوت مىکنم»، «یک منظومه آواره و بیست ترانه سرگردان»، «مثل هیچ کس»، «اعتراف مىکنم» و «بیسکویت نیمخورده» از دیگر آثار حجازى هستند.
خاطره حجازى
شاعر و نویسنده نیز نخستین اثر خود را در قالب رمان با نام «در شب ایلاتى عشق» در چهار فصل بین سالهاى 1366 تا 1370 نوشته است.
نویسنده، فرهنگ مردم لُر را در این داستان گنجانده و کوشیده فضاى فرهنگى، جغرافیایى و اجتماعى مردم لُر را در این نوشته به نمایش بگذارد. از خاطره حجازى «چراغهاى رابطه» نیز در سال 1372 چاپ شده است. «خانم آب» و «اثر پروانه» از دیگر کارهاى وى است.
مهرى حیدرزاده
در سالهاى 1370 تا 1371 رمان بلند «شکوفههاى عشق» یا «کویر زندگى» را نوشته است. موضوع آن برگرفته از زندگى روزمره آدمها و اندوه و شادى و آرمانهاى مردم است. «آستانه پنجم» عنوان کتاب دیگر وى است.
فریده خلعتبرى
یکى دیگر از زنان نویسنده کشورمان است که آثار «شیرینتر از عسل»، «یوسف و زلیخا» و «پرى ناز» را نوشته است.
مهین دانشور
خواهر سیمین دانشور نویسنده و مترجم، اولین اثر خود را با عنوان «در رودخانه ما» (1371) منتشر کرد. این اثر مجموعه پنج داستان کوتاه نویسنده است که بر اساس خاطرات نویسنده از روستاى زادگاهش نوشته شده و زمینه نوستالژیک دارد. اثر دیگر این نویسنده رمان «خانواده میکائیل و اعقاب» است (1372) که سوگنامه زوال اصالت دهقانى و جایگزینى سوداگرى و رباخوارى به جاى آن در سالهاى 1300 است.
فریده رهنما
پیش از انقلاب داستان «یکشنبه شوم» (1342) را نوشت و پس از انقلاب «قلبهاى تنها» یا مرثیهاى بر مرگ آرزوها (1363)، «نوایى از دل»، «سوختهدلان»، «برنج تلخ»، «یک بار دیگر با احساس»، «افسانه دل»، «سیپده دم انتظار»، «از ثریا تا ثریا»، «ترنم مهر در فصل آبى و مه»، «کمند مهر» و «قلب شیفته».
رؤیا شاپوریان
در سال 1345 در تهران به دنیا آمد. داستان «نیاز» (1367) برگزیده مسابقات دانشجویى در سال 1367 شد. «مثل صورت سمیرا»، «روى خوش» و «سرزمین کورها» از کارهاى این خانم پزشک و نویسنده است.
پوران فرخزاد
خواهر فروغ فرخزاد، متولد 1316 در تهران است.
وى تا کنون پنج رمان و چندین داستان کوتاه نوشته که پس از انقلاب به دو رمان «جز در پسِ آینه» (1370) و «آتش و باد» (1370) مىتوان اشاره کرد. رمان اوّل روانشناختى و سمبلیک است.
مینو کریمزاده
در سال 1363 در شهرکرد به دنیا آمده است. وى فیلمنامهاى با عنوان «زن دوم» با همکارى «فرشته طائرپور» نگاشته است. «اندوه شیرین»، «یک صبح پاییزى»، «نگاهى رو به دریا» و «بلیت آخر» از جمله آثار داستانى وى مىباشند.
مهناز کریمى
رمان «رقصى چنین» را در سال 1370 منتشر کرد. در این رمان حوادث داستانى در جنوب مىگذرد و کریمى با نثر و پرداخت و ساختار داستانى به دفاع از زندگى، ارزش و حقوق زنان جنوبى اهتمام دارد.
ماهمنیر کهباسى
متولد 1339 در تهران است. کتابهاى «اوج پرواز»، «یک کلاه بهار نارنج»، «مهربانم سلام»، «گاهى دلم براى خودم تنگ مىشود» و «با تو باید دروغگو باشم» به قلم وى منتشر شدهاند.
فریده گلبو
پیش از انقلاب در سال 1343 رمان «جاده کور» را نوشت و در سال 1373 «حکایت روزگار» را منتشر کرد. «بعد از عشق»، «دو غریب»، «جادو» و «هفت پیکر» از دیگر آثار این نویسنده هستند.
بىتا ملکوتى
تحصیلکرده رشته ادبیات نمایشى با سابقه کار در مطبوعات. دو کتاب «صبح و زمزمههاى دختر شاهنامه» در سال 77 و «تابوت خالى» را در سال 82 نگاشته است.
فرشته مولوى
متولد 1332 است. «کتابشناسى داستان کوتاه ایران و جهان» را در سال 1371 نگاشت و مجموعه داستان «پرى آفتابى و داستانهاى دیگر» را که در برگیرنده هشت داستان کوتاه است، در سال 1370 چاپ کرد. او در این داستانها فرهنگ و آداب شرقى و آئینها را دستمایه کار خود قرار داده است. رمان «خانه ابر و باد» (1370) اولین رمان اوست که به زندگى ویژه ایرانى و مسائل رفته بر زنان مىپردازد.
محبوبه میرقدیرى
متولد 1337 است. «شناس»، «پولک سرخ»، «خانه آرا» و «روى لبهایشان خنده بود» از جمله آثار وى مىباشند.
شهره وکیلى
«خاک سرخ» را در سال 1372 در باره جنگ تحمیلى ایران و عراق نوشت. از دیگر آثار او «عشق مرز ندارد» 1371، «آوا»، «من حرف دارم» و «بازى تمام شد» مىباشد.
* * *
ادبیات کودک و نوجوان
اما زنان داستاننویس کودک در حوزه ادبیات کودک و نوجوان نیز فعالیتهاى چشمگیرى داشتهاند که متأسفانه در این پژوهش مجال پرداخت به آنها میسر نبود؛ فقط در این بخش تلاش شده به اختصار به معرفى چند تن از زنان داستاننویس بسنده شود.
طاهره ایبد
متولد 1342 در شیراز است. مجموعه داستانى به نام «شیشههاى شکسته» (1367) براى نوجوانان، «خانواده آقاى چرخشى»، «دور گردون»، «به هواى گل سرخ» و «عمو نوروز بازنشسته مىشود» از جمله آثار وى هستند.
نورا حقپرست، فروزنده خداجو، فریده شبانفر، طلیعه خادمیان، مینوش صامت، مهین خلیلى، فریب خاورى، مهرى حجمنژاد، سرور پوریا، زهرا لنگرودى و ... از داستاننویسان زن دیگرى هستند که براى کودکان و نوجوانان مىنویسند.
افسانه شعباننژاد
در سال 1342 در کرمان به دنیا آمد. «بخوان و بدان»، «پونهها و پروانهها»، «خورشیدخانم کجایى؟»، «بابا و باران»، «فریاد کوه»، «چترى از گلبرگ»، «یک کاسه شبنم»، «باغ هزار دخترون»، «هدیه خالهنگین»، «ننه طلا و نازگل»، «شیشه و آواز»، «باغ فرشتهها» و ... از آثار اوست.
سوسن طاقدیس
در سال 1328 در شیراز به دنیا آمد. از آثار او کتابهاى «لیلا و سلطان»، «قهر قهر تا قیامت»، «با یک گل بهار نمىشود»، «مثل بوى گل»، «پس کى برف مىبارد»، «قصه مارها»، «قدم یازدهم»، «جوراب سوراخ» و «چى، هیچى» است.
شکوه قاسمنیا
در سال 1334 در تهران به دنیا آمد. او سردبیر مجله «شاهپرک»، سردبیر «مجله کلک» و از سال 1365 تا 1369 عضو شوراى سردبیرى کیهانبچههاست. قاسمنیا افزون بر چاپ چند مجموعه شعر چندین اثر داستانى هم منتشر کرده، مانند «کلک چه مهربان» است (کتاب برگزیده سال 69). برخى آثار او عبارتند از: «روباه مرغ ندیده»، «بقچه گلى»، «هر گردى گردو نیست»، «دختر نارنج و ترنج»، «یار حسنى و ننهکوچیکه» و ... .
مهدخت کشکولى
متولد 1328 در تهران. از آثار او مىتوان به «افسانه باران» 1356، «رسم ما سهم ما»، «گربه من» و «افسانهها» اشاره کرد که موفق به دریافت جوایز متعددى شدهاند.
فریبا کلهر
در سال 1340 در تهران به دنیا آمد. از آثار او مىتوان نام بُرد: «همبازى باد»، «قصههاى سفر»، «سوت فرمانروا»، برگزیده سال 1369، «قصههاى یکدقیقهاى»، «همسفر کوچک» و «هوشمندان سیاره اوراک»، «پسران گل»، «هدیهاى با گلهاى آبى»، «امروز چلچله من»، «آن سه مرغابى»، «با غمهایم چه کنم»، «دختر آینهپوش»، «بوى باران»، «روزى که محبت گل کرد» و ...
نقد فمینیستی بر رمان کوه روح
نقد فمینیستی بر رمان کوه روح
«تو با کمال بیدقتی یادداشتهای مربوط به سفر خویش،حرفهای نامربوط تحمیلگر اخلاقی، احساسات،نوشتههای شتابزده،مشاهدات، گفتوگوهای فرضی و افسانههایی که با اصل خود شباهتی ندارند را کنار هم قرار داده،از برخی ترانههای محلی تقلید کردهیی و یک سری داستانهای ساختگی و بیمعنیات را هم به آن افزودهیی و اسماش را ادبیات داستانی میگذاری.»
شینگجن در صفحهیی از اثر ادبی چندگانه،کوه روح،خود را بهعنوان متجددی ناتوان و شکستخورده،متهم میکند.سپس به گفتمانی خاص که ویژهء اوست دربارهء طبیعت و هدف ادبیات داستانی میپردازد-یکی از جملات این گفتمان،تقریبا به دو صفحه میرسد-تا بدینجا اکثر خوانندگان به این پرسش خواهند رسید که آیا گائو نکتهء موردنظر خود را آشکار نموده و یا پیروزمندانه آن را نقض کرده است؟
در ابتدای دههء 0891 شینگجن بهعنوان نمایشنامهنویسی سرشناس و برجسته در عرصهء ادبی کشور چین مطرح بود.در سال 2891 بیماری شدید ریوی وی را مشکوک به ابتلای به سرطان ریه کرد و یک سال بعد حزب کمونیست چین نوشتههای گائو را به یک عنوان آثاری که مسبب«آلودگی روحی»هستند،مورد انتقاد قرار داد.این دو اتفاق یعنی ضربهء روحی دوگانهء ناشی از نکوهش عمومی و تجربهء مواجههاش با فناپذیری خویش،گائو را بر آن داشت تا سفر طولانی دهماهه به مسافت پانزده هزار کیلومتر را به قلب چین آغاز کند که حاصلاش،حماسهء«کوه روح»شد.
وقتی که با شینگجن در کناره طولانی رود یانگتسه همسفر میگردیم،با راهبانان،گوشهنشینان خوانندگان محلی،پیرزن بیدندانی که زمانی زیبای آن منطقه بوده،روبهرو میشویم و در مورد«آدمهای کوچولو»ی افسانهیی،نکاتی را فرامیگیریم.همچنین از خشم و تغییر پیر دهکده نسبت به جمعی از جوانان که با اعمال ویش،کل دهکده را آزار و اذیت کردهاند، آگاه میشویم.
گائو در رماناش به نقل دیگر ماجراهای پیش آمده در خلال انقلاب فرهنگی میپردازد:تندروهای یک شهر دشمنان سیاسی خویش را به شکل گروههای سهتایی به یکدیگر بسته و آنها را در کنار رودخانه نگه داشته و با مسلسل تیرباران میکنند تا اینکه از شدت جراحات یا بمیرند یا به رودخانه بیافتند و غرق شوند. حکایتهای دیگری از راهزنی،تجاوز به عنف و خودکشی،و نیز تخریب و ویرانی بسیار گسترده و دامنهدار محیط زیست را میخوانیم که در برابر قوهء تخیل میایستد.
در دوران پس از مائو،خود بیانی جنسی مضمون رایج و پرخواهانی در ادبیات و هنر چین بوده است. شینگجن در«کوح روح»،با استفاده از هوش و ذهن خود،همسفری مونث را میآفریند.در عبارات و سطوری که گفتوگوها و فریبندگیهای این عاشق خیالی را توصیف میکنند،لحن نویسنده بسیار خسته کننده و زنگریزانه است.گائو در جایی او را همچون «حیوان وحشی ستیزهجو و سرسختی»توصیف میکند که گائو او را به«تسخیر»خویش درآورده و ناگهان وی را مطیع خود کرده است.وقتی در واقعیت،گائو با یک زن زشت»میانسال برخورد میکند،به سختی میتواند مانع از اهانت و تحقیر خود نسبت به وی شود.گائو وقتی سفرش را آغاز میکند جوان و بیتجربه نیست و در دههء چهلم از عمرش است.با این وجود زنهایی که گائو باا یشان روبهرو میشود اگر جذاب باشند برای وی کششی خواهند داشت اگرچه او مغرورانه میگوید که «من هرگز از یک زن اطاعت نخواهم کرد.بردهء یک زن نخواهم بود.»
من مرتکب به کار بردن ارزشهای نسبی گرایانهء غیرفرهنگی فمینیسم غربی در خواندن«کوه روح» شدهام.اما بهعنوان کسی صحبت میکنم که مطالعات بسیار وسیعی در زمینهء ادبیات چین در دههء 0891 داشته است.
او تلاشی برای منطقیتر و عاقلانهتر جلوه دادن افکار خویش به کار نمیبرد.عباراتی مانند«سافلهای بام،نیرویی دارد که میتواند مرا تضعیف کند و به رخوت وماندگی وادارد.»مرا به خنده میاندازد و مشاهدات دیگر نیز فقط باعث خمیازهام میشود.
موارد دیگری نیز در این کتاب هست که حالات
گلستانه » شماره 22 (صفحه 14)
گوناگونی در من ایجاد کرده درست مثل این مورد که دربارهء تفاوت بین ادبیات داستانی و فلسفه است.«اگر یک دلالتکنندهء خودساختهء بیهوده در اوج و بحران بیماری از شهوت اشباع گردد،و در زمان خاصی به یک یاختهء زنده که توانایی تکثر و رشد را دارد،مبدل شود، روند رشدش از بازی تفکر و هوش جالبتر خواهد بود. علاوه بر این،درست به مثابه زندگی است و هدف نهایی نیز ندارد.»
من حدودا بیست سال میشود که گائو را میشناسم و افتخار تماشای بعضی از نمایشنامههای اجرا شدهء وی را در چین داشتهام.ای کاش میتوانستم با جرأت بیشتر و قلبا این کتاب را توصیه کنم. قسمتهایی از این کتاب که خوب هستند را باید خیلی عالی توصیف کرد و قسمتهای بد آن را واقعا باید بد دانست.
کوح روح
ترجمهء پیمان هاشمی نسب
کتاب Soul Mountain براساس تجارب شخصی شینگجن نگاشته شده است.وقایع سال 3891،شالوده و اساس این کتاب را شکل میدهد.پروفسور Mable Lee کتاب مذکور را سرگذشت جستوجوی بشر در به دست آوردن آرامش درونی و آزادی است میداند.او میگوید:«نویسنده با بهرهگیری از فن داستاننویسی تنهایی خویش را پراکنده میسازد و بهطور همزمان به بازسازی گذشتهء شخصی خود و نیز تأثیر انقلاب فرهنگی بر بومشناسی طبیعی و بشری میپرازد.»
فصل اول:
اتوبوس فرسوده و قدیمی،چیز مطرود و وازدهء شهر است.پس از دوازده ساعت تکان خوردن در این راه اصی پردستانداز که از صبح زود در آن هستی،به این شهرک کوهستانی واقع در جنوب میرسی.
در ایستگاه اتوبوسی که پر از کاغذهای آبنبات و برشهای نیشکر است،با کولهپشتی و کیفات میایستی نگاه کوتاهی به دوروبرت میاندازی.
مردم یا در حال پیاده شدن از اتوبوس هستند یا از جلوی آن میگذرند،مردان کیسهیی بر دوش حمل میکنند و زنان کودکانشان را بغل زدهاند،گروهی از جوانها که کیسه یا سبدی بر دوششان نیست،مدام از جیبشان تخمه آفتابگردان بیرون میاورند،به دهان پرت میکنند و پوستاش را بیرون میاندازند...بیشتاب و آسوده و بیخیال بودن،مختص این دیار است.اینان بومی اینجایند و زندگی،اینان را به این حالت درآورده.نسلهای پیاپی در اینجا زندگی کردهاند و نیازی نیست که جای دیگری دنبالشان بگردی...در اینجا وقتی دو دوست همدیگر را میبینند بنا به آداب بیمعنی شهرنشینان سر خود را تکان نمیدهند یا باهم دست نمیدهند بلکه اسم همدیگر را بلند صدا کرده یا با دست به پشت هم میزنند...گرچه مردم اینجا از نوادگان همین امپراتورهای افسانهیی و همین فرهنگ و نژاداند اما آهنگ گفتارشان غیرعادی و قابلتوجه است.
خودت نمیتوانی برای اینجا بودن خویش توضیحی بدهی.از قضا در یک قطار بودی و این مرد به جایی به نام«لینگشن»اشاره کرد.او روبهرویات نشسته بود و...از وی پرسیدی کجا میروی؟
-لینگشن
-کجا؟
-لینگشن،«لینگ»یعنی روح،و«شن»یعنی کوه.
جاهای زیادی رفتهیی،کوههای معروف بسیاری را دیدهیی،اما هرگز اسم اینجا را نشنیدهیی.
دوستات که روبهرویات نشسته،چشماناش را بسته و در حال چرت زدن است. مثل هرکس دیگری،تو نمیتوانی کنجکاو نباشی و طبیعتا میخواهی بدانی در سفرهایت از کدام مکان معروف دیدن نکردهیی.همچنین،علاقمندی که همه چیز را تمام و کمال به انجام برسانی و از اینکه جایی وجود دارد که حتی اسماش به گوشات نخورده،ناراحتی.از وی در مورد موقعیت«لینگشن»سوال میکنی.
در حالی که چشماناش را باز میکند،میگوید:«در محل و سرچشمهء رودخانهء یو»
اصلا این روخانهء«یو»را نمیشناسی اما به خاطر پرسیدنات برآشفته شدهیی و سرخویش را به طرزی مبهم و نامشخص تکان میدهی که یعنی«میدانم،خیلی ممنون»یا«میدونم»...اندکی بعد میپرسی که چگونه میشود به آنجا و به مسیر بالای آن کوه رفت؟
-با قطار برو«ووییزن»،بعد با قایق برو به بالای رودخانهء«یو».
در حالی که سعی میکنی خودمانی و راحت باشی،میپرسی:«آن چیست؟» چشمانداز؟معبد؟مکان تاریخی؟»
-آن سرزمین گسترهء ناب و دستنخورده است...
آیا شما یک بومشناس هستید؟یک زیستشناس؟یک انسانشناس؟یک باستانشناس؟
هربار که سر خویش را تکان میدهد،میگوید:«من بیشتر علاقمند به مردم زنده هستم.»
-پس شما در مورد سنت و رسوم قومی و محلی تحقیق میکنی؟یک جامعهشناس؟یک فرهنگشناس؟یک نژادشناس؟شاید یک روزنامهنگار؟یک ماجراجو؟
-در تمامی این موارد آماتور هستم.
هردو شروع به خندیدن میکنید.
-در زمینهء تمام اینها یک آماتور حاذق هستم...!
هماکنون در شمال،آخر پاییز است.هرچند،در اینجا هنوز گرمای تابستانی کاملا فروکش نکرده است.پیش از غروب آفتاب،هنوز هوا کاملا گرم است و عرق از پشت بدنت سرازیر میگردد...
هنوز خیلی به تاریکی مانده،پس وقت زیادی برای یافتن جایی تمیز و مناسب داری.با کولیپشتیاتبه طرف پایین جاده قدممیزنی تا این شهرک را از نزدیک وارسی کنی،به امید یافتن نشانی،تابلوی اعلاناتی یا یک پوستری،یا فقط؟؟؟ «لینگشن»که بگوید،مسیر را درست طی کردهیی و...حتی نام لینگشن را در جدیدترین کتابهای راهنمای سفر همنمیتوانی پیدا بکنی.البته،یافتن مکانهایی همچون «لیگتای»«لینگیو»،«لینگیان»و حتی«لینگشن»در نقشههای استانی و؟؟؟ تاریخچهها و آثار کلاسیک کار مشکلی نیست...همچنین در«لینگشن»بود که؟؟؟ «ماها کاشیانای»مقدس را از جهالت رهانید...
به ایستگاه اتوبوس برمیگردی و میروی به سالن انتظار.اکنون شلوغترین جای این شهرک،به مکانی رها شده و خالی از سکنه مبدل شده است...
اما،هماینک،خیلی فرصت داری،هرچند که کولهپشتی مایهء آزار و اذیتات است هنگامی که قدمزنان در امتداد جاده حرکت میکنی،کامیونهای حمل الوار بوقهای پرسروصدایشان از کنارت عبور میکنند....
ساختمانهای قدیمی در دو طرف جاده،با آن همسطحاند و مغازههای نمای چوب دارند...یکی از این مغازها که مخصوص مداوای بوی بدن است،توجهات را به خود جلب میکند.علت توجهات این نیست که بدنات بو میدهد،بلکه دلیلاش زبان تخیلی
گلستانه » شماره 22 (صفحه 15)
کلمات بعد از«بوی بدن»است که بر روی تابلوی مغازه نوشته شده:«بوی بدن(نیز شناخته شده بهعنوان عطر و بوی فناناپذیران)عارضهیی است نفرتانگیز با بوی بسیار بد و مهوع.غالبا در روابط اجتماعی تأثیر میگذارد و میتواند بهعنوان یک اتفاق در زندگی هر شخص-ازدواج-را به تأخیر بیاندازد....ما میتوانیم با به کاگریری دارویی جدید،بوی بدن را تا میزان 35,79%از بین ببریم.برای شادمانی و مسرت در زندگی و نیز آیندهیی خوش،پذیرای شماییم تا نزد ما بیایید و خود را از شر آن خلاص کنید....»تـ
پس از آن به پلی سنگی میرسی:در اینجا هیچکس بدناش بو نمیدهد و نسیم خنک و تازهیی جریان دارد.این پل که از روی رودخانهء عریض میگذرد،سطحی قیرگون دارد اما تصویر حکاکی شدهء میمونها بر دیرکهای سنگی و کهنهء این پل، حاکی از قدمت طولانی آن است...آیا این همان رود«یو»است؟و آیا از«لینگشن» سرچشمه میگیرد؟
غروب خورشید نزدیک است.نور،به این قرص روشن نارنجی رنگ،روح و جان بخشیده اما در آن درخششی نیست.وقتی که این قرص سرخ رنگ خود را به میان دره میکشاند،کاملا زیبا و آرام میشود.صداهایی به گوش میرسد.صداهای مبهم و گیجکنندهیی میشنوی که به طرزی نمایان از اعمال قلبات طنینافکن میشود و تا هنگامی که خورشید ظاهرا خود را روی پنجههایاش نگه میدارد،تلوتلو میخورد و بعد در سایههای سیاه کوهستان غروب میکند،شعاعهای درخشاناش را در تمام آسمان میپراکند و رو به سوی بیرون میدرخشد....از روی پل عبور میکنی و در آنجا سنگ جدیدی را که بر روی آن حروف قرمز رنگی حکاکی شده،میبینی:پل «یانگنینگ».ساختهشده در زمان سومین سال حکومت«کایوان»سلسلهء«سانگ»و مرمت شده در سال 2691.این سنگ در سال 3891 نصب گردید.»بدونشک،حاکی از آغاز صنعت گردشگری در اینجاست.
نهایتا در این سوی پل در خیابانی سنگفرش شده،مسافر خانهیی پیدا میکنی. یک اتاق یک تخته را که کف آن با چوب فرش شده و بوریایی حصیری جلویاش پهن است کرایه میکنی...کاری که باید الان بکنی،گذاشتن کولهپشتیات-که حالا خیلی سنگین شده-به روی زمین است و بعد لباسها را درآوری خاک و عراقات را بشویی و به روی تخت دراز بکشی.از اتاق کناری صدای داد و فریاد و بگومگوی بلند میآید. آنها سرگرم ورقبازیاند و تو میتوانی صدای ورق برداشتن و انداختن آنان را بشنویی...لباسی به تن میکنی،میروی به داخل راهرو و در نیمه بستهیی رامیزنی.با این کارت،آنها از خود واکنشی نشان نمیدهند و توجهی نمیکنند؛همچنان به بازی و بلند صحبت کردن خود ادامه میدهند.پس در را باز میکنی و داخل میشوی...آنها نمیخندند و چپچپ نگاهت میکنند.سرزده وارد شدهیی و مشخص است که آنها مکدر و ناراحت شدهاند.
با نگاهی پوزش خواه به آنها میگویی:«اوه،دارید ورقبازی میکنید؟»
برمیگردی،میروی به اتاقات،دوباره دراز میکشی و در اطراف حیات لامپ، تودهیی از ذرات سیاه میبینی....
فصل دوم
در نیمه راه منطقهء«کیانگ»به سمت کوه«کیونگ لای»،در نواحی مرزی فلاتهای «کینگهای تبت»و آبگیر«سیچوان»است،که من شاهد ردی از تمدن نخستین انسانی؛ یعنی،پرستش آتش هستم.آتش،این آورندهء تمدن،در همهجا توسط اجداد اولیهء انسان پرستش شده است.چیز مقدسی است.او روبهروی آتش نشسته و در حال نوشیدن شراب از قدحی است...
شعلهء رقصان آتش بر گونههای استخوانی و پل بینی وی نورافشانی میکند.او به من میگوید که اهل«کیانگ»است و اینکه ساکن دهکدهء«جنگدا»واقع در پایین کوه میباشد.من نمیتوانم از او بیپرده و صریح دربارهء شیاطین و ارواح بپرسم،بنابراین به او میگویم:«من به اینجا آمدهام تا دربارهء ترانههای محلی کوهستان تحقیق کنم،آیا هنوز در اینجا اساتید آوازو رقصهای سنتی زندگی میکنند؟»او میگوید:من یکی از آنها هستم.سابقا مردان و زنان دایرهوار به دور آتش حلقه میزدند و تا سپیدهدم روز بعد پایکوبی میکردند،اما بعدها این کارها ممنوع شد.»
بازهم صادق نیستم،با اینکه میدانم،اما سوال میکنم:«چرا؟»
انقلاب فرهنگی بود.آنها گفتند که این آوازها مستهجن و وقیح هستند بنابراین به جای آن،گفتههای«مائوتسه تونگ»را به حالت آواز میخوانیم.
مصرانه به پرسیدن ادامه میدهم.این برای من به صورت یک عادت درآمده«و بعد از آن چه شد؟»
-این روزها دیگر کسی این آوازها را نمیخواند.دوباره مردم همان رقصها را انجام میدهند اما اکثر جوانان این کار را بلد نیستند.به برخی از آنها این وع رقصیدن را یاد میدهم.
از او میخواهم که برایم کمی این کار را انجام دهد.او بیدرنگ برمیخیزد و شروع به رقصیدن و آواز خواندن میکند.صدای بم و گرمی دارد،صدایاش دلنشین است. حتی اگر مأمور ثبت اسناد هم مصر باشد که او«کیانگ»نیست،اما من اطمینان دارم که او خودش است.به نظر آنها هرکس که ادعا میکند اه«تبت»یا«کیانگ»است،سعی میکند تا از محدودیتهای زادوولد بگریزد و فرزندان بیشتری داشته باشد.
او همچنین وردها را میداند،همان وردهایی که شکارچیان به هنگام رفتن به کوهها میخوانند.تمام اینها سحر،جادو و طلسم کوهستانی هستند،او در به کارگیریشان هیچ تردیدی ندارد...این سحر و جادو و طلسم فقط برای حیوانات به کار برده نمیشوند بلکه همچنین برای انتقام از انسانها نیز خوانده میشوند.قربانی سحر وجادوی کوهستان،قادر به یافتن راه خویش در کوه نخواهد بود.آنها همانند «دیوارهای شیطانی»ای هستند که من در دوران کودکیام در موردشان چیزهایی شنیدهام:وقتی شخصی برای مدتی در شب در کوهها سفر میکند،درست در برابر او یک دیوار،یک صخره یا رودخانهء عمیقی ظاهر میشود در نتیجه دیگر قادر به ادامهء مسیر نیست.اگر این طلسم شکسته نشود،حتی اگر به راه رفتن ادامه دهد ولی دیگر پاهای شخص به سمت جلو حرکت نمیکند و درست در همان جایی که ابتدا بوده باقی میماند.فقط در سپیدهدم متوجه خواهد شد که در تمام این مدت دور دایرههایی میچرخیده است.تازه این هم خیلی بد نیست؛بدتر از آن موقعی است که شخص به کوچهء بنبستی می رسد:که معنی آن مرگ است.
او یک رشته اوراد را ترنم میکند...من که اصلا از آن سردر نمیآورم اما جذبه و تأثیر این کلمات و فضای بحثانگیز شیطانییی که مدام این اتاق سیاه و پر از دود را فرامیگیرد،حس میکنم...
در حالی که به دنبال راهی به سمت«لینگشن»هستی،من در امتداد رودخانهء «یانگ تسه»با سرگردانی به دنبال این نوع از حقیقتام.به تازگی بحرانی را پشتسر گذاشته بودم و علاوه بر آن،پزشکی به اشتباه تشخیص داد که من سرطان ریه دارم. مرگ با من شوخی میکرد اما الا که از دست دیوار شیطانی جستهام،در خلوت خویش شادمانی میکنم.باردیکر برایم زندگی تازگی اعجابانگیزی دارد.تمام چیزهای پیرامونی چرکین و آلودهکنندهء گذشته را ترک گفته و برای یافتن زندگی اصیل و واقعی،به طبیعت بازگشتهام.
من در آن چیزهای پیرامونی چرکین و آلودهکننده،آموختم که زندگی،منشاء ادبیات است و ادبیات باید به زندگی[اصیل و واقعی]وفادار باشد.اشتباهم این بود که خود را از زندگی گریزان و بیزار کرده و به زندگی اصیل و واقعی پشت کرده بودم.گرچه، زندگی اصیل و واقعی همانند تظاهرات زندگی نیست.زندگی اصیل و واقعی،یا به عبارتی دیگر مفهوم بنیادی زندگی،باید اول به حساب آید و نه دوم.من با زندگی اصیل و واقعی در تعارض بودم زیرا فقط تظاهرات زندگی را در کنارهم قرار میدادم.و البته همین علت قادر نبودم زندگی را با دقت و ظرافت به تصویر بکشم و در آخر فقط توانستم واقعیت را تحریف کنم.
گلستانه » شماره 22 (صفحه 16)
اکنون نمیدانم که آیا در مسیر درستی قرار دارم یا نه،اما به هرحال خود را از دنیای پرهیاهوی ادبی رهانیده و نیز از اتاق دودآلودم نجات دادهام.کتابهای انباشته و تلنبار شده در همهجای اتاق،آزارنده و طاقتفرسا بودند.آنها انواع حقایق،حقایق تاریخی و نیز آن نوعی که بگوید چگونه میتوان انسان بود،را با جزئیات کامل شرح و تفسیر میکردند.اما چون نتوانستم منظور غالب حقایق را دریابم،همانند حشرهیی که در تار عنکبوت به دام افتاده،در دام آن حقایق گیر افتادم و ناامیدانه تقلا میکردم. خوشبختانه،پزشکی که به اشتباه مرا سرطانی تشخیص داده بود،زندگیام را نجات داد...در واقع،گریختن از چنگال مرگ را فقط میتوان به حساب خوششانسی گذاشت.من به علم معتقدم اما به سرنوشت نیز اعتقاد دارم.
یک بار یک چوب چهار اینچییی را دیم که انسانشناسی،آن را در خلال دههء 0391 از منطقهء«کیانگ»جمعآوری کرده بود.آن چوب،مجسمهء کندهکاری شدهء آدمی بود که روی دستاش پشتک زده بود...از بزرگ و سالار این دهکدهء دنج و دورافتاده میپرسم که آیا هنوز چنین طلسمهایی در این دوره و اطراف وجود دارد؟او میگوید که اینها«ریشه و منشأ کهن»دارند.این بت چوبی باید یک نوزاد را از زمان ولادت تا هنگام مرگ همراهی کند و در زمان مرگ نیز جسد را از خانه تا مکان دفن همراهی میکند و سپس در بیان میماند تا ه روح روح اجازه بازگشت به طبیعت را بدهد.از او میپرسم که آیا میشود یکی از آنها را به من بدهد تا با خود ببرم؟میخندد و میگوید:«اینها همان چیزیاند که شکارچیان در داخل لباسشان میاندازند تا ارواح پلید را از خود دور کنند و اصلا برای شخصی مثل شما کاربردی نخواهد داشت.»
میپرسم:«آیا شکارچی پیری وجود دارد که دربارهء این نوع جادو چیزی بداند و بتواند مرا با خود به شکار برد؟»
پس از کمی فکر کردن میگوید:«گرند پالستون»بهترین است».
بیدرنگ میپرسم:«چگونه میتوام او را بیابم؟»
-او در کلبهء«گرند پالستون»است.
او میگوید:«گرند پالستون»یک شکارچی شگرف است،شکارچییی که استاد و خبرهء تمام ترفندهای جادویی است...هماکنون این شکارچی اسطوره است.سخن گفتن دربارهء آمیزهء تاریخ و افسانه یعنی اینکه چگونه داستانهای محلی به وجود میآیند.واقعیت تنها از طریق تجربه وجود دارد و آن باید تجربهء شخصی باشد. هرچند،حتی تجربههای شخصی نیز به روایت تبدیل میشود.واقعیت قابل تأیید و تصدیق نیست و احتیاج هم ندارد که اینچنین باشد و میبایست خبرگان و اساتید واقعیت زندگی در مورد آن بحث و گفتوگو کنند.آنچه که مهم است،زندگی است. واقعیت یعنی اینکه من در این اتاق که از چرک و کثافت و دوده سیاه شده،روبهروی آتش نشستهام و نور آتش را در چشماناش میبینم.واقعیت یعنی خود من و تنها درک این لحظه و نمیتوان به شخص دیگری مرتبطاش کرد.آنچه که لازم است بیان شود این است که مه در بیرون از این اتاق،کوه را احاطه کرده و قلبات طنین انداز جریان سریع و تند آب رود است.
شخصیتهای نمایشی شینگجن
ترجمهء پدرام هاشمی نسب
در چمدانی که گائو در اوج انقلاب فرهنگی مجبور شد بسوزاند،افزون بر چند مقاله در باب زیباشناسی و چند رمان،پانزده نمایشنامه نیز بود.
اثر Preliminary Exploration Into The Techniques of Modern Fiction در زمان انتشار باعث به وجود آمدن بحث و مناظرهء شدید در دنیای ادبی چین شد. گائو در این اثر رئالیسم اجتماعییی را که زمینهء ادبیات چین و هنر تحت نظر مائو بود مورد پرسش و تردید قرار میدهد.مقامات دولتی چاپ این اثر را ممنوع اعلام میکنند و از آن زمان به بعد گائو تحت مراقبت قرار میگیرد.
نمایشنامههای گائو شینگجن:مجموعهء The Other Shore
نمایشنامههای شینگجن در بسیاری از نقاط دنیا از جمله چین،هنگ کنگ،تایوان، ژاپن،استرالیا،ساحل عاج،امریکا،فرانسه،آلمان و دیگر کشورهای اروپایی اجرا شدهاند.گائو پس از انقلاب فرهنگی نمایشنامهنویس همیشگی تئاتر People's Art پکن شد.بعضی از آثار او از جمله Absolute SignalBus Stop و Wilderness Man جزو آثار پیشگام به حساب آمده و بحثهای بسیاری برانگیخته و نیز موجی از نمایشنامهنویسی تجربی در چین را باعث شده است.
این مجموعه شامل پنج اثر جدید شینگجن است. The Other Shore 1986 ، Dialogue and Rebuttal 1992ṣBetween Life and Death 1991 Nocturnal Wanderer 1993 و Weekend Quartet 1995 مخاطب در نمایشنامههای او با شعر،کمدی و تراژدی به زبان زیبا و تصورات اصیل روبهروست. تلفیق فلسفهء زن و جهانبینی نوین،واقعیتهای تلخ زندگی،مرگ،جنسیت،تنهایی و تبعیدا ز جنبههای مختف نمایشنامههای اوست که راهشگای خواننده در درک هستی انسان مدرن است.
میهنپرست دانا در برابر شخص مقلد بد آموخته
در نمایشنامهء The Bue Stop ،گلاسز یکی از شخصیتهای داستانی،انسان کوتهبین و به ظاهر روشنفکری است که متوجه فلاکت و بدبختیاش شده،اما چون بینش و انگیزهیی ندارد نمیتواند خود را از قیدوبند تشویق و افسردگی رها سازد.
از طرف دیگر لیوبینیان Liu Binyan روزنامهنگار مخالف و انقلابی آیندهنگری است که جهت تحقق بخشیدن به ژرفبینیاش-ازادو رها از هرگونه فشار روحی و جسمانی-تلاش میکند.
گلاسز میکوشد خود را بهعنوان انسانی فرهیخته و دنیا دیده جا بزند،زیرا میتواند کمی انگلیسی صحبت کند و درباره اینشتین بحث و گفتوگو کند.تسلط او در زبان انگلیسی همانند یک انسان مقلد بد آموخته است.شیفتگی گلاسز به غرب در نتیجهء عدم استنباط صحیح او از تمدن به وجود آمده و میخواهد صاحب قسمتی از داراییهای خارجی شود،اما پیشنیاز این مال و ثروت را که داشتن عقیدهء خارجی (آزادی)است،فراموش کرده است.
بینیان برخلاف او انسان ساعی و کوشایی است که نسبت به درک حقیقت و معنای صحیح آن میلی سیریناپذیر دارد هرچند که هرگز نتوانسته تحصیلاش را به اتمام رساند.او که در مبارزات ضدراستگرای انقلاب فرهنگی پاکسازی شده و زمانی را که میتواند درس بخواند مجبور است کارهای سخت فیزیکی انجام دهد،اما به مطالعهء شخصی ادامه میدهد.او پس از چشیدن مزهء میوهء ممنوعه دیگر نمیتواند تظاهر به جهالت کند،عمل نکردن را غیرقابلتصور میداند و نمیتواند خود را از تفکر بازدارد.لیوبینیان برخلاف گلاسز،دانش خود را به رخ دیگران نمیکشد،او با وجود فراست و زیرکیاش بیتکبر است و معتقد است که علم و یا دانش به تنهایی هدف نیست.
از آنجایی که گلاسز در درک آزادی عاجز است،انگیزهیی در دستیابی به هدف ندارد بلکه اجازه میدهد که تصمیمگیریاش توسط وقایع اتفاقی صورت گیرد.گرچه تقدیر را مورد تردید قرار میدهد،اما با آن دست و پنجه نرم میکند.وقتی که در آخر به مردم میگوید که صفی تشکیل بدهند تا جلوی مسیر اتوبوس را بگیرند.در آخرین لحظه آن انسانهای نادان را از این کار بازمیدارد.برعکس،لیو بینیان که به ارزش آزادی پی برده،بیتوجه به هرگونه پیامد احتمالی،نهایت سعی و تلاشاش را به کار میگیرد تا آن را در اختیار مردماش قرار دهد برخلاف گلاسز و دیگر افراد بیاراده که ترجیح میدهند تماشاگر راه و رسم دنیوی بوده و صرفا از لذتهای آن بهره ببرند.
پایان مقاله
مجله گلستانه » آبان و آذر 1379 - شماره 22 و 23 (از صفحه 13 تا 16)
مترجم : هاشمی نسب، پیمان
سنت شکنی به شیوه زنانه: نگرشی فمینیستی بر یک رمان
عنوان مقاله: سنت شکنی به شیوه زنانه: نگرشی فمینیستی بر یک رمان (و دیگران نوشته محبوبه میر قدیری)
راوی و دیگران زنی است که برای انجام عمل جراحی زنانه در اتاق شمارهء 5 بیمارستانی بستری است.او سالها پیش، مخفیانه با مردی متأهل دوستی گرفته بود،اما اکنون این مرد مدتهاست که مرده است.راوی بهطور اتفاقی،زینت،همسر مرد محبوب در گذشتهاش را در بیمارستان میبیند و با پرس و جو از پرستاران و خدمهء بیمارستان در مییابد که بهار،دختر زینت،آبستن است.دیدن بهار و زینت،که راوی را نمیشناسند، برای زن یادآور«آن مرد»و شیرینیها و بیشتر تلخیهای گذشته است.سرتاسر رمان به صورت تکگویی درونی روایت میشود؛تکگوییای که از لحاظ بازهء زمانی،یک روز پیش و چند روز پس از عمل را در برمیگیرد.زن در درون خویش، گاه«آن مرد»و گاه ریحانه،دوست دوران کودکیاش و بیش از همه زینت را مخاطب قرار میدهد و از این طریق،روابط پنهانی خویش با شوهر زینت و شادیهای زودگذر و دلهرههای طولانی و حسادتها و عقدهها و گاه خاصرات دوران کودکی خویش را واگویه میکند.از این لحاظ میتوان گفت که رمان تقریبا آغاز و پایان و اوج و فرود یا حتی کشمکش به خصوصی ندارد و صرفا چکیدهای است از ذهنیات زن،همراه با اندک وقایعی که در بیمارستان روی میدهد.
مطابق دیدگاه ویرجینا و ولف همهء آثار برگزیده،چه به قلم مردان نوشته شده باشند چه زنان،دو جنسیتی هستند، چرا که اذهان بزرگ دو جنسیتیاند.1به رغم دیدگاه و ولف، برخی از منتقدان فمینیست معتقدند که داستانهای زنان میتواند حاوی توصیف تجربیاتی باشد که مردان امکان دستیابی به آنها را ندارند.تجربیاتی همچون زایمان،مورد تجاوز قرار گرفتن و اموری از این قبیل.2و این امر صورت نمیگیرد،مگر با مطالعه در آثار داستان نویسان مرد و شناخت نقشهای کلیشهای شخصیتهای زن در این آثار و طرد این نقشها توسط داستان نویسان زن.این نگرش در اواخر دههء 1960 منجر به شکلگیری شیوهای از نقد فمینیستی شد که تصاویر زنان( mages of women )نام دارد.شاخهء دیگر نقد فمینیستی،نقد زن محور( gynocriticism )نام دارد که بزرگترین نظریهپرداز آن الن شووالتر است.در این شیوه،آثار داستان نویسان زن مورد بررسی قرار میگیرد.شووالتر نیز بر این دیدگاه و ولف که همهء آثار بزرگ دو جنسیتی هستند،انتقاد میکند و بر ویژگیهای زنانهء آثار زنان اصرار میورزد.
در این نوشته بر آن هستیم که رمان محبوبه میرقدیری را باتوجه به نظرگاههای فمینیستی تحلیل کنیم.برای این منظور،کوشش میکنیم که بهطور مشخص به این پرسشها پاسخ دهیم:
در رمان و دیگران شخصیتهای زن،چه نقشهایی ایفا میکنند؟آیا این نقشها کلیشهای هستند یا تکامل یافته؟اگر این نقشها کلیشهای هستند،شیوهء پرداختن به آنها توسط یک نویسندهء مرد،احتمالا چه تفاوتی با اکنون که نویسنده زن است میتوانست داشته باشد؟
برای پاسخ به این پرسشها ابتدا باید نقشهای کلیشهای از زنان را در آثار مردان بشناسیم.در اینجا هدف ما پرداختن به این نقشهای کلیشهای نیست.بنابراین تنها به نام بردن از آنها اکتفا میکنیم:زن فرشته خصال، زن وابسته و تحت اختیار و سلطهء مردان.زن شیطان صفت و اغواگرا.اینسه نقش،نقشهای عمدهای هستند که در آثار داستانی اغلب مردان و یا حتی زنانی که آگاهانه یا ناآگاهانه،دیدگاهی سنتی و مردانه نسبت به جنس زن دارند تکرار شدهاند.در اغلب داستانهای مرد سالارانه،زن طبیعتا شخصیت مهم و اصلی داستان نیست و یا اگر همچنین باشد،پرداختن به او از موضع شخصیتهای مرد صورت خواهد گرفت.
شخصیت اصلی رمان و دیگران و تقریبا اغلب اطرافیان او که در تکگوییهای راوی با آنها روبهرو میشویم،زن هستند:راضیه(دوست راوی)،زینت، بهار،عزیز،ملیحه و ناهید(خواهران راوی)،ریحانه و مادرش عالم و رضوان(خواهر راضیه).صرفنظر از عالم و ریحانه که راوی آنها را در دوران کودکی میشناخته و همچنین بهار،که تنها بهعنوان دختر«آن مرد»و زینت در رمان حضور دارد، وجه مشترک زندگی همهء این زنان وابستگی شدید عاطفی و روانی نسبت به مردان است.برای راوی،راضیه،زینت و عزیز،این مرد،هستی بیرون دارد،اما برای ملیحه و ناهید و رضوان هستی بیرونی ندارد و صرفا موجودی است که آنها همهء لحظههایشان را در انتظار آمدنش طی کردهاند.انتظاری که حداقل تاکنون به واقعیت نپیوسته است.انتظار برای رسیدن شاهزادهای که ضربههای سم ستور باد پیمایش بر سنگفرش کوچههای شهر شنیده شود.در این میان،انتظار ملیحه،چون خواهر بزرگتر راوی است،پررنگتر است.در یکی از صحنهها، هنگامی که راوی میخواهد به مجلس عروسی برود،عزیز سفارش ملیحه را میکند:«در گوشی پرسید:نمیشه ملیم ببری؟شاید،گفتم عکسش همرامه.»عزیز با رضایت سر تکان میدهد:«تعریفشم بکن.نگو از خودت بزرگتره.»(ص 141) این انتظار سنتی دختران ایرانی را برای یافتن شوهر،دربارهء رضوان نیز میبینیم.راضیه میگوید:«رضوان رو پرتگاهه! میدونم دیگه از دیدن قیافهء من و این دو تا پیری خسته شده، حقم داره.کاش یه خری پیدا میشد!»و راوی طعنه میزند: «خر بگو سرور.»(ص 69)یا وقتی راوی از راضیه میپرسد: «برای آیندهت چه خیالی دارد؟»جواب میشنود:«فعلا که دنبال کارم یا شوهر واسه رضوان»(ص 116)
دیگر زنان میرقدیری نیز به نحوی جبری دلداده،عاشقپیشه یا تحت اسارتاند.البته اسارتی درونی و روانی که هرگز از آن رها نمیشوند.راوی سالها پیش با شوهر زینت دوستی گرفته، به زندگی پنهانی با او تن در داده و بیآنکه ازدواجی در میان باشد،به خانهء او رفتوآمد کرده.با این همه حق را بیشتر به خود میدهد تا به زینت.از نظر راوی،زینت با قصهای ساختگی،مرد را فریفته:«تو در خیالم پیرزن مکاری بودی که جوانی ساده (به تصویر صفحه مراجعه شود) و صمیمی را فریفته بود!»(ص 9)گویی جبری ناگزیر موجب شده که او اندکی دیرتر از زینت با مرد آشنا شود و محکوم باشد که مخفیانه به او مهر بورزد،رنج دوری را متحمل شود؛با شکیباییای که بیشتر ظاهری است و در واقع با خودخوریها و حسادتهای زنانه.و با این همه مرد زینت را همواره در حد پرستش خواستار باشد:«زینت او برای من خدایی بود.برای تو چطور؟خدا بود؟بود.»خدایی که هرچه بخواهد،میکند:«تو فرشتهء مقرب درگاه بودی و من حوای رانده شده از بهشت.» (ص 9)زن که مدتها آرزومند دیدن نامش در شناسنامهء مرد بوده است،حتی هنگامی که یک بار از او آبستن شده،مجبور به از میان بردن جنین شده است.با اینکه همواره در آرزوی مادر شدن میسوخته:«من هم دلم میخواست بچهام را در آغوش بگیرم،برایش شکلک درآوردم،آنقدر که بخندد.یک خنده،یک خندهء بچهام.بچهء من زینت.»(ص 96)با مرگ مرد،وضعیت راوی تفاوت چندانی نمیکند.راوی باز هم به حال زینت غبطه میخورد.زینت میتواند آشکارا با دیگران از مردش بگوید،بر سر گورش بنشیند و آهستهآهسته یا بلند بگرید،اما راوی که بیش از زینت شریک عشق و غم و شادی مرد بوده،هیچگونه حقی ندارد.
این ضعف و زبونی عاشقانهء زن در برابر مرد،دربارهء دیگر زنان رمان نیز صدق میکند.راضیه نیز سالها قبل عاشقانه مردی را دوست داشته.مردی که هماکنون نیست،اما راضیه همچنان به او عشق میورزد و برای اوست که همواره سیاهپوش است. البته شباهت بسیار راوی و راضیه،در بافت داستان،کمی غیر منطقی جلوه میکند.علاوه بر شباهت ماجراهای عاشقانهء زندگی آنها،راضیه نیز عمل جراحیای مشابه راوی انجام داده است.گویی هرجا که راوی پا مینهد،راضیه پیش از او پاگذاشته است.
زینت نیز که راوی دوست دارد با همین دستهای لاغر و استخوانیاش حلقوم او را بفشارد،وضعیتی بهتر از راوی و راضیه ندارد.طبق روایت مرد،زینت پیش از ازدواج با او دلباختهء پسری بوده که به انگلستان میرود و هرگز باز نمیگردد.اگرچه
جهان کتاب » شماره 222 (صفحه 12)
(به تصویر صفحه مراجعه شود) به گمان راوی،این روایت دروغ است و زینت برای فریفتن مرد و اینکه وانمود کند زن جذابی است،آن را ساخته است.اما همین دروغ موجب میشود مرد که ده سال از زینت کوچکتر است،از سر دلسوزی با او ازدواج کند:«علاقه به اون شکل که تو خیال میکنی نبود.بیشتر یه حس برادری.میدونی، یه حس دلسوزی.میدیدم حوض خونهشون خالی.باغچهها خشک.خونهء به اون بزرگی.این دو تا زن مث کفتر کز کرده بودن توش.»(ص 38)
تصویری که راوی از عزیز سالها پیش به خاطر دارد،تصویر زنی است که به سهولت مورد ظلم همسرش قرار میگیرد. ریحانه و مادرش عالم،همواره در خاطر راویاند.ریحانه، همبازی دوران کودکی راوی،بیشتر از زمانی در ذهن راوی نقش میبندد که در مییابد توجه پدر بیشتر به ریحانه و عالم معطوف است تا به او و خانوادهء خویش.هرچه میخرد برای آنها هم هست و گاه بیشتر برای آنهاست.از همان زمان،حسادت کودکانهء او گل میکند،اما عزیز وعده میدهد:«عوضش ثواب داره!»و دخترک:«ما میریم بهشت؟»(ص 63)و با همین رویاست که آرام میگیرد.پدر میخواهد تجدید فراش کند و عالم را زن مناسبی یافته است.عزیز تنها حربهاش قهر است و دست آخر،این عالم است که به فریادش میرسد:عالم و ریحانه بیخبر میروند و هرگز باز نمیگردند.عزیز به خانه باز میگردد،با اینکه نخستین باری نبوده که آقا جان به زن دیگری تمایل یافته.منوچهر میگوید:«...دفعهء اولشم که نیست.آمارشو من دارم.»(ص 64)
این وضعیت زنان و دیگران موجب شده است که رمان میرقدیری،فضایی کاملا زنانه و البته تک بعدی داشته باشد. تکبعدی به این علت که خوانندهء یک رمان 213 صفحهای خواهان حوادث بیشتر و حتی الامکان متنوعتری است.به عبارت دیگر میرقدیری در این رمان،تنها جنبهء زنانه و حساس و عاطفی شخصیتهای زن را به نمایش میگذارد،تا آنجا که اگر شیوهء روایت رمان(تکگویی درونی)به یاری نویسنده نیامده بود،به جرئت میتوانستیم بگوییم میرقدیری از مصالح داستان کوتاه برای نوشتن رمان بهره برده است.اما شیوهء روایت رمان تا حد زیادی به شخصیت اصلی رمان،این امکان را بخشیده است که هرچه میخواهد از عقدههای سربسته و فروخوردهء روان و ذهن خویش بگوید و تقریبا جز چند مورد جزئی هیچیک از گفتههای او زاید به نظر نرسد:«من دراز کشیدهام روی تخت و برای خودم و او گریه میکنم.هیچکس نه چیزی میشنود و نه ذرهای از خیال مرا میبیند.»(ص 36)یا هنگامی که برای پرستارها و خدمهء بیمارستان اسم میگذارد:«...یکی دیگر هم هست که موی پرپشت و بلند دارد.از کجا فهمیدم؟از زیر مقنعه معلوم است دیگر.»(ص 32)احتیاجی به این توضیحات برای شیرفهم کردن خواننده نیست.علاوه بر این،تعویض فصلها نیز بیعلت به نظر میرسد.رمان میتوانست پیدرپی و بدون تعویض فصل روایت شود.چرا که اغلب در آغاز فصل تازه، راوی ادامهء روایت را از انتهای فصل پیشین پی میگیرد.
اکنون به پاسخ پرسشی که در آغاز مطرح کردیم میپردازیم. آیا شخصیتهای زن در این رمان،کلیشهای هستند؟همانگونه که عنوان شد،اغلب شخصیتهای زن در رمان میرقدیری،از لحاظ روانی بیاندازه دلبستهء مردان دلخواه خویشاند؛به طوری که همهء رمان،حول محور دلبستگی شدید شخصیت اصلی نسبت به مرد زینت و تبعات آن شکل میگیرد.اگر دربارهء دیگر زنان رمان با این صراحت نتوانیم اظهار نظر کنیم، دربارهء راوی به این صراحت میتوان گفت با زنی از لحاظ روانی غیر مستقل،بیاندازه عاطفی و سرخورده از عشقی نافرجام روبهرو هستیم.به عبارت دیگر،با نگاه نخست میتوان شخصیت نخست رمان را زنی کلیشهای قلمداد کرد: زنی از لحاظ عاطفی کاملا وابسته به مرد.اما میرقدیری برای شکل بخشی به همین شخصیتی که در نگاه نخست کلیشهای مینماید،دست به سنتشکنی زده است.اگر این رمان به قلم نویسندهای با دیدگاه سنتی و مرد سالارانه نگارش مییافت، به احتمال قوی،راوی و دیگران مطابق الگوی«زن شیطان صفت و اغواگرا»ترسیم میشد.زنی که مرد زینت را فریفته. زنی نفرتانگیز و مکار.اما میرقدیری در رمان خویش،این دیدگاه مرد سالارانه را نسبت به زنانی مشابه راوی رمان خویش درهم شکسته است و او را در بیان افکار و احساسات صادقانهء خویش،آزادانه رها کرده است.
زنان میرقدیری در این رمان،نه همچون هستی جزیرهء سرگردانی،تکامل یافته،مستقل و منحصر به فردند و نه همچون فخر النسای شازده احتجاب،فرشته خصال و دست نایافتنی.دلبستهاند،وابستهاند،اما با زنان وابسته،منفعل و غیر مستقل رمانهای مرد سالارانه تفاوت دارند.دلبستگیها و وابستگیهاشان محصول جامعهای است که در آن میزیند. مادران در مجالس عروسی بلندشان کردهاند برای رقص. و«دخترهای دیگر هم رقصیدهاند.میگویند میان مهمانها، جوانی است عزب،پیجوی زن و امشب،شاید امشب زنش را انتخاب کند.صاحبخانه یکبهیک دخترها را بلند میکند.مهمانهاد دست میزنند،سوت میزنند.نگاه زنها میان جمعیت میگردد. خواستگار کیست؟صاحبخانه بروز نمیدهد.»(ص 109)ملیحه از راوی بزرگتر است.وقتی ملیحه هنوز به خانهء بخت نرفته،تکلیف خواهر کوچکتر روشن است!مرد زینت هم بیتقصیر نیست.از سر دلسوزی با زنی دهسال بزرگتر از خود ازدواج میکند و بعد مخفیانه با دختری دوستی میگیرد،بیهوده،بیهدف.مرد زینت که در رابطه با زینت،بیشتر به قهرمانی خیالی میماند، در رابطه با راوی بیشتر شبیه مردی است هوسباز و خودخواه که به احساس و عاطفهء زنانهء او بیتوجه است:«تو همسر او بودی و من،همدم،یک دم!»(ص 97)
در انتها نگاه کوتاهی به شخصیتهای مرد رمان نیز میافکنیم.هر سه شخصیت مرد رمان،منفور و نفرت انگیزند: مرد زینت،آقاجان و منوچهر(برادر راوی).راوی خاطرات شیرین و تلخ بسیاری با مرد زینت داشته و همین امر موجب شده که گاه چهرهء معقول و مثبتی از مرد به نمایش گذاشته شود.ضمن اینکه مرد،همچون قهرمانی رویایی،زینت را به خانهء خویش آورده و به او هر آنچه زنی همچون زینت آرزو دارد، ارزانی داشته.اما اگر دقیق شویم،مرد زینت هم چهرهای است منفور.هم با دلخوشی دادنهای دروغین،ریاکارانه زینت را فریفته و هم روزگاری دراز راوی را سرگردان و سرخورده نگاه داشته.آقا جان نیز همانطور که منوچهر«آمارش»را دارد، مخفیانه با زنان دیگر سروسر داشته.منوچهر نیز بیمسئولیت، خشن و زورگوست:«...در غیبت عزیز،منوچهر کار که نکرد هیچ،تا توانست سرمان داد کشید،کاسهء چینی مرغی آجیل خوری را هم شکست و این جور حالیمان کرد مرد است و کار بیکار!کارها ماند برای من...»(ص 64)
تصویر منفی مردان را در این رمان و در برخی از دیگر آثاری که به قلم زنان نگارش مییابند،شاید بتوان زنگ خطری برای زنان داستاننویس تلقی کرد؛چرا که کلیشهای شدن شخصیتهای مرد در آثار زنان به همان اندازه ناصحیح،غیر واقعی و زیانبار است که حضور مکرر زنان کلیشهای در آثار مردان.
(1).ویر جینا و ولف،اتاقی از آن خود،ترجمهء صفورا نوربخش،چ 3،(تهران: نیلوفر،1385)،صص 140-141.
(2).کیت گرین و جیل لبیهان،درسنامهء نظریه و نقد ادبی،ترجمهء لیلا بهرانی محمدی[و دیگران]،(تهران:نشر روزگار،1383)،ص 338
(3).الن شووالتر،«نقدی از آن خود»،زن و ادبیات،ترجمهء منیژه نجم عراقی[و دیگران]،(تهران:نشر چشمه،1382)،صص 124-121.
پایان مقاله
مجله جهان کتاب » آبان و آذر 1386 - شماره 222 و 223 (از صفحه 11 تا 12)ناقد : سیدان، مریم
سیر تحول و کاربندی چیستان در شعر فارسی
سیر تحول و کاربندی چیستان در شعر فارسی
مدعیگو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک مـا نیز زبــانی و بیــانی دارد
تاریخچه پژوهش چیستانهای فارسی(1)
هرچند که لغزها و معماهای فارسی جای ویژهای در ادبیات جهان دارد، ولیکن تاکنون هیچگونه پژوهش جامع علمی در این سبک کهن، سرگرمکننده و پرمحتوای ادبی صورت نگرفته است.(2) آرچر تیلور پس از اشاره به تأثیر لغزهای شرقی در لغزهای ادبیات غرب در کتاب خود با عنوان لغزهای ادبی پیش از 1600 میلادی مینویسد: «نگارش تاریخ لغزهای شرقی کاری است خواستنی، هم برای شناختن ماهیت و چگونگی آنها و هم برای پرتوافکندن بر سیر تطور لغز در غرب، ولیکن احتمال میرود که این خواست هیچگاه تحقق نیابد».(3) به نظر میرسد که پیشگویی تیلور صحیح از آب درآمد چرا که دوستداران این سبک ادبی زیبا همچنان در انتظار پژوهشی علمی در هنر چیستانسراییاند. کادن در فرهنگ اصطلاحات ادبی مینویسد که در ادبیات فارسی مجموعهای کهن از لغز وجود دارد.(4) هر چند گفتار کادن وجود این مجموعه را نوید میدهد، اما متأسفانه (اگر معمانویسی را در اینجا کنار بگذاریم) چنین مجموعهای در زبان فارسی وجود ندارد، حداقل نه به صورت مجموعه بلکه به صورت پراکنده در دیوان اشعار شعرای متقدم. تیلور صفحات متعددی به الغازِ (چیستانها) عربی اختصاص میدهد و تنها سه صفحه صرف چیستانهای فارسی میکند. در حالی که تیلور به چیستانسرایان فارسی اشاره میکند و نامهای آنها را به طور غیر مستقیم از شرقشناس معروف، هامر پورگشتال، نقل میکند، وی مینویسد «لغزهای هیچیک از این نویسندگان ایرانی به زبانهای اروپایی بازگردانده نشده و ایرانشناسان هیچگونه علاقهای به آنها نشان ندادهاند».(5) تیلور انگشت بر نقطه ضعف مینهد چرا که ادبا چندان توجهی به این سبک نکردهاند. شاید هم استادان تاریخ ادبیات فارسی میترسند که به سرنوشت هومر دچار شوند: در اخبار آمده است که هومر از اینکه نتوانست جواب یک لغز را بیابد دق کرد و اندک زمانی بعد درگذشت.(6)
ایرانشناس فقید ا .ج. براون در کتاب چهار جلدی خود، تاریخ ادبیات ایران، بیش از دو جمله و ده بیت شعر نکته قابل توجه دیگری در زمینه لغز بیان نمیکند. در جمله اول به نامفهومی الغاز اشاره میکند: «این الغاز معمولاً خیلی نامفهوم هستند و متأسفانه باید بگویم که پاسخ چیستانی را که در اینجا شاهد آوردهام
حاشیه:
*) این مقاله در دانشگاه لیدن (هلند) با کمک مالی «مؤسسه پژوهشهای علمی هلند» (NWO) نوشته شده است. قسمتی از این مقاله در کنفرانس فصاحت و بلاغت در دانشگاه کیمبریج انگلستان در ماه مارس 1999 میلادی خوانده شد.
1) در کتب تخصصی، در مبحث چیستاننویسی، اشارههای گونهگونی به چیستانهای فارسی شده است. نگاه کنید به:
F. Tupper, The Riddles of the Exeter Book, Boston: 1910, p. xx.
در اینجا اشاره شده است به منبع اصلی توراندوت (Turandot) شیلر، که از هفتپیکر نظامی گنجوی و داستان توراندخت او گرفته شده است.
2) Archer Taylor, The Literary Riddle Before 1600, Berkeley: University of California Press, 1948, p. 11.
3) J. A. Cuddon, A Dictionary of Literary Terms, Penguin Books: 1982, s.v. "Riddle".
4) A. Tylor, op. cit., p. 40.
تیلور اطلاعات خود را از کتاب:
J. B. Friedreich, Geschichte des Rätsels, Dresden: 1860
گرفته که او هم به نوبه خود از کتب شرقشناس فقید فان هامر پورگشتال اقتباس نموده.
5) A. Tylor, op. cit., p. 42.
نشر دانش » شماره 96 (صفحه 8)
نمیدانم».(7) دومین جمله وی اشارهای است به اثر دوکرت در مورد بلاغت شعر فارسی. قضاوت پروفسور براون این تصور را در خواننده ایجاد میکند که تمامی چیستانهای فارسی مانند لغز «هتر» در ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب بیجواب و نامفهوم هستند؛(8) برعکس، پاسخ بسیاری از الغاز فارسی در عنوان آنها آمده است و خواننده اغلب قبل از خواندن میداند که مثلاً لغز در مورد قلم، شمشیر و یا شمع و آتش و غیره است. از تاریخ چاپ کتاب براون تا امروز اثر قابل توجهی در حوزه پژوهش علمی اشعار الغازی صورت نگرفته است، نه در ایران و نه در خارج از ایران. یان ریپکا در فصل چیستان و ضربالمثلها بیشتر به ضربالمثل میپردازد تا به چیستان.(9) دانشنامه اسلام دو مقاله در مدخلهای «بیل مجه» و «لغز» در زمینه چیستانهای ترکی و عربی منتشر ساخته و هیچگونه مدخلی برای لغزهای فارسی اختصاص نداده است.(10) مقاله «لغز» به قلم بنشنب به معماهای عربی میپردازد و از چاپ نخست دانشنامه گرفته شده و بدون هیچگونه تغییر دوباره به چاپ رسیده است. از این گذشته، نویسنده مقاله مدعی است که ایرانیان اصل معما را به علی ابن ابیطالب (ع) نسبت میدهند و اعراب به خلیل بن احمد، بنیانگذار قواعد بدیعی و عروضی؛ در هر دو حال هیچگونه تاریخچه باپایه و اساسی در دست نیست. دانشنامه ایرانیکا مقاله خود را در مدخل «چیستان» به تعویق میاندازد و قول میدهد که این موضوع را در مدخل "Riddle" تحقیق کند. پژوهش چارلز اِسکات فقط به الغاز مردمی میپردازد و عمدتا متمرکز بر جنبه زبانشناختی این سبک ادبی است. متأسفانه ندانستن زبان و آشنا نبودن با ادبیات کهن فارسی تحقیق بااهمیت او را خدشهدار کرده است.(11) به احتمال زیاد اسکات از بودن چیستان ادبی و نظریههای قدمای ایرانی بیخبر بوده است. وی حتی تعجب میکند که «افغانها برای چیستان واژه چیستان را به کار میبرند».(12) کتاب اسکات برای مجموعه الغاز مردمی فارسی بااهمیت است ولیکن برای دانشجویان ادب فارسی کمی گمراهکننده.
تحقیق شمس انوری الحسینی که در سال 1365 در آلمان به طبع رسید تنها پژوهش جامع علمی در این سبک ادبی است که بنده از آن مطلع هستم ولی متأسفانه، عنوان کتاب آقای انوری:
(Loqaz und Mo`ammaÎ: ein Quellenstudie zur Kunstform des persischen Rätsels)
موضوع بحث را نمیرساند، چرا که سعی این کتاب بیشتر در معرفی صنعت معماست تا لغز.(13) با اینکه کتاب آقای انوری از بحث نظری در مورد لغز خالی است ولی آن را میتوان تنها کتاب جامع و پرمحتوا در معمانویسی شمرد. تا آنجا که نویسنده این سطور مطلع است، در ایران به غیر از کتابهای محمّدجواد بهروزی: چیستان، معما و واگوشک (1340) و چیستان در ادبیات فارسی (1350)، و کتاب کوچه آقای احمد شاملو که چیستانهای گونهگونی از جمله چیستانهای کتاب آقای بهروزی را نقل کرده، کتاب دیگری منتشر نشده است. در پیشاور آقای فرهاد بخشنده مجموعهای شامل 448 چیستان گردآوری کرده که برای دوستداران این سبک بسیار ارزشمند است.(14)
در این مقاله سعی خواهم کرد تا تعریفی از لغز، چنانکه در کتب کلاسیک آمده است، بیاورم و سپس نگاهی میافکنم بر تطور و تأثیر این سبک در شعر توصیفی فارسی، علیالخصوص آثار منوچهری دامغانی. در اینجا باید اضافه کنم که در این گفتار کوتاه تنها به لغز ادبی میپردازم و انواع دیگر لغز را کنار میگذارم.(15)
تعریف لغز در کتب بدیع و بلاغت فارسی
تقریبا تمامی کتب بدیع از جمله ترجمان البلاغه محمّدبن عمرالرادویانی، حدائقالسحر فی دقائقالشعر رشیدالدین وطواط
حاشیه:
6) E.G. Browne, Literary History of Persia, Vol. II, p. 65.
مجتبایی در حاشیه ترجمه کتاب براون یادآور میشود که جواب چیستان عنبر است. فتحاللّه مجتبایی، تاریخ ادبیات ایران: از فردوسی تا سعدی، چاپ چهارم، تهران، مروارید 1367، ص 93، پاورقی 1.
7) L. Carroll, Alice''s Adventures in Wonderland, Australia: 1998, p. 78.
در کتاب آلیس در سرزمین عجایب، هتر از آلیس میپرسد: «چرا کلاغ مثل میز تحریر است؟»
8) J. Rypka, A History of Iranian Literature, Dordrecht: 1956, pp. 701-703.
9) M. Bencheneb in EncyclopÆdia of Islam, s.v. "Lughz"; T. Kowalski in EncyclopÆdia of Islam, s.v. "Bilmedje"
مدخل «معما» به اعداد میپردازد و اشارهای به چیستان نشده است.
10) Charles T. Scott, Persian and Arabic Riddles: A Language- Centered Approach to Genre Definition, Bloomington/ The Hage: Indiana University, 1965.
11) همان، ص 49، پاورقی 6.
12) Shams Anwari-Alhosseyni, Loqaz und Mo`ammaÎ: ein Quellenstudie zur Kunstform des persischen Rätsels, Berlin: Klaus Schwarz Verlag, 1986.
13) برای کتابنامهای درباره چیستان مراجعه شود به:
C. A. Storey, Persian Literature: A Biobibliographical Survey, Vol. III, Part 2, The Royal Asiatic Society, 1994, pp. 208-39
همچنین، مهناز مقدسی، مدخل «لغز» در فرهنگنامه ادبی فارسی: دانشنامه ادب فارسی 2، به سرپرستی حسن انوشه، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1376.
14) برای انواع مختلف لغز نگاه کنید به:
J. A. Kelso in Encyclopedia of Religion and Ethics, s.v. "Riddle".
نشر دانش » شماره 96 (صفحه 9)
و المعجم فی معاییر اشعارالعجم شمسالدین محمّد قیس رازی به این سبک ادبی پرداخته و تعریفاتی ارائه کردهاند. همچنین استادان ادب معاصر هم مانند جلالالدین همائی و میرجلالالدین کزازی به تعریف لغز پرداختهاند و لیکن ایشان عنصر جدیدی در تعریف لغز نیاوردهاند و عمدتا از کتب کهن اقتباس کردهاند.(16) الرادویانی در بخش الغاز و محاجات مینویسد: «و دیگر از جمله صنعت لغز گفتنست و آن خوشست بر امتحانِ طبع و آزمودن خاطر».(17) در حدائقالشعر، رشیدالدین وطواط تعریف ذیل را میآورد: «این صنعت همان معمی است الاّکی این را به طریق سؤال گویند و عجم این را چیستان خوانند».(18) وطواط چهار لغز به فارسی و عربی نقل میکند: دو شعر از حریری، یکی از امیرمعزی و یکی هم که خود وی سروده است. افزون بر این تعریفها و مثالها، شمس قیس رازی تعریف جامعی از لغز در کتاب پرارزش خود المعجم آورده است و آن را با شواهد گونهگونی مانند لغز قلم امیر معزی و لغزِ کبوتر خاقانی زینت داده است. وی مینویسد:
لغز آن است کی معنیی از معانی در کسوت عبارتی مشکل متشابه به طریق سؤال بپرسند و از این جهت در خراسان آن را «چیست آن» خوانند و این صنعت چون عذب و مطبوع افتد و اوصاف آن از روی معنی با مقصود مناسبتی دارد و به حشو الفاظ دراز نگردد و از تشبیهات کاذب و استعارات بعید دور بوذ پسندیده باشد و تشحیذ خاطر را بشایذ چنانک معزی در صفت قلم تشبیب قصیدهای ساخته است اگر چه سخت ظاهر است (...) و لغز در اصل لغت بر گردانیدن چیزی است از سمت راست و الغاز راههای کژ مژست و لُغیزا سوراخ موش دشتی است کی بر وریب خانه اصل ببرد و چند راه مختلف بیرون برد تا از مضیق طلب صیادان به سویی بیرون جهد و این جنس سخن را از بهر آن لغز خواندند کی صرف معنی است (از سمت فهم راست و بعضی مردم آن را لُغُز خوانند به ضم لام و غین) و در دیوانالادب آن را در باب فُعَل آورده است به ضم فا و فتح عین.(19)
شاعران سابقالذکر به جنبههای مختلف لغز اشاره میکنند. اول از همه آنها بر واژههای فارسی این سبک تکیه مینهند و روشن میکنند که چرا این سبک را در ایران چیستان نام نهادهاند. دوم، ایشان بر این عقیدهاند که لغز در آغاز قصیده در قسمت تشبیب یا تغزل میآید. سوم، جنبه سؤالیبودن این سبک را تأکید میکنند: لغز باید با عبارت «چی است آن» آغاز شود. چهارم، استعارات و تشبیهات نباید جعلی یا دور از ذهن باشد. و آخر از همه هم، لغز نباید بلند باشد؛ هیچیک از شاعران به تعداد ابیات لغز اشاره نمیکنند و به طور کلی تعداد ابیات لغز با تشبیب همسان است. هم رادویانی و هم شمس قیس به جنبه تعلیمی و کاربندی لغز اهمیت میدهند و آن را به عنوان امتحان و آزمون طبع در نظر میگیرند. در حقیقت همین جنبه تعلیمی چیستان است که باعث شده است که آن را حتی در اشعار حماسهای هم بیاورند.(20) برای مثال، در شاهنامه فردوسی و یا گرشاسبنامه اسدی، طبع و هوش جوانان با الغاز مختلف مورد آزمون قرار گرفته است. این سنت کهن از دیرباز در ایران معمول بوده و در کتابهای زبان پهلوی همانند یوشت فرایان و خسرو و ریدک همچنین صحنههایی دیده میشود.
الغاز پیش از سده پنجم/ یازدهم
متأسفانه هنوز پژوهش جامعی در لغزگویی پیش از اسلام در ایران صورت نگرفته است و این مهم بر عهده متخصصان ادبیات پهلوی است.(21) با وجود این خلأ، نمیتوانیم با اطمینان بگوییم که این الغاز چه کاربردی داشته است و ادیبان آن زمان چه تعریفاتی از لغز آوردهاند. کهنترین چیستانی که در زبان فارسی به جای مانده قطعهای است از رودکی سمرقندی درباره قلم: لنگ و دونده است گوش نی و سخنیاب گنگ و فصیح است چشم نی و جهانبین
تیــزی شمشیــر دارد و روش مــار کـالبـد عــاشقـان و گـونـه غمگیـن(22)
حاشیه:
15) جلالالدین همایی، فنون بلاغت و صناعات ادبی، تهران، 1354، ص 342-335؛ میرجلالالدین کزازی، بدیع: زیباشناسی سخن پارسی، تهران، نشر مرکز، 1373، ص 166-164.
16) ترجمان البلاغه، به تصحیح احمد آتش، استانبول، ابراهیم فروس، 1949، ص 99.
17) حدائقالسحر فی دقائقالشعر، به اهتمام عباس اقبال، تهران، مجلس، بدون تاریخ، ص 70 به بعد.
18) المُعجم فی معاییر اشعار العجم، به اهتمام محمّد قزوینی و مدرّس رضوی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ص 423-419.
19) شادروان احمد تفضلی به جنبه تعلیمی چیستان اشاره مینماید. نگاه کنید به تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران، سخن 1376، ص 255-251.
20) با وجود کتاب گرانسنگ احمد تفضلی، هنوز پژوهشی جامع درباره نقش چیستان و چگونگی و کاربرد آن در ایران پیش از اسلام صورت نگرفته است. برای اشارههای گونهگون به چیستان مراجعه شود به:
The Cambridge History of Iran, Vol. III (2), Cambridge: Cambridge University Press, 1983, pp. 1160, 1179; M. Boyce, Handbuch der Orientalistik, Vierter band, Leiden: Brill, 1968, pp. 54-55.
قابل ملاحظه است که بازی شطرنج و تختهنرد هم به عنوان چیستان از طرف ایرانیان و هندیان معرفی شده است. نگاه کنید به:
B.Utas, EncyclopÆdia Iranica, s.v. "Chess", I. "The History of Chess in Persia".
21) دیوان رودکی، شرح و توضیحِ منوچهر دانشپژوه، تهران، توس، 1373، ص 21، ابیات 54 و 55.
نشر دانش » شماره 96 (صفحه 10)
خوشبختانه چندین لغز دیگر نیز از معاصران رودکی به دست ما رسیده است. در اینجا جا دارد که اشاره کنیم به ابویحیی طاهر بن فضل بن محمّد بن محتاج چغانی که چیستان زیبایی درباره فقاع سروده است. لعبتی سبزچهر و تنگدهان بفـزاید نشـاط پیر و جـوان
معجر سر چو ز آن برهنه کنی خشم گیرد کف افکند ز دهان
وربخواهی ورا که بوسه زنی او بخندد تو را کند گریان(23)
ابن محتاج فقاع را به زن زیبایی تشبیه میکند که شغب و شعف در پیر و جوان پدید میآورد. دهان معشوق به دهانه شیشه تشبیه شده و این تشبیه به نوعی در بیت دوم ادامه یافته است و نشان میدهد که چگونه معشوق چادر به سر کرده است: چادر به سرپوش شیشه توصیف شده. در این بیت که برای من خیلی مفهوم نیست، به کف فقاع اشاره شده که از شیشه بیرون میجهد و بر صورت شخصی که آن را نوش میکند میریزد. هرچند که در مقایسه با باده و می توصیفات فراوانی درباب فقاع در ادب فارسی رایج نیست ولیکن متونی وجود دارند که در آنها فقاع توصیف شده است. در این باره میتوان به محمّد زنگی بخاری و مناظره مویزاب و فقاع عجمیان اشاره کرد.(24)
یکی دیگر از معاصران رودکی، ابوالحسن علی بن محمّد منجیک ترمذی، که در دربار چغانیان شعر میگفته، لغزی دارد درباره کشتی: تا که گویی که مدار علم به من گشت جان و دلم علم را گزیده وطن گشت
چیست یکی مادهای که بی نر پیشت روزی ده بره بزاد و آبستن گشت(25)
افزون بر چیستانهای نامبرده، پرسشهای لغزگونه و پیچیدهای در شاهنامه فردوسی یافت میشود که همانگونه که قبلاً گفته شد، شهرت جهانی یافته است. البته این نوع پرسشهای در پرده را نمیتوان با لغز، آنگونه که شاعران الغازگوی سدههای پنجم و بعد آوردهاند، همطراز و همسنگ خواند. چنانکه خواهیم دید این پرسشها به استعارات و تشبیهات میمانند و در کتب دیگری مانند کلیله و دمنه هم یافت میشوند.(26) در اینجا باید اضافه کرد که اغلب استعارههای پیچیده زمانی قالب لغز داشتهاند. گفته ج. ا. کِلسو صحیح است که میگوید: «لغز استعارهای است که هنوز مورد استفاده عموم قرار نگرفته و مفاد آن مشهود و ملموس نشده».(27) نمونههای گونهگونی را میتوان شاهد آورد که تطور لغز به استعاره را نشان میدهند. مثلاً در شاهنامه فردوسی، در صحنهای که مهراب، پدر رودابه، زال را میآزماید، وی شش پرسش مطرح میسازد. این پرسشهای در پرده، که اغلب آنها به عنوان چیستان تعبیر شدهاند، برای شاعران بعد از فردوسی تنها حکم استعاره را دارند. در متن فردوسی هیچگونه اشارهای به واژه لغز نیست و فردوسی پرسشها را «سخنهای پوشیده در پرده» نام مینهد که توسط موبدان زرتشتی نقل شدهاند. برای اجتناب از اطناب کلام، تنها به آوردن یکی از این پرسشها بسنده میکنیم: دگر موبدی گفت کای سرفراز دو اسب گرانمایه و تیزتاز
یکی زو به کردار دریای قار یکی چون بلور سپید آبدار
به رنجند و هردو شتابندهاند همان یکدگر را نیابندهاند(28)
آوردن چنین پرسشهایی نشاندهنده آن است که آنها در ایران پیش
حاشیه:
22) احمد ادارهچی گیلانی، شاعران همعصر رودکی، تهران، بهمن، 1370، ص 181.
23) زنگینامه، به تصحیح ایرج افشار، توس، 1372، ص 77-71.
24) احمد ادارهچی گیلانی، شاعران همعصر، ص 197.
25) تمثیل ذیل را میتوان نوعی چیستان نامید: «مردی از پیش شتر مست بگریخت و به ضرورت خویشتن در چاهی آویخت و دست در دو شاخ زد که بر بالای چاه رُسته بود و پایهاش بر جایی قرار گرفت. در این میان بهتر بنگریست هر دو پای خود را بر سر چهار مار دید که سر از سوراخ بیرون گذاشته بودند و نظر در قعر چاه افکند اژدهایی سهمناک دید دهان گشاده و افتادن او را انتظار میکرد. به سر چاه التفات نمود موشان سیه و سپید دید که بیخ آن شاخها را دائم بیفتور میبریدند و او در میان این حال و در اثنای این محنت تدبیری میاندیشید و خلاص خود را چاره میجست. پیش خویش زنبورخانه دید و قدری شهد یافت. چیزی از آن به لب برد چنان در حلاوت آن مشغول شد که از کارهای خود غافل گشت و نیندیشید که پای او بر سر چهار مار است و نتوان دانست که کدام وقت در حرکت آیند و موشان در بریدن شاخها جدی بلیغ مینمایند و البته فتوری بدیشان راه نمییابد و چندانکه شاخها بگسست در کام اژدها قرار خواهد گرفت و آن لذتی حقیر چنین غفلتی عظیم بدو راه داد و حجاب تاریک جهل برابر نور عقل او بداشت تا موشان از بریدن شاخها بپرداختند و بیچاره حریص در دهان اژدها افتاد». در این داستان چاه نمادی است برای دنیا، موشان شب و روز، چهار مار، طبایع، شهد لذات این جهانی و اژدها مرگ است که به هیچ چارهای انسان را میبلعد. (کلیله و دمنه، نصراللّه بن محمّد بن عبدالحمید منشی، به اهتمام عبدالعظیم قریب، تهران، سعدی، 1369، ص 51-50). این داستان همچنین در داستانهای بیدپای از محمّد بن عبداللّه البخاری، به تصحیح پرویز ناتل خانلری و محمّد روشن (تهران، خوارزمی، 1369) ص 70-69 آمده است.
26) J. A. Kelso, .همان
27) شاهنامه فردوسی، به تصحیح جلال خالقی مطلق، نیویورک، 1988، جلد اول، ص 247.
نشر دانش » شماره 96 (صفحه 11)
از اسلام برای آزمون و امتحان جوانان به کار میرفته است. گاهی دانستن پاسخ این پرسشها جان شخصی را نجات میداد. مثلاً در یوشت فرایان، قهرمان داستان باید به 33 چیستان که توسط جادوگر «آخت» نقل شده پاسخ بدهد وگرنه مرگ گلوگیر وی میگردد.(29) علت اینکه فردوسی این پرسشها را از زبان موبدان نقل میکند آن است که آنها از طبقه دبیران و ادیبان جامعه به شمار میروند. تنها فردوسی نیست که موبدان را به چیستان ربط میدهد، لبیبی نیز در بیت ذیل به آنها اشاره میکند: اگر این چیستان تو بگشایی گوی دانش ز موبدان ببری(30)
«سخنهای پوشیده در پرده» فردوسی به طور استعاره در شعر شعرایی مانند سنایی غزنوی و نظامی گنجوی آمده است. در سیرالعباد الیالمعاد، حکیم سنایی غزنوی شهری را به تصویر میکشد که در آن آتش و نور و تاریکی حکمفرمایی میکنند و دو اسب سیاه و سپید، که نماد شب و روز هستند، بارگیرهای شهر را تشکیل میدهند.(31) نظامی هم در فصل 57 لیلی و مجنون نظیر این استعاره را با کمی تغییر به کار میگیرد: دیرست که این دو مرغ گستاخ انبــان تــو میکننــد سـوراخ
گر عمر تو خرمنی است گاورس از خوردن این دو مرغ میترس(32)
او در شرفنامه هم از این استعاره استفاده میکند: دو پروانه بینم در این طرفگاه یکی روسپیدست و دیگر سیاه
نگردند پروانه شمع کس که پروانه ما نخوانند بس
فروغ از چراغی ده این خانه را که سازد کباب این دو پروانه را(33)
درحقیقت، تغییر لغز به استعاره یکی از خصوصیات سبک شاعران آذربایجان/ اران است: بسیاری از اشعار خاقانی و نظامی لغزنما هستند و دانستن و شکافتن استعارات و تشبیهات ناب و پیچیده آنها مستلزم دانشی ژرف از فرهنگ و ادب ایران است.
تطور شعر چیستانی
پیدایش یک قالب مشخص برای چیستاننویسی در قرن پنجم هجری/ یازدهم میلادی و رواج آن در قرون بعد دو داده مهم است که هر یک به نوبه خود میباید مورد پژوهش ژرف و منظم قرار گیرد. هدف من در اینجا پرداختن به این مهم نیست؛ فقط میخواهم به چند نکته اشاره کنم.
ظهور شعر الغازی با توسعه و تطور ادبیات توصیفی فارسی در دوره سبک خراسانی در دربار غزنویان آغاز میشود. در اواخر سده پنجم/ یازدهم و اوایل سده ششم/ دوازدهم، شعر فارسی در جوانب گونهگون تغییر و تحول یافت و این تحولات به پیدایش سبک نوینی که بعدها به سبک عراقی معروف شد، انجامید. در این دوره بود که به قول ج . و. کلینتون زبان استعارهای همواره نابتر و شستهورفتهتر شد و استعارات نوین و پیچیدهای در بازار ادبیات رواج یافت.(34) ضمنا باید اشاره کنیم که نثر فارسی هم در این دوره تغییر و تحول چشمگیری داشت: نثر به نماد و تَمثیل و حتی رمز سوق یافت. یکی از بهترین نمونههای نثر تمثیلی، که از شاهکارهای نثر فارسی به شمار میرود، آثار کوتاه عرفانی شهابالدین سهروردی مقتول است.
یکی از وظیفههای شاعر درباری سرگرم کردن درباریان بود و از اینرو، شاعر سعی بر این داشت که اشعار پیراستهتر و گیراتری برای شنوندگان خود بسراید.(35) او توجه خاصی به نسیب قصاید داشت و سعی میکرد که در اولین ابیات توجه و کنجکاوی شنوندگان را به خود جلب کند. به علت همین توجه ویژه به گیرایی شعر و تصویرسازی دقیق و موشکافانه از طریق استعاره بود که بسیاری از توصیفات حالت چیستان به خود گرفتند بدون اینکه نام
حاشیه:
28) The Cambridge History of Iran, Vol. III (2), p. 1179;
همچنین احمد تفضلی، همان، ص 251 به بعد.
29) مراجعه کنید به علیاکبر دهخدا، لغتنامه، مدخل «چیستان».
30) مثنویهای حکیم سنائی، به کوشش محمّدتقی مدرس رضوی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1348، ص 186: عالمانش سه نار و نور و ظلم/ بارگیرش دو اشهب و ادهم (بیت 79).
31) نظامی گنجوی، لیلی و مجنون، به تصحیح برات زنجانی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1369، ص 147، ابیات 3737 و 3738. لازم به اشاره است که در گرشاسبنامه اسدی طوسی هم چهار عنصر که به صورت اژدها به تصویر کشیده شده است در اشعار شاعران سدههای بعد به صورت استعاره درآمده و حالت لغزگونه را ندارد.
32) شرفنامه، به تصحیح وحید دستگردی، تهران، علمی، چاپ دوم، 1363، ص 424، ابیات 3 تا 5 .
33) J. W. Clinton, "Esthetics by Implication: What Metaphors of Craft Tell us about the Unity of the Persian QasiÎda", in EdebiyaÎt, Vol. IV, No. 1, 1979, p. 76.
همچنین بنگرید به شفیعی کدکنی، صورخیال در شعر فارسی، تهران، آگاه، چاپ سوم، 1366، ص 477 به بعد، خصوصا فصل «صور خیال در شعر منوچهری».
34) Persian Literature, ed. E. Yarshater, Columbia University, 1988, p. 21;
همچنین ذبیحاللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، جلد اول، تهران، فردوس، 1368، ص 361 به بعد.
نشر دانش » شماره 96 (صفحه 12)
چیستان بر آنها اضافه شده باشد. نسیبهای بسیاری هستند که در سدههای پنجم و ششم سروده شدهاند که باد و اسب و قلم و غیره را توصیف میکنند و با وجود نداشتن عنوان چیستان میتوان گاهی آنها را چیستان نامید. چنانکه زینالعابدین مؤتمن هم اشاره کرده است: «گاهی اشعار وصفی ما به غیر از بیت اول شباهت زیادی به لغز پیدا میکند. این خود دلیل بر آن است که اوصاف مذکوره صریح و روشن و مشخص نیست و برای یک اثر وصفی که عنوان لغز ندارد (چون لغز خود یک نوع شعر وصفی است) کافی به نظر نمیرسد. بدیهی است که این شیوه توصیف اگر چه از لحاظ لغز روشی پسندیده و معقول است ولی درخور یک اثر وصفی که روشنی و صراحت و سادگی از شرایط اولیه و حتمی آن است نمیباشد».(36)
چیستانهای نسبتا طولانی که قالب خاص خود را داشتند در اشعار عنصری و فرخی ظهور کردند.(37) این شعرا از چیستان به عنوان نسیب بهره جستند و آن را به جای تغزل و توصیف باغهای بهاری و قصرهای زیبا و جشنها و عیدهای ایرانی اسلامی نشاندند. من آگاهانه از منوچهری و قصیده معروف او که به «لغز شمع» معروف است میگذرم، چرا که همانطور که شرح خواهم داد، این شعر را نمیتوان به معنای لفظی کلمه چیستان نامید. این شعر توصیفی است از شمع که گاهی در بعضی از ابیات پیچیده میشود. منوچهری برای توصیف اشیاء و مفهومات اغلب از تشبیهات پیچیده و چیستانگونه استفاده میکند. زینالعابدین مؤتمن براین عقیده است که «وصف و لغز شاید اساسا از یک شاخه باشند و یا اگر شعر وصفی را که مسلما بر نوع لغز تقدم دارد مادر حساب کنیم لغز طفلی است که در دامان این مادر نشو و نما یافته».(38) منوچهری وصف و لغز را در بسیاری از اشعارش به هم نزدیک میکند. برای نمونه، حداقل دو جا در قصیده 13 هست که شاعر به توصیف چیستانگونه رو میآورد. در شعر ذیل، اگر شیءِ موصوف را با عبارت معمول لغز «چه است آنکه» تعویض کنیم، میتوانیم یک چیستان داشته باشیم؛ در مصرع دوم از بیت سوم نام شیء موصوف را به «چیز» تبدیل نمودهام. آن چیست که همیدون به زنی حامله ماند وندر شکم حامله مشتی پسرانست
تـا مـی نزنی بر ز میش بچـه نزاید چون زاد بچه، زادن و خوردنش همانست
مادر بچهای یا دو بچه زاید یا سه وین چیز چرا مادر سیصد بچگانست
مادر بچه را تا زشکم نارد بیرون بستر نکند وین نه نهانست عیانست
اندر شکم او خود بچه را بسترکی زرد کردهست و بدو در ز سر بچه نشانست(39)
شاعر، همانند دیگر چیستانها، با اشاره موشکافانه و استعاره پیچیده خواننده را گمراه میکند. شیءِ موصوف انار است و به زنی حامله تشبیه شده. شاعر با پوشاندن معنی در لباس استعارهای گیرا خواننده را به بیراهه میبرد. افزون بر استعاره، صناعات دیگری در این ابیات به کار رفته که از خصوصیات بارز لغز در ادبیات جهان است. مثلاً شاعر صنعت تعجب را به کار میگیرد «مشتی پسران در شکم حامله»، «زادن بچهها با بر زمینزدن حامله» «مادر سیصد بچه بودن»، «بستر کردن بچه در داخل رحم» جزء صنعت تعجب به شمار میآیند. دیگر اینکه شاعر از صنعت تشخیص (Personification) استفاده کرده و صفات انسانی به شیءِ موصوف میدهد. همچنین با ساختن استعاره بر استعاره و با استفاده مستمر از یک مضمون خاص، حدس خواننده را برای پاسخگویی شیءِ مورد بحث دشوار میکند. خواننده دربند اندیشه میماند و پاسخهای گونهگون در پیله اندیشه میتند.
در مثال بعدی، شیءِ مورد نظر به زنی توصیف شده که شکمش مانند مُشکدان است: آن چیست که به کردار زنی غالیهرنگست و او را شکمی همچو یکی غالیهدان است
اندر شکمش هست یکی جان و سه تا دل وین هر سه دل او را ز سه پاره سُتُخوانست
گویند که حیوان را جان باشد در دل و او را سُتُخوانی دل و جانست و روانست
جان را نشنیدم که بود رنگ ولی جانش همرنگ یکی لاله که در لالهستانست
جان را نبود بویِ خوش و بویِ خوش او چون بوی خوش غالیه و عنبر و بانست
(...) عیبش بجز این نیست که آبستن گشته است او نوز یکی دخترکی تازه جوانست
بی شوی شد آبستن چون مریم عِمران وین قصه بسی طرفهتر و خوشتر از آنست
زیرا که گر آبستن مریم به دهان شد این دخترِ رز را نه لبست و نه دهانست(40)
مانند مثال پیشین در این ابیات، شاعر از ابتدا صنعت تعجب را به
حاشیه:
35) زینالعابدین مؤتمن، شعر و ادب فارسی، جهان کتاب، ص 79.
36) برای چیستان فرخی مراجعه شود به دیوان فرخی، به تصحیح محمّد دبیرسیاقی، تهران، زوّار، 1371، قصیده 190.
37) زینالعابدین مؤتمن، همان، ص 213.
38) دیوان منوچهری دامغانی، به تصحیح محمّد دبیر سیاقی، تهران، زوّار، 1375، قصیده 13، ادبیات 164-160.
39) همان، قصیده 13، ابیات 174-171 و 170-166.
نشر دانش » شماره 96 (صفحه 13)
کار میگیرد. شیءِ موصوف سه دل استخوانی دارد و این استخوانها دل و جان و روان او را تشکیل میدهند. در ابیات سوم و چهارم، شاعر به تعجب خواننده اضافه میکند: جان این شیء هم رنگ دارد و هم بو. افزون بر این، این شیء بدون اینکه شوی داشته باشد آبستن شده. منوچهری این شیء را که انگور است به مریم عمران تشبیه میکند و باز هم تعجب خواننده را برمیانگیزد، چرا که مریم باکره از راه دهان و با دَم روحالقدس حامله میشود و دختر رز نه لب دارد و نه دهان. در چیستانهای فارسی، ابیات نخستین شعر بسیار پیچیده است و هر چه خواننده پیشتر میرود، شیءِ موصوف واضحتر توصیف میشود و نشانهای خاص آن به طور مستقیمتری بیان میشود تا اینکه خواننده بتواند پاسخ آن را حدس بزند.
در قصیده 31، توصیف منوچهری از دختر رز به لغز سوق مییابد. مانند مثالهای پیشین، اگر که انگور را از مصرع اول حذف کنیم و لغت یا عبارت دیگری را جانشین آن کنیم، شعر لغزمانندی به دست میآید. اطلاعاتی که شاعر در هشت بیت اول به خواننده میدهد بسیار محدود است. تنها داده قابل ملاحظه این است که شیءِ مذکور که از خورشید حامله شده یک گیاه و یا میوه است. مانند بسیاری از الغاز در ادبیات مختلف جهان، شعر به صورت تشخیص وصف شده. راوی دختر رز است که با زنی حامله مقایسه شده و خود او داستان و چند و چون و چگونگی حاملگیش را شرح میدهد. سخن این دختر به اعترافنامه شبیه است: او به زیبایی خویش پیش از ارتکاب گناه (همخوابگی با خورشید بدون هیچگونه عقد و نکاح) و حاملگی اعتراف میکند، و با بیپردگی خاصی میگوید که نژاد آنها هیچوقت باکره نمانده و نخواهد ماند. در بیت پنجم، منوچهری دوباره از صنعت تعجب استفاده میکند. خواننده، پس از شنیدن بیپردگیهای دختر رز انتظار دارد که او حیا کند و عذر بخواهد ولی این دختر رز علنا میگوید «نه معذورم، نه معذورم، نه معذور». او نه تنها از کرده خود پشیمان نیست بلکه احساس غرور هم میکند: (به دهقان کدیور گفت انگور) مرا خورشید کرد آبستن از دور
کمابیش از صدوهفتاد شد روز بُدم در بستر خورشید پُرنور
میان ما نه عقدی نه نکاحی نه آیین عروسی بود و نه سُور
نبودم سخت مستور و نبودند گذشته مادرانم نیز مستور
شدم آبستن از خورشید روشن نه معذورم نه معذورم نه معذور
خداوندم نکال عالمین کرد سیاه و سرنگونم کرد و مندور
من از اول بهشتیوار بودم رخ من بود چون پیراهن حور
خداوندم زبانی روی کردهست سیاه و لفچن و تاریک و رنجور(41)
هرچند که تمامی بدن او از گناه میسوزد و زنبوران او را تنبیه میکنند و لیکن او پشیمان نیست: گماریدهست زنبوران به من بر همی درّد به من بر پوست زنبور
برای رهایی از این وضعیت غمانگیز، دختر از دهقان خواهش میکند که گلوی وی را ببرد و او را تنبیه کند. از بیت سیزدهم به بعد خواننده میتواند هویت سخنگو را حدس بزند. دنباله شعر دستورالعمل شراب ساختن است که در دیگر اشعار منوچهری و شاعرانی مانند رودکی هم یافت میشود.
مانند بسیاری از الغاز ادبی که اغلب توصیفات جنسی (اروتیکی) را در ذهن تداعی میکنند، در شعر منوچهری، این معنی در اولین بیت مشهود است: انگور از طریق آفتاب حامله میشود. جا و مکانی که شاعر برای همخوابگی انتخاب میکند باغ است. در اشعار عاشقانه عرفانی و زمینی هم باغ محل دردِدل عشاق است.(42) واژههایی که منوچهری در این شعر به کار برده به نحوی جنبه جنسی دارد. شاعر از تخت، آبستن، مستور، حور و زنبور نام میبرد. گناه انگور تلویحی است به گناه حوا در باغهای بهشت. در سراسر الغاز جهانی، گاهی شاعر خواننده را با واژههای اروتیک گمراه میکند تا نتواند شیءِ موصوف را حدس بزند. در زبان فارسی، غیر از هزلیات و خبثیات، چیستانهای عامیانهای نیز هست که جواب بیشتر آنها خیلی ساده است و هیچ جنبه جنسی ندارد. مثلاً:
نـــاف بــه نــــافمیخ بـــه ســوراخ
تو به زیر و من به بالاتو نجم که من بجنبم(43)
که جواب آن «آسیاب» است.
پیچیدگی و لغزوارگی اشعار منوچهری به علت صناعات ادبی است که او استفاده میکند و این صناعات بیشتر در اشعار الغازی به کار گرفته شده است: استفاده فراوان از تشبیهات و استعارات، ایهام، تشخیص، تضاد و تعجب از جمله صناعاتی است که عموما در
حاشیه:
40) همان، قصیده 31، ابیات 8-1.
41) برای نقش و اهمیت باغ در ادبیات فارسی مراجعه شود به:
W. L. Hanaway in Encycl. Iranica, s.v. "BaÎg"; J. Scott Meisami, "The Body as Garden: Nature and Sexuality in Persian Poetry" in EdebiyaÎt, Vol. 6, No. 2, 1995, pp. 245-74.
42) احمد شاملو، کتاب کوچه، جلد اول، حرف آ، تهران، مازیار، ص 478.
نشر دانش » شماره 96 (صفحه 14)
چیستان به کار میرود و استفاده از آنها تنها مختص به منوچهری نیست، چرا که شاعران دیگری از جمله محمّد غزنوی لوکری نیز همین صناعات را در برخی از اشعار خود به کار برده است. یوگنی ادوارد ویچ برتلس به کیفیت چیستانی قطعه ذیل اشاره میکند و آن را یکی از انواع اولیه شعر الغازی فارسی مینامد. در این شعر معشوق یک «کُرد گوهرپسر» است که به کوه میآید و شروع به نواختن نی میکند. از واژه نی نام برده نشده ولیکن وصف آن چنین آمده است: برآورد از آن وهم پیکر میان یکـی زردگـویـای نـاجـانـور
نه بلبل ز بلبل به دستان فزون نه طوطی ز طوطی سخنگویتر
چو دوشیزگان زیر پرده نهان چو دوشیزه سفته همه روی و بر
بریـده سروپــای او بیگنـاه زمـالیـدنش شـادمـانـه پسر(44)
پس از پرداختن به روش زنده و با روح توصیفات منوچهری به عنوان چیستان، سؤالی که در ذهن خطور میکند این است که آیا قصیده معروف منوچهری را که گاهی هم از آن به عنوان «لغز شمع» نام برده شده است میتوان لغز نامید، لغز با همان معنایی که شمس قیس و دیگران در کتب صناعات ادبی ارائه کردهاند و یا اینکه این قصیده وصف زنده و روحداری از شمع است. در بعضی از نسخ خطی، عنوان «در لغز شمع» نیامده و احتمال میرود که کاتبان این عنوان را اضافه کرده باشند. از این گذشته استادان تاریخ ادبیات فارسی در غرب مانند برتلس، براون و کلینتون به جنبه الغازی شعر اشارهای نمیکنند. کلینتون با تصحیحکردن عنوان «قصیده بر شمع» که براون ترجمه زیبایی از آن ارائه کرده، مینویسد: «ترجمه کاملتر از عنوان قصیده میتواند چنین باشد: در پرپرزدن شعله شمع و در مدح حکیم عنصری».(45) بدون هیچ اشارهای به لغزوارگی قصیده، کلینتون ادامه میدهد: «همانطور که عنوان شعر وعده میدهد، شعر با تأملی بر شمع آغاز میشود».(46) اینکه در برخی از نسخ شناسه لغز نیامده و اینکه پژوهشگرانی مانند براون و کلینتون اشارهای به آن نمیکنند ممکن است به دو پهلوبودن و ایهام شعر ربط داشته باشد. من هیچ لغزی را در ادب فارسی نمیشناسم که با واژهها و عبارتهای مدحکننده آغاز شود. دلیل نامگذاری لغز بر این قصیده به جهت استعارات پیچیده آن است، استعاراتی که مانند مثالهای سابقالذکرند. قبل از تجزیه و تحلیل این شعر نمیتوان چیستانبودن یا نبودن قصیده را ثابت کرد. هیچیک از منابع قدیم و جدید که این قصیده را نقل کردهاند، تجزیه و تحلیلی از آن نیاوردهاند، تنها چیزی که برتلس بیان میکند این است که منوچهری بخت خود را در دربار غزنویان میآزموده و برای همین هم میخواسته با سرودن این قصیده ملکالشعرای دربار را، که عنصری است، به قدرت شاعری خود متقاعد کند. کلینتون در کتاب خود که مختص منوچهری است، از اشاره به جنبه الغازی قصیده مطلقا اجتناب میکند، ولی با وجود این، تحلیل او جامعترین حرفی است که ادیبان از این قصیده ارائه دادهاند. کلینتون از دیگر پژوهشگران انتقاد میکند که چرا به جنبه تاریخی این شعر نپرداختهاند و خود او نیز به این جنبه شعر نمیپردازد و میگوید: «خیلی دور از معمول است که شاعری قصیدهای در مدح شاعر دیگر بسراید و آن هم در حالی که شاعر اول تازه وارد دربار شده باشد و شاعر دوم ملکالشعرای دربار باشد؛ موقعیت بیسابقهای ایجاد میشود». کلینتون بیشتر بر جنبه تاریخی قصیده تأکید میکند تا تجزیه زبان ماهرانه و شاعرانه نسیب؛ تمامی گفته کلینتون در چند جمله زیر خلاصه میشود: «این تأملات و تفکرات بر شمع و شعله آن که میدان عمل کافی برای نشاندادن مهارت و تردستی زبان شاعر ارائه میکند، سرانجام به یک سری مقایسه بین شاعر و شمع میانجامد. در نسیب، شاعر خود را در حالتهای گونهگون عاشقی پریشان معرفی میکند. این مقدمه تأملآمیز نشاندهنده باروری ابتکار منوچهری و استادی وی در بازی با واژههاست که در قلب شعر فارسی است».(47)
هرچند که شعر مورد نظر چندین عنصر لغزگونه دارد ولیکن نمیشود آن را به عنوان چیستان به معنای اخصّ کلمه تفسیر کرد. قبل از پرداختن به تجزیه تشبیب شعر را میآوریم: ای نهاده بر میانِ فرق جان خویشتن جسم ما زنده به جان و جانِ تو زنده به تن
هر زمان روح تو لَختی از بدن کمتر کند گویی اندر روح تو مُضْمَر همی گردد بدن
گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب ور نیی عاشق، چرا گریی همی بر خویشتن
کوکبی آری، ولیکن آسمانِ تُست موم عاشقی آری، ولیکن هست معشوقت لگن
حاشیه:
43) یوگنی ادوارد ویچ برتلس، تاریخ ادبیات فارسی، به ترجمه سیروس ایزدی، تهران، هیرمند، 1374، جلد اول، ص 245-244. برتلس مینویسد: «پاره بالا از این رو هم درخور نگرش است که در آن کهنترین نمونه لغز را مییابیم، شاعر در آغاز نشانههای گوناگونی را یاد میکند و سپس میگوید چه چیزی را به دیده داشته است».
44) J. W. Clinton, The Divan of ManuÎchihriÎ DaÎmghaÎniÎ: A Critical Study, Bibliotheca Islamica, 1972, p. 31. "On the Fluttering of a Candle Flame and in Praise of HakiÎm `UnsuriÎ".
45) کلینتون، همان، ص 31.
46) همان، ص 80-79.
نشر دانش » شماره 96 (صفحه 15)
پیرهن در زیر تنپوشی و پوشد هر کسی پیرهن بر تن، تو تنپوشی همی بر پیرهن
چون بمیری آتش اندر تو رسد زنده شوی چون شوی بیمار، بهتر گردی از گردن زدن
تا همی خندی، همی گریی و این بس نادر است هم تو معشوقی و عاشق، هم بتی و هم شَمَن
بشکفی بی نوبهار و پَژمُری بی مِهرگان بگریی بیدیدگان و باز خندی بی دهن
تو مرا مانی و من هم مر ترا مانم همی دشمن خویشیم هردو دوستدار انجمن
خویشتن سوزیم هردو، بر مراد دوستان دوستان در راحتند از ما و ما اندر حَزَن
هردو گریانیم و هردو زرد و هردو در گداز هردو سوزانیم و هردو فرد و هردو مُمْتَحَن
آنچه من در دل نهادم، بر سرت بینم همی وانچه تو بر سر نهادی در دلم دارد وطن
اشک تو چون دُر که بگدازی و برریزی به زر اشک من چون ریخته بر زر همی برگ سَمَن
روی تـو چـون شَنبلیـدِ نـوشکفته بـامداد وان من چون شَنبلیدِ پژمریده در چمن
رَسمْ ناخفتن به روزست و من از بهرِ ترا بی وَسَن باشم همه شب، روز باشم با وَسَن
از فراق روی تو گشتم عَدُویِ آفتاب وز وصالت بر شبِ تاری شدستم مُفْتَنَن
من دگر یارانِ خود را آزمودم خاص و عام نی یکیشان رازدار و نی وفا اندر دو تن
رازدار من تویی، ای شمع یار من تویی غمگسارِ من تویی من زانِ تو، تو زانِ من
تو همی تابی و من بر تو همی خوانم به مهر هر شبی تا روز دیوان اَبوالقاسم حَسَن
اوستـــادِ اوستــادانِ زمــانــه عنصری عنصرش بیعیب و دل بی غشّ و دینش بیفِتَن(48)
چیستانهای فارسی معمولاً با سؤال «چیست آن که» آغاز میشوند، حال آنکه قصیده منوچهری با حرف ندای «ای ...» عنصری را مدح میکند و این مدح در سراسر تشبیب به نوعی انعکاس یافته.(49) دوم اینکه، برعکس لغز که در انتهای آن معمولاً چندین نشانه از صفات و ویژگیهای شیءِ موصوف داده میشود تا خواننده بتواند جواب را حدس بزند، در این شعر، نشانهها در اوایل تشبیب آورده شده که کمی عجیب مینماید. در واقع، بسیاری از نشانههای شمع که در ابیات اولیه آمده است از توصیفات ثابت شمع در ادب کلاسیک فارسی و عربی آب میخورد و خواننده اینگونه اشعار به سادگی میتواند دریابد که مقصود شاعر شمع است. اگر خواسته منوچهری، این شاعر توانا، این بوده که لغزی برای عنصری بسراید، باید گفت که او در این امر موفق نبوده است، چرا که شاعر بزرگی مانند عنصری میتوانست به سهولت جواب این لغز را حدس بزند.(50) منوچهری نور شمع را به روح و روان تشبیه میکند که اصلاً پیچیده نیست؛ تصویر شمع به عنوان عاشق بیخواب که هردم اشک فراق میریزد هم در اشعار عاشقانه دیده میشود. قیاس شمع و چراغ و ستاره، اشاره به موم و لگن، آبشدن و سوختن شمع هم تلویحاتی است که شعرای عرب و ایرانی قبل از منوچهری به آنها اشاره کردهاند و اینگونه توصیفات در اشعار شاعران پس از منوچهری، مانند سعدی و حافظ و اهلی شیرازی بسیار آمده است.(51) این امر بر همه منتقدان منوچهری روشن است که شاعر نه تنها از شعرای عرب تقلید میکرده و در بسیاری از اشعارش گوی فصاحت و زیباگویی را از آنها ربوده است، بلکه با ساختن استعارات پیچیده آنها را به چالش طلبیده است. همانطور که پروفسور هانس دوبروین میگوید: «برای شعرای نوآور قرون دوم تا هشتم هجری، شمع مضمون محبوب برای اشعار توصیفی به شمار میرفت و آن اشعار غالبا در قالب لغز سروده شده بودند».(52) به نظر بنده، منوچهری از توصیفات لغز مانند اشعار عرب استفاده کرده و آنها را به طور زنده و روحدار برای مدح عنصری به کار برده است. این نوآوری را نه تنها در این قصیده بلکه در اشعار دیگری هم، چنانکه پیشتر ملاحظه کردیم، آورده است.
کلینتون به یک دسته از مقایسههایی که بین شمع و شاعر (عنصری) شده اشاره کرده است: شمع و عاشق گریان و جنبه تأملی (meditative) تشبیب. مسائل قابل اشاره بسیاری در این تشبیب بیست بیتی وجود دارد. 9 بیت نخستین توصیف شمع است با بهرهگیری از استعاره، تشخیص، سؤال، تضاد و تعجب. از مصرع
حاشیه:
47) دیوان منوچهری، ص 80-79.
48)مؤتمن هم به این نکته اشاره میکند، پیشگفته، ص 213.
49) برای توصیفات گونهگون شمع مراجعه کنید به:
J.T.P. de Bruijn, in Encycl. Iranica, s.v. "Candle: II. Imagery in Poetry";
جلال متینی، «پروانه و شمع» در مجله ایرانشناسی، جلد چهارم، شماره 4، زمستان 1995؛ نصراللّه پورجوادی، «پروانه و آتش» (سیر تحول یک تمثیل عرفانی در ادبیات فارسی) در نشر دانش، سال شانزدهم، شماره دوم، تابستان 1378، ص 15-3.
50) Pieter Smoor, "The Weeping Wax Candle and Ma`arriÎ''s Wisdom- Tooth: Night Thoughts and Riddles from GÏami`al-awzaÎn" in Zeitschrift der Deutschen Morgenländischen Gesellschaft, Stuttgart, 1988, Band 138, Heft 2, pp. 283-312.
51) J.T.P. de Bruijn, in Encycl. Iranica, s.v. "Candle".
نشر دانش » شماره 96 (صفحه 16)
دوم بیت 9 تا 11 شاعر قیاس کاملی بین شمع و خود مییابدـ بین عنصری و خود منوچهری. بیت 12 را میتوان به عنوان تضاد اوصاف شاعر و شمع قلمداد کرد و این تضادها مابین مادح و ممدوح تا بیت 14 ادامه مییابد. ابیات 15 تا 17 از شکوه و تنهایی شاعر سخن میگوید: شاعر با نداشتن هیچگونه همدم و رازداری به شمع پناه میبرد و امیدوار است که شمع راز او را آشکار نسازد.
چند نتیجه از قصیده زنده و زیبای منوچهری میتوان گرفت. اول اینکه محققانی مانند زندهیاد زرینکوب و جولی اِسکات میثمی حق داشتهاند که او را شاعر انتقالدهنده سبک خراسانی به سبک عراقی نامیدهاند و این به دلیل توصیفات پیچیده ولی زنده منوچهری است.(53) این شاعر را میتوان طلایهدار چیستانسرایان دورههای بعد دانست، زیرا او راه را برای اینگونه سبک ادبی هموار کرد. هرچند که شاعران قرن پنجم الغاز فراوانی نسرودهاند ولیکن استفاده از چیستان در قرن ششم افزایش یافت و شاعرانی مانند مسعود سعد سلمان، امیر معزی، انوری و غیره، چیستانهای گونهگونی سرودهاند. از آنجا که چیستانها در تشبیب آمدهاند، پیدایش، رواج و کاهش آنها نیز تا حدودی به تطور و سیر تحولی قصیده وابسته بود. با وجود اینکه جاذبه لغز با زوال قصیده، که راه را بر ظهور مثنوی گشود، کاهش یافت، ولیکن چیستان در مثنوی هم راه یافت چنانکه ابیات نخستین اشعاری مانند سیرالعباد و کارنامه بلخ حکیم سنائی و یا تحفةالعراقین خاقانی نیز بسیاری از خصوصیات لغز را در خود دارند. برتلس بدون اشاره به روش لغزمانند که «باد» در سیرالعباد توصیف شده، میگوید که مقدمه این شعر بسیار عجیب مینماید. آنالیویا بیلآرت در تحقیق ارزنده خویش بر تحفةالعراقین خاقانی، هم مقدمه سیرالعباد و هم تحفه خاقانی را به عنوان لغز تجزیه و تحلیل میکند.(54) تنها این شعرا در کاربندی هنر لغزسرایی در مثنوی طبعآزمایی نکردهاند، چرا که مختاری هم این سبک را در هنرنامه خود به کار برده است. در واقع، بازکردن شعر به طریق لغز خیلی کهنتر از اشعار نامبرده است و قدمت آن به ادبیات فارسی میانه میرسد. همانطور که شادروان استاد احمد تفضلی اشاره کرده است «درخت آسوریک با یک لغز آغاز میشود که در آن وصف کوتاهی از درخت بدون آوردن نام آن آمده و شنونده یا خواننده میتواند دریابد که شیءِ موصوف درخت خرماست».(55) بازگشت چیستان به عنوان تشبیب چندین قرن به طول انجامید، پس از استقرار صفویه و در دورههای بعد بود که دوباره لغزهای فراوانی به سبک چیستانهای عنصری و فرخی و معزی سروده شد.(56) لغز در ایران عصر حاضر هم کاربرد ویژهای دارد. شعرایی مانند ابوالقاسم حالت گاهی از طریق چیستان به مسائل اجتماعی میپردازند، چرا که بسیاری از مسائل کنونی به الغاز لاینحل شبیه است. ابوالقاسم حالت گرانی سرسامآور را با غول دهشتناکی مقایسه میکند:(57) در آن شب که بودند روشن ضمیران همه جمع در انجمن همچو انجم
یکی گفت: آن چیست کاندر حقیقت بهمانند غولی است بیشاخ و بیدم
نه دست و نه انگشت دارد ولیکن بسی پول کش رفته از جیب مردم
ز دستش زن و مرد دارند شیون چه منصورخان و چه معصومهخانم
چو مهمان ناخوانده در هر سرایی نهد پای و گوید سلامٌ علیکم
(...) به هر جا که ره برده، صدها جهنم به پا کرده بیآتش و نفت و هیزم
کشد شعله، اما نه مانند آتش زند نیش، اما نه مانند کژدم
به جای امید و نشاط و مسرت هراس آرد و خشم و سوءتفاهم
(...) بـدیـنگونـه دادِ سخــن داد آقــا سپس گفت حضــار را بــا تبسم:
«که هر کس که گوید درست این چه باشد بدو میدهم یک کُتِ دست دوم»
یکی ز آن میان قدبلند کرد و گفتا: «تــورم، تــورم، تــورم، تــورم»
حاشیه:
52) عبدالحسین زرینکوب، با کاروان حله، تهران، 1358، ص 64؛
J. Scott Meisami, Medieval Persian Court Poetry, pp. 54-68.
53) برای یک تحلیل انتقادی از سیرالعباد سنائی رجوع شود به:
J.T.P. de Bruijn, Of Piety and Poetry: The Interaction of Religion and Literature in the Life and Works of HakiÎm SanaÎ''iÎ of Ghazna, Leiden: Brill, 1983, pp. 200-218.
برای ترجمه فارسی این کتاب رجوع شود به حکیم اقلیم عشق، ترجمه مهیار علوی مقدم و محمّدجواد مهدوی، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی؛ برای تحفه خاقانی بنگرید به:
A.L.F.A. BeelÆrt, A Cure for the Grieving: Studies on the Poetry of the 12th Century Persian Court Poet KhaÎqaÎniÎ ŠirwaÎniÎ, Leiden: Ph.D. Dissertation, 1996, s.v. "Lugz in the Index".
54) احمد تفضلی، پیشگفته، ص 256 به بعد و همچنین
EncyclopÆdia Iranica, s.v. "Draxt iÎ AÎsuÎriÎg".
55) مراجعه شود به عبدالحسین زرینکوب، شعر بیدروغ، شعر بینقاب، تهران، علمی، 1372، ص 172، که به بدایعالوقایع واصفی و تذکره نصرآبادی اشاره میکند.
56) ابوالقاسم حالت، بچهها برق آمده، تهران، سنایی، 1372، ص 170-166. تعداد بسیاری از چیستانهای عامیانه در کتاب پرارزش شادروان احمد شاملو (کتاب کوچه) جمعآوری شده است.
پایان مقاله
مجله نشر دانش » تابستان 1379 - شماره 96 (از صفحه 7 تا 16)
نویسنده : سیدغراب، علی اصغر
عناصر تشبیه در شعر حافظ
عناصر تشبیه در شعر حافظ
تشبیهات حافظ را از لحاظ موضوعی نیز میتوان به اقسامی تقسیم کرد از آن جمله است تشبیهات مذهبی،علمی،عرفانی.حروفی،طبیعی، سپاهی و غیره.اما تشخیص آنکه کدامیک از این اقسام را خود حافظ آورده و کدامیک را از شاعران دیگر اقتباس کرده است چندان آسان نیست، آنچه مسلم است اینست که این تشبیهات پیش از حافظ هم سابقه داشته است،نهایت آنکه حافظ به بعضی از این اقسام مانند تشبیهات مذهبی و طبیعی و تشبیهات مربوط به عطرها و مواد خوشبو بیشتر دلبستگی دارد ولی تشبیهاتی که عناصر آن را ابزار جنگ و امور لشکری تشکیل میدهد حاصل اقتباس و پیرویست و همچنین است آنهائی که جنبهء اشرافی دارند و اجزاء تشبیه را زروزیور و گوهرها به وجود میآورند(مانند:تشبیه لب به لعل و روی به زر و پیکر
به سیم و اشگ به گوهر و غیره).
چنانکه گفتیم شاید بتوانیم بگوئیم تشبیهات و استعارات مذهبی و طبیعی در شعر حافظ نسبتا فراوان و گاهی توأم با ابتکار و ابداع است.
پیش از حافظ شاعرانی مانند خاقانی نیز تشبیهات مذهبی را در شعر خود فراوان به کار بردهاند و همچنین کسانی مانند رودکی،منوچهری و فرخی تشبیهاتی که اجزاء آن را گل و گیاه و عناصر طبیعت تشکیل میدهد بسیار در شعر خود آوردهاند و در این دو مورد هم اینان را باید پیشرو حافظ شمرد ولی توجه حافظ به قرآن و زاهد و شیخ و ریاکاری آنها از سوئی و نیز شیفتگی و دلبستگی او به مناظر و باغهای سرسبز و زیبای شیراز از سوی دیگر وی را به سوی تشبیهات مذهبی و طبیعی سوق داده است.تفاوت تشبیهات حافظ در این دو مورد با شاعران دیگر در چند چیز است:
یکی توأم کردن تشبیه و استعاره باخصوصیات تو آرایشهای دیگر مخصوصا با ایهام تناسب و ایهام تضاد و ایهام توالد ضدین و سایر ایهامات و ریزهکاریهای رندانه و حافظانه که در تشبیهات منوچهری و دیگران از این آرایشها یا نیست و یا اندکست.
دیگر کثرت استعمال اینگونه تشبیهات است که از ویژگیهای شعر حافظ بشمار میرود زیرا پیش از خواجه در تشبیهات مذهبی جز خاقانی و نظامی و ناصرخسرو و مولوی و چند تن دیگر در تشبیهات مربوط به طبیعت جز منوچهری و فرخی و گروهی دیگر بیش از حافظ مبالغه نکردهاند.
سوم اینکه ابداعات بسیاری در این موارد به چشم میخورد که شاید خاص حافظ باشد از قبیل سلیمانگل(ص 118)،سرو صنوبر خرام، (294)،افسر سلطان گل،حرم وصل(254).اینک چند مثال از تشبیهات
وحید » شماره 123 (صفحه 1209)
مذهبی و مربوط به گل و گیاه در شعر حافظ:
بگشا به شیوه نرگس پرخواب مست را از رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن(272)1 هرکجا آن شاخ نرگس بشکند گلرخانش دیده نرگسدان کنند با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای بو که بوئی بشنویم از خاک بستان شما(10) حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد یعنی از وصل تواش نیست بجز باد به دست
اینک نمونههائی از تشبیهات حافظ به ترتیب موضوع:
1-تشبیهات مذهبی-تشبیه ابرو به محراب که در شعر خواجه فراوان است و او مستقیم و غیر مستقیم و از راههای مختلف ابرو را به محراب تشبیه کرده است:در صفحات 340،278،276،63،93،229 285،49،278،211،218،117،90)
تشبیه ابرو به محراب در هیچ دیوانی به اندازهء حافظ نیست و بعضی مانند سعدی این تشبیه را به کار نبردهاند بنابراین آن را میتوان از ویژگیهای شعر حافظ شمرد.
تشبیه وصل ه حرم(254)و گل به سلیمان(118)و سبا به گلشن و دهان به مهر سلیمان و همچنین تعبیراتی از قبیل کعبه دل(22)،کعبه کوی و مفتی عشق و دهها مثال دیگر.
(1)عددهائی که بکار رفته شماره صفحه حافظ قزوینی است که در آن شعر یا تعبیر مورد بحث آمده است.
وحید » شماره 123 (صفحه 1210)
2-تشبیهاتی که عناصر آن را گلها و عوامل طبیعت تشکیل میدهند،بسیاری از اینگونه تشبیهات را حافظ از پیشینیان اقتباس کرده است از قبیل تشبیه رو به گل و قامت به سرو و صنوبر و جهان به باغ.اینک بعضی دیگر از اینها:تشبیه دهر به چمن(16)و خیال به گلستان(194)و حسن به چمن(59)و جویبار(272)و گلبن(255)و نوبهار(271)و باغ(113)و تشبیه مراد به گل(97 و 240)و وصال به گلستان(59) و لطافت به چمن(59)و نظر به باغ(19،314،23)و ناز به چمن (142)و توفیق به گل.ولی چنانکه گفتیم بعضی از تشبیهات ایجاد شده با عناصر طبیعت ممکن است زائیده کلک خیالانگیز خود حافظ باشد که چند نمونه از آن را در ضمن شعر آوردیم.
3-تشبیهاتی که عناصر آن را ابزار جنگی و جنگاوران تشکیل می- دهد اینگونه تشبیهات نیز در حافظ فراوان است مانند تشبیه ابرو به کمان و خنجر و تشبیه نگاه به تیر و تشبیه معشوق به ترک.چنانکه گفتیم اینگونه تشبیهات پیش از حافظ هم فراوان بوده است.
4-تشبیهات علمی و فلسفی و نجومی-مانند زهره چنگی،بهرام سلحشور،علم هیأت عشق،جوهر فرد(برای دهان)،آفتاب قدح، ارتفاع ساغر:
عجب علمی است علم هیأت عشق که چرخ هشتمش هفتم زمین است(39) ز آفتاب قدح ارتفاع ساغر گیر چرا که طالع وقت آنچنان نمیبینم(246) جز فلاطون خمنشین شراب سر حکمت به ما که گوید باز
وحید » شماره 123 (صفحه 1211)
بعد ازینم نببود شائبه در جوهر فرد که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست اشک حرمنشین نهانخانهء مرا ز انسوی هفت پرده به بازار میکشد(321) گرد بیت الحرام خم حافظ گر نمیرد به سر بپوید باز(178) سایه قد تو بر قالیم ای عیسیدم عکس روحی است که بر عظم رمیم افتاده است(24)
از اقسام تشبیهات مذهبی حافظ آنهائیست که با تلمیحات دینی و آیات قرآنی توأمند:
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت(54) ز بیخودی طلب یار میکند حافظ چو مغلسی که طلبکار گنج قارون است(39) در این چمن گل بیخار کس نچید آری چراغ مصطفوی باشرار بولهبیست(45) از روانبخشی عیسی نزنم دم هرگز زانکه در روحفزائی چو لبت ماهر نیست(49) با که این نکته توان گفت که آن سنگیندل کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست(41) همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد که جان حافظ دلخسته زنده شد به دست(65)
وحید » شماره 123 (صفحه 1212)
دهان شهد تو داده رواج آب خضر لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج(67) لب تو خضر و دهان تو آب حیوانست قد تو سرو میان موی وبر به هیأت عاج(67) ای هدهد صبا به سبا میفرستمت بنگر که از کجا به کجا میفرستمت(62) ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید هزار یوسف مصری که فتاده در چه ماست(18) ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد وقت آن است که بدرود کنی زندان را(8)
که احتمال دارد تشبیه بدیع اخیر از خود حافظ باشد و یا دستکم شاید هیچکس این تعبیر را زیباتر از حافظ نیاورده باشد.
5-تشبیهات اشرافی که نمونه آن نیز فراوانست و اختصاص به حافظ ندارد و مانند تشبیه لب به لعل و یاقوت و تشبیه رخ عاشق به زر و اشک او به سیم و گوهر.
6-تشبیهات حروفی که از قدیم در شعر فارسی سابقه داشته،در حافظ نیز کم و بیش دیده میشود از آن جمله است تشبیه زلف به جیم و قد و قامت به الف:
نیت بر لوح دلم جز الف قامت یار چکنم درس دگر یاد نداد استادم(216)
وحید » شماره 123 (صفحه 1213)
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست نقطه دوده که در حلقه جبم افتادست(26) قد همه دلبران عالم پیش الف قدت نگون باد
7-تشبیهاتی که با عطرها و مواد خوشبوی ساخته شده است و حافظ در این کار نوآوریها و ابداعات زیبائی کرده است از آن جمله است تشبیه مراد به نافه(145)و غالیه(286)،تشبیه خلق به نکهت(259):
بعد از این نشکفت اگر با نکهت خلق خوشت خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن(269)
بنابراین همانطور که گفتیم حافظ درآوردن تشبیهات خود از بویها و عطرها و روشنائیها و گل و گلستان بهار و طبیعت و امور مذهبی بسیار بهره جسته است و در این زمینه نوآوریها و ابداعات بسیار کرده است.
پایان مقاله
مجله وحید » اسفند 1352 - شماره 123 (از صفحه 1207 تا 1213)
نویسنده : فرشیدورد، خسرو
تحلیل کارکرد کهن الگوها در بخشی از داستان بهرام چوبین
تحلیل کارکرد کهن الگوها در بخشی از داستان بهرام چوبین
سرگذشت قومى و ملّى ما شاهنامه فردوسى،نسیجى گرانقیمت،بافته از تاروپود اسطوره،حماسه و تاریخ است که برخى کوشیدهاند آن را به سه بخش اساطیرى،حماسى و تاریخى تقسیم کنند؛اما در هم تنیدگى این سه قسمت چنان است که تعیین حدّ و مرز و جداسازى آن از یکدیگر امرى ناممکن مىنماید.براى نمونه آنچه ایشان آن را بخش تاریخى شاهنامه مىدانند،مزّین به طرازى زربفت از اندیشه اساطیرى و مفاهیم نمادین و کهن الگویى قومى و بدوى ایرانیان و همچنین داراى رنگ و بویى حماسى است.یکى از این داستانها،داستان تاریخى-افسانهاى بهرام چوبین است که در بخشى از آن«کهن الگوى فرایند فردیت روانى»نمودى برجسته یافته است.در این بخش،بهرام به پیشروى گورى،وارد قصرى نمادین مىشود و با آنیماى پرى پیکر مستور در ناخودآگاهى خویش ملاقات مىکند و در پى این ملاقات،تحوّلى عظیم در شخصیت وى پدید مىآید؛چنانکه سوداى پادشاهى در سر مىپروراند و به دنبال این سودا بر هرمزد شاه مىشورد و چند گاهى نیز بر تخت حکومت ایران مىنشیند.اما این پادشاهى دیرى نمىپاید و بهرام محکوم به مرگ مىشود؛زیرا از یک سو به شاه که بنمایهاى مقدس و الهى در نظام فکرى ایران کهن است،بىحرمتى کرده است و از دیگر سوى هنجار پهلوانى را شکسته و فراموش کرده است که پهلوان هرچند هم نیرومند باشد،تنها فرّهء پهلوانى دارد و سریر پادشاهى از آن کسى است که از فرّهء شاهى برخوردار باشد.
مقدمه
یکى از رویکردهاى برجستهء نقد ادبى به متون اساطیرى و افسانهها و متون نمادین،رویکردى است که طى آن به بررسى
زیرساختهاى کهن الگویى اثر پرداخته مىشود و عناصر مشترک قومى و فرهنگى که ریشه در«ناخودآگاهى جمعى»1بشر دارد و از منبعى درونى سرچشمه مىگیرد.این رویکرد ویژه از قرن بیستم و به دنبال مطالعات گسترده روانشناس برجسته سوئیسى«کارل گوستاو یونگ»به وجود آمد.اهمیت برجسته ناخودآگاه قومى نزد یونگ،سبب شد تا او به پژوهش گسترده و بنیادین در زمینه رؤیاهاى بیماران،اساطیر،افسانهها،آداب و رسوم و مناسک سرخپوستان آمریکا و نیز تأمّل در ناخودآگاه خویش،طى یک دورهء طولانى به خودکاوى بپردازد.این امر منجر شد که وى مجموعهاى از موتیفهاى نمادین و جهان شمول را کشف کند که به عقیده وى محتواى ناخودآگاه جمعى را شکل مىداد.یونگ این محتواى غریب را«کهن الگو»نامید.
بنابر مطالعات یونگ«کهن الگوها اشکال و قوالبى به شمار مىروند که بر تصاویر ذهنى خاصى حاکم و غالب مىشود.آنها اشکال و قوالبى پویا و توانمند هستند که این تصاویر ذهنى را به هیأت مجتمع صورتهاى سازمانیافته (همچون صور نجومى و فلکى)،پیرامون اصول قبلى و مقدم بر تجربه مىپراکنند و بدینگونه آنها را دقیقا به اساطیر تبدیل مىکنند...هریک از این صورتهاى مثالى،تصویرى ممکن الوجود،رمزى بالقوه و استعداد و قابلیتى براى خلق سلسلهء تصویرات و تصوراتى خیالى با آن رموز است.باید توجه داشت که صورت مثالى تصویر نسیت؛بلکه سایق و کشانندهاى است که تصویر را مىآفریند.نماد،وجه آشکار و نمایان صورت مثالى ناشناخته و فى نفسه بیان ناشدنى است؛چون صورت مثالى فقط قالب و ساختارى مستور است؛اما به یقین هرصورت مثالى مىتواند در جامه نمادهاى مختلف خورشیدى(یا دیگر اجرام فلکى)،حیوانى یا نباتى ظاهر شود و این نمادها به نوبه خود مىتوانند مجموعه صورتهاى گوناگونى را تشکیل دهند و به شکل دستههاى تصاویر به هم پیوستهاى گرد آیند»(باستید،0731:17-07). «کهن الگوها سازنده و آموزندهء بخصوصى ندارند.آنها ممکن است محدود به ایالتى،کشورى یا منطقهاى باشند.بعضى از کهن الگوها ممکن است جهانى باشند؛بعضى از آنها مىتوانند در خاندانى تداوم یابند و شاید بتوان به برخى از کهن الگوهاى رفتارى طبقاتى نیز اشاره کرد»(بهار،3731:502).
یکى از کهن الگوهاى برجسته مطرح توسط یونگ که بازتابى گسترده در خوابها،رؤیاها،اساطیر،افسانهها و بسیارى از آثار ملل مختلف در تمامى دورانها دارد،کهن الگوى«فرآیند فردیت روانى»است.این فرایند از آن جا مطرح شد که «یونگ با مطالعه بر روى تعداد زیادى از مردم و تحلیل خوابهاى ایشان دریافت که خواب نه تنها به چگونگى زندگى خواب بیننده بستگى دارد؛بلکه خود بخشى از بافت عوامل روانى آن است.او همچنین دریافت که خواب در مجموع از یک ترکیب و شکل باطنى تبعیت مىکند و نام آن را«فرایند فردیت»نهاد.به عقیدهء وى از آن جایى که صحنهها و نمایههاى خواب هرشب تغییر مىکند،بنابراین هرکسى نمىتواند تداوم آنها را با یکدیگر دریابد؛اما اگر کسى توالى خوابهاى خود را طى سالیان دراز مورد مطالعه قرار دهد،متوجه خواهد شد که پارهاى از محتویات آنها به تناوب آشکار و ناپدید مىشوند.بسیارى از مردم همواره خواب یک شخصیت،منظره یا یک موقعیت را مىبینند؛که اگر چنانچه آنها را به طور پیوسته مورد مطالعه قرار دهیم،خواهیم دید که نمایههاى آنها آرام،اما محسوس تغییر مىکنند؛بنابراین مىتوان چنین نتیجه گرفت که زندگى رؤیایى ما تحت تأثیر پارهاى از مضامین و گرایشهاى دورهاى،تصویرى پیچیده به وجود مىآورند و اگر کسى تصویر پیچیده یک دوران طولانى را مورد مطالعه قرار دهد،در آنگونهاى گرایش یا جهت پنهان اما منظم مشاهده مىکند که همانا فرایند رشد روانى تقریبا نامحسوس فردیت است؛فرایندى که موجب مىشود،
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 125)
شخصیت فرد به مرور غنىتر و پختهتر شود؛آنچنانکه دیگران نیز متوجه آن بشوند»(یونگ،3831:142-042).به بیان دیگر به مىتوان گفت«زمانى که نقطه اوجى از زندگى فرد فرامىرسد،شخصیت برتر ناپیداى فرد به واسطهء نیروى الهام بر شخصیت حقیرتر متجلّى مىشود.این امر سبب مىشود تا حیات فردى به سمت و سویى برتر و عالىتر جهت یابد و گونهاى از دگرگونى درونى شخصیت را پدید مىآورد.این دگرگونى،تحت عنوان«فرایند فردیت روانى»مطرح مىشود»(همان،8631:37).
فرایند فردیت روانى علاوهبر اینکه نمودى برجسته در خوابها و رؤیاها دارد،در بسیارى از اساطیر و قصهها و افسانههاى اقوام و ملل مختلف نیز نمود یافته و به تناسب زمان و مکان و فرهنگ،جامهاى از نمادهاى مختلف بر تن کرده است.شاهنامه به عنوان سرگذشتنامه قومى و ملّى ما یکى از مناسبترین بسترها براى انتقال این درونمایه کهن الگویى به شمار مىرود.یکى از داستانهاى موجود در این اثر،داستان عجیب بهرام چوبین و گور است.این داستان، داراى زیرساختى کهن الگویى و بافتى کاملا نمادین است.علاوهبر فرایند فردیت روانى،بسیارى دیگر از کهن الگوهاى مرتبط با این فرایند نیز در این بخش از شاهنامه نمود یافتهاند که از جمله مىتوان به آنیما اشاره کرد.پیرامون این عنصر برجسته روان ناخودآگاهى و نقش دوگانه آن در داستان بهرام چوبین در ادامه مطالب لازم گفته خواهد شد.
داستان بهرام چوبین
داستان بهرام چوبین،روایتى تاریخى است که در عین حال رنگى فراواقعى و افسانهاى به خود گرفته است.این روایت تاریخى-اسطورهاى را علاوهبر شاهنامه فردوسى در سایر کتب نظیر تاریخ طبرى،غرر السیر ثعالبى،اخبار الطوال دینورى،تاریخ یعقوبى و...نیز مىتوان یافت.
بهرام،پور گشنسب،اسپهبدى از خاندان اشکانى است که نسب به آرش کمانگیر و گرگین مىرساند.به گفتهء فردوسى از آن جهت به چوبینه ملقب شده که سیه چرده،بلند قامت و خشک اندام بوده است؛اما این لقب،عنوانى است که در حقیقت از جانب دشمنان و مخالفان از روى تحقیر به وى داده شده و به معناى پرنده دراز پا(لکلک)است(جیحونى،0831:2). خالقى مطلق بنابراین که«سعید بن بطریق»در کتاب خود موسوم به«نظم الجوهر»،لقب بهرام چوبین را ده بار به صورت «سونیر»آوردهاند،بر این اعتقادند که ممکن است این واژه،تحریف شده«شیواتیر»یا«شیباتیر»باشد.در اوستا«آرش»ملقب به XSVIMI-ISAV است که به معناى«تیز تیر»است(ر.ک.خالقى مطلق،6831).
در روایت شاهنامه هرمز براى سرکوبى ساوه شاه از بهرام کمک مىخواهد و این در حالى است که بنابر پیشگویى ستاره شمر وى از شورش بهرام پس از پیروزى وى بر ساوه شاه آگاه است و همین پیشگویى علّت اصلى خشم هرمز و هدیهء ناشایستى است که براى بهرام مىفرستد و موجب دلآزردگى او مىشود.سایهء سنگین پیشگویان و جادوان در سراسر این داستان دیده مىشود.بهرام از سویى جادوگر گربه چشم سرخ موى را مىکشد و او را باور نمىکند و از سوى دیگر به پیشنهاد زن جادوى قصرنشین دل مىنهد.روایت راز آلود زن تاجدار قصرنشین در دل داستان بهرام بهانهاى است که دگرگونى شخصیتى این اسپهبد با نام و نشان را که ناجى سرزمین مادرى است،به گونهاى توجیه مىکند و پشت کردن او را به شاه،که فرّهء ایزدى درخشانش سایه خودخواهى و بىتدبیرىاش را مىپوشاند،باورپذیر مىنمایاند.بهرام،تنها یاغى شاهنامه است که مخاطب بر او خشم نمىگیرد و بر بخت نگونش دل مىسوزاند؛زیرا
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 126)
سرگذشت او به گونهاى بیان شده است که این سردار تیره روز را بازیچهء دست تقدیر و تحت سیطره جادوان و پریان مىنمایاند(ر.ک.عناصرى،4631:291).
داستان بهرام و زن تاجدار قصرنشین
بنابر روایت فردوسى بهرام چوبین پس از اینکه مورد بىمهرى هرمزد شاه واقع مىشود،سپاهیان خویش را فرا مىخواند و ماجرا را براى آنان بازگو مىکند.سپاهیان که علاقهء زیادى به وى دارند لب به ناسزا مىگشایند؛اما بهرام آنان را پند مىدهد و از این کار بازشان مىدارد.وى پس از دو هفته قصر را ترک مىکند و به مرغزارى خرّم مىرسد. در این مرغزار گور بسیار زیبایى مىبیند و به تعقیب آن مىپردازد.گور از گذرگاه دشوارى عبور مىکند و به دشتى مىرسد که قصر باشکوهى در میان آن مىدرخشد.بهرام وارد قصر مىشود و به روایت یلان سینه،یکى از سرداران سپاه،با پرى زیبایى گفتگو مىکند که به او بشارت پادشاهى مىدهد.وى پس از این ملاقات دگرگون مىشود و در ادامه داستان به سیر تاریخى خود باز مىگردد.
تحلیل کهن الگوها در داستان بهرام و زن تاجدار
چنانکه گفته شد،بهرام چوبین دو هفته پس از بىحرمتىاى که از هرمزد شاه مىبیند،به دشت مىآید و بیشهاى پر درخت مىبیند:
چنین تا دو هفته برین بر گذشت سپهبد ز ایوان بیامد به دشت
(فردوسى،9731:993)
مجموع روزهاى دو هفته،عدد چهارده است که کاربردى کاملا نمادین در این بخش از داستان یافته است.عدد چهارده،مجموع دو عدد هفت است و دقیقا بار معنایى این عدد را در خود دارد.عدد هفت،یکى از مقدسترین و محبوبترین اعداد نزد تمامى اقوام و ادیان و مذاهب در تمامى دورانها به شمار مىرود که نمودهاى برجستهء آن مىتوان در هفت روز هفته،هفت برج فلکى(آباء سبعه)،قراء سبعه،هفت صفت خداوند،هفت چشمه بهشت،هفت دوزخ، عجایب هفتگانه جهان و...یافت.این عدد داراى مفاهیم نمادین برجستهاى است که بسیارى از این مفاهیم،ارتباط ناگسستنى با کهن الگوى فرایند فردیت روانى دارد.عدد هفت به عنوان یکى از کاملترین اعداد،مجموع دو عدد سه و چهار است.«عدد چهار و مضارب آن،نماد تمامیت است که شامل کارکردهاى چهارگنه روان مىشود.سه کارکرد از این کارکردها با قلمرو خودآگاه روان یکپارچه مىشود و کارکرد چهارم که وابستگى جدایىناپذیرى با ناخودآگاهى دارد،تنها پس از فعّال شدن آرکى تایپ پیر دانا به سه کارکرد دیگر اضافه شده و چهار گوشه که نماد تمامیت است، شگل مىگیرد و درست به همین دلیل است که در طرحهاى متعددى که از ماندالا2ترسیم شده است،طرحهایى از سه گوشه و چهار گوشههاى مهار شده در درون دایره نیز دیده مىشود»(یاورى،6831:201 و 021).عدد سه نیز همچون عدد چهار از اعداد مقدّس با مفاهیم نمادین جهان شمول است که نمودى برجسته در روند فرایند فردیت دارد.به موجب نمادشناسى،«عدد سه،نشانگر نظام فکرى و روحى در ارتباط با خداوند،کیهان و آدمى است.سه به عنوان طاق اول،اغلب عدد آسمان ملحوظ مىشود و با انواع اشکال نمادین از جمله سه شاخه،تریناکریا(سه ماهى با سر واحد)و
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 127)
البته بسادگى با مثلث نموده مىشود»(شوالیه و گربران،2831/3:466-366).عدد سه بر خلاف عدد چهار که عدد زمین(ناخودآگاه)و مؤنّث است،عدد آسمان(خودآگاه)به شمار مىرود و چون آسمان،جنسیتى مذکر دارد.حاصل جمع و حاصل ضرب دو عدد چهار(مؤنّث)و عدد سه(مذکّر)،عدد هفت و دوازده است که کاملترین اعداد به شمار مى روند؛زیرا این دو عدد،مؤنث و مذکر(خودآگاه و ناخودآگاه)را در خود دارند و بنابراین نماد تمامیت و کمال به شمار مىروند و به این دلیل است که قهرمان و سالک طریق فردیت و کمال در خان،مرحله و روز هفتم،سفر آیینى خویش را به پایان مىبرد.
بهرام چوبین دو هفته پس از آنچه از جانب شاه ایران مىبیند،به دشت مىآید و بیشهاى پر درخت مىیابد:
یکى بیشه پیش آمدش پر درخت سزاوار میخواره نیکبخت
(فردوسى،9731:993)
نمادشناسى مکان،بیشه و دشت را نمادى بارز از سرزمین ناخوآگاهى مىداند؛زیرا«بیشه یا جنگل مقدس،محل زندگى است؛خزانهاى از طراوت،آب و گرما با هم،مثل یک زهدان.ازاینرو بیشه نمادى مادرانه است.سرچشمه یک تجدد حیات.بیشه اغلب با این مفهوم وارد رؤیا مىشود»(شوالیه و گربران،4831/2:251).نخستین چیزى که بهرام در سرزمین ناخودآگاهى با آن مواجه مىشود،گورى زیبا و بىمانند است که همچون راهنمایى جلودار بهرام و یارانش مىشود؛تا آنها را به مکانى خاص برساند:
یکى گور دید اندر آن مرغزار کز آن خوبتر کس نبیند نگار پس اندر همى راند بهرام نرم برو بارگى را نکرد ایچ گرم
(فردوسى،9731:993)
حضور گرم به عنوان راهنماى راه در داستان بهرام گور نیز دیده مىشود(ر.ک.نظامى،0831:127-027).این حضور را در بسیارى دیگر از آثار از جمله:بهمننامه،شهریارنامه عثمان مختارى،سمک عیار و حماسههاى هندى چون مهابهارت مىتوان دید.حضور گرم در عرصه ناخودآگاهى،حضورى کاملا سمبلیک است.گور(آهو)«در خواب مردان، نماد حیوانى است با حالت غیرمتمایز،بدوى و غریزى.او اساسا نماد زنانگى است»(شوالیه و گربران،4831/1:213). دیدار بهرام چوبین با گورى آنچنان زیبا و دل فریب،نخستین رؤیارویى او با جهان رازآمیز و تاریک درون است.در این داستان و در بسیارى از داستانهاى مذکور،گور را مىتوان یکى از نمودهاى عنصر مخرّب و اهریمنى«پیر دانا»ى منفى دانست که از آن جا که فرستاده آنیما است،همچون او جنسیتى زنانه دارد.این عنصر که در داستانهاى مذکور و در داستان مورد بررسى در هیأتى حیوانى ظاهر شده است،در بسیارى دیگر از داستانهاى شاهنامه در هیأتى انسانى ظاهر مىشود و سعى در گمراه ساختن قهرمان دارد که از جمله مىتوان به«گرگسار»در داستان هفتخان اسفندیار و«گرگین» در داستان بیژن و منیژه اشاره کرد.
به عقیدهء یونگ،روان ناخودآگاهى همچون خودآگاهى داراى چهار کارکرد است که سه کارکرد از آن مىتواند با قلمرو خودآگاه یکپارچه شود؛اما کارکرد چهارم،همچنان به بند ناف ناخودآگاهى وابسته مىماند و این امر سبب شکستپذیرى قهرمانان حتى با وجود رویین تنى آنها(اسفندیار و آشیل)مىشود.با وجود اینکه سه کارکرد روان ناخودآگاهى با خودآگاه یکپارچه مىشوند؛اما از آن جا ریشههاى آنها همچنان در روان ناخودآگاهى باقى است،در
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 128)
شرایطى خاص مىتوانند از ساحت خودآگاهى جدا و با کارکرد چهارم یگانه شوند که در این صورت،آرکى تایپ پیر دانا در سویه شیطانى و گمراهکننده خود تجلّى مىکند(یاورى،6831:421).آنچه سه کارکرد روان ناخودآگاهى بهرام را از ساحت خودآگاهى پس رانده و سبب خویشکارى پیر دانا در سویهء منفى آن شده است،بىمهرى هرمزد شاه به عنوان حاکم سرزمین خودآگاهى است.او نسبت به فرمانده دلیر و شجاع خود بدگمان است و این بدگمانى را پیشگویان که آنان نیز نمودى از عنصر منفى پیر دانا هستند،به وجود آوردهاند؛گویى همه چیز دست به دست داده است تا بهرام را با وجود تمامى رشادتها و فرمانبرداریهایش به سمت سرنوشتى شوم سوق دهد.
به روایت شاهنامه،بهرام به آرامى به دنبال گور به راه مىافتد؛تا اینکه به معبرى تنگ و باریک مىرسد و با سختى از آن عبور مىکند:
بدان بیشه در جاى نخجیرگاه به پیش اندر آمد یکى تنگ را ز تنگى چو گور ژیان برگذشت بیابان پدید آمد و راغ و دشت
(فردوسى،9731:993)
گذشتن از راه،سوراخ و معبر تنگ،در جریان دستیابى به کمال و فردیت روانى،مرحلهاى کاملا نمادین و ضرورى و مهم است.این مرحله،نماد«منفذ و محل ورود به یک ناشناخته است:آنچه به سوى دیگر باز مىشود(آن سوى دیگر به نسبت آنچه ملموس است)یا آنچه به سوى پنهان باز مىشود(آن سوى دیگر به نسبت آنچه پیدا و علنى است)»(شوالیه و گربران،2831/3:456).سوراخ یا معبر تنگ،نمایانگر زهدان مادرى است و عبور از آن،تولّدى نمادین است که در پى آن فرد به عرصهء دنیایى دیگر و البته بزرگتر پاى مىنهد.بهرام با عبور دشوار از معبر تنگ،تولّدى مجدّد و آیینى را تجربه مىکند؛تا پس از آن بتواند با آنیماى درون خویش ملاقات کند.عبور دشوار،رازآمیز و ضرورى مرحلهاى است که در بسیارى از افسانهها و داستانهایى که درونمایه آنها کهن الگویى فردیت است،دیده مىشود.براى نموه در داستان گنبد پنجم از هفت پیکر،قهرمان ماهان نام قصه،پس از پشت سر نهادن مراحلى بسیار دشوار،در چاهسارى هزار تو مىافتد و پس از اندکى استراحت چنین از آن خارج مىشود:
رخنهاى دید داده چرخ بلند نور مهتاب را بدو پیوند چون شد آگه که آن فواره نور تابد از ماه و ماه از آنجا دور چنگ و ناخن نهاد در سوارخ تنگىاش را به زور کرد فراخ تا چنان شد که فرق تا گردن مىتوانست از آن برون کردن
(نظامى،0831:728)
به موجب خسرو و شیرین نظامى نیز مادیانى که مادر شبدیز است،پس از عبورى دشوار از ورودى تنگ غار به سنگ سیاهى که شبدیز از آن به وجود مىآید،دست مىیابد(ر.ک.نظامى،5831:57).
بهرام چوبین پس از گذشتن از تنگ راه،با بیابان و باغ و دشت مواجه مىشود که نماد سرزمین ناخودآگاهى است. وى به دنبال گور همچنان راه مىسپرد تا اینکه از دور کاخى باشکوه و پرمایه مىبیند:
از آن دشت بهرام یل بنگرید یکى کاخ پرمایه آمد پدید بر آن کاخ بنهاد بهرام روى همان گور پیش اندر و راه جوى
(فردوسى،9731:993)
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 129)
بهرام به سمت آن کاخ مىرود؛در حالى که گور همچنان پیشرو او است.این کاخ باشکوه،محلى کاملا نمادین است که بهرام تنها با عبور از آن تنگ راه مىتواند بدان برسد؛زیرا«بنابر تواریخ و قصّهها و رؤیاها کاخ معمولا بر بلندیها یا در فضاى مسطح جنگلها قرار گرفته است.قصر،محلّى محکم است که دسترسى بدان دشوار است.قصر مانند تمام خانهها ایجاد امنیت مىکند؛اما امنیتى که تحت تأثیر قدرتى مافوق است.وضعیت قرارگیرى کاخ در وسط مزرعه، جنگل یا تپهها به نوعى آن را محصور مىکند؛حصارى که آن را از سایر قسمتهاى دنیا جدا مىکند و آن را دور مىبرد؛ همانند آرزوها که دور و دست نیافتنىاند.در ضمن کاخ از جمله نمادهاى ماورایى است.این مکان،نماد قدرت،ثروت، علم و هرآن چیزى است که از عادات انسانهاى فانى مىگریزد.کاخ سه سطح زیرزمین،زمین و آسمان را به هم ارتباط مىدهد و از نظر تحلیل روانشناختى،نشانه سه سطح روان است که عبارتند از:ناخودآگاه(راز)،آگاه(قدرت و علم)و پیشآگاه(گنج یا آرمان)»(شوالیه و گربران،5831/4:705-505).
به روایت فردوسى،بهرام چوبین با تمام رشادت و دلیرىاى که در جنگ با ساوه از خود نشان مىدهد،مورد بىمهرى شاه ایران واقع مىشود.او پهلوانى بسیار نیرومند و زیرک است و لشکرى عظیم و قدرتمند در اختیار دارد که همگى حامى وى و بیزار از شاه قدرناشناس هستند.با تمام این نیرو و توان،بهرام جرأت شورش علیه هرمزد شاه و تصاحب تاج و تخت او را ندارد و آن را به صورت آرزویى دور در ذهن خویش مىپرورد.کاخ تمثل صورى و عین این آرزو در ساحت ناخودآگاهى بهرام است که او به کمک نیروهاى نهفته ناخودآگاهى(گور)با آن روبهرو مىشود. بهرام بعد از دیدار با ملکهء قصرنشین که وجهى از آنیماى روان ناخودآگاهى او است و پس از خروج از کاخ،تصمیم مىگیرد،علیه هرمزد شاه شورش و تاج و تخت او را از آن خود کند.او موفق مىشود مدتى هرچند کوتاه،تاج شاهى ایران بر سر نهد و بر تخت قدرت تکیه زند:
چو بهرام زان کاخ آمد برون تو گفتى ببارید از چشم خون منش را دگر کرد و پاسخ دگر تو گفتى به پروین برآورد سر
(فردوسى،9731:204)
بهرام به راهنمایى گور نزدیک قصر مىشود؛سپس اسب خویش را به یکى از یارانش که همراه او آمده است،مىدهد و خود به تنهایى و پیاده وارد قصر مىشود و آنچه در آن جا مىیابد:
یکى طاق و ایوان فرخنده دید کزان سان به ایران دید و شنید نهاده به ایوان او تخت زر نشانده به هرپایهاى در گهر بر آن تخت فرشى ز دیبا روم همه پیکرش گوهر و زرّ بوم نشسته برو بر زنى تاجدار به بالا چو سرو و به رخ چون بهار بر تخت زرّین یکى زیرگاه نشسته بر او پهلوان سپاه
(فردوسى،9731:104)
بلعمى در تاریخ خویش این بخش از داستان بهرام چوبین را زیر عنوان«خبر بهرام شوبینه با دختر پرى»آورده است(ر.ک.بلعمى،8731/2:771).به موجب شاهنامه فردوسى زمانى که هرمزد شاه،راز ماجراى عجیب بهرام چوبین را که توسط«خرّاد زین»از آن آگاه شده است،از موبد مىپرسد،وى چنین مىگوید:
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 130)
چنین گفت موبد به شاه جهان که آن گور،دیوى بود در نهان چو بهرام را خواند از راستى پدید آمد اندر دلش کاستى همان کاخ،جادوستانى شناس بدان تخت جادو زنى ناسپاس که بهرام را آن سترگى نمود چنان تاخ و تخت بزرگى نمود چو برگشت ازو پرمنش گشت و مست چنان داد که هرگز نیاید به دست
(فردوسى،9731:504)
موبد،شاهبانوى قصرنشین را زنى جادوگر مىنامد؛زیرا او در سویهء منفى خود ظاهر شده و از این روى نیرویى اهریمنى و جادوپیشه است که مستى و غرورى ویرانکننده در بهرام به وجود مىآورد؛تا او سوداى شاهى در سر بپروراند و در پى این سودا جان ببازد.به عقیدهء سرکاراتى،او پرى ستایش شدهء اعصار کهن پیش از زرتشت است که بعدها در اثر عوامل و انگیزههاى گوناگون،موجودى زشت و پتیاره شده و با اهریمنى و جادویى ارتباطى ناگسستنى یافته است؛زیرا در این زمان،پارسایى و نریمانى و اخلاق بر جامعهء مردن چیره شده است و از این روى او نمىتواند همچون گذشته،آشکارا و بىهراس و شرم،یار و محبوب را از میان یلان و مردان برگزیند.پس بناچار در قالب معتقدات اسطورهاى که در ذهن بیمارگونه موبدان ساخته و پرداخته شده است،در جاهاى خلوت و تاریک یا در خواب و وهم ظاهر مىشود و زیبایى خویش را بر آنان مىنمایاند و آنان را پرى زده و پرى گرفته مىکند»(سرکاراتى،5831:32).
بنابر تحقیقات یونگ در بسیارى از آثار بازمانده از اقوام مختلف،عنصر مادینه اغلب به صورت زنى جادوگر که با نیروهاى مرموز و دنیاى ارواح(ناخودآگاه)در ارتباط است،به تصویر کشیده شده است(یونگ،3831:172)از این روى در بسیارى از اساطیر و افسانهها و قصههاى پریان و از جمله در داستان مورد بررسى،این بخش از ضمیر ناخودآگاهى در کارکرد نخستین خود به صورت جادوگرى زیبا صورت و عفریته سیرت ظاهر مىشود که کشتن او چنانکه در هفت خان رستم،هفت خان اسفندیار و...دیده مىشود،آزمونى مهم در راه به کمال رسیدن پهلوان است.
به موجب متون زرتشتى،جادو و جادوگرى از کردههاى اهریمن است(ر.ک.رضى،2831:881 و کرتیس،3731: 22)؛زیرا هدف او«خراب کردن و فساد کردن و بد شکل کردن و بزرگترین کار او وارد آوردن رنج و مرگ و فساد و تباهى آشکار بر انسان،سردسته آفریدگان خدا است»(آموزگار و تفضّلى،2831:48-38).شاهبانوى قصرنشین داستان بهرام،تجسمى برجسته از این اندیشه اهریمنى است؛اما در برابر این نیرو تاریک و سیاه،نیرویى مثبت و خیراندیش نیز باید حضور یابد؛تا جدال اسطورهاى و کهن خیر و شر که بنمایهء اندیشه ایرانى است،شکل گیرد و اهورا بار دیگر به نبرد با اهریمن برخیزد.«گردیده»،خواهر خردمند و فرزانه بهرام،تجسّم این بعد اهورایى در داستان مورد بررسى به شمار مىرود که فردوسى او را چنین توصیف مىکند:
پس پردهء نامور پهلوان یکى خواهرش بود روشن روان خردمند را گردیه نام بود دلارام و انجام بهرام بود چو از پرده گفت برادر شنید برآشفت وز کین دلش بردمد بر آن انجمن شد سرى پر سخن زبان پر ز گفتارهاى کهن برادر چو آواز خواهر شنید ز گفتار و پاسخ فروآرمید چنان هم ز گفتار،ایرانیان بماندند یکسر ز بیم زیان
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 131)
چنین گفت پس گردیه با سپاه که اى نامداران جوینده راه ز گفتار خامش چرا ماندید چنین از جگر خون برافشاندید ز ایران سرانید و جنگآوران خردمند و دانا و افسونگران چه بینید یکسر به کار اندرون چه بازى نهید اندرین دشت خون چنین گفت ایزد گشسب سوار که اى از گرانمایگان یادگار زبانهاى ما گر شود تیغ تیز ز دریاى راى تو گیرد گریز همه کارهاى شما ایزدیست ز مردى و ز دانش و بخردیست
(فردوسى،9731:014-904)
آنیماى خیراندیش گردیه نام داستان بهرام،به تعبیر ایزد گشسب،یادگارى از تبار گرانمایگان است که کارهاى او همه ایزدى و از روى خرد و دانش است.او که سمبل خیر در این داستان است،مىکوشد تا ترفندهاى جادویى شر را از بین ببرد؛اما اندرزهایش کارساز نیست؛زیرا بهرام براى آنکه نداى این خردمند فرزانه را دریابد،نخست باید اهریمن درون خویش را نابود سازد؛اما او از این امر غافل است و نیروهاى مخرّب سایه و آنیماى جادوگر اهریمنى همچنان در عرصهء ناخودآگاهى او فعّال هستند.بهرام مست وسوسههاى زیباروى زشتسیرت و آنیماى جادوگر اهریمنى همچنان در عرصهء هرمزد شاه حمله کند و تاج و تخت شاهى ایران را از آن خود کند و در این میان سپاهیانش نیز محرّک و مشوّق او هستند.آنها که تجسّم عینى و بیرونى نیروهاى مخرّب«سایه»بهرام به شمار مىروند،شمشیر غرور و جاهطلبىاى را که آنیماى اهریمنى به وى داده است،صیقل مىدهند و چشم و گوش او را بر دیدن و شنیدن حقیقت مىبندند؛تا مبادا سخنان گردیه فرزانه در او اثر کند.سرانجام بهرام به جادوى آنیما و به تحریک نیروهاى اهریمنى سایه،به جنگ با هرمزد شاه مىرود و اگرچه مدتى کوتاه بر سریر شاهى تکیه مىزند؛اما این شورش او را محکوم به مرگ مىکند؛زیرا به موجب شاهنامه و متون مذهبى ایران باستان«پادشاه،نماد انسان نخستین است و فراتر از آن نماد انسان است؛چون انسان،پادشاه و سرور کاینات است.این پادشاهى و سرورى به نخستین انسان منسوب است و این کار در نسلهاى پسین نخستین انسان پیگیرى شده است»(واحد دوست،9731:731).بهرام به ساحت شاه ایران که در نظام فکریچ ایرانى،بنمایهاى مقدّس و اهورایى است،تجاوز مىکند و سزاى این تجاوز مرگ است.
بهرام نه تنها حریم مقدّسات ملّى ایران را مىشکند؛بلکه در آیین مربوط به نظام پهلوانى نیز دست به هنجارگریزى مىزند.به موجب اندیشهء کهن ایرانى که بازتابى گسترده در شاهنامه یافته است،پهلوان،نقش و کارکردى معیّن دارد.«او مفصل دوگانگى ذهنى ایرانیان در موضوع کشوردارى و نظم اجتماعى است.از اینرو همان گونه که مىاندیشد،در این نظم اجتماعى مجاز است»(مختارى،8631:532)پهلوان هرچقدر هم نیرومند و یل باشد،حرف اول و آخر از آن پادشاه است و بر اساس همین اندیشه است که پهلوانانى چون رستم و زال با وجود چنان قدرت و توانى،هرگز اندیشهء شاهى در سر نمىپرورانند و تا آخرین لحظه وفادار و خدمتگزار تاج و تخت شاهان ایران زمین باقى مىمانند.پس بهرام از دو روى محکوم به مرگ است:یکى از آن روى که سوداى تاج و تخت شاهى ایران در سر دارد؛تاج و تختى که لازمهء دست یافتن به آن،داشتن فرّهاى ایزدى است که به صورت توراث در خاندان شاهى وجود دارد و کسى که از این
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 132)
خاندان نیست،نمىتواند آن را به دست آورد.علّت دیگر محکومیت بهرام چوبین به مرگ،آن است که قوانین جهان پهلوانى را نادیده گرفته و پاى از گلیم خود بیرون نهاده است.
نتیجهگیرى
بهرام چوبین یکى از پهلوانان خجسته و محبوب قوم ایران است که جنگاوریها و دلاوریهایش در دورهء حکومت هرمزد شاه ساسانى،دست اهریمن ساوه نام را از مرز و بوم ایران کوتاه مىکند؛اما با وجود خدمتى که در براندازى دشمنان مىکند،در پى یک نافرمانى،مورد غضب هرمزدشاه واقع مىشود و در ادامه به جاى آنکه به پوزشطلبى نزد شاه برود، پاى از مرام و مسلک پهلوانى فراتر مىنهد و به سوداى شاهى به هرمزد شاه حمله مى کند و چندى نیز بر سریر پادشاهى ایران تکیه مىزند و با این کار دو هنجار مقدّس شاه توهین مىکند و از سوى دیگر مرام و مسلک پهلوانى را و همچنین فرمانبردارى از شاه را که اصل اساسى جهان پهلوانى است،زیر پاى مىنهد.با وجود این هنجارشکنى به نظر مىرسد،وجههء محبوب و خدمتگزار بهرام،برجستهتر از آن است که در اندیشهء قدرشناس ایرانى،چهرهاى منفور از او ترسیم شود و خدماتش از یاد برود؛پس ذهنیت خلاق و اساطیرى ایرانى،پاى نیروهاى اهریمنى و جادویى را به میان مىآورد و نقشى رؤیاگونه و از نوع داستانهاى پریان در تاروپود تاریخ مىنگارد.
بخش افسانهاى داستان بهرام چوبین،نمودى دیگر از جدال دیرین خیر و شرّ است.بهرام تن به خواسته نیروهاى مخرّب و اهریمنى درون خویش مىدهد و راهنمایى خردمندانهء آنیماى فرزانه گردیه نام درون خویش را نمىشنود.او به تحریک آنیماى اهریمنى و جادویى ناخودآگاهى خویش،مست جادوى غرور و جاهطلبى مىشود و بىتوجه به راهنمایى خردمندانه گردیه(آنیماى فرزانه)به نبرد با هرمزد شاه مىرود و تاج و تختش را غصب مىکند؛تا بدین سبب پیروزى از آن نیروى شر باشد؛اما از آنجا که به موجب جهانبینى اهورایى ایرانى،پایان هرشب سیاهى،سپیدى است، در نهایت بهرام با وجود تمامى خدماتش،به پادافراه خیانت و هنجارشکنىاى که مرتکب شده است،به دست خسرو پرویز کشته مىشود؛تا بار دیگر نیروى خیر بر اهریمن شرّ پیروز شود و برترى از آن اهورامزدا باشد.
پىنوشتها
--------------
(1)-ناخودآگاه جمعى:به عقیدهء یونگ،ناخودآگاه جمعى،مخزنى از مواد ناخودآگاهى است که هرگز به خودآگاهى نرسیدهاند؛اما تصاویر ذهنى کهنى هستند که در میان تمام انسانها مشترکند.او ناخودآگاه جمعى را نمایانگر بنیان شخصى و غیرشخصى روان و بسط خودآگاهى و ناخودآگاهى شخصى مىدانست و از این روى معتقد بود که مواجههء خودآگاهى افراد با دنیاى بیرون و نیز برخورد ناخودآگاهى آنها با گذشته متأثّر از نیاکانشان است و اجداد بدوى تأثیرى برجسته و قابل توجه بر عمیقترین سطح روان انسان بر جاى گذاشتهاند.یونگ،تکرار مداوم تصاویر ذهنى کهن و جهانى نوع انسان را شاهدى بر این مدّعا مىدانست(پالمر، 5831:941).وى در واقع ضمیر ناخودآگاه جمعى را میراث نیاکان ما دربارهء شیوههاى بالقوه بازنمانیى پدیدههاى جهان هستى مىدانست و آن را«ذهنیت بدوى»مىنامید(بیلسکر،4831:46).
(2)-ماندالا:ماندالا که خاستگاه آن سرزمینهاى خاور دور است،نمودار نگاشت نمادین ساختار جهان است و به صور مختلف در ترسیمات خطى و در نقاشى و پیکرتراشى و رقص ظاهر مىشود.واژه سنسکریت ماندالا به معنى دایره-مرکز است.اما در واقع
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 133)
این ساختار پیچیده دوایر هم مرکز که همه دقیقا ناظر به کانونى مرکزىاند،غالبا در یک یا چندمربع محاط است.این نگاره، بازتاب یا بازنمایى تصویر جهان معنوى به شکلى محسوس و ملموس است و محملى براى تمرکز حواس و تأمّل و نمودار آفاق وانفس و راهى آئینى است که سالک باید آن را بپیماید(به نقل از دوبوکور،6731:701-601)
منابع
1-آموزگار،ژاله و احمد تفضّلى.(2831).شناخت اساطیر ایران،تهران:چشمه،چاپ هشتم.
2-باستید،روژ.(0731).دانش اساطیر،ترجمه جلال ستارى،تهران:توس.
3-بلعمى.(8731).تاریخ نامه بلعمى،ج 2،تحقیق محمد روشن،تهران:سروش.
4-بلیسکر،ریچارد.(4831).یونگ،ترجمه حسین پاینده،تهران:طرح نو.
5-بهار،مهرداد.(3731).جستارى چند در فرهنگ ایران،تهران:فکر روز.
6-پالمر،مایکل.(5831).فروید،یونگ و دین،ترجمه محمد دهگانپور و غلامرضا محمدى،تهران:رشد.
7-جیحونى،مصطفى.(0831).«بهرام چوبینه»،فرهنگ اصفهان،ویژه همایش شاهنامه پژوهى،ص 32-12.
8-خالقى مطلق،جلال.(6831).سخنهاى دیرینه،تهران:افکار.
9-دوبوکور،مونیک(6731).رمزهاى زنده جان،ترجمه جلال ستارى،تهران:مرکز،چاپ دوم.
01-رضى،هاشم.(2831).آیینهاى مغان،تهران:سخن.
11-سرکاراتى،بهمن.(5831).سایههاى شکار شده،تهران:طهورى،چاپ دوم.
21-شوالیه،ژان و آلن گربران.(5831-2831).فرهنگ نمادها،ج 4-1،ترجمه سودابه فضایلى،تهران:جیحون.
31-عناصرى،جابر.(4631).«تراژدى دو سردار نگون بخت»،چیستا،شماره 32،ص 591-981.
41-فردوسى،ابو القاسم.(9731).شاهنامه،به کوشش سعید حمیدیان،تهران:قطره،چاپ پنجم.
51-کرتیس،وستا.(3831).اسطورههاى ایرانى،ترجمه عباس مخبر،تهران:مرکز،چاپ چهارم.
61-مختارى،محمد.(8631).حماسه در رمز و راز ملى،تهران:قطره.
71-نظامى،الیاس بن یوسف.(5831).خسرو و شیرین،به کوشش سعید حمیدیان،تهران:قطره،چاپ هفتم.
81------.(0831).هفت پیکر،بر اساس چاپ مسکو،تهران:ققنوس.
91-واحد دوست،مهوش.(9731).نهادینههاى اساطیرى در شاهنامه،تهران:سروش.
02-یاورى،حورا.(6831).روانکاوى و ادبیات،تهران:سخن.
12-یونگ،کارل گوستاو.(3831).انسان و سمبلهایش،ترجمه محمود سلطانیه،تهران:جامى.
22------.(6831).چهار صورت مثالى،ترجمه پروین فرامرزى،مشهد:آستان قدس رضوى.
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » بهار 1390 - شماره 9نویسنده : جعفری،طیبه
نویسنده : چوقادی،زینب
تحلیل اسطوره قهرمان در داستان ضحاک و فریدون بر اساس نظریه یونگ
تحلیلاسطوره قهرماندر داستان ضحاک و فریدونبر اساس نظریه یونگ
چکیده :
داستان ضحاک و فریدون یکى از مشهورترین اسطورههاى ایرانى است که فردوسى در شاهنامه به نقل آن پرداخته است.در مقاله حاضر کوشش شده این اسطوره و قهرمانى آن بر حسب چهار چوبهاى نقد اسطورهاى مبتنى بر عقاید یونگ و پیروانش تحلیل گردد.
در نظر یونگ محتواى ناخود آگاه جمعى یا همان کهن الگوها به شکل افسانه و اسطوره پدیدار مىگردند.این کهن الگوها خود ناشناخته و ناپیدایند اما به شکل رویا، افسانه و اسطوره تجلى مىکنند.
در مقاله حاضر ضحاک و فریدون به عنوان تجلىهاى مختلف یک روان واحد و مراحل رشد آن به سمت فرآیند فردیت و کمال شخصیت تأویل شدهاند.نتیجه کار نشان مىدهد که با استفاده از این شیوه مىتوان درک بهترین از اسطورههاى ایرانى داشت و برخى جنبههاى تاریک آن را روشنتر ساخت.
کلمات کلیدی :
1.یونگ 2.نقد اسطورهاى 3.اسطوره 4.اسطوره قهرمان 5.شاهنامه 6.ضحاک 7.فریدون
.مقدمه
در فرهنگ اقوام و ملل گوناگون اسطورهها و افسانههاى بىشمارى وجود دارند که در نخستین نگاه بسیار متفاوت به نظر مىرسد اما پس از اندکى آشنایى به تدریج شباهتهاى اساسى آنها با یکدیگر آشنا مىگردد.بدیهى است که وجود این شباهتها را نمىتوان صرفا بر اساس ارتباط فرهنگهاى مختلف با یکدیگر توجه کرد، زیرا در بسیارى موارد هیچ گونه مراوده و ارتباط مستقیم یا غیر مستقیم بین آنها متصور نیست.
روانشناس مشهور سویسى کارل گوستاو یونگ 1 (1961-1875)سرچشمه تکرار این ضمامین اساطیرى مشترک را که بنحوى بارز به رویاها و خیالپردازىها مردمان و آثار هنرى نیز شباهت دارند، برآمده از ویژگىهاى یکسان و مشترک روانى انسانها مىداند.وى با ارایه مفاهیم بنیادینى چونناخودآگاه جمعى 2 ، کهن الگو 3 وفرایند فردیت 4 فرضیهاى را پایهگذارى کرد که تأثیر بسیارى در دانش اسطورهشناسى و نقد ادبى به جا گذاشته است.
*استاد یار بخش فارسى
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 54)
2.نگاهى به مفاهیم اساسى در اندیشه یونگ 1.2.ناخودآگاه جمعى
از نظر یونگناخودآگاه جمعىکه در عمیقترین سطح روان جاى دارد، براى فرد ناشناخته است زیرانه فرد خود آن را کسب مىکند و نه حاصل تجربه شخصى است، بلکه فطرى و همگانى است و بر خلاف روان فردى برخوردار از محتویات و یا رفتارهایى است که کم و بیش در همه جا و همه کس یکسان است...از اینور زمینه مشترکى را تشکیل مىدهد که داراى ماهیتى فوق فردى است و در هر یک از ما وجود دارد(یونگ، 14:1368).
در یک نگاه تمثیلى اگر خودآگاه افراد را در سطح بیرون از آب جزایر فرض کنیم، ناخود آگاه فردى قسمتهاى زیر آب جزایر و ناخودآگاه جمعى کف اقیانوس است که در نهایت همه جزایر بر آن استوارند(شولتز و همکاران، 302: 1370).
2.2.کهن الگوها
ادارک مفهوم واقعىآرکى تایپکه در فارسى بهصورت ازلى، صورت نوعى، کهن الگویا مانند آن ترجمه شده، چندان آسان نیست و در برخى نوشتهها، سطحىتر از آنچه مققصود یونگ بوده به کار برده شده است.از نظر یونگ کهن الگوهامحتوایات ناخود آگاه جمعىاند که بالقوه در روان آدمى موجودند و به سبب انگیزههاى درونى یا بیرونى در خود آگاهى پدیدار مىگردند یا به عبارت دقیق خود را به خود آگاهى مىشناسانند.به طور کلى کهن الگوها عبارتند از همه مظاهر و تجلیات نمونهوار و عام روان آدمى 5 (جونز و همکاران، 339:1369).
براى درک بهتر مفهوم کهن الگوها که غزایز در قالب آنها جلوهگر مىشود شاید بهتر باشدبه رفتار غریزى حیوانات از قبیل ساختن لانه و مهاجرت پرندگان توجه کنیم که کسانى آن را نوعى کهن الگوى حیوانى دانستهاند. جوزف کمپل 6 کوشیده با توصیف یکى از این رفتارها، مفهوم کهن الگو را روشنتر کند.وى مىنویسد:جوجههاى تازه از تخم درآمده که هنوز تکههاى پوست تخم مرغ به دمشان چسبیده است، وقتى که شاهینى را بر فراز سر خود مىبینند، بىدرنگ دنبال جایى مىگردند تا پنهان شوند اما به پرواز دیگر پرندگان اعتنایى نمىکنند.از این گذشته شاهین چوبینى که توسط سیمى بر فراز آشیانه آنها به پرواز درمىآید، آنان را به فرار وامىدارد، ولى همین شاهین اگر به عقب کشیده شود، هیچگونه واکنشى در آنان برنمىانگیزد.کمپل مىپرسد:چگونه تصویرى که هیچ جایى در زندگى واقعى پرندگان نمىتوان براى آن تصور کرد، تأثیرى چنین ناگهانى بر آنان مىنهد؟(گورین و همکاران، 171: 1370).
اکنون که به تصورى از کهن الگوها نزدیک شدهایم، تذکر یک نکته ظریف ضرورت دارد:باید توجه داشت که از نظر یونگ کهن الگو محتواى معین و مشخصى ندارد اما قالبش کم و بیش از پیش تعیین شده است.در واقع کهن الگو فقط قوه سازندگى یا امکانات بالقوه سازنده روان است-و فقط وقتى محتوا و مفهوم مشخص مىیابد که به مرتبه خود آگاهى برسد، یعنى از عوامل و عناصر و تجارب خود آگاه پر شود.کهن الگو فى ذاته همچون پیمانهاى خالى است از اینرو فقط قالب و صورت از پیش آماده اندیشه و مفهوم است کهن الگوها مىتوانند از طریق فرافکنى در قالب صور مشخص جلوهگر شوند زیرا خود آگاهى همیشه کهن الگو را بصورتنماددرک مىکند یعنى کهن الگو در جامه تصاویر جمعى که میان همه اقوام مشترک است و در اعماق خروشان هر روان در جوشش است، آشکار مىگردد(جونز و همکاران، 450، 443:1366).
یونگ کهن الگوهاى بسیارى را توصیف کرده که برخى از آنها اهمیت بیشترى دارند و در اساطیر یا رویاها بیشتر رخ مىنمایند.از میان آنها کهن الگوىقهرمانوخوداهمیت اساسى دارند.هر کدام از کهن الگوها مىتوانند به اشکال متنوع در نمادهاى کم و بیش مشابه اما متنوع تجلى کنند.مثلا کهن الگوى قهرمان ممکن است در داستانهایى با جزییات متفاوت ظاهر شود.کرنى 7 -که به همراه یونگ مجموعه مقالاتى پیرامون دانش اسطورهشناسى نوشته است -براى طبقهبندى داستانهاى مختلفى که در قالب یک کهن الگو پدید آمده، اصطلاح جدید megolohtyM یا اسطورگان 8 را ابداع کرد.در نظر کرنىاسطورگان دستهاى از اساطیرند که یک قالب معین را در سیر داستان و نتیجه آن دنبال مىکنند(یونگ و کرنى، 4:1940).
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 55)
مثلا داستانهاى مربوط بهقهرمانکه در اساطیر ملل به وفور دیده مىشوند، در مجموع یک اسطورگان را تشکیل مىدهند.این اسطورگان معمولا با تولد رازآمیز قهرمانى که پدر و مادر واقعى او شاهان یا خدایانند آغاز مى شود.سپس قهرمانى در طى مراحل مختلف زندگانى خود به کارهاى خاصى براى رسیدن به هدفى خاص دست مىزند. اسطورگان قهرمان در یک بررسى دقیقتر مىتواند شامل مراحل زیر باشد:
الف:کاوش:قهرمان(منجى و فدایى)سفرى طولانى را آغاز مىکند که طى آن باید وظایف سنگینى همچون جنگ با غولها، حل معماهاى بىپاسخ، ازدواج با یک شاهزاده و مانند آن را به انجام برساند.
ب:نوآموزى:قهرمان براى گذر از مرحله بىخبرى و خامى و براى رسیدن به بلوغ فکرى و اجتماعى، باید یک سلسله وظایف و مقدرات شکنجهآور را از سر بگذراند.این مرحله خود غالبا از سه بخش رهسپارى، دگرگونى و رجعت تشکیل مىشود.
ج:فداکارى و ایثار:قهرمان(که نمینده رفاه قبلیه یا مملکت است)باید جان خود را بدهد و به کفاره گناهان مردم تا دم مرگ رنج بکشد تا مملکت را به بارورى و زایندگى برساند(گورین و همکاران، 179:1370).
3.2.فرایند فردیت(-تفرّد)
هر چند یونگ با غور در ادبیات، اساطیر، مذهب و فرهنگ ملل بر غنا و جذابیت نوشتههاى خود افزوده اما نباید فراموش کرد که هدف روانشناسى وى بررسى روان انسانى و بویژه تحقیق در فرایندى است که منجر به تحقق خویشتن در فرد انسانى مىگردد.در واقع یونگخودرا مهمترین الگوى تمام نظام شخصیتىاش مىدانست.خود که از همه جنبههاى هشیار و ناهشیار تشکیل شده است، بعنوان نماینده کل شخصیت، براى تمامى ساختمان شخصیت وحدت و ثبات فراهم مىکند و مىکوشد تا آن را به یکپارچگى کامل برساند.وى این امر را در مفهومفرایند فردیت (یاتفردیافردیتیابى)که هدف اساسى روانشناسى اوست، مطرح مىکند.
فرایند فردیتاساسا فرایندى شناختى است.یعنى اگر فرد بخواهد شخصیتى کاملا متعادل یابد، باید روند خاصى را پى گیرد(گورینن ویلفرد و دیگران، 195:1370).این روند خاص باید بگونهاى باش که استقلالخوددر میانه دو قلمرو ناخود آگاه جمعى و آگاهى جمعى تأمین گردد.اگر من مجذوب خود آگاهى جمعى شود، آدمى به یک شماره بىنام و نشان اجتماع بدل خواهد شد.و در صورتى که ناخودآگاهى جمعى او را جذب کند، انسانى فردگراى، شگرف، بیگانه با جهان، بیراه یا گمراه بار مىآید.[از اینرو]من آدمى براى نگهدارى تمامیت و جامعیت و استقلال روان، باید با خود آگاهى جمعى و ناخود آگاه جمعى در ارتباط باشد و با هر کدام مناسبات استوار برقرار سازد(جونز و دیگران، 465:1366).
تحلیل ما از اسطوره ضحاک و فریدون سعى دارد همین فرایند و کشمکشهایى را که بر سر راه آن قرار مىگیرد، نشان دهد.
3.نگاهى به انعکاس مراحل رشد فرد و جامعه در اساطیر
در مکتب یونگ همگى اسطورهها و افسانهها و رویاهاى اساسى به یکدیگر شباهت دارند و همه از کهن الگوهاى ناخود آگاه جمعى سرچشمه مىگیرند.بنابراین اسطوره محدود به زمان و مکان نمىشود.بدین ترتیب همان اسطورههایى که در کهنترین اعصار یا در میان بدونترین اقوام دیده مىشود در زندگى پیشرفتهترین کشورهاى جهان نیز مىتواند پدید آید.مثلا یونگ ظهور پدیده نازیسم در آلمان را در همین چهار چوب بررسى مىکند و اعتقاد دارد هیتلر تسلیم فشار نیروهاى کهن الگو شده بود؛همان نیرویى که بسیارى از مردم آلمان را هم تحت تأثیر قرار داده بود.
پس تجلى کهن الگوها بشکل اساطیر و افسانههاى کهنه و نو هم از جنبه فردى و هم از جنبه اجتماعى مىتواند مورد بررسى قرار گیرد.بر همین اساس روانشناسانى که تحت تأثیر یونگ بودهاند و برخى روانشناسان دیگر علاقهمند به اسطوره، کوشیدهاند با تکیه بر یکى از این جنبهها، یا در نظر گرفتن هر دوى آنها به کار تحقیق در اساطیر بپردازند.این اندیشمندان را مىتوان به سه گروه زیر تقسیم کرد و به اختصار عقایدشان را بازگو نمود.
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 56)
1.3.اسطوره به مثابه انعکاسى از مراحل رشد فردى
آنتونى استور در کتاب خود به نما«کمال شخصیت»سیر رشد فردى را چنین شرح مىدهد:من نیز چون بسیارى دیگر از پژوهندگان مىاندیشم که کودک در آغاز زندگى خود موجودیتى واحد، تجزیه نشده، هماهنگ و به یک معنى کامل دارد.فرض بر این است که کودک در حالت طبیعى در این مرحله هیچ مشکلى[از نظر روانى]ندارد و تنها د طول رشد او به سوى بلوغ است که مشکلات ظاهر مىشود(استور، 32:1966).
به عقیده استور، انسان با طى این مراحل مشکلساز به استقلال فردى مىرسد و خود را به تمامى باز مىیابد. بنابراین از نظر او زندگى فرد انسانى خطى است بین دو نقطه کودکى و کمال و تنها در گذر از فاصله بین این دو نقطه است که مشکل و درگیرى و تناقض پدیده مىآید.در حقیقت بین اوج ناآگاهى کودکانه تا کمال آگاهى و بلوغ شخصیت، راهى دشوار وجود دارد.
هاردینگ نویسنده کتابمن و غیر منعمدتا به روانشناسى فردى در اسطورهها پرداخته است و سعى دارد رشد روانى فردى را بر اساس کهن الگوهاى مادر، قهرمان، گروه، شاه انیموس، انیما، اشیاء و موقعیتها تحلیل کند، وى درباره نقش کهن الگوها در سیر رشد فردى مىگوید:طى رشدفرد از مرحله کودکى تا سالمندى کهن، الگوهاى ناخود آگاه وارد عمل مىشوند و هر کهن الگو در مرحلهاى از عمر بصورت کهن الگوى مسلط فعالیت مىکند(هاردینگ، 136: 1965).به عیده او هر کودک باید رشد کند و بالغ شود و به نوبه خود نقش اولیاى نسل آینده را به عهده گیرد.اما این سیر ساده نیست.قبل از هر چیز کودک باید خود را از وابستگى به پدر و مادر آزاد کند.از این جاست که کهن الگوى قهرمان آغاز مىشود و سیر رشد کودک در راه استقلال و تمامیت فردى را نشان مىدهد.در این سیر قهرمان ممکن است یکى از دو راه موجود را در پیش بگیرد.اگر اراده استقلال در او ضعیف باشد و نخواهد از والدین جدا شود تبدیل به قهرمان معصوم فدا کار یا قربانى مىشود.اما اگر اراده استقلال از والدین در او قوى باشد، سرکشى، مبارزه و شجاعت خصلت اصلى قهرمان مىشود، قهرمانى که هر چند از نژاد و تخمه شاهان است به دست دهقانان و یا چوپانها یا حتى حیوانات پرورده مىشود.قهرمان پس از تولد، وارد یک دسته مبارزه با قدرتهاى مخرب مىشود.در واقع همه این مبارزهها قبل از هر چیز مبارزه با میل درونى خود قهرمان است که همان میل بازگشت به بهشت کودکى در کنار مادر مىباشد.
2.3.اسطوره به مثابه انعکاسى از مراحل رشد جامعه
از نویسندگانى که بر روانشناسى اجتماعى تکیه بیشترى دارند اریک فروم را مىتوان نام برد که همین سیر میان یکى بودن با طبیعت تا رسیدن به آگاهى در مقابل طبیعت را نه در فرد بلکه در اجتماعات بشرى نیز جارى مىداند: آغاز تاریخ اجتماعى بشر چنین بود که وى از حالت یکى بودن با جهان طبیعت بیرون آمد و از خویشتن بعنوان موجودى مجزا از محیط طبیعى و دیگر مردمان آگاه شد.این آگاهى تا مدتى دراز فروغى نداشت، فرد[...]هر چند تا حدى از خود بعنوان موجودى جداگانه آگاه بود و در عین حال احساس مىکرد که جزیى از دنیاى اطراف است(فروم، 44:1370).
بنابراین هم فرد و هم جامعه انسانى در ابتدا همچون دیگر جانداران با آسودگى در بهشت طبیعت همچون جزیى ناخود آگاه از آن زندگى مىکند و اعمال او همگى مبتنى بر غرایز طبیعى اوست لیکن از آنجا که انسان بر خلاف دیگر جانداران کمتر اسیر غرایز است و از طرفى غرایز انسان نرمش و انعطاف بیشترى دارد، به ناگزیر به سوى آزادى سوق داده مىشود و در زندگى او مشکلاتى پیش مىآید که تنها به اتکاى پویش غرایز خود نمىتواند آنها را حل کند بلکه براى بر طرف کردن آنها به اجبار باید دست به انتخاب و ابتکار بزند و با سختیها درگیر شود.درگیرى و چالش با همین سختیهاست که انسان را مىسازد و در نهایت او را به آزادى مىرساند.اسطورهها داستان این فرآیند هستند و سیر تحول و رشد روانى فرد و جامعه را به شکلى سمبولیک بیان مىکنند.
3.3.اسطوره به مثابه انعکاس مراحل رشد فرد و جامعه
از میان نویسندگانى که معتقدند در اسطورههاى قهرمانى هم دورههاى رشد فردى و هم نمود هویت اجتماعى را مىتوان دید، مىشود از جوزف ال هندرسون نام برد.وى مىنویسد:به عقیده من این اگلو[قهرمان]هم براى فرد که
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 57)
مىکوشد شخصیت خود را کشف و محرز سازد، داراى معنى است و هم براى جامعهاى که به همان اندازه محتاج تثبیت و هویت خویش است(یونگ و دیگران، 168:1359).
او بر اساس داستانهایى از یک قبیله سرخپوست آمریکاى شمالى چهار مرحله مشخص رشد قهرمان را نشان مىدهد که مىتوان سیر مشخص تکامل مفهوم قهرمان را از ابتدایىترین تا کاملترین صورت آن مشاهده کرد.هر چند شخصیتهاى سمبولیک این افسانهها، نامهاى مختلفى دارند ولى نقشهایشان یکى است.این چهار مرحله به ترتیب عبارتند از:
الف:دوره حیلهگر
هندرسن معتقد است:«این دوره با اولین و کم رشدترین دوره زندگى تطبیق مىکند.حلیهگر شخصیتى است که مشتهیات جسمانى بر رفتار او غلبه دارد و از لحاظ فکرى مانند یک کودک است و چون بجز ارضاى احتیاجات اولیهاش، فاقد هر گونه مقصودى است، ظالم بدبین و بىاحساس است»(یونگ و دیگران، 170:1359).
ج:دوره شاخ قرمز
قهرمان این مرحله شخصیت مبهمى است که حایز خصایل قهرمان کهن الگویى است.او جوانترین برادران است و برترى خود بر دیگر برادران را با دادن امتحانهایى از قبیل فاتح شدن دریک مسابقه و احراز شایستگى در نبرد واجد مىشود.قدرت فوق انسانى او با قابلیتش در مغلوب کردن غولها-با تزویر یا با نیرو-نمایان مىشود.او همنشین پر قدرتى، بشکل مرغ تندر دارد که قدرتش تمام ضعفهاى قهرمان با جبران مىکند.با این دوره ما به جهان انسان مىرسیم هر چند که در این جهان، کمک نیروهاى فوق انسانى یا خدایان قیم براى تضمین پیروزى انسان بر نیروهاى شر لازم است(همان، 171).
د:دوره توأمان
در پایان داستانهاى مرحله سوم خدا-قهرمان از عرصه خارج مىشود و شاخ قرمز و پسرانش را روى زمین مىگذارد.خطرى که متوجه سعادت و امنیت انسان است، اکنون از خود انسان ناشى مىشود.توأمان در رحم مادر یکى بودهاند ولى هنگام تولد به اجبار از یکدیگر جدا شدهاند.در این دو کودک ما دو طرف انسان را مىبینیم که یکى از آنها ملایم، بردبار و بىابتکار است و دیگرى پویا، بىقرار و سرکش است.تا مدتى دراز این دو قهرمان شکست ناپذیرند و همه چیز را منکوب مىکنند اما سرانجام دست به کارهاى شرارت بارى مىزنند و از سوى خدایان به مجازات مرگ مىرسند.بدین گونه دو طرف متعارض طبیعت انسان دوباره به حال توازن درمىآیند(همان، 173).
4.شیوه تحلیل
به نظر مىرسد که با توجه به مفاهیمى که قبلا شرح آنها آورده شد، مىتوان روشى را طرحریزى کرد و از آن براى بررسى، شناخت و مقایسه اساطیر استفاده نمود.این روش بر پایه مبانى نیز استوار خواهد بود:
الف:باید پذیرفت که بر اساس توضیحاتى که یونگ از ناخود آگاه جمعى و کهن الگوها داده، ویژگیهاى عامى در ذهن همه آدمیان وجود دارد که شکلهاى خاصى از الگوهاى اساطیرى را در همه فرهنگها ایجاد مىکند.
ب:هر دسته از این اساطر یکسان و همانند را در قالب اسطورگان به همان ترتیب که کرنى تعریف کرده مىتوان در یک الگوى اساسى دستهبندى کرد.
ج:همچون هندرسون مىتوان این نمودهاى ناخودآگاهى را با مراحل رشد روانى فرد و اجتماع انسانى مطابق دانست. آنگاه همچون او هر اسطورگان را به مراحل مختلف تقسیم کرد.در این مورد چون اسطورگان قهرمان(ضحاک/فریدون)
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 58)
مورد نظر است مىتوان تقسیم چهار مرحلهاى هندرسن یعنى مراحل چهارگانه حیلهگر، خرگوش، شاخر قرمز، توأان را پذیرفت و سعى کرد ویژگىهاى هر کدام از این مراحل را تعیین نمود.
بدیهى است که به کارگیرى این روش باید با انعطاف و نرمش تحلیلگر همراه باشد، زیرا اساطیر همچون رویاها از ساختارى بسیار پیچیده و بغرنج برخوردارند و از سوى دیگر با منطق جهان عینى نمىتوان به شناخت آنها پرداخت و ضرورى است که این ویژگى اساسى اسطوره و رویا را در هر لحظه در نظر داشته باشیم.چه اسطوره و رویا هر دو قلمرو نمادهایند.هم اسطوره هم رویا به زبانى پیچیده و چند سویه و راز آلود که زبان نمادهاست با ما سخن مىگویند و نهفتههایشان را بر ما آشکار مىسازند(کزازى، 162:1372).
5.تحلیل داستان ضحاک و فریدون
یکى از اولین داستانهاى اساطیرى شاهنامه داستان ضحاک 9 و فریدون است.در این بخش بعنوان نمونه این اسطوره طبق شیوه گفته شده تحلیل خواهد شد.به نظر مىرسد این طرح چهار چوب مناسبى براى تحلیل بسیارى از داستانهاى شاهنامه باشد که صرف وقت و دقت بیشتر مىتوان به دیدگاهى تازه در مورد اسطورههاى شاهنامه رسید. خاصه آنکه فردوسى خود در آغاز شاهنامه این چنین تأویلها و رمزگشایىها را توصیه کرده است:
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یک سان روش در زمانه مدان
ازو هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنى برد
(فردوسى، ج:1، 9:1363)
چشمگیرترین نکتهاى که در نخستین بررسى از این اسطوره مشاهده مىشود، آن است که خصائل ضحاک با ویژگیهاى قهرمان دوره اول تطبیقى عجیب دارد.چنانکه گفتیم در دوره اول مشتهیات جسمانى بر رفتار قهرمان غلبه دارد و قهرمان از لحاظ فکرى مانند یک کودک بوده و به جز ارضاى احتیاجات اولیهاش، مقصود دیگرى ندارد و ظالم، بدبین و بىاحساس است.همه این خصوصیات در ضحاک دیده مىشود، مهترین نشانه این خصوصیات آن است که ابلیس(سایه درونى)بصورت(خوالیگر)(آشپز)یعنى نمود خواهشهاى نفسانى او درآمده و ضحاک را مىفریبد:
بدو گفت اگر شاه را در خورم
یکى نامور پاک خوالیگرم
چو بشنید ضحاک بنواختش
زبهر خورش جایگه ساختش
کلید خورش خانه پادشا
بدو داد دستور فرمانروا
(همان، 31)
این داستان از لحاظ اجتماعى نیز اهمیت بسزایى دارد، زیرا همانطور که گفتیم در اسطورهها سیر تاریخى رشد اجتماعات بشرى را هم مىتوان دید.در این اسطوره مرحله خاصى از تکامل اجتماعى نیز به تصویر کشیده شده است.در شاهنامه آمده:
فراوان نبود آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنیها خورش
جز از رستنیها نخوردند چیز
زهر چه از زمین سر برآورد نیز
پس اهرمن بد کنش راى کرد
بدل کشتن جانور جاى کرد
زهر گونه از مرغ و از چارپاى
خورش کرد و یک یک بیاورد جاى
(همان)
در واقع این اسطوره بیانگر دوره خاصى است که انسانها از گیاهخوارى دست کشیده و به گوشتخوارى مىپردازند اما از سوى دیگر بیانگر دورهاى از رشد کودک است که بعد از شیرخوارگى قرار دارد و کودک براى اولین بار لب به غذاهاى دیگر مىزند و دوره خاصى در زندگى او آغاز مىگردد:
شه تازیان چون بخوان دست برد
سر کم خرد مهر او را سپرد
(همان، 32)
ابلیس که نزد ضحاک بسیار عزیز شده، تقاضا مىکند که بر دوش او بوسه بزند.از جاى این بوسهها دو ما بر شانه ضحاک مىرویند، در واقع غریزههاى دیگر ضحاک سر بر مىآورند و با قرار گرفتن بر دوش او حکومت خود بر روح او را آغاز مىکنند.پس از این واقعه ضحاک به ایران حمله مىکند و دو دختر جمشید-شهرنواز و ارنواز را به ایوان خود مىآورد و در واقع این حادثه نیز نمایانگر دوره دیگرى از رشد انسانى است که در آن غرایز جنسى بیدار
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 59)
مىگردند.در شاهنامه این دوران را که ضحاک با کمک ابلیس، پدرش را کشته و به حکومت رسیده چنین توصیف مىکند:
چو ضحاک بر تخت شد شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز
برآمد برین روزگارى دراز
نهان گشت آیین فرزانگان
پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویى ارجمند
نهان راستى آشکارا گزند
شده بر بدى دست دیوان دراز
زنیکى نبودى سخن جز به راز
دو پاکیزه از خانه جمشید
برون آوردند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو دختر بدند
سر بانوان را چو اختر بودند
به ایوان ضحاک بر دندشان
بر آن اژدهافش سپردندشان
(فردوسى، 35:1363)
پس از برخوردار قهرمان این دوره از مواهب جنسى، قهرمان دوم اسطوره یا همان همزاد توأمان یعنى فریدون در داستان پدید مىآید و جالب این جاست که پدید آمدن قهرمان دوم قبل از همه در ناخود آگاه ضحاک صورت مىبندد و در رویایى بر او ظاهر مىشود:
در ایوان شاخى شبى دیر باز
بخواب اندرون بود با ارنواز
چنان دید کز شاخ شاهنشهان
سه جنگى پدید آمدى ناگهان
دو مهتر یکى کهتر اندر میان
ببالاى سرو و به چهر کیان
کمر بستن و رفتن شاهوار
به چنگ اندرون گرزه گاوسار
دمان پیش ضحاک رفتى به جنگ
زدى بر سرش گرزه گاو رنگ
یکایک همان گرد کهتر به سال
زسر تا به پایش کشیدى دوال
بر آن زه دو دستش ببستى چون سنگ
نهادى به گردن برش پالهنگ
بدین خوارى و زارى و گرم و درد
پراکنده بر تارکش خاک و گرد
همى تاختى تا دماوند کوه
کشان و دمان از پس اندر گروه
(همان، 37)
در واقع در ناخود آگاه قهرمان دوره اول، شخصیت برترى پدید آمده و شروع به سرزنش و آزار غرایز اولیه او کرده است.در رویاى ضحاک ظهور سمبلگاوبه شکل گرز گاو سر هم حایز اهمیت است.هندرسن مىنویسد:این کیفیت عمومى حیوان بعنوان سمبل تعالى است این مخلوقات که مجازا از اعماق مادر زمین بیرون مىآیند، ساکنان سمبولیک ناخود آگاه جمعى هستند؛آنها با خود یک پیام زیر زمینى به حوزه خود آگاهى مىآورند(یونگ و همکاران، 238:1359).
بنابراین سمبل گاو اولین نشانه تعالى و رشد روانى است که در قهرمان دوره اول ظاهر مىشود.این گاو همان است که همراه با تولید فریدون در بیشهاى متولد مىشود:
خجسته فریدون زمادر بزاد
جهان را یکى دیگر آمد نهاد
همان گاوکش نام پر مایه بود
زگاوان ورا برترین پایه بود
زمادر جدا شد چو طاووس نر
بهر موى بر تازه رنگى دگر
(فردوسى، 1363)
فریدون اصرار دارد که سلاح خود(گرز)را دقیقا به شکل این حیوان بسازد:
جهانجوى پرگار بگرفت زود
وزآن گرز پیکر بریشان نمود
نگارى نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاو میش
(همان، 47)
پس از این رویا که نقش مهمى در پیشبرد طرح داستانى اسطوره دارد، ضحاک یک دم از یاد این همزاد پنهان درونى رها نمىشود:
مرا در نهانى یکى دشمن است
که بر بخردان این سخن روشن است
(همان، 43)
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 60)
و همیشه نام او را بر زبان دارد:
چنان بد که ضحاک خود روز و شب
به نام فریدون گشادى دو لب
(فردوسى، 44:1363)
روان ضحاک آبستن همزاد خویش است تا هنگامى که فریدون زاده مىشود:
برآمد برین روزگارى دراز
که شد اژدهافش به تنگى فراز
خجسته فریدون زمادر بزاد
جهان را یکى دیگر آمد نهاد
(همان:40)
ضحاک براى گریز از بیم و هراسى که این دشمن درونى در او پدید آورده بزرگان را گرد مىآورد و از آنان مىخواهد که با نوشتن طومارى بر راستى و درستى اعمال او گواهى دهند:
یکى محضر اکنون بباید نوشت
که جز تخم نیکى سپبهد نکشت
نگوید سخن جز همه راستى
نخواهد به داد اندرون کاستى
(همان، 43)
همگان از سر ترس، اطاعت مىکنند و بر آنمحضرگواهى مىنویسند.اما در این هنگام ناگهان از اعماق وجود ضحاک خروشى بر مىآید و یکى از کهن الگوهاى مهم یعنىپیر خرد 10 در صورت کاوه آهنگر جلوهگر مىشود.
یونگ در بحث ازچهار صورت مثالىدرباره نقشى پیر خرد مىگوید:پیر به منظور برانگیختن خویشتنشناسى و تحریک قاى اخلاقى مىپرسد چه کسى؟چرا؟کجا؟و حتى اکثر اوقات طلسم جادویى لازم را مىدهد یعنى قدرت غیر منتظره و نامتحمل را جهت کسب موفقیت، که یکى از خصوصیات شخصیت یکپارچه، خواه نیک و خواه بد، بطور یکسان است(یونگ، 116:1368).
در شاهنامه نقش پرسشگرانه کاوه بصراحت و با صلابت انجام مىگیرد.کاوه با لحنى توفنده به ضحاک مىگوید:
شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت
مگر کز شمار تو آید پدید
که نوبت زگیتى به من چون رسید؟
که مارانت را مغز فرزند من
همى داد باید به هر انجمن
(همان، 44:1363)
طلسم جادویى که پیر خرد با خود مىآورد، در اینجا همان چرمى است که کاوه آهنگر بر سر نیزه کرد و بعدا آن را به فریدون داد.
از نظر یونگ پیر خرد هنگامى پدیدار مىشود کهقهرمان داستان در موقعیتى عاجزانه و نومیدکننده قرار مىگیرد و تنها واکنشى بجا و عمیق یا پند و اندرزهاى نیک مىتواند او را از این ورطه برهاند(گورین و همکاران، 178:1370).ظهور کاوه در بارگاه ضحاک درست در چنین لحظهاى است.
اما باید توجه داشت که ظهور کاوه در این بخش از داستان مىتواند کارکردى دو گانه داشته باشد.او از یک سو بر ضحاک نهیب مىزند و بر خلاف همگان حقیقت را شجاعانه مىگوید.و از سوى دیگر به اطلاعاتى که از وجود و جایگاه فریدون و نوبت سالارى نوین او دارد، نقش راهنما را در رسیدن بر عهده مىگیرد:
[کاوه]بدانست خود کافریدون کجاست
سراندر کشید و همى رفت راست
بیامد به درگاه سالار نو
بدیدندش از دور و برخاست غو
(همان، 46)
نکته جالب اینکه در شاهنامه هیچ سخنى از ملاقات فریدون و کاوه نیست.پیر خرد طلسمى را که باید برساند، رسانده، سپس از صحنه ناپدید مىشود.در شاهنامه این طلسم یا درفش کاویان یک بار به ماه و بار دیگر به خورشید تشبیه شده است.فریدون این چرم را به فال نیک مىگیرد و به آرایش آن مىپردازد:
زدیباى پر مایه و پرنیان
بر آن گونه گشت اختر کاویان
که اندر شب تیره خورشید بود
جهان را از او دل پر امید بود
(همان)
این طلسم و نشانه روشنى تا پایان داستان پیشاهنگ سپاهیان فریدون مىگردد.
فریدون چون دیگر قهرمانان اساطیرى، به دست مردى دور از شهر پرورش مىیابد و پس از گذشت شانزده سال، سیر اعمال قهرمانى او شروع مىشود.قبل از هر چیز از مادر خود-فرانک-درباره نژاد خویش پرسش مىکند و مثل همه قهرمانان دیگر از راز برترى تخمه و نژاد خویش آگاه مىشود:
فرانک بدون گفت که اى نامجوى
بگویم ترا هر چه گفتى بگوى
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 61)
تو بشناس کز مرز ایران زمین
یکى مرد بد نام او آبتین
زتخم کیان بود و بیدار بود
خردمند و گرد و بىآزار بود
(فردوسى، 42:1363)
طبق الگوهاى کلى قهرمانى، فریدون باید آزمایشهایى را از سر بگذراند.او خود بر این امر وقوف دارد:
چنین داد پاسخ به مادر که شیر
نگردد مگر بآزمون دلیر
(همان، 43)
فریدون برادرانى دارد که با او دشمنى مىورزند:
برادر سبک هر دو برخاستند
تبه کردنش را بیاراستند
یکى کوه بود از بر برز کوه
برادرش هر دو نهان از گروه
به پایین که شاه خفته به ناز
شده یک زمان از شب دیر باز
به که بر شدند آن دو بیدادگر
وزیشان نبد هیچکس را خبر
چو ایشان از آن کوه کندند سنگ
بد آن تا بکوبد سرش بىدرنگ
وزآن کوه غلطان فرو گاشتند
مر آن خفته را کشته پنداشتند
(همان، 48)
اما فریدون رایزداناز مرگ نجات مىدهد زیرا همچون دیگر قهرمانان او نیز حامیانى دارد:
به فرمان یزدان سر خفته مرد
خروشیدن سنگ بیدار کرد
به افسون همان سنگ بر جاى خویش
ببست و نغلطید یک ذره بیش
برادر بدانست کآن ایزدیست
نه از راه پیکار و دست بدیست
(همان)
در این مرحله که مطابق با مرحله سوم تقسیمات هندرسن است، هنوز قهرمان احتیاج به قیم و پشتیبان دارد و یزدان با افسون خود او را از مرگ نجات مىدهد.این حامى در چند جاى دیگر داستان نیز ظاهر مىشود و در پیکر سروشتجلى مىیابد.نکته در این جاست که بعد از هر کدام از کارهاى خارق العاده نیروهاى فوق بشرى، آدیمان تشخیص مىدهند که این کار از ناحیه یزدان بوده است و نه اهریمن و بدین طریق قهرمان مدام حضور پشتیبان پنهانى خویش را حس مىکند، چنانکه دیدیم پس از جریان سنگ افکندن، پشتیبانى نیروى یزدانى از فریدون آشکار مىشود:
برادر بدانست که آن ایزدیست
نه از راه پیکار و دست بدیست
(همان)
پیوند با نیروهاى فوق بشرى در سراسر داستان مورد اشاره قرار مىگیرد.مثلا قبل از این حادثه هنگامى که فریدون شبى در دیار یزدان پرستان فرود آمده سروش در تاریکى شب و پنهانى به دیدار او مىآید و طى مراسمى که آیین رازآموزىرا به یاد مىآورد، رازهاى خوبى و بدى و کلید گشودن معماها را به فریدون مىآموزد و قدرت ویژه و خارق العادهاى را به او اعطاء مىکند:
همى رفت منزل به منزل چو باد
سرى پر کینه دلى پر زداد
رسیدند بر تازیانى نوند
بجایى که یزدان پرستان بدند
درآمد بدین جاى نیکان فرود
فرستاد نزدیک ایشان درود
چو شب تیرهتر گشت از آن جایگاه
خرامان بیامد یکى نیک خواه
فرو هشته از مشک تا پاى موى
به کردار حور بهشتیش روى
سروشى بد او آمده از بهشت
که تا باز گوید بد و خوب و زشت
سوى مهتر آمد بسان پرى
نهانى بیاموختش افسونگرى
که تا بندها را بداند کلید
گشاده به افسون کند ناپدید
فریدون بدانست کاین ایزدیست
نه اهرمنى و نه کار بدیست
(همان، 48)
این مراسم شبانه و رازگشایىهاى سروش براى فریدون، مىتواند نمونه خوبى از مناسک و آیینهاى ورود باشد که در تحلیل مکتب یونگ جاى ویژهاى دارد، هندرسن در این مورد مىنویسد:بین محدودیت و آزادى راه میانهاى هست و ما مىتوانیم ان را در مناسک ورود که من قبلا درباره آن سخن گفتهام بیابیم.این مناسک براى افراد یا
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 62)
گروههایى از مردم، متحد ساختن نیروهاى متضاد را در داخل وجود خود و حصول توازن در زندگى را، ممکن مىسازد. اما مناسک ورود، این فرصت را در تمام شرایط خودبخود به دست نمىدهد.این مناسک به مراحل مخصوص زندگى یک فرد با یک گروه مربوط مىشوند و جز در صورتى که به درستى فهمیده و به راه جدیدى از زندگى تبدیل شوند، لحظهاى گذرا هستند، آیین ورود اساسا جریانى است که با مناسکى از تسلیم شروع مىشود و سپس دورهاى از محدودیت به دنبال مىآید و سپس نوبت به آزادى مىرسد.بدین طریق هر فرد مىتواند عناصر متضاد شخصیت خود را با هم سازش دهد، مىتواند توازنى به وجود آورد که او را واقعا انسان صاحب خویش مىسازد(یونگ و دیگران، 242:1359).
بدلیل همین آشتى دادن متضادها است که فریدون در همان شب مناسک ورود، وقتى که از سوى برادران مورد سوء قصد(با سنگ)قرار مىگیرد، این راز را درون خود نگهداشته و حتى با برادران خویش در میان نمىگذارد و بدین سان این عناصر متضاد درونى را تسلیم خود مىکند:
فریدون کمر بست و اندر کشید
نکرد آن سخن را بدیشان پدید
(فردوسى، 68:1363)
در حادثه بعدى داستان، آزمایشى سخت پیش مىآید و فریدون باید از آب بگذرد و گذر از آب نیز یکى دیگر از بن مایههاى سمبلیک محسوب مىشود که در اساطیر به شکلها و با کارکردهاى گوناگون ظاهر مىشود:
نیاورد کشتى نگهبان رود
نیامد بگفت فریدون فرود
چنین داد پاسخ که شاه جهان
چنین گفت با من سخن در نهان
مرا گفت کشتى مران تا نخست
جوازى بیابى به مهرم درست
فریدون چو بشنید شد خشمناک
از آن ژرف دریا نیامدش باک
بتندى میان کیانى ببست
بدان باره شیر دل بر نشست
(همان، 49)
گویى فریدون همزادى از آن ضحاک است که با نیروى هر چه بیشتر در تلاش است تا از ناخود آگاه روان، راهش را به سوى خود آگاهى باز کند.او شخصیت نوینى است که قصد دارد به هر قیمت همچون جان پیکر قبلى خود پدیدار شود.در واقع این حرکت فریدون به سوى ضحاک همان استحاله یک شخصیت در شخصیتى دیگر است.فریدون در این چالش پیروز مىشود و طلسم و نشانه او یعنى گرز گاو پیکر، طلسم ضحاک را در هم مىشکند:
طلسمى که ضحاک سازنده بود
سرش بآسمان بر فرازیده بود
فریدون زبالا فرود آورید
که آن جز به نام جهاندار دید
یکى گرزه گاو پیکر سرش
زدى هر که آمد همى در برش
(همان، 50)
اما ضحاک به این سادگى خود را با فریدون روبرو نمىکند.روان خام و ابتدایى و کودکانه در گوشهاى خزیده و از دور نظارهگر شخصیت پروردهتر قهرمان دوره بعدى است.ضحاک در خیال خود مىکوشید فریدون را دوست خود بپندارد وقتى که براى او خبر مىآورند که فریدون کاخش را تصاحب کرده مىگوید:
بدو گفت ضحاک شاید بدن
که مهمان بود شاد باید بدان
چنین داد پاسخ بدو پیشکار
که مهمان ابا گرزه گاو سار
بمردى نشنید در آرام تو
زتاج و کمر بسترد نام تو
به آیین خویش آورد ناسپاس
چنین گر تو مهمانشناسى شناس
(همان، 53)
ضحاک راضى است که فریدون را همچون مهمانى گستاخ در خانه خود تحمل کند بلکه این همزاد خویش را به آشتى بکشاند اما پیشکار[عنصر آگاهى بخش]نقطه ضعفهاى او را مىشناسد:
گر این نامور هست مهمان تو
چه کارستش اندر شبستان تو
که با دختران جهاندار جم
نشنید زند راى بر بیش و کم
به یک دست گیرد رخ شهر ناز
بدیگر عقیق لب ارنواز
شب تیرهگون خود بتر زین کند
بزیر سر از مشک بالین کند
(همان)
اشاره آخرین پیشکار که یادآورى کام طلبیهاى ضحاک در جریانهاى جنسى است، او را بر مىآشوبد:
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 63)
جهاندار ضحاک از آن گفتوگوى
بجوش آمد و زود بنهاد روى
(فردوسى، 54:1363)
ضحاک به کاخ آمد و قصد کشتار کرد اما:
زبالا چو پى بر زمین بر نهاد
بیامد فریدون به کردار باد
بدان گرزه گاو ستر دست برد
بزد بر سرش ترک را کرد خرد
(همان، 55)
فریدون قصد نابودى کامل این همزاد وحشى و ظالم را داشت اما سروش ظاهر شده و او را از این کار باز داشت:
بیامد سروش خجسته دمان
مزن گفتوگو را نیامد زمان
همیدون شکسته ببندش چو سنگ
ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ
بکوه اندرون به بود بند اوى
نیاید برش خویش و پیوند اوى
(همان)
بدینسان فریدون بر ضحاک پیروز مىشود ولى سروش او را از کشتن ضحاک باز مىدارد.زیرا در واقع فریدون، ضحاک(و کاوه)چهرههاى مختلف یک روان واحدند که فرایند پر پیچ و خم فردیت را از سر مىگذراند.یونگ این فرایند را نوعى دگرگونى طبیعى مىداند کهخواه ناخواه، دانسته یا نادانسته، در ما به وجود مىآید.این فرایند طولانى دگرگونى درونى و ولادت مجدد، همواره نشانى از آن موجود دیگردارد که در درون ماست، یعنى آن شخصیت آزاده و برتر که در درون ما به کمال مىرسد و ما قبلا او را به عنوان یار درونى روح دیدهایم.این امر رابطه ما را با آن یار درونى روح نمایان مىسازد یعنى با آن کس دیگرى که خود ماست اما هرگز کاملا به او دست نمىیابیم و طبیعت خودخواهان تبدیل کردن ما به اوست.ما همان توأمان دیوسکورىهستیم که یکى فانى و دیگرى فناپذیر است و هر چند همیشه با همند، هرگز کاملا یکى نمىشوند.فرایندهاى دگرگونى برآنند که آنها را کم و بى شبا یکدیگر نزدیک کنند، اما خود آگاهى، ملتفت مقاومتهاست، زیرا آن شخص دیگر غریب و مرموز مىنماید و ما نمىتوانیم این فکر را بپذیریم که صاحب اختیار خانه خود نباشیم و ترجیح مىدهیم که هموارهمنباشیم و نه چیزى دیگر، اما با آن دوست یا دشمن درونى روبرو هستیم و دوست یا دشمن بودن او به خود ما مربوط است(یونگ، 83:1368).
بىتردید حکیم ابو القاسم فردوسى که بارها از معانى رمزى داستانهاى شاهنامه سخن گفته نیز انعکاس سیر و سلوک درونى آدمیان در داستان ضحاک و فریدون را در نرظ داشته است.زیرا دو بیت زیر که به طرزى شگفت با تحلیلهاى این مقاله و سخنان بالا از یونگ مطابقت دارد، داستان را به پایان مى رساند.
فریدون فرخ فرشته نبود
زمشک و زعنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکوى
تو داد و دهش کن فریدون تویى
(فردوسى، 57:1363)
یادداشتها
1- gnuj vatsuG lraC
2- suoicsnu evitcelloC
3 epytehcrA -این اصطلاح راصورت مثالى، صورت نوعى، صورت ازلىو مانند آن نیز ترجمه کردهاند.در این مقاله ما همه جا از معادلکهن الگواستفاده کردهایم تا به دریافت خوانندگان از متن خللى نرساند.
4- noitaudividnI
5-در واقع مطلب مورد نظر ملخصى است از کتاب یونگشناس بزرگ یولاند یاکوبى ibocaJ.J به نام ,exelpmoC 1961,letahcueN,elobmyS,epytehcrA که در کتاب رمز و مثل در روانکاوى تحت عنوان«سه مفهوم اساسى در روانشناسى یونگ»ترجمه شده است.ضمنا علاوه بر منابع مورد استفاده در متن خوانندگان علاقهمند مىتوانند به کتابروانشناسى شخصیتنوشته دکتر على اکبر سیاسى و نیز متن انگلیسىمقدمهاى بر روانشناسى یونگاثر کارلها( llaH,S.C )مراجعه کنند.
6. elbpmaC hpesoJ
7. iynereK
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 64)
8. megolohtym را ما به قیاسیکان، دهگان، صدگان، ..بهاسطورگانترجمه کردهایم تا نشاندهنده یک دسته از اسطورههاى مشابهباشد.
9.اسطوره ضحاک مانند هر اسطوره دیگر در متون سانسکریت اوستایى، پهلوى، فارسى و عربى به صورتهاى مختلف روایت شده است.اما در مقاله حاضر به دلایل متعدد از جمله یکدستى داستان و اجتناب از پیچیدگى تحلیل آن، صرفا gahadza ، در اوستا:- akahad-I.a و در فارسى به صورتاژدهاوضحاکآمده است.در واژه اوستایى جزو نخستین[ -I a ]به معناى افعى و اژدهاست و جزو دوم نام خاص است.در اوستا اژى دهاک اژدهایى است که سه کله، سه پوزه و شش چشم که مىخواهد جهان را از مردمان تهى کند.و ظاهرا تا حدى این کار را نیز انجام مىدهد و بر زمین چیره مىشود.اما فریدون سرانجام بر او مىشورد، با وى نبرد مىکند و از میانش برمىدارد[...].مىتوان گمان برد که ضحاک در اوستا دقیقا اژدهاى مخوفى است که مانند برابر خود در وداها، ویشوه روپه[- apur avsiV ]سه سر، گاوها را مىدزد.[...]اما در ادبیات پهلوى او مردى است تازى که به ایران مىتازد، بر جمشید فائق مىشود و پس از یکهزار سال سلطنت بد، سرانجام از فریدون شکست مىخورد و به دست وى در کوه دنباوند(دماوند)زندانى مىشود [...].
در نوشتههاى پارسى و عربى ما گاه با ضحاکى دیگر نیز روبرو مىشویم که از او در شاهنامه خبرى نیست.این ضحاکى است که با رسیدن به فرمانروایى و از میان برداشتن جمشید، خانهها را از مالکان آنها باز مىستاند و ظاهرا[بر اساس آنچه از آثار الباقیه ابو ریحان بیرونى برمىآید]اموال و زنان را نیز از آن عموم مىشمارد(پژوهشى در اساطیر ایران، بهار، مهرداد، ویراسته مزداپور، کتایون، انتشارات آگاه، تهران، چاپ سوم، 1378، ص:190).
10- nam dlo esiw ehT
11-دیوسکورها( serucsoiD )پسران خداهستند و کاستور و پولوکس نام دارند.در اساطیر یونان مادر این دو«لدا» همسرتندراپادشاه لاسدمونى بود.به روایت اساطیر در همان شب که تندرا با لدا همسر خود درآمیخت، زئوس نى به صورتى قوئى بالدار با وى جفت شد.از این آمیزش دوگانه دو زوج توأم متولد شدند:پولوکس و هنل اولاد زئوس؛و کاستور و کلى تم نستر فرزدان تندار.[بنابراین پولوکس فرزند یکى از خدایان فناناپذیر و کاستور فرزند انسانى فانى بوده است]برگرفته است:فرهنگ اساطیر یونان و رم، گریمال، پیر، بهمنش، دکتر احمد، انتشارات امیر کبیر، تهران، 2536، ص:261.
منابع الف:فارسى
جونز، ارنست، و همکاران.(1366).رمز و مثل در روانکاوى، ترجمه جلال ستارى، تهران:انتشارات توس.
شولتز، دوان پى، و شولتز، سیدنى الن.(1370).تاریخ روانشناسى نوین، ترجمه على اکبر سیف و همکاران، تهران: انتشارات رشد.
فردوسى، ابو القاسم.(1363).شاهنامه، به تصحیح ژول مول، تهران:انتشارات کتابهاى جیبى، چاپ سوم.
فروم، اریک.(1370).گریز از آزادى، ترجمه عزت اللّه فولادوند، تهران:انتشارات مروارید.
کزازى، میرجلال الدین.(1372).رویا، حماسه، اسطوره، تهران:نشر مرکز، چاپ اول.
گورینن ویلفرد، ال.و همکاران.(1370).راهنماى رویکردهاى نقد ادبى.ترجمه زهرا میهنخواه، تهران:انتشارات اطلاعات.
یونگ، کارل گوستاو.(1368).چهار صورت مثالى، ترجمه پروین فرامرزى، مشهد:آستان قدس.
یونگ، کارل گوستاو و همکاران.(1359).انسان و سمبلهایش، ترجمه ابو طالب صارمى، تهران:کتاب پایا، چاپ دوم.
ب:انگلیسى
پایان مقاله
مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » بهار 1381 - شماره 34 (از 53 تا 64)
نویسنده : امینی، محمد رضا
پایان نامه ادبیات ارشدباموضوع عشق،عاشق،عاشقانه بخش اول
پایان نامه ادبیات ارشدباموضوع عشق،عاشق،عاشقانهبخش اول
معصومه حسن نژاد بررسی مضامین عاشقانه در اشعار فریدون مشیری - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور:حسین منصوریان طواق گلدی گلشاهی 3/6/88
2 خدیجه جمالی ویژگی معشوقه ها در منظومه های عاشقانه از آغاز شعر فارسی تا قرن 8 هجری قمری - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: مریم پرهیزکاری سیدجعفر حمیدی
3 سعیده طالبی بررسی نقش رمان های عاشقانه عامه پسند بر رفتارهای ارتباطی دختران دبیرستانی ( سه سال اول دبیرستان : منطقه 5 تهران ) -کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: علی گرانمایه پور تژا میرفخرایی 27/11/88
4 کامبیز امامی احوال عاشق ومعشوق درسبک عراقی - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمدرضا قاری شاهرخ حکمت 23/6/87
5 کتایون کتیبه ابن عربی دررسالههای مترجم ده گانه وتاثیر اودرعرفان عاشقانهی ایرانی - اسلامی - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور:غلامرضا افراسیابی محمدرضا اکرمی 13/11/85
6 محمد آشنا عباسی منش تصحیح و ترجمه منظومه عاشقانه سلطان ابراهیم و نوش آفرین خانای قبادی - کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: محمود فضیلت موسی پرنیان
7 زینب نیک نفس دهقانی مضامین عاشقانه درشعرعماد خراسانی وپژمان بختیاری - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: نعمت اله اصفهانی عمران رحیم نژادسلیم 29/06/1391
8 شهین وفایی مقایسه منظومه عاشقانه خسرو و شیرین نظامی با دیگر منظومه های همنام با آن - کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: احمد محسنی عباس خیر آبادی 28/06/1388
9 عبدالکریم دارابی نژاد نقدوبررسی ملمعات وغزلیات عاشقانه عربی سعدی - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمد جنتی فر سید محمد رضی مصطفوی نیا
1 معصومه حسن نژاد بررسی مضامین عاشقانه در اشعار فریدون مشیری - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور:حسین منصوریان طواق گلدی گلشاهی 3/6/88
2 خدیجه جمالی ویژگی معشوقه ها در منظومه های عاشقانه از آغاز شعر فارسی تا قرن 8 هجری قمری - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: مریم پرهیزکاری سیدجعفر حمیدی
3 سعیده طالبی بررسی نقش رمان های عاشقانه عامه پسند بر رفتارهای ارتباطی دختران دبیرستانی ( سه سال اول دبیرستان : منطقه 5 تهران ) -کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: علی گرانمایه پور تژا میرفخرایی 27/11/88
4 کامبیز امامی احوال عاشق ومعشوق درسبک عراقی - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمدرضا قاری شاهرخ حکمت 23/6/87
5 کتایون کتیبه ابن عربی دررسالههای مترجم ده گانه وتاثیر اودرعرفان عاشقانهی ایرانی - اسلامی - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور:غلامرضا افراسیابی محمدرضا اکرمی 13/11/85
6 محمد آشنا عباسی منش تصحیح و ترجمه منظومه عاشقانه سلطان ابراهیم و نوش آفرین خانای قبادی - کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: محمود فضیلت موسی پرنیان نهم ت®
7 زینب نیک نفس دهقانی مضامین عاشقانه درشعرعماد خراسانی وپژمان بختیاری - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: نعمت اله اصفهانی عمران رحیم نژادسلیم 29/06/1391
8 شهین وفایی مقایسه منظومه عاشقانه خسرو و شیرین نظامی با دیگر منظومه های همنام با آن - کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: احمد محسنی عباس خیر آبادی 28/06/1388
9 عبدالکریم دارابی نژاد نقدوبررسی ملمعات وغزلیات عاشقانه عربی سعدی - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمد جنتی فر سید محمد رضی مصطفوی نیا
10 کتایون خواجوی بررسی و مقایسه جلوه¬های عاشق و معشوق در غزلیات سنایی و عطار 902 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور:احمد کریمی حسین حسن پور آلاشتی 1391/09/22
11 حسن زیدآبادی نژاد ارزیابی خصوصیات زمین شناسی مهندسی ساختگاه سد چشمه عاشق با تاکید بر تزریق پذیری آن -کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: رسول اجل لوئیان جعفر رهنماراد 21/06/1391
12 زهرا پوزن بررسی مضمون غزلهای عاشق اصفهانی - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: حمید جعفری قریه علی محمدحسین دهقانی فیروزآبادی 19/06/89
13 زهرا شعبانزاده بررسی زبان شناختی ویژگیهای سبکی دراشعار عاشقانه معاصر - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: آزیتا افراشی سعید عریان 12/4/86
14 جواد علی اصغری نور باده و خورشید معرفت در عرفان عاشقانه - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمدرضا زمان احمدی جلیل مشیدی 06/06/1390
15 فروزان اعتصامی سیمای عاشق ومعشوق در غزلیات سعدی - کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: احمد امین جهانگیر صفری 4/11/83
16 زهرا شیرزادی بررسی اشعار مقاومت در سه مجموعهء شعری از آثار محمد الفیتوری( اغانی افریقیا - عاشق من افریقا- اذکرونی یا افریقیا) - کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: ملک پیرزادنیا حمیدرضا عبدالمحمدی 30/6/88
17 نرجس حسین خانی حباب ایام اثر بوریس ویان کتابی چند وجهی .رمانی است عاشقانه . غم انگیز و اعجاب بر انگیز - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: لیلا غفوری غروی ندا آتش وحیدی 15/6./1390
18 بهزاد ایوبی مقایسه تطبیقی و بررسی مضامین عاشقانه ی مشترک در غزلیات سعدی و شهریار 882 کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: فرامرز جلالت مغانلو احمد نورمند 30/06/1390
19 آمنه باطانی تحلیل و مقایسه اندیشه های عرفانی-عاشقانه (تائیه کبری) ابن فارض با حافظ - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور:سید حسین سیدی پروین دخت مشهور
20 الناز عمرانی تفاوت غزل سنتی شهریار و غزل نیمایی حسین منزوی (بر مبنای غزل های عاشقانه ی دو شاعر) - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: مرتضی حاجی مزدرانی مجتبی دماوندی 29/05/1390
21 ایرج شیرالی زاده داستان های عاشقانه در غزل سبک هندی با تکیه بر غزلیات صائب تبریزی - کارشناسی ارشد-راهنما و مشاور: ناپیوسته نصراله امامی فریدون طهماسبی
22 منیژه تقدیمی بررسی آداب و گفتگوهای عاشقانه در شاهنامه ی فردوسی - کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: رضا فرصتی جویباری حسین پارسایی 27/6/89
23 شکوفه قنبری عشق عاشق معشوق در غزلیات حافظ - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور:حمید طاهری قاسم انصاری 85.7.5
24 سعیده حسین زاده اصفهانی مقایسه معتقدات عارفانه و عاشقانه غزلیات حافظ با منوی مولانا - کارشناسی ارشد -راهنما و مشاور:ناپیوسته محمدحسین خسروان رضا اشرفزاده 18/11/85
25 سعید کرکه آبادی بررسی مضامین و درون مایه های عاشقانه و عارفانه در اشعار شیخ علائ الدوله سمنانی - کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمدرضا زمان احمدی محمدرضا قاری 15/4/89
26 احمد نجات اوصاف عشق و احوال عاشق و معشوق در غزل سعدی 872 کارشناسی ارشد ناپیوسته حمید رضا سلمانیان عباس خیر آبادی 21/6/1388
27 محمد سقایی بررسی مقایسه ای شیوه داستان پردازی در داستانهای عاشقانه شاهنامه ومنظومه ویس ورامین 832 کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: علی عسگری طواق گلدی گلشاهی 17/12/85
28 غلامحسین شادمهر رابطه ازدواج های عاشقانه ورضایتمندی زناشویی در زنان 872 کارشناسی ارشد -راهنما و مشاور: ناپیوسته تورج دانشور بهارک شیرزادکبریا 9/7/88
29 آمنه باطانی تحلیل و مقایسه اندیشه های عرفانی-عاشقانه (تائیه کبری) ابن فارض با حافظ 882 کارشناسی ارشد-راهنما و مشاور: ناپیوسته سید حسین سیدی پروین دخت مشهور
30 سهیلا سلیمانی شگردهای مضمون آفرینی عاشقانه سعدی با استفاده از مفاهیم و اصطلاحات شرعی 892 کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: بهادر باقری عسگر عسگری حسنکلو 1391/06/31
31 رقیه رستمی بررسی نامه های عاشقانه منظوم ( با تکیه بر لیلی و مجنون، خسرو و شیرین نظامی ، ویس و امین اسعد گرگانی ، همای و همایون و گل نورووز خواجوی کرمانی 881 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمد رضا صالحی مازندرانی منوچهر تشکری 25/6/1389
32 مهدی ملکی طائمه برسسی پند و اندرز در عرفان دعاشقانه با توجه به آثلر حافظ و خواجوی کرمانی 901 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: مجید عزیزی محمدرضا زمان احمدی 1390/10/28
33 نوشین سادات شمس الضحی بررسی سبک و شیوه نوشتار در دو رمان مدراتو کانتابیل و عاشق اثر مارگریت دوراس 872 کارشناسی ارشد ناپیوسته محمدرضا محسنی بهزاد هاشمی 17/12/88
34 فریده مشایخی نوادر لغات و ترکیبات و کنایات عبهر العاشقین 882 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: سید محمود سید صادقی رحیم نژادسلیم 29/6/89
35 کتایون خواجوی بررسی و مقایسه جلوه¬های عاشق و معشوق در غزلیات سنایی و عطار 902 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: احمد کریمی حسین حسن پور آلاشتی 1391/09/22
36 منصوره عباسی جلوه های گوناگون عشق ،عاشق و معشوق در اشعار سبک خراسانی ، عراقی و هندی با تکیه بر اشعار منوچهری ، سعدی و صائب 892 کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: حسن قهری صارمی محمد شعبانی 1390/06/07
37 زهرا رستم زاده ارزشهای ادبی در عبهرالعاشقین و شرح شطحیات روزبهان بقلی شیرازی 871 کارشناسی ارشد -راهنما و مشاور: ناپیوسته نعمت اله تقوی بهبهانی رضا اشرفزاده 30/11/87
38 سعیده فرامرزی فرد بررسی موسیقی شعر سپید در مقایسه بانثر مسجع بر مبنای آثار احمد شاملو و عبهرالعاشقین روزبهان بقلی شیرازی 842 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: نجم الدین جباری محمد مراد ایرانی 26/8/86
39 محمد مهدی زمزمی ستوده تصحیح کتاب عبهرالعاشقین 862 کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: فرزاد عباسی پروین دخت مشهور
40 عبدالکریم دارابی نژاد نقدوبررسی ملمعات وغزلیات عاشقانه عربی سعدی 892 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمد جنتی فر سید محمد رضی مصطفوی نیا
41 اسماعیل جلالی بررسی و مقایسه شخصیت ها در داستان عاشقانهء فارسی و عربی قرن 7 832 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: مرتضی بدخشان ولی اله ظفری 84.06.31
42 جواد عزیزی بررسی اشعار عارفانه و عاشقانه محمد الفیتوری 871 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: حمیدرضا عبدالمحمدی جمشید باقرزاده 17/11/89
43 ندا سلیمانی بروجردی بررسی و تحلیل داستانهای عاشقانه در شاهنامه فردوسی 882 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: ناهید عزیزی غلامرضا تمیمی تواندشتی 25/12/1389
44 جواد علی اصغری نور باده و خورشید معرفت در عرفان عاشقانه 891 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمدرضا زمان احمدی جلیل مشیدی 06/06/1390
45 فرید رزمی بررسی تنش های میان مرد و زن مدرن در دو دمان دی اچ لارنس:رنگین کمان و زنان عاشق از دیدگته روامکاوی فروید 901 کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: فاطمه عزیز محمدی فروغ اعظم سوفالی 1390/12/06
46 لیدا الغوثی (( تحلیل بلاغی عبهر العاشقین )) 892 کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: حسین حسن پور آلاشتی احمد کریمی 10/12/1390
47 علیرضا قره ویسی بررسی صحو و سکر در متون معتبر نثر صوفیانه (کشف المحبوب ،مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه،سوانح العشاق و عبهر العاشقین 902 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: علی صادقی شهپر مسعود معتمدی
48 داوود ابراهیمی پور کانی بررسی تحلیلی جلوه های عفت و پاکدامنی داستانهای عاشقانه شاهنامه و میزان تاثیر بخشی آنها درکتب ادبیات دوره متوسطه 892 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: فاطمه غفوری مهدی آبادی هادی حیدری نیا نائینی 23/07/1390
49 کبرا راوند بررسی ویژگیهای عاشق ومعشوق در غزلیات سعدی 891 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمدعلی نوری خوشرودباری عبدالله حکاکیان
پایان نامه ادبیات ارشدباموضوع عشق،عاشق،عاشقانه بخش دوم
پایان نامه ادبیات ارشدباموضوع عشق،عاشق،عاشقانهبخش دوم
50 خدیجه کاویانی مقایسه ی داستانهای عاشقانه ترکی با منظومه های عاشقانه فارسی 811 کارشناسی ارشد -راهنما و مشاور: ناپیوسته جهانبخش نوروزی جلیل نظری 08/07/
51 شکوفه قنبری عشق عاشق معشوق در غزلیات حافظ 842 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: حمید طاهری قاسم انصاری 85.7.5
52 داوود ابراهیمی پور کانی بررسی تحلیلی جلوه های عفت و پاکدامنی داستانهای عاشقانه شاهنامه و میزان تاثیر بخشی آنها درکتب ادبیات دوره متوسطه 892 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: فاطمه غفوری مهدی آبادی هادی حیدری نیا نائینی 23/07/1390
53 سعیده فرامرزی فرد بررسی موسیقی شعر سپید در مقایسه بانثر مسجع بر مبنای آثار احمد شاملو و عبهرالعاشقین روزبهان بقلی شیرازی 842 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: نجم الدین جباری محمد مراد ایرانی 26/8/86
54 ندا سلیمانی بروجردی بررسی و تحلیل داستانهای عاشقانه در شاهنامه فردوسی 882 کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: ناهید عزیزی غلامرضا تمیمی تواندشتی 25/12/1389
55 حمید خدا پرست بررسی سیر اندیشه های عارفانه وعاشقانه درآثارنظامی 872 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمد علی جانی پور محمدحسین نیکداراصل 30/.6/1389
56 مهناز زارع وسطی کلا جنبه های غنایی و حماسی داستانهای عاشقانه در شاهنامه 872 کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: رضا ستاری احمد کریمی 19/11/1388
57 رقیه رستمی بررسی نامه های عاشقانه منظوم ( با تکیه بر للی و مجنون، خسرو و شیرین نظامی ، ویس و امین اسعد گرگانی ، همای و همایون و گل نورووز خواجوی کرمانی 881 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمد رضا صالحی مازندرانی منوچهر تشکری 25/6/1389
58 جواد عزیزی بررسی اشعار عارفانه و عاشقانه محمد الفیتوری 871 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: حمیدرضا عبدالمحمدی جمشید باقرزاده 17/11/89
59 سعیده طالبی بررسی نقش رمان های عاشقانه عامه پسند بر رفتارهای ارتباطی دختران دبیرستانی ( سه سال اول دبیرستان : منطقه 5 تهران ) 862 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: علی گرانمایه پور تژا میرفخرایی 27/11/88
60 جواد علی اصغری نور باده و خورشید معرفت در عرفان عاشقانه 891 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمدرضا زمان احمدی جلیل مشیدی 06/06/1390
61 بهزاد ایوبی مقایسه تطبیقی و بررسی مضامین عاشقانه ی مشترک در غزلیات سعدی و شهریار 882 کارشناسی ارشد -راهنما و مشاور: ناپیوسته فرامرز جلالت مغانلو احمد نورمند 30/06/1390
62 فریده محمدی سه گنبد فرهنگ نام های خمسه نظامی (پیامبران، زنان، شاهان، عاشقان، پهلوانان) 891 کارشناسی ارشد -راهنما و مشاور: ناپیوسته مهدی نوروز پروین دخت مشهور
63 نظیر عزیزپور تجربیات عاشقانه یا ئولوکوئیلو و مولوی(ادبیات تطبیقی 861 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: احمد فرشبافیان صافی شهریار حسن زاده 27/06/1387
64 عبدالرضا سبزی بررسی و تحلیل مرگ عاشق و معشوق در منظومه های عاشقانه فارسی قرن هفتم 892 کارشناسی ارشد-راهنما و مشاور: ناپیوسته نصراله امامی محمدرضا سنگری 27/06/1390
65 مریم یزدانی بررسی ساخت واژه در اشعار عاشقانه حافظ 911 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمد مهدی اسماعیلی بهرام مدرسی
66 فریده مشایخی نوادر لغات و ترکیبات و کنایات عبهر العاشقین 882 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: سید محمود سید صادقی رحیم نژادسلیم 29/6/89
67 شهزاد سلیمانی قورتلو صورت خوب‚سیرت زیبا(بررسی در غزلیات عاشقانه سعدی) 822 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: سیدجعفر حمیدی سید احمد حسینی کازرونی 24/11/83
68 محمد آشنا عباسی منش تصحیح و ترجمه منظومه عاشقانه سلطان ابراهیم و نوش آفرین خانای قبادی 881 کارشناسی ارشد -راهنما و مشاور: ناپیوسته محمود فضیلت موسی پرنیان نهم ت®
70 نیلوفر شهلایی خسروپرویز درتاریخ ومنظومه های عاشقانه 841 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: غلامرضا افراسیابی سعید قشقائی 17/11/84
71 معصومه حسن نژاد بررسی مضامین عاشقانه در اشعار فریدون مشیری 872 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: حسین منصوریان طواق گلدی گلشاهی 3/6/88
72 مرضیه خزاعی زلف و تعابیر عارفانه و عاشقانه آن در شعرفارسی تا قرن هشتم 882 کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: سید علی اردلان جوان عباس خیر آبادی 1389/6/28
73 یونس عسگری مقایسه عرفانی عبهرالعاشقین روزبهان بقلی و سوانح العشاق امام احمد غزالی 871 کارشناسی ارشد -راهنما و مشاور: ناپیوسته قاسم انصاری تورج عقدائی
74 شیما فرجی فر ناز ونیاز در ادب عاشقانه عارفانه سبک عراقی وهندی با تکیه بر غزلیات سنایی حافظ -وحشی -بیدل 892 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: هادی خدیور عبدالله نصرتی 17/11/1390
75 فهیمه پیام عسگری بررسی صحنه ی آشنایی عاشقانه در منتخب آثار فارسی ( سهراب و گردآفرید از شاهنامه ، ویس و رامین ، شیرین و فرهاد ) و منتخب آثار فرانسه L Education Sentimentale , Le Grand Meaulnes , Tristan et Iseult )) با روش تحلیلی – مضمونی ژان روسه 872 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: ربابه شهلا حائری سید فضل اله قدسی
76 سعیده طالبی بررسی نقش رمان های عاشقانه عامه پسند بر رفتارهای ارتباطی دختران دبیرستانی ( سه سال اول دبیرستان : منطقه 5 تهران ) 862 کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: علی گرانمایه پور تژا میرفخرایی 27/11/88
77 عسگر قلی زاده بررسی ویژگی های عشق.معشوق و عاشق 892 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: جهاندوست سبزعلی پور حسین اسکندری ورزلی 08/06/1390
78 فاطمه لشکری حلیل و بررسی جامعه شناختی و روان شناختی سه منظومه عاشقانه ویس و رامین ،خسرو و شیرین و لیلی ومجنون با تاکید برسه شخصیّت ویس ، شیرین و لیلی 902 دکترای تخصصی-راهنما و مشاور: علی عشقی سردهی احمد کرابی
79 فاطمه لشکری حلیل و بررسی جامعه شناختی و روان شناختی سه منظومه عاشقانه ویس و رامین ،خسرو و شیرین و لیلی ومجنون با تاکید برسه شخصیّت ویس ، شیرین و لیلی 902 -راهنما و مشاور: دکترای تخصصی علی عشقی سردهی ابوالقاسم امیر احمدی
80 عبدالکریم دارابی نژاد نقدوبررسی ملمعات وغزلیات عاشقانه عربی سعدی 892 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمد جنتی فر سید محمد رضی مصطفوی نیا
81 کتایون خواجوی بررسی و مقایسه جلوه¬های عاشق و معشوق در غزلیات سنایی و عطار 902 کارشناسی ارشد-راهنما و مشاور: ناپیوسته احمد کریمی حسین حسن پور آلاشتی 1391/09/22
82 محمد سقایی بررسی مقایسه ای شیوه داستان پردازی در داستانهای عاشقانه شاهنامه ومنظومه ویس ورامین 832 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: علی عسگری طواق گلدی گلشاهی 17/12/85
83 زهرا رستم زاده ارزشهای ادبی در عبهرالعاشقین و شرح شطحیات روزبهان بقلی شیرازی 871 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: نعمت اله تقوی بهبهانی رضا اشرفزاده 30/11/87
84 سعید کرکه آبادی بررسی مضامین و درون مایه های عاشقانه و عارفانه در اشعار شیخ علائ الدوله سمنانی 882 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمدرضا زمان احمدی محمدرضا قاری 15/4/89
85 فریده محمدی سه گنبد فرهنگ نام های خمسه نظامی (پیامبران، زنان، شاهان، عاشقان، پهلوانان) 891 کارشناسی ارشد -راهنما و مشاور: ناپیوسته مهدی نوروز پروین دخت مشهور
86 اشکان دهقانی بررسی تطبیقی عاشقانه های اخوان ثالث و نزارقبانی 872 کارشناسی ارشد ناپیوسته-راهنما و مشاور: صفدر شاکر سمیرا رستمی 1389.11.27
87 فاطمه قدرت کیفیت مناظره در منظومه ها ی عاشقانه "ورقه و گلشاه" عیوقی ، " ویس ورامین " فخرالدین اسعد گرگانی و " خسرو وشیرین " نظامی 892 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمد پارسا نسب بهادر باقری
88 مریم یزدانی بررسی ساخت واژه در اشعار عاشقانه حافظ 911 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمد مهدی اسماعیلی بهرام مدرسی
89 فاطمه اسمعیلی بررسی ساختاری عاشقانه های شاهنامه 901 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: سید احمد حسینی کازرونی سیدجعفر حمیدی 18/03/1391
90 مهناز زارع وسطی کلا جنبه های غنایی و حماسی داستانهای عاشقانه در شاهنامه 872 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: رضا ستاری احمد کریمی 19/11/1388
91 رقیه رستمی بررسی نامه های عاشقانه منظوم ( با تکیه بر للی و مجنون، خسرو و شیرین نظامی ، ویس و امین اسعد گرگانی ، همای و همایون و گل نورووز خواجوی کرمانی 881 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: محمد رضا صالحی مازندرانی منوچهر تشکری 25/6/1389
92 صدیقه مرداسی سردارآبادی مرگ عاشق و معشوق در مثنوی های عاشقانه فارسی (تا پایان قرن نهم) 902 کارشناسی ارشد ناپیوسته -راهنما و مشاور: فریدون طهماسبی فرهاد طهماسبی
پایان نامه ارشد ادبیات با موضوع ادبیات پایداری
پایان نامه ارشد ادبیات با موضوع ادبیات پایداری
1 معصومه جعفری جلوه های ادبیات پایداری در شعر حافظ ابراهیم -کارشناسی ارشد ناپیوسته -استاد راهنما و مشاور: محمد جواد اسماعیل غانمی عبدالکریم البوغبیش
2 رضا شفیع زاده سماکوش مقایسه ای ادبیات پایداری در اشعار فدوی طوقان و سیمین بهبهانی - کارشناسی ارشد-استاد راهنما و مشاور: ناپیوسته سید محمد حسینی علیرضا فرقانی اوزرودی 22/06/1390
3 فاطمه ناجی ادبیات پایداری در اشعار ابوالقاسم شابی- کارشناسی ارشد ناپیوسته-استاد راهنما و مشاور: سهاد جادری صادق ابراهیمی کاوری 29/06/1390
4 یوسف نریمانی جهانگیرلو ادبیات پایداری در آمریکای لاتین -کارشناسی ارشد ناپیوسته -استاد راهنما و مشاور: محمد فرهمند سرابی فرامرز جلالت مغانلو 05/06/1390
5 احمد عبیات ادبیات پایداری در شعر عزالدین مناصره -کارشناسی ارشد ناپیوسته -استاد راهنما و مشاور: عبدالکریم البوغبیش جواد سعدون زاده
6 سکینه موسایی پرند ادبیات پایداری در اشعار طاهره صفارزاده و موسوی گرمارودی - کارشناسی ارشد ناپیوسته -استاد راهنما و مشاور: هادی خدیور نعمت اله علی پور 1389.06.31
چرا ادبیات معاصر ایران جهانی نمی شود؟
چرا ادبیات معاصر ایران جهانی نمی شود؟
بعضی از نویسندگان معتقدند که ادبیات ایرانی، ادبیاتی جهانی است و شاعرانی مانند: فردوسی، سعدی، خیام، عطار و مولانا ادبیات فارسی را جهانی کرده اند، اما اگر قرار است ادبیات معاصر ایران جهانی شود، باید شرایط اعتلای آن در کشور، فراهم شود تا اتفاق خجسته ای که منتظرش هستیم به وقوع بپیوندد.
چرا می خواهیم جهانی شویم؟
چرا تمام کشورهای دنیا به جهانی شدن می اندیشند و اصولاً چه لزومی دارد ادبیات ما جهانی شود؟
«علیرضا ایرانمهر» در وبلاگش پاسخ جالبی به این سۆال داده است. او می نویسد: "مسلماً معرفی شدن ادبیات ایران به جهان بسیار خوب است. اولین جذابیت این مسأله، بازار بزرگی است که به اقتصاد راکد و مرده انتشارات ادبی، جانی دوباره می بخشد و سود آن متوجه نویسندگان خواهد شد. در شرایطی که تیراژ کتابهای شعر و داستان در ایران به زحمت از مرز سه هزار نسخه می گذرد، زیستن از راه نوشتن و خلق اثر ادبی، امری ناممکن به نظر می رسد. بنابراین شاعر و نویسنده به انجام کارهای دیگری ناچار است.
همیشه توصیه بزرگان ادبی این بوده که نویسندگان فقط بنویسند . اگر در شرایط امروز ایران، این مسأله را یک رۆیای خوش بینانه فرض کنیم، حداقل شاعر و نویسنده ساعاتی در روز را باید مجال داشته باشند تا به تحقیق و مطالعه بپردازند اما متأسفانه چنین امکانی برای نویسندگان (با توجه به شرایط اقتصادی موجود) کمتر فراهم می شود. حاصل این مسأله، تولید آثار شتابزده ای است که شکل نازیبایی به ادبیات معاصر داده است. آنچه مسلم است این است که ادبیات معاصر، فاصله زیادی با جریان جهانی روز دارد. نویسندگان، منتقدان و هنرمندان دلایل زیادی را برای معرفی نشدن ادبیات معاصر ما به جهان، مطرح می کنند.
توقع زیادی است!
یکی از نویسندگان، همسو شدن ادبیات ایران با ادبیات جهانی را، توقع زیادی میداند. «بلقیس سلیمانی» می گوید: "انزوای زبانی، نمی گذارد ادبیات ایران همسو با ادبیات جهان حرکت کند، زیرا در جهان سه کشور به زبان فارسی صحبت می کنند. بسیاری از داستان های ایرانی قابل ترجمه شدن نیست زیرا استعاره، تمثیل و کنایه هایی که در داستان ها مورد استفاده قرار می گیرد قابل انتقال به زبان دیگری نیست. ممکن است عده ای آمریکای لاتین را مثال بزنند، اما آمریکای لاتین با کشور ما متفاوت است. داستان نویسان آمریکای لاتین تحت تأثیر فرانسه و اسپانیا هستند اگر این نویسندگان به زبان اسپانیایی دسترسی نداشتند نمی توانستند به این میزان پیشرفت دست پیدا کنند، زیرا بیش از نیمی از قاره آمریکا به زبان اسپانیایی که پیشینه فرهنگی قوی دارد، تکلم می کنند، اما کشور ما چنین پشتوانه ای ندارد." وی در پاسخ به این سۆال که نویسندگان ایرانی به خلاف نویسندگان خارجی به دشوار نویسی علاقه دارند، می گوید:"حتماً شرایطی در آن کشورها پدید آمده که ساده نویسی را رواج داده است، آیا ما در همه سطوح توانسته ایم با دنیای خارج هم سو باشیم که ادبیات ما بتواند با جریانهای جهانی حرکت کند؟!"
سلیمانی می افزاید: "بسیاری از کشورها، مدرنیته را تجربه کرده اند و وارد عصر پسامدرن شده اند اما کشور ما فقط مظاهر تمدن را پذیرفته و هنوز وارد عصر مدرنیته هم نشده است. این مسأله، شرایط ایده آلی را برای نویسندگان ما فراهم نمی کند. نویسندگان ما در شرایط فعلی، باید نیازهایشان را بشناسند و این مرحله شناخت نیازها ، مرحله سختی است که نویسندگان باید از آن عبور کنند. "
خودمان را بشناسیم
جهانی شدن پیش نیازهایی لازم دارد که باید به آن ها توجه شود. ادبیات کلاسیک ما جهانی است و این ادبیات معاصر است که باید به جهان معرفی و شناسانده شود.
«ابوتراب خسروی» می گوید: "برای اینکه جهان را بشناسیم، باید خودمان را بشناسیم اما در حال حاضر چه تعداد از دانشجویان زبان و ادبیات فارسی، نویسندگان معاصری مثل چوبک، جمالزاده، ساعدی و... را می شناسند و آثارشان را خوانده اند؟ ! در کشورهای دیگر برای ادبیات، سرمایه گذاری می کنند و چهره های ادبی شان را معرفی می کنند، اما در کشور ما برای جهانی کردن یک نویسنده اقدامی صورت نمی گیرد."
چرا جهانی نمی شویم؟
«علیرضا ایرانمهر» در مقاله ای که در یکی از وبلاگها درخصوص جهانی شدن ادبیات فارسی منتشر کرده، در پاسخ به این سۆال که چرا جهانی نمی شویم؟ می نویسد: "پاسخهای متعددی به این پرسش داده شده است. برخی می گویند ما اصلاً اثری در حد و اندازه های جهانی نداریم، اما مطمئناً همه ما بارها داستان و شعرهایی از هم وطنانمان خوانده ایم که به اندازه برترین خلاقیتهای جهانی برای ما لذت بخش بوده است. برخی دیگر می گویند زبان فارسی به درد همان شعر و نثر کهن می خورد و ظرفیتهای خلاقیت مدرن را ندارد، اما مگر ما وداع با اسلحه ، مسخ و سنگ و آفتاب را به فارسی نخوانده ایم و لذت نبرده ایم؟ اگر می شود چنین آثار بزرگی را با حفظ بخش بزرگی از زیبایی های زبانی شان به فارسی ترجمه کرد، چه طور نمی شود آثاری به همین زیبایی را به فارسی نوشت؟ برخی دیگر می گویند ما هم چون عرب ها و یا اسپانیایی زبان ها، کاربران زبانی گسترده نداریم، به عبارت دیگر، کسانی که به زبان فارسی سخن می گویند، محدودند، بنابراین امکان بسیار کمتری برای رشد، معرفی و تجلی آثار ادبی زبان فارسی پدید می آید. به این دوستان هم باید یادآوری کرد که ترکها از این نظر، وضعیتی شبیه ما دارند، اما موفق شده اند سه نویسنده بزرگ را در مقیاس جهانی معرفی کنند و چشم و چراغ ادبیات غرب آسیا باشند. پس چرا ما نمی توانیم؟"
این نویسنده در پاسخ به پرسش خود این طور می گوید:" ما به حد کافی برای جهانی شدن تلاش نکرده ایم، ضرورت های حیاتی اش را لمس نکرده ایم، از ادبیات معاصر حمایت نکرده ایم، خودمان از خودمان حمایت نکرده ایم، به خود بها نداده ایم و در پی ایجاد موقعیتهایی نبوده ایم که به اتفاقی برای جهانی شدن منجر شوند."
اما «عبدا... کوثری» نظر دیگری دارد. او می گوید: "هیچ نویسنده ای به جهانی شدن فکر نمی کند، جهانی شدن، چیز آگاهانه ای نیست که مرحله خاصی از زندگی هنری کسی باشد. نویسنده و شاعر کار خود را می کند و در مرحله ای، جهان یا بخشی از جهان، از او و آثارش استقبال می کنند و او و آثارش در سطح بین المللی شناخته می شوند. این مترجم از نویسندگانی چون ماریو وارگاس یوسا، کارلوس فوئنتس. خورخه لوییس بورخس و گابریل گارسیا مارکز، به عنوان نویسندگانی که کارهای تازه و ماندگاری در ادبیات جهانی انجام داده اند نام برد و یادآوری کرد ما باید برای جهانی شدن نویسندگانی در این حد و حدود داشته باشیم.
در همین حوالی چه میگذرد؟
چرا شعر امروز جهان عرب بسیار شناخته شدهتر از شعر معاصر فارسی است؟ یا چرا شاعران معاصر عرب توانستهاند خود را به عنوان چهرههایی جهانی در ادبیات دنیا مطرح کنند؟
از منظرهای مختلفی میتوان به این سۆال پاسخ داد: گسترهی کشورهای عربزبان اصلا قابل مقایسه با کشورهای فارسیزبان نیست. کشورهای فارسیزبان به ایران و افغانستان و نهایتا تاجیکستان خلاصه میشود، در حالی که زبان عربی از منتهیالیه جنوبی جزیرةالعرب تا شمال بینالنهرین و از خلیج فارس تا شمال آفریقا گسترده شده است. پس هم وسعت کشورهای عربزبان چند برابر کشورهای فارسیزبان است و هم جمعیت عربزبانان از فارسیزبانان بسیار بیشتر است. اعراب نزدیکی جغرافیایی و تعاملات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی بیشتری با اروپا و آمریکا داشتهاند. خیلی از این کشورهای عربی تا چند دهه پیش مستعمره فرانسه یا انگلستان بودهاند. بسیاری از روشنفکران و نخبگان عرب یا در مدارس و دانشگاههای اروپایی کشور خودشان درس خواندهاند یا اینکه رسما برای تحصیل به اروپا و آمریکا رفتهاند. حتی زبان درسی بعضی از این کشورها انگلیسی یا فرانسه بوده است. لذا هم آشنایی آنها با ادبیات غرب بسیار بیشتر بوده است و در جریان تغییر و تحولات ادبیات روز جهان بودهاند و همواره آثار روز ادبیات جهان را به زبان اصلی آن خواندهاند و هم ادبیات خودشان سریعتر به زبانهای انگلیسی و فرانسه ترجمه شده است و غربیان آشنایی بیشتر و بهتری با ادبیات این کشورها داشتهاند. اینها اگرچه بخش مهمی از پاسخ درست به این پرسش است اما قطعا همهی پاسخ نیست. سادهانگارانه است اگر بخواهیم همهی ماجرا را به یکی از این دو مسئله تقلیل دهیم، چه اینکه بسیاری از شاعران و نویسندگان ما همهی مشکل را به ترجمه نشدن آثار خودشان تحویل کردهاند. به نظر شما اگر شعر شاعران ما به زبانهای دیگر دنیا ترجمه شود آیا خواهد توانست در عرصهی جهانی حرفی برای گفتن داشته باشد؟ فکر میکنید در این سالها چیزی از ادبیات ما به زبانهای دیگر ترجمه نشده است؟ گزارشی از میزان استقبال جهانی از ادبیات ما وجود دارد؟ ما در این سالها چند جایزهی معتبر بینالمللی را در ادبیات نصیب خود کردهایم؟ به خاطر همین نزدیکی و آشنایی بیواسطه یا لااقل کمواسطهتر بود که شاعران این کشورها در جریان ادبیات روز جهان قرار داشتند. میدانستند که اگر بخواهند در ادبیات دنیا مطرح شوند قطعا از طریق بازیهای فرمی و ساختاری و زبانی مطرح نخواهند شد. میدانستند که ادبیات روز جهان خود خاستگاه این کارها بوده است و هر چه در این زمینهها پیش بروند نمیتوانند از خود غربیها جلو بزنند. در خوشبینانهترین حالت میتوانند نسخهی دست دوم شاعران پیشرو جهان شوند. میدانستند که اگر قرار باشد در ادبیات جهان مطرح شوند تنها راه موجود ارائهی حرفی تازه و جهان بینیای متفاوت است، و گرنه کیست که نداند عصر بازیهای تکنیکی در ادبیات جهان به سر آمده است؟ در پرتو چنین اشرافی است که شاعری چون محمود درویش به شاعری جهانی بدل میشود؛ چرا که او دریافته است که باید صدای مردم خویش باشد و همین راه را در پیش گرفت و شعرش آینه تمامنمای فرهنگ فلسطین شد. لذا هم مردم فلسطین خود را یعنی مقاومت خود را، فریادهای تظلمخواهی خود را، بیوطنی و آوارگی خود را در شعر او میدیدند و هم مخاطبانی که میخواستند با فرهنگ فلسطین و حرف مردم فلسطین آشنا شوند به شعر شاعران برجسته مقاومت فلسطین مثل محمود درویش و سمیحالقاسم رجوع میکردند و آنچه را که میخواستند در آن مییافتند.
موسیقی سماع در مکتب مولانا
موسیقی سماع در مکتب مولانا
آنچه امروز در کنار تربت پاک این دردانه عرفان اسلامی بیان می شود خلاصه تحقیقاتی است که نگارنده درباره ی دو آیین عرفانی در مکتب مولانا جلال الدین محمد نموده است.از این دو آیین یکی درباره چگونگی سماع، موسیقی خاص سماع، انتقال حرکت به وسیله سماع از راه کالبد به روان و نقش سماع در راه تربیت عرفانی و دیگری درباره ی ریاضت ویژه ای است که جلال الدین محمد از طریق آن رسیدن به توحید باطنی را تجربه می کرده.
در دین شریف اسلام فتوای علمای شیعه درباره ی سماع و موسیقی بسیار سخت است. در مذهب سنت امام اعظم ابوحنیفه سماع را منع کرده و امام محمد غزالی در کتاب احیاء العلوم پس از ذکر موارد مختلف می گوید که سماع به طور مطلق نمی تواند جزو افعال حرام به شمار آید.
صوفیه نیز در سماع به اباحه قائلند و در تایید نظرهای خود روایات و احادیثی چه از رسول اکرم و چه از صحابه آن حضرت نقل می کنند و آنچه مسلم است این است که در قرن اول هجری در مکه و مدینه یعنی در مهبط جبرییل و محل نزول وحی الهی بر رسول اکرم، پیروان و فرزندان صحابه در مجلس بزم و سماع شرکت می کردند و شکی نیست که فن موسیقی از آن جا به بغداد و دمشق رفته است.
در قرن پنجم و ششم که کار اختلاف مذهب ها بالا گرفت و مردم بر سر مماس بودن ذات باری تعالی بر کرسی عرش خون یکدیگر را می ریختند، عرفان اسلامی در میان تاریکی جهلی آن چنان راهی روشن به سوی حقیقت خدایی بگشود-دور از تعصب و خرافه- و ضمن مبارزه علیه جهل و نادانی موسیقی و رقص را در هیات سماع صوفیه جایز دانست و احکام سماع عرفانی را با حالت های نفس تنزیل کرد، بدین شرح که اگر کسی آن را به شهوت و خواهش های فرودست نفس تنزیل کند، از فعل های شیطانی است و اگر بر حال های شریفه ی نفس تنزیل کند از تجلیات یزدانی است.
بنابراین در مکتب تصوف فعل سماع به اعتبار اثر آن در جان سالک مشمول احکام طاعت و عبادت یا معصیت و خطا می گردد.
هجویری در مقدمه کشف المحجوب می گوید: «ممرو بودم از اهل حدیث کسی مرا گفت: اندر اباحت سمع کتابی کرده ام»
«گفتم بزرگترین مصیبت اندر دین پدید آمد که خواجه امام لهوی را که اصل همه فقها استحلال کرد. گفت تو اگر حلال نمیداری چرا می کنی. گفتم این برو چو هست و بر یک چیز قاطع نتوان کرد اگر تاثیر اندر دل حلال بود، سماع بود و اگر حرام، حرام و مباح، مباح. چیزی را که ظاهرش فسق است و اندر باطن حالش بر وجوه است اطلاق آن بر یک چیز محال بود...»
در باب اهمیت و اعتبار سماع نزد مولوی همین بس که وی کتاب مثنوی را با شکایت نی آغاز می کند:
بشنو از نی چون شکایت می کند از جدایی ها حکایت می کند
این عبادت نزد عارفان به طور اعم و نزد خداوندگار عرفان جلال الدین محمد به طور اخص بسیار معتبر و گرامی است.
مولانا حرکت را از نشانه های بارز حیات معنوی و سکون را آیت مرگ می داند و برای جلوگیری از مرگ روان با حضور کالبد سماع را همچون یک عبادت عاشقانه می پذیرد.
در بیمارانی که اسیر بسترند همیشه آن عضوی که کمتر از عضوهای دیگر در معرض نور و حرکت و هوا است بیشتر آسیب می بیند. ارواح ساکن و بی تحرک هم در حیات معنوی همچون آن عضو بیمار از آسیب سکون و توقف در امان نیستند و در تلاش عارفان برای تحرک روان که در پی حرکت های ظاهری کالبد به وسیله سماع پیدا می شود برای جلوگیری از آسیب و فرسودگی است.
تحرک کالبد بیداری سماع و رقص انگیزه حرکت جان است به سوی مطلوب و حرکت جان منشا بیداری حواس خمسه باطن است در دنیای معرفت و بیداری حواس خمسه باطن موجب تعطیل حواس ظاهر است در دنیای ماده و تعطیل حواس ظاهر موجب بروز حالت سکر و روشنایی باطن و محو غفلت ضمیر است، و در پی این حال گردیدن های دمادم در سماع باب بهشت آسایش به روی طالبان حقیقت گشاده خواهد شد. در چنین بهشتی است که مولانا جلال الدین محمد رسول آفتاب می شود و به رسالت آفتاب از طریق ترجمانی راز ذره های نور را بر اهل زمین فاش می کند. زاده ی آفتاب می شود و کیقباد اسطوره ایران نیمه خدایی که میانجی عرش آسمان و فرش زمین است- والله اعلم. اساساً مولانا حیات انسان را به طور استمرار نمی داند- آن چنان که به ظاهر می نماید- وی معتقد است که هر دم عنصری می میرد و عنصری دیگر زنده می شود.
و اگر انسان این تحول و تجدد را عیناً در خود مشاهده و حس نمی کند به دو علت است: یکی مقدار از اصول زیست است که پیوسته با انسان همراه است و دیگری به واسطه ی شدت و سرعت حرکت عنصرهاست که آن را در چشم ساکن جلوه می دهد- همچون حرکت سریع آتش هنگام چرخیدن آتش گردان که به نظر ساکن می ماند.
هر نفس نو می شود دنیا و ما بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو می رسد مستمری می نماید در جسد
شاخ آتش را بجنبانی بساز در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع می نماید سرعت انگیزی صنع
این فرضیه عرفانی امروز از راه طب اثبات شده است. طب می گوید سلول های بدن در دوره ی زندگانی می میرند و سلول های تازه جای آن را می گیرد. اختلاف صوفیه با طبیبان در این باره تنها بر سر طول مدت مرگ و تجدید حیات عنصرهاست. طب برای این تغییر و تحول زمان بیشتری قائل است که تصوف...
انتقال حرکت از کالبد روان
صعود از مرتبه ای به مرتبه ی دیگر در تصوف آیت کمال است و برای رسیدن به این کمال رتبه های عرفان نردبانی است- و گذشتن شرط رسیدن است- گذر از هفت وادی عرفان در منطق الطیر مبین همین صعود نردبانی است تا زمان رسیدن به قاف توحید که باز در بطن واقعه اهمیت حرکت و تحرک روان مطرح می گردد.
مولانا از آدم بی حرکت و بی عشق چون جماد یاد می کند و مردم عامه را که در زندگانی بهیمی افتاده اند و سیر الی الله ندارند در حکم جماد می داند.
نقش اساسی سماع در مکتب مولانا برای نجات انسان از این زندگانی جمادی است.
در سماع باب های دوفعل که هر دو مصدرند به روی فاعلان گشوده می گردد:
نخست باب تواجد دوم باب وجد
ورود به باب اول آزاد است و همگانی- چیزی نیست- اما ورود به باب دوم آرزوی نهایی هر طالبی است.
هنگامی که باب نخستین گشاده می گردد طالبان در واقع فاعلان معنای صحیح و درست کلمه تواجدند ابتدا به تصنع و تظاهر اما از سر ایمان و طلب می رقصند ، می چرخند، می خوانند، تا از تواجد در گذرند و به وجد دست یابند. ورود به باب وجد زمانی میسر است که حرکت کالبد- رقص- منجر به تحرک روان شده باشد و اگر سماع نتواند طالب را از تواجد به وجد برساند کاری است بیهوده و باطل و دیگر نمی توان این عبادت عارفانه را سیری روحانی در دنیای معرفت دانست. احکام حلال یا حرام بودن سماع که قبلاً به آن ها اشاره شد نیز بر همین امر مبتنی است.
در این که سماع چگونه می تواند موجب تعطیل حواس ظاهر و غیبت فرمان های عقل شودبحثی است که ذکر آن در این مختصر موجب اطاله ی گفتار خواهد شد ولیکن مختصراً عرض می کنم که تکرار هر چیز موجب تمرکز اندیشه در محدوده ی آن فعل تکراری خواهد بود و به موجب آن اندیشه فقط در حوزه ی اشغال شده از سوی آن کردار و یا گفتار تکراری شروع بع رشد و گسترش می کند، و چون زمان به درازا کشد انشان در حالت بیخودی و گیجی از توجه به چیزهای دیگر غفلت حاصل می کند، مانند تکرار حرکت های متوالی سر و دست و پا و چرخیدن های پیاپی در سماع و یا تکرار یک کلمه به صورت ذکر در آیین عرفانی که انسان از شعور به لاشعوری می رسد و با تعطیل حواس خمسه ظاهر باب مکاشفه بر حسب استعداد سالک و مرتبه وی رخ می دهد».
«مریدی را گفت جهد کن تا یک روز همه روز می گویی کی الله الله و دیگر روز و سد دیگر و همچنان تا بدان خو کرد گفت اکنون شب ها بدان پیوند، چنان کرد تا چنان شد که اگر خود را به جای خواب دیدی همان می گفتی اندر خواب تا عادت طبع وی شد آن گاه گفت از این بازگرد. به یادداشت مشغول شو تا چنان شد که همه روزگارش مستغرق آن گشت وقتی اندر خانه بود چوبی از هوا در افتاد بر سر وی آمد و بشکست قطره های خون از سرش به زمین آمد نبشته ای پدیدار شد کی الله الله...»
دگر بار دگر با ز زنجیر بجستم از این بند و از این دام زبون گیر بجستم
شب و روز دویدم ز شب و روز بریدم از این چرخ بپرسید که چون تیر بجستم
برای گذشتن از مراحلی که در بالا بدان اشاره شد- حرکت جان در اثر تحرک کالبد، بیداری حواس خمسه باطن، و تعطیل حواس خمسه ظاهر- تا فرو افتادن در وادی سکر و بیخودی موسیقی سماع نقش اساسی را به عهده دارد.
اما این که کدام موسیقی این عبادت الهی را همراهی می کرده و این پل که باب تواجد را به باب وجد می رساند و راه وصل و مکاشفه راکوتاه می کند چگونه ساخته می شده؟ مصالح و ابزارش چه بوده؟ قسمتی از تحقیقات نگارنده است که به صورت کتابی جداگانه چاپ شده است و تحقیقات تجربی من درباره موسیقی سماع همراه پژوهش هایی بود که درباره ی صوت های خام و اصیل زبان اوستا وموسیقی گات های زرتشت نموده بودم.
نتیجه این تحقیقات تجربی که تا کنون در مرکز تءاتر بین المللی در پاریس heartre des Nations به مناسبت فستیوالی که بر مبنای پیوند صوت، حرکت، قضا تشکیل شده بود و بار دیگر همراه Groupe. De. Recherehes Musicales در پاریس و جشن هنر شیراز عرضه شده است و به صورت نوار نیز موجود است. در ضمن این کار تجربی به این نتیجه رسیدم که موسیقی سماع همان موسیقی شعر موزن پارسی است که دیوان شمس تبریز را به یک سمفونی بزرگ الهی تبدیل کرده است. و آن سازی که آهنگ های این موسیقی را از راه درست و صحیح خواندن نت ها عروضی شعر موزون پارسی می نواخته حنجره قوالان بوده است، و اگر دف و نی و سایر آلت های موسیقی در مجلس سماع حضور داشتند از حنجره قوال که من آن را ساز مادر می نامم پیروی می کرده اند.
شعر پارسی بر مبنای نت های عروضی و خود دارای لحن و نوای ویژه ای است که فقط به شرط رعایت قانون تقطیع و درست خواندن نت های عروضی –سبب، وند، فاصله های صغری و کبری- نمایان می شود.
مدار این وزن ها در عروض فارسی بر مبنای حرکت و سکون است و آهنگ موسیقی خاص شعر هنگامی درست نواخته می شود که قوال کار تقطیع را هنگام خواندن در حنجره انجام دهد و نت های عروضی را در خانه های اصلی درستگاه صوت ساز بنشاند. سپس از کلام در گذرد، به صوت خالص برسد، و از پیوند اصوات با یکدیگر در لوله های صوتی آهنگ اصیل شعر موزون پارسی را بنوازد.
مبنای این پژوهش گذشته از دریافت های شخصی بر سه اصل استوار است: نخست اشاراتی که در متن های عرفانی کراراً به وجود قوال می کند. دوم وجود نسخه های قدیمی که از دیوان شمس تبریز در دست است و بحرهای عروضی را پایه اصلی ترتیب غزل ها قرار داده اند، تا کار بر سماع گران برای پیدا کردن غزل مورد نظر آسان گردد. سوم مطالبی است که در ضمن شرح احوال مولانا جلال الدین رومی درباره چگونگی سرودن این غزل ها گفته شده است «گویند در خانه مولانا ستونی بود، چون غرق بحر محبت شدی دست در آن ستون زدی و به چرخ آمدی و اشعار پر شور گفتی» و یا غزل خواندن و رقصیدن وی در بازار مس کوبان به آهنگ تق و تق و تق کوبیدن پتک بر سندان، که از همه این مطالب می توان بر رابطه حرکت های موزون سماع با آهنگ موزون شعر یقین کرد.
ریاضت به عشق
ریاضت عملی است که ضد عادت ها انجام می گیرد و از مبارزه میان خواسته های نفس و عمل ریاضت، تربیت عرفانی آغاز می شود.
به عقیده عارفان محصول بیماری عادت کندی و زنگارخوردگی ذهن و عدم تحرک اندیشه می باشد اعم از این که آن عادت در نتیجه یک عمل پسندیده و خیر پیدا شده باشد یا فعل ناپسند و مذموم.
به هرچه بسته شود راهرو، حجاب وی است –نوع ریاضت ها بر اثر اختلاف عادت ها گوناگون است. ریاضت خواجه ای که ریاست و حکم راندن وی بر اثر تکرار عمل عادت وی شده خدمت کردن زیردستان است. ریاضت بخشندگان، امساک در بذل و بخشش و ریاضت عابدان ترک منبر و سجاده و ریاضت فاسقان سبحه، وضو ونماز است. تا اینکه از راه درمان ضد به ضد قشر عادت ها شکسته شود و طالب به سلاح ریاضت در خود بت شکنی کند.
لذت حاتم طایی در بخشش دینار اگر بیشتر از دریافت کننده دینار نباشد کمتر از آن نیست و چون لذت حاصله از این عمل موجب پرورش نفس است در نزد عارفان حقیقی به عنوان نوعی بیماری شناخته می شود ولو اینکه کار بخشش فی نفسه نیک و پسندیده است.
خرقه نهادم به رهن و باده خریدم سبحه فکندم زدست و جام گرفتم
هجویری در کتاب خود از دوازده فرقه ی تصوف نام می برد که هریک از آنان برای تربیت نفس نوعی از ریاضت را چون توکل، ایثار، صبر، قناعت، ترک صحبت و غیره به عنوان طرد عادت و شکستن بت نفس پیشنهاد می کند در این میان ریاضت جلال الدین محمد به عشق است.
از منزل طلب وادی فنا در صحرای عشق خیمه می زند، به عشق می نازد و بدین ریاضت جانانه فخر می کند و در جهان معرفت هیچکس چنین برهنه و عریان رویاری عشق نایستاده. مولانا عشق را چون خط مستقیم کوتاهترین راه برای وصول به توحید باطن می داند.
اطلاعات مقاله:
مجله رودکی٬ شماره٬۲۷ ۱۳۵۲٬. صفحه های ۶ و ۷
مجموعه: لاله تقیان و جلال ستاری
تجلّی طبیعت، هنر و معماری کاشان در شعر سهراب سپهری
گل کاشی زندگی دیگر داشت
سهراب در یک روز آفتابی پاییز 1307، حوالی ظهر در محلة دروازه عطای کاشان، در خانوادهای اصیل و فرهنگی دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در باغ اجدادیش در کاشان که بسیار بزرگ و پردار و درخت بود گذراند. در شعر «صدای پای آب» که به انگیزة مرگ پدر و تسلّی دادن به مادر سروده است، به بیان حسب حال خود، با مروری در ایام و احلام کودکی و نوجوانی
، و سپس جوانی میپردازد. او با مردم زیسته و درد آنها را از نزدیک حسّ کرده بود. به انسانها عشق میورزید و پاکی و صفای وجودشان را در مییافت و تحسین میکرد. روح حساس و لطیف او در اشعار زیبایش که چون آب تروتازه است نمایان میشود.
شعرش زنده و پویاست و طراوت و تازگی خاصی سرودههایش را از دیگران متمایز میکند. کریم امامی در مقالهای با عنوان «از آواز شقایق تا فراترها»، در نگاهی به شعر و نقاشی سهراب سپهری مینویسد:
«سهراب اندکی بیش از پنجاه سال با ما زندگی کرد. با نسلی که در دهة اول قرن به دنیا آمدند بزرگ شد و به مدرسه رفت و با ایشان در آرزوی ایرانی آزاد و آباد سالهای دبیرستان و دانشگاه را پشت سر گذاشت و با آنان طعم ناکامیهای سیاسی ـ اجتماعی را چشید. سپهری هنرمندی صادق بود که با حساسیتی بینظیر تغییر و تحولات زمانه را لمس کرد و بر آنها شهادت داد، و از جملة نادرترین کسانی بود که توانست باموفقیت در دو زمینة نقاشی و شعر به خلق آثار بپردازد. نقاشی نبود که برحسب تفنّن شعر هم بگوید. شاعری نبود که گهگاه هوس کند قلممو به دست بگیرد. شعر و نقاشی او هر دو جدی و برخوردار از والاترین ویژگیهای هنری بود. (1)
سپهری در اشعار خود گهگاه اشارهای به نقاشیهایش دارد که معروفترین آنها همان چند خطّی است که در شعر بلند «صدای پای آب» میخوانیم:
اهل کاشانم
پیشهام نقاشی است
گاهگاهی قفسی میسازم با رنگ، میفروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهاییتان تازه شود (2)
او دنیایی با وسعت بینهایت میطلبید تا در آن بال و پر بگشاید و روح کشّاف و ذهن بیدارش را جلا دهد و صفا بخشد، و حاصل این تلاش و مکاشفه را در هیأت دو نوزاد و خلفش ـ یعنی شعر و نقاشی ـ متبلور سازد. (3) شعرهای او هر یک گویی تابلویی است پرداختة دست یک نقّاش چینی، که در آنها چشماندازهای طبیعت، هر سنگ، هر برگ، هر سنجاقک، هر بوته و گیاه با دقت و اعجاب و ستایش و پرستش نقاشی شده است، و در کنار صخرهای از این منظره مردی نشسته است که در بیخودی خویش به تأمّل در این مظاهر وجود مشغول است. (4) او زبان وزش نسیم، ریزش آب، خزیدن مارمولک، رویش گل، پرواز پرنده و سکوت سنگ را میفهمد و میتواند برای ما حکایت کند. (5) بین شعر سپهری و خود او فاصله کم بود، و یا شاید بهتر باشد بگوییم اصلاً فاصلهای وجود نداشت. اگر در شعرش «یک برگ ریحان» موهبت بزرگی است، در زندگی واقعی سپهری نیز چنین بود. (6) زبان شعری سهراب، زبانی است تصویری (استعاری)، بدین معنی که به جای سخن گفتن (ادای جملات خبری) نقاشی میکند و به جای ارجاع و اشارة مستقیم، مجسّم میکند. (7)
محمد حقوقی در مقایسه شعر نیما با سهراب میگوید: «البته که هنرمند را مهم هم این است و نه جز این: دید نو داشتن و جهان را از زاویة تازه نگریستن و در قابهای ویژه گرفتن. همان که نیما داشت و سهراب هم. دو شاعر ناظر، نگران در طبیعت انسان و گذران در طبیعت جهان. جهان آن که مرکزش «مازندران» بود و جهان این که «کاشان». آن، با سبز و آبی درختها و دریاش، و این، با آبی و سبز کاشیها و صحراش. آن، نگران ناآرام آسمان ابریش، با مغزی با صدای موج خروشان، و این، نگرانِ آرام حوضهای کاشیش، با گوشی با صدای پاک آب روان. دو سیراب از آبشخور صمیمیت، از سرچشمة منطقهای که عرصة دیدگاه کودکی آنهاست. و وقتی که نخستین تصویرهای شعری محلی، در آینة چشمشان میافتد، تصویرهای مازندرانِ آن و کاشان این، با واژههای ویژه و نشانههای خاص هرکدام جلوهگر میشود. و از این نظر کافی است که تنها به دو واژة «سفال» و «کاشی» در شعر سپهری اعتنا کرد که از کودکی چنان در ذهن او نقش بستهاند که حتی «اُنس» را نیز به هیأت «سفالینه»ای میبیند که از نَفَس انسان تَرَک
میخورد، (8) و بدین ترتیب ظرافت و شکنندگی و حساس بودن انسان را مجسّم کرده است، چنانکه در شعر «از روی پلک شب» میگوید:
دستهایت، ساقة سبز پیامی را میداد به من
و سفالینة انس، با نفسهایت آهسته ترک میخورد
و تپشهامان میریخت به سنگ (9)
و در شعر «آوای گیاه»، آسمان را به مانند سفالی میبیند که صبح از آن میتراود:
صبح از سفال آسمان میتراود
و شاخة شبانة اندیشة من بر پرتگاه زمان خم میشود (10)
در شعر «تراو» صد برگ نگه در سفالینة چشم مینشاند:
در سفالینة چشم «صدبرگ» نگه بنشاندم، بنشستم
آیینه شکستم تا سرشار تو من، باشم و من جامه نهادم
رشته گسستم (11)
و در «متن قدیم شب» موسیقی اختران را از درون سفالینهها میشنود:
در علفزار پیش از شیوع تکلّم
آخرین جشن جسمانی ما به پا بود
من در این جشن موسیقی اختران را
از درون سفالینهها میشنیدم. (12)
«تنهایی» را به شکل «چینی»ای میبیند که از گامهای ناآرام میشکند، و آن را از فرط رقّت، لطافت، گرانبهایی و آسیبپذیری به چینی نشبیه میکند، تا لطافت و شکنندگیاش را برجسته سازد: (13)
به سراغ من اگر میآیید
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من. (14)
هنر یا صنعت ساختن ظروف و اشیای گِلی پخته را سفالگری میگویند. معمولاً این ظروف و اشیاء را اگر بیلعاب باشند «سفال»، و اگر لعابدار باشند، برحسب گِل و لعابی که در آنها به کار رفته «بدل چینی» یا «چینی» مینامند. سفال را غالباً از گِلِ نَخَر (گِلِ آبرفتی)، یا از خاک رس میسازند. (15) خاک کاشان که از جنس خاک رس و چسبنده است، مایة رونق سفالگری در این شهر کویری شده است. سهراب در شعر «شکست کرانه»، مجازاً از کاشان با عنوان سرزمین خاک رس یاد میکند و میگوید:
تابش چشمانت را به ریگ و ستاره سپار
راوش رمزی در شیار تماشا نیست
نه در این خاک رس نشانة ترس
و نه بر لاجورد بالا نقش شگفت. (16)
«بدل چینی» را از خاک رس معمولی ساخته و روی آن را با لعاب میپوشانند. سهراب در شعر «از روی پلک شب»، مهتاب را از نظر رنگپریدگی و لطافت و فراگیری و پوشاندن همة اجزای طبیعت به لعاب تشبیه میکند:
... و تپشهامان میریخت به سنگ
از شرابی دیرین، شن تابستان در رگها
و لعاب مهتاب، روی رفتارت
تو شگرف، تو رها، و برازندة خاک. (17)
به راستی نه عجب، اگر «ترک خوردن» و «تراویدن» و «شکستن»، از جمله افعال غالب شعر سهرابند، و طبعاً برای شاعری که از کودکی با «سفال» و «کاشی» انس داشته است، این امری بدیهی است، آن هم انسی تا آن حد که حتی اگر از «تکههای پراکندة نگاه» خود میگوید، به اغلب احتمال، ناشی از دیدن مکرر سفالینههای شکستهیی است که هر تکهاش به گوشهای پرت شده، و این خود یکی از نشانههای صمیمانة نگاه ویژه و تازة اوست که آموزگار دبستان دیدی دیگر است، در چشمانداز صمیمیتی دیگر، که به ما درس نگرش و بینش دیگر میدهد. (18)
در شعر «صدای پای آبِ» سهراب، نیلوفر در تصویر سفال یا سفالینه ممثل میشود. او در این شعر زیبا به سفالینهای از خاکِ «سیلک / Sialk » اشاره میکند:
اهل کاشانم
نسیم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینهای از خاک سیلک. (19)
«سیلک» که آن را به صورت سیالک، سیارگ و سپید ارگ هم تلفظ کردهاند، نام تپههایی است در چهار کیلومتری مغرب کاشان، که از نخستین مراکز تمدن و سکونت بشر ماقبل تاریخ به حساب میآید. در تمدن سیلک، هنرهای کوزهگری و فلزکاری پیشرفتهای به چشم میخورد. در نتیجة کاوشهای باستانشناسان در ناحیه سیلک، مقدار زیادی از ظروف سفالی قدیمی کشف شده است. (20) باید دید «گیاهی در هند» در شعر فوق با «سفالینهای از خاک سیلک» چه مناسبتی دارد؟ در اساطیر اقوام آریایی آمده است که: «چون اهریمن انسان را کشت، نطفة او بر خاک ریخت، زمین آن را نگه داشت، و پس از چهل سال گیاهی چون دو شاخة ریباس از آن رویید. از این دو شاخة نرینه و مادینه، آدمیان به جهان باز آمدند.» پس «گیاهی در هند» همان ریباس است و منِ شعری نسب خود را به آن میرساند. طبق گفتة رمان گیرشمن روی سفال منقوش به دست آمده از سیلک، که تصویر خدایان زروان و اهورامزدا است، نیلوفر هشت پر در قسمت خالی زمینه نقش شده است. با توجه به منطق خاص شعر و استحالة درخت و گل و گیاه، میتوانیم بگوییم که دو شاخة ریباس، در تصویر «گیاهی در هند» به صورت «نیلوفر هشت پر» در تصویر «سفالینهای از خاک سیلک» در میآید. (21)
کاشیسازی که به دنبال تکامل شیوة سفالگری ابتدایی و پیدایش هنر لعاب دادن به سفال به وجود آمده است به صورت هنری تزیینی در ممالک اسلامی به اوج شکوه رسید. جلوة رنگ، که از خصایص کاشیکاری اسلامی است، با میل زیور دوستی شرقیان سخت سازگار بود. بدین سبب، یکی از خصایص برجستة معماری اسلامی، کاشیهای رنگارنگ و پرزیوری است که اطاقها، دیوارها، گنبدها و منارههای بناهای اسلامی را زینت میدهد. (22) در ایران هنر، کاشیسازی مورد توجه عامّه قرار گرفت و صفت مستقلی را به وجود آورد. این مصنوعات به مناسبت اینکه از کاشان به سایر بلاد فرستاده میشد، همه جا به اسم «کاشی» معروف و شناخته شد. (23) سفالگران کاشان بیش از دیگر جاها در پی راهها و طرحهای تازه بودند. علاوه بر استفاده از رنگهای فیروزهای و سبز جاندار و درخشان، از طرحهای انتزاعی و نزدیک به طبیعت در کاشیسازی و سفالگری استفاده کردند.
سهراب در تصاویر شاعرانة زیبا و رویاییاش در شعر «گل کاشی»، به نقش و نگار زیبای گُلِ کاشی آبی، با ساقههای سیاه مارگونه که در تب و تاب رقصی نرم و لطیف زنده است اشاره میکند و در دنیای پر رمز و راز آبی خود معماری کاشان را در قالب سقفهای گنبدی، شیشههای رنگی پنجرهها، دیوارهای کاشی و دهلیزهایی با پنجرة آجری مشبک، که از حوضخانه و حیاط نور میگیرد جلوهگر میسازد. شعر «گل کاشی» نشان دهندة دقتهای کودک کوچکی است که بعدها کودک بزرگی با نام سپهری میشود:
بارانِ نور
که از شبکة دهلیز بیپایان فرو میریخت
روی دیوار کاشی، گُلی را میشست.
مار سیاه ساقة این گل
در رقص نرم و لطیفی زنده بود
گفتی جوهر سوزان رقص
در گلوی این مارسیه چکیده بود
گل کاشی زنده بود
در دنیایی رازدار
دنیایی به ته نرسیدنیِ آبی
هنگام کودکی
در انحنای سقف ایوانها
درون شیشة رنگی پنجرهها
میان لکهای دیوارها
هرجا که چشمانم بیخودانه در پی چیزی ناشناس بود
0شبیه این گل کاشی را دیدم
و هر بار رفتم بچینم
رویایم پرپر شد
نگاهم به تار و پود سیاه ساقة گل چسبید
و گرمی رگهایش را حس کرد
همة زندگیام در گلوی گل کاشی چکیده بود
گل کاشی زندگی دیگر داشت
آیا این گل
که در خاک همة رویاهایم روییده بود
کودک دیرین را میشناخت
و یا تنها من بودم که در او چکیده بودم
گم شده بودم؟
نگاهم به تار و پود شکنندة ساقه چسبیده بود
تنها به ساقهاش میشد بیاویزد
چگونه میشد چید
گلی را که خیالی میپژمراند؟
دست سایهام بالا خزید
قلب آبی کاشیها تپید
باران نور ایستاد
رویایم پرپر شد (24)
در شعر «شاسوسا» از شبکههای سبز سفالین دهلیزها تصویر میسازد:
در این دهلیزها انتظاری سرگردان بود
«منِ» دیرین، روی این شبکههای سبز سفالی خاموش شد. (25)
حوضهای کاشی و پاشویهها و فوارههایش در شعر سهراب جلوهگر میشوند و گوشههایی دیگر از معماری کاشان را به تصویر میکشند:
پاهای صندلی کهنهات در پاشویه فرورفته
درخت بید از خاک بسترت روییده
و خود را در حوض کاشی میجوید. (26)
* * *
انسان مهآلود از روی حوض کاشی گذشت
و گریان سویم پرید. (27)
* * *
بین، عقربکهای فوّاره در صفحة ساعت حوض
زمان را به گردی بدل میکنند. (28)
سکوهای کاشی نیز در شعر «فانوس خیسِ» او نمایان میشوند:
بر سکوهای کاشی افق دور
نگاهم با رقص مهآلود پریان میچرخد (29)
از ایوان و ستونهای مهتابی پوشیده از پیچک و نیلوفر و نردة ایوانها سخن میگوید:
ستونهای مهتابی ما را، پیچک اندیشه فرو بلعیده است.
اینجا نقش گلیمی، و آنجا نردهای، ما را از آستانه به در برده است. (30)
بام ایوان فرو میریزد
و ساقة نیلوفر بر گرد همة ستونها میپیچد. (31)
در شعر «شاسوسا» خود را چون اندوهی مییابد که بر بام گنبدی کاهگلی ایستاده است:
آن طرف سیاهی من پیداست:
روی بام گنبدی کاهگلی ایستادهام، شبیه غمی
و نگاهم را در بخار غروب ریختهام (32)
«عادت» را به طاقچهای مانند میکند که یادآور معماری خانههای قدیمی است:
زندگی چیزی نیست، که لب طاقچة عادت از یاد من و تو برود
زندگی جذبة دستی است که میچیند (33)
کوبههای دایرهای شکل تو خالی و فلزی درها نیز تصویرساز شعری از او با نام «لولوی شیشهها»ست:
در این اتاق تهی پیکر
انسان مهآلود!
نگاهت به حلقة کدام در آویخته؟ (34)
صنعت مسگری و قلمزنی نیز در تمام ادوار تاریخی، با سایر صنایع مهم و درجه اول کاشان همدوش و برابر بوده و حتی در مواقع بحرانی هم مزایای صنعتی و شهرت جهانی خود را از دست نداده است. پروفسور ادوارد براون میگوید: «بازار مسگرهای کاشان با صدای دائمی چکش که روی مس میخورد و کورههایی که مس در آنها قرمز میشود، یکی از نقاط تماشایی مشرق زمین است. (35) رنگ مس و کاسة مسین از دیگر تصویرهای شعری محلی، در آینه سرودههای سپهریاند:
ماه رنگ تفسیر مس بود
مثل اندوه تفهیم بالا میآمد (36)
* * *
من
وارث نقش فرش زمینم.
و همة انحناهای این حوضخانه،
شکل آن کاسة مس
هم سفر بوده با من. (37)
دمیدن سپیده را به ریزش نوازش نور در کاسة مسین تشبیه میکند:
نور در کاسة مس، چه نوازشها میریزد
نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین میآرد. (38)
شعر سپهری جادهای در طبیعت زیباست، او از طبیعت برای بیابان احساساتش الهام میگیرد. سپهری کودک کویر است و بیشتر ایّام عمرش را در کاشان، شهر محبوب و زادگاهش گذرانده است. او بیش از هر کجا به کاشان دلبسته بود و ده سال پایان زندگیاش را بیشتر در کاشان و روستاهای اطراف آن به سر آورد. در شعر زیبای «در گلستانه»، ده کوچکی از دهستان قهرود بخش قمصر کاشان را توصیف میکند:
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند!
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود، که صدایم میزد
پای نی زاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزد؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجهزاری سر راه،
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
«من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار راست!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرد گاوی در کَرد. (39)
رنگها در شعر و نقاشی سپهری نیز دست چین شده از همان پهنة طبیعی زادگاهش کاشان است، از خاک بیابان و دامنة تپه و ستیغ غبار گرفته کوه و سبزة کنار جوی و خشت خام دیوار و آب برکه، هر رنگی که میبینم ابر گرفته از طبیعت و زادگاه کویری اوست. رنگهایی چون اخرایی، خاکی، آجری، قهوهای، اردهای، حنایی، گندمی، ماشی، خاکستری، دودی و...
جعفر حمیدی دربارة رابطة سهراب و طبیعت میگوید: «او شاعری است که طبیعت را خوب میشناسد، آب و گل و گیاه و درخت و سبزه و صحرا و کوه و دشت، در شعر او جان میگیرند و حرکت میکنند و در حقیقت کلام او، حرکت طبیعت و رقص اشیاء و تبسم واژهها و انبساط و لطف تصویرها را در خود جمع کرده است. کلمات در شعر او زنده است و همة اشیاء طبیعت در سخن او، به سماع و پایکوبی برمیخیزند. (40) سهراب در دامن طبیعت پرورش یافته و از کودکی با طبیعت بودن و در طبیعت محو شدن را تجربه کرده است. نام بسیاری از
گلها، گیاهان و درختان کاشان در تصاویر شاعرانة سپهریی دیده میشود. پریدخت، خواهر سهراب میگوید: «سهراب در آغوش طبیعت زنده و ملموس و همگون با وجودش میبالید و سالها را پشت سر میگذاشت»، و نیز میافزاید: «گیاهان در زندگی کودکانة ما جایی مهم و موثر داشتند ... ما تمام درختان و گیاهان را میشناختیم و با آنها انس و الفت داشتیم. درختان انار، خوشههای انگور، درخت عرعر، بید و... و گیاهانی چون ختمی و پنیرک و گل همیشه بهار. (41)
سهراب در اشعارش از این گیاهان تصاویری شاعرانه میسازد، چنانکه از راز رشد پنیرک که گیاهی علفی و پایا و خودرو، با کرکهای دراز است سخن میگوید:
راز رشد پنیرک را
حرارت دهن اسب ذوب خواهد کرد (42)
همة شعرها و نقاشیهایش از پهنة طبیعی زادگاهش دستچین شدهاند. بید که در اکثر شهرهای کویری بر کنارة جویها کاشته میشود، و در کاشان فراوان است، از درختهای مورد علاقة شاعر است:
سکوت، بند گسسته است
کنار دره، درخت شکوه پیکر بیدی (43)
پریدخت سپهری میگوید: «باغ ما انارستان وسیعی داشت. معمولاً پیش از رسیدن کامل انارها کسی آنها را نمیچید، مگر وقتی که آناری ترکی برمیداشت. یکی از سرگرمیهای ما این بود که انار شکستهها را با اشتیاق از لابهلای شاخهها پیدا کنیم و بچینیم.» (44)
سهراب به انارستانها و چیدن انارها در تصاویری شاعرانه اشاره میکند:
من صدای وزش ماده را میشنوم
و صدای کفش ایمان را در کوچة شوق
و صدای باران را، روی پلک تر عشق
روی موسیقی غمناک بلوغ
روی آواز انارستانها. (45)
* * *
تا اناری ترکی برمیداشت
دست فوّارة خواهش میشد (46)
* * *
رمزها چون انار ترک خورده نیمه شکفتهاند
جوانة شور مرا دریاب، نو رستة زودآشنا (47)
در شعر «سمت خیال دوست» از میوة گیاهی بیابانی که به اندازة توپی کوچک و پر از خار ا است و «تیغال» یا «تیغاله» نامیده میشود تصویری شاعرانه میسازد:
کاج نزدیک
مثل انبوه فهم
صفحة سادة فصل را سایه میزد
کومن خشک تیغالها خوانده میشد (48)
همچنین به «خنج» یا «غنج» که نوزاد حشره و یکی از آفات پنبه است که در کاشان فراوان میباشد اشاره میکند:
و اگر خنج نبود لطمه میخورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت (49)
سهراب بهتر از هرکس لحظههای سراب گونة کویر زادگاهش را میشناسد، و در شور شاعرانه و ترکیبات کیمیاگرانة خود از آفتاب داغ، شنزارها و نمکزارها، شبهای سیاه کویر، فریب سراب و شورآبها تصاویری دل انگیز میسازد:
آفتاب است و بیابان چه فراخ!
نیست در آن نه گیاه و نه درخت (50)
و من روی شنهای روشن بیابان
تصویر خواب کوتاهم را میکشیدم
خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود (51)
طعم پاک اشارات
روی ذوق نمکزار از یاد میرفت
باغ سبز تقرّب
تا کجای کویر
صورت ناب یک خواب شیرین. (52)
بانگی از دور مرا میخواند
لیک پاهایم در قیر شب است (53)
پایم خلیده خار بیابان
جز با گلوی خشک نکوبیدهام به راه
لیکن کسی، زراه مددکاری
دستم اگر گرفت، فریب سراب بود. (54)
بیایید از شورهزار خوب و بد برویم
چون جویبار، آیینة روان باشیم (55)
و من مسافرم، ای بادهای همواره!
مرا به وسعت تشکیل برگها ببرید
مرا به کودکی شور آبها برسانید (56)
خلاصة کلام آنکه، سپهری شاعری است واقعگرا، و در عرضه و نمایش واقعیت و حقیقت اشیاء و امور و محیط موفق بوده است.
یادداشتها
1ـ پیامی در راه، ص 34ـ35 / 2ـ هشت کتاب / ص 273 / 3ـ سهراب مرغ مهاجر، ص 65 / 4ـ پیامی در راه، ص 29 / 5ـ همان، ص 23 / 6ـ همان، ص 53ـ52 / 7ـ نگاهی به سپهری، ص 319 / 8ـ شعر زمان ما، ص 52 / 9ـ هشت کتاب، ص 334 / 10ـ همان، ص 179 / 11ـ همان، ص 253 / 12ـ همان، ص 435 /
13ـ نگاهی به سپهری، ص 334 / 14ـ هشت کتاب، ص 361 / 15ـ دایرةالمعارف فارسی، ذیل سفالگری /
16ـ هشت کتاب، ص 168 / 17ـ همان، ص 334 / 18ـ شعر زمان ما، ص 53 / 19ـ هشت کتاب، 2 271 /
20ـ تاریخ اجتماعی کاشان، ص 179 / 21ـ نیلوفر خاموش، ص 24 / 22ـ دایرةالمعارف فارسی، ذیل کاشیسازی / 23ـ تاریخ اجتماعی ایران، ص 205 / 24ـ هشت کتاب، ص 93ـ91 / 25ـ همان، ص 140 /
26ـ همان، ص 101 / 27ـ همان، 102 / 28ـ همان، 395 / 29ـ همان، 80 / 30ـ همان، 210 / 31ـ همان، 119 / 32ـ همان، 139 / 33ـ همان، 290 / 34ـ همان، 101ـ100 / 35ـ تاریخ اجتماعی ایران، ص 271 /
36ـ هشت کتاب، ص 451ـ450 / 37ـ همان، ص 431ـ430 / 38ـ همان، ص 334 / 39ـ همان، ص 350ـ348 / 40ـ باغ تنهایی سهراب سپهری، ص 60 / 41ـ سهراب مرغ مهاجر، ص 41 / 42ـ هشت کتاب، ص 326 /
43ـ همان، ص 41 / 44ـ سهراب مرغ مهاجر، ص 26 / 45ـ هشت کتاب، ص 287 / 46ـ همان، ص 55ـ54 /
47ـ همان، ص 170 / 48ـ همان، ص 451 / 49ـ همان، ص 294 / 50ـ همان، ص 25 / 51ـ همان، ص 86 /
52ـ همان، ص 453 / 53ـ همان، ص 12 / 54ـ همان، ص 34 / 55ـ همان، ص 174 / 56ـ همان، ص 327
منابع
باغ تنهایی سهراب سپهری . حمید سیاهپوش، تهران: انتشارات نگاه، 1376.
پیامی در راه . داریوش آشوری و کریم امامی و حسین معصومی همدانی، تهران: طهوری، 1371.
تاریخ اجتماعی کاشان . حسن نراقی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1345.
دایرةالمعارف فارسی . غلامحسین مصاحب.
سهراب مرغ مهاجر . پریدخت سپهری، تهران: طهوری، 1376.
شعر زمان ما . محمد حقوقی، تهران: انتشارات نگاه، 1375.
نگاهی به سپهری . دکتر سیروس شمیسا، تهران: مروارید، 1376.
نیلوفر خاموش . صالح حسینی، تهران: نیلوفر، 1371.
هشت کتاب . سهراب سپهری، تهران: طهوری، 1379.
این مقاله نخستین بار در فصلنامه فرهنگ و مردم سال پنجم شماره 19 20 پاییز و زمستان 1385 به چاپ رسیده است و به وسیله سردبیر برای تجدید انتشار در اختیار «انسان شناسی و فرهنگ» قرار داه شده است
پایان نامه ادبیات :بررسی آواز پر جبرئیل ولغت موران شیخ شهاب الدین سهروردی
بررسی آواز پر جبرئیل ولغت موران شیخ شهاب الدین سهروردی / مهربان، صدیقه
کلید واژه ها :
مقطع : کارشناسی ارشد
استاد راهنما : ابوطالب میرعابدینی
رشته گرایش : ادبیات و علوم انسانی
استاد مشاور : علی اصغر حلبی
دانشگاه : دانشگاه آزاده اسلامی
استاد ناظر :
واحد : تهران مرکزی
تاریخ دفاع : 1381
|
پایان نامه ادبیات:آزادگی و ادب اعتراض در آثار ناصرخسرو
آزادگی و ادب اعتراض در آثار ناصرخسرو / انصاری حسینیه، حسن
چکیده: | |
هدف پژوهش : بررسی و شناسائی ابعادی از آثار ناصرخسرو که به مسائل اعتقادی و اجتماعی از دو دریچه نیک و بد نگریسته و ساختارهای عقیدتی خود را در اهداف مورد نظر ارائه کرده و بیان افکار اسماعیلی را مورد نظر قرار داده است روش نمونه گیری : بررسی آثار ناصرخسرو، در آوردن نمونه ها و شاهد مثال هایی که در ارتباط با بحث می باشد و استفاده از آثار تاریخ و ادبیات و متونی پیرامون اسماعیلیه و دیگر آثار بزرگان است روش پژوهش : بررسی آثار خود ناصرخسرو و به صورت گزین کردن و شاهد مثال آوردن و نیز، آثار دیگر استادان در ارتباط با موضوع است ابزار اندازه گیری : کتاب، آثار کتبی و شفاهی استادان و شناسایی بیشتر افکار و اندیشه های ناصرخسرو است نتیجه کلی : ارائه تصویری روشن از جهان، خرد، شعر، پادشاهان، مدح، معارف دینی و اعتقادی ،... از دو دریچه نیک و بد است |
پایان نامه ادبیات :بررسی اصطلاحات عرفانی جلد چهارم «کشف الاسرار وعدة الابرا
بررسی اصطلاحات عرفانی جلد چهارم «کشف الاسرار وعدة الابرار» / جعفری نژاد علیجانی، ملیحه
مقطع : کارشناسی ارشد
استاد راهنما : سلماسی زاده، جواد
رشته گرایش : زبان وادبیات فارسی
استاد مشاور :
دانشگاه : دانشگاه آزاد اسلامی تهران
استاد ناظر :
واحد : مرکزی
تاریخ دفاع : 1376
|