Quantcast
Channel: forex
Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

بررسی صور خیال در هفت پیکر نظامی

$
0
0

بررسی صور خیال در هفت پیکر نظامی

نظامی(035-416؟)،علاوه بر دیوانی که مرحوم وحید دستگردی از او به‌ طبع رسانده است،پنج مثنوی دارد که عبارت‌اند از:

 1-مخزن الاسرار 2-خسرو و شیرین،3-لیلی و مجنون،4-اسکندرنامه‌ (شامل اقبالنامه و شرفنامه)5-بهرامنامه یا هفت پیکر یا هفت گنبد که بررسی صور خیال در آن اساس کار این نوشته است.

 شاعر این منظومه را که دارای 6315 بیت است در سال 395 سروده و به‌ علاء الدین کرپ ارسلان پادشاه مراغه تقدیم کرده است.

 هفت پیکر دربارهء بهرام گور(بهرام پنجم ساسانی)است.نظامی در این‌ کتاب پس از حمد خدا و نعت رسول و اشاره به معراج او،سبب نظم کتاب را ذکر می‌کند و به دعای علاء الدین کرپ ارسلان می‌پردازد و پس از ستایش سخن و....

 

آد

حکمت و اندرز فرزند خویش محمد،سرانجام داستان بهرام گور را آغاز می‌کند که‌ پدرش،یزدگرد اول،او را از کودکی به صوابدید منجمان نزد نعمان پادشاه عربستان‌ می‌فرستد و او در آنجا پرورش می‌یابد و هم در آنجا نعمان قصر خورنق را برایش‌ می‌سازد.در همین قصر بهرام تصاویر هفت دختر را که دختران پادشاهان‌ هفت اقلیم‌اند می‌بیند و پس از آنکه به ایران می‌آید،با ربودن تاج از میان دو شیر، مدّعی سلطنت ایران را کنار می‌گذارد و خود به پادشاهی می‌رسد و پس از آنکه بر شاه چین غلبه می‌کند به خواستگاری آن هفت دختر می‌فرستد و با آنان ازدواج‌ می‌کند و سپس هر روز هفته را در یکی از هفت حجرهء خورنق با یکی از آنان‌ می‌گذراند و هریک از آنان داستانی شگفت‌انگیز برای بهرام حکایت می‌کنند و سرانجام بهرام که از حملهء مجدّد چینیان نجات می‌یابد به دنبال گور به غاری می‌رود و دیگر خبری از او به دست نمی‌آید.

 در این نوشته،مثنوی اخیر را همه‌جا به نام مشهورتر آن یعنی هفت پیکر نامیده‌ایم.با توجّه به سال انجام این مثنوی(395)معلوم است که صور خیال آن‌ متعلق به اواخر قرن ششم است.آنچه را که ما اینجا صورت خیال می‌نامیم ترجمهء کلمهء فرنگی‌ Image است.1

 صورت خیال را گاه باختصار تصویر نامیده‌ایم.هفت پیکر سرشار از تصویر است در این کتاب علاوه بر تشبیه،استعاره،تشخیص،مجاز و کنایه که مباحث‌ اصلی صور خیال را تشکیل می‌دهند مقدار معتنابهی اغراق که جزء مباحث بدیع‌ است و با توسّع مفهوم صور خیال آن را نیز می‌توانیم در شمار صور خیال بیاوریم‌ وجود دارد.اگر تمثیل را که شاخه‌ای از تشبیه است جزء تشبیه به حساب آوریم‌ آنگاه در هفت پیکر تشبیه بیش از تصویرهای دیگر به کار رفته است،ولی اگر تمثیل‌ را تصویری جداگانه به حساب آوریم آنگاه به استثنای اغراق و مجاز،تصاویر یاد شده از نظر کمیّت به طور متعادل به کار رفته‌اند.امّا در هر صورت مجاز،به معنای‌ محدودی که در این نوشته ملحوظ شده است،و نیز اغراق از این نظر بعد از تصاویر دیگر قرار دارند.

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 333)


درست است که هفت پیکر از نظر صور خیال غنی است ولی هنر نظامی در این است که گاه برای یک موضوع تصاویر متنوّع و در عین حال بکر و تازه به دست‌ می‌دهد که حاکی از توانایی تخیّل اوست.مثلا جایی تصاویر زیبا و بدیع زیر را از آتش ارائه می‌دهد:

آتشی زو نشاط را پشتی‌ کان گوگرد سرخ زردشتی‌ خونی از جوش منعقد گشته‌ پرنیانی به خون درآغشته‌ فندقی رنگ داده عنابش‌ گشته شنگرف سوده سیمابش‌ سرخ سیبی دل از میان کنده‌ به دلش نار دانه آگنده‌ کهربایی ز قیر کرده خضاب‌ آفتابی ز مشک بسته نقاب‌ ظلمتی گشته از نوالهء نور لاله‌ای رسته از کلالهء حور ترکی از اصل رومیان نسبش‌ قرة العین هندوان لقبش‌ مشعل یونس و چراغ کلیم‌ بزم عیسی و باغ ابراهیم‌ شوشه‌های زکال مشکین‌رنگ‌ گرد آتش چو گرد آینه زنگ‌ آن سیه‌رنگ و این عقیق صفات‌ کان یاقوت بود در ظلمات‌ گوهرش داده دیده‌ها را قوت‌ زرد و سرخ و کبود چون یاقوت‌ نوعروسی شراره زیور او عنبریه زکال در بر او...

 (صص 8-731]

 یکی دیگر از خصوصیّات هنر شاعری نظامی در هفت پیکر ایجازی است که در تصویر به کار برده است بدین معنی که گاه در بیتی تصویری هست که ذهن خواننده به‌ طور طبیعی و بی‌تکلّف آن را درمی‌یابد امّا در کنار این تصویر،تصویر یا تصاویری‌ دیگر وجود دارد که برای دریافت آن به تأمّل و دقّت نیاز است.در بیت زیر:

بر زد از پای پرّ طاووسی‌ ماه بر سر چو مهد کاووسی

 (11/6)

 ذهن خواننده نخست متوجّه تصویری می‌شود که در آن سم اسب(براق)که در هنگام‌ حرکت به نزدیک سرش رسیده به ماهی که به مهد کاووس نصب بوده تشبیه شده‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 334)


است امّا با کمی تأمّل درمی‌یابیم که پای اسب نیز به پر طاووس تشبیه شده است.

هماهنگی عاطفه و تصویر

 غرض از هماهنگی عاطفه و تصویر آن است که تصویر القاءکنندهء حالت عاطفی‌ موضوع باشد و اگر تصویر در القای این حالت عاطفی موفّق نباشد آنگاه با ناهماهنگی عاطفه و تصویر مواجهیم.ظاهرا مهمترین و اساسیترین هنر شاعر، برقراری همین هماهنگی بین عاطفه و تصویر است و نیز مهمترین عامل در القای‌ مقصود شاعر به خواننده؛زیرا میزان تأثیر شعر بستگی به این هماهنگی دارد.در هفت پیکر در بیشتر موارد با هماهنگی عاطفه و تصویر مواجه می‌شویم.مثلا وقتی‌ بهرام به دنبال گور به غار می‌رود و ناپدید می‌شود نظامی با کلامی که القاکنندهء حالت‌ اندوه ناشی از گم شدن بهرام است سخن می‌گوید:

...و آگهی نه که پیل آن بستان‌ دید خوابی و شد به هندوستان‌ بند بر پیلتن زمانه نهاد پیل بند زمانه را که گشاد

 (ص 253)

 مطلبی که در اینجا درخور یادآوری است این است که در منظومه‌ها به سبب اینکه‌ داستان،پیش از به نظم درآمدن آن،به صورت منثور یا در افواه مردم وجود داشته‌ است غالبا خود شاعر را کمتر در داستان می‌بینیم یعنی شاعر کمتر تحت تأثیر حالت‌ عاطفی موضوع قرار می‌گیرد و احساس شخصی او جایی در شعر ندارد،برخلاف‌ غزل و شعر غنایی که عاطفهء شخصی شاعر کاملا در آن دخیل است.موردی را که‌ از هفت پیکر دربارهء ناپدید شدن بهرام ذکر کردیم از مواردی است که عاطفهء شخصی‌ نظامی در آن به چشم می‌خورد و این بدان دلیل است که شاعر بهرام را دوست دارد و شخصیّت محبوب و برگزیدهء او در داستان است از این رو طبیعی است که در اندوه‌ گم شدن او اندوهگین شود.مورد دیگری که هماهنگی عاطفه و تصویر در آن مشهود است هنگام پاسخ گفتن بهرام به مدّعی سلطنت اوست که پدر بهرام را بزهکار و خونریز خوانده است.بهرام می‌گوید:

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 335)

پدرم دیگرست و من دگرم‌ کان اگر سنگ بود من گهرم‌ صبح روشن ز شب پدید آید لعل صافی ز سنگ می‌زاید

 (ص 98)

 که می‌بینیم پدر بزهکار بهرام از زبان بهرام به سنگ تشبیه شده و خود بهرام که از جرایم پدر مبرّاست به صبح و لعل صافی و این تصاویر القاکنندهء حالت عاطفی‌ شاعر نسبت به موضوع است.جایی قهرمان یکی از داستانهای هفت پیکر در باغی‌ ناشناخته فرود آمده است و منتظر حادثه‌ای است.از سخنان او برمی‌آید که منتظر حادثهء خوبی است و می‌بینیم که چنین هم می‌شود و از گوشه‌ای زیبارویی چند ظاهر می‌شوند:

بادی آمد ز ره فشاند غبار بادی آسوده‌تر ز باد بهار ابری آمد چو ابر نیسانی‌ کرد بر سبزه‌ها در افشانی‌ راه چون رفته گشت و نم زده شد همه راه از بتان چو بتکده شد یک جهان پرنگار نورانی‌ روح‌پرور چو راح ریحانی

 (ص 061)

 امّا در هفت پیکر با ناهماهنگی عاطفه و تصویر نیز مواجه می‌شویم مثلا وقتی نظامی‌ داستان ربودن تاج شاهی را از میان دو شیر،به وسیلهء بهرام وصف می‌کند می‌گوید:

در کمر چست کرد عطف قبا در دم شیر شد چو باد صبا

 (ص 89)

 که می‌بینیم تصویر القاکنندهء حالت عاطفی موضوع نیست زیرا بحث از شجاعت‌ بهرام است که از میان دو شیر خشمگین تاج را برمی‌دارد و این حرکت او به حرکت‌ باد صبا تشبیه شده است که گذشته از آنکه باد چیزی نامرئی است به هیچ وجه برای‌ خواننده یادآور شجاعت و بیباکی نمی‌تواند باشد.جایی دیگر کسی،فرد دیگری را که به هر ترتیب حاضر شده است به او در رسیدن به مقصود کمک کند به گاو قربانی‌ تشبیه کرده است:

مرد قصّاب از آن زرافشانی‌ صید من شد چو گاو قربانی

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 336)


و غرض از تشبیه نشان دادن اطاعت کسی از دیگری است که عاطفهء بشری در چنین‌ مواردی باید با قدردانی و تحسین همراه باشد در حالی که در تشبیه مرد قصّاب به گاو نه تنها چنین چیزی به چشم نمی‌خورد بلکه تصویر حاکی از توهین و ناسپاسی به‌ اوست.

 در بیت زیر نیز با ناهماهنگی عاطفه و تصویر روبرو می‌شویم زیرا جویندگان‌ بهرام که در جستجوی او به در غاری که بهرام در آن ناپدید شده است رسیده‌اند و اندوهگین صف کشیده‌اند به مارهای صف‌زده تشبیه شده‌اند:

چون ندیدند شاه را در غار بر در غار صف زدند چو مار

 (ص 253)

 چنانکه گفتیم جویندگان بهرام به سبب گم کردن او دچار ناراحتی و اندوه‌اند در حالی‌ که مارهای صف‌زده بیشتر حالت خشم و آمادگی برای حمله را القا می‌کنند تا حالت‌ اندوه را.گاه ناهماهنگی در جزئی از تصویر به چشم می‌خورد.مثلا در بیت زیر:

دستش از زه نثار در می‌کرد شست خالی و تیر پر می‌کرد

 (ص 701)

 تیر به در تشبیه شده است که به نظر نمی‌رسد شباهتی به هم داشته باشند و معلوم‌ نیست که وجه شبه این تشبیه چیست.

 امّا چنانکه از عنوان این نوشته هم برمی‌آید غرض از این تحقیق بررسی صور خیال در هفت پیکر نظامی است و این صور خیال،چنانکه گفتیم،علاوه بر مجاز و کنایه و تشبیه و استعاره و تمثیل و تشخیص شامل اغراق نیز میشود.در سطور بعد به‌ بررسی یکایک صور خیال یاد شده در هفت پیکر خواهیم پرداخت.

1-تشبیه

 «یادآوری همانندی و شباهتی است که از جهتی یا جهاتی میان دو چیز مختلف وجود دارد،»2

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 337)


تشبیه دارای چهار رکن است که عبارت است از:مشبّه،مشبّه به،وجه شبه و ادات تشبیه.دو رکن مشبّه و مشبّه به را طرفین تشبیه می‌گویند.

 در مبحث تشبیه این رساله موارد زیر مورد بررسی قرار گرفته است:

 الف-تشبیه از نظر ارکان آن.

 ب-از نظر عناصر سازندهء مشبّه و مشبّه به.

 ج-از نظر وجه شبه که با چه حسّی دریافت می‌شود و نیز از این نظر که یک‌ یا احیانا دو یا چند حس در دریافت آن سهیم است.همچنین از این نظر که آیا در دریافت وجه شبه آمیختگی حواس به چشم می‌خورد یا نه؟

الف-تشبیه از نظر ارکان

 اگر در تشبیه هرچهار رکن یعنی مشبّه،مشبّه به،وجه شبه و ادات تشبیه ذکر شده‌ باشد تشبیه را چهار رکنی می‌نامیم و اگر یکی از دو رکن وجه شبه یا ادات تشبیه‌ حذف شده باشد تشبیه را سه رکنی می‌خوانیم و در صورتی که هردو رکن وجه شبه و ادات تشبیه حذف شده باشد تشبیه را دو رکنی می‌نامیم.

 آنچه که در اینجا شایان ذکر است آن است که تشبیه فشرده را نیز که به‌ صورت ترکیب اضافی،مرکب از مشبّه به و مشبّه،به کار می‌رود می‌توان از نظر ارکان تشبیه،جزء تشبیهات دو رکنی محسوب کرد امّا به سبب تفاوت ساخت تشبیه‌ فشرده با نوع دیگر از تشبیه دو رکنی،تشبیه فشرده را جداگانه مورد بررسی قرار داده‌ایم.

تشبیهات چهار رکنی

او خرامان چو باد شبگیری‌ بر هیونی چو شیر زنجیری

 (21/31)*

چون بری نام هرکه را خواهی‌ سر برآرد ز آب چون ماهی

 (63/4)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 338)

سخنی کو چو روح بی‌عیبست‌ خازن گنج خانهء غیبست

 (63/5)

روزی از روزهای دی‌ماهی‌ چون شب تیر مه به کوتاهی

 (421/01)

کشت چندان از آن سپاه به تیر که زمین نرم شد ز خون چو خمیر

 (521/5)

زند زرد دشت نغمه‌ساز بر او مغ چو پروانه خرقه باز بر او

 (931/7)

مغزها در سماع گرم شده‌ دل ز گرمی چو موم نرم شده

 (041/6)

شیده‌نامی به روشنی چون شید نقش پیرای هر سیاه و سپید

 (141/11)

چونکه دیدم به مهر خود رایش‌ اوفتادم چو زلف در پایش

 (461/7)

سر برآورم از عماری خواب‌ بنشستم چو سبزه بر لب آب

 (761/61)

 و از این قبیل است:01/2،01/6،51/2،61/11،81/4،81/8،12/1، 42/4،42/6،52/7،62/1،62/6،62/7،72/8،82/9،92/6،53/1، 63/4،63/5،83/9،04/6،04/11،24/2،34/1،34/6،44/9،54/01، 64/1،64/2،74/1،84/01،05/5،15/11،15/21،25/1،35/5،45/9، 45/01،65/1،75/01،85/3،85/5،06/01،06/11،06/21،16/2،16/3، 16/4،26/6،46/1،46/2،46/7،46/8،54/4،56/6،76/5،96/6، 07/9،37/5،37/8،47/4،47/5،57/5،57/8،67/3،67/4،77/81، 87/2،87/4،78/9،08/31،28/8،38/4،48/8،48/61،58/4، 78/41،49/5،89/6،99/6،301/8،401/2،401/5،501/1،801/5،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 339)


801/6،011/9،011/31،311/8،511/3،611/3،121/61،321/61،421/9، 521/4،521/21،521/31،721/51،812/31،031/4،131/01،131/1، 131/31،531/31،731/6،831/8،041/3،541/7،541/11،841/31، 941/5،941/6،941/01،151/3،151/5،251/5،251/6،251/61، 451/31،551/2،551/3،651/8،751/8،851/6،061/5،061/01، 161/6،261/3،361/6،461/2،561/2،761/7،471/3،771/11، 081/31،218/3،381/3،681/01،781/2،781/5،51،981،191/9، 191/51،391/3،491/31،791/8،991/7،202/01،012/91،212/4، 412/4،612/1،12/3 د،612/8،712/11،812/3،912/6،912/9،022/2، 222/6،422/51،822/8،822/9،822/41،232/51،432/41،732/11، 832/9،242/61،442/5،442/8،542/6،542/11،542/41،542/41، 642/9،742/21،452/7،552/2،65298،752/9،852/01،062/5، 162/2،162/4،362/4،362/5،662/6،862/21،472/01،572/4، 872/6،872/7،972/4،382/3،482/1،682/7،792/2،003/3، 503/31،903/7،413/11،813/9،913/4،023/2،023/61،433/1، 633/9،733/21،343/1،253/4،353/6،263/9،463/4،763/3).

تشبیهات سه رکنی

در زمینی درخت باید کشت‌ کاورد میوه‌ای چو باغ بهشت

 (23/8)

کوشکی دید کرده چون گردون‌ آفتابش درون و ماه برون

 (46/4)

دهنی چون دهانهء غاری‌ جز هلاکش نه در جهان کاری

 (47/6)

خانه‌ای دید چون خزانهء گنج‌ چشم بیننده زو جواهرسنج

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 340)


(77/21)

شیر با او چو سگ بود به نبرد کو همی ز اژدها برآرد گرد

 (08/6)

داشت با خود کنیزکی چون ماه‌ چست و چابک به همرکابی شاه

 (801/3)

مجلسی راست کن چو روضهء حور از شراب و کباب و نقل و بخور

 (311/7)

طرفه آن شد که دختریست چو ماه‌ نرم و نازک چو خز و قاقم شاه

 (611/3)

نره گاوی چو کوه بر گردن‌ آرد اینجا گه علف خوردن

 (611/4)

پیش آن گاو رفت چون مه بدر ماه در برج گاو یابد قدر

 (711/8)

شوشه‌هایی زکال مشکین‌رنگ‌ گرد آتش چو گرد آینه زنگ

 (831/000)

 و از این قبیل است:11/6،21/31،03/3،13/41،36/41،56/41، 27/3،27/4،27/9،701/7،221/5،721/1،721/8،721/51،531/8، 531/9،631/6،041/5،241/9،341/41،741/4،451/31،751/3، 751/71،951/2،951/01،061/1،061/7،061/8،061/11،061/61،161/3، 161/01،261/5،161/21،761/8،961/9،471/21،571/11،671/01، 871/1،971/3،281/4،381/3،581/1،581/2،581/3،581/01، 881/5،291/1،991/6،202/41،402/7،402/9،512/3،712/21، 712/51،812/5،812/6،912/01،522/1،522/2،232/1،332/01، 442/2،742/31،741/41،842/7،942/1،552/01،752/4،162/1، 162/3،162/51،262/1،262/2،262/6،462/5،962/51،172/3،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 341)


372/6،972/3،282/01،482/1،682/6،882/1،882/4،492/7، 492/11،692/8،992/9،103/11،303/5،403/8،503/61،803/31، 903/1،113/21،513/31،713/1،813/4،813/8،813/11،913/5، 523/5،523/01،333/4،533/11،533/21،633/8،733/1،643/4، 053/41،163/9،26/9،36/21،99/2،101/6،901/21،611/6،721/61، 141/31،651/51،751/2،061/21،171/7،371/71،471/1،991/7).

تشبیهات دو رکنی

سایهء شه که هست چشمهء نور زان گل و گلستان مبادا دور

 (82/21)

آفتابست شاه عالمتاب‌ دیدهء من شده برابرش آب

 (33/11)

در چنین دوره کاهل دین پستند یوسفان گرگ و زاهدان مستند

 (24/4)

جان چراغست و عقل روغن او عقل جانست و جان ما تن او

 (35/7)

پادشاه آتشیست کز نورش‌ ایمن آن شد که دید از دورش

 (26/8)

آفتاب از درون به جلوه‌گری‌ مه ز بیرون چراغ رهگذری

 (46/5)

همه صحرا بساط شوشتری‌ جایگاه تذر و کبک دری

 (46/31)

در دل سختشان نخواهم دید نرمی آرم که نرمیست کلید

 (28/21)

گرد کافور و خاک عنبر بود ریگ زر سنگلاخ گوهر بود

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 342)


(951/1)

برزن ایمن مباش زن کاهست‌ بردش با دهر کجا راهست

 (191/71)

 و از این قبیل است:6/8،6/9،8/4،8/7،8/9،9/9،12/7،22/21، 72/1،03/41،13/1،95/7،06/7،16/21،26/9،66/7،47/5،47/8، 87/7،97/1،08/5،48/11،78/1،78/7،98/21،39/3،59/21،801/6، 901/9،311/4،611/1،321/5،521/4،521/11،921/3،131/9،731/7، 931/01،641/11،151/5،551/5،551/01،261/61،361/3،761/51، 961/41،771/8،381/1،981/01،291/2،991/4،612/01،612/11، 932/2،442/1،842/7،162/31،462/1،103/11).

ب-عناصر سازندهء تشبیه

 چنانکه پیش از این گفتیم تشبیه دارای چهار رکن است.از این چهار رکن دو رکن‌ مشبّه به و مشبّه اهمیّت ویژه‌ای دارند زیرا دو رکن اصلی سازندهء تشبیه‌اند از این رو نخست به بررسی عناصر سازندهء مشبّه به و مشبّه پرداخته‌ایم و پس از آن به رکن‌ دیگر تشبیه یعنی وجه شبه.امّا در بین این ارکان اهمّیت مشبّه به بیشتر است زیرا مشبه به در حقیقت نمایندهء درون شاعر و نشاندهندهء برخورد او با طبیعت و اشیاء خارجی است.از بررسی مشبه به می‌توان پی برد که شاعر تا چه اندازه با طبیعت و اشیاء محسوس مأنوس بوده است و چقدر واقع‌گرا یا خیالباف.

 در هفت پیکر عناصر سازندهء مشبّه به عبارت است از:

1-طبیعت‌ الف-گلها:

چون گل آن به که خوی خوش داری‌ تا در آفاق بوی خوش داری

 (04/11)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 343)

چون گل باغ بود مهمان دوست‌ خنده می‌زد چو سرخ گل در پوست

 (841/31)

بر سر کوه مهر تافته تافت‌ زهرهء صبح چون شکوفه شکافت

 (061/5)

لب لعلی چو لاله در بستان‌ لعلشان خونبهای خوزستان

 (061/21)

بود چون غنچه مهربان در پوست‌ آشکارا ستیز و پنهان دوست

 (781/2)

لب چو برگ گلی که تر باشد برگ آن گل پر از شکر باشد

 (991/6)

چشم چون نرگسی که خفته بود فتنه در خواب او نهفته بود

 (991/7)

چونکه دید آن فضول آب زلال‌ همچو ریحان تر میان سفال

 (402/9)

زد به فتراک او چو سوسن دست‌ خدمتش را چو گل میان دربست

 (522/2)

 و از این قبیل است:01/6،38/4،031/4،041/5،471/21،981/5، 991/4،822/8،822/9،062/5،903/1،513/4،463/4).

ب:گیاهان و میوه‌ها(بجز گلها)

معجزش خار خشک را رطبست‌ رطبش خار دشمن این عجبست

 (8/9)

من که سرسبزیم نماند چو بید لاله زرد و بنفشه گشت سپید

 (45/01)

همه یکدل چو نار صد دانه‌ گرچه صد دانه از یکی خانه

 (321/61)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 344)

تیغ اگر برزدی به فرق سوار تا کمرگه شکافتی چو خیار

 (521/31)

دلفریبی به غمزه جادو بند گلرخی قامتش چو سرو بلند

 (612/3)

میوه بر میوه سیب و سنجد و نار چون طبر خون ولی طبر زد وار

 (942/1)

رخ چو سیبی که دلپسند بود در میان گلاب و قند بود

 (162/3)

سرو و شمشادها همه خس و خار میوه‌ها مور و میوه‌داران مار

 (462/1)

آفتابی هلال غبغب او رطبی ناگزیده کس لب او

 (203/3)

پادشه همچو تاک انگورست‌ درنپیچد در آن کزو دورست

 (26/01)

 و از این قبیل است:(62/6،45/9،47/5،57/8،87/9،641/11، 751/2،612/8،552/2،203/3)

ج:اجرای سماوی

مهد بر چرخ ران که ماه تویی‌ بر کواکب دوان که شاه تویی

 (9/9)

مهدیی کافتاب این مهدست‌ دولتش ختم آخرین عهدست

 (22/21)

مشتری‌وار بر سپهر بلند گور کیوان کند به سمّ سمند

 (42/6)

گر نیوشی چو زهره را نوم‌ کنی انگشت کش چو ماه نوم

 (53/1)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 345)

داده هر کوکبی شهادت خویش‌ همچو برجیس بر سعادت خویش

 (75/01)

چون سهیل از دیار خویشتنش‌ تخت زد در ولایت یمنش

 (85/3)

کوشکی دید کرده چون گردون‌ آفتابش درون و ماه برون

 (46/4)

آسمان بر سرم فسون خوانده‌ من معلق چو آسمان مانده

 (651/8)

همه در زیر تخت پایهء شاه‌ صف کشیدند چون ستاره و ماه

 (721/5)

 و از این قبیل است:(62/7،72/8،33/11،34/1،25/1،06/01، 16/3،26/6،86/21،87/2،08/31،301/8،801/3،611/3،711/8، 141/11،541/11،251/4،761/01،281/3،381/3،581/01،781/5، 682/6،882/1،203/3،513/4،263/9،963/8).

د:کوه،دریا،باغ،بستان و...

من کز آن آب درکنم چو صدف‌ ارزم آخر به مشتی آب و علف

 (81/8)

شه چو دریاست بی‌دروغ و دریغ‌ جزر و مدش به تازیانه و تیغ

 (42/4)

بر چنین چاه بوریا بر سر مرده چون سنگ و بوریا مگذر

 (64/1)

دهنی چون دهانهء غاری‌ جز هلاکش نه در جهان کاری

 (47/6)

نره گاوی چو کوه بر گردن‌ آرد اینجا گه علف خوردن

 (611/4)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 346)

تیرش ار سوی سنگ خاره شود سنگ چون ریگ پاره‌پاره شود

 (131/11)

آتشی زو نشاط را پشتی‌ کان گوگرد سرخ زردشتی

 (731/7)

بانوی سرخ‌روی سقلابی‌ آن به رنگ آتشی به لطف آبی

 (512/3)

آب گل خاک ره‌پرستانش‌ گل کمربند زیردستانش

 (612/11)

یافتش چون شکفته گلزاری‌ در کجا در خرابتر غاری

 (522/1)

 و از این قبیل است:(12/1،34/6،65/1،36/21،66/7،98/21، 99/6،501/1،531/8،651/5،191/51،191/71،712/21،912/9، 822/41،732/11،442/5،462/5،382/3،633/9،733/1،163/9).

2-مظاهر طبیعت‌ الف:شب(شام)،و صبح و نور و...

سایهء شه که هست چشمهء نور زان گل و گلستان مبادا دور

 (82/21)

روز رومی چو شب شود زنگی‌ گر برونش کنی ز سرهنگی

 (92/06)

صبح‌وارم چو دادی اول نوش‌ از چه گشتی چو شام سرکه‌فروش

 (491/31)

روزی از روزهای دیماهی‌ چون شب تیرمه به کوتاهی

 (412/01)

سبزپوشی چو فصل نیسانی‌ سرخ‌رویی چو صبح نورانی

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 347)


(662/6)

چشم دارم به چون تو چشمهء نور که ز دوری دلم نداری دور

 (282/01)

بود در کنج باغ جایی دور یاسمن خرمنی چو گنبد نور

 (113/21)

ب:ابر،باد،برق،بهار

او خرامان چو باد شبگیری‌ برهیونی چو شیر زنجیری

 (21/31)

گنج بر سر مشو چو ابر سفید پای بر گنج باش چون خورشید

 (34/1)

زنده چون برق میرتاخندی‌ جان خدایی به از تنومندی

 (64/2)

اشقر انگیخت شهریار جوان‌ سوی آن گرد شده چو باد روان

 (07/9)

تا توانم چو باد نوروزی‌ نکنم دعوی کهن‌دوزی

 (38/8)

در کمر چست کرد عطف قبا در دم شیر شد چو باد صبا

 (89/6)

او چو ابری به هر طرف می‌گشت‌ دشت ازو کوه و کوه ازو شده دشت

 (521/4)

هر نگاری بسان تازه بهار همه در دستها گرفته نگار

 (061/11)

من که شاه سیاه‌پوشانم‌ چون سیه‌ابر از آن خروشانم

 (081/31)

آفتابی به عالم‌افروزی‌ خوب چون نوبهار نوروزی

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 348)


(381/3)

 و از این قبیل است:(16/6،801/5،901/9،901/21،741/4،751/71، 851/6،061/7،212/4،222/6،242/61،162/1،662/6،372/6،813/8، 523/11).

3-انسان(که گاه صفت و گاه عضو یا جزئی از او مشبه به واقع شده است) الف:صفت انسان:

من از آن خرده چون گهرسنجی‌ برتراشیدم اینچنین گنجی

 (61/11)

من چو رسّام رشته‌پیمایم‌ از سررشته نگذرد پایم

 (81/4)

گوهر کان حرم دریدهء اوست‌ کان گوهر درم خریدهء اوست

 (72/1)

در شبانروزی از شتاب و درنگ‌ چون عروسان برآمدی به سه رنگ

 (06/31)

دست بخشنده کافت در مست‌ حاجب الباب درگه کرمست

 (16/21)

 و از این قبیل است:(03/3،15/11،15/21،16/21،37/5،731/6، 041/3،451/31،951/01،471/3،681/01،612/1،842/7،362/4، 992/9،203/3،503/3).

 انسان تاریخی و مذهبی نیز گاه مشبّه به واقع شده است-البته با ذکر نام نه‌ صفت:

ای نظامی مسیح تو دم نیست‌ دانش تو درخت مریم تست

 (12/7)

خویشتن را چو خضر بازشناس‌ تا خوری آب زندگی به قیاس

 (35/5)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 349)

شد در آن چاهخانه یوسف‌وار چون رسن پایش اوفتاده ز کار

 (642/9)

صبح هارون صفت چو بست کمر مرغ نالید چون جلاجل زر

 (482/1)

یوسف یاوه گشته را جستند چون زلیخا ز دامنش رستند

 (503/61)

 و از این قبیل است:(281/3،603/41،513/31،763/3)

ب:عضو انسان و یا یکی از متعلقات وی:

ناف خلقش چو کلک رسامان‌ مشک در جیب و لعل در دامان

 (62/1)

شاه بهرام در میان مصاف‌ نوک تیرش چو موی موی شکاف

 (521/21)

شه بخوبی چو روی دلبندان‌ مجلسی ساخت با خردمندان

 (531/31)

ریگ رنگین کشیده نخ بر نخ‌ سرخ چون خون و گرم چون دوزخ

 (542/6)

چولتان را به مهر پیش کشید چون دل اندر کنار خویش کشید

 (803/31)

گل کافور بوی مشک نسیم‌ چون بناگوش یار در زر و سیم

 (813/4)

4-حیوان یا عضوی از اعضای آن:

چون بری نام هرکه را خواهی‌ سر برآرد ز آب چون ماهی

 (63/4)

سگ بر آن آدمی شرف دارد که چو خر دیده بر علف دارد

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 350)


(04/9)

در چنین دوره کاهل دین پستند یوسفان گرگ و زاهدان مستند

 (24/4)

چونکه نعمان شد از رواق به زیر در بیابان نهاد روی چو شیر

 (56/4)

شیر با او چو سگ بود به نبرد کو همی ز اژدها برآرد گرد

 (08/6)

بر خورش تنگی آنچنان زد راه‌ کادمی چون ستور خورد گیاه

 (401/2)

گاوی آنگه چه گاو چون پیلی‌ نکشد پیه خویش را میلی

 (611/6)

مرد قصّاب از آن زرافشانی‌ صید من شد چو گاو قربانی

 (251/61)

با دری چون دهان شیر فراخ‌ چون درآیم چو رو به از سوراخ

 (792/2)

 و از این قبیل است:(21/31،85/9،37/8،59/21،401/5،701/7، 011/9،751/8،262/2،572/4،972/4،682/7،023/61،053/41، 353/6).

5-پرنده یا یکی از اندامها و اجزاء آن:

برزد از پای پر طاووسی‌ ماه بر سر چو مهد کاووسی

 (11/6)

پر گرفتم چو مرغ بال‌گشای‌ تا کنم بر در سلیمان جای

 (51/2)

گر بر این ره پری چو باز سپید دیده بر راه دار چون خورشید

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 351)


(25/1)

دخت خوارزم شاه نازپری‌ کش خرامی بسان کبک دری

 (77/81)

دخت کسری ز نسل کیکاووس‌ درستی نام و خوب چون طاووس

 (87/4)

چینیی بر برش چو سینهء باز رومیی بر تنش بر سم طراز

 (011/6)

ریخته آسمان فاخته‌گون‌ از هوا فاخته ز فاخته خون

 (931/01)

چون تنم در سبد نوا بگرفت‌ سبدم مرغ شد هوا بگرفت

 (551/01)

بلبل‌آسا بر او درود آورد وز درختش چو گل فرود آمد

 (062/5)

کرد چون مرغ بر رسن پرواز از کدوها رسن برید به گاز

 (903/7)

6-خزنده و حشره:

چون مگس بر سیه سپید خزند هردو را رنگ برخلاف رزند

 (24/2)

تیر مار جهنده در پیکار بد بود چون جهنده باشد مار

 (521/11)

تیر چون مار بیور اسب شده‌ زو سوار اوفتاده اسب شده

 (721/1)

زند زرد دشت نغمه‌ساز بر او مغ چو پروانه خرقه‌باز بر او

 (931/7)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 352)

عنکبوتی شدم ز طنازی‌ وان شب آموختم رسن‌بازی

 (471/1)

 و از این قبیل است:(022/2،932/2،242/61،253/4)

7-موجودات وهمی و نامرئی

پیش مفلس زر زیاده مسنج‌ تا نپیچد چو اژدها بر گنج

 (04/6)

رخت بربست از آن سلیمانی‌ چون پری شد ز خلق پنهانی

 (56/6)

چون بر این قصّه برگذشت بسی‌ زو چو عنقانشان نداد کسی

 (941/6)

فلکی کو به گرد ما کمرست‌ چه عجب کاژدهای هفت‌سرست

 (442/1)

دید دودی چو اژدهای سیاه‌ سر برآورده درگرفتن ماه

 (523/5)

 و از این قبیل است:(47/8،67/4،221/5،251/3،551/2،161/3، 581/1)

-موجودات وهمی اسطوره‌ها و موجودات داستانهای مذهبی:

چار گوهر ز گوش گوهرکش‌ برگشاد آن نگار حورافش

 (311/4)

میزبان گفت شاه باقی باد کوثرش باده حور ساقی باد

 (611/1)

مدتی گشت ناپدید از ما سر چو سیمرغ درکشید از ما

 (941/5)

گرد بر گرد او چو حور و پری‌ صد هزاران ستارهء سحری

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 353)


(161/3)

خوی خوش روی خوش نوازش خوش‌ بزم تو روضه و تو رضوان فش

 (981/01)

شد برافروخته چو سبز چراغ‌ سبز در سبز چون فرشتهء باغ

 (791/8)

بشرکان حور پیکرش بنواخت‌ رفت بیرون و کار خویش بساخت

 (312/61)*

پدر از لطف آن حکایت خوش‌ با پری گفت کای فریشته وش

 (232/1)

گرده‌های سپید چون کافور نرم و نازک چو پشت و سینهء حور

 (852/01)

زان گر از سیه چو دیو سپید می‌زد از بوسه آتش اندر بید

 (362/5)

با همه چون ملک برآمده‌ای‌ وز همه چون فلک سرآمده‌ای

 (263/01)

8-اشیاء مصنوع:

 در اینجا اشیاء مصنوع به معنی وسیعتری در نظر گرفته شده زیرا آن دسته از اشیا را که در حقیقت اشیاء طبیعی هستند ولی با دخالت دست انسان تغییراتی می‌کنند به‌ همین صورت تغییر یافته مورد توجه قرار داده‌ایم مانند:عقیق،زر،لعل،و...

 مشبه به مصنوع یا از اشیائی است که رنگ اشرافی دارد یا از اشیائی که‌ رنگ سپاهی دارد،یا از بناهاست یا از چیزهایی است که به نحوی با زندگی بشر بستگی دارد مانند وسایل روشنی.

 الف:وقتی مشبه به رنگ اشرافی دارد:

شاه پیغمبران به تیغ و به تاج‌ تیغ او شرع و تاج او معراج


--------------

(*)در این شاهد حور استعاره از انسان(-معشوق)است‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 354)


(6/8)

کند،ار پای درنهد به مصاف، سنگ را چون عقیق زهره شکاف

 (52/7)

دل مکن چون زمین زرآگنده‌ تا نگردی چو زر پراگنده

 (34/6)

کان پری پیکران هفت اقلیم‌ داشت در درج خود چو در یتیم

 (341/41)

لب چو مرجان و لیک لؤلؤبند تلخ پاسخ و لیک شیرین خند

 (581/3)

نار کز ناردانه گردد پر پخته لعل و نپخته باشد در

 (291/2)

چون بدان محکمی حصاری بست‌ رفت و چون گنج در حصار نشست

 (812/3)

او که داد آن گهر،نهانی گفت‌ که چو گوهر مرا نیابی جفت

 (232/51)

چشمه‌ای یافت پاک چون خورشید چون سمن صافی و چو سیم سپید

 (513/4)

 و از این قبیل است:(44/9،27/4،27/9،67/3،98/21،39/3، 721/8،581/2،742/31،452/7،962/51،482/1،003/3).

ب:وقتی که مشبه به رنگ سپاهی دارد یعنی از آلات و ادوات جنگی است:

شاه پیغمبران به تیغ و به تاج‌ تیغ او شرع و تاج او معراج

 (6/8)

ساق چون تیر غازیان به قیاس‌ گوش خنجر کشیده چون الماس

 (27/9)

شه زبان برگشاد چون شمشیر گفت کای میر و مهتران دلیر

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 355)


(721/61)

او همی گفت و من چو دشنهء تیز در کمر کرده دست کور آویز

 (971/3)

چفته پشتی نعوذ باللّه کوز چون کمانی که برکشند به توز

 (162/51)

ج:وقتی که مشبه به از بناها یا نام کشوری است:

عدنی بود در درافشانی‌ یمنی پر سهیل نورانی

 (36/41)

گشتی از نعل او شکارستان‌ نقش بر نقش چون نگارستان

 (96/6)

خانه‌ای دید چون خزانهء گنج‌ چشم بیننده زو جواهر سنج

 (77/21)

شیر نر پنجه برگشاد بزور تا کند خصم را چو گور بگور

 (58/4)

آسیاوار گرد خود می‌تاخت‌ هرچه اندوخت باز می‌انداخت

 (121/61)

وانچنانست کز گزارش کار هفت پیکر کنم چو هفت حصار

 (241/9)

چون ستونی کشیده منقاری‌ بیستونی و در میان غاری

 (751/3)

راه چون رفته گشت و نم زده شد همه راه از بتان چو بتکده شد

 (061/8)

بینیی چون تنور خشت‌پزان‌ دهنی چون لوید رنگرزان

 (262/1)

سرو بن چون زمرّدین کاخی‌ قمریی بر سریر هر شاخی

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 356)


(492/11)

بند بر پای من نهاد بزور کرد بر من سرای را چون گور

 (333/4)

 د:وقتی که مشبه به از مصنوعاتی است که به نحوی با زندگی انسان بستگی‌ دارد:

 -از وسایل روشنی است:

شبروان را شکوفه ده چو چراغ‌ تازه روباش چون شکوفهء باغ

 (01/6)

شمع‌وارت چو تاج زر باید گریه از خنده بیشتر باید

 (83/9)

شد برافروخته چو سبز چراغ‌ سبز در سبز چون فرشتهء باغ

 (791/8)

قدی افراخته چو سرو به باغ‌ رویی افروخته چو شمع و چراغ

 (612/8)

اشک چون شمع نیمسوز فشاند خفته تا وقت نیمروز بماند

 (832/9)

 و از این قبیل است:(54/01،35/7،46/5،011/31،131/31، 551/31،771/11،752/4،343/1).

 -از اشیاء خوشبوست:

نوعروسی شراره زیور او عنبرینه زکال دربر او

 (...831/)

گنبدی کو ز قسم کیوان بود در سیاهی چو مشک پنهان بود

 (541/7)

کرد کافور و خاک عنبر بود ریگ زر سنگلاخ گوهر بود

 (951/1)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 357)

چشمه‌هایی روان بسان گلاب‌ در میانش عقیق و در خوشاب

 (951/2)

گرده‌های سپید چون کافور نرم و نازک چو پشت و سینهء حور

 (852/01)

زان مروّت که بوی مشک دهد لؤلؤ تر چو خاک خشک دهد

 (163/9)

 -از اشیاء شیرین است:

هم بدین خسروی نیم خشنود کانگبینی‌ست سخت زهرآلود

 (78/1)

دل نهادم به بوسهء چو شکر روزه بستم به روزهای دگر

 (171/7)

میوه بر میوه سیب و سنجد و نار چون طبر خون ولی طبر زد وار

 (942/1)

چون میان من و تو از سر عهد صحبتی تازه شد چو شیر و چو شهد

 (552/01)

شربتی آب از آن زلال چو نوش‌ یا به همّت ببخش یا بفروش

 (172/3)

 -از سایر مصنوعاتی است که به نحوی با زندگی انسان بستگی دارد:

برزد از پای پر طاووسی‌ ماه بر سر چو مهد کاووسی

 (11/6)

جان چراغست و عقل روغن او عقل جانست و جان ما تن او

 (35/7)

صقلش از مالش سریشم و شیر گشته آیینه‌وار عکس‌پذیر

 (06/11)

پادشاه آتشیست کز نورش‌ ایمن آن شد که دید از دورش

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 358)


(26/8)

همه صحرا بساط شوشتری‌ جایگاه تذر و کبک دری

 (46/31)

پیش نیزه‌اش گر ارزنی بودی‌ به سنانش چو حلقه‌بر بودی

 (76/5)

در دل سختشان نخواهم دید نرمی آرم که نرمیست کلید

 (28/21)

انگبینی به روغن آلوده‌ چرب و شیرین چو صحن پالوده

 (801/6)

چرخ روشن‌دل سیاه‌ضمیر چون خم زر سرش گرفته به قیر

 (421/9)

شوشه‌های زکال مشگین‌رنگ‌ گرد آتش چو گرد آیینه زنگ

 (831/000)

 و از این قبیل است:(13/7،47/4،39/3،521/5،131/01،631/6، 041/6،141/31،251/6،751/2،371/71،381/1،202/01،402/7، 512/3،432/41،442/8،542/11،742/41،842/7،552/01،162/2، 162/4،262/1،413/11،813/9،913/4،913/5).

9-مفاهیم مأخوذ از علوم:

این چو آبای چرخ باد بجود وان شده ختم امهات وجود

 (82/9)

شد چو برج حمل جهان‌آرای‌ خاصه بهرام کرده بودش جای

 (46/2)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 359)


01-مفاهیم مأخوذ از حکایات و داستانهای مذهبی و اساطیری:

ای نظامی مسیح تو دم تست‌ دانش تو درخت مریم تست

 (12/7)

از یکی سو دونده آب فرات‌ به گوارندگی چو آب حیات

 (631/8)

شیر در جوش چون پنیر شده‌ خون در اندام زمهریر شده

 (631/6)

در سیاهی چو آب حیوان زیست‌ کس نگفتش که این سیاهی چیست

 (941/01)

شهری آراسته چو باغ ارم‌ هریک از مشک برکشیده علم

 (251/5)

در آن باره کاسمانی بود چون در آسمان نهانی بود

 (912/6)

بزمی آراست چون بساط بهشت‌ بزمگه را به مشک و عود سرشت

 (332/01)

چون درآمد در آن بهشتی کاخ‌ شد دلش چون در بهشت فراخ

 (023/2)

آسمان با بروج او بدرست‌ هفت خوان و دوازده رخ تست

 (03/51)

دزد گنج از حصار او عاجز کاهنین قلعه بد چو رویین دز

 (812/5)

 و از این قبیل است:(23/8،06/01،46/1،46/7،48/61،99/2، 801/5،311/7،511/3،611/1،151/3،981/01،442/2،542/6، 872/7).

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 360)


-مفاهیم عقلی و انتزاعی

پوست بیمغز دیده‌ایم چو خواب‌ مغز بیپوست داده‌ایم چو آب

 (12/1)

سخنی که چو روح بی‌عیبست‌ خازن گنج خانهء غیبست

 (63/5)

پیکری چون خیال روحانی‌ تازه‌رویی گشاده پیشانی

 (27/3)

شه چو آمد بدین طرف به شکار از رکابش چو فتح دست مدار

 (311/8)

ز می سبز دید و آب روان‌ دل پیرش چو بخت گشته جوان

 (542/41)

 و از این قبیل است:35/7،56/41،612/01،742/21).

عناصر سازندهء مشبّه

 عناصر سازندهء مشبّه در تشبیهات هفت پیکر مانند عنصر سازندهء مشبه به از اشیاء و مفاهیم گوناگون تشکیل شده است،امّا آنچه درخور یادآوری است این است که، چنانکه دیدیم،در ساختن عناصر مشبّه به طبیعت بیشترین سهم را داشت ولی در ساختن عناصر مشبّه این سهم از آن انسان است.

 عناصر سازندهء مشبه در هفت پیکر عبارت‌اند از:

 1-انسان

 الف:ضمیر

من از آن خرده چون گهرسنجی‌ برتراشیدم اینچنین گنجی

 (61/11)

پر گرفتم چو مرغ بال‌گشای‌ تا کنم بر در سلیمان جای

 (51/2)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 361)

پدرم دیگرست و من دگرم‌ کان اگر سنگ بود من گهرم

 (98/21)

مهد بر چرخ ران که ماه تویی‌ بر کواکب دوان که شاه تویی

 (9/9)

او خرامان چو باد شبگیری‌ بر هیونی چو شیر زنجیری

 (21/31)

این چون آبای چرخ باد بجود وان شده ختم امّهات وجود

 (82/9)

شمع وارت چو تاج زر باید گریه از خنده بیشتر باید

 (83/9)

چون مگس بر سیه سپید خزند هردو را رنگ برخلاف رزند

 (24/2)

گفت برخیز تا رویم چو دود بانوی بانوان چنین فرمود

 (261/5)

گه برانگیختش چو گوی از جای‌ گه به گردن درآوریدش پای

 (442/8)

چون رسیدند پیش صفّه باغ‌ شمع در دست و خویشتن چو چراغ

 (752/4)

 و از این قبیل است:(81/4،81/8،42/6،53/1،63/4،73/8، 04/11،34/6،34/11،44/9،54/01،64/1،64/2،74/1،84/01،15/11، 15/21،25/1،35/5،45/9،45/01،65/1،85/3،56/6،67/3،67/4، 87/9،08/31،38/4،38/8،89/6،301/8،901/9،011/31،311/8، 711/8،121/61،321/61،512/4،721/51،131/31،841/31،941/5، 941/6،941/01،251/4،251/6،451/31،551/2،551/3،551/31، 651/8،751/8،851/6،951/01،161/21،561/2،261/61،361/6،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 362)


461/2،461/61،761/6،761/8،471/1،471/3،771/11،971/3، 081/31،281/3،381/3،581/01،781/2،781/5،981/5،981/01، 491/31،791/8،991/4،012/91،212/4،612/3،812/3،022/2،222/6، 522/1،522/2،822/41،232/51،732/11،832/9،442/5،542/11، 642/9،752/9،062/5،162/2،862/21،372/6،282/01،382/3، 792/2،003/3،403/8،61،503،913/7،023/61،633/9،253/4، 353/6،263/9،763/3).

 ب:نام و صفت جانشین انسان(موصوف):

چاریارش گزین به اصل و به فرع‌ چار دیوار گنج خانهء شرع

 (8/4)

شه چو دریاست بی‌دروغ و دریغ‌ جزر و مدّش به تازیانه و تیغ

 (42/4)

دشمنش چون درخت بیخ زده‌ بر در او به چار میخ زده

 (62/6)

پیش مفلس زر زیاده مسنج‌ تا نپیچد چو اژدها بر گنج

 (04/6)

چونکه نعمان شد از رواق به زیر در بیابان نهاد روی چو شیر

 (56/4)

داشت بهرام را چو جان عزیز چون پدر بلکه زو نکوتر نیز

 (56/41)

گوری الحق دونده بود و جوان‌ گور گیر از پسش چو شیر دوان

 (37/8)

تازه‌رویی چو نوبهار بهشت‌ کش خرامی چو باد بر سر کشت

 (801/5)

طرفه آن شد که دختریست چو ماه‌ نرم و نازک چو خز و قاقم شاه

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 363)


(611/3)

در رکابش چو اژدهای دمان‌ بود سیصد هزار سخت کمان

 (221/5)

 و از این قبیل است:(33/11،04/9،24/4،26/8،26/01،07/9،47/8، 57/5،77/81،87/2،87/4،59/31،401/2،401/5،501/1،701/7، 801/3،011/9،311/4،611/1،531/3،531/8،931/7،041/3،141/11، 341/41،251/4،251/61،061/11،161/6،671/01،581/1،581/2، 681/01،191/71،512/3،822/9،162/1،162/51،662/6،572/4، 972/4،682/7،882/1،692/8،503/3،803/31،523/11،343/1، 643/4،

 گاهی کلمه‌ای که استعاره از انسان است مشبه واقع شده است:

 گور عیّار:استعاره از بهرام:

چون برآمد چهار سال برین‌ گور عیّار گشت شیر عرین

 (85/9)

 شیر نر:استعاره از بهرام:

شیر نر پنجه برگشاد بزور تا کند خصم را چو گور بگور

 (58/4)

 زاد سرو:استعاره از زن:

زاد سروی بدان خرامانی‌ چون سمن بر بساط سامانی

 (903/1)

ج:عضو انسان یا به طور کلّی یکی از متعلّقات وی:

ز آفتاب جلال اوست چو ماه‌ روی ما سرخ و روی خصم سیاه

 (62/7)

گوهر آینه‌ست سینهء تو آب حیوان در آبگینهء تو

 (13/7)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 364)

دل مکن چون زمین زر آکنده‌ تا نگردی چو زر پراکنده

 (34/6)

دست بخشنده کافت در مست‌ حاجب الباب درگه کرمست

 (16/21)

رگ آن خون بر او دوال‌انداز راست چون زندگی دوالک‌باز

 (37/5)

شه زبان برگشاد چون شمشیر گفت کای میر و مهتران دلیر

 (721/61)

لخت بر هر سری که سخت کند چون در طارمش دو لخت کند

 (131/01)

من دگرباره گشته واله و مست‌ زلف او چون رسن گرفته به دست

 (371/71)

لب چو مرجان و لیک لؤلؤ بند تلخ پاسخ و لیک شیرین خند

 (581/3)

چشم چون نرگسی که خفته بود فتنه در خواب او نهفته بود

 (991/7)

 و از این قبیل است:(12/7،82/21،63/5،36/21،48/61،521/31، 721/8،031/3،631/6،041/6،541/11،741/4،251/6،061/21، 471/21،381/1،191/51،612/3،612/8،432/41،542/41،552/01، 162/3،162/4،262/1،262/2،262/6،682/6،203/3،023/2).

2-حیوان(گاه نام،گاه صفت و گاه عضوی از اعضای آن):

برزد از پای پر طاووسی‌ ماه بر سر چو مهد کاووسی

 (11/6)

او خرامان چو باد شبگیری‌ بر هیونی چو شیر زنجیری

 (21/31)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 365)

پیکری چون خیال روحانی‌ تازه‌رویی گشاده‌پیشانی

 (27/3)

پشت مالیده‌ای چو شوشهء زر شکم اندوده‌ای به شیر و شکر

 (27/4)

ساق چون تیر غازیان به قیاس‌ گوش خنجر کشیده چون الماس

 (27/9)

شیر با او چو سگ بود به نبرد کو همی ز اژدها برآرد گرد

 (08/6)

نره گاوی چو کوه بر گردن‌ آرد اینجا گه علف خوردن

 (611/4)

گاوی آنگه چه گاو چون پیلی‌ نکشد پیه خویش را میلی

 (611/6)

زان گر از سیه چو دیو سپید می‌زد از بوسه آتش اندر بید

 (362/5)

3-پرنده یا عضوی از اعضای آن:

مرغی آمد نشست چون کوهی‌ کامدم زو به دل در اندوهی

 (651/51)

پر و بالی چو شاخهای درخت‌ پایها بر مثال پایهء تخت

 (751/2)

چون ستونی کشیده منقاری‌ بیستونی و در میان غاری

 (751/3)

صبح هارون صفت چو بست کمر مرغ نالید چون جلاجل زر

 (482/1)

بلبل آواز برکشیده چو کوس‌ همه شب تا به وقت بانگ خروس

 (813/9)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 366)

عندلیب از نوای تیز آهنگ‌ گشته باریک چون بریشم چنگ

 (913/4)

4-موجودات وهمی و نامرئی که گاه نام و گاه ضمیر به جای نام آنها آمده و گاه عضو آنها مشبه واقع شده است:

دهنی چون دهانهء غاری‌ جز هلاکش نه در جهان کاری

 (47/6)

بانگی از اژدها برآمد سخت‌ در سر افتاد چون ستون درخت

 (57/8)

او بر آن اژدهای دوزخ‌فش‌ کرده بر گردنش دو پای به کش

 (442/2)

پدر از لطف آن حکایت خوش‌ با پری گفت کای فریشته‌وش

 (232/1)*

همه چون دیو باد خاک‌انداز بلکه چون دیو چه سیاه و دراز

 (242/61)

5-طبیعت‌ الف-روییدنیها(گل،درخت،میوه):

معجزش خار خشک را رطبست‌ رطبش خار دشمن این عجبست

 (8/9)

در زمینی درخت باید کشت‌ کاورد میوه‌ای چو باغ بهشت

 (23/8)و(462/1)

نار کز ناردانه گردد پر پخته لعل و نپخته باشد در

 (291/2)

سیب چون لعل جامهای رحیق‌ نار بر شکل در جهای عقیق


--------------

(*)پری در این شاهد استعاره از زن است.
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 367)


(742/31)

به چو گویی برآگنیده به مشک‌ پسته با خندهء تر از لب خشک

 (742/41)

بوستان چون مشعبد از نیرنگ‌ خربزه حقه‌های رنگارنگ

 (842/7)

میوه بر میوه سیب و سنجد و نار چون طبر خون ولی طبرز دوار

 (942/1)

ای نظامی ز گلشنی بگریز که گلش خار گشت خارش تیز

 (461/11)

سبزه در زیر او چو سبز حریر دیده از دیدنش نشاطپذیر

 (402/7)و(513/31)

بیخود افتاد بر در غاری‌ هر گیاهی به چشم او ماری

 (932/2)

برگ یک شاخ از وچو حلّهء حور دیدهء رفته را در آرد نور

 (872/6)

برگ شاخ دگر چو آب حیات‌ صرعیان را دهد ز صرع نجات

 (872/7)

بود در کنج باغ جای دور یاسمن خرمنی چو گنبد نور

 (113/21)

گل کافور بوی مشک نسیم‌ چون بناگوش یار در زر و سیم

 (813/4)

سرو و شمشادها همه خس و خار میوه‌ها مور و میوه‌داران مار

 (462/1)

پیکری دید خیر چون خورشید سروی از باد صرع گشته چو بید

 (682/6)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 368)

سرو بن چون زمردین کاخی‌ قمریی بر سریر هر شاخی

 (492/11)

ب-اجرام سماوی:

آسمان با بروج او بدرست‌ هفت خوان و دوازده رخ تست

 (03/51)

داده هر کوکبی شهادت خویش‌ همچو بر جیس بر سعادت خویش

 (75/01)

آفتاب از درون به جلوه‌گری‌ مه ز بیرون چراغ رهگذری

 (46/5)

راصد چرخ آبگون بوده‌ قطره تا قطره قطر پیموده

 (66/7)

هرکه شد تاجدار و تخت‌نشین‌ تاج او آسمان و تخت زمین

 (39/3)

ریخته آسمان فاخته‌گون‌ از هوا فاخته ز فاخته خون

 (931/01)

گرد بر گرد او چو حور و پری‌ صد هزاران ستارهء سحری

 (161/3)*

فلکی کو به گرد ما کمرست‌ چه عجب کاژدهای هفت سرست

 (442/1)

ج-کوه،دریا،چشمه،صحرا و...

کند ار پای درنهد به مصاف‌ سنگ را چون عقیق زهره شکاف

 (52/7)

گوهر کان حرم دریدهء اوست‌ کان گوهر درم خریدهء اوست

 (72/1)

همه عالم تنست و ایران دل‌ نیست گوینده زین قیاس خجل


--------------

(*)درین شاهد ستارهء سحری استعاره از زیباروی است‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 369)


(13/1)

از یکی سو رونده آب فرات‌ به گوارندگی چو آب حیات

 (46/8)

همه صحرا بساط شوشتری‌ جایگاه تذر و کبک دری

 (46/31)

هرکه شد تاجدار و تخت‌نشین‌ تاج او آسمان و تخت زمین

 (39/3)

کشت چندان از آن سپاه به تیر که زمین نرم شد ز خون چو خمیر

 (521/5)

گرد کافور و خاک عنبر بود ریگ زر سنگلاخ گوهر بود

 (951/1)

چشمهء می روان بسان گلاب‌ در میانش عقیق و در خوشاب

 (951/2)

چونکه دید آن فضول آب زلال‌ همچو ریحان تر میان سفال

 (402/9)

جست کوهی در آن دیار بلند دور چون دور آسمان ز گزند

 (712/11)

چون قلم را به نقش پیوستی‌ آب را چون صدف گره بستی

 (912/9)

ریگ رنگین کشیده نخ بر نخ‌ سرخ چون خون و گرم چون دوزخ

 (542/6)

بوستان چون مشعبد از نیرنگ‌ خربزه حقه‌های رنگارنگ

 (842/7)

شربتی آب از آن زلال چو نوش‌ یا بهمت ببخش یا بفروش

 (172/3)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 370)

می شد آبی چو آب دیده در او ماهیانی ستم‌ندیده در او

 (992/9)

چشمه‌ای یافت پاک چون خورشید چون سخن صافی و چو سیم سپید

 (513/4)

گل کمر بسته در شهنشاهی‌ خاک چون باد در هواخواهی

 (813/8)

باغ چون نوح نقشبند شده‌ مرغ و ماهی نشاطمند شده

 (913/5)

آب باران که اصل پاکی شد با تو چون چشم شور خاکی شد

 (03/3)

د-مظاهر طبیعت:

روز رومی چو شب شود زنگی‌ گر برونش کنی ز سرهنگی

 (92/6)

ابری آمد چو ابر نیسانی‌ کرد بر سبزه‌ها گل‌افشانی

 (061/7)

روزی از روزهای دیماهی‌ چون شب تیرمه به کوتاهی

 (312/01)

صبح هارون صفت چو بست کمر مرغ نالید چون جلاجل رز

 (482/1)

صبح چون عنکبوت اصطرلاب‌ بر عمود زمین تنید لعاب

 (413/11)

گفت کابری سیه چراست چو قیر و ابر دیگر سپیدرنگ چو شیر

 (533/21)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 371)


6-مصنوعاتی که رنگ اشرافی دارد:

گفتمش همسر تو سایهء تست‌ تاج من خاک تخت پایهء تست

 (361/3)

لؤلؤیی چندم اوفتاد به چنگ‌ شب چراغ سحر به رونق و رنگ

 (533/21)

7-مصنوعاتی که رنگ سپاهی دارد:

تیر شه برق شد جهان افروخت‌ گوش و سم را به یکدگر بردوخت

 (901/21)

تیر مار جهنده در پیکار بد بود چون جهنده باشد مار

 (521/11)

شاه بهرام در میان مصاف‌ نوک تیرش چو موی موی شکاف

 (521/21)

تیر چون مار بیور اسب شده‌ زو سوار اوفتاده اسب شده

 (721/1)

8-سایر مصنوعاتی که به نوعی با زندگی انسان بستگی دارد:

کوشکی دید کرده چون گردون‌ آفتابش درون و ماه برون

 (46/4)

گشتی از نعل او شکارستان‌ نعل بر نعل چون نگارستان

 (96/6)

آتشی چون سیاه دود به رنگ‌ کاورد سر برون زدود آهنگ

 (47/4)

خانه‌ای دید چون خزانهء گنج‌ چشم بیننده زو جواهرسنج

 (77/21)

شوشه‌های زکال مشکین‌رنگ‌ گرد آتش چو گرد آینه زنگ

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 372)


(831/000)

راح گلگون چو گلشکر خنده‌ پخته گشته در آتش زنده

 (041/5)

گفت شهریست در ولایت چین‌ شهری آرسته چو خلد برین

 (151/3)

چون تنم در سبد نوا بگرفت‌ سبدم مرغ شد هوا بگرفت

 (551/01)

دزد گنج از حصار او عاجز کاهنین قلعه بد چو رویین دز

 (812/5)

در آن باره کاسمانی بود چون در آسمان نهانی بود

 (912/6)

همه دیوار و صحن او زر خام‌ به فروزندگی چو نقرهء خام

 (452/7)

فرشهایی کشیده بر سر تخت‌ نرم و خوشبو چو برگهای درخت

 (552/2)

گرده‌های سپید چون کافور نرم و نازک چو پشته و سینهء حور

 (852/01)

با دری چون دهان شیر فراخ‌ چون درآیم چو رو به از سوراخ

 (792/2)

دید دودی چو اژدهای سیاه‌ سر برآورده در گرفتن شاه

 (523/5)

بند بر پای من نهاد بزور کرد بر من سرای را چون گور

 (333/4)

 و از این قبیل است:(13/41،06/7،06/01،06/11،06/21،16/3، 16/4،26/6،36/41،46/1،46/2،46/7،76/5،99/2،101/6،801/6،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 373)


311/7،511/3،611/1،731/6،731/7،831/000،041/5،241/9، 541/7،251/5،061/8،961/9،981/01،612/1،612/11،712/21، 822/8،332/01،462/5).

9-مفاهیم مأخوذ از علوم:

از طبیعی و هندسی و نجوم‌ همه در دست او چو مهرهء موم

 (141/31)

01-مفاهیم ماخوذ از داستانهای مذهبی:

شاه پیغمبران به تیغ و به تاج‌ تیغ او شرع و تاج او معراج

 (6/8)

در چنین دوره کاهل دین پستند یوسفان گرگ و زاهدان مستند

 (24/4)

11-مفاهیم انتزاعی و عقلی:

ای نظامی مسیح تو دم تست‌ دانش تو درخت مریم تست

 (12/7)

ناف خلقش چو کلک رسامان‌ مشک در جیب و لعل در دامان

 (62/1)

جان چراغست و عقل روغن او عقل جانست و جان ما تن او

 (35/7)

در دل سختشان نخواهم دید نرمی آرم که نرمیست کلید

 (28/21)

هم بدین خسروی نیم خشنود کانگبینیست سخت زهرآلود

 (78/1)

از بسی لعل ریختن با در کشتی بخت شد چو دریا پر

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 374)


(99/6)

دل نهادم به بوسهء چو شکر روزه بستم به روزهای دگر

 (171/7)

زان مروت که بوی مشک دهد لؤلؤ تر چو خاک خشک دهد

 (163/9)

میوه‌ای دادمت ز باغ ضمیر چرب و شیرین چو انگبین در شیر

 (363/4)

ج-وجه شبه

 «معنا و خصوصیّتی است که اشتراک طرفین‌[تشبیه‌]در آن مورد نظر باشد»3ما اینجا وجه شبه را از نظر دریافت آن به وسیلهء حواس مورد بررسی قرار داده‌ایم یعنی‌ اینکه وجه شبه با کدامیک از حواس پنجگانه دریافتنی است.گاهی وجه شبه از اموری است که به وسیلهء حواس پنجگانه دریافت نمی‌شود ولی از طریق عقل و ادراک قابل درک است؛این نوع وجه شبه را وجه شبه عقلی می‌نامیم.موضوع‌ دیگری که در بحث از وجه شبه مورد توجه قرار گرفته آمیختگی حواس است،با در نظر گرفتن این مطلب که گاهی مثلا مشبه با سامعه دریافت می‌شود و مشبه به با حسی دیگر.

 چند نکته:

 گاهی دریافت وجه شبه تنها با تأمل در متن میسّر است مثلا وقتی سایه به چشمهء نور تشبیه شده است،بدون تأمّل در متن،دریافت غرض شاعر و وجه شبه تشبیه ممکن‌ نیست:

سایهء شه که هست چشمهء نور زان گل و گلستان مبادا دور

 (82/21)

 با دقّت در متن متوجه می‌شویم که غرض از سایه،لطف و عنایت و حمایت است؛ آنگاه به چگونگی تشبیه سایه به چشمهء نور پی می‌بریم.گاه وجه شبه با دو یا چند
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 375)


حس دریافت می‌شود مثلا در بیت زیر:

به چو گویی برآگنیده به مشک‌ پسته با خندهء تر از لب خشک

 (042/41)

 کروی بودن به را،که از رهگذر تشبیه آن به گوی حاصل شده است،با حس باصره‌ و خوشبویی آن را،که از طریق تشبیه آن به گوی پر از مشک حاصل شده،با حس‌ شامه درمی‌یابیم.مطلب دیگر توسّع محسوسات است به حوزهء امور انتزاعی مثلا شاعر بویایی را که در حوزهء حسّ شامّه است به مروّت و شیرینی را که در حوزهء حسّ‌ ذائقه است به صحبت نسبت می‌دهد:

زان مروت که بوی مشک دهد لؤلؤ تر چو خاک خشک دهد

 (163/9)

چو میان من و تو از سر عهد صحبتی تازه شد چو شیر و چو شهد

 (552/01)

 گاهی وجه شبه نسبت به یکی از مشبه و مشبه به عینیّتش اهمیّت دارد و نسبت به‌ دیگری ذهنیّتش.مثلا در بیت زیر:

مهدیی کافتاب این مهدست‌ دولتش ختم آخرین عهدست

 (22/21)

 مهدی(ع)به آفتاب تشبیه شده است و وجه شبه جهان‌افروزی است.جهان‌افروزی‌ خورشید عینیّتش مهم است زیرا از آن برطرف کردن ظلمت شب دریافت می‌شود و حال آنکه از جهان‌افروزی مهدی(ع)برطرف کردن ظلمت کفر،را درمی‌یابیم،که‌ در این یکی ذهنیّت وجه شبه اهمیّت دارد.نکتهء دیگر آن است که گاه وجه شبه از اموری است که با علم دریافت می‌شود در این صورت هم از امور عقلی است امّا آن‌ را با عقل غریزی نمی‌توان دریافت بلکه با عقلی که به وسیلهء علم و محفوظات ذهنی‌ تقویت شده دریافتنی است مانند وجه شبه در بیت زیر:

مشتری‌وار بر سپهر بلند گور کیوان کند به سمّ سمند

 در هفت پیکر وجه شبه بیشتر از اموری است که با حس باصره دریافت می‌شود.اگر
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 376)


وجه شبه با حسّ باصره دریافت شود یا رنگ است یا شکلی از اشکال هندسی و یا حرکت و حالت.

 1-وقتی وجه شبه از اموری است که با حس باصره دریافت می‌شود:

مهد بر چرخ ران که ماه تویی‌ بر کواکب دوان که شاه تویی

 (9/9)

شبروانرا شکوفه ده چو چراغ‌ تازه‌رو باش چون شکوفهء باغ

 (01/6)

بر زد از پای پرّ طاووسی‌ ماه بر سر چو مهد کاووسی

 (11/6)

او خرامان چو باد شبگیری‌ بر هیونی چو شیر زنجیری

 (21/31)

پر گرفتم چو مرغ بال‌گشای‌ تا کنم بر در سلیمان جای

 (51/2)

من چو رسام رشته‌پیمایم‌ از سررشته نگذرد پایم

 (81/4)

دشمنش چون درخت بیخ‌زده‌ بر در او به چار میخ زده

 (62/6)

ز آفتاب جلال اوست چو ماه‌ روی ما سرخ و روی خصم سیاه

 (62/7)

از فروغ دو صبح زیباچهر باد روشن چو آفتاب سپهر

 (72/8)

گوهر آینه‌ست سینهء تو آب حیوان در آبگینهء تو

 (13/7)

آفتابست شاه عالمتاب‌ دیدهء من شده برابرش آب

 (33/11)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 377)


و از این قبیل است:(61/11،92/6،03/3،23/8،63/4،83/9،04/9، 24/2،34/1،34/6،54/01،64/1،64/2،25/1،45/9،45/01،85/3، 06/7،06/01،06/11،06/21،16/3،26/8،36/41،46/2،46/4،46/5، 46/7،46/31،56/4،66/7،76/5،96/6،07/9،27/4،27/9،37/5، 37/8،47/4،47/5،47/6،47/8،57/5،57/8،67/3،77/21، 77/81،87/2،87/4،87/9،08/31،58/4،39/3،89/6،99/6،101/6، 401/2،701/7،901/21،011/31،311/7،511/3،611/4،611/6،121/61، 421/9،521/4،521/11،721/8،721/51،131/01،131/11،531/8، 731/6،931/7،931/01،041/3،041/5،141/11،241/7،541/11، 941/5،941/01،151/3،251/4،251/5،251/6،451/31،551/3، 551/01،551/31،651/8،651/61،751/2،751/3،751/8،951/1، 951/01،061/5،061/7،061/8،061/21،361/6،361/7،461/2،761/8، 761/61،961/9،371/71،281/3،581/2،581/01،781/5،981/01، 291/2،791/8،202/01،012/91،512/3،612/1،612/3،612/8،612/01، 712/21،812/3،912/9،022/2،222/6،822/9،332/01،432/41، 832/9،242/61،542/6،642/1،742/31،842/7،942/1،452/7، 752/4،062/5،162/1،162/2،162/51،262/1،262/2،462/5،662/6، 962/21،282/01،382/3،682/6،682/7،492/7،692/6،792/6، 992/9،503/2،903/7،113/21،513/4،513/31،813/4،913/5، 523/5،523/11،533/21،633/000،643/4،353/6).

 2-وقتی وجه شبه از اموری است که با حسّ لامسه دریافت می‌شود:

کشت چندان از آن سپاه به تیر که زمین نرم شد ز خون چو خمیر

 (521/5)

شیر در جوش چون پنیر شده‌ خون در اندام زمهریر شده

 (631/6)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 378)

مغزها در سماع گرم شده‌ دل ز گرمی چو موم نرم شده

 (041/6)

شکمی باید آهنین چون سنگ‌ کاسیاش از خورش نیابد تنگ

 (191/51)

سبزه در زیر او چو سبز حریر دیده از دیدنش نشاطپذیر

 (402/7)

دزد گنج از حصار او عاجز کاهنین قلعه بد چو رویین دز

 (812/5)

گرده‌های سپید چون کافور نرم و نازک چو پشت و سینهء حور

 (852/01)

نرم و نازک بری چو لور و پنیر چرب و شیرینتری ز شکّر و شیر

 (162/2)

تن چو سیماب کاوری در مشت‌ از لطافت برون رود ز انگشت

 (162/4)

چنگ و دندان نگر چو تیغ و سنان‌ چنگ و دندان چنین بود نه چنان

 (262/6)

 3-وقتی وجه شبه از اموری است که با حس شامّه دریافت می‌شود:

گرد کافور و خاک عنبر بود ریگ زر سنگلاخ گوهر بود

 (951/1)

چشمه‌هایی روان بسان گلاب‌ در میانش عقیق و در خوشاب

 (951/2)

 4-وقتی وجه شبه از اموری است که با حس سامعه دریافت می‌شود:

من که شاه سیاه‌پوشانم‌ چون سیه ابرزان خروشانم

 (081/31)

بلبل‌آسا بر او درود آورد وز درختش چو گل فرود آورد

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 379)


(062/5)

نعره‌ای زد چو طفل زهره شکاف‌ یا زنی طفلش اوفتاده ز ناف

 (362/4)

صبح هارون صفت چو بست کمر مرغ نالید چون جلاجل زر

 (482/1)

بلبل آواز برکشید چو کوس‌ همه شب تا به وقت بانگ خروس

 (813/9)

بر سر سرو بانگ فاختگان‌ چون طرب رود دلنواختگان

 (813/11)

 5-وقتی وجه شبه از اموری است که با حسّ ذائقه دریافت می‌شود:

از یکی سو دونده آب فرات‌ به گوارندگی چو آب حیات

 (46/8)

انگبینی به روغن آلوده‌ چرب و شیرین چو صحن پالوده

 (801/6)

شربتی آب از آن زلال چو نوش‌ یا بهمت ببخش یا بفروش

 (172/3)

آفتابی هلال غبغب او رطبی ناگزیده کس لب او

 (203/3)

 6-وقتی وجه شبه از اموری است که با عقل و ادراک دریافت می‌شود:

شاه پیغمبران به تیغ و به تاج‌ تیغ او شرع و تاج او معراج

 (6/8)

چاریارش گزین به اصل و به فرع‌ چار دیوار گنج خانهء شرع

 (8/4)

من کزان آب درکنم چو صدف‌ ارزم آخر به مشتی آب و علف

 (81/8)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 380)

پوست بیمغز دیده‌ایم چو خواب‌ مغز بیپوست داده‌ایم چو آب

 (12/1)

ای نظامی مسیح تو دم تست‌ دانش تو درخت مریم تست

 (12/7)

شه چو دریاست بی‌دروغ و دریغ‌ جزر و مدش به تازیانه و تیغ

 (42/4)

گوهر کان حرم دریدهء اوست‌ کان گوهر درم خریدهء اوست

 (72/1)

آسمان با بروج او بدرست‌ هفت خوان و دوازده رخ تست

 (03/51)

همه عالم تنست و ایران دل‌ نیست گوینده زین قیاس خجل

 (13/1)

بزم نوشیروان سپهری بود کز جهانش بزرگمهری بود

 (13/41)

 همچنین رجوع کنید به بخش مربوط به مشبه به و مشبّه.

 7-وقتی وجه شبه از اموری است که در دریافت آن آمیختگی حواس به‌ چشم می‌خورد:در بیت زیر:

معجزش خار خشک را رطبست‌ رطبش خار دشمن این عجبست

 (8/9)

 رطب به خار تشبیه شده است.هر چند این هردو در حوزهء حس باصره هم هستند امّا خاصیّت رطب شیرینی است که با حسّ ذائقه دریافت می‌شود و خاصیّت خار خلندگی است که با حس لامسه دریافت می‌شود از این رو در دریافت وجه شبه با آمیختگی حواس مواجهیم.در بیت زیر نیز که وجه شبه از امور متعدّد است باد و حس باصره و ذائقه دریافت می‌شود:

میوه بر میوه سیب و سنجد و نار چون طبر خون ولی طبر زد وار

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 381)


(942/1)

 چون طبر خون بودن میوه‌های مزبور که حاکی از سرخی آنهاست با حس باصره‌ دریافت می‌شود ولی طبر زد وار بودنشان که حاکی از شیرینی آنهاست با حسّ ذائقه، که البته این مورد از مقولهء آمیختگی حواس نیست بلکه چون وجه شبه دو چیز است‌ با دو حس دریافت می‌شود.موضوع دیگر دربارهء آمیختگی حواس در دریافت‌ وجه شبه آن است که در بعضی موارد انسان به باد تشبیه شده است که اگر باد را چیزی محسوب کنیم که اثرش را به وسیلهء حس باصره دریافت می‌کنیم آنگاه طرفین‌ تشبیه هردو با حس باصره دریافت می‌شوند و آمیختگی حواس در میان نیست ولی‌ حقیقت آن است که باد با حسّ لامسه دریافت می‌شود و در این صورت در مواردی‌ که انسان به باد تشبیه شده است در دریافت وجه شبه با آمیختگی حواس مواجهیم.

 چند مورد از تشبیهاتی که در آن انسان به باد تشبیه شده است:

اشقر انگیخت شهریار جوان‌ سوی آن گرد شد چو باد روان

 (07/9)

تا توانم چو باد نوروزی‌ نکنم دعوی کهن‌دوزی

 (38/8)

در کمر چست ک‌رد عطف قبا در دم شیر شد چو باد صبا

 (89/6)

شاه از آن نوبهار کشمیری‌ خواست بویی چو باد شبگیری

 (741/4)

 تشبیه فشرده‌4

 تشبیهی است که در آن دو رکن وجه شبه و ادات تشبیه حذف شده و مشبه و مشبه به به‌ صورت ترکیب اضافی شکل گرفته است.در این ترکیب معمولا مشبه به مضاف‌ است و مشبه مضاف الیه.در تشبیه فشرده ممکن است مشبه به امری حسی باشد و مشبه امری انتزاعی:کان جود(42/3)،یا مشبه به از موجودات وهمی باشد و مشبه‌ از امور محسوس:اژدهای عنان(131/21)،یا مشبه به از موجودات وهمی باشد و
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 382)


مشبه از مفاهیم انتزاعی:دیو آرزو(19/7)،یا مشبه به امری انتزاعی باشد و مشبه‌ امری حسی:کیمیای سخن(38/21)،یا هردو طرف تشبیه از امور محسوس‌ باشند:ناخن برای انگشت(8/01)،یا هردو طرف از امور انتزاعی باشند:کیمیای‌ فتنه(123/9).

 در تشبیهات فشردهء هفت پیکر غالبا مشبه از امور انتزاعی است و مشبه به از امور محسوس.

 1-وقتی مشبه به از امور محسوس باشد:

 الف:از عناصر طبیعت یا مظاهر آن است مانند:

 گرد زوال(3/1)،نور شرع(41/21)،کان جود(42/3)،کان گزاف(23/5)،آب‌ سخن(63/3)،غبار حسد(05/4)،خار حسد(05/5)،باغ سرمدی(15/2)، خرمن مهر و مردمی(26/7)،محیط سپهر(211/4)،گل جبهت(511/21)،صبح‌ فتح(531/11)،خرمن عیش(141/6)،چشمهء نور(471/11)،صبح روی‌ (471/21)،باغ انجم(791/01)،شکوفهء مهر(532/1)،ترنج پستان(752/21)، باغ روزگار(462/31)،باد صرع(682/6)،سیب زنخ،نار پستان(992/6)، چشمهء آفتاب(643/3)،باغ ضمیر(363/4)،کشتزار هنر(563/5)،صبح‌ نزول(12/6)،غبار غمناکی(201/31).

 یا از اجرام سماوی است مانند:

 آفتاب جلال(62/7)،سهیل جمال(76/31)،ماه عمر(912/5).

 ب:نام حیوان یا پرنده یا خزنده است:

 پیل چرخ(94/8)،خربخت(651/2)،مرغ امید(461/9)،آهوی شب‌ (761/51)،مار نیرنگ(212/1).

 ج:از عناصری است که رنگ سپاهی دارد:

 کمند نیاز(31/7)،درع صبر+پیکان غم(25/8)تیغ صبح(76/1)،تیغ‌ آفتاب(521/7)،تیغ یک میخ آفتاب+جوشن شب(603/7).

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 383)


د:از اشیائی است که رنگ اشرافی دارد:

 خزاین جود(2/4)،تاج خرسندی(6/3)،لعل آفتاب(34/3)،نگین دل‌ (19/11)،سکهء عشق(301/4)،گنج بوسه(561/8)،دو گوهر بصر(272/3)، گوهر چشم(982/61).

 هـ:صفت انسان یا عضوی از اعضا یا جزئی از اجزاء اوست:

 ناف خلق(62/1)،مادر کن(421/2)،دست زور(07/3)،پنجهء زور(07/01)، زنگی زلف(711/3)،چشم پرهیز(421/31)،نقاش باد(631/3)،هندوی خال‌ (661/41)،سیفور شب(181/6)،شاه شب(832/61)،روی گل(103/11)، کاتب الوحی گل(713/5)،پیل‌بند زمانه(853/31)،تنگ چشمان معنی‌ (563/1)،مادر خاک(3 و 2 و 353/1)،صرعیان طبع(852/4).

 و:از مصنوعات است و در این صورت یا اسم مکان است یا از مصنوعات‌ دیگری است که به نحوی با زندگی انسان بستگی دارد.قابل ذکر است که اسم مکان‌ را با توسعی در معنی در نظر گرفته‌ایم و اسامی ولایت و اقلیم و نظایر آن را هم در این قسمت آورده‌ایم: I -وقتی مشبه به تشبیه فشرده اسم مکان است:

 گنج خانهء شرع(8/4)،ایوان قدس(01/5)،ولایت جود(03/21)،گنج‌ خانهء غیب(63/5)،گنج خانهء راز(65/7)،درگه کرم(16/21)،نگارخانهء جود (68/5)،ملک عشق(201/51)،نشاط خانهء خاک(241/7)،خانه‌هی کام و هوا (341/8)،میدان گفتگو(461/9)،اقلیم خوشدلی(271/01)،حجله ناز(281/7)، قلعهء ماه(391/6)،خانهء دولت(891/3)،گنج خانهء خاک(112/3)،نگارخانهء چین‌ (023/4)،گور تنهایی(053/4)،ولایت خرد(653/3)،قلعهء قناعت(563/7). II -وقتی که از سایر مصنوعات(و نیز اموری)است که به نوعی با زندگی انسان‌ بستگی دارد.

 آتش جوانی(08//9)،آتش لعل(4/7)،ناخن برای انگشت(8/01)،مهر مراد(11/2)،قفل هستی(32/1)،نقاب شب(82/8)،جلاجل ماه(92/3)،آتش‌ حسد(05/6)،لوح سخن(05/11)،نقش نیکنامی(15/4)،گوی وحدت(45/3)،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 384)


شمایل هنر(55/1)،طوق سرپرستی(65/3)،تخم بیداد(75/41)،ادیم یمن‌ (76/31)کشتی بخت(99/6)،قفل غم(101/11)،سرمهء فریب(611/71)،گوی‌ سر(521/9)،مهره مار سنان(131/21)،تخم مهربانی(431/6)،گلشکر خنده‌ (041/5)،عماری خواب(761/61)،زنجیر زلف(961/9)،حرف خرمی‌ (271/31)،مهد ماه(181/6)،نقش مهر(681/11)،طشت مه(881/1)،بار دلتنگی(291/11)،مهد آفتاب(391/6)،می وصل(312/8)،نقاب زلف‌ (712/2)،پردهء جهان(322/11)،عماری ماه(822/6)،مهرهء مهر(332/5)،فوارهء نور(742/4)،پردهء شرم(062/71)،پردهء ظلمت(362/7)،نقاب مه(562/1)، چراغ دو چشم(372/7)،رسن زلف(472/9)،کلید نجات(672/2)،چراغ دیده‌ (672/4)،جریدهء جهد(782/4)،پرند گل(103/11)تخم نیکویی(413/7)،مهر حق السکوت(823/6)،دیگ بیداد(933/01)،آتش کین(343/31).

 2-گاه مشبه به در تشبیه فشرده از امور انتزاعی است:

 کیمیای سخن(38/21)،برات پیروزی(501/6)،کیمیای فتنه(123/9)

 و گاهی

 3-از موجودات وهمی:

 دیو آرزو(19/7)،اژدهای سپهر(021/3)،اژدهای عنان(131/21)،دیو بو الفضولی؟(402/2).

تمثیل

 در تعریف تمثیل گفته‌اند:«شاخه‌ای از تشبیه است»،«و آن تشبیه حالی است به‌ حالی از رهگذر کنایه،بدین‌گونه که خواسته باشی به معنایی اشارت کنی و الفاظی‌ به کار بری که بر معنایی دیگر دلالت دارد اما آن معنا خود مثالی باشد برای مقصودی‌ که داشته‌ای...»5

 در این نوشته تمثیل به مفهوم وسیعتری در نظر گرفته شده است و علاوه بر آنچه که تعریف فوق را شامل می‌شود،تعدادی از تشبیهات مرکب،که در آنها مشبه‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 385)


و مشبه به امور متعدّدی هستند،و بعضی از ارسال المثلهایی که در ساخت آنها نیروی‌ تخیل به کار رفته نیز ذکر شده است:

 1-چند نمونه از ارسال المثلهایی که در شمار تمثیل آورده‌ایم:

مرغی انگاشتم نشست و پرید نه خر افتاده شد نه خیک درید

 (071/6)

چون درآمد رخت به جلوه‌گری‌ عقل دیوانه شد که دید پری

 (471/41)

بختم از دور گفت کای نادان‌ لیس قریه وراء عبّادان

 (671/41)

هفت رنگست زیر هفت اورنگ‌ نیست بالاتر از سیاهی رنگ

 (181/7)

چاره‌ای بایدم نه خرد بزرگ‌ تا رهد گوسفندم از دم گرگ

 (322/8)

واگهی نه که هرچه ما داریم‌ در نقاب مه اژدها داریم

 (562/1)

 2-چند نمونه از تشبیهات مرکبی که جزء تمثیل آورده‌ایم:

به طبر زد شکر برآمیزد بر طبر خون ز لاله خون ریزد

 (013/8)

میل در سرمه‌دان نرفته هنوز بازیی باز کرد،گنبد کوز

 (213/3)

دامن دلبرش گرفته به چنگ‌ چون دری در میانهء دو نهنگ

 (213/31)

درّ ناسفته را به مرجان سفت‌ مرغ بیدار گشت و ماهی خفت

 (513/1)

من بدو زنده‌دل چو شب به چراغ‌ او به من شادمان چو سبزه به باغ

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 386)


3-چند نمونه برای آنچه که اصولا تمثیل نامیده می‌شود و تعریفش در آغاز این مبحث آورده شد:

بر پر ندار چه صورتی زیباست‌ مار در حلقه خار در دیباست

 (222/51)

در کنارش کشد چنانکه هواست‌ سرخ گل در کنار سر و رو است

 (013/5)

خرمن گل درآورید به بر مغز بادام در میان شکر

 (213/2)

شاه اگر مست خصم هشیارست‌ شحنه گر خفته دزد بیدارست

 (223/6)

 و از این قبیل است:(01/2،51/3،51/8،61/3،12/3،42/7،82/21، 23/6،43/5،73/6،93/1،04/9،14/6،14/9،74/4،74/8،7 و 84/4، 21 و 25/2،45/51،55/7،65/31،75/4،75/6،85/4،41 و 95/31، 06/8،36/2،56/01،56/81،76/2،86/8،27/8،57/6،57/9،57/01، 08/01،18/7،28/7،01/11 و 38،48/1،58/9،78/7،88/21،98/21، 98/31،09/1،19/21،29/31،39/7،11 و 01 و 9 و 39/8،01 و 9 و 49/5،59/11، 79/4،21 و 11 و 79/01،99/41،201/6،51 و 5 و 501،601/1،901/41،011/3، 211/1،411/2،511/2،711/6،4 و 911/3،41 و 621/7،821/31،921/4، 031/3،231/8،51 و 11 و 331/5،431/7،531/5،831/6،831/7، 5 و 931/4،041/1،241/1،641/8،741/3،11 و 7 و 741/5، 51 و 21 و 11 و 5 و 051/3،151/21،251/41،451/51،551/5،651/2، 751/3،9 و 751/7،951/4،061/4،161/1،4 و 161/01،51 و 31 و 261/7، 461/9،561/11،661/6،5 و 4 و 21 و 761/31،31 و 11 و 961/8،071/3، 7 و 071/4،271/01،31 و 21 و 01 و 9 و 8 و 471/7،31 و 8 و 6 و 671/5،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 387)


6 و 771/1،8 و 871/4،41 و 971/1،2 و 181/1،8 و 4 و 281/2،681/61، 41 و 781/31،881/4،191/1،1 و 3 و 291/6،01 و 291/5، 11/51 و 01 و 7 و 391/6،491/3،591/6،11 و 01 و 9 و 8 و 7 و 691/6،11 و 791/01، 7/31 و 891/6،8 و 6 و 991/1،202/61،602/9،802/31،112/11،41 و 212/6، 312/5،3 و 412/2،11 و 01 و 512/7،51 و 5 و 712/4،322/21،722/21، 31 و 132/8،41 و 31 و 11 و 9 و 332/5،3 و 432/1،01 و 532/7،042/01، 742/51،252/3،652/4،7و 752/3،162/3،162/7،162/01،1 و 362/5، 6/8 و 862/4،172/6،372/8،8 و 7 و 972/3،082/21،01 و 182/9،382/11، 6 و 482/5،4 و 882/7،492/1،792/1،003/9،11 و 01 و 103/9،01 و 203/11، 303/31،11 و 403/21،503/61،603/01،703/1،11 و 01 و 9 و 703/8،803/8، 01 و 5 و 4 و 903/2،6 و 7 و 013/01،313/4،6 و 223/4،523/21،51 و 133/1، 733/01،733/21،243/2،343/21،543/8،743/6،153/21،253/3، 453/01،753/3،5 و 063/4،063/9،563/6).

استعاره

 در حقیقت تشبیهی است که جز رکن مشبه به،سه رکن دیگر آن حذف شده و مشبه به‌ به جای مشبه آمده است.مراد ما از استعاره،استعارهء مفرده یا مصرّحه است که در آن کلمه‌ای استعاره از کلمه‌ای دیگر است مانند کلمهء ماه که استعاره از زیباروی‌ باشد.در هفت پیکر عناصر سازندهء استعاره یا از اشیاء طبیعی است مانند گل و گیاه‌ و ماه و خورشید؛یا از مظاهر طبیعت است مانند شب و روز؛یا انسان است؛یا حیوان و پرنده؛و یا از اشیاء مصنوع.

 1-وقتی که عنصر سازندهء استعاره از اشیاء طبیعی است:

 الف:از گلها و میوه‌هاست:

 برگ لاله:استعاره از انسان(بهرام)(85/5)،بنفشه:استعاره از موی سیاه‌ (45/01،943/01)،پستهء شکرشکن:استعاره از دهان(572/3)،تازه گل:استعاره‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 388)


از معشوق(881/4)،ترنج طبع‌گشای:استعاره از پستان(852/1)،خرمن گل: استعاره از معشوق(213/3)،رطب:استعاره از لب(862/8،332/41)، رطب دانه:استعاره از معشوق(781/61)،سرخ سیب:استعاره از آتش(831/1)، سرخ سیب شهدآمیز:استعاره از معشوق(512/6)،سرخ گل:استعاره از معشوق‌ (432/51)،سمن:استعاره از نقاب سپید(711/6)،شکوفه:استعاره از انسان‌ (خیر)(082/21)،شکوفهء پاک:استعاره از انسان منزّه(05/4)،شکوفهء نعز: استعاره از زن زیبا(871/7)،طبر خون:استعاره از آلت تناسلی زن(013/8)، عناب:استعاره از آتش(731/9)،غنچهء گل:استعاره از دهان(532/7)،فندق: استعاره از زغال؟(731/9)،گل:1-استعاره از چهره(611/51،182/11)؛2- استعاره از معشوق(911/4،692/6)؛3-استعاره از سخن(53/2)،4-استعاره‌ از فرزند کرپ ارسلان(82/21)،گل سوری:استعاره از رخسار(711/6)،گل‌ صد برگ:استعاره از معشوق(162/9)،گل گلاب‌انگیز:استعاره از معشوق‌ (781/51)،لاله:1-استعاره از رخسار(611/81،45/01)؛2-استعاره از آتش‌ (831/31)؛3-استعاره از آلت تناسلی مرد(013/8)،نار 1-استعاره از پستان‌ (371/3،203/5)؛2-استعاره از گونه(332/41)،نار و نارنج:استعاره از پستان‌ (003/9)،(دو)نرگس:استعاره از(دو)چشم(911/4،372/8،972/7)،(دو) نرگس مست استعاره از(دو)چشم(611/51،432/2)،یاسمن:استاره از موی‌ سپید(943/01).

 ب:گیاهان(درختان):

 برگ بهار:استعاره از ستاره(791/01)،درخت:استعاره از دانش(12/8)، درخت عالی شاخ:استعاره از اسرار آفرینش(402/1)،سبزهء زمردوار:استعاره از آسمان(791/01)سرو:1-استعاره از معشوق(472/8،682/6)،2-استعاره از قامت معشوق(611/81)؛سرو بلند:1-استعاره از معشوق(532/7)؛2-استعاره‌ از مرد بالابلند(972/7)،سروبن:استعاره از مرد(بهرام)(943/01)،سرو پربار: استعاره از قامت معشوق(203/5)،سرو سوسن‌بوی:استعاره از اندام(691/6)،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 389)


سرو سیمین:1-استعاره از معشوق(162/9)،2-استعاره از اندام معشوق‌ (711/1)،سرو قامت:استعاره از معشوق(103/6)،سرو نازنده:استعاره از معشوق(091/41)،خردمند سرو:استعاره از معشوق(791/11)دو سرو:استعاره‌ از دو زن زیبا(213/21)،زادسرو:استعاره از معشوق(111/8،903/1)، سهی‌سرو:1-استعاره از معشوق و زن زیبا(403/1،531/5،161/6)؛2- استعاره از قامت راست(45/7)،شاخ هفت‌بیخ:استعاره از هفت آسمان‌ (54/21)؛گیا:استعاره از پوست گور(27/8)،

 ج-اجرام سماوی:

 ماه(مه):1-استعاره از معشوق و دختر و زن زیبا(011/4،111/71، 811/4،911/3،021/31،361/8،361/9،561/01،171/5،271/01، 271/41،491/4،891/41،991/1،912/11،122/5،11 و 062/7،062/71، 162/8،01 و 9 و 882/8،003/5،903/3)؛

 2-استعاره از رخسار زیبا(611/61،711/1،711/6،911/3،262/8، 992/11،003/7)،3-استعاره از بهرام(85/7)

 همچنین:ماه آفتاب‌پرست(512/4)،ماه آفتاب‌نشان(371/5)،ماه بخشیده‌ (661/21)،ماه بزم‌آرای(412/9)،ماه تنها خرام(991/21)،(خرامنده)ماه‌ خرگاهی(722/3،572/4)،ماه دوشینه(413/61)،ماه دو هفته(711/7)،ماه زیبا (471/5)،ماه زیباچهر(371/5،762/8)،ماه مهربان(591/8)،ماه مهرپرست‌ (962/5)،نیز استعاره از زن و معشوق زیباست.آفتاب:1-استعاره از معشوق و زن زیبا(87/2،161/2،271/01)؛2-استعاره از بهرام(46/4،99/1)3- استعاره از آتش(831/2)،آفتاب گلشن:استعاره از معشوق(471/11)، بلندآفتاب:استعاره از پادشاه(663/5)،زهره:استعاره از معشوق(612/5)، ستاره:1-استعاره از بهرام(041/01)،ستارهء سحری:استعاره از زن زیبا(161/3)، سهیل:استعاره از بهرام(58/3)،مهر:استعاره از روی زیبا(733/3)،نجم‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 390)


الیمانی:استعاره از بهرام(76/21)،هفت سپهر:استعاره از هفت گنبد(441/8).

 د-کوه و دریا و چشمه و آب و..:

 آب:استعاره از سخاوت(43/6)،باغ ابراهیم:استعاره از آتش‌ (831/5)،بیستون:استعاره از منقار پرنده(751/3)،بیستون هفت ستون:استعاره‌ از هفت گنبد(541/3)،جوی انگبین:استعاره از سخن شیرین(862/8)،چشمه:1 -استعاره از بهرام(85/8)؛2-استعاره از انسان خردمند(522/4)؛3-استعاره‌ از خورشید(43/2)؛4-استعاره از تیر(57/3)؛چشمهء آب:استعاره از بهرام؟ (091/41)،چشمهء رحیق:استعاره از لب(162/01)،چشمهء قند:1-استعاره از معشوق(162/11)؛2-استعاره از سخن شیرین(891/6)،چشمهء نور:1-استعاره‌ از خورشید(413/01)؛2-استعاره از معشوق(471/11)،چارسوی غم:استعاره‌ از جهان مادی(653/7)،حبش:استعاره از سرزمین نظامی(64/9)،ختن: استعاره از باغ(203/11)،خیل خانهء خاکی:استعاره از جهان(201/31)،دریا: استعاره از جوان عاشق(132/8)،دو چشمه:استعاره از دو شاخ تیر(57/3)، روضه:استعاره از آتش(931/6)،ریگ آبدار:استعاره از انسان(-شرّ)(172/1)، غار:استعاره از جهان مادی(753/7)،کان لعل:استعاره از بکارت(332/31)، گلستان:استعاره از زن کرپ ارسلان(82/21)،یخ:استعاره از زمین(853/9)، قطبی از پیکر جنوب و شمال:استعاره از قصر خورنق(06/7)،آب حیات: استعاره از آلت تناسلی زن(403/11)،آب کوثر:استعاره از شراب(862/4)، بهشت 1-استعاره از مسند وزارت(133/51)؛2-استعاره از حجره‌ای در خورنق‌ (08/1)دوزخ:1-استعاره از زندان(133/51)؛2-استعاره از آتش(931/6)،

 2-وقتی عنصر سازندهء استعاره یکی از مظاهر طبیعت است:ابر:استعاره‌ از دست بخشنده(03/6)،تندباد بی‌اجل:استعاره از شر(08/21)،دو صبح‌ زیباچهر:استعاره از دو فرزند الب ارسلان(72/8)،باد:استعاره از اسب‌ (08/21)،سواد:استعاره از گیسو(003/4)،شب تار:استعاره از لباس سیاه‌ (081/01)،شب تیره:استعاره از یزدگرد(75/1)،شکفته بهار:استعاره از زن‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 391)


زیباروی(682/21)،ظلمت:استعاره از زغال(831/3)،ظلمات:استعاره از زغال(831/7)،غبار:استعاره از صرع(682/21)،گرد یاقوت:استعاره از پرتو خورشید(922/7)،نوبهار:استعاره از زن(741/4)،نور:استعاره از زن زیبا؟ (271/8)،نور بی‌حجاب:استعاره از خداوند(791/01)،نور چشم:استعاره از معشوق(162/11).

 3-وقتی عنصر سازندهء استعاره نام انسان،صفت او یا از امور وابسته به وی‌ است:

 آفت دیو:استعاره از صرع(582/3)،ترانه:استعاره از زن(361/61)، ترک:استعاره از آتش(831/4)،جان‌دیده:استعاره از معشوق(781/61)،چشم‌ روشن:استعاره از معشوق(471/11)،خزف گوهران:استعاره از دیوها(362/8)، خلیفهء شام:استعاره از ماه(21/01)،خون:استعاره از آتش(731/8)،دیباروی: استعاره از سیم و زر مسکوک(251/51)،دیدهء جان:استعاره از معشوق‌ (781/61)،روشنان:استعاره از زنان زیبا(292/3)،رومی:استعاره از رخسار سپید(161/11)،روی‌بستگان سپهر:استعاره از اسرار آسمانی(95/21)،زنگی: استعاره از گیسو(161/11)،سبزپوشان:استعاره از فرشتگان(01/1)،سلطان‌ مشرقی:استعاره از خورشید(482/2)،سلیمان:استعاره از بهرام(891/1)،شاه‌ انجم 1-استعاره از خورشید(513/21)؛2-استعاره از پادشاه(بهرام)(833/8)، شاه خوبان:استعاره از زن زیبا(952/4)،شاهدان قصر بهشت:استعاره از زنان‌ زیبا(892/21)،شاه شکرلبان:استعاره از زن زیبا(371/01)،شبروان:استعاره از ستارگان(01/6)،عروسان چرخ:استعاره از ستارگان(71/9)عطرسایان شب: استعاره از فرشتگان(01/1)،کوره تابان کیمیای سپهر:استعاره از منجمان(06/6)، گل‌افشانی:استعاره از محلّ نمایش زنان زیبا(892/4)،لشکر روم:استعاره از چهره(161/9)،گنجه خیزر و می کار:استعاره از سخن شاعر(163/3)،لشکر رنگ:استعاری از موی(161/9)،لعل پیوند:استعاره از نویسندهء داستان بهرام گور (843/41)،نقطهء خط اولین پرگار:استعاره از پیامبر اکرم(6/5)،نوبر باغ‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 392)


هفت چرخ کهن:استعاره از پیامبر اکرم(6/6)،هفت کیمیا:استعاره از هفت زن‌ بهرام(431/7)،نوعروس:استعاره از آتش(831/9)،هندو:استعاره از عاشق‌ (861/81)،هندوان:استعاره از غمها(561/2)،یوسف:استعاره از عاشق‌ (503/61)،فرشته پناه:استعاره از گور(053/8).

 گاهی کلمه‌ای که استعاره از چیزی واقع شده از آن دسته از موجودات نامرئی‌ است که اگر موجود شوند به صورت انسان خواهند بود مانند:

 پری:استعاره از معشوق وزن:(171/51،681/01،981/61،891/1، 312/4،312/5،322/6،232/1،582/3)،پری‌زاد(ه)1-استعاره از معشوق و زن(261/3،312/5،972/9،303/6،)؛2-استعاره از کودک(فرزند سلیمان) (981/61)،حور:استعاره از زن زیبا(061/9،271/8،712/4،862/5)، حور العین:استعاره از زن زیبا(481/11،862/4)،زبانی زشت:1-استعاره از زندانبان(133/51)؛2-استعاره از انسان(شر)(082/31).فرشتهء فلکی:استعاره‌ از زن زیبا(572/31).

 4-وقتی عنصر سازندهء استعاره حیوان یا پرنده یا خزنده یا از متعلقات‌ آنهاست:

 آهوی ترک چشم:استعاره از زن زیبا(741/7)،پر:استعاره از پشت اسب‌ یا زین؟(242/7)،پرنده:استعاره از اسب(242/7)،پیر گرگ روبه‌باز:استعاره‌ از دنیا(571/01)،تندشیر:استعاره از بهرام(59/31،801/21)،خر:استعاره از جسم(94/2)،دو پیل ناوردی:استعاره از شب و روز(94/01)،دهانهء شیر: استعاره از افق(442/01)،روبهان:استعاره از افراد بزدل(89/41)،ستور: استعاره از جسم(25/4)،سمور:استعاره از تاریکی(603/7)،سیاه‌شیر:استعاره‌ از مرد(303/21)،سیمرغ آفتاب شکوه:استاره از مرد خردمند(422/51)،شیر 1 -استعاره از رقیب(591/41)؛2-استعاره از بهرام(37/9،31%611،2%811)؛ 3-استعاره از اسب(621/01،431/7)،شیر آتشین‌بیشه:استعاره از بهرام‌ (08/01)،شیر نر:استعاره از بهرام(58/4)،غزال سیم‌اندام:استعاره از زن زیبا
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 393)


(211/11)،کبک علوی خرام:استعاره از براق(11/5)،گور:استعاره از زن‌ (403/21)،گور عیار:استعاره از بهرام(85/9)،مار:استعاره از رقیب(591/2)، مرغ:استعاره از خورشید(3/5)،مرغ صبحگاهی:استعاره از خورشید (832/5).

 گاه کلمه‌ای که استعاره از چیزی واقع شده از آن دسته از موجودات موهوم یا نامرئی است که اگر موجود شوند به صورت حیوان خواهند بود:اژدها:1-استعاره‌ از بهرام(58/2)،2-استعاره از دنیا(14/7،14/8)؛3-استعاره از رقیب‌ (591/1)؛4-استعاره از زلف(992/5)؛5-استعاره از شمشیر(621/01)؛6- استعاره از پلیدی(562/1)،اهرمن:استعاره از اژدها(57/01).

 5-وقتی عنصر سازندهء استعاره یکی از مصنوعات است:

 الف-از مصنوعاتی است که رنگ اشرافی دارد:

 الماس:استعاره از شمشیر(08/8)،پیروزه:استعاره از جامهء کبود(28/7)، تاج‌سخن:استعاره از پیامبر اکرم(6/6)تاج زر:استعاره از شعلهء شمع(83/9)، تاج عنبر:استعاره از گیسو(711/2)،درّ:1-استعاره از سخن و غزل(56/71، 361/61،91/4،503/31)؛2-استعاره از نسخه(کتاب)(71/4)؛3-استعاره‌ از تیر(701/8)؛4-استعاره از آلت تناسلی زن(671/8)؛5-استعاره از پیه‌ حیوان(37/3)؛6-استعاره از دندان(93/1)،درة التّاج عقل:استاره از پیامبر اکرم(6/6)،دو گوهر(جفت):استعاره از دو چشم(3 و /2(192)،سیم:استعاره از اندام(941/51،003/4)سیم ساده:استعاره از اندام(471/4)،سیم مراد: استعاره از اندام(003/4)،عقیق:1-استعاره از لب(891/6،492/1)؛2- استعاره از خون(37/3)؛3-استعاره از بهرام(28/7)؛4-استعاره از آلت‌ تناسلی زن(162/01)،عقیق تر:استعاره از رخسار(212/4)،گرامی‌در:استعاره از معشوق(182/3)]،گنج:استعاره از آلت تناسلی زن(432/3)،گنج در:استعاره از آلت تناسلی زن(013/7)،گنج کیخسروی:استعاره از بهرام(053/51)،گنج‌ گهر:استعاره از آلت تناسلی زن(591/6)،گنجینه:1-استعاره از آلت تناسلی زن‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 394)


(871/8)،2-استفاده از بکارت(471/6)،گوهر(گهر):1-استعاره از زن زیبا (711/9،021/8،431/9،661/8)؛2-استعاره از دوشیزه(882/4)؛3- استعاره از انسان(خیر)(092/51)؛4-استعاره از چشم(082/9،082/01)؛5- استعاره از صنعت شعری(81/5)؛6-استعاره از آلت تناسلی زن(591/6، 432/3)،گوهر نهنگ‌آویز:استعاره از تصویر زن زیبا(222/21)،لعل:1-1 ستعاره از لب(051/5،061/21،281/8،503/31)؛2-استعاره از اشک خونین‌ (93/1)،لعل تازه:استعاره از لب(99/41)،لعل ریزه:استعاره از تاریخ شهریاران‌ (61/01)،لعل کان:استعاره از افسانهء سرخی(512/11)،لعل یکتا:استعاره از زن‌ زیبا(132/4)،لؤلؤ:استعاره از غنچه(713/1)،لؤلؤ تر:1-استعاره از گل‌ (163/9)؛2-استعاره از سخن(99/41)،مروارید:استعاره از اشک(991/3)، نسفته در:استعاره از دوشیزه(361/61)،نقره:استعاره از آسمان(632/9)، یاقوت:استعاره از شراب(062/51)،

 ب:از مصنوعاتی است که رنگ سپاهی دارد:

 تیر یک زخمه:استعاره از عشق(991/2)،دشنهء تیز:استعاره از نور آفتاب‌ (65/5)، ج:از مصنوعاتی است که به نحوی با زندگی بشر بستگی دارد:

 آب گل:استعاره از اشک(911/4)،آینه:استعاره از خورشید(613/3)، بتان:استعاره از زنان زیبا(852/5،603/6،603/9)،بتان خرگاهی:استعاره از زنان زیبا(992/11)،بت گلندام:استعاره از زن زیبا(211/41)،بند:استعاره از کوری(972/8)،پرده:استعاره از اسرار آفرینش(302/21)پرنیان:استعاره از آتش(831/5)،ترازوی صبح:استعاره از خورشید(281/1)،تنگوشا:استعاره از قصر خورنق(06/7)،چاربالش:استعاره از چهار عنصر(741/8)،چراغ:1- استعاره از معشوق(833/1)؛2-استعاره از چشم(372/7)،چراغ جهان: استاره از بهرام(281/2)،چراغ کلیم:استعاره از آتش(831/5)،چراغ وجود: استعاره از سلیمان(ع)(981/6)،حجره:استعاره از جهان مادی(653/7)،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 395)


حریر:استعاره از دفتر شعر(02/3)،حریر سیاه:استعاره از ظلمت(642/31)، حصار پیروزه:استعاره از آسمان(951/3)،خجسته چراغ:استعاره از ماه‌ (052/7)،خرمن گل:استعاره از اندام زن(991/4)،خرابه:استعاره از دنیا (74/7)،خز و پرند:استعاره از اندام:(781/11)،خزینه:استعاره از آلت تناسلی‌ زن(871/11)،خزینهء قند:استعاره از آلت تناسلی زن(971/7)،درج قند: استعاره از آلت تناسلی زن(691/11)،درج گهر:1-استعاره از دهان(741/5)؛2 -استعاره از بینایی(972/8)،در گنج:استعاره از بکارت(882/4)،در گنج‌ خانه:استعاره از بکارت(013/7)،دواج بر طاسی:استعاره از روز(603/7)،دو سراپردهء سپید و سیاه:استعاره از روز و شب(3/6)،دریچهء تنگ:استعاره از قریه‌ (411/11)،دکان قصابی:استعاره از دنیا(54/2).رباط کهن:استعاره از دنیا (05/8)،زنگ خورشید:استعاره از ابر زمستانی(613/3)،سبیکه سیم:استعاره‌ از زن سپیداندام(841/3)،سراج‌منیر:استعاره از پیامبر اکرم(11/21)،سرمه‌ فلک پرورد:استعاره از ظلمت(292/7)،سفالین خم:استعاره از آسمان‌ (54/11)،سیماب:استعاره از خاکستر(731/9)،شب چراغان:استعاره از زنان‌ زیبا(161/6)،شرارهء گرم:استعاره از پند(56/2)،شکر:استعاره از لب‌ (741/11،403/9)،شکرپاره:استعاره از زن(161/5)،شمع:استعاره از معشوق‌ (833/1)،شمع شکرافشان:استعاره از زن زیبا(281/8)،صنم:استعاره از زن‌ (603/9)،طبرزد:1-استعاره از سخن شیرین(281/8)،2-استعاره از آلت‌ تناسلی زن(013/8)،طشت خون:استعاره از شفق(521/7)،عبیر:استعاره از شعر(02/3)عقد پروین:استعاره از مروارید(711/1)،علاقه در:استعاره از داستان بهرام گور(843/41)،عنبر:استعاره از سیاهی(451/51)،غالیه: استعاره از موی بناگوش(87/8)،فوّارهء نور:استعاره از اشعه؟(742/4)،قفل‌ زرّین:استعاره از بکارت(691/11)،قیر:1-استعاره از زغال(831/2)،2- استعاره از تاریکی(632/9)،کلالهء حور:استعاره از زغال(831/3)،کوره: استعاره از بیابان(962/21)،کهربا:استعاره از آتش(831/3)،گنبد سیم:استعاره‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 396)


از زن سپیداندام(681/51)،لعبت:استعاره از زن(162/1)،لعبتان حورسرشت: استعاره از زنان زیبا(852/3)،لعبتان حورنژاد:استعاره از زنان زیبا(303/3)، لعبت‌چین:استعاره از زن زیبا(162/9)،مشک:1-استعاره از گیسو(611/61)،2 -استعاره از شعر(02/6)؛3-استعاره از زغال(831/2)،موم افسرده:استعاره از افسانه‌های منثور هفت پیکر(51/7)،مهر:استعاره از بکارت(432/3،403/11)، مهر خشک:استعاره از برقع(212/4)،مهر یاقوت:استعاره از آلت تناسلی مرد (612/01)،مهر گوهر:استعاره از بکارت(432/3)،نعل چارمیخ:استعاره از چهار عنصر(54/21)،نوالهء نور:استعاره از آتش(831/3)،نواله نوش:استعاره‌ از وصال(871/01)نورد:استعاره از آسمان(16/3)،نوش‌نامه:استعاره از تصویر زن زیبا(222/7)،هفت گنج خانهء راز:استعاره از هفت گنبد(463/7)،هفت لوح‌ چارسرشت:استعاره از آسمان؟(753/01)،و از این قبیل است:(3/6،11/2، 02/6،42/1،82/6،92/7،24/3،74/01،55/1،16/3،26/9،56/2، 56/01،17/41،27/8،37/4،47/4،87/01،211/41،611/61،711/2، 911/4،421/6،621/5،831/3،831/5،741/3،741/11،051/5، 451/51،061/8،061/61،161/4،161/5،361/61،671/31،771/6، 871/11،971/7،281/1،281/2،281/8،681/5،981/6،512/11، 612/6،632/4،572/3،292/3،492/1،003/6،403/9،603/7،413/2، 643/3،843/41)

 مجاز

 «استعمال لفظ است در غیر معنی حقیقی آن»6با توجّه به اینکه ارادهء معنی حقیقی‌ لفظ محال است.در این مبحث فقط آن دسته از اسنادهای مجازی که در آنها صفت‌ یا خصوصیتی بجز صفات و خصوصیات انسان به چیزی نسبت داده شده مورد نظر است زیرا که آن گروه از اسنادهای مجازی که در آنها صفات و خصوصیات انسانی‌ به چیزی نسبت داده شده در مبحث تشخیص گسترده آمده است که پس از این‌ خواهیم دید:

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 397)

تیغ بر دشمنان دراز کند در پیکار و کینه باز کند

 (28/9)

بر طلب کردن کلاه کیان‌ کینه را درگشاد و بست میان

 (48/5)

روزکی چند چون برآسایم‌ در انصاف و عدل بگشایم

 (001/5)

نفس از عاشقی برون نزدی‌ عشق را در زدی و چون نزدی

 (301/2)

این سخن گفت و رخت بر خر بست‌ آرزوی مرا در اندر بست

 (151/9)

خرمی را در او نهاد بنا به نشاط می و نوای غنا

 (281/6)

هرکه را جامه‌ای ز مهر بدوخت‌ چونکه بد مهر دید بازفروخت

 (481/4)

در یک آرزو به خود دربست‌ کشت ماری وز اژدهایی رست

 (681/61)

جز در خفت و خیز کان در بست‌ هیچ خدمت رها نکرد از دست

 (781/3)

پیر گفت ای ز بند غم رسته‌ به حریم نجات پیوسته

 (152/11)

شه بدو باغ داد و گشت آباد خانه و باغ داد،چون بغداد

 (533/7)

تشخیص:

 «بخشیدن خصایص انسانی است به چیزی که انسان نیست»و یا«بخشیدن صفات‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 398)


انسان و بویژه احساس انسانی به چیزهای انتزاعی،اصطلاحات عام و موضوعات‌ غیر انسان یا چیزهای زندهء دیگر،و از آن در ادبیات اروپایی با عنوان‌ Personification ،و Vividnes تعبیر می‌کنند.»7تشخیص بر دو نوع است:فشرده و گسترده.

 الف-تشخیص فشرده

 تشخیص فشرده ترکیبی اضافی است که غالبا همان است که در کتب بلاغی‌ استعارهء مکنیّه خوانده می‌شود و ما بعضی از صفت و موصوفهای تصویرساز را نیز در این مبحث آورده‌ایم و این صفت و موصوفها و استعاره‌های مکنیّه را توأما در زیر عنوان تشخیص فشرده گنجانده‌ایم.

 در ترکیب اضافی تشخیص فشرده مضاف و مضاف الیه از امور زیر تشکیل‌ شده‌اند:

 1-مضاف الیه از امور انتزاعی و عقلی و مضاف از اعضای انسان است:

 دست زوال(53/9)،روی غیب(66/41)،سر فتنه(201/7)،چشم آرزو (071/5)،چشم کدخدایی(681/41)،دیدهء جان(781/61)،دست حکمت‌ (302/2)،دیدهء خیال(362/21)،پیکر عدل(843/11).

 2-مضاف الیه از محسوسات است و مضاف از اعضا یا اجزاء انسان:

 سر مهر(21/9)دست کیوان(99/4)،زلف سنبل+جعد قرنفل(851/31)، لب گل(851/41)،زهرهء صبح(061/5)،طرهء ماه+عنبرین طرّهء سرای سپهر (271/51)،زلف شب(532/4)،خون شب(042/31)،دم صبح(862/1)،چشم‌ مه(882/9)،چشم ماه و ستاره(292/7)،دست نرگس(592/3)،ناف غرفه‌ (892/41)،جعد شمشاد(613/9)،چشم نیلوفر(613/01)،چشم گاو چشم‌ (813/3)،گوش پیلگوش(813/3)،دست صبح(263/4)،روی غنچه‌ (463/4)،نافهء کوه(263/3).

 3-مضاف الیه از محسوسات است و مضاف از امور مربوط به انسان:

 تاج کیوان(21/21)،شبیخون ماه(95/21،471/61)،درع ماه(263/4)،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 399)


کینهء مهر(95/21)،حکم هفت اختر(87/31)،حکم سپهر(18/1)،گریبان کوه+ دامن دشت(281/1)،فتنهء چشم+سحر خال(212/51)،خواب نرگس(612/01)، ناز نسرین(612/01)،تاج نرگس مست(713/2).

 4-مضاف از اعضای انسان است و مضاف الیه از امور و مفاهیم مربوط به‌ او:گوش گیتی(843/41)،دست مملکت(443/5)،ناف ملک(541/2)،ناف‌ هفته(412/11)،سربخت(043/3)،

 5-مضاف الیه و مضاف هردو از مفاهیم انتزاعی و عقلی است:

 عنایت بخت(941/7)،خواب غمزه(991/5)،سحر غمز(472/11).

 چنانکه گذشت صفت و موصوفهای تصویرساز را نیز در مبحث تشخیص‌ فشرده آورده‌ایم.در صفت و موصوفهای تصویرساز،موصوف معمولا امری‌ محسوس و صفت نیز از صفات انسان یا حیوان است:و هم شیفته رأی(3/31)، چرخ کحلی‌پوش(8/3)،آفتاب زرّین نعل(62/8)،روز رومی(92/6)،کلک نافه‌ گشای(51/9)،آب خفته(74/5،74/7)،جهان دو رنگ(65/9،631/01)، آسمان ارزق‌پوش(16/2)،دور دو رنگ(25/5)،خاک خونخوار(26/51)،سدره‌ جوی سدیر(46/9)،سپهر چوگان‌باز(66/71)،اشقر گورسم(96/3)،صبح‌ زرّین تاج(79/4)،خال هندورنگ(711/3)،کرشمهء مست(991/3)،دل پیر (541/41)،خانهء معبزپوش(652/8)،جان پژمریده(672/4)،بخت کارساز (872/51)،خاک عودی‌پوش+باد نرفه‌فروش(513/51)،شنبلید سرشک در دیده(713/4)،بهار زیباروی(733/5)،چرخ روشن‌دل سیاه‌حریر(421/9)،

 ب:تشخیص گسترده‌8

 اگر صفات و خصوصیات انسان به اشیاء بیجان و موجودات زندهء دیگر نسبت داده‌ شود و این نسبت به صورت ترکیب اضافی نباشد تشخیص را گسترده می‌نامیم. میزان گستردگی تشخیص در هفت پیکر همه‌جا یکسان نیست مثلا در بیت زیر:

وهم دیدی که چون گذارد گام‌ برق چون تیغ برکشد ز نیام

 (11/9)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 400)


در مصرع اول گام گذاردن به وهم و در مصرع دوم تیغ از نیام برکشیدن به برق نسبت‌ داده شده که هریک ازین دو تشخیص در مصرعی گنجیده است امّا در بیت زیر:

باد گو رقص بر عبید کند سبزه را مشک در حریر کند

 (51/01)

 رقص بر عبیر کردن و سبزه را مشک در حریر کردن تنها به باد نسبت داده شده که‌ می‌بینیم گستردگی تشخیص در این بیت بیشتر از بیت بالاست.

 دیگر آنکه این صفات و خصوصیّات به چیزها و مفاهیم گوناگون نسبت داده‌ شده است مثلا در بیت زیر گریستن و خندیدن به گیاه(تاک انگور)نسبت داده شده‌ است:

تاک انگور تا نگرید زار خندهء خوش نیارد آخر کار

 (61/2)

 و به سم سمند گور کیوان کندن در بیت زیر به مشتری که از اجرام آسمانی است‌ نسبت داده شده است:

مشتری‌وار بر سپهر بلند گور کیوان کند به سمّ سمند

 (42/6)

 و در این بیت:

صبح چون برکشید دشنهء تیز چند خسبی نظامیا برخیز

 (65/5)

 دشنه برکشیدن به صبح که از مظاهر طبیعت است نسبت داده شده است،و در بیت‌ زیر:

فتح بر خاک پای او زده فرق‌ فتنه در آب تیغ او شده غرق

 (32/9)

 فرق بر خاک پای کسی زدن به فتح و در آب تیغ کسی غرق شدن به فتنه نسبت داده‌ شده است که این هردو از مفاهیم انتزاعی و عقلی‌اند.

 چند نمونهء دیگر از ابیاتی که دارای تشخیص گسترده است:

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 401)

خاک تیره ز روشنایی او چشم روشن به آشنایی او

 (52/01)

نصرت این را به تربیت کاری‌ فلک آن را به تقویت داری

 (82/3)

ماه را مشک راند بر تقویم‌ غمزه را داد جادویی تعلیم

 (611/61)

چشم را سرمهء فریب کشید ناز را بر سر عتیب کشید

 (611/71)

زنگی زلف و خال هندورنگ‌ هردو بر یک طرف ستاده به جنگ

 (711/3)

نه زمین کز گشادن شستن‌ آسمان بوسه داد بر دستش

 (911/41)

وز بسی تن که تیغ پی می‌کرد زهره صفر او زهره قی می‌کرد

 (521/01)

نیک‌خواهان من چه پندارند کاختران سپهر بیکارند

 (921/11)

من اگر چند خفته باشم و مست‌ بخت بیدار من به کاری هست

 (921/21)

خفتم از وقت صبح تا گه شام‌ بخت بیدار و خواجه خفته به کام

 (761/41)

 و از این قبیل است:(2/1،3/1،3/7،3/01،3/11،3/31،4/3،4/4، 4/8،4/01،4/11،6/6،7/6،7/01،8/3،01/1،01/4،01/9،11/4،11/6، 11/8،11/01،21/8،21/11،41/7،51/9،61/6،81/9،91/5،22/5،32/6، 62/2،92/2،92/3،92/4،92/5،03/2،13/11،43/5،63/2،63/5، 93/3،34/1،34/2،34/4،44/01،54/9،74/6،74/7،05/21،45/31،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 402)


65/5،75/8،75/01،95/01،06/6،16/4،16/5،36/6،36/7،36/9، 36/31،46/3،46/9،46/01،76/6،76/9،96/3،96/9،96/41،27/3، 27/6،27/8،97/2،97/4،08/3،38/4،48/41،58/3،68/41،78/2، 78/7،78/11،09/2،09/5،09/8،09/01،19/11،79/4،89/9،4 و 99/3، 101/9،201/7،301/8،401/2،401/3،701/2،311/8،411/31،411/41، 221/9،521/7،131/1،531/11،631/1،631/3،631/5،631/7، 631/9،731/6،3 و 931/2،141/61،741/3،841/11،941/31،151/41، 651/8،851/11،951/3،951/9،061/4،361/51،6 و 561/5،561/7، 661/2،761/6،761/51،761/71،861/1،861/3،861/7،961/7، 961/31،271/1،271/11،471/1،571/6،571/11،671/41،081/3، 181/6،281/4،581/4،891/4،891/21،991/7،991/9،202/41،302/2، 802/5،802/31،212/4،412/8،612/11،712/5،722/21،822/6، 822/7،922/8،432/21،532/8،632/9،832/5،832/61،042/01، 542/8،542/41،742/41،842/2،842/4،842/7،942/11،252/8، 352/3،452/9،652/8،752/01،952/7،062/61،362/21،762/5، 762/6،862/1،172/2،472/11،482/1،092/1،192/6،292/5،292/7، 592/3،592/8،592/11،992/8،003/6،203/7،603/5،603/7، 313/61،413/21،513/31،513/51،613/2،613/4، 01 و 9 و 8 و 7 و 6 و 613/5،9 و 8 و 7 و 6 و 5 و 4 و 713/2،01 و 8 و 7 و 6 و 5 و 3 و 813/1، 3 و 2 و 913/1،523/1،033/6،033/7،733/3،733/6،043/3،643/7، 743/1،843/41،153/1،163/7،263/7،363/1،663/3،663/01، 663/11،763/11).

کنایه

 استعمال لفظ است در غیر معنی حقیقی آن با توجه به اینکه ارادهء معنی حقیقی لفظ
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 403)


ممکن است.در این بخش آن دسته از کنایه‌ها آورده شده که در ساختن آنها نیروی‌ تخیل به کار رفته است و از آوردن کنایه‌هایی که در ساخت آنها نیروی تخیل به کار نرفته و اصطلاحا کنایهء لغوی خوانده می‌شوند خودداری شده است مثلا:به دست و پای مردن،مهر بر لب نهادن و زندگانی خویش بر باد دادن که در سه بیت زیر به کار رفته جزو و همین کنایات لغوی است که از ارائه آنها خودداری شده است:

چون به ماهان بر این حدیث شمرد مرد مسکین به دست و پای بمرد

 (942/9)

مهربانش چو مهره بادر دید مهر بر لب نهاد و خوش خندید

 (132/31)

هرکس از گرمی جوانی خویش‌ داد بر باد زندگانی خویش

 (122/9)

 مطلب دیگر دربارهء کنایه آن است که در کنایه‌هایی که در ساخت آنها نیروی تخیّل به‌ کار رفته است،تصاویری دیگر نظیر استعاره و...نیز وجود دارد که به هریک از این تصاویر در مبحث مربوط بدان اشاره کرده‌ایم.مثلا در بیت زیر:

تا نزد بر ختن طلایهء زنگ‌ شه ز شادی نکرد میدان تنگ

 (292/6)

 علاوه بر اینکه بر ختن زدن طلایهء زنگ کنایه از فرارسیدن شب است،کلمه‌های ختن‌ و زنگ بترتیب استعاره از روز و شب است.

 اکنون به ذکر و توضیح چند نمونه از کنایه‌هایی که در ساخت آنها نیروی تخیل‌ به کار رفته است می‌پردازیم:

با شبیخون ماه چون کوشم‌ آفتابی به ذرّه چون پوشم

 (471/61)

 آفتاب به ذرّه پوشیدن:کنایه از انجام امر محال است.

ترسم این پرده چون براندازند با غلطخواندگان غلط بازند

 (302/41)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 404)


پرده برانداختن:کنایه از برپای کردن رستاخیز است.

وان شدن چون محیط موج زنش‌ عاقبت ماندن آب در دهنش

 (012/91)

 آب در دهن ماندن:کنایه از فروماندن و عاجز شدن است.

نار پستان بدید و سیب زنخ‌ نام آن سیب بر نبشته به یخ

 (992/6)

 بر یخ نبشته شدن نام چیزی:کنایه از دور از دسترس بودن آن است.

تیغ یک میخ آفتاب گذشت‌ جوشن شب هزار میخی گشت

 (603/7)

 هزار میخی گشتن جوشن شب:کنایه از طلوع ستارگان است.

شاه جستند و غار می‌دیدند مهره در مغز مار می‌دیدند

 (153/6)

 مهره در مغز مار دیدن:کنایه از دور از دسترس دیدن مطلوب است.

کای به غفلت چو دام و ددپویان‌ شیر مرغان غیب را جویان

 (352/6)

 و از این قبیل است:(4/2،5/4،7/31،01/5،01/9،41/2،51/3، 61/4،12/3،32/11،42/01،03/5،23/6،14/7،14/9،44/8،4 و 54/3، 84/4،05/6،25/61،55/5،95/01،95/41،36/6،46/01،56/8، 66/41،76/31،86/8،07/1،17/41،37/4،57/31،97/2،18/01، 28/3،28/31،28/41،58/7،88/01،88/21،29/41،59/71،29/41، 59/71،99/41،001/4،101/11،201/6،201/7،301/8،401/3،401/6، 211/1،211/01،611/9،811/9،021/51،121/2،121/71،221/2،421/2، 231/41،641/8،741/3،6 و 5،741،741/11،841/4،841/9،941/41، 051/5،151/21،451/21،451/51،651/4،851/1،061/4،161/31، 261/11،561/01،561/11،661/6،761/51،961/8،071/11،171/1،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 405)


171/8،171/11،171/51،271/31،471/51،571/3،9 و 571/8، 6 و 671/5،771/6،871/3،281/8،681/41،091/4،4 و 191/3،591/41، 791/11،891/6،891/01،991/4،002/1،202/2،802/11،012/81،212/61، 512/7،512/01،612/5،022/81،922/1،742/11،752/9،862/6، 862/8،472/8،182/1،282/3،882/4،492/1،792/1،003/5،003/7، 503/4،703/5،803/5،913/1،123/41،133/51،433/8،733/6، 143/2،243/2،153/6).

اغراق

 آنچه را ما اغراق می‌نامیم قدما به سه بخش جداگانهء مبالغه،اغراق و غلو تقسیم‌ کرده‌اند.9امّا آنچه که در اینجا مورد نظر بوده آن است که«اغراق ارائهء یک تصویر است،تصویر در معنی وسیعتر از خیال و ایماژ،یعنی بیان یک حالت یا یک وصف‌ اگرچه از شیوهء بیان منطقی برخوردار باشد یعنی ارائهء مستقیم حالت یا صفتی باشد. با این تفاوت که در اغراق آن صفت یا حالت با تصرفی که ذهن گوینده انجام می‌دهد از وضع طبیعی و عادی که دارد تغییر می‌کند یا کوچکتر می‌شود یا بزرگتر.»01

 در هفت پیکر تعداد معتنابهی اغراق به کار رفته است.چیزهای مختلفی به وسیلهء این‌ تصویر کوچکتر یا بزرگتر از حالت عادی نموده شده‌اند گاه شیر به صورت سگ‌ درآمده است تا شجاعت مخاطب از این طریق نشان داده شود:

شیر با او چو سگ بود به نبرد کو همی ز اژدها برآرد گرد

 (08/6)

 گاه چهار گوهر(چهار عنصر)چهار بالش وی شده است:

زان بزرگی که در سگالش اوست‌ چار گوهر چهار بالش اوست

 (62/5)

 گاه شش جهت زرهی بر قبا و هفت چرخ گرهی از کمند مخاطب شده است.

شش جهت بر قبای او زرهی‌ هفت چرخ از کمند او گرهی

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 406)


(263/5)

 و گاه آسمان که اثری چون آفتاب دارد کمترین کمر بر میان وی:

آسمان کافتاب ازو اثریست‌ بر میان تو کمترین کمریست

 (03/1)

 و گاه دهان از زمین تا آسمان نموده شده است:

ز اژدها درگذر که اهرمنی‌ از زمین تا به آسمان دهنی

 (162/41)

 چند نمونهء دیگر از اغراق در هفت پیکر:

چون نگنجید در جهان تاجش‌ تخت بر عرش بست معراجش

 (9/3)

صحف گردون ز شرح او ورقی‌ عرق دریا ز فیض او عرقی

 (32/3)

در صبوحش که خون رز ریزد ز اب یخ بسته آتش انگیزد

 (42/1)

از قبای چنو کله‌داری‌ ز اسمان تا زمین کله‌واری

 (62/3)

وز کمان چنو جهانگیری‌ چرخ نه قبضه کمترین تیری

 (62/4)

این ز نصرت زده سه پایهء بخت‌ فلک آن را چهار پایهء تخت

 (82/4)

کمتر اجری خور ترا بقیاس‌ قوت هفت اخترست جرعهء کاس

 (92/8)

لیکن این شصت پایه کاخ بلند کاسمان بر سرش رود به کمند

 (511/41)

کای فلک آستان درگه تو قرص خورشید ماه خرگه تو

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 407)


(512/8)

جبل الرّحمه زان حریم دریست‌ بوقبیس از کلاه او کمریست

 (663/3)

 و از این قبیل است:(3/1،8/8،9/9،11/11،21/1،21/9،41/4، 32/01،42/2،52/2،52/3،52/6،52/7،52/8،82/2،92/9،03/2، 03/31،13/7،33/6،63/6،95/3،06/6،06/9،16/7،66/5،66/51، 66/81،76/2،76/2،76/4،76/5،76/7،76/8،76/9،9 و 86/6، 86/11،86/31،86/21،96/1،96/3،96/6،96/7،96/8،96/9،96/01، 07/5،07/8،27/1،08/7،08/8،48/21،48/31،48/51،48/61، 68/01،68/31،68/61،99/4،701/5،801/8،211/4،311/21،511/4، 511/9،021/51،421/4،521/5،921/9،01 و 231/7،631/4،141/51، 541/3،741/8،651/4،751/5،751/6،161/1،161/2،271/6،581/1، 791/7،202/2،202/3،912/7،912/9،912/01،9 و 452/6،392/31، 103/6،203/4،263/4،263/7،563/5).

 ***
پی‌نوشتها:


--------------

(1).محمد رضا شفیعی کدکنی،صور خیال در شعر فارسی(نیل،0531)،ص 4.

 (2).همان کتاب،ص 74.

 (3).همان کتاب،ص 65.

 (4).بعضی از اهل بلاغت تشبیه فشرده را در شمار استعاره آورده‌اند؛نادرستی این نظر را جلال الدین‌ همائی در کتاب فنون بلاغت و صناعات ادبی ص 552،ابراز کرده است.

 (5).صور خیال،ص 86.

 (6).همان کتاب،ص 77.

 (7).همان کتاب،ص 611.

 (8).در کتب بلاغی تشخیص گسترده از مقولهء استعارهء مکنیّه شمرده شده است.مثلا نگاه کنید به فنون‌ بلاغت و صناعات ادبی،صص 2-152،ولی آنچه را هم که همائی با عنوان«مخاطبات غیر ذیروح» از مقولهء تجاهل العارف،که یکی از صنایع معنوی بدیع است،گنجانیده(همان کتاب،ص 872)ظاهرا
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 408)


--------------

باید جزء تشخیص گسترده محسوب داشت زیرا در مخاطبات غیر ذیروح هم به اشیاء یا مفاهیم، شخصیّت انسانی بخشیده می‌شود.

 (9).صور خیال،ص 301؛و نیز فنون بلاغت و صناعات ادبی،ص 862.

 (01).صور خیال،ص 601.


پایان مقاله

مجله فرهنگ » پاییز 1371 - شماره 10 (از صفحه 331 تا 408)
نویسنده : مدی، ارژنگ


Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>