تصویر چرخ در ادب فارس
مولوی دفتر چهارم مثنوی را با تصویر پردازی«چرخ»آغاز میکند:
روشنی بر دفتر چارم بریز کفتاب از چرخ چارم کرد خیز هین ز چارم نور ده خورشید وار تا بتابد بر بلاد و بر دیار
(مثنوی،4/30-31)
در همین دفتر باز به چرخ چهارم(-خورشید)و چرخ هفتم(-زحل یا کیوان)اشاره دارد:
چرخ پانصد ساله راه ای مستعین در اثر نزدیک آمد با زمین سه هزاران سال و پانصد تا زُحل دَم به دَم خاصیّتش آرد عمل در هَمش آرد چو سایه در ایاب طولِ سایه چیست پیش آفتاب وز نفوس پاک اختروش مدد سویِ اخترهای گردون میرِسد ظاهرِ آن اختران قوّام ما باطن ما گشته قوّام سما
(4/516-520)
در داستان مژده دادنِ بویزید بسطامی در بغداد از زاده شدن ابو الحسن خرقانی،عارف بزرگ،پس از سالها در خراسان،وصف صورت و سیرت او را چنین میآورد:
جسم او همچون چراغی بر زمین نور او بالای سقف هفتمین آن شعاع آفتاب اندر وثاق قرصِ او اندر چهارم چارطاق
(4/1842-1843)
ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 321)
چرخ در لغت
در فرهنگهای عمدهء فارسی،از آن میان فرهنگ معین،لغتنامهء دهخدا،فرهنگ جهانگیری،فرهنگ نظام،و برهان قاطع،برای واژهء«چرخ»معانی گوناگون زیر بر شمرده شده است:
1)هر چیز مدور که حرکت دورانی داشته باشد و گرد محور خود بچرخد.
2)هر دستگاهی که با گردش دور محوری کار کند،چه به حالت عمودی(مانند چرخ چاه و دولاب-چرخ چوبی با دلو و ریسمان که با آن از چاه آب کشند-و چرخ آسیای آبی)و چه به حالت افقی(مانند چرخ عصّاری و چرخی که به آن پنبه ریسند و چرخ ابریشم تابی).
3)کمان سخت،و نیز گونهای کمان بزرگ که آن را تخش گویند:چرخ با کمان چاچی،منسوب به چاچ-شهری در ماوراء النهر که اکنون تاشکند نامیده میشود.
4)گونهای منجنیق که با آن تیز میانداختهاند،و آن را کمان حکمت نیز میخوانند.
5)گریبان یا یقهء جامه و پیراهن،که چون بیشتر گرد بوده چرخ نیز خوانده شده است.
6)دور دامن قبا،که آن نیز به قرینهء مدوّر بودنش چرخ نامیده شده است.
7)پیراهن،و به ویژهگونهای از آن که«گریبانی»خوانده میشود.
8)بالای ایوان،و طاق درگاه شاهان:
بیاراست جایی بلند و فراخ سرش برتر از چرخ درگاه و کاخ
(فردوسی،نقل از دهخدا)
9)ظرفی که انگور در آن ریزند و لگد کنند تا شیرهء آن برآید،و آن را چرخشت نیز گویند.
10)دستگاهی که با آن پنبه یا پشم ریسند،که چرخه هم خوانده میشود.
11)در معنای فعلی:حرکت دوری و گردش دولابی؛گردش به دور کسی یا چیزی یا به دور خود؛چرخیدن و چرخ زدن به چرخ آمدن؛به چرخ آوردن:
چرخ را چرخ اندر آرد در زَمَن چون بخواند در دماغش نیم فن
(مثنوی،6/3937)
ای چرخ را به چرخ درآورده عشق تو از شوق توست جملهء افلاک دایرات
(شمس مغربی،نقل از عفیفی)
ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 322)
12)بلند و برین(اسم به جای صفت)،در وصف ممدوح،مانند:چرخ جناب یا چرخ آستان(کنایه از آن که بارگاهی بس بلند دارد)؛چرخسای(کنایه از بزرگی و شکوه و جلال)؛چرخ صولت(کنایه از آن که هیبت و قدرتی بس رفیع دارد)؛و چرخقدر(کنایه از بلند پایه).
13)کنایه از بخت و دولت.چنانکه در ترکیب چرخ زیر نگین کسی بودن،یا:
چرخ را در زیر پا آرای شجاع بشنو از فوقِ فلک بانگِ سماع
(مثنوی،2/1942)
14)کنایه از روزگار یا عصر و زمانه؛چرخ و زمین زمان.«گردون»نیز در این معنی فراوان به کار میرود:
چگونه ست ماه و شب و روز چیست بر این گردشِ چرخ سالار کیست که چرخ و زمین و زمان آفرید بلند آسمان و جهان آفرید
(فردوسی،نقل از دهخدا)
در این معنی ترکیبهاو اصطلاحهای گوناگون ساخته شده است.مانند«چرخ رویین تن» (کنایه از فلک نیرومند)و«چرخ طالع گیر»(کنایه از فلک منجّم که سرنوشت آدمی در دست اوست).
15)چرخ زدن،به معنی رقص صوفیانه.به رقص آمدن صوفیان را در حال سماع«چرخزدن» میگفتهاند:
کمتر از ذرّه نه ای پست مشو مهر بوَرز تا بِه خَلوتگهِ خورشید رسی چرخزنان
(حافظ،غزل 380)
16)کنایه از فلک گردان،فلک سیارگان،آسمان-که به عقیدهء قدما کرهای ست گردنده-چرخ گردان.
در این بررسی بیشتر به شرح این معنای کنایی چرخ میپردازد.
چرخ و نجوم
به عقیدهء قدما چرخ یا فلک مجموعهء کروی عالم است شامل کهکشانها و منظومههای شمسی.در هیأت قدیم،افلاک را به کلّی(آنهایی که جزء فلک دیگر نیستند)و جزئی تقسیم میکردند.مرکز عالم کروی،زمین است.هر یک از افلاک کلی محدود است به دو سطح کروی که مرکز آن مرکز عالم(زمین)است.و سطح مقعّر هریک با سطح محدّب فلک زیرین مماس است،و سطحی مستدیر بر این مجموع محیط است.از این سطح تا مرکز زمین هیچ جای خالی نیست،بلکه اجرام افلاک و عناصر یکبهیک و تودرتو
ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 323)
پیوسته و محیطاند.چنانکه تودهها یا لایههای پیاز،و همه کروی شکلاند.در وسط همه زمین است و بعد از آن کرهء آب و بعد از آن کرهء هوا و بعد از آن کرهء آتش(-اثیر)و بعد از آن افلاک سیارات هفتگانهاند(به ترتیب،از پایین به بالا:ماه،عطارد،زهره،خورشید، مریخ،مشتری و زحل).این هفت سیاره«افلاک»یا چرخهای یک تا هفتم شناخته میشوند.افلاک سیارات سبع را«هفت چرخ ازرفی(یا ازرق پوش)»هم میخوانند:
هفت چرخ ازرقی در رِقّ اوست پیکِ ماه اندر تب و در دِقّ اوست
(مثنوی،6/108)
پس از آن فلک البروجیا فلک ثوابت جای دارد،که همهء ستارگان برجهای دوازده گانه هم در آن است و فلک یا چرخ هشتم شناخته میشود.این فلک را با فلک الافلاک مطابق با«کرسی»مصطلح اهل شرع دانستهاند.
بالاترین فلک،فلک الافلاک است،یا«چرخ نهم»،که در آن هیچ ستاره نیست و تقریبا شبانروزی یک دور گرد محور خود(محور عالم)،از شرق به غرب میگردد،و افلاک دیگر را با خود حرکت میدهد.این فلک را فلک اطلاس یا چرخ اعلا/برین/برترین،یا فلک اعظم،نیز خوانده،و برابر«عرش»در اصطلاح اهل شرع شناختهاند.فلک کلی هریک از سیارات هفتگانه را به مناسبت شباهتهای آن با فلک البروج،فلک ممثّل خواندهاند،و افلاک هفت سیاره را با«سماوات سبع»مصطلح اهل شرع تطبیق کردهاند. نزدیکترین فلک به زمین فلک ماه است،و کرات آتش(-اثیر)و هوا و آب و خاک:
(-زمین)به ترتیب در زیر آنند(بنگرید به:مصاحب).
پنج ستاره از سیارات هفتگانه(جز ماه و خورشید)را«پنج بیچاره»(پنجهء بیچاره) نامیدهاند،یا خمسهء متحیره(زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد؛به فارسی:کیوان و زاوش و بهرام و ناهید و تیر).(معین)
در نصاب الصبیان در«بیان تقسیم افلاک سبعه»آمده است:
آفرینندهء پری و مَلَک آن که نُه آفرید چرخ و فلک بر یکی ماه و بر دویم تیر است باز ناهید،بر سیُم میر است شمس بر چرخ چارم است مُدام همچو بر چرخ پنجمین بهرام ششمین چرخ مشتری را دان هفتمین است منزل کیوان هشتمین چرخ ثابتان در اوست زَبر او نُهُم که جمله در اوست
حافظ از«شیر آفتاب»(برج اسد)و«قوس مشتری»(برج مشتری)یاد میکند(غزل 391):
ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 324)
به آهوانِ نظر شیرِ آفتاب بگیر به ابروانِ دو تا قوسِ مشتری بشکن
چرخ و صنایع شعری
چرخ در ادب فارسی،از شعر و نثر،از راه تشبیه و استعاره و کنایه و دیگر صنایع بدیعی به معنی جهان و فلک و نیز به معنی روزگار،سرنوشت،تقدیر،و بسیاری مفاهیم دیگر آمده:و نیز با افزودن اوصاف گوناگون،تصویرهای فراوان ادبی و شعری برای بیان صورتهای خیال از آن ساخته شده است.لفظ«گردون»نیز همین بار معنایی را در ادب فارسی دارد.
در ساختن این تصویرها و رساندن این مفاهیم کنایی،با بهره گرفتن از عقیدههای قدیم در هیأت و نجوم که افلاک را دارای طبقات و مرکب از ثوابت و سیارات میدانست،و نیز صنایع معنوی بدیع مانند تشبیه و استعاره و اغراق و قیاس و مجاز،و برجسته کردن اوصاف طبیعی یا تصوّری و خیالی چرخ و نسبت دادن صفات و حالات و رفتارهایی که خاص آدمی و موجود دارای حیات و شعور است به آن،تصویرهای زیبا و گویای ادبی و شعری برای رساندن پیام سخن ساخته شده است.این تصویرهای ادبی و شعری به خصوص به حال و روزگار انسان و تأثیر حکم قضا و ارادهء آسمان در آغاز و فرجام کار او اشاره دارد.
تشبیهها و کنایههای برساخته از«چرخ»و الفاظ مرادف آن را در آثار همهء ادیبان و شاعران میتوان یافت.در غزلهای حافظ بیش از 30 بار واژهء«چرخ»و ترکیبهای ساخته شده از آن آمده،و این لفظ و ترکیبها در غزلهای سعدی 14 بار شمار شده است(بنگرید به«صدیقیان،واژه نمای حافظ؛و فرهنگ واژهنمای غزلیات سعدی).در سخن شاعرانی که بیشتر به بیان کار و کردار جهان و حال و روز مردمان پرداختهاند،مانند مولوی در مثنوی معنوی و فردوسی در شاهنامه،«چرخ»در معنی گردش فلک و گذر روزگار و ارادهء آسمان بیشتر به کار رفته است.
وجوه تشبیه و توصیف چرخ
در تصویرسازی شاعران،چرخ،کنایه از زمانه یا روزگار و سرنوشت،به راههای گوناگون وصف و تصویر شده است.بیشتر این وصف و تشبیهها را میتوان در چند دستهء زیر جای داد:
توصیف/تشبیه شکلی:
چرخ بخم-بیبنیاد،-چنبری،-بیستون،گوژ(پشت)،-توبهتو،- پنگانی-چنبر(ی)،-چوگانی،-خمیده،رواق،دوتا(کنایه از فلک خمیده)،- کاسه وش(کنایه از فلک مدور)،کوز/گوژ(کنایه اژ فلک خمیده)،-مدّور،-مطبّق
ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 325)
(-تودرتو)،-مقوّس(خمیده و منحنی)،-منقّط(کنایه از فلک هشتم که به ثوابت
اختصاص دارد)،-نگون(واژگون و سرازیر)،-نهپاره،نهپایه،-نیمخایه(کنایه از فلک که به شکل بیضی و بخش پیدای آن نیمخایه است)،-هفتپاره،-هفتپایه. «پنگان»که تصویر«چرخ پنگانی»از آن ساخته شده،و«فنجان»معرّب آن است، پیمانهای ست برای اندازه گرفتن آب در کشاورزی.در پارهای از نواحی ایران از قدیم معمول بوده است که برای نگهداشتن وقت آب و سهمی که از آن به هرکشاورز،یا به اصطلاح«بنه دار»،میرسید،کاسهای مسین را که سوراخی در ته داشت بر تغاری پر از آن مینهادند،و این پیاله با نفوذ آب از سوراخ به درون آن به تدریج پر میشد،و چون به لبریز میگشت و به زیر آب میرفت نشانهء سر آمدن مدت و نوبت آب یک سهمدار یا بنهدار بود،بر این زمینه،تعبیر زیبای پر شدن پیمانه برای سر آمدن عمر و روزگار آدمی برساخته شده،چنانکه در یک رباعی منسوب به خیام است:
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ مینوش که بعد از من و تو ماه بسی ار سلخ به غرّه آید،از غرّه به سلخ
چرخ پنگانی نیز،به قرینهء همانندی پیاله یا پنگان و چرخ گردون،کنایه از بیوفایی روزگار و بیدوامی عمر است.
توصیف رفتاری
چرح برق سیر،-بسیج(-گردنده)،-خوردهکار(-گردنده و پویا)،-دوّار،
-دولابی(کنایه از آسمان که همواره همچون چرخ دولاب یا چاه آب در گردش است)، -دیدهور(-فلک بینا)،-رسنباز(فلک بندباز)،-زرگر(کناینه از آسمان زرساز به اعتبار آفتاب)،-سبکرو(-تیزرو)،-گردان/گردنده.
توصیف/تشبیه لونی/رنگی:
چرخآبگون،آبنوس،-اخضر،-ازرق(پوش)،-بنفسج/بنفشه،-پیروزه (رنگ)،-پیروزهچنبر،-دورنگ،سبزه،-سیهکاسه،سیهدل،-شیشهرنگ (-سبزرنگ)،-فیروزه(ای)،-کبود،-لاجورد/لاژورد(ی)،-مینا(رنگ. فام/گون)مینایی،-نیلگون،-نیلوفری،-نیلی(سلب/رواق).
توصیف/تشبیه به اعتبار روشنی و تاریکی:
روشنی:چرخآینهای/آینهگون،-آبنوس،-آبگون،-سیمایی،-سیمگون،- ملّمع(-درخشان)،هزار دیده(-پر ستاره).
تاریکی:چرخ تیره،-روزکور،-کحلی(پوش)(-سرمهای،سرمهرنگ).
ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 326)
توصیف زمانی:
چرخ(گنده)پیر،-زال،-عجوز،-کهن.
توصیف کنابی طبعی و کرداری:
چرخآهندل،-بدخو/رفتار/نهاد،-بیقرار،بیمروت،-بیمقدار،-بیوفا،-پرده در(-گستاخ)،-پستفطرت،-توسنطبع(-سرکش)،-تیزمغز(-گستاخ و تندخو)،-جفاپیشه،-جفاکار،-چوگانپرست،-حادثهزای،-حیلتگر،- خسیس،-خیرهکش(-جفاکار)،-دنی،-دورنگ،-دوکیسه،-روبهباز (-مکار)،-سبکسر،-ستمگر،-سیتزهرو(سرکش و خشمگین و نافرمان)،- سرزده(-گستاخ)،سرگردان،-سفله(طبع)،-سنگیندل،-سیاه کاسه(-لئیم و بخیل)،سیهروی بداختر،سیهکار،-شعبدهباز،-شیشهباز،-ظالمدولت،-غم اندود،-کجنهاد/رفتار،-کمفرصت،-کینهتوز،-لجوجطبع،-مردهخوار(پست و لئیم)،-مهرهباز(-حیلهگر)،-نگون،-نیرنگساز،-وارون(کار).
هفت چرخ و نه چرخ
قدما پس از طبقات چهار عنصر،به ترتیب و از پایین به بالا،زمین یا خاک،آب، هوا،و آتش،به هفتچرخ و نهچرخ قایل بودند.عنصر آتش را نیز که میگفتند بالای کرهء هوا و پایین فلک قمر جای دارد.کره اثیر به چرخناری مینامیدند،بالای آن،هفتچرخ یا نهچرخ شناخته میشد،به ترتیب زیر:
چرخ یکم:چرخ اخضر؛کنایه از آسمان،فلکماه،فلکاول،فلکقمر:چرخکبود. -ترساجامه،-صوفیجامه،-کبود/کبودجامه،-/سپهرنیلگون:
به دانش گرایای برادر که دانش تو را بر گذارد از این چرخ اخضر
(ناصر خسرو،دیوان،نقل از عقیقی)
چرخ آن چرخ است آن مهتاب نیست جوی آن جوی است آب آن آب نیست
(مثنوی،6/3328)
خوی شاهان در رعیّت جا کند چرخ اخضر خاک را خصرا کند
(مثنوی،1/2820)
چرخ دوم:کنایه از فلک دوم که خانهء عطارد است:
ز امتحانِ طبع مریم زاد بر چرخ دوم تیرِ عیسی نطق را در خر کمان آوردهام
(خاقانی،دیوان،نقل از عفیفی)
چرخ گردون را قضا گمره کند صد عطارد را قضا ابله کند
ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 327)
(مثنوی،5/2897)
چرخ سوم:کنایه از فلک سوم که جایگاه زهره است؛زهرهءزهرا،ناهید درخشنده
بیاور میکه نتوان شد ز مکر آسمان ایمن ز لعب زهرهء چنگی و مریخ سلحشورش
(حافظ،غزل 273)
در آسمان نه عجب گر به گفتهء حافظ سماعِ زهره به رقص آورد مسیحا را
(حافظ،غزل 4)
چرخ چهارم/چارم/چار:فلک خورشید؛کنایه از فلک چهارم که خاص خورشید است؛ چرخزرین کاسه:
ایوان نتوان گفت که با سایهء سلطان سر منزلِ خورشیدِ جهان چرخ چهار است
(طالب آملی،نقل از عفیفی)
خورشید و گلت خوانم،هم ترکِ ادب باشد چرخ مه و خورشیدی،باغ گل و نسرینی
(سعدی،غزل 624)
عیسی ز چرخ چارم میگوید الصّلا دستودهان بشوی که هنگام مائده ست
(مولوی،دیوان شمس،447)
چرخ چارم هم زنورِ نو پُر است حاشِ لله که مقامت آخر است تو ز چرخ و اختران هم برتری گرچه بهرِ مصلحت در آخری
(مثنوی،5/9-2548)
در طریق کعبهء جان چرخزرین کاسه را از پی در یوزهء جان کاسهگردان دیدهام
(خاقانی،دیوان،نقل از عفیفی)
چرخ پنجم:کنایه از فلک مریخ،این ستاره را به فارسی بهرام گویند،و در یونان ربّ النوع جنگ بوده است:
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن به لعب زهرهء چنگی و مریخ سلحشورش
(حافظ،غزل 273)
گفت یک نیمه شاهِ انجم را وان دگر نیمه چرخ پنجم را
(سنایی،مثنویها،نقل از عفیفی)
چرخ ششم:کنایه از فلک مشتری؛نامهای دیگر این ستاره به فارسی اورمزد و برجیس است.این سیاره را سعد میدانستند،و نزدیک شدن آن با ستارهء سعد دیگر در یک برج «قرآن سعدین»شناخته میشد:
گفتم که خواجه کی به سر حجله میرود گفت آن زمان که مشتری و مه قرآن کنند
ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 328)
(حافظ،غزل 193)
به آهوانِ نظر شیرِ آفتاب بگیر به ابروانِ دو تا قرض مشتری بشکن
(حافظ،غزل 391)
چرخ هفتم/هفتمین:کنایه از فلک زحل یا کیوان:
هر چند مسکنم به زمین است روز و شب بر چرخ هفتم است مجالِ سفر مرا
(ناصر خسرو،دیوان،نقل از عفیفی)
ای بزرگی که در بزرگی و جاه قَدرت از چرخ هفتمین بیش است
(انوری،دیوان،نقل از عفیفی)
کیوان را نحس اکبر میدانستند رودکی در اندوه سر آمدن جوانی و شور و سرور آن میگوید:
نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز چه بود؟مَنت بگویم:قضای یزدان بود
چرخهشتم/چرخمنقّط،چرخ مقوّس،کنایه از فلک هشتم یا فلک البروج که با ثوابت اختصاص دارد.
عجب علمی ست علم هیأت عشق که چرخ هشتمش هفتم زمین است.
(حافظ،غزل 56)
ای اخترِ ثابت از تعظّم سطح زمی از تو چرخ هشتم
(خاقانی،تحفة العراقین،نقل از عفیفی)
زخمه گهِ چرخ منقّط مباش از خط این دایره در خط مباش
(نظامی،مخزن الاسرار،نقل از عفیفی)
چرخنهم/برین/برترین/بلند؛فلک اعظم/اعلی؛چرخ/فلک اطلس؛چرخ نه پایه؛ فلک الافلاک،کنایه از عرش اعلی:
ناوکِ فریادِ من هرساعت از مجرای دل بگذرد از چرخ اطلس همچو سوزن از حریر
(سعدی،غزل 308)
چرخ اطلس را چو اطلس در نور دیدم بساط و اوفتادم از میانِ بحر اخضر بر کنار
(خواجو،دیوان،نقل از عفیفی)
چرخ نُه پایه پایِ منبرِ تو بر سرِ عرش جای منبرِ تو
(اوحدی،دیوان،به نقل از عفیفی)
همتّی دارد چنان عالی که چرخ برترین با فرودین پایگاه همتّش دون است و نیست
(سوزنی،دیوان،نقل از عفیفی)
ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 329)
بسیاری از شاعران از نهچرخ یا نهفلک(سیارات هفتگانه به اضافهء فلک نوابت و فلک الافلاک)یاد کردهاند:
نُهکرسی فلک نهد اندیشه زیر پای تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند
(ظهیر فاریابی،نقل از دهخدا)
بازی چرخ
در تصویر و تعبیرهای ادب فارسی،شعبدهبازی از کار و کردارهای«چرخ»یا زمانه و روزگار است.حافظ در غزلی با مطلع
«صوفی نهاد دام و در حقه باز کرد /بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد»
میگوید:
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
چرخ بازیگر با الفاظی مانند حقهباز،روبهباز،شعبدهباز یا مشعبد،شیشه کردار، مهرهباز،نیرنگساز و وارون(کار)وصف شده است،نمونههای شعری این وصفها در زیر میآید:
حافظ،در غزلی با مطلع
«زلفت هزار دل به یکی تار مو بست»
میگوید:
دانا چو دید بازیِ این چرخ حقّهباز هنگامه بازچید و درِ گفتوگو ببست چو شیر آشفتهام با چرخ روبهباز میکوشم بسی کوشیدهام با این فسونگر،باز میکوشم
(طالب آملی،نقل از عفیفی)
تو عمرخواه و صبوری که چرخ شعبدهباز هزار بازی از این طُرفهتر برانگیزد
(حافظ،غزل 151)
بویی ز تو چرخ شیشه کردار دزدیده و در گلاب کرده
(مجیر یبلقانی،نقل از عفیفی)
نظارگی است چشم در این چرخ مُهره باز این کعبتین در خورِ آن نرد کردهایم
(امیر خسرو،نقل از عفیفی)
که در عالم این چرخ نیرنگساز نه آن کرد کان را توان گفت باز
(نظامی،اقبالنامه،نقل از عفیفی)
ز دست چرخ وارون داد دیرم هزاران ناله و فریاد دیرم نشسته دلستانم با خسوخار چگونه خاطر خود شاد دیرم
(بابا طاهر)
ستمکاری و کین کشی،تصویر دیگر چرخ است:
ز جورِ چرخ چو حافظ به جان رسید دلت به سویِ دیوِ محن ناوکِ شهابانداز
ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 330)
(حافظ،غزل 257)
بندهء آصف عهدم دلم از راه مبر که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم
(حافظ،غزل 347)
چرخ و قضا؛سعد و نحس
این عقیده که سعد و نحس ایام و آمد و نیامد کارها به تأثیر وضع افلاک و گردش چرخ است از دیرباز بوده و مایه و زمینه برای تصویر سازی ادبی به سخنوران و شاعران داده است.
شاعران از ستم چرخ بسیار نالیدهاند،حافظ خوب و بد کارها را از بازیگری چرخ میداند:
بگیر طرّهء مه چهرهای و قصه مخوان که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است
(غزل 46)
گفتم که خواجه کی به سر حجله میرود گفت آن زمان که مشتری و مه قرآن کنند
(غزل 193)
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن ز لعبِ زهرهء چنگی و مریخ سلحشورش
(غزل 273)
چرخ در بابِ من خسته کجا کردی جور گر ز دیوانِ قبولِ تو رسیدم نظری
(شمس طبسی،نقل از عفیفی)
معروف است که قائم مقام فراهانی(1193 تا 1251 هـ.)،صدر اعظم مدبّر محمد شاه قاجار که ادیب و شاعری برجسته و در نظم و نثر فارسی استاد بود،در روزهای در بند ماندن و پیش از کشته شدنش در باغ نگارستان تهران بیت زیر را وصف حال خود بر دیوار محبس نوشت:
روزگار است این که گهعزت دهد گهخوار دارد چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد
مولوی چرخ را هم،با همه عظمتش،مانند آدمی بازیچهء دست تقدیر و بیاختیار میداند:
چرخ سرگردان که اندر جُستوجوست حال او چون حال فرزندان اوست گه حضیض و گاه اوسط گاه اوج اندر او از سعد و نحسی فوجفوج
(مثنوی،1/1287-1288)
چرخگردان را قضا گمره کُند صد عطارد را قضا ابله کند
(مثنوی،5/2897)
نیز،کسانی مانند فردوسی،اسدی طوسی،و ناصر خسرو چرخ را در کامروایی و
ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 331)
نامردای آدمی نکوهش نکرده و آنچه را که بر مردمان روی میدهد به تأثیر اندیشه و کار و کردار خود آنان دانستهاند:
چنین داد پاسخ سپهر بلند که ای پیر گویندهء بیگزند چرا بینی از من همی نیک و بد چنین ناله از دانشی کی سزد تو از من به هربارهای بهتری روان را به دانش همی پروری خور و خواب و رای نشستن تو راست به نیک و به بد راه جستن تو راست بدین هرچه گفتی مرا راه نیست خور و ماه از این دانش آگاه نیست من از آفرینش یکی بندهام پرستندهء آفرینندهام
(شاهنامه،ج 5 ص 3-132)
تو ای دانشی چند نالی ز چرخ که ایزد بدی دادت از چرخ برخ چو از تو بُوَد کژی و بیرهی گناه از چه بر چرخ گردون نهی
(اسدی،نقل از دهخدا)
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن ز سر باد خیرهسری را بری دان ز افعال چرخ برین را نشاید ز دانا نکوهش بری را چو تو خود کنی اخترِ خویش را بد مدار از فلک چشم نیک اختری را
(ناصر خسرو،دیوان)
سرانجام،خیام چرخ را نیز همچون مردمان بازیچهء دست روزگار میداند:
هر نیک و بدی که در نهاد بشر است هر شاد و غمی که در قضا و قدر است با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
برای حسن ختام،غزلی سرودهء مولانا از دیوان شمس او با قافیه«چرخ»،که به تصویرهای گوناگون چرخ و سیارگان اشاره دارد و دارای پیام عالی عرفانی ست،میآید:
ماه دیدم شد مرا سودای چرخ آن مهی نی کاو بود بالای چرخ تو ز چرخی با تو میگویم ز چرخ ورنه این خورشید را چه جای چرخ زهره را دیدم همی زد چنگ دوش ای همه چون دوش ما شبهای چرخ جان من با اختران آسمان رقص رقصان گشته در پهنای چرخ در فراق آفتابِ جان ببین از شفق پر خون شده سیمای چرخ سر فرو کن یک دمی از بام چرخ تا زنم من چرخها در پای چرخ سنگ از خورشید شد یاقوت و لعل چشم از خورشید شد بینای چرخ ماه خود بر آسمانِ دیگر است عکسِ آن ماه است در دریای چرخ
دانشگاه مطالعات خارجی اوساکا،ژاپن
ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 332)
منابع عمدهء این مقاله:
-حافظ،خواجه شمس الدین محمد،دیوان حافظ،تصحیح پرویز ناتل خانلری،تهران،خوارزمی،1359.
-دهخدا،علی اکبر:لغتنامه(ذیل مدخل«چرخ»،به کوشش محمد معین و سید جعفر شهیدی،دانشگاه تهران، 1373.
-سعدی،مصلح بن عبد لله:کلیات،به اهتمام محمد علی فروغی،تهران،امیر کبیر،1363.
-صدیقیان،مهین دخت:فرهنگ واژهنمای حافظ به انضمام فرهنگ بسامدی،تهران،امیر کبیر،1366.
-عقیقی،رحیم:فرهنگنامه شعری(ذیل مدخل«چرخ»)،تهران،سروش،1372.
-فراهی،بدر الدین ابو نصر مسعود:نصاب الصبیان،برلین،کاویان،1341 ق.
-فردوسی،ابو القاسم:شاهنامه،تصحیح ژول مول،تهران،کتابهای جیبی،1345.
-مصاحب،غلامحسین:دایرة المعارف فارسی(ذیل مدخل«افلاک»)،تهران،1345.
-معین،محمد:فرهنگ فارسی؛تهران،امیر کبیر،1363.
-مولوی،جلال الدین محمد بلخی:مثنوی معنوی،تصحیح رینولد ا.نیکلسون،به اهتمام نصر الله پور جوادی، تهران،امیر کبیر،1363.
- کلیات دیوان شمس،تصحیح بدیع الزمان فروزانفر،تهران،1374.
- ناصر خسرو،دیوان،تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق،دانشگاه تهران،1353
پایان مقاله
مجله ایران شناسی » تابستان 1382 - شماره 58 (از صفحه 320 تا 332)
نویسنده : رجب زاده، هاشم