اندیشه نیمی از شاهنامه سروده ی فردوسی نیست
مصاحبه شونده : جنیدی، فریدون
مصاحبه کننده : جاوید، حسین
متن مصاحبهی دکتر فریدون جنیدی در روزنامهی«اعتماد ملی»به مناسبت انتشار و پایان ویرایش شاهنامه فردوسی پس از 30 سال
نیمی از شاهنامه سرودهی فردوسی نیست
(به تصویر صفحه مراجعه شود) پیشگفتار
آنچه را که پیش روی شما است متن اصلی مصاحبهی دکتر فریدون جنیدی با حسین جاوید خبرنگار صفحهی فرهنگ و ادبیات روزنامهی اعتماد ملی صفحهی 10 شماره 926 تاریخ شنبه دوم خرداد 1388 میباشد که درباره شاهنامه است.ما کوشیدهایم که با مراجعه به بند بند مصاحبهی دکتر جنیدی درباره شاهنامه پاسخی مستند،پژوهشی،علمی و تطبیقی تقدیم خوانندهگان علاقهمند به شاهنامه و حضرت فردوسی نماییم تا اگر با خواندن مقالهی دکتر فریدون جنیدی کوچکترین بدگمانی درباره بیتهای شاهنامه برای شان پیش میآید با مطالعهی واژه به واژه نقدی که از سوی سردبیر مجلهی فردوسی(محمد کرمی)پیش کششان شده است،با واقعیتهای بیشتری به تحلیل شاهنامه بپردازند.
مصاحبهکننده:حسین جاوید
«انقلابی در شاهنامهپژوهی»(5-1*)بیگمان استفاده از این عبارت در توصیف کار بزرگ فریدون جنیدی گزافه نیست.هزار و اندی سال است که شاهنامه فردوسی بزرگترین میراث ادبی زبان فارسی شناخته میشود و مورد احترام و ستایش ایرانیان و جهانیان است.پژوهش هایی که درباره این شاهکار ادبیات حماسی در این سال ها صورت گرفته کتابخانهای بزرگ فراهم میآورد که شاهنامه فریدون جنیدی در این میان جایگاه ویژهای دارد.فریدون جنیدی با دانشی بینظیر از علوم،فنون و زبانها مختلف،از پهلوی و اوستایی و تازی گرفته تا زندگی و باورها و دینها و آیینهای ایرانیان باستان ،به سراغ شاهنامه فردوسی رفته و باارایه دلایلی ثابت میکند که بیش از نیمی از ادبیات شاهنامه نه سروده فردوسی که افزوده مزدوران حکومت غزنوی است.این کار بزرگ 30 سال،دقیقا مطابق زمانی که خود فردوسی صرف سرودن شاهنامه کرد،به درازا کشیده و توسط انتشارات«بلخ»در دسترس پژوهندگان و دوستداران فردوسی و فرهنگ شکوهمند ایران قرار گرفته است. کاری که میتوان انتظار داشت با جنجالها و نقد و نظرهای فراوان روبهرو شود و توجه مخاطبان بسیاری را جلب کند.فریدون جنیدی در این روزها،با به ثمر رسیدن تلاش 30 سالهاش،سر از پا نمیشناخت و سخت سرگرم مقدمات انتشار کتاب و رساندن آن به نمایشگاه کتاب بود.چنانکه انجام این گفتوگو بیش از نصف روز به درازا کشید.پارهای از آن در خانه استاد ،که آرایش آن کاملا ایرانی است،انجام شد و پارهای در اتومبیل و در مسیر چاپخانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.در بنیاد نیشابور،در شهر،در میان صدای کرکننده دستگاههای چاپ خانه و بوی کاغذ و کتاب های تازه،استاد را همراهی کردیم و در صحبتهای از سر شوقاش با کارگران خسته چاپخانه،که سخت در تدارک آمادهسازی کتاب بودند،شریک شدیم.از فردوسی سخن گفتیم و ویرایشی که استاد از شاهنامه ارائه داده است.
فردوسی » شماره 78 (صفحه 27)
@آقای جنیدی!شاهنامه فردوسی یکی از نامدارترین نامههای فرهنگ ایران زمین است و در این هزار و اندی سال که از آفرینشاش می گذرد،بارها ویراسته و پیراسته و محل نقد و نظر قرار گرفته است و محققان و مصححان فراوانی درباره آن پژوهش و کار کردهاند.ابتدا مایلم از زبان خودتان بشنویم چه کاستیهایی در شاهنامه دیدید که راغب شدید سراغ آن بروید؟
*من در شاهنامه کاستی ندیدم.افزوده دیدم!آغاز کار من این بود که روزگاری با خود اندیشیدم که:با چه اقدامی میتوانیم جوانان ایران را به فرهگن شکوهمند نیاکان متوجه بکنیم و آنها را از سرگشتگی نجات بدهیم؟و به این نتیجه رسیدم که جوان ایرانی باید شاهنامه بخواند.این،پیشتر از انقلاب بود.یکگونه شاهنامه بیشتر چاپ نمیشد و آن هم تقریبا سه کیلو وزن داشت.(11-6*)من با خود گفتم:چطور می توانم به این جوان سرگشتهای که روزنامه هم حاضر نیست بخواند سه کیلو کتاب را بدهم و بگویم بخوان؟بعد از مدتی، فکر کردم داستانهای رستم پهلوان را بنویسم.در آن داستان ها همه چیز هست،از پاکی و راستی و جانفشانی در راه میهن و مردانگی و شرف و گذشت و بردباری و تحمل سختیها. دیدم که این کتاب هم یک کیلو و نیم میشود و باز نمیتوانیم توقع کنیم که جوان آن را بخواند.سپس به این نتیجه رسیدم که داستانهای شاهنامه را از هم جدای کنیم.مثل زال و رودابه ،رستم و اسفندیار.این فکر عملی بود و شروع کردم به جدا کردن داستانها.در زمان زیادی که طول کشید تا این داستان ها را جدا و گزارش کنم و شرح بدهم،برمیخوردم به اینکه نوشته من از نوشته فردوسی بهتر است و(12*)از این بابت بسیار شرمزده میشدم.چون میدانستم(که فردوسی روان آگاه فرهنگ ایران است.پس برای چه شرح من بر یک بیت باید زیباتر از خود شعر فردوسی باشد؟این شرمزدگیها ادامه پیدا کرد تا آنجا که من با خودم اندیشیدم این بیتها احتمالا از فردوسی نیست،وگرنه چرا در جاهای دیگر گفتار من به پای فردوسی نمیرسد؟چشمم روشن شد به اینکه اینها ممکن است افزوده باشند.پیشتر هم که شاهنامه را خوانده بودم،این گمان را داشتم که داستانهایی به شاهنامه افزوده شده است و از فردوسی نیست.لازم بود اینها را ویرایش کنیم و بپالاییم .دیگر اینکه باید پارهای از اشتباهات تاریخی درباره شاهنامه برطرف میشد.
تمام شاهنامهشناسان ما،از صدر تا ذیل،این دروغ را باور کردهاند که محمود غزنوی در سرودن شاهنامه مشوق فردوسی بوده است.(13*)همه کسانی که درباره شاهنامه نوشتهاند این را پذیرفتهاند.درحالیکه اینطور نیست.دومین وجه بزرگ کار من همین است که چهره کج محمود را نشان دادهام.(15*) او دشمن ایران و کشنده سردار ایرانی و یاور و پشتیبان فردوسی ،امیرمنصور،بود.متاسفانه هزار سال است که ایرانیان تا میخواهند از فردوسی ستایش به عمل بیاورند.نام ناخجسته و ناستوده محمود،این بنده درم خرید،راهم میآورند.میدانید که کار شاهنامه در سال 400 هجری به پایان میرسد.چنان که خود فردوسی گفته:ز هجرت شده پنج هشتاد بار/که من گفتم این نامه شهریار.با در نظر گرفتن اینکه فردوسی 30 سال پیش از آن کار سرودن را آغاز کرده بود،سرودن شاهنامه در سال 370 شروع شده است.در سال 370 محمود غزنوی یک کودک بود که در کوچههای غزنین بازی میکرد!پس چطور میشود که فردوسی شاهنامه را به کمک محمود گفته باشد یا اینکه در کتابش او را مدح کند؟!
@دکتر ذبیح اللّه صفا در کتاب معروف و مفصلش«تاریخ ادبیات ایران»اشاره میکند که مدایح فردوسی از محمود در شاهنامه مربوط به بعد از اتمام سرایش نسخه اول است.محمود به مصدر قدرت رسیده و فردوسی تنگ دست برای به دست آوردن حمایت او و دربارش بیتهایی را به شاهنامه میافزاید،زیرا آن زمان در تنگنای مالی بوده است
*متاسفم همه کسانی که درباره شاهنامه کار کرده اند این دروغ بزرگ تاریخی را،که غزنویان بر حقیقت روان کردهاند،پذیرفتهاند(16*)،بدون اینکه هیچ تحقیقی کنند. موتن اول شاهنامه دیگر چیست؟فردوسی در پایان کار خودش میگوید:چون این نامور نامه آمد به بن/ز من روی کشور شود پر سخن/هر آنکس که دارد هش و رای و دین/پس از مرگ بر من کند آفرین.این نشان میدهد که شاهنامه در سال 400 هجری به پایان رسیده و حالا فردوسیمیخواهد آن را به مردم ایران هدیه کند.یعنی پیشتر به مردم ایران هدیه نکرده بوده است.این سخن از خود فردوسیاست.اگر فردوسی قبلا شاهنامه را به مردم داده بود میگفت:از من روی کشور پرسخن«شده»-در خرد هم نمیگنجد که ما بگوییم فردوسی ابتدا نصف شاهنامه را به مردم داده باشد و بعد نصف دیگر!کتاب خود من هم،که 30 سال روی آن کار شده امروز که به اتمام رسیده و چاپ شده به دست شما میرسد و نه نصف و نیمه.موضوع دیگر اینکه فردوسی دو بار به محمود اشاره میکند.در آغاز و پایان شاهنامه دو بار از محمود یاد میکند بدون اینکه از او نام ببرد،چون ننگش میآمد که نام محمود را بیاورد.یک بار نفرین میکند،یک بار به لومی گوید:بنده بیهنر.این بیت را در نظر بگیرید:ستم باد بر جان او ماه و سال/کجا بر تن شاه شد بدسگال.اینجا فردوسی محمود را نفرین کرده است.این بیت هم درباره محمود است: شود بنده بیهنر شهریار/نژاد و بزرگی نیاید به کار،و در سال
فردوسی » شماره 78 (صفحه 28)
(به تصویر صفحه مراجعه شود) ای کاش! استاد نقدی بر سخنرانی احمد شاملو در دانشگاه برکلی را خوانده بودند
400،وقتی که محمود امیر خراسان بوده،سروده شده است.خرد را داور کنیم؛چطور ممکن است کسی که محمود را نفرین کرده بعد بیاید و از او پشتیبانی بخواهد ؟یک دلیل خیلی روشن و آشکار دیگر هم که در دست داریم«تاریخ بیهقی»است.بیهقی که بزرگترین تاریخ روزنگار جهان را نوشته و وقایع دوران محمود و مسعود را روزبهروز ضبط کرده است،در یک بخش از کتابش مداحان محمود را نام برده و از هرکدام یک قصیده آورده است،اما نام فردوسی در میان آنان نیست .دلیل از این آشکارتر و روشنتر؟
@حالا این بحث پیش میآید که مدح محمود و پارهای دیگری از شاهنامه از فردوسی نیست و بعدها افزوده شدهاند.اما چرا؟چطور و چه زمان؟
*در زمان محمود و مسعود غزنوی که نمی شد این سخنان روان بشود،(18-17*)برای اینکه مردم میدانستند فردوسی محمود را در شمار نیاورده است و اصلا محمود وقتی به قدرت رسید که او بیش از نیمی از شاهنامه را سروده بود.خرد نمیپذیرد در همان زمان که فردوسی یا محمود یا مسعود زندهاند،این سخنان را بگویند.پس از اینها کی افزوده شده؟من احتمال میدهم این کار بعد از دوران مسعود و در دوران مودود، نوه محمود انجام شده باشد.اینها یک عده را دور هم جمع میکنند که داسانها را از هم بشکافند و در میان این شکافتهها داستانهای مجعول و دروغی بگذارند، تا بعد بتوانند نام محمود را هم آنجا بیاورند.بررسی من که،30 سال به درازا کشید،نشان داد مزدورانی که پول میگرفتند تا این ابیات را به شاهنامه بیفزایند پنج نفر بودهاند.(21*)برای اینکه شیوه سخنشان باهم فرق میکند.شیوه اشعار افزودهای که در دفتر دوم شاهنامه است با آن چیزی که در داستان اسکندر نوشته شده به کلی تفاوت دارد.در افزودهها پنج سبک مختلف وجود داد و این کاملا خودش را نشان میدهد.اینها این کار را کردند،(24-25-26*)از مرگ فردوسی و محمود زمانی گذشته بود،این داستانهای دروغ را گفتند و مردم هم باور کردند.چون در زمان مودود نسل عوض شده بود و آنها که زمان فردوسی را درک کرده بودند از جهان رفته بودند.آن دیگران این دروغ بزرگ را قبول کردند.(تا اینجا پاسخ داده شد)
@(27)تعداد دقیق بیتهایی که،از نظر شما،به شاهنامه افزوده شده چند بیت است؟
*من آنها را دقیق نشمردهام،میخواهیم به کمک کامپیوتر این کار را انجام دهیم،اما میتوانم بگویم که تعداد افزودهها از سخن خود فردوسی بیشتر است.
@یعنی تقریبا نیمی از شاهنامه؟
*(28)بله،اقلا نصف آن.فقط هم بیت نیست،داستانهایی هم به شاهنامه افزودهاند،داستان های بیسروته مثلا،داستان اسکند.ردر این داستان اسکندر به هندوستان رفته و بعد میبینیم که یک دفعه صبح سپاه کشید و حبشه را شکست داد!بعد،از حبشه به دریای خاور رفت،یعنی اقیانوس کبیر.از اقیانوس کبیر آمد و یمن را شکست داد.بعد از یمن رفت،نمیدانم،به فلان شهر.همهاش دروغ است و با کردارهای اسکندر که در تاریخ خود اروپاییها آمده هم همخوان نیست.آنچه مشخص است این است که اسکندر آمد و ایران را شکست داد و از آنجا رفت تا شرق و رفت به مصر و آنجا مرد.تاریخ اسکندر خیلی روشن است.در شاهنامه حدود سه هزار بیت افزوده فقط درباره کار اسکندر وجود دارد.
@(29)اینجا یک مسالهای هست.این بیتهایی به قول شما افزوده فقط برای این بود که در لابهلای آنها مدح محمود را به شاهنامه بیفزایند؟
*بله.مودود میخواسته بگوید که پدربزرگ من اینطور حامی فردوسی بوده است.هدفش این بوده که برای دودمان خودشان افتخار فراهم کند.
@آخر خیلی از ابیاتی که شما در ویرایشتان به عنوان بیتهایی افزوده از آنها نام بردهاید هیچ بار سیاسی و اجتماعی ندارد.بیتهایی هستند کاملا داستانی و هنری و ستایش محمود در آنها دیده نمیشود.
*(30)خب هزار بیت میافزایند تا بتوانند دو بیت ستایش محمود را اضافه کنند.با این کارشان شاهنامه را هم گستردهتر کردهاند تا نشان بدهند محمود چهقدر دست و دلباز بود که میخواست 60 هزار دینار-یک دینار برای هر بیت به فردوسی بدهد .
@مگر در کل بیتهای افزوده،که
فردوسی » شماره 78 (صفحه 29)
قاعدتا حدود 30 هزار تایی میشود،در چند بیت از محمود ستایش و مدح شده که به خاطرش این همه بیت به شاهنامه افوزدهاند؟
*(33-31)من ننگم میآمده که اینها را بشمارم،اما زیاد است.مدح محمود خیلی زیاد است و متاسفانه،همانطور که گفتم،هیچ کس از استادان ما توجه نکردهاند که فردوسی در آغاز شاهنامه محمود را نفرین می کند و در پایان شاهنامه او را بنده بیهنری خطاب میکند که نژاد و بزرگی ندارد.
@اقدام مودود به ارائه نسخهای از شاهنامه که بیتهای افزوده و دروغین داشته در سکوت کامل صورت گرفت؟چطور هیچ اعتراضی انجام نشد و اهل ادب و مردمی که به ایران علاقهمند بودند،عکس العملی نشان نداند؟و چرا در هیچ سند و نوشته تاریخی ذکری از این اتفاق نیامده است؟
*(34)برای شما مثالی میآورم.میدانیم که فرخی سیستانی یکی از شاعران خوب ایران است.وقتی که فرخی محمود را از پهلوانان ایران برتر بشمارد دیگرچه حمیت فرهنگیای باقی میماند که فرهیختگانی باشند و بخواهند سر و صدا کنند؟یا اینکه،عنصری،ملک الشعرای دربار محمود،به او میگوید که در سپاه تو هزار تا رستم هست!در این موقعیت که بندگان زر خرید پادشاه هستند و یک عده خود فروخته پست،مثل این شاعران مدیحهسرا، در دربار آنان هستند،از کجا سر و صدا درمیآید؟
@میشود اینطور گفت که با همین مزدوریها کار شاعری چون عنصری تا آنجا بالا میگیرد که خاقانی درباره او میگوید: شنیدم که از نقره زد دیگدان/ز زر ساخت آلات خوان عنصری؟اصولا،میتوانیم ادعا کنیم که،چه بسا،شاعران معروف و بزرگ ما در افزودن بیتهایی به شاهنامه با حکومت همکاری کردهاند؟چون بعضی از افزودهها واقعا هنرمندانهاند.آنچنان که یک هزار سال بزرگان ما را به خطا رهنمون شدهاند.
*هیچ بعید نیست!هیچ دور نیست؛اما مستندی نداریم.
@اینجا یک پارادوکس شکل میگیرد اگر اینها از شاعران بزرگ و شناخته شده عصر خود نبوده باشند نمیتوانستهاند،به این خوبی شعر بگویند.اگر هم کسانی بودهاند که با سخن نیک گفتن آشنایی داشتهاند،چطور میتوان اشتباهات لغوی،دستوری و تاریخی فراوانشان را توجیه کرد؟اشتباهاتی که شما به آنها اشاره کردهاید و در واقع راهنمای شما در تشخیص بیتهای اصلی و افزوده بودهاند.
*(35)اینها شتاب داشتهاند،مزد بگیر بوده اند.من گمان دارم که در برابر هر بیتی یک درم گرفتهاند !میخواستهاند که زود شعر را بگویند و آن درم را بگیرند .بنابراین،پروای زیبایی وآرایش سخن و مفهوم و معنا را نداشتهاند.من در بخشی از پیشگفتارم بر شاهنامه در حدود 30 بیت از بیتهایی زیبای این افزایندگان را آورده ام تا بگویم ابیات نیکو هم در این افزایندگان را آوردهام تا بگویم ابیات نیکو هم در این افزودهها هست.این نشان میدهد آنها اگر میخواستند وقت صرف بکنند و زیبا بسرایند،میتوانستهاند!اما این کار را نکردهاند.
@آیا قبل از اینکه این دستبردها به شاهنامه زده شود هیچ نسخهای از آن کتابت نشده که باقی مانده باشد؟
*(36)هیچ.برای اینکه این کار در زمان مودود،یعنی حدود 30 سال بعد از فردوسی انجام شده است .ضمنا من گمان میکنم آنها تمامی شاهنامههای موجود آن زمان،که زیاد هم نبوده را از بین بردهاند و شاهنامه خودشان را پخش کردهاند.
@در تصحیح نقش مهمی هم برای کاتبان قائل هستند و میگویند آنها،نه فقط بر اثر خستگی و بیدقتی و...اشتباهات نگارشی داشتهاند،که گاهی،بنا به تعصبات قومی و ملیتی و مذهبیشان بیتهایی را زیاد میکرده اند یا بخشی را حذف میکردهاند.آیا در کنار مزدوران مودود،این کاتبان نقشی در افزودهها و کاستیهای شاهنامه نداشتهاند؟
*(37)خوشبختانه نه کاتبان نه افزایندگان چیزی از شاهنامه کم نکردهاند.در شاهنامه سخنان به هم پیوند دارد،درحالیکه اگر بیتی یا داستانی افتاده بود، این اتفاق نمیافتاد و کاملا مشخص میشد.اما کاتبان !بله،آنها هم بنابر عقایدشان چیزهایی به شاهنامه اضافه کردهاند که من همه افزودههای آنها را هم با دلیل روشن کردهام.مثالی میآورم؛یکی از کاتبان شاهنامه اهل جهرم (به تصویر صفحه مراجعه شود)
فردوسی » شماره 78 (صفحه 30)
(به تصویر صفحه مراجعه شود) بوده و جا و بیجا نام جهرم را در متن شاهنامه آورده است!پادشاه به جهرم رفت.در جهرم فلان کار را کردند و از جهرم هزار تا شتر آوردند.مگر کشور شتر نداشت که بروند و فقط از جهرم بیاورند؟!در شاهنامه نام جهرم سه بار به صورت درست آمده است.بقیه افزوده همین کاتب است.
@(38)قبول دارید کار شما،در واقع ،یک نوع تصحیح ذوقی بوده؟
*خیر؛کار من براساس خرد و آن 27 معیاری است که در پیشگفتار کتاب نقل کردهام.
@خب،ببینید!در تصحیح علمی نسخ،به شیوه اروپایی،نسخ قدیمی را کنار هم میگذارند و دفعات تکرار بیت در نسخ متعدد را معیار قرار میدهند.بیتی را رد نمی کنند.به حذف یا ویرایش ابیات میگویند تصحیح ذوقی و برایش ارزش علمی قائل نیستند.
*(39)ابتدا من باید ویرایش را برای شما معنی کنم.ویرایش یعنی زیباتر کردن چیزی با کم کردن از آن و آرایش یعنی زیباتر کردن چیزی با افزودن به آن.من شاهنامه را ویرایش کردهام.یعنی ابیات اضاف را جدا کردهام.من بیتی را حذف نکرده ام،بلکه با حروف کوچکتر چاپ کردهام تا خواننده خودش دلایل افزوده بودن آن را در زیر متن بخواند و بعد داوری کند.
@شما در پیشگفتار کارتان فهرستی از علوم و زبانهای متنوع و گسترده آوردهاید و از آنها به عنوان معیارهای افزوده یا راستین بودن ابیات بهره گرفتهاید.آیا فردوسی همه این علوم و زبانها را میدانسته که در شعرش داخل کرده؟نباید به این قائل باشیم که شاید فردوسی هم اشتباه کرده باشد؟شاید،بنا به تنگنای قافیه و وزن عروضی،کلمه یا ساختاری سست به کار برده باشد.دیدگاه شما،که هر بیت دارای ایراد دستوری و منطقی را جعلی می دانید،فردوسی را در جایگاه خدای گون نسبت به زبان فارسی قرار نمیدهد؟
*پاسخ شما را از زبان انوری میدهم.می دانید که شاعران خیلی خودخواه بودهاند!برای اینکه شاعر یک چیزی را پدید میآورد که در اصل وجود نداشته است.بین شاعران هم مبارزهای هست و به هم فخرفروشی میکنند.انوری،که بیگمان یکی از ستارگان قدر اول آسمان فرهنگ ایران است،دو بیت شعر درباره فردوسی دارد.میگویند:آفرین بر روان فردوسی/آن همایون نژاد فرخنده/او نه استاد بود و ما شاگرد/او خداوند بود و ما بنده.این بیت انوری پاسخ شماست.بله،فردوسی خداوند سخن بود.فردوسی آینه تمامنمای فرهنگ ایران است.خداوند سخن نمیتواند در گفتار اشتباه بیاورد.
@خودتان حدس میزنید این آبی که در خوابگه مورچگان ریختهاید چه عکس العملهایی در پی خواهد داشت؟!
*(40)دوستی میگفت باید 10 سال از انتشار کتاب بگذرد تا جهانیان بفهمند تو چه کار کرده ای.میگفت:از بس این کار بزرگ است،مردم به این زودی نمیفهمند.من میدانم که حتما، عدهای مخالفت خواهند کرد.هیاهو درست میکنند و دستاویزهایی مییابند تا اصل کار را زیر سوال ببرند و آشوب بیندازند.اما ملت ایران ملتی فرهیخته است و میتواند تشخیص بدهد که برای این کار چه زحمت و مرارتی کشیده شده و چه قدر آگاهیهای شگفت پشت سر این ویرایش است.
@و سخن آخر اینکه با بیتهای افزوده شاهنامه چه باید بکنیم؟اینها طی قرنها خوانده و به عنوان میراث ما ایرانیها شناخته شدهاند،بر دیوار دانشکدههایمان نقش بستهاند و پاس داشته شدهاند.آیا باید آنها را از شاهنامه حذف کنیم؟
*(41)خیر،من هم این بیت را آوردهام و از شاهنامه حذف نکردهام.خواهی نخواهی توجه ملت فرهیخته و فرهمند ایران به کار من جلب میشود.اگر یک اتحاد همگانی پیدا شد که،بله،اینها افزوده است و از فردوسی نیست،آن وقت میشود این بیتها را از شاهنامه حذف کرد و فقط گفتار درخشان فردوسی را آورد.
پایان مصاحبه چاپ شده در روزنامهی «اعتماد ملی»
فردوسی » شماره 78 (صفحه 31)
اندیشه
استاد فریدون جنیدی
اینجا سرزمین شاهنامهای است
قسمت دوم در پاسخ به شاهنامهشناس بزرگ!!که میگوید:
«نیمی از شاهنامه سرودهی فردوسی نیست»!؟
دانم نرسی به کعبه ای اعرابی این ره که تو رفتهای به ترکستان است1
(به تصویر صفحه مراجعه شود) آیا مردم ایران شاهنامه را فراموش کردهاند؟
شاهنامهپژوهان ایران،این استاد چه میگوید؟
ایدون باد!که استاد بپذیرند اگر اشارهای بزرگتر از آنچه که بوده است به پژوهشهای شاهنامهای در برخی از مراکز علمی،فرهنگی و کتابخانهای داشتهام،حاشا و هرگز نه برای فخرفروشی و بزرگبینی بلکه به این پندار گفته آمد تا استاد بشکیبند که فردی به نقد گفتار ایشان نشسته است که اگر بیشتر از دکتر فریدون جنیدی،دغدغهی شاهنامهشناسی،شاهنامهپژوهی و گسترش فرهنگ شاهنامهای را نداشته باشد،چیزی کمتر هم ندارد.بزرگترین دلیل آن بهای سنگینی است که در طول این 40 سال رنج پژوهش،در زمینههای علمی،تحصیلی،اجتماعی،خانوادهگی و مادی تحمل کردهام که در کمتر پژوهشگری سراغ دارم و اینها را باکی نیست...داد و دهش و خرد شاهنامهای پاینده باد!
پیشگفتار
1000 سال است که تمام مستندات تاریخ شفاهی و کتبی گفتهاند و نوشتهاند شاهنامه 000,60 بیت است.هزاران شاهنامهپژوه بزرگ و نام آور گیتی در این 1000 سال بس سنگین و پررمز و راز در اندیشهی این بودهاند که راهی بیابند تا آن چند هزار بیت(دست بالا بین 0200 تا 0300 بیت)الحاقی را از شاهنامه به درآورند و بیتهای اصلی را جای گزین آن کنند که ناگهان از از دل این تاریخ شگفتانگیز و بیرحم یک هزار ساله چند ماهی است که پژوهشگری!ظهور کرده است که تمام آن دادههای مستند تارخی 1000 ساله را با شیوهای که بیشتر به کشف و شهود میماند و هیچ نسبتی با پژوهش علمی ندارد،از بیخ و بن انکار میکند و بیپروا تعداد بیتهای شاهنامه را به یک چشم بر هم زدن از 000,60 بیت به 000,30 بیت کاهش داده و چند مدتی است که در رسانههای مختلف دست به دست میچرخد تا این کشف جهانی !پژوهشی!و 30 سالهی خود را با شهامت یک تحریفکننده بزرگ به کرسی بنشاند و دل خوشی،خرسندی،نشاط و شادی پان ترکیستها، پان عربیستها،شاهنامهستیزان و فردوسی کشان را فراهم آورد.
ای کاش شاهنامهشناس بزرگ ما که 30 سال از عمر گرانبها، پژوهشی،علمی و تخصصی!خود را زیر نور شمع و دود پیهسوز و چراغ موشی صرف پالایش 000,30 بیت از مجموع 000,60 بیت شاه نامه کردهاند،به آن سویی میرفتند که دوستان ایشان در 1000 سال پیش رفته بودند و فردوسی را به کفر،زندقه،شرک،الحاد،بددینی و نامسلمانی متهم کرده بودند که از شرح چنین آدم سخته،نترس،دادستان و ستمستیزی که زمین و زمان را با درستی و راستگویی استوار می بیند راحت میشدند و دست به چنین پژوهش!!!بنیان برافکنی نمی زدند؟پژوهشی!!که به زودی بنمایههای چندین هزار سالهی یکی از بزرگترین،شرافتمندانهترین و شایستهترین حماسههای گیتی را دست کم از جانب یاران هم گروه و هم تیمی استاد بزرگ شاهنامهشناس ما سست خواهد کرد.
شایستهتر نبود استاد پژوهشگر ما به جای 30 سال شاهنامه گردی و شاهنامه خوانی و کشف یک راز سر به مهر 1000 ساله و بیرون دادن یک مانیفست انقلابی قرن بیست و یکمی درباره شاهنامه!!چند سالی از (1)-بیت اصلی از سعدی و چنین است:
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی این ره که تو میروی به ترکستان است
فردوسی » شماره 78 (صفحه 32)
(به تصویر صفحه مراجعه شود) یعنی!در بین میلیونها عاشق و علاقهمند به شاهنامه از 1000 سال پیش به این سو یک نفر شاهنامهشناس پیدا نشده است که بگوید شاهنامه 30000 بیت است
آن وقت گرانبهای خودشان را میگذاشتند برای مطالعهی دقیقتر کتابهای صدها و شاید هزاران تن از والامقامترین و بزرگترین پژوهشگران،نویسندهگان،تاریخپژوهان و شاعران وطن از پایان قرن چهارم هجری تا امروز و به همین نسبت فرخنده فالان غربی عاشق ادبیات ایران(به ویژه اروپاییان)از قرن 14 میلادی به این سو؛و یا به داستان های بسیار ابتدایی موسا خورنی ارمنی که غربیها آن را حماسه نامیدهاند و یا به خیالبافیهای مالی خولیایی« خارس می تی لینی»نوکر و پیش خدمت اسکندر گجستگ و یا به گوشههایی از پیشداوریهای تاریخی«کنز یاس »آتنی و«گزنفون»معروف و«هرودوت»نامی،از دروغ پردازان بزرگ تاریخ جهان در تعریف و ستایش از تاریخ یونان«غرب»و در تحریف و نکوهش از تاریخ ایران« شرق»استاد شاهنامهپژوه!
آنها آنچنان که باید بزرگ و شایسته نیستند،اما نویسنده گان پس از آنها،ایشان را بزرگ و شایسته معرفی میکنند ،درحالیکه ما بزرگ و والامقام هستیم،اما با دست خودمان خاک بر سرمان میریزیم.وقتی بزرگان مان را میکاهیم یعنی مقام،موقعیت و شخصیت خودمان را کاهیدهایم.
بابا!!«آئلیان»یکی از مورخان دست دوم و سوم یونانی میگوید،جد نجیبترین خاندان پارسی،یعنی هخامنش را«عقاب »پروریده است.میدانید چرا؟برای این که نسل من و تو را از حیوانات بدانند و غذای نژاد من و تو را لاشهی حیوانات بنامند.یعنی تحقیر تاریخی.و من و شما برای آنها هورا میکشیم و کف میزنیم و بزرگترین قانون نامهی ملی میهنی مان را تحریف بزرگ تاریخ میخوانیم... غربیها به چه چیز ما اطمینان کنند؟!... موسا خورنی میگوید در حمایت از اردشیر ساسانی همیشه یک عقاب بر بالای سر او پرسه میزده است.
چه گونه است که حماسهای سر تا پا گزافه ،دروغ،غیرواقعی،تخیلی و از نظر علمی و تاریخی غیرممکن،منسوب به شاعری نابینا مشهور به«هومر»و با نام«ایلیاد و ادیسه»از قرن هفتم پیش از میلاد(2700 سال پیش)به این سو هر روز بهتر از دیروز بدرخشد و بر اهمیت آن افزوده شود و از گوشههای پنهان و تاریک آن دهها فیلم سینمایی ساخته شوند و غرب با هزینه هایی باورنکردنی در معرفی و شناخته شدن بیشتر این کتاب ،مدارس،کالجها و دانشگاهها را وادار کند که واحدهای اجباری درسی برای شناخت بیشتر«ایلیاد و ادیسه»بگذارند ،و ما آنچه را که داریم،حتا به گفتهی صدها پژوهش گر بزرگ اروپایی،داستانهای حماسی شاهنامه در مقایسه با داستانهای فراتخیلی ایلیاد و ادیسه به حقیقت هستی نزدیک تر هستند،قدرش را ندانیم و هر از گاهی از سوی کسانی که خود را متفکر،آگاه،روشنفکر و دانش اندوخته میدانند، بزرگترین ضربهها را بخوریم؟آن را غیر مهم جلوه بدهیم .حتا مردم دنیا و علاقهمندان به شاهنامه را که 1000 سال است به 000,60 بیتی بودن شاهنامه دل خوش کردهاند،فریب بدهیم و یک مرتبه از زبان کسی که ادعای 30 سال پژوهش شاهنامه را دارد 000,30 بیت آن را تحریف شده اعلام کنیم. استاد شاهنامهپژوه؟شما آب و نان چه کسی را میخورید؟ فراموش نکنید،شما با فرهنگ ملتی سر شاخ شدهاید...
استاد بزرگ شاه نامهشناس!!ایا در این مدت 30 سال شاه نامهپژوهی خود هرگز وقتی پیدا کردهاند که نیم نگاهی از روی رواداری،اندیشهسالاری و شاهنامهپژوهی(و نه ضد شاهنامهپژوهی)به کمی پیشتر و پستر از قرن پنجم هجری تا امروز،از قرن 14 میلادی به این سو،به داستانهای حماسی،حماسهسرایان پیشین و پسین دانای بزرگ توس،به بخشی از اسناد و داستانهای ترجمه شده از زبان سریانی به تازی و برگردانده شده(بگویید مسخ شده )آن از تازی به زبان پارسی،به روایتهای«پلوتارک»،« هرودوت»،«گزنفون»،حماسهی ایلیاد و ادیسه،بیندازند و آنها را به عنوان سند مورد نقد و بررسی قرار دهند؟
و یا 2700 سال را در یک چشم برهم زدن به آن سوی تاریخ بیندازیم و از استاد بزرگ درخواست کنیم نگاهی از سر پژوهش علمی به کتابهای بزرگی مانند :«حماسهی ملی ایران»تئودورنولد، مقدمهی شاهنامهی«ژول مول»، نگاه«ترنرماکان»به شاهنامه،نظریه پردازیهای:وولرس،وولف،آته،لیدن ،روکرت،ادوارد براون،ژوزف شامپیون، کنت لودلوف،و.کرک پاتریک،هاگرمان ،موراد گئا اوهسون،اسکات وارینگ، ویلکن،والنبورگ،استفال وستون،هامر ،وال،جیمز اتکینسون و حتا کتاب تاریخ عمومی جهان متعلق به ویل دورانتها بیندازند.تمام این بزرگان غربی(اروپایی) هستند و عمری را در راه شاهنامهپژوهی گذراندهاند.
از سوی دیگر صدها و هزاران پژوهش گر،دانشمند،نویسنده،تاریخپژوه ،ادیب،شاعر و شاهنامهشناس ایرانی وجود دارد که زندهاند و یا رفتهاند.آیا استاد در این 30 سال گذر پژوهشی عمر فرصتی هرچند کوتاه یافتهاند که نوشته ها،کتابها و تفسیر و تحلیلهای سرفرازانی که برخی از آن ها در خرد،اندیشه و دانش سر بر آسمان ساییدهاند،را مورد بررسی و مطالعه قرار داده باشند؟کتابها و بزرگانی مانند: چهار مقدمهی شاهنامه:مقدمهی قدیم،«ابو منصوری» مقدمهی جدید«بای سنقری»مقدمهی«اوسط»و مقدمه ی«میانی»(استاد نگاه کنند به تحلیل دکتر قاسم غنی، سعید نفیسی و ذبیح اللّه صفا درباره مقدمههای شاهنامه)، تاریخ طبری،تذکره الشعرا،سفرنامهی ناصر خسرو،چهار مقالهی نظامی عروضی،تاریخ مسعودی،تاریخ سیستان، الفهرست ابن ندیم،تاریخ المعجم شمس قیس رازی،کتاب التقسیم...مقدسی،تاریخ جهانگشای جوینی،تذکره دولت
فردوسی » شماره 78 (صفحه 33)
شاه سمرقندی،تاریخ نرشخی،اسدی توسی،تاریخ طبرستان ابن اسفندیار،معجم البلدان یاقوت حموی،ابو منصور ثعالبی، ابو نصر عتبی مولف تاریخ یمینی،دولت شاه سمرقندی،تاریخ ابن اثیر،تاریخ آتشکده آذر بیگدلی،ابوریحان بیرونی،پورسینا ،خیام،مولای بلخ،سعدی،حافظ،جامی ملک الشعرا بهار، سعید نفیسی،علامه دهخدا،ادیب پیشاوری،ذبیح اللّه صفا ،محمد معین،علاقه قزوینی،قاسم غنی و صدها و هزاران پژوهشگر،نویسنده،شاعر،تاریخپژوه،لغتدان و شاهنامه شناس ایران وجهان در این 1000 سال همهگی میدانستهاند که شاهنامه 000,30 بیت است!!!و خجالت کشیدهاند که بیان کنند و این راز شگفتانگیز!!و اسرار کاینات ادبیات ایران تنها با دستان یکی از فرزندان پژوهشگر 30 سالهی ادبیات و شاه نامه با نام فریدون جنیدی کشف گردید و میلیونها نفر از شاه نامهشناسان،شاهنامهپژوهان،نویسندهگان،شاعران و علاقه مندان به فردوسی در جهان حماسه انگشت به دهان شدند که چه گونه 1000 سال کلاه سرشان رفته است و کسی نبوده است که آنها را از خواب اصحاب کهف(یاران غار)بیدار کند!!!...
وهمچنین است 37 نفر از شایستهترین و والامقامترین نویسنده گان،شاهنامهشناسان و پژوهشگرانی که در بخش منابع این مقاله به نسخههای خطی شاهنامهی آنان اشاره رفته است ندانستهاند در مدت 1000 سال پژوهش شاه نامهایشان چه اشتباهی کردهاند؟...
استاد بزرگ و شاهنامهپژوه نامی!که 30 سال از عمر گران بار!!خودشان را صرف این کلام کذب تاریخ کردند تا 000,30 بیت از سرودههای شاهنامه را حذف کنند،باید آگاه باشند،نه تنها باعث هورا کشیدن و کف زدنهای جاودانی«پان ترکیست »ها،«پان عربیست»هاو«پان کردیست»ها و مخالفان ملی و میهنی این سرزمین شدهاند،بلکه تا واپسین دم نفس کشیدن و تا صدها سال دیگر باید پاسخگوی این تحریف بزرگ تاریخی خود باشند!...
و افزونتر اینکه،استاد شاهنامهپژوه بزرگ!!!نه اینکه نامی به شاهنامهپژوهی و شاهنامهشناسی در تاریخ ادبیات ما از خود بر جای گذاشته باشند،بلکه بیگمان به چهرای ضد تاریخی، ضد شاهنامهای و ضد فردوسیپژوهی مفتخر خواهند شد
بعضی وقتها چنین پنداشته میشود که استاد با 30 سال!! شاهنامهپژوهی خود و با بنیادی که به نام«نیشابور»با پول و هزینهی شخصی خود!به راه انداختهاند از همان آغاز و با یک برنامهی دقیق از پیش تعیین شده در سر داشتهاند که در یکی از بحرانیترین و پرسر و صداترین روزهای تاریخ 30 سالهی پیش روی ما فرضیهی ضد تاریخی،ضد فرهنگی و ضد شاه نامهای خودشان را که با کشف و شهودی 30 ساله به آن رسیده اند،به مانند یک«مانیفست»قرن نوزدهمی کارل-مارکسی و با افتخار پردهبرداری کنند تا شاید نتیجهای را که میخواسته اند از آن برگیرند.
فراموش نکنیم،در سالهای پیش رو و در تاریخ 50-60 ساله ی معاصر چند نفری انگشتشمار از کوتولههای تاریخی،ادبی و پژوهشی(صد البته و هرگز استاد محترم جایی در این گروه ندارند )برای کسب آب و نانی در آغاز و نامی در پایان که سرانجام به بدنامی کشیده شد،بسیار کوشیدند تا با فرهنگ شاهنامهای مردم ایران و این قانوننامهی مقدس ملی 7000 ساله که از تدوین آن بیشتر از 1000 سال توسط یکی از خردورزترین سخنوران گیتی درمیگذرد،درافتند و با حربهی پوسیده ضدفرهنگی و ضدارزشی سری بیفرازند،اما چه زود رسوا شدند،از کار خویش پسیمان گشتند و چه بسا از پیش گاه ملتی بخشنده و مهربان پوزشها خواستند و بسیاری از مطالب پیش گفتهی خودشان را انکار کردند...دربین آن کوتولههای ناآگاه و بیهوده پرداز،هر از گاهی به دلایلی نامعلوم شخصیتی فرهنگی در پی تلقینهای نابخردانهی دوستان نادان دست به کارهای خطرناکی زدهاند که درراستای این تاریخ پرفراز و نشیب 1000 ساله هنوز منتقدی کتابخوان،مدعی،معترض و خشماگینتر از احمد شاملو که بعدها به شدت از آنچه که گفته بود پوزش خواهی کرد،نبوده است.در اینجا لازم میدانیم تا اشاره کنیم که احمد شاملو در تحلیلهای شاهنامهای خود به سختی از فردی به نام«اقای حصوری»تاثیر گرفته بود و از آموزههای نام برده به صورت افراطی استفاده میکرد.احمد شاملو یکی از نامآورترین نویسنده گان و شاعران معاصر نوپرداز و نیمایی که بسیار پرشتابتر از استادان و پیشگامانش پلههای افتخار شعر نوی ایران را پیمود و زودتر از انتظار در بلندای شگفتانگیز آن ایستاد.شاملو شاعر شایستهای بود که بسیار خوش داشت که شایعهی نامزدی وی برای دریافت جایزه ادبی نوبل که به راستی شایستهگی آن را هم داشت به حقیقت بپیوندد و به آرزوی دیرین خود برسد که شوربختانه تا واپسینگاه زندگی بسیار پرفراز و نشیباش این آرزو عملی نشد و به حقیقت نپیوست و او در ناکامی به دست آوردن جایزه نوبل سر در گریبان خاک کشید.چه زود و چه نا به هنگام!!و رواناش شاد و روحاش آمرزیده باد.
اما این مرد بزرگ یکی از استثناییترین مردان با نام و آوازه تاریخ ادبیات ایران بود که فریب آن همه شهرت و ناماوری اش را خورد و در یک برخورد غیرعلمی،احساساتی و غیر پژوهشی،به ناگاه در تاریخ هفتم اپریل 1990 میلادی(18 فروردین 1369 خورشیدی)در دانشگاه برکلی کالیفرنیا پیرو یک سخنرانی جنجالی،برانگیزاننده و حیرتآور،اما ناپخته، ناسنجیده،غیرعلمی،غیرپژوهشی و پیشبینی نشده و در حالتی روان پریش،مضطرب و هیجانی(مشاهدات ناظران و شنوندهگان سخنرانی امد شاملو در دانشگاه کالیفرنیا که برای نویسنده این نقد در 10-15 روز پس از این واقعه بازگو شده است)در مورد:بنیانهای شاهنامه،تحریف تاریخ، داستان فریدون شاه،ضحاک ماردوش،کاوه،گئومات کاذب ،کمبوجیه،بردیا،به پادشاهی رسیدن داریوش،طبقاتی شدن جامعه توسط جمشید شاه و ضد طبقاتی شدن جامعه توسط ضحاک،ضحاک آزاده و مردمی!!و بسیاری دیگر...مطالبی ابزار داشت که تا آن روز از هیچ نویسنده،شاعر و ادیب ایرانی و غیرایرانی گمنام یا نامآوری سابقه نداشت.
متن کامل سخنرانی احمد شاملو در سالن دانشگاه برکلی کالیفرنیا به علت گفتار تازه و بیسابقهاش،بسیار زود تدوین و تکثیر شد و به صورت نوارهای صوتی(کاست)و نسخه برداری(فتوکپی)در اختیار علاقهمندان قرار گرفت و از روز بعد در نشریههای دانشگاهی و روزنامههای فارسی و انگلیسی زبان آمریکایی و از آن پس در نشریههای فارسیزبان پاریس ،لندن و دیگر کشورهای اروپایی چاپ و انتقادهای فراوانی را در پی داشت.همزمان با پخش سخنرانی احمد شاملو در مراکز علمی و رسانهای آمریکا و اروپا متن سخنرانی وی به ایران رسید و بسیاری از نشریهها و روزنامههای آن روز تهران آن را این«مودود»غزنوی که دست به چنین کار نابخردانهای زده است در کجای تاریخ جای دارد که کمتر کسی اسم او را شنیده است
(به تصویر صفحه مراجعه شود)
فردوسی » شماره 78 (صفحه 34)
(2)-احمد شاملو در آن روزها فکر میکردند که سرتاسر شاهنامه باید تاریخ دقیق،علمی و درست روی دادهای چندین هزار سالهی ایران باشد.چنانچه به متن سخنرانی نامبرده با دقت توجه شود تفاوت بین«تاریخ اجتماعی»و«تاریخ حماسی»را نادیده گرفته بودند و به همین سبب نقدهای علمی خودشان را متوجهی«تاریخ حماسی» کرده بودند.
(3)-حماسهی حماسهها-جلد دوم-انتشارات ویسمن(شاهنامه) -تهران-1371-محمد کرمی
شما با اما،اگر،گمان و احتمال نمیتوانید حکم بدهید که:«سار از درخت پرید» پریدن سار امری فیزیکی و مشاهدهای است و به تجربه و پژوهش ربطی ندارد
(به تصویر صفحه مراجعه شود) چاپ کردند و پاسخهای منتقدانهی زیادی نیز به آن داده شد. علاوه بر نشریههای یاد شده متن سخنرانی احمد شاملو هم اینک در آرشیو مطالعاتی دانشگاه برکلی کالیفرنیا به عنوان یک سند معتبر وجود دارد و همزمان نشریهی(روزگار نو) چاپ پاریس،روزنامهی«کیهان فارسی»چاپ لندن، روزنامهی«اطلاعات»چاپ تهران،مجلهی «آدینه»شماره تیر 1369 چاپ تهران و بسیاری از نشریهها و روزنامههای داخل و خارج ایران اقدام به چاپ متن کامل سخنرانی احمد شاملو کردند.
پاسخ معترضین و منتقدین احمد شاملو در ضدیت وی با مفاهیم داستانی-حماسی شاهنامه و پدیدآورنده آن در موجی طوفانی بیشتر از شش ماه دوام داشت.
نویسنده نقد پیش روی شما(محمد کرمی-سردبیر امروز مجلهی فردوسی)همزمان با اعتراضها به شدت انتقادی سایر نویسندهگان و استادان ادب و فرهنگ پارسی،در پاسخ واژه به واژه به نوع ادبیاتی که به هیچ وجه از شخصیت شاعر بزرگی مانند شاملو انتظار نمیرفت،در انکار،به مسخره گرفتن و بیاحترامیشدید به شاهنامه و پدیدآورنده آن2یکی از کاملترین پاسخهای منتقدانه صددرصد علمی،پژوهشی و مستند را تهیه و علاوه بر چاپ در برخی از روزنامههای آن روزگار و به اشاره دوستی در روزنامهی«روزگار نو پاریس»، اصل دقیق سخنرانی احمد شاملو و پاسخ گامل آن در کتاب« حماسهی حماسهها»3ص 499 تا 531 چاپ شد که توجه علاقهمندان را به آن متن و پاسخ جلب میکنیم.
در عین حال،چاپ این پاسخ و نقد بسیار گزنده آن سخنرانی جنجالی،هیچگونه خدشهای در دوستی،ارادت،همکاری و علاقهی من به احمد شاملو،شاعر بزرگی که از دههی 40 به این سو از مجلهی فردوسی آن زمان تا سالهای پایانی زندگی هنرمندانهاش یک دیگر را میشناختیم و از روحیات هم باخبر بودیم چیزی نکاست،به جز گلهگزاری وی و برخی از علاقهمنداناش در مورد نقد بیرحمانهی من به باور برخی از دوستان از سخناناش در مورد شاهنامه و فردوسی.و امروز نیز به رواناش درود میفرتسمی که پس از آن سخنرانی نا به هنگام و نادرست چندین بار سخنرانی خود را اصلاح کرد و سخنان منتقدان خود را نوعی عدم برداشت درست و بدفهمی از مفاهیمی عنوان کرد که وی در سخنرانی دانشگاه کالیفرنیا به آن اشاره کرده بود.احمد شاملو با آن گستره بسیار پهناور ادبی ،فرهنگی و تاریخیاش از شعر جهان،به ویژه شعر و ادبیات سرزمیناش هرگز کوچکترین اشارهای به محتوای شمارشی و عددی بیتهای شاهنامه نکرده است،همانگونه که در 1000 سال پس از سرایش این شاهکار،کسی تعداد بیتهای شاهنامه را زیر سؤال نبرده است.
بگذریم........
در مجلهی فردوسی شماره 77 تا ابتدای پرسش مصاحبه کننده از استاد فریدون جنیدی:«تعداد دقیق بیتهایی که،از نظر شما،به شاهنامه افزوده شده چند بیت است؟در ص 58 و با شماره 26 پاسخ داده شد و اینک دنبالهی نقد.
توضیح
توجه علاقهمندان فراوانی که از راههای مختلف ارتباطی با مجله تماس گرفتهاند به چند نکتهی زیر جلب میشود:
1-تا هنگامی که مطلب استاد جنیدی ادامه داشته باشد،متن اصلی مصاحبهی ایشان با روزنامهی اعتماد ملی ص 10 شماره 926 شنبه 2/3/1388 در آغاز این نقد چاپ خواهد شد. 2-پاسخ و یا نقدی بر مصاحبهی نام برده با شمارههایی که
فردوسی » شماره 78 (صفحه 35)
در متن مصاحبه چاپ شده است عین همان شمارههایی میباشد که در نقد آمده و این موضوع کار علاقهمندان را در پیدا کردن پاسخ و یا نقدر بر مصاحبه آسانتر میکند.
3-منابع مورد استفاده ما برای اثبات بیان و پاسخ و نقدر بر مصاحبه ی فریدون جنیدی در آخرین قسمت پاسخ نامه خواهد آمد.(به گمان در دو شماره آینده)
4-37 منبع مورد استناد ما در نقد نظریهی فریدون جنیدی همان منابعی هستند که برای تدوین شاهنامهی در دست تدوین ما هم مورد استفاده قرار گرفتهاند.به جز پنج-شش مورد نسخهی چاپ شده 100-150 سال گذشته،بقیه از نسخههای خطی و دستنبشته و منحصر به فرد و موجود در مراکز علمی و کتابخانهای معتبر جهان میباشند که جای گاهنگهداری این شاه نامهها برای پژوهشگران شاهنامهای در فهرست منابع مشخص شده است.
در پاسخ به استاد جنیدی در ص 58 مجلهی فردوسی شماره 77 به این عبارت رسیدیم:
26-در یک صورت وقوع چنین روی داد شگفتانگیزی ممکن است و آن هم این است که آن پنج نفر شاعر!!موردنظر دکتر فریدون جنیدی،1000 سال راز و رمز و اسناد و مدارک خودشان را پنهان کرده باشند و در سالها و ماههای آخر چاپ شاهنامهی جنیدی توسط چاپ خانهی وزارت و فرهنگ و ارشاد اسلامی ،به ناگهان کشف و از پرده اسرار غیبی و از پس 10 قرن سکوت سنگین برون پریده باشد.
و اینک ادامهی پاسخ
27-استاد شاهنامهشناس!این هم شد پاسخ؟یعنی چی آنها را دقیق نشمردهام؟کسی که ادعا میکند، سخنرانی میکند،مصاحبه میکند ،سند و مدرک میدهد که 30 سال در کار پژوهششاهنامه بوده است،هنوز در مدت این 30 سال تعداد دقیق بیتهای «افزودنی»را نمیداند؟مگر استاد چند سال دیگر زنده هستند(که انشاء اللّه باشند)که 30 سال دیگر با جستو جوی دقیق اعلام کنند چند بیت الحاقی است.از کجا که 30 سال دیگر اگر انشاء اللّه زنده باشند اعلان نکنند فردوسی و شاهنامه ساختهی دشمنان ایران بوده است،از ریشه نه آنچنان آدمی بوده و نه این چنین کتابی وجود داشته است!
استاد ارجمند!!ما و صدها نفر دیگر الف-بای کامپیوتر را می دانیم.مگر میخواهید اندازه دقیق خلق شدن کاینات،یا تعداد ستارهگان راه شیری(کهکشان)یا منطقه البروج دوازدهگانهی (حمل،ثور،جوزا،سرطان،اسد،سنبله،میزان،عقرب،قوس ،جوس،دلو و حوت)یا فاصلههای نوری بین زمین و کهکشان های خارج از منظومههای شناخته شده را تعیین کنید که به محاسبات کامپیوتر، ابرکامپیوتر و سوپر ابرکامپیوتر نیاز داشته باشید؟بدهید به یک دانشآموز دوره اول راهنمایی تا 000,60 بیت را برای شما یک روزه شمارش کند.یا کارتان را خیلی فرا پژوهشی!میدنید و یا ما را گیر آوردهاید ؟!اگر سختتان است بدهید به این شاگرد کوچکتان تا چند ساعته برای شما از شماره 1 تا 000,60 شمارهگذاری کرده و تحویل تان بدهد.
28-پیش از شما عین فرمایشات استاد را با مقداری بیش و کم،هم تئودور نولد که در کتاب«حماسهی ملی ایران»4 هم ژول مول در«مقدمهی شاهنامهی ژول مول»هم بسیاری از پژوهشگران شاهنامهشناس اروپایی در قرن 18 و 19 میلادی و با مقداری کمتر یا بیشتر در مقدمهی بای سنقری و مقدمههای من درآوردی شاهنامههای متفرقهی خطی از قرن 18 به بعد نوشتهاند.بسیاری از بزرگان و شاهنامهپژوهان بیادعا پاسخ آنها را دادهاند و شاگرد شما نیز 18 سال پیش در جلد دوم کتاب«حماسهی حماسهها»5که با هزاران جلد کتاب دیگر به تاراج کتاب سوزان و خمیر شدن گرفتار آمد داده است و نیاز به کشف و شهود جدید آن استاد بیبدیل ندارد.
استاد جنیدی بیگمان از اسکندر مقدونی بیشتر از این شاگرد و دانشجوی همیشه پژوهنده آگاهی دارند.اما به این سبب که حمل بر بیسوادی منتقد خودشان نکنند اشاره میکنم که،داستان اسکندر مقدونی گجستگ و ویرانکننده بخش بزرگ و بیمانندی از تاریخ فرهنگ و تمدن ایران زمین که شرح ویرانگریها و خون ریزیهای او و سپاهیاناش را هر عطار سرگذری هم میداند را برخی از همین پژوهشگران،تحریفکنندهگان تاریخ و استادان بزرگ!!در عصر خود که کلام شان برای شاگردان و طرفدارانشان هم چون آیههای آسمانی اعتبار داشت، گفتند،نبشتند و سپس به خود تاریخپژوهان!اندیشمندان!و نویسندهگان(ببخشید-بیمایهی)سدههای بعدی دادند و امروز برای برخی از همین نویسندهگان معلوم الحال!!داستانی (4)-حماسه ملی ایران-تئودور- نولدکه-ترجمهی بزرگ علوی -مقدمهی سعید نفیسی-چاپ اول-دانشگاه تهران-سال 1337 خورشیدی
(5)-پیشتر اشاره شد.
یک یا چند نفر باید شاهد پریدن آن سار، از درخت بوده باشند وگرنه ممکن است توهم ،تخیل و تصور جای واقعیت پژوهشی را گرفته باشد که در آن صورت «قضیه کذب اندر کذب است»یعنی قضیه ی متناقضین هم نه، قضیهی متضادین در شرح و بیانی پژوهشی
فردوسی » شماره 78 (صفحه 36)
(6)-هیچ کس نبوده است که از این تاریخپژوه بزرگ!!بپرسد،یعنی این که همسر و یا یکی از همسران فیلیپ مقدونی،شوهر دومی داشته است که آن مرد پدر اسکندر و ایرانی بوده است؟و اگربوده اسم پادشاهی که شوهر اول زن فیلیپ و پدر واقعی اسکندر بوده است چه نام داشته؟با این ترتیب فیلیپ که تمام تاریخنویسان جهان گفته اند که پدر اسکندر بوده است،اینک پدر بزرگ ناتنیاش میشود.حالا اگر این تاریخنویس حتا«ویل دورانت»باشد، باید به حرفاش اهمیت داد؟!
(7)-بیگمان بخش بزرگی از داستان اسکندر در شاهنامهی فردوسی کار شاعر بزرگ ما نیست،جا داده شده و بیتهای تحریف شده فراوانی در این قسمت مشاهده میشود.
(8)-نسخهی دستنویس عبد السلام کشمیری در کتابخانه بریتانیا،بخش شرق Oriental section وجود دارد.
(9)-نسخهی دستنویس ابو طاهر بن موسا طرطوسی نیز در همان جا موجود است.
(10)-در برخی از نسخههای خطی و منحصر به فرد در کتابخانه بریتانیا و بی گمان در مراکز علمی دیگر این بیت را در بخش داستان اسکندر به«فردوسی» چسبانیدهاند.چرا؟بسیار آشکار است.احتیاج به تخصص بالا،شاهنامهپژوهی و مدرک دکتری هم ندارد.تنها مقداری فکر باید چاشنی این«چرا»بشود.فردوسیای که جز عشق به میهن،مردم،داد،دهش و خرد چیزی در وجودش ندارد،چهگونه میتواند کسی را که وطناش را ویران کرده،شهرهایاش را سوزانده مردمان بی گناهاش را قتل عام کرده،باشکوهترین و غرورآمیزترین نهاد ملی-میهنیاش را( تخت جمشید)سوزانده و منهدم کرده است ،دوست داشته باشد،به او احترام بگذارد تا از او ستایش کند و بالاتر از همه،آن گجستگ را«پیامبر»و«شاه شاهان» بنامد؟بنابراین مانند روز روشن است که این بیت«بدلی»است و...
تاریخی ساخته شده است که اسکندر به زیارت کعبه رفته است و یا اینکه مادر اسکندر گجستگ ایرانی بوده است.و باز کمی پیش رفتهاند و گفتهاند مادر اسکندر بردهای یا کنیزی بیسروپا و بدون بن و ریشه نبوده.شاهزادهای بوده است از بن و ریشهی ایرانی6
بررسی و نقد از یک کتاب یا نوشته،حتا اگر آفریننده آن شاعری بزرگ و نویسندهای سرشناس و پرآوازه باشد،چنانچه برپایه های پژوهشی و علمی استوار باشد،دلیلی بر بدخواهی،دشمنی یا کینهتوزی منتقد با نویسنده اصلی نیست.بسیار بودهاند نقدهایی که سبب شدهاند تا در نوشتهها تجدید نظر بشود و یا نویسنده گان بعدی نادرستنویسیهای پیشینیان را تکرار نکنند.
آنچه را که در این قسمت و تا پایان داستان اسکندر مقدونی میخوانید نیازمند دقتی موشکافانه است.قصه است یا غصه نمی دانیم.اما بدانید که بخشی از ادبیات ما را تشکیل میدهد و دست نبشتهها و اسناد و مدارک آن در مراکز معتبر علمی و فرهنگی دنیا در دسترس پژوهشگران گیتی است و خواندن آن برای کسانی که از علم پژوهش اطلاع نداشته و از تاریخ ایران نیز بی خبر باشند،تودهای از اطلاعات ساختهگی، دروغ و گزافه در سلولهای یادگیری آنها جای میدهد که بیرون کشیدن آن به اندازه درازای همان تاریخ وقتگیر خواهد بود.
نخستین کس از بزرگان شعر،ادب و تاریخ ایران زمین که درباره اسکندر مقدونی بعد از فردوسی مطالبی نوشته است،نظامی گنجهای(گنجوی)است.این شاعر حکیم و عارف به روایت دکتر محمد معین در 530 هجری قمری به بار آمد و در سن 84 سالهگی در سال 614 درگذشت.اما ژول مول در مقدمهی شاهنامهاش اشاره میکند که نظامی در 513 هجری قمری به بار آمد و در سن 63 سالهگی در سال 576 از جهان شد.در همین دو سند برجسته و قابل اعتماد 21 سال اختلاف مرگ و زندگی شاعر سرشناسی که دست کم به خاطر گنجنامه ی بیمانندش:پنج گنج:1-مخزن الاسرار 2-خسرو و شیرین 3-لیلی و مجنون 4- هفت پیکر 5-اسکندرنامه در سرتاسر جهان شعر و شاعری سرشناس است و پرآوازه، وجود دارد،حالا اگر گمنام بود چه اتفاقی میافتاد!اگر به جای سال و ماه(که در جای خودش خیلی هم مهم است)روایتی تاریخی یا پژوهشی بود چه مشکلی که پیش نمیآمد؟
حالا نگاه کنید چه بلایی بر سر کدخدای غزنه(مودود شاه)که مورد استناد استاد فریدون جنیدی میباشد و در همین پادشاهی بیسروته 9 ساله است که ناگهان 000,30 بیت از سرودههای فردوسیکاهش مییابند،آمده است و چهگونه تاریخ تحریف شده است؟آیا این مشتی نیست بر خروار؟بگذریم.
نظامی گنجهای(گنجوی)شاعری حکیم،عارف و در سبک غنایی سرایان است.اما در اسکندرنامه ضمن حفظ همان سبک غنایی،چاشنی حماسی را هم وارد داستان اسکندر می کند.اگر غیر از این بود،اسکندرنامه با داستان عاشقانهی خسرو و شیرین هیچ تفاوتی نداشت.البته پیش گرفتن این سبک از سرایش شعر از دوره فردوسی تا پایان قرن ششم به صورت چشمگیری وجود دارد و توسط شاعران بسیاری به صورت آشکار و یا نامحسوس ادامه مییابد.بگذریم از کسانی که در سبک شعر حماسی و به تقلید از فردوسی و شاهنامه حتا تا دورههای میانی قاجاریه«حماسه»هایی را سرودهاند که ایدون این کار را نکرده بودند.
نظامی گنجهای،اسکندرنامه را در 10500 بیت،بخشی را به تقلید از داستان فردوسی موجود در شاهنامه7و بخشهای دیگری را به روایتهای ساختهگی پیشین،یا شنیده و یا از منابع یونانی که بیگمان دربیطرفی آنها تردید وجود دارد،تنظیم کرده و به صورت شعر درآورده است.
در بزرگنمایی و مهم نشان دادن اسکندر، پهلوان و پیامبر و خدا ساختن از او،و او را به شکل قهرمانی استورهای و بیمانند درآوردن ،نظامی گنجوی تنها نیست.پس از پیدایش فردوسی و خلق شاهکاری به نام«شاه نامه»بسیاری از ایرانیان معمولی،برخی از نویسندهگان یونوفیل(سمپاتهای یونان )و بسیاری دیگر از قصهنویسان حرفهای ،داستانهای کوتاه و بلندی از اسکندر ساختند،اختراع کردند،پروراندند و نوشتند به طوری که قرنها این داستانها،حتا تا امروز روایتهایی سرگرمکننده برای زنان و مردان سالخورده و بیکار و پشت کرسی نشین شده است.افزون بر اسنکدرنامهی نظامی،جامی هم اسکندرنامه دارد و یکی از خندهدارترین،گزافهترین و بیمایهترین این اسکندرنامهها، اسکندرنامهای است متعلق به شخصی به نام«عبد السلام کشمیری»8و در پی آن قصهپرداز دیگری به نام«ابو طاهر بن موسا طرطوسی»9خندهنامهای دارد با عنوان«دارابنامه»که بخشی از آن داستانهای گزافهای است درباره اسکندر و...عبد السلام در داستان ساختهگی و گزافه پردازیهای خود،دروغ را نیز از حرمت دروغین خود انداخته است.او نخستین کسی است که اسکندر را به مقام خدایی و پیامبری میرساند:
دو شاهی که بودند پیغمبری سلیمان یکی،دیگر اسکندری
10
آن آقای اولی،عبد السلام کشمیری آنقدر عاقل و باهوش بوده است که به اعتقادات عربها(نیاکان خود)احترام بگذارد.او خوب میدانسته است برای اینکه به خوانندهگان ناآگاه خود تفهیم کند که یکی از شرایط پیامبر شدن سامی بودن نژاد پیامبران است ،داستانی ساختهگی برای اسکندر میبافد.شبیه همان کاری که
فردوسی » شماره 78 (صفحه 37)
نظامی در پنجمین پیکره خود«اسکندرنامه»میکند.این آقای عبد السلام چون نمیتوانسته است بدونسند و مدرک اسکندر را سامی و عرب کند با قصهای بسیار خندهدار مادر او را از تخم و ترکهی«عیص بن اسحاق عرب»معرفی میکند.
در همین داستان مالی خولیایی،داستانپرداز خیالاتی نقل می کند،مادر اسکندر که هنوز دوشیزهای بیش نبوده است بدون ازدواج با مردمی باردار میشود(نگاه کنید به داستان حضرت مریم و عیسای مسیح)و از ترس و یا شرم از خودی و بیگانه می گریزد و به بیابانی پناه میبرد و در آن بیابان پسری کاکل زری!! به دنیا میآورد و بیدرنگ مادر عرب نژاد میمیرد و کودک نوزاد در آن فضای وحشتانگیز(بیگمان سر روی سینهی مادرش گذاشته و در حال مکیدن شیر از پستان مادر بوده است) سرگردان میشود.این دروغ شاخدار برای اینکه به جایی برسد همچنان ادامه مییابد تا اینکه به ناگهان سواری از دور فرا می رسد،این سوار کسی نیست جز«فیلیپ»پادشاه یونان!و روس !و فرنگ!نگاه کنید،این عبد السلام،مورخ بزرگ!در هنگام نوشتن این داستان خندهدار هنوز نمیدانسته است که فیلیپ پادشاه مقدونیه بوده است.برای اینکه او را بزرگتر نمایش بدهد گستره امپراتوری!!او را به سرتاسر اروپا میکشاند.
فیلیپ نوزاد را به فرزندی میپذیرد و تربیتاش را به فیلسوفی پرآوازه به نام«ارستو»وا میگذارد.حالا در این بیابان بیآب و علف و اقیانوس شن،فیلیپ از کجا آمده است،این یکی از رازهای سر به مهر قصهی عبد السلام است.جالب است اگر توجه شود که این ارستوی مربی نوزاد،همان ارستوی فیلسوف ناممی و پرآوازهی یونان و جهان است که در عین حال مشاور،یار، معلم و هم سفر اسکندری میشود که در تمام جهانگشاییها (بگویید جهان سوختنها)با وی است و رای زن و راهنمای جوانکی تشنهی قدرت،خونریز،ویرانگر و منهدمکننده بخشهای بزرگی از آبادترین شهرهای جهان است.
شگفتانگیزتر اینکه بخشهایی از این قصهی غصهدار با درصد کمتری از خرافهگویی و خرافهپرستی،در اسکندر نامهی 10500 بیتی نظامی گنجوی هم وجود دارد.در بین این قصهسرایان غصهپرداز شخصیت شگفتانگیز و توهمی دیگری وجود دارد به نام«ابو طاهر بن موسا طرطوسی»صاحب کتاب «دارابنامه»که در بخشی از آن به اسکندر میپردازد.در نیمه ی دوم قرن ششم هجری قمری و در 800 صفحه این کتاب را به وجود آورده است،در تقلید نگارشی و سبک شعری شاهنامه. داستانهای این آدم روانپریش نه اینکه خندهدار باشد،گریه آور است.اغراق و گزافه از کسی که فقط یک کتاباش 800 صفحه دارد دور از انتظار یک ذهن عاقل است.نگاه نید این نویسنده در مورد اسکندر چه میگوید:فیلیپ پدربزرگ اسکندر است و اسکندر در جوانی از دربار پدربزرگاش فرار میکند و به پایتخت مملکت بربرها میرود(حالا این بربرها چه قومی هستند ،بربرستان در کجا واقع شده است و نام پادشاهاش چه بوده است و اسکندر از مقدونیه تا بربرستان با چه نیرو و وسیلهای رفته است ،بحث جداگانهای است)
موسا طرطوسی میگوید که،پادشاه بربرستان با همسر داریوش(کدام داریوش)که به تازهگی از هم جدا شده بودند، عروسی میکند!!پادشاه بربرستان بدون اینکه اطلاع داشته باشد،همسر جدیدش مادر اسکندر!است،او را به زنی میگیرد. تا همین جا نه اسکندر از ماجرا خبر دارد و نه پادشاه بربرستان! بنابراین طرطوسی با این ترفند زیرکانه اسکندر را ایرانی و مادرش را همسر داریشو و شاه زاده میکند.اسکندر در همان کودکی و سرگردانی وقتی به بربرها میرسد،سراع دربار پادشاه را می گیرد و برای اینکه شناخته نشود و در عین حال از گرسنهگی نمیرد به بخش دیوانی دربار!!میرود و درخواست شغلی دیوانی میکند!یکی از منشیان(دبیران)دربار او را که پسرکی خوشگل ،خوشچهره،ملیح،زیبا و بیمثال میبیند به خیال اینکه داشتن چنین غلام بچهی زیبایی!به اعتبار و شخصیت او می افزاید،او را به روزی دو درهم نقره به غلامی خودش میپذیرد. (شاید آقای طرطوسی خجالت کشیده است که بنویسد آن دبیر پادشاه بربرستان کودک نواز هم بوده است،زیرا در همین دوره بسیاری از پادشاهان و زورمداران و ثروتمندان جامعه دارای این بداخلاقیهای زشت و ناپسند بودهاند که تاریخ غزنویان، سلجوقیان و اتابکان آگنده است از داستانهای عشقی پادشاهان قدر قدرتی!!مانند سلطان!سنجر سلجوقی و...به دهها و صدها کودک ریز و درشت اندرون دربارها و حرمسراهای پسرانه...)
وظیفهی اسکندر در درباره بربرستان و به عنوان غلام بچهی دبیر؟!بردن کیف دبیر به خانه و برگرداندن آن به دفتر دیوانی پادشاه بوده است.و تا همین امروز نه اسکندر و نه مادرش( همسر دو شاه،داریوش؟و پادشاه بربرستان؟)یک دیگر را نمی شناسند.
به ادامهی داستان روانی طرطوسی توجه کنید»یک روز دبیر بیمار میشود.اسکندر کودک را میفرستد از دبیرخانهی دیوانی کیفاش را بیاورد.با ورود اسکندر به دیوانخانه سایر کارمندان (بدون اجازه دبیر بزرگ)از اسکندر بچهسال میخواهند که در پشت میز دبیر بزرگ و کهن سال بنشیند و کارهای دبیر را در نبودش انجام دهد و مسئولیت دبیرخانهی دیوان پادشاه بربرستان را بر عهده بگیرد.اسکندر خردسال پذیرفتن این مقام را به اجازه گرفتن از دبیر بزرگ وا میگذارد.به خانه برمیگردد،کودکی نوجوان از دبیر بزرگ و کهنسال دیوانخانه شاهی اجازه می گیرد که در نبودن دبیر،مسئولیت دیوانخانهی شاهی را به انجام برساند و دبیر بزرگ نیز میپذیرد!!
اسکندر،نوجوان خردسال که با پیشنهاد کارمندان دیوانخانه ی شاهی به جای دبیر بزرگ مسئولیت دیوانخانه را بر عهده میگیرد!!از همان آغاز وقتی خط زیبای نوشته شده با قلم نی!!و استعداد و هوش سرشارش را در محاسبات ریاضی میبینند،در شگفت میشوند!!و حسادتشان گل میکند. همان کارمندانی که اسکندر را پشت میز نشانده بودند!دگر باره از دبیر بزرگ اخراج او را خواستار شده و در این کار موفق میشوند.
اسکندر وقتی از خدمت دبیر بزرگ در دیوانخانهی شاه بربرستان! اخراج میشود،به تجربهی فالگیری و سابقهی طالع بینی که از ارستو آموخته است(حالا ارستو کجا بوده است باید از طرطوسی پرسید!)در سر گذرها و چهارراهها به فالگیری مردم مینشیند و از این راه شکمش را سیر میکند و...و در جای دیگر همین« دارابنامهی طرطوسی»آمده است،سیمرغ را وا میدارند تا در کرانههای آبی آسمانها گفتوگوی جبرییل و سلیمان نبی را بشنود(استراق سمع کند-دزدانه به گوش به ایستد)و آن رمز و راز آسمانی را به گوش اسکندر برساند.یعنی در اینجا سمیرغ آن مرغ خردمند و دانا ه نمادی از خرد و نژاد آریایی است و مرغ است پاک،مقدس،ستایشآمیز و شایستهی احترام، تاریخپژوهان «ملی»ما!آن قدر که سنگ جوانکی خونریز و ویران گر را به سینه زدهاند و اسکندر، اسکندر کردهاند، هرگز از این ایرانی نژادهای مانند «یعقوب لیث»یادی نکردهاند
فردوسی » شماره 78 (صفحه 38)
در این رهگذر پرسشبرانگیز تاریخ، سهم استادان!تاریخنویس و تاریخپژوه ما چیست؟
(11)-نگاه کنید به کتاب«حماسهی ملی ایران»تئودور نولدکه و...
در این جابهجاسوسی و دزدی وادار میشود.
نگاه کنید!بین این یونانی ملعون و یرانکننده نیمی از تاریخ و تمدن گیتی و چنگیز مغول،تیمور لنگ و هلاکوی مغول چه تفاوتی است؟اینها همهگی تشنهگان خون و قدرت بودهاند. رسالت این گروه خشن و گجستک در تاریخ جز ویرانی،انهدام و سوختن سرزمینها،مردم و تمدنها چه بوده است؟کدام یک از این ملعونان تاریخ شایستهی ستایشاند؟!(هم اینک یکی از بزرگترین و باشکوهترین خیابانهای آتن و هزاران خیابان منحله،کوچه،پارک،مدرسه،دانشگاه،ساختمان و غیره ...در سرتاسر یونان به نام وی ثبت است و اسکندر در یونان همانند خدای بزرگ یونان باستان«زئوس»پرستیده میشود، از این نظر اشکالی هم وجود ندارد.چون یونانی بوده است.حالا اگر سرتاسر گیتی را هم به آتش کشیده و گستره پهناوری از کشورهای آباد آن روزگاران را به ویرانهای تبدیل کرده و آدم هایی بس فراوان و خارج از شمارش را نیز قتل عام کرده،از نظر یونانیان ستودنی است و شایستهی بزرگی و ستایش.از نظر احساسات قومی طبیعی به نظر میرسد که یونانیان از سردار نابغه،اما ویران گرو فروکاهنده تمدنها تعریف کنند.
اما در این ره گذر پرسشبرانگیز تاریخ،سهم تاریخنویسان ما چیست؟درحالیکه همین اسکندر و از پی او تازیان ریز و درشت اموی و عباسی در لباس ولی امر مسلمین و نمایندهگان خدا در زمین و از پس آنان چنگیز،تیمور و هلاکو،دمار از روزگار ما درآوردند،شهرهایمان را سوزاند،دانشمندانمان را قتل عام کردند،در جشنهای کتاب سوزان،آب دجلهها و فرات ها را سیاه کردند،سمرقند،بخارا،نیشابور و ری را با آن همه مراکز علمی به ویرانهای تبدیل کردند و توفانی از مرگ و قتلعامهای گسترده و نسلکشیهای فراگیر در سرتاسر ایران زمین همانند سفرهای مسموم گسترانیدند،اما ما در کتابهایمان آنها را ستایش کردیم!شگفتی وقتی تبدیل به ترس میشود که ببینیم در صدها کتاب از جهانگشایی ،گشادهدستی،شجاعت،عدالت و عشق و علاقهی آنان به زبان پارسی!!به شعر پارسی!!و به فرهنگ ایرانی!!تجیل و ستایش میشود.نگاهی به انبوه کتابهای تاریخی و حتا درسی ما بیندازید:
1-اسکندر گجستک میشود،اسکندر کبیر!
2-ویرانکننده و سوزاننده شهرها میشود بنیانگذار و معمار دهها«اسکندریه»ی جدید.اگر این گجستک دارای ذرهای خرد و دانش بود،چرا شهرها را بسوخت و ویران کرد که دوباره بسازد؟
3-اگر این ویرانگر،آبادگر بود،اول چرا تخت جمشید را بسوخت و ویران کرد،و دوم چرا مانند شهرهای دیگر!!شهر آبادتر وبزرگتری در کنار آن نساخت؟
4-خلفای غاصب و ملعون میشوند،قدیسان،پاکان و ولی امر مسلمین و نمایندهگان خدا و پیامبر در زمین!
5-برای همین اشغالگران و قاتلان هزاران،هزار از پدران و مادران ما که آنها را«خلیفه الله فی الارض-خلیفه (جانشین)خدا در روی زمین»مینامیدند،صدها و هزاران کتاب و رساله در تایید،تعریف،ستایش،عدالت،شرح حال عشقبازیها،حرمسراها،عیاشی و خوشگذرانی آنها در اندرونی کاخهای بغداد و شام به صورت داستانهای هزار و یک شبی،دهها سال فرهنگ کتابخوانی ما را تشکیل می داد و همانند بختکی شوم در یاد و خاطر نسلهای ما واقعیتها را به گونهای وارونه کرد که ما ستایشگران ناخودآگاه آن بی شهرمان تاریخ شده بودیم.و بدون توجه به کینهتوزی و کینورزی نژادی آنها نسبت به ایرانیان تماشاچی خوش گذرانیهای تاریخی و هزار و یک شبی مردان خدا!!در روی زمین و ستایشکننده قداست!!آنان در آسمان شده بودیم.
6-چنگیز خونآشام میشود،چنگیز خان!بیباک،شجاع و دشمنشکن.
7-تیمور لنگ خونریز و ویرانگر میشود،«منم! تیمور جهانگشا»کتابها در ستایش این وحشتانگیزترین موجود تاریخ مینویسند.
8-هلاکوی آدمی خوار و تشنهی مرگ انسانها میشود، هلاکو خان!خان خانان!...
9-اتابکان غلام بچه در دربار شاهان ترک نژاد کودکنواز درگاه فرمانروایی میشوند،گستراننده علم،اندیشه،شعر و شاعری.
و از آن سو،پادشاهان،وزیران،دولتمردان نابغه،نویسنده گان و شاعران نامدار ما میشوند طاغوت،مزدور،جیرهخوار ،بیدین،بددین و خائن!برای فهم بیشتر مطلب نگاهی به نامهای اصلی و نامهای خانوادهگی خودمان بیندازیم.افتخار میکنیم که اسامی دشمنان سوگند خوردهمان را روی خودمان و فرزندانمان گذاشتهایم و ناخودآگاه و هر لحظه و هر دقیقه به ستایش آنها میپردازیم.
به انصاف!چندین میلیون نفر در این گستره تاریخی 2000 ساله نام خود و فرزندانمان را:اسکندر،افراسیاب،توران،سلم، مروان،هارون،قارون،رشید،متوکل،مهتدی،معتضد، تموچین،چنگیز،ترکان،خاتون،تیمور،ترکان بانو،اتابک، هلاکو،غازان و...گذاشتهایم؟مگر ما ایرانی نیستیم؟مگر ما اسم ایرانی نداریم؟
و در آن سوی روزگار چندین میلیون نه،چند صد نفر از ترکان،یونانیان و عربان اسم خودشان یا فرزندانشان را گذاشتهاند:
پرویز،انوشیروان،هخامنش،روزبه،بابک،بهرام،گردآفرید ،تهمینه،رودابه،پروانه،بزرگمهر و...مرگ خوب است ،اما برای هسایه.این آشفتهگی و آشوب فرهنگی،ملی ،تاریخی و نژادی را چه کسی جز خودمان پدید آوردهایم؟ چه کسی جز خودمان مسئول عملکردهای نابخردانه،ستم پذیر،بیگانهپرستی و دشمنپناهیهایمان است؟
وقتی جوانکی دیوانهی قدرت و شهرت،عاشق ویرانی و خرابی و خونریزی از روستایی به نام«مقدونیه»11 برخیزد،از داردانل بگذرد،سرتاسر قسطنطنیه و آسیاسی صغیر را با ویرانی درنوردد،به ایران بتازد و شهرها را یکی پس از دیگری تا رسیدن دوباره به تخت جمشید ویران و مردمان را قتل عام کند و آن شاهکار صنعت معماری گیتی آن روزگار و این روزگار را بسوزاند و به نوشتهی مزدوران تاریخساز و تاریخپرداز در پارس به استراحت بپردازد و رکسانا و دیگر زنان و دختران اندرون کاخهای(سوخته)شاهی زیر پایاش فرش قرمز پهن کنند!!!و او را و جوانان و همراهاناش را به سراپرده های درون تالارها بکشانند و به او شراب و شربت و میوه و عطر و گل و دست آخر،دختر داریوش سوم،را تقدیماش کنند؛بی گمان باید مزدور دیگری پیدا شود تا برای به دست آوردن دل
فردوسی » شماره 78 (صفحه 39)
های بخشنده و مهربان ایرانیان(میهمانپذیر و میهماندوست) که هزار هزار از دم تیغ خونریز اسکندریان گذشتند،این حرام زادهی تاریخ را به زیارت خانهی خدا(کعبه)!!بفرستد12و چندان دور از ذهن نیست که به زودی یکی از پژوهشگران نامی!! سندی پیدا کند که مادر اسکندر هم مانند خودش به زیارتخانهی خدا رفته و از آنجا حاجیه خانم بازگشته است.در تمام این تحریف های ویرانگر و جنونآمیز تاریخی چند نفر تاریخنگار،تاریخپژوه و آدم حسابی پیدا شدهاند که از خودشان بپرسند بابا!!تاریخ اسکندر گجستک چه ربطی به تاریخ اسلام دارد؟
آن جانی دیوانه متعلق به 340 سال پیش ازمیلاد است و این پیامبر بزرگ و اندیشمند متعلق به سال 620 میلادی است.یعنی چیزی نزدیک به 1000 سال اختلاف تاریخی دارند.حالا در 1000 سال پیش از پیدایش پیامبر اکرم و به وجود آمدن اسلام،آیین حج،خانه ی خدا و زیارت کعبه از کجا آمده است که اسکندر به زیارت آن مکان برود؟تاریخنگاری غیر علمی،بدون پژوهش،غیر مستند و دل بخواهی آثاری این چنینی و بسیار بدتر از این به وجود میآورد که عمل کرد تخریبی و روانی آن به مراتب از جنبههای داستانی و افسانهای آن بیشتر است.13
استاد فریدون جنیدی بیگمان علت این کارها و این تحریفهای تاریخی را بهتر از شاگردشان میدانند،اما به جهت توضیح و اطلاع بیشتر یاد بگوییم که این کار ایرانیان و زرتشتیان نیست.چون در هیچ یک از اسناد معتبر پارسی باستان،پارسی پهلوی یا پارسی دری و یا پشتها(دعانامهها)نگاهی بخشایشگرایانه،مهرآمیز و خویشاوندی با مهاجم گستاخ و خونریزی به نام اسکندر دیده نشده است.اما در بین نویسندگان ایرانی عرب فیل و یا برگردانها به زبان سریانی سپس به زبان تازی و از زبان تازی به زبان پارسی به وفور دیده میشود و هدف این بوده است که به نوعی زهر تهاجم مقدونی به فرماندهی جوانی دیوانه و یاغی به نام اسکندر ریخته شده و نوعی زمینهی خویشاوندی(مصنوعی)بین او و ایرانیهای بیش از اسلام و زیارت مکه رفتن وی را،سوء استفاده از احساسات مذهبی مردم ایران بع از اسلام به نفع اسکندر و یونانیان مصادره کنند...که بابا حالا چیزی نشده دو سردار ایرانی با یکدیگر و درگیر شدهاند و یکی از آنها دیوانه شده و تخت جمشید را به آتش کشیده و ایران را به ویرانهای تبدیل کرده است و...
استاد شاهنامهپژوه!بودن و یا نبودن،درست یا نادرست بودن داستان اسکندر از نظرتاریخی و جغرافیای تاریخی چه ربطی به (به تصویر صفحه مراجعه شود) 000,60 بیتشاهنامه دارد که شما اجازه داشته باشید 000,30 بیت آن را کاهش دهید.من ناچارم پرده از سندی بردارم که چندان مطمئن نیستم شما از آن خبر داشته باشید.در یکی از نسخههای خطی و منحصر به فرد کتابخانهی ملی بریتانیا که نسخهی بسیار معتبری هم هست متعلق به سال 1438 میلادی به شماره ثبت Rieu,Catal P.534b و همچنین نسخهی خطی منحصر به فرد و بسیار معتبر لیدن متعلق به سال 1443 میلادی موجود در همین کتابخانهی ملی بریتانیا( BRITISH LIBRARY ) و نسخهی دیگر آن موجود در کتابخانهی آکسفورد اشاره شده است که فردوسی به نزد پادشاه(مسلمان)دهلی فرار کرده تا از ترس محمود غزنوی به او پناهنده بشود و...در حالی که استاد بیگمان آگاه هستند که فردوسی متعلق به قرن یازدهم میلادی است و اسلام از قرن سیزدهم میلادی وارد هندوستان میشود،پس این موضوع و صدها نمونهی مانند این دلیلی بر کشف سحرآمیز یک استاد به منظور کاهش 000,30 بیت از شاه نامه نباید باشد!
ایدون!استادی که 30 سال از عمر گرانقیمت خودشان را صرف پژوهش شاهنامه کردهاند!تنها یک هفته وقت می گذاشتند و پژوهشها،تحلیلها،تفسیرها و نقدهای یکی از بزرگترین شاهنامهپژوهان ایران(البته اگر آن حضرت استادی ایشان را قبول داشته باشند)سعید نفیسی را مورد مطالعه قرار میدادند.اگرنه،تنها یک ساعت شاید هم کمتر مقدمهی علمی،پژوهشی ادبی و منتقدانهی 5/8 صفحه ای کتاب بیمانند«حماسهی ملی ایران»اثر یکی از بزرگترین شاهنامهپژوهان اروپایی،تئودور نولدکه آلمانی را مورد بررسی قرار میدادند و میدیدند ایشان نه تنها کشف و شهودی نکردهاند،بلکه از بیخ و بن غیر علمی و از روی(هزار مرتبه مرا ببخشید)ناآگاهی 000,30 بیت از 000,60 بیت را در یک خوابنما شدن یک شبه از شاهنامه حذف کردهاند.
تا پایان شماره 28 در این قسمت پاسخ داده شد.از شماره 29 تا پایان در شمارهی آینده(79)
قسمت سوم و پایانی و منابع خطی مورد استفاده ما در مجلهی شماره 79
ادمه دارد...
(12)-نگاه کنید به فیلم اسکندر ALEXANDER THE GREAT که چهگونه با کمک تکنولوژی بسیار پیشرفتهی سینمایی از کاه کوهی ساختهاند،اسکندر را قدرتی فوق طبیعی و ماوراء الطبیعه بخشیدهاند ،او را مهربان،دوستدار ملتها و عاشق آبادانی نقاشی کردهاند.به هر جایی که میرود از او استقبال می کنند و...زنان و دختران،عاشق چشم های آبی و قد و قواره اروپایی او می شوند.دست و دل و جان در راهاش فدا میکنند و صدها و هزاران ستایش خدایگونه از یک سردار معمولی و ساختن صدها فیلم سینمایی شگفت انگیز برای برتری یونان بر ایران(یعنی غرب بر شرق)درحالیکه ما می ترسیم از اینکه بگوییم ایرانی هستیم و یا«شعار ملیگرایی کفر است»بر روی در و دیوارهای ما نقش میبندد... تاریخ ما را تحریف میکنند و می کوبند و از طول و عرض آن میکاهند و از تاریخ یونان،تازیان و ترکان تمجید میکنند و ستایش به عمل میآورند.شاهان تاریخی و حماسی ما«ملعون»،«طاغوت» ،«ظالم»،«زنباره»،«قاتل» ،«بیدین»،«بددین»نامیده می شوند و«مروان بن حمار»آخرین خلیفهی اموی،که طی شش سال خلافت خود کاری به جز عیاشی، حرمسرا چرخانی،شرابخواری و قتل و کشتار مسلمانان به ویژه ایرانیان نداشت،«خلیفه اللّه»نام میگیرد. روزی شاعر بزرگ ما«احمد شاملو» گفته بود:«خوب!قلم در دست دشمن است،دیگر،چه کار میتواند کرد؟»شاید دوست شاعرمان تاریخ را خوب نکاویده بود.قلم در دست دوست بوده است و این جنایتهای تاریخی را آفریده است.
(13)-برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به:اسکندرنامهی نظامی گنجوی حماسهی ملی ایران،تاریخ یونان دارابنامه،تاریخ عمومی ویل دورانت،اساتیر در یونان و اسکندر نامههای گوناگون
پایان مقاله
مجله فردوسی » تیر 1388 - شماره 78 (از صفحه 26 تا 39)