نقد ادبی «نقد» یا «نفی» شاهنامه؟ (نامه سرگشاده به احمد شاملو)
نویسنده : دوستخواه، جلیل
نامهی سرگشاده به«احمد شاملو» «...بر ما فرضست که چیزی را که درست انگاشتهایم،در محیطی کاملا دمکراتیک و فضایی آزاد از تعصّبات قشری،در جوّی سرشار از فرزانگی که در آن تنها عقل و منطق و استدلال محترم باشد،با چیزهایی که دیگران درست انگاشتهاند،به محک بزنیم؛که اگر ما به اشتباه افتادهایم،دیگران چراغ راه ما شوند و اگر دیگران به راه خطا میروند،ما از لغزششان مانع شویم.»
احمد شاملو:سخنرانی در دانشگاه برکلی-بهار 1990
آقای احمد شاملو،سلام.
شما پس از بازگشت از سفر خارج،در گفتوگویی باگزارشگر ماهنامهی«آدینه»1در پاسخ به نخستین پرسش وی،بار دیگر به مسئلهی سخنرانیی دو سال پیش خود در«دانشگاه برکلی»و آنچه دیگران دربارهی آن نوشتهاند،پرداختهاید.در سال گذشته نیز در نوشتاری با سرنویس«احمد شاملو پاسخ میگوید»در ماهنامهی«آرش»2سخنان شما را دربارهی سخنرانیتان در برکلی و بازتابهای آن و پارهیی از دیدگاههایتان را در مورد جنبههایی از دورنمایهی«شاهنامه»و کار «فردوسی»خواندیم و آنچه امسال در«آدینه»آمده گزیده و کوتاه شدهی آنست.
شما در نوشتار خود در«آرش»پرسیدهاید:«میگویید چه کنیم؟دست به ترکیب هیچی
کلک » شماره 31 (صفحه 68)
نزنیم و به هیچ چیز نظر انتقادی نیندازیم که دل اهل باور،نازک و شکننده است و تا گفتی غوره، سردیشان میکند؟3»و در پایان همان مطلب،آوردهاید:«من تحلیلی از تاریخ به دست ندادم؛ چون درین رشته تخصّصی ندارم.فقط موضوعی را پیش کشیدم؛آن هم به صورت یک نقل قول و تنها به قصد نشان دادن این نکته که حقیقت،الزاما همان چیزی نیست که تو گوش ما خواندهاند و گاهی میتواند درست معکوس باورهای ارث و میراثی ما باشد.ضمنا به تأکید تمام گفتم که ای بسا من در برداشتهایم راه خطا رفته باشم.تأکید کردم که فقط این نمونهها را آوردهام تا زمینهای بشود برای آنکه به نگرانیهایم بپردازم.آقایان،اصل را ندیده گرفتند و آنقدر به ریش فرع قضیّه چسبیدند که معامله فدای چانه بازاری شد.»4و در سطرهای پایانیی نوشتهی خود،گفتهاید:«این حرفهایی بود که فکر میکنم باید گفته میشد و حالا دیگر پروندهاش را در همینجا میبندم.»4
اما با گذشت یک سال،میبینیم که آن پرونده را بار دیگر گشودهاید و آن هم پس از فروکشیدن آن بحثها و جنجالها و البته در برابر پرسش گزارشگر«آدینه».شما درین«تجدید مطلع» با آنکه گفتهاید:گفتهاید:«من اصلا خوش ندارم به آن موضوع برگردم و دوباره آن بحث را پیش بکشم.»،در واقع نه تنها«به آن موضوع»برگشته و دوباره آن بحث را پیش کشیدهاید،بلکه برخلاف آنچه در «آرش»توضیح داده بودید،دیگرباره به ارزشداوری در مورد«شاهنامه»پرداخته و بر بنیاد یکی دو بیت افزوده و الحاقی،تهمت ناروایی بر«فردوسی»زدهاید که با واقعیّت کار او و با انصاف در داوری،فرسنگها فاصله دارد.شما«شاهنامه»را چنان کتابی معرّفی کردهاید که گویا توصیفی جز «یاوهء شرمآور»5برازندهی آن نباشد.
درین نامه بنابر وظیفهی فرهنگیی خود،میخواهم توضیحهایی را دربارهی پارهیی از نکتهها که شما در سخنرانیتان و در نوشتارهای پیآمد آن،در مورد«شاهنامه»عنوان کردهاید،به گونهای دوستانه و خودمانی با شما در میان بگذارم.میکوشم که حرفهایم را به کوتاهی بزنم؛اما اگر در جاهایی ناگزیر از اندکی تفصیل شوم،میبخشید.
1.در پاسخ پرسش شما که:«میگویید چه کنیم؟..»(که از«آرش»نقل کردم)،میگویم:در دادن پاسخ منفی بدان پرسش و در باور به لزوم داشتن«دیدگاهی انتقادی»نسبت به همهی گذشتهی فرهنگیمان و بیپروایی به نارکدلیی«اهل باور»با شما همداستانم.
2.نوشتهاید که قصدتان فقط نقل قولی برای تأکید بر الزامی نبودن اینهمانیی پنداشتهای ذهنیی ما با«حقیقت»بوده است.در بجا بودن این شکورزیی علمی هم حرفی ندارم.افزودهاید که:«ای بسا در برداشتهایم به خطا رفته باشم.»میگویم:از شاعر فرهیختهیی چون شما جزین هم انتظاری نمیرود که حرفهای خود را مانند حرفهای همهی آدمیزادگان،اعتباری و نسبی بدانید و «وحی منزل»نشمارید و راه هرگونه بحث و چون و چرای-به گفتهی شما-«متمدّنانه»(و نه البته راه برپا کردن«توفان مبتذلی از انواع دشنام و تحقیر و توهین»)را برای شنوندگان و خوانندگان گفتار خویش،باز بگذارید.
3.شما از نگرانیهایتان که در آن سخنرانی بازتافته است،یاد کردهاید.بله،نگرانیهای به
کلک » شماره 31 (صفحه 69)
حق شما در آن گفتار،برای بنده هم که نه شنونده،بلکه خوانندهی متن کامل سخنرانیی شما(و نه گزیدهی سرو دست شکسته و گاه روایت مغرضانهیی از آنکه در پارهیی از روزنامهها و مجلّههای ایران آمد)بودم،در همان نگاه نخست،دریافتنی بود.اما به گمان خود،بر آنم که روش کار(یا بهتر بگویم ناروشمندیی کار)شما در طرح و اجرای آن گفتار،نگرانیهای درست شما را هم پوشیده داشت و انگیزهی آن شد که-به گفتهی خودتان-«آقایان اصل را ندیده بگیرند و به ریش فرع قضیّه بچسبند.»
در ابراز آن نگرانیها و دلواپسی برای آیندهی ایران و سرنوشت جوانان که آن مقدّمهی طولانی را برای رسیدن به آن،آوردهاید،با شما هم عقیدهام.این اضطرابیست که به جان همهی ما موی سپید کردگان و مار گزیدگان نیش میزند.هرگاه اختلافی میان من و شما باشد-که هست(و در بحثی آزاد از تفاوت برداشت چه باک)-درینست که در تعریف«دیدگاه انتقادی»و چگونگیی برخورد با متنهای ادب کهن فارسی و ارزشداوری دربارهی دیدگاهها و آموزههای شاعران و نویسندگان گذشته،با شما هم رأی نیستم.
4.در سرنویس گفتوگوی اخیر شما با«آدینه»آمده است:«آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نیست».بسیار خوب؛تعبیریست والا و درخشان و براستی ازین گزیدهتر و رساتر به مقصود، درینباره سخن نمیتوان گفت.اما از شما-که ناگزیر باید آشناییی فراگیری با ادب گذشتهی این سرزمین داشته باشید-میپرسم که:در کلّ ادبیّات ما،چند نفر را میشناسید که به اندازهی «فردوسی»در تعالیی تبار انسان کوشیده باشند؟آیا شما«شاهنامه»،این گنج شایگان را که گوهر تابناکی چون«به نام خداوند جان و خرد/کزین برتر اندیشه برنگذرد»بر تارک آن میدرخشد و این نمایشگاه عظیم دانش و فرزانگی و هنر و مردمی را بخشبهبخش و جزءبهجزء بررسیدهاید که اینگونه از آن سخن میگویید؟
شما از کتابی عظیم که پنجاه و چند هزار بیت را دربر میگیرد،یکی دو بیت جعلی و افزوده را-که هیچ دستنویس کهن و معتبری هم،اصیل بودن آنها را تأیید نمیکند-دستاویز پیش کشیدن بحث به اصطلاح«بدآموزی»ی«فردوسی»قرار داده و شتابزده بر کرسیی داوری نشستهاید که:«در شاهنامه زن و اژدها هر دو ناپاک به قلم میروند و لایق فرو رفتن در خاک شمرده میشوند و هر سگی به صد زن و آن هم نه هر زن از خدا بیخبر،بلکه بهطور دقیق به صد زن پارسا ترجیح داده میشود...»6
شما بازیی خنک ناظمی متذوّق و بیمایه را در بیتی الحاقی به حساب«فردوسی» گذاشته و نوشتهاید که:«حکم فقه اللغوی دربارهء زن به این شرح شرف صدور مییابد که اگر کتک زدن او کاری مکروه بود،فی الواقع:مر او را مزن نام بودی نه زن!»6بعد هم افزودید که:«البته موارد این بد آموزیها یکی دو تا نیست؛من درین جا به ذکر یکی دو مورد اکتفا کردهام.»6
میپرسم:از کدام شاهنامه سخن میگویید؟از شاهنامهی فردوسی که کهنترین دستنویس
کلک » شماره 31 (صفحه 70)
دستکاری شدهی موجود آن 200 سال با مرگ شاعر فاصله دارد یا از شاهنامهی کاتبان و ناسخان باسواد و بیسواد و دارای هزار گونه گرایشهای فکری و مرامی و تعلّقهای مذهبی و دستی باز و دراز برای هرگونه دخل و تصرف در متنی چنین الحاق پذیر؟
شما که به محض برخورد با بیتی مضحک و یاوه و شرمآور،بیاندکی تردید و تأمّل،آن را سرودهی«فردوسی»پنداشته و گمان بردهاید که او حکم بر روا بودن کتک زدن«زن»داده است و درین برداشت نادرست و شتابزده،برچسب«یاوره و شرمآور»را بر پیشانیی شاعر و بر جلد منظومهاش چسبانده و از تعبیرهایی چون«استاد سخن»و«فرهنگ ملّی»به ریشخند یاد کردهاید، چرا یکی ازین صحنههای کتکزنیی«زن»را از جایی از شاهنامه برای آگاهی و عبرت خوانندگان گفتارتان نقل نکردهاید؟!
شما که قصدتان روشنگری و انتقادست-و من دلیلی نمیبینم که در صداقتتان شک ورزم-چرا به یکی دو نمونه-که در همانها هم جای حرفست-اکتفا کرده و نمونههای متعدّد «بدآموزی»ها را نیاوردهاید؟
بسیار خوب؛هنوز هم دیر نشده است.در جایی که مناسب میدانید،همهی نمونههای «یاوه و شرمآور»را منتشر کنید و به آگاهیی خوانندگان فریب خوردهی شاهنامه برسانید تا دیگر این کتاب را به غلط ستون اصلیی کاخ«فرهنگ ملّی»خود ندانند و سرایندهی آن را به اشتباه «استاد سخن»نخوانند.برای روشنگریی هرچه بیشتر و افزودن بر اطمینان خواننده،آشکارا و به دقّت بنویسید که این نمونهها را از کدام یک از دستنویسهای 12 گانهی کهن شاهنامه(که از 614 تا 894 هـ.ق.به نگارش درآمده و با همهی نارساییها و افتادگیها و افزودگیها و آشفتگیها،پشتوانهی ویرایش انتقادی و پژوهشیی امروزین شاهنامه است)آوردهاید؛وگرنه در دستنویسهای کم اعتبارتر سدهی دهم هجری به بعد و در چاپهای سنگی و سربیی دویست سالهی اخیر،هر تر و خشک و یاوه و مهملی را به ریش فردوسی چسباندهاند.7
5.امروز در حوزهی پژوهشهای شاهنامه شناختی،پذیرفتنی نیست که هر بیتی را که در هر چاپی از شاهنامه آمده یا در کتاب و گفتاری دیگر به نام فردوسی آوردهاند یا به نام این شاعر بر سرزبانهاست یا وقتی در نشست قصّهگوییی خانوادگی و یا از زبان فلان نقّال در انتساب به فردوسی شنیدهایم،بیهیچ دقّت و تأمّلی در اصیل بودن یا نبودنش،در گفتار و بحث خود نقل کنیم و آن را سنجهی نقد و تحلیل و ملاک داوریی خویش قرار دهیم.
بگذارید مثالی بزنم تا مسئله روشنتر شود.هرگاه شما همین امروز در یک نظرخواهیی همگانی از فارسی زبانان بپرسید که:«بیت مشهور:بسی رنج بردم بدین(درین)سال سی/عجم زنده کردم بدین پارسی،از کیست؟»،بیشک نزدیک به همهی پاسخدهندگان-خواه با سواد، خواه بیسواد-که زمان این بیت را در جایی خوانده یا از کسی شنیدهاند،خواهند گفت که:«از فردوسیست؛مگر شک هم دارید؟»
میگویم:بله شک داریم(و چه جور هم!)؛زیرا پژوهش دقیق و روشمند،نشان میدهد که
کلک » شماره 31 (صفحه 71)
این بیت با وجود شهرت گستردهیی که دارد،به احتمال نزدیک به یقین از فردوسی نیست و سرایندهی دیگری،آن را از زبان«فردوسی»و به اقتباس ازین بیت او:«من این نامه فرّخ گرفتم به فال/همی رنج بردم بسیار سال»گفته و بر دستنویسی از شاهنامه افزوده است.8
دربارهی کیستیی سرایندهی دو بیت بسیار مشهور:«ز شیر شتر خوردن و...»نیز کمتر کسی،جز به«فردوسی»گمان خواهد برد و در جایی خواندم که یکی از شاعران معاصر هم آنها را از«فردوسی»انگاشته و دستاویز بحثی برای شناخت شرایط اجتماعیی روزگار شاعر قرار داده است؛درحالیکه این بیتها به قطع و یقین از سرودههای«فردوسی»نیست.
6.آقای شاملو،از شما میپرسم:آیا«زن»به منزلهی سرچشمهی هستی-که شما به حقّ از آن توهینها و حق کشیهای ناروا و شرمآور نسبت بدو آزردهخاطرید-در آموزههای«فردوسی» براستی همانست که در آن بیتهای یاوه و شرمآور از او سخن به میان آمده است،یا فرانک و سیندخت و رودابه و تهمینه و گردآفرید و فریگیس و منیژه با آنهمه برازندگی و شایستگی و دلیری و از خودگذشتگی و بزرگواری،زنان نامدار شاهنامهاند؟اگر براستی فردوسی برین باور مسخره است که«زن»را همچون«اژدها»باید در خاک کرد و«سگی»بر«ضد زن پارسا»برتری دارد، پس این همه زنان سزاوار و نیکمنش،چگونه در زیر قلم استاد توس جان گرفته و به پهنهی تاریخ فرهنگ این مرز و بوم راه یافتهاند؟پس آن بانوی فرهیخته و مهربان کیست که در«شبی چون شبه رویشسته به قبر»،شاعر سراسیمه از خاموشیی مرگبار را با آوردن شمع و چنگ و می و نار و ترنج و بهی»و با چنگنوازی و میگساری،رامش میبخشد و داستانی کهن از روزگار باستان، داستانی«از در(سزاوار)مرد فرهنگ و سنگ»(داستان بیژن و منیژه)را از«دفتر پهلوی»برو برمیخواند تا او آن را به نظم پارسیی دری درآورد؟
آیا این زنانی که«فردوسی»منش و کنش و چهرهی آنان را در بزم و رزم و شادی و شوربختی توصیف میکند،همان همترازان«اژدها»و فروتران از«سگ»اند که شما بر اثر برخورد به چند بیت جعلی و الحاقی گمان بردهاید و به شاهنامه ناخواندگان بیخبر و شاهنامه خواندگان گمراه معرّفی کردهاید؟
دقّت بفرمایید که«فردوسی»ی اندیشهور و خردستای،چگونه در توصیف زنان،نه تنها روی و موی و پیکر و بالا و دیدار و آرایش و زیور آنها را به زیبایی و برازندگی میستاید،بلکه به اندیشه و خرد آنان نیز ارج میگزارد و از والامنشی و فرخندگیشان سخن میگوید:
«خردمند مام فریدون چو دید که جفت او بر چنان بد رسید فرانک بدش نام و فرخنده بود به مهر فریدون دل آگنده بود»9
(وصف فرانک همسر آبتین و مادر فریدون)
«دو خورشید دید اندر ایوان اوی چو سیندخت و رودابهی ماهروی بیاراسته همچو باغ بهار سراپای پربوی و رنگ و نگار شگفتی به رودابه اندر بماند همی نام یزدان بَرو بَربخواند
کلک » شماره 31 (صفحه 72)
یکی سرو دید از بَرَش گِرد ماه نهاده به مه بَر ز عنبر کلاه..»10
(وصف سیندخت همسر مهراب شاه کابل و رودابه دختر او و همسر زال و مادر رستم)
«...سدیگر چو رودابهی ماهروی یکی سرو سیمست با رنگ و بوی... بُتآرای چون او نبیند به چین بَرو ماه و پروین کند آفرین.»
11 (وصف رودابه)
بهشتی بُد آراسته پر ز نور پرستنده بر پای و در پیش حور شگفتی بماند اندرو زال زر بدان روی و آن موی و بالای و فر ابا یاره و طوق و با گوشوار ز دیبا و گوهر چو باغ بهار دو رخساره چون لاله اندر سمن سرِ زلفِ جَعدش شکن بر شکن.»12
(وصف رودابه در شب دیدار پنهانی با زال)
«بدو سام یل گفت:«با من بگوی هر آنچت بپرسم؛بهانه مجوی! تو مهراب را کِهتری گَر هَمال؟ مر آن دُخت او را کجا دید زال؟ به روی و به موی و به خوی و خِرَد به من گوی تا با که اندر خوَرَد ز بالا و دیدار و فرهنگ اوی بر آنسان که دیدی،یکایک بگوی.»13
(پرسوجوی سام از سیندخت دربارهی رودابه)
«پسِ بَرده اندر یکی ماهروی چو خورشید تابان،پر از رنگ و بوی دو ابرو کمان و دو گیسو کمند به بالا به کردار سروِ بلند روانش خِرَد بود و تن جان پاک تو گفتی که بهره ندارد ز خاک! ازو رستم شیردل خیره ماند بَرو بَر جهان آفرین را بخواند.»14
(وصف تهمینه در دیدار پنهان شبانگاهی با رستم)
«زنی بود بر سان گُردی سوار همیشه به جنگ اندرون نامدار کجا نام او بود گُرد آفرید که چون او نیامد ز مادر پدید... نهان کرد گیسو به زیرِ زرِه بزد بر سر ترگِ رومی گره فرود آمد از دِز به کردار شیر کمر بر میان،بادپایی به زیر به پیش سپاه اندر آمد چو گرد چو رعد خروشان یکی وَیله کرد که:گُردان کدامند و جنگاوران دلیران و رزمآزموده سران؟»15
(وصف گرد آفرید هنگام روی آوردن به کارزار با سهراب در برابر دژ سپید)
«...رها شد ز بندِ زره موی او در فشان چو خورشید شد روی او بدانست سهراب کو دخترست سر و موی او اَز درِ افسرست شگفت آمدش؛گفت:از ایران سپاه چنین دختر آید به آوردگاه سواران جنگی به روز نبرد همانا به ابر اندر آرند گرد!»16
(وصف گردآفرید در رزم با سهراب)
کلک » شماره 31 (صفحه 73)
فَریگیس مهتر ز خوبان اوی نبینی به گیتی چنان روی و موی به بالا ز سرو سهی برترست ز مُشک سیه بر سرش افسرست هنرها و دانش از اندازه بیش خِرَد را پرستار دارد ز پیش.»
(وصف فریگیس دختر افراسیاب،همسر سیاوش و مادر کیخسرو)
«منیژه منم دُختِ افراسیاب برهنه ندیدی رُخَم آفتاب کنون دیده پرخون و دل پر ز درد ازین در بدان در دوان گَردگَرد همی نان کَشکین فراز آورم چنین راند ایزد قضا بر سرم ازین زارتر چون بود روزگار؟ سر آرد مگر بر من این،کردگار!»18
(وصف حال منیژه،هنگام پرستاری از بیژن همسر زندانیی خود در چاه افراسیاب)
«نگه کرد بیژن به خیره بماند از آن چاه،خورشید رخ را بخواند که:ای مهربان!از کجا یافتی خورشها،کزین گونه بشتافتی؟ بسا رنج و سختی کِت آمد به روی ز بهر منی در جهان پوی پوی.»19
(ستایش بیژن از رنج برداری و مهرورزیی منیژه)
«تو ای دُختِ رنجآزموده ز من فدا کرده جان و دل و چیز و تن بدین رنج کز من تو برداشتی زیان مرا سود پنداشتی بدادی به من گنج و تاج و گهر جهاندار خویشان و مام و پدر اگر یابم از چنگ این اژدها بدین روزگار جوانی رها، به کردار نیکان یزدانپرست بپویم به پای و بیازم به دست بسان پرستار پیش کیان به پاداش نیکیت بندم میان»20
(گفتار بیژن در ستایش فداکاری و از خودگذشتگیی منیژه)
7.آقای شاملو،شما ژرفا و پاکیی را با دیدن آلودگیهای افزوده در برخی از کرانههای آن،انکار کردهاید!شما چهرهی مشعشع تابانی را با دیدن لکّههایی که ناخواسته از جایی بر آن شتک زده است،آلوده و ناپاک انگاشتهاید!آیا شما اینگونه پنداشتها را که در بک سخنرانی در برابر گروهی از ایرانیان و انیرانیان در دانشگاهی مشهور ایراد کردهاید و سپس متن آن -خواهناخواه-در نشریههای گوناگون به چاپ رسیده است هنوز هم نکتههایی از آن را در اینجا و آنجا تکرار میکنید،«اظهار نظر شخصی»مینامید و گمان میبرید که با گذاشتن چنین عنوانی بر آنها،چیزی از اهمیّت مسئلهی اصلی که همان تلقّیی نادرست شما از آموزههای شاهنامه باشد،میکاهد؟
8.شما که احتمال خطا بودن برداشتهایتان را از نظر دور نداشتهاید،چرا پنداشتهای خویش را تا این اندازه بدیهی و منطبق بر واقعیّت تلقّی کرده و چنین با قاطعیّت دربارهی فردوسی و شاهنامه به داوری نشستهاید؟
شما برای گستردهتر کردن دایرهی برداشت و دیدگاه خود نسبت به ادب کهن و به تعبیر
کلک » شماره 31 (صفحه 74)
خود تان«بدآموزیها»یی که یکی و دو تا هم نیست،گذشته از فردوسی،به سراغ«سعدی»و «مولوی»هم رفتهاید و با آوردن دو نمونه از بوستان و گلستان و یک نمونه از مثنوی،حکم بر نفرت«سعدی»از هرکس که عقیدهیی برخلاف او دارد و فتوای«مولوی»به کشتار مردم«قزوین»دادهاید!
آیا با آوردن نمونههایی بریده از متنهایی بزرگ،بیرویکرد به پیوند انداموارگیی آنها با بسیاری از نکتهها و جنبهها و زمینههای دیگر،میتوان چنین حکمهای عامی صادر کرد؟آیا هنگامی که همین«سعدی»ی بدانگونه یادکننده از یهود و گبر و ترسا،میگوید:«بنیآدم اعضای یک پیکرند»و یا«...عاشقم بر همه عالم،که همه عالم ازوست».کسانی را که در زمرهی آنان قومها یا گروههای مذهبیاند،از جملهی«بنیآدم»و«همه عالم»نمیشمارد؟آیا با آوردن اینگونه نمونههای در جای خود نا پذیرفتنی و از دیدگاه انسان فرهیخته و آزاداندیش امروز براستی مشمئزکننده و یاوه و شرمآور،(و حتّا-شبهه را قوی بگیریم-دهها نمونهی اینچنینیی دیگر) میتوان مهر«باطل شد»بر کتابهاب بزرگی چون شاهنامه،بوستان،گلستان،مثنوی و جز آن زد و بودن هزاران آموزهی ارجمند فرهنگی و انسانیی در خشان و جهان شمول را در آنها یکسره نادیده گرفت؟آیا این مولویی سرایندهی مثنوی،همان مولویی آفریدگار دیوان کبیر شمس نیست که شما غزلهایی از او را بر نواری خوانده و به دست خلق خدا دادهاید؟آیا معنیی داشتن«دیدگاه انتقادی»و ارزیابیی اثرهای گذشتگان و«خانهتکانیی ذهنی»و«انقلاب فرهنگی»(؟!)که شما بر آتکیه و تأکید کردهاید،همین گونه برخوردها و برداشتهاست؟
9.شما نوشته اید:«چرا هیچکس با فرزانهیی چون حافظ که بکلّی ازینجور کجاندیشیها مبّراست،چنین برخوردهایی نمیکند؟»21
میگویم:اگر قرار برین گونه انگشت گذاردن بر-به گفتهی شما-«بدآموزیها»باشد،آیا سفارش«حافظ»را در بیتهایی چون:«رضا به داده بده وز جبین گره بگشای...»میتوان «نیکآموزی»خواند و آیا اینگونه آموزههای شاعر در برابر آموزههای دیگری ازو،از جمله«بیا تا گل برافشانیم و...»،«من نه آنم که زبونی کشم...»و«گرچه گردآلود فقرم...»قرار نمیگیرد؟ چند نمونه از گونهی نخست و چند مثال از نوع دوم میخواهید تا برایتان ردیف کنم؟چرا راه دور برویم،آیا خود شما در زندگیی شاعریتان،همواره بر یک روال سخن گفته و جهان را از یک دریچه و دیدگاه دیدهاید و در پیچ و خمهای گوناگون زندگی،هربار تصویر و برداشتی دیگرگونه عرضه نداشتهاید؟زیره به کرمان نمیبرم و نمونههای شعر شمارا بر خودتان برنمیشمارم؛اما ازین نکته غافل نباشیم که وقتی با«جزء»برخوردن و حکم بر«کلّ»کردن-بدینگونه که شما کردهاید-مذهب مختار شود،آنگاه این شتر بر در خانهی هرکس و از جمله شخص شما خواهد خوابید که مصداقش راد در آن تحلیل کذایی و آن مصادرهی به مطلوب عمدی از شعرهای شما با سرنویس«هجرانی»و چند شعر دیگرتان،دیدید و دیدیم.
کلک » شماره 31 (صفحه 75)
10.بگذارید من خود در اینجا یکی از نمونههای موردنظر شما از برخورد با«زن»را که در شاهنامه آمده و شما یا بدان برنخوردهاید و یا از اشاره بدان خودداری کردهاید،بیاورم و چگونگیی آن را بیشتابزدگی در داوری بررسم.این نمونه«سوداوه»(یا بنابر ضبط مشهور «سودابه»)دختر«شاه هاماوران»و همسر«کاووس»ست.بنابر روند داستان،کاووس چنان شیفته و فریفتهی این زن زیباست که اگر اندک نشانهیی از خردمندی و نیکمنشی هم در نهاد او باشد، درین خودباختگی از دست میدهد و در سرگذشت«سیاوش»یکسره دل به فریب«سوداوه» میسپارد و پسر جوان و دلیر و شایستهی خود را ناگزیر از رها کردن زادبوم و پناهیدن به دشمن و سرانجام،کشته شدن در توران میکندد.22
سوداوه نامادر سیاوشست؛اما از سر هوسبازی و مردکامگی،به سیاوش در میآویزد و ازو کام میجوید.سیاوش که منش و سرشتی دیگرگونه دارد،درین دام نمیافتد و برای نمایش پاکی و«مهرورزی»(پیمانشناسی)ی خود،از کوههی آتش میگذرد و سپس به توران میپناهد. هنگامی که خبر کشته شدن سیاوش به فرمان افراسیاب،به ایران میرسد،«رستم»که در دوران کودکی و نوجوانیی سیاوش،دایه و پروردگار او بوده است و او را همچون فرزند خود(و چه بسا جایگزین«سهراب»از دست رفته)میدانسته،گریان و خروشان روی،به درگاه کاووس میآورد و او را به سبب فرمانبرداری از«زن»(سوداوه)سخت مینکوهد:
چو آمد بَرِ تخت کاوسْ کی سرش بود پرخاک و پرخاک پی بدو گفت:خوی بد ای شهریار پراگندی و تخمت آمد به بار ترا مهر سوداوه و بد خوی ز سر برگرفت افسر خسروی کنون آشکارا بینی همی که بر موج دریا نشینی همی از اندیشهی خُردِ شاهِ ستُرگ نماند روان بیزیان بزرگ کسی کو بود مهترِ انجمن کفن بهتر او را ز فرمان زن سیاوش ز گفتار زن شد به باد خجسته زنی کو ز مادر نزاد ز شاهان کسی چون سیاوُش نبود چنو راد و آزاد و خامُش نبود.»23
رستم آنگاه به شبستان کاووس میرود و«سوداوه»را-که در راندن سیاوش از دربار پدر و از زادبوم خود به توران و به کشتن دادن او در آنجا،گناهکار اصلی میشناسد-به گیسو میگیرد و
از پس پرده به بیرون می کشد و در برابر چشم کاووس،میان او را با خنجر به دو نیم میکند.
کسی که با نگاه و برداشتی آنچنانی و در برخوردی با لایهی زبرین این داستان،بیرویکرد به روند متن و ساختار و کنش و واکنش پهلوانان داستان،بر دو بیت«کسی کو بود...»و«سیاوش ز گفتار زن..»انگشت ایراد و عیبجویی بگذارد،به برآیندی جزین نمیرسد که«زن»به گونهی مطلق نکوهیده شده است و«رستم»ابر پهلوان شاهنامه،زنی را خجسته میداند که از مادر نزاید!
اما هریک از رویدادها و منشها و کنشها و گفتارهای پهلوانان در داستانهای شاهنامه-و از جمله درین داستان-در پس لایهی زبرین و دیدنیی خود،لایه یا لایههای زیرین و-در نگاه
کلک » شماره 31 (صفحه 76)
نخست-نادیدنی دارد که با کاوس و جستار،فرادید خواهد آمد و جوینده را به خاستگاه و بن-مایهی آن منش یا کنش یا گفتار رهنمون خواهد شد.
در آموزهای گاهانی،«دو مینوی همزاد ناسازگار»24بنیاد همهی منشهای و کنشنهای آفریدگان در جهان هستیاند و همه چیز و همه کس،ناگزیر در سپاه یا اردوی این یا آن مینو ردهبندی میشود.از جمله«زن»که در دگردیسیی آموزههای گاهانی به آموزههای«اوستای نو»،هر دو گونهی آن را میبینیم.از یکسو امشاسپند بانو«سپندارند»دختر«اهورهمزدا»را داریم که نمایشگر برترین فروزههای زنانگی و نگاهبان زمینست و به تعبیری با زمین اینهمانی دارد و او را «مادر-زمین»خواندهاند و با«مادر-جهان»در اسطورههای هندو سنجیدهاند و«اردوی سور آناهیتا»ایزد بانوی آبها و نماد پاکی و پالودگی را و«اشی»دختر«اهوره مزدا»و گنجور او را که ایزد بانوی پاداشست و دیگر ایزد بانوان را که هریک خویشکاریی ویژهی خود را دارند و همه ستودنی و ارجمندند.از سوی دیگر«جهی»(یا«جه»)پتیاره،دختر«اهریمن»را که نماد روسپیگری و مردبارگی و پلیدی و پلشتیست و در برانگیختن اهریمن به تازش بر آفرینش نیک در آغاز سومین سه هزارهی هستیی گیتی،نقش کلیدی دارد و ماه دیوان دیگر را که همه در راستای پتیارگی و آفرینش آشوبی،کارگزار و یاور«مینوی ستیهنده»اند.24
در جستار برای ریشهیابیی اسطورگیی داستان سیاوش،به نمادها و نمونههای این دو گونه«زن»بر میخوردیم و با رویکرد بدین آموزه و سامان اندیشگی،دچار سردرگمی و شگفتی نخواهیم شد که در برابر«زن»ستودنیی سپنداروند گونه و آناهیتا سرشت و اشیوار،«زن» نکوهیدنیی جهیواره و پتیاره و آفرینش آشوب را هم میبینیم.25«سوداوه»درین داستان همان نقش«جهی»در برانگیختن اهریمن به تازش بر آفرینش نیک را در فریفتن کاووس و کوشش در به تباهی کشاندن سیاوش(باز آمد کهن الگوی«اشون مرد»26)میورزد و سرانجام«رستم»دارای «فرّهی پهلوانی»و هم راستا و هم اردوی سیاوش،در هنگام کشتن این پتیارهی جهیواره،سیاوش را«بر بادرفتهی گفتار زن»(اینگونه«زن»و نه زن پارسا و مینوی)میداند و آرزو میکند که زنی ازین گونه،هرگز از مادر نزاید.
میبینم که فردوسی،داستان را جزء بر بنیاد ساختار اسطورگیی منبعها و مأخذهای کارش،ساخته و پرداخته و حرف«یاوه و شرمآور»ی در مورد زن نیکمنش و نیک گویش و نیککنش و به تعبیر امروزین زن فرهیختخه و خردمند و دانشور و مهرورز و آراسته به برازندگیهای انسانی،بر قلم نرانده است.
11.آقای شاملو،شما در پاسخ کسانی که لحن گفتارتان در سخنرانی«بر کلی»را لحنی هتّاک و نادرخور با شأن گفتار و گوینده خواندهاند،بر پر باریی واژههای مردم ساخته و رایج در میان تودهی مردم ساده کوچه و بازار تأکید ورزیده و از آن میان تنها بر واژهی«مشنگ»انگشت گذاردهاید و در درستیی کاربرد این واژه برای توصیف-به گفتهی شما-«آخرین جنازهء قبرستان سلطنت»سخن گفتهاید.27
کلک » شماره 31 (صفحه 77)
من درین مجال تنگ،وارد بحث درستی یا نادرستیی کاربرد این واژه در آن مورد ویژه و بودن یا نبودن بدیلهای درخورتری برای آن نمیشوم.اما از شما میپرسم که آیا کاربرد واژهها و ترکیبها و عنوانهایی چون«فئودال»(گذشته از نادرستیی اطلاق آن بر«دهقان»28تنگدستی چون فردوسی)یا«ابو القاسم خان»(که شنونده و خو اننده را به یاد کدخدایان یا خان خواندگان منقلنشین روستاها و قبیلههای پشت کوه میاندازد!)یا«کلک زن»و«حرامزاده»و«گربز»برای شاعر و سخنور آزرمگین و نیکمنشی چون حکیم فرزانهی ترس و تعبیرهایی از قبیل«لومپن بیسروپا»،«خائن به منافع طبقاتی خویش»و«شعبان بیمخ»ئر توصیف«کاوهی آهنگر»29 کاریست درست و سزاوار و برازندهی شما؟
آیا اگر امروز کسی در بحث دربارهی زندگی و شعر خود شما،واژهها و تعبیرها و عنوانهایی چون«بورژوا»یا«خرده بورژوا»و«احمد آقا»یا«آمیرزا احمد»را به کار برد و یا شما را«از هنرمندان وابسته به دربار رژیم منحطّ پهلوی»و کسی که«کعبهء آمال خود را در غرب جستوجو میکند.»30 لقب بدهد،شما به حقّ از اینگونه تعبیرهای نادرست و عنوانهای ریشخندآمیز و لجن پراکنیهای بیشرمانه،آزّردهخاطر نمیشوید و چنین لحن و کاربردها و تهمتهای ناروایی را میپسندید؟
ایرانیان که جای خود دارند،آیا شنوندگان و خوانندگان آنیرانیی سخنان شما،نمیگویند که این ایرانی،چرا تاریخ و فرهنگ و شاعر جهانی و بلندآوازهی میهن خود را دست انداخته و به باد ریشخند و دشنام گرفتهاست؟
باز هم به تأکید میگویم که اشتباه نشود،مقصود چشم پوشی از نقد و بررسی و کاوش در تاریخ پر از دروغ و فریب و وارونه گوییی ما و یا دست برداشتن از انتقاد بر هریک از گوشه و کنارهای بدآموز و ناپذیرفتنیی ادب گذشتهمان نیست.بحث بر سر چگونگی و روش پرداختن بدین کارهاست.
12.آقای شاملو،شما در سخنرانیتان با این پیشزمینهی ذهنی که نظریّهپردازان ورشکستهی«خدایگان»در دهبههای گذشته(در روزگار به اصطلاح«نصرت»شان)میخواستند و شاید هنوز هم در دورهی«عسرت»شان میخواهند)که از«شاهنامه»پیشنوانهیی برای به کرسی نشاندن برداشتها و باورهای یاوهی خود بسازند،به جای پرداختن به بنیادیی تلاش مذبوحانهی آنان،یقهی«فردوسی»و دامن«شاهنامه»را چسبیده و بحث مضحک بودن باور به «فرّه»در دیدگاه انسان آزاداندیش امروز را پیش کشیده و بیرویکرد به چگونگیی کاربرد این واژه و سرگذشت عبرتآموز«فرّهمندان»در شاهنامه،چنین وانمودهاید که گویا فردوسی برداشتی نژاد و گرایشی به چیرگیی بیچون و چرای«فرهّمندان»دارد.
اما واقعیّت اینست که«فرّه»و«فرّهمندی»در بنیاد اسطورگی-دینیی خود و در آموزههای هزارههای پیش از فردوسی،امریست به شدّت اعتباری و نسبی و با«خویشکاری»ی «فرّهمند»پیوند تنگاتنگ یا به دیگر سخن،رابطهی لازم و ملزوم دارد.هرچند که در دورهی ساسانی به سبب چیرگیی بیش از اندازهی پرستاران(موبدان و هیربدان)و همدستیی شاهان
کلک » شماره 31 (صفحه 78)
خودکامه با آنان،تلقّیی مطلق و سلطهجویانهیی از«فرّه»و«فرّهمندی»جنبهی رسمی داشت؛31 اما فردوسی،هم به دلیل پایبندی به خاستگاهها و مأخذهای کارش(که بسیاری از آنها از گذرگاههایی مردمی و جدا از«خداینامه»ی رسمیی ساسانیان بدو رسیده بود)و هم به رهنمود هوشمندیی آزادمنشانهی خویش و باور استوار به والاییی حقّها و آزادیهای انسانی،«فرّه»را ارث پدر هیچ«فرّهمند»و تاجداری نمیشمارد؛بلکه در گرو مردمداری و پارسایی و درستکاری و پرهیز از برتنی و کشتار و خونریزی(که گوهر کلید-واژهی«خویشکاوی»ست)میداند.هرگاه جزین بود،بحث گسستن«فرّه»از هیچ«فرّهمند»ی به پیش نمیآمد و شهریارانی چون«جمشید»، «نوذر»و«کاووس»به فرّه گسستگی و شوربختی دچار نمیشدند.
فردوسی هیچ«فرّهمند»ی را تافتهی جدابافته و دارای خون رنگینتر و نژاد برتر نمیشناسد و دربارهی«فریدون»میگوید:
«فریدون فرّخ فرشته نبود ز مُشک وز عنبر سرشته نبود به داد و دهش یافت آن نیکویی تو داد و دهش کن؛فریدون تویی»32
در شاهنامه،نمونهی درخشان و بیهمانندی چون«کیخسرو»را داریم که پس از پیروزی بزرگ خود و در اوج«فرّهمندی»و شکوه شهریاری،آگاهانه و خودخواسته و به سبب بیم از دچار شدن به خودکامگیی نیاگان خویش-کاووس و افراسیاب-از فرمانروایی چشم میپوشد و جهان را رها میکند تا در سامان اسطورههای ایرانی به جاودانگان بپیوندد و در کار«رستاخیز»و «فرشکرد»33جهان،همکار«سوشیانت»34باشد.
13.آقای شاملو،شما-بیآنکه خود خواسته باشید-درین پندار نادرست که«شاهنامه» کتاب شاهان و سخنگوی زورمندان و فرادستانست و هیچ نشانی از ملّت در آن نیست،با همان نظریّهپردازان ورشکسته-که خود مینکوهیدشان-و با شاهنامهستیزان پایان دههی پنجاه و اوایل دههی شصت35همنوا شده و برداشتی از درونمایهی شاهنامه عرضه داشتهاید که به هیچ روی با واقعیّت امر همخوانی ندارد و طرح آن شایستهی شاعر اندیشهوری چون شما نیست.
این دیگر نیاز به دلیل و برهان و بحث و فحص ندارد که«شاهنامه»-برخلاف ظاهر نامش-«کتاب شاهان»نیست36؛بلکه درست در جهت وارونهی آن،تنها کتاب زبان فارسی و تنها متن کهن در ادب ایران زمین است که پهلوانان و سرایندهاش،بارها به آشکارگیی هرچه تمامتر و بیهیچ پردهپوشی و مجامله و کنایهیی در نکوهش خودکامگی و سبکساری و مردمآزادی و کژراهی و پسرکشیی شاهان سخن گفتهاند.به تأکید میگویم که در سرتاسر ادبیّات این سرزمین(حتّا در یادگارهای عارفان و صوفیان بزرگ که موردهایی از انتقاد به دژمنشیهای شاهان و سلطهگران به چشم میخورد)هیچ اثری را درین راستا،همتای شاهنامه نمییابیم.
هرگاه«سعدی»در سدهی هفتم با قید احتیاط،هشداری سربسته و پوشیده به قدرتمندان میدهد که:«اینکه در شهنامهها آوردهاند/رستم و رویینهتن اسفندیار/تا بدانند این خداوندان ملک/کز بسی خلقست دنیا یادگار.»و«حافظ»در سدهی هشتم به کنایه از وسوسهپذیری و
کلک » شماره 31 (صفحه 79)
دژکرداریی یکی از حاکمان روزگارش یاد میکند و تصویر افراسیاب تباهکار و خونریز را بر او انطباق میدهد که:«شاه ترکان سخن مدّعیان میشنود/شرمی از مظلمهء خون سیاووشش باد!»، «فردوسی»پیش و بیش از آنان و با صراحت هرچه تمامتر،فریاد خشم و نکوهش رستمها و پشوتنهای آزاده و آدمیخوی را بر خودکامگان آزمندی چون«کاووس»و«گشتاسپ»بلند میکند و شکوهمندترین شهریاران متنهای باستانی را سیاهکارانی پسرکش و دیوخوی میشناساند.
که آزاد زادم؛نه من بندهام یکی بندهی آفرینندهام... مرا تخت زین باشد و تاج،ترگ قبا جوشن و دل نهاده به مرگ چه کاوس پیشم،چه یک مشت خاک! چرا دارم از خشم او ترس و باک؟»37
و در داستان«رستم و اسفندیار»:
«به ابر اندر آمد خروش سپاه پشوتن بیامد به ایوان شاه خروشید و دیدش؛نَبُردش نماز بیامد به نزدیک تختش فراز به آواز گفت:ای سرِ سرکشان! ز برگشتن بختت آمد نشان! ازین با تن خویش بد کردهای دَم از شهر ایران برآوردهای ز تو دور شد فرّه و بِخردی بیابی تو باداَفرهیِ ایزدی شکسته شد این نامور پشت تو کزین پس بود باد در مشت تو پسر را به خون دادی از بهر تخت که مَه تخت بیناد چشمت،مَه بخت!»38
14.شما گفتهاید که:«...بلندگوهای رژیم(یعنی رژیم پادشاهی)از شاهنامه به عنوان یک حماسهی ملّی ایران نام بردهاند؛حال آنکه در آن از ملّت ایران خبری نیست...»39
میگویم:نخست اینکه:«...بلندگوهای رژیم(یعنی رژیم پادشاهی)از شاهنامه به عنوان یک حماسهی ملّی ایران نام بردهاند؛حال آنکه در آن از ملّت ایران خبری نیست...»39
میگویم:نخست اینکه جارچیان و آوازهگران نظام پادشاهی،کمتر از شاهنامه به منزلهی «حماسهی ملی»نام میبردند و بیشتر آن را ستایشنامهی شاهان(و از جمله«خدایگان» ولینعمتشان!)میانگاشتند و نشریّههای رسمی و درباریشان درین زمینه،غالبا چیزهایی از قبیل«سپهبد فردوسی»و«تاجنامه»و مانند آنها بود!
دوم اینکه تلاش یک گروه ویژه برای مصادرهی اثری فرهنگی به سود منظورهای خاصّ خود،دلیل نسبت داشتن واقعیی آن اثر،بدان گروه نیست و بیش از هر چیز،متن زنده و حاضر شاهنامه است که هر پژوهندهی ژرفکاوی،به روشنی میتواند وابستگیی تام و تمام آن را به مردم ایران و پیوند استوار آن را با خاستگاههای فرهنگیی این ملت،دریابد:«آفتاب آمد دلیل آفتاب!»
سوم اینکه فرمودهاید(و آیا هنوز هم میفرمایید؟!):«در شاهنامه از ملت ایران خبری نیست.»،پس این انبوه شهریاران و پهلوانان و پهلوانبانوان،از«کیومرث»تا«یزدگرد سوم»-خواه نیکمنش و اهورایی،خواه دژمنش و اهریمنی-اگر نمادهای خوب و بد ملّت ایران نیستند، کیستند؟40پس جمشید و فریدون و ایرج و رودابه و زال و تهمینه و رستم و سهراب و گودرز و گیو و بهرام و بیژن و منیژه و سیاوش و فریگیس و کیخسرو و اسفندیار که هنوز در ناخودآگاه
کلک » شماره 31 (صفحه 80)
فردی و جمعی و قومیی ما حضور دایم دارند،کیستند؟
به گفتهی یکی از پژوهندگان شاهنامه:
«فردوسی برای نمایش فرهنگ ایران باستان...شاهنامه را به هیئت موزهء ایرانشناسی بزرگی با غرفههای گوناگون درآورده است؛چندانکه گذشته از آنکه با سرودن شاهنامه،بزرگترین حماسهی ایران را پرداخته است،میتوان در اث او به چشم دایرة المعارف فرهنگ پیش از اسلام نگریست و وی را از بنیانگذاران رشتهء ایرانشناسی شمرد...[او]در باب ایران باستان و فرهنگ آن،از یاد کردن هیچ دقیقه و نکتهیی غفلت نورزیده است و منظومهی او بیوگرافی ایرانیان پیش از اسلام است.»41
15.بنابر آنچه گفته شد،نگارنده برین باورست که شاهنامه-مانند هر اثر فرهنگیی دیگری-نه«تابو»ی قوم و قبیلهی ما و نه متن«ورجاوند»دین و آیین ماست که نتوان به بررسیی انتقادیی آن پرداخت و در آموزهها و دادههایش چون و چرا کرد و نه مردهریگ کهنه و پوسیده و غبار گرفتهییست که در زندگیی فرهنگیی امروزمان جایی و نقشی نداشته باشد و بتوان آن را نادیده گرفت و«نفی»کرد.
شاهنامه،با همهی چون و چراهایی که با سنجههای درست و دقیق میتوان در آن داشت و به نقد همهجانبهی آن پرداخت،در بنیاد خود،همچنان شناسنامهی فرهنگیی هر ایرانی و همهی ایرانیانست و بدون دریافت و شناخت درست شاهنامه و داشتن پیوندی انداموارگی با یکایک جنبههای آن،نمیتوان یک ایرانیی فرهیخته و کامل بود.
«نفی»شاهنامه،یعنی نفی زبان،فرهنگ،ادب و پیشینهی اسطورگی-حماسی- تاریخیی ملّت ایران و از دست دادن حافظه و نیروی ناطقهی قومی.«نفی»شاهنامه،یعنی نفی بیهقی،ناصر خسرو،خیام،نظامی،سنائی،عطار،مولوی،سعدی،حافظ،صائب،بهار،هدایت، نیما،اخوان،فرّخزاد،شاملو و دیگر شاعران و نویسندگان دیروزی و امروزی و فردایی.
«نفی»شاهنامه-که شما آقای شاملو،بیشک هوادار آن نیستید-به منزلهی کنشی ضدّ فرهنگی،ناشدنی و نابخردانه است و کسانی که روی بدین کار داشته باشند،بیشک آب در هاوی میکوبند و باد در غربان میبیزند و آفتاب را به گل میپوشانند!
16.هرچند گفتارم اندکی به درازا کشید،بگذارید درینجا با دقت بیشتری به مسئلهی کلیدی و مهمّ«نقد»در فرهنگ و ادب ایران بپردازم و نکتههایی را درین راستا بازگویم.
از دیدگاه انسان فرهیختهی امروز،همهی دستاوردهای اندیشه و هنر و ادب پیشینیان،نیاز به نقد و بررسی و ارزیابیی دوباره دارد.در واقع این کاریست که هر نسلی حق دارد و باید در مورد مردهریگ پدرانش بکند و چشم و گوش بسته،پذیرای هیچ یادمان و اثری نباشد.
در روزگار ما،سه گونه برخورد با یادگارهای گذشتگان رواج دارد.گروهی برآنند که هرچه از گذشته به دست ما رسیده است،بیهیچ چون و چرایی در محتوای آنها و بیهیچگونه ارزشداوری
کلک » شماره 31 (صفحه 81)
در دیدگاهها و آموزههای سرایندگان و نویسندگان آنها باید به منزلهی میراث فرهنگ ملّی نگاهداری شود.اینان هرگونه بحث و نقد ارزششناختی در نوشتارهای قدیم را نوعی هتک حرمت نسبت به بزرگان فرهنگ و ادب تلقّی میکنند و بدین نکتهی بدیهی روی نمیآورند که در کارهای پیشینیان،به اقتضای چگونگیی زندگی اقتصادی و اجتماعیی روزگارشان،بسیاری چیزها آمده که به چشم انسان پیشرو امروز نقد کردنی و ناپذیرفتنیست.حد اکثر کاری که این گروه در مورد متنهای فرهنگی-ادبیی گذشته روا میدارند و میکنند،همان تحشیه و تعلیق و بحث در لفظها و ترکیبهاست و چاپهای مکرّر«به سعی و اهتمام...»(و به تازگی:«به کوشش...»).
گروهی دیگر،از آن سوی بام میافتند و مدّعیاند که گنجینهی نیاکان پاسخگوی پرسشها و دشواریهای زندگیی انسان امروز نیست.اینان-اگرنه آشکارا-در پرده و به اشاره و کنایه،از لزوم کنار گذاشتن بخش بزرگی از میراث گذشتگان سخن میگویند و در واقع همان«اصحاب نفی»اند که در بند 15 این نامه از بیهودگی و ضدّ فرهنگی بودن کارشان یاد کردم.
گروه سوّمی هم هستند که افراط و تفریط هیچیک از آن دو گروه را برنمیتابند و به حقّ برین باورند که نه میتوان تنها به گنجینهیی در طلسم سنّ دل بست و نه سزاوارست که بر سر شاخ نشست و بن را برید؛بلکه راه درست و فرهنگی و خردپذیر در رفتار انسان امروز،همان برخورد آگاهانه و ناقدانه با یکایک اثرهای پیشین،آن هم با دقّت و وسواس علمی و با نگرش به همهی ساختار متنها و نه پارههایی جداگانه از آنهاست.
متأسفانه کوشش این گروه سوم،هنوز نخستین مرحلهها را میگذراند و فرایندی که بتوان آن را به معنیی دقیق واژه«نقد»خواند-و نمونههای درخشانش را در ادبیّات باخترزمین دیدهایم-تاکنون در عرصهی ادبیّات ما به چشم نمیخورد و کوششهای ستودنیی برخی از معاصران از حدّ چشمهها و جویها نگذشته و به گونهی رودی بزرگ و ناوتاز درنیامده است.
گذشته از ناقدان حرفهیی که کار ویژهی خود را دارند،از شاعران و نویسندگان هر دوره نیز، به دلیل ذهن آفرینشگر و بینش اندیشگی-هنریشان و به سبب همسنخی با شاعران و نویسندگان پیشین،انتظار میرود که-اگرنه در مقام نقدپرداز-دستکم در رویکردی فرهنگی به اثرهای گذشته،برخوردی آگاهانه و روشنگرانه با آنها داشته باشند.متأسفانه درین راستا هم در در ازنای سدهی اخیر،دستاوردی فراگیر که برازندهی هنرمندان امزوز باشد،نداشتهایم و ازین حیث،براستی چه غبنی بر ما رفته است.
17.آقای احمد شاملو،در پایان نامهام،شما را-که بیشک در برخوردتان با نکتههایی در شاهنامه،تنها قصد انتقاد سازنده و شناخت و دریافت داشتهاید و نه نظر«نفی»و ویرانگری- دوستانه فرامی خوانم تا بار دیگر به آنچه خود گفته و نوشتهاید و آنچه دیگران به همزبانیی فرهنگی با شما و یا به قصد پایمال کردن حیثیّت فرهنگی و شاعریی شما گفتهاند و نوشتهاند، بیندیشید و به دور از همهی جنجالهای مبتذل،کلاه خود را قاضی کنید و هرگاه درمییابید که در برداشتها و ارزیابیهاتان به راه خطا رفتهاید،صادقانه اشتباه خود را بپذیرد و مطلب را آشکارا در
کلک » شماره 31 (صفحه 82)
جایی عنوان کنید و مرد مردانه-آنگونه که از فرهیخته مردی چون شما میسزد-به انتقاد از خود بپردازید و از مردم ایران-که عمری مؤمنانه بدانها مهر ورزیدهاید-به خاطر دل چرکینی که از برخوردتان با شاهنامه و فردوسی در آنها پدید آوردهاید،پوزش بخواهید.
مگذارید که این تصویر ناخوشایند از شما در ذهنها نقش بندد و در کارنامهی زندگیی فرهنگیتان ثبت شود که:«شاملو دست تطاول بر فرهنگ ملّیی خود گشود!»
یقین بدانید که چنین کار شریفی،نهتنها چیزی از ارج شما و پایگاه شاعری و هنرمندیتان در چشم دوستداران شما نخواهد کاست؛بلکه همگان را به ستایش از شهامت اخلاقیی شما برخواهد انگیخت و به مراتب به ارزشهای شناختهی کارهای شما خواهد افزود.چنین باد!
با درود و بدرود:جلیل دوستخواه
تانزویل-استرالیا
یکم شهریورماه 1371
یادداشتها:
(1).که پس از ماهها در شمارهی 72 آن ماهنامه،به تاریخ مردادماه 1371 به چاپ رسیده است.
(2).چاپ پاریس،شمارهی 6-تیرماه 1370.
(3).آرش،همان،ص 9.
(4).همانجا،ص 17.
(5).آدینه،همان،ص 17.
(6).همانجا،ص 17.
(7).دربارهی چگونگیی بیتهای الحاقی در شاهنامه،-گفتارهای«جلال خالقی مطلق»در فصلنامههای ایراننامه و ایرانشناسی،چاپ مریلند(آمریکا)از 1361 به بعد.
(8).درین باره،در نقد بر کتاب ملیّت و زبان نوشتهی«شاهرخ مسکوب»توضیح بیشتری دادهام.(فصلنامهی بررسی کتاب،شمارهی 6-لوسآنجلس،تابستان 1370).
(9).شاهنامه،ویرایش جلال خالقی مطلق،ج 1،ص 63،بب 123-124.
(10).همان،ص 186،بب 328-331.
(11).همان،ص 195،بب 451 و 457.
(12).همان،ص 200،بب 534-537.
(13).همان،ص 241،بب 1122-1125.
کلک » شماره 31 (صفحه 83)
(14).شاهنامه،همان،ج 2،ص 122،بب 56-59.
(15).همانجا،ص 132،بب 178-185.
(16).همان،ص 134،بب 206-209.
(17).همان،ص 297،بب 1445-1447.
(18).شاهنامه،چاپ مسکو،ج 5،ص 65،بب 974-977.
(19).همانجا،ص 66،بب 995-997.
(20).همان،ص 70،بب 1059-1064.
(21).آدینه،همان،ص 17.
(22).تحلیل داستان سیاوش با رویکرد به بن-مایههای اسطورگی آن،تفصیلی دارد که درینجا نمیگنجد.
(23).شاهنامه،ویرایش خالقی،ج 2،ص 382،بب 42-49.
(24).دومینویی که در آغاز پدیدار شدند و یکی«زندگی»و دیگری«نازندگی»را بنیاد نهاد.دومینویی که در منش و گفتار و کردار یکسره ناسازگارند و خود و کارگزاران و پیروانشان تا رستاخیز جهان با یکدیگر در ستیزهاند. نخستین«مینوی ورجاوند»یا«سپندمینو»و دومین«مینوی ستیهنده و دشمن»یا«اهریمن»نام دارد.(- اوستا/کهنترین سرودها و متنهای ایرانی،گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه،ج 1،ص 14،بندهای 3 و 4، ص 51،بند 2 و ج 2،صص 934،955-998 و 1003-1004).
(25).دربارهی زنان این داستان در تحلیلی گسترده،بحث کردهام که درینجا نمیگنجد.
(26).«اشون»رهرو راه«اشه»ست و اشه سامان والای اهوراییی جهان و داد و راستیی«سپند مینو»ست.در اسطورهی آفرینش از«گیومرث»با وصف«اشون مرد»یاد میشود و بسیاری از پهلوانان شاهنامه و از جمله سیاوش،بازآمد همان کهن الگوی ازلیاند.(-اوستا،همان،ج 2.صص 1049-1050).
(27).آرش،همان،ص 9.
(28).دهقان به معنای روزگار فردوسی که نه«فئودال»-به تعبیر شاملو-بوده و نه کشاورز ساده.(میپرسم: براستی این چگونه فئودال یا خانی بوده که در سنّی کمتر از سنّ کنونیی آقای شاملو،آه در بساط نداشته و در بهارانی پرجوش و خروش،حسرت یک وعده خوراک گرم را میخورده است؟:«کنون خورد باید مِیِ خوشگوار/که میبوی مشک آید از جویبار/هوا پرخروش و زمین پر ز جوش/خُنک آنکه دل شاد دارد به نوش/درم دارد و نقل و جام و نَبید/سرِ گوسفندی تواند برید.»و بنگریم که با چه بینیازیی معنوی و بزرگواریی منشی،پس ازین گلایهی کوتاه،بیهیچ نفرین و کینتوزی به دارندگان،میگوید:«مرا نیست؛فرّخ مر آن را که هست/ببخشای بر مردم تنگدست!»[شاهنامه،چاپ مسکو،ج 6،ص 216،بب 1-4].)
(9).متن سخنرانی شاملو در برکلی،از انتشارات بولتن تلویزیون«ما»،صص 8-9.
(30).کیهان هوایی و کیهان روزانه،چاپ تهران،پاییز 1369.
(31).برای بحث مفصّلتر دربارهی«فرّه»-مهرداد بهار:پژوهشی در اساطیر ایران-پارهء نخست.
(32).شاهنامه،ویرایش خالقی،ج 1،ص 85،بب 489-490.
(33).آیین نو کردن جهان و داد و سامان آن،پس از رستاخیز به دست سوشیانت و یاورانش.
کلک » شماره 31 (صفحه 84)
(34).لقب سه تن رهاییبخش،بویژه سومین آنها که از«فرّه»ی زرتشت و مادرانی دوشیزه به جهان میآیند.
(35).و بازماندگان آنها که هنوز هم در کار ضدّ فرهنگیی شاهنامهزدایی از کتابهای درسی و کارهایی ازین دست،پای میفشارند.
(36).-جلال متینی:در معنی«شاهنامه»،ایرانشناسی،سال دوم،شمارهء 4-زمستان 1369.
(37).شاهنامه،همان،ج 2،صص 146-150،بب 350-351،356-360 و 392-393.
(38).شاهنامه،چاپ مسکو،ج 6،صص 315-316،بب 1569-1573.
(39).متن سخنرانی شاملو،همان،ص 9.
(40).«داستانها و یادگارهای کهن فرهنگ ما هرچه هست،زاییدهء زندگی قوم ما و پروردهء سرزمین ما و نمودار سرشت نیاگان ما و راستترین گواه بد و خوب پدران ماست.اگر بد بودند یا خوب،اگر تنگدل و تنگدست بودند یا رادمرد و گشادهدست،اگر پهلوان و دلیر بودند یا ترسو و بزدل،اگر بزرگمنش و آزاده بودند یا گدامنش و درویش،همهء این زشت و زیباها از همین داستانها هویداست و بهتر و روشنتر و بیطرفتر از تاریخ واقعی ایران و مردم این کشورست.»(ابراهیم پورداود:پیشدادیان و کیانیان،نشریهء انجمن فرهنگ ایران باستان،سال چهارم،شمارهء 2-اسفندماه 1345).
(41).قدمعلی سرّامی:از رنگ گل تاریخ خار،ص 600،شرکت انتسارات علمی و فرهنگی-تهران 1368.
حروفچینی مزدا
-حروفچینی و صفحهآرایی با کامپیوتر
-چاپ زیبای متون با چاپگر لیزری
-آمادهسازی نشریه،روزنامه،کتاب، فرهنگنامه،سالنامه،سررسید،...
-انتخاب بیش از 300 نوع قلم فارسی و لاتین و امکان اعزابگذاری،فرمولهای ریاضی-فیزیک،اکسنت،یونانی، شطرنج،و...
-سرعت،زیبایی و قیمت مناسب در کار خدمت ما به فرهنگ و نشر ایران است.
تلفن 658418
پایان مقاله
: مجله کلک » مهر 1371 - شماره 31 (از صفحه 67 تا 84)