قهرمانان شاهنامه در ضرب المثل های فارسی
یکی از مؤلفههای مهم هویت ملی،فرهنگ است.فرهنگ زیرمجموعههای فراوانی دارد که فولکور یا فرهنگ مردم یکی از آنهاست.فرهنگ مردم ابعاد وسیعی دارد.یکی از آنها مطالعه در ادب شفاهی چون افسانهها،قصهها،ترانهها، متلها،معماها و مثلهاست.«مثل جملهای است کوتاه گاه آهنگین،مشتمل بر تشبیه با مضمون حکیمانه که به واسطهء روانی الفاظ،و روشنی معنا و لطافت ترکیب بین عامه مشهور شده و آن را بدون تغییر یا با تغییر جزئی در گفتار خود به کار برند.»مطالعه در ضرب المثلها که یکی از عناصر تشکیلدهندهء فولکور یا فرهنگ توده است، میتواند به خوبی خلقیات،عادات خوب و بد،اندیشه و تفکر فردی و جمعی،حساسیت و علایق گوناگون مردم را نشان دهند.مثلهای ملی و قومی بازگوکنندهء آرزوها و احساسات و نگرشهای مثبت و منفی،شرایط اجتماعی و فرهنگی و هویت ملی و مؤلفههای آن است.
شاخصترین و مهمترین مؤلفههای هویتی را هویت ملی و ارزشهای ملیگرایانه تشکیل میدهد.ملتهایی از هویت فردیی و اجتماعی عمیقی برخوردارند که سابقهء تمدّنی طولانیتری دارند و ایران بنابر کاوشهای باستانشناسی از جمله اقوام تمدنساز بوده است.مردمانی که در قالب ایلهای کوچنده یا یکجانشین تمدنهای بزرگی را به وجود آوردند،در کنار فعالیتهای اقتصادی به تولید فرهنگ نیز پرداختند.گوناگونی زبان،لهجه،گویش،آداب و رسوم،باورها و عقاید و فرهنگ و ادب شفاهی در میان خردهفرهنگهیا ایرانی تبار در سرزمین بزرگ و تاریخی ایران کنونی گویای این مدعاست.
ایرانیان همواره در معرض هجوم و مهاجرت اقوام دیگر بوده و در طول تاریخ اسطورهای و
حماسی خود غیرتها و رشادتها از خود نشان دادهاند که در متون حماسی و اسطورهای ایران انعکاس آنها را به خوبی میتوان دید و دریافت.
اسطورهها به تثبیت مفاهیم موجود در عوالم درونی و بیرونی جامعه میپردازند و بازتاب آن در فرهنگ مردم خصوصا مثلها،حکم زنده کردن آمال و آرزوهای فرو خفته را دارد. اسطورههای ملی که در بستر زمان شکل میگیرند،نمایش قدرت ملی و تقویت مردمی و روانی آنان است.از این میان اسطورههای ماخوذ از شاهنامه بیشترین بازتاب را در امثال فارسی داشته است؛چنانچه نام سیزده اسطوره و قهرمان افسانهای ایرانی ماخوذ از شاهنامه در 511 مثل فارسی انعکاس یافته است که یا اشاره به بخشی از داستان این اسطورهها دارد یا به عنوان استعاره به کار رفتهاند.
از میان قهرمانان شاهنامه به ترتیب رستم(و تهمتن)با 73 مثل،سیاوش 8 مثل،زال،افراسیاب و رخش با 6 مثل،بیژن با 5 مثل،ضحاک و بهمن با 3 مثل،اسنفدیار با 2 مثل،کاوه و دیو با یک مثل بازتاب داشتهاند.بیشترین تعداد مثلها از آن رستم،قهرمان افسانهای و اسطورهای مردم ایران است.رستم نماد قدرت مطلق،شجاعت و نسبداری است. رخش وی نیز نشان قابلیت،شایستگی،دلیری و تحمل سختی و سنخیت است.
پس از رستم فرزندش سهراب،مثل جبرانناپذیری،فرصتسوزی و دیر شدن کاری است و اغلب مثلها هم به نوشداروی پس از مرگ وی اشاره دارند.
زال،پدر رستم،مثل سفیدمویی و رمز پیری است و افراسیاب عموما مثل تهدید و ترساندن است.خون سیاوش در مثلها نماد خشم،کینه،انتقام و مکافات عمل است و تمامی مثلها نیز تنها به خون سیاوش و مرگ وی اشاره دارد.
«درآوردن بیژن از چاه»در مثل کنایه از غرور و تکبر،لافزدن و ادعای بیهوده است. ضحاک مثل سفاکی و ظلم و اسفندیار نشان زورمداری و شهرت است.
مثلهای مربوط به قهرمانان شاهنامه اغلب به یکی از ابعاد مشهور اسطورهای آنها اشاره دارند و نه تمامی جنبههای داستانی،برای مثال از میان تمامی ابعاد شخصیتی رستم،تنها قدرت و شجاعت وی مثل شده است.مثلها به ترتیب الفبایی نام قهرمانان با اشاره به منابع(داخل پرانتز)و موضوع به دنبال هم میآیند.
اسفندیار:
-زور رستم،قوت اسفندیار هر دو را ول کن برو خانم بیار(تهرانی)،فساد اخلاقی -نام بهمن بر نیامد تانمرد اسفندیار(سنایی/بهمنیاری)،نیکنامی/شهرت یافتن
فرهنگ مردم » شماره 24 (صفحه 164)
افراسیاب:
-اگر جز به کام من آید جواب من و گرز و میدان افراسیاب(دهخدا)،تهدید -جنگش را رستم کرد،کشتهاش را افراسیاب داد(شکورزاده)،زیان دیدن
-جهان را جهاندار دارد خراب فسانه است کاووس و افراسیاب(تهرانی/دهخدا/ عوام/امثال موزون)سرنوشت/جبر
-شب روی از سهراب است،خواب ز افراسیاب(خاقانی/امثال موزون)،تفاوت داشتن
-شود کوه آهن چون دریای آب اگر بشنود نام افراسیاب(فردوسی/لنجانی)،ترس -من و گرز و میدان افراسیاب(فردوسی/نامهء داستان/بهمنیاری/دهخدا)،تهدید کردن/ آمادگی
بیژن:
-انگار بیژن را از چاه درآورده(کوچه)،غرور و تکبر
-بیژن را از چاه بر آورده(دهخدا/عوام)،ادعای بیهوده/لافزدن
-مثل بیژن و منیژه(کوچه)،عشق زیاد
-در چاه بیژن،ملک افراسیاب طلب میکند(تکمله)
-سر بیژن را از چاه بیرون آوردهای؟(امینی)
بهمن:
-چون بهمن به زابلستان خواست شد چپ افکند آوازه و ز راست شد
(سعدی/ دهخدا)،رد گم کردن
-سواری درآمد که من بهمنم درخت کدو را ز ریشه کَنَم(فرهنگنامه)
تهمتن:
-جایی که گوشت نباشد(نیست)چغندر سالار(پهلوان،تهمتن)است(کوچه/حییم/ عوام/دهخدا/بهمنیاری/امثال موزون)،ارزشمند شدن/اظهار فضل
-جایی که میوه نیست،چغندر تهمتن است(اخگر/شکورزاده)،اظهار فضل/ارزشمند شدن/نیاز و احتیاج
-شیر در زنجیر را میزند،خیال میکند تهمتن است(تهرانی/فرهنگنامه)،ضعیفآزاری /خودنمایی
-یکی داستان زد تهمتن بر او که گر مشک ریزد نریزدش بو(فرهنگنامه)،مناعت طبع بزرگان
فرهنگ مردم » شماره 24 (صفحه 165)
دیو:
-مثل دیو سفید(دهخدا)
رخش:
-از رخش چیزی سرش نمیشود نامش فتحخان(افغانی)،لیاقت نداشتن
-حدیث رستم است و رخش رستم(انوری/امثال موزون)،سنخیت/قابلیت
-رستم را هم رخش رستم کشد(کشف الاسرار/مرصاد العباد)،قابلیت و توانایی
-شغال برای رودخانه،رخش برای رستم(کردی)،شایستگی
-مثل رخش(دهخدا/شیرازی)،شجاعت و دلیری
-مردمی باید که بار غم کشد رخش میباید تن رستم کشد(افغانی)،تحمل سختی
رستم:
-از خود ما(از زور من)رستم شدی آخر به ما دشمن شدی(افغانی/هزارهای)،ناسپاسی/ قدرناشناسی
-از رستم شجاعتر است.(نامهء داستان)،دلیری -از زیرکمان رستم گذشته(افغانی)،رشادت و دلیری
-از سیدی پرسیدند:«نسبت به کدام امام میرسد»گفت:«یک رگ از رستم دارم»(هزارهای)، ادعای بیهوده/اصل و نسب نداشتن/پاسخ نابجا -از هفتخوان رستم باید گذشت(تهرانی)، سختی کشیدن/زحمت زیاد کشیدن
-از کبر تو بغلطد رستم و برزو(افغانی)،تکبر و غرور
-اسم بچهاش را میگذارد رستم خودش در میرود(کوچه)،ترسویی
-اگر آب خوب بود،قورباغه رستم میشد(زنجیر پاره میکرد)(کاشانی/شاهرودی)، خاصیت نداشتن
-انگار گرز رستم را شکسته است(شکورزاده)،خودستایی نابهجا/بزرگنمایی/ادعای بیهوده -اینجا تهران است و گرز رستم گرو نان(شکورزاده/کوچه)،مشکلات تهرانی
-اینجا گرز رستم گرو است(شکورزاده/بهمنیاری)،زرنگی/سختی کار/احتیاط
فرهنگ مردم » شماره 24 (صفحه 166)
-این زال،رستم فراوان کشد(ابن یمین)،روزگار/بیوفایی/دنیا گریزی
-با رستم دستان بزند هرکه در افتاد(سعدی/شکورزاده/دهخدا)،ستیزهجویی -باید از هفتخوان رستم رد بشوی(رفسنجانی)،تحمل سختی
-به تدبیر رستم درآید به بند(سعدی/شکورزاده)تدبیر/دانایی
-بیمایه(بیپول)اگر رستم زال است ذلیل است(خراسانی/شکورزاده)فقر و نداری -جنگ دوباره را رستم نکرده(بیرجندی)،ترک دشمنی
-جنگش را رستم کرد،کشتهاش را افراسیاب داد(شکورزاده)،زیاندیدن
-چنین گفت رستم خداوند تاش چو دشمن تراشیدی ایمن مباش(تهرانی)،بخشش بیهوده
-خودش و همین لباس برش،رستم و یک دست اسلحه(رفسنجانی)،فقر و نداری
-خیال میکند گرز رستم را شکسته است(شکورزاده)،ادعای بیهوده/لاف بیهوده
-دانی که چه گفت زال با رستم گرد دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد(دهخدا/ افغانی)کوچک نشمردن دشمن
-در جنب زبا خیر بود رستم زال(مثمر)،خوشزبانی/توسل به زور
-دست رستم را به تدبیر بستهاند(صائب)،تدبیر
-دمل رستم را بر زمین زد(آملی/شهمیرزادی)،قدرتمندی
-رخش باید تا تن رستم کشد(عطار/امثال موزون/دهخدا/تکمله/عوام/شکورزاده/ بهمنیاری/کوچه/نامهء داستان)قابلیت داشتن
-رخش رستم را از چاه کشیده است(کرمانی)،ادعای بیهوده
-رستم را هم رخش رستم کشد(کشف الاسرار/مرصاد)،قابلیت و توانایی
-زمانی که رستم هنر مینمود تفنگهای پنج تیر و برنو نبود(لری)،دگرگونی اوضاع -شیر برفین را چه قدرت،نقش رستم را چه زور؟(صابر همدانی/تکمله)،بیخاصیت بودن/نقش ظاهری
-عینهو کاکا رستم قایم شده(تهرانی)،پنهان شدن/فرار
-قلیان تو و کمان رستم،این هر دو نمیتوان کشیدن(دهخدا/شکورزاده)،قابل استفاده نبودن
-گرسنگی از مرگ رستم بدتر است(خوافی)،سختی گرسنگی
-مثل اینکه فلان رستم را شکسته(کرمانی)،لافزدن/ادعای بیهوده
فرهنگ مردم » شماره 24 (صفحه 167)
-مثل رستم در حمام(دهخدا/عوام/تهرانی/رفسجانی)،خاصیت نداشتن
-مثل رستم(دهخدا/خفری/بختیاری)،قوی
-مثل رستم یک دست(دهخدا/تکمله)،بیخاصیت بودن
-مراغه میدان تو،چوب صندل عصای تو،رستم زال خال تو،قلم زرین برادر تو(کردی)، خیرخواهی
-مگر ک...ر رستم را شکستهای؟(خم کردهای)(بهمنیاری)،غرور داشتن/ادعای بیهوده/ تکبر داشتن
-من آنم که رستم بود پهلوان(کوچه/شکورزاده/تهرانی)،فخرفروشی/لافزنی
-من آنم که رستم جوانمرد بود(کوچه/عوام)،فخرفروشی/لافزنی
-من آنم که رستم هنرمند بود(بهمنیاری)،لافزنی/فخرفروشی
-من آنم که رستم یلی بود در سیستان(تهرانی)،فخرفروشی
-نام رستم به از رستم(خزینه/افغانی/هزارهای)،ناموری رستم
-نقش رسم را چه قدرت،شیر برفین را چه زور؟(صابر همدانی/تکمله)،ظاهرفریبی/ ناتوانی
-نکشد بازوی حلاّج،کمان رستم(امیدی/دهخدا)،ناتوانی/کاردانی و تخصص
-هر آن امرد که گرد باده گردد اگر رستم بود کو...داده گردد(شاهد/نامهء داستان/ خزینه/مثمر)
-کمان رستم را شکسته است(عوام/دهخدا)،بیاهمیت شمردن
زال:
-از صد هزار طفل که مویش چو زر بود سیمرغ،زال را به سوی آشیان بود
(عمادی شهریاری/دهخدا)،شانس
-سیمرغ غم زال خورد(نظامی)،آرزوی بیهوده
-اگر نوادهء زالی،بیارزشی چون بیپولی(شکروزاده)
-زال را زلف سفید است و دل سیاه(آذری)،سنگدلی
سهراب:
-بعد از(پس از)مرگ سهراب،نوشدارو(کوچه)،فرصتسوزی/جبرانناپذیری
-بعد از مردن سهراب نوشدارو؟(عوام/دهخدا/بهمنیاری/تهرانی)،فرصتسوزی/ کار بیفایده/موقع ناشناسی
فرهنگ مردم » شماره 24 (صفحه 168)
-بعد از مرگ سهراب عزاداری کردن است(باخترانی)،فرصتسوزی
-بعد از مرگ سهراب نوشدارو به کار نیاید(هزارهای)،جبرانناپذیری/فرصتسوزی/ دیر شدن
-تا نوشدارو به سهراب رسد،سهراب مرده باشد(افغانی)،تعلل
-داروی بعد از مرگ سهراب(افغانی)،تأخیر ناروا/جبرانناپذیری
-دوا بعد از مرگ به سهراب رسید(تاجیکی)،از دست رفتن فرصت
-مثل سهراب یل(کرمانی)،شجاعت
-مثل نعش سهراب(آمرهای)،قابلیت نداشتن/خاصیت نداشتن
-نوشدارو بعد از مرگ سهراب(انوری/شکورزاده/عوام)،فرصتسوزی/بیفایده بودن
-
نشو دارو که پس از مرگ به سهراب دهند عقل داند که بدان زنده نگردد سهراب
(شکورزاده/دهخدا/شاهد/مثمر/هبلهرودی/بهمنیاری)،فرصتسوزی/بیفایده بودن
سیاوش:
-خون سیاوش است از جوش نمیافتد(اهری)،مکافات عمل
-خون سیاوش به جوش آمد(عوام/کاوش)،کینهتوزی/انتقام
-خون سیاوش است هر سال به جوش آید(نامه داستان)
-شاه ترکان سخن مدعیان میشنود شرمی از مظلمهء خون سیاُووش باد
(حافظ/ بهمنیاری)،بیعدالتی/در قضاوت ناعادلانه
-مثل خون سیاوش دایما به جوش میآید(عوام)،عصبانیت
-مثل خون سیاوش سالی یکبار به جوی میآید(دهخدا)،خشم گرفتن/عصبانیت
-مگر خون سیاوش شده؟(آذری)،سماجت
ضحاک:
-قاتل ضحاک کیست جز پسر آبتین؟(خاقانی/دهخدا) -مار ضحاک است(نامهء داستان)
-از ضحاک صفاکتر است(نامه داستان)
کاوه:
-من آنم که ضحاک را کاوه کشت(شکورزاده)
فرهنگ مردم » شماره 24 (صفحه 169)
منابع و مآخذ
امینی،امیر قلی،(0531-3531)،فرهنگ عوام،اصفهان،دانشگاه اصفهان.
ایزدپناه،حمید،(2631)،داستانها و زبانزدهای لری،تهران،بنیاد نیشابور.
بهمنیار،احمد،(1831)،داستاننامه بهمنیاری،چاپ سوم،تهران،انتشارات دانشگاه.
پاینده،محمود،(4731)،فرهنگ مثلها و اصطلاحات گیل و دیلم،تهران،سروش.
خاوری،محمد جواد،(0831)،امثال و حکم مردم هزاره،مشهد،انتشارات عرفان.
خدیش،حسین،(8731)،فرهنگ مردم شیراز،بنیاد فارسشناسی.
خضرایی،امین،(2831)،فرهنگنامه امثال و حکم ایرانی،شیراز،نوید شیراز.
دبیر سیاقی،سید محمد،(4631)،گزیده امثال و حکم دهخدا،تهران،تیراژه.
دهخدا،علی اکبر،(3631)،امثال و حکم،تهران،امیر کبیر.
دهخدا،علی اکبر،(4631)،گزیده امثال و حکم،به کوشش سید محمد دبیر سیاقی، تهران،تیراژه.
دهگان،بهمن،(3831)،فرهنگ جامع ضرب المثلهای فارسی،فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
سعدی(8631)،گلستان،به تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی،تهران،خوارزمی.
شاملو،احمد((7531-2731)،کتاب کوچه،(11 جلد)،تهران،انتشارات مازیار.
شهرانی،عنایت الله،)2831)،ضرب المثلهای دری افغانستان،تهران،بنیاد موقوفات افشار.
شهری،جعفر،(0731)،قند و نمک،تهران،اسماعیلیان.
شکورزاده،ابراهیم،دوازده هزار مثل فارسی،انتشارات آستان قدس رضوی.
عیوقی،بدرالسادات،(6731)،فرهنگ ضرب المثلها و باورهای مرم اصفهان،تهران، شهید.
فاضلوف،ملاجان،(4591)،ضرب المثلهای تاجیکی،دوشنبه.
کوتنایی،محمد جوادیان و دیگران،(0831)،ضرب المثلها و کنایههای مازندران، تهران،اشاره.
گروسین،هادی،(0731)واژهنامهء همدانی،همدان،انتشارات مسلم.
مولوی،جلال الدین،(9631)،مثنوی معنوی،به تصحیح رینولد نیکلسون،تهران،ولی. هبله وردی،محمد علی،(4231)،مجمع الامثال،ویراستهء صادقکیا،تهران،فرهنگ و هنر. هبلهرودی،محمد علی،(0431)،جامع التمثیل،تهران،علمی.
پایان مقاله
مجله فرهنگ مردم » بهار 1387 - شماره 24 و 25 (از صفحه 162 تا 169)
نویسنده : ذوالفقاری، حسن