١- برخی واژهها در درازنای تاریخ واژگون میگردد و
۲- برخی نیز معنای خویش را از دست میدهد و مفهومی تازه به خود میگیرد و
٣- برخی اگرچه خود در معنی، دیگرگون میشود، اما در واژههای ترکیبی، معنای اصلی خویش را نگه میدارد.
- از واژههای گروه نخست، یکی «وایتی» اوستایی است که در پهلوی «وات» خوانده میشد، در فارسی دری آن را « باد»، در کهکیلویه و نیشابوری «بای»، و در گویش اورامی کردستان آن را «وا» میخوانند. این واژه همان است که در مفهومی دیگر در همه جای ایران، در ترکیب «ای وای» یا «وای بر تو» یا «وای من» به صورت «وای» تلفظ میشود و نیز همین واژه است که در انگلیسی «ویند» خوانده میشود و در زبان فرانسه بدان «وان» میگویند.
«وای» به معنای فرشتهی موکل بر باد در کیشهای آریایی باستان به گونه «وایو» تلفظ شده و در «ریگ ودا» نامهی دینی هندوان، به همین صورت آمده و ستایش شده است و به شکل فرشته موکل در باد و هوا در یشتها نیز «وایو» خوانده شده است، ضمن آنکه به خود باد، چنان که گذشت «وایتی» میگفتند.
۲- از واژههای گروه دوم «افسوس» است که در تمام نوشتههای باستانی از پهلوی و فارسی دری تا قرن هشتم به معنی ریشخند و تمسخر دیده شده است، اما کم کم معنی خویش را از دست داد و اکنون به معنی «دریغ و ابراز اندوه» به کار میرود.
نمونههای نشان دهنده افسوس و فسوس بسیار زیاد است و برای آگاهی در این جا از برخی از آن ها یاد میکنیم :
●از پندنامهی «آتورپات مانسپندان» به زبان پهلوی :
بر کسی نیز افسوس مکنید، چون افسوسگر، افسوس بر باشد.
●از جاماسپ نامه :
مردمان بیشتر به فسوسگری و نابکاری گروند. یا
بد آگاهان بر دین دستوران فسوس بیش کنند.
● از فردوسی، در خواستاری توس از دختر رستم :
به دامادیش کس فرستاد توس تهمتن بدو کرد چندی فسوس
● از سهروردی، شیخ اشراق، در اواخر سده ششم :
مراه نا اهل بود. بر من بخندید و افسوس پیش آورد و سفاهیت پیش آورد و سفاهیت آغاز نهاد و عاقبت دست به سیلی دراز کرد.
●از سعدی، قرن هفتم :
سخن اندیشه گوی و معنی دار. چنان که اگر جای دیگر باز گویند، طاعنان را مجال فسوس نباشد.
●و از حافظ در سده هشتم :
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان ! گفت کای عاشق شوریده من خوابت هست ؟
٣- بهترین نمونه از گروه سوم، سه واژهی «میان»، «کمر» و «کمربند» است.
« میان» که امروز معنی «بین» یا «واسط» را به خود گرفته است بخشی از پیکر است :
میانت را و مویت را اگر صد بار پیمایی میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد
و بندی که به «میان» بسته میشود « کمر» بوده است :
سیاوش بیامد کمر بر میان سخن گفت با من ، چو شیر ژیان
از این شعر پیداست که شخصی که آهنگ خدمتی داشته است، کمر به میانمیبسته است،
البته خدمت کاران و بندگان، بنا به موقعیتی که در خدمت سردار خویش داشتهاند، به چند گونه خویش را در بند یا مقید فرمانهای او نشان میدادهاند :
الف ) دختران دست بند به دست میکردهاند، که یعنی من دست بسته و فرمانبر توام :
پرستار، پنجاه ، با دست بند به پیش دل افروز تخت بلند
ب ) دختران و پسران گوشواره به گوش میبستهاند که یعنی ما گوش به فرمان توایم :
همان طوق کیخسرو و گوشوار همان یا گیو گوهر نگار
علامت بندگی با داشتن گوشوار، هنوز در عبارت «غلام حلقه به گوش» بر جای مانده است.
پ ) بستن طوق به گردن، که گردن ما به فرمان توست که مثال آن در شعر پیش آمده است.
ت ) بستن کمر در خدمت سردار، که یعنی ما همواره آماده به خدمت هستیم.
تو فرند من باشی و من پدر پدر پیش فرزند ، بسته کمر
یا :
مرا گر پذیری تو با پیر سر ز بهر پرستش ببندم کمر
که هردو شعر از پیام و نامهی افراسیاب به سیاوش برای پذیرفتن او در توران زمین است.
پس آن کسی که کمر میبندد، بنده و خدمت گذار استو در این شعر معروف، این معنی به خوبی، خویش را نشان میدهد :
ای امیری که امیران جهانت خاص و عام بنده و مولای هستند و کمربند و غلام
که در آن، کمربند به معنی بنده همراه با سه واژهی مترادف خودآمده است.
علامت بندگی با کمر را هنوز در عبارت «نوکر کمر بسته» به زبان میآوریم ! و از این عبارات و واژههای مرکب در فارسی بسیار است که به کمک آن ها میتوان به معنی اصلی و ریشه آن ها پی برد.
یکیدیگر از واژهها از گروه سوم که معنی معادل خویش را تقریبا از دست داده است فعل «پرستیدن» است که البته معنی خویش را هنوز در واژهی« پرستار» به خوبی حفظ کرده است.
می دانیم که از ریشهی گذشتهی فعل، با افزودن پسوند «ار» ، اسم فاعل پدید میآید مانند :
خریدن خرید خریدار
آموختن آموخت آموختار
به همین شیوه در زمان باستان از فعل پرستیدن، اسم فاعل پرستار پدید آمده است. پرستار به معنی خدمتگذار و پرستیدن به معنی خدمت کردن بوده است.
در یکی از شعرهای پیشین (الف) از پرستاران ِ با دستبند یاد شد و اینک چند نمونه دیگر :
فردوسی می گوید:
به کاخ اندرون پرستار وش بر شاه بر دست کرده به کش
و نیز این شعر از نظامی :
چو باشد گفتگوی خواجه بسیار به گستاخی پدید آید پرستار
به گفتن با پرستاران چه کوشی سیاست باید اینجا یا خموشی
و این گفتار به روایت عطار نیشابوری :
« گفت اصحاب دنیا را خدمت، پرستاران و بندگان کنند و اصحاب آخرت را خدمت، احرار و بزرگواران کنند».
که در این سخن پرستار و بنده در کنار هم و به یک معنی در برابر آزادو بزرگوار آمده است.
می دانیم که از ریشهی فعل با افزودن «نده» نیز صفت فاعلی پدید میآید مانند :
گفتن گوی گوینده
«پرستنده» نیز به همین معنی پرستار، یعنی کسی که خویشکاری او (وظیفه اش) خدمت کردن است، بوده است و شعر زیر از پندهای بزرگمهر است به انوشیروان :
پرستنده شاه بد خور ز رنج نخواهند تن و زندگانی و گنج
و نیز این شعر که گفتگوی رودابه است با خدمتگذارانش، هنگامی که زال راز دلدادگی خویش را با آنان در میان میگذارد :
ورا پنج ترک پرستنده بود پرستنده و مهربان بنده بود
بدان بندگان خردمند گفت که بگشاد خواهم، نهان از نهفت
شما یک به یک راز دار منید پرستنده و غمگسار منید
همچنین با افزودن «ش» از ریشهی فعل، اسم مصدر پیدا میشود، که به معنای مصدر است. یعنی پرستش نیز به معنی خدمت کردن در ادبیات فارسی دری آمده است :
مرا که پذیری تو با پیر سر ز بهر پرستش ببندم کمر
و خود مصدر نیز به همین معنی آمده است :
به بالای سرو و به رخ چون بهار به اندرز پرستیدن شهریار !
گاهی نیز دخترکان پرستار به همسری خواجگان خود در میآمده اند و در چون این پیوندی فرزندان آنان پرستار زاده نامیده میشدند و سرودهی فردوسی در زیر به زمانی باز میگردد که مهران، ستاد را برای خواستاری دختر خاقان چین گسیل میدارد و گوشزد میکند که از میان دختران خاقان آنان را برگزین که فرزند خاتون و ملکه باشد و نه فرزند پرستاران خاقان :
پرستار زاده نیاید به کار اگر چند باشد پدر شهریار
اکنون که معنی پرستیدن و پرستار و پرستنده روشن شد، به واژههای ترکیبی آن ها می نگریم.
پرستار ِ خانه : واژهای که امروز خدمتکار، یا کلفت خوانده میشود،
مهتر پرست : به معنی کسی که خدمت بزرگتر از خود را میکند، در شعری که دربارهی تخت تاقدیس و جایگاه مهتران و کهتران در آن تخت آمده است :
چو بر تخت پیروزه بودی خردمند بودی و مهتر پرست
و باز :
بیاید یکی مرد مهتر پرست بفرمود، تا اسب او را ببست
خسرو پرست: بندگان و خدمتکاران ویژهی پادشاه، در سرودهای که شکار رفتن خسرو پرویز را میرساند، آمده است :
هزار و سد شست خسرو پرست پیاده همی رفت، ژوبین به دست
شهپرست: به همان معنی در هفت پیکر نظامی :
نامه را مهرخود نهاد بر او شرح و بسطی تمام داد بر او
به پرستندگان خویش سپرد تا برانش چنان که باید برد
شه پرستان که مهر شه دیدند وآن سخن های نغز بشنیدند
باز گشتند، سوی خانه خویش صورت شاهِ نو نهاده به پیش
د َر پرست : به معنی خدمتگزاران دربار. در شعری که دربارهی داد بهرام گور، و پخش کردن گنج جمشید به ارزانیان (مستحقان، درخوران) آمده است :
هر آنگه که از زیردستان ما زدهقان و از درپرستان ما
بنالد یکی کهتر از رنج ما مبادا سر و افسر و گنج ما
و باز در سرودهای دربارهی خیزش ایرانیان در برابر قباد، و به یاری سوفزای سردار رشید دربند آمده است :
چنین گفت پس شاه، با رهنمون که : یارند با او همه تیسفون
همه لشگر و زیر دستان ما زدهقان و از در پرستان ما
پرستندهی بیشه: به معنی باغبان، در شعری که در آن فرانک ، فرزند خردسال خود فریدون را از ترس ستم ضحاک به او میسپارد :
پرستندهی بیشه و گاو نغز چنین داد پاسخ بدان پاک مغز
که چون بنده در پیش فرزند تو بباشم پذیرندهی پند تو
که در این شعر به ویژه پرستنده هم به بیشه برمیگردد و هم به گاو،زیرا که هردو برای برجای ماندن نیاز به پرستاری یا خدمت دارند.
میپرست : کسی که میباید به خم می خدمت کند تا آن به کار رسد :
از آنجا بیامد به جای نشست یکی جام میخواست از میپرست
و نیز در داستان پذیرایی ماهیار از بهرام گور که به ناشناس به خانهی او رفته و او ندانسته شب دوش را با بهرام رامش کرده بود :
که مندوش پیش شهنشاه ، مست چرا گشتم و دخترم میپرست
گلپرست : کسی که میبایستی به گلستان خدمت کند، تا گل به بار آید :
نگه کرد دستان ز تخت بلند بپرسید : کاین گل پرستان کهاند !
مهمانپرست : کسی که از میهمان پرستاری میکند، در شعری در وصف انوشیروان :
به رزم اندرون، ژنده پیل است، مست به بزم اندرون گرم و مهمانپرست
یا در شعر نظامی در پرستش خسرو از شکراسپهانی :
بپرسیدش که تو مهمان پرستی به خلوت با چو من مهمان نشستی ؟
بت پرست : کسی که در بت خانهها خدمت بتها را و از آن ها نگهداری میکرده است، چرا که بت نیاز به خاک روبی، نظافت، تعمیر و ... دارد و این شعر از داستان زال و مهراب است. هنگامی که مهراب او را برای رامش به خانه ی خود فرا میخوانده و زال میگوید :
نباشد بدین گفته همداستان همان شاه، چون بشنود داستان
که ما می گساریم ومستان شویم سوی خانهی بتپرستان شویم
آتش پرست : نیز لقب کسانی بوده است که در آتشکدهها به پرستش یعنی مراقبت از آتش میپرداختهاند تا مبادا خاموش شود و آتشپرست، پاژنام ( لقب) ایرانیان پیش از اسلام یا پاژنام زرتشتیان نیست !
به این بیت از دقیقی که خود کیش زرتشتی داشته است بنگرید :
چو پیروزی شاهتان بشنوید گزیتی به آتش پرستان دهید
یعنی ای مردمان زردشتی ایران، شما هنگام شنیدن داستان پیروزی شاه خویش، به آذرپرستان آتشکدهها کمک مالی کنید !
زندگی اجتماعی کم کم به افراد فهماند که بایسته نیست در همهی خانهها خود همواره از آتش پرستاری کنند تا آتش نمیرد. از این رو در هر روستا یا شهر،خانهای را برای نگاه داری همیشگی آتش در نظر گرفتند و در این آتشکدهها افرادی را به پرستاری و پرستیدن ( خدمت کردن به ) آتش گماردند و اینانند که با پرستش ( خدمت به) آتش از آن نگاهداری میکنند تا جان و روان مردمان شهر و روستا از دیو زمستان گزند نبیند !
و باید دانست که آیین نگاهداری از آتش از زمان هوشنگ است و ویژهی زمان زرتشت نیست
و چون سخن به اینجا رسید، باید افزود تمام کسانی که در صفهای دراز نفت میایستند تا در تمام دوران زمستان اجاق و چراغ و بخاری خانهشان روشن بماند، همه همان کاری را میکنند که آریاییان باستانی برای روشن نگاه داشتن اجاق خانه خود میکردند. یعنی امروز تمام شرکتهای گاز، گازرسانی، نفت، گازوئیل، کارکنان پمپها و پالایشگاهها، سدها، توربینها و ... به پرستش و خدمت به نفت و گاز و وسایلی مشغول هستند که آتش و گرما و نور پدید میآورند و از این رو همهی آنها از دیدگاه واژه ی فارسی و کاربری آن، آتشپرستند.
| |||
░░░ | |||
درباره ی واژه ها ی «زن»، «بانو» و «دوشیزه» واژهی «زن» در زبان پهلوی، که زبان هنگام اشکانیان و ساسانیان بوده است، به گونهی «کن» خوانده میشده، که آن خود؛ از کـَئینی (کَ ای نی) زبان اوستایی ( کهنترین زبان آریاییان جهان ) همچون زبان سانسکریت برگرفته شده است. این واژه نیز از ریشهی «کن» اوستایی که به معنی «خانه» بوده برآمده است، و برابر است با : دارندهی خانه [ صاحبخانه ]. ریشهی «کن» اوستایی، یک برابر دیگر نیز دارد که «دوست داشتن» باشد ! و چون آن که از ریشهی نخستین آن برمیآید، این واژهی چند هزارسالهی ایرانی، ریشه در هنگام درازآهنگ مادرسالاری در ایران (و جهان) دارد، و زیباترین داستان را از کوششهای مادران از آن هنگام که مردمان، همچون دیگر جانوران در رمههای بزرگ میزیستند و نرم نرم برای گریز از سرما خانه سازی را آغاز کردند، باز میگوید. گروه مردان و پسران را گاهگاه آرزوی دیدار زنان و خواهران و دختران برمیخاست و آنان را به سوی خانه و کن و دهکده ی خود میکشاند و از آنجا که آرامشی که در خانهها روان بود، برایشان سخت دوست داشتنی مینمود، ریشهی دوم واژه ی «کن» که دوست داشتن باشد، پدیدار گردید، و واژهی پهلوی «کنیچک» (کن ای چک) از همین ریشه است که در فارسی به «کنیزک» دگرگون گردیده و برابر است با «دوست داشتنی کوچک». اما با گذر روزگار و با گسترش کار جهان در زمانهای پسین و با گذر از دوران مادر سالاری به پدر سالاری، نرمک نرمک، و به پاس بزرگداشت پایه گذاران فرهنگ مردمی که زنان و مادران بودند، از سوی مردان، پاژنامها ( لقب ها)ی دیگر برای زنان پدیدار گردید. نخستین ِ این نامها «نائیریکا» است که در زبان اوستایی، برابر با «زن پهلوان» می باشد، ریشهی این نام، واژهی «نرَ» در اوستا است که پهلوان و زورآور بوده و گونهی نرینهی آن در نام یکی از بزرگترین پهلوانان ایران یعنی «نریمان» نیای رستم جهان پهلوان وجود دارد و از آنجا که در زبانهای کهن آریایی، واژهها دو گونهی نرینه و مادینه، و یک گونهی میانه داشته اند، واژهی نر ِ نرینه به گونهی«نئیری» و مادینه ی آن «نائیریکا» خوانده میشده است. پاژنام دیگر زن در زبان فارسی «بانو» است که در زبان پهلوی «بانوک» خوانده میشده و در زبان کهن اوستایی خود را بهگونهی فارسی مینمایاند. ریشهی این واژه «بان» اوستایی است، برابر با فروغ و روشنایی، و از آنجا که «ن» در واژهها به «م» دگرگون میشود، «بان» اوستایی نیز «بام» گردید، که در واژهی آمیختهی «بامداد»(= هنگام روشنایی)، و یا دهندهی روشنایی و فروغ سپیده دم، خویش را نگاهداشته است، و بر این بنیاد «کدبانو» «روشنایی خانه» است و اگرچه امروز کم تر کاربرد دارد، در نوشتههای تا سدهی هشتم و نهم همهجا به همینگونه آمده است، و چون «کد» نیز به «کی» برگشته است در چند گویش امروز ایران گونهی «کیوانو» هنوز بر زبان میرود. واژی دیگر که ایرانیان برای دختران بر زبان میآورند، «دوشیزه» است که در زبان پهلوی «دوشیچک» (دو شی چک) خوانده میشده است که خود؛ از ریشهی«زوش» اوستایی به معنی دوست داشتن برآمده و بر روی هم «دوست داشتنی کوچولو» است، همانکه در واژهی کنیزک هم نهفته است. درباره ی واژه ی آریا و ایران آن گروه از آریاییهایی که مهاجرت نکردند و در «ناف جهان» که به زبان اوستایی اَیریانه وئیجنگ (airyana-vaējangh) خوانده میشد، ساکن ماندند، با نام ایرج مشهورند و ایرج (eraj) که به زبان پهلوی (erech) خوانده میشود، مخفف واژه ای اوستایی است که به پهلوی و پارسی دری «ویج» تلفظ میشود و مرکز جهان معنی میدهد. واژهی « ایران » که در پارسی میانه به شکل «اران» (erān) بوده است، برگرفته از شکلهای قدیمی واژه ی «آریانا»، یعنی سرزمین آریاییهاست. واژهی «آریا» در زبان اوستایی به صورت «اَیریه» (airya) ، در پارسی باستان «اَریه» (āriya) و در سنسکریت به شکل «آریه» (arya) به کار رفته است و «ایریه» و «اریه» سپس در زبان پهلوی و پارسی دری به شکل «ایر» (ēr) درآمده است. « ایر» در واژه بهمعنی «آزاده» و جمع آن «ایران» بهمعنی «آزادگان» است. ایرانیان در نوشتههای پهلوی ساسانی، خود را به این نام و میهن خود را «ایران» (ērān) نامیدند. در شاهنامه دربارهی پسر سوم فریدون میخوانیم : مر او را که بُد هوش و فرهنگ و رای مر او را چه خوانند ؟ ایران خدای ایران در اینجا جمع «ایر» یعنی آزادگان و «ایران خدای» به معنی پادشاه آزادگان است. ایرانیان و آریاییان هند که زبان های آنان در روزگاران کهن به یکدیگر بسیار نزدیک بوده است، خود را به این نام خواندهاند.(سیمای ایران تألیف ایرج افشار، ص ۶۷-۶۸-۶۹) در مورد کشورهای دیگر و اقوام آریائی که به اروپا مهاجرت کردند و نام ایران را نگاه داشتند، میتوان «ایرلند» را نام برد. بخش نخست نام کشور ایرلند که در خود زبان ایرلندی «eire» نامیده میشود نیز همین واژه است.
شکلی دیگری از ایران «اریان» است که در کتاب تاریخ پیامبران و شاهان از «حمزه اصفهانی»، دانشمند سدهی چهارم آمده است. او از مملکت «اریان» و هم «فرس» و به بیان دیگر «اریان» نام میبرد و میگوید که ایشان پارسیاناند.(حمزه اصفهانی. تاریخ پیامبران و شاهان، ص ۲) شکل «اریان شهر» نیز به جای «ایران شهر» در کتاب التنبیه و الاشراف، تألیف «ابوالحسن علی مسعودی»، مورخ سدهی چهارم نیز دیده شده است.(ابولحسن مسعودی، علی.التنبیه و الاشراف، ص ٣۸-٣۹) ایران به جز در معنی آزادگان، همچنین منسوب بهمحل آنان بوده و به جایگاه آریاییان نیز گفته میشده است و هماکنون نیز گفته میشود. بخشی از پیام کیخسرو به افراسیاب چون این است: به ایران زن و مرد لرزان به خاک خروشان ز تو پیش یزدان پاک که در این بیت : ایران بهمعنی کشور آریاییان است، یا : دریغ است، ایران که ویران شود کنام پلنگان و شیران شود ابوسعید ابوالخیر در این چهارپاره (رباعی) خود ایران را به معنی جمع «ایر» آورده است : سبزی بهشت و نو بهار از تو برند آنی که به خلد یادگار از تو برند
|
از : آریا بوم