«همت»؛ براق هفت وادی سلوک
چکیده
در زبان فارسی همّت به معنای قصد،اراده،کوشش و بلندنظری است،امّا از نظر عارفان یکی از مقامات سیر و سلوک است؛به عبارت دیگر بال پرواز سالک برای رسیدن به دولت عالی است.همّت،عامل حرکت و کار و دستیابی به نعمتهاست و موجب تقویت اراده و قدرت صبر و تحمل مصائب میشود.مصادیق بلند همتی عارفان تنها ترک دنیا و آخرت نیست بلکه سر منزل همّت عارفان خداوند متعال است.گرچه ممکن است بعضی از رهروان،بیمجاهده و بدون طی مراحل دشوار سیر و سلوک با عنایت خداوندی به مقصود برسند،داشتن همّت این امر،برای این دسته نیز الزامی است زیرا همّت افراد جهت حرکت را معین میکند و توفیقات و تأییدات از جانب حق موانع و عوایق را رفع میکند و رسیدن را شتاب میدهد. همّت بلند تنها به اموری که در توان است متوجه نمیشود بلکه به اموری فراتر از توان نیز مصروف میگردد.
عارفان صاحب همت را بالاتر از صاحب اراده و مجاهده دانسته و گفتهاند صاحب همت را سکونی نیست و ارزش هرکس به قدر همت اوست.
کلید واژه:
همت عارفان،بلندنظری،ترک دنیا و آخرت،سلوک.
آیا چنانکه در زبان فارسی رایج است و در اغلب فرهنگهای لغت نیز آمده،«همت»به معنی قصد،خواست،ارده قوی،بلندنظری،کوشش(افریقی مصری،1408 هـ.ق؛فراهیدی 1414؛ خوری شرتوتی،1374:جزء خامس ص 1374)و امثال اینهاست؟یا در تعریفی جامعتر،آیا به معنی داشتن خواست متعالی و اراده عملی و قوی برای به دست آوردن آن است؟یا چنانکه دریافت مقاله:7/2/1383 تاریخ پذیرش نهایی:23/3/83
پژوهشهای ادبی » شماره 3 (صفحه 8)
بعضی از مشایخ و عرفا گفتهاند،همّت یکی از وادیهای سلوک عرفانی است؟(کاشانی،1354: ص 93)یا بنابر سخن بعضی دیگر،همت به منزله پروبال پرواز برای انسان به سوی مقصدی ع الی است؟«المرء یطیر بهمته،کالطیر بجناحیه»(نیشابوری،بیتا:ص 75؛رازی، 1373:ص 424)
پروبال است همت انسان مرد بیهمت است چون حیوان
(سلطان ولد،1376:ص 270)
یا بنا به تعبیری دیگری،براق عارفان است برای رسیدن به کمال و حقیقت؟
«یسمی براق العارفین الی العلی علیه صعود الروح نحو الحقیقه»
(جیلی،1390 هـ.ق:جزء ثانی ص 34)
یا اینکه بنابر تعریف محققان متون عرفانی،همت نوعی جهتگیری عملی است؟«همت داعیهای است که طالب را تنها متوجه به مقصود واحد میدارد و از توجه به جز آن منصرف میکند،دل بستن به طلب مقصود،چنانکه صاحب آن از این جستجو صبر نتواند کرد».(زرینکوب،سرنی،1372:ص 199)
اگر بدین منظور به متون ادبی و عرفانی نظر بیفکنیم به شواهد فراوانی از این معانی بر خواهیم خورد که بسیار متنوع و حتی گاه ظاهرا باهم متضاد هستند.ما در اینجا برای نمونه به چند مورد از آنها اشاره میکنیم و خواهیم کوشید نهایتا به مفهوم واحدی دست یابیم که به نوعی در همه این کاربردها مشترک است.
بلندنظری
در کاربرد عمومی اهل زبان،«همت»،بیشتر به معنی بلندنظری و اراده عملی برای به دست آوردن مطلوب عالی به کار میرود.این کاربرد،نمونههای فراوانی است که در اینجا فقط به ذکر چند نمونه بسنده میشود:
یکی از علمای اخلاق در تفسیر معنی«همت بلند»نوشته است:هنگامیکه اسکندر رومی (323 ق.م)به قصد جهانگشایی آماده حرکت شد،متفکر بود،استادش ارسطو(384 ق.م) علت تفرقه درونش را پرسید،گفت:«چون عرصه جهان از این فراختر نیست،شرم میدارم از این قدر حرکت نمودن»(نیشابوری،بیتا:ص 75).وی نمونه دیگری را نیز از سخن یعقوب لیث صفاری(265 هـ.ق)نقل میکند که در آغاز به کار رویگری اشتغال داشت و نهایتا به سلطنت رسید.
گفتهاند از وی پرسیدند تو چگونه بدین کشورگیری و کارهای بزرگ اقدام کردی؟«گفت مرا دریغ آمد که جان شریف و عمر عزیز در معالجت و اصلاح دو من،روی به فنا برسانم»
پژوهشهای ادبی » شماره 3 (صفحه 9)
(نیشابوری،بیتا:ص 76-75).بنابراین در تفسیر این عالم اخلاق،همت به معنی پرداختن به امور بزرگ و قانع نبودن به کارهای کوچک و بلندنظری به کار رفته است.
در نظر عموم مردم نیز داشتن نظر بلند و خواست متعالی و اراده عملی برای به دست آوردن آن،حتی اگر مقصود دست نایافتنی باشد،همت خوانده میشود؛چرا که شخصیت هرکس به قدر همتش اوج میگیرد و حرکتش بر مبنای نوع مطلوبش،شکل مییابد. ابو القاسم جنید(297 هـ.ق).گفته است«هیچ شخصی بر هیچ شخصی سبقت نگیرد و هیچ عمل را بر هیچ عمل پیشی نبود و لکن پیشی آن بود که صاحب همت بر همتها دیگر سبقت گیرد و همتها از اعمال غیری در پیش شود»(عطار،تذکرة الاولیاء،1355:ص 440)به بیان دیگر ارزش هر شخص به قدر همت اوست و مرتبه و جایگاه او در بین دیگران بر آن مبنا تنظیم میشود.
مولوی(672 هـ.ق)به نقل از مفسران در تفسیر سوره
«اذا جاء نصر اللّه...»
گفته است؛ همت عالی پیامبر اکرم آن بود که تمام عاتلمیان را مسلمان کند و چون از رحلت خود آگاهی یافت،گفت:عمرم کفاف نداد همه عالمیان را مسلمان کنم.«حق تعالی گفت غم مخور در آن ساعت که تو بگذری ولایتها و شهرها را که به لشکر و شمشیر میگشودی،جمله را بیلشکر مطیع و مؤمن گردانم و اینک نشانش آن باشد که در آخر وفات تو خلق را بینی از در میآیند گروهگروه مسلمان میشوند»(مولوی،فیه ما فیه،1369:ص 77).
اما شیخ فرید الدین عطار نیشابوری(618 هـ.ق)از این هم فراتر رفته است و با نقل داستان تمثیلی پیرزن مصری که با چند رشته ریسمان دسترشت خود،مشتری یوسف شد در صدد برآمده است این معنا را بیان کند که اگر صاحب همت بلند بداند که به مقصد نمیرسد، باز هم از تلاش و کوشش برای دست یافتن به خواست خود دست نمیکشد،بنابراین به چنین شخصی بلندهمت،گفته میشود.زیرا در همین داستان وقتی بردهفروش از پیشنهاد پیرزن برای خرید یوسف به خنده درمیآید از پیرزن میپرسد:صدها گنج در بهای یوسف میپردازند،تو چگونه میخواهی با چند رشته ریسمان او را بخری؟پیرزن در پاسخ میگوید:
پیرزن گفتا که دانستم یقین کاین پسر را کس بنفروشد بدین لیک اینم بس که چه دشمن چه دوست گوید این زن از خریداران اوست هر دلی کو همت عالی بیافت دولت بیمنتها حالی بیافت
(عطار،منطق الطیر،1373:ص 173)
یعنی اصل این است که آدمی دارای همت عالی باشد و تا همت عالی نداشته باشد،به دولت عالی دست نمییابد.رضی الدین نیشابوری(589 هـ.ق)نقل کرده است که نزد
پژوهشهای ادبی » شماره 3 (صفحه 10)
ابو القاسم قشیری(465 هـ.ق)حکایت کردند که ابو یزید بسطامی روزی چنین گفت:«کنت ارید الباحة ان اسأل اللّه تعالی،ان یعفو عن کافة عباده و لکنّی استحیت ان انبسط بهذا القدر من الحاجة،دوش میخواستم از کرم ربوبیّت در خواهم تأویل غفران بر جرایم خلق اولین و آخرین پوشد و لکن شرم داشتم که بدین قدر حاجت با کرم حضرت مباسطت نمایم،گفت: بهذه الهمة نال ما نال،با این همت بر اوج شرف رتبت پرواز کرده است»(عطار،تذکرة الاولیاء،1355:ص 185).
عامل حرکت
مولوی پیدایش همت بلند را ناشی از شناخت درست میداند.شمس الدین احمد افلاکی به نقل از مولوی میگوید«الدّعاء مخ العباده یعنی همت بلند و همت بلند از شناخت خیزد؛گفت به دنیا و آخرت دست نیالایم،پس هرچند شناخت بیش بود،همت بلندتر،اقربکما احسنکما بیظنّا»(افلاکی،1362:ص 312).
قدر همت باشد آن جهد و دعا لیس للانسان الا ما سعی واهب همت خداوند است و بس همت شاهی ندارد هیچ خس
(مولوی،مثنوی،1379:4/12-2911)
سنایی(545 هـ.ق)همت را عامل حرکت و کار و به دست آوردن نعمت میداند و میگوید:
کار در بند همت من و توست نشوی خوار تا نباشی نیست
(سنایی،1359:ص 112)
مولوی نیز رابطه نعمت با همت را تایید گرده است:
آنک بیهمت چه با همت شده وانک با همت چه با نعمت شده
(سنایی،1359:ص 112)
عطار نیز همت را کلید کامیابی هر دو جهان خوانده است:
هر که را شد همت عالی پدید زود یابد هر دو عالم را کلید هر که را یک ذره همت داد دست کرد او خورشید را زان ذره پست
(عطار،منطق الطیر،1373،ص 172)
پژوهشهای ادبی » شماره 3 (صفحه 11)
مولوی در مقابل درخواست حسام الدین چلبی برای ادامه مثنوی،همت عالی وی را عامل حرکت و صعود این اثر توصیف کرده است:
همت عالی تو ای مرتجا میکشد این را خدا داند کجا
(مولوی،مثنوی،1379:4/2)
عاشقی کالوده شد در خیر و شر خیر و شر منگر تو در همت نگر
(مولوی،مثنوی،1379:6/135)
ابو بکر صیدلانی(قرن 4 هـ.ق)در پاسخ کسی که میخواست تا او را وصیتی کند،گفت «همت،همت که همت مقدم همه اشیاء است و مدار جمله اشیاء بر اوست و رجوع جمله اشیاء به اوست»(عطار،تذکرة الاولیاء،335:ص 721).از قول ابو الحسن خرقانی(425 هـ.ق) نیز نقل شده است که«با خدای،بزرگ همت باشید که همت همه چیزی به تو دهد مگر خداوندی،و اگر گوید خداوندی نیز به تو دهم بگویی که دادن و دهم صفت خلق است» (عطار،تذکرة الاولیاء،1355:ص 699).
در نظر عرفا نه تنها همت با اراده قوی و قدرت حرکت عجین شده که قدرت صبر و تحمل مصائب را نیز آسان میسازد.ابو الحسن نوری(295 هـ.ق)گفته است:«پیری ضعیف را دیدم و بیقوّت که تازیانه میزدند و او صبر میکرد،پس به زندان بردند،من پیش او رفتم و گفتم:تو چنین ضعیف و بیقوت که به تازیانه میزدند،چگونه صبر کردی بر آن تازیانه؛گفت: ای فرزند به همت،بلا توان کشید نه به جسم»(عطار،تذکرة الاولیاء،1355:ص 472).
درگذشتن از دنیا و آخرت
در نظر عرفا ترک دنیا از مصادیق بلندهمتی نیست،بلکه ترک دنیا و آخرت،هر دو لازمه داشتن همت بلند است.محمد بن منور در اسرار التوحید نقل کرده است که«حدیث یکی از ابنای دنیا برفت،خواجه علی خبّاز گفت:آری او مردی باهمت است،شیخ ما گفت:جوانمردی باید آن را همت نگویند،آن را منیّت گویند.آنک مال نفقه کند آن را منیّت گویند،نه همت؛ صاحب همت آن بود که اندیشه او بدون خداوند به هیچ چیز فرونیاید»(میهنی،1367:ص 280).
در تذکرة الاولیاء آمده است:«بعد از وفات ابو الحسن پوشنگی(347 هـ.ق)درویشی بر سر خاک او میرفت و از حق تعالی،دنیا میخواست،شب ابو الحسن را به خواب دید که گفت:ای درویش چون بر سر خاک ما آیی،دنیا مخواه،اگر دنیا میخواهی بر سر خاک
پژوهشهای ادبی » شماره 3 (صفحه 12)
خواجگان دنیا رو،چون اینجا آیی،همت از دو کون منقطع گردان»(عطار،تذکرة الاولیاء،1355: ص 523).مولوی همت را پر گذشتن از دنیا و آخرت دانسته است:
حبهای را گر بیابد سر نهد وین ز گنج زر به همت میجهد
(مولوی،مثنوی،1379:4/3133)
فرق بین مجاهده و همت
به خلاف آنچه در عرف رایج است و همت،خواست و اراده قوی معنی میشود،اساسا در متون عرفانی،همت را به مفهوم«خداخواهی مطلق»به کار میبرند و صاحب همت، کسی را میدانند که صاحب ارادت نباشد؛یعنی از مرحله اراده و مجاهده درگذشته باش.ذو النّون مصری(425 هـ.ق)گفته است:«صاحب همت اگرچه کژ بود،به سلامت نزدیک است و صاحب ارادت اگرچه صحیح است او منافق است؛یعنی آنکه صاحب همت بود،او را ارادت آن نبود که هرگز سر به هیچ چیز فرود آورد،که صاحب همت را خواست نبود و صاحب ارادت زود راضی گردد و جایی فرود آید»(عطار،تذکرة الاولیاء،1355:ص 149).
جعفر خلدی(343 یا 348 هـ.ق)همت را غیر از مجاهدت دانسته و گفته است:«شریف همت باش،به همت شریف به مقام مردان توان رسید،نه به مجاهدت»(عطار،تذکرة الاولیاء، 1355،ص 553).
مولوی همت را از مراقبه و مجاهدت بالاتر دانسته است:
هین مراقب باش گر دل بایدت کز پی هر فعل چیزی زایدت ور ازین افزون ترا همت بود از مراقب کار بالاتر بود
(مولوی،مثنوی،1379:4/2466)
ابو علی دقّاق(405 یا 412 هـ.ق)به نوعی بین مجاهدت و همت را جمع کرده و آنها را مراحل مختلف در طول یک مسیر دانسته است،ولی در نظر او نیز سر منزل نهایی همت،همان رسیدن به مقام جمع در محضر خداوند است.او گفته است:«ارادت و همت امانت حق است پیش ارباب بدایت و اصحاب نهایت.ارباب بدایت به ارادت طاعت مجاهده توانند کرد و اصحاب نهایت به همت به مکاشفه و مشاهده توانند رسید و همت چون کیمیاست طالب مال را و همت قراری است بیآرام که هرگز ساکن نشود نه در دنیا و نه در آخرت»(عطار،تذکره الاولیاء،1355:ص 655).وی مرید بیهمت را معطل معرفی کرده است:«چون مرید مجرد بود در بدایت از همّی و در نهایت از همّتی او معطل بود و همّ آن است که مشغول گرداند ظاهر او را به ع بادت و همت آن است که جمع گرداند باطن او را به مراقبت»(عطار،تذکرة الاولیاء، 1355:ص 653).
پژوهشهای ادبی » شماره 3 (صفحه 13)
خداخواهی
چنانکه گذشت عرفا در اصل،همت را به خداخواهی صرف معنی کردهاند.یحیی معاذ رازی (285 هـ.ق)گفته است«خدای عزّ و جلّ از آن کریمتر است که عارفان را دعوت کند به طعام بهشت که ایشان را همتی است که جز به دیدار خدای عزّ و جلّ سر فرود نیاورند» (عطار،تذکرة الاولیاء،1355:ص 364).
ابو عبد اللّه احمد بن یحیی بن الجلا(306 هـ.ق)گفته است:«همت طلب خداوند است و آنچه دون آن است همت نیست»(عطار،تذکرة الاولیاء،1355:ص 632).
پیش با همت بود اسرار جان از خسان محفوظتر از لعل کان
((مولوی،مثنوی،1379:5/2055)
درجات و مراتب همت
عبد الرزاق کاشانی دو نوع درجهبندی از همت ارائه کرده است که در یکی به جنبه سلبی و در دیگری به جنبه اثباتی آن توجه نموده است.در درجهبندی نخست به مواردی اشاره کرده که صاحب همت باید از آنها دوری ورزد و آن را به سه درجه تقسیم کرده است:
الف)عدم بخل و عدم کوتاهی نسبت به«توجه،توکل و شوق به حضرت حق».
ب)مغرور نشدن به علم و علم خود و اسباب وسائط فیض که خود از مهلکات هستند.
ج)عدم قناعت به مقاماتی مانند توکل،رضا،ارادت و تجلیات نوری که از مواهب حق هستند به گونهای که توجه او فقط معطوف به وصال حق باشد.
وی در مرتبهبندی اثباتی،سه مرتبهای را که صاحب همت به ترتیب از آنها عبور میکند، چنین نامیده است:
«همهء الافاقه-نخستین درجه همت که طلب باقی و ترک فانی است.
همهء الالفه-درجه دوم همت که سبب ایجاد الفت و توجه به وعدههای خداوند در پاداش شود و بدان مشغول گردد.
همت ارباب الاهمم العالیه-درجه سوم همت که توجه صرف به خداوند است»(کاشانی، 1354:ص 167-166).
پژوهشهای ادبی » شماره 3 (صفحه 14)
جهت و گذرگاه سلوک
با آنکه عامل و نیروی اصلی حرکت عارف در مسیر سلوک الی اللّه«جذبه»است،ولی جذبه بدون همت راه به جایی نمیبرد؛چرا که همت باعث میشود سالک با تمام قوای روحانی خویش به سوی حق به پرواز درآید و در این مسیر هرچند وصول به محبوب دشوار و خارج از حدّ تصور باشد صاحب همت از آن نمیهراسد و خود را برای رسیدن به مقصود حقیر و ضعیف نمیشمارد.گفتنی است اگرچه گاهی رهروان بنابر عنایت و جذبه خداوندی و بدون طی مراحل سیر و سلوک و بدون مجاهده به مقصود میرسند،آنان هم باید دستکم،همت رسیدن به آن مقصود را داشته باشند تا به وسیله آن،جهت خواست و حرکت ایشان مشخص شود زیرا حرکت بدون جهت ممکن نیست.عبد الحسین زرینکوب در اینباره به تمثیل «مرغ و بارو»اشاره میکند و میگوید وقتی که مرغ روی باروی شهر بنشیند،اگر روی او به طرف«ده»باشد،همت او به طرف ده است و اگر به طرف شهر بنشیند با شهر تجانس دارد و جهتگیری همت او به طرف شهر و مصروف آن است.بنابراین اهمیت همت در سلوک اهل طریق از مقامات و منازل وادیهای سیروسلوک کمتر نیست؛چرا که همت و سنخیّت آن با مطلوب مشخصکنندهء جهت گذرگاه اصلی مراحل سیر و سلوک معنیدهنده به آنهاست؛ برای مثال اگر همت باز مصروف صید موش شود،حقیر است و برعکس اگر جغد به جای ویرانه به طرف ساعد سلطان آهنگ کند،طبع بلند دارد(زرینکوب،بحر در کوزه،1373:ص 263).
زاغ ایشان گر به صورت زاغ بود باز همت آمد و مازاغ بود
(مولوی،مثنوی،1379:2/3761)
باز اگر باشد سپید و بینظیر چونک صیدش موش باشد شد حقیر ور بود جغدی و نیل او به شاه او سر بازست منگز در کلاه
(مولوی،مثنوی،1379:6/137-136)
«به این قیاس آدمی همچون جماد نیست به نقش گرمابه که جمادی بیش نیست عشق نمیورزد،طالب روح است و اگر سر همت به دنیای بیروح که جیفه و مرداری بیش نیست فرود آورد،پیداست که با آن تجانس دارد و در واقع خود وی نیز زندهء واقعی نیست.زندهء واقعی آن است که جز به عالم حیات و سرای آخرت توجه نمیکند و مثل آن مرغ که بر باروست اگر همت خویش را متوجه کمال دارد به شهرستان عالم روحانی روی میآورد و از ده ویران دنیای حواس روی همت برمیگرداند»(زرینکوب بحر در کوزه،1373:ص 246).
پژوهشهای ادبی » شماره 3 (صفحه 15)
مرغ با پر میپرد تا آشیان پرّ مردم همّتست ای مردمان
(مولوی،مثنوی،1379:6/134)
***
منگر آنک تو حقیری یا ضعیف بنگر اندر همّت خود ای شریف
(مولوی،مثنوی،3،1379/1438)
منابع
1.افلاکی شمس الدین احمد،مناقب العارفین،به کوشش تحسین یازیجی،تهران،دنیای کتاب، 1362.
2.جیلی،عبد الکریم،الانسان الکامل فی معرفة الاواخر و الاوائل،مصطفی البیانی و اولاده،1390 (هـ.ق)
3.الخوری الشرتونی اللبنانی،سعید،اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد،جزء خامس، لبنان،مصطفی البیانی و اولاده،1374.
4.رازی،نجم الدین ابو بکر بن محمد بن شاهاور بن انو شیروان،مرصاد العباد،به اهتمام محمد امین ریاحی،تهران،علمی فرهنگی،1373.
5.زرینکوب،عبد الحسین،بحر در کوزه،تهران،علمی،1373.
6.زرینکوب،عبد الحسین،سرنی،تهران،علمی 1372.
7.سلطان ولد،ولدنامه،تصحیح جلال الدین یغمایی،به اهتمام ماهدخت بانو همایی،تهران، هما،1376.
8.سنایی،مجدود بن آدم،حدیقة الحقیقه و شریعه الطریقة(فخرینامه)،تصحیح و تحشیه مدرس رضوی،تهران،دانشگاه تهران،1359.
9.صفیپور،عبد الرحیم بن عبد الکریم،منتهی الارب فی اللغة العرب،تهران،کتابخانه سنایی،بیتا.
10.عطار،فرید الدین،تذکرة الاولیاء،تصحیح محمد استعلامی،تهران،زوار،1355.
11.عطار،فرید الدین،منطق الطیر،تصحیح جواد مشکور،تهران،الهام،1373.
12.الافریقی المصری،ابو الفظل جمال الدین محمد بن مکرم ابن منظور،لسان العرب،با تعلیقات و تنظیم فارسی،علی سیری،بیروت،احیاء التراث العربی،1408 هـ.ق.
13.فراهیدی،خلیل احمد،العین،قم،اسوه،1414 هـ.ق.
14.کاشانی،عبد الرزاق،شرح منازل السائرین خواجه عبد اللّه انصاری،تهران،حامد،1354.
پژوهشهای ادبی » شماره 3 (صفحه 16)
15.مولوی،جلال الدین،فیه ما فیه،با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر،تهران،امیر کبیر،1369.
16.مولوی،جلال الدین،مثنوی معنوی،براساس نسخه رینولد نیکلسون،تهران،صدای معاصر، 1379.
17.میهنی،محمد بن منور،اسرار التوحید،تصحیح و تعلیقات محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران،آگاه،1367.
18.نیشابوری،رضی الدین،مکارم الاخلاق،تهران،دانشگاه تهران،بیتا.
19.هجویری غزنوی،ابو الحسن علی بن عثمان،کشف المحجوب،تصحیح ژوکوفسکی،با مقدمه قاسم انصاری،تهران،طهوری،1358.
پایان مقاله
مجله پژوهشهای ادبی » بهار 1383 - شماره 3 (از صفحه 7 تا 16)
نویسنده : پناهی، مهین