نقد ادبی به شیوه مکتب تاویل یا هرمنوتیک
هرمنوتیک
(Hermeneutics) یا مکتب تأویل، در نقد ادبی نو ، به منظور درک و فهم متون به کار گرفته میشود، و آن چنان در قید شناسایی نویسنده، تأملات درونی و گذشتة او نیست. واژة هرمنوتیک، برگرفته از واژه هرمنییون (Hermeneuein) یونانی است؛ که معنای تفسیراز آن استنباط میگردد. در میان صاحبنظران غربی، بر سر اینکه چرا به آخر این واژه s وصل شده است، اختلاف نظر وجود دارد. در این ارتباط، بسیاری، حرف s را زاید دانسته، و هیچ دلیل موجهی برای حضور آن در انتهای این واژه پیدا نکردهاند. در هر حال، مکتب هرمنوتیک، در پی آن است که متن را به شیوهای متفاوت، تفسیر کند.
مطرح شدن عدم قطعیت در معنا، و ایجاد شک و شبهه در اینکه در متون ادبی یک معنای مشخص و معین وجود دارد؛ همچنین، اینکه هر فرد، با توجه به آراء و آموزههای شخصی خود میتواند به معانی متفاوتی دست یازد، در این حوزه و بدین شیوه نقد، قابل حصول است.
پیروان نقد هرمنوتیکی، همواره به عدم امکان دستیابی قطعی منتقدین به اطلاعات و اندوختههای ضروری پیرامون متون خلق شده در گذشته اشاره میکنند، و بر این باورند که باید مقوله زمان را در درک و فهم آثار کلاسیک در نظر داشت؛ و هر فرد، به طور جداگانه، این گونه متون را، به مقتضای دوران و زمانی که به آن تعلق دارد، تأویل و ارزیابی میکند.
آنچه در این راستا مطرح گشت، برگرفته از اندیشهها و آراء پیروان هرمنوتیک نوین است. این در حالی است هواداران هرمنوتیک سنتیای چون «شلایر ماخر»، همانند نظریهپردازان کلاسیک، به قطعیت کلام و اندیشه خالق اثر پایبند بودند، و بر این اصل پافشاری میکردند که درک مفهوم اصلی متن، در گرو درک اندیشة نویسنده است؛ و این اوست که تعیینکنندة معنا در اثر است. در صورتی که هرمنوتیک نوین، از عدم قطعیت معانی سخن به میان میآورد؛ و متغیر بودن ذهن انسان در درک مفاهیم را مطرح میسازد؛ و لاجرم، چنین استنتاج میکند که مفاهیم نهفته در متون، ثابت و پایدار نیستند، و به طرق مختلف، در نوسان و تحولاند.
ژاک دریدا
، به صراحت میگوید که مفهوم در هر متنی نسبیاست؛ و رولان بارت، سخن از «مرگ نویسنده» به میان میآورد. در واقع، فیلسوفانی از این دست، تمام سعیشان بر آن بود تا یا حضور نویسنده را کمرنگ نشان میدهند و یا اصلاً منکر وجود او به عنوان خالق اثر شوند. در این میان، عدهای از نظریهپردازان میکوشند کشف کنند که آیا زبان میتواند معنای نهفته در متن را به درستی به مخاطبان منتقل کند یا نه؟ در پی آن، عدهای هم فهم و درک کل یک اثر را، منوط به درک اجزای آن میدانند. با این حال، هنوز این افراد نتوانستهاند تعریفی روشن و واضح از نظریة تأویل ارائه دهند. هر چند، بیش از همه، بر این اصل پافشاری میکنند که متون ادبی، جدا از مخاطبان ادراککننده است، و میتواند مستقل باشد و به زندگی خود ادامه دهد. به عبارت دیگر، درک مخاطب از متن باید جدا از متن باشد؛ و تأویل تنها میتواند در خصوص متن ـ و نه بیشتر ـ صحبت کند.
بر مبنای دیدگاههای مطرح شده پیرامون تأویل متن، نقد ادبی باید بر اساس آراء و دیدگاههای تدوین گردد که منتقد را به سوی رمزگشایی هدایت کند. در مجموع باید اذعان داشت که مرکز نقل تأویل، همان رمزگشایی در متن و درک مفهوم متن است.
جدا از این، بسیاری از هواداران این شیوة تحلیلی، دامنه و گستره تأویل را به زندگی روزمره و عادی مردم و حتی صاحبان اندیشه هم میکشانند، و چنین میگویند که انسان، در تمامی لحظات زندگی خود، به تأویل میپردازد؛ چه آن زمان که در نقش یک پژوهشگر ظاهر میگردد و به ارائه دیدگاههای به دست آمده توسط خود مشغول است، چه هنگامی که فردی به تأویل شنیدههای خود در طول روز میپردازد، و چه آن زمان که به تأویل اخبار روزانه مشغول است. در اصل، از این منظر خاص، تأویل، پیوندی ناگسستنی با فرایند تفکر دارد.
برخی دیگر از نظریهپردازان، پا را از این فراتر گذاشتهاند، و تأویل را مختص انسان، نمیدانند. آنان بر این باورند که حیوانات نیز، به تأویل مشغولاند. آنها مدعیاند که حیوانات، برای انجام هر کاری، به تأویل میپردازند. چه آن زمان که مشغول جستوجوی غذا هستند و چه وقتی که برای نجات جان خود، تلاش میکنند. در حقیقت، از این منظر، تأویل گسترة بسیار عظیمی را دربر میگیرد، و فراتر از انسان و درونش قدم برمیدارد.
از این رو، میتوان به این نتیجه رسید که، بر اساس تئوریهای مطرحشدة تأویل، فرایندی بسیار پیچیده و چند وجهی است.
نظریهپردازان هرمنوتیک نوین، چون هانس روبرت یس، گادامر، اریک دیهرشو ولفگانگ ایزر ، بر خلاف نظریهپردازانی چون شلایر ماخر و دیلتای، که مدعی بودند معنا در همان متن به قطعیت میرسد، چنین اظهار میدارند که نباید توجهی به پدید آورندة اثر داشت. به جای آن، باید به تفسیر روند درک متن و تأویل آن، اندیشید.
گادامر
، که از شاگردان هایدگربود، بر این اصل پافشاری میکرد که تأویل، از طریق زبانمیتواند با جهان هستی، رودررو شود. در واقع، او میگوید که انسان، با صحبت کردن، میتواند ساحت هستی را تفسیر کند. وی در این خصوص با نیچه هم عقیده است که هر دوره، اقتضای زمانی خود را دارد؛ و براساس آن، اندیشهها و دیدگاههای خاصی مطرح است. به همین دلیل، به این نتیجه میرسد که تفاسیر و تحلیلهای مطرح، هیچ گاه نمیتواند ثابت باشد؛ و در دورههای مختلف، دچار تحول میگردد. او را میتوان فیلسوفی جهانشناسنامید. چرا که معتقد است: جهانی که قابل درک است، زبان است؛ و در این رهگذر، هرمنوتیک یا تأویل، از طریق همین زبان، به مصاف جهان میرود. بارزترین تفاوت میان گادامرو نیچهدر این است که نیچه به ارتباط میان گذشته و حال اعتقاد نداشت، در صورتی که گادامر معتقد است میان این دو دنیا یک پل ارتباطی مستحکم وجود دارد؛ و این طور نیست که هر ایده و اندیشهای، در یک دوره مطرح، و سپس به باد فراموشی سپرده شود.
البته گادامر، تنها به طرح چنین دیدگاههایی بسنده نمیکند. او بر آن است که به ماهیت وجودی قدرت درک و استنباط آدمی، دست یابد. گادامر به این نتیجه رسیده است که انسان، زمانی معنای واقعی یک متن را در مییابد، که پیش از آن، سؤالاتی برایش مطرح شده باشد. به عبارت سادهتر، او معتقد است که هر نکته در یک متن، در واقع، پاسخ به یک سؤال است. او، میان متون مکتوب و ذهنیت فعال خواننده، اعتقاد به نوعی جریان عقیدتی دارد. متن، پیامی را ارسال میکند؛ و ذهنِ خواننده، بلافاصله آن را دریافت میکند.
بر اساس اندیشة او، با حربه تأویل، میتوان متن را از دورهای که پدید آمده است جدا، و به زمان حال هدایت کرد. در واقع، بر اساس این نظریه، خواننده، متون قدیمی را، بر پایه حال و هوای حاکم بر زمان خود، درک میکند. از این رو، نوع درک ما از یک متن کهن، با نوع درک آنها از همان متن، متفاوت است. در حقیقت، بحث مورد نظر، دربارة تفاوت در نوع بینش و درک متن است؛ و منظور این نیست که کدام دوره، متن را بهتر فهمیده است.
این نوع بینش که گادامرمطرح میسازد، در واقع، بینش هرمنوتیک نویننیز محسوب میگردد؛ و بر این اصل پافشاری میکند، که درک متن، به نیت و بینش نویسنده، ارتباطی ندارد. از سویی دیگر، هیچگونه تأویلی قطعی نیست؛ و عملاً نوعی آفرینش مجدد، به حساب میآید.
اما گادامر، مخالفانی هم دارد. مخالفان او، عمدتاً بر این باورند که هر متن، دارای ویژگیهای خاصی است، که ارتباطی با درک آن، ندارد. آنها به این اصل رسیدهاند که هر تأویلی، میتواند درست و نادرست باشد؛ و باید آثار را، مجدداً ارزیابی کرد و شناخت. از این رو، میخواهند در این راستا، به قوانین مدون و حسابشدهای دست یابند.
افرادی چون اریک. د. هرش، چونان پیروان هرمنوتیک سنتی، بهترین تأویل را آن میدانند که منتقد، پی به مکنونات درونی نویسنده ببرد. هرش معتقد است که معنای نهفته در متن، همان چیزی است که در درون نویسنده بوده است؛ و در دورانهای مختلف، خواننده، با عنصر دلالتگری مواجه بوده، در هر دوره، یک گونه با معنای متن، برخورد میکند.
او معتقد است: تأویل آن نیست که برای هر متن، در هر دورة خاص، معنایی جداگانه به دست آوریم؛ بلکه، غایت نهایی، پیدا کردن قوانینی مدون و اصولی، برای این منظور است. او و سایر پیروانش، مدعیاند که هر متن، دارای معنایی ثابت است؛ و تأویل، باید آن را به دست آورد.
در رد افکار و اندیشه هرشو لوی اشتروسـ که همفکر اوست ـ چنین اظهار میشود که، در هر حال، منتقد نمیتواند دقیقاً مطمئن شود که آنچه از طریق تأویل به دست آورده است، بیانگر نیت اصلی نویسنده است. آنها حتی مسئله زبانرا مطرح میسازند؛ و میگویند که عنصر زبان، خود عاملی است که اجازه نمیدهد به درستی، آراء اصلی نویسنده بر ملا گردد.
یکی دیگر از صاحبنظران بسیار مشهور عالم تأویل، پل ریکور است. او، متن را بسیار کلی در نظر دارد؛ و معتقد است که قابل تجزیه به واژگان و جمله، نیست. ریکور، به نیت و قصد قبلی نویسنده، اعتقادی ندارد؛ و بر این مسئله تأکید میورزد که میان معنا و مصداق آن، تفاوت عمده وجود دارد. به عبارتی دیگر، طبق نظر او، یک معنا در ذهن مخاطب وجود دارد و یک معنا هم در جهان مطرح است؛ و باید میان این دو، تفاوت قائل شد. از این رو، او به این نتیجه میرسد که هر متنی، دارای یک معنای واحد، نیست؛ و هر بار، به گونهای کاملاً متفاوت استنباط میگردد.
ریکوربه صنعت ادبی کنایه، بسیار اهمیت میدهد؛ و آن را توصیف جدیدی از حقیقت میداند؛ حقیقتی که در اولویت دوم قرار دارد و نمیتواند به حقیقتِ ابتدایی و اصلی، مرتبط گردد. ریکورمیگوید: کنایه میتواند در حد یک متن کامل هم مطرح گردد؛ و تنها باید در حد تفسیر واژگان، آن را به کار گرفت. بر اساس گفتة او، کنایه، همان فرایندی است که تأویل نام گرفته است.
قابل ذکر است که شیوة تأویل، برای اولین بار، در ایرانمورد استفاده قرار گرفته؛ و ـ به گونهای ـ توسط ادیبان عارفان و به طور کلی صاحبان اندیشه، تکمیل شده است. این مکتب، بعدها به طور چشمگیری به دنیای غرب وارد گردید، و نام هرمنوتیک به خود گرفت. هر چند، پیش از وقوع این ماجرا، افرادی چون ارسطو، به طور مختصر، اشاراتی کوتاه به این مسئله، داشتهاند.
در هر حال، هرمنوتیک، هم اکنون در غرب بسیار رواج دارد؛ و نظریهپردازان اصلی آن، به غرب تعلق دارند. این افراد، میگویند که دامنة هرمنوتیک، بسیار وسیع است؛ و از جنبههای مختلفی چون پدیدارشناسی، روششناسی واژگان، درک علم زبانی، روششناسی علوم انسانی، و تفسیر کتاب مقدس انجیل، قابل توصیف است. بر این اساس، از نظر غربیان هرمنوتیک به بررسی کتاب مقدس، جنبههای لغوی متون، جنبههای علمی اثر، جنبههای علوم انسانی و جنبههای فرهنگی آنها میپردازد. آنها معتقدند: هر یک از تعاریف ارائه شده، تکامل بخش هرمنوتیک از جنبههای مختلف است، و بر ضد هم نیستند.
در خصوص تجربهاندوزیاز طریق شیوة تأویل نیز، نقطه نظرات متفاوتی مطرح است. عدهای تجربهاندوزی بدینسان را تاریخیمیدانند؛ هر چند تاریخ گوشههای پنهانی دارد که به این سادگیها، قابل روشن شدن، نیست. برخی دیگر، تجربهاندوزی هرمنوتیکی را صرفاً زبانیمیدانند، و زبان را واسطهای برای درک جهان هستی در نظر میگیرند. عدهای دیگر، تجربهاندوزی از طریق هرمنوتیک را از جنس دیالکتیکی و فلسفیمیپندارند. همچنین، عدهای، به جنبة هستیشناختیآن اشاره دارند، و معتقدند: بر این اساس، میتوان به هستی اشیاء و پدیدهها دست یافت. کسانی دیگر هم، جنبههای زیباشناسیرا مطرح میسازند؛ و بر این باورند که جنبههای زیباشناسی، باید در کلام مکتب هرمنوتیک ادغام گردد.
از میان پژوهشگرانی که بیش از همه دربارة تأویل بر پایة زیباشناسیکار کردهاند، میتوان به ولفانگ آیزراشاره داشت. او مدعی است که در متن، نکات مبهم و غیر قابل دسترس وجود دارد، که خواننده، با یاری گرفتن از تجربیات و جهانیبینیای که کسب کرده است، باید به آنها دست یابد. او در واقع معتقد به وجود نوعی خلأ در متن است که باید به طرق مختلف، پر شود. ولفانگ آیرزمیگوید: خواننده، آزاد مطلق است؛ و هیچ محدودیتی در کار او وجود ندارد. او نیز چون بسیاری، معتقد است: خواننده میتواند تفسیر و تأویل مخصوص به خود را داشته باشد. با این تفاوت که، خواننده باید برای خود، چارچوب و قانونی تدوین کند.
جدا از آیزر،هانس روبرت یاسنیز نظریات خاصی دربارة زیباشناسی اظهار داشته و در این خصوص، دو اصطلاح خاص، ارائه داده است: یکی افق «انتظارات» و دیگری «الگو».
بر اساس تعبیر «افق انتظارات»، معنای هر اثر، پاسخی است که اثر به افق انتظار خواننده میدهد. و منظور از اصطلاح «الگو» آن است که، در هر مقطع زمانی، الگوهایی در ذهن انسان وحود دارند، که انسان میتواند از آن طریق، با رویدادهای مختلف، رودررو شود. در واقع، در هر دوره از زمان، متون ادبی، بر اساس افق انتظارات و الگوهای ذهنی مختص به آن دوره، درک میشود. در این ارتباط، چارچوبها و الگوهای فرهنگی نیز مستترند.
بر اساس نظریات یاس، برای درک آثار کهن، که با افق انتظارات مدرن متفاوت است، باید از علم تأویل سود جست.
در پایان، اشارة مجدد به این مسئله ضروری است که در ایران، علم تأویل، در تفسیر قرآن کریم، داستانهای عارفانه، روایات، شرح حال عارفان و مشاهیر ادبی و علمی ... به کار گرفته میشده است. در قدیم، تأویل را چونان کشف حجابها میپنداشتند، و بر آن بودند که مقصود اصلی نویسندگان را دریابند.
نکته قابل تعمق، نوع بینش فرهیختگان گذشته است: آنها بر این باور بودند که تنها پیامبر (ص) و ائمه معصومین (ع)به درستی و بدون کوچکترین نقصی قادر بودند کتابهای مقدس را تأویل کنند و معانی پنهانی و رازدار آنها را آشکار سازند.
منبع :تبیان