Quantcast
Channel: forex
Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

تفسیر سلوک

$
0
0

 تفسیر سلوک

سخن نخست:

 دولت‏آبادی در پایان سخن خود به مصرعی از «شمس»اشاره کرد و با اندوهی سنگین و مهری نمایان‏ زمزمه کرد:

 «خون همی جوشد منش از شعر رنگی می‏دهم...»

 و از جادوی انتخاب سخن گفت که نفس‏گیر است‏ و فرساینده.تابلوی جادوی ادبیات در ذهنم زنده‏ مانده بود.تا این که مدتی پیش که به کابل رفته بودم، با دکتر مخدوم رهین وزیر فرهنگ دولت انتقالی‏ افغانستان صحبت می‏کردم.

 گفت:«حکمتیار کابل را با موشک می‏زد.بخش‏ عمدهء ویرانی‏های کابل دستاورد حکمتیار است. سپیده‏دم بود،می‏خواستیم صبحانه صرف کنیم. صدای موشک‏ها فضا را ناامن و پرتشنج کرده بود.در و دیوار می‏لرزید.احمد شاه مسعود آرام از پنجره به‏ بیرون نگاه می‏کرد.ناگاه رویش را به طرف جمع‏ سه چهار نفرهء ما که همگی پریشان بودیم کرد و گفت: «بیایید دربارهء مولوی صحبت کنیم»و صحبت دربارهء مولوی آغاز شد.در لابه‏لای صدای موشک‏ها و انفجار ترکش‏ها،بیت‏های مثنوی و دیوان شمس بود که خوانده می‏شد...»

 این‏جادوی انتخاب است.گفته‏اند«سواد»چیزی‏ است که پس از خواندن همه‏چیز و فراموش کردن‏ همه‏چیز در ذهن انسان بر جای ماند؛همان که نظامی‏ از آن به«جوهر دانایی»تعبیر کرده است:

هر که در او جوهر دانایی است‏ بر همه کاری‏اش توانایی است

 می‏توان از همین زاویهء جادوی ادبیات به سلوک‏ نگریست.ببینیم سلوک خود چه راهی را طی کرده‏ است.سلوک سلوک کدام است؟

«1»

 بار نخست که سالک وادی سلوک شدم،در کوچه‏های پیچ در پیچ،دیوارهای سنگی خزه‏بسته، سایه‏های سنگین،آسمان کوتاه خاکستری و فضای‏ مه‏آلود سلوک گم شده بودم.دو روز و شبی که‏ سلوک را می‏خواندم،دهانم تلخ و گس شده بود. دست و دهانم به سوی غذا نمی‏رفت...این بار سلوک‏ را در کابل می‏خوانم.گویی کابل را در آتش‏گردان‏ سیالی،بیست و سه سال تمام چرخانده‏اند و چرخانده‏اند و سرانجام بر زمین‏اش کوفته‏اند. ساختمان‏ها فروریخته،درخت‏ها خشک شده،تابلو تاکستانی که الان پیش روی من است سوخته،گویی‏ کابل مثل چلچراغی است که از آسمان بر خاک و سنگ افتاده و هزاران تکه شده است.در عمق چشمان‏ مردم برق اشک می‏درخشید.و سکوت طولانی‏ لب‏ها که مثل دو تیغه بر هم فشرده‏اند که زندان‏ خود خواستهء فریادهای فروخورده‏اند،چون زخم‏ بسته از خون لبالب‏اند.در این‏جا برخلاف قیس که‏ از سرزمین خود کنده شده و احساس ناهمزبانی و ناهمزبانی می‏کند،با مردم کوچه و بازار آشنایم و هم‏زبان،گاه حتی واژه‏ای به کار برده می‏شود که‏ سرمستی می‏آورد.مثلا رادیو دربارهء افرادی که‏ مشکل تنفسی دارند و نفس‏شان می‏گیرد صحبت‏ می‏کرد.گفت کسانی که«بندش دم»دارند...

 حال،توفان خاک برخاسته،فضا آکنده از غبار است، غروب شده و شهر از این ارتفاع تاریک به نظر می‏رسد و انسان‏ها مثل سایه‏هایی گریزان به چشم می‏آیند.با آنان مشکل ناهمزمانی هم ندارم.می‏دانم در کدام‏ موقعیت زندگی می‏کنند.هرچند بعضی تابلوها، شگفت‏انگیزاند.مثل بازار پرنده‏فروش‏های کابل، ویرانه‏های خرابات که روزگاری بهشت موسیقی‏ بوده و سرشار از صدای طبله و هارمونی و رباب و نیز شنگ شنگ صدای خلخال‏های گلنار در رمان بسیار شگفت‏انگیز«گلنار و آئینه»نوشتهء«رهنورد زریاب». و اکنون خرابات است ویران سر است.سلوک هم‏ مثل خرابات ویران است.ویران‏سرای آرمان،آرمان‏ قیس،آرمان سنمار،ویران‏سرای عشق است.عشق‏ قیس...کلید سلوک،«آن»سلوک ویرانی است. ویرانی که از ذهن و زبان و زندگی قیس فراتر می‏رود. از خانه و خانوادهء سنمار هم فراتر می‏رود.در یک‏ تقویم اساطیری در هزارهء یازدهم زروانی معنی‏ می‏شود.به اعتبار پیشینهء قیس بنی‏عامر که عرب است‏ و بادیه‏نشین و سنمار که معمار رومی نعمان بن منذر
هفت » شماره 5 (صفحه 27)


است و همخوانی قیس که شاعر است،با امرء القیس بن حجر کندی ویرانی سرزمین‏های‏ مختلف،همه زمین و انسان‏های متفاوت،همه‏ انسان‏ها را دربرمی‏گیرد؛به تعبیر نیما:

 «خانه‏ام ابری است

 یکسره روی زمین ابری است با آن

 ابر بارانش گرفته...»

 قیس است که خرد و خراب و مست،ویران شده‏ از فراز گردنهء تاریخ.نماد تاریخ این سرزمین می‏شود. آکنده از رنج‏های سنگین و غم‏های عمیق و غارت‏ های بی‏هنگام و قساوت‏های پایان‏ناپذیر و شناعت و ویرانی عمر که پیری و فرسودگی نشانهء آن است.«پیر شدن خود را فقط من دیده‏ام»(ص 39)

 ویرانی عمر قیس از عمر او فراتر می‏رود.نشانه‏ای‏ از ویرانی‏ای تاریخی است:«آخرین بار که در آینه‏ نگریست،وقتی بود که متوجه شد ابروهایش نیز سفید شده‏اند و باید اذعان کند که یکه خورد؛و آن اتفاقی‏ بود که در فاصله‏ای کوتاه رخ داده بود؛در لبهء ده به‏ یازده و در حد فاصل دو عدد همسان:هفت.بی‏آن‏که‏ به علم نجوم چینی اعتقاد داشته باشد،می‏تواند بگوید واقع شدن بین دو عدد هفت،حسی را به او تلقین‏ کرده است که ازآن جز به نحسی نمی‏تواند یاد کند. ابروهای مرد در حد فاصل دو عدد همسان ناگهان‏ سپید شدند سرانهء سر و روی.پس عجیب نیست اگر می‏تواند خود را فرض کند با تک و توشی چون یک‏ جنازه که خستگی‏یی گویی هفت هزار ساله را درون‏ استخوان مغز خود احساس می‏کند.»(ص 75)

 هزاره انگار یک راز در عمق تاریخ و افسانه و اساطیر ماست.

 به عنوان نمونه:

 1-ایزدبانو،آناهیتا،که الاههء آب‏هاست دارای هزار رود و هزار دریاچه است.(یسنا،هات 65 بند 4)

 2-هر کس نام‏های مقدس خداوند را در هنگام‏ خطر زمزمه کند،آن نام‏ها همانند زره‏ای از او محافظت می‏کنند.چنان‏که هزار مرد از یک تن‏ محافظت کنند.(هر مزدیشت،یشت یکم،بند 19)بر اساس بند هشن و زاد اسپرم،دوران عمر جهان از آغاز تا انجام دوازده هزار سال است.که به چهار دورهء سه هزار ساله تقسیم می‏شود.

 قیس در لبهء چرخش هزارهء دهم به یازدهم ایستاده‏ است.و رنج این هزاره‏ها مثل خستگی‏ هفت هزار ساله در جان قیس موج می‏زند.اصلا قیس:«به حجم یازده هزاره گریسته بوده است»، (ص 208)

 و قیس:«در تمام عمر هزاران ساله‏اش به قتل‏ و خونریزی نیندیشیده است.»(ص 47)

 در سلوک نشانه‏های دیگری نیز دال بر افق‏ اساطیری داستان قابل توجه است.سنمار معمار،هم‏ که گویی از جهاتی کامل‏کنندهء قیس است،آرمان و خانه و خانواده‏اش ویان شده وقتی به اتاق انزوای‏ طولانی‏اش می‏رود:

 «عصایش را به دست بگیرد و در طول هزار سال‏ مسیر پله‏ها را بالا برود.»(ص 144)

 و نیز«فزّه خاتون جمال چهارصد و چهل سالگی‏ خود را نمی‏تواند باور کند!»(ص 45)و«فزّه خاتون‏ چگونه توانسته بود یازده هزار جعد زلف لیلی را واگشاید...»(ص 83)یعنی داستان افقی و عمقی‏ تاریخی،بلکه اساطیری پیدا می‏کند و زمان داستان، از زمان‏های قراردادی فراتر می‏رود و این آمیختگی، پیچیدگی‏های دلکشی نیز پیدا می‏کند.قیس که در مرحله‏ای با قیس بنی عامر یگانه می‏شود و راوی‏ عشقی آسمانی،انگار گام بلند دیگری در عمق تاریخ‏ برمی‏دارد و با امرء القیس بن حجر کندی،شاعر شاعران عرب یگانه می‏شود.(ص 38)و هر سه‏ شاعرند.امرء القیس بن و قیس بن عامر و قیس‏ سلوک.

«2»

 زنجیرهء هزاره‏ها،یازده هزار سال تقویم اساطیری، که قیس عصارهء آن است،در قلاب دو هفت،و در چنبرهء نحسی و خستگی و ویرانی و پیری گرفتار آمده است.قلاب دو هفت؟که گویی مثل دو تیغهء قیچی یا دو تیغ سامورایی غلاف راهی می‏شود که‏ داستان مثل رودی از میان آن دو جریان می‏یابد،ذهن
هفت » شماره 5 (صفحه 28)


قیس،زندگی قیس در میانه آن دو تیغه نابود می‏شود،قلاب دو هفت:«آری،پیر شدم در سنهء یکهزار و سیصد و هفتاد و هفت هجری شمسی»، (ص 83).بدان‏سان نحس و مرگ و خفگی،سال بد، سال مرگ،سال پیری،سالی که پیرمردی که روح‏ سرگردان قیس است و بر نیمکتی سنگی در گورستان‏ نشسته.و از خود دفتری کاهی بر جای نهاده،در آن‏ دفتر نوشته است.

 «...انسان را قربانی می‏کنند و می‏گریزند،نه! قلوه گاه زندگی انسان را برمی‏کنند و می‏گریزند.نه، این عبارت هم آنچه را می‏خواهد بیان کنم،منتقل‏ نمی‏کند.»(ص 24)

 زمان داستان،که تقویمی هزاره‏ای و اساطیری‏ داشت ناگهان در مغاک دو هفت فرو می‏افتد،و قیس ناگهان پیر می‏شود و بار خستگی زمان را،زمان‏ اساطیری را،بر شانه‏های خود حس می‏کند.دو هفت فقط یک مقطع زمانی نیست،کلیدی است‏ برای شناخت بنیاد و ساختار رمان،به نمونه‏های‏ ذیل توجه کنید.

 الف:پیرمرد که سایه سنگین قیس است...

 -«آن پیرمرد با اوراق کهنه-آشفتهء کاهی اش‏ چگونه پیر شده بود؟آیا او هم ناگهان در قلاب دو عدد واحد گرفتار نیامده بود؟»(ص 76)

 ب:«در قلاب دو هفت بود که در روح خود به‏ قتل رسیدم،و آن‏که در روح خود هفت پاره شد، من بودم؛قیس.باری...روح،جان،یا هستی و حیات‏ ...»(ص 84)

 ج:«آری...در قلاب دو هفت،نبودن،نیستن، نفی شدن را بی‏نیاز به تخیل دریافتم.بودن-نبودن. تاگمان تجسد،کالبد.نحسن؛نحسی...اما چون‏ دویی آمد و دو هفت کنار هم بنشستند.نحسی فراز آمد و این آوارگی غریبانه در پیاده‏روهای سرد و سربی هم پاره‏ای از همان نحسی‏ست که به‏ای گوشهء عالم پرتاب شده است.»(88 و 89)

 د:اتفاقی که در مقطع دو هفت افتاده است.قتل‏ نویسندگان،جهان قیس را ویران کرده است.از پس‏ آن حادثه:

 «در این جهان هیچ اتفاقی نباید عجیب تلقی شود از این پس-از مقطع قلاب دو هفت.»(ص 92)

 ه:قیس وقتی عشق‏اش ویران می‏شود،معشوقه‏ خود را که مثل سرو شکسته است،به بیمارستان 77 می‏برد.(ص 103)

 و:قیس که نماد معصومیت و پاکی و یکرنگی‏ است،در جست‏وجوی تیغی است؛تیغی تاریخی‏ و اساطیری و استادکاری که قرار است برای قیس‏ تیغ بسازد.هفتاد و هفت ساله است.(ص 104 و 107)

 قیس همانند مسیح است.پاک و آراسته و بری از دگرآزاری،یک واقعه مدام او را رنج می‏دهد. «یک بار در کودکی‏اش پرنده‏ای را لا فلاخن نشانه‏ گرفته بود و یک عمر است که از بابت آن جنایت‏ احساس گناه می‏کند.»(ص 159).«هنوز از هنوز گناه‏ آن جنایت معصومانه را در وجدان خود حس‏ می‏کند؟»(ص 48)

 چه بر سر قیس آمده است که پای معشوقهء خود را پی می‏کند،و در جست‏وجوی تیغ،به نزد استادکار 77 ساله می‏رود؟

 ز:سنمار نیز که ویران شده است.در قلاب تنهایی‏ دو هفت گرفتار آمده،«بیش از دو هفت سال بود که‏ رفقای حزبی‏اش هم به خانه‏اش نمی‏آمدند.» (ص 204)

 گویی قلاب دو هفت اکسیری است که به هرچه‏ زده می‏شود،ویران می‏کند.اگر شاه میداس به هرچه‏ دست می‏زد طلا می‏شد،قلا بدو هفت،قیس و سنمار و حتی استاد هفتاد و هفت ساله را هم ویران‏ می‏کند.استاد ظریف وقتی تیغ را می‏سازد-تیغی‏ که قرار است قیس با آن به نبرد پتیارگان برود-در هزاره‏ای که تقابل اهریمن و اهوراست،به استاد ظریف می‏گوید:

 «حربه‏ای که برای من می‏سازید می‏خواهم ذاتا پتیاره کش باشد.»(ص 104)تیغی که لکه‏ای خون‏ خشک بر آن است:

 «به لکه‏ای خون خشکیده مانده بر تن تیغ اشاره‏ می‏کند که نمی‏شود آن را زدود.هرچه بکوشی‏ نمی‏شود.قدیم است آقای من،قدیم،شما... قصه‏های قلب پرخون خوانده‏ای؟!»(ص 128)

 و استاد ظریف گم می‏شود.آیا او که خود در قلاب‏ دو هفت گرفتار آمده و 77 ساله است،گم می‏شود و«تخته-رودری‏های کهنهء دکانت‏گویی برای‏ همیشه چفت و قفل شده است.»(ص 208)

 قلاب 77 همه را،همه کس را و همه چیز را ویران‏ کرده است.پیداست ویرانگری 77 یک استثناء در یک مقطع از زمان نبوده است،این ویرانگری‏ تصویری از ویرانهء هزاره‏هاست.دوران پیروزی‏ پتیارگان و شکست پاکان در تقویم زروانی هزاره‏ای‏ که در آن حتی عشق تبدیل به پتیارگی می‏شود و معشوقه که قیس گمان می‏کرد از آسمان آمده است:

 «حالا فکر می‏کنم که ممکن است از آغاز هم تو پیکردهء اهرمین بوده باشی.برو؛از ذهن من برو! از ذهن و فکر من بیرون برو؛گم شو!»برو؛این ذکر و سخن‏ها عصارهء آن همه بود که در هزارهء یازدهم‏ پیش می‏آمد.«هزارهء یازدهم آیا از دورهء سه هزارهء پیروزی پتیارگی و تیرگی برفرهیختگی و روشنایی‏ نبود در اساطیر...»(ص 160)

 گویی رمان سلوک،رودی است که از آغاز تاریخ‏ اساطیری ما می‏جوشد و ناگهان در قلاب 77 تفسیر می‏شود.زمان که اساطیری است،در برابر یک واقعهء اجتماعی در سال 1377 قرار می‏گیرد و تفسیری‏ اجتماعی و سیاسی پیدا می‏کند.ازاین‏رو می‏توان‏ سلوک را در عمق،یک رمان اجتماعی-سیاسی‏ خواند که برای تفسیر و تأویل یک حادثه،همهء تاریخ‏ رنج‏ها و ناکامی‏ها و ویرانی‏های این سرزمین و نیز انسان را فراخوانده است.

«3»

 ویرانی در سلوک از سه منظر روایت می‏شود. الف:قیس

 ب:سایهء سنگین قیس

 ج:سنمار

 راوی نیز گویی موجودیت سیالی دارد که‏ می‏تواند با هر سه یگانه شود.و این همه در ذهن‏ قیس می‏گذرد.دنیای توفانی ذهن قیس،که قرار و آرام ندارد.

 در پس سایهء سنگین قیس،قیس ایستاده است که‏ از زمان و مکان خود کنده شده است.و در پس‏ قیس،قیس بنی‏عامر وامرء القیس و در پس سنمار، سنمار معمار افسانهای رومی.و همگی آنان در ویرانسرای ذهن خود زنگی می‏کنند.و از هر سه‏ دفتری کاهی و آشفته برجای می‏ماند.روایتی یا حکایتی که همچنان باقی است...

 الف:دفتر کاهی سایهء سنگین قیس که گویی‏ وصیت‏نامهء اوست:«نه فقط اوراق واگشته از جلد دفتر کاملا متفرق دسته شده‏اند،بلکه یادداشت‏ها هم پرت و پراکنده نوشته شده است.به نظر می‏رسد، این دفتر در روزگاران دور منظم بوده است،اما حالا دیگر نظمی ندارد.»(23)

 ب:از سنمار دفتری کاهی بر جای می‏ماند که‏ وصیت‏نامه او نیز هست.(ص 193)

 ج:سایه سنگین قیس:«دست می‏برد توی جیب‏ گشاد آن بارانی خاکستری و دفتری کهنه و مچاله‏ شده را از جیب بیرون می‏آورد،ورق‏های از هم‏ گسیخته‏اش را روی هم می‏گذارد و می‏گردد دنبال‏ یک تکه سنگ یا یک پاره آجر.»(212)

 آن دو یعنی سنمار معمار و سایهء سنگین قیس محو می‏شوند.معمار سنمار درگذار از دریچه مرگ محو می‏شود.(ص 195)

 و سایهء سنگین:«درون انبوهی از مه کم‏رنگ،گم‏ و سپس ناپدید می‏شود.»(ص 212)

 و قیس بر جای می‏ماند.گویی قیس از تقدیر ناگزیر ویرانی می‏گریزد و دیگر اسیر سایهء سنگین خویش‏ نیست.

 کلید فهم این تحول مهم این است که قیس از آغاز همراهی و هگامی همنواخت با سایه‏اش،گویی‏ سایه است که او را به هر سو می‏کشاند.حتی سیگار کشیدن قیس کاملا ادامهء سیگار کشیدن سایه است. این آمیختگی را در تصویر سیگار کشیدن که با ظرافت و دقتی ویژه میناگری شده،می‏بینیم:«چون‏ آن مرد به راه می‏افتد.در چند قدمی‏اش یک نیمکت‏ سنگی هست.باید بنشیند.چقدر راه آمده است؟ نمی‏داند.احساس می‏کند میل و نیاز شدیدی به‏ کشیدن سیگار دارد.آن مرد دست می‏برد توی‏ جیب بغلش و قیس سیگار را روشن می‏کند.» (ص 8)

 اما در پایان این سفر ذهنی و گفت‏وگوی با سایهء سنگین:اکنون مرد را می‏بیند که در سایه می‏رود با فاصله‏ای معین از قیس.دیگر نمی‏کوشد قدم‏ها را نسبت به او تند کند یا کند.مرد وارد دروازهء گورستان می‏شود.قیس می‏ماند.وارد نمی‏شود.»

 «...دست می‏برد قوطی سیگارش را بیرون‏ می‏آورد،سیگاری روشن می‏کند و دود از دور لبهء کلاه مرد نشسته و قوز کرده بر نیمکت سنگی بالا می‏آید.قیس می‏ماند تا مرد سیگارش را بکشد.» (ص 211)

 این چراغی است که در عمق تاریکی می‏درخشد. قیس وارد گورستان نمی‏شود.مثل سایهء سنگین‏ سیگار نمی‏کشد.و در سرانجام کار:«غلاف عتیقهء
هفت » شماره 5 (صفحه 29)


(به تصویر صفحه مراجعه شود) نقاشی:آریا شکوهی اقبال

 یک تیغ قدیمی بر دست‏های قیس!»(ص 212)

 مسیح که نماد مهر و دوستی و شفقت بود و معجزه‏اش این بود که از کلمه‏اش زندگی می‏رویید و با اشارهء سر انگشتانش،مردگان از خاک‏ برمی‏خاستند،با کدام واقعیت روبه‏رو شده بود که‏ به یاران خود توصیه کرد:

 «کسی که شمشیر ندارد،جامعه خود را فروخته‏ آن را بخرد!»(لوما،باب 22 آیه 37 و...باب 10 آیه‏ 34)

 سایهء سنگین،شناعت،قلاب 77،هزارهء پیروزی، پتیارگی،همه و همه قیس را به سوی نابودی و زوال‏ کشانده بوده‏اند.تصویر شگتی از این نابودی و حرام شدگی هنگامی است که قیس مثل کیسه‏ای‏ زباله در لابه‏لای زباله‏ها گم شده است.مثل راوی‏ بوف کور با پیرمرد خزر پنزری:

 «این بارانی سنگین را که به یک لحاف می‏ماند، می‏کشم روی چارپاره استخوانی که هستم،زانوهایم‏ را تا می‏زنم توی شکمم و جمع می‏شوم یک گوشه، کنار بشکه‏های زباله،طوری نیست.»(209)

 اما مرگ پیروز نمی‏شود.سایهء سنگین است که به‏ گورستان می‏رود.سایهء سنگین است که در میان مه‏ ناپدید می‏شود.اما قیس بر جای می‏ماند.

«4»

 پناه قیس برای گریز از هزاره‏ها،گریز از قلاب 77 گریز از نحوست و مرگ و شناعت و...،عشق است. اصلا قیس خود یک عاشق مثالی است.شاعر است‏ و هنرمند.با موسیقی آشناست و:

نی حدیث راه پر خون می‏کند قصه‏های عشق مجنون می‏کند

 معشوقهء او عصارهء همهء زیبایی‏ها،همهء عاشقانه‏ها، و همهء معشوقه‏های افسانه‏ای است.رنگین‏کمان‏ نام‏هایی که قیس برای معشوقه‏اش ترسیم کرده‏ است،روایت صادق عشق اوست:نیلوفر،مها، مهاما،مروارید،دریا،ململ،اورال،لیلی،شهرزاد، بخارا،شیرین،ناتانائیل،مهتاب،سرو و...

 «من که یک پارچه عشق بوده‏ام؛با عشق...و به راستی گفتم و باور داشتم که تو را خدای برای من‏ فرستاده است پاداش رنج‏های عاشقانهء من ای جمال‏ خدا!...»

 «تو را خدا فرستاده است برای من،پاداش رنج‏های‏ انسانی-عاشقانه‏ام ای جلوهء خدا!»(ص 62)قیس‏ همهء هنر خود را نثار عشق و معشوقه‏اش می‏کند. با قیس بنی عامر و امرء القیس یگانه می‏شود.و قرار است نیلوفر هم کتابی بنویسد.

 «دربارهء راه‏هایی که مرا به تو می‏رسانند!»(ص 13)

 اما این عشق نمی‏تواند از سرپنجه قلاب 77 و چنبرهء هزارهء یازدهم بگریزد.تقدیری محتوم عشق‏ را ویران می‏کند و معشوقه،پتیاره می‏شود،پیشکردهء اهریمن.(ص 160)

 عشق ویران می‏شود.قیس پاهای نیلوفر را قلم‏ می‏کند.سرو می‏شکند.این پادافره معشوقه‏ای است‏ که عشق را به بازی می‏گیرد.معشوقه‏ای که خود قربانی هزاره و قلاب 77 و ویرانی خانه و خانمان‏ خویش است.دختر سنمار معمار که آرزو دارد زلزله خانهء آن‏ها را ویران کند.


پایان مقاله

مجله هفت » مهر 1382 - شماره 5 (از صفحه 26 تا 29)
نویسنده : مهاجرانی، سید عطاءالله


Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>