توکایی در قفس
چکیده
این نوشته بر آن است که با تحلیل و بررسی «توکایی در قفس» از یکسو مفاهیم و اندیشههای بلند و انسانی نیما را از لایههای زیرین کلامش بیرون بکشد و در دیدرس علاقهمندان این شاعر سترگ و بزرگ قرار دهد و از سوی دیگر نیما را که در حوزة داستاننویسی برای کودکان و نوجوانان نیز قلم زده است، مطرح کند.
کلیدواژهها: توکایی در قفس، نمادها، اندیشه و زبان نیما، پدر شعر نو.
خلاصة داستان
فصل بهار از راه میرسد و عروس توکا مثل سالهای پیش در قفس به سر میبرد. با آب و دانهای که صاحبش به او میدهد، مجبور است هر روز برای او بخواند.
عروس توکا هر چند تصور میکند که روز به روز بیرمقتر میشود، رغبت و میل به رهایی در او دمادم افزایش مییابد. توکا برای پیدا کردن راهحل و چارهجویی، با حیوانات مختلف به گفتوگو میپردازد تا آخرالامر راهش را برای آزادی و رهایی خود مییابد.
نویسندگان و شاعران طراز اول هر سرزمینی، دارای چند وجه هنریاند که عموماً یکوجه از آن وجوه هنری، نمود و جلوة بیشتری پیدا میکند و دیگر وجوه هنری آنها را تحتالشعاع خود قرار میدهد.
نیما یکی از این شخصیتها در ادبیات معاصر ماست. این شاعر اندیشمند، چون تحول چشمگیری در فرم و محتوای شعر معاصر فارسی ایجاد کرده، عنوان پدر شعر نو را به خود اختصاص داده است. به همین دلیل نوشتههای منثور اوـ بهویژه داستانهای کوتاهی که در زمینة ادبیات کودک و نوجوان نوشتهـ کمتر مورد توجه است و تقریباً این وجه هنری نیما در نیمة پنهان ماه قرار میگیرد.
نوگرایی نیما در شعر بر هیچکس پوشیده نیست اما در عرصه و فضای داستاننویسی، خود را پایبند اصول داستانهای سنتی ایران میداند و بازتاب نوگرایی راـ آنگونه که در شعرش میبینیمـ در داستانهایش مشاهده نمیکنیم. او در قلمرو داستان بیش از آنکه مانند دیگر نویسندگان همعصر خود به ردنبال نوجویی باشد، با تکیه بر ادبیات سنتی درپی یافتن مضمون است. گذشته از این، چنانچه داستانهای او را از نظرگاه عناصر و مواد سازندة آن، بهویژه از دیدگاه امروزی، مورد بررسی قرار دهیم شاید اسکلتبندی و نیز نوع نثر وی چندان برجسته و شاخص بهنظر نرسد.
داستان «توکایی در قفس» حکایت طوطی و بازرگان مولوی را به ذهن تداعی میکند. با این تفاوت که طوطی و بازرگان جای خود را به توکا و صاحب قفس میدهند.
توکا میگفت: «چرا باید در قفس بماند و مثل توکاهای دیگر آزاد نباشد.»
«توکایی در قفس، ص 3»
یا در جای دیگر که از زبان غاز میگوید: «خُب برای خوانندگیتان است که آنقدر زجر میبینید. پس چرا ماها را در قفس نمیاندازند؟»
«همان، ص 8)
که ما را به یاد دو بیت زیر میاندازد:
دشمن طاووس آمد پرّ او
ایبسا شَه را بکُشته فرّ او
«مولوی»
هر که داد او حُسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
«مولوی»
داستان «توکایی در قفس» جنبة تمثیلی و نمادین دارد. بنابراین هر یک از شخصیتهای آن، نماد و تمثیل یکی از شخصیتهای انسانی است که چهبسا در اطراف و اکناف ما زندگی میکنند.
شخصیتهای این داستان عبارتاند از:
عروس توکا: نماد نیما و همة انسانهایی است که مانند او میاندیشند و درصدد رهایی و آزادی هستند. لذا توکا صاحب اندیشه است، به آزادی فکر میکند و دوستار آن است که جوانیاش را صرف آزادی کند. او کسی است که اگرچه بیخبرانه و طمعورزانه به دام میافتد، بیش از آنکه تنها به فکر خوردن و خوابیدن باشد، آزاداندیش است. تلاشگری است که پذیرای زندگی روزانه و معمولی نیست. معتقد است که جوانی، توانایی است و میخواهد از جوانی خود فراوان استفاده کند و آواز (اندیشة آزادی) بخواند.
غاز: نماد انسانهای بیفکر و مصلحتاندیش است که به سرنوشت دیگران اعتنایی ندارد.
شوکا: تمثیل اشخاص محتاط، شاد و بیخبر از حضور ظالمان در جامعه (شکارچیان) است که اصلاً از حرفهای توکا سردرنمیآورد.
از حرف توکا چیزی نفهمید. فقط فکر کرد این بیچاره در چه جای تنگی منزل دارد.
«توکایی در قفس، ص 11»
ضمناً شوکا امیدوار است که عروس توکا روزی خودش، راه نجاتش را پیدا کند.
گاو درشت: ممثّل افرادی است که همواره به خوردن دلخوشاند و سرنوشت دیگران برای آنها مهم نیست. به همین سبب قضاوت و داوری توکا در مورد گاو اینگونه است که «قدِ بلند داشتن فایدهای ندارد، کسی که به دیگری کمک میکند باید فکرش بلند باشد.» ، ص 13.
مارمولک سبز: نماد انسانهای بیخیال، نفهم و فارغ از همهچیز است. او نیز مانند غاز، گاو و شوکا اعتنایی به سرنوشت دیگران ندارد. اما عروس توکا سخنان زیبا و ارزشمندی به او میگوید:
مارمولک جوان، جوانی تواناییست. همهچیز از جوانی ریشه میگیرد. در جوانی باید عادت کرد که به هر جانداری کمک کرد.
«توکایی در قفس، ص 15»
علاوه بر این نمادها، نمادهای دیگری نیز در این داستان ایفاگر نقشاند:
صاحب قفس: تمثیل منع آزادی برای دیگران و همهچیز را برای خود خواستن.
شکارچیان: مظهر بیدادگران و ظالمانی که حیات و زندگی و آزادی را از دیگران سلب میکنند.
در داستان «توکایی در قفس» با دو نوع توکا مواجهیم.
توکای باغ: نماد آدمهایی که نازکنارنجیاند و دستآموز دیگران.
این گروه به زندگی در کنار مردم معمولی خو کرده و پذیرای زندگی عادیاند. در عین تنبلی، تنپروری، خوگیر شدن به باغ، غافل و ناآگاه نیز هستند.
من از توکای کوهی هستم نه از این توکاهای باغ که تا زمستان آمد دستهجمعی کنار خانههای آدمیان میروند و پا به تله میدهند.
«توکایی در قفس، ص 5»
توکای کوهی: همان عروس توکاست که به جای نیما در این داستان نقش ایفا میکند. جایگاه و زیستگاه توکاهای کوهی در کوههای بلند است. مکانی رفیع و متعالی که هرکس راـ جز عروس توکاهاـ یارای آن نیست تا در آنجا سکونت گزیند.
توکاهای کوهی به عروس توکا میگویند:
ببین میتوانی میلهها را باز کنی؟ امیدواریم ایندفعه، تو پیش ما بیایی، توکاها این را گفتند. پر کشیدند و به طرف کوههای بلند رفتند.
«توکایی در قفس، ص 18»
در این داستان عروس توکا که از اندیشة بیخیال مارمولک سبز بیرون میآید و با همنوعان خود (یکجفت توکای کوهی) همصحبت میشود، کلامشان رنگ اجتماعی میگیرد و عصر سیاسی شاعر را بیان میکند و درضمن از سوی دیگر سفر پرندگان را به کوه قاف در منطقالطیر عطار به یاد میآورد.
از وقتی من توی این قفس افتادهام، آفتاب چندبار درآمده است؟ چندبار شب، روز و روز شب شده است؟ من باید الآن سرِ کوهها باشم، اینجا چهکار میکنم؟ چه روزگاریست... هر جانداری به درد خودش بند است. من باید خودم به فکر خودم باشم.
«توکایی در قفس، ص 18»
محیط و فضای داستان: اتفاقاتی که در این داستان میبینیم و گفتوگوهایی که از شخصیتهای نمادین توکایی در قفس میشنویم، طبیعتاً باید در فضایی باشد که مفهوم نمادین داشته باشد. لذا جنگل نماد جامعة عصر شاعر است.
گذشته از این، چنانچه کسی نداند که نویسندة این داستان از کدام خطّه است، همة پدیدههای موجود در «توکایی در قفس» و عناصر بهکار گرفته در آن گویا و بیانگر منطقة شمال است. عناصری از قبیل:
جنگل، درخت میمرز، درخت اوجا، غاز، شمشاد، توکا، شوکا، دارکوب، مارمولک سبز، دانههای برنج و...
داستان دلپذیر و شیرین توکایی در قفس مدیون و مرهون اندیشههایی است که در جای جای داستان، خود را در قالب جملات و مضامین ارزشمندی نشان میدهد.
زندگی بدون آزادی برای او معنایی نداشت.
«توکایی در قفس، ص 3»
خوردن و خوابیدن برای من زندگی نیست.
«همان، ص 5»
در آزادی لذتی هست که به گرسنگی و سختیهایش میارزد.
«همان، ص 5»
ببین، آزادی چهطور هر جانداری را رومیآورد وبه او جرئت میدهد؟
«همان، ص 9»
گناه من، صدای من است.
«همان، ص 15»
خوشا گرسنگی در آزادی، خوشا تشنگی در کوه
«همان، ص 16»
خُرده خرده توانایی، یکوقت توانایی درست و حسابی میشود.
«همان، ص 18»
همة تقصیرها به گردن خودم است که حرص آب و دانه چشمم را بست و گول دام شما را خوردم. حرص آب و دانه خیلی چشمها را میبندد.
«همان، ص 23»
اندیشة نیما در این داستان: علاوه بر آنچه در مورد شخصیت نمادین عروس توکا در سطور پیشین برشمردیم، باید بیفزاییم که نیما در «توکایی در قفس»، خواهان یاری و کمک از دیگران است به این امید که بتواند از اندیشه و راهکارهای دیگران بهصورت ذخیره و اندوختهای در جهت آزادی خود، استفاده کند.
ضمناً او نیز خود دوستدار کمک به همنوعان است. نیما خلاص و رهایی خود را در اتکا به خود میداند.
خودت به قفس افتادهای، خودت هم باید راه بیرون آمدنش را پیدا کنی.
«توکایی در قفس، ص 16»
البته این اندیشه تنها به عروس توکا «نیما» اختصاص نمییابد بلکه شامل همة توکاهای کوهی میشود.
نیما از زبان عروس توکا میگوید که هر کسی به درد و گرفتاری خود سرگرم است و او باید خودش به فکر رهاییاش باشد. به همین سبب وقتی میفهمد که کاری از دست توکاهای کوهی ساخته نیست، به نیروی خود تکیه میکند. گویی از خواب گران برخاسته است و همهچیز را دگرگون میبیند. حال آنکه خود به انسان دیگری مبدل شده و اساساً فکر او تغییر کرده است. ناگهان ندای درونی به او میگوید:
تکان بخور، باید بجنبی، تو زنده هستی. تن زنده جنبش لازم دارد...
«توکایی در قفس، ص 18»
سرانجام اندیشة همة آنهایی که پیش از این، انتظار کمک از آنها داشت در او جمع میشود و به کمک او میشتابد. تا آن لحظه این همه زور و توانایی را در خود حس نمیکرد. گویی همة اندامهای او زور و توانایی شده بود.
رنجی که میبُرد، برایش گوارا بود. تمام تنش میجنبید. در گردش چشمهای او هم شتابی برای رهایی، حس میشد. میلهها آرامآرام کنار میرفت.
«توکایی در قفس، ص 21»
سپس عروس توکا از روی درخت میپرد و به سمت کوهها پرواز میکند. ذکر این نکته هم لازم است که در این داستان، تجربهها و اندیشههای بزرگسالانه جریان دارد و دریافت عمق اندیشههای آن، نیازمند اطلاعاتی دربارة فضای سیاسی و تاریخی عصر نیماست. لذا اختصاص دادن این داستان به گروه سنی «ج» یعنی دانشآموزان چهارم و پنجم ابتدایی، دقیق به نظر نمیرسد. شاید بهتر آن است که در گروه سنی «د» یا «هـ» قرار گیرد تا بتوان راحتتر به مقصود و هدف نویسنده نایل شد.
زبان این داستان: نیما در «توکایی در قفس» گاه از زبان مؤدبانه استفاده میکند که این عامل موجب تشخیص زبانی میشود. مثلاً ضمیر «شما» را به جای ضمیر «تو» مینشاند و به تبع آن فعلها را به صورت جمع میآورد.
توکا به صاحب قفس میگوید: من و شما هر دو جوان هستیم. نگذارید من اینطور محروم باشمـ چهکار کنم؟ـ مرا آزاد کنید.
«توکایی در قفس، ص 5»
غاز گفت: «خُب برای خوانندگیتان است که آنقدر زجر میبینید. پس چرا ماها را در قفس نمیاندازند؟»
«همان، ص 8»
عروس توکا به صاحب قفس میگوید:
روز شما به خیر آقای عزیز! من از شما دلتنگی ندارم. گول دام شما را خوردم.
«همان، ص 23»
عروس توکا به صاحب قفس:
بعد از این سعی کنید خودتان بخوانید و محتاج خواندن توکا نباشید. صاحب قفس گفت: «نه، نه، بیایید پایین. آواز بخوانید...»
«همان، ص 23»
مضافاً اینکه نیما در بعضی از سطرهای این داستان، جملهها و عباراتی بهکار میبرد که گویی ویژة اوست و چنانچه نویسندة دیگری این را مینوشت شاید از کلمهها و عبارات دیگری استفاده میکرد. مثلاً آنجا که صاحب قفس از عروس توکا میخواهد تا آواز بخواند:
توکا گفت: «من خواندنم نمیآید».
«توکایی در قفس، ص 5»
توکا با خودش گفت: ببین آزادی چهطور هر جانداری را رومیآورد.
«همان، ص 9»
توکا نفهمید چهقدر به انتظار ماند تا اینکه چشمش به گاو دُرشتی افتاد.
«همان، ص 11»
همین که دانستند [فهمیدند] عروس توکا توی قفس است، دلشان گرفت.
«همان، ص 16»
منبع
یوشیج (اسفندیاری)، نیما (علی)، توکایی در قفس، چاپ دوازدهم، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تاریخ چاپ 1381.
منبع مجلات رشد ----محسن اعلا