چکیده
مرگ به عنوان واقعیتی انکارناپذیر توجه مکاتب و مذاهب و ادیان مختلف را به خود جذب کرده است و هر کدام براساس درک و شناختی که از ماهیّت و حقیقت انسان دارند، نسبت به آن قضاوت کردهاند. نویسندگان، شاعران و دانشمندان نیز در طول تاریخ به مسئلة مرگ پرداخته و دغدغهها و دلمشغولیهای خود را دربارة آن به نثر و نظم بیان داشتهاند، شاعران معاصر هم از مرگ و هراس از آن سخن گفتهاند. این مقاله میکوشد تا از میان شاعران معاصر به اندیشههای فریدون مشیری به مسئلة مرگ و جبر انسان در مقابل آن بپردازد و تلقی او را نسبت به این پدیده – که بسیار متنوع و شگفتآور است – بیان کند. به علاوه، دیدگاهها و تناقضگوییهای او را دربارة مقولة مرگ – به طور خلاصه – بررسی و تحلیل نماید.
کلیدواژهها: مرگ، فریدون مشیری، تناقضگویی، حقیقت مرگ
از آغاز خلقت همواره این سؤال که مرگ و مردن چیست، ذهن بشر را به خود مشغول داشته است. در طول تاریخ اندیشمندان، متفکران، شاعران، حکیمان و رازدانان زیادی به این مسئله که چگونه میتوان بر مرگ غلبه کرد و آن را تحت کنترل خود درآورد، اندیشیدهاند.
سخن گفتن از مرگ به دلایلی کاری بس مشکل است: دلیل نخست روانشناسی است. چرا که آدمی احساس میکند با صحبت کردن دربارة مرگ، با آن روبهرو میگردد و به واقعیت این حقیقت تلخ نزدیکتر میشود. دلیل دیگر، پیچیدگی خود مسئله است؛ زیرا مرگ تنها پدیدهای است که از محدودة تجربههای بشری خارج است و کسی نمیتواند آن را تجربه کند و بعد دربارة آن بگوید یا بنویسد. (1) از این رو «برای انسان مواجهه با نیستی در حالت دلشورهای رخ میدهد که در آن هنگام، شیفتگیاش نسبت به هستها گسیخته شده است. او در دلشوره و مواجهه با مرگ مجبور است تنها و بیاعتبار با هستها بایستد و در این مقام است که نیستی از فرو ریختن تمامیت هستی به ظهور میآید. نیستی در این حالِ بنیادی به نظر میاید، یگانه پدیداری باشد که دارای معنا باقی بماند. چنین مواجههای با نیستی در دلشوره، زبان انسان را بند میآورد و ما از نزدیک بودن آن متعجب میشویم.» (کراوس، 1384: 275)
باید دانست که مسئلة مرگ و زندگی با هم و در تمام طول تاریخ، در مرکز آثار برجسته هنر و ادبیات جهان قرار گرفته است. پس جای تعجب ندارد که نخستین کتابی که از تمدنهای بزرگ باستانی به دست آمدهع کتاب مردگان مصر و نخستین افسانهها، افسانة گیلگمش سومری است. گیلگمش انسانی است که مرگ را شناخته و باور کرده است، پس در حین زندگی گرم خود، سردی و تهدید و ترس از مرگ را سایه به سایة خود احساس میکند. به همین دلیل قهرمان این حماسه در تلاش و تکاپو برای یافتن گیاه جوانی و زندگی جاودان بوده است. (2)
افلاطون در رسالة فایدون(1)، وقتی به سقراط میرسد، مینویسد: «... نگرشِ او بر پایة این عقیده استوار است که او در آنجا نیز با خدایان خواهد بود و با انسانهای خوبی نیز همنشینی خواهد کرد؛ زندگی انسان پس از مرگ نیز ادامه مییابد و زندگی خوبان بهتر از زندگی بدان خواهد بود. فلسفه به معنی واقعی کلمه، چیزی جز آمادگی برای مرگ نیست.
(دبلیو.کی.سی.میتا: 203) افلاطون همچنین معتقد است: «هر کسی مرگ را ناخوش دارد، عاشق جسم است و سراپای وجودش را تمایلات و جاهطلبیهای جسمانی فرا گرفته است. چنین کسانی فقط سایهای از فضایلی را – شجاعت سو فروسونه و غیره- دارند که فیلسوف به واقعیت آنها دست یافته است.» (همان: 205) اما اپیکور چارة دیگری برای هراس از مرگ داشت. او میگفت: «خو کن به این باور که مرگ برای ما هیچ است... زیرا از زمانی که هستیم، مرگ با ما نیست و آن گاه که مرگ میآید، ما نیستیم. (صنعتی، 1384: 3) شاید منظور اپیکور از این مطلب تأکید بر این باشد که زندگی برای ما هیچ است و این یکی از بزرگترین سفسطهها دربارة مرگ و انکار اهمیت آن در زندگی انسان است.
(دبلیو.کی.سی.میتا: 203) افلاطون همچنین معتقد است: «هر کسی مرگ را ناخوش دارد، عاشق جسم است و سراپای وجودش را تمایلات و جاهطلبیهای جسمانی فرا گرفته است. چنین کسانی فقط سایهای از فضایلی را – شجاعت سو فروسونه و غیره- دارند که فیلسوف به واقعیت آنها دست یافته است.» (همان: 205) اما اپیکور چارة دیگری برای هراس از مرگ داشت. او میگفت: «خو کن به این باور که مرگ برای ما هیچ است... زیرا از زمانی که هستیم، مرگ با ما نیست و آن گاه که مرگ میآید، ما نیستیم. (صنعتی، 1384: 3) شاید منظور اپیکور از این مطلب تأکید بر این باشد که زندگی برای ما هیچ است و این یکی از بزرگترین سفسطهها دربارة مرگ و انکار اهمیت آن در زندگی انسان است.
مارکوس اورلیوس، به سبب گذرا بودن و فناپذیری زندگی، آن را پوچ و بیارزش میداند. به همین جهت این ذهن اوست که میپرسد، «سه یا پنج سال، برای شما چه تفاوتی دارد؟» (همان: 3) در حقیقت وی زندگی کوتاه و گذرای انسان را تحقیر میکند و تلویحاً کوتاه بودن و زودگذر بودن آن را دلیلی برای کمارزشی و پوچی آن میداند.
و اما در نگاه عرفای شرق، مرگ و پرداختن به آن و چگونگی زندگی و وضعیت روح آدمی بعد از مرگ، یکی از مسائل مهم بوده است و بسیاری مرگ را زندگی جاودانه دانستهاند. به عنوان مثال ابوسعید ابوالخیر (357- 440) نگاهی زیبا و عارفانه به مرگ دارد و آن را میستاید. محمد ابن منوّر (500 -590.ق) در حکایتی، دربارة او میگوید: «از شیخ ما سؤال کردند که ای شیخ! در پیش جنازة شما کدام آیت خوانند از قرآن؟ شیخ گفت: آن کاری بزرگ باشد، در پیش جنازة ما این بیت باید خواند:
خوبتر اندر جهان، زین چه بود کار؟
دوست بر دوست شده یار بر یار
آن همه اندوه بود، وین همه شادی
آن همه گفتار بود، این همه کردار (فلاح، 1387: 223)
اختلاف آراء شاعران و نویسندگان عرب نیز دربارة مرگ، جالب توجه است. به عنوان مثال زُهیرابن ابی سُلمی مُزنی
(1970 م) – که یکی از شاعران مشهور دوران جاهلی است – معتقد است که مرگ پرده از حقایق برمیدارد و ارزش اعتباری و حقیقی آدمیان پس از مرگ آشکار میشو د یا جبران خلیل (1994 م) معتقد است که «ندای مرگ همیشه در محیط پیرامون انسان به او هشدار میدهد که جاودانگی جسمانی در این عالم خاکی، محال است؛ زیرا مرگ و زندگی با هم زاده میشوند، در کنار هم رشد میکنند و عاقبت دوباره یکدیگر را در آغوش میگیرند.»
(1970 م) – که یکی از شاعران مشهور دوران جاهلی است – معتقد است که مرگ پرده از حقایق برمیدارد و ارزش اعتباری و حقیقی آدمیان پس از مرگ آشکار میشو د یا جبران خلیل (1994 م) معتقد است که «ندای مرگ همیشه در محیط پیرامون انسان به او هشدار میدهد که جاودانگی جسمانی در این عالم خاکی، محال است؛ زیرا مرگ و زندگی با هم زاده میشوند، در کنار هم رشد میکنند و عاقبت دوباره یکدیگر را در آغوش میگیرند.»
از آنجا که مرگ بزرگترین رویداد در زندگی انسان است و همیشه ذهن و فکر آدمی را به خود مشغول داشته، همة ادیان آسمانی، با تفاوتهایی به آن پرداخته و برای آرامش انسان در دریافت مرگ و زندگانی پس از مرگ برنامههایی ارائه دادهاند.
در ادبیات مکتوب دینی ایران قبل و بعد از اسلام، بیشترین جستوجوها و دلمشغولیها، این است که راهی برای فرار از مرگ یا چیرگی بر هول و هراس ناشی از آن پیدا کنند.
دین اسلام یکی از اصول جهانبینی خود را - که یکی از ارکان اعتقادی و اساسی آن است- اصل ایمان به زندگی جاوید و حیات اخروی قرار داده. و شرط مسلمانی را ایمان به آخرت میداند.
قرآن کریم در آیات متعدد، مکرراً دربارة مرگ و عالم پس از مرگ و روز قیامت و بهشت و دوزخ بحث کرده است.
شوق و علاقه بزرگان از میان مسلمانان به مرگ – که تحت تأثیر تعلیمات دینی است – شگفتانگیز است. انسان زمانی واقعاً به مرگ اشتیاق پیدا میکند که مطمئن شود از این جهان نیست و به جهانی دیگر تعلق دارد و این همان نکتهای است که در نهجالبلاغه به کرات آمده است: «دنیا سراب است که برای آن فنا و برای اهل آن جلا مقدر شده است. دنیا خوشگوار و سبز و خرّم است. برای جویندهاش شتاب میکند و به دل آنکه بدان مینگرد، در میآمیزد. پس ]شما فریب ظاهر آن را نخورید[ و با نیکوترین توشهای که در دستر دارید، از آن کوچ کنید و در آن بیش از کفاف مخواهید و از آن بیش از آن مقدار که به مقصدتان رساند، مطلبید.» (نهجالبلاغه، خطبة 245). «از نظر اسلام، روح آدمی بعد از مرگ و جدا شدن از بدن، بقا دارد و بقای روح پس از مرگ از معارف بلند اسلامی است که مرگ را پایان زندگی نمیداند بلکه آن را روزنهای به زندگی دیگر، آن هم در جهان برتر، تلقی میکند.» (حقانی، 1381: 22)
مسیحیت نیز مانند دیگر ادیان، نگاهی زیبا و واقعگرایانه به مرگ دارد. برای مثال، نمونهای از دیدگاه مسیحیت دربارة مرگ و جهان پس از مرگ در «نامة دوم پولس به مسیحیان قرنتس» بخش پنجم، آیات اول تا دهم آمده است.
یهودیان نیز مانند دیگر پیروان ادیان ابراهیمی به مرگ و زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند. در آیین یهود باید به طور مستقیم با مرگ روبهرو شد و احتضار و مردن را کاملاً تماشا کرد. آدمهای محبوب شخص محتضر باید در اطراف او باشند و به او آرامش و دلگرمی ببخشند.
«در آیین یهود، در دورة بعد از کتاب مقدس، آخرتشناسی معمولاً ایمان به روز داوری، رستاخیز مردگان، سنجش اعمال انسانها به دست خداوند و فرستادن آنان به بهشت یا جهنم بر طبق میزان یا ترازوی اعمال نیک یا بد آنها بوده است. یهودیان به رستاخیز مردگان، جهان پس از مرگ، برخاستن ارواح از گور، با این توجه که امتیاز برخاستن از گور و زندگی پس از مرگ، فقط از آن درستکاران است و بدکاران باید همیشه با مرگ جسمانی خود نابود شوند، اعتقاد داشتهاند (1)
زرتشت هم، به مرگ و جهان پس از مرگ اعتقاد دارد. در تفاهیم این آیین، به خاطر حمایت دولتهای مقتدری چون هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان، در گوشه و کنار جهان متمدن آن روز به نحوی نفوذ کرد. بنا بر اعتقادات زرتشتیان «هنگامی که فردی نیکوکار میمیرد، روان تا سه شب بر بالای سَرِ او میماند. پس در سحرگاه چهارمین روز، سپیدمان، روان اَشَوَن (2) با دوشیزهای زیبا روبهرو میشود که در واقع دینِ اوست. پس از آن، روان فرد نیکوکار سه گام بر میدارد که به ترتیب از اندیشة نیک، گفتار نیک و کردار نیک میگذرد و گام چهارم را در اَنیران (سرای فروغ بیپایان) مینهد و در آنجا مورد پذیرایی اهورا مزدا قرار میگیرد. روان فردِ بدکار در سه شب پس از مرگ بر بالین جسد، رنج و سرگردانی فراوانی را تحمل میکند و در سپیدهدم شبِ چهارم، دینِاو به صورت زنی... زشت و چرکین و خمیده زانو به استقبالش میآید. آن گاه روان مرد بدکار در سه گام از پایگاه اندیشة بد، کردار بد و گفتار بد میگذرد و در چهارمین گام به سرای تیرگی بیپایان میرسد و در آنجا مورد پذیرایی اهریمن قرار میگیرد.
در آیینهای دیگر، از جمله بودا، اساسیترین غایت زندگی دستیابی به نیروانا و رسیدن به تهی رهاننده خوانده شده است.
«در کیشِ مانی نیز، مرگ آروز فرد پارسا و دروازة ورود به باغهای روشنایی تلقی میشود.» (صنعتی، 1384: 17)
مانویان معتقدند که این دنیا پر از ظلمت و تاریکی است و با رها شدن روح به روشنایی و نور میرسند و مرگ آزادی و رهایی همیشگی برای انسان را به همراه خواهد داشت.
همانطور که گفته شد، یکی از مهمترین دغدغههای بشری، مسئله مرگ و ترس از آن و وضع روح پس از مرگ است. برای درمان این ترس و غلبه بر آن اندیشمندان به گونههای مختلف به ارئة نظریههای خود پرداختهاند.
در دیدگاه فلسفه، مرگ و ترس از آن، ریشه در نوع نگاه انسانها نسبت به حقیقت مرگ دارد. پس برای از بین بردن این ترس باید به نگرش و دیدگاه خود نسبت به آن بپردازیم و تا آنجا که ممکن است دیدگاهمان را بازنگری و تصحیح کنیم.
مرگ به عنوان یک مسئله و حقیقت انکارناپذیر، موضوع مطالعه و تحلیل مکتبهای مختلف فلسفی قرار گرفته است و هر کدام براساس درک و شناختی که از حقیقت وجودی انسان دارند، نسبت به این مسئله قضاوت کردهاند.
در نگاه فیلسوفان اسلامی، مسئلة مرگ و پیامدهای آن به شدت با خود انسان و مرحلههای تکامل انسان مرتبط است. برای مثال، ابن سینا (370- 458 ق) به پیروی از افلاطون (427 -347 ق.م) و ارسطو (384- 323ق.م)، مرگ را قطع ارتباط روح از بدن میداند. او تنها در یک رسالة کوچک با عنوان «الشفاء من خوف الموت» به حقیقت مرگ و دلایل ترس از آن پرداخته و درصدد بیان راههای درمان آن است. او میگوید: «مرگ عبارت است از مفارقت نفس از بدن و در این مفارقت، فسادی برای نفس نیست، تنها نتیجة مفارقت همان فساد ترکیب است.» (سلیمانی، 1387: 78- 79)
ابنسینا علت ترس از مرگ را جهل و نداشتن آگاهی درمورد حقیقت مرگ میداند و راه از بین بردن این ترس را رفع جهل و نادانی و کسب علم و آگاهی میشمارد. او معتقد است که با کسب علم در مورد واقعیت مرگ و آشنا شدن با وضع خود در حیات اخروی، میتوان بر ترس از مرگ غلبه کرد و به آرامش نسبی رسید.
همچنین، این ارتباط را در بیانات صدرالمتألهین (980- 1050) میتوان مشاهده کرد. ملاصدرا در کتاب «اسفار» خود، به تحلیل و تبین مرگ میپردازد. حقیقت مرگ از نظر صدرا «چیزی جز انتقال از نشئة ظاهری مُلکی به نشئة باطنی ملکوتی نیست. (صدرالدین شیرازی 4100 ه، ج 9: 52 – 53، به نقل از سلیمانی: 87- 79)
حکیمان و دانشمندان دیگر نیز دربارة مرگ اظهار نظرهایی کردهاند؛ امام محمد غزالی (450-505) متکلم مشهور، مرگ را از نگاه دینی بررسی کرده است، وی معتقد است که هیچ کس درک و دریافت کامل و صحیحی از روز رستاخیز و جهان پس از مرگ نخواهد داشت؛ مگر آنکه حقیقت راستین مرگ را بشناسد و این شناخت هم ممکن نمیشود، مگر بعد از شناخت حقیقت زندگی و جهان پس از مرگ.
شیخ اشراق شهابالدین سهروردی (549-578) نیز در حکمت اشراقی خود، بینش قرآنی و اندیشه فلسفی را دربارة مرگ با هم جمع کرد و ترکیب از آنها به دست آورد. او فیلسوفی عارف است و آنچه در مرگ اندیشی از برجسته به نظر میرسد، مسئلة نقش مرگ در تعالی وجود انسان است.
در غرب، از آغاز فلسفه در یونان تا پیدایش اندیشهها و مکاتب مدرن، مرگ الهامبخش واقعی فلسفه بوده است. در آنجا، از زمانی که فلسفه وظایف مذهب را به عهده گرفت، بحث و بررسی و اظهار نظر دربارة مرگ و سرنوشت انسان بعد از مرگ، که از اصلیترین مباحث حوزة دین و مذهب است، بر عهده فلسفه نهاده شد.
«در متون فلسفی مرگ این گونه معنا شده است: عدم زندگی در موجودی است که در شأن آن است که زنده باشد. از همین تعریف کلی و با تکیه بر آن، میتوان دریافت که عزاداری برای مرده چندان هم غیرعقلانی نیست. چرا که مرگ در فلسفه بر کسی وارد میشود که هنوز فرصت زندگی داشته و این فرصت به یکباره از او گرفته شده است.» (عبدالهی، 1384: 1)
عارفان مسلمان به مسئله مرگ بسیار جدی پرداختهاند؛ چرا که آنها برای رسدن به آرامش روحی و روانی، آزادی از حرص و طمع و رهایی از وابستگی، به مرگِ پیش از مرگ یا مرگِ ارادی متوسل شدهاند که این نوع مرگ را همان فناء فیالله مینامند. در این روش، عارف قبل از آنکه مرگ طبیعی او برسد، به خواست و ارادة خود از زندگی و صفتهای زشت و نکوهیدة نفسانی و جسمانی میمیرد و به اخلاق و صفتهای پسندیده روحانی و ربّانی، زنده میشود؛ یعنی، از خود میمیرد و به خدا زنده میشود.
عارفان زندگی واقعی را در مرگ میبینند و به طور آشکار از آن استقبال میکنند. برای نمونه، منصور حلّاج نه تنها از مرگ ترس و واهمهای ندارد بلکه آشکارا به استقبال آن میرود و خواستار آن است که او را بکُشند تا به حیات و زندگی ابدی برسد:
«اقتلونی یا ثقاتی
انّ فی قتلی حیاتی
و مماتی فی حیاتی
و حیاتی فی مماتی»
در تعالیم عرفای دیگر، چه آنها که آثارشان را به نثر نگاشتهاند و چه آنها که تعلیمات خود را به نظم سرودهاند، دیدگاههای قابل تأمّل و گهگاه متفاوتی دربارة مرگ دیده میشود. بابا افضل الدّین کاشانی، عارف بزرگ سدة ششم هجری، تلاش برای رهایی از مرگ اصرار میورزد و معتقد است که دردناکترین عذاب و رنج عالم آن است که مرگ پایان زندگی باشد.
سید حیدر آملی مرگ را به شیوة اهل شریعت و طریقت، مرحلهای برای صعود و بازگشت به اصل میداند. در اندیشههای عارفان دیگر در سدههای بعد، البته رنگ و بوی طریقتی کم و تمایل اهل عرفان به دیدگاههای شریعت برجستهتر میشود. عارفان بزرگ دورة صفوی که بیشتر عالمان دینی و فقیهان شیعی هم بودهاند، همان دیدگاههای شریعت را دربارة مرگ، مطرح کرده و البته گهگاه بر آن نمکِ عرفان و تصوف پاشیدهاند. آثار کلامی بزرگانی چون مقدس اردبیلی، شیخ بهایی و قاضی نورالله شوشتری که علاوه بر منزلت فقهی جایگاه عرفانی نیز داشتهاند، از این دست است.
در ادبیات فارسی، اگر از رودکی در قرن چهارم که او را پدر شعر فارسی میدانند و رگههای کمرنگی از اندیشة مرگ در اشعارش دیده میشود، بگذیم، منوچهری دامغانی در قرن پنجم در میان اشعار خود به شیوهای غیرمستقیم، اندیشیدن به مرگ را ترویج میکند اما بدون شک، نمایندة کامل این اندیشه در شعر فارسی و در میان اندیشمندان و شاعران ایرانی، خیام نیشابوری (439-517) است.
در اندیشه و تفکر خیّام، مرگ و زندگی دو رکن اساسی هستند. «او در رباعیّاتی زیبا و پرمغز و با ایجازی بیمانند در همه حال به انسان گوشزد میکند که عمر کوتاه است و چند روزی بیش در این جهان هستی نخواهد ماند. پس باید وقت را غنیمت شمارد و فرصتها را از دست ندهد و شاد و سرخوش زندگی کند.
حکیم سنایی غزنوی (437- 535) در مثنوی گرانقدر خود حدیقه الحقیقه، آموزة مرگ را بسیار زیبا به نظم کشیده و بیان داشته است. از نظر وی، کاروان فانیانِ زمینی با خارج شدن از جهان رحم، که همان تولد صوری است، در حقیقت سفر مرگ را آغاز میکند:
زادگان چون رحم بپردازند
سفر مرگ خویش را سازند
سوی مرگ است خلق را آهنگ
دم زدن گام و روز و شب فرسنگ
جان پذیران چه بینوا، چه به برگ
همه در کشتیاند و ساحل مرگ
پیش آن کس که قدر دین داند
سرگذشت امل، اجل خواند
همچنین از نگاه عطّار (627-513 ه.ق) مرگ بر همه چیزهای درون جهان رنگی از نسبیّت زده و در مقابل این سرنوشت محتوم که با ماست، همة عوامل بیاعتبارند.
از نظر نظامی (536-595 ق) مرگ امری جبری و حتمی برای انسان است:
گر به فلک بر شود از زرّ و زوز
گور بوده بهرة بهرام گور
در نتوان بست از این کوی در
بر نتوان کرد از این بام سر
باش در این خانه چو زندانیان
روزن و در بسته چو بحرانیان
«در اندیشة مولانا (604- 672ق) راز مرگ جز با «موت اختیاری» آشکار نمیشود، راه مرگ راهی ناپیداست، زمان و مکان ندارد و محسوس نیست.» اما وی در همة ابعاد، مرگ را ستایش میکند و آن را یک واقعة خوب در زندگی و آخرین مرحلة عاشقی و عروسی ابدی میداند:
مرگ ما هست عروسی ابد
سرّ آن چیست؟ هو الله احد
سعدی شیرازی (606- 672 ه.ق) هم به همة ابعاد زندگی علاقه دارد و در حکایتها و شعرهای خود، مرگ و زندگی را با هم میبیند. سعدی حالت بینابین دارد؛ یعنی، نه مرگستایی مولانا را دارد و نه بدبینی خیّام را. سعدی به این باور دارد که زندگی چند روزة این دنیا بسیار ناپایدار و زودگذر است اما تنها راه غلبه بر این فانی بودن را در این میداند که انسان بکوشد نام نیکی از خود بر جای گذارد. سعدی هم مانند دیگر شاعران و ادیبان، مرگ را یک قضای حتمی برای انسان میداند:
بالای قضای رفته فرمانی نیست
چون درد اجل گرفت، درمانی نیست
امروز که عهد توست نیکویی کن
کین ده همه وقت از آن دهقانی نیست
از دیدگاه حافظ (727-792ق) مرگ برای انسان خلقتی دوباره است و نه پایان خلقت. به نظر او انسانی که به آگاهی کامل رسیده و خود را باور داشته باشد، به پرندهای پاک میماند که جهان با همة زیباییها و جذابیتهایش برای او مانند دامی است. مرگ برای چنین انسانی پایان اسارت و آغاز پرواز دوباره است. از دید وی، مرگ پایان نیست بلکه مژدة وصال عاشق و معشوق است:
مژدة وصل تو کو، از سر جان برخیزم
طای قدسم و از دام جهان برخیزم
مرگ در شعر مشروطه و معاصر ایران نیز مورد توجه قرار گرفته است. تفاوت شاعران معاصر با شاعران عارف مسلک کلاسیک در این است که شاعر، شعر مقاومت و سیاسی- از مشروطه به بعد – و به خصوص شعر شهادت را برای هدفی سیاسی و دینی و اجتماعی میخواهد نه فقط بیان مرگ. البته آنچه بر فکر و فرهنگ جامعة ایران از گذشتههای دور تاکنون غالب بوده پذیرندة هر دو گونه مرگ است و آن را میستاید.
نیما یوشیج (1338- 1276 ه.ش) مرگ را نویدبخش زندگی تازهای میداند. نیما هم به تأسّی از عطّار انسانها را مانند ققنوس میداند که با مرگ خود، انگار میسوزند و از این سوختن و خاکستر شدن آنها، انسانهای دیگر و زندگیهای دیگر، میآیند و تداوم پیدا میکنند.
فریدون تولّلی (1364- 1298 ه.ش) از جمله شاعران معاصر است که اندیشة خیّامی دارد. او در چند مجموعه آثارش به نامهای رها، شگرف و بازگشت، انعکاس چهرة بیمناک و پر از اندوه مرگ و ناکامی انسان در برابر آن را به نظم کشیده است. توللی در رویارویی با مرگ، گاه گوشه چشمی هم به تفکر معروف اپیکوریان دارد که برای فرار از ترسِ مرگ میگفتند، تا زمانی که هستیم، مرگی نیست و هنگامی که مرگ هست، ما نیستیم:
من خواستار مرگم و آوخ که دست مرگ
دام حیات این شد و دامان آن گرفت!
احمد شاملو (1379- 1304ه.ش) شاعر معاصر «انسان، زندگی و مرگ را به گونههای مختلف، دستمایة شاعری خویش قرار داده است... اندیشه دربارة زندگی و مرگ، جریانی مداوم در شعر شاملو است که زمینة گفتوگوهای او را دربارة انسان، آفرینش و هر آنچه به انسان و انسانیّت او مربوط است، فراهم آورده است»
سهراب سپهری (1307- 1359) که تحت تأثیر فرهنگ و عرفان بودایی و شرقی بود، مرگ را جزء جداییناپذیر زندگی میدانست که نظام هستی و خلقت در درون خویش مانند یکی از واجبترین عناصر زندگی برای دوام خویش به آن نیازمند است و برای هستی انسان بعد از مرگ هم پایانی نیست، بلکه این هستی در قالب روح در جهانی دیگر به زندگی جاوید خود ادامه خواهد داد. سهراب در شعر صدای پای آب، مرگ را با تمام وجود ستایش و از آن استقبال میکند:
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونة یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اتاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد...
مرگ گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد... (سپهری، 1380: 296)
اخوان ثالث (1369- 1307 ه. ش) زندگی را دوستِ خود میداند و مرگ را دشمنِ خود، که انسان راه گریزی از آن ندارد و به ناچار باید روزی خود را در برابر آن تسلیم کند:
زندگی را دوست میدارم، مرگ را دشمن
وای، اما با که باید گفت این، من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن؟
فروغ فرخزاد (1345- 1313 ه.ش) نیز از جمله شاعران زن معاصر است که به مسئلة مرگ و دیدگاه انسانها نسبت به آن البته با نگاهی متفاوت پرداخته است:
من پر بودم از شهوت – شهوت مرگ!
زندگینامه
از میان شاعران معاصر، فریدون مشیری، شاید بیشتر و با نگاهی متفاوتتر به موضوع مرگ پرداخته است. رمز و رازهایی که مشیری در اشعارش به کار میگیرد، خالی از لطف نیست و بررسی ادبی آنها هم میتواند در جای خود حائز اهمیت باشد. آنچه ما در این مقاله پی میگیریم، بررسی موضوع مرگ در محورهای بیان مسئله و حقیقت مرگ، منفی و مثبتنگری مشیری دربارة مرگ است، همچنین، شیوة مرثیهپردازی او دربارة عزیزان و نزدیکان و بزرگان است. او که در 30 شهریور 1305 در تهران متولد شد، در همان سالهای نوجوانی، نخستین شعر خود به نام «فردای ما» را در روزنامة «ایران ما» چاپ کرد.
نخستین مجموعة شعری وی با عنوان «تشنة طوفان» در فروردین 1334 منتشر شد. این مجموعه که با مقدمهای از شهریار، علی دشتی و خود مشیری منتشر شده بود، شعرهای احساسی و ناپختة جوانی را نشان میداد که میخواست ادامهدهندة راه نیما باشد. «مجموعة «تشنة طوفان» درواقع رستنگاه مشیری در سرزمین ادبیات است. مبدئی که پر از احساس تاریکی و شکست و سرگردانی است و جز آه و ناله از بختِ نامؤفق، پیامی دیگر نمیتوان گرفت و همانا آزمونی است برای کسبِ یک تجربه در ابتدای کار.»
مشیری یک سال بعد «گناه دریا» را به چاپ رساند که بحثها و گفتوگوهای فراوانی را در مطبوعات به راه انداخت.(1) در سال 1340 مجموعة «ابر» را منتشر کرد و در سال 1345 کتاب «ابر» را با اضافه کردن چند شعر جدید با عنوان «ابر و کوچه» چاپ کرد.» (همان: 43- 44)
دو سال بعد، مجموعه شعرهای ششم و هفتم مشیری با نامهای، «بهار را باور کن» و «پرواز با خورشید» به چاپ رسید. بعد از چند سال وقفه، در سال 1356 «از خاموشی» را منتشر کرد که تفاوت چندانی را در فرم و نگرش وی نشان نمیداد.
در سال 1364، مشیری گزینهای از شعرهای چند دفترش را با نام «ریشه در خاک» منتشر کرد. سال بعد شعرِ «از دیار آشتی» و دو سال بعد از آن مجموعه «آه باران» و در سال 1371 «پنج سخنسرا» و در سال 1375 «لحظهها و احساس» را به چاپ رساند.
در سال 1377، علاوه بر انتشار نواری از شعرخوانیهایش در خارج از کشور، مجموعه شعرهای «دلاویزترین» و «زیبای جاودانه» را با مقدمة زرینکوب، و بعد «آواز آن پرندة غمگین» را به چاپ رساند.
آخرین اثر وی با نام «تا صبح تابناک اهورائی» در آخرین سال عمرش، یعنی 1379 به بازار عرضه شد و مجموعه کامل شعرهایش با نام «بازتاب نفس صبحدمان»، پس از مرگش به چاپ رسید.
«شعرهای او، از نظر قالب و زبان و معنی، در میانة شعرهای سنتی و شعرهای نو نیمائی است. او در بیشتر شعرهایش با زبان سادة مردم در فضایی رمانتیک گونه، تغزلهای عاشقانه و صمیمانهای را در ساختارهای تقریباً یکسان سروده است.
برای شعرهای مشیری دو دوره میتوان در نظر گرفت: دورة نخست، سالهای قبل از 1357 است که شعر مشیری به سبب زبان ساده و بیان مستقیم با خوانندگان و دوستداران جدی شعر، ارتباط برقرار نمیکند. در دورة دوم که سالهای بعد از 1357 را شامل میشود، مشیری در شعرهایش به نمادگرایی روی میآورد ولی باز هم ذهنهای سادهتر، او را که دیگر از عوالم عاشقانه فاصله گرفته و مسائل اجتماعی، سیاسی و انسانی را مدنظر قرار داده است، میپسندند و ترجیح میدهند.
زبان مشیری نرم و ملایم و در عین حال غرق در رؤیا و افکار خیالی است. «از زبان و بیان او میتوان بوی حافظ، مولوی، سعدی، نیما، گلچین گیلانی و توللی را استشمام کرد. تنها مشخصه و وجه تمایز زبان او با آنها، به کارگیری و استخدام واژههایی از جنس ادبیات کهن و عاشقانه است و همین تمایز سیرِ اشعارش به سالهای گذشته میشود.»
نگاه مشیری به موضوع مرگ، نگاهی مستند به دیدگاهها و آرا و نظریات پیشنیان - که پارهای از آنها در مقدمة مقاله بررسی شد- است.
آنچه از اشعار مشیری برمیآید، گاه حکایتهای روشن و شفاف از مرگ است که در آن شاعر با صراحت به موضوع مرگ میپردازد و احساسات خود را دربارة آن بیان میکند. البته همیشه اینطور نیست و گاه اتفاق میافتد که مشیری برای بیان و نقل احساسات خود از روشهای غیرصریح و پنهان استفاده کند و این امر ممکن است گاهی در یک سطر بیان شود و گاه ممکن است تمام یک شعر بلند را در برگیرد؛ مثل شعر بلند «آفتاب پرست» او که اینگونه شروع میشود:
در خانة خود نشستهام ناگاه
مرگ آید و گویدم: «ز جا برخیز
این جامة عاریت به دور افکن
وین بادة جانگزا به کامت ریزا...»
سرتاسر درباره مرگ است و درباره آن به صراحت سخن گفته است.
مشیری در بسیاری از قسمتهای دیوان خود به بیان حقیقت مرگ پرداخته و آن را جزء جداییناپذیر زندگی انسان دانسته است؛ چرا که وی یک شاعر واقعگراست و آنچه را وجود دارد و میبیند و باید گفته شود، با زبان شعر بیان میکند. از مضمون بسیاری از اشعار وی چنین برمیآید که یکی از نگرانیهای درونیاش – در کنار مسائل اجتماعی و انسانی – مرگ و نیستی است. گویی مشیری با سرودن بیتها و اشعاری در مورد مرگ به ما میگوید: چشم باز کن و ببین و حضور دائمی و سیال مرگ را در همه جا و همه چیز احساس کن و عمیقاً آن را بپذیر.
همانطور که پیشتر هم بیان شد، شاعر برای بیان مقصود خویش، گاهی از چند بیت در یک شعر استفاده کرده و گاهی تمام یک شعر بلند را به موضوعی خاص اختصاص داده است. برای مثال، در شعر «مسافر» که با این ابیات پایان میپذیرد:
... کنار پنجرهام با خیال خود، ناگاه
صدای سوت قطار
ز مهلتی که نمانده است میدهد هشدار
پیاده باید رفت
در آن کرانة بیانتها، در آن تاریک
تنم به سان غریقی است در کشاکش موج
نه هیچ راه گریزی به بیکران فضا
نه هیچ ساحل امنی در این افق پیدا
نه هیچ نقطه پایاب و
آب میگذرد!
شاعر حقیقت زندگی و مرگ را با زبانی کاملاً نمادین بیان میکند و زندگی را مانند قطاری میداند که همة انسانها در آن سوار و در هر ایستگاهی که میایستد، عدهای پیاده میشوند و عدهای جدید سوار بر این قطار میشوند. مشیری در اینجا دیدی جبرگرایانه دارد؛ چرا که بیان میکند انسانها چه بخواهند، چه نخواهند در این قطار سوار میشوند و بدون خواست و ارادة خود در یکی از ایستگاهها نیز باید پیاده شوند:
... مسافران قطار
نه از ازل به ابد، آه، فرصتی کوتاه
همین مسافتِ بین دو ایستگاه، از راه
در این قطار به سر میبرند، خواه نخواه...
مشیری گاهی در حین بیان حقیقت مرگ، مرگ آدمیت و انسانیت را مطرح میکند. به نظر او از همان آغاز خلقتِ انسان، که دست قابیل به خون حضرت هابیل آلوده گشت، آدمیت مرد.
قرنها از مرگ آدم هم گذشت ولی آدمیت برنگشت و انسانها همچنان با یکدیگر دشمنی داشتند. او دنیا را به کویری سوت و کور تشبیه کرده است که در میان این کویر انسانها با هزاران مصیبت و سختی روبهرو هستند ولی صبوری میکنند؛ در حالی که در میان این مردمان هم عشق، هم محبت و هم انسانیت مرده است:
... در کویری سوت و کور،
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق،
گفتوگو از مرگ انسانیت است! (مشیری، 1376: 70)
در جای دیگر، مرگ انسانیت را در عصر ارتباطات ماهواره – که ممکن است برای هر انسان امروزی پیش بیاید- اینگونه مطرح میکند که: در خانة خودت نشستهای و از نابودی نسل فلان ماهی در عمیقترین نقطة اقیانوس و یا فاصلة نوری یک سیاره تا زمین و... آگاه میشوی اما از مرگ همسایهات که دیوار به دیوار تو زندگی میکند، بیاطلاعی. همسایهای که به خاطر بیماری قلبی، تنهای تنها در خانهاش از این جهانی که نسبت به هیچکس رحم و مروتی ندارد، برای همیشه چشم بسته است:
... در خانهات هستی و از اینگونه بسیار
هر روز میبینی و میخوانی و میدانی
اما نمیدانی
اینک، سه روز است
همسایهات، تنهای تنها، در اتاقش
از این جهان بیترحم، چشم پوشیده است!...
در شعر کوچ، مرگ انسانیت را به گونهای دیگر بیان میکند و آن جنگهای مختلفی است که بسیاری از کودکان و زنان ناخواسته در آن میافتند و به خاک و خون کشیده میشوند و امیدها و آرزوهایشان را با خود به زیر خاک میبرند:
... چگونه این همه بیداد را نمیبینی؟
چگونه این همه فریاد را نمیشنوی؟
صدای ضجّة خونین کودک عدنی است،
و بانگ مرتعش مادر ویتنامی،
که در عزای عزیزان خویش میگریند،
و چند روز دیگر نیز نوبت من و توست،
که یا به ماتم فرزند خویش بنشینیم!
و یا به کشتن فرزند خلق، برخیزیم!
و یا به کوه، به جنگل، به غار، بگریزیم! (همان: 76)
گاهی نیز حقیقت مرگ را با نگاه و زبانی کاملاً واقعگرایانه بیان کرده و از پوچی و بیارزشی این دنیای زودگذر گله میکند. مشیری در این دسته از اشعار خود، از صور خیال و زبانهای رمز و اشاره کمتر استفاده کرده است. برای مثال، در شعر «آه، آن همه خاک» - که به صورت دو تکبیتی است – شاعر حقیقت مرگ و حقیقت زندگی انسانها را بسیار زیبا بیان میکند:
بر خاک چه نرم میخرامی ای مرد
آنگونه که بر کفش تو ننشیند گرد
فردا که جهان کنیم بدرود، به درد
آه، آن همه خاک را چه میخواهی کرد؟
یا در پایان شعر «سوغات یاد» - که مرثیهای است برای مادرش – شاعر حقیقت مرگ را اینگونه بیان میکند که ای انسان دوباره تبدیل به خاک میشوی و بعد از مدت زمانی از یادها و خاطرهها پاک و مانند گرد و غباری بیارزش در آسمان، گیج، سرگشته و سرانجام گم و محو خواهی شد:
... خاک خواهی شد!
از رخ آیینهها پاک خواهی شد.
چون غباری گیج، گم، سرگشته در افلاک خواهی شد!
یا در شعر «آتش پنهان»، این حقیقت را بیان میکند که بالاخره سردی و نخوت مرگ مانند سردی پاییز طبیعت به سراغ انسان خواهد آمد و انسان که به خاطر ناشناخته بودن و نامعلوم بودن سرنوشتش بعد از مرگ ترسی در دل دارد، این سردی و نخوت پاییز زندگی و حیات را باید قبول کند و در مقابل آن سر تعظیم فرو آورد:
... میرسد سردی پاییز حیات
تاب این سیل بلاخیزم نیست
غنچهام، غنچة نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست! (همان: 20)
آنچه در مورد موضوع مرگ، در اشعار مشیری بسیار چشمگیر است و ذهن هر خوانندهای را به خود مشغول میکند، تناقضگوییهای وی است که آنها را از جهاتی چند میتوان بررسی کرد. برای مثال، میتوان گفت در بعضی از اشعار دیدگاه او در مورد مرگ مثبت است و مرگ را تنها وسیلهای میداند که انسان با آن به آرامش و آسایش ابدی دست پیدا میکند. گاهی نیز دید او نسبت به مرگ منفی است و با ترس و دلهره از آن یاد میکند و آن را عاملی برای نابودی آرزوها و امیدهای انسان میداند.
این تناقضگوییها و دیدگاههای متفاوت مشیری دربارة مرگ، شعر او را بسیار جذابتر کرده است؛ تا جایی که خواننده به فکر فرو میرود که چرا شاعر در جایی مرگ را میستاید و آن را تنها دریچة رهایی از این جهان پر از نیرنگ و فریب میداند ولی در جایی دیگر با تمام وجود، انزجار خود را از مرگ بیان و آن را به یک اژدهای هفتسر، مانند میکند که انسان را میبلعد و به نیستی میکشاند؟
در شعر «چرا از مرگ میترسید؟» - که برگرفته از شعر مولوی است – مشیری در ابتدا میگوید: «گمان نکنید که هنگام سرودن این شعر غمگین و ناامیدم و این سخنان مرا تلخ و غمانگیز نپندارید» و مرگ را خوابی میداند که به جان و روح آرامش و شیرینی میدهد و به انسانها گوشزد میکند که آغوشِ مرگ را افسانه و دروغ تصور نکنید و از آن با تمام وجود استقبال کنید؛ چون آرامش و امنیتی بهتر از مرگ نیست:
چرا از مرگ میترسید؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید؟
به انسانها میگوید که شما می و افیون و مستی را برای یک لحظه آسودگی و آرامش از رنجها و سختیهای دنیوی میخواهید ولی اینها همه فریبهای زودگذرند که اگرچه شما را برای مدتی آرام میکنند، درد و رنجهای بیشماری به همراه دارند اما مرگ تنها آرامشی است که درد و رنجی به همراه ندارد:
نه دیروزی، نه امروز، نه فردایی،
جهان آرام و جان آرام،
زمان در خواب بیفرجام،
خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند! (همان: 45)
در پایان شعر نیز به انسانها پند میدهد که در این دورانی که از آزادگی هیچ نام و نشانی نمانده و میزانِ ارزش افراد فقط به زر و زور آنهاست، سر از این بالین پر از غم و اندوه خود بردارید و بر آستانِ مرگ سر تعظیم فرو آورید:
... سر از بالین اندوهِ گران خویش بردارید
در این دوران که از آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا، هر که را زر در ترازو، زور در بازوست،
جهان را دستِ این نامردم صدرنگ بسپارید
که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغاها برانگیزند
مشیری در این شعر دیدی کاملاً مثبت در مورد مرگ دارد و آن را عاملی برای رهایی از این جهانِ مردم فریب و رسیدن به سرای همیشگی و امن میداند. درست در نقطة مقابل این دیدگاه شاعر، میتوان شعر «نمیخواهم بمیرم» را قرار داد که در آن با ذره ذرة وجودش فریاد میزند که نمیخواهم بمیرم؛ زیرا:
... تنم در تار و پود عشق انسانهای خوب نازنین بسته است
دلم با صدهزاران رشته، با این خلق
با این مهر، با این ماه
با این خاک، با این آب...
پیوسته است.
مشیری در این بیتها کاملاً در مقابل بیتهای شعر «چرا از مرگ میترسید؟» قرار دارد. در آنجا زمین را به خاطر انسانهای فریبکار و نامردش دوست نداشت و خواهان مرگ بود ولی در اینجا زمین را به خاطر انسانهای خوبِ نازنینش دوست دارد و از مرگ گریزان است.
شاعر در بیتهای بعد بیان میکند که قصد او از زنده ماندن، ادامة خوردن و خوابیدن و همنشینی با ساز و شراب نیست بلکه میخواهد زنده بماند تا دردی از این جهان رنج دیده و بیمار بردارد، محبت را به انسانها یاد بدهد و عدالت را در همه جا برپا کند. پس ناله سر میدهد و فریاد میزند:
... نمیخواهم بمیرم تا محبت را به انسانها بیاموزم
بمانم تا عدالت را برافرازم، بیفروزم
خرد را، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پیش پای فرداهای بهتر، گل برافشانم
...
نمیخواهم بمیرم، ای خدا!
ای آسمان!
ای شب!
مگر زور است؟
مشیری همچنین در بعضی از اشعارش به بیان مرثیه برای عزیزان یا برخی از بزرگان علم و ادب پرداخته است. برای درک بهتر مرثیههای او، بابی مختصر در مورد معنا و مفهوم مرثیه و تاریخچة آن باز میکنیم.
«از دیر زمان بیان غم و اندوه گذشتگان، مضمون مورد علاقه شاعران بوده است. تقریباً تمام شاعران مرثیههایی را به مناسبت زمان و موقعیتها سرودهاند. در ادبیات جهان کمتر زبانی را میتوان یافت که به وفورِ زبان فارسی مرثیه داشته باشد. مرثیه نوعی شعر برانگیخته از احساس و عواطف است و میتواند دارای موضوعهای متنوع باشد. موضوع هم، بستگی به روحیات شاعر دارد. چنین اثری نمیتواند به نوع خاصی اطلاق گردد یا صرفاً مویه و نوحه محتوای آن را تشکیل دهد.»
میتوان گفت که مرثیهسرایی در معنای عام آن انعکاس و بازتاب افسردگی است و در معنای خاص آن سوگواری و عزاداری محسوب میشود.
علاوه بر شاعران قدیم، که غالباً مراثی متعدد داشتهاند، شاعران معاصر نیز هر کدام به بیان مرثیههایی در سوگ عزیزان خود پرداختهاند. در دیوان مشیری نیز به چندین مرثیه برمیخوریم که با لحنی ساده و زیبا و با شیوایی خاصی سروده شده است. برای مثال، شعر «سرو»، که به طور کامل مرثیهای است برای مادرش و بیان اینکه روح مادر حتی بعد از مرگ نیز برای فرزندان خود آرام و قرار ندارد:
در بیابانی دور،
که نروید جز خار،
که نتوفد جز باد،
که نخیزد جز مرگ،
که نجنبد نفسی از نفسی،
خفته در خاک کسی!
مشیری در این شعر میگوید: در زیر سنگ کبود و خاک سیاه و سنگین، دو نگاه که از این دنیای پر از محنت و درد، افسانة هستیاش را کوتاه کرده است، میدرخشد. مشیری در آن بیابان دوردست که جز خار چیزی نمیروید، راهی دراز را با دلی خسته و رخی اشکبار میرود و ناگهان در آن دشت خاموش و آن خلوت سرد، سایهای را میبیند که ایستاده است. مشیری نگرانی و ترس خود را از دیدن آن سایه اینگونه بیان میکند:
... میتپد سینهام از وحشت مرگ،
میرمد روحم از آن سایة دور،
میشکافد دلم از زهر سکوت!
ماندهام خیره به راه،
نه مرا پای گریز،
نه مرا تاب نگاه...
ولی خیلی زود از این وحشت بیهوده پشیمان و شرمگین میشود؛ چرا که با خندیدن سایه، متوجه مادرش میشود که به او میخندد و تن بیجان مادر، باز هم به او جان میبخشد:
... سایه میخندد و میبینم وای؛
مادرم میخندد!
مادر، ای مادر خوب،
این چه روحی است عظیم؟
وین چه عشقی است بزرگ؟
که پس از مرگ نگیری آرام؟
یا در شعر «یاد» که باز هم مرثیهای برای مادرش است، بیان میکند که با مرگ مادر، جوانی من هم سوخت و زندگی من مانند گلی شد که بر روی خاک افتاده است، خالی و بیارزش:
... مادر که مرد، سوخت بهار جوانیام
خندید برق رنج به بیآشیانیام
هر جا گلی به خاک فتد، یاد میکنم
از زندگانیام.
شعر «شجاع» نیز بیان مرثیهای است برای پدرش. شاعر در این شعر از آن افسوس میخورد که دیگر پدر نیست تا فرزند خردسالش- که اکنون سالخورده و فرتوت شده است – به او بگوید که راست میگفتی پدر:
حیف! میدانم که دیگر
برنمیداری از آن خواب گران سر،
تا ببینی
خردسالِ سالخوردِ خویش را
کاین زمان، چندان شجاعت یافته است،
تا بگوید:
«راست میگفتی پدر!» (مشیری، 1376: 180)
شعر «امیرکبیر» مشیری بیان مرثیهای است دربارة مرد نامی و مایة افتخار این مرز و بوم. مشیری در این شعر با غم و اندوه و ابراز تأسف فراوان میگوید: زمان و زمین و جهان هنوز بهتزده و زبانبریده و دستبستة تقدیرند و هنوز بعد از گذشت سالیان دراز، بر آن پادشاه بدکردار و آدمهای جانی و بانیان آن تزویر و نیرنگ، از در و دیوار نفرین میبارد و صدای نالة درختان باغ به گوش میرسد که:
... مزن! مکش! چه کنی؟ های!
ای پلیدِ شریر!
چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟
چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر؟
کلام آخر
فریدون مشیری نیز مانند دیگر شاعران به بیان مسئلة مرگ، نگرانیها و دلمشغولیهای خود از آن پرداخته و با بیانهای مختلف احساسات و دیدگاههای خود را در این باره بیان داشته است.
گاه مرگ را از ژرفای وجود پذیرفته و تنها وسیلة رهاییاش از قفس دنیا و مردمان هزار چهرهاش دانسته و گاه با تمام وجود از آن ابراز بیزاری و تنفر کرده و به زندگی دنیای و بودن در کنار مردمانش، عشق ورزیده است.
در اشعار مشیری مرگ را از دیدگاههای مختلفی میتوان دید و بررسی کرد. برای مثال، گاهی به مرگ به عنوان حقیقتی که با تولد انسان با او متولد میشود و تا پایان عمر با اوست، پرداخته و ترسها و دلهرههایش را بیان کرده است. گاهی دیدی مثبت به مرگ دارد و آن را میستاید و تنها وسیلة رهایی از این ظلمت و تاریکی دنیا میداند و گاه به بیان مرثیههایی بسیار زیبا دربارة عزیزان خود و بزرگان علم و ادب میپردازد و از مرگ آنان ابراز اندوه میکند.
در هر حال، وی نیز مانند دیگران به این مسئله باور دارد که هیچ راه گریزی از این حقیقت نیست و برای کم کردن غم و اندوه انسانها و رساندنشان به آرامشی نسبی بیان میکند که «کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید؟»
پینوشت
1. البته به طور فرضی آثاری در این زمینه به وجود آمده است، از جمله در ایران باستان در «ارداویرافنامه» و در دورة بعد از اسلام «الغفران» از «ابوالعلای معری» و در دورة ما «سیاحت غرب» از «آقانجفی قوچانی» را میتوان نام برد. ولی این آثار هم تصور و تخیلی بیش نیستند. هرچند ممکن است بعضی از آنها مانند «کمدی الهی دانته» ارزش هنری داشته باشند.
2. برای مطالعة بیشتر دربارة گیل گمش. ر.ک. حماسة گیل گمش ن.ک. ساندارز sandars, n.k. ترجمة محمد اسماعیل فلزی، انتشارات هیرمند، 1383.
1. فایدون، مهمانی و فایدروس، سه محاوره از محاورات میانی افلاطون هستند که به مسئلة مرگ میپردازند. ر.ک: گاتری، دبلیو.کی.سی.افلاطون (محاورات میانی)، ترجمة حسن فتحی، تهران، بیتا، فکر روز.
1. بدیهی است که این نوع افکار مغایر تعلیمات ادیان آسمانی است و قطعاً باید آن را از موارد تحریف شده دین موسی (ع) دانست.
2. اَشَوَن به معنی پیرو اَشَه (راستی) و نیکوکار در برابر دُروند که پیرو دروغ است.
منابع
دبلیو.کی.سی؛ افلاطون، مترجم: حسن فتحی، تهران، فکر روز، بیتا،
1. آذر، امیراسماعیل، 1388، شکوه عشق (تاریخ و شعر عاشورا)، چاپ اول، انتشارات سخن.
2. احمدنژاد، کامل، 1378، مخزنالاسرار نظامی گنجوی، چاپ دوم، انتشارات سخن.
3. افخمی عقدا، رضا، 1386، مرگ از دیدگاه زهیر؛ شاعر جاهلی در مقایسه با نگرش ادبای معاصر، مجله زبان و ادبیات فارسی (دانشگاه آزاد مشهد)، شماره 15 و 16.
4. باقینژاد، عباس، 1386، شاملو: شاعر زندگی و مرگ، مجله زبان و ادبیات فارسی (دانشگاه آزاد واحد جنوب)، شماره 9.
5. براتی، محمدرضا و یا حقی، محمدجعفر، 1385، بوطیقای مرگ در شعر سنائی و خیام، نشریه نامه انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، شماره 21.
6. تاجالدینی، علی، 1387، وقت خفتن؛ مرگ در اندیشه مولانا، نشریة خردنامة همشهری، شماره 25.
7. تیواری، کدرنات، (بیتا)، دینشناسی تطبیقی، ترجمه مرضیه (لوئیز) شنکائی، انتشارات سمت.
8. حقوقی، محمد، 1375، شعر زمان ما(2)؛ مهدی اخوان ثالث، انتشارات نگاه.
9. حقانی، حسین، 1381، بقای روح پس از مرگ از دیدگاه قرآن، مجله فلسفه- کلام و عرفان و درسهایی از مکتب اسلام، شماره 9.
10. حقانی، حسین، 1377، روانشناسی اسلامی (46) «بقای روح بعد از مرگ؛ از معارف بزرگ اسلامی، مجله فلسفه – کلام و عرفان و درسهایی از مکتب اسلام، شماره 2.
11. خاتمی، احمد، 1389، ایران ما، چاپ اول، مؤسسه نشر شهر.
12. رضائی، مهدی، 1384، آفرینش و مرگ در اساطیر، چاپ دوم، انتشارات اساطیر.
13. سلیمانی، فاطمه، 1387، ترس از مرگ با تکیه بر دیدگاه ابنسینا و ملاصدرا، مجله دو فصلنامه حکمت سینوی (مشکوت النور)، شماره 40.
14. شفائی، محمدعلی، 1379، از کوچه تا پرواز (تحلیل و گزیده شعر فریدون مشیری)، چاپ اول، انتشارات پایا.
15. صنعتی، محمد، 1384، درآمدی به مرگ در اندیشه غرب، مجله ارغنون، شماره 26 و 27.
16. صنعتی، محمد، 1386، فرهنگ مرگ و باز تولد در مدرنیته، نشریه شهروند امروز، شماره 57.
17. طباطبائی اردکانی، سیدمحمود، 1375، مروری بر مسئله مرگ و جهان پس از مرگ در شاهنامه، مجله زبان و ادبیات، شماره 1.
18. عباس داکانی، پرویز، 1376، فرا رفتن از خویش؛ مقدمهای بر مرگاندیشی در حکمت دوره اسلامی، مجله فلسفه – کلام و عرفان و درسهایی از مکتب اسلام، شماره 1.
19. عبداللهی، الهه، 1384، آن شب فیلسوف مرد؛ مرگ و عزاداری از منظر اسطوره و فلسفه، نشریه اعتماد.
20. فلاح، مرتضی، 1387، سه نگاه به مرگ در ادبیات فارسی، مجله دو فصلنامه و پژوهش زبان و ادبیات فارسی، شماره 11.
21. قزوینی، محمد و غنی، قاسم، 1374، دیوان حافظ شیرازی، چاپ چهاردهم، انتشارات اقبال.
22. کراوس، پیتر، 1384، مرگ و مابعدالطبیعه؛ نیستی و معنای هستی در فلسفه هستی هایدگر، ترجمه محمدسعید حنائی کاشانی.
23. گاتری، دبلیو. کی.سی، (بیتا)، افلاطون محاورات میانی، ترجمه حسن فتحی، چاپ اول، انتشارات فکر روز.
24. مشیری، فریدون، 1376، یک آسمان پرنده، چاپ اول، انتشارات دنیای کتاب.
منبع مجلات رشد --راحله فرجی