Quantcast
Channel: forex
Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

عشق در ادبیات فارسی

$
0
0
عشق در ادبیات فارسی /نرگس جهان- هند
محبّت چون به کمال می‌رسد «عشق» نام می‌گیرد. «عشق»، فقط یک کلمه نیست که به آن عشق می‌ورزیم، بلکه یک جذبة صادق و پرارزش است. یک عطیة آسمانی است؛ که در کاینات به هر مخلوق چه انسان و حیوان، چه نباتات و حیاتات و معدنیات ودیعت داده شده است و همچنین آفرینش دنیا نیز از نتیجة عشق بود. چنانکه در اخبار آمده: «کُنْتُ کنزاً مخفیاً فَاَحْبَبْتُ أنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلقَ لکی اُعْرَفَ»[1]یعنی که من خزانة پنهان بودم خواستم که شناخته بشوم دنیا را خلق کردم.

عشق در ادبیات فارسی

نرگس جهان*

محبّت چون به کمال می‌رسد «عشق» نام می‌گیرد. «عشق»، فقط یک کلمه نیست که به آن عشق می‌ورزیم، بلکه یک جذبة صادق و پرارزش است. یک عطیة آسمانی است؛ که در کاینات به هر مخلوق چه انسان و حیوان، چه نباتات و حیاتات و معدنیات ودیعت داده شده است و همچنین آفرینش دنیا نیز از نتیجة عشق بود. چنانکه در اخبار آمده: «کُنْتُ کنزاً مخفیاً فَاَحْبَبْتُ أنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلقَ لکی اُعْرَفَ»[1]یعنی که من خزانة پنهان بودم خواستم که شناخته بشوم دنیا را خلق کردم. حافظ همین مطلب را در بیت زیر می‌سراید:

 

طفیل هستئ عشق‌اند آدمی و پری

ارادتی بنما تا سعادتی ببری[2]

 

ذات خداوند نیز به رسول(ص)عشق می‌ورزد و در حدیث آمده: «لولاک لما خلقت الافلاک»اشاره‌ای از طرف خداوند به محبوب خود رسول(ص)است، حافظ توضیح می‌دهد:

 

در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد[3]

 

چنانچه در اخبار آمده اوّل ما خلق الله نوری.

جذبة عشق، در خاک آدم سرشته شده است. این آمیزش را خدا در قرآن مجید در آیه «الست بربّکم»[4]بیان می‌فرماید و حافظ شیرازی همین آمیزش، یا به الفاظ دیگر جذبه عشق را با، بار امانت یادکرده است:

 

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعة کار بنام من دیوانه زدند[5]

 

فرشتگان که همه وقت در حمد و ثنای خدا مشغول‌اند، از جذبة عشق محروم‌اند:

 

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی

بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز[6]

 

عشق، در ابتدا آسان می‌نماید و آسان به نظر می‌آید ولی آهسته آهسته مرحله‌وار در آن مشکلها و پیچیدگی‌ها و دشواری‌ها ایجاد می‌شود:

الایا ایّها السّاقی ادرکاساً و ناولها

که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها[7]

استاد فروزانفر، عشق را در سه مرحله بیان کرده است:

”مرحلة اوّل، تحقّق طرفین یا تحقّق عاشق و معشوق است یعنی این مرحله را انقطاع می‌توان نامید، از عاشق عشق و نیاز است، و از معشوق جلوه و ناز. عاشق در پی معشوق می‌دود و او را بیرون از خود، و خود را جز او می‌پندارد. این مرحله ساده‌ترین و ابتدای‌ترین مراحل عشق و عرفان است.

مرحلة دوّم، اتّحاد عاشق و معشوق است که این را اتّحاد و اتّصال می‌توان نام نهاد، عاشق، معشوق را در خود و خود را فانی در معشوق می‌یابد، .... و همین فنای در همه چیز و از جمله «انا» در او یا «احق» است که به عبارت «انا الحق» بر زبان منصور حلّاج جاری شده.

آخرین مرحله، مرحلة قلب عاشقی و معشوقی است که در این مرحله احوال عارفانی، چون حلّاج، ابوسعید ابوالخیر، بایزید بسطامی، مولانا رومی و حافظ شیرازی سابقه دارد. از کمال عشقِ عاشق، و شدّت احتیاج معشوق، عشق کامل پدید می‌آید و این مرحله حدّ کمال مراحل است، و بعد از مرحلة اتّحاد به وجود می‌آید“[8].

انسان از ازل به ذات خود عشق می‌ورزد، و تا قیامت خواهد ورزید. چنانچه اوّلین اظهار عشقی که انسان به ذات خود کرد عشق آدم(ع)بود. آدم(ع)در بهشت زندگی می‌کرد و از ثمره‌های فردوس لذّت می‌برد و چنانچه او آرزو داشت که تا ابد در آنجا بماند، لذا برای کسب کردن این آرزو حرف ابلیس را باور کرد و دانة گندم خورد، و در نتیجه مجبور شد که جنّت را ترک کند:

 

نه من از خلوت تقوی بدرافتادم و بس

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت[9]

 

ابلیس هم به علم خود عشق می‌ورزید، او تکبّر کرد که از آتش خلق شده است، خدا آدم را از گل آفریده است چرا او را سجده کند. لذا سجده کردن بر آدم را نپذیرفت یعنی که نافرمانی خدا کرد، و تا ابد راندة درگاه شد. قرآن اشاره می‌کند: «وَ اِذْ قُلْنَا لِلْمَلاکةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلّآ ابلیس اَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکافِرِیْنَ[10]».

در عقاید اسلامی هر عاقل مسلمان ـ زن و مرد ـ مؤمن، به خدا و رسول عشق می‌ورزد و از این طریق احکام خداوند را اطاعت می‌کند و این اطاعت مطابق آیات قرآن کریم است: «اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول»[11]یعنی: الله و رسول(ص)را اطاعت کن به همین اطاعت عشق صادق به خدا و رسول(ص)است که در ادبیّات اسلامی بالخصوص ادبیّات فارسی و اردو از جذبة عشق پر است. تقریباً همة شعرای فارسی بالخصوص شعرای صوفی ابیاتی چند در حمد و ستایش خدا، در نعت رسول(ص)، و در منقبت حضرت علی(ع) و نیز در وصف و ستایش اولیای اکرام سروده‌اند. از این رو ادب مخصوص به عنوان حمد، نعت و منقبت یعنی ادبیّات مدیحه به وجود آمده است، و ادبیّات عاشقانه در افق ادب تجلّی نماید. این جلوه‌گری در شعر هر شاعر و در اثر هر نویسنده با آب و تاب جلوه می‌نماید.

علاوه بر این قهرمانان عاشق و معشوق در ادبیّات جهان مشهور و معروف‌اند. مثلاً: در ادبیّات انگلیسی «رومیو و جولیت»، در ادبیات عربی «لیلی و مجنون»، در ادبیّات فارسی «شیرین و فرهاد»، در ادبیّات پنجابی «هیر و رانجها»، در ادبیّات هندی «کرشن و رادها» و غیره، اسم‌های این قهرمانان تاکنون در کار عشق مانند سمبل بکاربرده می‌شوند.

در هر زمان مردم به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، و از سبب عشق کارهای ناکردنی و مشکل انجام داده‌اند حتّی که نام ایشان بر صحیفة روزگار ثبت شده است. حافظ در این معنی می‌سراید:

 

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق

ثبتست بر جریدة عالم دوام ما[12]

 

چنانچه ما می‌بینیم که قهرمانان شاهنامه از جذبة افتخار و وطن دوستی و عشق به ملّت و کشور سرشار بودند، و همیشه آمادة پیکار بودند. جذبة وطن دوستی در قلب هر فرد و در هر ملک و ملّت و در هر دین و مذهب موجود است. بالخصوص در دین اسلام جذبة حب الوطنی یکی از خصوصیات ایمان شمرده می‌شود ملک الشعرا بهار همین عقیده را می‌سراید:

 

هر کرا مهر وطن در دل نباشد کافر است

معنی حب الوطن فرمودة پیغمبر است[13]

 

شعرای ادب فارسی و زبانان دیگر داستانهای عشقیه را در صنف مثنوی سروده‌اند. مثلاً: نظامی گنجوی، امیر خسرو داستانهای شیرین خسرو و لیلی مجنون را سرودند و شعرای دیگر نیز آنها را تقلید کردند. در مثنوی معنوی، مولوی به زبان «نی» داستان عشق و هوس بدنی را نمی‌گوید، بلکه داستان آن روح را بیان می‌کند که از اصل دور شده و در تلاش اصل است:

 

بشنو از نی چون شکایت می‌کند
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

که از جدایی‌ها حکایت می‌کند
باز جوید روزگار وصل خویش[14]

 

مولوی عقیده دارد که عشق جسمانی و پر از خواهشات نفسانی و بدنی عشق نیست، بلکه باعث ننگ است:

 

عشق‌هایی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود[15]

 

او معتقد است که یک عاشق صادق را باید از جمله مرضها و عیبها پاک باشد:

 

هر کرا جامه ز عشقی چاک شد

او ز مرض و جمله عیبی پاک شد

 

او در نی و در می عشق را مشاهده می‌کند:

 

آتش عشقست کاندر نی فتاد

جوشش عشقست کاندر می فتاد[16]

 

مولوی جذبة عشق را در ابیات زیر می‌سراید:

 

شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا

ای طبیب جمله علّت‌های ما
ای تو افلاتون و جالینوس ما
کوه در رقص آمد و چالاک شد
طورست و خر موسی صاعقا[17]

 

ابیات حافظ، از نغمه‌های عشق و شراب پر است، او نمی‌تواند بدون عشق و شراب از غم و اندوه جهان و از مکر و فریب دنیا و اهل دنیا و از گناه و دروغ نجات یابد، او غم را هنر عشق می‌داند:

 

ناصحم گفت، بجز غم چه هنر دارد عشق

بروای خواجة عاقل هنری بهتر ازین[18]

 

به نظر حافظ، راه عشق بی‌انتها و جایگاه هلاک و فناست، ولی دل به عشق دادن و از عقل رستن هم خوش است:

 

راهی است راه عشق که همچنین کناره نیست
هر که در به عشوه دهی خوش دمی بود
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار

آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست[19]

 

عشق سعدی شیرازی، مشتمل بر اخلاق و تقوی در سوز و گداز و نیز در عفو و رضاست. عشق سرمایة غزلهای وی است. در شخصیت سعدی و در غزل وی عاشق یک عارف کامل است که دنیا را با سیر و سیاحت خود مشاهده کرده است. در غزلهای وی جذبة عشق هیچ وقت کم و بیش نمی‌شود بلکه با همة نشیب و فراز موجود است. اگرچه عشق سعدی با یک دوست و با یک محبوب اکتفا نمی‌کند بلکه از هر نوع بدکاری و هوا و هوس دور است. عشق او از خواهشات نفسانی آزاد است، و از تسلیم و رضا و روحانی پاکیزگی آراسته است. نزد وی هیچ جای بهتر و برتر از آستانة معشوق نیست. ولی عشق امیر خسرو در غزلیّات وی مطابق با «از دل خیزد و بر دل می‌ریزد» است او در اواخر عمر عاشق حسن بوده است، و آماده نیست که معشوق را از دست بدهد:

 

دل ز تن بردی و در جانی هنوز
ملک دل کردی خراب از تیغ ناز

دردها دادی و درمانی هنوز
وندران ویرانه سلطانی هنوز

 

قیمت معشوقش بیشتر از هر دو عالم است:

 

هر دو عالم قیمت خود گفته‌ای

نرخ بالا کن که ارزانی هنوز[20]

 

منصور حلّاج که نعرة «انا الحق» زده بود، عشق را این طور توضیح می‌دهد. از حلّاج پرسیدند که عشق چیست؟ گفت: امروز بین، فردا بین و پس فردا بین. آن روزش بکشتند، دیگر روزش سوختند و سوّم روزش به باد سپردند یعنی عشق این است.

دکتر احمد علی رجایی بخارایی عشق را این طور توضیح می‌دهد:

”عشق از نظرگاه دین: عشق به این مفهوم وسیع دعایی عشقی که مبدأ آن تزکیه و تهذیب نفس و منتهای آن وصول به کمال و فنا در ذات حق است، عشقی که بالاتر از کفر و ایمان و هدفش خیر مطلق و پرکردن جهان از خورد صفا و خدمت و گذشت و محبّت است، مفهومی است که صوفیا به عالم اسلام تقدیم داشته‌اند[21]، امّا در دین اسلام نیز لفظ «عشق» کمتر در مآخذ مربوطه وج0ود دارد و در قرآن مجید این کلمه بکار نرفته است و «حبّ» و در درجات بالا چون عشق زلیخا به یوسف «شغف» و نظایر آن استعمال شده است“[22].

”ولی قبل از رواج و گسترش آرای صوفیا عشق به این معنی عالی، بین مسلمانان اعم از عرب و ایرانی ظاهراً شناخته نمی‌شده است و از حدود روابط بین دو جنس مخالف و تب و تابهای وابسته به آن تجاوز نمی‌کرده، و اشعار عربی و فارسی و افسانه‌ها و اخباری که در این زمینه موجود است، بر درستی این گواه است“[23].

عطّار نیشابوری در کار عشق کفر و ایمان، جان و تن را هیچ اهمیّتی نمی‌دهد، و عشق را بدون درد فکر نمی‌کند، او اظهار نظر می‌کند:

 

عشق را با کفر و با ایمان چه کار
درد و خون دل بباید عشق را
ذرّه‌ای عشق از همه آفاق به
عشق مغز کاینات آمد مدام
قدسیان را عشق هست و درد نیست

عاشقان را با تن و با جان چه کار
قصّة مشکل بباید عشق را
ذرّه‌ای عشق از همه عشّاق به
لیک نبود عشق بی‌دردی تمام
درد را جز آدمی درخور نیست[24]

 

حضرت امام صادق uفرمود:

”عشق جنون الهی است نه مذموم است و نه محمود“[25].

ابونصر سراج این طور اظهار نظر می‌کند: ”عشق آتش است، در سینه و دل عاشقان مشتعل می‌گردد، و هر چه مادون الله همه را بسوزاند و خاکستر می‌کند“[26].

ابوسعید ابوالخیر عشق را دام حق می‌داند و با نام درد و مولوی آن را با نام «درد بی‌دوا» یاد می‌کند:

 

ای عشق پیش هر کس نام و لقب داری بس

من دوش نام دیگرت کردم که درد بی‌دوا[27]

 

عرفی شیرازی به عوض متاع درد گوهر هر سود را در جیب زیان انداخته است:

 

ای متاع درد در بازار جان انداخته

گوهر هر سود در جیب زیان انداخته[28]

 

فی الجمله دنیا و اهل جهان نیز هر شی که در کاینات است، از روز ازل با یکدیگر عشق می‌ورزند و تا قیامت خواهند ورزید، عشق آن جذبة صادق و لطیف انسانی است که داستانهای عشق و عاشق مردم در هر خطه پراکنده است حتّی که پیغمبران نیز از این جذبة پرایمانی متثنی نبودند، چنانچه داستان یوسف و زلیخا که ذکرش در قرآن مجید آمده مشهور است.

در راه عشق، رسوایی و بدنامی لازم و ملزوم است و در نزد عشّاق این رسوایی معراج عشق شمرده می‌شود:

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پردة عصمت برون آرد زلیخا را[29]

معشوق بر دل عاشق حکمرانی می‌کند و او را برابر شاه بی‌افسر و کلاه می‌پندارد:

 

جبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم

شاهان بی‌کمر و خسروان بی‌کلهند[30]

 

و از رسیدن باد صبا که از کوچة دوست می‌آید خوشحال می‌شوند:

 

رسید باد صبا تازه کرد جان مرا

نهفته داد به من بوی دلستان مرا[31]

 

و همیشه طالبان راحت و سکون معشوق خود هستند:

 

نخفت نرگس فریاد کم کن ای بلبل

کنون که خواب ربودست تا توان مرا[32]

 

در دل عاشق عزت و احترام معشوق بی‌نهایت و بی‌کران است حتّی که سایة معشوق برای او قابل احترام است:

 

سایة معشوق اگر افتاد بر عاشق چه باک

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود[33]

 

بین عاشق و معشوق ناز و نیاز فرق می‌کند، و همین فرق شخصیت هر دو را با یکدیگر مشخّص و ممتاز می‌کند:

 

میان عاشق و معشوق فرق بسیارست

چون یار ناز نماید شما نیاز کنید[34]

 

یک عاشق با هر عضو و شی محبوب خود عشق می‌ورزد و لب و چشم و زلف و روی او با تشبیهات نادر تعبیر می‌کند:

 

شنیدی قصّة زنجیر و کعبه

رخش را کعبه دان و زلف زنجیر[35]

 

*

 

دلم ز زلف تو و اللیل خواست یاد گرفت

نظر بر روی تو افتد و الضحی آموخت[36]

 

*

 

از قد تو شاخ طوبی بشکند

ای لب تو آب کوثر ریخته[37]

 

وصل دوست را که هر چند محال است آرزو می‌کند:

 

با سر زلف تو ما را سر و سودای هست

وصل هر چند محالست تمنّای هست[38]

 

امیر خسرو در عشق طلبکار آورگی و بیچارگی هست:

 

دلم در عاشقی آواره شد آواره‌تر بادا

تنم از بیدلی بیچاره شد بیچاره‌تر بادا[39]

 

چون با وصال دوست محروم می‌ماند، در یاد او نه فقط گریه و زاری و آه و بکا می‌کند، و شکوه و شکایت بر زبان می‌آورد، بلکه در هی شی و در هر جا محبوب خود را می‌بیند از دوری و جدایی او رنجیده هست و دیگران را نیز رنجیده می‌کند، افسرده دلی افسرده کند انجمن را و خیال می‌کند که هر شی از کاینات با همراه وی گریه می‌کند:

 

ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا

چون کنم دل بچنین روز ز دلدار جدا[40]

 

*

 

ابر و باران و من و یار ستاده بوداع

من جدا گریه کنان ابر جدا یار جدا[41]

 

فی الجمله می‌توان گفت: که عاشق برای دوست خود می‌زید، می‌خوابد، و می‌میرد، و بر معشوق خود قربان می‌شود. جایی که عشق است، جذبه‌های بدی مانند کینه، بغض، عداوت، حسد و نفرت وجود ندارد. داستان عشق طویل است و در عبارت مختصر نمی‌تواند بگنجد نیز سخن عشق بر زبان نمی‌آید، لذا بر شعر حافظ شیرازی سخن خود را به اتمام می‌رسانم:

 

سخن عشق نه آنست که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت[42]

 

* * *

 



*- استادیار فارسی دانشگاه دهلی، دهلی.

[1]- فرهنگ اشعار حافظ، دکتر احمد علی رجایی بخارایی، انتشارات علمی، خیابان انقلاب، ص 596. مسند آن حدیث قدسی ذیل است: قال داوود(ع)«یارب لِماذا خَلَقْتَ الخَلْقَ قَالَ کُنْتُ کنزاً مخفیاً فَاَحْبَبْتُ أَن اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلَقْ لکی اُعْرَفَ»(منارات السائرین تألیف نجم‌الدّین رازی، تصحیح محمّد امین ریاحی، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352 ه‍ . ش.).

[2]- دیوان خواجه شمس‌الدّین حافظ شیرازی، به اهتمام سیّد محمّد رضا جلالی نایینی، دکتر نذیر احمد، مؤسّسة انتشارات امیرکبیر، تهران، 1370، ص 679.

[3]- دیوان خواجه شمس‌الدّین حافظ شیرازی، ص 192.

[4]- الأعراف (7)، آیة 172.

[5]- دیوان حافظ، ص 216.

[6]- همان، ص 346.

[7]- همان، ص 1.

[8]- فرهنگ اشعار حافظ، تألیف احمد علی رجایی بخارایی. ص 629.

[9]- دیوان حافظ، ص 101.

[10]- قرآن مجید، سورة بقرة(2)، آیة 34.

[11]- همان، سورة محمّد (47)، آیة 33.

[12]- دیوان حافظ، ص 11.

[13]- نصاب جدید فارسی، انتخاب از ملک الشعرا بهار، جیّد پریس، بلّیماران، دهلی، ص 42.

[14]نثر و شرح مثنوی شریف، دفتر اوّل عبدالباقی گولپینارلی، ترجمه و توضیح توفیق ه‍ . سبحانی، ص 63.

[15]- نثر و شرح مثنوی شریف، دفتر اوّل، ص 84.

[16]- همان، ص 63.

[17]- همان، ص 74. در این بیت در اوّل مصرع اشاره است به معراج رسول اکرم rو در مصرع دوّم اشاره است به موسی کلیم الله u .

[18]- دیوان حافظ، ص 541.

[19]- دیوان حافظ، ص 69.

[20]- دیوان کامل امیر خسرو دهلویاز سعید نفیسی بکوشش م. درویش، کتابفروشی محمّد حسن علمی، تهران، بازار بین‌الحرمین شعبه، خیابان شاه‌آباد، انتشارات جاویدان، ص 341.

[21]- فرهنگ اشعار حافظ، ص 617.

[22]- همان، ص 618.

[23]- همان، ص 618.

[24]- همان، ص 619.

[25]- فرهنگ اشعار حافظ، ص 620، به حوالة تذکرةالاولیا، ج 1، ص 13.

[26]- فرهنگ اشعار حافظ، ص 620؛ تذکرةالاولیا، ج 2، ص 145.

[27]- فرهنگ اشعار حافظ، ص 621؛ به حوالة دیوان شمس تبریزی، ص 7.

[28]- نصاب جدید فارسی، انتخاب قصاید عرفی شیرازی، جیّد پریس، بلّیماران، دهلی، ص 115.

[29]- دیوان حافظ، ص 2.

[30]- دیوان حافظ، ص 257.

[31]- م. درویش، ص 30.

[32]- همان.

[33]- دیوان حافظ، ص 166.

[34]- همان، ص 298.

[35]- دیوان سجزی، به اهتمام مسعود علی محوی بی.آ. (علیگ)، به مکتبة ابراهیمه مشن پریس، حیدرآباد دکن، 1352 هجری، ص 190.

[36]- حسن دهلوی، ص 34.

[37]- همان، ص 343.

[38]- حسن دهلوی، ص 71.

[39]- م. درویش، ص 29.

[40]- همان، ص 3.

[41]- همان.

[42]- دیوان حافظ، ص 98.

 

Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>