کشمیر از دیدگاه اقبال
علّامه دکتر محمّد اقبال یکی از بزرگترین دانشمندان و شاعران مشرق زمین است که همواره موارد توجّه فرهیختگان ایران اسلامی بوده و دربارة ابعاد زندگی و آثار ارزشمند وی پژوهشگران ایرانی دهها مقاله و کتاب نگاشتهاند, امّا برای آشنایی بیشتر از آنچه بهزبان اردو, انگلیسی دربارة اقبال نوشته شده و نیز آثار اقبال, گزیدهای هرچند بسیار کوتاه فراهم آوردیم.
بعضی تاریخها که در رابطه با زندگی اقبال در نوشتههای برخی از نویسندگان مذکور است, با توجّه بهنوشتة خود اقبال بیاهمیّت میشود, بهعنوان مثال برخی تاریخ ولادت اقبال را 24 ذیالقعده 1289 ﻫ ق/22 فوریة 1872 م ذکر میکنند امّا تاریخی که خود اقبال در شرححال خود آورده, تاریخهای مذکور در نوشتههای دیگران را از درجة اعتبار بهکلّی ساقط کرده است, چنانکه خود او در مقدّمة مزبور پایاننامة خود آورده که در 3 ذیالقعده 1294 ﻫ ق/1876 م در سیالکوت متولّد شده است. آن علّامة عارف مسلمانان جهان را از خواب غفلت قرون بیدار کرد و با شعر خود پیامی از شرف و آزادی بهیادگار گذاشت که تا ابد در گوش انسانیّت طنین انداز خواهد ماند. رحمةالله علیه.
زندگی علّامه اقبال با سادگی و روحانیّت آغاز شد و بههمین ترتیب هم پایان پذیرفت. ثروتی نداشت و جز یک خانه و چند کتاب میراثی باقی نگذاشت. از سه ازدواج پیاپی او سه فرزند برجای است دو پسر بهنامهای آفتاب اقبال و جاوید اقبال و یک دختر بهنام منیره.
او از خانوادة برهمنان کشمیر بود. در یک مدرک منحصر بهفرد خطّی, اقبال قومیّت خود را «سپرو» کشمیری پاندیت[1]نگاشته است. او از پدر خود شنیده بود که او بهیک خانواده قدیمی برهمن کشمیر تعلّق داشته است. نسل ایشان «سپرو» است و جدّ اعلای ایشان که اسلام را پذیرفت به«بابا لول حج» یا «لولی حاجی» ملقّب شد. از نامههای اقبال بهنام «محمّد دین فوق» که از دوستان اقبال بود و با پدرش هم آشنایی داشت, معلوم است که این آگاهی را اقبال یا پدرش به«فوق» داده است.
«فوق» بر این آگاهی تأکید نموده, در کتاب خود بهنام «مشاهیر کشمیر» که در نیرنگ خیال, لاهور, چاپ سپتامبر, اکتبر 1932 م مینوشت:
”آقای شیخ بهیک خانوادة قدیمی کشمیری برهمن تعلّق دارد… جدّ اعلی آقای شیخ تقریباً دویست و بیست و پنج سال پیش مسلمان شد, ایشان از نسل سپرو بودند“.
«فوق» بعد از دو سال, یعنی در سال 1934 م تاریخ اقوام کشمیر را منتشر نمود. در این کتاب او مینویسد: برای تحقیق کامل دربارة لفظ «سپرو» باید بهاقبال رجوع کرد. در 16 ژانویه 1934 م نامهای از اقبال در پاسخ دریافت نمود.
اقبال بهاو چنین نوشته بود:
”کشمیری برهمن نسل سپرو دارد. دربارة اصل و نسب آن هر آنچه من از پدر شادروان خود شنیدهام, عرض میکنم. وقتی که مسلمانان بر کشمیر مسلّط شدند, کشمیریان برهمن از روی کهنهپرستی و ارتحاح یا بهعلل دیگر بهعلوم و زبان مسلمانان اعتنایی نمینمودند. بدین سبب اوّلین گروهی که بهطرف زبان فارسی و تعلّقات آن کشانده شد و تا حدّی بهآن آگاهی پیدا کرد و اعتماد حکومت اسلامی را جلب نمود «سپرو» خوانده شد“.
معنی این لفظ عبارت است:
”شخصی که پیش از همه شروع بهخواندن کند «س» برای پیشوند در بسیاری از زبانها بهکاربرده میشود و ریشه کلمة «پرو» همان است که در زبان اردو برای مصدر خواندن بهکار میبرند. پدر مرحومم میگفت که اسم «سپرو» کشمیری برهمن بهآن عدّه از خویشانش که آداب و رسوم و خصوصیّات قومی خویش را ترک گفته و بهسوی زبان و علوم اسلامی گرایش پیدا کردهاند, برحسب تحقیر گفته شده است و رفته رفته این اسم بهطور مستقل برای یک نسل بهکار رفته است و بهآن نام شهرت یافتهاند“.
اقبال بهخصوص در زمان شباب اشعار بسیاری سروده است که مظهر وابستگی او بهکشمیر هستند. |
در همین نامه اقبال مینویسد:
«دیوان تیک چند[2]» که در پنجاب, فرماندار لاهور «یکی از بخشهای پنجاب» بود و بهتحقیق دربارة زبانها خیلی علاقهمند بود, یک بار در «انباله[3]» بهمن گفت: کلمة «سپرو» بهپادشاه باستانی ایران شاهپور تعلّق دارد و «سپروها» در حقیقت ایرانیانی هستند که مدّتها پیش از ظهور اسلام ایران را ترک نموده در کشمیر ساکن شدند و بهسبب ذکاوت و زیرکی که داشتند در گروه برهمن داخل شدند.
در «روزگار فقیر» جلد دوّم, بهگفتة شیخ اعجاز احمد (برادرزاده اقبال) نه فقط ذکرِ نامه اقبال بهتاریخ 15 اکتبر 1925 م آمده است, بلکه بنا بهگفته شیخ اعجاز احمد جدّ اقبال بهوسیله یک عارف بهاسلام گروید, و این در واقع دویست و پنجاه سال پیش بهوقوع پیوست. و از این زمان خانوادة اقبال بهنور ایمان و اسلام منوّر گردیدند. شیخ اعجاز احمد همچنین بیان میکند: پدر بزرگ او روایت میکرد که یکی از بزرگان ما چندین بار پای پیاده سفر حج کرد. نام او «لول حج» (عاشق حج) شد.
راجع به«بابا لول حج» بیان «مسکین» با تفاصیل «دیده مری» کمی اختلاف دارد. تا این که ما این خبر را از نوشتة اقبال بهدستآوردیم که پدر او از بزرگان خویش شنید که شیخ «بابا لول حج» یا «لولی حاجی» جدّ اعلای او بود. ولی این معلوم نمیشود که تعلّق اقبال بهبابا در کدام نسل ریشه میگیرد؟ آن توجیهی که دیوان تیک چند راجع بهلفظ سپرو بهاقبال گفت: یعنی سپرو اولاد شاهپور یا ایرانیالاصل هستند, شواهد تاریخی راجع بهآن موجود نمیباشد. البتّه از یک اقتباس مسکین این مطلب پدیدار میگردد که در کشمیر یک راهب آتشپرست[4]بهاسم شاهپور در یک شهر توسّط «فیض سیّد علی همدانی» اسلام آورد. همچنین «خواجه حسن نظامی» درباة اقبال در مقالة خود از سخنرانی سفیر مصر مقیم دهلی, بهمناسبت روز اقبال ذکری بهمیان میآورد. او سعی کرد ثابت کند که کشمیریان برهمن بهمصر تعلّق دارند. طبق تحقیق او:
”در معبد آفتابپرستان در مصر یک رئیس معبد بهنام «هری هر» بود. در زبان مصری آفتاب را «راء» میگویند. سورة یوسف در قرآنکریم با «الۤرٰ» شروع میشود[5]؛ یعنی لفظ «راء» را خداوند متعال هم ارشاد فرمودند. همچنین در مذهب هندوان «رام» بسیار اهمیّت دارد. بهگفتة سفیر مصر, رئیس معبد «هری هر» با دختر قبطی فرعون ازدواج نمود و وقتی که فرعون بدون پسر وفات یافت, آن وقت رئیس معبد «هری هر» فرعونی انتخاب شد و فرزندانش چهار صد سال در مصر حکومت کردند. سپس بهعلّت انقلاب در مصر یک خانوادة جدید حکومت را درست گرفتند و اولاد «هری هر» با قوم یهود همراه حضرت موسٰیعاز مصر خارج شدند. حضرت موسٰی بهفلسطین رفت, ولی اولاد «هری هر» در افغانستان اقامت گزیدند و شهری بهنام هری بنا نهادند, که بعداً نام آن بههرات مبدّل شد. سپس این مردم بهکشمیر آمدند و از کشمیر بههندوستان وارد شدند و در کنار دریای «گنگا» بهنام جدّ اعلی زیارتگاه «هریدوار» ساختند. بدین سبب برهمنهای کشمیری شبه قارّة هندوستان, همگی مصری میباشد و «پاندیت جواهرلعل نهرو» هم بهسبب کشمیری بودنش مصری است“.
محمّد دین «فوق» مینویسد:
اجداد اقبال بدین سبب بهاسلام گرویدند که بهیک ولی الله اعتقاد داشتند و این حُسن عقیدت اکنون هم در خانوادة آنها موجود است. این هم امکان دارد که «بابا» از اسلام آوردن, با یک دختر مسلمان ازدواج نموده باشد. «دیدهمری» و مسکین با هم اتّفاق نظر دارند که او با همسرش روابط خوبی نداشته است. همانطوری که «مسکین» بیان میکند. همسرش بهعلّت کج بودن چشم و پایش وی را تمسخر میکرده و بابا از وی متنفّر شده, نه فقط زن و زندگی را ترک کرده بلکه تارک دنیا شده. کشمیر را پشت سرگذاشته و روی بهحرم شریفین نموده و دوازده سال سیاحت کرده است. از این داستان کوتاه مسلّم میشود که «بابا» چقدر حسّاس و خوددار بوده است. روش همسرش, شوق را بر او جستجوی حسن باطنی افزود. او شمع ایمان بهاسلام را با سعی و کوشش خویش و تحت جذبه و تأثیر عارفی روشن دل, در وجود خود روشن نمود. ولی برای تسکین اشتیاق خویش, مرشد لازم داشت. وقتی که بعد از دوازده سال بهطرف کشمیر بازگشت, بهاشارت غیبی, مرید «حضرت بابا نصرالدّین» شد و بهسلسلة ریشیان پیوست, کتب ذکر شده از «بابا» فرزندی ذکر نمیکند. ممکن است بعد از گسستن از مسائل دنیوی از اولاد خویش هم دور شده باشد. حالا این سؤال پیش میاید که جدّ اعلای اقبال کی مسلمان شد؟ بیشتر وقایعنگاران که دربارة اقبال مطالبی نگاشتهاند, مینویسند: قبل از تولّد اقبال و تقریباً دویست و بیست و پنج یا دویست و پنجاه سال پیش اجدادش اسلام را پذیرفتند. «فوق» مینویسد: تقریباً دویست و بیست و پنج سال پیش در زمان پادشاهی «عالمگیر» مسلمان شدند. ولی این گفته صحیح بهنظر نمیرسد, زیرا خود نوشتههای «فوق» این را غلط و نادرست نشان میدهد. «فوق» در تألیف خود تاریخ «بدشاهی» چاپ 1944 م در باب علما و مشایخ بدشاه از مشایخ و بزرگان و صوفیانی که بهسلسلة ریشیان وابستگی دارند, و در زمان بدشاه زنده بودند, یاد میکند, در میان آنان ذکری از «شیخ نورالدّین ولی ریشی» و «شیخ نصیرالدّین» و «بابا لولی حاجی» هم هست. «بده شاه» در 1420 م بر تخت کشمیر نشست. و در 1470 م وفات یافت. از این موضوع روشن میشود که جدّ اعلای اقبال در قرن پانزدهم مسلمان شدند. یعنی تقریباً چهار صد و پنجاه سال قبل از تولّد اقبال و تقریباً صد سال قبل از ورود «ظهیرالدّین» و بابر بههندوستان, وقتی که بر تخت پادشاهی دهلی, سادات یا «سلطان بهلول لودهی» نشسته بود, در بیشترین قسمت پنجاب «جستر گکهر» حکومت میکرد و در دکن خانواده «بهمنی» حکومت داشتند.
طبق تحقیق «فوق»: تاریخ کشمیر بیش از پنج هزار سال قدمت دارد و در این مدّت بیست و یک خانواده از خاندان هندو راجگان یکی بعد از دیگری حکمرانی کردند. سقوط راجگان کشمیر در قرن یازدهم و دوازدهم بهوقوع پیوست و اسباب علل آن لحظه, سیل, طوفان, توطههای درون قصر و جنگ داخلی بود. بالآخره حمله و تهاجم «ذوالقدر خان تاتاری» که اهل کشمیر او را «ذوالچو» مینامند, حکومت هندو راجگان را از بین برد. در اوائل قرن سیزدهم خانواده «شهمیری», کشمیر را تحت تصرّف خود درآورد. تأسیس کننده این ترکیالنّسل خانوادة مسلم شاه میر که بعداً بهنام «سلطان شمسالدّین» پادشاه کشمیر شد از شمال افغانستان خطّه پنج کور «پنج کوره» بهکشمیر آمد. بنابر عقیده «فوق» زبان فارسی بهطور زبان رسمی در 1295 م در کشمیر رایج شد. ممکن است در این زمان گروهی از براهمه کشمیری در آداب و سنن قدیمی و تعصّبات قومی و مذهبی را ترک گفته بهزبان علوم اسلامی تمایل پیدا کردند و این گروه بهطور یک نسل مستقل بهنام «سپرو» شهرت یافتند. از خانواده «شهمیری» سلاطینی که شهرت بسیار یافتند, شهابالدّین», قطبالدّین و سکندر بتشکن را میتوان نامبُرد. ولی مشهورترین آنها «سلطان زینالعابدین» بدشاه بود.
«بدشاه» در 1420 م در پایتخت کشمیر «نوشهره» در میان «میراکدل» و «گاندریل» گوشه شمالی «سرینگر» بهتخت نشست. وی در 1470 م درگذشت. کشمیر در دوران پنجاه ساله این حکمران, در علوم مادّی و معنوی پیشرفت بسیار نمود. پادشاه خود یک عالم و شاعر بود, کتابهای بسیاری را از زبان سانسکریت بهزبان فارسی و همچنین کتب فارسی زیادی را بهزبان سانسکریت برگرداند. و بهتشویق «سلطان ملّا احمد» مهابهارترا بهزبان فارسی ترجمه کرد.
«بدشاه» پادشاهی عادل و وطنپرست بود و با مردم رفتار چنان شایستهای نمود که مقبول دو گروه مسلمان و هندوان گشت: طبق بیان «فوق» زبان فارسی در عهد بدشاه اعتباری بسیار یافت و با وجود آنکه صد و بیست و پنج سال زبان فارسی رایج بود, ولی برهمنها در کشمیر آن را زبان پست میگفتند و نمیگذاشتند. بستگان آنها زبان فارسی بیاموزند, و یا از کارهای دولتی آنها را منع میکردند و بعضی از آنان که زبان فارسی میآموختند و در خدمت دولت درمیآمدند, از مصاحبت و برادری خویش طرد
کلمة «سپرو» بهپادشاه باستانی ایران شاهپور تعلّق دارد و «سپروها» در حقیقت ایرانیانی هستند که مدّتها پیش از ظهور اسلام ایران را ترک نموده در کشمیر ساکن شدند و بهسبب ذکاوت و زیرکی که داشتند در گروه برهمن داخل شدند. |
میکردند. پادشاه سعی کرد که هندوان زبان فارسی بیاموزند و برای دانشجویانی که هندو بودند و زبان فارسی میآموختند, دستمزد معیّن نمود. بهطوری که در آن زمان بسیاری از هندوان زبان فارسی را یادگرفتند, و مدّت کوتاه تعداد زیادی شاعر و عالم از این خطّه برخاستند و برای اینکه در نزد پادشاه مقرّب گردند, بسیار کتب فارسی نگاشتند و از بارگاه سلطان مقامات و مراتب عالیه دریافت کردند.
«احمد شاه ابدالی» در 1752 م بهکشمیر لشکرکشی نمود و آنجا را فتح کرد و خاندان سلطنتی و دُرّانی را بنیان نهاد. حاکم کابل بهواسطة استانداران بر کشمیر حکومت میکرد. بعد از نه سال یعنی 1761 م احمد شاه ابدالی در جنگ سوّم پانیپت «مرهتهها» را شکست داد. او در 1772 م درگذشت. جانشین او «زمان شاه» بود. در 1798 م رنجیت سنگه حاکم لاهور بود. رنجیت سنگه بعد از آن در خطّههای پنجاب و سرحد حکومت افغانان را واژگون کرده, بهنام مهاراجه «رنجیت سنگه» بهاستقلال در همة این مناطق حکومت را بهدستآورد.
اقبال بهخصوص در زمان شباب اشعار بسیاری سروده است که مظهر وابستگی او بهکشمیر هستند و با وجود آن که اشعار اقبال بهقومیّت و وطنیّت وابسته و متعلّق نیست, زیرا افکار او بهجهان تعلّق دارد و طرز تفکّرش بینالمللی و برون مرزی است, ولی انعکاس دردی را که هموطنان و برای کشمیر و تباهی آن کشیده بودند در بعضی از اشعار او منعکس است. همچنین اقبال بهاصل و نسب برهمن خود در بعضی از اشعارش اشاره کرده است.
هندوان عموماً و برهمنان خصوصاً دربارة برهمن بودن اسلاف او افتخار کردهاند. از همین رو پاندیت «رام چندر دهلوی» عالم عربی و سانسکریت در اشعار خود دربارة اقبال نوشت حالا کشمیر از دیدگاه اقبال میپردازم. اقبال مانند شعرای بزرگ دیگر از مناظر طبیعت کشمیر چنین توصیف میکند:
رخـت بهکاشـمر گشـا, کوه و تل و دمـن نگر!
سبزه جهان جهان ببین, لاله چمن, چمن نگر!
بـادبهـار مـوجمـوج, مــرغبهـارفـوجفـوج
صلصـل و ســاله زوج زوج بر سـر نارون نگر!
تـا نفـتد بهزیـنتـش چـشـم سـپهـر فتـنهبـاز
بسـته بهچهـرة زمیـن بـرقـع نسـتـرن نگـر!
لاله ز خـاک بـر دمیـد, مـوج بـهآب جـو تپید
خـاک شـرر شـرر ببین, آب شکن شکن نگر!
دربارة نشاط باغ کشمیر چنین سروه است:
خوشا روزگاری, خوشا نوبهاری | نجومِ پرن رُست از مرغزاری |
در عین سرمستی و شوق و درحالیکه افکار و تخیّلات او در میان آبهای نقرهای و امواج نشاطانگیز پرواز میکند هیولای نفرتانگیز و ملامت بار اوضاع مردم کشمیر در نظرش مجسّم میشود و دفعتاً سرود نشاطآور و مسرّتخیز او بهنوای غمانگیزی مبدّل میشود:
کشیری[6]که با بندگی خو گرفته | بتی میتراشد ز سنگ مزاری |
تأثیرات فوق در نخستین دیوان فارسی اقبال بهنام پیام مشرق که در سال 1923 م منتشر شده منعکس میباشد.
اقبال در مهمّترین اثر بعدی خود جاویدنامه که بهسبک معراجنامه, ترتیب داده شده بهراهنمایی مولانا جلالالدّین رومی بهآسمانها پرواز و با ارواح گذشتگان ملاقات میکند. خاطرة ملاقات اقبال با حضرت شاه همدان, داعی اسلام در کشمیر که «ایران صغیر» را بهوجود آورده یک صحنة بسیار مهیّج را تشکیل میدهد, در اینجاست که از گذشته و حال و آیندة کشمیر بین اقبال در دلِ خود را که در عین حال دردِ دل ملّتِ ستم دیدة کشمیر میباشد بیان میکند. از کنار حوض کوثر یک صدای غمناک و دردناک بگوش اقبال میرسد:
از تپ یاران تپیدم در بهشت | کهنه غمها را خریدم در بهشت! |
اقبال نفهمید که این صدای دلسوز از کجاست, ولی:
گفـت رومـی آنچـه میآیـد نگـر دل مده با آنچه بگذشت ای پسر!
و اضافه میکند:
شاعر رنگین نوا طاهر غنی | فقر او باطن غنی, ظاهر غنی! |
اقبال توجّه شاه همدان را بهزیباییهای طبیعت که در کشمیر فراوان است نیز جلب میکند:
کوه و دریا و غروب آفتاب! | من خدا را دیدم آنجا بیحجاب! |
اقبال یکی از مشاهدات روحانی و معنوی خود را در یکی از باغهای کشمیر چنین شرح میدهد:
با نسیم آواره بودم در «نشاط» | بشنو از نی میسرودم در نشاط[7]! |
آن دیوانه بهوسیلة آوازی که میخواند اقبال را آگاه میسازد که آن طایر در شاخسار روح غنی کشمیری است که در ماتم ملّت کشمیر نوحهسرایی میکند و آن دیوانه بهطنزی که از نوک خنجر تیزتر است بهمجلس اقوام (لیگ آف نیشنز) پیامی میفرستد و در آن پیام یادآور میشود که چگونه یک ملّت بزرگ (انگلیسیها) کشور و مردمان کشمیر را در مقابل چند مشت پول فروختند و خاک ادبار و بدبختی بر سر مردم این خاک مینو نظر ریختند:
بگــذر ز مــا و نــالــة مـسـتانـهای مجــوی
بگذر ز شاخ گل که طلسمی است رنگ و بوی!
گفــتی کــه شبــنـم از ورقِ لالــه میچــکد
غافـل دلی اســت اینــکه بگرید کنــار جوی!
این مشـت پر کجـا و سـرود ایـن چنیـن کجا؟
روح «غنی» اســت مــاتـمـی مــرگ آرزوی!
بــاد صــبـا اگـر بـهجـنـیــوا گــذر کـنـــی
حرفی ز مــا به«مجلــس اقـــوام!» بازگـوی!
«دهقان و کشــت و جـوی و خیـابان فروختند
قــومــی فروختــند و چه ارزان فــروختـند!»
شاعر کشمیر «غنی» که همیشه در خدمت اندیشههای حضرت شاه همدان بوده و در صحنة فعلی نیز آنجا حاضر است, اقبال را مخاطب نموده میگوید: تو نباید از آتیة علّت کشمیر ناامید و نگران باشی؛ نمیبینی که فرزندان همین خاک هستند که در هندوستان روح آزادی و مبارزه را زنده کرده و برای بهدستآوردن سرنوشت خود برخلافِ استعمار فرنگیها قیام کردهاند؟
هند را این ذوق آزادی که داد؟ | صید را سودای صیّادی که داد؟ |
و حرارت و سوز خود اقبال از کجاست؟ از همان خاک کشمیر است. غنی گوید:
این همه سوزی که داری از کجاست؟ | این دمِ باد بهاری از کجاست؟! |
اقبال برای بیدار کردن کشمیریها بنا بهتوصیة حضرت شاه همدان و غنی اشعار بسیار پُرهیجان و آتشین سروده که در سرنوشت آنها مؤثّر بوده و خواهد بود.
منابع
- اسرار خودی و رموز بیخودی, علّامه شیخ محمّد اقبال لاهوری, محمّد حسین مشایخ فریدنی, انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, 1358 ﻫ ش.
- اقبالشناسی, جستاری در اندیشه و هنر علّامه دکتر محمّد اقبال لاهوری, دکتر محمّد سلیم اختر, انجمن آثار و مفاخر فرهنگی, چاپ اوّل 1377 ﻫ ش.
- جاویدان اقبال زنده رود, زندگینامة علّامه محمّد اقبال, ترجمه و تحشّیة دکتر شهیندخت کامران مقدّم (صفیاری) اقبال اکادمی پاکستان, چاپ 1987 م, ج اوّل.
- دیدن دگر آموز شنیدن دگر آموز, گزیدة شعرهای محمّد اقبال, محمّد علی اسلامی ندوشن, مؤسّسة انتشارات امیرکبیر, تهران 2537.
[4]. آتشپرست لفظی است که غالباً ناآگاهان بهزرتشتیان دادهاند. نور و آتش در نزد زرتشتیان محترم و مقدّس است. امّا باید گفت کلمة پرستیدن و پرستش بهمعنای مراقبت کردن است. این نام ایرانی است, بدین سبب شاهپور و سپرو یک کلمة فارسی میباشند.