زروان کیست؟
سالها بود که میخواستم اطلاعی از زروان به دست آورم؛تا اینکه چندی پیش از آقای هوشنگ دولتآبادی شنیدم که در این راه میکوشد.بیصبرانه منتظر ماندم تا اینکه کتاب منتشر شد.1نویسندهء کتاب،زروان را،خدای بخت و تقدیر میداند؛و کتاب را«جای پایی»از او.اما برای من تمام کتاب تازگی دارد.
زروان کیست و چه میگوید؟نویسنده در مقدمه و«شرح معضل»مینویسد:
زروانپرستی،کیش ایرانیان باستان است که بر پایهء اعتقاد به نیروی لایزال و غیرقابل تغییر سرنوشت استوار بوده است.پیروان این دین عقیده داشتهاند که از ابتدا تا انتهای عالم،هیچ چیز جز به خواستهء زروان یا خدای زمان اتفاق نمیافتد،و همهء موجودات فقط به راهی میروند که از پیش معین شده و سرپیچی از آن نه مقدور است و نه مقدّر.از این آیین در روزگار ما حتی نامی باقی نمانده است،اما بهگونهای که خواهیم دید،باورهای زروانی هنوز در خلق و خو و رفتار ایرانیان نفوذ بسیار دارند و آثار زیانبار آنها گریبانگیر ماست.
جوامع بشری در گذرگاه تاریخ گاه به تنگناهایی میرسند که گذشتن از آنها (1)-هوشنگ دولتآبادی،جای پای زروان خدای بخت و تقدیر،نشر نی،1379.
مستلزم برداشتن گامهایی بلند و استوار است و برداشتن این قدمها،هم شجاعت میخواهد و هم سبکباری.ایران ما امروز بیتردید در یکی از تنگناهاست و شاید بیش از هر زمان دیگری این ضرورت وجود داشته باشد که ما به کولهبار سنگینی که تاریخ کهن و باورهای متعدد بر دوشهایمان نهاده نگاهی بیفکنیم؛ آنچه را مقدس و مفید است در گوشهء امنی از دلمان حفظ کنیم و با شجاعت، باورها و سنتهای ناکارآمد را دور بریزیم تا به سبکباری مطلوب برسیم و گامهایی استوار به سوی آینده برداریم. همانگونه که دیدیم،در کیش زروان همه موجودات عالم بازیچه بیاختیار دست سرنوشت هستند و بدیهی است که به این ترتیب در دنیای زروانی نه مسئولیت وجود دارد و نه پاداش و کیفر.به عبارت دیگر از ابتدا برای هر موجودی،صفحهء از پیش نوشتهای در دفتر سرنوشت وجود دارد که غیراز آن هیچ چیز اتفاق نمیافتد،و نباید انتشار داشت که اتفاق بیفتد!در طرز تفکر امروزی ما این زندگی مشابه حیات عزیزی بسیاری از جانوران است،که فقط تابع غریزههایشان هستند».1 نویسندهء کتاب آثار این تفکر شوم را در زندگی کنونی ما در پایان کتاب آمده است،و نگارندهء این سطور نیز در پایان مقاله به این مسئله خواهد پرداخت.
آقای دولتآبادی میافزاید:
انسان در میان موجودات زنده موقعیت یکتایی دارد،چون رفتارش فقط تابع غریزه نیست،و باورها و غریزههایش هردو در کردار او سهم دارند.غریزهها فرمانهای یکنواختی صادر میکنند که ضامن حفظ حداکثر ایمنی در زندگی مادی است.باورها به این قصد به وجود آمدهاند که انسان به کمک آنها به زندگی جنبهء معنوی بدهد.اگر بشر فقط براساس غریزههایش زندگی کند،خود را تا حد جانداران دیگر تنزل داده است،و اگر بخواهد فقط باورهایش را سرمشق قرار دهد،از تجربههای بسیاری که در طی زمان[توسط خود او و دیگران]کسب شده...محروم میشود،و مثلا وقتی به اولین گودال سر راهش میرسد،به جای آنکه آن را دور بزند فرو میافتد و به احتمال بسیار،از آن زنده بیرون نمیآید تا بتواند بقیهء راه را به کمک باورهایش طی کند.2
(1)-همان،صص 7 و 8.تأکید در تمام مقاله،افزوده شده،ولی علامت تعجب در کتاب آمده است.
(2)-همان،ص 8
بخارا » شماره 24 (صفحه 252)
(به تصویر صفحه مراجعه شود) دکتر هوشنگ دولتابادی(عکس از علی دهباشی)
با قبول صلاحیت کامل نویسندهء کتاب،در بعضی از این سخنان جای حرف باقی است:مثلا مینویسند:«باورها به این قصد به وجود آمدهاند که انسان به کمک آنها به زندگی جنبهء معنوی بدهد».اولا دستکم،بخشی از اعتقادها،اکتسابی است و خودبهخود«به وجود»نمیآید.ثانیا به کمک هر اعتقادی نمیتوان به زندگی جنبهء معنوی داد.دست یافتن به زندگی معنوی مستلزم تحصیل بسیاری از چیزهاست.مثلا رسیدن به فرهنگی درخور و نیز دستیابی به اخلاق،که عقلای بشر در تعریفش و بویژه در عملی شدندش درماندهاند.1مردم فقیر دستشان از اخلاق کوتاه است.به فرمودهء سعدی
غم فرزند و نان و جامه و قوت باز دارد ز سیر در ملکوت
از طرف دیگر،جامعههائی که به رفاه رسیدهاند،سخت از اخلاق دورند،تا چه رسد به معنویت.سوئد،بهترینشان،برای کوبیده شدن سر و مغز مردم فقیر«جنوب»اسلحه میسازد؛ حتی در جریان جنگ تحمیلی،بخشی از سلاحهایی که به دست صدام بر سر ما آتش میبارید، ساخت سوئد بود.2بازگردیم به زروان،نویسندهء کتاب توضیح میدهد که بیشتر شرقشناسان، (1)-البته وصف اخلاق دینی بحثی است که نیاز به فرصتی جداگانه دارد.
(2)-نگ:پیر سالینجر/اریک لوران،پروندهء محرمانهء جنگ خلیجفارس،ترجمهء مصطفی رحیمی،-
بخارا » شماره 24 (صفحه 253)
همهء ایرانیان عهد باستان را زرتشتی میپندارند...و این دین را قدیمیتر از آیین زروان تصور میکنند و آن را انشعابی در زرتشتیگری به حساب میآورند.دلایل این خطا را نیز برمیشمارد.1
داستان آفرینش زروانی چیست؟بنا به نوشتهء نویسندهء کتاب،نوشتههای تاریخنویسان و -قنشر البرز،1370-از این کتاب ترجمهء دیگری نیز پیش از ترجمهء من منتشر شد.امّا مترجمی معروف، که من برای او احترام فراوان قائلم،در مجلهای نوشت:«از این کتاب دو ترجمهء شتابزده منتشر شده است».این داوری در مورد ترجمهء من غیرمنصفانه است،به سه دلیل:اول،در ترجمهء«شتابزده»به ناچار اشتباههائی روی میدهد.مطلوب است آن اشتباهها؟دوم،من اگر شتابی در کارم بود،(مثل ترجمهء دیگر) جدول آخر کتاب را که شامل نام و نشان 206 شرکت غربی و یک کشور سوسیالیستی است که برای صدام، سلاحهای کشتار غیرقانونی(یا غیرقراردادی)تدارک کردهاند،ترجمه نمیکردم،و در مقدمهء کتاب نمینوشتم:«آوردن مشخصات این شرکتها،خود به تنهایی،شاهکار کنجکاوی و دست یافتن به اسناد محرمانه است».این فهرست نشاندهندهء نوع سلاحها،وضع تحویل و هدف کار است که نام و نشان 85 شرکت اسلحهسازی آلمانی،17 شرکت امریکایی،16 شرکت انگلیسی،16 شرکت اتریشی»،15 شرکت فرانسوی(به لطف میتران و شیراک)،12 شرکت ایتالیایی،11 شرکت سویسی(همان کشور«بیطرف»)،8 شرکت بلژیکی،4 شرکت آرژانتینی؛3 شرکت هلندی،دو شرکت موناکویی!و دو شرکت اسپانیایی را در بر دارد.کشورهای ژاپن،یونان،سوئد،لهستان،برزیل،مصر و جرسی!(نام جزیرهای است)،هرکدام با یک نوع سلاح؛افتخار مشارکت در این بازی با آتش را داشتهاند.بدیهی خروج اسلحهء«غیر قراردادی»از طرف این شرکتها از کشورشان بدون اطلاع دولت متبوع آنها ممکن نبوده است.
من این کتاب را بیشتر برای داشتن این فهرست افشاگر ترجمه کردم.در حالیکه آن یکی ترجمه فاقد این فهرست است،در عوض روی جلد آن یکی کتاب با خط درشت آمده است:«متن کامل».
دلیل سوم،اگر شتابی در کارم بود،50 صفحه به کتاب نمیافزودم که شامل ترجمهء مصاحبهء مجلّهء نوول ابسرواتور با پریما کوف است،که از طرف گورباچف به بغداد فرستاده شده بود تا خطر جنگ با کویت را که در واقع جنگ با امریکا بود،به صدام حالی کند.پریما کوف ضمنا به صدام میگوید:اگر جنگ درگیر شود شما شکست میخورید و آن نابغهء بزرگ پاسخ میدهد:«ممکن است»!(همانطور که همه کس حدس میزد)در این جنگ عراق نهایتا شکست خورد و اگر امریکا صدام را نگاهداشت برای کشتار شیعیان جنوب و کردهای شمال آن کشور بود...مقالهء دوم ترجمهء نوشتهای بود از همان مجله با عنوان«از هماکنون صدامهای دیگر میسازند».مقاله بعدی باز هم ترجمهای از همان مجله بود با عنوان«نظارت بر اسلحه،اما اسلحهء دیگران»،و سرانجام گفتاری در 23 صفحه از خودم با عنوان«تأملی بر جنگ خلیجفارس».
(2)-جای پای زروان،ص 18
بخارا » شماره 24 (صفحه 254)
(به تصویر صفحه مراجعه شود) دکتر مصطفی رحیمی(عکس از طوبی ساطعی)
مبلّغان مذهبی مذاهب مختلف در اصول کلی«به نحوی بسیار دور از انتظار یکسان هستند»...
وقتی هیچ چیز نبود،نه آسمان،نه زمین و نه هیچ چیز دیگر،موجودی بود که او را زروان مینامیدند و بخت و فر هم نامیده میشد.زروان با همه بزرگی که داشت چیزی خلق نکرده بود تا او را خالق بنامند.او اراده کرد پسری داشته باشد تا جهان را خلق کند و به همین منظور فدیه داد و نیایش کرد تا نطفهء هرمز در پیکرش بسته شود و بعد از هزار سال این فرزند به دنیا بیاید.بعد از گذشتن هفتصد سال،زروان در اینکه تلاشش ثمربخش باشد،تردید کرد و در این شک، نطفهء اهریمن در بدنش پدید آمد.او بعد از آنکه از وجود فرزند دومی آگاهی یافت با خودش عهد کرد که پادشاهی عالم را به اوّلین فرزندی که در برابر دیدگانش قرار گرفت،بسپارد و این عهد را به این علت کرد که میدانست هرمز به راه خروج(یعنی دهانهء زهدان)نزدیکتر است.1
اما ای بسا رؤیای خوش که تعبیر ناخوشایندی داشته باشد.اینک دنبالهء ماجرا:
اما اهریمن با آگاه شدن از پیمان پدر،دیوارهء شکم را درید و قبل از هرمز در برابر (1)-؟؟؟
بخارا » شماره 24 (صفحه 255)
زروان ایستاد.زروان پرسید:«تو کیستی؟»اهریمن جواب داد:«فرزند تو».زروان گفت:«پسر من نورانی و خوشبو است.اما تو تیره و بدبو هستی».در طی این گفتوگو هرمز بهطور طبیعی زاییده شد و در برابر پدر ایستاد زروان او را شناخت...و گفت...«حال نوبت تو است که این کار(نیایش)را برای من انجام دهی»...1
اما اهریمن عهد پدر را به یادش میآورد.پدر که پایبند به پیمان است،پادشاهی عالم را برای نه هزار سال2به اهریمن میدهد،ولی میگوید که هرمز در مرتبهای بالاتر از او قرار دارد و پادشاهی ابدی از آن اوست.بعد زروان آز را از نیروی خود،اما از جنس و تاروپود اهریمن میسازد و آن را به صورت خرقه یا ابزار کار به اهریمن میدهد.3
به دنبال این سخن بجاست یادآوری شود که نشانههای آز را در شاهنامه هم میبینیم.مثلا فردوسی در آغاز داستان غمبار و چند توی رستم و سهراب میگوید:
همه تا درِ آز رفته فراز به کس بر نشد این درِ راز باز
و پس از کشته شدن سهراب،میافزاید:
همی بچه را باز داند ستور چه ماهی به دریا،چه در دشت گور نداند همی مردم از رنج آز یکی دشمنی راز فرزند باز
و در چند بیت بعد:
همه تلخی از بهر بیشی بود مبادا که با آز خویشی بود4
در این شعرها،آورندهء داستان(یا فردوسی)دو نظر ابراز میدارند:اول آنکه آز،رازی است،که هرچند همه کس به آن نزدیک شده،ولی هیچکس نتوانسته است آن را بگشاید.دری است همچنان بسته و مهر شده.دوم،آز را نتیجهء افزونطلبی میداند و آدمیان را از نزدیک شدن به آن برحذر میدارد.
افزونطلبی را دوگونه میتوان معنی کرد:طمع مال و کسب قدرت.
و چون طمع مالی در کل داستان،اصولا و اصلا مطرح نیست،ناچار میماند کسب قدرت.
(1)-همان،همان صفحه
(2)-ظاهرا این مدّت،بعدا تمدید میگردد!(ر)
(3)-همان،همان صفحه.
(4)-شعرها از«داستان رستم و سهراب»تصحیح مجتبی مینوی انتخاب شده است.
بخارا » شماره 24 (صفحه 256)
(به تصویر صفحه مراجعه شود) پس،از نظر راوی داستان،راز کسب قدرت،ابتدا آشکار نیست،سپس،هرچه باشد،کلید در راز تراژدی رستم و سهراب است.
در ادبیات مزدیسنا،آز،آفریدهء دیو فرونخواهی معرفی میگردد.در یسنای 68 بند 8 آمده است:«آب روان،درخت بالنده را میستاییم،برای ایستادگی در برابر آز دیو آفریده»...»1پس از مطالعهء کتاب جای پای زروان درمییابیم که آز زادهء نیروی زروان است،ولی«از جنس و تار پود اهریمن»که از طرف زروان پدر اهریمن»به صورت خرقه یا ابزار کار به اهریمن داده شده است»...
نویسندهء کتاب تحت عنوان«یکّه تازی آز»مینویسد:
در پایان سه هزار سال سوم کارزار بین هرمز و اهریمن،آنچنانکه دیدیم، روزگار بر هرمز تنگ شد و چنین به نظر میآمد که پیروزی با اهریمن خواهد بود،اما همین نیرومندی،مقدمات شکست او را فراهم آورد و در صحنهء آخر،آز اهریمن را از سریر قدرت به زیر کشید.در اولین مرحلهء آفرینش زروانی،ما با آز آشنا شدیم و دیدیم که زروان او را از تاروپود سیاه اهریمن،توأم با نیروی (1)-واژه نامک،تألیف عبد الحسین نوشین،چاپ بنیاد فرهنگ ایران،ذیل کلمهء«آز»
بخارا » شماره 24 (صفحه 257)
خودش آفرید و به صورت خرقه یا ابزار کار به اهریمن داد.آز،نماد همه خواستههای موجود در عالم خلقت است و به همین دلیل با خود زروان خویشاوند است،چون اولین«آزمند»صحنهء آفرینش خود زمان بیکران بود که به فراگیر بودن قناعت نکرد و آرزو داشت که او را خالق بنامند.آز نماد خواستن سیریناپذیر در همه ابعاد ممکن و قابل تصور است.زادسپرم،روحانی بلندپایهء زرتشتی،که روایات زروانی را تقریبا دست نخورده نقل کرده،دربارهء آز مینویسد:
...وقتی آفریدهها شروع به حرکت کردند،زروان خرقه زیانبار بدکاری را که از جنس آز بود،به اهریمن داد و اهریمن با کوتهبینی او را سردستهء همهء دیوان و بدکاران کرد...
زادسپرم آثار کردار آز را میان آدمیان در سه مقوله شرح میدهد و مینویسد: اول:آز خود را به صورت نیاز انسان به خوراک که ضامن بقای جسم است ظاهر کرد و این نیاز گرسنگی و تشنگی را هم شامل شد.
دوم:آز به صورت اشتیاق و شهوت انسان برای نزدیکی جنسی پدیدار شد و این شوق موجب گردید که با یک نگاه به خارج،هیجانی شدید در درون انسان پدید بیاید و سیر طبیعی اعمال بدن مختل شود.اشتیاق جنسی،نیاز به«بیرون راندن»(در مرد)و«در درون پذیرفتن»(در زن)را به وجود آورد.
سوم:تجلی آز باعث میشود که انسان آنچه را میبیند یا میشنود برای خودش بخواهد و این خصیصه،شوق تجاوز به حقوق دیگران و خست را پدید میآورد.
آنچه زادسپرم مینویسد،در ظاهر فقط به انسان مربوط میشود،اما در حقیقت آز،خود زروان را هم به مبارزه میطلبد،چون خوتای زمان مظهر نظم و قانون و از همه مهمتر منشأ تقدیر است که برای هرکسی سهم معینی مقدر کرده و زیادهطلبی را ناپسند شمرده است.آز خواستار زیادهروی در خوردن،نوشیدن و شهوت راندن است و این طبیعت و نظم درون را بر هم میزند.همینطور آز انسان را زیادهطلب و در تجاوز به حقوق دیگران حریص میکند و موجب میشود پایش را از حد و سهم خود،که مشیت تقدیر است،فراتر بگذارد و این با خواست زروان،که طالب میانهروی و قناعت است،ناسازگاری مطلق دارد.
ما در فصل پنجم این کتاب به تشریح جایگاه و سرنوشت انسان در کیش
بخارا » شماره 24 (صفحه 258)
زروانپرستی خواهیم پرداخت و اکنون باید به آخرین صحنهء نبرد بین هرمز و اهریمن باز گردیم.همانگونه که دیدیم،در پایان دورهء سه هزار سالهء سوم، اهریمن تا یک قدمی پیروزی نهایی پیش رفت و همهء آفریدههای هرمز را به نابودی کشید،اما با نابود شدن گیاه و حیوان،دیوها در قحطی گرفتار آمدند و به جان هم افتادند تا آنکه در آخر کار غیراز دیو خشم،دیو مرگ،آز و اهریمن چیزی باقی نماند.آز،که اشتهایی سیریناپذیر داشت،اول دیو خشم و دیو مرگ را خورد و بعد به سوی اهریمن حمله برد،چون غیراز او در گسترهء زمین چیزی برای خوردن باقی نمانده بود.اهریمن،که در برابر آز ناتوان بود،از ترش به ژرفای تاریکی گریخت و برای همیشه ناتوان شد...
دنبالهء مطلب این است که دیو آز چون چیزی برای خوردن یا خواستن ندارد،در اندک زمانی نیرویش را از دست میدهد و نابود میشود...هرمز به پادشاهی عالم میرسد.اما در واقع معلوم نیست که قلمرو حکمرانی او کجاست.زیرا زروان،یعنی زمان محدود،بعد از فیصله دادن به نبرد و پیروزی بر آز،که جزیی از وجود خودش بود،در زمان بیکران جاری شد،و در نوشتهها اشارهای نیست که بیوجود او در گسترهء گیتی،بر سر سپهر،که فضای ضروری برای حادث شدن رویدادهای عالم است،چه آمد...1
در فصل بعدی«سرنوشت انسان»در این دین معرفی میشود،به این اختصار:
...کیومرث یا مرد پرهیزکار،کع تجلّی زروان در عالم است،به دست اهریمن کشته میشود و از نطفه او،که در دم مرگ بر خاک میافتد،بوتهء ریواسی میریود که مشی و مشیانه،اولین مرد و زن خاکی،ساقههای آن هستند...سپس هرمز بر آنها ظاهر میگردد و رهنمودهای لازم را به آنان میدهد.2
نویسندهء کتاب به نقل از بندهش،مینویسد که مشی و مشیانه بر اثر چیده شدن آز،مجبور به فرزندخواری میشوند،و نیز در آخرین روزهای نبرد بین نیکی و بدی،مشی و مشیانه از خوردن سرباز میزنند،و این کار از نیروی بدکاران و به خصوص آز میکاهد...
بخش نخستین نوشتهء زادسپرم[یعنی بر فروافتادن انسان به دام نیازهای جسمی، به سبب تأثیر آز]،با داستان آفرینش زروانی کاملا سازگار است،اما قسمت دوم را باید به حساب تلاش یک موبد والامقام زرتشتی برای محول کردن نقشی به (1)-جای پای زروان،صفحات 36 تا 38
(2)-همان،ص 39
بخارا » شماره 24 (صفحه 259)
انسان گذاشت.واقعیت امر این است که نیروهای درگیر در نبرد،آنچنان عظیم و دور از دسترس بودهاند که غذا خوردن یا نخوردن موجودات ناتوان و حاشیهای مثل مشی و مشیانه نمیتوانسته است تأثیری در پیکار داشته باشد!
باتوجه به مطالب بالا،وقت آن رسیده است که با مرور کوتاهی بر نحوهء آفرینش انسان ببینیم جایگاه او در آفرینش زروانی چیست:اولین زن و مرد از نطفهء کیومرث پدید آمدند و اگر تن به وسوسهء اهریمن و آز نمیدادند،نیازی به خوردن و تولید مثل نداشتند،اما اینچنین نکردند و آواره و نیازمند شدند و برای همیشه به چنگ آز افتادند.تا این مرحله ظاهرا فرقی بین سرنوشت انسان در کیش زروان و دینهای دیگر وجود ندارد.تفاوت هنگامی پدیدار میشود که به یاد بیاوریم در آیین زروان هیچیک از آفریدهها اختیاری از خود ندارند و نمیتوانند داشته باشند.دمی که موجودات فرومیبرند و زندگی را برایشان ممکن میسازد،از فضا یعنی تن زروان کرانهمند است و غذایی که میخورد محصولی است که از پیکر زروان محدود میروید.زروان همان خوتایی [خدایی]است که از اولین لحظهء آفرینش تا آخرین صحنهء آن همه چیز را به مشیت خویش معین کرده است و هیچ رویدادی جز در پیکر او و جز به تقدیر او به وقوع نمیپیوندد.بنابراین رفتار مشی و مشیانه و انسانهایی که از نسل آنها پدید آمده،خواه درست باشد یا نادرست،جزیی از تقدیر اوست و آز هم که بر آنها چیره میشود،بخشی از نیروی خود زروان است که برای جاری شدن مشیّت او به صورت ابزاری در اختیار اهریمن قرار میگیرد و در آخر کار خود زیانکار را هم به نابودی میکشد.
در جهانبینی زروانی تقدیر حاکم مطلق است.زندگی به مشیت خوتای زمان شروع میشود و بر جریان لحظه به لحظه آن،زروان تسلط کامل دارد و وقتی زمان رفتن فرا میرسد،باز برندهترین حربهء تقدیر،یعنی مرگ در دست اوست، چون خود او خوتای مرگ است.امّا حتی مرگ زروانی نیز ناآرام و مطبوع نیست...1نویسنده کتاب سپس به این نکته توجه میدهد که پل چینوات(تقریبا معادل پل صراط)را زرتشتیهای ایران خودشان ساختهاند.زروانیها فقط در راه مرگ قدم میگذارند و با چشم دوخته،کمر و دست و پای شکسته میمیرند و از (1)-همان،صص 41 و 42
بخارا » شماره 24 (صفحه 260)
آنها چیزی باقی نمیماند تا رهسپار بهشت یا دوزخ شود،چون اگر انسانی تمام لحظههای عمرش را به پیروی از سرنوشت از پیش تعیین شده بگذارند، نمیتوان او را برای نیکی یا بدی کارهایش به پای میز محاکمه کشاند!به این ترتیب تعجبی ندارد که در آیین زروان اشارهای به زندگی بعد از مرگ یا پاداش و کیفری در جهان دیگر وجود ندارد چون اصولا جهان دیگری در کار نیست و نمیتواند باشد.
باتوجه به مطالب بالا اگر از خود بپرسیم که جایگاه انسان در آیین زروان چیست،میتوانیم با اطمینانخاطر بگوییم که هیچ.انسان مانند آب و گیاه و جانداران دیگر و همانند دیوان و ددان و هرمز و اهریمن،محصول فرعی راه پرخطای آفرینش زروانی بوده است و شاید با اندکی بدبینی بتوان گفت که جدا شدن مشی و مشیانه از بوتهء ریواس هم یکی از همین خطاها بوده است.
بعد از یافتن این پاسخ سهل و ساده برای جایگاه انسان،با سؤال مشکلی روبهرو میشویم و آن این است که کیشی اینچنین سیاه و یأسآور چگونه به دل مردم راه پیدا کرده و لااقل برای پانزده سده پایدار مانده است زیرا براساس نشانههای موجود،طبقات محروم یعنی عامهء مردم ایران تا آخر روزگار ساسانیان به احتمال نزدیک به یقین زروانی بودهاند.
لوح مسینی که در لرستان به دست آمده،بازماندهء سده ششم قبل از میلاد است و هنرمندی آن را به خاطر اعتقاد خودش و یا به خواستهء توانگر معتقدی ساخته است،و این نشانگر رواج و گسترش زروانیت در آن زمان بوده است.به این ترتیب خطا نیست اگر قبول کنیم که این دین در اوایل هزارهء قبل از میلاد پدید آمده است.1پژوهشگران تاریخ کهن تقریبا همه بر این باورند که نیاکان آریایی ما در آن زمان در جنوب غربی سیبری و ترکستان امروزی میزیستهاند و مهاجرت خودشان را به سوی مغرب از آنجا آغاز کردهاند.نگاهی به شرایط اقلیمی محل سکونت اولیهء آریاییها نشان میدهد که با یخبندان مداوم امکانات زیادی برای کشاورزی و دامپروری وجود نداشته است و بیشتر مردم غیراز غارت راهی برای گذراندن زندگی نداشتهاند.در چنان شرایطی اعتقاد به قدرت مطلق و بیچون و چرای قضا و قدر و ضرورت قناعت و میانهروی به احتمال زیاد تنها عاملی بوده (1)-همان،ص 43
بخارا » شماره 24 (صفحه 261)
که ادامهء زندگی زورمندان و ناتوانان را در کنار هم ممکن میساخته است.به عبارت دیگر،دینی استوار بر وجود خالقی فراسوی نیکی و بدی و درعینحال حسابگر و دخیل در همه جزئیات زندگی،کیشی آرمانی برای سیاه روزگاران روزگاران سیاه بوده است.
آریاییها بعد از مهاجرت تا حدی که میسر بود ساختار محیط و اجتماع خود را حفظ کردند.شهرها را به نام قبیلههایشان نامیدند و برای کوهها و رودهای موطن جدیدشان همان نامهای آشنای قبلی را برگزیدند و البته دین و باورهایشان را هم رد دل و روحشان با خود آوردند و گرامی داشتند،اما بدیهی است که هرجا رفاه و آسایشی فراهم آمد،در دستورات دینی تسهیلات پدید آورند تا با زندگی مرفهتر دمساز شود.ما از آنچه در طی این دگرگونیها بر زروانپرستی گذشته،آگاهی نداریم اما از مهرپرستی یعنی آیینی که از نظر زمان و شرایط محیطی به زروانیت نزدیک بود،اطلاعات دقیقی در دست داریم و میدانیم میترا یا مهر تا وقتی پیروانش در شرایط سخت سرزمینهای یخزده شرق میزیستند،خوتایی قهار بود که هزار گوش شنوا و ده هزار چشم بینا داشت و هزاران نیزهء برنده در دستهایش آماده بودند تا هر خطاکاری را در دم به سزای اعمالش برساند.اما همین مهرپرستان وقتی به دشتهای حاصلخیز ایران رسیدند،میترا را به«مهر»یعنی خوتایی مبدل کردند که همه چیز را فقط به دیدهء مهر و عطوفت میدید و پرستندگانش تنها برای آنکه موجب رنجش او نشوند، بر سر پیمان باقی بودند و به دستوراتش عمل میکردند.قیاس و منطق حکم دینشان تعدیلهایی کرده باشند،اما این کار را نکردهاند،چون زروانپرستی تعدیلپذیر نیست،تابع قانون هیچ یا همه است،و در حقیقت یک بنای رفیع فکری است که حتی با برداشتن یک سنگ فرو میریزد.انسان یا زروانی هست یا نیست و در این ساختار فکری دودلی نمیتواند موردقبول باشد.برای آنکه این نکته بسیار مهم را بهتر درک کنیم،باید ببینیم زروانپرستی برای پیروان صادقش چه امتیازهایی داشته و چرا سر سپردن به آن برای مردم جذاب بوده است:
-زروانیها رویدادهای زندگی را ناشی از تجاوز و تبعیض نمیدانند و بر این باورند که همهء وقایع خواستهء نیرویی فراسوی خوبی و بدی و مهر یا کینهتوزی
بخارا » شماره 24 (صفحه 262)
است.توانگر توانگر است چون مشیت زروان چنین بوده و ناتوان ناتوان است زیرا بخت اینگونه مقدر کرده است.
-زروانیها زیادهطلب نیستند.زیرا کسی بیشتر از آنچه سهم اوست، نمیتواند بخواهد و نمیتواند به دست بیاورد.این قناعت ضامن آن است که عمر در طلب و طمع تلف نشود.
-در جامعهء زروانی کسی احساس نمیکند که به حقوقش تجاوز شده است زیرا مردم به جای«حق»فقط«سهم»دارند.هر زورگو یا متجاوزی،چون خود طبق مشیّت زروان رفتار میکند،به صورت جزیی از نظام کلی عالم پذیرفته میشود و لبهء تیز تیغ ظلم احساس نمیشود.
-زروانیها از مرگ که ناشناختهترین و هولناکترین واقعهء زندگی است، هراسی نداشتهاند چون مرگ در نظرشان جزیی از مشیّت خوتای زمان است،و در حقیقت نقطهء نهایی راه زندگی است که لحظه به لحظه و قدم به قدم طبق سرنوشت از پیش معین شده پیش میرود.بدیهی است این پندار،هولناکی مرگ را که تا حد بسیار زیادی ناشی از ناگهانی بودن و بیخبرآمدن آن است،از بین میبرد.
-زروانیها دغدغهء عذاب ابدی بعد از مرگ را ندارند چون اعمالشان در زندگی کاملا مطابق با روال معین شده از سوی تقدیر است و برای رفتاری که بیاختیار و فقط به پیروی از مشیّت خوتا انجام بگیرد،پاداش یا کیفر وجود ندارد.
نیازی به تأکید نیست که امتیازهای کیش زروان برای پیروانش هنگامی صورت عمل به خود میگرفته که سرسپردگی به نیروی مطلق بخت و تقدیر کامل و فراگیر باشد و به همین دلیل گفته شد در زروانپرستی جایی برای معتقدان نیمبند و دودل نیست.البته نمیتوان این واقعیت را نادیده گرفت که زروانیها در برابر دورویی و ریا بسیار آسیبپذیر بودهاند و چه بسا عدهای با تزویر و تظاهر،بیش از سهم خود خواسته و بیبرخورد،به آن دستیافتهاند، اما اگر استوار ماندن دین زروان را نشان مفید و مؤثر بودن آن برای مردم عادی بدانیم،میتوانیم قبول کنیم که ای ریاکاریها از آنچه تجربهء امروزی ما به ما میگوید،کمشمارتر بوده است...1
(1)-همان،صفحات 43 تا 46-چون خلاصه کردن این سه صفحه مخلّ معنی بود،نقل کامل آنها با-
بخارا » شماره 24 (صفحه 263)
اما از ریاکاری مورد اشاره نویسندهء کتاب در جامعهء خود،آسان نگذریم.هرچند بحث دربارهء این موضوع،مثنوی را هفتاد من کاغذ میکند...پس بگذاریم برای فرصتی دیگر.
نویسنده،دربارهء قدمت زروانپرستی،با اشاره به اینکه کسب اطلاع دقیق در این باب«عملا غیرممکن است»مینویسد:
با برشمردن نشانههای قدمت زروانپرستی و به خصوص با تأکید بر قدیمیترین نوشتهء زرتشتی و با بازگو کردن تشریح شاهنامه،میتوان با قاطعیت گفت که در زمان ظهور زرتشت و پا نهادن این پیامبر به دربار گشتاسب،آیین زروان مقام استواری در ایران کهن داشته است و نادیده گرفتن این شواهد چیزی جز سادهاندیشی نیست.تقابل و تضاد آشکار بین باورهای این دو آیین زرتشتی و زروانپرستی مسلم است و به هیچ ترتیب نمیتوان پذیرفت که زروانیت و زرتشتیگری حتی یک قدم راه مشترک پیموده باشند و بعد با فرقهگرایی به راههای جداگانه رفته باشند.
البته ما ایرانیان باید به وجود نقطهء کور و هولناکی که در ذهنمان هست و خاستگاه بسیاری از این نابسامانیهاست،اعتراف کنیم.بسیاری از مردم این مرز و بوم تاریخ نامکتوب ایران را اسطوره میدانند و تصور میکنند که اسطوره و افسانه تفاوتی باهم ندارند.عدهای هم در دورانی که هنوز از یاد نرفته شروع پادشاهی کورش هخامنشی را مبدأ تاریخ ایران فرض کردند و یکباره بر هزارها سال تاریخ کهن خط بطلان کشیدند!این نکته مسلم است که از دوران پادشاهی پیشدادیان و کیانیان آثار تاریخی باقی نمانده است،اما در گوشه و کنار ایران هر جا قلعهء قدیمی مستحکم و دور از دسترسی هست،قلعهء رستم نامیده میشود، هرجا صخرهء عظیمی هست،تخت رستم نام دارد و علاوه بر اینها در زادگاه خود رستم بناهای متعدد منسوب به رستم باقیمانده است،و درست در کنار قصر هخامنشی،در حومهء زابل،دهیآباد و خرم به نام آخور رستم هست و بعید است که مردم فقط بر اثر خیالپردازی...این محل را به نام پهلوان کهن خود نامیده باشند...1
در این کتاب میخوانیم که در کیش زروان«خواستن»در همهء ابعاد ممکنش آزمندی به حساب میآید»2و نیز:
قاجازه نویسندهء کتاب صورت گرفت.
(1)-همان،صص 65 و 66
(2)-همان،ص 79
بخارا » شماره 24 (صفحه 264)
در مقولهء مسائل دینی،مشکل اصلی موبدان...بیتردید،روبرو شدن با باورهای زروانی بوده است...تنسر،موبد موبدان...که با جمعآوری اوستا به اوج قدرت دینی دست یافت،و قاعدتا میبایستی فقط بر اختیار و آزادگی انسان و بیاعتباری نیروی مطلق تقدیر تأکید کند،تحتتأثیر باورهای دینی زمان، برای تقدیر و کوشش،ارزشی همانند قائل شده است.1
افزون بر مطالب شاهنامه از بزرگمهر[که زروانی بوده]نوشتهای به جا مانده که آن را به فرمان انوشیروان زیر عنوان باب برزویهء طبیب بر کتاب کلیله و دمنه اضافه کرده است.این متن با آنکه در طی ترجمهها،بارها دستخوش تغییر شده، باز آیینهء تمامنمای اندیشههای زروانی است.البته به اقتضای زبان متداول،به جای آز شره،هوی و هوس و طمع آمده است.اما محتوی این است که نعمتهای جهان،چون روشنی برق بیدوام است و زودگذر،و دانا باید از شهرت بگذرد و به قضا و قدر تن دهد تا از دنیاخواهی و تبعات آن مصون بماند و به پاکیزگی ذات،دست یابد.2
و دربارهء شکست ایران از عربها و قتل مانی و مزدک:
کمتر از نیم سده بعد از انوشیروان[مستبد]وقتی اعراب به ایران حمله کردند، عامهء مردم ایران[که اگر نتوان گفت اکثرا،بسیاری از آنان زروانی بودند]مقاومت یا واکنشی درخور شهروان یک امپراطوری عظیم از خود نشان ندادند.علت این پدیده شاید آن بوده که آنها با پادشاهان ساسانی و دینشان[که زرتشتی بودم احساس همبستگی نمیکردند،و شاید هم حملهء عربها را مشیّت تقدیر میدانستند،و تسلیم را بر مقابله ترجیج میدادند...
در مورد واکنش سبعانهء این شاهان در برابر مانی و مزدک هم باید گفت که این حکمروایان در هردو مورد،از دیدگاه خودشان،دلایل استواری داشتند:مانی اصل دوگانگی نور و ظلمت را قبول داشت،اما دنیاخواهی را بهطور مطلق نفی میکرد و این تهدیدی جدّی برای باورهای زرتشتی که دنیاخواه بود،به حساب میآمد.مزدک هم به مبارزه با ساختمان طبقاتی جامعه و حقوق ناهمگون افراد وابسته به این قشرها برخاسته بود،در حالیکه ساختار طبقاتی جامعه،شرط اصلی دوام سلطنت شاهان زرتشتی محسوب میشد...3
(1)-همان صص 106 و 107
(2)-همان،ص 113
(3)-همان،ص 117
بخارا » شماره 24 (صفحه 265)
نویسندهء کتاب بحث جالبی دارد تحت عنوان«جای پای زروان در خلق و خوی ایرانیان».در این مبحث با یادآوری باقی ماندن اعتقاد به«قدرت مطلق سرنوشت در ساختار فکری ایران بعد از افول زروانپرستی»آن داستان غمانگیز را نقل میکند که:
در دوران سلطهء مغولان بر ایران،روزی تنی چند از سربازان مغول در بیرون دروازهء نیشابور به جمعی از ایرانیان برخوردند و تصمیم گرفتن آنها را گردن بزنند.در نیمه راه این کشتار،تیغها کند شدند و دیگر سرها را به آسانی از بدن جدا نمیکردند.کشتارگران،برای آنکه کارشان سخت نباشد،به نیشابوریان تکلیف کردند که بیمراقب در همانجا بمانند تا آنها به شهر بروند و با شمشیر تیز برگردند.هموطنان ما،براساس روایت،بینگهبان و مراقب،در همان محل مانند تا مغولان بازگشتند و کار را به آخر رساندند.1
نویسندهء کتاب،این سستی را نتیجهء«ترس،سست عنصری یا نادانی»نمیداند و خواهان تأمل بیشتری است،زیرا:
همزمان،همین واقعه،یکی از برجستهترین دانشمندان ایران،یعنی خواجه نصیر الدین طوسی...نوشته است«خدای تبارک و تعالی چنگیز خان را قوّت داد و پادشاهی زمین را بر وی مسلم کرد...2
اگر جنگهایی را که در گذشته-ایرانیان به قصد کشورگشایی و کسب مال و غنیمت کردهاند،کنار بگذاریم-تاریخ ایران نشان میدهد که مردم این مرزوبوم در نبردهای سرنوشتساز،حاشیهنشینی را در بیشتر موارد بر تلاش و مبارزه ترجیح دادهاند،و برای این مدعا شواهد بسیاری میتوان ذکر کرد:-داریوش... در کمتر از یک روز به سلطنت کوروش و دودمان مستقیم او پایان داد-وارثان و سرداران داریوش پانصد سال بعد امپراطوری هخامنشی را در طبق اخلاص گذاشتند و به اسکندر مقدونی تقدیم کردند.-اردشیر بابکان فقط با اعلام استقلال و عملا بیجنگ و خونریزی جدّی سلسلهء اشکانی را منقرض کرد.- جانشینان اردشیر پانصد سال بعد،بیآنکه تلاشی واقعی برای حفظ مملکت بکنند،سلطهء اعراب را پذیرفتند.-غلامان ترک بدون روبهرو شدن با مخالفت (1)-همان،ص 129
(2)-همان،صص 129 و 130
بخارا » شماره 24 (صفحه 266)
مردم،چهارصد سال در ایران حکومت کردند-لشکرکشی چنگیز و تیمور به ایران بیشتر به یک نمایش نظامی شباهت داشت تا به جنگ واقعی، شاه اسماعیل صفوی بیآنکه با یک دشمن واقعی در داخل ایران روبهرو شود، سلسلهء صفوی را تشکیل داد-آخرین پادشان صفوی،ایران را به افغانها تسلیم کرد.(...)-تسلط یافتن نادرشاه و آغا محمد خان قاجار بر ایران در طی چند ماه صورت گرفت.-رضا شاه برای درهم پیچیدن طومار قاجاریه فقط به زمان کوتاهی نیاز داشت(...)1
نویسنده میافزاید که«فاصلهء این وقایع مهم و چشمگیر را میتوان با رویدادهای بسیاری پر کرد که عامهء مردم ایران باز هیچ دخالیت در آنها نکردند و:
از ظاهر امر چنین برمیآید که مردم ما،اولین نشانهء اقتدار یافتن یک فرد را دلیل کافی برای پیروزی او تلقی میکردهاند و این درست همان اعتقاد کور به سونشت است...بعدها وقتی از آیین زروانپرستی فقط آثار اعتقاد به سرنوشت باقی ماند،مصلحتاندیشی پا به عرصه گذاشت(...)2
کتاب با این جمله پایان مییابد:
باید...با آثار زروانپرستی...که دیگر نه با روزگار ما سازگاری دارند و نه با حرمتمان،به مبارزهء آگاهانه و منطقی پرداخت...
*** در این کتاب خوب جای چند بحث خالی است
-اعتقاد مطلق به سرنوشت همان اعتقاد به جبر است که متأسفانه به اشعار دو سه تن از شاعران درجهء اول ما نیز راه یافته است(این سخن بدان معنی نیست که نگارنده به هیچ رو منکر عظمت اندیشه یا شعر این بزرگواران باشد).اعتقاد به جبر تقدیری باعث و مایهء صدی نود از شوربختیهای ماست.
(1)-همان،صص 129 و 130-جا داشت که خانهنشینی مردم در روز 28 مرداد 1332 نیز به این فهرست افزوده شود.
(2)-نویسنده«فهرست بیتفاوتیهای ایران در برابر مسائل مهم»بسیار طولانی میداند«اما خوشبختانه یک استثناء بر این به اصطلاح قانون مشاهده شد و آن دفاع در مقابل حملهء عراق به ایران بود...(ص 132) باید افزود:راست است که دفاع جنگیان ایران،سخت قهرمانه و شهادتطلبانه بود...اما این،علت خاص دیگری داشت که ورود در آن بحث،اولا به علت طولانی بودن،از حوصلهء این مقاله بیرون است،ثانیا هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد...
بخارا » شماره 24 (صفحه 267)
-عقیده به تأثیر«روزگاری»،«گیتی»و نظایر آنها همان عقیده به سرنوشت است...روزگار است آنکه گه عزّت دهد گه خوار دارد...(در شاهنامه،اثر جاوادان فردوسی بزرگ شعری زیبا و رسا در ردّ این نظر آمده است-همچنانکه در بعضی آثار شاعران دیگر-که نقل و بحث آنها فرصتی دیگر میطلبد).
-اعتقاد به«نظریهء»«توطئه»(یعنی اعتقاد به قدرت مطلق«خارجی»ها و اینکه هر رویداد قابل ذکری در ایران،ریشهاش در خارج از کشور است)،دنبالهء اندیشه زروانی است(این سخن به معنای نفی دخالت خارجیان نیست،منظور اعتقاد به قدرت مطلق آنهاست).البته نویسندهء کتاب به این نکته اشاره کرده است.
-اعتقاد به صوفیگری و غافل ماند از قدرت فرهنگسوز قصههای«شیرین»آنها که متأسفانه رواج کامل و عدهای از فاضلان،تحتتأثیر سنّت یا عادت،این زهر را-چه بسا با حسن نیّت-در دورانی که باید فرهنگ تعقل و انتقاد،جانشین مردهریگ کهن گردد،در کام جوانان ما میچکانند.
و اما یک بحث حاشیهای:
آن حزب«ترقیخواه»در یکی از شمارههای مجلهء ارگان خود«دترمینیسم»1مارکسیستی را با این شعر معنی کرده بود:
آن چیز که هست آنچنان میباید آن چیز که آنچنان نمیباید نیست.
2 (1)- de?terminisme
(2)-البته چنین نقلقولهایی نیاز به ذکر مأخذ دارد.ولی خواننده را به این نکته توجه میدهم که این مطلب را در زمان شاه،در پاریس خواندم و مأخذ را یادداشت نکردم...اگر در مرز ایران چنین یادداشتی را مییافتند؟...
پایان مقاله
مجله بخارا » خرداد و تیر 1381 - شماره 24 (از صفحه 250 تا 267)
نویسنده : رحیمی، مصطفی