Quantcast
Channel: forex
Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

زروان کیست؟

$
0
0

زروان کیست؟

 سالها بود که می‏خواستم اطلاعی از زروان به دست آورم؛تا اینکه چندی پیش از آقای‏ هوشنگ دولت‏آبادی شنیدم که در این راه می‏کوشد.بی‏صبرانه منتظر ماندم تا اینکه کتاب منتشر شد.1نویسندهء کتاب،زروان را،خدای بخت و تقدیر می‏داند؛و کتاب را«جای پایی»از او.اما برای من تمام کتاب تازگی دارد.

 زروان کیست و چه می‏گوید؟نویسنده در مقدمه و«شرح معضل»می‏نویسد:

 زروان‏پرستی،کیش ایرانیان باستان است که بر پایهء اعتقاد به نیروی لایزال و غیرقابل تغییر سرنوشت استوار بوده است.پیروان این دین عقیده داشته‏اند که از ابتدا تا انتهای عالم،هیچ چیز جز به خواستهء زروان یا خدای زمان اتفاق‏ نمی‏افتد،و همهء موجودات فقط به راهی می‏روند که از پیش معین شده و سرپیچی از آن نه مقدور است و نه مقدّر.از این آیین در روزگار ما حتی نامی‏ باقی نمانده است،اما به‏گونه‏ای که خواهیم دید،باورهای زروانی هنوز در خلق‏ و خو و رفتار ایرانیان نفوذ بسیار دارند و آثار زیانبار آن‏ها گریبانگیر ماست.

 جوامع بشری در گذرگاه تاریخ گاه به تنگناهایی می‏رسند که گذشتن از آن‏ها (1)-هوشنگ دولت‏آبادی،جای پای زروان خدای بخت و تقدیر،نشر نی،1379.

 

 

 

مستلزم برداشتن گام‏هایی بلند و استوار است و برداشتن این قدم‏ها،هم شجاعت‏ می‏خواهد و هم سبکباری.ایران ما امروز بی‏تردید در یکی از تنگناهاست و شاید بیش از هر زمان دیگری این ضرورت وجود داشته باشد که ما به کوله‏بار سنگینی که تاریخ کهن و باورهای متعدد بر دوش‏هایمان نهاده نگاهی بیفکنیم؛ آنچه را مقدس و مفید است در گوشهء امنی از دلمان حفظ کنیم و با شجاعت، باورها و سنت‏های ناکارآمد را دور بریزیم تا به سبکباری مطلوب برسیم و گام‏هایی استوار به سوی آینده برداریم. همان‏گونه که دیدیم،در کیش زروان همه موجودات عالم بازیچه بی‏اختیار دست سرنوشت هستند و بدیهی است که به این ترتیب در دنیای زروانی نه‏ مسئولیت وجود دارد و نه پاداش و کیفر.به عبارت دیگر از ابتدا برای هر موجودی،صفحهء از پیش نوشته‏ای در دفتر سرنوشت وجود دارد که غیراز آن‏ هیچ چیز اتفاق نمی‏افتد،و نباید انتشار داشت که اتفاق بیفتد!در طرز تفکر امروزی ما این زندگی مشابه حیات عزیزی بسیاری از جانوران است،که فقط تابع غریزه‏هایشان هستند».1 نویسندهء کتاب آثار این تفکر شوم را در زندگی کنونی ما در پایان کتاب آمده است،و نگارندهء این سطور نیز در پایان مقاله به این مسئله خواهد پرداخت.

 آقای دولت‏آبادی می‏افزاید:

 انسان در میان موجودات زنده موقعیت یکتایی دارد،چون رفتارش فقط تابع‏ غریزه نیست،و باورها و غریزه‏هایش هردو در کردار او سهم دارند.غریزه‏ها فرمان‏های یکنواختی صادر می‏کنند که ضامن حفظ حداکثر ایمنی در زندگی‏ مادی است.باورها به این قصد به وجود آمده‏اند که انسان به کمک آن‏ها به‏ زندگی جنبهء معنوی بدهد.اگر بشر فقط براساس غریزه‏هایش زندگی کند،خود را تا حد جانداران دیگر تنزل داده است،و اگر بخواهد فقط باورهایش را سرمشق‏ قرار دهد،از تجربه‏های بسیاری که در طی زمان‏[توسط خود او و دیگران‏]کسب‏ شده...محروم می‏شود،و مثلا وقتی به اولین گودال سر راهش می‏رسد،به جای‏ آنکه آن را دور بزند فرو می‏افتد و به احتمال بسیار،از آن زنده بیرون نمی‏آید تا بتواند بقیهء راه را به کمک باورهایش طی کند.2

 

 (1)-همان،صص 7 و 8.تأکید در تمام مقاله،افزوده شده،ولی علامت تعجب در کتاب آمده است.

 

 (2)-همان،ص 8

 

بخارا » شماره 24 (صفحه 252)

 

 

(به تصویر صفحه مراجعه شود) دکتر هوشنگ دولت‏ابادی(عکس از علی دهباشی)

 

 با قبول صلاحیت کامل نویسندهء کتاب،در بعضی از این سخنان جای حرف باقی است:مثلا می‏نویسند:«باورها به این قصد به وجود آمده‏اند که انسان به کمک آن‏ها به زندگی جنبهء معنوی‏ بدهد».اولا دست‏کم،بخشی از اعتقادها،اکتسابی است و خودبه‏خود«به وجود»نمی‏آید.ثانیا به کمک هر اعتقادی نمی‏توان به زندگی جنبهء معنوی داد.دست یافتن به زندگی معنوی مستلزم‏ تحصیل بسیاری از چیزهاست.مثلا رسیدن به فرهنگی درخور و نیز دستیابی به اخلاق،که‏ عقلای بشر در تعریفش و بویژه در عملی شدندش درمانده‏اند.1مردم فقیر دستشان از اخلاق کوتاه‏ است.به فرمودهء سعدی

 

غم فرزند و نان و جامه و قوت‏ باز دارد ز سیر در ملکوت

 

 از طرف دیگر،جامعه‏هائی که به رفاه رسیده‏اند،سخت از اخلاق دورند،تا چه رسد به‏ معنویت.سوئد،بهترینشان،برای کوبیده شدن سر و مغز مردم فقیر«جنوب»اسلحه می‏سازد؛ حتی در جریان جنگ تحمیلی،بخشی از سلاح‏هایی که به دست صدام بر سر ما آتش می‏بارید، ساخت سوئد بود.2بازگردیم به زروان،نویسندهء کتاب توضیح می‏دهد که بیشتر شرق‏شناسان، (1)-البته وصف اخلاق دینی بحثی است که نیاز به فرصتی جداگانه دارد.

 

 (2)-نگ:پیر سالینجر/اریک لوران،پروندهء محرمانهء جنگ خلیج‏فارس،ترجمهء مصطفی رحیمی،-

بخارا » شماره 24 (صفحه 253)

 

 

همهء ایرانیان عهد باستان را زرتشتی می‏پندارند...و این دین را قدیمی‏تر از آیین زروان تصور می‏کنند و آن را انشعابی در زرتشتی‏گری به حساب می‏آورند.دلایل این خطا را نیز برمی‏شمارد.1

 

 داستان آفرینش زروانی چیست؟بنا به نوشتهء نویسندهء کتاب،نوشته‏های تاریخ‏نویسان و -قنشر البرز،1370-از این کتاب ترجمهء دیگری نیز پیش از ترجمهء من منتشر شد.امّا مترجمی معروف، که من برای او احترام فراوان قائلم،در مجله‏ای نوشت:«از این کتاب دو ترجمهء شتاب‏زده منتشر شده‏ است».این داوری در مورد ترجمهء من غیرمنصفانه است،به سه دلیل:اول،در ترجمهء«شتاب‏زده»به ناچار اشتباه‏هائی روی می‏دهد.مطلوب است آن اشتباه‏ها؟دوم،من اگر شتابی در کارم بود،(مثل ترجمهء دیگر) جدول آخر کتاب را که شامل نام و نشان 206 شرکت غربی و یک کشور سوسیالیستی است که برای صدام، سلاح‏های کشتار غیرقانونی(یا غیرقراردادی)تدارک کرده‏اند،ترجمه نمی‏کردم،و در مقدمهء کتاب‏ نمی‏نوشتم:«آوردن مشخصات این شرکت‏ها،خود به تنهایی،شاهکار کنجکاوی و دست یافتن به اسناد محرمانه است».این فهرست نشان‏دهندهء نوع سلاح‏ها،وضع تحویل و هدف کار است که نام و نشان 85 شرکت اسلحه‏سازی آلمانی،17 شرکت امریکایی،16 شرکت انگلیسی،16 شرکت اتریشی»،15 شرکت‏ فرانسوی(به لطف میتران و شیراک)،12 شرکت ایتالیایی،11 شرکت سویسی(همان کشور«بیطرف»)،8 شرکت بلژیکی،4 شرکت آرژانتینی؛3 شرکت هلندی،دو شرکت موناکویی!و دو شرکت اسپانیایی را در بر دارد.کشورهای ژاپن،یونان،سوئد،لهستان،برزیل،مصر و جرسی!(نام جزیره‏ای است)،هرکدام با یک‏ نوع سلاح؛افتخار مشارکت در این بازی با آتش را داشته‏اند.بدیهی خروج اسلحهء«غیر قراردادی»از طرف‏ این شرکت‏ها از کشورشان بدون اطلاع دولت متبوع آنها ممکن نبوده است.

 

 من این کتاب را بیشتر برای داشتن این فهرست افشاگر ترجمه کردم.در حالی‏که آن یکی ترجمه فاقد این فهرست است،در عوض روی جلد آن یکی کتاب با خط درشت آمده است:«متن کامل».

 

 دلیل سوم،اگر شتابی در کارم بود،50 صفحه به کتاب نمی‏افزودم که شامل ترجمهء مصاحبهء مجلّهء نوول‏ ابسرواتور با پریما کوف است،که از طرف گورباچف به بغداد فرستاده شده بود تا خطر جنگ با کویت را که‏ در واقع جنگ با امریکا بود،به صدام حالی کند.پریما کوف ضمنا به صدام می‏گوید:اگر جنگ درگیر شود شما شکست می‏خورید و آن نابغهء بزرگ پاسخ می‏دهد:«ممکن است»!(همانطور که همه کس حدس‏ می‏زد)در این جنگ عراق نهایتا شکست خورد و اگر امریکا صدام را نگاهداشت برای کشتار شیعیان‏ جنوب و کردهای شمال آن کشور بود...مقالهء دوم ترجمهء نوشته‏ای بود از همان مجله با عنوان«از هم‏اکنون‏ صدام‏های دیگر می‏سازند».مقاله بعدی باز هم ترجمه‏ای از همان مجله بود با عنوان«نظارت بر اسلحه،اما اسلحهء دیگران»،و سرانجام گفتاری در 23 صفحه از خودم با عنوان«تأملی بر جنگ خلیج‏فارس».

 

 (2)-جای پای زروان،ص 18

 

بخارا » شماره 24 (صفحه 254)

 

 

(به تصویر صفحه مراجعه شود) دکتر مصطفی رحیمی(عکس از طوبی ساطعی)

 

 مبلّغان مذهبی مذاهب مختلف در اصول کلی«به نحوی بسیار دور از انتظار یکسان هستند»...

 

 وقتی هیچ چیز نبود،نه آسمان،نه زمین و نه هیچ چیز دیگر،موجودی بود که او را زروان می‏نامیدند و بخت و فر هم نامیده می‏شد.زروان با همه بزرگی که‏ داشت چیزی خلق نکرده بود تا او را خالق بنامند.او اراده کرد پسری داشته باشد تا جهان را خلق کند و به همین منظور فدیه داد و نیایش کرد تا نطفهء هرمز در پیکرش بسته شود و بعد از هزار سال این فرزند به دنیا بیاید.بعد از گذشتن‏ هفتصد سال،زروان در این‏که تلاشش ثمربخش باشد،تردید کرد و در این شک، نطفهء اهریمن در بدنش پدید آمد.او بعد از آن‏که از وجود فرزند دومی آگاهی‏ یافت با خودش عهد کرد که پادشاهی عالم را به اوّلین فرزندی که در برابر دیدگانش قرار گرفت،بسپارد و این عهد را به این علت کرد که می‏دانست هرمز به‏ راه خروج(یعنی دهانهء زهدان)نزدیک‏تر است.1

 

 اما ای بسا رؤیای خوش که تعبیر ناخوشایندی داشته باشد.اینک دنبالهء ماجرا:

 

 اما اهریمن با آگاه شدن از پیمان پدر،دیوارهء شکم را درید و قبل از هرمز در برابر (1)-؟؟؟

 

بخارا » شماره 24 (صفحه 255)

 

 

زروان ایستاد.زروان پرسید:«تو کیستی؟»اهریمن جواب داد:«فرزند تو».زروان‏ گفت:«پسر من نورانی و خوش‏بو است.اما تو تیره و بدبو هستی».در طی این‏ گفت‏وگو هرمز به‏طور طبیعی زاییده شد و در برابر پدر ایستاد زروان او را شناخت...و گفت...«حال نوبت تو است که این کار(نیایش)را برای من انجام‏ دهی»...1

 

 اما اهریمن عهد پدر را به یادش می‏آورد.پدر که پایبند به پیمان است،پادشاهی عالم را برای‏ نه هزار سال‏2به اهریمن می‏دهد،ولی می‏گوید که هرمز در مرتبه‏ای بالاتر از او قرار دارد و پادشاهی ابدی از آن اوست.بعد زروان آز را از نیروی خود،اما از جنس و تاروپود اهریمن‏ می‏سازد و آن را به صورت خرقه یا ابزار کار به اهریمن می‏دهد.3

 

 به دنبال این سخن بجاست یادآوری شود که نشانه‏های آز را در شاهنامه هم می‏بینیم.مثلا فردوسی در آغاز داستان غمبار و چند توی رستم و سهراب می‏گوید:

 

همه تا درِ آز رفته فراز به کس بر نشد این درِ راز باز

 

 و پس از کشته شدن سهراب،می‏افزاید:

 

همی بچه را باز داند ستور چه ماهی به دریا،چه در دشت گور نداند همی مردم از رنج آز یکی دشمنی راز فرزند باز

 

 و در چند بیت بعد:

 

همه تلخی از بهر بیشی بود مبادا که با آز خویشی بود4

 

 در این شعرها،آورندهء داستان(یا فردوسی)دو نظر ابراز می‏دارند:اول آنکه آز،رازی است،که‏ هرچند همه کس به آن نزدیک شده،ولی هیچ‏کس نتوانسته است آن را بگشاید.دری است‏ همچنان بسته و مهر شده.دوم،آز را نتیجهء افزون‏طلبی می‏داند و آدمیان را از نزدیک شدن به آن‏ برحذر می‏دارد.

 

 افزون‏طلبی را دوگونه می‏توان معنی کرد:طمع مال و کسب قدرت.

 

 و چون طمع مالی در کل داستان،اصولا و اصلا مطرح نیست،ناچار می‏ماند کسب قدرت.

 

 (1)-همان،همان صفحه

 

 (2)-ظاهرا این مدّت،بعدا تمدید می‏گردد!(ر)

 

 (3)-همان،همان صفحه.

 

 (4)-شعرها از«داستان رستم و سهراب»تصحیح مجتبی مینوی انتخاب شده است.

 

بخارا » شماره 24 (صفحه 256)

 

 

(به تصویر صفحه مراجعه شود) پس،از نظر راوی داستان،راز کسب قدرت،ابتدا آشکار نیست،سپس،هرچه باشد،کلید در راز تراژدی رستم و سهراب است.

 

 در ادبیات مزدیسنا،آز،آفریدهء دیو فرون‏خواهی معرفی می‏گردد.در یسنای 68 بند 8 آمده‏ است:«آب روان،درخت بالنده را می‏ستاییم،برای ایستادگی در برابر آز دیو آفریده»...»1پس از مطالعهء کتاب جای پای زروان درمی‏یابیم که آز زادهء نیروی زروان است،ولی«از جنس و تار پود اهریمن»که از طرف زروان پدر اهریمن»به صورت خرقه یا ابزار کار به اهریمن داده شده است»...

 

 نویسندهء کتاب تحت عنوان«یکّه تازی آز»می‏نویسد:

 

 در پایان سه هزار سال سوم کارزار بین هرمز و اهریمن،آن‏چنان‏که دیدیم، روزگار بر هرمز تنگ شد و چنین به نظر می‏آمد که پیروزی با اهریمن خواهد بود،اما همین نیرومندی،مقدمات شکست او را فراهم آورد و در صحنهء آخر،آز اهریمن را از سریر قدرت به زیر کشید.در اولین مرحلهء آفرینش زروانی،ما با آز آشنا شدیم و دیدیم که زروان او را از تاروپود سیاه اهریمن،توأم با نیروی‏ (1)-واژه نامک،تألیف عبد الحسین نوشین،چاپ بنیاد فرهنگ ایران،ذیل کلمهء«آز»

 

بخارا » شماره 24 (صفحه 257)

 

 

خودش آفرید و به صورت خرقه یا ابزار کار به اهریمن داد.آز،نماد همه‏ خواسته‏های موجود در عالم خلقت است و به همین دلیل با خود زروان‏ خویشاوند است،چون اولین«آزمند»صحنهء آفرینش خود زمان بی‏کران بود که‏ به فراگیر بودن قناعت نکرد و آرزو داشت که او را خالق بنامند.آز نماد خواستن‏ سیری‏ناپذیر در همه ابعاد ممکن و قابل تصور است.زادسپرم،روحانی بلندپایهء زرتشتی،که روایات زروانی را تقریبا دست نخورده نقل کرده،دربارهء آز می‏نویسد:

 

 ...وقتی آفریده‏ها شروع به حرکت کردند،زروان خرقه زیانبار بدکاری را که از جنس آز بود،به اهریمن داد و اهریمن با کوته‏بینی او را سردستهء همهء دیوان و بدکاران کرد...

 

 زادسپرم آثار کردار آز را میان آدمیان در سه مقوله شرح می‏دهد و می‏نویسد: اول:آز خود را به صورت نیاز انسان به خوراک که ضامن بقای جسم است ظاهر کرد و این نیاز گرسنگی و تشنگی را هم شامل شد.

 

 دوم:آز به صورت اشتیاق و شهوت انسان برای نزدیکی جنسی پدیدار شد و این شوق موجب گردید که با یک نگاه به خارج،هیجانی شدید در درون انسان‏ پدید بیاید و سیر طبیعی اعمال بدن مختل شود.اشتیاق جنسی،نیاز به«بیرون‏ راندن»(در مرد)و«در درون پذیرفتن»(در زن)را به وجود آورد.

 

 سوم:تجلی آز باعث می‏شود که انسان آن‏چه را می‏بیند یا می‏شنود برای‏ خودش بخواهد و این خصیصه،شوق تجاوز به حقوق دیگران و خست را پدید می‏آورد.

 

 آن‏چه زادسپرم می‏نویسد،در ظاهر فقط به انسان مربوط می‏شود،اما در حقیقت آز،خود زروان را هم به مبارزه می‏طلبد،چون خوتای زمان مظهر نظم و قانون و از همه مهم‏تر منشأ تقدیر است که برای هرکسی سهم معینی مقدر کرده‏ و زیاده‏طلبی را ناپسند شمرده است.آز خواستار زیاده‏روی در خوردن،نوشیدن‏ و شهوت راندن است و این طبیعت و نظم درون را بر هم می‏زند.همین‏طور آز انسان را زیاده‏طلب و در تجاوز به حقوق دیگران حریص می‏کند و موجب‏ می‏شود پایش را از حد و سهم خود،که مشیت تقدیر است،فراتر بگذارد و این با خواست زروان،که طالب میانه‏روی و قناعت است،ناسازگاری مطلق دارد.

 

 ما در فصل پنجم این کتاب به تشریح جایگاه و سرنوشت انسان در کیش

بخارا » شماره 24 (صفحه 258)

 

 

زروان‏پرستی خواهیم پرداخت و اکنون باید به آخرین صحنهء نبرد بین هرمز و اهریمن باز گردیم.همان‏گونه که دیدیم،در پایان دورهء سه هزار سالهء سوم، اهریمن تا یک قدمی پیروزی نهایی پیش رفت و همهء آفریده‏های هرمز را به‏ نابودی کشید،اما با نابود شدن گیاه و حیوان،دیوها در قحطی گرفتار آمدند و به‏ جان هم افتادند تا آن‏که در آخر کار غیراز دیو خشم،دیو مرگ،آز و اهریمن‏ چیزی باقی نماند.آز،که اشتهایی سیری‏ناپذیر داشت،اول دیو خشم و دیو مرگ‏ را خورد و بعد به سوی اهریمن حمله برد،چون غیراز او در گسترهء زمین چیزی‏ برای خوردن باقی نمانده بود.اهریمن،که در برابر آز ناتوان بود،از ترش به‏ ژرفای تاریکی گریخت و برای همیشه ناتوان شد...

 

 دنبالهء مطلب این است که دیو آز چون چیزی برای خوردن یا خواستن ندارد،در اندک زمانی‏ نیرویش را از دست می‏دهد و نابود می‏شود...هرمز به پادشاهی عالم می‏رسد.اما در واقع معلوم‏ نیست که قلمرو حکمرانی او کجاست.زیرا زروان،یعنی زمان محدود،بعد از فیصله دادن به نبرد و پیروزی بر آز،که جزیی از وجود خودش بود،در زمان بی‏کران جاری شد،و در نوشته‏ها اشاره‏ای نیست که بی‏وجود او در گسترهء گیتی،بر سر سپهر،که فضای ضروری برای حادث شدن‏ رویدادهای عالم است،چه آمد...1

 

 در فصل بعدی«سرنوشت انسان»در این دین معرفی می‏شود،به این اختصار:

 

 ...کیومرث یا مرد پرهیزکار،کع تجلّی زروان در عالم است،به دست اهریمن کشته می‏شود و از نطفه او،که در دم مرگ بر خاک می‏افتد،بوتهء ریواسی می‏ریود که مشی و مشیانه،اولین مرد و زن خاکی،ساقه‏های آن هستند...سپس هرمز بر آنها ظاهر می‏گردد و رهنمودهای لازم را به آنان‏ می‏دهد.2

 

 نویسندهء کتاب به نقل از بندهش،می‏نویسد که مشی و مشیانه بر اثر چیده شدن آز،مجبور به‏ فرزندخواری می‏شوند،و نیز در آخرین روزهای نبرد بین نیکی و بدی،مشی و مشیانه از خوردن‏ سرباز می‏زنند،و این کار از نیروی بدکاران و به خصوص آز می‏کاهد...

 

 بخش نخستین نوشتهء زادسپرم‏[یعنی بر فروافتادن انسان به دام نیازهای جسمی، به سبب تأثیر آز]،با داستان آفرینش زروانی کاملا سازگار است،اما قسمت دوم‏ را باید به حساب تلاش یک موبد والامقام زرتشتی برای محول کردن نقشی به‏ (1)-جای پای زروان،صفحات 36 تا 38

 

 (2)-همان،ص 39

 

بخارا » شماره 24 (صفحه 259)

 

 

انسان گذاشت.واقعیت امر این است که نیروهای درگیر در نبرد،آن‏چنان عظیم و دور از دسترس بوده‏اند که غذا خوردن یا نخوردن موجودات ناتوان و حاشیه‏ای‏ مثل مشی و مشیانه نمی‏توانسته است تأثیری در پیکار داشته باشد!

 

 باتوجه به مطالب بالا،وقت آن رسیده است که با مرور کوتاهی بر نحوهء آفرینش انسان ببینیم جایگاه او در آفرینش زروانی چیست:اولین زن و مرد از نطفهء کیومرث پدید آمدند و اگر تن به وسوسهء اهریمن و آز نمی‏دادند،نیازی به‏ خوردن و تولید مثل نداشتند،اما این‏چنین نکردند و آواره و نیازمند شدند و برای همیشه به چنگ آز افتادند.تا این مرحله ظاهرا فرقی بین سرنوشت انسان‏ در کیش زروان و دین‏های دیگر وجود ندارد.تفاوت هنگامی پدیدار می‏شود که‏ به یاد بیاوریم در آیین زروان هیچ‏یک از آفریده‏ها اختیاری از خود ندارند و نمی‏توانند داشته باشند.دمی که موجودات فرومی‏برند و زندگی را برایشان‏ ممکن می‏سازد،از فضا یعنی تن زروان کرانه‏مند است و غذایی که می‏خورد محصولی است که از پیکر زروان محدود می‏روید.زروان همان خوتایی‏ [خدایی‏]است که از اولین لحظهء آفرینش تا آخرین صحنهء آن همه چیز را به‏ مشیت خویش معین کرده است و هیچ رویدادی جز در پیکر او و جز به تقدیر او به وقوع نمی‏پیوندد.بنابراین رفتار مشی و مشیانه و انسان‏هایی که از نسل آن‏ها پدید آمده،خواه درست باشد یا نادرست،جزیی از تقدیر اوست و آز هم که بر آن‏ها چیره می‏شود،بخشی از نیروی خود زروان است که برای جاری شدن‏ مشیّت او به صورت ابزاری در اختیار اهریمن قرار می‏گیرد و در آخر کار خود زیانکار را هم به نابودی می‏کشد.

 

 در جهان‏بینی زروانی تقدیر حاکم مطلق است.زندگی به مشیت خوتای زمان‏ شروع می‏شود و بر جریان لحظه به لحظه آن،زروان تسلط کامل دارد و وقتی‏ زمان رفتن فرا می‏رسد،باز برنده‏ترین حربهء تقدیر،یعنی مرگ در دست اوست، چون خود او خوتای مرگ است.امّا حتی مرگ زروانی نیز ناآرام و مطبوع‏ نیست...1نویسنده کتاب سپس به این نکته توجه می‏دهد که پل چینوات(تقریبا معادل پل صراط)را زرتشتی‏های ایران خودشان ساخته‏اند.زروانی‏ها فقط در راه‏ مرگ قدم می‏گذارند و با چشم دوخته،کمر و دست و پای شکسته می‏میرند و از (1)-همان،صص 41 و 42

 

بخارا » شماره 24 (صفحه 260)

 

 

آنها چیزی باقی نمی‏ماند تا رهسپار بهشت یا دوزخ شود،چون اگر انسانی تمام‏ لحظه‏های عمرش را به پیروی از سرنوشت از پیش تعیین شده بگذارند، نمی‏توان او را برای نیکی یا بدی کارهایش به پای میز محاکمه کشاند!به این‏ ترتیب تعجبی ندارد که در آیین زروان اشاره‏ای به زندگی بعد از مرگ یا پاداش و کیفری در جهان دیگر وجود ندارد چون اصولا جهان دیگری در کار نیست و نمی‏تواند باشد.

 

 باتوجه به مطالب بالا اگر از خود بپرسیم که جایگاه انسان در آیین زروان‏ چیست،می‏توانیم با اطمینان‏خاطر بگوییم که هیچ.انسان مانند آب و گیاه و جانداران دیگر و همانند دیوان و ددان و هرمز و اهریمن،محصول فرعی راه‏ پرخطای آفرینش زروانی بوده است و شاید با اندکی بدبینی بتوان گفت که جدا شدن مشی و مشیانه از بوتهء ریواس هم یکی از همین خطاها بوده است.

 

 بعد از یافتن این پاسخ سهل و ساده برای جایگاه انسان،با سؤال مشکلی‏ روبه‏رو می‏شویم و آن این است که کیشی این‏چنین سیاه و یأس‏آور چگونه به‏ دل مردم راه پیدا کرده و لااقل برای پانزده سده پایدار مانده است زیرا براساس‏ نشانه‏های موجود،طبقات محروم یعنی عامهء مردم ایران تا آخر روزگار ساسانیان به احتمال نزدیک به یقین زروانی بوده‏اند.

 

 لوح مسینی که در لرستان به دست آمده،بازماندهء سده ششم قبل از میلاد است و هنرمندی آن را به خاطر اعتقاد خودش و یا به خواستهء توانگر معتقدی‏ ساخته است،و این نشانگر رواج و گسترش زروانیت در آن زمان بوده است.به‏ این ترتیب خطا نیست اگر قبول کنیم که این دین در اوایل هزارهء قبل از میلاد پدید آمده است.1پژوهشگران تاریخ کهن تقریبا همه بر این باورند که نیاکان آریایی ما در آن زمان در جنوب غربی سیبری و ترکستان امروزی می‏زیسته‏اند و مهاجرت‏ خودشان را به سوی مغرب از آن‏جا آغاز کرده‏اند.نگاهی به شرایط اقلیمی محل‏ سکونت اولیهء آریایی‏ها نشان می‏دهد که با یخبندان مداوم امکانات زیادی برای‏ کشاورزی و دامپروری وجود نداشته است و بیشتر مردم غیراز غارت راهی برای‏ گذراندن زندگی نداشته‏اند.در چنان شرایطی اعتقاد به قدرت مطلق و بی‏چون و چرای قضا و قدر و ضرورت قناعت و میانه‏روی به احتمال زیاد تنها عاملی بوده‏ (1)-همان،ص 43

 

بخارا » شماره 24 (صفحه 261)

 

 

که ادامهء زندگی زورمندان و ناتوانان را در کنار هم ممکن می‏ساخته است.به‏ عبارت دیگر،دینی استوار بر وجود خالقی فراسوی نیکی و بدی و درعین‏حال‏ حسابگر و دخیل در همه جزئیات زندگی،کیشی آرمانی برای سیاه روزگاران‏ روزگاران سیاه بوده است.

 

 آریایی‏ها بعد از مهاجرت تا حدی که میسر بود ساختار محیط و اجتماع‏ خود را حفظ کردند.شهرها را به نام قبیله‏هایشان نامیدند و برای کوه‏ها و رودهای‏ موطن جدیدشان همان نام‏های آشنای قبلی را برگزیدند و البته دین و باورهایشان را هم رد دل و روحشان با خود آوردند و گرامی داشتند،اما بدیهی‏ است که هرجا رفاه و آسایشی فراهم آمد،در دستورات دینی تسهیلات پدید آورند تا با زندگی مرفه‏تر دمساز شود.ما از آن‏چه در طی این دگرگونی‏ها بر زروان‏پرستی گذشته،آگاهی نداریم اما از مهرپرستی یعنی آیینی که از نظر زمان و شرایط محیطی به زروانیت نزدیک بود،اطلاعات دقیقی در دست داریم و می‏دانیم میترا یا مهر تا وقتی پیروانش در شرایط سخت سرزمین‏های یخ‏زده‏ شرق می‏زیستند،خوتایی قهار بود که هزار گوش شنوا و ده هزار چشم بینا داشت‏ و هزاران نیزهء برنده در دست‏هایش آماده بودند تا هر خطاکاری را در دم به سزای‏ اعمالش برساند.اما همین مهرپرستان وقتی به دشت‏های حاصل‏خیز ایران‏ رسیدند،میترا را به«مهر»یعنی خوتایی مبدل کردند که همه چیز را فقط به دیدهء مهر و عطوفت می‏دید و پرستندگانش تنها برای آن‏که موجب رنجش او نشوند، بر سر پیمان باقی بودند و به دستوراتش عمل می‏کردند.قیاس و منطق حکم‏ دینشان تعدیل‏هایی کرده باشند،اما این کار را نکرده‏اند،چون زروان‏پرستی‏ تعدیل‏پذیر نیست،تابع قانون هیچ یا همه است،و در حقیقت یک بنای رفیع‏ فکری است که حتی با برداشتن یک سنگ فرو می‏ریزد.انسان یا زروانی هست‏ یا نیست و در این ساختار فکری دودلی نمی‏تواند موردقبول باشد.برای آن‏که‏ این نکته بسیار مهم را بهتر درک کنیم،باید ببینیم زروان‏پرستی برای پیروان‏ صادقش چه امتیازهایی داشته و چرا سر سپردن به آن برای مردم جذاب بوده‏ است:

 

 -زروانی‏ها رویدادهای زندگی را ناشی از تجاوز و تبعیض نمی‏دانند و بر این‏ باورند که همهء وقایع خواستهء نیرویی فراسوی خوبی و بدی و مهر یا کینه‏توزی

بخارا » شماره 24 (صفحه 262)

 

 

است.توانگر توانگر است چون مشیت زروان چنین بوده و ناتوان ناتوان است‏ زیرا بخت این‏گونه مقدر کرده است.

 

 -زروانی‏ها زیاده‏طلب نیستند.زیرا کسی بیشتر از آن‏چه سهم اوست، نمی‏تواند بخواهد و نمی‏تواند به دست بیاورد.این قناعت ضامن آن است که‏ عمر در طلب و طمع تلف نشود.

 

 -در جامعهء زروانی کسی احساس نمی‏کند که به حقوقش تجاوز شده است‏ زیرا مردم به جای«حق»فقط«سهم»دارند.هر زورگو یا متجاوزی،چون خود طبق مشیّت زروان رفتار می‏کند،به صورت جزیی از نظام کلی عالم پذیرفته‏ می‏شود و لبهء تیز تیغ ظلم احساس نمی‏شود.

 

 -زروانی‏ها از مرگ که ناشناخته‏ترین و هولناک‏ترین واقعهء زندگی است، هراسی نداشته‏اند چون مرگ در نظرشان جزیی از مشیّت خوتای زمان است،و در حقیقت نقطهء نهایی راه زندگی است که لحظه به لحظه و قدم به قدم طبق‏ سرنوشت از پیش معین شده پیش می‏رود.بدیهی است این پندار،هولناکی مرگ‏ را که تا حد بسیار زیادی ناشی از ناگهانی بودن و بی‏خبرآمدن آن است،از بین‏ می‏برد.

 

 -زروانی‏ها دغدغهء عذاب ابدی بعد از مرگ را ندارند چون اعمالشان در زندگی کاملا مطابق با روال معین شده از سوی تقدیر است و برای رفتاری که‏ بی‏اختیار و فقط به پیروی از مشیّت خوتا انجام بگیرد،پاداش یا کیفر وجود ندارد.

 

 نیازی به تأکید نیست که امتیازهای کیش زروان برای پیروانش هنگامی‏ صورت عمل به خود می‏گرفته که سرسپردگی به نیروی مطلق بخت و تقدیر کامل و فراگیر باشد و به همین دلیل گفته شد در زروان‏پرستی جایی برای‏ معتقدان نیم‏بند و دودل نیست.البته نمی‏توان این واقعیت را نادیده گرفت که‏ زروانی‏ها در برابر دورویی و ریا بسیار آسیب‏پذیر بوده‏اند و چه بسا عده‏ای با تزویر و تظاهر،بیش از سهم خود خواسته و بی‏برخورد،به آن دست‏یافته‏اند، اما اگر استوار ماندن دین زروان را نشان مفید و مؤثر بودن آن برای مردم عادی‏ بدانیم،می‏توانیم قبول کنیم که ای ریاکاری‏ها از آن‏چه تجربهء امروزی ما به ما می‏گوید،کم‏شمارتر بوده است...1

 

 (1)-همان،صفحات 43 تا 46-چون خلاصه کردن این سه صفحه مخلّ معنی بود،نقل کامل آنها با-

بخارا » شماره 24 (صفحه 263)

 

 

اما از ریاکاری مورد اشاره نویسندهء کتاب در جامعهء خود،آسان نگذریم.هرچند بحث دربارهء این موضوع،مثنوی را هفتاد من کاغذ می‏کند...پس بگذاریم برای فرصتی دیگر.

 

 نویسنده،دربارهء قدمت زروان‏پرستی،با اشاره به این‏که کسب اطلاع دقیق در این باب«عملا غیرممکن است»می‏نویسد:

 

 با برشمردن نشانه‏های قدمت زروان‏پرستی و به خصوص با تأکید بر قدیمی‏ترین نوشتهء زرتشتی و با بازگو کردن تشریح شاهنامه،می‏توان با قاطعیت‏ گفت که در زمان ظهور زرتشت و پا نهادن این پیامبر به دربار گشتاسب،آیین‏ زروان مقام استواری در ایران کهن داشته است و نادیده گرفتن این شواهد چیزی‏ جز ساده‏اندیشی نیست.تقابل و تضاد آشکار بین باورهای این دو آیین زرتشتی‏ و زروان‏پرستی مسلم است و به هیچ ترتیب نمی‏توان پذیرفت که زروانیت و زرتشتی‏گری حتی یک قدم راه مشترک پیموده باشند و بعد با فرقه‏گرایی به‏ راه‏های جداگانه رفته باشند.

 

 البته ما ایرانیان باید به وجود نقطهء کور و هولناکی که در ذهنمان هست و خاستگاه بسیاری از این نابسامانی‏هاست،اعتراف کنیم.بسیاری از مردم این مرز و بوم تاریخ نامکتوب ایران را اسطوره می‏دانند و تصور می‏کنند که اسطوره و افسانه تفاوتی باهم ندارند.عده‏ای هم در دورانی که هنوز از یاد نرفته شروع‏ پادشاهی کورش هخامنشی را مبدأ تاریخ ایران فرض کردند و یک‏باره بر هزارها سال تاریخ کهن خط بطلان کشیدند!این نکته مسلم است که از دوران پادشاهی‏ پیشدادیان و کیانیان آثار تاریخی باقی نمانده است،اما در گوشه و کنار ایران هر جا قلعهء قدیمی مستحکم و دور از دسترسی هست،قلعهء رستم نامیده می‏شود، هرجا صخرهء عظیمی هست،تخت رستم نام دارد و علاوه بر این‏ها در زادگاه‏ خود رستم بناهای متعدد منسوب به رستم باقی‏مانده است،و درست در کنار قصر هخامنشی،در حومهء زابل،دهی‏آباد و خرم به نام آخور رستم هست و بعید است که مردم فقط بر اثر خیال‏پردازی...این محل را به نام پهلوان کهن خود نامیده باشند...1

 

 در این کتاب می‏خوانیم که در کیش زروان«خواستن»در همهء ابعاد ممکنش آزمندی به‏ حساب می‏آید»2و نیز:

 

 قاجازه نویسندهء کتاب صورت گرفت.

 

 (1)-همان،صص 65 و 66

 

 (2)-همان،ص 79

 

بخارا » شماره 24 (صفحه 264)

 

 

در مقولهء مسائل دینی،مشکل اصلی موبدان...بی‏تردید،روبرو شدن با باورهای زروانی بوده است...تنسر،موبد موبدان...که با جمع‏آوری اوستا به‏ اوج قدرت دینی دست یافت،و قاعدتا می‏بایستی فقط بر اختیار و آزادگی انسان‏ و بی‏اعتباری نیروی مطلق تقدیر تأکید کند،تحت‏تأثیر باورهای دینی زمان، برای تقدیر و کوشش،ارزشی همانند قائل شده است.1

 

 افزون بر مطالب شاهنامه از بزرگمهر[که زروانی بوده‏]نوشته‏ای به جا مانده که‏ آن را به فرمان انوشیروان زیر عنوان باب برزویهء طبیب بر کتاب کلیله و دمنه‏ اضافه کرده است.این متن با آن‏که در طی ترجمه‏ها،بارها دستخوش تغییر شده، باز آیینهء تمام‏نمای اندیشه‏های زروانی است.البته به اقتضای زبان متداول،به‏ جای آز شره،هوی و هوس و طمع آمده است.اما محتوی این است که‏ نعمت‏های جهان،چون روشنی برق بی‏دوام است و زودگذر،و دانا باید از شهرت بگذرد و به قضا و قدر تن دهد تا از دنیاخواهی و تبعات آن مصون بماند و به پاکیزگی ذات،دست یابد.2

 

 و دربارهء شکست ایران از عربها و قتل مانی و مزدک:

 

 کمتر از نیم سده بعد از انوشیروان‏[مستبد]وقتی اعراب به ایران حمله کردند، عامهء مردم ایران‏[که اگر نتوان گفت اکثرا،بسیاری از آنان زروانی بودند]مقاومت‏ یا واکنشی درخور شهروان یک امپراطوری عظیم از خود نشان ندادند.علت این‏ پدیده شاید آن بوده که آن‏ها با پادشاهان ساسانی و دینشان‏[که زرتشتی بودم‏ احساس همبستگی نمی‏کردند،و شاید هم حملهء عرب‏ها را مشیّت تقدیر می‏دانستند،و تسلیم را بر مقابله ترجیج می‏دادند...

 

 در مورد واکنش سبعانهء این شاهان در برابر مانی و مزدک هم باید گفت که این‏ حکمروایان در هردو مورد،از دیدگاه خودشان،دلایل استواری داشتند:مانی‏ اصل دوگانگی نور و ظلمت را قبول داشت،اما دنیاخواهی را به‏طور مطلق نفی‏ می‏کرد و این تهدیدی جدّی برای باورهای زرتشتی که دنیاخواه بود،به حساب‏ می‏آمد.مزدک هم به مبارزه با ساختمان طبقاتی جامعه و حقوق ناهمگون افراد وابسته به این قشرها برخاسته بود،در حالی‏که ساختار طبقاتی جامعه،شرط اصلی دوام سلطنت شاهان زرتشتی محسوب می‏شد...3

 

 (1)-همان صص 106 و 107

 

 (2)-همان،ص 113

 

 (3)-همان،ص 117

 

بخارا » شماره 24 (صفحه 265)

 

 

نویسندهء کتاب بحث جالبی دارد تحت عنوان«جای پای زروان در خلق و خوی ایرانیان».در این مبحث با یادآوری باقی ماندن اعتقاد به«قدرت مطلق سرنوشت در ساختار فکری ایران بعد از افول زروان‏پرستی»آن داستان غم‏انگیز را نقل می‏کند که:

 

 در دوران سلطهء مغولان بر ایران،روزی تنی چند از سربازان مغول در بیرون‏ دروازهء نیشابور به جمعی از ایرانیان برخوردند و تصمیم گرفتن آن‏ها را گردن‏ بزنند.در نیمه راه این کشتار،تیغ‏ها کند شدند و دیگر سرها را به آسانی از بدن‏ جدا نمی‏کردند.کشتارگران،برای آن‏که کارشان سخت نباشد،به نیشابوریان‏ تکلیف کردند که بی‏مراقب در همان‏جا بمانند تا آن‏ها به شهر بروند و با شمشیر تیز برگردند.هموطنان ما،براساس روایت،بی‏نگهبان و مراقب،در همان محل‏ مانند تا مغولان بازگشتند و کار را به آخر رساندند.1

 

 نویسندهء کتاب،این سستی را نتیجهء«ترس،سست عنصری یا نادانی»نمی‏داند و خواهان‏ تأمل بیشتری است،زیرا:

 

 هم‏زمان،همین واقعه،یکی از برجسته‏ترین دانشمندان ایران،یعنی خواجه‏ نصیر الدین طوسی...نوشته است«خدای تبارک و تعالی چنگیز خان را قوّت داد و پادشاهی زمین را بر وی مسلم کرد...2

 

 اگر جنگ‏هایی را که در گذشته-ایرانیان به قصد کشورگشایی و کسب مال و غنیمت کرده‏اند،کنار بگذاریم-تاریخ ایران نشان می‏دهد که مردم این مرزوبوم‏ در نبردهای سرنوشت‏ساز،حاشیه‏نشینی را در بیشتر موارد بر تلاش و مبارزه‏ ترجیح داده‏اند،و برای این مدعا شواهد بسیاری می‏توان ذکر کرد:-داریوش... در کمتر از یک روز به سلطنت کوروش و دودمان مستقیم او پایان داد-وارثان و سرداران داریوش پانصد سال بعد امپراطوری هخامنشی را در طبق اخلاص‏ گذاشتند و به اسکندر مقدونی تقدیم کردند.-اردشیر بابکان فقط با اعلام‏ استقلال و عملا بی‏جنگ و خونریزی جدّی سلسلهء اشکانی را منقرض کرد.- جانشینان اردشیر پانصد سال بعد،بی‏آن‏که تلاشی واقعی برای حفظ مملکت‏ بکنند،سلطهء اعراب را پذیرفتند.-غلامان ترک بدون روبه‏رو شدن با مخالفت‏ (1)-همان،ص 129

 

 (2)-همان،صص 129 و 130

 

بخارا » شماره 24 (صفحه 266)

 

 

مردم،چهارصد سال در ایران حکومت کردند-لشکرکشی چنگیز و تیمور به‏ ایران بیشتر به یک نمایش نظامی شباهت داشت تا به جنگ واقعی، شاه اسماعیل صفوی بی‏آن‏که با یک دشمن واقعی در داخل ایران روبه‏رو شود، سلسلهء صفوی را تشکیل داد-آخرین پادشان صفوی،ایران را به افغان‏ها تسلیم‏ کرد.(...)-تسلط یافتن نادرشاه و آغا محمد خان قاجار بر ایران در طی چند ماه‏ صورت گرفت.-رضا شاه برای درهم پیچیدن طومار قاجاریه فقط به زمان‏ کوتاهی نیاز داشت(...)1

 

 نویسنده می‏افزاید که«فاصلهء این وقایع مهم و چشم‏گیر را می‏توان با رویدادهای بسیاری پر کرد که عامهء مردم ایران باز هیچ دخالیت در آن‏ها نکردند و:

 

 از ظاهر امر چنین برمی‏آید که مردم ما،اولین نشانهء اقتدار یافتن یک فرد را دلیل‏ کافی برای پیروزی او تلقی می‏کرده‏اند و این درست همان اعتقاد کور به‏ سونشت است...بعدها وقتی از آیین زروان‏پرستی فقط آثار اعتقاد به سرنوشت‏ باقی ماند،مصلحت‏اندیشی پا به عرصه گذاشت(...)2

 

 کتاب با این جمله پایان می‏یابد:

 

 باید...با آثار زروان‏پرستی...که دیگر نه با روزگار ما سازگاری دارند و نه با حرمتمان،به‏ مبارزهء آگاهانه و منطقی پرداخت...

 

 *** در این کتاب خوب جای چند بحث خالی است

 

 -اعتقاد مطلق به سرنوشت همان اعتقاد به جبر است که متأسفانه به اشعار دو سه تن از شاعران درجهء اول ما نیز راه یافته است(این سخن بدان معنی نیست که نگارنده به هیچ رو منکر عظمت اندیشه یا شعر این بزرگواران باشد).اعتقاد به جبر تقدیری باعث و مایهء صدی نود از شوربختی‏های ماست.

 

 (1)-همان،صص 129 و 130-جا داشت که خانه‏نشینی مردم در روز 28 مرداد 1332 نیز به این فهرست‏ افزوده شود.

 

 (2)-نویسنده«فهرست بی‏تفاوتی‏های ایران در برابر مسائل مهم»بسیار طولانی می‏داند«اما خوشبختانه‏ یک استثناء بر این به اصطلاح قانون مشاهده شد و آن دفاع در مقابل حملهء عراق به ایران بود...(ص 132) باید افزود:راست است که دفاع جنگیان ایران،سخت قهرمانه و شهادت‏طلبانه بود...اما این،علت خاص‏ دیگری داشت که ورود در آن بحث،اولا به علت طولانی بودن،از حوصلهء این مقاله بیرون است،ثانیا هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد...

 

بخارا » شماره 24 (صفحه 267)

 

 

-عقیده به تأثیر«روزگاری»،«گیتی»و نظایر آنها همان عقیده به سرنوشت است...روزگار است آنکه گه عزّت دهد گه خوار دارد...(در شاهنامه،اثر جاوادان فردوسی بزرگ شعری زیبا و رسا در ردّ این نظر آمده است-همچنان‏که در بعضی آثار شاعران دیگر-که نقل و بحث آنها فرصتی دیگر می‏طلبد).

 

 -اعتقاد به«نظریهء»«توطئه»(یعنی اعتقاد به قدرت مطلق«خارجی»ها و این‏که هر رویداد قابل ذکری در ایران،ریشه‏اش در خارج از کشور است)،دنبالهء اندیشه زروانی است(این سخن به‏ معنای نفی دخالت خارجیان نیست،منظور اعتقاد به قدرت مطلق آنهاست).البته نویسندهء کتاب‏ به این نکته اشاره کرده است.

 

 -اعتقاد به صوفیگری و غافل ماند از قدرت فرهنگ‏سوز قصه‏های«شیرین»آنها که‏ متأسفانه رواج کامل و عده‏ای از فاضلان،تحت‏تأثیر سنّت یا عادت،این زهر را-چه بسا با حسن نیّت-در دورانی که باید فرهنگ تعقل و انتقاد،جانشین مرده‏ریگ کهن گردد،در کام‏ جوانان ما می‏چکانند.

 

 

 و اما یک بحث حاشیه‏ای:

 

 آن حزب«ترقی‏خواه»در یکی از شماره‏های مجلهء ارگان خود«دترمینیسم»1مارکسیستی را با این شعر معنی کرده بود:

 

آن چیز که هست آن‏چنان می‏باید آن چیز که آن‏چنان نمی‏باید نیست.

 

2 (1)- de?terminisme

 

 (2)-البته چنین نقل‏قول‏هایی نیاز به ذکر مأخذ دارد.ولی خواننده را به این نکته توجه می‏دهم که این‏ مطلب را در زمان شاه،در پاریس خواندم و مأخذ را یادداشت نکردم...اگر در مرز ایران چنین یادداشتی را می‏یافتند؟...

 

 

پایان مقاله

مجله بخارا » خرداد و تیر 1381 - شماره 24 (از صفحه 250 تا 267)

نویسنده : رحیمی، مصطفی


Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>