وجه تخلص خواجه حافظ
حافظ تخلص یا نام شعری شمس الدین محمد شیرازی شاعر غزلسرای معروف صدهء هشتم هجری بوده که از کثرت شهرت این تخلص جای لقب و اسم او را گرفته است،چنانکه اگر امروز کلمهء حافظ مطلق برای تسمیهء کسی بر زبانی بگذرد،شنوندهای که با تاریخ و ادبیات ایران آشنائی داشته باشد فورا خواجهء شیراز را به یاد میآورد و به دیگری جز او هرگز نمی- اندیشد.مگر اینکه لفظ حافظ را با صفت و نسبت اضافی همراه آورند،مانند حافظ حلوائی و حافظ ابرو و حافظ یاری و حافظ صابونی و غیره.از صدههای اول اسلامی تا دوران مغول، حافظ به کسانی گفته میشد که در کار جمعآوری و نقل و حفظ و روایت اخبار منسوب به- حضرت رسول وارد بودند.زیرا در صدهء اول تا نیمهء دوم از صدهء دوم هجری هنوز اخبار نبوی در گنجینهء حافظهها نگهداری میشد و به ندرت کسی به قلمبند کردن آنها میپرداخت.صحابهء پیامبر نخستین طبقه از حافظ حدیث بودند و تابعین که علم شریعت را از صحابه فرا گرفته بودند پس از صحابه مرجع مسلمانان دربارهء اخبار و احکام مروی از پیامبر شناخته میشدند. با پراکنده شدن صحابه و تابعین در اطراف و اکناف ممالک مفتوحهء اسلامی و تفرقهء راویان حدیث نبوی،کسانی که جویای ضبط حدیث بودند رنج سفر را برای شنیدن و آموختن حدیث بر خود مینهادند و از شهری به شهری بلکه از مملکتی به مملکتی مسافرت میکردند تا اخبار نبوی را از حافظان و راویان بشنوند و به حافظهء خود بسپارند.در بسیاری از شهرهای دورو (*)-آقای استاد محمد محیط طباطبائی از محققان و پژوهندگان طراز اول کشور.
نزدیک کانونهای حفظ حدیث در پیرامون اینگونه افراد که در آنجا رحل قامت افکنده بودند به وجود آمده بود.
از صدهء دوم هجری که سلسلهء اسامی روات حدیث دنبالهء طولانی پیدا کرده بود و با مرور زمان و اختلاف روات در کیفیت و کمیت آنها هم غالبا تفاوت ضبطی به وجود آمده بود، ضبط و کتابت اخبار نبوی در دفتر و کتاب ضرورت پیدا کرد و به تدریج از گردآوری آنها مواد اصلی صحاح سته و کتب اربعه اخبار برای مسلمانان سنی و شیعه فراهم آمد.
پیش از اینکه احادیث نوشته شود هرخبری سلسلهء روایت خاصی داشته.نامهای راویان را در پی هم میآوردند بدانسانکه گاهی عبارتی یا جملهء کوتاهی از گفتههای پیامبر را در دنبال چند سطر اسامی راویان آن قرار میدادند.بعدها که احادیث در شش کتاب صحاح و چهار کتاب اخبار گرد آمد باز هم اجازهء روایت مجموعهء کامل یا قسمتی از آن را با قید اسامی روات متأخر و متقدم همراه میآوردند.
به هرصورت روایان و جامعان احادیث نبوی طبقهء حافظ را تشکیل میدادند و در صده های بعد که متون گرد آمده هم موضوع درس و بحث شده بود باز نام حافظ برای عالم به علم حدیث کما فی السابق معروف و معمول بود.شمس الدین محمد ذهبی که درصدهء نهم هجری میزیسته کتاب معروف تذکرة الحفاظ را برای معرفی طبقات مختلف اهل حدیث در طی قرون متوالی نوشته است.
خواجه حافظ شاعر شیرازی با وجود مقام دانش و فضیلتی که داشت و در اشعار خود غالبا بدان اشاره میکرد و آن را شرط توفیق در زندگانی عصر خود میدانست و میگفت: «حافظا علم و ادب ورز الخ»یا آنکه«علم و فضلی که به چل سال دلم حاصل کرد»یا آنکه «دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم الخ»هرگز او را از طبقهء حافظان حدیث و راویان اخبار نبوی نمیشناخته و نشمردهاند،بلکه کار او به درس قرآن و تفسیر و تتبع ادبیات عربی اختصاص داشته است و با درس و بحث حدیث و احکام فقه شافعی که مذهب غالب اهل فارس بوده ارتباط خاصی نداشت که تخلص خود را از آن بابت اختیار کرده باشد.
چنانکه میدانیم قرآن بعد از نزول وحی،وقتی بر زبان پیامبر خدا میگذشت معدودی از یاران رسول که تازه با سواد نوشتن و خواندن خط عربی آشنائی یافته بودند آیهها و سوره های نازل شده را بر روی سفال و سنگ و استخوان حیوانات و هرگونه وسیلهای که برای کتابت در دسترس خود مییافتند،مینوشتند ولی غالب صحابهء پیامبر که از هنر و نعمت سواد محروم بودند میشنیدند و تنها آن را به حافظهء خود میسپردند و با تکرار قرائت و تمرین از آفت فراموشی حفظ میکردند.چند ماه بعد از وفات حضرت رسول و در دورهء خلافت ابو بکر، مسلمانان به جمع آوری قرآن پرداختند و اجزاء و سورههائی که بطور پراکنده در حافظهء
صحابه و بر نوشتههای کاتبان وحی ضبط شده بود به دستیاری همان نویسندگان معتمد در مجموعهای منظم و مدون گرد آوردند که تا امروز به همان صورت جمعآوری نخستین خود باقی و معروف و متداول است.چند سال بعد از آن زمان که گسترش قلمرو حکومت اسلامی از مرز ترکستان تا مغرب اقصی و از دامنهء جبال قفقاز تا سقوطری رسیده بود،ضرورت ایجاب کرد از روی همان نسخهء اول قرآن که بعد از مرگ عمر پیش حفصه زن پیامبر و دختر عمر محفوظ بود چند نسخه استنساخ کنند و به مراکز مهم سیاسی و دینی عصر بفرستند.این نسخهها را حرف یا احرف میگفتند که به مصر و شام و عراق و حجاز فرستاده شد و در مساجد فسطاط و مکه و دمشق و بصره و کوفه نگاه داشتند تا هنگام بروز اختلاف قرائت،مورد مراجعهء قاریان و حافظان قرار گیرد که عموما قرآن را از بر میخواندند.کسانیکه قرآن میدانستند و میخواندند از همان اول قاری یا خواننده خوانده میشدند و اصولی که لازمهء حسن قرائت بود هم علم القرائه نامیده بودند.
طبقهء قاریان در جامعهء اسلامی از عزت و حرمت خاصی برخوردار بودند و چنین مرسوم بود که قاری استاد در فن قرائت،قرآن را از برداشت و هنگام تلاوت از بر میخواند.در مجلسی که علی الرسم بایستی آیاتی یا سورهای از قرآن خوانده شود،قاری این کار را از حافظه یا از بر انجام میداد.در نتیجه تعلیم فن قرائت هم در آغاز امر کاری حفظی بود.با وجود این، خوانندهء قرآن را قاری میگفتند و عنوان حافظ را به راوی حدیث اختصاص داده بودند. در صورتیکه میخواستند این جنبه از خصوصیت قاری را هم در قالب لفظی بیاورند او را حافظ قرآن میگفتند.در صدهء هشتم که کار قرائت قرآن و فن تجوید و علم تفسیر رونقی به سزا یافته بود شیراز در میان شهرهای ایران بلکه عالم اسلامی بدین فضیلت ممتاز بود.مسلم است در چنین موقعی حافظ قرآن در شیراز بودن امیتازی محسوب میشد و کسانی که بدین هنر و موهبت آراسته بودند حرمت جانب ایشان محفوظ و از محل درآمد اوقاف موظف بودند. شاه شیخ ابو اسحق انجو پادشاه همعصر دورهء جوانی حافظ در وسط مسجد جامع قدیم شیراز، دار القراء یا قرائتخانهای بنیاد نهاد که هنوز کاشیهای بازماندهء کتیبهء قدیمی ازارهء گنبد آن از این عمل خیر شاه شیخ ابو اسحق حکایت میکند که این بنا را در سال شش یا«و»از تاریخ نو بنیاد جمالی احداثی او از مبدأ جلوسش ساخته بود.این حظیره را بعدها خداخانه نامیده بودند. داستانهای قدیم محلی شیراز حکایت میکرد که خواجه حافظ شبها پیرامون این بنا میگشته و قرآن میخوانده و مناجات میکرده است.اشعاری که دلالت بر این شب زندهداری و ذکر دعا و ورد و درس قرآن سحر گاهی دارد در دیوان حافظ به چشم میخورد.نسخهای از سی جزء قرآنی که به امر همسر دیندار شیخ ابو اسحق و به خط یحیی کاشی خوشنویس و موسیقی- دان معروف عصر او برای حفظ و تلاوت در این قرائتخانه نوشته شده بود هنوز چند جزء از آن در موزهء شیراز موجود و مشهود است.شاید همین جزوههای بازمانده روزی زیر نظر
حافظ شاعر که قاری موظف و ملک القراء عصر خود بوده در زیر سقف همین دار القراء یا خداخانه قرار گرفته باشد.
تصور میکنم بلکه یقین دارم و در این تردید نمیتوان کرد که خواجه شمس الدین محمد شیرازی شاعر نامدار آن عصر تخلص خود را از کار قرائت قرآن خود اقتباس کرده باشد، چنانکه بعید نیتآن شمس الدین محمد حافظ شیرازی دیگری که کاتب خط نسخ بوده و دیوانهائی هم به خط او موجود است،لقب حافظ خود را از هنر حفظ ادوار موسیقی گرفته باشد که همواره یکی از سه فضیلت مشترک ارباب خط و موسیقی و تصویر محسوب میشده است.
عبد التبی فخر الزمانی قزوینی که دویست سال بعد از حافظ و چهار قرن پیش از زمان ما مفصلترین ترجمهء احوال حافظ را در تذکرهء میخانه نوشته است راجع به اصل و نسب و خانواده و تعلیم و تربیت دورهء طفولیت حافظ،شرحی دارد که نظیر آن در اسناد دیگر دیده نمیشود.او در پایان کار سوادآموزی حافظ چنین مینویسد:«...تا به اندک زمانی به توفیق ایزد بیچون..حافظ قرآن و سواد خوان شد.»آنگاه در دنبالهء مطالب دیگری که راجع به طی مراحل سیر و سلوک حافظ در راه وصول به مقام شامخ سخنوری و غزلسرائی و ذکر استفاضهای که از منبع فیض غیبی نصیب او شده بود،شهرت او را به لفظ حافظ چنین توجیه و تفسیر میکند: «ارباب خبر آوردهاند که یکی از اکابر به خواجه فرموده که چون از سعادت قرآندانی و فرقانخوانی مستفید و بهرهور شدهای باید که تخلص خود حافظ نمائی.شمس الدین بنا بر گفتار آن بزرگوار تخلص خود حافظ نمود».
شمس الدین محمد گل اندام شاعر و منشی شیرازی که همعصر و آشنا با حافظ بوده در مقدمهای که بر مجموعهء اشعار یا دیوان حافظ نوشته(و قدیمترین روایت کتبی آن که در 824
نوشته شده اخیرا در کلیات چاپ آقایان جلالی نایینی و نذیر احمد استاد علیگر انتشار یافته است)راجع به کار علمی حافظ چنین مینویسد:
«محافظت درس قرآن و ملازمت شغل تعلیم سلطان و تحشیهء کشاف و مفتاح و مطالعهء مطالع و مصابح و تحصین قوانین ادب و تحسین دواوین عرب از جمع اشتات غزلیاتش مانع آمدی و از تدوین و اثبات ابیاتش وازع گشتی.مسود این ورق عفا اللّه عماسبق در دستگاه دین پناه مولانا و سیدنا استاد البشر قوام الملة و الدین عبد اللّه..که به مذاکره رفتی در اثناء محاوره گفتی که این قلاید پر فوائد را همه در یک عقد باید کشید و آن جناب حوالت دفع وضع آن به ناروائی روزگار کردی و نقض و غدر اهل عصر عذر آوردی».
محافظت درس قرآن که بارها در دیوان حافظ با قید درس صبحگاهی یاد شده همانا کار کسی بوده که بنا به تصریح خود شاعر حافظ شهر خویش بوده و نکات قرائی را نیکو
میدانسته و به داوطلبان تحصیل آن میآموخته است.او که در سخن خویش به حافظ شهر بودن جوی ارزش نمینهاده است در یکی از قدیمترین مجموعههای دیوانش که در مقدمهء چاپ مرحوم قزوینی از آن به نسخهءنخ معرفی شده و معلوم نیست با سایر نسخههای حافظ مجموعهء دکتر قاسم غنی به کجا رفته و در کجا نهفته است،کاتب این نسخهء نخ در آخر دیوان حافظ مینویسد:«تم الدیوان لمولی العالم الفاضل ملک القراء و افضل المتاحزین شمس المله و الدین مولانا محمد الحافظ...»و چنانکه مرحوم قزوینی استنباط کرده است:
«از لغت ملک القراء که کاتب در حق او استعمال کرده به نحو وضوح معلوم میشود که خواجه از معاریف قراء عصر خود محسوب میشده و به همین سمت مخصوصا در زمان خود مشهور بوده و این بیت او که گوید:
عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ قرآن زبر بخوانی با چهارده روایت
و امثال این،که در دیوان او فراوان است بکلی در حق او صادق و به هیچ وجه اینگونه تصریحات از قبیل اغراق و مبالغهء شاعرانه نبوده و تخلص حافظ یعنی حافظ قرآن بکلی اسم با مسمی و صفت بارز او بوده است.»
برای تکمیل این معنی میافزاید روایت دیگری از این بیت مورد استشهاد قزوینی که در یکی از نسخههای قدیمی،به جای«قرآن زبر بخوانی با چهاده روایت»چنین ضبظ شده است:«هر هفت سبع خوانی با چهارده روایت»اشاره به تجزیهء قرآن به هفت بخش در ازای سی جزو متداول برای سهولت تحریر و ضبط و تجلید و حفظ آن در آغاز امر بوده است که هربخشی از آن را سبع میگفتند و احیانا این ترتیب در برخی از نسخههای قدیمی به یادگار دیده میشود.
غالبا قاریان قرآن که در مجالس مختلف فاتحه و خاتمهء هرمجلسی را با تلاوت و قرائت آیاتی از قرآن آغاز و انجام میدادند صاحبان الحان پسندیده و مردمی خوش لهجه و خوشخوان بودند و صوت خوش ایشان وسیلهء جذب دلهای مستمعان میگردید که بنا به دستور مؤکد بایستی هنگام قرائت قرآن سرا پا گوش باشند،بنابراین هرقرآنخوان یا حافظ کلام اللّه مجیدی وقتی از موهبت لحن دلکش و آواز خوش نصیبی داشت بر رونق کارش میافزود و بدین سبب باید گفت که شمس الدین محمد حافظ هم از این موهبت بینصیب نبوده چنانکه به خوشخوانی و خوشکلامی و خوشآوازی در سخن خویش میبالیده و وقتی کار خود را در شیراز بیرونق میدیده است عزم ترک وطن میکرد و میگفت:
سخندانی و خوشخوانی نمیورزند در شیراز بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
حال اگر در دوران جوانی خود غزلی را هم خوش میسرود و خوش میخواند،دلیل
آن نمیشود که ما او را از قاریان کتاب خدا جدا سازیم و به طبقهء حافظان ادوار موسیقی ملحق سازیم و آنگاه چنین پنداریم که تخلص خویش را از صفت حافظ ادواری گرفته که ممکن است خوشخوان روز خود هم نباشد.زیرا هنر حافظ ادوار در ترکیب نغمههای و تلفیق آوازهها و مقامها و تحریر گوشهها و تنظیم تصنیفها و اجراء آنها بر روی سازها و حنجرهها بوده است،هنری که در سراسر سخن حافظ و ترجمههای احوال او گواهی بر اتصاف حافظ شاعر بدانها دیده نمیشود.چه،قید خوشکلامی و خوشخوانی و خوشآوازی و خوشلهجگی،با کار قرائت قرآن بیش از سازندگی و نوازندگی و بزمآرائی و خنیاگری و خوانندگی تناسب داشته است
در آنجا که حافظ کار خود را دام تزویر و ریا میخواند و میگوید:
می ده که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر میکنند حافظا می خور ورندی کن و خوش باش و لیک دام تزویر مکن چون گران قرآن را،
قرینه مینماید که منظور از حافظ،حافظ قرآن شهر بوده که با شیخ شهر و مفتی شهر و محتسب شهر در انجام خدمات مذهبی برای جلب اعتماد عوام شهر شریک بوده است.
در جای دیگر که میخواهد فهم زاهد را کوتاه از درک مراد خود معرفی کند و میگوید:
زاهد از رندی حافظ نکند فهم مراد دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند،
صریحا به قرآنخوانی خود اشاره میکند و مینماید که مفهوم لفظ حافظ در پیش او حافظ قرآن بود نه کسی که در سازندگی و نوازندگی دست داشته و بدان سبب به این لقب معروف شده باشد.
محمد گل اندام در مقدمهء دیوان حافظ کوشیده است که به ذکر اسباب شهرت شعر حافظ در دوران حیات او اشاره کند و کلیدی برای حل این مشکل در اختیار خوانندگان دیوان بگذارد و همهء موجبات توفیق را در وصول به درجهء عالی سخنوری و کمال مرتبهء شاعری چنین توجیه و تعلیل کند:(به تلخیص)
«گوهر سخن در اصل خویش سخت قیمتی و با صفا و کلام منظوم در نفس خود عظیم گرانبها و نفیس است...اما تفنن اسالیب کلام و تنوع تراکیب نثر و نظم بسیار و بیشمارست و تفاوت حالات سخنوران و تباین درجات هنر پروران به حسب مناسبت نفوس و طباع و رعایت رسوم و اوضاع بوده و هرشاعر ماهر که به کنه این نکته رسد...رخسارهء عبارت او نضارت گیرد و جمال مقالت او طراوت پذیرد تا به جائی رسد که یک بیت او نایب مناب قصیدهای باشد و یک غزل او واقع موقع دیوانی گردد و از قطعهای مملکتی اقطاع یابد و به رباعیی از ربع مسکون خراج ستاند..و بیتکلف مخلص این کلمات و متخصص این مقدمات،ذات ملک صفات مولانا الاعظم،السعید،المرحوم،الشهید،مفخر العلماء،استاد نحاریر الادبا،معدن اللطائف الروحانیه،مخزن المعارف السبحانیه،شمس المله و الدین محمد الحافظ الشیرازی بود که
در هرباب،سخن مناسب حال گفته و برای هرکس معنی غریب لطیف انگیخته،معانی بسیار در الفاظ اندک خرج کرده و انواع ابداع در درج انشاء و انشاد درج کرده،غزلهای جهانگیرش در ادنی مدتی به حدود اقالیم ترکستان و هندوستان رسیده و سخنان دلپذیرش در اقل زمان به اطراف و اکناف عراقین و آذربایجان کشیده،سماع صوفیان بیغزل شورانگیز او گرم نشدی و بزم پادشاهان بینقل سخن ذوق او زیب و زینت نداشتی.... چنانچه شاعر گوید:
غزلسرائی حافظ بدان رسید که چرخ نوای زهره و رامشکری بهشت از یاد بداد دادبیان در غزل بدان وجهی که هیچ شاعر از اینگونه داد نظم نداد.»
بنابراین،آنچه شعر حافظ را در درجهء اول سخن فارسی دری قرار داده جمع معانی و لطائف و نکات ادبی و حکمی و قرآنی بوده که وقتی با یکدیگر فراهم میشد مجالی مهیا میساخت تا در آن گوی سخن نیکو زده شود.حافظ خود این توفیق را از برکت درس و بحث و قرائت قرآنی میدانست که آن را در سینه داشت ولی نباید از تأثیر کمالات ادبی و فضیلت علمی او هم غافل بود که در نیکو جلوه دادن آن لطایف و نکات اثری به سزا داشته و تیغ سخن و را از برق شمشیر تیمور هم درخشندهتر و جهانگیرتر ساخته بود و میبالید و میآغالید:
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
که در آنجا بساط سلطان اویس گسترده بود.حال اگر اویس هم روزی آرزوی دیدار حافظ را میکرد برای آن نبود که از ساز و آواز و موسیقیدانی فرضی او استفاده کند، بلکه برای ادراک فیض سخنوری بود که هرتنعم و دولتی که در دنیا و آخرت نصیب او شده بود از برکت حفظ و درس و بحث قرآن به دست آورده بود و هرگز در سخن خویش از سابقهء موسیقیدانی و اشتغال خود به ساختن و نواختن یادی نکرده بلکه هرجا مجالی در سخن به دست آورده از پیوند فکری و روحی خود با قرآن ذکری در میان آورده است:
آنجا که به قوام الدین محمد صاحب عیار نخستین وزیر شاه شجاع در فاصلهء 760
-764 خطاب میکند و میگوید:
شنیدهام که ز من یاد میکنی گه گه ولی به مجلس خاص خودم نمیخوانی طلب نمیکنی از من سخن جفا اینست و گرنه با تو چه بحث است در سخندانی.
*
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد لطایف حکمی و کتاب قرآنی.
*
هیچ حافظ نکند در خم محراب فلک این تنعم که من از دولت قرآن کردم.
*
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و درس سحری بود.
*
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول ز ورد نیمشب و درس صبحگاه رسید.
*
حافظا در گنج فقرو خلوت شبهای تار تا بود درست دعا و درس قرآن غم مخور.
*
به هیچ ورد دگر نیست حاجتی حافظ دعای نیمشب و درس صبحگاهت بس.
*
ذوق لبت برد از یاد حافظ ورد شبانه،درس سحرگانه.
*
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآنی که اندر سینه داری!
*
حافظ این قصه درازست به قرآن که مپرس!
درس صبحگاهی و سحرگاهی او بیشک درس قرائت قرآن بوده که داوطلبان را از فیض فضیلت شاعر قاری ما در وقتی که برای نماز صبح به مسجد جامع میآمد بهرهمند میساخت و ذکر ورد نمیشب در سخن او هم آنچه را که از شب زنده داری و طواف او در گرد قرآنخانه یا خداخانهء جامع قدیم شیراز نقل کردهاند،میتواند تأیید نکرد.
بنابراین به اتکای ذکر صفت خوش لهجه و خوشآواز و خوشکلام و خوشکلام و خوشسخن که لازمهء هنر قرائت قرآن در مجالس ذکر و وعظ و مساجد،هنگام برگزاری عبادات بوده است برای خواجه حافظ نباید ما را از راه صواب چندان دور سازد که به اعتبار اشتراک لفظ حافظ میان حافظ قرآن با حافظ ادوار موسیقی،شاعر قاری را از طبقه خنیاگران و رامشگران به حساب آوریم و از رابطهای که در میان خوش کلامی و خوشسخنی و خوشلهجگی در خوشخوانی قرآن وجود دارد غافل مانده او را از عملهء طرب برنای خلوت شاه شیخ ابو اسحق و ندیم و جلیس مجلس شرب و عیش شاه شجاع به شمار آوریم و چنین پنداریم که شاعر نامی تخلص خود را از حرفهء مطربی خود گرفته نه فضیلت قرآنی خوانی و قرآن دانی و قرآن آموزی که تاریخ و تذکره و دیوان او بدان معترف است.
بنازم من به این تردستی اسناد سلمانی که از رخسار حافظ بسترد زیب مسلمانی
پایان مقاله
: مجله گوهر » دی 1353 - شماره 22 (از صفحه 865 تا 874)نویسنده : محیط طباطبایی، سید محمد