تحلیل کارکرد کهن الگوها در بخشی از داستان بهرام چوبین
سرگذشت قومى و ملّى ما شاهنامه فردوسى،نسیجى گرانقیمت،بافته از تاروپود اسطوره،حماسه و تاریخ است که برخى کوشیدهاند آن را به سه بخش اساطیرى،حماسى و تاریخى تقسیم کنند؛اما در هم تنیدگى این سه قسمت چنان است که تعیین حدّ و مرز و جداسازى آن از یکدیگر امرى ناممکن مىنماید.براى نمونه آنچه ایشان آن را بخش تاریخى شاهنامه مىدانند،مزّین به طرازى زربفت از اندیشه اساطیرى و مفاهیم نمادین و کهن الگویى قومى و بدوى ایرانیان و همچنین داراى رنگ و بویى حماسى است.یکى از این داستانها،داستان تاریخى-افسانهاى بهرام چوبین است که در بخشى از آن«کهن الگوى فرایند فردیت روانى»نمودى برجسته یافته است.در این بخش،بهرام به پیشروى گورى،وارد قصرى نمادین مىشود و با آنیماى پرى پیکر مستور در ناخودآگاهى خویش ملاقات مىکند و در پى این ملاقات،تحوّلى عظیم در شخصیت وى پدید مىآید؛چنانکه سوداى پادشاهى در سر مىپروراند و به دنبال این سودا بر هرمزد شاه مىشورد و چند گاهى نیز بر تخت حکومت ایران مىنشیند.اما این پادشاهى دیرى نمىپاید و بهرام محکوم به مرگ مىشود؛زیرا از یک سو به شاه که بنمایهاى مقدس و الهى در نظام فکرى ایران کهن است،بىحرمتى کرده است و از دیگر سوى هنجار پهلوانى را شکسته و فراموش کرده است که پهلوان هرچند هم نیرومند باشد،تنها فرّهء پهلوانى دارد و سریر پادشاهى از آن کسى است که از فرّهء شاهى برخوردار باشد.
مقدمه
یکى از رویکردهاى برجستهء نقد ادبى به متون اساطیرى و افسانهها و متون نمادین،رویکردى است که طى آن به بررسى
زیرساختهاى کهن الگویى اثر پرداخته مىشود و عناصر مشترک قومى و فرهنگى که ریشه در«ناخودآگاهى جمعى»1بشر دارد و از منبعى درونى سرچشمه مىگیرد.این رویکرد ویژه از قرن بیستم و به دنبال مطالعات گسترده روانشناس برجسته سوئیسى«کارل گوستاو یونگ»به وجود آمد.اهمیت برجسته ناخودآگاه قومى نزد یونگ،سبب شد تا او به پژوهش گسترده و بنیادین در زمینه رؤیاهاى بیماران،اساطیر،افسانهها،آداب و رسوم و مناسک سرخپوستان آمریکا و نیز تأمّل در ناخودآگاه خویش،طى یک دورهء طولانى به خودکاوى بپردازد.این امر منجر شد که وى مجموعهاى از موتیفهاى نمادین و جهان شمول را کشف کند که به عقیده وى محتواى ناخودآگاه جمعى را شکل مىداد.یونگ این محتواى غریب را«کهن الگو»نامید.
بنابر مطالعات یونگ«کهن الگوها اشکال و قوالبى به شمار مىروند که بر تصاویر ذهنى خاصى حاکم و غالب مىشود.آنها اشکال و قوالبى پویا و توانمند هستند که این تصاویر ذهنى را به هیأت مجتمع صورتهاى سازمانیافته (همچون صور نجومى و فلکى)،پیرامون اصول قبلى و مقدم بر تجربه مىپراکنند و بدینگونه آنها را دقیقا به اساطیر تبدیل مىکنند...هریک از این صورتهاى مثالى،تصویرى ممکن الوجود،رمزى بالقوه و استعداد و قابلیتى براى خلق سلسلهء تصویرات و تصوراتى خیالى با آن رموز است.باید توجه داشت که صورت مثالى تصویر نسیت؛بلکه سایق و کشانندهاى است که تصویر را مىآفریند.نماد،وجه آشکار و نمایان صورت مثالى ناشناخته و فى نفسه بیان ناشدنى است؛چون صورت مثالى فقط قالب و ساختارى مستور است؛اما به یقین هرصورت مثالى مىتواند در جامه نمادهاى مختلف خورشیدى(یا دیگر اجرام فلکى)،حیوانى یا نباتى ظاهر شود و این نمادها به نوبه خود مىتوانند مجموعه صورتهاى گوناگونى را تشکیل دهند و به شکل دستههاى تصاویر به هم پیوستهاى گرد آیند»(باستید،0731:17-07). «کهن الگوها سازنده و آموزندهء بخصوصى ندارند.آنها ممکن است محدود به ایالتى،کشورى یا منطقهاى باشند.بعضى از کهن الگوها ممکن است جهانى باشند؛بعضى از آنها مىتوانند در خاندانى تداوم یابند و شاید بتوان به برخى از کهن الگوهاى رفتارى طبقاتى نیز اشاره کرد»(بهار،3731:502).
یکى از کهن الگوهاى برجسته مطرح توسط یونگ که بازتابى گسترده در خوابها،رؤیاها،اساطیر،افسانهها و بسیارى از آثار ملل مختلف در تمامى دورانها دارد،کهن الگوى«فرآیند فردیت روانى»است.این فرایند از آن جا مطرح شد که «یونگ با مطالعه بر روى تعداد زیادى از مردم و تحلیل خوابهاى ایشان دریافت که خواب نه تنها به چگونگى زندگى خواب بیننده بستگى دارد؛بلکه خود بخشى از بافت عوامل روانى آن است.او همچنین دریافت که خواب در مجموع از یک ترکیب و شکل باطنى تبعیت مىکند و نام آن را«فرایند فردیت»نهاد.به عقیدهء وى از آن جایى که صحنهها و نمایههاى خواب هرشب تغییر مىکند،بنابراین هرکسى نمىتواند تداوم آنها را با یکدیگر دریابد؛اما اگر کسى توالى خوابهاى خود را طى سالیان دراز مورد مطالعه قرار دهد،متوجه خواهد شد که پارهاى از محتویات آنها به تناوب آشکار و ناپدید مىشوند.بسیارى از مردم همواره خواب یک شخصیت،منظره یا یک موقعیت را مىبینند؛که اگر چنانچه آنها را به طور پیوسته مورد مطالعه قرار دهیم،خواهیم دید که نمایههاى آنها آرام،اما محسوس تغییر مىکنند؛بنابراین مىتوان چنین نتیجه گرفت که زندگى رؤیایى ما تحت تأثیر پارهاى از مضامین و گرایشهاى دورهاى،تصویرى پیچیده به وجود مىآورند و اگر کسى تصویر پیچیده یک دوران طولانى را مورد مطالعه قرار دهد،در آنگونهاى گرایش یا جهت پنهان اما منظم مشاهده مىکند که همانا فرایند رشد روانى تقریبا نامحسوس فردیت است؛فرایندى که موجب مىشود،
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 125)
شخصیت فرد به مرور غنىتر و پختهتر شود؛آنچنانکه دیگران نیز متوجه آن بشوند»(یونگ،3831:142-042).به بیان دیگر به مىتوان گفت«زمانى که نقطه اوجى از زندگى فرد فرامىرسد،شخصیت برتر ناپیداى فرد به واسطهء نیروى الهام بر شخصیت حقیرتر متجلّى مىشود.این امر سبب مىشود تا حیات فردى به سمت و سویى برتر و عالىتر جهت یابد و گونهاى از دگرگونى درونى شخصیت را پدید مىآورد.این دگرگونى،تحت عنوان«فرایند فردیت روانى»مطرح مىشود»(همان،8631:37).
فرایند فردیت روانى علاوهبر اینکه نمودى برجسته در خوابها و رؤیاها دارد،در بسیارى از اساطیر و قصهها و افسانههاى اقوام و ملل مختلف نیز نمود یافته و به تناسب زمان و مکان و فرهنگ،جامهاى از نمادهاى مختلف بر تن کرده است.شاهنامه به عنوان سرگذشتنامه قومى و ملّى ما یکى از مناسبترین بسترها براى انتقال این درونمایه کهن الگویى به شمار مىرود.یکى از داستانهاى موجود در این اثر،داستان عجیب بهرام چوبین و گور است.این داستان، داراى زیرساختى کهن الگویى و بافتى کاملا نمادین است.علاوهبر فرایند فردیت روانى،بسیارى دیگر از کهن الگوهاى مرتبط با این فرایند نیز در این بخش از شاهنامه نمود یافتهاند که از جمله مىتوان به آنیما اشاره کرد.پیرامون این عنصر برجسته روان ناخودآگاهى و نقش دوگانه آن در داستان بهرام چوبین در ادامه مطالب لازم گفته خواهد شد.
داستان بهرام چوبین
داستان بهرام چوبین،روایتى تاریخى است که در عین حال رنگى فراواقعى و افسانهاى به خود گرفته است.این روایت تاریخى-اسطورهاى را علاوهبر شاهنامه فردوسى در سایر کتب نظیر تاریخ طبرى،غرر السیر ثعالبى،اخبار الطوال دینورى،تاریخ یعقوبى و...نیز مىتوان یافت.
بهرام،پور گشنسب،اسپهبدى از خاندان اشکانى است که نسب به آرش کمانگیر و گرگین مىرساند.به گفتهء فردوسى از آن جهت به چوبینه ملقب شده که سیه چرده،بلند قامت و خشک اندام بوده است؛اما این لقب،عنوانى است که در حقیقت از جانب دشمنان و مخالفان از روى تحقیر به وى داده شده و به معناى پرنده دراز پا(لکلک)است(جیحونى،0831:2). خالقى مطلق بنابراین که«سعید بن بطریق»در کتاب خود موسوم به«نظم الجوهر»،لقب بهرام چوبین را ده بار به صورت «سونیر»آوردهاند،بر این اعتقادند که ممکن است این واژه،تحریف شده«شیواتیر»یا«شیباتیر»باشد.در اوستا«آرش»ملقب به XSVIMI-ISAV است که به معناى«تیز تیر»است(ر.ک.خالقى مطلق،6831).
در روایت شاهنامه هرمز براى سرکوبى ساوه شاه از بهرام کمک مىخواهد و این در حالى است که بنابر پیشگویى ستاره شمر وى از شورش بهرام پس از پیروزى وى بر ساوه شاه آگاه است و همین پیشگویى علّت اصلى خشم هرمز و هدیهء ناشایستى است که براى بهرام مىفرستد و موجب دلآزردگى او مىشود.سایهء سنگین پیشگویان و جادوان در سراسر این داستان دیده مىشود.بهرام از سویى جادوگر گربه چشم سرخ موى را مىکشد و او را باور نمىکند و از سوى دیگر به پیشنهاد زن جادوى قصرنشین دل مىنهد.روایت راز آلود زن تاجدار قصرنشین در دل داستان بهرام بهانهاى است که دگرگونى شخصیتى این اسپهبد با نام و نشان را که ناجى سرزمین مادرى است،به گونهاى توجیه مىکند و پشت کردن او را به شاه،که فرّهء ایزدى درخشانش سایه خودخواهى و بىتدبیرىاش را مىپوشاند،باورپذیر مىنمایاند.بهرام،تنها یاغى شاهنامه است که مخاطب بر او خشم نمىگیرد و بر بخت نگونش دل مىسوزاند؛زیرا
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 126)
سرگذشت او به گونهاى بیان شده است که این سردار تیره روز را بازیچهء دست تقدیر و تحت سیطره جادوان و پریان مىنمایاند(ر.ک.عناصرى،4631:291).
داستان بهرام و زن تاجدار قصرنشین
بنابر روایت فردوسى بهرام چوبین پس از اینکه مورد بىمهرى هرمزد شاه واقع مىشود،سپاهیان خویش را فرا مىخواند و ماجرا را براى آنان بازگو مىکند.سپاهیان که علاقهء زیادى به وى دارند لب به ناسزا مىگشایند؛اما بهرام آنان را پند مىدهد و از این کار بازشان مىدارد.وى پس از دو هفته قصر را ترک مىکند و به مرغزارى خرّم مىرسد. در این مرغزار گور بسیار زیبایى مىبیند و به تعقیب آن مىپردازد.گور از گذرگاه دشوارى عبور مىکند و به دشتى مىرسد که قصر باشکوهى در میان آن مىدرخشد.بهرام وارد قصر مىشود و به روایت یلان سینه،یکى از سرداران سپاه،با پرى زیبایى گفتگو مىکند که به او بشارت پادشاهى مىدهد.وى پس از این ملاقات دگرگون مىشود و در ادامه داستان به سیر تاریخى خود باز مىگردد.
تحلیل کهن الگوها در داستان بهرام و زن تاجدار
چنانکه گفته شد،بهرام چوبین دو هفته پس از بىحرمتىاى که از هرمزد شاه مىبیند،به دشت مىآید و بیشهاى پر درخت مىبیند:
چنین تا دو هفته برین بر گذشت سپهبد ز ایوان بیامد به دشت
(فردوسى،9731:993)
مجموع روزهاى دو هفته،عدد چهارده است که کاربردى کاملا نمادین در این بخش از داستان یافته است.عدد چهارده،مجموع دو عدد هفت است و دقیقا بار معنایى این عدد را در خود دارد.عدد هفت،یکى از مقدسترین و محبوبترین اعداد نزد تمامى اقوام و ادیان و مذاهب در تمامى دورانها به شمار مىرود که نمودهاى برجستهء آن مىتوان در هفت روز هفته،هفت برج فلکى(آباء سبعه)،قراء سبعه،هفت صفت خداوند،هفت چشمه بهشت،هفت دوزخ، عجایب هفتگانه جهان و...یافت.این عدد داراى مفاهیم نمادین برجستهاى است که بسیارى از این مفاهیم،ارتباط ناگسستنى با کهن الگوى فرایند فردیت روانى دارد.عدد هفت به عنوان یکى از کاملترین اعداد،مجموع دو عدد سه و چهار است.«عدد چهار و مضارب آن،نماد تمامیت است که شامل کارکردهاى چهارگنه روان مىشود.سه کارکرد از این کارکردها با قلمرو خودآگاه روان یکپارچه مىشود و کارکرد چهارم که وابستگى جدایىناپذیرى با ناخودآگاهى دارد،تنها پس از فعّال شدن آرکى تایپ پیر دانا به سه کارکرد دیگر اضافه شده و چهار گوشه که نماد تمامیت است، شگل مىگیرد و درست به همین دلیل است که در طرحهاى متعددى که از ماندالا2ترسیم شده است،طرحهایى از سه گوشه و چهار گوشههاى مهار شده در درون دایره نیز دیده مىشود»(یاورى،6831:201 و 021).عدد سه نیز همچون عدد چهار از اعداد مقدّس با مفاهیم نمادین جهان شمول است که نمودى برجسته در روند فرایند فردیت دارد.به موجب نمادشناسى،«عدد سه،نشانگر نظام فکرى و روحى در ارتباط با خداوند،کیهان و آدمى است.سه به عنوان طاق اول،اغلب عدد آسمان ملحوظ مىشود و با انواع اشکال نمادین از جمله سه شاخه،تریناکریا(سه ماهى با سر واحد)و
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 127)
البته بسادگى با مثلث نموده مىشود»(شوالیه و گربران،2831/3:466-366).عدد سه بر خلاف عدد چهار که عدد زمین(ناخودآگاه)و مؤنّث است،عدد آسمان(خودآگاه)به شمار مىرود و چون آسمان،جنسیتى مذکر دارد.حاصل جمع و حاصل ضرب دو عدد چهار(مؤنّث)و عدد سه(مذکّر)،عدد هفت و دوازده است که کاملترین اعداد به شمار مى روند؛زیرا این دو عدد،مؤنث و مذکر(خودآگاه و ناخودآگاه)را در خود دارند و بنابراین نماد تمامیت و کمال به شمار مىروند و به این دلیل است که قهرمان و سالک طریق فردیت و کمال در خان،مرحله و روز هفتم،سفر آیینى خویش را به پایان مىبرد.
بهرام چوبین دو هفته پس از آنچه از جانب شاه ایران مىبیند،به دشت مىآید و بیشهاى پر درخت مىیابد:
یکى بیشه پیش آمدش پر درخت سزاوار میخواره نیکبخت
(فردوسى،9731:993)
نمادشناسى مکان،بیشه و دشت را نمادى بارز از سرزمین ناخوآگاهى مىداند؛زیرا«بیشه یا جنگل مقدس،محل زندگى است؛خزانهاى از طراوت،آب و گرما با هم،مثل یک زهدان.ازاینرو بیشه نمادى مادرانه است.سرچشمه یک تجدد حیات.بیشه اغلب با این مفهوم وارد رؤیا مىشود»(شوالیه و گربران،4831/2:251).نخستین چیزى که بهرام در سرزمین ناخودآگاهى با آن مواجه مىشود،گورى زیبا و بىمانند است که همچون راهنمایى جلودار بهرام و یارانش مىشود؛تا آنها را به مکانى خاص برساند:
یکى گور دید اندر آن مرغزار کز آن خوبتر کس نبیند نگار پس اندر همى راند بهرام نرم برو بارگى را نکرد ایچ گرم
(فردوسى،9731:993)
حضور گرم به عنوان راهنماى راه در داستان بهرام گور نیز دیده مىشود(ر.ک.نظامى،0831:127-027).این حضور را در بسیارى دیگر از آثار از جمله:بهمننامه،شهریارنامه عثمان مختارى،سمک عیار و حماسههاى هندى چون مهابهارت مىتوان دید.حضور گرم در عرصه ناخودآگاهى،حضورى کاملا سمبلیک است.گور(آهو)«در خواب مردان، نماد حیوانى است با حالت غیرمتمایز،بدوى و غریزى.او اساسا نماد زنانگى است»(شوالیه و گربران،4831/1:213). دیدار بهرام چوبین با گورى آنچنان زیبا و دل فریب،نخستین رؤیارویى او با جهان رازآمیز و تاریک درون است.در این داستان و در بسیارى از داستانهاى مذکور،گور را مىتوان یکى از نمودهاى عنصر مخرّب و اهریمنى«پیر دانا»ى منفى دانست که از آن جا که فرستاده آنیما است،همچون او جنسیتى زنانه دارد.این عنصر که در داستانهاى مذکور و در داستان مورد بررسى در هیأتى حیوانى ظاهر شده است،در بسیارى دیگر از داستانهاى شاهنامه در هیأتى انسانى ظاهر مىشود و سعى در گمراه ساختن قهرمان دارد که از جمله مىتوان به«گرگسار»در داستان هفتخان اسفندیار و«گرگین» در داستان بیژن و منیژه اشاره کرد.
به عقیدهء یونگ،روان ناخودآگاهى همچون خودآگاهى داراى چهار کارکرد است که سه کارکرد از آن مىتواند با قلمرو خودآگاه یکپارچه شود؛اما کارکرد چهارم،همچنان به بند ناف ناخودآگاهى وابسته مىماند و این امر سبب شکستپذیرى قهرمانان حتى با وجود رویین تنى آنها(اسفندیار و آشیل)مىشود.با وجود اینکه سه کارکرد روان ناخودآگاهى با خودآگاه یکپارچه مىشوند؛اما از آن جا ریشههاى آنها همچنان در روان ناخودآگاهى باقى است،در
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 128)
شرایطى خاص مىتوانند از ساحت خودآگاهى جدا و با کارکرد چهارم یگانه شوند که در این صورت،آرکى تایپ پیر دانا در سویه شیطانى و گمراهکننده خود تجلّى مىکند(یاورى،6831:421).آنچه سه کارکرد روان ناخودآگاهى بهرام را از ساحت خودآگاهى پس رانده و سبب خویشکارى پیر دانا در سویهء منفى آن شده است،بىمهرى هرمزد شاه به عنوان حاکم سرزمین خودآگاهى است.او نسبت به فرمانده دلیر و شجاع خود بدگمان است و این بدگمانى را پیشگویان که آنان نیز نمودى از عنصر منفى پیر دانا هستند،به وجود آوردهاند؛گویى همه چیز دست به دست داده است تا بهرام را با وجود تمامى رشادتها و فرمانبرداریهایش به سمت سرنوشتى شوم سوق دهد.
به روایت شاهنامه،بهرام به آرامى به دنبال گور به راه مىافتد؛تا اینکه به معبرى تنگ و باریک مىرسد و با سختى از آن عبور مىکند:
بدان بیشه در جاى نخجیرگاه به پیش اندر آمد یکى تنگ را ز تنگى چو گور ژیان برگذشت بیابان پدید آمد و راغ و دشت
(فردوسى،9731:993)
گذشتن از راه،سوراخ و معبر تنگ،در جریان دستیابى به کمال و فردیت روانى،مرحلهاى کاملا نمادین و ضرورى و مهم است.این مرحله،نماد«منفذ و محل ورود به یک ناشناخته است:آنچه به سوى دیگر باز مىشود(آن سوى دیگر به نسبت آنچه ملموس است)یا آنچه به سوى پنهان باز مىشود(آن سوى دیگر به نسبت آنچه پیدا و علنى است)»(شوالیه و گربران،2831/3:456).سوراخ یا معبر تنگ،نمایانگر زهدان مادرى است و عبور از آن،تولّدى نمادین است که در پى آن فرد به عرصهء دنیایى دیگر و البته بزرگتر پاى مىنهد.بهرام با عبور دشوار از معبر تنگ،تولّدى مجدّد و آیینى را تجربه مىکند؛تا پس از آن بتواند با آنیماى درون خویش ملاقات کند.عبور دشوار،رازآمیز و ضرورى مرحلهاى است که در بسیارى از افسانهها و داستانهایى که درونمایه آنها کهن الگویى فردیت است،دیده مىشود.براى نموه در داستان گنبد پنجم از هفت پیکر،قهرمان ماهان نام قصه،پس از پشت سر نهادن مراحلى بسیار دشوار،در چاهسارى هزار تو مىافتد و پس از اندکى استراحت چنین از آن خارج مىشود:
رخنهاى دید داده چرخ بلند نور مهتاب را بدو پیوند چون شد آگه که آن فواره نور تابد از ماه و ماه از آنجا دور چنگ و ناخن نهاد در سوارخ تنگىاش را به زور کرد فراخ تا چنان شد که فرق تا گردن مىتوانست از آن برون کردن
(نظامى،0831:728)
به موجب خسرو و شیرین نظامى نیز مادیانى که مادر شبدیز است،پس از عبورى دشوار از ورودى تنگ غار به سنگ سیاهى که شبدیز از آن به وجود مىآید،دست مىیابد(ر.ک.نظامى،5831:57).
بهرام چوبین پس از گذشتن از تنگ راه،با بیابان و باغ و دشت مواجه مىشود که نماد سرزمین ناخودآگاهى است. وى به دنبال گور همچنان راه مىسپرد تا اینکه از دور کاخى باشکوه و پرمایه مىبیند:
از آن دشت بهرام یل بنگرید یکى کاخ پرمایه آمد پدید بر آن کاخ بنهاد بهرام روى همان گور پیش اندر و راه جوى
(فردوسى،9731:993)
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 129)
بهرام به سمت آن کاخ مىرود؛در حالى که گور همچنان پیشرو او است.این کاخ باشکوه،محلى کاملا نمادین است که بهرام تنها با عبور از آن تنگ راه مىتواند بدان برسد؛زیرا«بنابر تواریخ و قصّهها و رؤیاها کاخ معمولا بر بلندیها یا در فضاى مسطح جنگلها قرار گرفته است.قصر،محلّى محکم است که دسترسى بدان دشوار است.قصر مانند تمام خانهها ایجاد امنیت مىکند؛اما امنیتى که تحت تأثیر قدرتى مافوق است.وضعیت قرارگیرى کاخ در وسط مزرعه، جنگل یا تپهها به نوعى آن را محصور مىکند؛حصارى که آن را از سایر قسمتهاى دنیا جدا مىکند و آن را دور مىبرد؛ همانند آرزوها که دور و دست نیافتنىاند.در ضمن کاخ از جمله نمادهاى ماورایى است.این مکان،نماد قدرت،ثروت، علم و هرآن چیزى است که از عادات انسانهاى فانى مىگریزد.کاخ سه سطح زیرزمین،زمین و آسمان را به هم ارتباط مىدهد و از نظر تحلیل روانشناختى،نشانه سه سطح روان است که عبارتند از:ناخودآگاه(راز)،آگاه(قدرت و علم)و پیشآگاه(گنج یا آرمان)»(شوالیه و گربران،5831/4:705-505).
به روایت فردوسى،بهرام چوبین با تمام رشادت و دلیرىاى که در جنگ با ساوه از خود نشان مىدهد،مورد بىمهرى شاه ایران واقع مىشود.او پهلوانى بسیار نیرومند و زیرک است و لشکرى عظیم و قدرتمند در اختیار دارد که همگى حامى وى و بیزار از شاه قدرناشناس هستند.با تمام این نیرو و توان،بهرام جرأت شورش علیه هرمزد شاه و تصاحب تاج و تخت او را ندارد و آن را به صورت آرزویى دور در ذهن خویش مىپرورد.کاخ تمثل صورى و عین این آرزو در ساحت ناخودآگاهى بهرام است که او به کمک نیروهاى نهفته ناخودآگاهى(گور)با آن روبهرو مىشود. بهرام بعد از دیدار با ملکهء قصرنشین که وجهى از آنیماى روان ناخودآگاهى او است و پس از خروج از کاخ،تصمیم مىگیرد،علیه هرمزد شاه شورش و تاج و تخت او را از آن خود کند.او موفق مىشود مدتى هرچند کوتاه،تاج شاهى ایران بر سر نهد و بر تخت قدرت تکیه زند:
چو بهرام زان کاخ آمد برون تو گفتى ببارید از چشم خون منش را دگر کرد و پاسخ دگر تو گفتى به پروین برآورد سر
(فردوسى،9731:204)
بهرام به راهنمایى گور نزدیک قصر مىشود؛سپس اسب خویش را به یکى از یارانش که همراه او آمده است،مىدهد و خود به تنهایى و پیاده وارد قصر مىشود و آنچه در آن جا مىیابد:
یکى طاق و ایوان فرخنده دید کزان سان به ایران دید و شنید نهاده به ایوان او تخت زر نشانده به هرپایهاى در گهر بر آن تخت فرشى ز دیبا روم همه پیکرش گوهر و زرّ بوم نشسته برو بر زنى تاجدار به بالا چو سرو و به رخ چون بهار بر تخت زرّین یکى زیرگاه نشسته بر او پهلوان سپاه
(فردوسى،9731:104)
بلعمى در تاریخ خویش این بخش از داستان بهرام چوبین را زیر عنوان«خبر بهرام شوبینه با دختر پرى»آورده است(ر.ک.بلعمى،8731/2:771).به موجب شاهنامه فردوسى زمانى که هرمزد شاه،راز ماجراى عجیب بهرام چوبین را که توسط«خرّاد زین»از آن آگاه شده است،از موبد مىپرسد،وى چنین مىگوید:
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 130)
چنین گفت موبد به شاه جهان که آن گور،دیوى بود در نهان چو بهرام را خواند از راستى پدید آمد اندر دلش کاستى همان کاخ،جادوستانى شناس بدان تخت جادو زنى ناسپاس که بهرام را آن سترگى نمود چنان تاخ و تخت بزرگى نمود چو برگشت ازو پرمنش گشت و مست چنان داد که هرگز نیاید به دست
(فردوسى،9731:504)
موبد،شاهبانوى قصرنشین را زنى جادوگر مىنامد؛زیرا او در سویهء منفى خود ظاهر شده و از این روى نیرویى اهریمنى و جادوپیشه است که مستى و غرورى ویرانکننده در بهرام به وجود مىآورد؛تا او سوداى شاهى در سر بپروراند و در پى این سودا جان ببازد.به عقیدهء سرکاراتى،او پرى ستایش شدهء اعصار کهن پیش از زرتشت است که بعدها در اثر عوامل و انگیزههاى گوناگون،موجودى زشت و پتیاره شده و با اهریمنى و جادویى ارتباطى ناگسستنى یافته است؛زیرا در این زمان،پارسایى و نریمانى و اخلاق بر جامعهء مردن چیره شده است و از این روى او نمىتواند همچون گذشته،آشکارا و بىهراس و شرم،یار و محبوب را از میان یلان و مردان برگزیند.پس بناچار در قالب معتقدات اسطورهاى که در ذهن بیمارگونه موبدان ساخته و پرداخته شده است،در جاهاى خلوت و تاریک یا در خواب و وهم ظاهر مىشود و زیبایى خویش را بر آنان مىنمایاند و آنان را پرى زده و پرى گرفته مىکند»(سرکاراتى،5831:32).
بنابر تحقیقات یونگ در بسیارى از آثار بازمانده از اقوام مختلف،عنصر مادینه اغلب به صورت زنى جادوگر که با نیروهاى مرموز و دنیاى ارواح(ناخودآگاه)در ارتباط است،به تصویر کشیده شده است(یونگ،3831:172)از این روى در بسیارى از اساطیر و افسانهها و قصههاى پریان و از جمله در داستان مورد بررسى،این بخش از ضمیر ناخودآگاهى در کارکرد نخستین خود به صورت جادوگرى زیبا صورت و عفریته سیرت ظاهر مىشود که کشتن او چنانکه در هفت خان رستم،هفت خان اسفندیار و...دیده مىشود،آزمونى مهم در راه به کمال رسیدن پهلوان است.
به موجب متون زرتشتى،جادو و جادوگرى از کردههاى اهریمن است(ر.ک.رضى،2831:881 و کرتیس،3731: 22)؛زیرا هدف او«خراب کردن و فساد کردن و بد شکل کردن و بزرگترین کار او وارد آوردن رنج و مرگ و فساد و تباهى آشکار بر انسان،سردسته آفریدگان خدا است»(آموزگار و تفضّلى،2831:48-38).شاهبانوى قصرنشین داستان بهرام،تجسمى برجسته از این اندیشه اهریمنى است؛اما در برابر این نیرو تاریک و سیاه،نیرویى مثبت و خیراندیش نیز باید حضور یابد؛تا جدال اسطورهاى و کهن خیر و شر که بنمایهء اندیشه ایرانى است،شکل گیرد و اهورا بار دیگر به نبرد با اهریمن برخیزد.«گردیده»،خواهر خردمند و فرزانه بهرام،تجسّم این بعد اهورایى در داستان مورد بررسى به شمار مىرود که فردوسى او را چنین توصیف مىکند:
پس پردهء نامور پهلوان یکى خواهرش بود روشن روان خردمند را گردیه نام بود دلارام و انجام بهرام بود چو از پرده گفت برادر شنید برآشفت وز کین دلش بردمد بر آن انجمن شد سرى پر سخن زبان پر ز گفتارهاى کهن برادر چو آواز خواهر شنید ز گفتار و پاسخ فروآرمید چنان هم ز گفتار،ایرانیان بماندند یکسر ز بیم زیان
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 131)
چنین گفت پس گردیه با سپاه که اى نامداران جوینده راه ز گفتار خامش چرا ماندید چنین از جگر خون برافشاندید ز ایران سرانید و جنگآوران خردمند و دانا و افسونگران چه بینید یکسر به کار اندرون چه بازى نهید اندرین دشت خون چنین گفت ایزد گشسب سوار که اى از گرانمایگان یادگار زبانهاى ما گر شود تیغ تیز ز دریاى راى تو گیرد گریز همه کارهاى شما ایزدیست ز مردى و ز دانش و بخردیست
(فردوسى،9731:014-904)
آنیماى خیراندیش گردیه نام داستان بهرام،به تعبیر ایزد گشسب،یادگارى از تبار گرانمایگان است که کارهاى او همه ایزدى و از روى خرد و دانش است.او که سمبل خیر در این داستان است،مىکوشد تا ترفندهاى جادویى شر را از بین ببرد؛اما اندرزهایش کارساز نیست؛زیرا بهرام براى آنکه نداى این خردمند فرزانه را دریابد،نخست باید اهریمن درون خویش را نابود سازد؛اما او از این امر غافل است و نیروهاى مخرّب سایه و آنیماى جادوگر اهریمنى همچنان در عرصهء ناخودآگاهى او فعّال هستند.بهرام مست وسوسههاى زیباروى زشتسیرت و آنیماى جادوگر اهریمنى همچنان در عرصهء هرمزد شاه حمله کند و تاج و تخت شاهى ایران را از آن خود کند و در این میان سپاهیانش نیز محرّک و مشوّق او هستند.آنها که تجسّم عینى و بیرونى نیروهاى مخرّب«سایه»بهرام به شمار مىروند،شمشیر غرور و جاهطلبىاى را که آنیماى اهریمنى به وى داده است،صیقل مىدهند و چشم و گوش او را بر دیدن و شنیدن حقیقت مىبندند؛تا مبادا سخنان گردیه فرزانه در او اثر کند.سرانجام بهرام به جادوى آنیما و به تحریک نیروهاى اهریمنى سایه،به جنگ با هرمزد شاه مىرود و اگرچه مدتى کوتاه بر سریر شاهى تکیه مىزند؛اما این شورش او را محکوم به مرگ مىکند؛زیرا به موجب شاهنامه و متون مذهبى ایران باستان«پادشاه،نماد انسان نخستین است و فراتر از آن نماد انسان است؛چون انسان،پادشاه و سرور کاینات است.این پادشاهى و سرورى به نخستین انسان منسوب است و این کار در نسلهاى پسین نخستین انسان پیگیرى شده است»(واحد دوست،9731:731).بهرام به ساحت شاه ایران که در نظام فکریچ ایرانى،بنمایهاى مقدّس و اهورایى است،تجاوز مىکند و سزاى این تجاوز مرگ است.
بهرام نه تنها حریم مقدّسات ملّى ایران را مىشکند؛بلکه در آیین مربوط به نظام پهلوانى نیز دست به هنجارگریزى مىزند.به موجب اندیشهء کهن ایرانى که بازتابى گسترده در شاهنامه یافته است،پهلوان،نقش و کارکردى معیّن دارد.«او مفصل دوگانگى ذهنى ایرانیان در موضوع کشوردارى و نظم اجتماعى است.از اینرو همان گونه که مىاندیشد،در این نظم اجتماعى مجاز است»(مختارى،8631:532)پهلوان هرچقدر هم نیرومند و یل باشد،حرف اول و آخر از آن پادشاه است و بر اساس همین اندیشه است که پهلوانانى چون رستم و زال با وجود چنان قدرت و توانى،هرگز اندیشهء شاهى در سر نمىپرورانند و تا آخرین لحظه وفادار و خدمتگزار تاج و تخت شاهان ایران زمین باقى مىمانند.پس بهرام از دو روى محکوم به مرگ است:یکى از آن روى که سوداى تاج و تخت شاهى ایران در سر دارد؛تاج و تختى که لازمهء دست یافتن به آن،داشتن فرّهاى ایزدى است که به صورت توراث در خاندان شاهى وجود دارد و کسى که از این
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 132)
خاندان نیست،نمىتواند آن را به دست آورد.علّت دیگر محکومیت بهرام چوبین به مرگ،آن است که قوانین جهان پهلوانى را نادیده گرفته و پاى از گلیم خود بیرون نهاده است.
نتیجهگیرى
بهرام چوبین یکى از پهلوانان خجسته و محبوب قوم ایران است که جنگاوریها و دلاوریهایش در دورهء حکومت هرمزد شاه ساسانى،دست اهریمن ساوه نام را از مرز و بوم ایران کوتاه مىکند؛اما با وجود خدمتى که در براندازى دشمنان مىکند،در پى یک نافرمانى،مورد غضب هرمزدشاه واقع مىشود و در ادامه به جاى آنکه به پوزشطلبى نزد شاه برود، پاى از مرام و مسلک پهلوانى فراتر مىنهد و به سوداى شاهى به هرمزد شاه حمله مى کند و چندى نیز بر سریر پادشاهى ایران تکیه مىزند و با این کار دو هنجار مقدّس شاه توهین مىکند و از سوى دیگر مرام و مسلک پهلوانى را و همچنین فرمانبردارى از شاه را که اصل اساسى جهان پهلوانى است،زیر پاى مىنهد.با وجود این هنجارشکنى به نظر مىرسد،وجههء محبوب و خدمتگزار بهرام،برجستهتر از آن است که در اندیشهء قدرشناس ایرانى،چهرهاى منفور از او ترسیم شود و خدماتش از یاد برود؛پس ذهنیت خلاق و اساطیرى ایرانى،پاى نیروهاى اهریمنى و جادویى را به میان مىآورد و نقشى رؤیاگونه و از نوع داستانهاى پریان در تاروپود تاریخ مىنگارد.
بخش افسانهاى داستان بهرام چوبین،نمودى دیگر از جدال دیرین خیر و شرّ است.بهرام تن به خواسته نیروهاى مخرّب و اهریمنى درون خویش مىدهد و راهنمایى خردمندانهء آنیماى فرزانه گردیه نام درون خویش را نمىشنود.او به تحریک آنیماى اهریمنى و جادویى ناخودآگاهى خویش،مست جادوى غرور و جاهطلبى مىشود و بىتوجه به راهنمایى خردمندانه گردیه(آنیماى فرزانه)به نبرد با هرمزد شاه مىرود و تاج و تختش را غصب مىکند؛تا بدین سبب پیروزى از آن نیروى شر باشد؛اما از آنجا که به موجب جهانبینى اهورایى ایرانى،پایان هرشب سیاهى،سپیدى است، در نهایت بهرام با وجود تمامى خدماتش،به پادافراه خیانت و هنجارشکنىاى که مرتکب شده است،به دست خسرو پرویز کشته مىشود؛تا بار دیگر نیروى خیر بر اهریمن شرّ پیروز شود و برترى از آن اهورامزدا باشد.
پىنوشتها
--------------
(1)-ناخودآگاه جمعى:به عقیدهء یونگ،ناخودآگاه جمعى،مخزنى از مواد ناخودآگاهى است که هرگز به خودآگاهى نرسیدهاند؛اما تصاویر ذهنى کهنى هستند که در میان تمام انسانها مشترکند.او ناخودآگاه جمعى را نمایانگر بنیان شخصى و غیرشخصى روان و بسط خودآگاهى و ناخودآگاهى شخصى مىدانست و از این روى معتقد بود که مواجههء خودآگاهى افراد با دنیاى بیرون و نیز برخورد ناخودآگاهى آنها با گذشته متأثّر از نیاکانشان است و اجداد بدوى تأثیرى برجسته و قابل توجه بر عمیقترین سطح روان انسان بر جاى گذاشتهاند.یونگ،تکرار مداوم تصاویر ذهنى کهن و جهانى نوع انسان را شاهدى بر این مدّعا مىدانست(پالمر، 5831:941).وى در واقع ضمیر ناخودآگاه جمعى را میراث نیاکان ما دربارهء شیوههاى بالقوه بازنمانیى پدیدههاى جهان هستى مىدانست و آن را«ذهنیت بدوى»مىنامید(بیلسکر،4831:46).
(2)-ماندالا:ماندالا که خاستگاه آن سرزمینهاى خاور دور است،نمودار نگاشت نمادین ساختار جهان است و به صور مختلف در ترسیمات خطى و در نقاشى و پیکرتراشى و رقص ظاهر مىشود.واژه سنسکریت ماندالا به معنى دایره-مرکز است.اما در واقع
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 133)
این ساختار پیچیده دوایر هم مرکز که همه دقیقا ناظر به کانونى مرکزىاند،غالبا در یک یا چندمربع محاط است.این نگاره، بازتاب یا بازنمایى تصویر جهان معنوى به شکلى محسوس و ملموس است و محملى براى تمرکز حواس و تأمّل و نمودار آفاق وانفس و راهى آئینى است که سالک باید آن را بپیماید(به نقل از دوبوکور،6731:701-601)
منابع
1-آموزگار،ژاله و احمد تفضّلى.(2831).شناخت اساطیر ایران،تهران:چشمه،چاپ هشتم.
2-باستید،روژ.(0731).دانش اساطیر،ترجمه جلال ستارى،تهران:توس.
3-بلعمى.(8731).تاریخ نامه بلعمى،ج 2،تحقیق محمد روشن،تهران:سروش.
4-بلیسکر،ریچارد.(4831).یونگ،ترجمه حسین پاینده،تهران:طرح نو.
5-بهار،مهرداد.(3731).جستارى چند در فرهنگ ایران،تهران:فکر روز.
6-پالمر،مایکل.(5831).فروید،یونگ و دین،ترجمه محمد دهگانپور و غلامرضا محمدى،تهران:رشد.
7-جیحونى،مصطفى.(0831).«بهرام چوبینه»،فرهنگ اصفهان،ویژه همایش شاهنامه پژوهى،ص 32-12.
8-خالقى مطلق،جلال.(6831).سخنهاى دیرینه،تهران:افکار.
9-دوبوکور،مونیک(6731).رمزهاى زنده جان،ترجمه جلال ستارى،تهران:مرکز،چاپ دوم.
01-رضى،هاشم.(2831).آیینهاى مغان،تهران:سخن.
11-سرکاراتى،بهمن.(5831).سایههاى شکار شده،تهران:طهورى،چاپ دوم.
21-شوالیه،ژان و آلن گربران.(5831-2831).فرهنگ نمادها،ج 4-1،ترجمه سودابه فضایلى،تهران:جیحون.
31-عناصرى،جابر.(4631).«تراژدى دو سردار نگون بخت»،چیستا،شماره 32،ص 591-981.
41-فردوسى،ابو القاسم.(9731).شاهنامه،به کوشش سعید حمیدیان،تهران:قطره،چاپ پنجم.
51-کرتیس،وستا.(3831).اسطورههاى ایرانى،ترجمه عباس مخبر،تهران:مرکز،چاپ چهارم.
61-مختارى،محمد.(8631).حماسه در رمز و راز ملى،تهران:قطره.
71-نظامى،الیاس بن یوسف.(5831).خسرو و شیرین،به کوشش سعید حمیدیان،تهران:قطره،چاپ هفتم.
81------.(0831).هفت پیکر،بر اساس چاپ مسکو،تهران:ققنوس.
91-واحد دوست،مهوش.(9731).نهادینههاى اساطیرى در شاهنامه،تهران:سروش.
02-یاورى،حورا.(6831).روانکاوى و ادبیات،تهران:سخن.
12-یونگ،کارل گوستاو.(3831).انسان و سمبلهایش،ترجمه محمود سلطانیه،تهران:جامى.
22------.(6831).چهار صورت مثالى،ترجمه پروین فرامرزى،مشهد:آستان قدس رضوى.
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » بهار 1390 - شماره 9نویسنده : جعفری،طیبه
نویسنده : چوقادی،زینب