Quantcast
Channel: forex
Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

تحلیل کارکرد کهن الگوها در بخشی از داستان بهرام چوبین

$
0
0

تحلیل کارکرد کهن الگوها در بخشی از داستان بهرام چوبین

سرگذشت قومى و ملّى ما شاهنامه فردوسى،نسیجى گرانقیمت،بافته از تاروپود اسطوره،حماسه و تاریخ است که‏ برخى کوشیده‏اند آن را به سه بخش اساطیرى،حماسى و تاریخى تقسیم کنند؛اما در هم تنیدگى این سه قسمت چنان‏ است که تعیین حدّ و مرز و جداسازى آن از یکدیگر امرى ناممکن مى‏نماید.براى نمونه آنچه ایشان آن را بخش‏ تاریخى شاهنامه مى‏دانند،مزّین به طرازى زربفت از اندیشه اساطیرى و مفاهیم نمادین و کهن الگویى قومى و بدوى‏ ایرانیان و همچنین داراى رنگ و بویى حماسى است.یکى از این داستانها،داستان تاریخى-افسانه‏اى بهرام چوبین است‏ که در بخشى از آن«کهن الگوى فرایند فردیت روانى»نمودى برجسته یافته است.در این بخش،بهرام به پیشروى‏ گورى،وارد قصرى نمادین مى‏شود و با آنیماى پرى پیکر مستور در ناخودآگاهى خویش ملاقات مى‏کند و در پى این‏ ملاقات،تحوّلى عظیم در شخصیت وى پدید مى‏آید؛چنان‏که سوداى پادشاهى در سر مى‏پروراند و به دنبال این سودا بر هرمزد شاه مى‏شورد و چند گاهى نیز بر تخت حکومت ایران مى‏نشیند.اما این پادشاهى دیرى نمى‏پاید و بهرام‏ محکوم به مرگ مى‏شود؛زیرا از یک سو به شاه که بن‏مایه‏اى مقدس و الهى در نظام فکرى ایران کهن است،بى‏حرمتى‏ کرده است و از دیگر سوى هنجار پهلوانى را شکسته و فراموش کرده است که پهلوان هرچند هم نیرومند باشد،تنها فرّهء پهلوانى دارد و سریر پادشاهى از آن کسى است که از فرّهء شاهى برخوردار باشد.

مقدمه

 یکى از رویکردهاى برجستهء نقد ادبى به متون اساطیرى و افسانه‏ها و متون نمادین،رویکردى است که طى آن به بررسى‏

زیرساختهاى کهن الگویى اثر پرداخته مى‏شود و عناصر مشترک قومى و فرهنگى که ریشه در«ناخودآگاهى جمعى»1بشر دارد و از منبعى درونى سرچشمه مى‏گیرد.این رویکرد ویژه از قرن بیستم و به دنبال مطالعات گسترده روان‏شناس‏ برجسته سوئیسى«کارل گوستاو یونگ»به وجود آمد.اهمیت برجسته ناخودآگاه قومى نزد یونگ،سبب شد تا او به‏ پژوهش گسترده و بنیادین در زمینه رؤیاهاى بیماران،اساطیر،افسانه‏ها،آداب و رسوم و مناسک سرخپوستان آمریکا و نیز تأمّل در ناخودآگاه خویش،طى یک دورهء طولانى به خودکاوى بپردازد.این امر منجر شد که وى مجموعه‏اى از موتیفهاى نمادین و جهان شمول را کشف کند که به عقیده وى محتواى ناخودآگاه جمعى را شکل مى‏داد.یونگ این‏ محتواى غریب را«کهن الگو»نامید.

 بنابر مطالعات یونگ«کهن الگوها اشکال و قوالبى به شمار مى‏روند که بر تصاویر ذهنى خاصى حاکم و غالب‏ مى‏شود.آنها اشکال و قوالبى پویا و توانمند هستند که این تصاویر ذهنى را به هیأت مجتمع صورتهاى سازمان‏یافته‏ (همچون صور نجومى و فلکى)،پیرامون اصول قبلى و مقدم بر تجربه مى‏پراکنند و بدین‏گونه آنها را دقیقا به اساطیر تبدیل مى‏کنند...هریک از این صورتهاى مثالى،تصویرى ممکن الوجود،رمزى بالقوه و استعداد و قابلیتى براى خلق‏ سلسلهء تصویرات و تصوراتى خیالى با آن رموز است.باید توجه داشت که صورت مثالى تصویر نسیت؛بلکه سایق و کشاننده‏اى است که تصویر را مى‏آفریند.نماد،وجه آشکار و نمایان صورت مثالى ناشناخته و فى نفسه بیان ناشدنى‏ است؛چون صورت مثالى فقط قالب و ساختارى مستور است؛اما به یقین هرصورت مثالى مى‏تواند در جامه نمادهاى‏ مختلف خورشیدى(یا دیگر اجرام فلکى)،حیوانى یا نباتى ظاهر شود و این نمادها به نوبه خود مى‏توانند مجموعه‏ صورتهاى گوناگونى را تشکیل دهند و به شکل دسته‏هاى تصاویر به هم پیوسته‏اى گرد آیند»(باستید،0731:17-07). «کهن الگوها سازنده و آموزندهء بخصوصى ندارند.آنها ممکن است محدود به ایالتى،کشورى یا منطقه‏اى باشند.بعضى از کهن الگوها ممکن است جهانى باشند؛بعضى از آنها مى‏توانند در خاندانى تداوم یابند و شاید بتوان به برخى از کهن الگوهاى رفتارى طبقاتى نیز اشاره کرد»(بهار،3731:502).

 یکى از کهن الگوهاى برجسته مطرح توسط یونگ که بازتابى گسترده در خوابها،رؤیاها،اساطیر،افسانه‏ها و بسیارى‏ از آثار ملل مختلف در تمامى دورانها دارد،کهن الگوى«فرآیند فردیت روانى»است.این فرایند از آن جا مطرح شد که‏ «یونگ با مطالعه بر روى تعداد زیادى از مردم و تحلیل خوابهاى ایشان دریافت که خواب نه تنها به چگونگى زندگى‏ خواب بیننده بستگى دارد؛بلکه خود بخشى از بافت عوامل روانى آن است.او همچنین دریافت که خواب در مجموع از یک ترکیب و شکل باطنى تبعیت مى‏کند و نام آن را«فرایند فردیت»نهاد.به عقیدهء وى از آن جایى که صحنه‏ها و نمایه‏هاى خواب هرشب تغییر مى‏کند،بنابراین هرکسى نمى‏تواند تداوم آنها را با یکدیگر دریابد؛اما اگر کسى توالى‏ خوابهاى خود را طى سالیان دراز مورد مطالعه قرار دهد،متوجه خواهد شد که پاره‏اى از محتویات آنها به تناوب آشکار و ناپدید مى‏شوند.بسیارى از مردم همواره خواب یک شخصیت،منظره یا یک موقعیت را مى‏بینند؛که اگر چنان‏چه آنها را به طور پیوسته مورد مطالعه قرار دهیم،خواهیم دید که نمایه‏هاى آنها آرام،اما محسوس تغییر مى‏کنند؛بنابراین مى‏توان‏ چنین نتیجه گرفت که زندگى رؤیایى ما تحت تأثیر پاره‏اى از مضامین و گرایشهاى دوره‏اى،تصویرى پیچیده به وجود مى‏آورند و اگر کسى تصویر پیچیده یک دوران طولانى را مورد مطالعه قرار دهد،در آن‏گونه‏اى گرایش یا جهت پنهان‏ اما منظم مشاهده مى‏کند که همانا فرایند رشد روانى تقریبا نامحسوس فردیت است؛فرایندى که موجب مى‏شود،
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 125)


شخصیت فرد به مرور غنى‏تر و پخته‏تر شود؛آن‏چنان‏که دیگران نیز متوجه آن بشوند»(یونگ،3831:142-042).به بیان‏ دیگر به مى‏توان گفت«زمانى که نقطه اوجى از زندگى فرد فرامى‏رسد،شخصیت برتر ناپیداى فرد به واسطهء نیروى‏ الهام بر شخصیت حقیرتر متجلّى مى‏شود.این امر سبب مى‏شود تا حیات فردى به سمت و سویى برتر و عالى‏تر جهت‏ یابد و گونه‏اى از دگرگونى درونى شخصیت را پدید مى‏آورد.این دگرگونى،تحت عنوان«فرایند فردیت روانى»مطرح‏ مى‏شود»(همان،8631:37).

 فرایند فردیت روانى علاوه‏بر اینکه نمودى برجسته در خوابها و رؤیاها دارد،در بسیارى از اساطیر و قصه‏ها و افسانه‏هاى اقوام و ملل مختلف نیز نمود یافته و به تناسب زمان و مکان و فرهنگ،جامه‏اى از نمادهاى مختلف بر تن‏ کرده است.شاهنامه به عنوان سرگذشتنامه قومى و ملّى ما یکى از مناسبترین بسترها براى انتقال این درونمایه کهن‏ الگویى به شمار مى‏رود.یکى از داستانهاى موجود در این اثر،داستان عجیب بهرام چوبین و گور است.این داستان، داراى زیرساختى کهن الگویى و بافتى کاملا نمادین است.علاوه‏بر فرایند فردیت روانى،بسیارى دیگر از کهن الگوهاى‏ مرتبط با این فرایند نیز در این بخش از شاهنامه نمود یافته‏اند که از جمله مى‏توان به آنیما اشاره کرد.پیرامون این عنصر برجسته روان ناخودآگاهى و نقش دوگانه آن در داستان بهرام چوبین در ادامه مطالب لازم گفته خواهد شد.

داستان بهرام چوبین

 داستان بهرام چوبین،روایتى تاریخى است که در عین حال رنگى فراواقعى و افسانه‏اى به خود گرفته است.این روایت‏ تاریخى-اسطوره‏اى را علاوه‏بر شاهنامه فردوسى در سایر کتب نظیر تاریخ طبرى،غرر السیر ثعالبى،اخبار الطوال‏ دینورى،تاریخ یعقوبى و...نیز مى‏توان یافت.

 بهرام،پور گشنسب،اسپهبدى از خاندان اشکانى است که نسب به آرش کمانگیر و گرگین مى‏رساند.به گفتهء فردوسى از آن جهت به چوبینه ملقب شده که سیه چرده،بلند قامت و خشک اندام بوده است؛اما این لقب،عنوانى است که در حقیقت‏ از جانب دشمنان و مخالفان از روى تحقیر به وى داده شده و به معناى پرنده دراز پا(لک‏لک)است(جیحونى،0831:2). خالقى مطلق بنابراین که«سعید بن بطریق»در کتاب خود موسوم به«نظم الجوهر»،لقب بهرام چوبین را ده بار به صورت‏ «سونیر»آورده‏اند،بر این اعتقادند که ممکن است این واژه،تحریف شده«شیواتیر»یا«شیباتیر»باشد.در اوستا«آرش»ملقب به‏ XSVIMI-ISAV است که به معناى«تیز تیر»است(ر.ک.خالقى مطلق،6831).

 در روایت شاهنامه هرمز براى سرکوبى ساوه شاه از بهرام کمک مى‏خواهد و این در حالى است که بنابر پیشگویى‏ ستاره شمر وى از شورش بهرام پس از پیروزى وى بر ساوه شاه آگاه است و همین پیشگویى علّت اصلى خشم هرمز و هدیهء ناشایستى است که براى بهرام مى‏فرستد و موجب دل‏آزردگى او مى‏شود.سایهء سنگین پیشگویان و جادوان در سراسر این داستان دیده مى‏شود.بهرام از سویى جادوگر گربه چشم سرخ موى را مى‏کشد و او را باور نمى‏کند و از سوى دیگر به پیشنهاد زن جادوى قصرنشین دل مى‏نهد.روایت راز آلود زن تاجدار قصرنشین در دل داستان بهرام‏ بهانه‏اى است که دگرگونى شخصیتى این اسپهبد با نام و نشان را که ناجى سرزمین مادرى است،به گونه‏اى توجیه‏ مى‏کند و پشت کردن او را به شاه،که فرّهء ایزدى درخشانش سایه خودخواهى و بى‏تدبیرى‏اش را مى‏پوشاند،باورپذیر مى‏نمایاند.بهرام،تنها یاغى شاهنامه است که مخاطب بر او خشم نمى‏گیرد و بر بخت نگونش دل مى‏سوزاند؛زیرا
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 126)


سرگذشت او به گونه‏اى بیان شده است که این سردار تیره روز را بازیچهء دست تقدیر و تحت سیطره جادوان و پریان‏ مى‏نمایاند(ر.ک.عناصرى،4631:291).

داستان بهرام و زن تاجدار قصرنشین

 بنابر روایت فردوسى بهرام چوبین پس از این‏که مورد بى‏مهرى هرمزد شاه واقع مى‏شود،سپاهیان خویش را فرا مى‏خواند و ماجرا را براى آنان بازگو مى‏کند.سپاهیان که علاقهء زیادى به وى دارند لب به ناسزا مى‏گشایند؛اما بهرام‏ آنان را پند مى‏دهد و از این کار بازشان مى‏دارد.وى پس از دو هفته قصر را ترک مى‏کند و به مرغزارى خرّم مى‏رسد. در این مرغزار گور بسیار زیبایى مى‏بیند و به تعقیب آن مى‏پردازد.گور از گذرگاه دشوارى عبور مى‏کند و به دشتى‏ مى‏رسد که قصر باشکوهى در میان آن مى‏درخشد.بهرام وارد قصر مى‏شود و به روایت یلان سینه،یکى از سرداران‏ سپاه،با پرى زیبایى گفتگو مى‏کند که به او بشارت پادشاهى مى‏دهد.وى پس از این ملاقات دگرگون مى‏شود و در ادامه‏ داستان به سیر تاریخى خود باز مى‏گردد.

تحلیل کهن الگوها در داستان بهرام و زن تاجدار

 چنان‏که گفته شد،بهرام چوبین دو هفته پس از بى‏حرمتى‏اى که از هرمزد شاه مى‏بیند،به دشت مى‏آید و بیشه‏اى پر درخت مى‏بیند:
چنین تا دو هفته برین بر گذشت‏ سپهبد ز ایوان بیامد به دشت

 (فردوسى،9731:993)

 مجموع روزهاى دو هفته،عدد چهارده است که کاربردى کاملا نمادین در این بخش از داستان یافته است.عدد چهارده،مجموع دو عدد هفت است و دقیقا بار معنایى این عدد را در خود دارد.عدد هفت،یکى از مقدس‏ترین و محبوبترین اعداد نزد تمامى اقوام و ادیان و مذاهب در تمامى دورانها به شمار مى‏رود که نمودهاى برجستهء آن مى‏توان‏ در هفت روز هفته،هفت برج فلکى(آباء سبعه)،قراء سبعه،هفت صفت خداوند،هفت چشمه بهشت،هفت دوزخ، عجایب هفتگانه جهان و...یافت.این عدد داراى مفاهیم نمادین برجسته‏اى است که بسیارى از این مفاهیم،ارتباط ناگسستنى با کهن الگوى فرایند فردیت روانى دارد.عدد هفت به عنوان یکى از کامل‏ترین اعداد،مجموع دو عدد سه و چهار است.«عدد چهار و مضارب آن،نماد تمامیت است که شامل کارکردهاى چهارگنه روان مى‏شود.سه کارکرد از این کارکردها با قلمرو خودآگاه روان یکپارچه مى‏شود و کارکرد چهارم که وابستگى جدایى‏ناپذیرى با ناخودآگاهى‏ دارد،تنها پس از فعّال شدن آرکى تایپ پیر دانا به سه کارکرد دیگر اضافه شده و چهار گوشه که نماد تمامیت است، شگل مى‏گیرد و درست به همین دلیل است که در طرحهاى متعددى که از ماندالا2ترسیم شده است،طرحهایى از سه‏ گوشه و چهار گوشه‏هاى مهار شده در درون دایره نیز دیده مى‏شود»(یاورى،6831:201 و 021).عدد سه نیز همچون‏ عدد چهار از اعداد مقدّس با مفاهیم نمادین جهان شمول است که نمودى برجسته در روند فرایند فردیت دارد.به‏ موجب نمادشناسى،«عدد سه،نشانگر نظام فکرى و روحى در ارتباط با خداوند،کیهان و آدمى است.سه به عنوان طاق‏ اول،اغلب عدد آسمان ملحوظ مى‏شود و با انواع اشکال نمادین از جمله سه شاخه،تریناکریا(سه ماهى با سر واحد)و
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 127)


البته بسادگى با مثلث نموده مى‏شود»(شوالیه و گربران،2831/3:466-366).عدد سه بر خلاف عدد چهار که عدد زمین(ناخودآگاه)و مؤنّث است،عدد آسمان(خودآگاه)به شمار مى‏رود و چون آسمان،جنسیتى مذکر دارد.حاصل‏ جمع و حاصل ضرب دو عدد چهار(مؤنّث)و عدد سه(مذکّر)،عدد هفت و دوازده است که کاملترین اعداد به شمار مى‏ روند؛زیرا این دو عدد،مؤنث و مذکر(خودآگاه و ناخودآگاه)را در خود دارند و بنابراین نماد تمامیت و کمال به شمار مى‏روند و به این دلیل است که قهرمان و سالک طریق فردیت و کمال در خان،مرحله و روز هفتم،سفر آیینى خویش‏ را به پایان مى‏برد.

 بهرام چوبین دو هفته پس از آنچه از جانب شاه ایران مى‏بیند،به دشت مى‏آید و بیشه‏اى پر درخت مى‏یابد:
یکى بیشه پیش آمدش پر درخت‏ سزاوار میخواره نیکبخت

 (فردوسى،9731:993)

 نمادشناسى مکان،بیشه و دشت را نمادى بارز از سرزمین ناخوآگاهى مى‏داند؛زیرا«بیشه یا جنگل مقدس،محل‏ زندگى است؛خزانه‏اى از طراوت،آب و گرما با هم،مثل یک زهدان.ازاین‏رو بیشه نمادى مادرانه است.سرچشمه‏ یک تجدد حیات.بیشه اغلب با این مفهوم وارد رؤیا مى‏شود»(شوالیه و گربران،4831/2:251).نخستین چیزى که‏ بهرام در سرزمین ناخودآگاهى با آن مواجه مى‏شود،گورى زیبا و بى‏مانند است که همچون راهنمایى جلودار بهرام و یارانش مى‏شود؛تا آنها را به مکانى خاص برساند:
یکى گور دید اندر آن مرغزار کز آن خوبتر کس نبیند نگار پس اندر همى راند بهرام نرم‏ برو بارگى را نکرد ایچ گرم

 (فردوسى،9731:993)

 حضور گرم به عنوان راهنماى راه در داستان بهرام گور نیز دیده مى‏شود(ر.ک.نظامى،0831:127-027).این حضور را در بسیارى دیگر از آثار از جمله:بهمن‏نامه،شهریارنامه عثمان مختارى،سمک عیار و حماسه‏هاى هندى چون‏ مهابهارت مى‏توان دید.حضور گرم در عرصه ناخودآگاهى،حضورى کاملا سمبلیک است.گور(آهو)«در خواب مردان، نماد حیوانى است با حالت غیرمتمایز،بدوى و غریزى.او اساسا نماد زنانگى است»(شوالیه و گربران،4831/1:213). دیدار بهرام چوبین با گورى آنچنان زیبا و دل فریب،نخستین رؤیارویى او با جهان رازآمیز و تاریک درون است.در این‏ داستان و در بسیارى از داستانهاى مذکور،گور را مى‏توان یکى از نمودهاى عنصر مخرّب و اهریمنى«پیر دانا»ى منفى‏ دانست که از آن جا که فرستاده آنیما است،همچون او جنسیتى زنانه دارد.این عنصر که در داستانهاى مذکور و در داستان مورد بررسى در هیأتى حیوانى ظاهر شده است،در بسیارى دیگر از داستانهاى شاهنامه در هیأتى انسانى ظاهر مى‏شود و سعى در گمراه ساختن قهرمان دارد که از جمله مى‏توان به«گرگسار»در داستان هفتخان اسفندیار و«گرگین» در داستان بیژن و منیژه اشاره کرد.

 به عقیدهء یونگ،روان ناخودآگاهى همچون خودآگاهى داراى چهار کارکرد است که سه کارکرد از آن مى‏تواند با قلمرو خودآگاه یکپارچه شود؛اما کارکرد چهارم،همچنان به بند ناف ناخودآگاهى وابسته مى‏ماند و این امر سبب‏ شکست‏پذیرى قهرمانان حتى با وجود رویین تنى آنها(اسفندیار و آشیل)مى‏شود.با وجود این‏که سه کارکرد روان‏ ناخودآگاهى با خودآگاه یکپارچه مى‏شوند؛اما از آن جا ریشه‏هاى آنها همچنان در روان ناخودآگاهى باقى است،در
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 128)


شرایطى خاص مى‏توانند از ساحت خودآگاهى جدا و با کارکرد چهارم یگانه شوند که در این صورت،آرکى تایپ پیر دانا در سویه شیطانى و گمراه‏کننده خود تجلّى مى‏کند(یاورى،6831:421).آنچه سه کارکرد روان ناخودآگاهى بهرام را از ساحت خودآگاهى پس رانده و سبب خویشکارى پیر دانا در سویهء منفى آن شده است،بى‏مهرى هرمزد شاه به عنوان‏ حاکم سرزمین خودآگاهى است.او نسبت به فرمانده دلیر و شجاع خود بدگمان است و این بدگمانى را پیش‏گویان که‏ آنان نیز نمودى از عنصر منفى پیر دانا هستند،به وجود آورده‏اند؛گویى همه چیز دست به دست داده است تا بهرام را با وجود تمامى رشادتها و فرمانبرداریهایش به سمت سرنوشتى شوم سوق دهد.

 به روایت شاهنامه،بهرام به آرامى به دنبال گور به راه مى‏افتد؛تا این‏که به معبرى تنگ و باریک مى‏رسد و با سختى از آن عبور مى‏کند:
بدان بیشه در جاى نخجیرگاه‏ به پیش اندر آمد یکى تنگ را ز تنگى چو گور ژیان برگذشت‏ بیابان پدید آمد و راغ و دشت

 (فردوسى،9731:993)

 گذشتن از راه،سوراخ و معبر تنگ،در جریان دستیابى به کمال و فردیت روانى،مرحله‏اى کاملا نمادین و ضرورى و مهم است.این مرحله،نماد«منفذ و محل ورود به یک ناشناخته است:آنچه به سوى دیگر باز مى‏شود(آن سوى دیگر به‏ نسبت آنچه ملموس است)یا آنچه به سوى پنهان باز مى‏شود(آن سوى دیگر به نسبت آنچه پیدا و علنى است)»(شوالیه‏ و گربران،2831/3:456).سوراخ یا معبر تنگ،نمایان‏گر زهدان مادرى است و عبور از آن،تولّدى نمادین است که در پى آن فرد به عرصهء دنیایى دیگر و البته بزرگتر پاى مى‏نهد.بهرام با عبور دشوار از معبر تنگ،تولّدى مجدّد و آیینى را تجربه مى‏کند؛تا پس از آن بتواند با آنیماى درون خویش ملاقات کند.عبور دشوار،رازآمیز و ضرورى مرحله‏اى است‏ که در بسیارى از افسانه‏ها و داستانهایى که درونمایه آنها کهن الگویى فردیت است،دیده مى‏شود.براى نموه در داستان‏ گنبد پنجم از هفت پیکر،قهرمان ماهان نام قصه،پس از پشت سر نهادن مراحلى بسیار دشوار،در چاهسارى هزار تو مى‏افتد و پس از اندکى استراحت چنین از آن خارج مى‏شود:
رخنه‏اى دید داده چرخ بلند نور مهتاب را بدو پیوند چون شد آگه که آن فواره نور تابد از ماه و ماه از آنجا دور چنگ و ناخن نهاد در سوارخ‏ تنگى‏اش را به زور کرد فراخ‏ تا چنان شد که فرق تا گردن‏ مى‏توانست از آن برون کردن

 (نظامى،0831:728)

 به موجب خسرو و شیرین نظامى نیز مادیانى که مادر شبدیز است،پس از عبورى دشوار از ورودى تنگ غار به‏ سنگ سیاهى که شبدیز از آن به وجود مى‏آید،دست مى‏یابد(ر.ک.نظامى،5831:57).

 بهرام چوبین پس از گذشتن از تنگ راه،با بیابان و باغ و دشت مواجه مى‏شود که نماد سرزمین ناخودآگاهى است. وى به دنبال گور همچنان راه مى‏سپرد تا این‏که از دور کاخى باشکوه و پرمایه مى‏بیند:
از آن دشت بهرام یل بنگرید یکى کاخ پرمایه آمد پدید بر آن کاخ بنهاد بهرام روى‏ همان گور پیش اندر و راه جوى

 (فردوسى،9731:993)

پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 129)


بهرام به سمت آن کاخ مى‏رود؛در حالى که گور همچنان پیشرو او است.این کاخ باشکوه،محلى کاملا نمادین است‏ که بهرام تنها با عبور از آن تنگ راه مى‏تواند بدان برسد؛زیرا«بنابر تواریخ و قصّه‏ها و رؤیاها کاخ معمولا بر بلندیها یا در فضاى مسطح جنگلها قرار گرفته است.قصر،محلّى محکم است که دسترسى بدان دشوار است.قصر مانند تمام‏ خانه‏ها ایجاد امنیت مى‏کند؛اما امنیتى که تحت تأثیر قدرتى مافوق است.وضعیت قرارگیرى کاخ در وسط مزرعه، جنگل یا تپه‏ها به نوعى آن را محصور مى‏کند؛حصارى که آن را از سایر قسمتهاى دنیا جدا مى‏کند و آن را دور مى‏برد؛ همانند آرزوها که دور و دست نیافتنى‏اند.در ضمن کاخ از جمله نمادهاى ماورایى است.این مکان،نماد قدرت،ثروت، علم و هرآن چیزى است که از عادات انسانهاى فانى مى‏گریزد.کاخ سه سطح زیرزمین،زمین و آسمان را به هم ارتباط مى‏دهد و از نظر تحلیل روانشناختى،نشانه سه سطح روان است که عبارتند از:ناخودآگاه(راز)،آگاه(قدرت و علم)و پیش‏آگاه(گنج یا آرمان)»(شوالیه و گربران،5831/4:705-505).

 به روایت فردوسى،بهرام چوبین با تمام رشادت و دلیرى‏اى که در جنگ با ساوه از خود نشان مى‏دهد،مورد بى‏مهرى شاه ایران واقع مى‏شود.او پهلوانى بسیار نیرومند و زیرک است و لشکرى عظیم و قدرتمند در اختیار دارد که‏ همگى حامى وى و بیزار از شاه قدرناشناس هستند.با تمام این نیرو و توان،بهرام جرأت شورش علیه هرمزد شاه و تصاحب تاج و تخت او را ندارد و آن را به صورت آرزویى دور در ذهن خویش مى‏پرورد.کاخ تمثل صورى و عین‏ این آرزو در ساحت ناخودآگاهى بهرام است که او به کمک نیروهاى نهفته ناخودآگاهى(گور)با آن روبه‏رو مى‏شود. بهرام بعد از دیدار با ملکهء قصرنشین که وجهى از آنیماى روان ناخودآگاهى او است و پس از خروج از کاخ،تصمیم‏ مى‏گیرد،علیه هرمزد شاه شورش و تاج و تخت او را از آن خود کند.او موفق مى‏شود مدتى هرچند کوتاه،تاج شاهى‏ ایران بر سر نهد و بر تخت قدرت تکیه زند:
چو بهرام زان کاخ آمد برون‏ تو گفتى ببارید از چشم خون‏ منش را دگر کرد و پاسخ دگر تو گفتى به پروین برآورد سر

 (فردوسى،9731:204)

 بهرام به راهنمایى گور نزدیک قصر مى‏شود؛سپس اسب خویش را به یکى از یارانش که همراه او آمده است،مى‏دهد و خود به تنهایى و پیاده وارد قصر مى‏شود و آنچه در آن جا مى‏یابد:
یکى طاق و ایوان فرخنده دید کزان سان به ایران دید و شنید نهاده به ایوان او تخت زر نشانده به هرپایه‏اى در گهر بر آن تخت فرشى ز دیبا روم‏ همه پیکرش گوهر و زرّ بوم‏ نشسته برو بر زنى تاجدار به بالا چو سرو و به رخ چون بهار بر تخت زرّین یکى زیرگاه‏ نشسته بر او پهلوان سپاه

 (فردوسى،9731:104)

 بلعمى در تاریخ خویش این بخش از داستان بهرام چوبین را زیر عنوان«خبر بهرام شوبینه با دختر پرى»آورده‏ است(ر.ک.بلعمى،8731/2:771).به موجب شاهنامه فردوسى زمانى که هرمزد شاه،راز ماجراى عجیب بهرام چوبین‏ را که توسط«خرّاد زین»از آن آگاه شده است،از موبد مى‏پرسد،وى چنین مى‏گوید:
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 130)

چنین گفت موبد به شاه جهان‏ که آن گور،دیوى بود در نهان‏ چو بهرام را خواند از راستى‏ پدید آمد اندر دلش کاستى‏ همان کاخ،جادوستانى شناس‏ بدان تخت جادو زنى ناسپاس‏ که بهرام را آن سترگى نمود چنان تاخ و تخت بزرگى نمود چو برگشت ازو پرمنش گشت و مست‏ چنان داد که هرگز نیاید به دست

 (فردوسى،9731:504)

 موبد،شاهبانوى قصرنشین را زنى جادوگر مى‏نامد؛زیرا او در سویهء منفى خود ظاهر شده و از این روى نیرویى‏ اهریمنى و جادوپیشه است که مستى و غرورى ویران‏کننده در بهرام به وجود مى‏آورد؛تا او سوداى شاهى در سر بپروراند و در پى این سودا جان ببازد.به عقیدهء سرکاراتى،او پرى ستایش شدهء اعصار کهن پیش از زرتشت است که‏ بعدها در اثر عوامل و انگیزه‏هاى گوناگون،موجودى زشت و پتیاره شده و با اهریمنى و جادویى ارتباطى ناگسستنى‏ یافته است؛زیرا در این زمان،پارسایى و نریمانى و اخلاق بر جامعهء مردن چیره شده است و از این روى او نمى‏تواند همچون گذشته،آشکارا و بى‏هراس و شرم،یار و محبوب را از میان یلان و مردان برگزیند.پس بناچار در قالب معتقدات‏ اسطوره‏اى که در ذهن بیمارگونه موبدان ساخته و پرداخته شده است،در جاهاى خلوت و تاریک یا در خواب و وهم ظاهر مى‏شود و زیبایى خویش را بر آنان مى‏نمایاند و آنان را پرى زده و پرى گرفته مى‏کند»(سرکاراتى،5831:32).

 بنابر تحقیقات یونگ در بسیارى از آثار بازمانده از اقوام مختلف،عنصر مادینه اغلب به صورت زنى جادوگر که با نیروهاى مرموز و دنیاى ارواح(ناخودآگاه)در ارتباط است،به تصویر کشیده شده است(یونگ،3831:172)از این روى‏ در بسیارى از اساطیر و افسانه‏ها و قصه‏هاى پریان و از جمله در داستان مورد بررسى،این بخش از ضمیر ناخودآگاهى‏ در کارکرد نخستین خود به صورت جادوگرى زیبا صورت و عفریته سیرت ظاهر مى‏شود که کشتن او چنان‏که در هفت‏ خان رستم،هفت خان اسفندیار و...دیده مى‏شود،آزمونى مهم در راه به کمال رسیدن پهلوان است.

 به موجب متون زرتشتى،جادو و جادوگرى از کرده‏هاى اهریمن است(ر.ک.رضى،2831:881 و کرتیس،3731: 22)؛زیرا هدف او«خراب کردن و فساد کردن و بد شکل کردن و بزرگترین کار او وارد آوردن رنج و مرگ و فساد و تباهى آشکار بر انسان،سردسته آفریدگان خدا است»(آموزگار و تفضّلى،2831:48-38).شاهبانوى قصرنشین‏ داستان بهرام،تجسمى برجسته از این اندیشه اهریمنى است؛اما در برابر این نیرو تاریک و سیاه،نیرویى مثبت و خیراندیش نیز باید حضور یابد؛تا جدال اسطوره‏اى و کهن خیر و شر که بن‏مایهء اندیشه ایرانى است،شکل گیرد و اهورا بار دیگر به نبرد با اهریمن برخیزد.«گردیده»،خواهر خردمند و فرزانه بهرام،تجسّم این بعد اهورایى در داستان‏ مورد بررسى به شمار مى‏رود که فردوسى او را چنین توصیف مى‏کند:
پس پردهء نامور پهلوان‏ یکى خواهرش بود روشن روان‏ خردمند را گردیه نام بود دلارام و انجام بهرام بود چو از پرده گفت برادر شنید برآشفت وز کین دلش بردمد بر آن انجمن شد سرى پر سخن‏ زبان پر ز گفتارهاى کهن‏ برادر چو آواز خواهر شنید ز گفتار و پاسخ فروآرمید چنان هم ز گفتار،ایرانیان‏ بماندند یکسر ز بیم زیان

پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 131)

چنین گفت پس گردیه با سپاه‏ که اى نامداران جوینده راه‏ ز گفتار خامش چرا ماندید چنین از جگر خون برافشاندید ز ایران سرانید و جنگ‏آوران‏ خردمند و دانا و افسونگران‏ چه بینید یکسر به کار اندرون‏ چه بازى نهید اندرین دشت خون‏ چنین گفت ایزد گشسب سوار که اى از گرانمایگان یادگار زبانهاى ما گر شود تیغ تیز ز دریاى راى تو گیرد گریز همه کارهاى شما ایزدیست‏ ز مردى و ز دانش و بخردیست

 (فردوسى،9731:014-904)

 آنیماى خیراندیش گردیه نام داستان بهرام،به تعبیر ایزد گشسب،یادگارى از تبار گرانمایگان است که کارهاى او همه‏ ایزدى و از روى خرد و دانش است.او که سمبل خیر در این داستان است،مى‏کوشد تا ترفندهاى جادویى شر را از بین‏ ببرد؛اما اندرزهایش کارساز نیست؛زیرا بهرام براى آن‏که نداى این خردمند فرزانه را دریابد،نخست باید اهریمن درون‏ خویش را نابود سازد؛اما او از این امر غافل است و نیروهاى مخرّب سایه و آنیماى جادوگر اهریمنى همچنان در عرصهء ناخودآگاهى او فعّال هستند.بهرام مست وسوسه‏هاى زیباروى زشت‏سیرت و آنیماى جادوگر اهریمنى همچنان در عرصهء هرمزد شاه حمله کند و تاج و تخت شاهى ایران را از آن خود کند و در این میان سپاهیانش نیز محرّک و مشوّق او هستند.آنها که تجسّم عینى و بیرونى نیروهاى مخرّب«سایه»بهرام به شمار مى‏روند،شمشیر غرور و جاه‏طلبى‏اى را که‏ آنیماى اهریمنى به وى داده است،صیقل مى‏دهند و چشم و گوش او را بر دیدن و شنیدن حقیقت مى‏بندند؛تا مبادا سخنان گردیه فرزانه در او اثر کند.سرانجام بهرام به جادوى آنیما و به تحریک نیروهاى اهریمنى سایه،به جنگ با هرمزد شاه مى‏رود و اگرچه مدتى کوتاه بر سریر شاهى تکیه مى‏زند؛اما این شورش او را محکوم به مرگ مى‏کند؛زیرا به موجب شاهنامه و متون مذهبى ایران باستان«پادشاه،نماد انسان نخستین است و فراتر از آن نماد انسان است؛چون‏ انسان،پادشاه و سرور کاینات است.این پادشاهى و سرورى به نخستین انسان منسوب است و این کار در نسلهاى‏ پسین نخستین انسان پیگیرى شده است»(واحد دوست،9731:731).بهرام به ساحت شاه ایران که در نظام فکریچ‏ ایرانى،بن‏مایه‏اى مقدّس و اهورایى است،تجاوز مى‏کند و سزاى این تجاوز مرگ است.

 بهرام نه تنها حریم مقدّسات ملّى ایران را مى‏شکند؛بلکه در آیین مربوط به نظام پهلوانى نیز دست به هنجارگریزى‏ مى‏زند.به موجب اندیشهء کهن ایرانى که بازتابى گسترده در شاهنامه یافته است،پهلوان،نقش و کارکردى معیّن دارد.«او مفصل دوگانگى ذهنى ایرانیان در موضوع کشوردارى و نظم اجتماعى است.از این‏رو همان گونه که مى‏اندیشد،در این‏ نظم اجتماعى مجاز است»(مختارى،8631:532)پهلوان هرچقدر هم نیرومند و یل باشد،حرف اول و آخر از آن‏ پادشاه است و بر اساس همین اندیشه است که پهلوانانى چون رستم و زال با وجود چنان قدرت و توانى،هرگز اندیشهء شاهى در سر نمى‏پرورانند و تا آخرین لحظه وفادار و خدمتگزار تاج و تخت شاهان ایران زمین باقى مى‏مانند.پس بهرام‏ از دو روى محکوم به مرگ است:یکى از آن روى که سوداى تاج و تخت شاهى ایران در سر دارد؛تاج و تختى که‏ لازمهء دست یافتن به آن،داشتن فرّه‏اى ایزدى است که به صورت توراث در خاندان شاهى وجود دارد و کسى که از این‏
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 132)


خاندان نیست،نمى‏تواند آن را به دست آورد.علّت دیگر محکومیت بهرام چوبین به مرگ،آن است که قوانین جهان‏ پهلوانى را نادیده گرفته و پاى از گلیم خود بیرون نهاده است.

نتیجه‏گیرى

 بهرام چوبین یکى از پهلوانان خجسته و محبوب قوم ایران است که جنگاوریها و دلاوریهایش در دورهء حکومت هرمزد شاه ساسانى،دست اهریمن ساوه نام را از مرز و بوم ایران کوتاه مى‏کند؛اما با وجود خدمتى که در براندازى دشمنان‏ مى‏کند،در پى یک نافرمانى،مورد غضب هرمزدشاه واقع مى‏شود و در ادامه به جاى آن‏که به پوزش‏طلبى نزد شاه برود، پاى از مرام و مسلک پهلوانى فراتر مى‏نهد و به سوداى شاهى به هرمزد شاه حمله مى کند و چندى نیز بر سریر پادشاهى‏ ایران تکیه مى‏زند و با این کار دو هنجار مقدّس شاه توهین مى‏کند و از سوى دیگر مرام و مسلک پهلوانى را و همچنین فرمانبردارى از شاه‏ را که اصل اساسى جهان پهلوانى است،زیر پاى مى‏نهد.با وجود این هنجارشکنى به نظر مى‏رسد،وجههء محبوب و خدمتگزار بهرام،برجسته‏تر از آن است که در اندیشهء قدرشناس ایرانى،چهره‏اى منفور از او ترسیم شود و خدماتش از یاد برود؛پس ذهنیت خلاق و اساطیرى ایرانى،پاى نیروهاى اهریمنى و جادویى را به میان مى‏آورد و نقشى رؤیاگونه‏ و از نوع داستانهاى پریان در تاروپود تاریخ مى‏نگارد.

 بخش افسانه‏اى داستان بهرام چوبین،نمودى دیگر از جدال دیرین خیر و شرّ است.بهرام تن به خواسته نیروهاى‏ مخرّب و اهریمنى درون خویش مى‏دهد و راهنمایى خردمندانهء آنیماى فرزانه گردیه نام درون خویش را نمى‏شنود.او به تحریک آنیماى اهریمنى و جادویى ناخودآگاهى خویش،مست جادوى غرور و جاه‏طلبى مى‏شود و بى‏توجه به‏ راهنمایى خردمندانه گردیه(آنیماى فرزانه)به نبرد با هرمزد شاه مى‏رود و تاج و تختش را غصب مى‏کند؛تا بدین سبب‏ پیروزى از آن نیروى شر باشد؛اما از آنجا که به موجب جهان‏بینى اهورایى ایرانى،پایان هرشب سیاهى،سپیدى است، در نهایت بهرام با وجود تمامى خدماتش،به پادافراه خیانت و هنجارشکنى‏اى که مرتکب شده است،به دست‏ خسرو پرویز کشته مى‏شود؛تا بار دیگر نیروى خیر بر اهریمن شرّ پیروز شود و برترى از آن اهورامزدا باشد.

پى‏نوشت‏ها


--------------

(1)-ناخودآگاه جمعى:به عقیدهء یونگ،ناخودآگاه جمعى،مخزنى از مواد ناخودآگاهى است که هرگز به خودآگاهى نرسیده‏اند؛اما تصاویر ذهنى کهنى هستند که در میان تمام انسانها مشترکند.او ناخودآگاه جمعى را نمایانگر بنیان شخصى و غیرشخصى روان و بسط خودآگاهى و ناخودآگاهى شخصى مى‏دانست و از این روى معتقد بود که مواجههء خودآگاهى افراد با دنیاى بیرون و نیز برخورد ناخودآگاهى آنها با گذشته متأثّر از نیاکانشان است و اجداد بدوى تأثیرى برجسته و قابل توجه بر عمیقترین سطح روان‏ انسان بر جاى گذاشته‏اند.یونگ،تکرار مداوم تصاویر ذهنى کهن و جهانى نوع انسان را شاهدى بر این مدّعا مى‏دانست(پالمر، 5831:941).وى در واقع ضمیر ناخودآگاه جمعى را میراث نیاکان ما دربارهء شیوه‏هاى بالقوه بازنمانیى پدیده‏هاى جهان هستى‏ مى‏دانست و آن را«ذهنیت بدوى»مى‏نامید(بیلسکر،4831:46).

 (2)-ماندالا:ماندالا که خاستگاه آن سرزمینهاى خاور دور است،نمودار نگاشت نمادین ساختار جهان است و به صور مختلف در ترسیمات خطى و در نقاشى و پیکرتراشى و رقص ظاهر مى‏شود.واژه سنسکریت ماندالا به معنى دایره-مرکز است.اما در واقع‏
پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » [Number] 9 ([Page] 133)


این ساختار پیچیده دوایر هم مرکز که همه دقیقا ناظر به کانونى مرکزى‏اند،غالبا در یک یا چندمربع محاط است.این نگاره، بازتاب یا بازنمایى تصویر جهان معنوى به شکلى محسوس و ملموس است و محملى براى تمرکز حواس و تأمّل و نمودار آفاق‏ وانفس و راهى آئینى است که سالک باید آن را بپیماید(به نقل از دوبوکور،6731:701-601)

منابع

 1-آموزگار،ژاله و احمد تفضّلى.(2831).شناخت اساطیر ایران،تهران:چشمه،چاپ هشتم.

 2-باستید،روژ.(0731).دانش اساطیر،ترجمه جلال ستارى،تهران:توس.

 3-بلعمى.(8731).تاریخ نامه بلعمى،ج 2،تحقیق محمد روشن،تهران:سروش.

 4-بلیسکر،ریچارد.(4831).یونگ،ترجمه حسین پاینده،تهران:طرح نو.

 5-بهار،مهرداد.(3731).جستارى چند در فرهنگ ایران،تهران:فکر روز.

 6-پالمر،مایکل.(5831).فروید،یونگ و دین،ترجمه محمد دهگانپور و غلامرضا محمدى،تهران:رشد.

 7-جیحونى،مصطفى.(0831).«بهرام چوبینه»،فرهنگ اصفهان،ویژه همایش شاهنامه پژوهى،ص 32-12.

 8-خالقى مطلق،جلال.(6831).سخنهاى دیرینه،تهران:افکار.

 9-دوبوکور،مونیک(6731).رمزهاى زنده جان،ترجمه جلال ستارى،تهران:مرکز،چاپ دوم.

 01-رضى،هاشم.(2831).آیینهاى مغان،تهران:سخن.

 11-سرکاراتى،بهمن.(5831).سایه‏هاى شکار شده،تهران:طهورى،چاپ دوم.

 21-شوالیه،ژان و آلن گربران.(5831-2831).فرهنگ نمادها،ج 4-1،ترجمه سودابه فضایلى،تهران:جیحون.

 31-عناصرى،جابر.(4631).«تراژدى دو سردار نگون بخت»،چیستا،شماره 32،ص 591-981.

 41-فردوسى،ابو القاسم.(9731).شاهنامه،به کوشش سعید حمیدیان،تهران:قطره،چاپ پنجم.

 51-کرتیس،وستا.(3831).اسطوره‏هاى ایرانى،ترجمه عباس مخبر،تهران:مرکز،چاپ چهارم.

 61-مختارى،محمد.(8631).حماسه در رمز و راز ملى،تهران:قطره.

 71-نظامى،الیاس بن یوسف.(5831).خسرو و شیرین،به کوشش سعید حمیدیان،تهران:قطره،چاپ هفتم.

 81------.(0831).هفت پیکر،بر اساس چاپ مسکو،تهران:ققنوس.

 91-واحد دوست،مهوش.(9731).نهادینه‏هاى اساطیرى در شاهنامه،تهران:سروش.

 02-یاورى،حورا.(6831).روان‏کاوى و ادبیات،تهران:سخن.

 12-یونگ،کارل گوستاو.(3831).انسان و سمبل‏هایش،ترجمه محمود سلطانیه،تهران:جامى.

 22------.(6831).چهار صورت مثالى،ترجمه پروین فرامرزى،مشهد:آستان قدس رضوى.

 پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه اصفهان) » بهار 1390 - شماره 9نویسنده : جعفری،طیبه
نویسنده : چوقادی،زینب


Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>