Quantcast
Channel: forex
Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

تحلیل اسطوره قهرمان در داستان ضحاک و فریدون بر اساس نظریه یونگ

$
0
0

تحلیلاسطوره قهرماندر داستان ضحاک و فریدونبر اساس نظریه یونگ

چکیده :

داستان ضحاک و فریدون یکى از مشهورترین اسطوره‏هاى ایرانى است که فردوسى در شاهنامه به نقل آن پرداخته است.در مقاله حاضر کوشش شده این اسطوره و قهرمانى آن بر حسب چهار چوبهاى نقد اسطوره‏اى مبتنى بر عقاید یونگ و پیروانش تحلیل گردد.

در نظر یونگ محتواى ناخود آگاه جمعى یا همان کهن الگوها به شکل افسانه و اسطوره پدیدار مى‏گردند.این کهن الگوها خود ناشناخته و ناپیدایند اما به شکل رویا، افسانه و اسطوره تجلى مى‏کنند.

در مقاله حاضر ضحاک و فریدون به عنوان تجلى‏هاى مختلف یک روان واحد و مراحل رشد آن به سمت فرآیند فردیت و کمال شخصیت تأویل شده‏اند.نتیجه کار نشان مى‏دهد که با استفاده از این شیوه مى‏توان درک بهترین از اسطوره‏هاى ایرانى داشت و برخى جنبه‏هاى تاریک آن را روشنتر ساخت.
کلمات کلیدی :

1.یونگ 2.نقد اسطوره‏اى 3.اسطوره 4.اسطوره قهرمان 5.شاهنامه 6.ضحاک 7.فریدون

.مقدمه

در فرهنگ اقوام و ملل گوناگون اسطوره‏ها و افسانه‏هاى بى‏شمارى وجود دارند که در نخستین نگاه بسیار متفاوت به نظر مى‏رسد اما پس از اندکى آشنایى به تدریج شباهتهاى اساسى آنها با یکدیگر آشنا مى‏گردد.بدیهى است که وجود این شباهت‏ها را نمى‏توان صرفا بر اساس ارتباط فرهنگ‏هاى مختلف با یکدیگر توجه کرد، زیرا در بسیارى موارد هیچ گونه مراوده و ارتباط مستقیم یا غیر مستقیم بین آنها متصور نیست.

روان‏شناس مشهور سویسى کارل گوستاو یونگ 1 (1961-1875)سرچشمه تکرار این ضمامین اساطیرى مشترک را که بنحوى بارز به رویاها و خیال‏پردازى‏ها مردمان و آثار هنرى نیز شباهت دارند، برآمده از ویژگى‏هاى یکسان و مشترک روانى انسان‏ها مى‏داند.وى با ارایه مفاهیم بنیادینى چونناخودآگاه جمعى 2 ، کهن الگو 3 وفرایند فردیت 4 فرضیه‏اى را پایه‏گذارى کرد که تأثیر بسیارى در دانش اسطوره‏شناسى و نقد ادبى به جا گذاشته است.

*استاد یار بخش فارسى

علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 54)


2.نگاهى به مفاهیم اساسى در اندیشه یونگ 1.2.ناخودآگاه جمعى

از نظر یونگناخودآگاه جمعىکه در عمیق‏ترین سطح روان جاى دارد، براى فرد ناشناخته است زیرانه فرد خود آن را کسب مى‏کند و نه حاصل تجربه شخصى است، بلکه فطرى و همگانى است و بر خلاف روان فردى برخوردار از محتویات و یا رفتارهایى است که کم و بیش در همه جا و همه کس یکسان است...از این‏ور زمینه مشترکى را تشکیل مى‏دهد که داراى ماهیتى فوق فردى است و در هر یک از ما وجود دارد(یونگ، 14:1368).

در یک نگاه تمثیلى اگر خودآگاه افراد را در سطح بیرون از آب جزایر فرض کنیم، ناخود آگاه فردى قسمت‏هاى زیر آب جزایر و ناخودآگاه جمعى کف اقیانوس است که در نهایت همه جزایر بر آن استوارند(شولتز و همکاران، 302: 1370).
2.2.کهن الگوها

ادارک مفهوم واقعىآرکى تایپکه در فارسى بهصورت ازلى، صورت نوعى، کهن الگویا مانند آن ترجمه شده، چندان آسان نیست و در برخى نوشته‏ها، سطحى‏تر از آنچه مققصود یونگ بوده به کار برده شده است.از نظر یونگ کهن الگوهامحتوایات ناخود آگاه جمعى‏اند که بالقوه در روان آدمى موجودند و به سبب انگیزه‏هاى درونى یا بیرونى در خود آگاهى پدیدار مى‏گردند یا به عبارت دقیق خود را به خود آگاهى مى‏شناسانند.به طور کلى کهن الگوها عبارتند از همه مظاهر و تجلیات نمونه‏وار و عام روان آدمى 5 (جونز و همکاران، 339:1369).

براى درک بهتر مفهوم کهن الگوها که غزایز در قالب آنها جلوه‏گر مى‏شود شاید بهتر باشدبه رفتار غریزى حیوانات از قبیل ساختن لانه و مهاجرت پرندگان توجه کنیم که کسانى آن را نوعى کهن الگوى حیوانى دانسته‏اند. جوزف کمپل 6 کوشیده با توصیف یکى از این رفتارها، مفهوم کهن الگو را روشن‏تر کند.وى مى‏نویسد:جوجه‏هاى تازه از تخم درآمده که هنوز تکه‏هاى پوست تخم مرغ به دمشان چسبیده است، وقتى که شاهینى را بر فراز سر خود مى‏بینند، بى‏درنگ دنبال جایى مى‏گردند تا پنهان شوند اما به پرواز دیگر پرندگان اعتنایى نمى‏کنند.از این گذشته شاهین چوبینى که توسط سیمى بر فراز آشیانه آنها به پرواز درمى‏آید، آنان را به فرار وامى‏دارد، ولى همین شاهین اگر به عقب کشیده شود، هیچگونه واکنشى در آنان برنمى‏انگیزد.کمپل مى‏پرسد:چگونه تصویرى که هیچ جایى در زندگى واقعى پرندگان نمى‏توان براى آن تصور کرد، تأثیرى چنین ناگهانى بر آنان مى‏نهد؟(گورین و همکاران، 171: 1370).

اکنون که به تصورى از کهن الگوها نزدیک شده‏ایم، تذکر یک نکته ظریف ضرورت دارد:باید توجه داشت که از نظر یونگ کهن الگو محتواى معین و مشخصى ندارد اما قالبش کم و بیش از پیش تعیین شده است.در واقع کهن الگو فقط قوه سازندگى یا امکانات بالقوه سازنده روان است-و فقط وقتى محتوا و مفهوم مشخص مى‏یابد که به مرتبه خود آگاهى برسد، یعنى از عوامل و عناصر و تجارب خود آگاه پر شود.کهن الگو فى ذاته همچون پیمانه‏اى خالى است از این‏رو فقط قالب و صورت از پیش آماده اندیشه و مفهوم است کهن الگوها مى‏توانند از طریق فرافکنى در قالب صور مشخص جلوه‏گر شوند زیرا خود آگاهى همیشه کهن الگو را بصورتنماددرک مى‏کند یعنى کهن الگو در جامه تصاویر جمعى که میان همه اقوام مشترک است و در اعماق خروشان هر روان در جوشش است، آشکار مى‏گردد(جونز و همکاران، 450، 443:1366).

یونگ کهن الگوهاى بسیارى را توصیف کرده که برخى از آنها اهمیت بیشترى دارند و در اساطیر یا رویاها بیشتر رخ مى‏نمایند.از میان آنها کهن الگوىقهرمانوخوداهمیت اساسى دارند.هر کدام از کهن الگوها مى‏توانند به اشکال متنوع در نمادهاى کم و بیش مشابه اما متنوع تجلى کنند.مثلا کهن الگوى قهرمان ممکن است در داستان‏هایى با جزییات متفاوت ظاهر شود.کرنى 7 -که به همراه یونگ مجموعه مقالاتى پیرامون دانش اسطوره‏شناسى نوشته است -براى طبقه‏بندى داستانهاى مختلفى که در قالب یک کهن الگو پدید آمده، اصطلاح جدید megolohtyM یا اسطورگان 8 را ابداع کرد.در نظر کرنىاسطورگان دسته‏اى از اساطیرند که یک قالب معین را در سیر داستان و نتیجه آن دنبال مى‏کنند(یونگ و کرنى، 4:1940).

علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 55)


مثلا داستانهاى مربوط بهقهرمانکه در اساطیر ملل به وفور دیده مى‏شوند، در مجموع یک اسطورگان را تشکیل مى‏دهند.این اسطورگان معمولا با تولد رازآمیز قهرمانى که پدر و مادر واقعى او شاهان یا خدایانند آغاز مى شود.سپس قهرمانى در طى مراحل مختلف زندگانى خود به کارهاى خاصى براى رسیدن به هدفى خاص دست مى‏زند. اسطورگان قهرمان در یک بررسى دقیق‏تر مى‏تواند شامل مراحل زیر باشد:

الف:کاوش:قهرمان(منجى و فدایى)سفرى طولانى را آغاز مى‏کند که طى آن باید وظایف سنگینى همچون جنگ با غول‏ها، حل معماهاى بى‏پاسخ، ازدواج با یک شاهزاده و مانند آن را به انجام برساند.

ب:نوآموزى:قهرمان براى گذر از مرحله بى‏خبرى و خامى و براى رسیدن به بلوغ فکرى و اجتماعى، باید یک سلسله وظایف و مقدرات شکنجه‏آور را از سر بگذراند.این مرحله خود غالبا از سه بخش رهسپارى، دگرگونى و رجعت تشکیل مى‏شود.

ج:فداکارى و ایثار:قهرمان(که نمینده رفاه قبلیه یا مملکت است)باید جان خود را بدهد و به کفاره گناهان مردم تا دم مرگ رنج بکشد تا مملکت را به بارورى و زایندگى برساند(گورین و همکاران، 179:1370).
3.2.فرایند فردیت(-تفرّد)

هر چند یونگ با غور در ادبیات، اساطیر، مذهب و فرهنگ ملل بر غنا و جذابیت نوشته‏هاى خود افزوده اما نباید فراموش کرد که هدف روان‏شناسى وى بررسى روان انسانى و بویژه تحقیق در فرایندى است که منجر به تحقق خویشتن در فرد انسانى مى‏گردد.در واقع یونگخودرا مهمترین الگوى تمام نظام شخصیتى‏اش مى‏دانست.خود که از همه جنبه‏هاى هشیار و ناهشیار تشکیل شده است، بعنوان نماینده کل شخصیت، براى تمامى ساختمان شخصیت وحدت و ثبات فراهم مى‏کند و مى‏کوشد تا آن را به یکپارچگى کامل برساند.وى این امر را در مفهومفرایند فردیت (یاتفردیافردیت‏یابى)که هدف اساسى روان‏شناسى اوست، مطرح مى‏کند.

فرایند فردیتاساسا فرایندى شناختى است.یعنى اگر فرد بخواهد شخصیتى کاملا متعادل یابد، باید روند خاصى را پى گیرد(گورینن ویلفرد و دیگران، 195:1370).این روند خاص باید بگونه‏اى باش که استقلالخوددر میانه دو قلمرو ناخود آگاه جمعى و آگاهى جمعى تأمین گردد.اگر من مجذوب خود آگاهى جمعى شود، آدمى به یک شماره بى‏نام و نشان اجتماع بدل خواهد شد.و در صورتى که ناخودآگاهى جمعى او را جذب کند، انسانى فردگراى، شگرف، بیگانه با جهان، بیراه یا گمراه بار مى‏آید.[از این‏رو]من آدمى براى نگهدارى تمامیت و جامعیت و استقلال روان، باید با خود آگاهى جمعى و ناخود آگاه جمعى در ارتباط باشد و با هر کدام مناسبات استوار برقرار سازد(جونز و دیگران، 465:1366).

تحلیل ما از اسطوره ضحاک و فریدون سعى دارد همین فرایند و کشمکش‏هایى را که بر سر راه آن قرار مى‏گیرد، نشان دهد.
3.نگاهى به انعکاس مراحل رشد فرد و جامعه در اساطیر

در مکتب یونگ همگى اسطوره‏ها و افسانه‏ها و رویاهاى اساسى به یکدیگر شباهت دارند و همه از کهن الگوهاى ناخود آگاه جمعى سرچشمه مى‏گیرند.بنابراین اسطوره محدود به زمان و مکان نمى‏شود.بدین ترتیب همان اسطوره‏هایى که در کهن‏ترین اعصار یا در میان بدون‏ترین اقوام دیده مى‏شود در زندگى پیشرفته‏ترین کشورهاى جهان نیز مى‏تواند پدید آید.مثلا یونگ ظهور پدیده نازیسم در آلمان را در همین چهار چوب بررسى مى‏کند و اعتقاد دارد هیتلر تسلیم فشار نیروهاى کهن الگو شده بود؛همان نیرویى که بسیارى از مردم آلمان را هم تحت تأثیر قرار داده بود.

پس تجلى کهن الگوها بشکل اساطیر و افسانه‏هاى کهنه و نو هم از جنبه فردى و هم از جنبه اجتماعى مى‏تواند مورد بررسى قرار گیرد.بر همین اساس روان‏شناسانى که تحت تأثیر یونگ بوده‏اند و برخى روان‏شناسان دیگر علاقه‏مند به اسطوره، کوشیده‏اند با تکیه بر یکى از این جنبه‏ها، یا در نظر گرفتن هر دوى آنها به کار تحقیق در اساطیر بپردازند.این اندیشمندان را مى‏توان به سه گروه زیر تقسیم کرد و به اختصار عقایدشان را بازگو نمود.

علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 56)


1.3.اسطوره به مثابه انعکاسى از مراحل رشد فردى

آنتونى استور در کتاب خود به نما«کمال شخصیت»سیر رشد فردى را چنین شرح مى‏دهد:من نیز چون بسیارى دیگر از پژوهندگان مى‏اندیشم که کودک در آغاز زندگى خود موجودیتى واحد، تجزیه نشده، هماهنگ و به یک معنى کامل دارد.فرض بر این است که کودک در حالت طبیعى در این مرحله هیچ مشکلى‏[از نظر روانى‏]ندارد و تنها د طول رشد او به سوى بلوغ است که مشکلات ظاهر مى‏شود(استور، 32:1966).

به عقیده استور، انسان با طى این مراحل مشکل‏ساز به استقلال فردى مى‏رسد و خود را به تمامى باز مى‏یابد. بنابراین از نظر او زندگى فرد انسانى خطى است بین دو نقطه کودکى و کمال و تنها در گذر از فاصله بین این دو نقطه است که مشکل و درگیرى و تناقض پدیده مى‏آید.در حقیقت بین اوج ناآگاهى کودکانه تا کمال آگاهى و بلوغ شخصیت، راهى دشوار وجود دارد.

هاردینگ نویسنده کتابمن و غیر منعمدتا به روانشناسى فردى در اسطوره‏ها پرداخته است و سعى دارد رشد روانى فردى را بر اساس کهن الگوهاى مادر، قهرمان، گروه، شاه انیموس، انیما، اشیاء و موقعیتها تحلیل کند، وى درباره نقش کهن الگوها در سیر رشد فردى مى‏گوید:طى رشدفرد از مرحله کودکى تا سالمندى کهن، الگوهاى ناخود آگاه وارد عمل مى‏شوند و هر کهن الگو در مرحله‏اى از عمر بصورت کهن الگوى مسلط فعالیت مى‏کند(هاردینگ، 136: 1965).به عیده او هر کودک باید رشد کند و بالغ شود و به نوبه خود نقش اولیاى نسل آینده را به عهده گیرد.اما این سیر ساده نیست.قبل از هر چیز کودک باید خود را از وابستگى به پدر و مادر آزاد کند.از این جاست که کهن الگوى قهرمان آغاز مى‏شود و سیر رشد کودک در راه استقلال و تمامیت فردى را نشان مى‏دهد.در این سیر قهرمان ممکن است یکى از دو راه موجود را در پیش بگیرد.اگر اراده استقلال در او ضعیف باشد و نخواهد از والدین جدا شود تبدیل به قهرمان معصوم فدا کار یا قربانى مى‏شود.اما اگر اراده استقلال از والدین در او قوى باشد، سرکشى، مبارزه و شجاعت خصلت اصلى قهرمان مى‏شود، قهرمانى که هر چند از نژاد و تخمه شاهان است به دست دهقانان و یا چوپانها یا حتى حیوانات پرورده مى‏شود.قهرمان پس از تولد، وارد یک دسته مبارزه با قدرتهاى مخرب مى‏شود.در واقع همه این مبارزه‏ها قبل از هر چیز مبارزه با میل درونى خود قهرمان است که همان میل بازگشت به بهشت کودکى در کنار مادر مى‏باشد.
2.3.اسطوره به مثابه انعکاسى از مراحل رشد جامعه

از نویسندگانى که بر روانشناسى اجتماعى تکیه بیشترى دارند اریک فروم را مى‏توان نام برد که همین سیر میان یکى بودن با طبیعت تا رسیدن به آگاهى در مقابل طبیعت را نه در فرد بلکه در اجتماعات بشرى نیز جارى مى‏داند: آغاز تاریخ اجتماعى بشر چنین بود که وى از حالت یکى بودن با جهان طبیعت بیرون آمد و از خویشتن بعنوان موجودى مجزا از محیط طبیعى و دیگر مردمان آگاه شد.این آگاهى تا مدتى دراز فروغى نداشت، فرد[...]هر چند تا حدى از خود بعنوان موجودى جداگانه آگاه بود و در عین حال احساس مى‏کرد که جزیى از دنیاى اطراف است(فروم، 44:1370).

بنابراین هم فرد و هم جامعه انسانى در ابتدا همچون دیگر جانداران با آسودگى در بهشت طبیعت همچون جزیى ناخود آگاه از آن زندگى مى‏کند و اعمال او همگى مبتنى بر غرایز طبیعى اوست لیکن از آنجا که انسان بر خلاف دیگر جانداران کمتر اسیر غرایز است و از طرفى غرایز انسان نرمش و انعطاف بیشترى دارد، به ناگزیر به سوى آزادى سوق داده مى‏شود و در زندگى او مشکلاتى پیش مى‏آید که تنها به اتکاى پویش غرایز خود نمى‏تواند آنها را حل کند بلکه براى بر طرف کردن آنها به اجبار باید دست به انتخاب و ابتکار بزند و با سختیها درگیر شود.درگیرى و چالش با همین سختیهاست که انسان را مى‏سازد و در نهایت او را به آزادى مى‏رساند.اسطوره‏ها داستان این فرآیند هستند و سیر تحول و رشد روانى فرد و جامعه را به شکلى سمبولیک بیان مى‏کنند.
3.3.اسطوره به مثابه انعکاس مراحل رشد فرد و جامعه

از میان نویسندگانى که معتقدند در اسطوره‏هاى قهرمانى هم دوره‏هاى رشد فردى و هم نمود هویت اجتماعى را مى‏توان دید، مى‏شود از جوزف ال هندرسون نام برد.وى مى‏نویسد:به عقیده من این اگلو[قهرمان‏]هم براى فرد که
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 57)


مى‏کوشد شخصیت خود را کشف و محرز سازد، داراى معنى است و هم براى جامعه‏اى که به همان اندازه محتاج تثبیت و هویت خویش است(یونگ و دیگران، 168:1359).

او بر اساس داستانهایى از یک قبیله سرخپوست آمریکاى شمالى چهار مرحله مشخص رشد قهرمان را نشان مى‏دهد که مى‏توان سیر مشخص تکامل مفهوم قهرمان را از ابتدایى‏ترین تا کاملترین صورت آن مشاهده کرد.هر چند شخصیتهاى سمبولیک این افسانه‏ها، نامهاى مختلفى دارند ولى نقشهایشان یکى است.این چهار مرحله به ترتیب عبارتند از:
الف:دوره حیله‏گر

هندرسن معتقد است:«این دوره با اولین و کم رشدترین دوره زندگى تطبیق مى‏کند.حلیه‏گر شخصیتى است که مشتهیات جسمانى بر رفتار او غلبه دارد و از لحاظ فکرى مانند یک کودک است و چون بجز ارضاى احتیاجات اولیه‏اش، فاقد هر گونه مقصودى است، ظالم بدبین و بى‏احساس است»(یونگ و دیگران، 170:1359).
ج:دوره شاخ قرمز

قهرمان این مرحله شخصیت مبهمى است که حایز خصایل قهرمان کهن الگویى است.او جوانترین برادران است و برترى خود بر دیگر برادران را با دادن امتحانهایى از قبیل فاتح شدن دریک مسابقه و احراز شایستگى در نبرد واجد مى‏شود.قدرت فوق انسانى او با قابلیتش در مغلوب کردن غولها-با تزویر یا با نیرو-نمایان مى‏شود.او همنشین پر قدرتى، بشکل مرغ تندر دارد که قدرتش تمام ضعفهاى قهرمان با جبران مى‏کند.با این دوره ما به جهان انسان مى‏رسیم هر چند که در این جهان، کمک نیروهاى فوق انسانى یا خدایان قیم براى تضمین پیروزى انسان بر نیروهاى شر لازم است(همان، 171).
د:دوره توأمان

در پایان داستانهاى مرحله سوم خدا-قهرمان از عرصه خارج مى‏شود و شاخ قرمز و پسرانش را روى زمین مى‏گذارد.خطرى که متوجه سعادت و امنیت انسان است، اکنون از خود انسان ناشى مى‏شود.توأمان در رحم مادر یکى بوده‏اند ولى هنگام تولد به اجبار از یکدیگر جدا شده‏اند.در این دو کودک ما دو طرف انسان را مى‏بینیم که یکى از آنها ملایم، بردبار و بى‏ابتکار است و دیگرى پویا، بى‏قرار و سرکش است.تا مدتى دراز این دو قهرمان شکست ناپذیرند و همه چیز را منکوب مى‏کنند اما سرانجام دست به کارهاى شرارت بارى مى‏زنند و از سوى خدایان به مجازات مرگ مى‏رسند.بدین گونه دو طرف متعارض طبیعت انسان دوباره به حال توازن درمى‏آیند(همان، 173).
4.شیوه تحلیل

به نظر مى‏رسد که با توجه به مفاهیمى که قبلا شرح آنها آورده شد، مى‏توان روشى را طرح‏ریزى کرد و از آن براى بررسى، شناخت و مقایسه اساطیر استفاده نمود.این روش بر پایه مبانى نیز استوار خواهد بود:

الف:باید پذیرفت که بر اساس توضیحاتى که یونگ از ناخود آگاه جمعى و کهن الگوها داده، ویژگیهاى عامى در ذهن همه آدمیان وجود دارد که شکلهاى خاصى از الگوهاى اساطیرى را در همه فرهنگها ایجاد مى‏کند.

ب:هر دسته از این اساطر یکسان و همانند را در قالب اسطورگان به همان ترتیب که کرنى تعریف کرده مى‏توان در یک الگوى اساسى دسته‏بندى کرد.

ج:همچون هندرسون مى‏توان این نمودهاى ناخودآگاهى را با مراحل رشد روانى فرد و اجتماع انسانى مطابق دانست. آنگاه همچون او هر اسطورگان را به مراحل مختلف تقسیم کرد.در این مورد چون اسطورگان قهرمان(ضحاک/فریدون)
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 58)


مورد نظر است مى‏توان تقسیم چهار مرحله‏اى هندرسن یعنى مراحل چهارگانه حیله‏گر، خرگوش، شاخر قرمز، توأان را پذیرفت و سعى کرد ویژگى‏هاى هر کدام از این مراحل را تعیین نمود.

بدیهى است که به کارگیرى این روش باید با انعطاف و نرمش تحلیلگر همراه باشد، زیرا اساطیر همچون رویاها از ساختارى بسیار پیچیده و بغرنج برخوردارند و از سوى دیگر با منطق جهان عینى نمى‏توان به شناخت آنها پرداخت و ضرورى است که این ویژگى اساسى اسطوره و رویا را در هر لحظه در نظر داشته باشیم.چه اسطوره و رویا هر دو قلمرو نمادهایند.هم اسطوره هم رویا به زبانى پیچیده و چند سویه و راز آلود که زبان نمادهاست با ما سخن مى‏گویند و نهفته‏هایشان را بر ما آشکار مى‏سازند(کزازى، 162:1372).
5.تحلیل داستان ضحاک و فریدون

یکى از اولین داستانهاى اساطیرى شاهنامه داستان ضحاک 9 و فریدون است.در این بخش بعنوان نمونه این اسطوره طبق شیوه گفته شده تحلیل خواهد شد.به نظر مى‏رسد این طرح چهار چوب مناسبى براى تحلیل بسیارى از داستانهاى شاهنامه باشد که صرف وقت و دقت بیشتر مى‏توان به دیدگاهى تازه در مورد اسطوره‏هاى شاهنامه رسید. خاصه آنکه فردوسى خود در آغاز شاهنامه این چنین تأویلها و رمزگشایى‏ها را توصیه کرده است:

تو این را دروغ و فسانه مدان

به یک سان روش در زمانه مدان

ازو هر چه اندر خورد با خرد

دگر بر ره رمز معنى برد

(فردوسى، ج:1، 9:1363)

چشمگیرترین نکته‏اى که در نخستین بررسى از این اسطوره مشاهده مى‏شود، آن است که خصائل ضحاک با ویژگیهاى قهرمان دوره اول تطبیقى عجیب دارد.چنانکه گفتیم در دوره اول مشتهیات جسمانى بر رفتار قهرمان غلبه دارد و قهرمان از لحاظ فکرى مانند یک کودک بوده و به جز ارضاى احتیاجات اولیه‏اش، مقصود دیگرى ندارد و ظالم، بدبین و بى‏احساس است.همه این خصوصیات در ضحاک دیده مى‏شود، مهترین نشانه این خصوصیات آن است که ابلیس(سایه درونى)بصورت(خوالیگر)(آشپز)یعنى نمود خواهشهاى نفسانى او درآمده و ضحاک را مى‏فریبد:

بدو گفت اگر شاه را در خورم

یکى نامور پاک خوالیگرم

چو بشنید ضحاک بنواختش

زبهر خورش جایگه ساختش

کلید خورش خانه پادشا

بدو داد دستور فرمانروا

(همان، 31)

این داستان از لحاظ اجتماعى نیز اهمیت بسزایى دارد، زیرا همانطور که گفتیم در اسطوره‏ها سیر تاریخى رشد اجتماعات بشرى را هم مى‏توان دید.در این اسطوره مرحله خاصى از تکامل اجتماعى نیز به تصویر کشیده شده است.در شاهنامه آمده:

فراوان نبود آن زمان پرورش

که کمتر بد از کشتنیها خورش

جز از رستنیها نخوردند چیز

زهر چه از زمین سر برآورد نیز

پس اهرمن بد کنش راى کرد

بدل کشتن جانور جاى کرد

زهر گونه از مرغ و از چارپاى

خورش کرد و یک یک بیاورد جاى

(همان)

در واقع این اسطوره بیانگر دوره خاصى است که انسانها از گیاهخوارى دست کشیده و به گوشتخوارى مى‏پردازند اما از سوى دیگر بیانگر دوره‏اى از رشد کودک است که بعد از شیرخوارگى قرار دارد و کودک براى اولین بار لب به غذاهاى دیگر مى‏زند و دوره خاصى در زندگى او آغاز مى‏گردد:

شه تازیان چون بخوان دست برد

سر کم خرد مهر او را سپرد

(همان، 32)

ابلیس که نزد ضحاک بسیار عزیز شده، تقاضا مى‏کند که بر دوش او بوسه بزند.از جاى این بوسه‏ها دو ما بر شانه ضحاک مى‏رویند، در واقع غریزه‏هاى دیگر ضحاک سر بر مى‏آورند و با قرار گرفتن بر دوش او حکومت خود بر روح او را آغاز مى‏کنند.پس از این واقعه ضحاک به ایران حمله مى‏کند و دو دختر جمشید-شهرنواز و ارنواز را به ایوان خود مى‏آورد و در واقع این حادثه نیز نمایانگر دوره دیگرى از رشد انسانى است که در آن غرایز جنسى بیدار
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 59)


مى‏گردند.در شاهنامه این دوران را که ضحاک با کمک ابلیس، پدرش را کشته و به حکومت رسیده چنین توصیف مى‏کند:

چو ضحاک بر تخت شد شهریار

برو سالیان انجمن شد هزار

سراسر زمانه بدو گشت باز

برآمد برین روزگارى دراز

نهان گشت آیین فرزانگان

پراکنده شد کام دیوانگان

هنر خوار شد جادویى ارجمند

نهان راستى آشکارا گزند

شده بر بدى دست دیوان دراز

زنیکى نبودى سخن جز به راز

دو پاکیزه از خانه جمشید

برون آوردند لرزان چو بید

که جمشید را هر دو دختر بدند

سر بانوان را چو اختر بودند

به ایوان ضحاک بر دندشان

بر آن اژدهافش سپردندشان

(فردوسى، 35:1363)

پس از برخوردار قهرمان این دوره از مواهب جنسى، قهرمان دوم اسطوره یا همان همزاد توأمان یعنى فریدون در داستان پدید مى‏آید و جالب این جاست که پدید آمدن قهرمان دوم قبل از همه در ناخود آگاه ضحاک صورت مى‏بندد و در رویایى بر او ظاهر مى‏شود:

در ایوان شاخى شبى دیر باز

بخواب اندرون بود با ارنواز

چنان دید کز شاخ شاهنشهان

سه جنگى پدید آمدى ناگهان

دو مهتر یکى کهتر اندر میان

ببالاى سرو و به چهر کیان

کمر بستن و رفتن شاهوار

به چنگ اندرون گرزه گاوسار

دمان پیش ضحاک رفتى به جنگ

زدى بر سرش گرزه گاو رنگ

یکایک همان گرد کهتر به سال

زسر تا به پایش کشیدى دوال

بر آن زه دو دستش ببستى چون سنگ

نهادى به گردن برش پالهنگ

بدین خوارى و زارى و گرم و درد

پراکنده بر تارکش خاک و گرد

همى تاختى تا دماوند کوه

کشان و دمان از پس اندر گروه

(همان، 37)

در واقع در ناخود آگاه قهرمان دوره اول، شخصیت برترى پدید آمده و شروع به سرزنش و آزار غرایز اولیه او کرده است.در رویاى ضحاک ظهور سمبلگاوبه شکل گرز گاو سر هم حایز اهمیت است.هندرسن مى‏نویسد:این کیفیت عمومى حیوان بعنوان سمبل تعالى است این مخلوقات که مجازا از اعماق مادر زمین بیرون مى‏آیند، ساکنان سمبولیک ناخود آگاه جمعى هستند؛آنها با خود یک پیام زیر زمینى به حوزه خود آگاهى مى‏آورند(یونگ و همکاران، 238:1359).

بنابراین سمبل گاو اولین نشانه تعالى و رشد روانى است که در قهرمان دوره اول ظاهر مى‏شود.این گاو همان است که همراه با تولید فریدون در بیشه‏اى متولد مى‏شود:

خجسته فریدون زمادر بزاد

جهان را یکى دیگر آمد نهاد

همان گاوکش نام پر مایه بود

زگاوان ورا برترین پایه بود

زمادر جدا شد چو طاووس نر

بهر موى بر تازه رنگى دگر

(فردوسى، 1363)

فریدون اصرار دارد که سلاح خود(گرز)را دقیقا به شکل این حیوان بسازد:

جهانجوى پرگار بگرفت زود

وزآن گرز پیکر بریشان نمود

نگارى نگارید بر خاک پیش

همیدون بسان سر گاو میش

(همان، 47)

پس از این رویا که نقش مهمى در پیشبرد طرح داستانى اسطوره دارد، ضحاک یک دم از یاد این همزاد پنهان درونى رها نمى‏شود:

مرا در نهانى یکى دشمن است

که بر بخردان این سخن روشن است

(همان، 43)

علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 60)


و همیشه نام او را بر زبان دارد:

چنان بد که ضحاک خود روز و شب

به نام فریدون گشادى دو لب

(فردوسى، 44:1363)

روان ضحاک آبستن همزاد خویش است تا هنگامى که فریدون زاده مى‏شود:

برآمد برین روزگارى دراز

که شد اژدهافش به تنگى فراز

خجسته فریدون زمادر بزاد

جهان را یکى دیگر آمد نهاد

(همان:40)

ضحاک براى گریز از بیم و هراسى که این دشمن درونى در او پدید آورده بزرگان را گرد مى‏آورد و از آنان مى‏خواهد که با نوشتن طومارى بر راستى و درستى اعمال او گواهى دهند:

یکى محضر اکنون بباید نوشت

که جز تخم نیکى سپبهد نکشت

نگوید سخن جز همه راستى

نخواهد به داد اندرون کاستى

(همان، 43)

همگان از سر ترس، اطاعت مى‏کنند و بر آنمحضرگواهى مى‏نویسند.اما در این هنگام ناگهان از اعماق وجود ضحاک خروشى بر مى‏آید و یکى از کهن الگوهاى مهم یعنىپیر خرد 10 در صورت کاوه آهنگر جلوه‏گر مى‏شود.

یونگ در بحث ازچهار صورت مثالىدرباره نقشى پیر خرد مى‏گوید:پیر به منظور برانگیختن خویشتن‏شناسى و تحریک قاى اخلاقى مى‏پرسد چه کسى؟چرا؟کجا؟و حتى اکثر اوقات طلسم جادویى لازم را مى‏دهد یعنى قدرت غیر منتظره و نامتحمل را جهت کسب موفقیت، که یکى از خصوصیات شخصیت یکپارچه، خواه نیک و خواه بد، بطور یکسان است(یونگ، 116:1368).

در شاهنامه نقش پرسشگرانه کاوه بصراحت و با صلابت انجام مى‏گیرد.کاوه با لحنى توفنده به ضحاک مى‏گوید:

شماریت با من بباید گرفت

بدان تا جهان ماند اندر شگفت

مگر کز شمار تو آید پدید

که نوبت زگیتى به من چون رسید؟

که مارانت را مغز فرزند من

همى داد باید به هر انجمن

(همان، 44:1363)

طلسم جادویى که پیر خرد با خود مى‏آورد، در اینجا همان چرمى است که کاوه آهنگر بر سر نیزه کرد و بعدا آن را به فریدون داد.

از نظر یونگ پیر خرد هنگامى پدیدار مى‏شود کهقهرمان داستان در موقعیتى عاجزانه و نومیدکننده قرار مى‏گیرد و تنها واکنشى بجا و عمیق یا پند و اندرزهاى نیک مى‏تواند او را از این ورطه برهاند(گورین و همکاران، 178:1370).ظهور کاوه در بارگاه ضحاک درست در چنین لحظه‏اى است.

اما باید توجه داشت که ظهور کاوه در این بخش از داستان مى‏تواند کارکردى دو گانه داشته باشد.او از یک سو بر ضحاک نهیب مى‏زند و بر خلاف همگان حقیقت را شجاعانه مى‏گوید.و از سوى دیگر به اطلاعاتى که از وجود و جایگاه فریدون و نوبت سالارى نوین او دارد، نقش راهنما را در رسیدن بر عهده مى‏گیرد:

[کاوه‏]بدانست خود کافریدون کجاست

سراندر کشید و همى رفت راست

بیامد به درگاه سالار نو

بدیدندش از دور و برخاست غو

(همان، 46)

نکته جالب اینکه در شاهنامه هیچ سخنى از ملاقات فریدون و کاوه نیست.پیر خرد طلسمى را که باید برساند، رسانده، سپس از صحنه ناپدید مى‏شود.در شاهنامه این طلسم یا درفش کاویان یک بار به ماه و بار دیگر به خورشید تشبیه شده است.فریدون این چرم را به فال نیک مى‏گیرد و به آرایش آن مى‏پردازد:

زدیباى پر مایه و پرنیان

بر آن گونه گشت اختر کاویان

که اندر شب تیره خورشید بود

جهان را از او دل پر امید بود

(همان)

این طلسم و نشانه روشنى تا پایان داستان پیشاهنگ سپاهیان فریدون مى‏گردد.

فریدون چون دیگر قهرمانان اساطیرى، به دست مردى دور از شهر پرورش مى‏یابد و پس از گذشت شانزده سال، سیر اعمال قهرمانى او شروع مى‏شود.قبل از هر چیز از مادر خود-فرانک-درباره نژاد خویش پرسش مى‏کند و مثل همه قهرمانان دیگر از راز برترى تخمه و نژاد خویش آگاه مى‏شود:

فرانک بدون گفت که اى نامجوى

بگویم ترا هر چه گفتى بگوى

علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 61)

 

تو بشناس کز مرز ایران زمین

یکى مرد بد نام او آبتین

زتخم کیان بود و بیدار بود

خردمند و گرد و بى‏آزار بود

(فردوسى، 42:1363)

طبق الگوهاى کلى قهرمانى، فریدون باید آزمایشهایى را از سر بگذراند.او خود بر این امر وقوف دارد:

چنین داد پاسخ به مادر که شیر

نگردد مگر بآزمون دلیر

(همان، 43)

فریدون برادرانى دارد که با او دشمنى مى‏ورزند:

برادر سبک هر دو برخاستند

تبه کردنش را بیاراستند

یکى کوه بود از بر برز کوه

برادرش هر دو نهان از گروه

به پایین که شاه خفته به ناز

شده یک زمان از شب دیر باز

به که بر شدند آن دو بیدادگر

وزیشان نبد هیچکس را خبر

چو ایشان از آن کوه کندند سنگ

بد آن تا بکوبد سرش بى‏درنگ

وزآن کوه غلطان فرو گاشتند

مر آن خفته را کشته پنداشتند

(همان، 48)

اما فریدون رایزداناز مرگ نجات مى‏دهد زیرا همچون دیگر قهرمانان او نیز حامیانى دارد:

به فرمان یزدان سر خفته مرد

خروشیدن سنگ بیدار کرد

به افسون همان سنگ بر جاى خویش

ببست و نغلطید یک ذره بیش

برادر بدانست کآن ایزدیست

نه از راه پیکار و دست بدیست

(همان)

در این مرحله که مطابق با مرحله سوم تقسیمات هندرسن است، هنوز قهرمان احتیاج به قیم و پشتیبان دارد و یزدان با افسون خود او را از مرگ نجات مى‏دهد.این حامى در چند جاى دیگر داستان نیز ظاهر مى‏شود و در پیکر سروشتجلى مى‏یابد.نکته در این جاست که بعد از هر کدام از کارهاى خارق العاده نیروهاى فوق بشرى، آدیمان تشخیص مى‏دهند که این کار از ناحیه یزدان بوده است و نه اهریمن و بدین طریق قهرمان مدام حضور پشتیبان پنهانى خویش را حس مى‏کند، چنانکه دیدیم پس از جریان سنگ افکندن، پشتیبانى نیروى یزدانى از فریدون آشکار مى‏شود:

برادر بدانست که آن ایزدیست

نه از راه پیکار و دست بدیست

(همان)

پیوند با نیروهاى فوق بشرى در سراسر داستان مورد اشاره قرار مى‏گیرد.مثلا قبل از این حادثه هنگامى که فریدون شبى در دیار یزدان پرستان فرود آمده سروش در تاریکى شب و پنهانى به دیدار او مى‏آید و طى مراسمى که آیین رازآموزىرا به یاد مى‏آورد، رازهاى خوبى و بدى و کلید گشودن معماها را به فریدون مى‏آموزد و قدرت ویژه و خارق العاده‏اى را به او اعطاء مى‏کند:

همى رفت منزل به منزل چو باد

سرى پر کینه دلى پر زداد

رسیدند بر تازیانى نوند

بجایى که یزدان پرستان بدند

درآمد بدین جاى نیکان فرود

فرستاد نزدیک ایشان درود

چو شب تیره‏تر گشت از آن جایگاه

خرامان بیامد یکى نیک خواه

فرو هشته از مشک تا پاى موى

به کردار حور بهشتیش روى

سروشى بد او آمده از بهشت

که تا باز گوید بد و خوب و زشت

سوى مهتر آمد بسان پرى

نهانى بیاموختش افسونگرى

که تا بندها را بداند کلید

گشاده به افسون کند ناپدید

فریدون بدانست کاین ایزدیست

نه اهرمنى و نه کار بدیست

(همان، 48)

این مراسم شبانه و رازگشایى‏هاى سروش براى فریدون، مى‏تواند نمونه خوبى از مناسک و آیینهاى ورود باشد که در تحلیل مکتب یونگ جاى ویژه‏اى دارد، هندرسن در این مورد مى‏نویسد:بین محدودیت و آزادى راه میانه‏اى هست و ما مى‏توانیم ان را در مناسک ورود که من قبلا درباره آن سخن گفته‏ام بیابیم.این مناسک براى افراد یا
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 62)


گروههایى از مردم، متحد ساختن نیروهاى متضاد را در داخل وجود خود و حصول توازن در زندگى را، ممکن مى‏سازد. اما مناسک ورود، این فرصت را در تمام شرایط خودبخود به دست نمى‏دهد.این مناسک به مراحل مخصوص زندگى یک فرد با یک گروه مربوط مى‏شوند و جز در صورتى که به درستى فهمیده و به راه جدیدى از زندگى تبدیل شوند، لحظه‏اى گذرا هستند، آیین ورود اساسا جریانى است که با مناسکى از تسلیم شروع مى‏شود و سپس دوره‏اى از محدودیت به دنبال مى‏آید و سپس نوبت به آزادى مى‏رسد.بدین طریق هر فرد مى‏تواند عناصر متضاد شخصیت خود را با هم سازش دهد، مى‏تواند توازنى به وجود آورد که او را واقعا انسان صاحب خویش مى‏سازد(یونگ و دیگران، 242:1359).

بدلیل همین آشتى دادن متضادها است که فریدون در همان شب مناسک ورود، وقتى که از سوى برادران مورد سوء قصد(با سنگ)قرار مى‏گیرد، این راز را درون خود نگهداشته و حتى با برادران خویش در میان نمى‏گذارد و بدین سان این عناصر متضاد درونى را تسلیم خود مى‏کند:

فریدون کمر بست و اندر کشید

نکرد آن سخن را بدیشان پدید

(فردوسى، 68:1363)

در حادثه بعدى داستان، آزمایشى سخت پیش مى‏آید و فریدون باید از آب بگذرد و گذر از آب نیز یکى دیگر از بن مایه‏هاى سمبلیک محسوب مى‏شود که در اساطیر به شکلها و با کارکردهاى گوناگون ظاهر مى‏شود:

نیاورد کشتى نگهبان رود

نیامد بگفت فریدون فرود

چنین داد پاسخ که شاه جهان

چنین گفت با من سخن در نهان

مرا گفت کشتى مران تا نخست

جوازى بیابى به مهرم درست

فریدون چو بشنید شد خشمناک

از آن ژرف دریا نیامدش باک

بتندى میان کیانى ببست

بدان باره شیر دل بر نشست

(همان، 49)

گویى فریدون همزادى از آن ضحاک است که با نیروى هر چه بیشتر در تلاش است تا از ناخود آگاه روان، راهش را به سوى خود آگاهى باز کند.او شخصیت نوینى است که قصد دارد به هر قیمت همچون جان پیکر قبلى خود پدیدار شود.در واقع این حرکت فریدون به سوى ضحاک همان استحاله یک شخصیت در شخصیتى دیگر است.فریدون در این چالش پیروز مى‏شود و طلسم و نشانه او یعنى گرز گاو پیکر، طلسم ضحاک را در هم مى‏شکند:

طلسمى که ضحاک سازنده بود

سرش بآسمان بر فرازیده بود

فریدون زبالا فرود آورید

که آن جز به نام جهاندار دید

یکى گرزه گاو پیکر سرش

زدى هر که آمد همى در برش

(همان، 50)

اما ضحاک به این سادگى خود را با فریدون روبرو نمى‏کند.روان خام و ابتدایى و کودکانه در گوشه‏اى خزیده و از دور نظاره‏گر شخصیت پرورده‏تر قهرمان دوره بعدى است.ضحاک در خیال خود مى‏کوشید فریدون را دوست خود بپندارد وقتى که براى او خبر مى‏آورند که فریدون کاخش را تصاحب کرده مى‏گوید:

بدو گفت ضحاک شاید بدن

که مهمان بود شاد باید بدان

چنین داد پاسخ بدو پیشکار

که مهمان ابا گرزه گاو سار

بمردى نشنید در آرام تو

زتاج و کمر بسترد نام تو

به آیین خویش آورد ناسپاس

چنین گر تو مهمان‏شناسى شناس

(همان، 53)

ضحاک راضى است که فریدون را همچون مهمانى گستاخ در خانه خود تحمل کند بلکه این همزاد خویش را به آشتى بکشاند اما پیشکار[عنصر آگاهى بخش‏]نقطه ضعفهاى او را مى‏شناسد:

گر این نامور هست مهمان تو

چه کارستش اندر شبستان تو

که با دختران جهاندار جم

نشنید زند راى بر بیش و کم

به یک دست گیرد رخ شهر ناز

بدیگر عقیق لب ارنواز

شب تیره‏گون خود بتر زین کند

بزیر سر از مشک بالین کند

(همان)

اشاره آخرین پیشکار که یادآورى کام طلبیهاى ضحاک در جریانهاى جنسى است، او را بر مى‏آشوبد:

علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 63)

 

جهاندار ضحاک از آن گفت‏وگوى

بجوش آمد و زود بنهاد روى

(فردوسى، 54:1363)

ضحاک به کاخ آمد و قصد کشتار کرد اما:

زبالا چو پى بر زمین بر نهاد

بیامد فریدون به کردار باد

بدان گرزه گاو ستر دست برد

بزد بر سرش ترک را کرد خرد

(همان، 55)

فریدون قصد نابودى کامل این همزاد وحشى و ظالم را داشت اما سروش ظاهر شده و او را از این کار باز داشت:

بیامد سروش خجسته دمان

مزن گفت‏وگو را نیامد زمان

همیدون شکسته ببندش چو سنگ

ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ

بکوه اندرون به بود بند اوى

نیاید برش خویش و پیوند اوى

(همان)

بدینسان فریدون بر ضحاک پیروز مى‏شود ولى سروش او را از کشتن ضحاک باز مى‏دارد.زیرا در واقع فریدون، ضحاک(و کاوه)چهره‏هاى مختلف یک روان واحدند که فرایند پر پیچ و خم فردیت را از سر مى‏گذراند.یونگ این فرایند را نوعى دگرگونى طبیعى مى‏داند کهخواه ناخواه، دانسته یا نادانسته، در ما به وجود مى‏آید.این فرایند طولانى دگرگونى درونى و ولادت مجدد، همواره نشانى از آن موجود دیگردارد که در درون ماست، یعنى آن شخصیت آزاده و برتر که در درون ما به کمال مى‏رسد و ما قبلا او را به عنوان یار درونى روح دیده‏ایم.این امر رابطه ما را با آن یار درونى روح نمایان مى‏سازد یعنى با آن کس دیگرى که خود ماست اما هرگز کاملا به او دست نمى‏یابیم و طبیعت خودخواهان تبدیل کردن ما به اوست.ما همان توأمان دیوسکورىهستیم که یکى فانى و دیگرى فناپذیر است و هر چند همیشه با همند، هرگز کاملا یکى نمى‏شوند.فرایندهاى دگرگونى برآنند که آنها را کم و بى شبا یکدیگر نزدیک کنند، اما خود آگاهى، ملتفت مقاومت‏هاست، زیرا آن شخص دیگر غریب و مرموز مى‏نماید و ما نمى‏توانیم این فکر را بپذیریم که صاحب اختیار خانه خود نباشیم و ترجیح مى‏دهیم که هموارهمنباشیم و نه چیزى دیگر، اما با آن دوست یا دشمن درونى روبرو هستیم و دوست یا دشمن بودن او به خود ما مربوط است(یونگ، 83:1368).

بى‏تردید حکیم ابو القاسم فردوسى که بارها از معانى رمزى داستانهاى شاهنامه سخن گفته نیز انعکاس سیر و سلوک درونى آدمیان در داستان ضحاک و فریدون را در نرظ داشته است.زیرا دو بیت زیر که به طرزى شگفت با تحلیل‏هاى این مقاله و سخنان بالا از یونگ مطابقت دارد، داستان را به پایان مى رساند.

فریدون فرخ فرشته نبود

زمشک و زعنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکوى

تو داد و دهش کن فریدون تویى

(فردوسى، 57:1363)
یادداشتها

1- gnuj vatsuG lraC

2- suoicsnu evitcelloC

3 epytehcrA -این اصطلاح راصورت مثالى، صورت نوعى، صورت ازلىو مانند آن نیز ترجمه کرده‏اند.در این مقاله ما همه جا از معادلکهن الگواستفاده کرده‏ایم تا به دریافت خوانندگان از متن خللى نرساند.

4- noitaudividnI

5-در واقع مطلب مورد نظر ملخصى است از کتاب یونگ‏شناس بزرگ یولاند یاکوبى‏ ibocaJ.J به نام‏ ,exelpmoC 1961,letahcueN,elobmyS,epytehcrA که در کتاب رمز و مثل در روانکاوى تحت عنوان«سه مفهوم اساسى در روان‏شناسى یونگ»ترجمه شده است.ضمنا علاوه بر منابع مورد استفاده در متن خوانندگان علاقه‏مند مى‏توانند به کتابروان‏شناسى شخصیتنوشته دکتر على اکبر سیاسى و نیز متن انگلیسىمقدمه‏اى بر روان‏شناسى یونگاثر کارل‏ها( llaH,S.C )مراجعه کنند.

6. elbpmaC hpesoJ

7. iynereK

علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 64)


 8. megolohtym را ما به قیاسیکان، دهگان، صدگان، ..بهاسطورگانترجمه کرده‏ایم تا نشان‏دهنده یک دسته از اسطوره‏هاى مشابهباشد.

9.اسطوره ضحاک مانند هر اسطوره دیگر در متون سانسکریت اوستایى، پهلوى، فارسى و عربى به صورتهاى مختلف روایت شده است.اما در مقاله حاضر به دلایل متعدد از جمله یکدستى داستان و اجتناب از پیچیدگى تحلیل آن، صرفا gahadza ، در اوستا:- akahad-I.a و در فارسى به صورتاژدهاوضحاکآمده است.در واژه اوستایى جزو نخستین‏[ -I a ]به معناى افعى و اژدهاست و جزو دوم نام خاص است.در اوستا اژى دهاک اژدهایى است که سه کله، سه پوزه و شش چشم که مى‏خواهد جهان را از مردمان تهى کند.و ظاهرا تا حدى این کار را نیز انجام مى‏دهد و بر زمین چیره مى‏شود.اما فریدون سرانجام بر او مى‏شورد، با وى نبرد مى‏کند و از میانش برمى‏دارد[...].مى‏توان گمان برد که ضحاک در اوستا دقیقا اژدهاى مخوفى است که مانند برابر خود در وداها، ویشوه روپه‏[- apur avsiV ]سه سر، گاوها را مى‏دزد.[...]اما در ادبیات پهلوى او مردى است تازى که به ایران مى‏تازد، بر جمشید فائق مى‏شود و پس از یکهزار سال سلطنت بد، سرانجام از فریدون شکست مى‏خورد و به دست وى در کوه دنباوند(دماوند)زندانى مى‏شود [...].

در نوشته‏هاى پارسى و عربى ما گاه با ضحاکى دیگر نیز روبرو مى‏شویم که از او در شاهنامه خبرى نیست.این ضحاکى است که با رسیدن به فرمانروایى و از میان برداشتن جمشید، خانه‏ها را از مالکان آنها باز مى‏ستاند و ظاهرا[بر اساس آنچه از آثار الباقیه ابو ریحان بیرونى برمى‏آید]اموال و زنان را نیز از آن عموم مى‏شمارد(پژوهشى در اساطیر ایران، بهار، مهرداد، ویراسته مزداپور، کتایون، انتشارات آگاه، تهران، چاپ سوم، 1378، ص:190).

10- nam dlo esiw ehT

11-دیوسکورها( serucsoiD )پسران خداهستند و کاستور و پولوکس نام دارند.در اساطیر یونان مادر این دو«لدا» همسرتندراپادشاه لاسدمونى بود.به روایت اساطیر در همان شب که تندرا با لدا همسر خود درآمیخت، زئوس نى به صورتى قوئى بالدار با وى جفت شد.از این آمیزش دوگانه دو زوج توأم متولد شدند:پولوکس و هنل اولاد زئوس؛و کاستور و کلى تم نستر فرزدان تندار.[بنابراین پولوکس فرزند یکى از خدایان فناناپذیر و کاستور فرزند انسانى فانى بوده است‏]برگرفته است:فرهنگ اساطیر یونان و رم، گریمال، پیر، بهمنش، دکتر احمد، انتشارات امیر کبیر، تهران، 2536، ص:261.
منابع الف:فارسى

جونز، ارنست، و همکاران.(1366).رمز و مثل در روانکاوى، ترجمه جلال ستارى، تهران:انتشارات توس.

شولتز، دوان پى، و شولتز، سیدنى الن.(1370).تاریخ روان‏شناسى نوین، ترجمه على اکبر سیف و همکاران، تهران: انتشارات رشد.

فردوسى، ابو القاسم.(1363).شاهنامه، به تصحیح ژول مول، تهران:انتشارات کتابهاى جیبى، چاپ سوم.

فروم، اریک.(1370).گریز از آزادى، ترجمه عزت اللّه فولادوند، تهران:انتشارات مروارید.

کزازى، میرجلال الدین.(1372).رویا، حماسه، اسطوره، تهران:نشر مرکز، چاپ اول.

گورینن ویلفرد، ال.و همکاران.(1370).راهنماى رویکردهاى نقد ادبى.ترجمه زهرا میهن‏خواه، تهران:انتشارات اطلاعات.

یونگ، کارل گوستاو.(1368).چهار صورت مثالى، ترجمه پروین فرامرزى، مشهد:آستان قدس.

یونگ، کارل گوستاو و همکاران.(1359).انسان و سمبلهایش، ترجمه ابو طالب صارمى، تهران:کتاب پایا، چاپ دوم.
ب:انگلیسى

پایان مقاله

 مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » بهار 1381 - شماره 34 (از 53 تا 64)

 نویسنده : امینی، محمد رضا


Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>