تحلیلاسطوره قهرماندر داستان ضحاک و فریدونبر اساس نظریه یونگ
چکیده :
داستان ضحاک و فریدون یکى از مشهورترین اسطورههاى ایرانى است که فردوسى در شاهنامه به نقل آن پرداخته است.در مقاله حاضر کوشش شده این اسطوره و قهرمانى آن بر حسب چهار چوبهاى نقد اسطورهاى مبتنى بر عقاید یونگ و پیروانش تحلیل گردد.
در نظر یونگ محتواى ناخود آگاه جمعى یا همان کهن الگوها به شکل افسانه و اسطوره پدیدار مىگردند.این کهن الگوها خود ناشناخته و ناپیدایند اما به شکل رویا، افسانه و اسطوره تجلى مىکنند.
در مقاله حاضر ضحاک و فریدون به عنوان تجلىهاى مختلف یک روان واحد و مراحل رشد آن به سمت فرآیند فردیت و کمال شخصیت تأویل شدهاند.نتیجه کار نشان مىدهد که با استفاده از این شیوه مىتوان درک بهترین از اسطورههاى ایرانى داشت و برخى جنبههاى تاریک آن را روشنتر ساخت.
کلمات کلیدی :
1.یونگ 2.نقد اسطورهاى 3.اسطوره 4.اسطوره قهرمان 5.شاهنامه 6.ضحاک 7.فریدون
.مقدمه
در فرهنگ اقوام و ملل گوناگون اسطورهها و افسانههاى بىشمارى وجود دارند که در نخستین نگاه بسیار متفاوت به نظر مىرسد اما پس از اندکى آشنایى به تدریج شباهتهاى اساسى آنها با یکدیگر آشنا مىگردد.بدیهى است که وجود این شباهتها را نمىتوان صرفا بر اساس ارتباط فرهنگهاى مختلف با یکدیگر توجه کرد، زیرا در بسیارى موارد هیچ گونه مراوده و ارتباط مستقیم یا غیر مستقیم بین آنها متصور نیست.
روانشناس مشهور سویسى کارل گوستاو یونگ 1 (1961-1875)سرچشمه تکرار این ضمامین اساطیرى مشترک را که بنحوى بارز به رویاها و خیالپردازىها مردمان و آثار هنرى نیز شباهت دارند، برآمده از ویژگىهاى یکسان و مشترک روانى انسانها مىداند.وى با ارایه مفاهیم بنیادینى چونناخودآگاه جمعى 2 ، کهن الگو 3 وفرایند فردیت 4 فرضیهاى را پایهگذارى کرد که تأثیر بسیارى در دانش اسطورهشناسى و نقد ادبى به جا گذاشته است.
*استاد یار بخش فارسى
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 54)
2.نگاهى به مفاهیم اساسى در اندیشه یونگ 1.2.ناخودآگاه جمعى
از نظر یونگناخودآگاه جمعىکه در عمیقترین سطح روان جاى دارد، براى فرد ناشناخته است زیرانه فرد خود آن را کسب مىکند و نه حاصل تجربه شخصى است، بلکه فطرى و همگانى است و بر خلاف روان فردى برخوردار از محتویات و یا رفتارهایى است که کم و بیش در همه جا و همه کس یکسان است...از اینور زمینه مشترکى را تشکیل مىدهد که داراى ماهیتى فوق فردى است و در هر یک از ما وجود دارد(یونگ، 14:1368).
در یک نگاه تمثیلى اگر خودآگاه افراد را در سطح بیرون از آب جزایر فرض کنیم، ناخود آگاه فردى قسمتهاى زیر آب جزایر و ناخودآگاه جمعى کف اقیانوس است که در نهایت همه جزایر بر آن استوارند(شولتز و همکاران، 302: 1370).
2.2.کهن الگوها
ادارک مفهوم واقعىآرکى تایپکه در فارسى بهصورت ازلى، صورت نوعى، کهن الگویا مانند آن ترجمه شده، چندان آسان نیست و در برخى نوشتهها، سطحىتر از آنچه مققصود یونگ بوده به کار برده شده است.از نظر یونگ کهن الگوهامحتوایات ناخود آگاه جمعىاند که بالقوه در روان آدمى موجودند و به سبب انگیزههاى درونى یا بیرونى در خود آگاهى پدیدار مىگردند یا به عبارت دقیق خود را به خود آگاهى مىشناسانند.به طور کلى کهن الگوها عبارتند از همه مظاهر و تجلیات نمونهوار و عام روان آدمى 5 (جونز و همکاران، 339:1369).
براى درک بهتر مفهوم کهن الگوها که غزایز در قالب آنها جلوهگر مىشود شاید بهتر باشدبه رفتار غریزى حیوانات از قبیل ساختن لانه و مهاجرت پرندگان توجه کنیم که کسانى آن را نوعى کهن الگوى حیوانى دانستهاند. جوزف کمپل 6 کوشیده با توصیف یکى از این رفتارها، مفهوم کهن الگو را روشنتر کند.وى مىنویسد:جوجههاى تازه از تخم درآمده که هنوز تکههاى پوست تخم مرغ به دمشان چسبیده است، وقتى که شاهینى را بر فراز سر خود مىبینند، بىدرنگ دنبال جایى مىگردند تا پنهان شوند اما به پرواز دیگر پرندگان اعتنایى نمىکنند.از این گذشته شاهین چوبینى که توسط سیمى بر فراز آشیانه آنها به پرواز درمىآید، آنان را به فرار وامىدارد، ولى همین شاهین اگر به عقب کشیده شود، هیچگونه واکنشى در آنان برنمىانگیزد.کمپل مىپرسد:چگونه تصویرى که هیچ جایى در زندگى واقعى پرندگان نمىتوان براى آن تصور کرد، تأثیرى چنین ناگهانى بر آنان مىنهد؟(گورین و همکاران، 171: 1370).
اکنون که به تصورى از کهن الگوها نزدیک شدهایم، تذکر یک نکته ظریف ضرورت دارد:باید توجه داشت که از نظر یونگ کهن الگو محتواى معین و مشخصى ندارد اما قالبش کم و بیش از پیش تعیین شده است.در واقع کهن الگو فقط قوه سازندگى یا امکانات بالقوه سازنده روان است-و فقط وقتى محتوا و مفهوم مشخص مىیابد که به مرتبه خود آگاهى برسد، یعنى از عوامل و عناصر و تجارب خود آگاه پر شود.کهن الگو فى ذاته همچون پیمانهاى خالى است از اینرو فقط قالب و صورت از پیش آماده اندیشه و مفهوم است کهن الگوها مىتوانند از طریق فرافکنى در قالب صور مشخص جلوهگر شوند زیرا خود آگاهى همیشه کهن الگو را بصورتنماددرک مىکند یعنى کهن الگو در جامه تصاویر جمعى که میان همه اقوام مشترک است و در اعماق خروشان هر روان در جوشش است، آشکار مىگردد(جونز و همکاران، 450، 443:1366).
یونگ کهن الگوهاى بسیارى را توصیف کرده که برخى از آنها اهمیت بیشترى دارند و در اساطیر یا رویاها بیشتر رخ مىنمایند.از میان آنها کهن الگوىقهرمانوخوداهمیت اساسى دارند.هر کدام از کهن الگوها مىتوانند به اشکال متنوع در نمادهاى کم و بیش مشابه اما متنوع تجلى کنند.مثلا کهن الگوى قهرمان ممکن است در داستانهایى با جزییات متفاوت ظاهر شود.کرنى 7 -که به همراه یونگ مجموعه مقالاتى پیرامون دانش اسطورهشناسى نوشته است -براى طبقهبندى داستانهاى مختلفى که در قالب یک کهن الگو پدید آمده، اصطلاح جدید megolohtyM یا اسطورگان 8 را ابداع کرد.در نظر کرنىاسطورگان دستهاى از اساطیرند که یک قالب معین را در سیر داستان و نتیجه آن دنبال مىکنند(یونگ و کرنى، 4:1940).
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 55)
مثلا داستانهاى مربوط بهقهرمانکه در اساطیر ملل به وفور دیده مىشوند، در مجموع یک اسطورگان را تشکیل مىدهند.این اسطورگان معمولا با تولد رازآمیز قهرمانى که پدر و مادر واقعى او شاهان یا خدایانند آغاز مى شود.سپس قهرمانى در طى مراحل مختلف زندگانى خود به کارهاى خاصى براى رسیدن به هدفى خاص دست مىزند. اسطورگان قهرمان در یک بررسى دقیقتر مىتواند شامل مراحل زیر باشد:
الف:کاوش:قهرمان(منجى و فدایى)سفرى طولانى را آغاز مىکند که طى آن باید وظایف سنگینى همچون جنگ با غولها، حل معماهاى بىپاسخ، ازدواج با یک شاهزاده و مانند آن را به انجام برساند.
ب:نوآموزى:قهرمان براى گذر از مرحله بىخبرى و خامى و براى رسیدن به بلوغ فکرى و اجتماعى، باید یک سلسله وظایف و مقدرات شکنجهآور را از سر بگذراند.این مرحله خود غالبا از سه بخش رهسپارى، دگرگونى و رجعت تشکیل مىشود.
ج:فداکارى و ایثار:قهرمان(که نمینده رفاه قبلیه یا مملکت است)باید جان خود را بدهد و به کفاره گناهان مردم تا دم مرگ رنج بکشد تا مملکت را به بارورى و زایندگى برساند(گورین و همکاران، 179:1370).
3.2.فرایند فردیت(-تفرّد)
هر چند یونگ با غور در ادبیات، اساطیر، مذهب و فرهنگ ملل بر غنا و جذابیت نوشتههاى خود افزوده اما نباید فراموش کرد که هدف روانشناسى وى بررسى روان انسانى و بویژه تحقیق در فرایندى است که منجر به تحقق خویشتن در فرد انسانى مىگردد.در واقع یونگخودرا مهمترین الگوى تمام نظام شخصیتىاش مىدانست.خود که از همه جنبههاى هشیار و ناهشیار تشکیل شده است، بعنوان نماینده کل شخصیت، براى تمامى ساختمان شخصیت وحدت و ثبات فراهم مىکند و مىکوشد تا آن را به یکپارچگى کامل برساند.وى این امر را در مفهومفرایند فردیت (یاتفردیافردیتیابى)که هدف اساسى روانشناسى اوست، مطرح مىکند.
فرایند فردیتاساسا فرایندى شناختى است.یعنى اگر فرد بخواهد شخصیتى کاملا متعادل یابد، باید روند خاصى را پى گیرد(گورینن ویلفرد و دیگران، 195:1370).این روند خاص باید بگونهاى باش که استقلالخوددر میانه دو قلمرو ناخود آگاه جمعى و آگاهى جمعى تأمین گردد.اگر من مجذوب خود آگاهى جمعى شود، آدمى به یک شماره بىنام و نشان اجتماع بدل خواهد شد.و در صورتى که ناخودآگاهى جمعى او را جذب کند، انسانى فردگراى، شگرف، بیگانه با جهان، بیراه یا گمراه بار مىآید.[از اینرو]من آدمى براى نگهدارى تمامیت و جامعیت و استقلال روان، باید با خود آگاهى جمعى و ناخود آگاه جمعى در ارتباط باشد و با هر کدام مناسبات استوار برقرار سازد(جونز و دیگران، 465:1366).
تحلیل ما از اسطوره ضحاک و فریدون سعى دارد همین فرایند و کشمکشهایى را که بر سر راه آن قرار مىگیرد، نشان دهد.
3.نگاهى به انعکاس مراحل رشد فرد و جامعه در اساطیر
در مکتب یونگ همگى اسطورهها و افسانهها و رویاهاى اساسى به یکدیگر شباهت دارند و همه از کهن الگوهاى ناخود آگاه جمعى سرچشمه مىگیرند.بنابراین اسطوره محدود به زمان و مکان نمىشود.بدین ترتیب همان اسطورههایى که در کهنترین اعصار یا در میان بدونترین اقوام دیده مىشود در زندگى پیشرفتهترین کشورهاى جهان نیز مىتواند پدید آید.مثلا یونگ ظهور پدیده نازیسم در آلمان را در همین چهار چوب بررسى مىکند و اعتقاد دارد هیتلر تسلیم فشار نیروهاى کهن الگو شده بود؛همان نیرویى که بسیارى از مردم آلمان را هم تحت تأثیر قرار داده بود.
پس تجلى کهن الگوها بشکل اساطیر و افسانههاى کهنه و نو هم از جنبه فردى و هم از جنبه اجتماعى مىتواند مورد بررسى قرار گیرد.بر همین اساس روانشناسانى که تحت تأثیر یونگ بودهاند و برخى روانشناسان دیگر علاقهمند به اسطوره، کوشیدهاند با تکیه بر یکى از این جنبهها، یا در نظر گرفتن هر دوى آنها به کار تحقیق در اساطیر بپردازند.این اندیشمندان را مىتوان به سه گروه زیر تقسیم کرد و به اختصار عقایدشان را بازگو نمود.
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 56)
1.3.اسطوره به مثابه انعکاسى از مراحل رشد فردى
آنتونى استور در کتاب خود به نما«کمال شخصیت»سیر رشد فردى را چنین شرح مىدهد:من نیز چون بسیارى دیگر از پژوهندگان مىاندیشم که کودک در آغاز زندگى خود موجودیتى واحد، تجزیه نشده، هماهنگ و به یک معنى کامل دارد.فرض بر این است که کودک در حالت طبیعى در این مرحله هیچ مشکلى[از نظر روانى]ندارد و تنها د طول رشد او به سوى بلوغ است که مشکلات ظاهر مىشود(استور، 32:1966).
به عقیده استور، انسان با طى این مراحل مشکلساز به استقلال فردى مىرسد و خود را به تمامى باز مىیابد. بنابراین از نظر او زندگى فرد انسانى خطى است بین دو نقطه کودکى و کمال و تنها در گذر از فاصله بین این دو نقطه است که مشکل و درگیرى و تناقض پدیده مىآید.در حقیقت بین اوج ناآگاهى کودکانه تا کمال آگاهى و بلوغ شخصیت، راهى دشوار وجود دارد.
هاردینگ نویسنده کتابمن و غیر منعمدتا به روانشناسى فردى در اسطورهها پرداخته است و سعى دارد رشد روانى فردى را بر اساس کهن الگوهاى مادر، قهرمان، گروه، شاه انیموس، انیما، اشیاء و موقعیتها تحلیل کند، وى درباره نقش کهن الگوها در سیر رشد فردى مىگوید:طى رشدفرد از مرحله کودکى تا سالمندى کهن، الگوهاى ناخود آگاه وارد عمل مىشوند و هر کهن الگو در مرحلهاى از عمر بصورت کهن الگوى مسلط فعالیت مىکند(هاردینگ، 136: 1965).به عیده او هر کودک باید رشد کند و بالغ شود و به نوبه خود نقش اولیاى نسل آینده را به عهده گیرد.اما این سیر ساده نیست.قبل از هر چیز کودک باید خود را از وابستگى به پدر و مادر آزاد کند.از این جاست که کهن الگوى قهرمان آغاز مىشود و سیر رشد کودک در راه استقلال و تمامیت فردى را نشان مىدهد.در این سیر قهرمان ممکن است یکى از دو راه موجود را در پیش بگیرد.اگر اراده استقلال در او ضعیف باشد و نخواهد از والدین جدا شود تبدیل به قهرمان معصوم فدا کار یا قربانى مىشود.اما اگر اراده استقلال از والدین در او قوى باشد، سرکشى، مبارزه و شجاعت خصلت اصلى قهرمان مىشود، قهرمانى که هر چند از نژاد و تخمه شاهان است به دست دهقانان و یا چوپانها یا حتى حیوانات پرورده مىشود.قهرمان پس از تولد، وارد یک دسته مبارزه با قدرتهاى مخرب مىشود.در واقع همه این مبارزهها قبل از هر چیز مبارزه با میل درونى خود قهرمان است که همان میل بازگشت به بهشت کودکى در کنار مادر مىباشد.
2.3.اسطوره به مثابه انعکاسى از مراحل رشد جامعه
از نویسندگانى که بر روانشناسى اجتماعى تکیه بیشترى دارند اریک فروم را مىتوان نام برد که همین سیر میان یکى بودن با طبیعت تا رسیدن به آگاهى در مقابل طبیعت را نه در فرد بلکه در اجتماعات بشرى نیز جارى مىداند: آغاز تاریخ اجتماعى بشر چنین بود که وى از حالت یکى بودن با جهان طبیعت بیرون آمد و از خویشتن بعنوان موجودى مجزا از محیط طبیعى و دیگر مردمان آگاه شد.این آگاهى تا مدتى دراز فروغى نداشت، فرد[...]هر چند تا حدى از خود بعنوان موجودى جداگانه آگاه بود و در عین حال احساس مىکرد که جزیى از دنیاى اطراف است(فروم، 44:1370).
بنابراین هم فرد و هم جامعه انسانى در ابتدا همچون دیگر جانداران با آسودگى در بهشت طبیعت همچون جزیى ناخود آگاه از آن زندگى مىکند و اعمال او همگى مبتنى بر غرایز طبیعى اوست لیکن از آنجا که انسان بر خلاف دیگر جانداران کمتر اسیر غرایز است و از طرفى غرایز انسان نرمش و انعطاف بیشترى دارد، به ناگزیر به سوى آزادى سوق داده مىشود و در زندگى او مشکلاتى پیش مىآید که تنها به اتکاى پویش غرایز خود نمىتواند آنها را حل کند بلکه براى بر طرف کردن آنها به اجبار باید دست به انتخاب و ابتکار بزند و با سختیها درگیر شود.درگیرى و چالش با همین سختیهاست که انسان را مىسازد و در نهایت او را به آزادى مىرساند.اسطورهها داستان این فرآیند هستند و سیر تحول و رشد روانى فرد و جامعه را به شکلى سمبولیک بیان مىکنند.
3.3.اسطوره به مثابه انعکاس مراحل رشد فرد و جامعه
از میان نویسندگانى که معتقدند در اسطورههاى قهرمانى هم دورههاى رشد فردى و هم نمود هویت اجتماعى را مىتوان دید، مىشود از جوزف ال هندرسون نام برد.وى مىنویسد:به عقیده من این اگلو[قهرمان]هم براى فرد که
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 57)
مىکوشد شخصیت خود را کشف و محرز سازد، داراى معنى است و هم براى جامعهاى که به همان اندازه محتاج تثبیت و هویت خویش است(یونگ و دیگران، 168:1359).
او بر اساس داستانهایى از یک قبیله سرخپوست آمریکاى شمالى چهار مرحله مشخص رشد قهرمان را نشان مىدهد که مىتوان سیر مشخص تکامل مفهوم قهرمان را از ابتدایىترین تا کاملترین صورت آن مشاهده کرد.هر چند شخصیتهاى سمبولیک این افسانهها، نامهاى مختلفى دارند ولى نقشهایشان یکى است.این چهار مرحله به ترتیب عبارتند از:
الف:دوره حیلهگر
هندرسن معتقد است:«این دوره با اولین و کم رشدترین دوره زندگى تطبیق مىکند.حلیهگر شخصیتى است که مشتهیات جسمانى بر رفتار او غلبه دارد و از لحاظ فکرى مانند یک کودک است و چون بجز ارضاى احتیاجات اولیهاش، فاقد هر گونه مقصودى است، ظالم بدبین و بىاحساس است»(یونگ و دیگران، 170:1359).
ج:دوره شاخ قرمز
قهرمان این مرحله شخصیت مبهمى است که حایز خصایل قهرمان کهن الگویى است.او جوانترین برادران است و برترى خود بر دیگر برادران را با دادن امتحانهایى از قبیل فاتح شدن دریک مسابقه و احراز شایستگى در نبرد واجد مىشود.قدرت فوق انسانى او با قابلیتش در مغلوب کردن غولها-با تزویر یا با نیرو-نمایان مىشود.او همنشین پر قدرتى، بشکل مرغ تندر دارد که قدرتش تمام ضعفهاى قهرمان با جبران مىکند.با این دوره ما به جهان انسان مىرسیم هر چند که در این جهان، کمک نیروهاى فوق انسانى یا خدایان قیم براى تضمین پیروزى انسان بر نیروهاى شر لازم است(همان، 171).
د:دوره توأمان
در پایان داستانهاى مرحله سوم خدا-قهرمان از عرصه خارج مىشود و شاخ قرمز و پسرانش را روى زمین مىگذارد.خطرى که متوجه سعادت و امنیت انسان است، اکنون از خود انسان ناشى مىشود.توأمان در رحم مادر یکى بودهاند ولى هنگام تولد به اجبار از یکدیگر جدا شدهاند.در این دو کودک ما دو طرف انسان را مىبینیم که یکى از آنها ملایم، بردبار و بىابتکار است و دیگرى پویا، بىقرار و سرکش است.تا مدتى دراز این دو قهرمان شکست ناپذیرند و همه چیز را منکوب مىکنند اما سرانجام دست به کارهاى شرارت بارى مىزنند و از سوى خدایان به مجازات مرگ مىرسند.بدین گونه دو طرف متعارض طبیعت انسان دوباره به حال توازن درمىآیند(همان، 173).
4.شیوه تحلیل
به نظر مىرسد که با توجه به مفاهیمى که قبلا شرح آنها آورده شد، مىتوان روشى را طرحریزى کرد و از آن براى بررسى، شناخت و مقایسه اساطیر استفاده نمود.این روش بر پایه مبانى نیز استوار خواهد بود:
الف:باید پذیرفت که بر اساس توضیحاتى که یونگ از ناخود آگاه جمعى و کهن الگوها داده، ویژگیهاى عامى در ذهن همه آدمیان وجود دارد که شکلهاى خاصى از الگوهاى اساطیرى را در همه فرهنگها ایجاد مىکند.
ب:هر دسته از این اساطر یکسان و همانند را در قالب اسطورگان به همان ترتیب که کرنى تعریف کرده مىتوان در یک الگوى اساسى دستهبندى کرد.
ج:همچون هندرسون مىتوان این نمودهاى ناخودآگاهى را با مراحل رشد روانى فرد و اجتماع انسانى مطابق دانست. آنگاه همچون او هر اسطورگان را به مراحل مختلف تقسیم کرد.در این مورد چون اسطورگان قهرمان(ضحاک/فریدون)
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 58)
مورد نظر است مىتوان تقسیم چهار مرحلهاى هندرسن یعنى مراحل چهارگانه حیلهگر، خرگوش، شاخر قرمز، توأان را پذیرفت و سعى کرد ویژگىهاى هر کدام از این مراحل را تعیین نمود.
بدیهى است که به کارگیرى این روش باید با انعطاف و نرمش تحلیلگر همراه باشد، زیرا اساطیر همچون رویاها از ساختارى بسیار پیچیده و بغرنج برخوردارند و از سوى دیگر با منطق جهان عینى نمىتوان به شناخت آنها پرداخت و ضرورى است که این ویژگى اساسى اسطوره و رویا را در هر لحظه در نظر داشته باشیم.چه اسطوره و رویا هر دو قلمرو نمادهایند.هم اسطوره هم رویا به زبانى پیچیده و چند سویه و راز آلود که زبان نمادهاست با ما سخن مىگویند و نهفتههایشان را بر ما آشکار مىسازند(کزازى، 162:1372).
5.تحلیل داستان ضحاک و فریدون
یکى از اولین داستانهاى اساطیرى شاهنامه داستان ضحاک 9 و فریدون است.در این بخش بعنوان نمونه این اسطوره طبق شیوه گفته شده تحلیل خواهد شد.به نظر مىرسد این طرح چهار چوب مناسبى براى تحلیل بسیارى از داستانهاى شاهنامه باشد که صرف وقت و دقت بیشتر مىتوان به دیدگاهى تازه در مورد اسطورههاى شاهنامه رسید. خاصه آنکه فردوسى خود در آغاز شاهنامه این چنین تأویلها و رمزگشایىها را توصیه کرده است:
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یک سان روش در زمانه مدان
ازو هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنى برد
(فردوسى، ج:1، 9:1363)
چشمگیرترین نکتهاى که در نخستین بررسى از این اسطوره مشاهده مىشود، آن است که خصائل ضحاک با ویژگیهاى قهرمان دوره اول تطبیقى عجیب دارد.چنانکه گفتیم در دوره اول مشتهیات جسمانى بر رفتار قهرمان غلبه دارد و قهرمان از لحاظ فکرى مانند یک کودک بوده و به جز ارضاى احتیاجات اولیهاش، مقصود دیگرى ندارد و ظالم، بدبین و بىاحساس است.همه این خصوصیات در ضحاک دیده مىشود، مهترین نشانه این خصوصیات آن است که ابلیس(سایه درونى)بصورت(خوالیگر)(آشپز)یعنى نمود خواهشهاى نفسانى او درآمده و ضحاک را مىفریبد:
بدو گفت اگر شاه را در خورم
یکى نامور پاک خوالیگرم
چو بشنید ضحاک بنواختش
زبهر خورش جایگه ساختش
کلید خورش خانه پادشا
بدو داد دستور فرمانروا
(همان، 31)
این داستان از لحاظ اجتماعى نیز اهمیت بسزایى دارد، زیرا همانطور که گفتیم در اسطورهها سیر تاریخى رشد اجتماعات بشرى را هم مىتوان دید.در این اسطوره مرحله خاصى از تکامل اجتماعى نیز به تصویر کشیده شده است.در شاهنامه آمده:
فراوان نبود آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنیها خورش
جز از رستنیها نخوردند چیز
زهر چه از زمین سر برآورد نیز
پس اهرمن بد کنش راى کرد
بدل کشتن جانور جاى کرد
زهر گونه از مرغ و از چارپاى
خورش کرد و یک یک بیاورد جاى
(همان)
در واقع این اسطوره بیانگر دوره خاصى است که انسانها از گیاهخوارى دست کشیده و به گوشتخوارى مىپردازند اما از سوى دیگر بیانگر دورهاى از رشد کودک است که بعد از شیرخوارگى قرار دارد و کودک براى اولین بار لب به غذاهاى دیگر مىزند و دوره خاصى در زندگى او آغاز مىگردد:
شه تازیان چون بخوان دست برد
سر کم خرد مهر او را سپرد
(همان، 32)
ابلیس که نزد ضحاک بسیار عزیز شده، تقاضا مىکند که بر دوش او بوسه بزند.از جاى این بوسهها دو ما بر شانه ضحاک مىرویند، در واقع غریزههاى دیگر ضحاک سر بر مىآورند و با قرار گرفتن بر دوش او حکومت خود بر روح او را آغاز مىکنند.پس از این واقعه ضحاک به ایران حمله مىکند و دو دختر جمشید-شهرنواز و ارنواز را به ایوان خود مىآورد و در واقع این حادثه نیز نمایانگر دوره دیگرى از رشد انسانى است که در آن غرایز جنسى بیدار
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 59)
مىگردند.در شاهنامه این دوران را که ضحاک با کمک ابلیس، پدرش را کشته و به حکومت رسیده چنین توصیف مىکند:
چو ضحاک بر تخت شد شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز
برآمد برین روزگارى دراز
نهان گشت آیین فرزانگان
پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویى ارجمند
نهان راستى آشکارا گزند
شده بر بدى دست دیوان دراز
زنیکى نبودى سخن جز به راز
دو پاکیزه از خانه جمشید
برون آوردند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو دختر بدند
سر بانوان را چو اختر بودند
به ایوان ضحاک بر دندشان
بر آن اژدهافش سپردندشان
(فردوسى، 35:1363)
پس از برخوردار قهرمان این دوره از مواهب جنسى، قهرمان دوم اسطوره یا همان همزاد توأمان یعنى فریدون در داستان پدید مىآید و جالب این جاست که پدید آمدن قهرمان دوم قبل از همه در ناخود آگاه ضحاک صورت مىبندد و در رویایى بر او ظاهر مىشود:
در ایوان شاخى شبى دیر باز
بخواب اندرون بود با ارنواز
چنان دید کز شاخ شاهنشهان
سه جنگى پدید آمدى ناگهان
دو مهتر یکى کهتر اندر میان
ببالاى سرو و به چهر کیان
کمر بستن و رفتن شاهوار
به چنگ اندرون گرزه گاوسار
دمان پیش ضحاک رفتى به جنگ
زدى بر سرش گرزه گاو رنگ
یکایک همان گرد کهتر به سال
زسر تا به پایش کشیدى دوال
بر آن زه دو دستش ببستى چون سنگ
نهادى به گردن برش پالهنگ
بدین خوارى و زارى و گرم و درد
پراکنده بر تارکش خاک و گرد
همى تاختى تا دماوند کوه
کشان و دمان از پس اندر گروه
(همان، 37)
در واقع در ناخود آگاه قهرمان دوره اول، شخصیت برترى پدید آمده و شروع به سرزنش و آزار غرایز اولیه او کرده است.در رویاى ضحاک ظهور سمبلگاوبه شکل گرز گاو سر هم حایز اهمیت است.هندرسن مىنویسد:این کیفیت عمومى حیوان بعنوان سمبل تعالى است این مخلوقات که مجازا از اعماق مادر زمین بیرون مىآیند، ساکنان سمبولیک ناخود آگاه جمعى هستند؛آنها با خود یک پیام زیر زمینى به حوزه خود آگاهى مىآورند(یونگ و همکاران، 238:1359).
بنابراین سمبل گاو اولین نشانه تعالى و رشد روانى است که در قهرمان دوره اول ظاهر مىشود.این گاو همان است که همراه با تولید فریدون در بیشهاى متولد مىشود:
خجسته فریدون زمادر بزاد
جهان را یکى دیگر آمد نهاد
همان گاوکش نام پر مایه بود
زگاوان ورا برترین پایه بود
زمادر جدا شد چو طاووس نر
بهر موى بر تازه رنگى دگر
(فردوسى، 1363)
فریدون اصرار دارد که سلاح خود(گرز)را دقیقا به شکل این حیوان بسازد:
جهانجوى پرگار بگرفت زود
وزآن گرز پیکر بریشان نمود
نگارى نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاو میش
(همان، 47)
پس از این رویا که نقش مهمى در پیشبرد طرح داستانى اسطوره دارد، ضحاک یک دم از یاد این همزاد پنهان درونى رها نمىشود:
مرا در نهانى یکى دشمن است
که بر بخردان این سخن روشن است
(همان، 43)
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 60)
و همیشه نام او را بر زبان دارد:
چنان بد که ضحاک خود روز و شب
به نام فریدون گشادى دو لب
(فردوسى، 44:1363)
روان ضحاک آبستن همزاد خویش است تا هنگامى که فریدون زاده مىشود:
برآمد برین روزگارى دراز
که شد اژدهافش به تنگى فراز
خجسته فریدون زمادر بزاد
جهان را یکى دیگر آمد نهاد
(همان:40)
ضحاک براى گریز از بیم و هراسى که این دشمن درونى در او پدید آورده بزرگان را گرد مىآورد و از آنان مىخواهد که با نوشتن طومارى بر راستى و درستى اعمال او گواهى دهند:
یکى محضر اکنون بباید نوشت
که جز تخم نیکى سپبهد نکشت
نگوید سخن جز همه راستى
نخواهد به داد اندرون کاستى
(همان، 43)
همگان از سر ترس، اطاعت مىکنند و بر آنمحضرگواهى مىنویسند.اما در این هنگام ناگهان از اعماق وجود ضحاک خروشى بر مىآید و یکى از کهن الگوهاى مهم یعنىپیر خرد 10 در صورت کاوه آهنگر جلوهگر مىشود.
یونگ در بحث ازچهار صورت مثالىدرباره نقشى پیر خرد مىگوید:پیر به منظور برانگیختن خویشتنشناسى و تحریک قاى اخلاقى مىپرسد چه کسى؟چرا؟کجا؟و حتى اکثر اوقات طلسم جادویى لازم را مىدهد یعنى قدرت غیر منتظره و نامتحمل را جهت کسب موفقیت، که یکى از خصوصیات شخصیت یکپارچه، خواه نیک و خواه بد، بطور یکسان است(یونگ، 116:1368).
در شاهنامه نقش پرسشگرانه کاوه بصراحت و با صلابت انجام مىگیرد.کاوه با لحنى توفنده به ضحاک مىگوید:
شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت
مگر کز شمار تو آید پدید
که نوبت زگیتى به من چون رسید؟
که مارانت را مغز فرزند من
همى داد باید به هر انجمن
(همان، 44:1363)
طلسم جادویى که پیر خرد با خود مىآورد، در اینجا همان چرمى است که کاوه آهنگر بر سر نیزه کرد و بعدا آن را به فریدون داد.
از نظر یونگ پیر خرد هنگامى پدیدار مىشود کهقهرمان داستان در موقعیتى عاجزانه و نومیدکننده قرار مىگیرد و تنها واکنشى بجا و عمیق یا پند و اندرزهاى نیک مىتواند او را از این ورطه برهاند(گورین و همکاران، 178:1370).ظهور کاوه در بارگاه ضحاک درست در چنین لحظهاى است.
اما باید توجه داشت که ظهور کاوه در این بخش از داستان مىتواند کارکردى دو گانه داشته باشد.او از یک سو بر ضحاک نهیب مىزند و بر خلاف همگان حقیقت را شجاعانه مىگوید.و از سوى دیگر به اطلاعاتى که از وجود و جایگاه فریدون و نوبت سالارى نوین او دارد، نقش راهنما را در رسیدن بر عهده مىگیرد:
[کاوه]بدانست خود کافریدون کجاست
سراندر کشید و همى رفت راست
بیامد به درگاه سالار نو
بدیدندش از دور و برخاست غو
(همان، 46)
نکته جالب اینکه در شاهنامه هیچ سخنى از ملاقات فریدون و کاوه نیست.پیر خرد طلسمى را که باید برساند، رسانده، سپس از صحنه ناپدید مىشود.در شاهنامه این طلسم یا درفش کاویان یک بار به ماه و بار دیگر به خورشید تشبیه شده است.فریدون این چرم را به فال نیک مىگیرد و به آرایش آن مىپردازد:
زدیباى پر مایه و پرنیان
بر آن گونه گشت اختر کاویان
که اندر شب تیره خورشید بود
جهان را از او دل پر امید بود
(همان)
این طلسم و نشانه روشنى تا پایان داستان پیشاهنگ سپاهیان فریدون مىگردد.
فریدون چون دیگر قهرمانان اساطیرى، به دست مردى دور از شهر پرورش مىیابد و پس از گذشت شانزده سال، سیر اعمال قهرمانى او شروع مىشود.قبل از هر چیز از مادر خود-فرانک-درباره نژاد خویش پرسش مىکند و مثل همه قهرمانان دیگر از راز برترى تخمه و نژاد خویش آگاه مىشود:
فرانک بدون گفت که اى نامجوى
بگویم ترا هر چه گفتى بگوى
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 61)
تو بشناس کز مرز ایران زمین
یکى مرد بد نام او آبتین
زتخم کیان بود و بیدار بود
خردمند و گرد و بىآزار بود
(فردوسى، 42:1363)
طبق الگوهاى کلى قهرمانى، فریدون باید آزمایشهایى را از سر بگذراند.او خود بر این امر وقوف دارد:
چنین داد پاسخ به مادر که شیر
نگردد مگر بآزمون دلیر
(همان، 43)
فریدون برادرانى دارد که با او دشمنى مىورزند:
برادر سبک هر دو برخاستند
تبه کردنش را بیاراستند
یکى کوه بود از بر برز کوه
برادرش هر دو نهان از گروه
به پایین که شاه خفته به ناز
شده یک زمان از شب دیر باز
به که بر شدند آن دو بیدادگر
وزیشان نبد هیچکس را خبر
چو ایشان از آن کوه کندند سنگ
بد آن تا بکوبد سرش بىدرنگ
وزآن کوه غلطان فرو گاشتند
مر آن خفته را کشته پنداشتند
(همان، 48)
اما فریدون رایزداناز مرگ نجات مىدهد زیرا همچون دیگر قهرمانان او نیز حامیانى دارد:
به فرمان یزدان سر خفته مرد
خروشیدن سنگ بیدار کرد
به افسون همان سنگ بر جاى خویش
ببست و نغلطید یک ذره بیش
برادر بدانست کآن ایزدیست
نه از راه پیکار و دست بدیست
(همان)
در این مرحله که مطابق با مرحله سوم تقسیمات هندرسن است، هنوز قهرمان احتیاج به قیم و پشتیبان دارد و یزدان با افسون خود او را از مرگ نجات مىدهد.این حامى در چند جاى دیگر داستان نیز ظاهر مىشود و در پیکر سروشتجلى مىیابد.نکته در این جاست که بعد از هر کدام از کارهاى خارق العاده نیروهاى فوق بشرى، آدیمان تشخیص مىدهند که این کار از ناحیه یزدان بوده است و نه اهریمن و بدین طریق قهرمان مدام حضور پشتیبان پنهانى خویش را حس مىکند، چنانکه دیدیم پس از جریان سنگ افکندن، پشتیبانى نیروى یزدانى از فریدون آشکار مىشود:
برادر بدانست که آن ایزدیست
نه از راه پیکار و دست بدیست
(همان)
پیوند با نیروهاى فوق بشرى در سراسر داستان مورد اشاره قرار مىگیرد.مثلا قبل از این حادثه هنگامى که فریدون شبى در دیار یزدان پرستان فرود آمده سروش در تاریکى شب و پنهانى به دیدار او مىآید و طى مراسمى که آیین رازآموزىرا به یاد مىآورد، رازهاى خوبى و بدى و کلید گشودن معماها را به فریدون مىآموزد و قدرت ویژه و خارق العادهاى را به او اعطاء مىکند:
همى رفت منزل به منزل چو باد
سرى پر کینه دلى پر زداد
رسیدند بر تازیانى نوند
بجایى که یزدان پرستان بدند
درآمد بدین جاى نیکان فرود
فرستاد نزدیک ایشان درود
چو شب تیرهتر گشت از آن جایگاه
خرامان بیامد یکى نیک خواه
فرو هشته از مشک تا پاى موى
به کردار حور بهشتیش روى
سروشى بد او آمده از بهشت
که تا باز گوید بد و خوب و زشت
سوى مهتر آمد بسان پرى
نهانى بیاموختش افسونگرى
که تا بندها را بداند کلید
گشاده به افسون کند ناپدید
فریدون بدانست کاین ایزدیست
نه اهرمنى و نه کار بدیست
(همان، 48)
این مراسم شبانه و رازگشایىهاى سروش براى فریدون، مىتواند نمونه خوبى از مناسک و آیینهاى ورود باشد که در تحلیل مکتب یونگ جاى ویژهاى دارد، هندرسن در این مورد مىنویسد:بین محدودیت و آزادى راه میانهاى هست و ما مىتوانیم ان را در مناسک ورود که من قبلا درباره آن سخن گفتهام بیابیم.این مناسک براى افراد یا
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 62)
گروههایى از مردم، متحد ساختن نیروهاى متضاد را در داخل وجود خود و حصول توازن در زندگى را، ممکن مىسازد. اما مناسک ورود، این فرصت را در تمام شرایط خودبخود به دست نمىدهد.این مناسک به مراحل مخصوص زندگى یک فرد با یک گروه مربوط مىشوند و جز در صورتى که به درستى فهمیده و به راه جدیدى از زندگى تبدیل شوند، لحظهاى گذرا هستند، آیین ورود اساسا جریانى است که با مناسکى از تسلیم شروع مىشود و سپس دورهاى از محدودیت به دنبال مىآید و سپس نوبت به آزادى مىرسد.بدین طریق هر فرد مىتواند عناصر متضاد شخصیت خود را با هم سازش دهد، مىتواند توازنى به وجود آورد که او را واقعا انسان صاحب خویش مىسازد(یونگ و دیگران، 242:1359).
بدلیل همین آشتى دادن متضادها است که فریدون در همان شب مناسک ورود، وقتى که از سوى برادران مورد سوء قصد(با سنگ)قرار مىگیرد، این راز را درون خود نگهداشته و حتى با برادران خویش در میان نمىگذارد و بدین سان این عناصر متضاد درونى را تسلیم خود مىکند:
فریدون کمر بست و اندر کشید
نکرد آن سخن را بدیشان پدید
(فردوسى، 68:1363)
در حادثه بعدى داستان، آزمایشى سخت پیش مىآید و فریدون باید از آب بگذرد و گذر از آب نیز یکى دیگر از بن مایههاى سمبلیک محسوب مىشود که در اساطیر به شکلها و با کارکردهاى گوناگون ظاهر مىشود:
نیاورد کشتى نگهبان رود
نیامد بگفت فریدون فرود
چنین داد پاسخ که شاه جهان
چنین گفت با من سخن در نهان
مرا گفت کشتى مران تا نخست
جوازى بیابى به مهرم درست
فریدون چو بشنید شد خشمناک
از آن ژرف دریا نیامدش باک
بتندى میان کیانى ببست
بدان باره شیر دل بر نشست
(همان، 49)
گویى فریدون همزادى از آن ضحاک است که با نیروى هر چه بیشتر در تلاش است تا از ناخود آگاه روان، راهش را به سوى خود آگاهى باز کند.او شخصیت نوینى است که قصد دارد به هر قیمت همچون جان پیکر قبلى خود پدیدار شود.در واقع این حرکت فریدون به سوى ضحاک همان استحاله یک شخصیت در شخصیتى دیگر است.فریدون در این چالش پیروز مىشود و طلسم و نشانه او یعنى گرز گاو پیکر، طلسم ضحاک را در هم مىشکند:
طلسمى که ضحاک سازنده بود
سرش بآسمان بر فرازیده بود
فریدون زبالا فرود آورید
که آن جز به نام جهاندار دید
یکى گرزه گاو پیکر سرش
زدى هر که آمد همى در برش
(همان، 50)
اما ضحاک به این سادگى خود را با فریدون روبرو نمىکند.روان خام و ابتدایى و کودکانه در گوشهاى خزیده و از دور نظارهگر شخصیت پروردهتر قهرمان دوره بعدى است.ضحاک در خیال خود مىکوشید فریدون را دوست خود بپندارد وقتى که براى او خبر مىآورند که فریدون کاخش را تصاحب کرده مىگوید:
بدو گفت ضحاک شاید بدن
که مهمان بود شاد باید بدان
چنین داد پاسخ بدو پیشکار
که مهمان ابا گرزه گاو سار
بمردى نشنید در آرام تو
زتاج و کمر بسترد نام تو
به آیین خویش آورد ناسپاس
چنین گر تو مهمانشناسى شناس
(همان، 53)
ضحاک راضى است که فریدون را همچون مهمانى گستاخ در خانه خود تحمل کند بلکه این همزاد خویش را به آشتى بکشاند اما پیشکار[عنصر آگاهى بخش]نقطه ضعفهاى او را مىشناسد:
گر این نامور هست مهمان تو
چه کارستش اندر شبستان تو
که با دختران جهاندار جم
نشنید زند راى بر بیش و کم
به یک دست گیرد رخ شهر ناز
بدیگر عقیق لب ارنواز
شب تیرهگون خود بتر زین کند
بزیر سر از مشک بالین کند
(همان)
اشاره آخرین پیشکار که یادآورى کام طلبیهاى ضحاک در جریانهاى جنسى است، او را بر مىآشوبد:
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 63)
جهاندار ضحاک از آن گفتوگوى
بجوش آمد و زود بنهاد روى
(فردوسى، 54:1363)
ضحاک به کاخ آمد و قصد کشتار کرد اما:
زبالا چو پى بر زمین بر نهاد
بیامد فریدون به کردار باد
بدان گرزه گاو ستر دست برد
بزد بر سرش ترک را کرد خرد
(همان، 55)
فریدون قصد نابودى کامل این همزاد وحشى و ظالم را داشت اما سروش ظاهر شده و او را از این کار باز داشت:
بیامد سروش خجسته دمان
مزن گفتوگو را نیامد زمان
همیدون شکسته ببندش چو سنگ
ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ
بکوه اندرون به بود بند اوى
نیاید برش خویش و پیوند اوى
(همان)
بدینسان فریدون بر ضحاک پیروز مىشود ولى سروش او را از کشتن ضحاک باز مىدارد.زیرا در واقع فریدون، ضحاک(و کاوه)چهرههاى مختلف یک روان واحدند که فرایند پر پیچ و خم فردیت را از سر مىگذراند.یونگ این فرایند را نوعى دگرگونى طبیعى مىداند کهخواه ناخواه، دانسته یا نادانسته، در ما به وجود مىآید.این فرایند طولانى دگرگونى درونى و ولادت مجدد، همواره نشانى از آن موجود دیگردارد که در درون ماست، یعنى آن شخصیت آزاده و برتر که در درون ما به کمال مىرسد و ما قبلا او را به عنوان یار درونى روح دیدهایم.این امر رابطه ما را با آن یار درونى روح نمایان مىسازد یعنى با آن کس دیگرى که خود ماست اما هرگز کاملا به او دست نمىیابیم و طبیعت خودخواهان تبدیل کردن ما به اوست.ما همان توأمان دیوسکورىهستیم که یکى فانى و دیگرى فناپذیر است و هر چند همیشه با همند، هرگز کاملا یکى نمىشوند.فرایندهاى دگرگونى برآنند که آنها را کم و بى شبا یکدیگر نزدیک کنند، اما خود آگاهى، ملتفت مقاومتهاست، زیرا آن شخص دیگر غریب و مرموز مىنماید و ما نمىتوانیم این فکر را بپذیریم که صاحب اختیار خانه خود نباشیم و ترجیح مىدهیم که هموارهمنباشیم و نه چیزى دیگر، اما با آن دوست یا دشمن درونى روبرو هستیم و دوست یا دشمن بودن او به خود ما مربوط است(یونگ، 83:1368).
بىتردید حکیم ابو القاسم فردوسى که بارها از معانى رمزى داستانهاى شاهنامه سخن گفته نیز انعکاس سیر و سلوک درونى آدمیان در داستان ضحاک و فریدون را در نرظ داشته است.زیرا دو بیت زیر که به طرزى شگفت با تحلیلهاى این مقاله و سخنان بالا از یونگ مطابقت دارد، داستان را به پایان مى رساند.
فریدون فرخ فرشته نبود
زمشک و زعنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکوى
تو داد و دهش کن فریدون تویى
(فردوسى، 57:1363)
یادداشتها
1- gnuj vatsuG lraC
2- suoicsnu evitcelloC
3 epytehcrA -این اصطلاح راصورت مثالى، صورت نوعى، صورت ازلىو مانند آن نیز ترجمه کردهاند.در این مقاله ما همه جا از معادلکهن الگواستفاده کردهایم تا به دریافت خوانندگان از متن خللى نرساند.
4- noitaudividnI
5-در واقع مطلب مورد نظر ملخصى است از کتاب یونگشناس بزرگ یولاند یاکوبى ibocaJ.J به نام ,exelpmoC 1961,letahcueN,elobmyS,epytehcrA که در کتاب رمز و مثل در روانکاوى تحت عنوان«سه مفهوم اساسى در روانشناسى یونگ»ترجمه شده است.ضمنا علاوه بر منابع مورد استفاده در متن خوانندگان علاقهمند مىتوانند به کتابروانشناسى شخصیتنوشته دکتر على اکبر سیاسى و نیز متن انگلیسىمقدمهاى بر روانشناسى یونگاثر کارلها( llaH,S.C )مراجعه کنند.
6. elbpmaC hpesoJ
7. iynereK
علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » شماره 34 (صفحه 64)
8. megolohtym را ما به قیاسیکان، دهگان، صدگان، ..بهاسطورگانترجمه کردهایم تا نشاندهنده یک دسته از اسطورههاى مشابهباشد.
9.اسطوره ضحاک مانند هر اسطوره دیگر در متون سانسکریت اوستایى، پهلوى، فارسى و عربى به صورتهاى مختلف روایت شده است.اما در مقاله حاضر به دلایل متعدد از جمله یکدستى داستان و اجتناب از پیچیدگى تحلیل آن، صرفا gahadza ، در اوستا:- akahad-I.a و در فارسى به صورتاژدهاوضحاکآمده است.در واژه اوستایى جزو نخستین[ -I a ]به معناى افعى و اژدهاست و جزو دوم نام خاص است.در اوستا اژى دهاک اژدهایى است که سه کله، سه پوزه و شش چشم که مىخواهد جهان را از مردمان تهى کند.و ظاهرا تا حدى این کار را نیز انجام مىدهد و بر زمین چیره مىشود.اما فریدون سرانجام بر او مىشورد، با وى نبرد مىکند و از میانش برمىدارد[...].مىتوان گمان برد که ضحاک در اوستا دقیقا اژدهاى مخوفى است که مانند برابر خود در وداها، ویشوه روپه[- apur avsiV ]سه سر، گاوها را مىدزد.[...]اما در ادبیات پهلوى او مردى است تازى که به ایران مىتازد، بر جمشید فائق مىشود و پس از یکهزار سال سلطنت بد، سرانجام از فریدون شکست مىخورد و به دست وى در کوه دنباوند(دماوند)زندانى مىشود [...].
در نوشتههاى پارسى و عربى ما گاه با ضحاکى دیگر نیز روبرو مىشویم که از او در شاهنامه خبرى نیست.این ضحاکى است که با رسیدن به فرمانروایى و از میان برداشتن جمشید، خانهها را از مالکان آنها باز مىستاند و ظاهرا[بر اساس آنچه از آثار الباقیه ابو ریحان بیرونى برمىآید]اموال و زنان را نیز از آن عموم مىشمارد(پژوهشى در اساطیر ایران، بهار، مهرداد، ویراسته مزداپور، کتایون، انتشارات آگاه، تهران، چاپ سوم، 1378، ص:190).
10- nam dlo esiw ehT
11-دیوسکورها( serucsoiD )پسران خداهستند و کاستور و پولوکس نام دارند.در اساطیر یونان مادر این دو«لدا» همسرتندراپادشاه لاسدمونى بود.به روایت اساطیر در همان شب که تندرا با لدا همسر خود درآمیخت، زئوس نى به صورتى قوئى بالدار با وى جفت شد.از این آمیزش دوگانه دو زوج توأم متولد شدند:پولوکس و هنل اولاد زئوس؛و کاستور و کلى تم نستر فرزدان تندار.[بنابراین پولوکس فرزند یکى از خدایان فناناپذیر و کاستور فرزند انسانى فانى بوده است]برگرفته است:فرهنگ اساطیر یونان و رم، گریمال، پیر، بهمنش، دکتر احمد، انتشارات امیر کبیر، تهران، 2536، ص:261.
منابع الف:فارسى
جونز، ارنست، و همکاران.(1366).رمز و مثل در روانکاوى، ترجمه جلال ستارى، تهران:انتشارات توس.
شولتز، دوان پى، و شولتز، سیدنى الن.(1370).تاریخ روانشناسى نوین، ترجمه على اکبر سیف و همکاران، تهران: انتشارات رشد.
فردوسى، ابو القاسم.(1363).شاهنامه، به تصحیح ژول مول، تهران:انتشارات کتابهاى جیبى، چاپ سوم.
فروم، اریک.(1370).گریز از آزادى، ترجمه عزت اللّه فولادوند، تهران:انتشارات مروارید.
کزازى، میرجلال الدین.(1372).رویا، حماسه، اسطوره، تهران:نشر مرکز، چاپ اول.
گورینن ویلفرد، ال.و همکاران.(1370).راهنماى رویکردهاى نقد ادبى.ترجمه زهرا میهنخواه، تهران:انتشارات اطلاعات.
یونگ، کارل گوستاو.(1368).چهار صورت مثالى، ترجمه پروین فرامرزى، مشهد:آستان قدس.
یونگ، کارل گوستاو و همکاران.(1359).انسان و سمبلهایش، ترجمه ابو طالب صارمى، تهران:کتاب پایا، چاپ دوم.
ب:انگلیسى
پایان مقاله
مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز » بهار 1381 - شماره 34 (از 53 تا 64)
نویسنده : امینی، محمد رضا