عنوان مقاله: سنت شکنی به شیوه زنانه: نگرشی فمینیستی بر یک رمان (و دیگران نوشته محبوبه میر قدیری)
راوی و دیگران زنی است که برای انجام عمل جراحی زنانه در اتاق شمارهء 5 بیمارستانی بستری است.او سالها پیش، مخفیانه با مردی متأهل دوستی گرفته بود،اما اکنون این مرد مدتهاست که مرده است.راوی بهطور اتفاقی،زینت،همسر مرد محبوب در گذشتهاش را در بیمارستان میبیند و با پرس و جو از پرستاران و خدمهء بیمارستان در مییابد که بهار،دختر زینت،آبستن است.دیدن بهار و زینت،که راوی را نمیشناسند، برای زن یادآور«آن مرد»و شیرینیها و بیشتر تلخیهای گذشته است.سرتاسر رمان به صورت تکگویی درونی روایت میشود؛تکگوییای که از لحاظ بازهء زمانی،یک روز پیش و چند روز پس از عمل را در برمیگیرد.زن در درون خویش، گاه«آن مرد»و گاه ریحانه،دوست دوران کودکیاش و بیش از همه زینت را مخاطب قرار میدهد و از این طریق،روابط پنهانی خویش با شوهر زینت و شادیهای زودگذر و دلهرههای طولانی و حسادتها و عقدهها و گاه خاصرات دوران کودکی خویش را واگویه میکند.از این لحاظ میتوان گفت که رمان تقریبا آغاز و پایان و اوج و فرود یا حتی کشمکش به خصوصی ندارد و صرفا چکیدهای است از ذهنیات زن،همراه با اندک وقایعی که در بیمارستان روی میدهد.
مطابق دیدگاه ویرجینا و ولف همهء آثار برگزیده،چه به قلم مردان نوشته شده باشند چه زنان،دو جنسیتی هستند، چرا که اذهان بزرگ دو جنسیتیاند.1به رغم دیدگاه و ولف، برخی از منتقدان فمینیست معتقدند که داستانهای زنان میتواند حاوی توصیف تجربیاتی باشد که مردان امکان دستیابی به آنها را ندارند.تجربیاتی همچون زایمان،مورد تجاوز قرار گرفتن و اموری از این قبیل.2و این امر صورت نمیگیرد،مگر با مطالعه در آثار داستان نویسان مرد و شناخت نقشهای کلیشهای شخصیتهای زن در این آثار و طرد این نقشها توسط داستان نویسان زن.این نگرش در اواخر دههء 1960 منجر به شکلگیری شیوهای از نقد فمینیستی شد که تصاویر زنان( mages of women )نام دارد.شاخهء دیگر نقد فمینیستی،نقد زن محور( gynocriticism )نام دارد که بزرگترین نظریهپرداز آن الن شووالتر است.در این شیوه،آثار داستان نویسان زن مورد بررسی قرار میگیرد.شووالتر نیز بر این دیدگاه و ولف که همهء آثار بزرگ دو جنسیتی هستند،انتقاد میکند و بر ویژگیهای زنانهء آثار زنان اصرار میورزد.
در این نوشته بر آن هستیم که رمان محبوبه میرقدیری را باتوجه به نظرگاههای فمینیستی تحلیل کنیم.برای این منظور،کوشش میکنیم که بهطور مشخص به این پرسشها پاسخ دهیم:
در رمان و دیگران شخصیتهای زن،چه نقشهایی ایفا میکنند؟آیا این نقشها کلیشهای هستند یا تکامل یافته؟اگر این نقشها کلیشهای هستند،شیوهء پرداختن به آنها توسط یک نویسندهء مرد،احتمالا چه تفاوتی با اکنون که نویسنده زن است میتوانست داشته باشد؟
برای پاسخ به این پرسشها ابتدا باید نقشهای کلیشهای از زنان را در آثار مردان بشناسیم.در اینجا هدف ما پرداختن به این نقشهای کلیشهای نیست.بنابراین تنها به نام بردن از آنها اکتفا میکنیم:زن فرشته خصال، زن وابسته و تحت اختیار و سلطهء مردان.زن شیطان صفت و اغواگرا.اینسه نقش،نقشهای عمدهای هستند که در آثار داستانی اغلب مردان و یا حتی زنانی که آگاهانه یا ناآگاهانه،دیدگاهی سنتی و مردانه نسبت به جنس زن دارند تکرار شدهاند.در اغلب داستانهای مرد سالارانه،زن طبیعتا شخصیت مهم و اصلی داستان نیست و یا اگر همچنین باشد،پرداختن به او از موضع شخصیتهای مرد صورت خواهد گرفت.
شخصیت اصلی رمان و دیگران و تقریبا اغلب اطرافیان او که در تکگوییهای راوی با آنها روبهرو میشویم،زن هستند:راضیه(دوست راوی)،زینت، بهار،عزیز،ملیحه و ناهید(خواهران راوی)،ریحانه و مادرش عالم و رضوان(خواهر راضیه).صرفنظر از عالم و ریحانه که راوی آنها را در دوران کودکی میشناخته و همچنین بهار،که تنها بهعنوان دختر«آن مرد»و زینت در رمان حضور دارد، وجه مشترک زندگی همهء این زنان وابستگی شدید عاطفی و روانی نسبت به مردان است.برای راوی،راضیه،زینت و عزیز،این مرد،هستی بیرون دارد،اما برای ملیحه و ناهید و رضوان هستی بیرونی ندارد و صرفا موجودی است که آنها همهء لحظههایشان را در انتظار آمدنش طی کردهاند.انتظاری که حداقل تاکنون به واقعیت نپیوسته است.انتظار برای رسیدن شاهزادهای که ضربههای سم ستور باد پیمایش بر سنگفرش کوچههای شهر شنیده شود.در این میان،انتظار ملیحه،چون خواهر بزرگتر راوی است،پررنگتر است.در یکی از صحنهها، هنگامی که راوی میخواهد به مجلس عروسی برود،عزیز سفارش ملیحه را میکند:«در گوشی پرسید:نمیشه ملیم ببری؟شاید،گفتم عکسش همرامه.»عزیز با رضایت سر تکان میدهد:«تعریفشم بکن.نگو از خودت بزرگتره.»(ص 141) این انتظار سنتی دختران ایرانی را برای یافتن شوهر،دربارهء رضوان نیز میبینیم.راضیه میگوید:«رضوان رو پرتگاهه! میدونم دیگه از دیدن قیافهء من و این دو تا پیری خسته شده، حقم داره.کاش یه خری پیدا میشد!»و راوی طعنه میزند: «خر بگو سرور.»(ص 69)یا وقتی راوی از راضیه میپرسد: «برای آیندهت چه خیالی دارد؟»جواب میشنود:«فعلا که دنبال کارم یا شوهر واسه رضوان»(ص 116)
دیگر زنان میرقدیری نیز به نحوی جبری دلداده،عاشقپیشه یا تحت اسارتاند.البته اسارتی درونی و روانی که هرگز از آن رها نمیشوند.راوی سالها پیش با شوهر زینت دوستی گرفته، به زندگی پنهانی با او تن در داده و بیآنکه ازدواجی در میان باشد،به خانهء او رفتوآمد کرده.با این همه حق را بیشتر به خود میدهد تا به زینت.از نظر راوی،زینت با قصهای ساختگی،مرد را فریفته:«تو در خیالم پیرزن مکاری بودی که جوانی ساده (به تصویر صفحه مراجعه شود) و صمیمی را فریفته بود!»(ص 9)گویی جبری ناگزیر موجب شده که او اندکی دیرتر از زینت با مرد آشنا شود و محکوم باشد که مخفیانه به او مهر بورزد،رنج دوری را متحمل شود؛با شکیباییای که بیشتر ظاهری است و در واقع با خودخوریها و حسادتهای زنانه.و با این همه مرد زینت را همواره در حد پرستش خواستار باشد:«زینت او برای من خدایی بود.برای تو چطور؟خدا بود؟بود.»خدایی که هرچه بخواهد،میکند:«تو فرشتهء مقرب درگاه بودی و من حوای رانده شده از بهشت.» (ص 9)زن که مدتها آرزومند دیدن نامش در شناسنامهء مرد بوده است،حتی هنگامی که یک بار از او آبستن شده،مجبور به از میان بردن جنین شده است.با اینکه همواره در آرزوی مادر شدن میسوخته:«من هم دلم میخواست بچهام را در آغوش بگیرم،برایش شکلک درآوردم،آنقدر که بخندد.یک خنده،یک خندهء بچهام.بچهء من زینت.»(ص 96)با مرگ مرد،وضعیت راوی تفاوت چندانی نمیکند.راوی باز هم به حال زینت غبطه میخورد.زینت میتواند آشکارا با دیگران از مردش بگوید،بر سر گورش بنشیند و آهستهآهسته یا بلند بگرید،اما راوی که بیش از زینت شریک عشق و غم و شادی مرد بوده،هیچگونه حقی ندارد.
این ضعف و زبونی عاشقانهء زن در برابر مرد،دربارهء دیگر زنان رمان نیز صدق میکند.راضیه نیز سالها قبل عاشقانه مردی را دوست داشته.مردی که هماکنون نیست،اما راضیه همچنان به او عشق میورزد و برای اوست که همواره سیاهپوش است. البته شباهت بسیار راوی و راضیه،در بافت داستان،کمی غیر منطقی جلوه میکند.علاوه بر شباهت ماجراهای عاشقانهء زندگی آنها،راضیه نیز عمل جراحیای مشابه راوی انجام داده است.گویی هرجا که راوی پا مینهد،راضیه پیش از او پاگذاشته است.
زینت نیز که راوی دوست دارد با همین دستهای لاغر و استخوانیاش حلقوم او را بفشارد،وضعیتی بهتر از راوی و راضیه ندارد.طبق روایت مرد،زینت پیش از ازدواج با او دلباختهء پسری بوده که به انگلستان میرود و هرگز باز نمیگردد.اگرچه
جهان کتاب » شماره 222 (صفحه 12)
(به تصویر صفحه مراجعه شود) به گمان راوی،این روایت دروغ است و زینت برای فریفتن مرد و اینکه وانمود کند زن جذابی است،آن را ساخته است.اما همین دروغ موجب میشود مرد که ده سال از زینت کوچکتر است،از سر دلسوزی با او ازدواج کند:«علاقه به اون شکل که تو خیال میکنی نبود.بیشتر یه حس برادری.میدونی، یه حس دلسوزی.میدیدم حوض خونهشون خالی.باغچهها خشک.خونهء به اون بزرگی.این دو تا زن مث کفتر کز کرده بودن توش.»(ص 38)
تصویری که راوی از عزیز سالها پیش به خاطر دارد،تصویر زنی است که به سهولت مورد ظلم همسرش قرار میگیرد. ریحانه و مادرش عالم،همواره در خاطر راویاند.ریحانه، همبازی دوران کودکی راوی،بیشتر از زمانی در ذهن راوی نقش میبندد که در مییابد توجه پدر بیشتر به ریحانه و عالم معطوف است تا به او و خانوادهء خویش.هرچه میخرد برای آنها هم هست و گاه بیشتر برای آنهاست.از همان زمان،حسادت کودکانهء او گل میکند،اما عزیز وعده میدهد:«عوضش ثواب داره!»و دخترک:«ما میریم بهشت؟»(ص 63)و با همین رویاست که آرام میگیرد.پدر میخواهد تجدید فراش کند و عالم را زن مناسبی یافته است.عزیز تنها حربهاش قهر است و دست آخر،این عالم است که به فریادش میرسد:عالم و ریحانه بیخبر میروند و هرگز باز نمیگردند.عزیز به خانه باز میگردد،با اینکه نخستین باری نبوده که آقا جان به زن دیگری تمایل یافته.منوچهر میگوید:«...دفعهء اولشم که نیست.آمارشو من دارم.»(ص 64)
این وضعیت زنان و دیگران موجب شده است که رمان میرقدیری،فضایی کاملا زنانه و البته تک بعدی داشته باشد. تکبعدی به این علت که خوانندهء یک رمان 213 صفحهای خواهان حوادث بیشتر و حتی الامکان متنوعتری است.به عبارت دیگر میرقدیری در این رمان،تنها جنبهء زنانه و حساس و عاطفی شخصیتهای زن را به نمایش میگذارد،تا آنجا که اگر شیوهء روایت رمان(تکگویی درونی)به یاری نویسنده نیامده بود،به جرئت میتوانستیم بگوییم میرقدیری از مصالح داستان کوتاه برای نوشتن رمان بهره برده است.اما شیوهء روایت رمان تا حد زیادی به شخصیت اصلی رمان،این امکان را بخشیده است که هرچه میخواهد از عقدههای سربسته و فروخوردهء روان و ذهن خویش بگوید و تقریبا جز چند مورد جزئی هیچیک از گفتههای او زاید به نظر نرسد:«من دراز کشیدهام روی تخت و برای خودم و او گریه میکنم.هیچکس نه چیزی میشنود و نه ذرهای از خیال مرا میبیند.»(ص 36)یا هنگامی که برای پرستارها و خدمهء بیمارستان اسم میگذارد:«...یکی دیگر هم هست که موی پرپشت و بلند دارد.از کجا فهمیدم؟از زیر مقنعه معلوم است دیگر.»(ص 32)احتیاجی به این توضیحات برای شیرفهم کردن خواننده نیست.علاوه بر این،تعویض فصلها نیز بیعلت به نظر میرسد.رمان میتوانست پیدرپی و بدون تعویض فصل روایت شود.چرا که اغلب در آغاز فصل تازه، راوی ادامهء روایت را از انتهای فصل پیشین پی میگیرد.
اکنون به پاسخ پرسشی که در آغاز مطرح کردیم میپردازیم. آیا شخصیتهای زن در این رمان،کلیشهای هستند؟همانگونه که عنوان شد،اغلب شخصیتهای زن در رمان میرقدیری،از لحاظ روانی بیاندازه دلبستهء مردان دلخواه خویشاند؛به طوری که همهء رمان،حول محور دلبستگی شدید شخصیت اصلی نسبت به مرد زینت و تبعات آن شکل میگیرد.اگر دربارهء دیگر زنان رمان با این صراحت نتوانیم اظهار نظر کنیم، دربارهء راوی به این صراحت میتوان گفت با زنی از لحاظ روانی غیر مستقل،بیاندازه عاطفی و سرخورده از عشقی نافرجام روبهرو هستیم.به عبارت دیگر،با نگاه نخست میتوان شخصیت نخست رمان را زنی کلیشهای قلمداد کرد: زنی از لحاظ عاطفی کاملا وابسته به مرد.اما میرقدیری برای شکل بخشی به همین شخصیتی که در نگاه نخست کلیشهای مینماید،دست به سنتشکنی زده است.اگر این رمان به قلم نویسندهای با دیدگاه سنتی و مرد سالارانه نگارش مییافت، به احتمال قوی،راوی و دیگران مطابق الگوی«زن شیطان صفت و اغواگرا»ترسیم میشد.زنی که مرد زینت را فریفته. زنی نفرتانگیز و مکار.اما میرقدیری در رمان خویش،این دیدگاه مرد سالارانه را نسبت به زنانی مشابه راوی رمان خویش درهم شکسته است و او را در بیان افکار و احساسات صادقانهء خویش،آزادانه رها کرده است.
زنان میرقدیری در این رمان،نه همچون هستی جزیرهء سرگردانی،تکامل یافته،مستقل و منحصر به فردند و نه همچون فخر النسای شازده احتجاب،فرشته خصال و دست نایافتنی.دلبستهاند،وابستهاند،اما با زنان وابسته،منفعل و غیر مستقل رمانهای مرد سالارانه تفاوت دارند.دلبستگیها و وابستگیهاشان محصول جامعهای است که در آن میزیند. مادران در مجالس عروسی بلندشان کردهاند برای رقص. و«دخترهای دیگر هم رقصیدهاند.میگویند میان مهمانها، جوانی است عزب،پیجوی زن و امشب،شاید امشب زنش را انتخاب کند.صاحبخانه یکبهیک دخترها را بلند میکند.مهمانهاد دست میزنند،سوت میزنند.نگاه زنها میان جمعیت میگردد. خواستگار کیست؟صاحبخانه بروز نمیدهد.»(ص 109)ملیحه از راوی بزرگتر است.وقتی ملیحه هنوز به خانهء بخت نرفته،تکلیف خواهر کوچکتر روشن است!مرد زینت هم بیتقصیر نیست.از سر دلسوزی با زنی دهسال بزرگتر از خود ازدواج میکند و بعد مخفیانه با دختری دوستی میگیرد،بیهوده،بیهدف.مرد زینت که در رابطه با زینت،بیشتر به قهرمانی خیالی میماند، در رابطه با راوی بیشتر شبیه مردی است هوسباز و خودخواه که به احساس و عاطفهء زنانهء او بیتوجه است:«تو همسر او بودی و من،همدم،یک دم!»(ص 97)
در انتها نگاه کوتاهی به شخصیتهای مرد رمان نیز میافکنیم.هر سه شخصیت مرد رمان،منفور و نفرت انگیزند: مرد زینت،آقاجان و منوچهر(برادر راوی).راوی خاطرات شیرین و تلخ بسیاری با مرد زینت داشته و همین امر موجب شده که گاه چهرهء معقول و مثبتی از مرد به نمایش گذاشته شود.ضمن اینکه مرد،همچون قهرمانی رویایی،زینت را به خانهء خویش آورده و به او هر آنچه زنی همچون زینت آرزو دارد، ارزانی داشته.اما اگر دقیق شویم،مرد زینت هم چهرهای است منفور.هم با دلخوشی دادنهای دروغین،ریاکارانه زینت را فریفته و هم روزگاری دراز راوی را سرگردان و سرخورده نگاه داشته.آقا جان نیز همانطور که منوچهر«آمارش»را دارد، مخفیانه با زنان دیگر سروسر داشته.منوچهر نیز بیمسئولیت، خشن و زورگوست:«...در غیبت عزیز،منوچهر کار که نکرد هیچ،تا توانست سرمان داد کشید،کاسهء چینی مرغی آجیل خوری را هم شکست و این جور حالیمان کرد مرد است و کار بیکار!کارها ماند برای من...»(ص 64)
تصویر منفی مردان را در این رمان و در برخی از دیگر آثاری که به قلم زنان نگارش مییابند،شاید بتوان زنگ خطری برای زنان داستاننویس تلقی کرد؛چرا که کلیشهای شدن شخصیتهای مرد در آثار زنان به همان اندازه ناصحیح،غیر واقعی و زیانبار است که حضور مکرر زنان کلیشهای در آثار مردان.
(1).ویر جینا و ولف،اتاقی از آن خود،ترجمهء صفورا نوربخش،چ 3،(تهران: نیلوفر،1385)،صص 140-141.
(2).کیت گرین و جیل لبیهان،درسنامهء نظریه و نقد ادبی،ترجمهء لیلا بهرانی محمدی[و دیگران]،(تهران:نشر روزگار،1383)،ص 338
(3).الن شووالتر،«نقدی از آن خود»،زن و ادبیات،ترجمهء منیژه نجم عراقی[و دیگران]،(تهران:نشر چشمه،1382)،صص 124-121.
پایان مقاله
مجله جهان کتاب » آبان و آذر 1386 - شماره 222 و 223 (از صفحه 11 تا 12)ناقد : سیدان، مریم