Quantcast
Channel: forex
Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

نقد فمینیستی بر رمان کوه روح

$
0
0

نقد فمینیستی بر رمان کوه روح

 «تو با کمال بی‌دقتی یادداشت‌های مربوط به سفر خویش،حرف‌های نامربوط تحمیل‌گر اخلاقی، احساسات،نوشته‌های شتابزده،مشاهدات، گفت‌وگوهای فرضی و افسانه‌هایی که با اصل خود شباهتی ندارند را کنار هم قرار داده،از برخی ترانه‌های‌ محلی تقلید کرده‌یی و یک سری داستان‌های ساختگی‌ و بی‌معنی‌ات را هم به آن افزوده‌یی و اسم‌اش را ادبیات‌ داستانی می‌گذاری.»

 شینگجن در صفحه‌یی از اثر ادبی چندگانه،کوه‌ روح،خود را به‌عنوان متجددی ناتوان و شکست‌خورده،متهم می‌کند.سپس به گفتمانی خاص‌ که ویژهء اوست دربارهء طبیعت و هدف ادبیات داستانی‌ می‌پردازد-یکی از جملات این گفتمان،تقریبا به دو صفحه می‌رسد-تا بدین‌جا اکثر خوانندگان به این‌ پرسش خواهند رسید که آیا گائو نکتهء موردنظر خود را آشکار نموده و یا پیروزمندانه آن را نقض کرده است؟

 در ابتدای دههء 0891 شینگجن به‌عنوان‌ نمایشنامه‌نویسی سرشناس و برجسته در عرصهء ادبی‌ کشور چین مطرح بود.در سال 2891 بیماری شدید ریوی وی را مشکوک به ابتلای به سرطان ریه کرد و یک‌ سال بعد حزب کمونیست چین نوشته‌های گائو را به‌ یک عنوان آثاری که مسبب«آلودگی روحی»هستند،مورد انتقاد قرار داد.این دو اتفاق یعنی ضربهء روحی دوگانهء ناشی از نکوهش عمومی و تجربهء مواجهه‌اش با فناپذیری خویش،گائو را بر آن داشت تا سفر طولانی‌ ده‌ماهه به مسافت پانزده هزار کیلومتر را به قلب چین‌ آغاز کند که حاصل‌اش،حماسهء«کوه روح»شد.

وقتی که با شینگجن در کناره طولانی رود یانگ‌تسه همسفر می‌گردیم،با راهبانان،گوشه‌نشینان‌ خوانندگان محلی،پیرزن بی‌دندانی که زمانی زیبای آن‌ منطقه بوده،روبه‌رو می‌شویم و در مورد«آدم‌های‌ کوچولو»ی افسانه‌یی،نکاتی را فرامی‌گیریم.همچنین‌ از خشم و تغییر پیر دهکده نسبت به جمعی از جوانان‌ که با اعمال ویش،کل دهکده را آزار و اذیت کرده‌اند، آگاه می‌شویم.

 گائو در رمان‌اش به نقل دیگر ماجراهای پیش‌ آمده در خلال انقلاب فرهنگی می‌پردازد:تندروهای‌ یک شهر دشمنان سیاسی خویش را به شکل گروه‌های‌ سه‌تایی به یکدیگر بسته و آن‌ها را در کنار رودخانه نگه‌ داشته و با مسلسل تیرباران می‌کنند تا این‌که از شدت‌ جراحات یا بمیرند یا به رودخانه بیافتند و غرق شوند. حکایت‌های دیگری از راهزنی،تجاوز به عنف و خودکشی،و نیز تخریب و ویرانی بسیار گسترده و دامنه‌دار محیط زیست را می‌خوانیم که در برابر قوهء تخیل می‌ایستد.

 در دوران پس از مائو،خود بیانی جنسی مضمون‌ رایج و پرخواهانی در ادبیات و هنر چین بوده است. شینگجن در«کوح روح»،با استفاده از هوش و ذهن‌ خود،همسفری مونث را می‌آفریند.در عبارات و سطوری که گفت‌وگوها و فریبندگی‌های این عاشق‌ خیالی را توصیف می‌کنند،لحن نویسنده بسیار خسته‌ کننده و زن‌گریزانه است.گائو در جایی او را همچون‌ «حیوان وحشی ستیزه‌جو و سرسختی»توصیف می‌کند که گائو او را به«تسخیر»خویش درآورده و ناگهان وی را مطیع خود کرده است.وقتی در واقعیت،گائو با یک زن‌ زشت»میانسال برخورد می‌کند،به سختی می‌تواند مانع از اهانت و تحقیر خود نسبت به وی شود.گائو وقتی سفرش را آغاز می‌کند جوان و بی‌تجربه نیست و در دههء چهلم از عمرش است.با این وجود زن‌هایی که‌ گائو باا یشان روبه‌رو می‌شود اگر جذاب باشند برای وی‌ کششی خواهند داشت اگرچه او مغرورانه می‌گوید که‌ «من هرگز از یک زن اطاعت نخواهم کرد.بردهء یک زن‌ نخواهم بود.»

 من مرتکب به کار بردن ارزش‌های نسبی گرایانهء غیرفرهنگی فمینیسم غربی در خواندن«کوه روح» شده‌ام.اما به‌عنوان کسی صحبت می‌کنم که مطالعات‌ بسیار وسیعی در زمینهء ادبیات چین در دههء 0891 داشته است.

 او تلاشی برای منطقی‌تر و عاقلانه‌تر جلوه دادن‌ افکار خویش به کار نمی‌برد.عباراتی مانند«سافل‌های‌ بام،نیرویی دارد که می‌تواند مرا تضعیف کند و به‌ رخوت وماندگی وادارد.»مرا به خنده می‌اندازد و مشاهدات دیگر نیز فقط باعث خمیازه‌ام می‌شود.

 موارد دیگری نیز در این کتاب هست که حالات‌
گلستانه » شماره 22 (صفحه 14)


گوناگونی در من ایجاد کرده درست مثل این مورد که‌ دربارهء تفاوت بین ادبیات داستانی و فلسفه است.«اگر یک دلالت‌کنندهء خودساختهء بیهوده در اوج و بحران‌ بیماری از شهوت اشباع گردد،و در زمان خاصی به یک‌ یاختهء زنده که توانایی تکثر و رشد را دارد،مبدل شود، روند رشدش از بازی تفکر و هوش جالب‌تر خواهد بود. علاوه بر این،درست به مثابه زندگی است و هدف نهایی‌ نیز ندارد.»

 من حدودا بیست سال می‌شود که گائو را می‌شناسم و افتخار تماشای بعضی از نمایشنامه‌های‌ اجرا شدهء وی را در چین داشته‌ام.ای کاش می‌توانستم‌ با جرأت بیشتر و قلبا این کتاب را توصیه کنم. قسمت‌هایی از این کتاب که خوب هستند را باید خیلی‌ عالی توصیف کرد و قسمت‌های بد آن را واقعا باید بد دانست.

کوح روح

 ترجمهء پیمان هاشمی نسب

 کتاب‌ Soul Mountain براساس تجارب شخصی شینگجن نگاشته شده است.وقایع سال 3891،شالوده و اساس این کتاب را شکل می‌دهد.پروفسور Mable Lee کتاب مذکور را سرگذشت جست‌وجوی بشر در به دست آوردن آرامش درونی و آزادی است می‌داند.او می‌گوید:«نویسنده با بهره‌گیری از فن‌ داستان‌نویسی تنهایی خویش را پراکنده می‌سازد و به‌طور همزمان به بازسازی گذشتهء شخصی خود و نیز تأثیر انقلاب فرهنگی بر بوم‌شناسی طبیعی و بشری می‌پرازد.»

فصل اول:

 اتوبوس فرسوده و قدیمی،چیز مطرود و وازدهء شهر است.پس از دوازده ساعت تکان‌ خوردن در این راه اصی پردست‌انداز که از صبح زود در آن هستی،به این شهرک‌ کوهستانی واقع در جنوب می‌رسی.

 در ایستگاه اتوبوسی که پر از کاغذهای آب‌نبات و برش‌های نیشکر است،با کوله‌پشتی و کیف‌ات می‌ایستی نگاه کوتاهی به دوروبرت می‌اندازی.

 مردم یا در حال پیاده شدن از اتوبوس هستند یا از جلوی آن می‌گذرند،مردان‌ کیسه‌یی بر دوش حمل می‌کنند و زنان کودکان‌شان را بغل زده‌اند،گروهی از جوان‌ها که‌ کیسه یا سبدی بر دوش‌شان نیست،مدام از جیب‌شان تخمه آفتابگردان بیرون‌ می‌اورند،به دهان پرت می‌کنند و پوست‌اش را بیرون می‌اندازند...بی‌شتاب و آسوده و بی‌خیال بودن،مختص این دیار است.اینان بومی این‌جایند و زندگی،اینان را به این‌ حالت درآورده.نسل‌های پیاپی در این‌جا زندگی کرده‌اند و نیازی نیست که جای‌ دیگری دنبال‌شان بگردی...در این‌جا وقتی دو دوست همدیگر را می‌بینند بنا به آداب‌ بی‌معنی شهرنشینان سر خود را تکان نمی‌دهند یا باهم دست نمی‌دهند بلکه اسم‌ همدیگر را بلند صدا کرده یا با دست به پشت هم می‌زنند...گرچه مردم این‌جا از نوادگان همین امپراتورهای افسانه‌یی و همین فرهنگ و نژاداند اما آهنگ گفتارشان‌ غیرعادی و قابل‌توجه است.

 خودت نمی‌توانی برای این‌جا بودن خویش توضیحی بدهی.از قضا در یک قطار بودی و این مرد به جایی به نام«لینگشن»اشاره کرد.او روبه‌روی‌ات نشسته بود و...از وی پرسیدی کجا می‌روی؟

 -لینگشن

 -کجا؟

 -لینگشن،«لینگ»یعنی روح،و«شن»یعنی کوه.

 جاهای زیادی رفته‌یی،کوه‌های معروف بسیاری را دیده‌یی،اما هرگز اسم این‌جا را نشنیده‌یی.

 دوست‌ات که روبه‌روی‌ات نشسته،چشمان‌اش را بسته و در حال چرت زدن است. مثل هرکس دیگری،تو نمی‌توانی کنجکاو نباشی و طبیعتا می‌خواهی بدانی در سفرهایت از کدام مکان معروف دیدن نکرده‌یی.همچنین،علاقمندی که همه چیز را تمام و کمال به انجام برسانی و از این‌که جایی وجود دارد که حتی اسم‌اش به گوش‌ات‌ نخورده،ناراحتی.از وی در مورد موقعیت«لینگشن»سوال می‌کنی.

 در حالی که چشمان‌اش را باز می‌کند،می‌گوید:«در محل و سرچشمهء رودخانهء یو»

 اصلا این روخانهء«یو»را نمی‌شناسی اما به خاطر پرسیدن‌ات برآشفته شده‌یی و سرخویش را به طرزی مبهم و نامشخص تکان می‌دهی که یعنی«می‌دانم،خیلی‌ ممنون»یا«می‌دونم»...اندکی بعد می‌پرسی که چگونه می‌شود به آن‌جا و به مسیر بالای آن کوه رفت؟

 -با قطار برو«ووییزن»،بعد با قایق برو به بالای رودخانهء«یو».

 در حالی که سعی می‌کنی خودمانی و راحت باشی،می‌پرسی:«آن چیست؟» چشم‌انداز؟معبد؟مکان تاریخی؟»

 -آن سرزمین گسترهء ناب و دست‌نخورده است...

 آیا شما یک بوم‌شناس هستید؟یک زیست‌شناس؟یک انسان‌شناس؟یک‌ باستان‌شناس؟

 هربار که سر خویش را تکان می‌دهد،می‌گوید:«من بیشتر علاقمند به مردم زنده‌ هستم.»

 -پس شما در مورد سنت و رسوم قومی و محلی تحقیق می‌کنی؟یک‌ جامعه‌شناس؟یک فرهنگ‌شناس؟یک نژادشناس؟شاید یک روزنامه‌نگار؟یک‌ ماجراجو؟

 -در تمامی این موارد آماتور هستم.

 هردو شروع به خندیدن می‌کنید.

 -در زمینهء تمام این‌ها یک آماتور حاذق هستم...!

 هم‌اکنون در شمال،آخر پاییز است.هرچند،در این‌جا هنوز گرمای تابستانی‌ کاملا فروکش نکرده است.پیش از غروب آفتاب،هنوز هوا کاملا گرم است و عرق از پشت بدنت سرازیر می‌گردد...

 هنوز خیلی به تاریکی مانده،پس وقت زیادی برای یافتن جایی تمیز و مناسب‌ داری.با کولی‌پشتی‌اتبه طرف پایین جاده قدم‌می‌زنی تا این شهرک را از نزدیک‌ وارسی کنی،به امید یافتن نشانی،تابلوی اعلاناتی یا یک پوستری،یا فقط؟؟؟ «لینگشن»که بگوید،مسیر را درست طی کرده‌یی و...حتی نام لینگشن را در جدیدترین‌ کتاب‌های راهنمای سفر هم‌نمی‌توانی پیدا بکنی.البته،یافتن مکان‌هایی همچون‌ «لیگتای»«لینگیو»،«لینگیان»و حتی«لینگشن»در نقشه‌های استانی و؟؟؟ تاریخچه‌ها و آثار کلاسیک کار مشکلی نیست...همچنین در«لینگشن»بود که؟؟؟ «ماها کاشیانای»مقدس را از جهالت رهانید...

 به ایستگاه اتوبوس برمی‌گردی و می‌روی به سالن انتظار.اکنون شلوغ‌ترین جای‌ این شهرک،به مکانی رها شده و خالی از سکنه مبدل شده است...

 اما،هم‌اینک،خیلی فرصت داری،هرچند که کوله‌پشتی مایهء آزار و اذیت‌ات است‌ هنگامی که قدم‌زنان در امتداد جاده حرکت می‌کنی،کامیون‌های حمل الوار بوق‌های پرسروصدای‌شان از کنارت عبور می‌کنند....

 ساختمان‌های قدیمی در دو طرف جاده،با آن هم‌سطح‌اند و مغازه‌های نمای چوب‌ دارند...یکی از این مغازها که مخصوص مداوای بوی بدن است،توجه‌ات را به خود جلب‌ می‌کند.علت توجه‌ات این نیست که بدن‌ات بو می‌دهد،بلکه دلیل‌اش زبان تخیلی‌
گلستانه » شماره 22 (صفحه 15)


کلمات بعد از«بوی بدن»است که بر روی تابلوی مغازه نوشته شده:«بوی بدن(نیز شناخته شده به‌عنوان عطر و بوی فناناپذیران)عارضه‌یی است نفرت‌انگیز با بوی‌ بسیار بد و مهوع.غالبا در روابط اجتماعی تأثیر می‌گذارد و می‌تواند به‌عنوان یک اتفاق‌ در زندگی هر شخص-ازدواج-را به تأخیر بیاندازد....ما می‌توانیم با به کاگریری دارویی‌ جدید،بوی بدن را تا میزان 35,79%از بین ببریم.برای شادمانی و مسرت در زندگی و نیز آینده‌یی خوش،پذیرای شماییم تا نزد ما بیایید و خود را از شر آن خلاص کنید....»تـ

 پس از آن به پلی سنگی می‌رسی:در این‌جا هیچ‌کس بدن‌اش بو نمی‌دهد و نسیم‌ خنک و تازه‌یی جریان دارد.این پل که از روی رودخانهء عریض می‌گذرد،سطحی‌ قیرگون دارد اما تصویر حکاکی شدهء میمون‌ها بر دیرک‌های سنگی و کهنهء این پل، حاکی از قدمت طولانی آن است...آیا این همان رود«یو»است؟و آیا از«لینگشن» سرچشمه می‌گیرد؟

 غروب خورشید نزدیک است.نور،به این قرص روشن نارنجی رنگ،روح و جان‌ بخشیده اما در آن درخششی نیست.وقتی که این قرص سرخ رنگ خود را به میان دره‌ می‌کشاند،کاملا زیبا و آرام می‌شود.صداهایی به گوش می‌رسد.صداهای مبهم و گیج‌کننده‌یی می‌شنوی که به طرزی نمایان از اعمال قلب‌ات طنین‌افکن می‌شود و تا هنگامی که خورشید ظاهرا خود را روی پنجه‌های‌اش نگه می‌دارد،تلوتلو می‌خورد و بعد در سایه‌های سیاه کوهستان غروب می‌کند،شعاع‌های درخشان‌اش را در تمام‌ آسمان می‌پراکند و رو به سوی بیرون می‌درخشد....از روی پل عبور می‌کنی و در آن‌جا سنگ جدیدی را که بر روی آن حروف قرمز رنگی حکاکی شده،می‌بینی:پل‌ «یانگنینگ».ساخته‌شده در زمان سومین سال حکومت«کایوان»سلسلهء«سانگ»و مرمت شده در سال 2691.این سنگ در سال 3891 نصب گردید.»بدون‌شک،حاکی‌ از آغاز صنعت گردشگری در این‌جاست.

 نهایتا در این سوی پل در خیابانی سنگفرش شده،مسافر خانه‌یی پیدا می‌کنی. یک اتاق یک تخته را که کف آن با چوب فرش شده و بوریایی حصیری جلوی‌اش پهن‌ است کرایه می‌کنی...کاری که باید الان بکنی،گذاشتن کوله‌پشتی‌ات-که حالا خیلی‌ سنگین شده-به روی زمین است و بعد لباس‌ها را درآوری خاک و عراق‌ات را بشویی و به روی تخت دراز بکشی.از اتاق کناری صدای داد و فریاد و بگومگوی بلند می‌آید. آن‌ها سرگرم ورق‌بازی‌اند و تو می‌توانی صدای ورق برداشتن و انداختن آنان را بشنویی...لباسی به تن می‌کنی،می‌روی به داخل راهرو و در نیمه بسته‌یی رامی‌زنی.با این کارت،آن‌ها از خود واکنشی نشان نمی‌دهند و توجهی نمی‌کنند؛همچنان به بازی‌ و بلند صحبت کردن خود ادامه می‌دهند.پس در را باز می‌کنی و داخل می‌شوی...آن‌ها نمی‌خندند و چپ‌چپ نگاهت می‌کنند.سرزده وارد شده‌یی و مشخص است که آن‌ها مکدر و ناراحت شده‌اند.

 با نگاهی پوزش خواه به آن‌ها می‌گویی:«اوه،دارید ورق‌بازی می‌کنید؟»

 برمی‌گردی،می‌روی به اتاق‌ات،دوباره دراز می‌کشی و در اطراف حیات لامپ، توده‌یی از ذرات سیاه می‌بینی....

فصل دوم

 در نیمه راه منطقهء«کیانگ»به سمت کوه«کیونگ لای»،در نواحی مرزی فلات‌های‌ «کینگهای تبت»و آبگیر«سیچوان»است،که من شاهد ردی از تمدن نخستین انسانی؛ یعنی،پرستش آتش هستم.آتش،این آورندهء تمدن،در همه‌جا توسط اجداد اولیهء انسان پرستش شده است.چیز مقدسی است.او روبه‌روی آتش نشسته و در حال‌ نوشیدن شراب از قدحی است...

 شعلهء رقصان آتش بر گونه‌های استخوانی و پل بینی وی نورافشانی می‌کند.او به‌ من می‌گوید که اهل«کیانگ»است و این‌که ساکن دهکدهء«جنگدا»واقع در پایین کوه‌ می‌باشد.من نمی‌توانم از او بی‌پرده و صریح دربارهء شیاطین و ارواح بپرسم،بنابراین به‌ او می‌گویم:«من به این‌جا آمده‌ام تا دربارهء ترانه‌های محلی کوهستان تحقیق کنم،آیا هنوز در این‌جا اساتید آوازو رقص‌های سنتی زندگی می‌کنند؟»او می‌گوید:من یکی از آن‌ها هستم.سابقا مردان و زنان دایره‌وار به دور آتش حلقه می‌زدند و تا سپیده‌دم روز بعد پایکوبی می‌کردند،اما بعدها این کارها ممنوع شد.»

 بازهم صادق نیستم،با این‌که می‌دانم،اما سوال می‌کنم:«چرا؟»

 انقلاب فرهنگی بود.آن‌ها گفتند که این آوازها مستهجن و وقیح هستند بنابراین‌ به جای آن،گفته‌های«مائوتسه تونگ»را به حالت آواز می‌خوانیم.

 مصرانه به پرسیدن ادامه می‌دهم.این برای من به صورت یک عادت درآمده«و بعد از آن چه شد؟»

 -این روزها دیگر کسی این آوازها را نمی‌خواند.دوباره مردم همان رقص‌ها را انجام‌ می‌دهند اما اکثر جوانان این کار را بلد نیستند.به برخی از آن‌ها این وع رقصیدن را یاد می‌دهم.

 از او می‌خواهم که برایم کمی این کار را انجام دهد.او بی‌درنگ برمی‌خیزد و شروع‌ به رقصیدن و آواز خواندن می‌کند.صدای بم و گرمی دارد،صدای‌اش دلنشین است. حتی اگر مأمور ثبت اسناد هم مصر باشد که او«کیانگ»نیست،اما من اطمینان دارم که‌ او خودش است.به نظر آن‌ها هرکس که ادعا می‌کند اه«تبت»یا«کیانگ»است،سعی‌ می‌کند تا از محدودیت‌های زادوولد بگریزد و فرزندان بیشتری داشته باشد.

 او همچنین وردها را می‌داند،همان وردهایی که شکارچیان به هنگام رفتن به‌ کوه‌ها می‌خوانند.تمام این‌ها سحر،جادو و طلسم کوهستانی هستند،او در به کارگیری‌شان هیچ تردیدی ندارد...این سحر و جادو و طلسم فقط برای حیوانات به‌ کار برده نمی‌شوند بلکه همچنین برای انتقام از انسان‌ها نیز خوانده می‌شوند.قربانی‌ سحر وجادوی کوهستان،قادر به یافتن راه خویش در کوه نخواهد بود.آن‌ها همانند «دیوارهای شیطانی»ای هستند که من در دوران کودکی‌ام در موردشان چیزهایی‌ شنیده‌ام:وقتی شخصی برای مدتی در شب در کوه‌ها سفر می‌کند،درست در برابر او یک دیوار،یک صخره یا رودخانهء عمیقی ظاهر می‌شود در نتیجه دیگر قادر به ادامهء مسیر نیست.اگر این طلسم شکسته نشود،حتی اگر به راه رفتن ادامه دهد ولی دیگر پاهای شخص به سمت جلو حرکت نمی‌کند و درست در همان جایی که ابتدا بوده باقی‌ می‌ماند.فقط در سپیده‌دم متوجه خواهد شد که در تمام این مدت دور دایره‌هایی‌ می‌چرخیده است.تازه این هم خیلی بد نیست؛بدتر از آن موقعی است که شخص به‌ کوچهء بن‌بستی می رسد:که معنی آن مرگ است.

 او یک رشته اوراد را ترنم می‌کند...من که اصلا از آن سردر نمی‌آورم اما جذبه و تأثیر این کلمات و فضای بحث‌انگیز شیطانی‌یی که مدام این اتاق سیاه و پر از دود را فرامی‌گیرد،حس می‌کنم...

 در حالی که به دنبال راهی به سمت«لینگشن»هستی،من در امتداد رودخانهء «یانگ تسه»با سرگردانی به دنبال این نوع از حقیقت‌ام.به تازگی بحرانی را پشت‌سر گذاشته بودم و علاوه بر آن،پزشکی به اشتباه تشخیص داد که من سرطان ریه دارم. مرگ با من شوخی می‌کرد اما الا که از دست دیوار شیطانی جسته‌ام،در خلوت‌ خویش شادمانی می‌کنم.باردیکر برایم زندگی تازگی اعجاب‌انگیزی دارد.تمام‌ چیزهای پیرامونی چرکین و آلوده‌کنندهء گذشته را ترک گفته و برای یافتن زندگی اصیل‌ و واقعی،به طبیعت بازگشته‌ام.

 من در آن چیزهای پیرامونی چرکین و آلوده‌کننده،آموختم که زندگی،منشاء ادبیات است و ادبیات باید به زندگی‌[اصیل و واقعی‌]وفادار باشد.اشتباهم این بود که‌ خود را از زندگی گریزان و بیزار کرده و به زندگی اصیل و واقعی پشت کرده بودم.گرچه، زندگی اصیل و واقعی همانند تظاهرات زندگی نیست.زندگی اصیل و واقعی،یا به‌ عبارتی دیگر مفهوم بنیادی زندگی،باید اول به حساب آید و نه دوم.من با زندگی اصیل‌ و واقعی در تعارض بودم زیرا فقط تظاهرات زندگی را در کنارهم قرار می‌دادم.و البته‌ همین علت قادر نبودم زندگی را با دقت و ظرافت به تصویر بکشم و در آخر فقط توانستم واقعیت را تحریف کنم.

گلستانه » شماره 22 (صفحه 16)


اکنون نمی‌دانم که آیا در مسیر درستی قرار دارم یا نه،اما به هرحال خود را از دنیای پرهیاهوی ادبی رهانیده و نیز از اتاق دودآلودم نجات داده‌ام.کتاب‌های انباشته‌ و تلنبار شده در همه‌جای اتاق،آزارنده و طاقت‌فرسا بودند.آن‌ها انواع حقایق،حقایق‌ تاریخی و نیز آن نوعی که بگوید چگونه می‌توان انسان بود،را با جزئیات کامل شرح و تفسیر می‌کردند.اما چون نتوانستم منظور غالب حقایق را دریابم،همانند حشره‌یی که‌ در تار عنکبوت به دام افتاده،در دام آن حقایق گیر افتادم و ناامیدانه تقلا می‌کردم. خوشبختانه،پزشکی که به اشتباه مرا سرطانی تشخیص داده بود،زندگی‌ام را نجات‌ داد...در واقع،گریختن از چنگال مرگ را فقط می‌توان به حساب خوش‌شانسی‌ گذاشت.من به علم معتقدم اما به سرنوشت نیز اعتقاد دارم.

 یک بار یک چوب چهار اینچی‌یی را دیم که انسان‌شناسی،آن را در خلال دههء 0391 از منطقهء«کیانگ»جمع‌آوری کرده بود.آن چوب،مجسمهء کنده‌کاری شدهء آدمی‌ بود که روی دست‌اش پشتک زده بود...از بزرگ و سالار این دهکدهء دنج و دورافتاده‌ می‌پرسم که آیا هنوز چنین طلسم‌هایی در این دوره و اطراف وجود دارد؟او می‌گوید که‌ این‌ها«ریشه و منشأ کهن»دارند.این بت چوبی باید یک نوزاد را از زمان ولادت تا هنگام‌ مرگ همراهی کند و در زمان مرگ نیز جسد را از خانه تا مکان دفن همراهی می‌کند و سپس در بیان می‌ماند تا ه روح روح اجازه بازگشت به طبیعت را بدهد.از او می‌پرسم که‌ آیا می‌شود یکی از آن‌ها را به من بدهد تا با خود ببرم؟می‌خندد و می‌گوید:«این‌ها همان چیزی‌اند که شکارچیان در داخل لباس‌شان می‌اندازند تا ارواح پلید را از خود دور کنند و اصلا برای شخصی مثل شما کاربردی نخواهد داشت.»

 می‌پرسم:«آیا شکارچی پیری وجود دارد که دربارهء این نوع جادو چیزی بداند و بتواند مرا با خود به شکار برد؟»

 پس از کمی فکر کردن می‌گوید:«گرند پالستون»بهترین است».

 بی‌درنگ می‌پرسم:«چگونه می‌توام او را بیابم؟»

 -او در کلبهء«گرند پالستون»است.

 او می‌گوید:«گرند پالستون»یک شکارچی شگرف است،شکارچی‌یی که استاد و خبرهء تمام ترفندهای جادویی است...هم‌اکنون این شکارچی اسطوره است.سخن‌ گفتن دربارهء آمیزهء تاریخ و افسانه یعنی این‌که چگونه داستان‌های محلی به وجود می‌آیند.واقعیت تنها از طریق تجربه وجود دارد و آن باید تجربهء شخصی باشد. هرچند،حتی تجربه‌های شخصی نیز به روایت تبدیل می‌شود.واقعیت قابل تأیید و تصدیق نیست و احتیاج هم ندارد که این‌چنین باشد و می‌بایست خبرگان و اساتید واقعیت زندگی در مورد آن بحث و گفت‌وگو کنند.آن‌چه که مهم است،زندگی است. واقعیت یعنی این‌که من در این اتاق که از چرک و کثافت و دوده سیاه شده،روبه‌روی‌ آتش نشسته‌ام و نور آتش را در چشمان‌اش می‌بینم.واقعیت یعنی خود من و تنها درک‌ این لحظه و نمی‌توان به شخص دیگری مرتبطاش کرد.آن‌چه که لازم است بیان شود این است که مه در بیرون از این اتاق،کوه را احاطه کرده و قلب‌ات طنین انداز جریان‌ سریع و تند آب رود است.

شخصیت‌های نمایشی شینگجن

 ترجمهء پدرام هاشمی نسب

 در چمدانی که گائو در اوج انقلاب فرهنگی مجبور شد بسوزاند،افزون بر چند مقاله‌ در باب زیباشناسی و چند رمان،پانزده نمایشنامه نیز بود.

 اثر Preliminary Exploration Into The Techniques of Modern Fiction در زمان انتشار باعث به وجود آمدن بحث و مناظرهء شدید در دنیای ادبی چین شد. گائو در این اثر رئالیسم اجتماعی‌یی را که زمینهء ادبیات چین و هنر تحت نظر مائو بود مورد پرسش و تردید قرار می‌دهد.مقامات دولتی چاپ این اثر را ممنوع اعلام‌ می‌کنند و از آن زمان به بعد گائو تحت مراقبت قرار می‌گیرد.

 نمایشنامه‌های گائو شینگجن:مجموعهء The Other Shore

 نمایشنامه‌های شینگجن در بسیاری از نقاط دنیا از جمله چین،هنگ کنگ،تایوان، ژاپن،استرالیا،ساحل عاج،امریکا،فرانسه،آلمان و دیگر کشورهای اروپایی اجرا شده‌اند.گائو پس از انقلاب فرهنگی نمایشنامه‌نویس همیشگی تئاتر People's Art پکن شد.بعضی از آثار او از جمله‌ Absolute SignalBus Stop و Wilderness Man جزو آثار پیشگام به حساب آمده و بحث‌های بسیاری برانگیخته و نیز موجی از نمایشنامه‌نویسی تجربی در چین را باعث شده است.

 این مجموعه شامل پنج اثر جدید شینگجن است. The Other Shore 1986 ، Dialogue and Rebuttal 1992ṣBetween Life and Death 1991 Nocturnal Wanderer 1993 و Weekend Quartet 1995 مخاطب در نمایشنامه‌های او با شعر،کمدی و تراژدی به زبان زیبا و تصورات اصیل روبه‌روست. تلفیق فلسفهء زن و جهان‌بینی نوین،واقعیت‌های تلخ زندگی،مرگ،جنسیت،تنهایی‌ و تبعیدا ز جنبه‌های مختف نمایشنامه‌های اوست که راهشگای خواننده در درک‌ هستی انسان مدرن است.

میهن‌پرست دانا در برابر شخص مقلد بد آموخته

 در نمایشنامهء The Bue Stop ،گلاسز یکی از شخصیت‌های داستانی،انسان‌ کوته‌بین و به ظاهر روشنفکری است که متوجه فلاکت و بدبختی‌اش شده،اما چون‌ بینش و انگیزه‌یی ندارد نمی‌تواند خود را از قیدوبند تشویق و افسردگی رها سازد.

 از طرف دیگر لیوبین‌یان‌ Liu Binyan روزنامه‌نگار مخالف و انقلابی آینده‌نگری است‌ که جهت تحقق بخشیدن به ژرف‌بینی‌اش-ازادو رها از هرگونه فشار روحی و جسمانی-تلاش می‌کند.

 گلاسز می‌کوشد خود را به‌عنوان انسانی فرهیخته و دنیا دیده جا بزند،زیرا می‌تواند کمی انگلیسی صحبت کند و درباره اینشتین بحث و گفت‌وگو کند.تسلط او در زبان انگلیسی همانند یک انسان مقلد بد آموخته است.شیفتگی گلاسز به غرب در نتیجهء عدم استنباط صحیح او از تمدن به وجود آمده و می‌خواهد صاحب قسمتی از دارایی‌های خارجی شود،اما پیش‌نیاز این مال و ثروت را که داشتن عقیدهء خارجی‌ (آزادی)است،فراموش کرده است.

 بین‌یان برخلاف او انسان ساعی و کوشایی است که نسبت به درک حقیقت و معنای صحیح آن میلی سیری‌ناپذیر دارد هرچند که هرگز نتوانسته تحصیل‌اش را به‌ اتمام رساند.او که در مبارزات ضدراست‌گرای انقلاب فرهنگی پاکسازی شده و زمانی را که می‌تواند درس بخواند مجبور است کارهای سخت فیزیکی انجام دهد،اما به‌ مطالعهء شخصی ادامه می‌دهد.او پس از چشیدن مزهء میوهء ممنوعه دیگر نمی‌تواند تظاهر به جهالت کند،عمل نکردن را غیرقابل‌تصور می‌داند و نمی‌تواند خود را از تفکر بازدارد.لیوبین‌یان برخلاف گلاسز،دانش خود را به رخ دیگران نمی‌کشد،او با وجود فراست و زیرکی‌اش بی‌تکبر است و معتقد است که علم و یا دانش به تنهایی‌ هدف نیست.

 از آن‌جایی که گلاسز در درک آزادی عاجز است،انگیزه‌یی در دستیابی به هدف‌ ندارد بلکه اجازه می‌دهد که تصمیم‌گیری‌اش توسط وقایع اتفاقی صورت گیرد.گرچه‌ تقدیر را مورد تردید قرار می‌دهد،اما با آن دست و پنجه نرم می‌کند.وقتی که در آخر به مردم می‌گوید که صفی تشکیل بدهند تا جلوی مسیر اتوبوس را بگیرند.در آخرین‌ لحظه آن انسان‌های نادان را از این کار بازمی‌دارد.برعکس،لیو بین‌یان که به ارزش‌ آزادی پی برده،بی‌توجه به هرگونه پیامد احتمالی،نهایت سعی و تلاش‌اش را به کار می‌گیرد تا آن را در اختیار مردم‌اش قرار دهد برخلاف گلاسز و دیگر افراد بی‌اراده که‌ ترجیح می‌دهند تماشاگر راه و رسم دنیوی بوده و صرفا از لذت‌های آن بهره ببرند.


پایان مقاله

مجله گلستانه » آبان و آذر 1379 - شماره 22 و 23 (از صفحه 13 تا 16)

مترجم : هاشمی نسب، پیمان


Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>