Quantcast
Channel: forex
Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

عشق در خمسه ی نظام

$
0
0

 عشق در خمسه ی نظام

عشق در خمسه‏ی حکیم گنجه به چهار دسته‏ی برجسته تقسیم می‏شود:1-عشق‏ مادری 2-عشق جسمانی(طبیعی)3-عشق‏ عرفانی 4-عشق عذری

عشق مادری

 این عشق،که از آن به«مهر»تعبیر می‏شود،عشقی ذاتی و فطری است و در نهاد و ذات هر مادری قرار دارد.عشق‏ مادری،با تغییر زیبایی ظاهر فرزند و نابه‏سامانی او نه تنها ذره‏ای کاسته‏ نمی‏شود،که تحریک عاطفی بیش‏تری نیز به دنبال دارد.چنان‏که مادر مجنون،با مشاهده‏ی سر و وضع آشفته‏ی پسر و تغییر روحیه و موقعیت او از«سلامت»به‏ «جنون»،نه تنها از او گریزان نمی‏شود، بلکه با شوق و عاطفه‏ای دیگرگون، بیابان‏ها را درمی‏نوردد و از پسر خود این‏گونه دل‏جویی می‏کند:

مادر چو زدور در پسر دید الماس شکسته در جگر دید دید آن گل سرخ،زرد گشته‏ وان آینه زنگ‏خورد گشته‏ اندام تنش شکسته شد خرد گه کرد به شانه جعد مویش‏ سرتا قدمش به مهر مالید بر هر ورمی به درد نالید گه شست سر پر از غبارش‏ گه کند زپای خسته،خارش

(لیلی و مجنون،ص 554)

 در دنیای رنگین خمسه نیز،مانند دنیای طبیعی،پاک‏تر و بی‏غل و غش‏تر از عشق مادری،هیچ مهری نیست.عشقی‏ توأم با ایثار و گذشت و جان‏فشانی.مادر یا عشق،منتظر عشق‏ورزی‏های معشوق- کودک-خود نیست.او ذاتا،قبل از این که‏ کودک از مفهوم عشق آگاه شود یا حتی‏ فرزندی وجود داشته باشد،عاشقی را آغاز می‏کند.چنان‏که گاه،زنان خمسه به عشق‏ بچه‏دار شدن متوسل به دعا و نذر و نیاز می‏شوند.مادر مجنون و مادر خسرو و پرویز از این‏گونه‏اند.

 مادر بهرام نیز با مشکل فرزندمیری‏ موجه است.بلقیس در هفت پیکر و در بطن داستانی،که از زبان بانوی گنبد دوم- همایون-جاری می‏شود،از علیل بودن‏ فرزند چنان در رنج است که چاره‏ای جز دعا و توسل ندارد.بیان این‏گونه مشکلات در خمسه،جز ارزشمندتر کردن مقام مادر و تحکیم رابطه‏ی عاشقانه‏ی مادر و فرزندی‏ نیست.زیرا اگر هر زنی به راحتی مادر می‏شد،به راستی،حکیم داستان‏سرای‏ گنجه نمی‏توانست این عشق را این‏گونه‏ برجسته نماید.

2.عشق جسمانی

 تعریف این نوع عشق از نظر ادبا و عرفا متفاوت است.ما در این عشق جسمانی‏ مورد نظر ادبا و مدنظر داریم و آن«کیفیّتی‏ نفسانی است مبتنی بر عشق(میل)شدید به‏ تملّک زیبایی جسمانی»(عشق در ادب‏ فارسی،ص 185).

 دوام عشق جسمانی،در ادب فارسی‏ و در بسیاری از قصه‏ها و روایات،به دوام‏ زیبایی و جمال معشوق بستگی دارد. به طوری که اگر معشوق،زردچهره و کریه منظر گشت،دیگر عشق به او هم‏ خواهد مرد.چه،هدف از این عشق،تمتع‏ از زیبایی‏های جسمانی معشوق است. نمونه‏ی بارز آن را می‏توان در داستان‏ «کنیزک و پادشاه»مثنوی مولانا دید.همین
رشد آموزش زبان و ادب فارسی » شماره 89 (صفحه 37)


(به تصویر صفحه مراجعه شود) مضمون در اسکندرنامه نیز تکرار می‏شود اما در آن‏جا این عشق،طبیعی‏تر است. زیرا در آن‏جا عاشق،مرد است نه زن.در اسکندرنامه«ارشمیدس»چنان شیفته‏ی‏ کنیز چنین(که اسکندر به او بخشیده بود) می‏شود که کلاس درس ارسطو را رها می‏کند.تا این‏که ارسطو برای نجات‏ شاگرد به کنیز معجون کریه‏ساز می‏خوراند و ارشمیدس را به کلاس درس‏ بازمی‏گرداند.اما پس از مدتی چون‏ خاصیت معجون از بین می‏رود و زیبایی‏ کنیز به او برمی‏گردد،ارشمیدس دوباره‏ تسلیم عشق طبیعی می‏شود و کلاس درس‏ را ترک می‏کند.سرانجام،با جان باختن‏ کنیز این عشق تند خاتمه می‏یابد.در این‏گونه قصه‏ها به خوبی می‏توان صفات‏ یک عشق حجم بسیار زیادی از خمسه را پر می‏کند.عشق خسرو به شیرین،خسرو به شکر،فرهاد به شیرین،عشق‏هایی که‏ پری‏رویان و دوشیزگان ماه‏روی هفت پیکر به آن دچارند.عشق اسکندر به دختر کید و کنیز چینی و...همه از این نوع‏اند.روی‏ همین اصل توصیفات جسمانی ماه‏پیکران‏ کمان ابرو و حوریان سیمین‏بر از جای‏جای‏ خمسه نمایان است.در وصف شکر می‏خوانیم:

به زیر هر لبش صد خنده بیش است‏ لبش را چون شکر صد بنده بیش است‏ رطب پیش دهانش دانه‏ریز است‏ شکر بگذار،کاو خود خانه‏خیز است‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) چو بردارد نقاب از گوشه‏ی ماه‏ برآید ناله‏ی صد یوسف از چاه...

 (خسرو و شیرین،ص 266)

 و شیرین چنین ترسیم شده است:

لب و دندانی از عشق آفریده‏ لبش دندان و دندان لب ندیده‏ رخ از باغ سبک روحی نسیمی‏ دهان از نقطه‏ی موهوم میمی‏ کشیده گرد مه مشکین کمندی‏ چراغی بسته بر دود سپندی...

 (خسرو و شیرین،ص 327)

 عشق جسمانی،به دور از افراط و تفریط،به خودی‏خود،مذموم نیست و در قیاس با عشق عرفانی از ارزش کم‏تری‏ برخوردار است.ضمن این‏که نوع عشق‏ می‏تواند نردبانی برای عروج به عشق الهی‏ باشد.

3.عشق عرفانی

 عشق عرفانی،حالتی است روحانی. عرفا حالتی روحانی را که زوال‏پذیر است، اصطلاحا«حال»و حالتی را که متمکن‏ می‏گردد و پایدار می‏ماند«مقام»می‏نامند (عشق در ادب فارسی،ص 102).این‏ عشق مرتبه‏ای بالاتر از عشق جسمانی‏ دارد،زیرا زا نصیب و بهره‏ی مادی پاک‏ است.

 اما،بی‏آن‏که سخن به درازا کشیده‏ شود،ببینیم آیا رد پایی از چنین عشقی را می‏توان در آثار نظامی جست.اگر مخزن الاسرا را،که حال و هوای متفاوتی‏ دارد و به شیوه‏ی حدیقه‏ی سنایی در زهد و حکمت و تصفیه‏ی روان سروده شده‏ است،کنار بگذاریم خوانندگان‏ منظومه‏های نظامی به خوبی می‏دانند که‏ فضای باقی داستان‏ها اغلب از عشق‏های‏ طبیعی حکایت می‏کنند.

 پورجوادی،از پرند آبی که شیرین به‏ کمر بسته،از شبدیز،از گیسویی که جلوی‏ چهره‏ی او را پوشانده و معشوق را در حجاب کرده و از نگاه شیرین و خسرو به‏ یکدیگر که به هر دو هم نقش عاشقی‏ می‏بخشد و هم معشوقی،به تعابیری‏ عرفانی یاد می‏کند.

 اما خلاصه‏ی تفسیر عرفانی الهی‏ قمشه‏ای از هفت پیکر چنین است:«هفت‏ گنبد از سیاه تا سفید،همه‏ی رنگ‏ها و از کیوان تا زهره،همه‏ی زمان‏ها را در برمی‏گیرد و به‏ زبان رمز،تمامی قصه‏ی آفرینش را از سیاه، که رمزی از اسم باطن یا مقام ذات الهی و خلوت ابدی شاهد هستی با خویش است، تا سفید،که ظهور کامل همه‏ی رنگ‏ها و
رشد آموزش زبان و ادب فارسی » شماره 89 (صفحه 38)


(به تصویر صفحه مراجعه شود) تجلی اسم ظاهر از اسمای‏ حسنای الهی است،باز می‏گوید.سیاه همه‏ی‏ رنگ‏ها را در خود نهفته‏ است و هیچ یک را باز نمی‏تابد.ازاین‏روی‏ رمز سکوت مطلق و غیب‏ مطلق و مقام لا اسم و لا رسم یا عنقای مغرب‏ است و سفید،همه‏ی‏ رنگ‏هارا باز می‏تابد و چون‏ روز،همه چیز آشکار می‏کند و رمز جمال الهی‏ است»(مقامات،ص‏ 375-363).

 الهی قمشه‏ای از قصه‏ی بانوی سقلابی- نسرین نوش-که‏ درباره‏ی شاهزاده‏ای است که جهت‏ برگزیدن خواستگاری مناسب به قلعه‏ای بر فراز کوهی رفته و شرایط سختی را برای‏ خواستگارانش در نظر می‏گیرد،چنین تعبیر عرفانی می‏کند:«این دختر نازپروده، چون آدمیان را هر یک به گونه‏ای عاشق خود می‏بیند،روی از همه نهان می‏کند و سیمرغ‏وار در بلندای کوه قاف،در قلعه‏ای‏ که محراب جلال و حریم عزت اوست، مقام می‏کند و هفت طلسم یا وادی و امثال‏ آن بر سر راه می‏نهد.آن‏گاه،خیالی از حسن بی‏مثال خود را بر لوح پرندگون‏ آفرینش و اوراق آفاق وانفس نقش می‏کند و به زبان تکوین،از تمام سوداگران عشق‏ که اگر طالب اویند،این راه و این نشان، دعوتی عام می‏نماید.

 پس از آن‏که سرهای زیادی در راه‏ عشق بریده می‏شود،جوانی هنرمند به‏ کمک پیر و مرشدی دانا،هم‏چون مرغان‏ منطق الطیر،کوه به کوه و وادی به وادی‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) پیش می‏رود تا آن‏که آن خضر فرخنده را در غاری می‏یابد»(همان).

عشق عذری

 اما نوع دیگری از عشق،که نشانه‏هایی‏ از آن را در منظومه‏ی لیلی و مجنون‏ می‏بینیم،عشق عذری است.تاکنون از این‏ عشق کم‏تر سخن به میان آمده است.عشق‏ عذری یا حبّ العذری از بطن اعراب‏ برخاسته و به قبیله‏ای به نام بنی عذره،که‏ اصلشان از جنوب جزیره‏ی عربستان است، تعلق دارد.این عشق،عشقی دوطرفه و بسیار عفیفانه است،که همواره‏ عفت‏ورزی،مایه‏ی فراق و ناکامی عاشق و معشوق می‏شود.گاه این فراق آن‏قدر عاشق‏ و معشوق را می‏گدازد که هر دو بر سر آن‏ جان می‏بازند.این عشق جسمی در پاکی و زهدآمیز بودن به عشق عرفانی نزدیک‏ می‏شود.خصیصه‏ی ممتاز آن نامرادی و حرمان است؛چه موانعی چون رقیب یا شوهر برای معشوق‏ وجود داشته باشد یا نه. زیرا اقتضای این عشق، ناکام از جهان رفتن و از درد عشق،بی‏وصال‏ مردن است.عاشق و معشوق عذری‏ بی‏اختیار و تقدیری‏ عاشق می‏شوند و رهایی از این حلقه نیز ممکن نیست.

 نکته‏ی بسیار مهم‏ دیگر در عشق‏ عذری،رازداری و سرپوشی است. عاشق و معشوق باید راز عشقشان را از همه پنهان نگه دارند و اگر در این حالت بمیرند،به سبب این‏ کتمان راز عشق طبق حدیث زیر به درجه‏ی‏ شهادت می‏رسند:

 من عشق و عفّ و کتم فمات،مات‏ شهیدا«کسی که عشق بورزد و عفت پیشه‏ کند و رازدار باشد،اگر بمیرد شهید است».

 عاشقان و معشوقان عذری معمولا بدوی بودند.از میان آن‏ها سه زوج«عروه‏ و عفره»،«قیس و لبنی»و«جمیل و بثینه» بسیار مشهورند.عشق«لیلی و مجنون» نیز،اگرچه آنان به قبیله‏ی بنی عذره تعلق‏ ندارند،با بسیاری از معیارهای‏ حبّ العذری‏1قابل سنجش است.

عشق عذری در لیلی و مجنون

 از آن‏جا که لیلی و مجنون نظامی با بسیاری از عناصر این عشق مطابقت دارد، نظر برخی از محققین را جلب کرده است. یک عاشق و معشوق عرب بادیه‏نشین به
رشد آموزش زبان و ادب فارسی » شماره 89 (صفحه 39)


(به تصویر صفحه مراجعه شود) حکم قضا و قدر در کودکی و در محیط مکتب‏خانه عاشق هم می‏شوند.با تولد این‏ عشق زودرس،بسی مدارا کردند که این راز دلدادگی‏شان فاش نشود:

کردند بسی به هم مدارا تا راز نگردد آشکارا کردند شکیب تا بکوشند وان عشق برهنه را بپوشند

 (ص 472،ب 14)

 اما عشق آنان چون بوی خوش مشک‏ آشکار گردید و زبان طعن و کنایه‏ی آشنایان‏ و غریبان باز شد.

 عفاف‏ورزی‏های لیلی و مجنون در تمام داستان برجسته شده است،به طوری‏ که آن‏ها تنها دو بار یکدیگر را ملاقات‏ می‏کنند،آن هم از دور و عفیفانه:

قانع شده این از آن به بویی‏ وان راضی از این به جست‏وجویی

 (ص 476،ب 96)

 لیلی در حق مجنون،که دیدار بیش از حد را برای او حرام می‏داند،می‏گوید:

او نیز که عاشق تمام است‏ زین بیش غرض بر او حرام است

 (ص 560،ب 69)

 دیدارهای عاشق و معشوق،پنهانی و دور از چشم و با کمک واسطه‏هایی چون‏ «پیرزن دیار لیلی»،صورت می‏گیرد.یک‏ دلیل مهم این‏گونه دیدارها،همان پای‏بند بودن به اصل کتمان راز است.در رعایت‏ این اصل،لیلی نسبت به مجنون موفق‏تر است.زیرا راز عشق خود را با هیچ کس‏ حتی به مادر و دوستانش نگفته است.اما مجنون بی‏خویشتن است و کار را با بیت‏گویی و لیلی‏لیلی‏گویان و بر در خانه‏ی‏ معشوق ظاهر شدن،به رسوایی‏ می‏کشاند.

 هدف عشق عذری وصال نیست بلکه‏ دست‏یابی به معرفتی است که از درد عشق‏ ناشی می‏شود.به یاد بیاوریم آن قسمت از داستان لیلی و مجنون را که وقتی شوهر لیلی‏ می‏میرد خواننده‏ی عادی داستان به این‏ گمان می‏افتد که با کنار رفتن این مانع‏ بزرگ،لیلی و مجنون می‏توانند به وصال‏ هم برسند و اما هیچ سخنی از ازدواج آن‏ها به میان نمی‏آید تا این که لیلی و پس از آن‏ مجنون در آغوش مرگ به ناز تا قیامت‏ می‏خوابند.می‏خوابندد تا این ناکامی به یک‏ نظام ارزشی مثبتی تبدیل شود و به مقام‏ شهادت نائل آیند،چنان‏که لیلی در بستر مرگ به مادرش می‏گوید:

خون کن کفنم که من شهیدم‏ تا باشد رنگ روز عیدم

 (ص 570،ب 39)

 *** بنابراین،با ورود به خمسه به شهری‏ می‏رسیم رنگارنگ،که اشخاص‏ رنگارنگ،مذاهب و سنن و نژادهای‏ رنگارنگ،موسیقی عروضی و وصف‏های‏ رنگارنگ جلوه‏ی این شهر را به حد اعلا می‏رسانند.در کنار این ظواهر،برخی از مفاهیم نیز با جلوه و نمودهای متنوع‏ آذین‏بخش این شهر بزرگ است.«عشق»، از جمله مفاهیمی است که با چهار نوع‏ برجسته‏ی عشق مادری،عشق جسمانی، عشق عرفانی و عشق عذری از لابه‏لای‏ داستان‏ها رخ می‏نماید.فقط باید چشم‏ گشود و از این شهر پر از رنگ و موسیقی‏ لذت برد که:

خریدار گوهر بود گوهری

 (اقبال‏نامه،ص 1451)

پی‏نوشت

 (1).محققانی که در زمینه‏ی عشق عذری کار کرده‏اند،خصوصا اعراب،به دلیل تعلق این عشق به آن‏ها،کم‏ نیستند.از جمله،ابن داود ظاهری،مفسر عشق عذری است که کتاب الزهره‏ی وی در این زمینه معروف است. لبیب جدیدی الجزایری نیز تحقیقات تازه‏تری در این زمینه دارد.وی سوره‏ی«الحمد»را با عناصر مؤلفه‏ی عشق‏ عذری قیاس می‏کند و به این نتیجه می‏رسد که به موازات ایمان به وحدانیت خدا،پرستش بانویی یگانه و بی‏همتا، نزد بنو عذره نضج گرفت(سیمای زن در فرهنگ اسلامی،ص 148).

 (2).جوانی است که،به قصد ماندن پیش مجنون،به بیابان می‏رود تا بتواند از شعرهای ناب او هم استفاده کند،اما از شدت گرسنگی و ضعف پشیمان می‏گردد و راهی دیار خود می‏شود.

منابع و مآخذ

 1.نظامی گنجه‏ای،ابو محمد الیاس بن یوسف،کلیات نظامی گنجوی،تصحیح وحید دستگردی،نگاه،چ 4، تهران،1381

 2.مدی،ارژنگ،عشق در ادب فارسی،مؤسسه‏ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی،چ 1،1371

 3.پورنامداریان،تقی،درسایه‏ی آفتاب،سخن،تهران،1380

 4.پورجوادی،نصر الله،بوی جان،مرکز نشر دانشگاهی،چ 1،1372

 5.الهی قمشه‏ای،حسین،مقالات،روزنه،چ 9،1381

 6.احمدنژاد،کامل،تحلیل آثار نظامی،شرکت چاپ و انتشارات علمی،چ 1،1369

 7.ستاری،جلال،حالات عشق مجنون،طوس،چ 1،1366

 8.ستاری،جلال سیمای زن در فرهنگ ایران،نشر مرکز،تهران،1373

 9.زیدان،جرجی،تاریخ تمدن اسلام،ترجمه‏ی علی جواهر کلام،امیر کبیر،تهران،1371


پایان مقاله

 مجله رشد آموزش زبان و ادب فارسی  » بهار 1388 - شماره 89 (از صفحه 36 تا 39)
نویسنده : زارع جیرهنده، سارا


Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>