یک دهه ی پیش، گروهى از نویسندگان و محققان جمع شدند و براى اولین بار سنت فردىِ بازنگرى در خط فارسى را کنار گذاشتند. فعالیت هاى آن شورا ( گرچه با رفتار جمعى خود و اعمال پیشنهادهایش در نشریه ی ادبى « آدینه » قدم هاى مثبتى برداشت اما ) به دلیل اعمال نشدن کامل پیشنهادها از طرف فرهنگستان و حتا ادامه نیافتن همان جلسات مابین فرهیختگان، مطابق سنتِ بازنگرى در خط فارسى، ابتر ماند. حالا مدت هاست که این موضوع مطرح نیست و تنها مى توان به چاپ کتاب پی گیرترین فرد آن گروه یعنى آقاى کابلى دل خوش کرد. تا آن کتاب منتشر شود، به ترین مرجع، کتاب جناب دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانى است با عنوان « درآمدى بر چه گونگى شیوه ی خط فارسى ». در این کتاب، هم بحثى دقیق جهت شناخت خط فارسى وجود دارد و هم اشاره هایى روشنگر به پیشنهادهاى اصلاحى. تنها کمبود این کتاب، اصلاحات پیشنهادى اخیر است که با انتشار کتاب آقاى کابلى برطرف خواهد شد.
از آن جا که من در این فرصت، نظر به طرح سه پیشنهاد اصلاحى دارم، نیازى به دانستن و یا اشاره به پیشنهادهاى مختلف تغییر خط نمى بینم. پس فعلن همین یک مرجع موجود کارگشاست. براى عملى شدن پیشنهادها به نظر مى رسد که دو کار اجتناب ناپذیر است؛ یکى اقدام جمعى و دیگر ابراز پیشنهادها به شکلی مستمر و محدود. آقایان آشورى و کابلى گرچه در نوشته هاى خود به اعمال پیشنهادهایشان مبادرت ورزیده اند و البته استدلال هاى خود را نیز طى مقالات متعددى مطرح کرده اند، اما در حال حاضر چندان اقبالى از طرف دیگر نویسندگان نسبت به اعمال پیشنهاد این دو مشاهده نمى شود و اگر گاهى نیز تأسى به بعضى پیشنهادها دیده مى شود، دقیق و کامل نیست. تلاش ارزشمند این افراد در ایجاد زمینه ی بررسى منطقى خط تا موقعى که توسط افراد متعددى به کار گرفته نشود و از طرف مراجع رسمى مورد استفاده قرار نگیرد و ابلاغ نشود، نه آن که بى فایده باشد، اما به هر حال نتیجه ی عملى قابل بحثى نمى یابد.
همچنان نویسندگانى که به اعمال بعضى اصلاحات در خط فارسى مبادرت ورزیده اند نیز پس از آن که محصول نوشتارى جدیدى ارائه ندادند، در واقع آن اصلاحات را در نوشته هاى قدیم خودشان مدفون کردند. در این زمینه مى توان به رسم الخط کتاب هاى آقایان الهى، اسلام پور، نعلبندیان و یا نشریه ی « اندیشه و هنر» زیر نظر آقاى ناصر وثوقى اشاره کرد. اما در این میان نمونه هایى نیز وجود دارد که نشان موفقیت در تبیین و اعمال رسمى یک پیشنهاد است و من فکر مى کنم با توجه به روند اعمال این پیشنهادها بتوان راهى براى عملى شدن پیشنهادهاى دیگر نیز یافت. در همین یک دهه از میان پیشنهادهاى بسیار، حذف « ى مرخم » و نوشتن « ى » بر روى خط کرسى پس از کلمات مختوم به « ه بیان حرکت » در حالت اضافه، نه تنها از طرف بسیارى پذیرفته شد، که حتا اکنون در دستور خط فرهنگستان و کتاب هاى درسى پایه نیز اعمال مى شود.
چون آن که ملاحظه مى کنید هم اکنون « همه » و یا « خانه » دیگر به صورت « همه » و « خانه » نوشته مى شود. یا جدا نویسى ِ پیشوند فعلى « مى » که دیگر شکل پیوسته نویسى آن، به ندرت دیده مى شود. یعنى اصلاحات پیشنهادى که از پشتوانه ی منطقى خوبى برخوردار است، وقتى توسط عده اى مورد استفاده قرار مى گیرد و یا وقتی تعداد بالاى پیشنهادها باعث طعن و طرد قلم به دستان نمى شود، آخرالامر به کرسى مى نشیند و نتیجه مى دهد. بنابر همین استدلال من سه پیشنهاد اصلاحى را که پیش از این نیز در رسم الخط بسیارى از نویسندگان دیده شده و مورد بحث واقع شده است، دوباره مطرح مى کنم تا بلکه با دیدى جمعى و سبک و سنگین کردن استدلالِ اعمال این پیشنهادها بتوانیم به منطقى تر شدن خط مان کمک کنیم. این اصلاحات نه تحت لواى تئورى خاصى، بلکه براساس اصل تطابق گفتار و نوشتار که فارغ از تئورى هاى مختلف قابل بررسى و اعمال است، انتخاب شده است.
۱- حذف الف مقصوره این الف که در عربى کاربرد دارد و در بسیارى از کلمات به شکل « ى » نوشته مى شود اما با صداى الف تلفظ مى گردد، هیچ جایگاه قابل قبولى در فارسى پیدا نمى کند و همان گونه که در واژه هایى نظیر تماشا و تقاضا با الف نوشته مى شود، در کلمات دیگر نیز باید با حرف الف نشان داده شود، چرا که وقتى حرفى براى صداى مورد نظر وجود دارد دیگر چه نیازى به اضافه کردن یک علامت جدید داریم؟ امروزه البته بسیارى به این امر عمل مى کنند، اما فرهنگستان از پذیرفتن آن با این جمله سر باز زده است: « در املاى کلمات و ترکیبات عربى، که عیناً وارد زبان فارسى شده است، در بعضى موارد، قواعد املاى عربى رعایت مى شود » حال آن که ملک الشعراى بهار سال ها پیش چنین مى نویسد: « اما با الف نوشتن کلماتى که در عربى به یاء مقصوره نوشته مى شود کاملاً منطقى است، . . . و جا دارد که فرهنگستان ایران اعلام نماید که منبعد این کلمات یعنى: تمنى، تقاضى، کسرى، مصطفى و نظایر آن را با الف باید نوشت. » در واقع یک کلمه وارداتى، مشخصات زبان میزبان را مى پذیرد ( مگر نام های خاص آ. ا. ) و به قول آقاى ادیب سلطانى « بر پایه اصل همخوانى نوشتار و گفتار» صحیح تر آن است که این واژه ها را با الف بنویسیم. اعمال این مورد در اسامى نیز صحیح است و قطعن با متداول شدن این شکل نوشتار، نارضایتى خوانندگان نیز برطرف مى شود. بنابراین صحیح تر آن است که به عوض نوشتن کلماتى نظیر حتى، تقوى، فتوى، مرتضى، مصطفى، عیسى و موسى آن ها را به شکل حتا، تقوا، فتوا، مرتضا، مصطفا، عیسا و موسا بنویسیم. خوشبختانه تکلیف الف مقصوره بر روى واو مدت ها است که معلوم شده و کلمات حیات و زکات و صلات نشانه ی آن است. از طرفى کلماتى نظیر اسمعیل و اسحق نیز دیرزمانى ا ست که به شکل اسماعیل و اسحاق نوشته مى شود.
بر همین اساس به تر مى دانم که کلمه ی الهى نیز به شکل الاهى نوشته شود. مى ماند ترکیباتى نظیر «حتى الامکان» یا «حتى المقدور» که در آنها حرف «ى» اصلن خوانده نمى شود و در واقع صداى الف در ادغام افتاده است. پیشنهاد من این است که فعلن این ترکیبات را به همین شکل بنویسیم. شخصن چندان اعتقادى به حذف این ترکیبات عربى ندارم و به قول بعضى اعتقاد ندارم که به تر است حتى المقدور ترکیب «حتى المقدور» را به کار نبریم ! تبصره: در ارائه ی پیشنهادهاى اصلاحى نباید از وجود استثنا ترسید، چرا که زبان پویاست و به تبع آن خط نیز در هر سیستم اصلاحى باید چهارچوبى انعطاف پذیر بیابد. موارد استثنا اگر نافى اصل قضیه نباشد، منافاتى با ارائه و اعمال پیشنهادها نمى تواند داشته باشد.
۲- حذف تنوین تنوین در عربى کاربردى دارد که در فارسى ندارد و اساسن وقتى با حروف موجود مى توانیم صداى مورد نظر را بر روى کرسى خط بنویسیم، احتیاجى به ورود علامت بیگانه نخواهیم داشت. محمدپروین گنابادى مى نویسد: « مرحوم صادق هدایت معتقد بود به فرض بخواهیم کلمه هاى تنوین دار را به کار بریم، براى این که به آن ها رنگ فارسى ببخشیم باید آن ها را همچنان که تلفظ مى شود بنویسیم تا این همه گرفتارى هاى املایى از میان برود.» از طرفى در زبان فارسى همین صدا در کلمات بسیارى وجود دارد که با اعمال این پیشنهاد چندان از لحاظ آوایى و دیدارى آزاردهنده نیست (کافى ست به واژگانى نظیر زن، جوشن، من و یا گردن توجه کنید). در این زمینه بررسى مبسوط جناب ادیب سلطانى به نظرم کافى مى رسد که در آن به مشابهت پسوندهاى جمع ساز و قیدساز در زبان فارسى اشاره مى کند و به همین دلیل تمایل ایرانى ها را در به کارگیرى تنوین نشان مى دهد. چون آن تمایلى که نه تنها در شکل هاى ناهنجارى براى واژه هاى فارسى نظیر زباناً و ناچاراً استفاده شده که حتا براى واژه اى عربى ( یعنی اکثراً ) نیز چون آن به کار رفته که در زبان عربى سابقه نداشته است؛ بنابراین به تر است کلماتى نظیر واقعاً، حتماً، ابداً و اتفاقاً را به صورت واقعن، حتمن، ابدن و اتفاقن بنویسیم. مطمئن باشید بعد از کوتاه زمانى خواننده نیز به این شکل دوباره عادت مى کند و نباید اعتیاد را در برابر امور منطقى ملاک بگیریم. تبصره: هر دو مورد بالا در زمینه حروف چینى نیز مثمرثمر خواهد بود و طراحان واژه در امور رایانه را کمى تا قسمتى خوش خواهد آمد.
۳- حذف واو معدوله واو معدوله، واوى است که بلافاصله پس از « خ » مى آید اما تلفظ نمى شود. نظیر واو در کلمات خواهر و خویش. مسئله ی ما در این پیشنهاد، حذف این واو است. در حذف حرفى که نوشته مى شود ولى خوانده نمى شود نباید تعلل کرد خصوصن که این حرف در ترکیبات و یا حالت هاى خاص نیز به صدا نمى آید. اما مخالفان ِ این امر به دو مشکل ِ التباس (یعنی مشابهت با واژه هاى دیگر) و حفظ تلفظ قدیم در بعضى لهجه ها اشاره مى کنند. محمدپروین گنابادى مى نویسد: « کلماتى را که داراى واو معدوله (واوى که تلفظ نمى شود) است از قبیل خواب و خورد [در این مورد به تبصره ی همین قسمت مراجعه کنید] و خویش و تنخواه، بنا به اصل تطابق ملفوظ و مکتوب بنویسیم (خاب، خرد، خیش، تنخاه). لیکن به دو سبب باقى گذاردن واو در کتابت اولى است یکى این که این واو نماینده ی تلفظى مخصوص است که وقتى رایج و معمول بوده و شاید هنوز هم نزد برخى از طوایف فارسى زبان معمول باشد و اصل رعایت اصل مقتضى است که آنها را با واو بنویسیم دیگر اینکه بیش تر این کلمات به دو وجه با واو و بى واو آمده و هر وجه اختصاص به یک یا چند معنى خاص یافته و واو در آن کلمات علامت فارقه است، و نظر به اصل احتراز از التباس نوشتنش اولى و انسب مى نماید. » مشکل التباس به نظرم چندان مهم نیست، چرا که هم اکنون نیز جناس تام ( دو یا چند معنی داشتن یک واژه آ. ا. ) در زبان فارسى وجود دارد و نه تنها مشکل ساز نیست که حتا به شاعران و نویسندگان ما کمک هم کرده. بدون این امر چگونه « نظامى» چنین بیت زیبایى مى ساخت؛ « ز ترى خواست اندامش چکیدن / ز بازى زلفش از دستش پریدن» که هر چه این بیت دارد از صدقه سرى ِ دو معنا بودن تر و باز است. پس التباس که به راحتى با توجه به معناى متن منتفى مى شود قابل اعتنا نیست. اما مى ماند پیشینه ی این صدا؛ آن چه در گذشته بوده که گذشته و دیگر نیست. اما آن چه در لهجه هاى متفاوت مانده است دیگر شامل زبان نمى شود و اگر مى شود، پس چرا لهجه هاى دیگر در خط فارسى حضور ندارند؟ التفات به یک لهجه البته شدنى ست، اما تسرى پذیر نیست. ما مى توانیم از واو معدوله در نشان دادن یک لهجه در جایى که راه دیگری نمى یابیم استفاده کنیم اما به عنوان عنصرى مانا در خط، قابل اعتنا نیست. و به همین خاطر به عوض خواهر، خواستن، خواهش و خواندن به تر آن است که بنویسیم خاهر، خاستن، خاهش و خاندن. تبصره: چنانکه ملاحظه مى کنید در نقل نوشته ی جناب گنابادى در بین نمونه هاى داده شده کلمه «خورد» نیز ذکر شده است. گرچه این واو با واو معدوله از لحاظ تاریخى یکسان است اما امروزه با جدایى گرفتن سرنوشت آوایى خود، نام دیگرى یافته و واو اشمام ضمه خوانده مى شود. این واو بر خلاف واو معدوله کاملن از تلفظ نیفتاده است و در واقع یکى از آن چهار تلفظى را نشان مى دهد که حرف واو در خط فارسى نمایندگى مى کند (این چهار تلفظ را مى توانید در چهار واژه ی ورم، مو، روشن و خود ببینید). از طرفى این واو که نماینده ضمه ساده است در کلمات دیگرى نیز دیده مى شود که آن محدودیتِ « بلافاصله بعد از حرف خ بودن » را از پیش پایش برمى دارد. واو در عدد دو همین وضعیت را دارد. ضمن آن که براى اجتناب از تلفظ غلط واژه هاى بیگانه به طور روزافزونى از این نوع واو استفاده شده است مانند : اورانیوم، اوزون، لورکا و . . . بنابراین حذف واو معدوله نمى تواند به حذف واو اشمام ضمه تسرى بیابد چون حوزه ی این دو اصلاح از لحاظ رویکرد اصلاحى به خط فارسى، متفاوت و اصل مورد تکیه ی هریک نیز مختلف است. اگر حذف واو معدوله را با تکیه بر اصل مطابقت ملفوظ و مکتوب پیشنهاد کرده ام، حذف واو اشمام ضمه به اصل تناظر یک به یک صدا و حرف تکیه مى کند، یعنی اصلى که براى یک خط ایده آل اندیشیده شده و در آن براى هر حرف یک صدا و براى هر صدا فقط یک حرف در نظر گرفته مى شود. در انتها مایلم به چند نکته اشاره کنم که ممکن است تکرارى هم باشد. اول این که تمام این پیشنهادها قبلن توسط دیگران به کار گرفته شده و من اینک خاسته ام اصلاحى منطقى را دوباره در ویترین بگذارم بلکه دیگران نیز با من همصدا بشوند. دوم این که سنتى غلط وجود دارد در انگ زدن به هر کسى که در راه اصلاح و یا تغییر خط پیشنهادهاى خود را ارائه مى دهد. در نتیجه ناگزیرم که صراحتن اعلام کنم نه عرب ستیزم و نه غرب زده و این هر دو را انگى مى دانم ناشى از جهل مرکب. واقعیت این است که وقتى کسى عربى بیاموزد لابد الف مقصوره و تنوین را نیز خاهد آموخت. از طرفى براى غرب زدگى راهى آسان تر و نزدیک تر از اصلاح خط فارسى، آن هم مثلن حذف واو معدوله وجود دارد. مى دانم که خط میراث ماست و هر کس بنا بر استفاده اش رویکردى متفاوت نسبت به آن دارد. بعضى نسبت به این پیشنهادها حساسیت فوق العاده اى از خود نشان مى دهند و این اصلاحات را چون فحشى توهین آمیز مى دانند. اما متأسفانه یا خوشبختانه نه دفاع آنان به پایدارى خط خاهد افزود و نه این پیشنهادها چیزى از آن خاهد کاست. پس اصل مطلب خط است و ضرورت نگاهى منطقى بر آن. سوم آن که اعمال این تغییرات به شکل فردى راه حل ما نیست و باید همگى نسبت به این اصلاحات حساس باشیم. نگاه منطقى به خط، برداشت ها و استدلال هاى خود را دارد و تا ابراز این نظرها باید در اعمال این اصلاحات مردد بود.
آخرین نکته را با دوستانى در میان مى گذارم که در به کاربستن پیشنهادهایى که در نهایت پس از مدتى بحث و بررسى به نظر مى رسد منطقى هستند، تعلل مى ورزند. بعضى بر اساس دلایل واهى و بعضى بر اساس سلیقه شخصى (و بنا بر عادت خود) و بعضى نیز بدون این هر دو ! . متأسفانه مقاومت نافرجام در برابر امرى منطقى فقط روند تغییرات را کند مى کند. نتیجه ی این مقاومت چه از سوى نهادهاى فرهنگى مستقل و وابسته باشد و چه از سوى اشخاص حقیقى و چه با استدلال هاى واهى و چه بر اساس سلیقه های محترم افراد، اتلاف وقت و انرژى خاهد بود. چون آن چه پیشنهادى منطقى باشد، اعمال آن به ترین کارى است که مى توان انجام داد و نباید از شکل جدید و ناآشناى آن ترسید. |