شاهنامهخوانیاز دیدگاه مردمشناسی
(نظری به تاریخچه ی شاهنامهخوانی)
استوره از زیباترین تجلیات روح آدمی است؛ در استوره آفرینش و هستی جهان بر بنیاد تجربه های مردم بازسازی میشود. استوره جلوهگاه آرزوهای نهفته ی بشر در چیرگی بر سراسر هستی است، و نمودار خواست آدمی در گشایش رازهای آفرینش است. از این رو است که استوره به دل مینشیند و به این سبب است که تداوم مییابد. و حماسه فرزند بلافصل استوره است، با این تفاوت که در حماسه آدمی، بیش تر در قالب آدمی، بر سریر آرزوهایش مینشیند و از خدایان فاصله میگیرد. و در شاهنامه، استوره هست، حماسه هست و تاریخ نیز؛ و از این رو است که شاهنامه شناسنامه فرهنگی ایران است، و چیزی بسیار برتر از یک شاهکار شعری و هنری. بیسبب نیست که دهقان ایرانی هنگامی که به دنبال گاو زمین را شخم میزند شاهنامهخوانی میکند؛ و شب هنگام که برای رفع خستگی به گوشه ی قهوهخانه پناه میبرد به شهنامهخوان گوش فرا میدهد و برای فرزندش قصه از رزمآوران شاهنامه میگوید، و دلیریها را از رستم مثال میآورد.
در گذشتهای نزدیک شاهنامهخوانی از برنامههای اصلی همه ی قهوهخانههای ایران بود و در بیش تر خانوادهها به هنگام شبنشینیهای زمستان شاهنامهخوانی تفریحی دل پذیر بود. اما این که شاهنامهخوانی از چه زمانی معمول شده است چندان روشن نیست، تنها از اشاره های جسته و گریخته ی تاریخنویسان و شاعران پیرامون نقالی و قوالی و جز آن تا حدودی میتوان مطالبی دریافت که البته در آن ها به شاهنامه به گونه ای ویژه کم تر اشاره شده است. در تحقیقات پژوهشگران جدید نیز بیش تر نقالی به معنی عام آن مورد توجه قرار گرفته است. با این وجود پژوهش ها و مقاله های آقای دکتر محمدجعفر محجوب در ماه نامه ی خن و کتاب هفته و نیز کتاب «نمایش در ایران» نوشته آقای بهرام بیضایی ضمن شرحی که درباره ی نقالی دارد خطوط روشنی از شاهنامهخوانی و تاریخچه آن به دست میدهد. و من در این مقاله درباره تاریخچه ی شاهنامهخوانی، ضمن ارایه ی نکته هایی که از گوشه و کنار فراهم آوردهام، بیش تر از پژوهش های آنان بهره برداشتهام.
پیش از اسلام در ایران از قصهگویان و واقعهخوانانی خبر داریم که به همراهی قصه ی خود چنگ یا سازی دیگر مینواختند و سال هایی پس از سلطه ی عرب بر ایران نیز در جای جای این سرزمین دیده میشدند. چنان که «ابن قتیبه» تاریخ نویس سده ی سوم در کتاب «عیونالاخبار» مینویسد: «از علی پسر هشام که گفت: قصهگویی به مرو نزد ما بود، قصه میگفت و میگریانیدمان، پس از این تنبوری از آستین به در میآورد، آن را مینواخت و میگفت: «اپا این تیمار باید اندکی شادیه» (۱) معنایش: «با این غم اندکی شادی باید». از این واقعهخوانی در سده های اولیه اسلامی به دلیل ممنوع شدن موسیقی تنها نقل واقعه باقی ماند، و واقعهخوانان هم برای جبران کمبود موسیقی بیش تر بر گفتار و بازیگری تکیه کردند، و به گفته آقای بهرام بیضایی، «با به کار گرفتن بازی به جای موسیقی، نقالی دوره ی اسلامی نخستین تحول را برای حفظ و ادامه خود طی کرد. نقالان چون بیش تر قصهها و داستان های ملی ایران را موضوع نقل خود قرار میدادند، سخت مورد توجه مردم بودند؛ و چون دیگر سازی به کار نمیبردند، حکومتیان تازی نیز بهانهای برای جلوگیری از کارشان در دست نداشتند؛ و یا شاید با محبوبیتی که آنان در میان مردم به دست آورده بودند حکومتیان چارهای جز پذیرش آنان نداشتند. نفوذ نقالان در میان مردم موجب شدکه شاعران معروف کسانی از آن ها را انتخاب کنند که شعرهایشان را برای مردم بخوانند و این کسان را «راوی» میگفتند، چنان که رودکی در شعرهایش به دو تن از راویان خود اشاره میکند. «نظامی عروضی در کتاب چهارمقاله از راوی فردوسی چنین نام میبرد: «نساخ او علی دیلم بود و راوی بودلف» که اگر چنین باشد «بودلف» نخستین شاهنامهخوان تاریخ شاهنامهخوانی بوده است» (۲). با این ترتیب شاید شاهنامهخوانی هم زمان با پیدایش فردوسی پدید آمده باشد و این دو، دو گوهر هم زاد باشند. این مطلب مربوط میشود به اواخر سده ی چهارم هجری. از اواسط سده ی پنجم به علت نفوذ ترکان و پایان جنبشهای ملی، حماسههای شبه مذهبی و شبه تاریخی جای حماسههای ملی را میگیرد (۳). و طبعن در کار نقالان و قوالان نیز تأثیر میگذارد.
از اواسط سده ی ششم خبر داریم که جنبش های ملی بیش تر در لباس آیین شیعه و تصوف خودنمایی میکند و مناقبخوانان که نقالان پوست عوض کرده بودند، در شرح احوال و ذکر صفات علی (۴) و فرزندانش در شهرها و روستاها مدیحه میخوانند و شنیدنی است که مخالفان آنان کسانی را به نام فضایلخوانان به راه انداختند که در مدح خلفای پیغمبر در کوچه و بازار بخوانند، و گویا برای جلب توجه بیش تر مردم اینان از داستانهای ایران قدیم و قهرمانان شاهنامه نیز سخنمیگفتهاند؛ و این موضوع در دست رافضیان و مناقبخوانان برای آنان حربه ی تکفیری شده بود. اما از سده ی هفتم به بعد حماسههای تاریخی و مذهبی در کنار هم برای خود جایی پیدا کردند؛ تا این که در سده ی دهم با آغاز سیاست مذهبی و ملی دولت صفویان شاهنامهخوانی همپای قصههای دیگر جزو تفریح های مردم شد، و در قهوهخانهها که پدیده جدی این دوره است شاهنامهخوانی رواجی کامل یافت. و علت اجتماعی این امر توجه ویژه ی صفویان به ایجاد روحیه ی ملی و روحیه ی جنگی در مردم به ویژه در قزلباشان بود.
پس از صفویان در زمان قاجاریان به علت سرد شدن آتش سیاست مذهبی صفوی، کم کم شاهنامهخوانی مهم ترین برنامه ی قهوهخانههای ایران شد. تا حدود بیست سی سال پیش هم شاهنامهخوانی یکی از تفریح ها و سرگرمیهای خوب و پرهواخواه زمان فراغت مردم شهر و روستا به شمار می آمد، و در بیش تر قهوهخانهها به ویژه در فصل زمستان مردها با اشتیاق گرد میآمدند تا به تماشای نقال بنشینند و به داستان هایی که از شاهنامه میخواند گوش فرا دهند. شاهنامهخوانی تفریح شبنشینیهای شب های دراز زمستان در خانوادهها نیز بود و کسی از خانواده که سوادی داشت و در عین حال میتوانست شاهنامه را با گونه ی ویژه ی آن بخواند، برای آنها که به شبنشینی میآمدند شاهنامهخوانی میکرد؛ و این شخص معمولن ارج و اعتباری در میان آن جمع داشت. اگر دو یا سه نفر از عهده ی این کار برمیآمدند، آن وقت به نوبت شاهنامه میخواندند تا خسته نشوند؛ و بقیه به خوردن شبچره و چای مشغول میشدند، تا بینند داستان به کجا میانجامد؛ و اغلب با این که پس از بارها شنیدن داستان دیگر همه ی رویدادهای آن را خوب میدانستند، این هیچ از اندازه اشتیاق به شنیدن داستان نمیکاست. من خود در حدود سال های ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ از این شب های شاهنامهخوانی بسیار دیدهام و در خاطر دارم، و اشتیاقی را که از آن سخن گفتم هنوز میتوانم در چشم های کسانی که گرد کرسی مینشستند و به شاهنامهخوان گوش فرامیدادند و شبچره میخوردند به یاد بیاورم، گاه میشد که ساعت ها همه مینشستند و سراپا گوش میشدند تا داستانی که هیجان و التهاب در آنا به وجود آورده بود به پایان برسد، هرچند خود پایانش را میدانستند. در این شبنشینیها، کتاب های دیگری مانند امیرارسلان و حسین کرد هم خوانده میشد، ولی شاهنامه ارج و اعتباری دیگر داشت و شاهنامهخوان نیز؛ چرا که امیرارسلان و کتاب های دیگر مانند آن را هر کس که سوادی داشت میتوانست بخواند، ولی شاهنامه را، جز سواد، آیین و صوت شاهنامهخوانی نیز لازم بود، که در هرکس نبود. خوانندگان شاهنامه معمولن مردان بودند، چون بیش تر، مردان سواد داشتند و صدای بمتر و قویتر آنان بیش تر میتوانست قالب حماسی آهنگ شاهنامه را پر کند. البته حجب و حیای زنانه و تا اندازهای محدودیت زنان نیز از عامل هایی بود که بیش تر شاهنامهخوانی را بر عهده مردان گذاشته بود، ولی با وجود این گهگاه زنان هم در پایان کار شرکت میکردند. من خود زنانی را که به آهنگ شاهنامهخوانی می کردند به یاد دارم. قهوهچی« قهوهخانه باغچه پاچنار» امامزاده قاسم شمیران میگفت: «یه مرشد داشتیم که زنش نقد شانومه بلد بود که برا زنا نقالی میکرد.» و اگر در کتاب تصویر هم بود وقتی به تصویرها میرسیدند به حاضران نشان میدادند، و بچهها از مشتریان پر و پا قرص این قسمت بودند.
داستان ها معمولن به خواست همه حاضران و یا به انتخاب خود شاهنامهخوان برگزیده میشد و طی یک یا چند شبنشینی به نسبت طول داستان، یا هیجان آن، به پایان میرسید. ولی اتفاق میافتاد که شاهنامه را در نخستین شبنشینیهای ماه های آخر پاییز، از آغاز سلطنت کیومرث آغاز میکردند و به ترتیب جلو میرفتند تا به پایان برسد که این کار معمولن تا آخر زمستان طول میکشید و گاه هم ناتمام میماند. این را در اصطلاح دوره کردن شاهنامه میگفتند. اما شاهنامهخوانی نقالان شیوهای خاص خودشان بود. نقال روی سکویی که معمولن در وسط قهوهخانه قرار داشت، یا در جای دیگر که همه به آسانی بتوانند او را ببینند قرار میگرفت، و داستانی را که خود برگزیده بود و یا اکثریت حاضران در قهوهخانه خواسته بودند، آغاز میکرد. نقال در میان داستان، هم از شعرهای شاهنامه استفاده میکرد و هم قسمت هایی را از زبان خود با شاخ و برگ بسیار بیان می کرد و ضمن خواندن شعر و گفتن داستان با حرکت دادن دست و پا، راه رفتن و نشستن و برخاستن و برهم کوفتن کف دست ها و حرکت دادن چوب و یا عصایی که در دست داشت و جز آن، بر شدت تأثیر داستان میافزود، و به تناسب جریان داستان صدایش را دانگی بالاتر یا پایینتر میبرد: گاه از زبان رزمآوری خشمناک فریاد برمیآورد و تماشاچی را در بهت به لذت آمیختهای فرو میبرد و گاه نرمی گفتار پندآمیز پیر جهاندیدهای را به صدای خود میداد و لبخند آرامی بر دل ها مینشاند. نقالان بیش تر قسمت ها و گاه تمام داستان را با شعرهای شاهنامه از بر داشتند، که این خود از عوامل تأثیرگذاری بر شنوندگان بود، و دانستنی آن که نقالی بیش تر نمایش یک نفره بود تا قصهگویی ساده. گفتنی است که در نقل های نقالان در بسیاری موارد افسانههای شاهنامه با افسانههای سامی تداخل کردهاند؛ سلیمان با جمشید یکی شده است، شب شاهان کیانی و پیشدادی به انبیا پیوسته است و بسیار نمونههایی از این دست، که همه نمودار کوشش در راه تلفیق دین اسلام و ملت ایرانی است، و آوردن همه ی آن ها در حوصله این مقاله نیست. اما در شاهنامهخوانی شبنشینیهای خانوادگی چنین نبود و داستان ها بی کم و کاست از روی شاهنامه خوانده میشد، و شاهنامهخوان در یک پایه کرسی یا گوشهای از اتاق مینشست و شاهنامه میخواند و بقیه به او گوش میدادند. اما لحن صدا به تناسب رویدادهای داستان و این که از زبان چه کسی بازگو میشد تغییر میکرد؛ و خوانندگانی هم بودند که به سبب تسلط کم تر و نداشتن سواد کافی همه ی بخش های یک داستان را و یا تمام داستان ها را بر یک روال میخواندند. در قهوهخانههایی هم که نقال نداشتند و نیز در قهوهخانههای روستایی، خوانندگان به همین شیوه یا اندکی پرآب و تابتر شاهنامه میخواندند؛ و نقالی – نه شاهنامهخوانی معمولی – در همه ی قهوهخانهها معمول نبود و دستکم در زمان های متأخر و تقریبن حدود نیم سده ی گذشته شاهنامهخوانی به صورت ویژه نقالی در قهوهخانهها به نسبت شاهنامهخوانی معمولی در قهوهخانهها یا خانوادهها در اقلیت کامل بوده است. چرا که تنها در قهوهخانههای بزرگ که در مراکز پرجمعیت و معمولن در شهرهای مرکز ایالت ها و به ویژه در تهران بودند، برنامه ی نقالی و مرشد با آن شیوه و رسم خاص داشتند و در قهوهخانههایی که دور از مراکز عمده ی جمعیت بودند، و در قهوهخانههای کوچک شهرها این امکان وجود نداشت در صورتی که شاهنامهخوانی از روی کتاب و به صورت ساده تقریبن جزوی از برنامه ی زمستانی بیش تر نزدیک به همه ی قهوهخانههای ایران اعم از شهر و روستا بوده است. در شبنشینیهای خانوادگی هم هر جا آدم باسواد و کتاب خوانی بود وضع چنین بود.
داستان های زال و رودابه، زاده شدن رستم، بیژن و منیژه، رستم و سهراب، رستم و اسفندیار، رفتن گشتاسب به روم، داستان های بهرام گور و داستان برزو (۵) معمولن در جمع خانوادهها خواستاران بیش تری داشتند، در صورتی که در قهوهخانهها داستان های پهلوانیتر که طبعن پرهیجانتر و پر حادثهتر هستند بیش تر خوانده میشد، و از آن میان داستان هایی که مربوط به زمان پادشاهی کیخسرو و کیکاووس میشوند و به گونهای با رستم ارتباط پیدا میکنند، هواخواهان بیش تری داشتند، از این شمارند داستان های سیاووش، رستم و سهراب، رستم و اسفندیار، جنگ اشکبوس و رستم، رفتن گیو به توران، جنگ دوازده رخ و به کلی جنگ های ایرانیان با تورانیان و افراسیاب؛ که این تفاوت نتیجه فضای مختلط زنانه و مردانه خانواده با فضای کاملن مردانه ی قهوهخانه است.
در قهوهخانهها هنگام نقالی داستان های رستم و سهراب و رستم و اسفندیار و برخی داستان های دیگر برنامههای ویژه ای اجرا میشد که طی آن شاگرد نقال نقش سهراب یا اسفندیار را بازی می کرد و خود نقال بازیگر نقش رستم میشد و این برنامهها به سهرابکشی یا اسفندیارکشی و یا . . . مشهور بود که از میان آن ها سهرابکشی شهرت بسیار داشت (۶)، تا آن جا که وقتی سخن از شاهنامهخوانی در قهوهخانهها به میان میآمد، بیاختیار ذهن متوجه ی برنامه سهرابکشی میشد. قهوهچی قهوهخانه پاچنار امام زاده قسم شمیران میگفت: «خاطرم هست وقتی تو قهوهخانه مرشد میخواس سهرابکشی کنه، قیامت میشد پیرمردایی که ریششون تا رو نافشان بود دسمال به دس میگرقتن و زار زار گریه میکردن، یه طبق پول برا مرشد جمع میشد.» و این سخنان را تأثری از گذشت آن روزگاران و با افسوس و حسرت بر زبان میآورد. آقای دکتر محجوب در مقاله ی «مطالعه در داستان های عامیانه فارسی» در شماره ی ۷۷ کتاب هفته مینویسد: «یکی از شب های فراموسنشدنی برای قصهخوانان و شنوندگان ایشان، شب «سهرابکشی» است. در این شب قهوهخانه را با تشریفات فراوان میآرایند و همه ی کسانی که مرتب در مجلس نقل حضور نمییابند در آن شب حاضر میشوند و در ازای نقل این قصه جانسوز، مبلغی قابل به نقال میدهند. از دحام و تراکم جمعیت در قهوهخانه نیز در چنین روزی به حداکثر میرسد. معروف است که چهل سال پیش (۷) در روز سهرابکشی یکی از نقالان معروف تهران به نام مرشد غلامحسین و مشهور به «غول بچه» هر جای نشستی در قهوهخانه به ده ریال خرید و فروش میشد. . .»
آقای بهرام بیضایی در برگهای ۸۰ و ۸۱ کتاب «تاریخ نمایش در ایران» مینویسد: «در مجلس هایی که نقال به داستان رستم و سهراب میرسد و به مرگ سهراب میرسد بسیاری گریه میکنند و برخی از محوطه خارج میشوند تا خبر مرگ سهراب را نشنوند، بارها شده است که پول و یا در روستاها گاو و گوسفند بسیار به نقال دادهاند تا از کشتن سهراب چشم پوشی شود» و باز ادامه میدهد: «در میان ایل های کوچ کننده دشت ها که برای گرم نگهداشتن روحیه ی افرادشان شاهنامهخوان دورهگرد میخواند، تنها پای داستان های این کتاب است که اشک ریختن دلیل نامردی نیست، و هرکس میتواند در آن بیش تر و به تر گریه کند. تا بیست یا سی سال پیش برخی نقالان زره یا خود میپوشیدند و ماجرای مرگ سهراب را حین نقل و بازی اجرا می کردند. در برخی مجلس های سهرابکشی، شیرزادکشی یا اسفندیارکشی بزرگان و رجال محله را به قهوهخانه دعوت میکردند، بیش تر این جلسهها را به عصر جمعه میانداختند، در پایان این گونه مجلس ها از نقال میخواستند که برای سهراب و شیرزاد و دیگران آمرزش طلب کند و روضه بخواند، او میخواند و دعا میکرد و این داروی آن اندوه».
طرز بیان و اهنگ در شاهنامهخوانی چندگونه است که با مقایسه شیوه های گوناگون آن، چهار شیوه ی اصلی و متمایز قابل تشخیص است.
۱- طرز شاهنامه خواندن نقالان با شیوهای خاص در بیان و حرکت که گفته شد.
۲- طرز خواندن زورخانهای، از این گونه است آهنگی که شیرخدا برای خواندن شاهنامه در برنامه ی صبحگاهی رادیو ایران برگزیده بود و معمولن همراه با ضرب است.
۳- طرز رجزخوانی که در گذشته به هنگام جنگ ها برای برانگیختن احساسات ملی و شجاعت رزمندگان استفاده میشد؛
این طرز گاهی با آهنگ خواندن قهرمانان رزمی تعزیهها و به اصطلاح شهادتخوانی بسیار نزدیک است و شاید در این زمینه تعزیه زیر تأثیر شاهنامه باشد، چرا که شاهنامهخوانی از تعزیهخوانی (با شیوهای که امروز مرسوم است) قدیم تر است؛ و یا شاید هر دو بازماندهای باشند از اصلی قدیمتر و مربوط به زمانی دورتر.
۴- طرز خواندن روایتی یا افسانهگویی یعنی همان شیوهای که شاهنامهخوانان در خانوادهها به کار میبرند.
شاهنامهخوانی رابط خانواده ی ایرانی با گذشته ی فرهنگی و به ویژه فرهنگ اساتیری و حماسی ایران بوده و هست. و شاید اگر شاهنامهخوانی رواج نمییافت، شاهنامه تا این حد در دل و روح ایرانی و فرهنگ پس از اسلام ایران ریشه نمیدوانید، چرا که خواندن آهنگین شاهنامه آن را بیش تر و بیش تر به میان همه ی طبقات مردم این مرز و بوم برد. شاهنامهخوانی در زمینه ی مسایل میهنی و ملی پدیدهای است همانند تعزیه در فضای فرهنگ مذهبی ایران و تأثیرگذاری هر دو پدیده زیر تأثیر آهنگین بودن و نمایشی بودن آن هاست، و از این رو است که بیش تر افراد خانوادههای ایرانی در گذشته ی نزدیک بیش تر و امروز کم تر، شعرهایی با آهنگ های ویژه آن ها از شاهنامه و تعزیه در خاطر دارند که گهگاه زمزمه میکردند و میکنند. شاهنامهخوانی در خانواده ی ایرانی عامل بقا و تقویت روح ملیت و میهندوستی است و شاهنامه بزرگ ترین عامل تداوم نام های ایرانی در خانوادههای ایرانی نیز هست.
به هر حال از آن زمان که رادیو و سپس سینما و تلویزیون و به ویژه رادیوی ترانزیستوری و دیگر وسایل ارتباط جمعی مانند مجله و روزنامه یکی پس از دیگری در عرصه ی اندیشه و زندگی مردم شهری و روستایی پدیدار شدند، تفریح ها و سرگرمیهایی از گونه ی شاهنامهخوانی با کیفیتی که گفته شد در برابر این پدیدههای نوظهور عقب نشستند؛ اما شاهنامهخوانی از سوی دیگر در زورخانه به زندگی خود ادامه داد و گهگاه نیز داستان های شاهنامه موضوع نمایش تماشاخانهها و فیلم سینماها قرارگرفت و از سوی دیگر شاهنامهخوانی در برنامه ی صبحگاهی رادیو ایران با آهنگ زورخانهای و با صدای زتده یاد شیرخدا سال ها هر بامداد بر امواج رادیو به گوش مردم میرسید و بر دل ها مینشست، اما میزان و کیفیت تأثیر این شاهنامهخوانی رادیویی آن هم به مدت ده دقیقه که بخشی از آن را هم صدای ضرب اشغال میکرد، نه چندان بود که با گذشته ی پررونق آن همسنگ باشد و حتا شناختی چنان که باید از شاهنامه به مردم نمیداد. مردی در قهوهخانه ی «باغچه سرچشمه» تهران میگفت: «نقل شیرخدا البته با نقل مرشد فرق داره، نقل شیرخدا چن دقیقه بیش تر نیس، اما مرشد همه ی قصهها رو، هر کدومو که بخوایم برامون میخونه.» مرد دیگری از مشتریان همان قهوهخانه که حدود شصت ساله بود و سال ها آشپز و شاگرد قهوهچی قهوهخانههای تهران بوده است، میگفت: «زنم از برنامههای رادیو فقط به نقل گوش میده.» که البته منظورش از نقل همان برنامه ی صبحگاهی بود.
شاهنامهخوانی در خانواده ی شهری امروز بیش تر از راه کتاب های مدرسهای وارد میشود و کودک این خانوادهها شاهنامه را در جایی میآموزد که دانش را نیز، و شاهنامه پارهای استوره است و پارهای حماسه و بخشی از آن هم تاریخ است، و در کتاب های مدرسهها بیش تر از بخش های حماسی (پهلوانی) و گهگاه استورهای آن استفاده میشود؛ و شناخت استوره و حماسه ی پهلوانی و ویژگیهای آن و روابط انسان و آفرینش در آن به گونهای است که کودک در تطبیق افسانههای شاهنامه با کتاب هایی که دانش ها را به او میآموزند حیران و سرگردان می ماند و به ناچار این پرسش برای او پیش میآید که آیا این افسانهها راست است؟
میهندوستی عمدهترین پیام شاهنامهخوانی برای خانوادهها است. در تمام خانوادههایی که این رسم برقرار بوده است، روحیه ی میهنپرستی کاملن چشمگیر است. چندین سال پیش شاهد یک برنامه ی شاهنامهخوانی در یکی از شبنشینیهای زمستانی خانوادهای بودم که پسرکی حدود ده یازده ساله وقتی شرح نامه رستم فرخزاد به برادرش را از زبان شاهنامهخوان میشنید، یکباره بغضش ترکید و گریه را سرداد، بزرگترها میکوشیدند آرامش کنند و هر یک برایش توضیحی می دادند، ولی تأثیر شاهنامه در وجود پسرک آن چنان پرمایه بود که حرف هیچ کدام را نمیپذیرفت. و این مطلب شاهدی است بر این مدعا که میهندوستی بزرگ ترین پیام شاهنامه و شاهنامهخوانی در خانواده ی ایرانی است.
کوشش صفویان در گسنرش شاهنامهخوانی به منظور برانگیختن احساسات میهنی مردم و به ویژه قزلباشان نیز یک نمونه ی تاریخی استفاده از این کیفیت شاهنامهخوانی است (۸).
از دیگر پیام های شاهنامه و شاهنامهخوانی برای مردم این چند مورد بیش تر قابل توجه هستند. برتری جویی و شجاعت و دلیری، محترم شمردن پیمان، عفت و پاکدامنی، پرهیز از دروغ، اعتقاد به تأثیر گردش ستارگان در زندگی مردم و جز آن که برای هر کدام از آن ها میتوان مثال های بسیار آورد که در حوصله ی این مقاله نیست. اما پیام یک سنت را هیچ چیز به تر از گفتهها و نظرات مردمی که با آن سر و کار دارند نشان نمیدهد و از لابلای همین گفتهها میتوان به همه ی پیام ها و بازتاب های آن سنت در میان مردم پی برد.
آقای «غلامرضا اسفندیاری» پیرمرد مشتری قهوهخانه ماشاءالله ابراهیم خان میگفت از میان داستان های شاهنامه رستم و اسفندیار را بیش تر از همه دوست دارم. «محمود سبزهها» جوان حدود سی و چند ساله میوهفروش مشتری یک قهوهخانه دیگر میگفت قصههای شاهنامه را همیشه از زبان مرشد گوش میکنم و همه را دوست دارم، و میگفت پسر کوچکم که حدود هشت نه سال دارد هرجا نقل باشد میآید گوش میکند. آقایی از مشتری های قهوهخانه «درقلعه» واقع در خیابان جمشیدی تهران میگفت: « بچههای من از شاهنامه فقط رستم را خوب میشناسند از لحاظ این که زورش زیاد بوده».
مشتری یکی از قهوهخانههای سهروردی که پیرمردی بود میگفت: «فردوسی از سه هزار سال پیش میگوید رستم مسلمان و شاه دوست بوده.» این مرد در برابر اعتراض یک نفر دیگر که میگفت سه هزار سال پیش که اسلام نبوده، پاسخ داد که همیشه مسلمانی بوده. مردی از مشتری های یکی از قهوهخانههای بازار تجریش میگفت: « آقا ایرانی نیس که شانومه و شانومهخوانی ندونه.» ولیالله نیکدیده صاحب قهوهخانه باغچه امامزاده ی شیراز میگفت: «از زال زر که تو کوه بزرگ میشه تا دنیا آمدن رستم و جنگ سهراب همه رو می دونم، رنمم خیلی از اینارو بلده.» و وقتی نظرش را درباره ی تأثیر شاهنامهخوانی پرسیدم گفت: «هیچ چیز مثل شانومه وطنپرستی یاد نمیده، همه این سنتا – مال زمان جمشیده، نوروز، چله و این چیزا هیچ وقت گم نمیشه شانومم هیچ وقت گم نمیشه، اگه دین ما گم میشه، شانومم گم میشه.»
در سالهای اخیر به علت کششی که نسبت به زنده کردن سنت های گذشته در زمینههای گوناگون فرهنگی، همچون معماری، صحنهآرایی، لباس، آداب و رسوم مانند آن در جامعه ایران پیدا شده است. قهوهخانههای جدیدی پدیدار شده که البته با همه ی آراستگی ظاهر، روح و فضای خاص قهوهخانهها سنتی را آن چنان که باید، ندارد، و تنها یک بازسازی جهان گرد پسندانه است؛ و نقالانی هم که در این قهوهخانهها نقل میگویند همچون قهوهخانههاشان ساختگی هستند و در این نقالان اثری از بلندی روح نقالان گذشته که اغلب زیر تأثیر حرفه ی خود جزو آزادگان و جوانمردان و عیاران و صوفیان بودند دیده نمیشود.
در تهران هنوز شماری از قهوهخانههای بزرگ برنامه ی نقالی دارتد و از این شمارند قهوهخانه ماشاءالله ابراهیم خان، دروازه غار، قهوهخانه باغچه سرچشمه، قهوهخانه حاج حسین قونسول امامزاده یحیی. قهوهخانه درقلعه، خیابان جمشید، قهوهخانه درویش شاه زاده عبدالعظیم – ری – و نقالان این قهوهخانهها مرشد عباس دارات، مرشد حسن و چند نفر دیگر هستند.
- - -
پی نوشت ها:
۱- این مطلب از برگ ۶۱ کتاب «نمایش در ایران» بهرام بیضایی نقل شده است و در آن جا عین جمله عربی کتاب «عیون الاخبار» با ترجمه فارسی آن آمده است.
۲- نقل از برگ ۶۳ کتاب نمایش در ایران. البته راویان کارشان فقط خواندن شعرهای شاعران بوده است. اما چون این
راویان اغلب از میان قوالان برگزیده میشدهاند، احتمال این که راوی فردوسی از همان آغاز خواندن شعرهای شاهنامه را به گونه ای که مورد نظر ما است پایه گذارده باشد بسیار زیاد است. و نیز ممکن است پیش از پیدایش شاهنامه فردوسی راویانی که قصههای کهن را میدانستهاند و فردوسی از برخی از آن ها مانند «ماخ» و «آزادسرو» و جز آن نام میبرد، خود به نوعی، داستانگویی و یا نقالی میکردهاند که در این صورت نقالی شاهنامه مقدم بر شاهنامه فردوسی قرار می گیرد.
۳- : «از سده ی ششم به بعد بر اثر دو عامل یعنی نفوذ شدید اسلام و ضعف و انحطاط فکر ملی و تعصب نژادی،
افکار حماسی نیز به تدریج راه فنا و زوال گرفت و حماسه ی ملی ایران به صورت حماسههای مذهبی و تاریخی درآمد.» برگ ۱۵۵ حماسهسرایی در ایران نوشته ی دکتر ذبیحالله صفا چاپ ۱۳۳۳.
۴- داستان برزو (پسر سهراب) از ملحقات شاهنامه. برزو سرنوشتی شبیه سهراب دارد.
۵- داستان سهراب پرطرفدارترین داستان شاهنامه در برنامههای نقالی است.
۶- این مقاله مربوط به ده سال پیش است و بنابراین نقل این مطلب به پنجاه سال پیش برمیگردد.
۷- «یکی از مجامعی که در دوره ی صفویه در آن شاهنامه خوانده میشد و از مردانگی قهرمانان شاهنامه برای تهییج مردم استفاده می کردند قهوهخانهها بود. علت اجتماعی این امر در وهله اول مربوط به این بود که جامعه صفوی در مرکز دارای یک گروه خاص نظامی (قزلباش) بود که وظیفه ی اصلی آن ها عبارت بود از شرکت در جنگ ها و آماده نگاه داشتن روحیه ی جنگی، یکی از گروه های قهوهخانه بروهای آن عصر قزلباش ها بودند».
نقل از مقاله «مطالعه ای درباره ی قهوهخانهها» نوشته ی آقای خسرو خسروی. در مجله ی ماهانه کاوش (شماره ی ۹ بهمن ماه ۱۳۴۱)
«در قهوهخانه شاهنامه و داستان های حماسی دیگر نیز خوانده میشد و بسیاری از مردم برای شنیدن شاهنامه به آن جا میرفتند. شاهنامهخوانی کار آسانی نبود و شاهنامهخوانان خود غالبن شاعر و ادیب بودند. شاه عباس خود به شاهنامه فردوسی علاقه ی بسیار داشت و در مجلس او شاعران سخنشناس و خوشآهنگ شاهنامه میخواندند. از شاهنامهخوانان او یکی عبدالرزاق قزوینی خوش نویس بود که سالی سیصد تومان حقوق داشت»
تذکره نصرآبادی. چاپ تهران. برگ ۴۶۰ – نقل از مقاله ی قهوه و قهوهخانه در ایران نوشته ی آقای نصرالله فلسفی. مجله ی سخن. دوره ی پنجم برگ ۲۶۵.
در مشرق زمین . . . اوقات مهمانان به . . . قرایت کتب یا استماع قرایت و نقل حکایت و اشعار و به شنیدن آواز دل نشین و رسای (شاهنامهخوانان) که کارهای پادشاهان باستانی ایران را طی داستان های منظوم حماسی به مانند نغمات هومر ترنم میکنند میگذرد . . .» سیاحت نامه شاردن. ترجمه ی محمد عباسی. جلد چهارم برگ ۲۵۸. چاپ امیر کبیر فروردین ۱۳۳۶
ار: مجله ی هنر و مردم؛ دوره ی چهاردهم، شماره های ۱۶۵ و ۱۶۶، تیر و مرداد ۱۳۵۵
اریادیب