Quantcast
Channel: forex
Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

رسوم دادخواهی در نثر و شعر فارسی

$
0
0

رسوم دادخواهی در نثر و شعر فارسی

تفرج ادبی در آثار فارسی خاصه شعر که کاخی بلند و استوار دارد گوشه‌هائی از آداب و رسوم اجتماعی را آشکار میسازد.گشت و گزاری در گلزار ادبیات ایران از نظر حقوقی ارزش‌ آنرا دارد که راهی برای تحقین و تتبع در تاریخ اجتماعی ایران باز کند و زمینه را برای بررسی‌ بیشتر فراهم سازد.در این گفتار با گلچینی از نثر و شعر فارسی از رسوم عادی و غیر عادی دادخواهی که گاهی‌ دادخواهی شاعرانه و با اغراق آمیخته است سخن رانده میشود.

*کاغذین جامه پوشیدن:

روزی بر عادت مألوف دیوان خواجه حافظ را میخواندم باین غزل رسیدم:

یاد با آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد آن جوانبخت که میزد رقم خیر و قبول‌ بندهء پیر ندانم ز چه آزاد نکرد کاغذین جامه بخونابه بشویم که فلک‌ رهنمائیم بسوی علم داد نکرد.در شعر اول اشکالی نبود و مصرع چهارم بیان قاعدهء معمول در آزاد کردن بردگان پیر بود که شاعر گفته:

رسم است که مالکان تحریر آزاد کنند بندهء پیراما بیت سوم دچار اشکالم ساخت،ناچار از فرهنگ‌ها،بآنچه در دسترس بود رجوع‌ کردم ولی اصطلاح«کاغذین جامه»یا جامهء کاغذی دیده نشد،لغت نامهء مرحوم علام( دهخدا را که دائرة المعارف علوم ادبی است باز کردم و با راهنمائی آن،امثال و حکم‌ استاد فقید را دیدم و در ذیل جامهء کاغذین باین شرح برخوردم:«جامهء کاغذین،چنانکه از اشعار ذیل برمیآید گویا پوشیدن جامه‌ کاغذین و نوشتن موضوع دادخواهی بر آن بنشانهء استغاثه و تظلم پیشتر در ایران رسمی بوده چنانکه خره و گل بسر اندودن و یا کاه بسر ریختن و یا جامه و(بقول ناصر خسرو)پوستین به لای مالیدن تا زمان ما معمول بوده‌ است.مثال:

نیست از بیم سر تیغ تو جز خط نگار کاغذین جامه کسی بر سر بازار جهان

بدر جاجرمی

بعد ازین چون قلم بسر کوشم‌ جامهء کاغذین ببر پوشم‌ علم جامه جمله قصهء داد و ندر او کرده غصهء خود یاد

اوحدی

کاغذین جامه به خونابه بشویم که فلک‌ کانرا تو گه گهی هدف تیر میکنی

امیر خسرو1

از فحوای بیان استاد و مفاد این چند شعر برمیآید که کاغذین جامه پوشیدن و موضوع‌ دادخواهی را بر آن نوشتن و یا بگفتهء حافظ آنرا به خونابه رنگین کردن آئین فوق العاده‌ (1)-این شعر هم از امیر خسرو است:

از آن گهی که برآید خط تو گرد عذار بسا کسان که چو خط جامه کاغذین کردند

استثنائی شکایت و دادخواهی بوده و موقعی بکار میرفت که از فزونی ستم کار بجان و کارد باستخوان میرسید وگرنه باید گفت که شیوه و آئین شکایت و دادخواهی‌ عادی و معمولی شکایت کتبی و بیشتر شفاهی بوده است،چنانکه در پاره‌ای از متون فارسی مانند قابوسنامه و سیاستنامه باین معنی برمیخوریم:

«*مردی بود به طبرستان او را قاضی القضاة ابو العباس رویانی گفتندی...وقتی به‌ مجلس او مردی به حکم آمد و صد دینار بر دیگری دعوی کرد،قاضی خصم را پرسید،خصم‌ انکار کرد،مدعی را خواست و گفت گواه داری؟گفت ندارم...1»

«*بازرگانی به مظالم گاه سلطان محمود آمد و از پسر او مسعود بنالید و تظلم کرد که مردی‌ بازرگانم و مدتی دراز است تا اینجا مانده‌ام و میخواهم بشهر خویش روم نمیتوانم رفت که‌ پسرت شصت هزار دینار کالا از من بخرید و بها نمیرساند،خواهم که ملک مسعود را با من به‌ قاضی فرستی...2»

اما در مطابقه شعر حافظ و اوحدی بیک نکته برخورد میشود و آن اینکه در شعر اولی‌ علم داد گویا بیرقی بوده که میافراشتند و متظلمان بسوی آن راهنمائی میشدند ولی در شعر دومی‌ جامهء کاغذین خود علم داد است.

بهر حال همچنانکه استاد علامه اشاره کرده که خره و گل بسر اندودن و یا کاه بر سر ریختن‌ و یا جامه و پوستین به لای مالیدن...معمول بوده است»تجسس و تفحص بعمل آمد و شعرهای‌ فارسی ازین نظر مطالعه شد و اینک میبینیم که این قبیل رسوم دادخواهی در آنها انعکاس‌ یافته است:

پلاس به تن کردن:

بسکه با من کچ پلاسی کرد چرخ بدپلاس‌3 دش بختم را پلاس دادخواهی شد لباس

سانی تکلو معاصر صفویان

(1)-قابوسنامه تألیف امیر عنصر المعالی کیکاوس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر چاپ‌ تهران 1317 صفحهء 135

(2)-سیاستنامه تألیف خواجه حسن نظام الملک بتاریخ 485 هـ چاپ تهران 1334 شمسی‌ صفحه 246

(3)-پیداست که کج پلاس و بد پلاس بمعنی کجرو و کج رفتار و بدکنش است ولی کم‌ بکار رفته.

82

رخت سیاه پوشیدن:

پوشید به سوگ او سیاهی‌ چون ظلم رسیده دادخواهی

نظامی

جامه نیلی کردن:

همه جامه‌ها کرده پیروزه رنگ‌ دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ

فردوسی

پوستین بلای اندودن:

دادخواهی،چون بخواهند از تو داد، پس به لای اندر بمالی پوستین‌1

ناصر خسرو

جامه چاک زدن:

بتن جامهء خسروی کرد چاک‌ بسر بر پراکند تاریک خاک

فردوسی

پیرهن دریدن:

دست بیچاره چون بجان نرسد چاره جز پیرهن دریدن نیست

سعدی

گریبان پاره کردن:

یک گریبان نیست کز بیداد کآن مه پاره نیست‌ رحم گویا در دل بیرحم آن مهپاره نیست‌ کو دلی کز آن دل بیرحم سنگین نیست چاک‌ کو گریبانی کز آن چاک گریبان پاره نیست

هاتف اصفهانی

(1)-یعنی اگر کسی از تو داد خواهد،تو خود شدیدتر از او بشکایت برمیخیزی مانند آنکه سعدی گفته:

ببری مال مسلمان و چو گویند بده‌ بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست

و در چرند و پرند دهخدا چنین تبدیل شده:

ببری مال مسلمان و چو گوینده بده‌ بانگ و فریاد برآری که برو عدلیه!

83قبای خود دریدن:

گل میدرد قبا به چمن دادخواه کیست‌ گلشن به خون طپیده شهید نگاه کیست

فغانی شیرازی

پیراهن خون آلود بر سر چوب کردن:

گل پیرهن دریدهء خون آلود از دست رخ تو بر سر چوب کند

لاادری

خون بر پیشانی مالیدن:

نماند از گریهء بسیار در دل آنقدر خونم‌ که گر خوام برسم داد خواهان بر جبین مالم

امینای نجفی

دست بر سر زدن:

ما نه تنها دست خود را بلکه صد دست دگر وام میگیریم و از دست تو بر سر میزنیم

تجلی لاهیجی

خاک بر سر کردن:

بسکه دامان کسی از دست من بی‌سامان‌ خاک بر سر کنم از دست تو دامان دامان

دهقان اصفهانی

گه دستم از تو بر دل و گاهی برآسمان‌ آن فرصتم کجاست که خاکی بسر کنم

مجمر اصفهانی

دامن کوه ز اشکم شده تر کو خاکی‌ تا که بر سر کنم از دست تو دامانی چند

دهقان اصفهانی

پر از درد نزدیک قیصر شدند ابا ناله و خاک برسر شدند

فردوسی

خاک بر چهره کردن:

بر سر کویش قیامت دادخواهی میکند مشت خاکی هم ز ما بر چهره بودی کاشکی

سالک قزوینی

فریاد و فغان،ناله و خروش،گریه و زاری کردن:

خون خور و خامش نشین که آن دل نازک‌ طاقت فریاد دادخواه ندارد

حافظ

دادخواهم بردرت در خاک و خون افغان کنان‌ گیر داد عاشقان ندهی،فغان چون نشنوی؟

خاقانی

دادش بده و فغانش بشنو کاندوخته جز فغان ندارد

خاقانی

بسا آئینه کاندر دست شاهان‌ سیه گشت از نفیر دادخواهان

نظامی

چنان خسب کاید فغانت بگوش‌ اگر داد خواهی برآرد خروش

سعدی

بر در او ز هایهوی بتان‌ نالهء دادخواه میپوشد

خاقانی

از گریه کنم گل همه شب خاک درت را تا روز ز بیداد تو بر سر نکند کس

لاادری

چنان بگریم اگر دوست داد من ندهد که خواره خون شود اندرشخ و زرنگ زگال

منجیک ترمدی

*** اگر هم در این بیت‌ها چاشنی ذوق و طبع شاعرانه و مضمون پروری و بالجمله اغراق

85

و زیاده روی دید،شود و لی تردید نیست که نشانه‌هائی از حالات و اوضاع عمومی دارند که‌ تعدیات و مظالم و شکست‌ها و حرمانها و نابسامانیها و سختی‌ها در آینهء دل شاعر منعکس و از زبان‌ قلم وی جاری شده است.

با این حال مواردی را میبینیم که دادخواهان و شاکیان از یکسو و دادرسان و مراجع‌ تظلم از سوی دیگر به رسوم فوق العاده و استثنائی دست میزدند.اینک نمونه‌ها و شواهد این امر.

اجتماع متظلمان و فریاد و آشوب آنان:

خواجه نظام الملک در کتاب سیاستنامه چنین مینویسد؛

«همیشه مردم بسیار از متظلمان بر درگاه مقیم میباشند و اگرچه قصه را جواب نمییابند نمیروند و غریب و رسول که بدین در گاه آید و این فریاد و آشوب بیند چنان پندارد که بر- این درگاه ظلمی عظیم میرود بر خلق این در بدیشان باید بست تا حاجات غریب و شهری‌ جمله گوش کنند و بر جای نویسند و چون مثال بایشان رسید باید که در حال بازگردند تا این‌ فریاد و آشوب نماند»1

هم در این کتاب چنین آمده که پیرمدی مؤذنی پیرمردان محلت را برای رفع‌ مظالم بدرسرای ایمر میبرد و چون آنها را میزنند و میرانند مؤذن به منارهء مسجد میرود و بیوقت بانگ نماز برمیآورد و با این تدبیر شکایت و تظلم خود را بسمع خلیفه‌ میرساند2

مؤلف تاریخ سیستان در سیرت یعقوب لیث صفار مینویسد که وی گفت:چون بر رعیت‌ زیادت و بیدادی باشد تدبیر خویش بپای منارهء کهن کنند و آنجا جمع شوند و به مظالم شوند3

تعبیه کوشک یادکان بلند:

پیش از آنکه به نمونه‌هائی از آن بپردازیم باید این نکته را روشن سازیم که مراد از «دکان در اینجا دکان معمولی بازاریان نیست بله بنا و جایگاهی بلند است که همچون سکوو (1)-سیاستنامه صفحهء 245

(2)-رجوع کنید به سیاستنامه صفحهء 59

(3)-برای تفصیل رجوع شود به تاریخ سیستان تصحیح مرحوم ملک الشعراء بهار صفحات 266 و 267.

مصطبه ساخته میشد.

بر بالای کوشک یا دکان رفتن بیشتر در روز مظالم بود که جنبهء استثنائی و فوق العاده‌ داشت.

ابو الفضل بیهقی در تاریخ خود1مینویسد:

«در روز یکشنبه پنجم شوال امیر مسعود رضی اللّه عنه بر نشست...و بدشت شابهار آمد.. امیر بر آن دو کان فرمود تا پیل و مهدرا برداشتند...مظالم کرد و قصه‌ها بخواستند و سخن متظلمان‌ بشنیدند و باز گردانیدند.»

در تاریخ سیستان‌2چنین آمده:

«اما اندر عدل چنان بود که بر خضراء کوشک یعقوب نشستی تنها تا هرکه را شغلی‌3 بودی بپای خضراء رفتی و سخن خویش بیحجاب با او بگفتی و اندر وقت تمام کردی چنانک‌ از شریعت واجب کردی‌4».

در سیاستنامه خواجه نظام الملک این سطور5نوشته شده:

«چنین خواندم در کتب پیشینگان که بیشتر ملوک عجم دکانی بلند ساختندی و بر پشت‌ اسب بر آنجا باستادندی تا متظلمان را که در آن صحرا گرد شده بدیدندی و داد هریک‌ بدادندی و سبب این چنان بود که چون پادشاه جای نشیند که آن جایگاه را در گاه و در بند و دهلیز و پرده باشد صاحب غرضان و ستمگران آن کس را باز دارند و نزد پادشاه‌ نگذارند.»

پوشیدن جامه سرخ:

این مورد را وضع استثنائی یکی از ملوک بوجود آورده بود که جریان آنرا از زبان خواجه‌ نظام الملک بشنوید:

(1)-تاریخ بیهقی تصحیح مرحوم سعید نفیسی مجلد نخست چاپ 1319 تهران‌ صفحهء 337

(2)-تاریخ سیستات تصحیح مرحوم ملک الشعراء بهار چاپ خرداد 1314 صفحه 263

(3)-دل مشغولی،قصه،دادخواهی،شکایت،تقاضا.

(4)-حاشیه از ملک الشعراء بهار چنین است:خضراء مثل سبز میدان جائی بوده و شاه‌ آنجا بر بلندی یا غرفه‌ای مشرف بر آن میدان نشستی و عامه قصه بدو برداشتندی و عرضحال‌ تقدیم کردندی.

(5)-سیاستنامه تألیف در 485 هجری چاپ در 1334 شمسی صفحهء 11

«شنیدم که یکی از ملوک بگوش گران بوده است چنان اندیشید که کسانی که ترجمانی میکنند سخن متظلمان با او راست نگویند و او چون حال نداند فرمانی فرماید که موافق آن کار نباشد. فرمود که متظلمان باید که جامهء سرخ پوشند و هیچکی دیگر نپوشد تا من ایشان را شناسم و آن ملک بر پیلی نشستی و به صحرا بایستادی و هرکه را با جامهء سرخ دیدی فرمودی تا گرد کردندی پس بجای خالی نشستی و ایشان را یک‌یک بخواندی تا بآواز بلند حال خویش بگفتندی‌ و او انصاف ایشان را میدادی...»1

زنجیر عدالت:

در سیاستنامه ضمن حکایت ملک عادل یعنی نوشیروان چنین آمده:

«...گفت چرا باید که در سرا بر ستمکاران گشاده بود و برستم رسیدگان بسته باشد که لشکر و رعایا هر دو زیردستان و کارکنان مااند،رعایا دهنده‌اد و لشکریان ستاننده و از بی‌رسمیها که میرود و بیدادیها که میکنند و از پروانهاء یکی آن است که متظلمی بدرگاه آید بنگذارند تا او را پیش من آید و حال خویش بنماید...پس بفرمود تا سلسله‌ای سازند و جرسها در آویزند چنانک دست بچه هفت ساله بدورسد تا هر متظلمی که بدرگاه آید او را به حاجبی‌ حاجت نباشد،سلسله را بجنباند خروش از جرسها بر آید نوشیروان بشنود و داد او بدهد و همچنین‌ کردند.2»

باین ترتیب زنجیر عدالت دربارگاه نوشیروان تأسیس میشود و بگفته خواجه و هم صاحب‌ مرزبان نامه هفت سال میگذرد و جرس‌ها به صدا نمیآیند تا آنکه خری پیرو لاغر به در سرا آمده‌ و پشت و گردن به زنجیر میمالد و جرسها به صدا درمیآیند.

اما بنقل آرتور کریستنسن خاورشناس دانمارکی از تاریخ ابو الفدا،این‌ مورخ نصب جرس را به هر مزد چهارم نسبت داده و خاورشناس اظهار عقیده کرده است که: «این افسانه داستان متداولی است و ظاهرا منشاء آن رسومی است که در هندوستان و چین‌ معمول بوده است.3»ولی مدرکی قدیم‌تر از انتساب زنجیر عدالت به نوشیروان بنظر نرسید.

بهر حال همین موضوع یعنی زنجیر عدالت نوشیروان در شعر صائب شاعر شیرین سخن چنین‌ انعکاس یافته:

(1)-سیاستنامه صفحهء 11

(2)-سیاستنامهء صفحهء 40 و 41

(3)-ایران در زمان ساسانیان ترجمهء مرحوم رشید یاسمی چاپ 1313 صفحه 264.

88بانگ زنجیر عدالت در جهان پیچیده است‌ گرچه عمری شد که کسری طی این منشور کرد

در اینجا یادآوری میشود که شعر دیگری دربارهء زنجیر عدالت بنظر نرسید مگر چند رباعی از کلیم کاشانی شاعر مضمون پرور ایرانی که مدتها ملک الشعراء دربار شاه جهان در هندوستان بود و از این شعرها برمیآید که زنجیر عدالت در سرای شاه هند بوده است:

از شاه جهان زمانه ممنون بادا عدلش معمار ربع مسکون بادا زنجیر عدالتش سعادت اثر است‌ چون سبحه بدست پیر گردون بادا

***

یا رب دائم کمر به همت بندی‌ دست ستم فلک به قدرت بندی‌ زنجیر عدالتت بود پاینده‌ این سلسله برپای قیامت بندی

***

زنجیر عدالتت به عالم رقمی است‌ فرمان بدر کردن هر جا ستمی است‌ آرایش روزگار امروز ازوست‌ بر روی زمانه زلف پر پیچ و خمی است

***

از معدلتت زمانه آگاه شده است‌ زنجیر عدالتت ستمکاه شده است‌ از قلعهء فانوس برون آمد شمع‌ دست ظالم ز بسکه کوتاه شده است

ترازوی عدالت:

اینک که از زنجیر عدالت سخن بمیان آمد شایسته است که اشاره‌ای هم به ترازوی‌ عدالت شود.ترازوی عدالت که نشان دستگاه قضا و پاسداران حق و قانون است علامت جهانی‌ است و آن در دست فرشته‌ای است که چشمانش را بسته و شمشیری بدست گرفته.و این ترازو شاهینی است نه کفه‌ای و دو کفه دارد چه ترازوی یک کفه‌ای نیز که آنرا ترازوی آلمانی‌ گویند در وزن کردن اجسام معمول است.

دو کفه نشان تعادل و سنجیدن جانب حق و عدالت است.چشمان بستهء فرشته نمودار اینست که هیچکس را نمی‌بیند و دوست و دشمن نمیشناسد یا اگر بتوان تعبیر کرد همه را یکسان

89

می‌بیند زیرا دیدهء باطن و بصیرتش باز است.شمشیری که بدست دیگر دارد علامت کیفر گناهکاران و محکومان است.گاهی جوانی هم دست بدامن فرشته زده و سر به پائین انداخته‌ که علامت تنبه و پشیمانی و طلب عفو است.

از قدیمترین زمانها شکل ترازو در آثار باستانی از ساختمانها و مقابر و غیره در ایران‌ و مصر و یونان پیدا کرده‌اند و در قرون وسطی علامت عدالت کلیسائی بود.

بهترین سند و مدرک آیات قرآن و احکام اسلام است که«ترازوی عدل الهی» شاخصیت و عنوان خاصی دارد و«میزان»همان عدل است که باید طبق آن حکم داده شود. این همان ترازو است که بر کاخ عدالت نقش بسته و پروین اعتصامی درباره آن گفته:

این تروازو گر ترازوی خداست‌ این کژی و نادرستی از کجاست

دست در دامن زدن:

همچنانکه در بعضی از آرم‌های فرشتهء عدالت دیده میشود که محکوم چنگ بدامن‌ فرشتهء عدالت زده و یا مرسوم است که در مقام جلب عطوفت و ترحم یا شکایت و دادخواهی دست‌ در دامن کسی میزنند که حس داد دهی و شفقت او را برانگیزند،می‌بینیم که این رسم در نثر و شعر فارسی هم انعکاس یافته،چنانکه نظامی در مخزن الاسرار شکایت پیر زن را از شحنه‌ سلطان با این بیت آغاز کرده:

پیر زنی را ستمی در گرفت‌ دست ز دو دامن سنجر گرفت

شاعر دیگر چنین گفته:

میروم تا عنان شه گیرم‌ کنم از دست خوبرویان داد ملکا گر تو داد من ندهی‌ جان شیرین خود دهم برباد

بست نشینی و تحصن:

گرچه در مورد بست و تحصن مضمون و مطلبی در شعر و نثر بنظر نرسید ولی آنچه مسلم‌ است رسم بست پیش از مشروطه و رسم تحصن از آن ببعد مورد استفاده قرار میگرفت.برای‌ بست نشینی به مقابر و مشاهد مقدس و مساجد و خانه‌های روحانیان با نفوذ از نظر قدرت مذهبی‌ و سفارتخانه‌های خارجی از جهت قدرت سیاسی پناه میبردند و دیگر قدرت حکومتی نمیتوانست‌ بست را بشکند و پناهنده را دستگیر کند.از این رسم بیشتر گناهکاران و آدمکشان استفاده‌ میکردند و گاهی نیز ستمدیدهء بیگناهی از این رسم سود میجست.

بهر حال رسم بست را میرزا تقی خان امیر کبیر با صدور فرمان مخصوصی در 1266 قمری برانداخت و با این عمل قدرت دولت را در دستگیری مجرمان برقرار ساخت.

90

*** از رسم فریاد و فغان که پیشتر گفتیم اصطلاحات فریاد خواه و فریادرس در اشعار دیده شده است:

ترا ایزد این زور پیلان که داد برو بازو و چنگ و فرخ نژاد بدان داد تا دست فریاد خواه‌ بگیری برآری ز تاریک چاه

فردوسی

وه که افتاد مرا کار به فریاد رسی‌ که رسد هر نفس از وی به فلک فریادم

اما راه و رسم عادی دادخواهی در گفته‌ها و نوشته‌های پیشینیان با اصطلاحات«دادخواهی» و«نظلم»آمده است که اولی بیشتر در شعر و دومی در نثر بود.و اصطلاحات«شکوه» و«شکایت»در این مقام یعنی در مقام قضا و داوری که امروز معمول است کمتر بکار رفته‌ بلکه شکایت شاعران بیشتر از دلبران ستمگر بوده تا فرمانروایان و داوران بیدادگر اینک‌ مضمون‌های گوناگون در این مورد:

هر عضو من ز دست تو دارد شکایتی‌ چون ارغنون لبالبم از ناله‌های زار

فطرت قمی

شکوه دانم که رهی در دل تنگش نکند سخنی از بی‌آسایش دل میگویم

وصال شیرازی

بکسی نمی‌توانم که شکایت تو گویم‌ همه جانب تو گیرند و تو آن کنی که خواهی

سعدی

با کس گر از جفات نکردم شکایتی‌ پنداشتم که جور ترا هست غایتی

الفت کاشانی

هر شکایت که مرا از تو بود در دل تنگ‌ چون کنم یاد وصالت همه از یاد رود

قاآنیشکایت از تو ستمگر کجا برم چکنم‌ تو دادرس تو جفا جو مرا که داد دهد

شهیدی قمی

*** اینک آئین معمولی دادخواهی و تظلم را زیر عنوان«داد و داد خواهی و داوری»به‌ فرصت دیگر وامیگذاریم.

مصونیت وکالت

کنگرهء آفریقائی کمیسیون بین المللی حقوقدانان‌1که در 7 ژانویهء سال 1961 در لاگوس(نیجریه)تشکیل کردید،در مورد مصونیت شغل وکالت منشور زیر را صادر کرد:»

بمنظور حصول اطمینان در مورد احترام و رعایت قانون‌2ضرورت دارد که‌ شغل وکالت مصون از هر نوع مداخله خارجی باشد.

در کشورهائی که تشکیل کانون وکلا3امکان پذیر است،وکلا باید مطمئن‌ باشند که اشتغال،انجام وظیفه،مقررات و نظامات حرفه‌ای مبتنی بر قواعد و اصول‌ مسلم پیش‌بینی شده بوسیله قانون باشد.

در کشورهائی هم که کانون وکلا وجود ندارد،لازم است نظامات مربوط به‌ وکالت دادگستری با نظارت مسن‌ترین وکلاء در اختیار محاکم باشد و قوه مجریه‌ هیچگونه مداخله‌ای نکند.

(1) Commissiom Internationale Des juristes

(2) PrinciPe De La Ledalite

(3) Barreau

Lkfu :

 

 

نویسنده: دبیران

نشریه: حقوق » کانون وکلا » مهر و آبان و آذر 1346 - شماره 106

(13 صفحه - از 80 تا 92)

 

 

 

 

 

 

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>