Quantcast
Channel: forex
Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

چند و چون وطن خواهی در شعر ایرج

$
0
0

چند و چون وطن خواهی در شعر ایرج

 

 ایرج میرزا شاعر پرآوازه عهد مشروطیت در میان‏ همگنان خود،چهره‏ای است متفاوت و استثنایی. استثنایی بودن وی از آن‏روست که منش،دیدگاه، موضع‏گیری و عمل اجتماعی،و به تبع آنها درونمایهء شعر او را نمی‏توان با هیچ‏یک از شاعران هم‏روزگارش‏ مقایسه کرد. همگونی حساسیت‏های شاعران این عصر که خود از شرایط اجتماعی سیاسی مشترک و بهره‏مندی از آبشخورهای فکری همسان نشأت می‏گرفت،حال و هوای کم‏وبیش همانندی را بر فضای شعر آنان حاکم‏ ساخته است.گرچه در این میان علایق،تجربه‏ها و آموخته‏ها،پایگاه طبقاتی و ساختار عاطفی و شخصیتی‏ هر یک از این شاعران نیز تأثیر مشخصی در گرایش‏ اجتماعی سیاسی،و به دنبال آن در مضامین شعری آنها بر جای نهاده است،با این حال مشابهت‏های بسیاری را در میان آنها می‏توان تشخیص داد.این مشابهت‏ها را هم‏ در زندگی و رفتار اجتماعی آنها می‏توان دید و هم در مضمون شعرشان می‏توان جست.به عنوان مثال نه تنها می‏توان عارف و عشقی و بهار و ادیب الممالک،و یا فرخی و لاهوتی را با هم مقایسه کرد،بلکه میان بهار با همهء فرهیختگی علمی و عشقی با همهء کم‏مایگی علمی‏ و تندروی سیاسی‏اش ویژگی‏های مشترک و مشابهت‏های بسیاری می‏توان سراغ گرفت.هم‏سویی و هم‏فکری آنها در واپسین سال‏های عمر عشقی و در جریان حوادث دوران مجلس پنجم،و فعالیت‏ فراکسیون اقلیت،نشانگر نزدیکی افق دید،آرمان‏ها و آرزوهای سیاسی اجتماعی آنها در آخرین روزهای‏ حیات عشقی است.اما به گمان ما ایرج را نمی‏توان از جهت دیدگاه و موضع‏گیری اجتماعی سیاسی که در عین حال بخش قابل توجهی از مضمون شعر او را نیز تشکیل می‏دهد،با هیچ‏یک از شاعران مشهور این دوره‏ مقایسه کرد. این سخن البته بدین معنی نیست که هیچ‏گونه وجه‏ مشترک و مشابهتی میان مضامین شعری او و شاعران‏ دیگر عصر وی وجود ندارد.دو مضمون اصلی شعر ایرج،یعنی لزوم اخذ و اقتباس مظاهر تمدن جدید-به خصوص در زمینه‏های فردی-و ضدیت با خرافات و کج‏فهمی‏های سنتی،در اشعار دیگران نیز با تفاوت‏هایی انعکاس یافته است.به ویژه تأکید بر مسئله‏ زنان و حضور آنها در جامعه و کنار نهادن قیود سنتی‏ گرچه در کلام او از لونی دیگر است،اما به‏هرحال در شعر دیگران نیز تکرار شده است.

 با وجود این مشترکات،ایرج همچنان چهره‏ای‏ متفاوت است،و به زعم ما آنچه ایرج را از دیگران‏ متمایز می‏کند،در تلقی بسیار متفاوت او از فلسفه‏ زندگی،جامعه،مردم،سیاست و وطن و احتراز از آرمان‏خواهی و درگیرشدن در پیکارهای‏ آزادی‏خواهانه،نهفته است.

 

 اینکه چرا او نه تنها در راه تحقق مهم‏ترین‏ آرمان‏های روشنفکرانه عصر خود نکوشیده،بلکه از نفی و تخطئه آنها نیز دریغ نورزیده،خود نیازمند تأمل‏ است.

 

 برای یافتن پاسخ مناسب به این سؤال نخست باید نگاهی به زندگی او افکند و از این طریق به علایق و دلبستگی‏ها موقعیت اجتماعی و طبقاتی،تأثیر تحولات اجتماعی و سیاسی در زندگی او پی برد و سرانجام به راز موضع‏گیری‏های متفاوت او در جریان‏ بزرگ‏ترین حادثه تاریخ معاصر ایران وقوف یافت.

 

 ایرج میرزا جلال الملک همان‏گونه که پسوند«میرزا» در آخر نامش گواهی می‏دهد،شاهزاده است و یکی از صدها یا هزاران نواده فتحعلی شاه قاجار.پدربزرگ وی‏ ملک ایرج میرزا و پدرش غلامحسین میرزا هر دو چون‏ نیای خود شاعر بودند.پدر لقب صدر الشعرا داشت و شاعر دربار مظفر الدین میرزای ولیعهد بود.در سال‏ 1297 هـ.ق صدر الشعرا صاحب فرزندی شد که نام پدر خویش«ایرج میرزا»را بر وی نهاد،و او را متناسب با موقعیت شاهزادگی خود با سنن و خلق‏وخوی اشرافی‏ تربیت کرد.ایرج میرزا فارسی و عربی و فرانسه را در زادگاه خود-تبریز-به نیکی آموخت.از همان آغاز

نوجوانی به سرودن شعر پرداخت و تشویق‏ها دید.در شانزده سالگی ازدواج کرد و در 19 سالگی همسر و پدر را از دست داد،و عهده‏دار تأمین مخارج خانواده‏ شد.نخست چون پدر شاعری پیشه کرد و همان سمت‏ را در دستگاه مظفر الدین میرزا احراز نمود.وظیفه او در این دوره مانند همهء شاعران مدیحه‏پرداز دربارها، سرودن و خواندن قصیده در مراسم سلام و اعیاد،در حضور ولیعهد بود.کاری که شاید چندان با مذاق او سازگار نبود،و شاید از همین رو نیز بود که بعدها، بسیاری از سروده‏های این دورهء خود را از بین برد. اشعار باقی مانده از این روزگار،او را چون شاعران‏ مدحت‏گوی دیگر می‏نماید که سخن را از اغلب با وصف‏ طبیعت و بهار و خزان آغاز می‏کردند و سپس گریز به‏ مدح ممدوح می‏زدند،و از عدالت و سخاوت و شجاعت او داد سخن می‏دادند و سرانجام با شریطه‏ای‏ و دعای تأبیدی کلام را به آخر می‏رساندند.

 

 ایرج میرزا از مدح‏سرایی رضایت خاطری نداشت، و به لقب فخر الشعرایی که امیر نظام گروسی به وی داده‏ بود،فخر نمی‏کرد.او ادیبی را خوش‏تر می‏داشت.ضمن‏ قصیده‏ای در مدح امیر نظام از وی تقاضا کرده است تا در سلک ادیبان لقبی به وی داده شود،در همین قصیده‏ مدح‏سرایی را عار شمرده است.هرچند که این کار را در مورد ممدوحی چون امیر نظام فخر دانسته است:

 

صدرا و وزیرا و بلند اختر میرا صدر الوزرایی و امیر الامرایی‏ فخر الشعرا خواندی در عید عزیزم‏ دیدی چو مرا داعیهء مدح‏سرایی‏ چونان که نکردستم از بی‏لقبی عار فخری نکنم نیز به فخر الشعرایی‏ خود عار بود،لیکن فخر است و مباهات‏ ممدوح تو چون باشی،ممدوح ستایی‏ از شاعری و شعر بری باشم و خواهم‏ در سلک ادیبان لقبم لطف نمایی‏1

 

 از اینکه این تقاضای او پذیرفته شده است یا نه، اطلاعی نداریم،اما آنچه هست دوران مدحت‏گویی‏ رسمی شاعر دیری نپایید.او منشی‏گری و ادیبی پیشه‏ کرد،به تهران منتقل شد و در آنجا نیز به همین کار اشتغال ورزید.یک‏بار به همراه قوام السلطنه که در آن‏ روزگار ریاست دار الانشا را داشت،به اروپا رفت.2پس‏ از آن مدتی در گمرکات به خدمت پرداخت:سپس به‏ وزارت معارف منتقل شد،و زمانی نیز عهده‏دار سمت‏ معاونت حکومت اصفهان شد،و بالاخره سال‏های آخر خدمت خود را که در عین حال آخرین سال‏های عمر او نیز بود در سمت معاونت و کفایت مالیه خراسان‏ گذراند.در خرداد 1303 ش.بعد از تغییراتی در تشکیلات مالیه منتظر خدمت شد و به تهران بازگشت و یک سال و چند ماه بعد در 22 اسفند 1304 بر اثر سکته‏ قلبی درگذشت.3

 

 همچنان که پیش از این گفتیم ایرج در خانوادهء اشرافی چشم به جهان گشود،با موازین اشرافیت‏ تربیت شد و در مدت عمر نیز حشر و نشر او عمدتا با طبقات ممتاز و اعیان زمان خویش بود.هرچند دوران‏ مدیحه‏سرایی او به عنوان یک شاعر رسمی دربار چندان‏ به درازا نکشید،اما همان‏گونه که از شعر و زندگی او استنباط می‏شود بقیه عمر خود را نیز در حول‏وحوش‏ مراکز قدرت گذراند.داشتن تبار اشرافی و محیط تربیتی و شغلی خاص،ویژگی‏های خصلتی متفاوتی به‏ وی بخشیده بود که در رفتار و منش اجتماعی او هم‏ انعکاس می‏یافت.آنچنان‏که معاصرانش حکایت‏ می‏کنند او دلبستگی خاصی به معیارهای اشرافیت‏ داشت،به گفته سعید نفیسی«ایرج به شاهزادگی خود بسیار می‏بالید،من کرارا این تعصب را از او دیدم و بارها دیدم هر کسی به او می‏گفت:«حضرت والا»گل از گلش‏ می‏شکفت و در مقابل اگر کسی کاری می‏کرد که به‏ شاهزادگی او برمی‏خورد،کینه‏اش را بر دل می‏گرفت، سعید نفیسی ضمن نقل واقعه‏ای در این باب می‏گوید:

«از آن روز من نسبت به ایرج خیلی با احتیاط رفتار می‏کردم که به شاهزادگی‏اش برنخورد.»4

 

 آنچه از مجموعه گفت‏وگوها و خاطرات معاصران‏ ایرج دربارهء سرودن منظومه معروف«عارفنامه»نیز برمی‏آید از همین خوی اشرافی و دلبستگی او به سلسله‏ قاجار که در واقع همهء اشرافیت ایرج از آن سرچشمه‏ می‏گرفت،حکایت دارد.سعید نفیسی در این باره‏ می‏گوید:

 

 «زمانی ایرج به تهران آمد و من با او مربوط شدم،روزی دوستانه سر این مطلب را از او پرسیدم،و او پیش من اعتراف کرد که مدت‏ها بود از نیش‏ها و زخم‏هایی که عارف در اشعار و ترانه‏های خود به قاجار زده بود،دل پری‏ داشته و منتظر موقعیت مناسبی بوده است»5

 

 این موقعیت مناسب بنا به نوشته محمود فرخ که خود شاهد قضیه بوده در باغ ملی مشهد با بی‏اعتنایی عارف‏ نسبت به ایرج پیش آمده است.6

 

 دلبستگی ایرج به اصل و نسب اشرافی خویش در شعر او نیز نمایان است،از جمله در ضمن قصیده‏ای که‏ با عنوان اندرز و نصیحت در دیوان او آمده است،7 خطاب به پسر خود او را متوجه سلسله اشرافی اصل و نسب خویش کرده و از وی می‏خواهد این شرافت را پاس دارد:

 

تو به اصل و نسب از سلسله اشرافی‏ این شرافت را از سلسلهء خویش مبر

 

 توصیفی هم که مقدمه‏نویس دیوان او از رفتار و منش وی ارایه می‏دهد مؤید همین خلق‏وخوی اشرافی‏ اوست،بنا به نوشتهء او«کسانی که از نزدیک با ایرج‏ محشور و معاشر بوده‏اند حکایت می‏کنند که وی در حال عادی و در زندگی جاری روزانه مردی متین و موقر و بسیار آرام بوده و این وقار و متانت را تا بدان حد حفظ می‏کرده که در هنگام صحبت کردن الفاظ را بسیار شمرده و با تأنی بر زبان می‏رانده،و به لفظ قلم صحبت‏ می‏کرده است،اما در زیر نقاب این وقار و متانت‏ ظاهری،هزلی قوی پوشیده شده بود،که در شعر شاعر، شاید بیش از اندازه لازم تجلی کرده و رکیک‏ترین‏ معنی‏ها را در قالب بازاری‏ترین الفاظ عرضه داشته‏ است.»8

 

 پیش از اینکه درباره بینش فلسفی و اجتماعی ایرج‏ سخن بگوییم،لازم است یک واقعیت عینی و بدیهی را که به زعم ما اهمیت ویژه‏ای در شناخت این شاعر پرآوازهء دودمان قاجار دارد پیش چشم قرار دهیم،و آن‏ اینکه ایرج در روزگاری چشم به جهان گشود و از کودکی به جوانی و از جوانی به سن کمال رسید که‏ دودمان او در سراشیب انقراض قرار گرفته بود.گرچه‏ در آغاز و دورهء کودکی و اوان جوانی او این حقیقت از چشم بسیاری پنهان بود،اما چشمان تیزبین در افق‏ آیندهء نزدیک افول شوکت و شکوه این خاندان را به‏ عیان می‏دیدند.با افروخته شدن شعله‏های‏ مشروطه‏خواهی،دیرباوران هم که اعضای خاندان‏ قاجار نیز از آن جمله بودند،به قریب الوقوع بودن‏ انقراض این سلسله ایمان آوردند.کودتای‏ محمد علی شاه آخرین تیر ترکش این اشرافیت‏ زخم‏خورده و رو به افول بود که دلاوری‏های مردم‏ آذربایجان و جنبش‏های متعاقب آن در ایالت‏های دیگر ایران آن را خنثی کرد.پس از فتح تهران و خلع‏ محمد علی شاه،روند انقراض رژیم قاجار شتاب‏ بیش‏تری گرفت و سرانجام با ظهور رضا خان میر پنج در صحنهء سیاست و تحولات گوناگونی که در جای دیگر بررسی خواهد شد،عمر این نظام منحط و فرسوده سر آمد.

 

 به گمان ما ایرج با همهء علقه‏های عاطفی و دلبستگی به سرنوشت خاندان قاجار که منبع اشرافیت‏ او نیز بود،هم به درجه تباهی و فرسودگی آن آگاه بود، و هم سقوط قریب الوقوع آن را به روشنی می‏دید.فساد و تباهی نظام استبدادی که خاندان او بر این کشور حاکم

 

 

ساخته بود،چنان نبود که کسی با اندک مایه آگاهی‏ اجتماعی و شرف انسانی بتواند از آن دفاع کند.از سوی‏ دیگر این نظام که نهضت مشروطیت آن را به شدت‏ تضعیف کرد و در لبه پرتگاه سقوط قرار داد،در عین حال سقوط و اضمحلال اشرافیت و شوکت و شکوه شاعر نیز بود.این وضعیت بحرانی،در روح‏ شاعرانه او انعکاس می‏یافت و آن را با یأس و تردید و تناقض آکنده می‏ساخت،و حاصل و نتیجه این‏ وضعیت بحرانی روحی از جهت فلسفی،نوعی‏ نهیلیسم بود،و از حیث اجتماعی،انفعال و بی‏عملی، بدبینی و در مواردی کینه‏جویی مستور،نهیلیسم او را به‏ جبراندیشی دم غنیمت‏شماری و لا قیدی می‏کشاند.9و انفعال،به کناره‏گیری از مهم‏ترین حادثه روزگار خویش،گرچه این انفعال نیز در اصل از همان نهیلیسم‏ ریشه می‏گرفت.

 

 دم غنیمت‏شماری و عشرت‏جویی در جاهای‏ متعدد دیوان او انعکاس یافته است،ایرج معتقد است‏ که:

 

کار این چرخ فلک تودرتوست‏ کس نداند که چه در باطن اوست‏ نقد این عمر که بسیار کم است‏ راستی بد گذراندن ستم است‏10

 

 او پس از سی سال کار و تلاش و به قول خود، قلم‏فرسایی،نوکری،کیسه‏بری،حاکم و ندیم شاه شدن‏ هرچه را به کف آورده صرف عیش و طرب و مستی‏ کرده است:

 

هرچه از مال جهان هستی بود صرف عیش و طرب و مستی بود11

 

 البته در این میان گرفتاری‏های زندگی نیز جای خود را داشت.پیری و ضعف بینایی،خرج تحصیل پسرش‏ در فرنگ،همان پسری که او آرزو داشت روزی‏ رییس الوزرا شود12،اما با خودکشی خویش،داغ‏ التیام‏ناپذیری بر دل پدر گذاشت،او را به اندیشه و تشویش وا می‏داشت و به پناه بردن به مستی و دمی از خود بی‏خبر شدن می‏کشاند.اما آیا در روند حادثه‏ها و کشاکش روزگار زوال شوکت تبار و اشرافیت خود را نمی‏دید؟آیا این واقعیت‏های تلخ که در کام او تلخ‏تر می‏نمود،ایرج را به فراموش کردن همه چیز در مستی‏ برنمی‏انگیخت؟آیا این تصادفی است که تنها پس از دو ماه و چند روز بعد از سقوط حکومت قاجار او نیز چشم از جهان برمی‏بندد و نمی‏تواند بیش از آن شاهد خواری و ذلت خاندان خود باشد؟

 

 به هر روی نوعی بدبینی در نگاه ایرج وجود دارد. این بدبینی در زمینه‏های اجتماعی شدت بیش‏تری‏ می‏یابد.وقتی با چنین نگاهی به جامعه و مردم می‏نگرد، آنان را سزاوار هیچ‏گونه جان‏فشانی و فداکاری‏ نمی‏داند.از نظر او مردم سه گروه بیش‏تر نیستند:یا سران و بزرگان قومند که او از آنها به عنوان دزدان‏ اختیاری نام می‏برد،یا کارگزاران دون‏پایه حکومتند که‏ از روی اضطرار و ناگزیری دست به دزدی می‏زنند. گروه سوم توده‏های مردمند که به قول او از جنس گا...؛ نه آزادی می‏شناسند و نه قانون،با چنین تحلیلی از وضع طبقات ملت،او به این نتیجه می‏رسد که برای‏ چنین کسانی که از حریت و قانون سخن گفتن،تلاش و جان‏فشانی کردن،آهن سرد کوفتن است.به‏جاست که‏ در اینجا بخشی از عارفنامه او را که منعکس‏کننده‏ نگرش اجتماعی اوست از نظر بگذرانیم:

 

بیا تا گویمت رندانه پندی‏ که تا لذت بری از عمر چندی‏ تو این کرم سیاست چیست داری‏ چرا پا بر دم افعی گذاری‏ مکن اصلا سخن از نظم و یاسا ز شر معدلت خواهی بیاسا سیاست پیشه مردم حیله سازند نه مانند من و تو پاکبازند

 

 

 

به هر تغییر شکلی مستعدند گهی مشروطه گاهی مستبدند سیاست‏پیشگان در هر لباسند به خوبی همدگر را می‏شناسند همه دانند زین فن سودشان چیست‏ به باطن قصد و مقصودشان چیست‏ از این‏رو یکدگر را پاس دارند یکی‏شان گر به چاه افتد درآرند من و تو زود در شرش بمانیم‏ که هم بی‏دست و هم بی‏دوستانیم‏ یکی از انگلستان پند گیرد یکی با روس‏ها پیوند گیرد به مغز جمله این فکر خسیس است‏ که ایران مال روس و انگلیس است‏ بزرگان در میان ما چنینند از آنها کم‏تران کم‏تر ازینند بزرگانند دزد اختیاری‏ ولی این دسته دزد اضطراری‏ به غیر از نوکری راهی ندارند و الا در بساط آهی ندارند تهی‏دستان گرفتار معاشند برای شام شب اندر تلاشند از آن گویند گاهی لفظ قانون‏ که حرف آخر قانون بود«نون» رعایا جملگی بیچارگانند که از فقر و فنا آوارگانند چه دانند این گروه ابله دون‏ که حریت چه باشد چیست قانون؟

 

 در چند جای دیوانش نیز از کلنل محمد تقی خان‏ پسیان به نیکی یاد کرده است،یک‏بار ضمن عارفنامه‏ خود،در زمان حیات کلنل او را ستوده است،و دو بار نیز در سوگ او شعر سروده است.یکی از این سروده‏ها به خصوص تأثر عمیق او را از کشته شدن کلنل بیان‏ می‏کند،و در آن ایرج از او به عنوان دوستدار وطن و کسی که مرامش آزادی و عدالت بود یاد می‏کند که‏ شایسته است در سوگ او همهء وطن‏پرستان تا ابد جامهء سیاه بر تن کنند.هرچند در این شعر نیز او معتقد است‏ که:

 

خدا نخواسته که این مملکت شود آباد وطن‏پرستان بیهوده اهتمام کنند13

 

 با این حال این سرودهء او از دلبستگی وی به عزت‏ وطن و استقرار آزادی و عدالت حکایت دارد،و این از نادر مواردی است که در آن لحن و بیان ایرج در مدار شعر شاعران معاصر او قرار می‏گیرد و به فضای عمومی‏ شعر این دوره نزدیک می‏شود.جز این در یکی دو مورد و از جمله در ترکیب‏بندی با عنوان«در انتقاد از اوضاع کشور»که در آن به انتقاد و هجو قوام السلطنه‏ پرداخته است،زبان و مضمون کلام او کاملا حال و هوای دوران مشروطیت را انعکاس می‏دهد.

 

 از این نمونه‏های معدود که بگذریم،ایرج التفاتی به‏ وقایع سیاسی روزگار خود ندارد و نشانی از آرمان‏خواهی و عدالت‏جویی در کلام او نمی‏توان‏ یافت.این در حالی است که او به مسایل فردی و آن قبیل رسوم و آدابی که فاقد جنبه سیاسی است،اعتنا و توجه خاصی نشان می‏دهد،و این دو رویکرد متفاوت-توجه به مسایل فردی و اجتماعی،و بی‏اعتنایی به مسایل سیاسی-معرف تلقی ویژه‏ای‏ است که در صفحات آینده به آن خواهیم پرداخت.

 

ایرج و ملیت ایرانی

 

 تصویری که در صفحات گذشته از زندگی،بینش و نگرش اجتماعی و سیاسی ایرج به دست دادیم، می‏توانند تا حدی میزان توجه او را به مقوله ملیت نیز نشان دهد.با این حال جای بحث مستقل در این باب‏ همچنان باقی است.از این‏رو لازم است در اینجا تلقی‏ او را در این باب مورد بررسی قرار دهیم.

 

 

 

ایرج،چنان‏که شعرش گواهی می‏دهد،نه برای‏ مردم در تصمیمات مملکتی حقی قایل است و نه‏ صلاحیتی،گرچه درباره مسئله نخست به وضوح نظر نمی‏دهد،اما درباره عدم صلاحیت مردم سخن او صریح و بی‏پرده است،14در اینجا بی‏آنکه درباره‏ صلاحیت یا عدم صلاحیت فکری مردم عصر او برای‏ شرکت در عرصه مسایل و تصمیمات کشوری سخن‏ بگوییم،لازم است این نکته را یادآور شویم که نفی‏ حقانیت و یا صلاحیت مشارکت سیاسی مردم،در واقع‏ نفی اصلی‏ترین پایهء ملیت‏گرایی است و بدون آن اصولا ملیت‏گرایی مفهوم خود را از دست خواهد داد.بنابراین‏ ایرج را نمی‏توان شاعری ملیت‏گرا و ناسیونالیست‏ به شمار آورد.

 

 اما در خصوص نظر او در باب وطن‏پرستی، نخست باید این نکته را یادآور شویم که وقتی وی از وطن سخن می‏گوید،مقصودش ایران است،نه‏ زادگاهش.او تصور روشنی از این وطن دارد،علاوه بر مطالعاتش،پیوند او با خاندان قاجار که بر این پهنهء وسیع حکومت می‏کردند،و به خصوص حضور و اقامتش در مناطق مختلف ایران از آذربایجان گرفته تا کردستان،اصفهان و خراسان...و نیز مسافرت او به‏ خارج از مرزهای ایران،به این تصور او از وطن‏ صراحت و دقت خاصی بخشیده است.اما اینکه او تا چه اندازه به این وطن دلبستگی دارد،سخن دیگری‏ است که می‏توان محل بحث باشد.او در شعری با عنوان«وطن‏پرستی»15که برای کودکان دبستان سروده‏ است،به آنان درس اتحاد و وطن‏پرستی می‏آموزد. ملت ایران را«اشرف و انجب تمام ملل»می‏نامد که از دوران‏های قدیم به یادگار مانده است.در این شعر،او وطن را به منزله مادر می‏داند،و حب وطن را از ایمان‏ می‏شمرد و در پایان از قول کودکان می‏گوید:

 

گر رسد دشمنی برای وطن‏ جان و دل رایگان بیفشانیم

 

 تصویری که این سروده از ایرج ارایه می‏دهد،او را وطن‏پرست،دوستدار ایران،و مدافع استقلال آن نشان‏ می‏دهد.بیان ایرج در این شعر که از زبان کودکان و برای‏ آنان سروده شده است،خشک و بی‏روح است.در تاروپود آن اندک‏مایه‏ای از عاطفه احساس نمی‏شود، قطع‏نظر از کاربرد کلمات و ترکیبات و اعظانه نظیر اشرف،انجب،حب الوطن،اهل ایمان،که آن را از دسترس فهم کودکان دور می‏سازد،طرز ایراد سخن نیز بیش‏تر به اندرزهای واعظانه ماننده است.و این خواننده‏ را در صداقت ایرج به تردید می‏افکند،زیرا که هر وقت‏ ایرج از روی صمیمیت سخن می‏گوید،علاوه بر اینکه‏ زبان او به سادگی می‏گراید،لحن و بیانش نیز میزان‏ تأثیر،اعتقاد و صداقت او را گواهی می‏دهد.چیزی که‏ در این سروده چندان نشانی از آن دیده نمی‏شود. هرچند با دریغ باید گفت که شعر ایرج جز در برخی از غزل‏ها و چند استثنای دیگر،تنها وقتی که از دایره عرف‏ و ادب خارج می‏شود و با رکاکت می‏آمیزد،بار عاطفی‏ آن نیز فزونی می‏گیرد.اما در اینجا نه قصد ورود به‏ حیطه مباحث مربوط به سبک‏شناسی کلام ایرج را داریم و نه برآنیم که درباره مضامین دیگر او سخن‏ بگوییم؛بلکه مقصود اشاره به این نکته بود که با در نظر گرفتن ویژگی‏های سبکی او،کسی که با حال و هوای شعر ایرج آشنا باشد به دشواری می‏تواند این‏ شعر را بیانگر دیدگاه ایرج دربارهء وطن بداند.

 

 اما قطع‏نظر از میزان صمیمیت ایرج،این سرودهء او وقتی که به تنهایی و بدون توجه به اشعار دیگر شاعران‏ و به طور کلی بدون در نظر گرفتن سراینده آن مورد تأمل‏ قرار گیرد،تلقی خاصی از وطن را بازتاب می‏دهد.در این تلقی صبغهء دینی و ویژگی اسلامی وطن ایرانی‏ غالب‏تر است،و جنبه قومی و نژادی آن کم‏رنگ‏تر.اگر براساس همین شعر دربارهء نگرش وطنی ایرج داوری‏ کنیم باید کم و بیش او را در کنار سید اشرف و تا حدی‏ بهار قرار دهیم.واژگان شعری او،و نیز زاویهء نگاهش

 

 

چنین استنباطی را از وطن ارایه می‏دهد.

 

 اما آیا به راستی این شعر می‏تواند معرف نگرش و تلقی ایرج از وطن باشد؟آنچه از یک سرودهء دیگر او به دست می‏آید،دیدگاه کاملا متفاوت و منحصر به فردی‏ را منعکس می‏سازد.و به گمان ما این شعر او تا حد زیادی بیانگر نگرش و تلقی واقعی شاعر در باب وطن‏ است.او در این شعر همهء جهان را وطن انسانی معرفی‏ می‏کند:

 

همه عالم همه کس را وطن است‏ همه جا موطن هر مرد و زن است

 

 این شعر در اولین نگاه منعکس‏کنندهء گرایش‏ انترناسیونالیستی و جهان‏وطنی سراینده آن به نظر می‏رسد.گویی شاعر براساس چنین گرایش و آرمانی‏ به تخطئه دلبستگی‏های وطنی می‏پردازد و نوعی‏ اومانیسم را تبلیغ می‏کند.

 

 علاوه بر اینها،این شعر بیش از آنکه منشأ آرمان‏های جهان‏وطنی نشأت گرفته باشد،از بی‏آرمانی‏ شاعر سرچشمه یافته است.همچنان‏که پیش از این‏ گفتیم ایرج میرزا،شاعری آرمان‏خواه نیست،خاستگاه‏ تباری و طبقاتی و نیز موقعیت شغلی‏اش او را از داشتن‏ آرمان‏های متعالی محروم داشته است.او نمی‏توانست‏ آرمان‏خواه باشد زیرا آرمان‏گرایی،او را در تعارض با منافع خاندانش قرار می‏داد،خاندانی که بقای حکومتش‏ در گرو فقدان هر نوع آرمان مترقی و متعالی و از جمله‏ آرمان‏های وطن‏پرستانه بود.ایرج تنها در صورتی‏ می‏توانست به چنین آرمان‏هایی دل ببندد که نخست از فضای اشرافی که از آغاز کودکی در آن تنفس کرده بود، فاصله بگیرد.و دل و اندیشه خویش را در معرض‏ وزش نسیم افکار و آرمان‏های روشنفکرانهء روزگار خود قرار دهد،و این کاری بود که برای کسی چون او به آسانی نمی‏توانست امکان‏پذیر باشد.

 

 ایرج هرگز زندگی را جدی نگرفت،همان‏گونه که‏ شعر را نیز جز به تفنن نسرود.او از جمله کسانی است‏ که زبان حال آنها را در این شعر معروف سعدی می‏توان‏ جست:

 

به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار16

 

 حقیقت این است که ایرج را نه می‏توان شاعری‏ ناسیونالیست شمرد و نه انترناسیونالیست. دلبستگی‏های ملی و میهنی نیز،در میان علایق او شأن و منزلت والایی ندارد.این همه البته بدان معنی نیست که‏ تمایلات وطن‏خواهانه هیچ‏گونه جلوه و انعکاسی در شعر او نیافته است،بلکه در چند مورد کاملا مشخص و قابل شمارش می‏توان از چنین تمایلاتی در کلام او سخن گفت.از جمله در یک‏جا از علایی نامی که مأمور استخدام مستشار متخصص از آمریکا بود به دلیل اینکه‏ افراد نالایق و به قول او«خران»را برای این کار برگزیده، انتقاد کرده است.17در جای دیگر با زبانی آمیخته با طنزی رقیق از سازش روس و انگلیس جهت اعمال‏ سیاست مشترک در ایران و بی‏اعتنایی«کافیان ملک»به‏ این واقعیت-کز صلح میان گربه و موش/بر باد رود دکان بقال-سخن گفته است.18یک‏بار هم در شعری‏ خطاب به احمد شاه از او خواسته است حاکم عادلی در تبریز نصب کند،قزاق و پلیس را که دست‏نشاندگان‏ روس و انگلیس بودند از شمال و جنوب کشور برافکند،به مسئله کمبود نان سر و سامانی دهد و نالهء بیوه‏زنان و آه سحرخیزان را برای نان از یاد نبرد،و دفع‏ رشوه‏خواران را از ادارات فراموش نکند و بالاخره اگر در پی آسایش ملک است مخبر السلطنه را به عنوان‏ رییس الوزرا برگزیند.19اما در همهء این موارد برخلاف‏ گفته مؤلف از صبا تا نیما،20لحن و بیان او بی‏رمق است‏ و در اعتراض و انتقادش نمی‏توان از دردمندی و تأثیرات روحی و عاطفی چندان نشانی یافت.و اگر با نگاه خوشبینانه به بررسی و داوری پرداخته باشیم‏ چه‏بسا در پاره‏ای از این موارد نیز بتوان ردپای برخی از ملاحظات را نشان داد.

 

 

شعری که با عنوان«در انتقاد از اوضاع کشور»21 سروده شده است،نیز گرچه حاوی نکات درستی‏ است،اما در آن هم پیش از آنکه انتقاد او از سر وطن‏خواهی محض باشد،برای کوبیدن قوام السلطنه‏ بوده است که گویا ایرج از زمان همکاری با او در تهران‏ یا از دوران مسافرت اروپا نفرت و نقاری از او در دل‏ داشته است،آنجا که می‏گوید:

 

فکر شاه فطنی باید کرد شاه ما گنده و گول و خرف است‏ تخت و تاج و همه را ول کرده‏ در هتل‏های اروپ معتکف است‏ نشود منصرف از سیر فرنگ‏ این همان احمد لا ینصرف است‏22

 

 چه‏بسا که بیش‏تر پروای تخت و تاج قاجار را داشته است که با عدم تمایل احمد شاه به بازگشت از اروپا در معرض خطر قرار گرفته بود،و اگر«شاه فطنی» از خاندان قاجار به جای وی نمی‏نشست به سقوط این‏ خاندان منجر می‏شد،که چنین هم شد.

 

 تنها شعر حقیقتا وطن‏پرستانه ایرج،همان است که‏ در رثای کلنل محمد تقی خان پسیان سروده است.الفاظ و تعابیر،لحن و بیان و غنای عاطفی شعر هم بیانگر تأثر عمیق شاعر از فقدان یک منادی آزادی و عدالت و مبارز راه میهن است،23و از خلال آن می‏توان‏ آرزوهای میهنی شاعر و دلبستگی او را به آرمان‏های‏ وطن‏خواهانه به وضوح تشخیص داد.به دلیل اهمیت‏ این شعر در نشان دادن تمایلات میهن‏پرستانه ایرج،در اینجا ابیاتی از آن را نقل می‏کنیم:

 

دلم به حال تو ای دوستدار ایران سوخت‏ که چون تو شیر نری را در این کنام کنند تمام خلق خراسان به حیرتند اندر که این مقاتلهء با تو را چه نام کنند به چشم مردم این مملکت نباشد آب‏ وگرنه گریه برایت علی الدوام کنند

 

 (به تصویر صفحه مراجعه شود)

 

 

مخالفین تو سرمست بادهء گلرنگ‏ موافقین تو خون جگر به کام کنند نظام ما فقط از همت تو دایر بود بیا ببین که چه بعد از تو با نظام کنند رسید نوبت آن کز برای خوانخواهی‏ تمام عدهء ژاندارمری قیام کنند مرام تو همه آزادی و عدالت بود پس از تو خود همه ترویج این مرام کنند کسان که آرزوی عزّت وطن دارند پس از شهادت تو آرزوی خام کنند به جسم هیئت ژاندارمری روانی نیست‏ وگرنه جنبشی از بهر انتقام کنند ترا سلامت از آن دشت کین نیاوردند کنون به مدفن تو رفته و سلام کنند خدا نخواسته کاین مملکت شود آباد وطن‏پرستان بیهوده اهتمام کنند از این سپس همه مردان مملکت باید برای زادن شبه تو فکر مام کنند سزد که هرچه به هرجا وطن‏پرست بود پس از تو تا به ابد جامه مشک فام کنند24

 

 دایره تحول‏طلبی و تجددخواهی ایرج بسیار تنگ‏ بود،و از محدوده امور فردی و برخی از جنبه‏های‏ سطحی اجتماعی تجاوز نمی‏کرد.مسواک کردن دندان، داشتن یقهء تمیز،کفش واکس‏خورده،رعایت مسایل‏ بهداشتی،و ترک قیود و آداب و رسوم خرافی و مزاحم‏ اجتماعی عمده‏ترین جلوه‏های تحول‏طلبی او را تشکیل می‏داد.اندیشهء دگرگونی ساختارهای سیاسی و اجتماعی کشور،پیشرفت و توسعهء اقتصادی و سیاسی‏ جامعه،استقلال ملی و رهایی از سلطهء استعمار ذهن او را چندان به خود مشغول نمی‏داشت.پژوهش‏گرانی که‏ به نقد و تحلیل شعر ایرج میرزا پرداخته‏اند با مسامحه از این موضوع گذشته‏اند،و برخی نیز ضمن نقد افکار و دیدگاه‏های ایرج نکات سنجیده و درستی را یادآور شده‏اند،گرچه در عین حال از مجامله هم برکنار نمانده‏اند.دکتر محمد جعفر محجوب به درستی از معلومات اجتماعی و سیاسی اندک ایرج سخن گفته‏ است و از اینکه او«ریشهء بدبختی‏های این ملت را تشخیص نداده و نقشه‏های شیطانی استعمار را که هر دم چون بت عیار به لباسی دیگر درمی‏آمد بازنشناخته و هرگز به توسعه اقتصادی کشور و تأمین استقلال‏ همه جانبهء سیاسی و اقتصادی و ملی نیندیشیده»25بر وی خرده گرفته است.و در ادامه گفتار خود در مقدمهء دیوان ایرج به این نکتهء سنجیده نیز اشاره کرده است که‏ او«گمان برده است که اگر همه کس به مدرسه بروند و دندان خود را مسواک کنند و از سینه‏زنی دست بردارند و قوانین بهداشتی و آداب معاشرت را مراعات کنند کار درست خواهد شد،غافل از این که آرزوهای طلایی‏ وی در هنگام جامهء عمل خواهد پوشید که مردم ایران‏ در تعیین سرنوشت خود آزاد باشند».

 

 دکتر محجوب در دنباله سخن خود اندکی به‏ مجامله می‏گراید و می‏نویسد:

 

 «اما ایرج مردی شاعر بود و از آزادگی و ترقی‏خواهی و تجددطلبی همان را درک‏ می‏کرد که روزنامه‏های مترقی عصر وی و طرفداران نهضت مشروطیت آن را تبلیغ‏ می‏کردند،و وی به عنوان یک فرد ایرانی-نه‏ مصلح اجتماعی و مبارز راه تأمین واقعی‏ استقلال ملی-می‏کوشید تا ذوق و قریحهء خود را در خدمت تأمین شعارهای مترقی‏ عصر خویش قرار دهد و در این باب نیز- چنان‏که گفتیم-امکانات و صفت‏ مبارزه‏جویی وی محدود بود،و زندگانی‏ درباری و اشرافی دوران طفولیت و بلوغش آن‏ را محدود می‏کرد.»26 ضمن اذعان به اینکه اطلاعات ما درباره دیدگاه و

 

 

موضع ایرج در جریان صف‏بندی‏های دوران اول‏ مشروطیت و نیز در دورهء استبداد صغیر،سخت اندک‏ است،اشعار موجود در دیوان او نیز نمی‏تواند در رفع‏ این کاستی‏ها و ابهامات چندان سودمند واقع شود. می‏توان با اعتماد به آگاهی‏هایی که از طریق سروده‏های‏ وی به دست می‏آید،در همراهی او با نهضت‏ مشروطیت،و قرار دادن ذوق و قریحهء خویش در خدمت تأمین شعارهای مترقی عصر به ویژه در سال‏های آغازین جنبش،تردید ورزید.به گمان ما درک‏ ایرج از آزادگی و ترقی‏خواهی و تجددطلبی،نازل‏تر از آن مطالبی بود که روزنامه‏های مترقی عصر و طرفداران‏ نهضت مشروطیت تبلیغ می‏کردند.یک مقایسهء اجمالی‏ بین مضامین شعر ایرج و مطالب روزنامه‏های مترقی آن‏ زمان نظیر صور اسرافیل و حتی نسیم شمال می‏تواند بیانگر تفاوت کاملا آشکاری میان سطح مضامین آنها باشد.انتقادات طنزآمیز او از عادات و آداب و هنجارهای اجتماعی مانند قمه‏زنی،تعارفات بی‏معنی‏ و...را در ردیف شعارهای اساسی و ترقی‏خواهانه‏ای‏ چون مبارزه با استبداد و استعمار،لزوم استقرار قانون و عدالت...قرار دادن نیز خود نمی‏تواند از مجامله خالی‏ باشد.

 

 شادروان یحیی آرین‏پور نیز در کتاب گرانقدر از صبا تا نیما،ضمن بحث تفصیلی دربارهء زندگی و شعر ایرج،27پس از اشاره به این واقعیت که«ندای اعتراض‏ سیاسی او در حد درک ضرورت انقلاب و تحول رسا نیست»با قدری مسامحه که درخور کتاب او نمی‏نماید، از شناخت عمیق شاعر نسبت به اوضاع اجتماعی و حقایق تلخ زندگی ایرانی و اعتقاد او به ایجاد تغییر بنیادی در وضع اجتماعی سخن گفته است و با بیان این‏ نکته که او از قوانین تکامل تاریخی جامعه و از نقش‏ توده‏های مردم در راه پیکار و تحول اجتماعی آگاهی‏ درستی نداشت،او را شاعری میهن‏پرست نامیده است‏ که ملت خود را از صمیم قلب دوست دارد و شیفته‏ عدالت اجتماعی است،و آرزوهای بزرگ و اساسی‏ ترقی‏خواهان زمان جابه‏جا در اشعار او انعکاس یافته‏ است.در ادامه سخن شادروان آرین‏پور چند نمونه از این آرزوها را براساس استنباط خود از شعر ایرج‏ برشمرده است و آنگاه از انعکاس افکار دموکراتیک در کلام ایرج و جنبه‏های اجتماعی شعر او سخن گفته‏ است.

 

 تصویری که آرین‏پور از تمایلات و دریافت‏های‏ سیاسی ایرج به دست می‏دهد،با آنچه از شعر او استنباط می‏شود متفاوت است.ایرج همان‏گونه که دکتر محمد جعفر محجوب نیز اشاره کرده است درک‏ عمیقی از اوضاع اجتماعی نداشت.او اگر از حقایق تلخ‏ زندگی ایرانی هم آگاه بود،هرگز درصدد ایجاد تغییری‏ بنیادی در وضع اجتماعی نبود.تغییرات مطلوب او از حد مسایل فردی و پاره‏ای از قیود و هنجارهای‏ اجتماعی فراتر نمی‏رفت.شیفتگی او به عدالت‏ اجتماعی نیز از خلال شعر او چندان احساس نمی‏شود. البته در کلام ایرج از بیچارگی و نادانی مردم،عادات‏ زشت و خرافات و تعصبات مذهبی و تزویر روحانی‏نمایان،به کرات سخن گفته شده است،اما این همه نمی‏تواند بهانه محقق جهت مبالغه در وجوه‏ مختلف اندیشهء او باشد.آنچه در مواردی موجب اندک‏ عدول آرین‏پور از مسیر تحقیق بی‏طرفانه می‏شود، اعتماد فراوان او به آثار پژوهشگران و نویسندگان اتحاد شوروی پیشین است.

 

 اشاره به بررسی و تحلیل دکتر محجوب و شادروان آرین‏پور،تنها برای نشان دادن نمونه‏ای از برخورد کم‏وبیش مسامحه‏آمیز این دو پژوهشگر صاحب‏نام با برخی از وجوه اندیشهء سیاسی ایرج بود، وگرنه،در اینجا نه قصد آن در میان بود که دیدگاه‏ها و آرای گوناگونی را که دربارهء ایرج طرح شده است،به‏ بحث بگذاریم؛و نه بی‏گمان آن اشارهء کوتاه به داوری‏ دو پژوهشگر یادشده،به معنی انکار ارزش‏های بسیار

 

 

کار آنان است.

 

 قطع‏نظر از همه بررسی‏ها و نقد و نظرها،آنچه‏ به عنوان آخرین سخن دربارهء ایرج می‏توان گفت این‏ است که پروردهء شرایط زمان و طبقهء خود بود،و چون‏ محیط تربیتی و شرایط زیستی او با دیگر شاعران این‏ دوره تفاوت داشت،به ناگزیر دیدگاه‏ها و حساسیت‏های سیاسی-اجتماعی او نیز در موارد گونه‏گون و از جمله دربارهء وطن و ملت،نمی‏توانست با دیگران همسان باشد.آنچه به کلام او اعتباری درخور ستایش می‏بخشد آن است که او هم در عرصهء صورت‏ و وجوه ادبی و بلاغی و هم در عرصهء مضمون و محتوا گرد تقلید نگردید،متناسب با امکانات خود سخن‏ گفت،و با صداقت و شهامت آنچنان‏که بود خود را نمود.و این بی‏تردید کار هر کسی نیست.

 

پی‏نوشت‏ها:

 

 (1).محجوب،محمد جعفر:تحقیق در احوال و آثار و افکار و اشعار ایرج میرزا و خاندان و نیاکان او،نشر اندیشه، تهران 1353،چاپ سوم،ص 59-از این اثر پس از این‏ به عنوان دیوان ایرج میرزا نام خواهیم برد.

 

 (2).مقدمهء دیوان ایرج میرزا،ص 17.

 

 (3).دربارهء زندگی و شعر ایرج میرزا از جمله ر.ک:خلخالی، سید عبد الحمید:تذکرهء شعرای معاصر ایران،کتابخانهء طهوری،تهران 1333،ج 1-برقعی،سید محمد باقر: سخنوران نامی معاصر،مؤسسهء مطبوعاتی امیر کبیر، تهران 1329،ج 1-حمیدی،مهدی:دریای گوهر،مؤسسهء مطبوعاتی امیر کبیر،تهران 1334،ج 3-ریاضی،غلامرضا: ایرج و نخبه آثارش،کتابفروشی ابن سینا،تهران 1342، چاپ اول-صفا،ذبیح الله:گنج سخن،کتابفروشی ابن سینا، تهران 1340،ج 3-از صبا تا نیما،ج 2.

 

 (4).سپید و سیاه،سال 3،ش 18،به نقل از جلد دوم از صبا تا نیما،ص 392.

 

 (5).همان منبع.

 

 (6).ایرج و نخبه آثارش،ص 31.

 

 (7).دیوان ایرج میرزا،ص 25-21.

 

 (8).مقدمهء دیوان ایرج میرزا،ص 35.

 

 (9).برای دیدن یک نمونه از لاقیدی ایرج ر.ک:مقالات دهخدا (2)به کوشش سید محمد دبیر سیاقی،انتشارات تیراژه، تهران 1364،چاپ اول،ص 341-340.

 

 (10).دیوان ایرج،ص 122.

 

 (11).از صبا تا نیما،ج 2،ص 390.

 

 (12).دیوان ایرج میرزا،ص 25 و 121.

 

 (13).همان،ص 183.

 

 (14).همان،ص 94-93.

 

 (15).همان،ص 194.

 

 (16).کلیات سعدی،ص 456.

 

 (17).دیوان ایرج میرزا،ص 155.

 

 (18).همان،ص 192.

 

 (19).همان،ص 196-195.

 

 (20).دیوان ایرج میرزا،ص 215-213.

 

 (21).همان،ص 168.

 

 (22).برای آگاهی از برخی جزئیات مربوط به قیام کلنل که معمولا مورد توجه کسانی که به ستایش این قیام پرداخته‏اند،قرار نگرفته است،ن.ک:جستاری چند در فرهنگ ایران،ص‏ 339-317.

 

 (23).دیوان ایرج میرزا،ص 183-182.

 

 (24).ن.ک:مقدمهء دیوان،ص 34.

 

 (25).همان،ص 35-34.

 

 (26).از صبا تا نیما،ص 419-383-به ویژه نگاه کنید به‏ صفحات 415-414.

 

 

 

پایان مقاله

آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: مجله هنر » تابستان 1377 - شماره 36 (از صفحه 26 تا 38)

نویسنده : صدری نیا، باقر


Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>