حافظ شناسی سکولاریسم در شعر حافظ
درآمد
سکولاریسم Secularism ،واژهییست چند پهلو و پرابهام،و در زبان فارسی معادلهای معنایی متعددی مانند«عرفگرایی»، «دنیاگرایی»،«اهمیت یافتن محسوسات و ادراکات حسی»،«افول دین»،«غیردینی»،«غیرکلیسایی»،«دگرگونی و موقت بودن»، «گیتیانه شدن»،«تقدس زدایی»،«علمانیّت»1و چندین معادل دیگر پیدا کرده است؛ازاینرو آن را یک واژهی مجادلهآمیز میدانند که «پیوسته معانی و معادلهای تازهیی مییابد و بدون آنکه معانی پیشین خود را از دست بدهد»2و این انباشتگی و تعدد معانی در واژهی سکولاریسم،موجب ابهام در حوزهی معانی این واژه و تنوع و تفاوتهای فراوان در تفسیرهای گونهگون آن شده است؛اما همهی مفسران سکولاریسم بر روی سه مفهوم اصلی و بنیادین آن یعنی«دنیاگرایی»،«تقدس زدایی»و«جدایی دین از حکومت» تأکید و توافق نشان دادهاند؛همچنانکه در یک پژوهش دقیق و دانشگاهی-که به دور از انگیزههای سیاسی و اعتقادی صورت گرفته است-سه مفهوم از مفاهیم ششگانهی آن را معادلهای سهگانهی یاد شده نشان دادهاند:«اگر تعریف اقتصادی و حقوقی «سکولار شدن»را که از معاهدهی وست فالیا برآمده استثنا کنیم، امروزه«سکولار شدن»با شش معنی مورد استفاده قرار میگیرد:
-افول دین؛2-همنوایی با این دنیا؛3-رهایی جامعه از قید دین؛4-جابهجایی باورها و نهادهای دینی؛5-تقدس زدایی از عالم؛6-حرکت از جامعهیی مقدس به جامعهیی سکولار».3
بیشتر مخالفان و حتا موافقان سکولاریسم،همهی معادلهای معنایی آن را مربوط به دنیای امروز و از پی آمدهای مدرنیته و عقلانیت انتقادی آن میشمارند،درحالیکه برخی از مفاهیم اصلی آن و بویژه سه مفهوم یاد شده را در بسیاری از آثار و اندیشههای متفکران دنیای کهن-از آغاز تا مرزهای مدرنیته-میتوان نشان داد؛و بدینگونه اندکی از دلهره و دستپاچگی خود را در برابر آن کاهش داد!
بدیهیست که بسیاری از دستآوردهای دانش روزگار ما در عرصه فرهنگ،دینشناسی،نقد ادبی و غیر آن،به همهی تازگی و ناآشنایی خود،باز هم ریشههای دور و دیرینهیی در تاریخ اندیشهی انسانی دارند،و بخشی از معانی سکولاریسم نیز در زمرهی این دستآوردهاست؛بدین معنی که در دنیای گذشته،همراه با اندیشههای دینی و معنوی که سراسر هستی را پوشیده در راز و ابهام میدیدند و یکایک پدیدههای آن را مقدس و ماورایی میشمردند،4 اندیشههای دیگری نیز وجود داشتند که در اینگونه ارزشهای اعتقادی و یا اسطورهیی تردید و پرسش پیش میآوردند!جلوههایی از شکایت و تردیدگرایی،و یا انکار ارزشهای معنوی و اعتقادی،و همچنین طرح آرا و اندیشههای لذت پرستانه و مانند آنها که امروزه از عناصر اندیشهی سکولار شمرده میشوند و در گذشته در آثار اندیشمندانی،مانند رازی،خیام،حافظ،حضوری غیرقابل انکار دارند، و نادیده گرفتن آنها،نه به گسترش معنویت و دینداری میانجامد،و نه به پایان یافتن خود آن ادیشهها!و بلکه نشان میدهد که دین و معنویت،پیوسته در برابر اینگونه حریفان نیرومند و در میانهی انبوهی از چالشهای مخالف،حیات خود را تداوم بخشیده است،و چنانچه اندیشیده و سنجیده حرکت کند،و گرد خودکامگی و حذف و سرکوب حریفان خویش نگردد،و یا با تحریف و تأویل اینگونه اندیشهها از گفتوگو با آنها نگریزد بعد از این هم تداوم خواهد بخشید.تفسیر عرفانی همهی این اندیشههای گونهگون و حتا ناهمگون انسانی،و ارجاع آنها به تصوف و عرفان سنتی،جز تحریف اندیشه و تخریب زبان،پیآورد دیگری ندارد؛و فرهنگ دینی-عرفانی شرق باید غنیتر از آن باشد که از عصیان و یا انتقاد و تردید دو سه اندیشمند عاصی و شکآور بهراسد!غنای یک فرهنگ با حذف و تحریف اینگونه اندیشههای مخالف اثبات نمیشود،و یک صدا و یک رنگ کردن همهی جلوههای اندیشهی انسانی،نشان توانایی یک فرهنگ نیست!
توانایی و غنا در دیدن این عصیانها و انتقادها،و باز کردن جایی ویژه برای آنها،و آنگاه آماده کردن خود برای چالش و گفتوگو با آنهاست!بنیانهای اندیشهی خیام و حافظ،آشکارتر از آن است که کسی بتواند با ترفند و تفسیرهای بدرو الشروحی آنها را از چشم دیگران پوشیده نگاه دارد.هرچند که در این میان حافظ چهرهیی متفاوت و دوگانه دارد،و بیشتر اشعار او تاب تفسیرهای ناهمگون را میآورد،اما واقعیت این است که بسیاری از شارحان عرفانی اندیشهی او،ناچار از آناند که بخش عمدهیی از شعر و اندیشه و شیوهی سلوک او را قیچی کنند و زندگی و معاشرت روزانهای او را نادیده بگیرند،وگرنه،نتیجهی تفسیر،آنگونه که مطلوب آنهاست، در نخواهد آمد!
لذتگرایی و زندگی دوستی،تقدس زدایی و تردیدآوری،و ناسازگاری با یک حکومت دینی-از نوع حکومت امیر مبارز
حافظ » شماره 15 (صفحه 45)
مظفری-از بنیانهای تفکر فلسفی،اعتقادی و سیاسی حافظ است. و در نتیجه شعر او از چشمانداز این سه مفهوم سکولاریسم قابل تأمل و درنگ میباشد؛و این نوشته به مروری کوتاه در این سه حوزهی اندیشهی حافظ میپردازد:
1-دنیارگرایی و لذتجویی
حافظ و خیام دو شاعر«متفاوت از جریانهای غالب شاعری»در روزگار کهن هستند.شالودهی اندیشه و آیین آنها تأمل در راز حیات،دریافتن ارزش زندگی،و اغتنام فرصتهاییست که-به گفتهی آن دو-هرگز باز نخواهد گشت.اینگونه اندیشیدن به زندگی،آیین خیام و حافظ را در برابر آیینها و شریعتهایی میگذارد، که بیشتر به آن سوی نشئهی حیات میاندیشند،و در نتیجه سلوک پیروان خویش را بر وفق اقتضائات آن تعیین میکنند،و عصیان و تردید خیام و حافظ در برابر اینگونه آیینها،تیره و اندیشهی آن دو را متقاوت از جریانهای فکری و اعتقادی چیره بر روزگار آنها نشان میدهد.
البته حافظ،به دلیل زیستن در شیرازه سدهی هشتم،که اوضاع و شرایطی متفاوت از عصر زندگی خیام بر آن حکومت میکرد،گهگاه، اندیشه و شخصیت خود را در هالههای ابهام و دوگانگی پنهان میکند،5اما تردیدی نیست که او در بنیانها و خطوط عمدهی اندیشهی خود،یک شاعر خیامیست،و خطوط چنین تصویری در سراسر شعر او قابل مشاهده است:
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود وعدهی فردای زاهد را چرا باور کنم؟ فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل چون بگذریم دیگر،نتوان به هم رسیدن! نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی!
بدینگونه،دنیاگرایی و زندگیدوستی،و توصیه و ابلاغ آن بزرگترین دغدغهی حافظ،و آبشخور اندیشههای فلسفی،اعتقادی، و حتا سیاسی اوست،و همهی عناصر اندیشهی او بر روی این شالودهی بنیادین بالا رفته است.به گفتهی حافظشناس بیهمال و خالق شاهکار از کوچهی رندان دکتر زرینکوب:«دنیای حافظ مانند دنیای خیام است:بیثبات و دایم در حال ویرانی،نه در تبسم گل نشان وفا هست و نه در نالهی بلبل آهنگ امید!انسان هم بر لب بحر فناست و تا چشم برهم زده است درون ورطه میافتد...و عقل طبیعی حکم میکند که مرد جز بدان چه لذت حال و عشرت عاجل است نیندیشد...آرام بر لب جویی بنشیند و گذر عمر را که مثل جویی روان و تمام نشدنی به بحر فنا میریزد،ببیند...».6
در اینجا اندیشهی حافظ درست رویاروی اندیشهی عارفانه میایستد.برای حافظ،گذر عمر و از دست شدن سرمایهی حیات،مانند باختن در قماری ناخواسته،سرشار از غبن ء خسارتی جبرانناپذیر است،و هر لحظهی زندگی،به بهای باخته شدن لحظههای پیش است که به دست میآید؛و ازاینرو آمیخته با اضطراب و نومیدی است!درحالیکه برای عارف،این درنگ لحظهها و درازی زندگیست که آزارنده و تحمل ناپذیر است،و او را از دست یافتن به مقصود دور میکند؛و البته تحمل چنین تأخیری برای او بسیار دردآور و دشوار است،درست مانند تحمل زندان برای کسی که به آزادی میاندیشد:
من از برای مصلحت در جلس دنیا ماندهام من از کجا حبس از کجا؟مال که را دزدیدهام؟
مولوی،غزلهای شمس
دنیاگرایی و زندگیدوستی حافظ اقتضا میکند که در برابر هریک از موانع دستیابی به لذتهای آن برانگیخته شود و به پرخاش و تلاش برخیزد،و انگیزهی بسیاری از چالشهای او با سردمداران فکری و سیاسی روزگار خود از همین زندگیدوستی او فراهم آمده است!اگر سلطهی افکار«زاهد بدخو»را بر شیراز،مانند سیطرهی تاریکی بر روشنی میخواند،اگر زمامداری امیر مبارز مظفری و حکومت دینی او را،حاکمیت ترس و ریا و تزویر میداند و در برابر آنها،فرمانروایی شاه ابو اسحاق اینجو را دولت مستعجلی مینامد که زودتر از موعد از دست او رفته است،و یا چنانچه در شروع پادشاهی شجاع،طلوع آیین رندی و شادخواری و دلیرنوشی را به خود نوید میدهد،همه و همه،ریشه در دغدغههای بنیادین او یعنی لذتجویی و اغتنام فرصت دارند!رویآوری او به حکومت شاه ابو اسحاق و شاه شجاع،و مدح و ستایش آنها برای صله و انعام گرفتن،تدبیریست برای تأمین رفاه و لذت خود:«وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبیند.»همانگونه که روی گردانی او از زهد و تقوی،و ناله و شکایت وی از روی کار آمدن یک حکومت مذهبی،حاکی از ناخرسندی او از یک زمامدار سختگیر و دست و دلبستهییست که چندان روی خوشی به شاعری و ستایشگری نمیدهد؛و خود نیز همهی راهها و روزنههای شادی و لذت را بر روی اهل شهر میبندد؛چیزی که تحمل آن از توانایی رندانی چون حافظ بیرون است:
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید مشکل حکایتی است که تقریر میکنند!
هریک از این قرینهها که سراسر شعر حافظ را انباشتهاند،خطی از خطوط اندیشهی هدنیستی او را ترسیم میکنند و از این طریق حافظ را در کنار اهل لذت و کام و جویندگان اغتنام فرصت مینشانند.
تقدّس زدایی
شعر حافظ،سرشار از رهنمودها،صحنهپردازیهاو چالشگریهاییست که در خلال آنها قداست،حرمت،و رازوارگی بسیاری از عناصر و نمادهای فرهنگ دینی فرو میریزد.و در برابر، به نمادها و عناصر اندیشهی رندانهی او قدر و قداست داده میشود. خرقه،سجاده،سجد،تسبیح،توبه،تقوی و...به مثابهی مشهورترین نمادهای فرهنگ دینی،بارها در شعر حافظ هالهی قداست خود را از دست میدهند،و عناصر اندیشه و آیین رندانهی او مانند پیر مغان، باده،میخانه،ساغر و مانند آنها در درون هالهیی انبوه از قداست و ارزش،پوشانده میشوند:
حافظ » شماره 15 (صفحه 46)
(به تصویر صفحه مراجعه شود)
رشتهی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید من که شبها ره تقوی زدهام با دف و چنگ این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد؟ گر زمسجد به خرابات شدم خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد من زمسجد به خرابات نه خود افتادم اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست آنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود ببین که جام زجاجی چهگونهاش بشکست
به کوی می فروشانش به جامی برنمیگیرند زهی سجادهی تقوی که یک ساغر نمیارزد ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقهی رند شرابخوار گِرد رندان گرد تا مردانهوار گردن سالوس و تقوی بشکنی
البته بخشی از عناد حافظ با اینگونه نمادها یا عناصر فرهنگ دینی،به دلیل شیوع زهد و دینداری دروغین در محیط زندگی و زمانهی اوست؛و حقیقت این است که قداست و اعتبار بسیاری از این مقولات دینی و عرفانی در اثر ریاکاری و دروغزنی کسانی که حافظ آنها را شریعت مجسم زمانهی خود میدانست،آسیب دیده بود،و چالش حافظ در ستیز با نمایندگان شریعت و یا طریقت روزگار خویش،بیشتر معطوف به این بعد از دینداری و صوفیگری بود،اما نکتهی مهمتر در کار حافظ این است که تلاش او در تقدس زدایی از نمادهای یاد شده،تنها در رویارویی با قشریگری یا دغلکاری اهل شریعت و اهل طریقت اتفاق نمیافتد،بلکه او پیوسته در یک معادلهی رندانه برای اعتبار بخشیدن به آیین ایدهآل خود،از حرمت و اعتبار دینی و اعتقادی عصر خویش هزینه میکند.یک نمونهی بارز و برجستهی این هزینه کردن در نخستین غزل دیوان شعر او مشاهده میشود.در این غزل که گهگاه تفسیرهای عرفانی ژرف و چیره دستانهیی نیز از آن ارائه شده است(ر.ک.زرینکوب،تقش بر آب و پورنامداریان،گمشدهی لب دریا)حافظ برای قداست و قدرت بخشیدن به پیر مغان،از قداست و اعتبار یک نماد برجستهی دینی یعنی سجاده هزینه کرده است:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود زراه و رسم منزلها
اینکه مقصود اساسی حافظ از این توصیهی خطیر،شکستن برخی دگمها و تابوهای غالب بر زمانه او باشد و از این طریق بخواهد قدری از سیطرهی ظاهرپرستیها بکاهد،توجیه منطقی و مقبولی در تفسیر این شعر نیست.زیرا این بار،همان دگم و تابو -البته با سنگینی بیشتر-یه سوی دیگر معادله یعنی پیر مغان منتقل میشود،و این خود زمینهساز نوع دیگری از آسیبهای فرهنگی و فکریست که تاریخ تصوف و عرفان را به ابتذال کشانیده بود؛و بیتردید به سراغ آیین رندانه حافظ نیز میرفت!چارهی کار قشریگری دروغپرستی آن نیست که بیراه دیگری را که پیرپرستی باشد در پیش روی یک جانعه قرار دهیم،این خود به معضل تازهیی خواهد انجامید چاره آن است که پیش از هر چیز حساب دروغ را از حقیقت جدا کنیم؛همچنانکه حافظ نیز گهگاه چنین میکرد:
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس،مسلمان نشود!
حافظ » شماره 15 (صفحه 47)
در هر صورت،نه چنین تعبیری از بیت یاد شده خدشهیی به مقصود ما در تفسیر سکولاریستی آن وارد میآورد،و نه حتا تفسیر سراسر عرفانی آن!زیرا هرگونه تعبیر یا تأویلی که از این سخن حافظ به عمل آید،و در نتیجه،موضوع سکولاریسم را در حوزهی معنی آن منتفی سازد،باز هم میتوان گفت که چنین حادثهیی دست کم در ساخت زبان و گفتار پیش آمده است،حال بگذریم از اینکه سکولاریسم حافظ محدود به همین یک بیت او نیست.اما در اینجا نکته مهمتر این است که خود عرفان نیز پیوسته عرصهی اینگونه حادثهها بوده است،و همیشه با تقدس زدایی ازعناصر و نمادهایی پیش آمده است،و بسیاری از مقولات دینی را به سود خویش قداست زدایی کرده است!در این باب نمونههای بسیار میتوان آورد،آنجا که درویشی از بایزید بسطامی میخواهد تا هزینه حج خویش را به او دهد و به جای طواف کعبه،او را طواف کند.(مقالات شمس،ص 264)یا وقتی که مولوی در تغییر سلوک خویش میگوید:
در دست همیشه مصحفم بود از عشق گرفتهام چغانه اندر دهنی که بود تسبیح شعر است و دوبیتی و ترانه
و نمونههای بسیار دیگر،هریک به گونهیی خاص،یکی از عناصر فرهنگ دینی را قداست زدایی کردهاند.شطح و طامات اهل تصوف نیز به نوعی دیگر همین نقش را ایفا کرده است.اما بدیهیتر از همهی این قداست زداییها نادیده گرفتن شریعت به سود طریقت است که از اصول بنیادین مکتب تصوف است و بیشتر مفسران آن در این باب به تفصیل سخن گفتهاند.
3-ارتباط دین و حکومت
در حوزهی تفکر سنتی،لزوم پیوستگی و ارتباط همه چیز-و از آن جمله حکومت و سیاست-با دین،اندیشیدن به جدایی دین و حکومت را تقریبا محال و ناممکن ساخته بود؛و ازاینرو جستوجوی چنین نکتهیی در اندیشه و آرای حافظ نیز راه به جایی نخواهد برد؛و حتا چنین جستو جویی نشان خواهد داد که حافظ نیز در این باب مانند معاصران خویش میاندیشد؛و چون بیشتر مردان دولت و یا وزارات در عهد حافظ-مانند دورههای پیش و پس از آن- از شخصیتهای موجه دینی انتخاب میشدند،و شاید در این میان آنان هیچ دولت مرد غیردینی یافت نمیشد،در ذهن هیچ اندیشمندی -حتا اندیشمند هوشیار و تیزبینی مانند حافظ-برای یک لحظه هم که شده،تصور جدایی حکومت از دین خطور نمیکرد!این است که در همه ستایشهایی که حافظ از مردان دولت و یا مردان دین روزگار خود میکند،دین و دولت با یکدیگر در آمیختهاند،و دولتمرد به دین رونق میدهد و دین مرد به دولت:
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل یحیی بن مظفر ملک عالم عادل گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم کار ملک و دین زنظم و اتساق افتاده بود
شد لشکر غم بیعدد،از بخت میخواهم مدد تا فخر دین عبد الصمد باشد که غمخواری کند مظهر لطف ازل،روشنی چشم امل جامع علم و عمل،جان جهان شاه شجاع وفا از خواجگان شهر با من کمال دولت و دین بو الوفا کرد بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد وزیر ملک سلیمان عماد دین محمود داور دین شاه شجاع،آنکه کرد روح قدس حلقهی امرش به گوش برهان ملک و دین که زدست وزارتش ایام کان یمین شد و دریا یسار هم
با اتکا به چنین قراینی نه تنها نمیتوان گفت که حافظ مخالف ارتباط و آمیختگی دین و دولت است،بلکه میتوان نشان داد که او یکی از حامیان و هواداران اینگونه دولتها نیز هست،و در نتیجه در ستایش آنها میکوشد.اما چنانچه همهی اهتمام یک حکومت دینی،ترویج شعائر دین،و تعطیل لذت و شادی زندگی مردم باشد، و در زندگی روزانه و جتا خلوتخانهی آنها رسوخ بجوید،این دیگر آن چیزیست که با اندیشه و منش رندانهی حافظ رودررو میایستد، و در نتیجه به واکنشهای پرخاشآمیز و ستیزجویانه او میانجامد. ناسازگاری و گردنکشی حافظ در برابر امیر مبارز مظفری ریشه در همین ویژگیهای حکومت دینی او داشت.تصور حافظ از حکومت دینی را میتوان از تصویری که او از حکومت امیر مبارز ترسیم میکند،و سنجش آن با تصویر دو حکومت شاه ابو اسحاق و شاه شجاع به دست آورد،و این کار نیازمند گزارشی کوتاه از تاریخ سیاسی عصر حافظ است که در اینجا ناگزیر از پرداختن به آن هستیم:
پادشاهی ابو اسحاق اینجو،امیر مبارز مظفری،و شاه شجاع مظفری،سه دروه سیاسی عمده را در عصر حافظ پدید آورده و در نتیجه بیشتر دغدغههای او را معطوف به خود ساخته است.از این میان شاه ابو اسحاق و شاه شجاع،دو زمامدار آرمانی حافظ است،و امیر مبارز مظفری به دلیل روی کار آوردن یک حکومت سختگیر برای ترویج شعائر دین،آن هم از طریق فرمانهای سیاسی،در شعر او چهرهیی منفور و شوم یافته است،و تصویر حکومت او یک تصویر سیاه و هولناک است که حاکمیت خود را در بستن میخانهها،برچیدن اسباب لذت و شادی،و اجرای تازیانه و تعزیر میبیند.در چنین روزهاییست که حافظ پیوسته بر دورهی حکومت شاه ابو اسحاق اینجو دریغ میخورد،و زوال روزگار ذت و کام خویش را با اندوه و درد ملاحظه میکند.زیرا در دوره آن پادشاه بود که حافظ با سرودن مدح و ثنا،صلههای کلان به دست میآورد و زندگی خویش را در شادی و لذت غوطهور میساخت!شاه ابو اسحاق،مردی شعر دوست بود و«هرچه از رعایا و بازرگانان به خراج و تغما میگرفت و یا از
حافظ » شماره 15 (صفحه 48)
غارت آبادیهای یزد و کرمان به دست میآورد،در شیراز صرف این شاعران میکرد»7اما عصر این ریخت و پاشهای بیحساب با روی کار آمدن امیر مبارز مظفری به پایان رسید،و این بار سختگیری و قشریگری،جای پاداش و بخشش را گرفت و به سیاست روز تبدیل شد!درست برخلاف شاه ابو اسحاق،امیر مبارز یک محتسب بود و حکومت را تبدیل به نهاد امر به معروف و نهی از منکر-آن هم با سلیقه و ذوق تباه خود-میکرد؛و چنین شیوهیی در زمامداری و سیاست،با شیوه سلوک حافظ اصطکاک مییافت.زیرا از یک سو حافظ یک رند بود و در نتیجه پیش از هر چیز به کامجویی و لذت خویش میاندیشید،و از سوی دیگر آن اندازه هوشیاری سیاسی و درونگری داشت که پیآمدهای تباه اینگونه حکومت کردنها را در جامعه خویش و زندگی روزانه قشرهای مختلف مردم از پیش تشخیص دهد.او،هم در آغاز روی کار آمدن امیر مبارز پیشبینی کرده بود که بستن در میخانه به دستور حکومت به گشوده شدن درهای دکان تزویر و ریا خواهد انجامید؛و هم در روزهای قدرت و سلطهی او بر شیراز،گزارشهای سیاسی هوشیارانهیی از شیوه کار و آثار و تأثیر اینگونه قشریگریها در جاکعه و اخلاق و اعتقادات مردم ارائه میکرد؛و هم پس از فروپاشی آن حکومت رویاروی میراث شوم و سیاه امیر مبارز،به دست افشانی و پایکوبی برمیخاست تا آن حکایتهایی را که در دیگ سینه به جوش آمده بود،به بانگ چنگ و با صدای بلند فریاد بزند.8
ازاینرو،سر آمدن قدرت امیر مبارز،برای حافظ به معنی آغاز دوره دیگری از آزادی لذت و کامگیری بود که در آن«شراب خانگی ترس محتسب خورده»را به روی یار میخورد و بانگ نوشانوش سر میداد.بویژه که شاه تازه خود نیز یک رند بود،و همنشین و معاشر رندان!و با روی کار آمدن او یک بار دیگر خاطره ریخت و پاشها،و صله و نوازشهای بو اسحاقی رواج مییافت،و آیین رندی و عیش و نوشهای بیبندوبار بر شیراز حکومت میکرد.
این شیوه حکمرانی انگیزه آن میشد که حافظ،پس از سالها دوری از آغوش قدرت سیاسی،و تحمل ناکامی و نومیدی،بار دیگر به سایه خورشید سلطنت بازگردد،و از اوضاع جهان بوی بهبود بشنود،و از سروش غیب پیام«می دلیر بنوش»
سحر زهاتف غیبم رسید مژده به گوش که دور شاه شجاع است،می دلیر بنوش شد آنکه اهل نظر بر کناره میرفتند هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش به بانگ چنگ بگوییم آن حکایتها که از نهفتن آن دیگ سینه میزد جوش شراب خانگی ترس محتسب خورده به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش
این غزل که به هنگام تغییر حکومت از امیر مبارز به شاه شجاع سرود شده،کلید آشنایی با اندیشههای سیاسی،اعتقادی حافظ و آیین رندانهی اوست!کلیدی که بسیاری از مفسران شعر حافظ،تنها با پنهان کردن و یا از کار انداختن آن توانستهاند شعر او را با امیال و آرزوهای خویش انطباق دهند!اما این غزل را با هیچ ترفند و تردستی نمیتوان تغییر معنی داد:زیرا تاریخ روی کار آمدن شاه شجاع و شیوه زمامداری او را،که پیشاپیش به حافظ نیز نوید تغییر سیاست در شیراز را داده است،کتابهای تاریخی،و بویژه تاریخ معتبر «آل مظفر»که در همان روزها به دست یکی از معاصران حافظ یعنی محمود کتبی تألیف شده،به تفصیل گزارش دادهاند،و در نتیجه امکان هرگونه توجیه و تحریف را از دست شارحان حافظ گرفته است.این غزل هم تفاوت دو نظام سیاسی عصر حافظ را به روشنی تمام ترسیم میکند،و هم درخلال این کار،حکومت آرمانی حافظ و انتخاب او را میان این دو شیوهی کشوری متفاوت نشان میدهد،و بدینگونه ضلع سوم مثلث سکولاریسم او را تکمیل میکند؛و خطوط عمده اندیشه و آیین او را برجسته و تأویل ناشدنی میسازد. اما این سخن به معنی گسست حافظ از هرگونه اعتقاد دینی و بیدین بودن او نیست،حافظ در برابر دین نیز یک رفتار دوگانه دارد که بررسی آن را به نوشتهیی دیگر موکول میکنیم.
پینوشتها
(1)-معانی و معادلهای سکولاریسم را از نوشتههای زیر آوردهایم:آموزههای اسلام سید حسین نصر؛سر بر آستان قدسی،دل در گرو عرفی مجید محمدی؛ معنا و مبنای سکولاریسم عبد الکریم سروش؛آسیا در برابر غرب داریوش شایگان؛از شاهد قدسی تا شاهد بازاری سعید حجاریان.
(2)-شاینر،لاری،مفهوم سکولار شدن در پژوهشهای تجربی،ترجمهی دکتر حسین سراجزاده،مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت معلم، شمارههای 30 و 31.
(3)-همان جا.
(4)-دنیای گذشتگان دنیایی سراسر مقدس و رازآمیز بود،آنان همه پدیدههای جهان را پیچیده در راز و قداست میدیدند،آب را مقدس میدانستند و از آلودن آن به شدت پرهیز میکردند،از ریختن ناخنهای خود در خاک خودداری میکردند.تا همین چند سال پیش هرکسی با دیدن تکه نانی در گذرگاه خود آن را برمیداشت و میبوسید و به کناری مینهاد.اینگونه اعتقادات یا از اسطورهها آمده بودند و یا از اعتقادات دینی انسانها.اما امروزه دنیای ما به شدت تغییر رفتار داده است، بسیاری از سنتهای ارزشمند اخلاقی و رفتاری متروک میشوند،اعتقادات نسل امروز بیشتر به سوی عقلانیت و تکنیک و ماشین معطوف شده است،آیا این تغییر هویت و رفتار به سود انسان تمام خواهد شد یا به ریان او؟
(5)-نمونههای این پنهانگری در شعر حافظ متعدد ایست و او برخلاف تعصبی که شارحان عرفانی شعرش نشان دادهاند،از تعصب در گرایش به نحلههای فکری- اعتقادی خاصی پرهیز میکند،و بر رندی و دوگانگی در رفتار و اعتقاد خویش پای میفشرد:
حافظم در محفلی،دردی کشم در مجلسی بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم! گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید آفرین بر نفست باد که خوش بردی بو! می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر میکنند!
(6)-زرینکوب،عبد الحسین،با کاروان حلّه،ص 282.
(7)-زرینکوب،عبد الحسین،از کوچه رندان،ص 43.
(8)-تصویر حکومت امیر بارز را در سه دوره آغاز،میانه،و انجام آن از جمله در شعرهای زیر میتوان دید:
1-
در میخانه ببستند خدایا مپسند/ که در خانهی تزویر و ریا بگشایند.
2-
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند؟/ پنهان خورید باده که تعزیر میکنند. ناموس عشق و رونق عشاق میبرند/ عیب جوان و سرزنش پیر میکنند. گویند رمز عشق مگویید و مشنوید/ مشکل حکایتیست که تقریر میکنند. ما از برون در شده مغرور صد فریب/ تا خود درون پرده چه تدبیر میکند. جز نقد قلب هیچ حاصل و هنوز/ باطل درین خیال که اکسیر میکنند.
3-
سحر زهاتف غیبم رسید مژده به گوش/ که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش.
پایان مقاله
مجله حافظ » خرداد 1384 - شماره 15 (از صفحه 44 تا 48)
نویسنده : درگاهی، محمود