حافظ شناسی: نقد حافظ بر صوفی
عرفان و تصوّف اسلامی در کنار همهی خدماتی که به جامعهی بشری کرده است،ظرفیتهای ادبیات فارسی را نیز بالا برده است.حتا در جاهایی که انحرافاتی در تصوّف بوده است و شعرا و نویسندگان ادب فارسی قصد نقد صوفی و صوفینمایان را داشتهاند،آن هم موجب آفرینش آثاری گرانبها شده است.نقد صوفی-هم آن گونه که خواهد آمد-مختص حافظ نیست و از همان ابتدا بزرگان این مکتب انحرافات و بدعتها را گوشزد نموده،سعی کردهاند مرز صوفی،متصوّف و مستصوف را بهخوبی مشخص نمایند.آنچه بیشتر این مقاله درصدد نشان دادن آن است،نقد صوفی از زبان شاعر شیرینسخنی چون حافظ است که بهصورتی رندانه و گاهی صریح و در پارهیی موارد هم این نقد به مذمت و دشنامگویی میانجامد و اظهار تنفر عمیق خواجهی شیراز را نیز بههمراه دارد.در یک بررسی اجمالی که از طریق کشف الابیات و کشف اللغات دیوان حافظ به اهتمام سید ابو القاسم انجوی شیرازی صورت گرفت،واژههایی چون صوفی،خانقاه،صومعه،پیر،خرقه،زهد، ریا و ترکیبات آنها از پرکاربردترین واژهها و ترکیبات دیوان لسان الغیب میباشند که هدف نقد حافظ قرار گرفتهاند
مقدمه
تصوّف و عرفان اسلامی با پیشینه و پشتوانهیی ارزشمند از آثار و متون کمنظیر حتا بینظیر و با فرهنگ جامعی از اقوال،اصطلاحات و تعاریف مختص به خود،چونان ستارهیی تابناک بر تارک فرهنگ و ادب میدرخشد،گسترهی آثار عرفانی به گونهیی شگرف بر ادبیات فارسی تأثیر گذاشته است که نادیده گرفتن هرکدام از متون باارزش آن،خلل و آسیبی جبرانناپذیر است.
عرفان اسلامی مبنا و مبادی خود را از شرع مقدس اسلام گرفته است.البته در گذر زمانی و مکانی خود بر ادیان و مذاهب الهی و غیر الهی تاثیر گذاشته است و از آنان نیز متاثر گردیده است.از مسیحیت، یهود و زرتشت تا آنچه از تمدّن بین النهرین باقی بود و اندیشههای بودائیان و دیگر ادیان غیر آسمانی و تعالیم نو افلاطونیان.اگرچه در پارهیی از موارد و در فرقههایی از اهل تصوّف نفوذ برخی از اندیشهها چون حلولی،تناسخ و همه خدایی بهچشم میخورد و پارهیی از رسوم و بدعتها به پیکرهی آن خدشه وارد کرده است،اما درکل موجب باروری این مکتب گردیده است و پای آن را به همهی سرزمینهای اسلامی و غیراسلامی هم کشانده است.طرح این موضوع بهمعنی نادیده انگاشتن خدمات مکتب غنی تصوّف و عرفان نیست.چراکه اگر تنها به یکی از خدمات آنان اشاره شود،به اهمیت کار این قوم پی میبریم.«این طایفه در تعدیل احساسات و فرق و مذاهب و در جلوگیری از افراطهای رایج در ادوار گذشته و مخصوصا در ترویج آزادی و حرّیت فکری تاثیر و نفوذ قطعی داشتهاند».(زرینکوب،1382،ص 163)
نقد واژگانی صوفی،متصوّف و مستصوف درمورد وجه اشتقاق صوفی در آثار خود صوفیه و دیگران،اظهارنظرهای فراوان و متفاوتی شده است که در مقدمهی مصباح الهدایه تصحیح علامه همایی بحث مستوفایی در اینباره وجود دارد.از آن همه وجه اشتقاق،صوفیه بیشتر بر موارد زیر اشتراک دارند:
«بدان که اصل صوفی از صفوت گرفتهاند و اصل تصوّف از صوف گرفتهاند و صوف جامعهییست که از رعونت دور باشد و لباس زهّاد و جامهی انبیا بوده است».(العبادی،1368،صص 23-24)
گروهی گفتهاند صوفی را از آن جهت صوفی خواندند کی جامهی صوف دارد و گروهی گفتهاند بدان صوفی خوانند کی اندر صف اول باشند و گروهی گفتهاند کی بدان صوفی خوانند کی تولی به اصحاب صفّه کنند و گروهی گفتهاند که این اسم از صفا مشتق است.(هجویری، صص 35-40)مشتق از صوفه یعنی چیز دورافتاده که هیچکس به آن رغبت نداشته باشد،مشتق از سوفیا بهمعنی دانش که بعدا با صاد نوشته شده است و پاکی و صافی اسرار مواردیست که در فرهنگ مصطلحات عرفا و متصوّفه برای آن آمده است.(صص 251-254)علاوهبر این سه احتمال دیگر در اشتقاق تصوّف ازقول حافظ ابو نعیم در حلیة الاولیاء یعنی مصدر باب تفعّل از صوفیانه بهمعنی گیاه نازک یا از صوفیه نام قبیلهیی که خادمان کعبه بودند یا از صوفة القفا یعنی موهای پشت گردن علاوهبر صوف بهمعنی پشم را استاد سجادی در فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی(صص 544-529)نقل کرده است که وجه دوم این قول را ابن جوزی منتقد بزرگ صوفیه تایید کرده است. (ابن جوزی،1368،ص 134)
«تصوّف تفعّل و تکلّف و این فرع اصلی باشد.اهل آن اندر این درجه سه قسمت:یکی صوفی و دیگر متصوّف و سه دیگر مستصوف،پس صوفی آن بود که از خود فانی بود به حق از قبضهی طبایع رسته و به حقیقت حقایق پیوسته و متصوّف آن که به مجاهدت این درجه را میطلبد و اندر طلب،خود را بر معاملت ایشان درست همی کند و مستصوف آن که از برای منال و جاه و حظّ دنیا خود را مانند ایشان کرده باشد».(هجویری،ص 40)
«الصوفی هو الفانی عن نفسه و الباقی بالحق،قد تحرّر من قبضة الطبایع و اتصل بالحقیقة الحقایق و المتصوّف هو من یطلب هذه الدرجة
حافظ » شماره 43 (صفحه 38)
بالمجاهدة و یقوم نفسه فی طلب علی معاملاتهم و المستصوف هو من تشبّه لهم من اجل المنال و الجاه و حظّ الدنیا و هو غافل عن هذین». (رفیق العجم،1999 م،ص 554)
بدعتها و انحرافات درتصوّف:همانگونه که گذشت،نخستین منتقدان صوفیه خود بزرگان این فرقه بودند و به تقسیمبندی صوفی، متصوّف و مستصوف پرداختند.در جایجای آثاری چون رسالهی قشیریه:«بدانید که خداوندان حقیقت از این طایفه بیشتر برفتند و اندر طریقت فترت پدید آمد.لا،بل،یکسره مندرس گشت».(صص 10-12)
کشف المحجوب(صص 333-334)شرح تعرّف(صص 211-213، بخش اول)،اللمع(ص 4)و دیگر آثار بزرگ این مکتب خطرات بدعتها و انحرافات گوشزد شده است و تعدادی از مشایخ و قدمای این مذهب نیز تندرویها و سخنان نامعقول اینگونه مدّعیان را گوشزد کردهاند.از جنید تا خواجه عبد اللّه و شیخ احمد جام و...دکتر زرینکوب شواهد بسیاری از اعمال این فرقه را مانند امساک بیش از حد نزد گروهی و رفاهطلبی گروهی دیگر،گرفتن صدقه و اهمیت ندادن به چهگونگی وصول آن،لباس پوشیدن،خوردن و آشامیدن،سماع و غنا،نفی توکل- که آن را قطع اسباب و ترک اکتساب گفتهاند-ترک نکاح نزد برخی از صوفیه،مه آن را مانع از اشتغال به طاعت و الزام به نفقه که منجر به التزام کسب میشود و بهسبب دشواری کسب از آن دوری جستهاند.که دستاویزی برای نقد منتقدان شده است.دراثر ارزشمند خود دنبالهی جستوجو در تصوّف ایران نقل کرده است.(صص 7-14 و 150-160)در مورد سادگی اولیهی ایشان همهی آثار گوشزد نمودهاند که به یک مورد از انیس التائبین احمد جام(ژندهپیل)اشاره میشود.«وقت بوده است که ایشان به چهل تن یک پیراهن داشتهاند.چوم وقت نماز درآمدی،یکی درپوشیدی و نماز بگزاردی.آنگه به دیگری دادی تا او نماز بگزاردی، هم بر اینجمله جامههای ایشان چنین بوده است و خوردن ایشان چنان بود که سر گوسفندی بریدند یکی را،او گفت آن دیگر یار بدین از من اولیتر به نزدیک او برید.همچنین تا به چهل تن بردند تا باز به اول رسید.و زیست ایشان چنان بود که چون ایشان را از دنیا چیزی نبودی با کس بستاخی نکردندی و از کسی سوال نکردندی و تعریض ننمودندی تا خدای-عزّوجلّ-بر ایشان ثنا کرد.آنجا که گفت:
«للفقراء الذین احصروا»
الایه(صص 110-111)
در بین تندروترین منتقدان صوفیه نیز عنادی با اصل تصوّف و مبانی آن دیده نمیشود.آنچه موجب نقد آنان شده است،فاصله گرفتن صوفینمایان با اصل و اساس تصوّف،تظاهر و ریاکاری،تکلف بیشاز حد در انجام امور و...است.«حاصلش این که تصوّف یعنی ریاضت نفس و مجاهده بهمنظور برگردانیدن طبیعت از اطلاق زشت به اطلاق نیکو ازقبیل پارسایی و بردباری و شکیبایی و اخلاص و راستی که باعث ستودگی در دنیا و ثواب در آخرت است.تصوّف طریقهییست که آغاز آن زهد مطلق بود تا آن که به منتسبان تصوّف در اواخر رخصت سماع و رقص نیز داده شد.این است که آخرتطلبان ازجهت پارسانمایی صوفیان و دنیاطلبان بهخاطر آسایش و تفریحی که در تصوّف هست بدان متمایل شدند.پس باید حیلههای شیطان را در این طریقه افشا کنیم و آن ممکن نمیشود جز به بیان اصول و فروع و شوون این طریقه.این از صوفیان،اما صوفینمایان را غلط فراوان است که از راه غیرت دینی و پاک کردن دامن شریعت از آلودگی و ادای امانت علمی بعضی اشتباهات اینان را نقل میکنیم.(ابن جوزی،صص 134-139)
پیشینهی نقد صوفیه:پشمینهپوشی که در قرن سوم،شعار زهّاد و صوفیه بود،در همان آغاز نزد بسیاری از مسلمانان مقبول شمرده نمیشد و آن را خودنمایی تلقی میکردند.گاهی آن را لباس شهرت و گاهی از مقولهی ریا و تکلفی که در سنّت پیامبر اسلام وجود نداشت، فرض میگردید.سرسختترین مخالفان صوفیه را باید در میان فقها جستوجو کرد.اینان که از قدیم گویی رسالتی سنگین-حفظ کیان اسلام و مقابله با تحریکات خارجی و انحرافات داخلی-را بر دوش خود احساس میکردند،پیشترین و بیشترین مخالفان تصوّف در طول تاریخ بهحساب میآیند.باوجود آن که بویژه تا قرن هفتم،بزرگترین صوفیان از میان اهل سنّت و جماعت برخاستهاند،بزرگترین حملات را علمای آن بر صوفیه روا داشتهاند و آنان را به رواج جهل و احتراز از دانش و اشاعهی فساد متهم کردهاند.از این میان قدیمیترین کسی که بر معاملات صوفیان هجوم آورد،ابو الحسن الملطی(377 ه.ق.)دراثر خود التنبیه و الرد علما اهل الهواء و البدع است.از قدمای اهل مذاهب، حنابله در عین آن که بعضی از آنها خود مدافع و طرفدار تصوّف بودهاند، بسیاری از ایشان تصوّف و صوفیه را بهشدت تخطئه کردهاند.از آنجمله ابن جوزی،ابن تیمیه و ابن قیم جوزیه در رسائل مختلف به ردّ دعاوی و نقد اقوال و احوال آن پرداخته،جالب آن است که بین خود صوفیه یا هواخواهان آنها کسانی چون غزالی،هجویری و شیخ احمد جام هم در نقد صوفیه یا در نقد کسانی که متشبّهان به آن بودهاند،اهتمام کردهاند. ازجمله شیخ احمد جام مدعیست که گاه آنچه در مجالس سماع این قوم به انجام میرسد،با آنچه در خرابات روی میدهد،تفاوت ندارد. (ر.ک.انس التائبین،تصحیح علی فاضل)اشتغال به سماع ازجمله اموریست که صوفیه بهسبب آن بهشدّت مورد نقد مخالفان واقع شدهاند.همچنین عبادات و ریاضات غریب و فوق العادهی آنها نزد منتقدان از مقولهی عبادت بما لم یشرع اللّه و حتا بدعت تلقی میشد.
شیعه نیز در نقد اصول،آراء و اندیشهها و اشخاص فرق گوناگون صوفیه از همان آغاز با جدیّت و حساسیت کامل وارد شده است و گاهی نیز احادیث و روایاتی از ائمه معصومین(ع)در این مورد نقل کرده است.در این میان روایتی از امام صادق(ع)که صوفیه را دشمنان خود دانسته و مومنان را سفارش کرده است که از آنان پرهیز کنند،حائز اهمیت است.
باوجوداین که غالب قریب به تمام صوفیان،سلسلهی انساب خود را به یکی از امامان شیعه میرسانند،کتب حدیث شیعه از طعن و ردّ حضرات معصومین(ع)نسبت به آنان خالی نیست.از آن جمله ردّ حضرت امیر(ع)بر حسن بصری که صوفیه معمولا از طریق او سلسلهی خود را به امام اول شیعیان میرسانند،معروف است که: شیطان را برادر او خواند و او را سامری امت نامید.از علمای شیعه نیز شیخ صدوق در کتاب اعتقادات،خواجه نصیر الدین طوسی در قواعد العقاید،علامهی حلی در شرح کلام،محقق طوسی در رسالهی سعدیه و کتاب نهج،شیخ مفید در کتابی بهنام الرّد علی الحلاج و
حافظ » شماره 43 (صفحه 39)
متاخران شیعه بویژه در دوران صفویه و پس از آن در زمان قاجار حملات تندی بر صوفیه داشتهاند.نقد صوفیه بعد از حافظ هم مخصوصا در عهد صفویه که حکما و فقها هردو معارض صوفیه بودند و اکثر سلاطین هم برای معارضه با نفوذ روزافزون روسای قزلباش نسبت به فقها علاقهی بیشتر نشان میدادند،هدف مناسبی برای طعن در حق صوفیه گشت.
حدیقة الشیعه منسوب به مقدس اردبیلی و مواردی که پیش از این قسمت مخالف علمای شیعه با صوفیه گذشت،در عهد قاجار در بین آنچه فقهای اوایل در ردّ صوفیه نوشتهاند،رسالهی خیرات محمد علی بهبهانی معروف به ابن آقا.
«البته نقد بر صوفیه و طعن در عقاید و آرای آنها به فقها و متشّرعه محدود نیست.کسانی هم که تصوّف را از نظرگاه اجتماعی،اخلاقی یا ادبی و تاریخی نگریستهاند،لااقل پارهیی از دعاوی و اقوال صوفیه را درخور نقد و رد یافتهاند.(یوسفپور،1380،ص 32)
اما آنچه در این رهگذر قابلتوجه است،نقد خود اصحاب تصوّف بر اعمال،عادات و اصول فرقههای گوناگون تصوّف است.«سوای ناقدانی که تمام صوفیان را به یک چوب راندهاند و با گوهر تصوّف و عرفان دشمنی ورزیدهاند،بیشتر منتقدان تصوّف،آنانی بودهاند که لبهی تیز نقدشان متوجه متصوّفه و عارفنمایانی بوده است که قهرا در جریان تصوّف پیدا میشدهاند.ازجملهی این،نقد رابعهی عدویه و حبیب عجمی بر حسن بصری،نقد ابراهیم ادهم بر سفیان ثوری،نقد بایزید بسطامی درمورد مشایخ بزرگ و صاحب مکتب قرن سوم نقد ابو حفص حدّاد بر عثمان حیری،نقد ابو القاسم جنید بر صوفیان و مشایخ روزگار خود طعن شمس تبریزی بر امام قشیری.اما مهمترین نقاد صوفیه از میان صوفیه ابو الحسن علی بن عثمان هجویری(450 ه.ق.) و در اثنای کشف المحجوب ازجمله در همان آغاز،در بین سبب تصنیف کتاب،شکایتی بلیغ از ابنای زمان دارد که باعث اندراس علم تصوّف شدهاند،آثار عرفای گذشته را بازار خودفروشی کردهاند.از میان شعرا نیز سنایی غزنوی،عطار،مولانا و بعدها حافظ در تعریض به صوفی نمایانی که دکان تجارت باز کرده،عرفان را دستمایهی بدعتهای خود قرار دادهاند،چیزی باقی نگذاشتهاند.سنایی آنان را گرفتار هوای خویش،ظاهرآرای گندهباطن،جدلی،کدو گرد نان بیپر و بال،بالای تنگ میدان،کجاندیش،مالجوی،جاهطلب،بدکردار،بددین،فریبکار، سادهدلان،شکارچی،عامیان خام،دینفروشان،متکبر و...مینامد.
از برون پاک و ز درون ناپاک کیست این؟هست صوفی چالاک جامهی هفترنگ چون طاووس کیست این؟هست عارفی و سالوس نعره برداشته چو کبک از کوه کیست این؟هست عارفی بهشکوه بر خود افسوس کرده چون دجال گه بههنگام خرقه و گه حال
(حدیقه،صص 400-399)
خرقهپوشان مزور سیرت سالوس و زرق خویش را سخرهی قیماز و قیصر کردهاند گاه خلوت صوفیان وقت با موی چو شیر ورد خود ذکر برنج و شیر و شکر کردهاند
(دیوان سنایی،صص 165)
صوفی پرآوازهی دیگر احمد نامقی جامی(536 ه.ق.)معتقد است راه درویشان را،قومی ناجوانمردان خراب کردند.عطار نیز در الهینامه اینان(صوفیان)را مذبذبین میان کفر و ایمان میداند که دمی با یزیدند و دیگر دم با یزیدند.و در اسرارنامه و مصیبتنامه هم انتقاداتی اینگونه،بلکه سختتر دارد.شهاب الدین سهروردی در عوارف المعارف،شمس تبریزی و سرانجام سعدی درخلال تصانیف خود بویژه در بوستان و گلستان نقد صوفی را محک زدهاند و بر ناسرهی آنان خردهها گرفتهاند.«از این پیش طایفهای در جهان پراکنده بودند بهصورت و بهمعنی جمع و این زمان قومی بهصورت جمعاند و به معنی پراکنده».(سعدی،1369،ص 20 و صص 150،97،96،88،87 و 160)
نقد حافظ بر صوفی:باید متذکر شد آنچه پیش از حافظ در مبحث نقد صوفیه دیده میشود،حتا نزد سرسختترین منتقد صوفیه (ابن جوزی)با آنچه نزد خواجه وجود دارد،متفاوت است.همانگونه که نقد صوفیه قبل و بعد از دورهی صوفیه باهم تفاوت چشمگیر دارد. صوفی قرن هشتم منفورترین چهره را در دیوان حافظ به خود گرفته است.بیشک نفرت و انزجار حافظ از صوفی بیش از فرماروایان،علما، زهّاد،شیخ،مفتی،واعظ،محتسب و دیگر عوامل مورد نقد حافظ است. آنگونه که در دیوان حافظ مشاهده میگردد،مذمّت و سرزنش و برشمردن زشتیها جای انتقاد را گرفته است.چرا که صوفی این دوره این زبان را بهتر فهمیده است.شدّت آن تا جاییست که خواجه خود را ملبس به لباس آنان نموده،نیش زهرآگین سخن خود را یکباره بر پیکرشان وارد کرده است.
در اینجا باید به اجمال چند پرسش پاسخ داد،نخست:حافظ صوفیست یا عارف و یا غیر آن؟دیگر:جایگاه صوفی،عارف و درویش هرکدام نزد حافظ به چه میزان است؟
سه دیگر:تاثیر ملامتیه و میراث آنها و مقولههایی چون قلندر و رند بر مرام و مسلک حافظ چهقدر است؟سرانجام آنکه کدام صوفی مورد نقد نیشدار حافظ قرار گرفته است؟
آنچه تاکنون پیرامون شخصیت حافظ و آرا و عقاید او گفته و نوشته شده است که درمقایسه با دیگر شعرا و نویسندگان فارسی حجم بیشتری نیز دارد.هرگز نتوانسته است هالهی رمزگونهیی را که شخصیت پیچیده و چندبعدی لسان الغیب را در خود دارد،کنار گذاشته، تصویری دقیق و روشن از او ارائه نماید.اگر حافظ چون مولانا یا دیگران، آثاری منثور از خویش بهجای میگذاشت،داوری درمورد او کاری آسانتر بود.چه اصولا نمیتوان قضاوت درستی از شخصیت کسی،فقط باتوجه به اشعار-که ماحصل ذوق و تخیّل اوست-داشت.از آنجایی که حافظ با رندی خاص خود تلفیقی از موضوعات گوناگون در غزل ایجاد کرده است بهگونهیی که گاهی در برخی از غزلیاتش آنچه بهعنوان عشق زمینیست به حدّ اعلای خود میرسد و به معشوق
حافظ » شماره 43 (صفحه 40)
شخصیتی زمینی و حسّی میبخشد،در غزلیاتی با مطلع:
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود تا کجا باز دل غمزدهیی سوخته بود زلف آشفته و خوی کرده و خندانلب و مست پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
گاهی عشق فرازمینی او را از حضیض خاک به اوج افلاک میبرد:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد سالها دل طلب جام جم از ما میکرد و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گاهی ستایش و مرثیه را در غزل دارد:
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
نقد و طنز از دیگر مضامین شعری حافظ است که در نوع خود و در غزل بیسابقه بوده است:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
گاهی شراب حافظ رنگ و بوی خمر مسکری دارد:
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
گاهی شراب همان تجلی نور حق در دل سالک است:
ساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
اظهارنظر قطعی و مسلّم درمورد عرفان حافظ اگر ناممکن نباشد، دست کم حساسیت و وسواس بیشتری را میطلبد،«پاسخ دادن به این سوال که آیا حافظ صوفیست یا عارف[یا فقط:سخنان وی چنان بر مشرب این طایفه واقع شده است که هیچکس را به آن[درجه]اتفاق نیفتاده است».(نفحات الانس جامی،ض 614 نقال از گلگشت در شعر و اندیشهی حافظ،ص 19)
یا حکیم و فیلسوف بدبین یا فقط شاعر و یا مرکب و ممزوجی از همه اگر محال نباشد،آسان هم نیست.در مشرب و شخصیت خواجهی شیراز عناصری از هریکاز جنبههای مذکور وجود دارد.مسلّما حافظ را صوفی مکتبی و خانقاهی یعنی بدان مفهوم که در روزگار او متداول بوده،نمیتوان دانست.(مرتضوی،1370،صص 89-93)اما مرحوم معین معتقد است که حافظ مراحل اصلی چهارگانهی سیر و سلوک:کشش (داعیهی طلب)کوشش(سلوک و جذبه)سرمنزل وصول و ارشاد و راهبری طالبان طی کرده است.(معین،1370،ج 1،صص 397-398)
«شمس الدین محمد آزاده و آزادفکر،سرخورده از تزویر زاهدان و بیزار از جمود فکر و سالوس دینفروشان،دور از جرگهی صوفیان و خانقاهیان به طریقت روی آورد و به مطالعهی تصوّف و عرفان پرداخت. آنچه در کتب صوفیان خوانده بود و از روی آوردن به اهل طریقت و خانقاه انتظار داشت،اینک معکوس آن را میدید.تصوّف درخشان و متعالی قرون گذشته به تاریکی و ضلال دریوزگی تبدیل شده بود. عرفان اسلامی دور از فرقه بازی و دکهسازی،بی هیچ دردی در وجود خواجه شمس الدین محمد حافظ تجلی و تحقق یافته بود.حق داشت بگوید:«حافظ راز خود و عارف وقت خویشم«آنجا که حافظ،عارف را میستاید،به عارف ساخته و پرداختهی ذهن خودنظر دارد».(انجوی شیرازی،1361،صص 114-115)
حافظ در سیر و سلوک و عرفان و توحید،به حدّ اعلای کمال رسید. وارستگی او و آزادیش از قید تعلقات مادی و ظواهر زندگی جهانی در شعرش جلوهگر است.او بهظاهر تصوّف ابدا اعتنا ندارد و خانقاهنشین و خرقهپوش ظاهری نیست و صوفیان خامطمع و ظاهربین را انکار میکند.اهل تحقیق،حافظ را از ملامتیه دانسته و مدارم و شواهد فراوانی دراینباره بهدست دادهاند.هریکاز مشایخ صوفیان،بنیاد کار و طریقت خود را بر ورزش یکی از مقامات و پایداری در تحقق بدان یا سیر در یکی از احوال و مراقبت آن نهادهاند.چنانکه بعضی سکر و گروهی مراقبت باطن و دستهیی صحبت و ایثار را اصل قرار دادهاند و برخی مشایخ راستین عشق و داد را پایهی ترقی و کیمیای سعادت شمردهاند که سردستهی آنان مولانا جلال الدین و خواجه حافظ میباشند.(فروزانفر،نقل از سجادی،1372،ص 203)
در دیوان حافظ،صوفی و عارف و درویش کمابیش مترادفاند.اما معانی و مصادیق آنها با هم فرق دارد.حافظ از درویشان بهنیکی یاد کرده است.ازجمله در غزل محترمانهیی با مطلع:
روضهی خلد برین خلوت درویشان است پایهی محتشمی خدمت درویشان است گنج قارون که فرو میرود از قهر هنوز خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است
و یا ابیاتی چون:
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی(256/8)
از عارف نیز اغلب بهنیکی سخن گفته است.ازنظر حافظ،عارف همان صوفی راستین است که چهره و رفتار رندانه دارد.اما از صوفی (پشمینهپوش،دلقپوش،خرقهپوش)همواره بهبدی یاد کرده است.چرا که صوفیان زمان غالبا مردان خدا و روندگان طریقت یا حقیقت نبودند. غالبا پشمینهپوشان تندخویی بودند که از عشق بویی نشنیده بودند و لقمهی شبهه میخوردند و طامات میبافتند و از سرای طبیعت بیرون میرفتند.حافظ با آن که غزلهایش تکموضوعی نیست و غالبا در یک غزل فقط به یکموضوع نمیپردازد،ولی چندین غزل دارد که خطاب به صوفیست و اغلب ابیاتش هم وحدت موضوعی دارد».(خرمشاهی،1372، بخش 1،ص 138)درمورد میراث ملامتیه و عناصر آن چون رند و قلندر هم نباید چشمپوشی کرد.بیشک بررسی آرا و اندیشههای ملامتیان، تاریخچهی ظهور آنها در تصوّف و نقش آنان در اینجا نه ضروریست و نه در این مجال میگنجد.آنچه بیشتر ضروریست تاثیر این نوع نگرش بر حافظ است که بر جایجای دیوان او سایه افکنده است.
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست(28/3)
حافظ » شماره 43 (صفحه 41)
هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست نه هرکه سر بتراشد قلندری داند(117/10)
«ملامتیه اصرار داشتهاند در سبک زندگانی و رفتار و روش اجتماعی برخلاف عامه باشند.میکوشیدند وضعی داشته باشند که مورد نفرت و ناخشنودی و اجتناب مردم واقع گردند.اگر در باطن تابع شرع بودند، میخواستند مردم آنها را تارک شرع بدانند.سعی میکردند مردم را علیه خود تحریک کنند تا حسّ لاابالیگری و بیاعتناییشان به خلق و قضاوت خلق مورد پیدا کند.شعر ملامتیه ترک السلام و الشهرة الافة بوده است و به عدم تقوا و ترک شرع معروف شده بودند.(مرتضوی،1370، صص 115-116)با اذعان به این مطلب که قلندریه از فروع ملامتیه است و در رفتار تفاوت اساسی با هم دارند.روش حافظ نیز به قلندریه نزدیکتر است.این موضوع در اکثر ابیات رندانهی حافظ دیده میشود که پرداختن به شواهد موجب اطناب خواهد شد.وفور کاربرد واژههایی چون:رند،قلندر و توجه به قلاشی و بیپروایی و آزادمنشی و بیتوجهی به آنچه مردم دربارهی او فکر میکنند،از مضامین کلیشهیی و تکراری دیوان حافظ است.تعلق خاطر خواجه به این واژهها و ترکیبات درنوع خود کمنظیر است و نوع ابتدایی آن درامثال سنایی و عطار دیده میشود.
کجا یابم وصال چون تو شاهی من بدنام رند لاابالی(258/14) قصر فردوس بهپاداش عمل میبخشند ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس(142/9)
کدام صوفی مورد نقد جدّی حافظ قرار گرفته است؟باعنایت به آنچه گذشت،یادآوری این مطلب مهم است که زندگی صوفیه ابتدا پر از سختیکشیدنها،گرسنگیها،بیتکلفیها و دوری از آوازه و شهرت بوده است.هرگز گرد ارباب قدرت نمیآمدند و هیچ تحفهیی را نیز نمیپذیرفتند.آنان حتا بهجای شهرتطلبی و نیکنامی درپارهیی موارد بهنوعی مقاومت منفی دسته میزدند که ملامتیه از این حیث معروفترند.پشتپا زدن به مقام دنیوی مانند آنچه درمورد ابراهیم ادهم گفته شده است.بخشش تمام دارایی خود مثل آنچه درمورد شقیق بلخی و دیگران گفته شده است.ریاضتهایی طاقتفرسا مثل آنچه نزد رابعهی عدویه و سهل بن عبد اللّه و...وجود داشته است، همه مصادیقی از این سادگی و صداقت در کار صوفیان متقدّم بوده است.
«آنچه درمورد خوراک صوفیان متقدّم آمده است بهعنوان مثال سهل بن عبد اللّه تستری در آغاز کار یکدرهم شیره و یکدرهم برنج میخرید.از آن سیصد و شصت گلوله حلوا میساخت و در سال هرشب با یکی افطار مینمود یا مدّتی برگ سدر میخورد.و سه سال آرد کاه میخورد».(ابن جوزی،1368،ص 145)اما گذر زمان و آمیختگی این مکتب غنی با بسیاری از بدعتهای صوفینمایان ادوار بعدی اوضاع را دگرگون کرده است.درحالی که صوفیان در صدر اسلام بیشتر اهل کار و کسب بودهاند.در جنگها و دیگران از مقدسات و کیان خود دفاع میکردند.(سرگذشت شیخ نجم الدین کبری و عطار)از اواخر قرن ششم به بعد چشم به نذورات خانقاه میبندند و روحیهی تنپروری و تنبلی و رفاهطلبی در آنان بهوجود میآید.«در قرون بعد این موضوع بهشکلی درمیآید که خیلی از خانقاهها را تعطیل میکنند و عمر خود را بهبطالت و بیهودگی و تنپروری میگذرانند».(نقل به مضمون،مجیدی،1384،صص 257-258)بااینوجود وضع صوفیان قرن هشتم یعنی دورهی مورد بحث متفاوت است.در این قرن بازار صوفیان خانقاهنشین رونقی به کمال دارد و زاویههای مشایخ و تخت پوستهای ارشاد تکیهگاه زورمندان شد.«مشایخ این دوره به طریقههای مختلف عمل میکنند، جمعی از آنان مانند کمال الدین سید ابو الوفا و شیخ محمود عطار از مشایخ پاکیزهی این قرن بهطور گمنام و بینشان و پوشیده از همگان زندگی میکنند و عدهیی دیگر چنان از احکام و ارباب قدرت دوری میگزینند که حتا از روبهرو شدن با آنها اعراض دارند.مانند شیخ زن الدین ابو بکر تایبادی و داستان ملاقات او با تیمور.جمعی دیگر چون شیخ امین الدین کازرونی عارف مشهور قرن و ممدوح حافظ و امثال وی بهخاطر گرهگشایی از کار فروبستهی خلق و رفع ظلم از ستمدیدگان با حکام و امرا آمد و شد دارند و هدیه و تحفهی مریدان را نیز میپذیرند». (برای توضیح بیشتر دراینمورد،مکتوب مسعود شاه اینجو به شیخ امین الدین کازرونی و عناوین و القابی که برای او بهکار برده است،ر.ک.صص 13-10 تاریخ عصر حافظ،ج 1)
درمقابل اینان اکثر مشایخ در کمال آسودگی خیال با دیوان و دیوانیان سروسر دارند و در راه رونق خانقاه و پرکردن معدهی قلندران هرگونه هدیهی آنان را میپذیرند.نمونهیی از اینها پیشکشهای خواجه رشید الدین فضل اللّه همدانی برای شیخ صفی اردبیلیست.«ده هزار دینار وجه نقد بهعلاوه مقداری عنبر و مشک و عود،صد و پنجاه خروار گندم،سیصد خروار برنج،چهارصد من روغن گاو،هشتصد من عسل،صد من شیرهی انگور،سی شیشهی گلاب،سی رأس گاو نر،صد و سی رأس گوسفند،صد و نود غاز و ششصد ماکیان».(انجوی شیرازی، 1361،صص 80-82)
در این زمان خانقاهها از محل هدایا و تحف موقوفات،عایدات فراوان و سرشار دارند و از دیوان موقوفات به یک شیخ خانقاه سالانه 10620 دینار نقد و 2832 من نان و همین مقدار گوشت و صابون داده میشد.
صوفی شهر بین که چون لقمهی شبه میخورد پاردمش دراز باد این حیوان خوشعلف
اما وجود مشایخ واقعی طریقت بهقول صاحب دستور الکاتب دراین دوره چون وجود کبریت احمر که اکسیر است،عزیز است:«و کدام خاصیت اکسیر به خواص وجود مبارک ایشان ماند چه مطمح نظر صاحب اکسیر به غیر از آن نیست کی خود را از خلق مستغنی داند».(این هندوشاه نخجوانی،1967 م،ج یکم،صص 355-356)
ابن بطوطه سیاح مراکشی گوشهیی از تظاهر و ریاکاری صوفی قرن هشتم را اینگونه بیان میکند:«روزی در یکی از بازارهای شیراز میگذشتم،مسجدی دیدم مرتب و مفروش که در آن مصحفهایی داخل خریطههایی روی چهارپایه گذاشته بود.در جهت شکالی مسجد زاویهیی بود که پنجرهیی داشت رو به سوی بازار میشد.شیخی خوشهیکل و خوشلباس در این زاویه نشسته بود و مصحف میخواند. من سلام کردم و پهلوی او نشستم.پرسید:کهیی و از کجا آمدهیی؟ جوابش دادم آنگاه دربارهی همان مسجد سوالاتی کردم.معلوم شد
حافظ » شماره 43 (صفحه 42)
بانی آن خود اوست که اوقاف زیادی برای تامین حقوق و مصاریف آن معیّن کرده است،این زاویه را خاصّ مقبرهی خود ساخته است که اگر در شیراز بمیرد در آن محل به خاکش بسپارند.سپس گوشه فرشی را که رویش نشسته بود فراکشید.قبری نمودار شد که روی آن را با تخت پوشانیده بود.و بعد صندوقی را که دربرابر او بود نشان داد و گفت:کفن و حنوط خود را با مبلغی پول در آن نهادهام و این پول را برای مرد صاحی چاه کندهام و مزد گرفتهام که مخارج دفن و کفنم باشد و زیادی آن را تصدّق بدهند».(ابن بطوطه،1337،ص 208)که این مطلب موجب تعجب ابن بطوطه شده است.آنچه بیشتر این دوره آفت ایمان صوفیان خانقاه شده است،تظاهر و ریاکاری،تکلف بیشازحد درانجام آنچه با روح دین سازگاری ندارد،فساد اخلاقی و فرهنگی بعد از حملهی مغول است که البته پیش از این منتقدان صوفیه بر آن انگشت نهاده بودند.
«شیطان بر همهی بندگان خدا در طهارت تلبیس مینماید.بر صوفیان بیش از همه و بر وسواسشان در بهکار بردن آب زیاد میافزاید و نمیدانند که یک وضوی کاملی را رطلی آب بس است.آوردهاند: «ابو حامد شیرازی از درویشی پرسید که درکجا وضوع سازی؟گفت:در نهر زیرا که وسواس دارم.ابو حامد گفت:تا آنجه که من میدانم پیش از این صوفیان شیطان را مسخره میکردند و اکنون شیطان صوفیان را مسخره کرده است.چنانکه میبینیم متاخران اینان(صوفیه و زاهدنمایان معاصر مولف)عموما در رباطها از تلاش معاش آسودهاند و با دنیاطلبی از هر ظالم و باجگیری،میخورند و مینوشند و میخوانند و میرقصند و اکثر رباطها را هم ستمپیشگان ساختهاند و از مال حرام وقفها بر آن مقرّر داشته و شیطان رباطنشینان را چنین فریب میدهد. اکنون که روزیتان میرسد خود را از مشقت ورع برهانید و تن خویش را رنج مدهید.این است که همهی همتشان صرف شکم است.پس آن گرسنگی کشیدنهای بشر حافی و پارسایی سری سقطی و کوشندگی جنید کجاست»؟(ابن جوزی،صص 144-145)
«طاعات و عبادات از حدّ واجبات دین منحرف شهد و به مرز تظاهر و ریا رسیده بود.شیخ خانقاهی اربعینهای پیدرپی میگرفت و در مدت اربعین از خوردن و آشامیدن اجتناب میکرد.حتا از خفتن و دیده برهم نهادن پرهیز داشت،مبادا نیاز به تجدید وضو گردد.امام شهر نیز سال به سال از صومعهی خود بیرون نمیآمد مگر جمعهها آنهم برای رعایت سنّت و شرکت در نماز جمعه.از خلق درد و رنج خلق بهدور. شبانهروزی هزار رکعت نماز میخواند و در دو رکعت ختم قرآن میکرد...اثر رواج این اوضاع ظهور دجّالان و ریاکاران و بازرگانان شریعت و طریقت بود که چون بازار گرمی برای متاع خود مییافتند، بساط دینفروشی میگستردند و بهقول حافظ قرآن را دام تزویر میکردند.(انجوی شیرازی،صص 105-109)
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان کردم سوال صبحدم از پیر میفروش گفتا نگفتنیست سخن گرچه محرمی درکش زبان و پرده نگهدار و میبنوش
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت حافظ این خرقهی پشمینه بینداز و برو می ده که شیخ و حتفظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر میکنند دلم از صومعه و صحبت شیخ است ملول یار ترسا بچه کو خانهی خمّار کجاست مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد که نهادست به هر مجلس وعظی دامی نقد صوفی نه هم وصافی و بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد در این صوفیوشان دردی ندیدم که صافی باد عیش دُردنوشان
در همین دوره است که عبیذ زاکانی شاعر و نویسندهی خوشذوق و طنزپرداز فریاد برمیآورد:الشیخ:ابلیس-الجحش-ولد الحمار: شیخزاده-التلبیس:کلماتی که درباب دنیا گویند.-الوسوسه:آنچه در باب آخرت گویند.-المهمات:کلماتی که درباب معرفت دارند.- الهذیان:خواب و واقعهی او.الشیاطین:اتباع او-الصوفی:مفتخوار. (زاکانی،1343،ص 317)
نه اسیران نام و ناموسیم نه گرفتار ملک و اسبابیم بندهی یکروان یکرنگیم دشمن شیخکان قلابیم صوفی افزوده بود مایهی خویش در سر زهد و پارسایی کرد پای در کوی زهد و زرق منه کاندر آن کوی آشنایی نیست بردر خانقه مرو که در او جز ریایی و بوریایی نیست آه از این صوفیان ازرقپوش که ندارند عقل و دانش و هوش شکر آن را که نیستی صوفی عیش میران و باده میکن نوش صوفی افسرده را زحمت ما گو مده رو تو و محراب زهد و ما چلیپای ما فسرده صوفی ما را که میبرد پیغام که ترک شاهد و چنگ و چغانه نتوان کرد ما و شراب و نای و دف،صوفی و کنج صومعه شغل جهان کجا و ما،ما ز کجا و مشغله ز کنج صومعه از بهر آن گریزانم که درحوالی آن بوریا و ریایی هست صوفی صافی در مذهب ما دانی کیست؟ آنکه با بادهی صافیش صفایی دارد
(همان،102،63،53،46،43،40،38 و 105)
و همان صوفی تنپرور بسیار خوریست که اندکی پیشازآن در
حافظ » شماره 43 (صفحه 43)
مثنوی مورد نقد مولانا قرار گرفته است:
دیر یابد صوفی آز از روزگار ز آن سبب صوفی بود بسیار خوار جز مگر آن صوفییی کز نور حق سیر خورد او فارغ است از ننگ و دق از هزاران،اندکی این صوفیاند باقیان در دولت او میزیند
(دفتر دوم،ابیات 532-534)
صوفی عصر حافظ دورهی انحطاط و فترت اخلاقی پس از حملهی مغول را تجربه کرده است.زرق و سالوس حاکمان،جنگ و خونریزیهای سلطهطلبان و تزویر آنان را جزیی از زندگی روزمرهی خود میبیند.همهی این عقدههایی باز ناشدنی میباشند که در دل او جای گرفتهاند.او نیز همپای محتسب و دیگر فقها و قضات و منبرداران بهگونهیی خود را در این اوضاع استحاله شده میبیند.پس صوفی مورد نظر حافظ،صوفی استحاله شدهی تغییر هویت داده و فاصله گرفته از جادهی مستقیم طریقت راستین صوفیان صافیضمیر است.فرد بادهگسار مستیست که هرگاه از باده سخن میگوید بوی بادهی خمری از او برمیخیزد.مستی او بد مستیست.آدابش با آفت ریا و عجب عجین شده است.سجادهاش آلوده گشته و به طهارت نیاز دارد.او زیادهخوار و تنپرور است.ظاهر و باطنش یکی نیست.خرقهی او دام تزویر و ریاست و پوششی برای پوشاندن مفاسد و زشتیهای او گردیده است.این صوفی درکنار کسانی قرار گرفته است که:«چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند».
«مخالفت حافظ با افکار و معتقدات اهل تظاهر و زهّاد و صوفیان بیشتر جنبهی تظاهر و تعمّد دارد و از باب استهزا و عناد است و این عناد تا جایی در مشرب خواجه رسوخ دارد که گاهی امور پسندیده و رسوم مرضیه را نیز که شاید خود بدان امور و رسوم عامل است،بهشدّت رد میکند و تظاهر به مخالفت با آنها مینماید».(مرتضوی،ص 138)
خواجهی شیراز گاهی با روحیهی ملامتگرانه و رندی کامل،زهد خشک و ریاکارانهی صوفی را برملا میکند و درمان آن را توجه بیشتر به حقایق و انوار الهی میداند.با تکیه بر همین اصل است که نوک زهرآگین طعن خود را متوجه آنان ساخته،گاه درمان بدتر از درد ارائه میدهد:
آن تلخوش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا واحلی من قبله العذا را(3/15) صوفی بیا که آینهی صافیست جام را تا بنگری صفای می لعل فام را(8/1) در صومعهی زاهد و در خلوت صوفی جز گوشهی ابروی تو محراب دعا نیست(39/3) صوفی گُلی بچین و مرقع به خار بخش وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش(49/13)
صوفی را دجّال فعل ملحد شکل میداند که نیازمند هدایت است:
کجاست صوفی دجّال فعل ملحد شکل بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید(58/6)
صوفی اهل دام و نیرنگ است و همواره بساط افسونگری خود را گشاده است:
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد(97/1)
گاهی این صوفی عابد،گربهی خود را هم به پرستش وامیدارد:
ای کبک خوشخرام کجا میروی بایست غرّه مشو که گربهی عابد نماز کرد
«گویند عماد[فقیه]برای کرامتنمایی گربهی دستآموزی را تقلید هیأت و حرکات نمازگزاران آموخته بود.بهطوری که هنگام نماز عماد به او اقتدا میکرد».(خرمشاهی،1،ص 549)
صوفی بیا که خرقهی سالوس برکشیم وین نقش زرق را خط بطلان بهسر کشیم(18/21) در این صوفی وشان دردی نمیبینم که صافی باد عیش دُردنوشان(211/16)
صوفیان همه میخواره و تنپرورند و شاهد باز:
صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکست باز به یک جرعه می،عاقل و فرزانه شد(64/13) صوفی ار باده بهاندازه خورد نوشش باد ورنه اندیشهی این کار فراموشش باد(96/12) صوفیان جمله حریفاند و نظرباز ولی زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد(99/11)
نقد و سرمایهی صوفی خالص نیست:
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند تا همه صومعهداران پی کاری گیرند(117/1) نقد صوفی نه همه صافی و بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد(116/18)
مستی این صوفی بدمستی و خرقهاش گرو باده است:
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد(116/17) صوفیان واستدند از گرو می همه رخت خرقهی ماست که در خانهی خماربماند(120/16)
در مواردی که حافظ از صوفی نام برده است،فقط یکبار از آن به نیکی یاد کرده است:
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
غزل ذیل را در غزلی که به تصریح مورخین ازقبیل صاحب مطلع السعدین و صاحب روضة الصفا،خواجه حافظ،درموقع بازگشت فاتحانهی سلطان زین العابدین[بن شاه شجاع]به شیراز ستوده است. (ر.ک.تاریخ عصر حافظ،ج 1،368-367)
صومعه و ترکیبات و مترادفات آن نیز ازجمله مظاهر صوفیان عصر حافظ است که خواجهی شیراز آن را معادل خانقاه دانسته است.(در آثار عبید زاکانی و در مواردی شعر سعدی نیز صومعه در معنی خانقاه بهکار رفته است)و سخت بر آن تاخت است.محیط صومعه(خانقاه)دل حافظ را ملول کرده است.چراکه هم خرقهی صوفیان آن ریاییست و
حافظ » شماره 43 (صفحه 44)
هم صحبت شیخ در آنجا روح را میآزارد.خانقاه این صوفی که میبایست دژی مستحکم دربرابر وسوسههای شیطانی و هواجس نفسانی باشد،خود مأمنی برای پلیدیهاست.
«روشنفکران زمانه یا بگویم سرخوردگان از مسجد و مدرسه رو به خانقاه مینهادند و ازبس در مسجد نادرستی دیده و از زاهد،دروغ و ریا شنیده بودند،سر به صوفی میسپردند.اما غافل از آن که خانقاه نیز دامگاهیست و صوفی چون عنکبوتی در کمین مینشیند تا مگس بیچاره را که در دامش افتاده است،شکار کند.صوفی با اندام ناساز و موهای ژولیده و رخت پرپینه و شوخگن و ریخت زشت و پلشت برای گمراهی مریدان خود نقش بازی میکند.صوفیان نیز خلقی را فریفتهی کرامات خود میسازند.(محمودی بختیاری،صص 136-138)
ز خانقاه به میخانه میرود حافظ مگر مستی زهد و ریا بههوش آمد(95/7) دلم از صومعه بگرفت و خرقهی سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟(7/12) دلم از صومعه و صحبت شیخ است ملول یار ترسا بچه کو خانهی خمار کو؟(14/13) خوش میکنم به بادهی مشکین مشام جان کز دلقپوش صومعه بوی ریا شنید(57/5)
اهل صومعه سیاهکار و دغلباز و سبوکش محتسب است:
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن مرو به صومعه کانجا سیاهکارانند(10/1) از دلقپوش صومعه با پای خم نشست تا دید محتسب که سبو میکشد به دوش(147/21)
اما اغلب پیر،مورد احترام حافظ است و نیاز به داشتن پیر و مرشد را که امری اساسی در عرفان و تصوّف است،گوشزد مینماید:
قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی(257/15) به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد(104/9) دل کایینهی شاهیست غباری دارد از خدا میطلبم صحبت روشرایی(248/4)
پیران عصر حافظ پیرانی نیستند که بشود حلقهی ارادت آنها را به گوش کرد و طیّ مرحله بدون همراهی آنها میسّر نباشد.بههمیندلیل حافظ با ترکیبهای برساختهی خود درپی دستیابی به پیر ایدهآل است.
حافظ خرقه را میآلود م داند:
حافظ به خود نپوشید این خرقهی میآلود ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را(4/7) زرنگ باده بشویید خرقهها در اشک که موسم ورع و روزگار پرهیز است(11/18)
خرقه مایهی سالوس و دغل است:
دلم از صومعه بگرفت و خرقهی سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟(7/12) حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری کاتش از خرمن سالوس و کرامت برخاست(28/10)
خرقه رهن خانهی خمار است:
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن شیخ صنعان خرقه رهن و خانهی خمار داشت(18/3) گر شوند آگه از اندیشهی ما مغبچگان بعد از این خرقهی صوفی به گرو نستانند(71/1)
خرقه،خرقهی واقعی نیست:
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ یا رب این قلبشناسی ز که آموخته بود؟(78/13)
خرقه مستوجب آتش است:
نقد صوفی نه هم صافی و بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد(166/18)
صاحب آن گرفتار عجب خانقاه است:
ساقی بیار آبی از چشمهی خرابات تا خرقهها بشوییم از عجب خانقاهی(235/19)
دلق هم سرنوشتی چون خرقه نزد حافظ دارد:
دمی با غم بهسر بردن جهان یکسر نمیارزد به می بفروش دلق ما کزین بیشتر نمیارزد(75/20) گرچه با دلق ملمع می گلگون عیب است مکنم عیب کز او رنگ و ریا میشویم(165/3)
بهطورکلی اگرچه محور عمودی در غزل ضعیف است،اما گاهی برخیاز غزلهای حافظ تا پایان درمورد نقد صوفی،وحدت موضوعی دارند و غزل سراسر در نکوهش صوفی است:
خدا را کمنشین با خرقهپوشان رخ از رندان بیسامان مپوشان در این خرقه بسی آلودگی هست خوشا وقت قبای میفروشان در این صوفی وشان دردی ندیدم که صافی باد عیش دُردنوشان تو نازکطبعی و طاقت نیاری گرانیهای مشتی دلقپوشان چو مستم کردهیی مستور منشین چو نوشم دادهیی زهرم منوشان بیا و ز غبن این سالوسیان بین صراحی خون دل و بربط خروشان ز دلگرمی حافظ برحذرباش که دارد سینهیی چون دیگ جوشان
نتیجهگیری
حملهی ددمنشانه و برقآسای چنگیز خان و پساز آن احفاد او برای
حافظ » شماره 43 (صفحه 45)
تکمیل نابودی همهی زیرساختهای فرهنگی،اخلاقی،اجتماعی،در قرن هفتم و پیامدهای ناگوار آن ازجمله فترت اخلاقی جامعهی ایرانی را بهکلی دگرگون کرد.ظهور و رواج رذایل اخلاقی و ضدّ ارزش چون: دروغ،ریاکاری و تظاهر،تملق و چاپلوسی،فقدان امید به آینده،روحیهی انزواطلبی،تکدّیگری،تنآسایی و دهها مورد دیگر میراث ناشایست این قوم بهدنبال همهی مواریث ترکان زردپوستی بود که پیشاز آن جامعه ایرانی را به انحطاط کشانده بود.قشریگرایی و تعصبات گسترده، کمسوادی بیشتر اهل تصوّف در ادوار منتهی به قرن هشتم هم از آفتهایی بود که منجر به پیدا شدن صوفی عصر حافظ گردید.
مکاتب و فرق گوناگون صوفیه در این دوره فاصلهیی بسیار با اصول و مقدمات اولیه بنیانگذاران خود گرفته،مسیری خلاف تعالیم پیران و مشایخ گذشته را دنبال میکردند.بازار گرم رواج اندیشههای نو و بدعتهای صوفیانه و اظهار کرامات و ریاکاریهای آنان،شکمبارگی و تنپروری،شاهدبازی،خرقههای مزوّر،خانقاههایی که مکان امنی برای رسیدن به نفسانیات و هواجس شیطانی شده بود و بسیاری از مسائل دیگر ذهن و زبان نقاد شاعر رندی چون حافظ را که میدید از تصوّف جز نام بدون حقیقتی باقی نمانده است،به چالش کشیده است.
منابع و مآخذ
1-ابن جوزی،ابو الفرج،تلبیس ابلیس،ترجمهی علی رضا ذکاوتی قراگزلو،مرکز نشر دانشگاهی،تهران،1368.
2-السّراج الطوسی،ابو نصر عبد اللّه بن علی،اللمع فی التصوّف،تصحیح رینولد نیکلسون،مطبعة بریل،لیدن،1967 م.
3-ابن بطوطه،سفرنامه(رحله بن بطوطه)،ترجمهی محمد علی موحد،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران،1337
4-ابن هندوشاه نخجوانی،محمد،دستور الکاتب فی تعیین المراتب،به سعی و اهتمام عبد الکریم علی اوغلی علی زاده،مسکو،1976
5-الجلابی الهجویری الغزنوی،ابو الحسن علی بن عثمان،کشف المحجوب، تصحیح ژوکوفسکی با مقدمهی قاسم انصاری،کتابخانهی طهوری،چاپ اول،بیتا.
6-الدکتور رفیق العجم،موسوعة مصطلحات التصوف الاسلامی،مکتبة البنان ناشرون،الطبعة الاولی،1999 م.
7-العبّادی،قطب الدین ابو المظفّر منصور ابن اردشیر،صوفینامه(التصفیه فی احوال المتصوّفه)،تصحیح غلامحسین یوسفی،انتشارات علمی،چاپ دوم،1368
8-جام(نامقی)احمد مشهور به ژندهپیل،انس التائبین،دکتر علی فاضل،انتشارات توس،چاپ اول،(1368)
9-حافظ،خواجه شمس الدین محمد،دیوان،به اهتمام محمد قزوینی و قاسم غنی، کتابفروشی زوّار،تهران.
10-دیوان و کشف الابیات و کشف اللغات،به اهتمام سید ابو القاسم انجوی شیرازی،چاپ چهارم،انتشارات جاویدان،(1361)
11-خرّمشاهی،بها الدین،حافظ نامه(شرح الفاظ،اعلام،مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار)،شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و انتشارات سروش،چاپ پنجم،1372
12-زاکانی،عبید اللّه،کلیات،به اهتمام عباس اقبال،از نشریات مجلهی ارمغان، تهران،1321
13-زاکانی،عبید اللّه،به اهتمام پرویز اتابکی،انتشارات کتابفروشی زوّار،تهران، 1343
14-زرّینکوب،عبد الحسین،ارزش میراث صوفیه،چاپ یازدهم،موسسهی انتشارات امیرکبیر،1382
15-زرّینکوب،عبد الحسین،از کوچهی رندان،موسسهی انتشارات امیرکبیر،چاپ ششم،1369
16-زرّینکوب،عبد الحسن،دنبالهی جستوجو در تصوّف ایران،موسسهی انتشارات امیرکبیر،1362
17-زمانی،کریم،شرح جامع مثنوی معنوی،انتشارات اطلاعات،چاپ یازدهم، تهران،1383
18-سجادی،سید ضیاء الدین،فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی،چاپ اول، کتابخانهی طهوری،1370
19-فرهنگ مصطلحات عرفا و متصوّفه،چاپخانهی مصطفوی،تهران،1339
20-مقدمهیی بر عرفان و تصوّف،انتشارات سمت،تهران،1372
21-سعدی،شیخ مصلح الدین،کلیات،به کوشش محمد علی فروغی و عباس اقبال آشتیانی،انتشارات فروغی،چاپ چهارم،تهران،1369
22-سنایی غزنوی،ابو المجد مجدود بن آدم،حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة، تصحیح و تحشیه مدرّس رضوی،موسسهی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران،1374
23-سنائی غزنوی،ابو المجد مجدود بن آدم،دیوان براساس معتبرترین نسخهها،به اهتمام پرویز بابایی،موسسهی انتشارات نگاه،چاپ اول،1375.
24-شیبانی،حسن علی،آب حیات(نگرش در اندیشههای خواجه حافظ شیرازی)،انتشارات فردوسی،چاپ اول،بیتا.
25-غنی،قاسم،تاریخ عصر حافظ(بحث در آثار و افکار و احوال حافظ)دو جلد، انتشارات زوّار،چاپ چهارم،1366
26-قشیری،ابو القاسم،رسالهی قشیریه،با تصحیح و استدراکات بدیع الزمان فروزانفر،مرکز انتشارات علمی،چاپ دوم،بیتا.
27-کمیسیون ملی یونسکو در ایران،سخن اهل دل(مجموعهی مقالات بهمناسبت بزرگداشت ششصدمین سال تولد حافظ)،چاپ اول،پاییز 1371
28-مجیدی،عنایت اللّه،از خاطر و خطّ استاد(درسها و چند سخنرانی فروزانفر)، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،چاپ اول،1384
29-محمودی بختیاری،علیقلی،راهی به مکتب حافظ،چاپخانهی رنگین بدون نام انتشارات،زمان و مکان.
30-مرتضوی،منوچهر،مکتب حافظ(مقدمه بر حافظشناسی)،انتشارات ستوده، تبریز،1370
31-مستملی بخاری،ابو ابراهیم اسماعیل،شرح تعرف،چهار جلد،با مقدمه و صحیح و تحشیه محمد روشن،انتشارات اساطیر،چاپ اول.
32-معین،محمد،حافظ شیرینسخن،ج اول،به کوشش مهدخت معین،انتشارات معین،چاپ دوم،1370
33-یثربی،سید یحیی،آب طربناک(تحلیل موضوعی دیوان حافظ)،انتشارات فکر روز،تهران،1374
34-یوسفپور،محمد کاظم،نقد صوفی(بررسی انتقادی تاریخ تصوّف باتکیهبر اقوال صوفیان تا قرن هفتم)،انتشارات روزنه،چاپ اول،1380.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)
پایان مقاله
مجله حافظ » مرداد 1386 - شماره 43 (از صفحه 37 تا 45)
نویسنده : حاتمی، حافظ