هدایت «بوف کور» را کپی کرده است؟!
سال ها پیش بود و نمی دانم دقیقا چه سالی که در جایی شاید در خاطرات «م. فرزانه» خواندم که گویا مترجم آثار هدایت به فرانسه همان «رژه لسکوی» فقید گفته بود هدایت به شکلی بوف کور را از روی داستان«اورلیا» اثر شاعر فرانسوی «ژرار دو نروال» به نحوی کپی کرده و تنها به تغییر برخی بخش ها دست زده است. از تعجب عرق کردم. امکان نداشت یک چنین چیزی. هدایت با آن همه تاکید بر اخلاق و اصول چگونه توانسته چنین خطایی داشته باشد. بعدها نیز دیدم یکی از منتقدان هدایت که آثار هدایت مثل تیر در گلویش گیر کرده این ادعا را دوباره تکرار کرده و بدون اینکه به بررسی این دو اثر یعنی«اورلیا» و «بوف کور»پرداخته باشد یک اراجیفی سر هم کرده است.
اما این نکته را هم همان زمان فهمیدم که هدایت بیش از حد به نروال علاقه داشته. شروع کردم به جست وجو برای پیدا کردن متون نروال و از همه مهم تر«اورلیا». پس از یافتن این داستان بی نظیر بدون لحظه ای درنگ ترجمه را آغاز کردم تا ببینم این ادعا تا چه حد صحت دارد. هرچه جلوتر می رفتم متوجه تفاوت های این دو ادیب می شدم. تفاوت هایی ساختاری چه در دیدگاه های ادبی و چه در تکنیک های روایت؛ چه در پرداخت و ریتم داستان و چه در پیرنگ ها. اصلادو ماجرای کاملاجدا از هم بود. به اواسط داستان که رسیدم کاملااطمینان پیدا کردم که هدایت هیچ چیزی را از نروال کپی نکرده است. ایده های زیادی هم از زمان یونان تا به امروز بر مبنای سرگشتگی عشقی و دگردیسی شخصیت معشوق ها و نگاران زیباروی شکل گرفته است.
نروال در اورلیا هیچ سهمی به نفرت و تبدیل احساسات عاشقانه به تنفر نداده است. اورلیا سفری خود ترسیم گرایانه است از حال و روز نویسنده در برابر زنی که به اشکال مختلف و همگی هم زیبا و شیرین به او روی می نمایانند. حال و هوای نروال نه تنها در اورلیا بلکه در غزلیات و سایر آثارش عمیقا اسطوره گرایانه و نوستالژیک است و این احساس با نوعی مذهب شخصی که برگرفته از مسیحیت غیرکاتولیک و رسمی است ممزوج شده. بخش نهایی داستان اورلیا روایت ملاقات نروال با یک سرباز مجروح در بیمارستان است. نروال که برای مدتی در آنجا بستری بوده و هر شب با کابوس هایی مواجه بوده توسط تیم درمانی بیمارستان با سرباز آشنا می شود که نه حرف می زند، نه می شنود و نه می تواند از راه معمولی غذا بخورد.
همدلی و دلسوزی عمیق نروال با سرباز بخت برگشته باعث این می شود که علایم بهبودی در حال این شاعر نمایان شود. البته برای مدتی. در نهایت نیز نروال داستان این دلدادگی توهم زا را در بخش پایان بندی و تحت عنوان«یادمان ها» به شکلی اسطوره ای و حماسی به پایان می رساند. شیفتگی نروال به اساطیر نوردیک، یونانی، مصری و افسانه های شرقی باعث ایجاد نوعی زبان چندفرهنگی و التقاطی می شود. گونه ای فیوژن ادبی که هر لحظه مخاطب را از این سو به آن سوی اسطوره ها و افسانه ها می برد. گفته می شود که شخصیت های سه گانه زن در بوف کور هم اسطوره ای هستند اما باید به نکته ای توجه کرد و آن، نوع کاربرد این شخصیت ها در داستان است.نوستالژی هدایت به هیچ وجه ستایش مطلق گذشته را دربر نمی گیرد. اما نروال به دلیل وضعیت روحی و روانی حادش بیشتر در دنیای اسطوره ها سفر می کرد و رویا دیدن را دومین شکل از زندگی می دانست و این درست اولین جمله از داستان«اورلیا»ست.
هدایت با اینکه یک نویسنده ادبی به حساب می آید اما به خوبی با روانکاوی فرویدی آشناست و به شکلی تجربه گرایانه و علمی به ماجرای اساطیر می نگرد و گاه جنبه انتقادی گفتمان خود را نیز حفظ می کند. اما نروال کاملا در فضای اساطیری غرق شده است و تمایلی به ابژه ها و زندگی روزمره ندارد ولی باید پذیرفت که هر دو نفر یک سرنوشت داشتند: خودکشی. اما هم نحوه خودکشی ها متفاوت بود و هم انگیزه ها. نروال یک نهیلیست رمانتیک دوآتشه بود و همه چیزش را برای عشق فدا کرد اما هدایت نه آنچنان از نظر سبکی رمانتیک بود و نه آنچنان عاشق.
در هر حال هدایت مرا با یکی از نوابغ ادبیات فرانسه آشنا کرد همان گونه که آشنایی من با فروید نیز از مدخل هدایت بود. بسیاری از اندیشمندان به او بدهکارند و بسیاری دیگر در کلینیک منتظر درآوردن تیر هایی از گلو.