سیری تاریخی معانی و بیان بدیع
چکیده
مقاله حاضر شامل مطالبی است پیرامون سیر تاریخی معانی و بیان و بدیع از آغاز پیدایش این علم،از آنچه معلوم است بلاغت دو سیر را در طول تاریخ طی نموده است.اول مکتب کلامی که سیوطی درباره آن میگوید"طریقه العجم و الفلسفه" دوم مکتب ادبی باز هم از سیوطی که میگوید"طریقه العرب و البلغاء".خصوصیت مکتب کلامیها اهمیت دادن به معانی و جوهره و صیغه الفاظ،لیکن در مکتب ادبی بلاغیون نقد ذوق و احساس را دخالت دادند و بصورتهای بدیعی نیز اهمیت دادند. انگیزه تألیف کتب در هردو مکتب اثباتاعجاز قرآن کریم بوده و این مکاتب تا به امروز ادامه داشته و به عقیده اینجانب باید مباحث نحوی و دیگر علوم فلسفه و منطق از بلاغت خارج شود و به صورت یک علم مستقل تدریس شود.نه اینکه فایده ندارد بلکه مباحث آن با بلاغت مخلوط نشود.
سیر تاریخی معانی و بیان و بدیع
بلاغت عربی به معانی و بیان و محسنات بدیعی قبل از سکاکی تقسیم نشده بود او نخستین فردی است که به این کار دست یازید.او اسم معانی را بر بخشهائی که عبد القاهر جرجانی معانی نحو یا نظم نامیده بود اطلاق کرد،همچنین اولین فردی است که تشبیه و مجاز و کنایه را بیان نامید،و نیز غیراز این دو علم را محسنات خواند،که جهت تزئین کلام آورده میشود،و آن را تقسیم کرد به محسنات معنوی و لفظی،لیکن مصطلح بدیع را بدر الدین ابن مالک در کتابش بنام«المصباح»که تلخیص قسمت سوم مفتاح است بر این علم اطلاق کرد.
بلاغت سکاکی دنباله بلاغت جرجانی است و میشود گفت که مکتب سکاکی از عبد القاهر شروع میشود و به فخر الدین رازی میرسد،و این مکتب در زمان سکاکی به اوج خودش رسیده است و بر برنامههای بلاغت مسلط شده است.
اکنون میپردازیم به تأثیر فلسفه و منطق در علم بلاغت:
فلسفه و منطق و علوم کلامی را تأثیر بزرگی است بر علم بلاغت و پیشرفت آن، که در مباحث«تعریف،تقسیم تعلیل»بوضوح دیده میشود،همچنین بکارگیری راه و روش منطق در علم بلاغت،سکاکی بین بلاغی و صاحب استدلال به تعادل رسیده بود باوجود اینکه بین بلاغت و استدلال فاصله زیادی است.او به این نتیجه رسید که استعاره و کنابه و باقی مباحث بلاغت جز قیاسهای منطقی چیز دیگری نیست که متکلمین جهت اقناع شنوندگان خود بکار میبرند،یا اینکه در نظریاتی که میخواهند نفی یا اثبات کنند.به این جهت است که بلاغت در دو مسیر مختلف راه خود را پیمود.
اول:مکتب کلامی که سیوطی چنین تعریفی درباره آن دارد«طریقه العجم و الفلسفه»1
دوم:مکتب ادبی باز هم سیوطی چنین میگوید«طریقه العرب و البلغاء»2
که هرکدام از این دو مکتب خصوصیات مخصوص به خود دارند.
مهمترین خصوصیت مکتب کلامی،اهمیت دادن به«تحدید،تعریفات،تقسیم
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 244)
منطقی،تعریف جامع و مانع،و بکارگیری روشهای فلسفی و منطقی در تحدید موضوعات و تقسیم و حصر آن و بکارگیری الفاظ فلسفی و منطقی،بلاغیون این مکتب بیشتر مقولات را گرفتند و مسائل فلسفی و طبیعی را در بلاغت وارد کردند مانند سخن از«رنگها،غذاها،حواس انسان،وهم،خیال،محمول،موضوع،سلب و ایجاب»که هیچگونه رابطهای با بلاغت ندارد.بلاغت را با این مقیاس محدود کردند و بحثهایشان را با این عبارت عقلی که روح بلاغت را با این مقیاس محدود که به همین جهت بود«مبحث جدل»نمایان شد و وارد کتب بلاغی گردید و بلاغت را از هدف ادبی و غایت فنی آن دور کرد،از نشانههای اثر فلسفی در این مکتب کم شدن از شواهد ادبی،زیرا همه اصحاب این مکتب به تحدید منطقی و حصر و تقسیم اهمیت میدادند،جهت بیان هرقاعده و روش یک مثال آورده میشد با یک مثال کوتاه،ای کاش به همینجا اکتفا میشد،گاهی مثالهائی آورده میشد یا یک مثال کوتاه،زیرا صحّت شاهد یا مثال نزد آنها اهمیت داشت و این مکتب در مناطق شرقی دولت اسلامی رواج داشت.
اما خصوصیات مکتب ادبی:
عدماهتمام به تحدید و تقسیم و گرفتن و مصطلحات فلسفی و منطقی بلکه با شدت مبارزه با چنین مسائلی،ضیاء الدین ابن اثیر یکی از سردمداران این مکتب است.و از کسانی است که با شدت به فلسفه حمله کرده است.
حصوصیت دیگر این مکتب این است به هنگام صدور یک حکم ادبی بکارگیری مقاییس فنی است،که یا به نتیجه میرسد یا خیر و گاهی آن را ارجاع میدهد به ذوق فنی.و روش کتابهای این مکتب بسیار آسان،قابل فهم،و دلیل آن این بود که بیشتر بزرگانش در یک محیط عربزبان زندگی میکردند،مانند مصر و شام و عراق.علاوه بر این یا از شعرا بودند و یا نویسندگانی که ذوق ادبی داشتند، لیکن بزرگان مکتب کلامی در یک محیط ترکزبان و فارسزبان زندگی میکردند.
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 245)
انگیزه تألیف کتب بلاغی:
در هردو مکتب انگیزه قرآن کریم بود،جهت اثبات اعجاز آیات قرآن و فهم احکام شرعی به بلاغت روی آوردند،و با گسترش قلمرو حکومت اسلامی گروههای بسیاری با زبانهای گوناگون اسلامی را پذیرا شدند و بر آنها لازم شد که زبان قرآن را بیاموزند و جهت یادگیری راهی جز ضبط و نوشتن قواعد نبود،که در این زمینه کتابهای زیادی نوشته شد به گفته ابو هلال عسگری«شایستهترین علوم جهت یادگیری-پس از معرفت و شناخت خدا-علم بلاغت و معرفت و شناخت فصاحت است که به وسیله آن میتوان به اعجاز قرآن پی برد.شاید اولین کتابی که به ما ریسده و در آن مسائل بلاغی نوشته شده است کتابهای تفسیر است.مانند «معانی القرآن»از قراء«207 هـ»و«مجاز القرآن»از ابی عبیده معمر بن المثنی«208 هـ»و کتابهای ادبی«البیان و التبیین»جاحظ«255 هـ»و«الکامل فی اللغة و الادب» محمد بن مبّرد.چنانچه ملاحظه میشود قمستهای شرقی دولت اسلامی میدان سبقت گرفتن در تألیف اینگونه کتابهاست و همچننی عراق علی الخصوص شهرهای کوفه و بصره محل سقت و مناظره نوسندگان و صاحبنظران بود.
وقتی که سلاجقه به قدرت رسیدند یک حرکت علمی و ادبی بزرگ شروع به رشد و نمو کردن و سرزمین خوارزم گاهواره اینگونه حرکات بود.
خصوصیات قرن ششم هجری سه گرایش بلاغی است:
مکتب مشارقه،مکتب مغاربة،مکتب مصر و شام که هرکدام خصوصیات مخصوص به خود را داشتند.«مکتب مشارقه:بیشتر مایل بودند به معانی و جوهر و میل به صیغه و الفاظ و بدیع».2
شاید میل آنها برگردد به قدمت آنها در تحصیل فلسفه و علوم عقلی در فرهنگ فارسی و تمایل ایرانیان به بحثهای عقلی.در اینباره ابن خلدون میگوید«ایرانیان بیشتر به معانی و بیان پرداختند و مغربیها بیشتر بدیع را مورد مداقه قرار دادند»3 در مشرق بلاغیون بزرگی به منصه ظهور رسیدند از جمله:عبد القاهر جرجانی جار اللّه زمخشری و رازی و سکاکی،ناگفته نماند که مشرقیها بدیع را کنار نگذاشتند بلکه بدان اهمیت میدادند.و در این زمینه رادویانی کتاب«ترجمان البلاغه»را
نوشت که کتاب بدیع در زبان فارسی است.و از بدیع زبان عربی متأثیر و الهام گرفته است پس از او رشید الدین و طواط کتاب«حدائق السحر فی دقائق الشعر»را نوشت در واقع تکمیل و تصحیح کتاب سابق بود.
همانطور که قبلا گفته شد عبد القاهر جرجانی پرچمدار علم بلاغت بود،و نظریه نظم مهمترین چیزی بود که بدان اهمیت داد و قواعد بلاغت را استوار ساخت بشکلی درآمد دارای اصول و اهداف مشخصی است اقدامات عبد القاهر در زمینه علم بلاغت تأثیر بزرگی در علم بلاغت بجا گذاشت و پس از او شاگردانش کارهای او را ادامه دادند زمخشری مولف«کشاف»و پس از او شاگردانش کارهای او را ادامه دادند مانند زمخشری مولف«کشاف»و رازی مؤلف«نهایء الایجاز فی درایه الاعجاز»و میتوان گت که رازی نخستین کسی است که خواست روح ادب را از کتاب عبد القاهر از بین ببرد و بلاغت را بجائی رساندکه فقط به ضبط و تحدید و حصر منطقی اهمیت میداد و پس از او شیخ بزرگ مکتب کلامی یعنی سکاکی بلاغت را به دو علم معانی و بیان و محسنات بدیعی تقسیم کرد.
در کتاب«مفتاح العلوم»که تلخیص صرف و نحو و بلاغت و استدلال و عروض و قافیه بود.مکتب مغاربه به این عمل را ستودند بهاء الدین سبکی پا در جای آنها گذاشت و گفت«اهل شرق ید طولانی در علوم دارند علی الخصوص علوم عقلی و منطقی و همّت والای خود را در این راه صرف کردند»4.
تقسیمات علوم بلاغی که در مکتب مشارقه انجام شده فقط منحصر به آنها نبود بلکه در سرزمینهای غرب نفوذ کرد به مصر و شام و عراق رسید و آنها نیز عبد القاهر و سکاکی و مفتاح العلوم را شناختند.
گروه دوم مکتب مغاربه:آنها نیز به مکتب مشارحه روی آوردند اگرچه بیشتر اوقات بدیع بر سایر جهات برتری داشت،با این اختلاف که دانشمندان مغرب همه آرا شرقیها را نگرفتند بلکه در آنها دقت کردند و جرح و تعدیلاتی بوجود آوردند،و بصورتی درآمد که با طبع خاص آنها و فکر و اندیشه آنها مطابقت
بلاغت در قرن هفتم:
شیوه جدید ابداع شد که متأثر از فرهنگ یونان علی الخصوص ارسطو است سردمداران این روش حازم القرطاجنی(648 هـ)مؤلف«منهاج البلغاء»و سراج الادبا»است پس از او اندلسی کتاب«المعیار فی نقد الاشعار»را تألیف کرد که گرایش خاصی به بدیع دارد که در قطاجنی دیده نمیشود،او در کتاب خود درباره مجاز و اقسام آن و بلاغت و فنون آن انواع بدیع مانند حذف جناسب و مطابقه سخن گفته است.و گفتههای او مانند مشرقیها دارای یک روح فلسفی است خصوصا بعضی از اصطلاحات ارسطو و ابن سینا در نوشتههایش دیده میشود.
گروه سوم مکتب شام و مصر:نظرات آنها با مشرقیها و مغربیها کاملا تفاوت داشت آنها بلاغت و نقد و ذوق و احساس را دخالت دادند و به صورتهای بدیعی نیز اهمیت میدانند،در آنجا کتابهائی که مشرقیها و عراق تألیف شده بود آشنائی داشتند.در مصر و شام بلاغت بر یک فن تدریس میشد که ادیب و نویسنده به آن مراجعه میکرد جهت اخذ مقاییس نقد،و کمک گرفتن از آنها جهت فهم ادبیات و مصطلحات فنی آن.در مصر و شام گرایش ادبی حاکم بود و بر ذوق خالص متکی بودند.در این دیار ابو المظفر اسامة بن منقذ(584 هـ)مؤلف«البدیع فی نقد الشعر»را نوشت که حدودا دارای 95 فن از فنون بدیع بود،لیکن فنون بلاغی او مانند تقسیمات و ترتیبات سکاکی نبود،مباحث آن کتاب براساس یک موضوع مخالفت برخاسته است و تعدادی از مصطلحات را به شکل دیگر بیان کرده است. برای مثال«التفات»را«الظرف»گفته است و بین کنایه و مبالغه فرقی قائل نیست و همه مسائل را درهم متداخل کرده تا جائی که ابن ابی الاصبع المصری راجع به او چنین گفت«هرگه به بدیع این مقذ رسید بدانید که به یک خط و فساد بزرگ رسیدهاید».
پس از او ابن شیث قریشی در این سرزمین ظهور کرده و کتابی بنام«معالم الکتابة و مغانم الاصابة»را نوشت که شیوه مصر و شام را ترسیم کرده است.
ضیاء الدین ابن اثیر از بزرگان بلاغت در این دوره است(637 هـ)که در زمینه
بلاغت کتابهائی زیادی نوشته است«المثل السائر فی ادب الکاتب و الشاعر» «الجامع الکبیر فی صناعة المنظومن و المنثور»«الاستدراک».
او در این کتابها یک ناقد و بلاغی مجدّد است.«مهمترین کتاب او المثل السائر است که در آن همهء فنون کتابت را ذکر کرده است»5.
بنظر او بلاغت غیراز آن چیزی است که ما میگوئیم،او میگوید بلاغت راههائی است برای یادگیری نوشتن و حکم بر معانی و استعاره و تشبیه...و فرقی بین معانی و بیان و بدیع نیست و همهء آنها یک علماند.شاعر یا نویسنده از آنها کمک میگیرد و آن وقتی است که نویسندگی تمرین فراوان کرده است و قرآن و قسمتی از احادیث نبوی و شعری عربی متقن را حفظ کرده باشد.
پس از او دانشمندان دیگری بنام الزملکانی(651 هـ)کتابی بنام«التبیان فی علم البیان المطلع علی اعجاز القرآن را نوشت،البته باید گفت پس از مطالعه دلائل الاعجاز جرجانی دست به این کار زده است زیرا بنظر ایشان آن کتاب مسائل نامنظمی دارد و خواست آن را مرتب و منظم گرداند تا اینکه به سهولت یاد گرفته شود،و در کتاب او یک گرایش نحوی غالب است و تعجبی هم ندارد زیار زملکانی به نحو و نظمی که جرجانی در دلائل الاعجاز شرح داده ایمان دارد که خودش راجع به کتاب میگوید«فقط طلب معانی نحو است»کتاب او اگرچه آراء عبد القاهر را بنمایش میگذارد ولی نسبت به آن از یک امتیاز دیگر برخوردار است و آن تبویب و نظم دادن به کتاب است.
این کتاب«تبیان»فقط در شام نماندبلکه به مصر و یمن نیز رسید و یکی از مراجعی است که یحیی بن حمزه علوی(749 هـ)در تألیف کتاب خود«الطراز المضّمن لاسرار البلاغه و علوم حقائق الاعجاز»از آن بهره شایانی برده است.
و بهاء الدین سبکی نیز از آن مطالبی را نقل کرده است،ابو حیان اندلسی در «بحر المحیط»سیوطی در«لأشباه و النظائر»و«همع الهوامع»پس از زملکانی دانشمند دیگری به نام مخزومی(658 هـ)کتابی را نوشت که در آن آراء زملکانی را رد کرده است بنام«التنیهات علی ما فی التبیان من التمویهات»پس از او ابن ابی الاصبح المصری(654 هـ)یک فرد شاعر بود و طبق ذوق شعری خود کتابهایش را
تألیف کرده است«تحریر التبحیر فی صناعة الشعر و النثر و البیان و اعجاز القرآن» «بدیع القرآن»او در تحریر التبحیر انواع بلاغت موجود در زمان خود را مورد بحث و بررسی قرار داده است.در کتابت دوم خود بنام«بدیع القرآن»که مختص قرآن است، چنین میگوید«تتمهء اعجاز است ثمره علم و اشتغالم در اوایل جوانی و پایان مباحثم در اوان پیری6گویا تألیف این کتاب عکس العملی است بر اندیشه باقلانی در«اعجاز القرآن»او که مطالب ناقصی داشت است و این ابی الاصبع بطور کامل بیان کرده و میفرماید در قرآن کریم بدیع فراوان است«و هرگاه به توریه و خفا در قرآن رسیدی به هدف نهائی رسیدهای»7
کتابهای ابن ابی الأصبع فقط ذکر موضوعات بلاغی نیست بلکه باید گفت یک سلسله تجزیه و تحلیلها است.او مقلد نبود بلکه توانسته است 30 فن به فنون بلاغت اضافه کند ولی بنظر اینجانب فنون مذکور در کتابهای دیگران نیز آمده است. و میتوان فقط 14 فن منحصرا به ایشان نسبت داد،او در دیگران مانند شهاب الدین محمود سلمان حلبی(725 هـ)مؤلف«حسن التوسّل الی صناعة الترسل»و نویری (733 هـ)مؤلف«نهایه الادب»و قزوینی(733 هـ)مؤلف«تلخیص»و«الایضاح»و بهاء الدین سبکی(773 هـ)مؤلف«عروس الافراح»و سیوطی(911 هـ)مؤلف «الاتقان»تأثیر داشته است.
اما این حالت در مصر ادامه نیافت زیرا مفتاح العلوم سکاکی به مصر رسید و وقتی شناخته شد که کتاب«مصباح»بدر الدین بن مالک(686 هـ)در مصر خوانده شد ابن مالک در بلاغت دو کتاب مهم به رشته تحریر درآورده بنامها«مصباح فی اختصار المفتاح»«روض الاذهان فی علم البیان»و کتاب مختصر او در مفتاح العلوم شهرت بسزائی دارد در مصر و شام همچنانکه تلخیص المفتاح قزوینی در شرق چنین است.از طرف مغربیها اهمیت فراوانی به کتاب مختصر ابن مالک داده شد و شروحی بر آن نوشتند از آن جمله«ضوء المصباح»و«اسفار الصباح عن ضوء المصباح»بدر الدین بن محمد نحویه(719 هـ)
اکنون بحث را اختصاص میدهیم به سکاکی و روش او در مفتاح العلوم بنظر او بلاغت«وصول متکلم در ادای معانی و ترکیبات و خواص و ترکیبات و ایراد انواع
تشبیه و مجاز و کنایه است»8او معانی را چنین تعریف کرده است«علمی که خواص ترکیبات کلام را دنبال میکنند و متعلقات آن از استحسان تا که از خطا در کلام به مقتضای حال مصون باشد»9
ایشان چنین مقرر کرد که کلام عرب دو نوع است:خبر و طلب.به همین جهت معانی را به دو قانون تقسیم کرد:1-آنچه که به خبر تعلق دارد.2-آنچه به طلب تعلق دارد.
قانون اول را به چهار فن تقسیم کرد.1-اسناد خبری که در آن از انواع خبر و اهداف و مؤکدات آن و خروج مقتضای ظاهر بحث شده است.2-مسند الیه:که در آن راجع به حذف و ذکر و تعریف و إضمار مسند الیه و از وصف معرّف سخن گفته و تأکید و بیان و تفسیر...بحث شده است.3-مسند:که در آن راجع به حذف و ذکر و غیره بحث شده است 4-فصل وصل ایجاز و اطناب بحث شده.
اما قانون دوم را به پنج باب تقسیم کرده است:تمنی،استفهام،امر،نهی،نداء بحث کرده و برعکس او ذکر راه و روش حکیمانه و سرانجام به بحث پیرامون معانی پرداخته است.سکاکی درباره بیان چنین میگوید«شناخت ایراد یک معنا است به راههای مختلف یا زیادت در ایضاح دلالت بر آن یا کم کردن تا اینکه از خطا مصون بماند در مطابقت کلام به تمامی مرادش»10
او موضوعات بیان را حصر منطقی کرده است،او معتقد است هنگامیکه ایراد معنی بطق مختلف غیرممکن است با دلالتهای وضعی بلکه با دلالتهای عقلی ممکن خواهد بود.او علم بیان را در مجاز و کنایه حصر کرده است زیرا دلالت آن دو عقلی است مجاز انتقال از ملزوم به لازم است،در حالیکه کنایه انتقال از لازم به ملزوم است.او میگوید اگر علم بیان از این دو جهت برای شما روشن گردید پس به مجاز و کنایه پناه میبری.اما تشبیه دلالتش وضعی است به همین جهت میتوان آن را اصل سوم قرار داد.با این حصر منطقی سکاکی نتوانست تشبیه را از بحث بیان خارج کند،خودش در این مورد چنی میگوید:کسی که در تشبیه مهارت یافت زمام
تدرّب در فنون سحر و بیانی را صاحب میشود»11
سکاکی تشبیه را استعاره قرار نداد بلکه بعنوان اصل قرار داد زیرا مباحث آن بسیار زیاد است.بدینترتیب سکاکی علم بیان را در سه بحث تشبیه و مجاز و کنایه حصر کرد.اما آنچه که متعلق به بدیع است او آن را با این اصطلاح نخواند بلکه آن را وجوه مخصوص نامید از آن جهت که در تحسین کلام استفاده میشود و دو نوع تقسیم کرده 1-محسنات لفظی 2-محسنات معنوی.
پس از سکاکی میپردازیم به قزوینی و کتاب معروف او«تلخیص المفاح»این کتاب تلخیص قسمت سوم مفتاح العلوم سکاکی است که شهرت بسزائی یافته است،و مورد استقبال قرار گرفت و شروحی بر آن نوشته شد و از کتابهای درسی جامعه الازهر است و خود قزوینی شرحی بر آن دارد بنا«الایضاح»«تلخیص از نظر حجم کوچکتر است از ایضاح و اهمیت آن در مشرق زمین بیش از مناطق دیگر بوده است»12
علت اصلی تألیف تلخیص بدینجههت بوده است که کتاب مفتاح العلوم حشو و تطویل و اضطراب فراوانی را در بردارد و قزوینی خواست از این حالت پیچیدگی خارج کند و از حشو و زواید مصون نماید.روش قزوینی در این کتاب با سکاکی یکی است او کتاب را با فصاحت شروع کرده است.و بلاغت را چنین تعریف کرده است«بلاغت در کلام مطابقت با مقتضای حال همراه با فصاحت است»13
قزوینی اگرچه در روش خود پیرو سکاکی است خصوصا در تلخیص لیکن در بعضی از جهت مقید به او نیست،بلکه خواسته است که بعضی از مطالب را مقدم بدارد یا مؤخر کند مرتب نماید و مهذّب گرداند و موضوعات دیگر را اضافه کند، ناگفته نماند قزوینی موضوعات دو علم معانی و بیان را بهتر از سکاکی مرتب و تصنیف کرده است،و با سکاکی در موضوع مجاز عقلی به مخالفت برخاسته، سکاکی مجاز را در یان ذکر کرده اما قزوینی در معانی.
کتاب تلخیص را گروه زیادی از دانشمندان شرح و تفسیر کردند،سیوطی در کتاب«البغیة»میگوید«کتاب تلخیص با خط قزوینی دریافت کردم و آن را در یک مختصر منظم کردم»14
و نیز در شرح عقود الجمان میگوید«تلخیص تألیف قاضی القضاة جلال الدین محمد بن عبد الرحمن قزوینی است و من نسخهای از آن را با خط مؤلف دارم»15
تعداد شرحهای مهم تلخیص پانزده شرح است از بین آنها شرح تفتازانی بنام «مطول»و«مختصر»و شرح اسفراینی بنام«اطول»از شرحهای تازه شرح استاد عبد الرحمن یرقوقی است کتاب تلخیص چندینبار نیز مختصر گردیده،از آن جمله «لطیف المعانی لعلم المعانی»و«اقصی الامانی فی علم البیان و البدیع و المعانی» علامه زکریای انصاری و دیگران قسمتی از شرحهائی که بر تلخیص نوشته شده است را در کتابی بنام«شروح التلخیص»تألیف فرج اللّه زکی جمعآوری شده است. از میان شرحهای مهم تلخیص شرح تفتازانی است بنام«مطول»و«مختصر»که این دو کتاب گرایش کلامی در بلاغت را بنمایش میگذارد،تفتازانی هنگامیکه در جرجانیه بود شرح تلخیص به فکرش رسید که بنام«مطول»شرح داد،و زحمت فراوانی در این راه متحمل شده است.لیکن از او خواسته شد مطول را به صورت درآورده و فقط اکتفاء کند به معانی و کشف غوامض او نیز تقبل کرد و مختصر را نوشت و آن را به ابی المظفر سلطان محمود جان بک خان اهدا کرد.
مطول نیز بارها بر آن حاشیه نوشته شده از آنمیان حدود 18 حاشیه است و اخیرا حاشیهای از طرف شیخ از هر محمد بن محمد انبابی مصری شافعی بسال 1312 هـ و شیخ شربینی سال 1320 ه کتاب مختصر نیز 16 حاشیه مهم بر آن نوشته شده و از آنمیان از حاشیه و دسوقی نام برد که حائز اهمیت فراوانی است اخیرا شیخ از هر انبابی حاشیهای بر آن نوشته که ابن یعقوب مغربی آن را شرح داده بنام«مواهب الفتاح».
باز برمیگردیم به تأثیر فلسفه در علوم بلاغی:
فلسفه و علم کلام در همه جوانب زندگی فرهنگی تأثیر گذاشت هیچکدام از علوم غربی مصون نماند نویسندگان در روش بحث از فلسفه بهره بردند و مصطلحات و عبارات فلسفی در کتابهای خود بکار گرفتند،و این یک امر طبیعی بود.زیرا پس از آنکه عربها مستقر شدند و کشورهای اسلامی را گسترش دادند،با دیگران ارتباط پیدا کردند از ملیتها و قومیتهای مختلف،ارتباط بین بلاغت و فلسفه
از زمانهای قدیم شروع شد و به گذشت روزگار افزون گشت تا جائی که جدا کردن فلسفه از بلاغت بوسیله دانشمندان متأخر غیرممکن شد،و کتابهای بلاغی مملو از مباحث فلسفی و منطقی علم کلام شد،و بجائی رسید که متأخرین در اقتباس عقلیات اسراف کردند و طوری این مصطلحات در بلاغت نفوذ کرده بود که دانشجویان برای فهم مطالب به مسابقه میپرداختند و جائزه تعلق میگرفت به کسی که معنائی از عبارات را بفهمد یا مرجع ضمیر و غیره را مشخص نماید...این بحث خاتمه نیافت و هکذا ادامه پیدا کرد تا به امروز البته کتابهای جدیدی تألیف شده است مانند جواهر البلاغه،البلاغه الواضحه،درر الادب معالم البلاغه و غیره...
سخن آخر:در خاتمه باید گفت قسمتی از این بحثها بایستی از بلاغت خارج شود مانند بحثهای نحوی،وقتی که میگوئیم نحو و مباحث لغوی از بلاغت خارج شود منظور این نیست که فائده ندارد بلکه ارزش سودمند دارد در فهم ادب.و یکی از مکملات ادیب است بشرطی که بحثهایش با بلاغت مخلوط نشود بلکه تدریس شود مانند یک علم مستقل زیرا که ادیب را کمک میرساند در رشد فرهنگ و لغت و نحو و استنباط او را تقویت میکند،و به او کمک میرساند در رشد فرهنگ و لغت و نحو و استنباط او را تقویت میکند،و به او کمک میکنکد در نقد کلام،خوب و بد را از هم متمایز میسازد،و بصورت پاک و منزه و ادیبانه بعرض شنونده میرساند.
پانوشتها
(1)و(2):حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهره ج 1 ص 190.
(2)-ضیاء الدین ابن اثیر و جهوده فی النقد ص 312.
(3)-مقدمه ابن خلدون ص 552.
(4)-عروس الافراح ج 1 ص 5.
(5)-و فیات العیان ج%ص 27.
(6)-مقدمه تحریر التحبیر ص 83 و پس از آن.
(7)-تحریر التحبیر ص 270.
(8)-مفتاح العلوم ص 196.
(9)-مفتاح العلوم ص 77.
(10)-مفتاح العلوم ص 77.
(11)-مفتاح العلوم ص 157.
(12)-مقدمه ابن خلدون ص 552.
(13)-تلخیص ص 23.
(14)-بغیة الوعاة ص 66.
(15)-شرح عقود الجمان ص 3.
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 254)
مآخذ
1-مفتاح العلوم سکاکی
2-جواهر البلاغه هاشمی بک
3-تلخیص المفتاح قزوینی
4-دلائل الاعجاز جرجانی
5-اسرار ابلاغه جرجانی
6-کشاف زمخشری
7-مطول تفتازانی
8-مختصر تفتازانی
9-عقود الجمان سیوطی
10-همع اهوامع سیوطی
11-مقدمه ابن خلدون
12-تحریر التحبیر ابن ابی الصبع المصری
13-وفیات الاعیان ابن خلکان
14-عروس الأفراح بهاء الدین سبکی
15-شروح التلخیص فرج اللّه زکی
16-معالم البلاغه محمد خلیل رجائی
17-اساس البلاغه زمخشری
18-درر الادب حسام العلماء اق اولی
بما أن الامام علیّا علیه السلام کان بحرا لا ینزف،و غمرا لا یسبر،یؤاتیه الکلام و یتابعه،و لای یطاق لسانه،و کلامه علیه السلام بین المنهج و سهل المخرج،مطّرد السیاق و القیاس،«علی أمثله حذا کلّ قائل خطیب،و بکلامه استعان کلّ واعظ بلیغ،و مع ذلک فقد سبق و قصّروا،و قد تقدّم و تأخّروا؛لأنّ کلامه علیه السلام الکلام الذی علیه مسحة من العلم الالهی و فیه عبقة1من الکلام النبوی».2
و نحن نعلم أنّ«نهج البلاغة»یعتبر عند العلماء و المفکّرین احدی الذخائر
پایان مقاله
مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » تابستان و پاییز 1377 - شماره 146 و 147 (از صفحه 242 تا 254)
نویسنده : قمری، عبدالستار