Quantcast
Channel: forex
Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

مدرسه در ادبیات فارسی

$
0
0

مدرسه در ادبیات فارسی

ز مردم جوی دانش نی ز دفتر

 که راز دانش و دین دفتری نیست

شاید هنوز سیمای مدارس و مکاتب قدیم، از لوح خاطر و حافظة نیرومند بسیاری از کسانی که تنها تمتّع زندگانی و حاصل حیات آنها، جفای پدر و سیلی استاد!1 بوده است محو و فراموش نشده باشد و بیان شدّت عمل و شیوة اجرای حدود و مقررات تحصیلی و چگونگی تنبیه بدنی از جانب مسئولان تعلیم و تربیت قدیم، خود فصلی مشبع و قسمتی دلکش و شنیدنی از خاطرات ایام کودکی و نوجوانی کسانی است که در مدرسه های آن روزگار ظلمت سرنوشت و اثر بیداد مطلق و جفای طبیعت را در سیمای خشن وفاقد عطوفت معلّمان و مربیّان کهنه کار و قادر و قاطع و سخت گیر و دور از انعطاق خود یافته بودند و شاید روشن ترین نمودار و تابناک ترین تصوری که از این قبیل مدارس و کیفیت فرمان روائی معلّمان ان مدرسه ها و ادبیات فارسی می توان یافت همانست که شیخ اجل سعدی در باب هفتم کتاب شریف گلستان آورده است وبراستی حد همین است سخندانی و زیبایی را2 :

 «مُعلَّم کُتّابی 3 دیدم در دیار مغرب ترش روی تلخ گفتار بدخوی مردم آزار گدا طبع ناپرهیزگار که عیش مسلمانان به دیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه به دست جفای او گرفتار نه زهرة خنده و نه یارای گفتار گه عارض سیمین یکی را طپنچه زدی و گه ساق بلورین دیگری را شکنجه کردی. القصّه شنیدم که طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند ومکتب او را به مصلحی دادند. پارسایی سلیم و نیک مرد حلیم که سخن جز به حکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس برزبانش نرفتی کودکان را هیبت استاد نخستین از سر برفت و معلّم دوّمین را اخلاق ملکی دیدند دیو یک یک شدند به اعتماد حلم او ترک علم کردند اغلب اوقات به بازارچه فراهم نشستندی و لوح درست ناکرده بر سر هم شکستندی.

استاد و معلم چو بود کم آزار

 خرسک بازند کودکان در بازار

 بعد از دو هفته بر آن مسجد گذر کردم معّلم اوّلین را دیدم که دل خوش کرده بودند و به جای خویش آورده. انصاف برنجیدم و لاحول گفتم که مر این ابلیس را معّلم ملائکه چرا کردند، پیرمردی ظریف جهان دیده گفت:

 پادشاهی پسر به مکتب داد

 لوح سیمینش بر کنار نهاد

 بر سر لوح او نوشته به زر

 جور استاد به ز مهر پدر»4

 تمثیلی را نیز که جلال الدین محمد بلخی مشهور

به «مولوی» (672 – 604 هجری قمری) در دفتر سوم کتاب شریف مثنوی آورده است، داستانی خواندنی و خود دلیلی دیگر است به کیفیت ادارة مدارس و مکاتب قدیم که سرشار از ملالت ناشی از رفتار علمای بی عمل و گرانبار از تکلُّف و ادیبی واجتهاد بوده است. داستان وفاق و تبانی کودکان بمنظور در وهم افکندن کودکان استاد را و حکایت رنجوری عارضی او در نتیجه تلقین شاگردان5 ، شاهد صادقی است بر طغیان روح کودکان معصوم و لطیف طبعی که در مکاتب قدیم به اسارت معلمان سختگیر و شدید الاحتساب گرفتار آمده بودند.

 اگرچه این سخت گیری مبالغه آمیز و آزار بیش از حدّ معلّمان قدیم برای بسیاری از فرزندان سایه پروردگان و متنعّمان و بزرگ زادگان اشراف منش قابل تحمّل و خوش آیند نبود، و خود یکی از موجبات گریز آنها از مدارس و ترک تحصیل از مکات قدیم بشمار می رفت.

 مطلب مهم آن از دیرباز گروهی برای فهم و ذوق فطری و فراست ذاتی و محاسن اخلاق، بیش از علوم و معارف متخّرجان مدارس اکتسابی ارزش قائل بودند وهدف از تحصیل را برای وصو و تحقُّق به اصول اخلاقی میدانستند یعنی آدم شدن را از مُلّا شدن مهمتر میشمردند.

 بازتاب ذوق ظریف و احساس لطیف این دستة اخیر در ادبیات فارسی در دورة اسلامی بسیار جالب توجه و درخور اعتناست. و در شعر شاعران صاحب ذوق فارسی زبان، رمیدگی و ملال و آزردگی از قیل و قال مدرسه، قراوان به چشم می خورد. و مدرسه نشینان با اشارت و کنایتی که ابلغ از تصریح است مورد حمله و انتقاد ظریف واقع گردیده اند نگارندة این سطور در اینجا سر آن ندارد که از همه موارد متعدد و فراوانی که شاعران و سخن سرایان فارسی زبان از مدرسه و مدرسه نشینان داغ شکایت بر سینه دارند یاد کند و استقراء تامّی نیز درباره این موضوع دلکش تاکنون بعمل نیاورده است واگر صاحب ذوق فارغ البالی روزی از دیوان قضا خطّ امانی یابد و به استقراء تامّ و تجزیه و تحلیل تمام بمنظور بسط و گسترش این مقال بپردازد بی گمان خود مبحثی دلکش و پژوهشی دلپذیر خواهد بود و آن گاه مقالة حاضر و شواهدی که بمنظور بیان قسمت هایی از آزردگی خاطر شاعران ایرانی از مدرسه و مدرسه نشینان در ذیل آورده میشود، در حکم مدخلی بر تحقیق مزبور تواند بود. خیّام شاعر نامدار ایرانی بطوری که خود اظهار میدارد عمر خود را در مدرسه ها تباه ساخته است:

 ما جامعه نمازی بسر خم کردیم

 بر خاک خرابات تیمّم کردیم

 شاید برد میکده ها دریابیم

 آن عمر که در مدرسه ها گم کردیم

 و باز می گوید:

 نازم به خرابات که اهلش اهل است

 چون نیک نظر کنی بدش هم سهل است

 از مدرسه برنخاست یک اهل دلی

 ویران شود این خرابه دارالجهل است

 حافظ که از ورد نیم شب و درس صبحگاه به بارگاه قبول دست یافته است6 و رونق مدرسه از درس و دعای او بوده7 ، بهنگام بهار از مدرسه و بحث کشف و کشّاف سخت آزرده شده است8 و گاه نیز از قیل و قال مدرسه حالی دلش گرفته است9 و زمانی نیز اشاره به مباحثی نموده است که در حلقة جنون، ورای مدرسه و قیل وقال مدرسه، از آنها سخن رفته است10 .

 شیخ بهائی عالم و شاعر و فیلسوف و عارف و منجّم و ریاضی دان معروف روزگار صفویان در یکی از منظومه های دلکش و عرفانی خود از اهل مدرسه، انتقادی بلیغ نموده و آنان را با بیانی دلنشین ارشاد و هدایت فرموده است:

 ایهّا القوم الّذی فی المدرسه

 کلَّما حصّلمتوه وسوسه

 علم نبود غیر علم عاشقی

 مابقی تلبیس ابلیس شقی

 کلّ من لم یعشق الوجه الحسن

 قُّرب الجلّ الیه و الرسن

 هرکه را در سر نباشد عشق یار

 گو بر او پالان و افساری بیار

 اندر این ویرانة پر وسوسه

 دل گرفت از خانقاه ومدرسه

 نه ز خلوت کام جستم نه ز سیر

 نه ز مسجد طرف بستم نه ز دیر

 عالمی خواهم ازین عالم بدر

 تا بکام دل کنم خاکی بسر!

 شاعری «خواجه مسعود» نام که در شمار اعیان قم بروزگار صفویان می زیسته است، بیت دلکش دارد:

هر که در میکده یک لحظه نشیمن سازد

 جای بحث است که در مدرسه مسکن سازد11

 این شعر را نیز که ظاهراً منسوب به مُّلا احمد نراقی صاحب کتاب معراج السّعاده است روزگاری به دیوار راهرو ورودی یکی از مدرسه های قدیم اصفهان نوشته است:

 در حیرتم آیا که چرا مدرسه کردند؟

 جایی که در آن میکده بنیاد توان کرد

 حاج میرزا حبیب خراسانی نیز درین مورد سخنی دلکش دارد:

 ز مردم جوی دانش نی ز دفتر

 که راز دین ودانش دفتری نیست

 حاج ملا هادی سبزواری (1289 – 1212 هجری قمری) متخلص به «اسرار» حاصل یک عمر تحصیل در مدرسه را بیک غمزه ساقی فروخته است:

 آنچه در مدرسه یک عمر بیندوختمی

 بیکی عشوه ساقی همه بفروختمی

 یغما شاعر معروف اواخر دوره قاجارها نیز اهل مدرسه را بسادگی رها نکرده و در وصف آنها بشیوه خاص خود ابیاتی دلنشین دارد:

 مردم مدرسه را نیک شناسد یغما

 کافرم من، اگر این طایفه دیندارانند

 و در جای دیگر گفته است:

 زمین مدرسه را تا به حشر اگر بشکافند

 بجای علم و عمل، نطفه نبسته درآید

 و خطاب به خود می گوید:

 یغما مرو به مدرسه ترسم که خر شوی

 تحصیل حاصل است مگر کُّره خر شوی

 غمام همدانی شاعر معاصر نیز ضمن غزلی معروف فرموده است :

 در مدرسه دانا ننهد پای که آنجا

 جز کشمکش مردم نادان خبری نیست

 محمد حسن قاضی (متوفی در سال پ1301 قمری) در انتقاد به شیوة مدرسه نشینان که فروتن و متواضع به مدرسه می رفتند و خودخواه ومتکبّر و ریاکار بیرون می آمدند رباعی دلکشی دارد:

 از مدرسه گر پیامبر آید بیرون

 شَّک نیست در آن که کافر آید بیرون

 ویران شده منزلی است کاندر روی اگر

 عیسی بِمَثَلْ رود، خر آید بیرون

 گفتار خود پیرامون «مدرسه در ادبیات فارسی» را با ابیاتی دلکش از «امیدی تهران» (مقتول 925) که سرشار از ملاحت و زیبایی است بپایان می برم :

 علی الصبّاح که ساقی دهد شراب طهور

 بنوش و باک مدار انّ ربّنا لغفور

 مرید پیران خرابات گشتم و شستم

 به آب میکده دست ودل از متاع غرور

 بنای مدرسه از جنس عالی و سافل

 خراب گشت و خرابات همچنان معمور

 رواق مدرسه گر سرنگون شود، سهل است

 قصور میکده عشق را مباد قصور14

پایان مقاله

منبع:: مجله هنر و مردم » دی 1350 - شماره 111 نویسنده : دامادی، سید محمد

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

Trending Articles