Quantcast
Channel: forex
Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

نثر و تعریفات آن

$
0
0

نثر و تعریفات  آن

 

1-1 تعریف‌ کلی‌ نثر

 

با همه‌ بدیهی‌ بودن‌ معنای‌ نثر، هنوز تعریفی‌ دقیق‌ و روشن‌ و جامع‌ و مانع‌ از «نثر» به‌ عنوان‌ یکی‌ از اقسام‌ دوگانه‌ سخن‌ ارائه‌ نشده‌ است‌ و طبعاً آنچه‌ را که‌ در تعریف‌ «نثر» گفته‌اند، حقیقت‌ قالب‌ها و جنبه‌های‌ لفظی‌ و معنوی‌ نثر را به‌ کمال‌ بیان‌ نمی‌کند و اغلب‌ شامل‌ نوع‌ یا انواعی‌ از نثر مانند نثر ساده‌ و مرسل‌ می‌شود.

 

«نثر» در لغت‌ صفتی‌ عربی‌ است‌ به‌ معنی‌ پراکنده‌، سخن‌ پاشیده‌ و غیر منظوم‌ برخلاف‌ نظم‌، و یکی‌ از اقسام‌ دوگانه‌ سخن‌ در مقابل‌ شعر .

 

در انگلیسی‌ Prose که‌ اصلاً از کلمه‌ Prosa یا Proversa مشتق‌ است‌، به‌ معنی‌ راست‌ و مستقیم‌ است‌ که‌ درست‌ به‌ همان‌ معنای‌ «مرسل‌» و «مطلق‌» رایج‌ در زبان‌ فارسی‌ است‌ و به‌ سخن‌ عاری‌ از وزن‌ و قافیه‌، مستقیم‌ و صریح‌، گفته‌ می‌شود و در برابر شعر (Poetry:) و نظم‌ (Verse:) قرار می‌گیرد . با توجه‌ به‌ تعاریف‌ فوق‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ «نثر یکی‌ از اقسام‌ دوگانه‌ سخن‌ است‌ (در مقابل‌ نظم‌ یا شعر) که‌ معنی‌ اصلی‌ آن‌ «پراکنده‌» در برابر نظم‌ (به‌ معنی‌ پیوسته‌) قرار دارد و طبعاً کلام‌ منثور در مقابل‌ کلام‌ منظوم‌ به‌ کار می‌رود. به‌ نظر استاد همایی‌ نثر و نظم‌ هم‌ در معنای‌ لغوی‌ و هم‌ در معنای‌ اصطلاحی‌، قسیم‌ و ضد یکدیگرند و می‌توان‌ نثر را در معنی‌ عام‌ آن‌ «... صورت‌ مکتوب‌ و نوشتاری‌ سخن‌ و گفتار دانست‌ از قبیل‌ خبر، فرمان‌ و حکم‌، پرسش‌ و تعجب‌ یا مکتوباتی‌ که‌ مردم‌ به‌ یکدیگر می‌نویسند و هدف‌ آنها از این‌ نوشتن‌، بیان‌ مافی‌ضمیر خود، برای‌ دیگران‌ است‌ .»

 

بدین‌ ترتیب‌، نثر در اصطلاح‌، به‌ سخنی‌ مکتوب‌ گفته‌ می‌شود که‌ بی‌پیرایه‌ و بدون‌ وزن‌ و قافیه‌ باشد و بدان‌ وسیله‌ مقاصد گوینده‌ و نویسنده‌ به‌ روشی‌ متفاوت‌ با نظم‌ (یا شعر) بیان‌ می‌گردد و با توجه‌ به‌ این‌ تعریف‌، نثر در معنای‌ عام‌ خود از نظر عادی‌ بودن‌ کلام‌، برخوردار نبودن‌ از وزن‌ و قافیه‌، در برابر نظم‌ (یا شعر) قرار می‌گیرد و دارای‌ ویژگی‌های‌ زیر است‌:

1. کلامی‌ است‌ ساده‌ و مکتوب‌، به‌ هم‌پیوسته‌، با توالی‌ جمله‌ها که‌ در آن‌ مفاهیم‌ و معانی‌ با وضوح‌ و روشنی‌ و رسایی‌ و با نظم‌ فکری‌ بیان‌ می‌شود و معانی‌ بی‌هیچ‌گونه‌ قطع‌ و انحرافی‌ ارائه‌ می‌گردد و راست‌ و مستقیم‌ و مطابق‌ قواعد زبان‌ به‌ پیش‌ می‌رود .

2. کلامی‌ است‌ ساده‌ و مکتوب‌ که‌ از همه‌ قیود شعر، یعنی‌ وزن‌، قافیه‌ و صنعت‌های‌ لفظی‌ و معنوی‌ و جواهر شعری‌ آزاد است‌ و از حیث‌ لفظ‌ و معنا، قالب‌ و هدف‌، در مقابل‌ شعر قرار دارد یعنی‌ با سلب‌ ویژگی‌های‌ نظم‌ (یا شعر) تعریف‌ می‌شود.

3. کلامی‌ است‌ که‌ در ساده‌ترین‌ صورت‌ و اساس‌ خود مبتنی‌ است‌ بر شیوه‌ زبان‌ گفتگو با تخاطب‌ و محاوره‌ که‌ دارای‌ بسیاری‌ از اختصاصات‌ طبیعی‌ زبان‌ است‌ و هر چه‌ بر عمر آن‌ افزوده‌ می‌شود، تأثیر سنت‌های‌ ادبی‌ به‌ تدریج‌ آن‌ را از زبان‌ گفتگو دور می‌سازد ولی‌ معمولاً با کاربرد طبیعی‌ و معمول‌ زبان‌ در دوره‌ به‌ وجود آمدن‌ خود، هماهنگ‌ است‌. نثر در این‌ معنی‌، برای‌ خاص‌ و عام‌ و خرد و بزرگ‌ اهل‌ زبان‌، به‌ سادگی‌ قابل‌ فهم‌ و دریافت‌ است‌ و می‌توان‌ آن‌ را «صورت‌ رسمی‌ و مکتوب‌» یا «لفظ‌ قلمِ» گفتار عادی‌ مردم‌ دانست‌ و بدان‌ نام‌هایی‌ چون‌ «نثر ساده‌» و «مرسل‌» و «مطلق‌» ، «نثر عام‌» و «نثر محاوره‌ای‌» و «نثر متداول‌» داد.

4. هدف‌ نثر در این‌ معنای‌ عام‌، انتقال‌ طبیعی‌ فکر و اندیشة‌ نویسنده‌ به‌ دیگران‌ است‌.

5. در این‌ نوع‌ نثر، «الفاظ‌» به‌ طور طبیعی‌ از میان‌ آن‌ دسته‌ از واژه‌های‌ زبان‌ انتخاب‌ می‌شود که‌ برای‌ مردم‌ آشناتر و برای‌ بیان‌ معانی‌، مناسب‌تر و رساتر است‌ و لفظ‌ تنها وسیله‌ بیان‌ معنی‌ است‌.

6. الفاظی‌ که‌ در «نثر» یا «نوشتار» به‌ کار می‌رود، با لحنِ «گفتار» تفاوت‌هایی‌ دارد و معمولاً الفاظی‌ در «نثر» به‌ کار برده‌ می‌شود که‌ رسمی‌تر است‌ و در کتاب‌های‌ لغت‌ ضبط‌ شده‌ است‌ و خوش‌آهنگ‌تر و زیباتر از صورت‌های‌ لفظی‌ گفتاری‌ است‌.

7. از آنجا که‌ نثر برای‌ بیان‌ هرگونه‌ فکر و اندیشه‌ای‌ که‌ به‌ نوعی‌ با زندگی‌ انسان‌ مربوط‌ است‌، به‌ کار می‌رود، طبعاً کاربرد عمومی‌ و اجتماعی‌ روزمره‌ نثر، بسیار وسیع‌تر از شعر است‌.

8. مرحوم‌ ملک‌الشعراء بهار نثر را عبارتی‌ می‌داند که‌ گوینده‌ را در آن‌ مقصد و مرادی‌ بجز بیان‌ ساده‌ و ادای‌ قصدی‌ خالی‌ از احساسات‌ و هیجانات‌ درونی‌ نبوده‌ باشد مانند قوانین‌ کشوری‌ و دستورالعمل‌ بزرگان‌ به‌ زیردستان‌ و قصه‌ نوشتن‌ فرودستان‌ و ماجرای‌ واقعه‌ یا پیغامی‌ که‌ کسی‌ به‌ کسی‌ شرح‌ دهد یا گزارش‌ حادثه‌ و شغل‌ یا سرگذشت‌ و حسب‌ حالی‌. که‌ مجموعه‌ این‌ گفته‌ها از سادگی‌ بیرون‌ نباشد .

9. شادروان‌ استاد فروزانفر می‌نویسد:، «... ادبا، نثر را بر سخنی‌ اطلاق‌ می‌کنند که‌ در آن‌ رعایت‌ وزن‌ نشده‌ باشد و این‌ سخن‌ اگر از قبیل‌ صحبت‌های‌ شخصی‌ باشد که‌ در اصطلاح‌ امور معیشت‌ میان‌ مردم‌ متداول‌ است‌، آن‌ را محاوره‌ می‌گویند و سخنانی‌ را که‌ اشخاص‌ بزرگ‌ در امور مهم‌ با حضور جمعی‌ القاء می‌کنند، خطابه‌ می‌نامند و آنچه‌ مردم‌ آن‌ را به‌ واسطه‌ دوری‌ راه‌ یا اغراض‌ دیگر، به‌ توسط‌ نقوش‌ متداوله‌ به‌ هم‌ می‌فهمانند، به‌ کتابت‌ و نویسندگی‌ مرسوم‌ کرده‌اند. از این‌ سه‌ قسم‌ آنچه‌ اکنون‌ موضوع‌ نظر و بحث‌ است‌، قسم‌ سوم‌ است‌ که‌ ادبا آن‌ را به‌ تنهایی‌، در مقابل‌ نظم‌ استعمال‌ می‌کنند، بدیهی‌ است‌ که‌ این‌ قسم‌، از همه‌ مشکل‌تر است‌ زیرا انسان‌ در محاورات‌ روزانه‌، کمتر فکر می‌کند و در انتظام‌ و حسن‌ آنها نمی‌کوشد و هر طور اتفاق‌ افتاد، می‌گوید به‌ طوری‌ که‌ اگر یکباره‌ به‌ طرف‌ لفظ‌ متوجه‌ شود، معنی‌ را از دست‌ می‌دهد، مگر در محاورات‌ قضایی‌ یا سیاسی‌ یا ادبی‌ که‌ آنها هم‌ جزو سخنرانی‌ هستند و گوینده‌ در گفتار خود دقت‌ می‌کند و ابتدا و انتها و ترتیب‌ آن‌ را می‌سنجد که‌ سخن‌، مورد ایراد نگردد، از این‌ جهت‌ سخنرانی‌ از گفتگو دشوارتر و سخنران‌ هم‌ کم‌ است‌.

                    از این‌ دشوارتر نویسندگی‌ است‌ زیرا بعضی‌ معانی‌ است‌ که‌ در اثبات‌ آنها اشارات‌ و حرکات‌ گوینده‌ بی‌دخالت‌ نیست‌ بلکه‌ گاهی‌ اصولاً موضوعی‌ را رد یا اثبات‌ می‌نماید و همچنین‌ در سخنرانی‌ خود، گوینده‌ برای‌ دفع‌ حجت‌ خصم‌ یا توضیح‌، حاضر است‌ و نویسنده‌ همه‌ وقت‌ حاضر نیست‌ و ناچار سخن‌ را باید طوری‌ تنظیم‌ کند که‌ به‌ توضیح‌ محتاج‌ نباشد و تا حدی‌ هم‌ مورد اعتراض‌ واقع‌ نشود و علاوه‌ بر این‌ سخنرانی‌ صورت‌ محفوظی‌ ندارد ولی‌ نوشته‌ها باقی‌ می‌ماند و نوشته‌ هر کس‌ معیار عقل‌ اوست‌ و نویسنده‌ کوشش‌ می‌کند که‌ تا ممکن‌ است‌ مقصود را چنان‌ تنظیم‌ کند و بپروراند که‌ مایه‌ گرفتاری‌ او نباشد. بدین‌ جهت‌ و جهات‌ دیگر نویسندگی‌ مشکل‌ و عده‌ نویسندگان‌ کم‌ است‌ .»

10. اسماعیل‌ نوری‌ علاء می‌نویسد: گفتن‌ و سپس‌ ثبت‌ گفته‌ها به‌ صورت‌ نوشتن‌، کاری‌ نخست‌ شنیداری‌ (سمعی‌) و سپس‌ دیداری‌ (بصری‌) است‌ پس‌ عجب‌ نخواهد بود که‌ ما در کار تفکیک‌ شعر از غیر شعر هم‌ از تفکیک‌ مشخصه‌های‌ حسی‌ انواع‌ کارهای‌ کلامی‌ آغاز کرده‌ باشیم‌ و پی‌ برده‌ باشیم‌ که‌ پیکر کلام‌، در جنبه‌ صورتی‌ خود گاه‌ می‌تواند به‌ صورت‌ منظم‌ و باقاعده‌ (= موزون‌) تجلی‌ کند و گاه‌ به‌ صورت‌ بی‌نظم‌ و بی‌قاعده‌. بدین‌سان‌ نخستین‌ تفکیکی‌ که‌ در حوزه‌ کلامی‌ می‌توانسته‌ است‌ پیش‌ آید فقط‌ به‌ جنبه‌ صوری‌ (یا پیکر فیزیکی‌) کلام‌ توجه‌ داشته‌ است‌ و سازندگان‌ دستگاه‌ عروضی‌ نیز کاری‌ به‌ اینکه‌ در جنبه‌ معنایی‌ کلام‌ چه‌ می‌گذرد، نداشته‌اند و کل‌ توجه‌ خود را معطوف‌ به‌ پیکر صوتی‌ کلام‌ کرده‌اند، و در شناخت‌ آنها، پیکر صوتی‌ کلام‌ یا باقاعده‌ است‌ و یا بی‌قاعده‌، کلام‌ باقاعده‌ که‌ کلامی‌ است‌ منظوم‌ و موزون‌ را «نظم‌» و کلام‌ بی‌قاعده‌ را «نثر» خوانده‌اند اما اینکه‌ چرا «شعر» را به‌ جای‌ نظم‌ و در برابر نثر قرار داده‌اند بی‌منطق‌ است‌ یعنی‌ نباید واژه‌های‌ «شعر» و «نثر» را در مقابل‌ هم‌ قرار داد مخصوصاً امروز که‌ پذیرفته‌ایم‌ که‌ شعر سپید را می‌شود به‌ «نثر» نوشت‌ بنابراین‌ نمی‌شود «شعر» و «نثر» را دو مفهوم‌ متضاد دانست‌ ولی‌ استفاده‌ از واژه‌ «نظم‌»، در برابر «نثر» بیشتر رسانای‌ مقصود کسی‌ است‌ که‌ به‌ انواع‌ صوری‌ کلام‌ توجه‌ دارد چه‌ واژه‌های‌ نظم‌ و نثر به‌ جنبه‌ صوتی‌ پیکر کلام‌ توجه‌ دارند و فقط‌ از این‌ جهت‌ انواع‌ کلام‌ را از هم‌ تفکیک‌ می‌کنند حال‌ آنکه‌ واژه‌هایی‌ چون‌ «داستان‌» و «شعر» کلام‌ را به‌ لحاظ‌ معنایی‌ به‌ چند گروه‌ (در اینجا به‌ دو گروه‌) تقسیم‌ می‌کنند اما از آنجا که‌ تعریف‌ شعر در قلمرو پیکر کلام‌ نمی‌گنجد این‌ اغتشاش‌ ایجاد شده‌ است‌ که‌ هرجا خواسته‌اند تفریقی‌ از شعر به‌ دست‌ دهند تعریف‌ «نظم‌» را جانشین‌ آن‌ بوده‌اند و مثلاً شمس‌ قیس‌ تشخیص‌ شعر از غیر شعر را به‌ جنبه‌ صوتی‌ کلام‌ تقلیل‌ داده‌ است‌ و شعر را «کلامی‌ موزون‌» دانسته‌ است‌ که‌ متساوی‌الابیات‌ و مقفی‌ باشد. حتی‌ شعر نیمایی‌ نیز به‌ وجود خط‌کشی‌ قاطعی‌ بین‌ شعر و غیر شعر قائل‌ نبود و جز در به‌ هم‌ زدن‌ تساوی‌ تعداد تکرار و پایه‌های‌ عروضی‌ و عدول‌ از جایگاه‌ قافیه‌، برای‌ تجدید نظر در تعریف‌ شعر و ارائه‌ نظری‌ دقیق‌ و جامع‌ و مانع‌ از آن‌ قدمی‌ برنداشت‌ و در آنجا هم‌ استفاده‌ یا عدم‌ بهره‌گیری‌ از اوزان‌ عروضی‌ مهم‌ترین‌ ضابطه‌ در راستای‌ تشخیص‌ شعر از غیر شعر بود اما تا پیدایش‌ شعر شاملو (شعر سپید) جز وجه‌ عینی‌ معین‌ دیگری‌ برای‌ تشخیص‌ شعر وجود نداشت‌ تنها شاملو توانست‌ به‌ عنصری‌ ملموس‌ که‌ بتواند جانشین‌ وزن‌ عروضی‌ شود دست‌ یافت‌ و در آثار خود، کلام‌ را از سطح‌ نثر روزنامه‌ای‌ و قطعات‌ ادبی‌ ارتقاء داد و آنها را به‌ خاطر نوع‌ زبان‌، شعر را از نثر و انواع‌ آن‌ متمایز ساخت‌ و نشان‌ داد که‌ اگر چه‌ شعر لزوماً سخن‌ موزون‌ عروضی‌ نیست‌ اما برای‌ آنکه‌ با زبان‌ رایج‌ و عادی‌ فرق‌ داشته‌ باشد باید از زبانی‌ فاخر و غیر روزمره‌ برخوردار باشد و شاملو این‌ زبان‌ را در ترجمه‌های‌ کتاب‌ مقدس‌ و تاریخ‌ بیهقی‌ یافته‌ است‌ یعنی‌ در آنچه‌ در تمام‌ تاریخ‌ ادب‌ ما، شعر شمرده‌ نمی‌شده‌ است‌. اما گویی‌ در این‌ کار نیز قدرت‌ خلاقه‌ شاعر در کاری‌ خلاصه‌ می‌شود که‌ می‌توان‌ آن‌ را ارتقاء سطح‌ زبان‌ روزمره‌ به‌ سطح‌ زبانی‌ فاخر دانست‌ و رد این‌ حال‌ باید گفت‌ که‌ اگر وزن‌ عروضی‌ جزء گوهر شعر و شروط‌ عدول‌ناپذیر پیدایش‌ آن‌ نیست‌ تفاخر زبان‌ ....؟ نیز نمی‌تواند جزیی‌ از ماهیت‌ شعر شمرده‌ شود.

                    پرویز آشوری‌ نیز ضمن‌ اینکه‌ شعر را در مقایسه‌ با داستان‌ و حدیث‌ و روایت‌ و نمایش‌، مهمترین‌ هنر زبانی‌ ما می‌داند اما داستان‌ و نمایش‌ و تاریخ‌نویسی‌ و فلسفه‌ را هم‌ از حوزه‌ سفر راستین‌ بیرون‌ نمی‌داند اما نشانی‌هایی‌ از شعر را به‌ دست‌ می‌دهد که‌ می‌تواند معناً شعر را از نثر جدا سازد، این‌ نشانه‌ها عبارتند از اینکه‌:

1. شعر سرزمین‌ برانگیختی‌های‌ عاطفی‌ و حسی‌ است‌.

2. تجربه‌ای‌ شهودی‌ در زمینه‌ زیبائی‌شناسی‌ به‌ شمار می‌آید.

3. عقل‌ گریز و منطق‌ ناپذیر است‌.

4. زبانی‌ سرشار از ابهام‌ و کنایه‌ و نماد و گاه‌ ناسازه‌ها دارد.

5. سرشار از شور جنون‌ است‌ .

 

2-1 مفهوم‌ ادبی‌ نثر

دکتر زرین‌کوب‌ معتقد است‌ که‌ آنچه‌ در زبان‌ اهل‌ ادب‌ «نثر» خوانده‌ می‌شود، سخنی‌ است‌ که‌ در قید وزن‌ و آهنگ‌ قراردادی‌ معمول‌ در شعر، محدود نیست‌ اما محاوره‌ عادی‌ هم‌ تا وقتی‌ متضمن‌ یک‌ تعبیر ادبی‌ (Literary Expression) نباشد، نثری‌ که‌ در مقابل‌ شعر باشد، نیست‌، «تعبیر ادبی‌» امری‌ است‌ که‌ بین‌ شعر و نثر مشترک‌ است‌ و آن‌ هر دو را، از زبان‌ محاوره‌ ممتاز می‌کند و سخن‌ را خواه‌ موزون‌ باشد و خواه‌ نباشد از محدوده‌ ادراکات‌ و تعبیرات‌ عادی‌ بیرون‌ می‌آورد. بدین‌ گونه‌ «نثر» در مفهوم‌ شایع‌ در نزد اهل‌ ادب‌، مثل‌ شعر و سایر هنرهای‌ کلاسیک‌، نوعی‌ تقلید در تعبیر ارسطویی‌ لفظ‌ است‌ و در اینجا هم‌ همانند شعر، وسیله‌ تقلید، «لفظ‌ و عبارت‌» است‌ اما برخلاف‌ شعر، فارغ‌ از قید وزن‌ و ایقاع‌ است‌. بعلاوه‌ «تعبیر ادبی‌» از مفاهیم‌ مربوط‌ به‌ «شعور» یا «واقعیت‌ خارج‌» به‌ تنهایی‌ «نثر» را وارد قلمرو مفهوم‌ ادبی‌ آن‌ نمی‌کند بلکه‌ «قابلیت‌ ضبط‌» و خاصیت‌ «تأثیرانگیزی‌» نیز در آن‌ شرط‌ است‌. اما «نثر» هر چند هم‌ تعبیر ادبی‌ را در حدی‌ که‌ متضمن‌ تقلید در مفهوم‌ ارسطویی‌ باشد، برعهده‌ می‌گیرد به‌ کمال‌ ابداع‌ و اصالت‌ در آن‌ زمینه‌، مقید نمی‌ماند و با مجرد اشتمال‌ بر «تعبیر ادبی‌»، همه‌جا، آزادیی‌ را که‌ آسودگی‌ از تقید به‌ وزن‌ و آهنگ‌ به‌ آن‌ می‌دهد، برای‌ خود حفظ‌ می‌کند.

به‌ هر تقدیر، اشتمال‌ بر «تعبیر ادبی‌»، در کلام‌ موزون‌ یا غیرموزون‌، تقریباً به‌ یک‌ گونه‌، روح‌ زندگی‌ و جلوه‌ طبیعت‌ و اخلاق‌ انسانی‌ را منعکس‌ می‌کند و آن‌ را از آنچه‌ در تقریر نیازهای‌ روزانه‌ انسان‌ می‌آید و قابلیت‌ ضبط‌ و نقل‌ ندارد، جدا می‌سازد، اما لازمه‌ این‌ گونه‌ تعبیر - که‌ عدم‌ تقید به‌ وزن‌ و آهنگ‌ شرط‌ آن‌ است‌ - اجتناب‌ از بلاغت‌ و دلربایی‌ هم‌ نیست‌. نثری‌ که‌ از مقوله‌ «تعبیر ادبی‌» است‌ فقط‌ با عدم‌ تعهد به‌ پیروی‌ از آنچه‌ وزن‌ و قافیه‌ معمول‌ در شعر، آن‌ را اقتضا دارد، از قلمرو شعر جدا می‌شود و این‌ نکته‌ سلاست‌ و روانی‌ را از آن‌ سلب‌ می‌کند اما این‌ عدم‌ تقید به‌ وزن‌ و نظم‌ بر وی‌ الزام‌ نمی‌کند که‌ از تصویر و مجاز اجتناب‌ کند. به‌ علاوه‌ «نثر» این‌ التزام‌ را ندارد که‌ با اجتناب‌ از هرگونه‌ تعبیری‌ که‌ ذوق‌ را می‌نوازد و خیال‌ را برمی‌انگیزد، همواره‌ در یک‌ سطح‌ راکد و نازل‌ نزدیک‌ به‌ زبان‌ محاورة‌ عادی‌، سیر کند و نویسنده‌ای‌ که‌ نثر را تا حد شعر لطف‌ و جاذبه‌ می‌بخشد اگر بی‌هیچ‌ تکلفی‌، نوعی‌ موسیقی‌ و تصویر هم‌ در بیان‌ خویش‌ بیافریند مادام‌ که‌ این‌ موسیقی‌ و تصویر، کلام‌ او را وارد قلمرو وزن‌ و قافیه‌ نسازد، از جهت‌ التزام‌ به‌ قالب‌ «نثر»، بر وی‌ اعتراضی‌ نیست‌ .

برای‌ نویسنده‌ استغراق‌ در تصنع‌ و افراط‌ در تصویرپردازی‌ می‌تواند نثر را به‌ شجره‌ ممنوعه‌ تبدیل‌ کند اما حد معتدلش‌ به‌ آن‌ شرط‌ است‌ که‌ نثر را مثل‌ شعر مواجه‌ با تنگناهایی‌ که‌ «ضرورات‌» نام‌ دارد و مغایر با فصاحت‌ است‌ نکند، برای‌ نویسنده‌ هم‌ مثل‌ شاعر مجاز است‌ و هیچ‌ نویسنده‌ای‌ ملزم‌ نیست‌ سخن‌ خود را همواره‌ بر وجهی‌ تقریر کند که‌ تمام‌ طبقات‌ از عارف‌ و عامی‌ آن‌ را به‌ یکسان‌ درک‌ کنند .

آقای‌ دکتر خطیبی‌ «نثر مکتوب‌ مرسل‌» را که‌ در نخستین‌ مرحله‌ تطور نثر قرار دارد چنین‌ تعریف‌ می‌کند:

«کلامی‌ است‌ که‌ در آن‌، مفاهیم‌ و معانی‌ با وضوح‌ و روشنی‌ و رسایی‌ و با نظم‌ فکری‌ و منطقی‌ بیان‌ می‌شود و تنها وظیفه‌ لفظ‌ در آن‌ بیان‌ معنی‌ است‌، جمل‌ با مراعات‌ موازین‌ دستوری‌ به‌ یکدیگر می‌پیوندند و معانی‌ بی‌هیچ‌گونه‌ قطع‌ و انحرافی‌ بیان‌ می‌شوند و راست‌ و مستقیم‌ به‌ پیش‌ می‌روند و وصل‌ و فصل‌ جمل‌، بر مبنای‌ توالی‌ افکار و روش‌ طبیعی‌ و قواعد زبان‌ استوار است‌ .»

شوقی‌ ضیف‌ نیز معتقد است‌ که‌ مقصود از «نثر»، نثر معمولی‌ محاوره‌ای‌ روزانه‌ مردم‌ نیست‌ زیرا این‌گونه‌ گفتار را جزء ادب‌ محسوب‌ نمی‌کنند بلکه‌ آن‌ چیزی‌ از نثر جزو ادبیات‌ محسوب‌ می‌شود که‌ صاحب‌ آن‌ به‌ قصد تأثیر گذاشتن‌ در شنونده‌ یا خواننده‌، توجهی‌ خاص‌ به‌ ریخت‌ کلام‌ و زیبایی‌ تعبیرات‌ خود داشته‌ باشد مانند داستان‌، خطابه‌، رساله‌های‌ ادبی‌ مزین‌ و مصنوع‌ یعنی‌ نثر فنی‌ .

 

3-1 نقد تعریفات‌ نثر

1. شادروان‌ دکتر خانلری‌، معتقد بود که‌ اولاً نمی‌توان‌ شعر و نثر را دو نوع‌ ادبی‌ متمایز دانست‌، ثانیاً وزن‌ و قافیه‌ نیز تنها عامل‌ تقابل‌ شعر با نثر نیست‌. ایشان‌ نوشته‌اند:

«... نثر اگر برای‌ اثبات‌ امری‌ یا بیان‌ حقیقتی‌ یا ارسال‌ خبری‌ به‌ کار رود، زبانش‌ همان‌ زبان‌ گفتار و زبان‌ علم‌ است‌، زبانی‌ تنگ‌میدان‌ و محدود با الفاظی‌ صریح‌ و معین‌ و تبدیل‌ناپذیر. اما اگر نویسنده‌ بخواهد که‌ در خواننده‌ به‌ طریقی‌ تأثیر کند و حالتی‌ در او پدید آودر، به‌ قلمرو شعر پا گذاشته‌ است‌ و ناچار باید زبان‌ شعر را اختیار کند و در این‌ حالت‌ نوشتة‌ او نوعی‌ از شعر شمرده‌ می‌شود ... .

در نثر، لفظ‌، نشانه‌ معنی‌ روشن‌ و صریحی‌ است‌ که‌ در ذهن‌ همه‌ یکسان‌ وجود دارد اما کار شاعر بیان‌ این‌ گونه‌ معانی‌ نیست‌، زبان‌ نثر ساخته‌ و پرداخته‌ اجتماع‌ است‌ اما زبان‌ شعر را خود شاعر می‌سازد و بنابراین‌ در نثر همینکه‌ لفظ‌ از رواج‌ افتاد دیگر قابل‌ داد و ستد نیست‌ ولی‌ در شعر خود شاعر است‌ که‌ الفاظ‌ را رواج‌ می‌دهد ... .» .

2. دکتر جمال‌ میرصادقی‌ نیز معتقد است‌ که‌ نثر نیز در بعضی‌ اوقات‌ از بعضی‌ از ضوابط‌ شعری‌ از جمله‌ ضربآهنگ‌ و سجع‌ بهره‌ می‌گیرد بی‌آنکه‌ این‌ ضوابط‌ یک‌سره‌ بر آن‌ حاکم‌ باشد و نثر هرچه‌ ادیبانه‌تر شده‌، از عناصر شعری‌، بیشتر بهره‌ گرفته‌ است‌ .

3. شادروان‌ دکتر زرین‌کوب‌ نیز معتقد است‌ که‌ کلام‌ غیرموزون‌ و غیرمقفی‌ در صورتی‌ که‌ متضمن‌ یک‌ «تعبیر ادبی‌» نباشد، نثر نیست‌: اینکه‌ بگوییم‌ نثر کلامی‌ است‌ که‌ موزون‌ و مقفی‌ نباشد یا کلامی‌ است‌ که‌ از قیود نظم‌ آزاد است‌، تعریفی‌ رایج‌ ولی‌ ناقض‌ و مبهم‌ و کلی‌ است‌ زیرا اگر چه‌ ممکن‌ است‌ این‌ تعریف‌ بر بعضی‌ از اقسام‌ نثر صادق‌ باشد، اما بر همه‌ انواع‌ آن‌، چون‌ نثر فنی‌ و مصنوع‌ که‌ بسیاری‌ از قوانین‌ شعری‌ را در خود می‌پذیرند، صادق‌ نیست‌ و حتی‌ می‌تواند کلامی‌ بی‌معنی‌ ولی‌ موزون‌ و مقفی‌ را در حوزه‌ شعر درآورد و سخنانی‌ را که‌ واقعاً غیرمنظوم‌ و غیرمقفی‌ ولی‌ پر از جواهر شعری‌ است‌ از شعر جدا سازد. آنچه‌ در زبان‌ اهل‌ ادب‌، نثر خوانده‌ می‌شود سخنی‌ است‌ که‌ در قید وزن‌ و آهنگ‌ قراردادی‌ معمول‌ در شعر، محدود نیست‌، اما عیب‌ این‌ تعریف‌ آن‌ است‌ که‌ فقط‌ به‌ ظاهر و شکل‌ کلام‌ می‌پردازد .

زرین‌کوب‌ معتقد است‌ که‌ هیچ‌ یک‌ از نثر و شعر، تعهدی‌ برای‌ التزام‌ یا فراغ‌ از قید وزن‌ نظم‌ و قافیه‌ ندارند و حتی‌ در تعهدی‌ که‌ در «تأثیرانگیزی‌» و «قابلیت‌ ضبط‌ و نقل‌» دارند هیچ‌ یک‌ التزام‌ نیل‌ به‌ حد کمال‌ را تعهد نمی‌کنند.

4. شاملو نیز بر این‌ باور است‌ که‌ «نثر عبارتی‌ است‌ که‌ وزن‌ نداشته‌ باشد، یا مجموعه‌ هجاهای‌ کوتاه‌ و بلند آن‌، قابل‌ تقسیم‌ به‌ واحد وزنی‌ کوتاهی‌ نباشد: «کاروانی‌ را در سرزمین‌ یونان‌ بزدند» این‌ نثر است‌ اما این‌ دیگری‌ نثری‌ است‌ که‌ محتوایش‌ شعر است‌!

                    عفونتت‌ از صبری‌ است‌

                    که‌ پیشه‌ کرده‌ای‌

                    به‌ هاویه‌ وهن‌

یعنی‌ نثر بودن‌ به‌ معنی‌ شعر نبودن‌ نیست‌ .

5. در کتاب‌ فرهنگ‌ اصطلاحات‌ ادبی‌ نیز به‌ تفاوت‌ طبیعت‌ آزاد و مقید نثر و شعر اشاره‌ می‌شود که‌: «طبیعت‌ نثر مقید به‌ رعایت‌ صنایع‌ لفظی‌ چون‌ وزن‌ و قافیه‌ و سجع‌ نیست‌ اما در برخی‌ سبک‌های‌ نثر این‌گونه‌ صناعت‌ جزء طبیعت‌ نثر درمی‌آید به‌ طور خلاصه‌ تفاوت‌ ساده‌ترین‌ شکل‌ نثر مکتوب‌ که‌ به‌ آن‌ «نثر مرسل‌» می‌گویند با «نظم‌» در آن‌ است‌ که‌ «نظم‌» به‌ قیودی‌ خاص‌ محدود است‌ اما «نثر» از آزادی‌ و وسعت‌ مجال‌ بیشتری‌ برخوردار است‌ و همین‌ محدودیت‌ است‌ که‌ در هر زبانی‌، الفاظ‌ و تعبیرات‌ خاصی‌ را در نظم‌ ایجاد می‌کند و آن‌ را از نثر متمایز می‌سازد .

6. دکتر حسین‌ خطیبی‌ که‌ خود نویسنده‌ کتاب‌ نفیسی‌ درباره‌ فن‌ نثر در ادب‌ پارسی‌ است‌، معتقد است‌ که‌ نمی‌توان‌ نثر را با سلب‌ مختصات‌ و ممیزات‌ شعر، تعریف‌ کرد و کلیّه‌ انواع‌ نثر را هم‌ در طول‌ یکدیگر قرار داد و نثر محاوره‌ عادی‌ را که‌ جز بیان‌ مفهوم‌ که‌ از آن‌ به‌ بلاغت‌ عوام‌ تعبیر می‌شود با نثر فنی‌ که‌ تمامی‌ حدود و قیود و ضوابط‌ و شرایط‌ کلام‌ منظوم‌ را به‌ اندک‌ فاصله‌ای‌ رعایت‌ می‌کند در درجات‌ کمال‌ آن‌ با هم‌ برابر نهاد و شامل‌ یک‌ تعریف‌ ساخت‌. ایشان‌ معتقد است‌ که‌ تنها فصل‌ ممیز نثر و نظم‌ «وزن‌ عروضی‌» کامل‌ است‌، آن‌ هم‌ به‌ مفهوم‌ خاص‌ و بلکه‌ اخص‌ آن‌ که‌ اگر چه‌ نثر از سجع‌ و ازدواج‌ و صنایع‌ لفظی‌ و معانی‌ شعری‌ استفاده‌ می‌کند، اما به‌ دلیل‌ عدم‌ استفاده‌ از وزن‌ عروضی‌ کامل‌ و دقیق‌ حاکم‌ بر شعر، باز بدان‌ کلام‌ عنوان‌ «نثر» داده‌ می‌شود نه‌ «شعر» .

                    به‌ عبارت‌ دیگر «وزن‌ و قافیه‌ و دیگر قیود لفظی‌ تا حدودی‌، می‌تواند تنها فصل‌ ممیز نظم‌ از نثر مرسل‌ به‌ شمار آید اما در میان‌ شعر و نثر روابط‌ معنوی‌ زیادی‌ وجود دارد که‌ آن‌ دو را به‌ یکدیگر پیوند می‌دهد و نثر می‌تواند هم‌ از جنبه‌ لفظی‌ به‌ نظم‌ و هم‌ از نظر معنی‌ و مفهوم‌ به‌ شعر تا آنجا نزدیک‌ شود که‌ وزن‌ عروضی‌ کامل‌، فصل‌ ممیز این‌ دو نوع‌ کلام‌ به‌ شمار آید و در خود نثر نیز با توجه‌ به‌ وسعت‌ مجال‌ و اسالیب‌ و اقسام‌ نثر فصل‌ ممیزی‌ که‌ بتواند شامل‌ کلیه‌ اقسام‌ نثر باشد، وجود ندارد .

7. ابن‌خلدون‌ هم‌ معتقد است‌ که‌ نثر بابی‌ از ابواب‌ و فنی‌ از فنون‌ شعر است‌ که‌ با شعر بجز در وزن‌ عروضی‌ تفاوتی‌ ندارد .

8. دکتر خطیبی‌ معتقدند که‌ بین‌ نثر و نظم‌ از جهت‌ انتخاب‌ لفظ‌ و شرایط‌ آن‌، تناسب‌ و مشابهتی‌ وجود دارد و آن‌ شرایط‌ و حدود را ذوق‌ نویسنده‌ و شاعر تعیین‌ می‌کند و لفظ‌ در نظم‌ و نثر، دو وظیفه‌ همساز را برعهده‌ دارند:

1. بیان‌ معنی‌ با روشنی‌ و رسایی‌.

2. ایجاد یک‌ نوع‌ تناسب‌ و هماهنگی‌ در کلام‌ که‌ توجه‌ خواننده‌ را بیشتر جلب‌ کند و با معنی‌ مغایر نباشد اما در نثر معمولاً وظیفه‌ اول‌ اولویت‌ دارد و در شعر مورد دوم‌ بیشتر در نظر گرفته‌ می‌شود .

9. دکتر خانلری‌ نیز عقیده‌ دارد که‌ شعر و نثر در مایه‌ کار یعنی‌ کلمه‌ با هم‌ شریکند ولی‌ در شیوه‌ و غرض‌ یکسان‌ نیستند .

 

4-1 مفاهیم‌ عام‌ و خاص‌ نثر

                 شاید بتوان‌ تفاوت‌ نثر عام‌ و نثر خاص‌ را به‌ تفاوت‌ برخورد زبان‌ و برخورد ادب‌ مربوط‌ دانست‌. بدین‌ معنی‌ که‌ برخورد زبان‌ با جهان‌ هستی‌، علی‌القاعده‌ برون‌گرایانه‌ و بر بنیاد منطق‌ است‌ و با هنجار زبان‌ و نظام‌ و قواعد آن‌ همراستا و دمساز است‌ و در آن‌ از خیال‌ و ابداع‌، استفاده‌ نمی‌شود یا این‌ امر در خدمت‌ حس‌ و اندیشه‌ است‌. حاصل‌ برخورد زبانی‌ با هستی‌، «دانش‌» است‌ در حالیکه‌ برخورد ادبی‌ با هستی‌، اولاً درون‌گرایانه‌ است‌، ثانیاً منطق‌ گریز است‌ و ثالثاً به‌ پرهیز از هنجار زبان‌ و فرا رفتن‌ از قواعد آن‌ مایل‌ است‌ و در درجه‌ اول‌ از عنصر خیال‌ و ابداع‌ بهره‌مند می‌شود و حس‌ و اندیشه‌ و آزمون‌ از گذر خیال‌ و ابداع‌ کار می‌کند. به‌ عبارت‌ دیگر حس‌ و اندیشه‌ و آزمون‌ در زیر سلطه‌ عنصر خیال‌ و ابداع‌ است‌ و هدف‌ از این‌ امر آفرینش‌ جهانهائی‌ نو، بی‌سابقه‌ و خیالی‌ است‌ که‌ اشارتی‌ بر جهان‌ هستی‌ و نتیجه‌ برخورد ادبی‌ هنر است‌ و هنر با دانش‌ تفاوت‌هایی‌ بنیادین‌ دارد به‌ عنوان‌ مثال‌ عبارت‌ «آخرین‌ بخش‌ گلستان‌ سعدی‌ درباره‌ این‌ است‌ که‌ صحبت‌ آدابی‌ دارد» یک‌ اثر زبانی‌ است‌ که‌ گوشه‌ای‌ از همین‌ جهان‌ هستی‌ را باز می‌نماید که‌ در آن‌، سعدی‌ هست‌ با همه‌ آثارش‌، با همه‌ سرمایه‌های‌ تمدنی‌ و فرهنگی‌ زمانه‌اش‌ و تاریخ‌ روزگارش‌ و هر چیز که‌ به‌ گونه‌ای‌ با سعدی‌ و آثار زمانه‌ او پیوند می‌خورد، همین‌ گوشه‌ از جهان‌ هستی‌ است‌ و می‌توان‌ از آن‌، صدق‌ یا کذب‌ تصویر یا انگاره‌ موجود را معلوم‌ داشت‌، اما در این‌ قطعه‌ از دکتر محمدرضا شقیفی‌ کدکنی‌ که‌،

آخرین‌ برگ‌ سفرنامه‌ باران‌

این‌ است‌

که‌ زمین‌ چرکین‌ است‌.

                    گونه‌ای‌ از یک‌ جهان‌ خیالی‌ باز نموده‌ می‌شود که‌ در آن‌ «باران‌» می‌تواند «سفر کند» و «سفرنامه‌ بنویسد» و در آن‌ از دیدنی‌های‌ خود «سخن‌ بگوید» و دربارة‌ پدیده‌ها و رویدادهای‌ آن‌ جهان‌ و پیوندهای‌ آنها با یکدیگر «داوری‌ کند» و همین‌ گوشه‌ از آن‌ جهان‌ خیالی‌، در کلیت‌، نامش‌، عالم‌ مقال‌ ادبی‌ اثر را تشکیل‌ می‌دهد .

 

1-4-1 نثر در معنی‌ عام‌

                    عبارت‌ است‌ از کلامی‌ مکتوب‌ که‌ به‌ گفتار عادی‌ و محاوره‌ای‌ و شفاهی‌ نزدیک‌ است‌ و فاقد یک‌ تعبیر ادبی‌ است‌ به‌ عنوان‌ مثال‌؛ نثر کتیبه‌هایی‌ چند که‌ به‌ زبان‌ دری‌، اما به‌ خطی‌ غیرفارسی‌، در نواحی‌ دوردست‌ افغانستان‌ و ترکستان‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌ و یا تعدادی‌ عبارات‌ غیرموزون‌ دری‌ که‌ در ضبط‌ نویسندگان‌ قدیم‌ عرب‌زبان‌ به‌ عین‌ عبارت‌ فارسی‌ نقل‌ شده‌ است‌، از مقوله‌ نثر در مفهوم‌ رایج‌ آن‌ به‌ شمار می‌آید و «تعبیر ادبی‌» در آنها به‌ نحوی‌ که‌ حاکی‌ از قصد ابداع‌ اثری‌ به‌ نثر فارسی‌ باشد، مشهود نیست‌ و البته‌ امروز هم‌ قباله‌ای‌ مربوط‌ به‌ خرید و فروش‌ ملکی‌ که‌ در دفتر اسناد رسمی‌ تحریر می‌شود، اعلامیه‌ای‌ که‌ درباره‌ اجرای‌ مالیات‌ یا اخذ جرائم‌ مربوط‌ به‌ وسائل‌ نقلیه‌ از طریق‌ رادیو یا جرائد انتشار می‌یابد، از مقوله‌ نثر فارسی‌ در معنی‌ عام‌ به‌ شمار می‌آید اما این‌ گونه‌ نوشته‌ها نمونه‌ نثر معاصر دری‌ در معنی‌ اشتمال‌ آن‌ بر تعبیر ادبی‌ نیست‌ و مشابه‌ آنها در ادوار گذشته‌ نیز در مفهوم‌ خاص‌ نثر به‌ شمار نمی‌آید و قدیم‌ترین‌ نمونه‌های‌ نثر موجود فارسی‌ نیز در خارج‌ از مفهوم‌ عام‌ مربوط‌ به‌ نیازهای‌ عادی‌، از عهد سامانیان‌ فراتر نمی‌رود. بطور کلی‌ نثر عام‌ با نزدیک‌ شدن‌ به‌ زبان‌ ساده‌ محاوره‌ و بیان‌ عادی‌ روزنامه‌ای‌ از مفهوم‌ خاص‌ ادبی‌ خارج‌ می‌شود.

 

نثر در معنی‌ خاص‌

                 عبارت‌ است‌ از کلامی‌ که‌ اگر چه‌ در قید وزن‌ و آهنگ‌ قراردادی‌ معمول‌ در شعر نیست‌، اما متضمن‌ یک‌ «تعبیر ادبی‌» است‌ که‌ هرچند بین‌ شعر و نثر مشترک‌ است‌، نثر خاص‌ را از نثر عام‌ و زبان‌ محاوره‌ ممتاز می‌سازد و سخن‌ را از محدوده‌ ادراکات‌ و تعبیرات‌ عادی‌ بیرون‌ می‌آورد و آن‌ را مثل‌ شعر و سایر هنرهای‌ کلاسیک‌ شامل‌ نوعی‌ تقلید در تعبیر ارسطویی‌ می‌سازد و وسیله‌ تقلید در آن‌ نیز لفظ‌ و عبارت‌ است‌، اما لازمه‌ این‌ تقید به‌ تعبیر ادبی‌ اجتناب‌ نثر از بلاغت‌ و دلربایی‌ نیست‌ بلکه‌ می‌کوشد تا از یک‌ سطح‌ راکد و نازلی‌ که‌ به‌ زبان‌ محاوره‌ نزدیک‌ است‌، اجتناب‌ ورزد و نثر را تا حد شعری‌ لطیف‌ و پرجاذبه‌ بالا ببرد که‌ صورتی‌ روشن‌ و بیانی‌ رسا و با قوت‌ تعبیر و ایجاز، جاذبه‌هایی‌ خاصی‌ را به‌ خدمت‌ گرفته‌ است‌، در غیر این‌ صورت‌ نثر تا وقتی‌ که‌ از تعبیر ادبی‌ برخوردار نشود و از امتیازات‌ فوق‌ بهره‌مند نباشد، نثر عام‌ است‌. خلط‌ بین‌ این‌ دوگونه‌ نثر، تحقیق‌ درباره‌ قدیم‌ترین‌ نمونه‌های‌ نثر فارسی‌ را دشوار می‌کند، زیرا اگرچه‌ نمونه‌های‌ نثر کهن‌ از لحاظ‌ تحقیق‌ در مباحث‌ فقة‌اللغه‌ و دستور زبان‌ متضمن‌ فوائدی‌ هم‌ هست‌، اما از نظرگاه‌ تاریخ‌ ادبی‌ که‌ بررسی‌ نثر ناظر به‌ آن‌ است‌ متضمن‌ فوائد قابل‌ ملاحظه‌ای‌ نیست‌ .

                    دکتر زرین‌کوب‌، معتقد بود که‌ فرهنگ‌ ایرانی‌ غیر از شعر و موسیقی‌، شامل‌ نثر ادبی‌ نیز بود و این‌ نثر غیر از زند و اوستا و سایر آثار مربوط‌ به‌ آیین‌ زردشت‌، شامل‌ تعدادی‌ آثار اخلاقی‌ و تمثیلی‌ و حماسی‌ و تاریخی‌ هم‌ بود که‌ اختصاص‌ به‌ پیروان‌ زردشت‌ نداشت‌ و گروندگان‌ به‌ اسلام‌ در حفظ‌ آنها اهتمام‌ می‌کردند و بعضی‌ از آنها به‌ عربی‌ ترجمه‌ شد و بعدها در شعر دری‌ نیز مورد استفاده‌ قرار گرفت‌ و ادب‌ دری‌ از ادب‌ پیش‌ از اسلام‌ استفاده‌ فراوان‌ برد. بدین‌ ترتیب‌ نثر دری‌ کلاسیک‌ فارسی‌ اگر چه‌ فاقد سنت‌های‌ مربوط‌ به‌ قصه‌پردازی‌ و داستان‌نویسی‌ است‌، اما نباید این‌ امر را نقص‌ آن‌ دانست‌ زیرا این‌ گونه‌های‌ ادبی‌ در اروپا نیز حاصل‌ توسعه‌ تدریجی‌ حکومت‌ عامه‌ و بسط‌ جامعه‌ بورژوایی‌ بوده‌ است‌ و از عهد روشنگری‌ فراتر نمی‌رود، اما قصه‌ و داستان‌ هم‌ به‌ نوعی‌ در ادب‌ گذشته‌ ایران‌ سابقه‌ طولانی‌ دارد و حتی‌ به‌ پیش‌ از اسلام‌ می‌رسد ولی‌ این‌ گونه‌ قصه‌ها ربطی‌ به‌ شیوه‌های‌ رمان‌نویسی‌ غربی‌ ندارد و قدیم‌ترین‌ نمونه‌ موجود نثر فارسی‌، که‌ در عین‌ حال‌ هم‌ از آنچه‌ «تعبیر ادبی‌» خوانده‌ می‌شود، خالی‌ نیست‌ و غالباً متضمن‌ نوعی‌ علم‌ و ابداع‌ داهیانه‌ است‌، تقریباً از دوره‌ سامانی‌ فراتر نمی‌رود .

 

5-1 نثر و شعر و تفاوت‌های‌ آنها

                 «... قدیم‌ترین‌ تفکیکی‌ که‌ در آثار ادبی‌ انجام‌ گرفته‌، تقسیم‌ آنها به‌ شعر و نثر است‌، شعر را کلام‌ موزون‌ یا منثور را می‌دانستند و نثر را کلام‌ ناموزون‌. میان‌ ملت‌هایی‌ که‌ شعرشان‌ متضمن‌ قافیه‌ نیز بود، قید «مقفی‌» هم‌ بر کلام‌ موزون‌ افزوده‌ شد، اما می‌دانیم‌ که‌ این‌ قید در نزد بسیاری‌ از ملت‌ها لازمه‌ تعریف‌ شعر نبود چنانکه‌ در شعر یونانی‌ و لاتینی‌ و شاید در انواع‌ شعر ایران‌ باستان‌ که‌ بعدها در دوران‌ اسلامی‌ آنها را به‌ «خسروانی‌» و «لاسکوی‌» موسوم‌ کردند، قافیه‌ وجود نداشته‌ است‌.

                    ارسطو این‌ تعریف‌ را کافی‌ نشمرد و قید «تخییل‌» را در تعریف‌ شعر افزود که‌ به‌ قول‌ خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌، مراد از آن‌، تأثیر سخن‌ باشد در نفس‌ بر وجهی‌ از وجوه‌ و حکیمان‌ اسلامی‌ بعضی‌ از او پیروی‌ کردند، اما در عرف‌ و نزد عامه‌، فصل‌ ذاتی‌ میان‌ شعر و نثر، همان‌ وزن‌ و گاهی‌ وزن‌ و قافیه‌ باقی‌ ماند.

                    با این‌ حال‌ شعر و نثر را نمی‌توان‌ دو نوع‌ ادبی‌ متمایز دانست‌، زیرا که‌ از یک‌ طرف‌ کلمه‌ «نثر» همچنانکه‌ شامل‌ قسمتی‌ از ادبیات‌ است‌، بر بسیاری‌ از مطالب‌ که‌ جنبه‌ ادبی‌ندارد نیز اطلاق‌ می‌شود، از جانب‌ دیگر، اگر تنها شکل‌ و ساختمان‌ سخن‌ را در نظر بگیریم‌، بسا عبارات‌ منظوم‌ که‌ خیال‌انگیز نیست‌ یعنی‌ تأثیری‌ در نفس‌ ندارد و بسا آثار غیرمنظوم‌ که‌ دارای‌ چنین‌ اثری‌ هست‌ و آثار منثوری‌ هست‌ که‌ مانند لطیف‌ترین‌ شعر در ذهن‌ خوانند و شنونده‌ اثر می‌گذارد و مایة‌ ایجاد حالات‌ نفسانی‌ می‌شود.

                    از این‌ گذشته‌ در روزگار اخیر با رواج‌ «شعر آزاد» و «شعر منثور» که‌ در ادبیات‌ بسیاری‌ از کشورهای‌ جهان‌ نمونه‌های‌ برجسته‌ و عالی‌ یافته‌ است‌، دیگر از جهت‌ ساختمان‌ کلام‌ هم‌ میان‌ شعر و نثر حدّ فاصلی‌ نیست‌ و بنابراین‌ تقسیم‌ آثار ادبی‌ به‌ دو نوع‌ مشخص‌ شعر و نثر اعتبار خود را در این‌ زمان‌ از دست‌ داده‌ است‌ ...».

                    تفاوت‌های‌ مهم‌ نثر و شعر را می‌توان‌ در موارد زیر باز نمود:

 

                    1-5-1 «... از کهنه‌ترین‌ و دقیق‌ترین‌ جواب‌هایی‌ که‌ صاحب‌نظران‌ به‌ این‌ مسأله‌ داده‌اند پاسخ‌ ارسطو است‌ که‌ «ماده‌ و جوهر شعر را تقلیدگری‌ و خیال‌انگیزی‌ » می‌داند و آن‌ را به‌ همین‌ دو صفت‌، از نثر جدا می‌کند ... جواب‌های‌ دیگری‌ نیز به‌ این‌ مسأله‌ داده‌ شده‌ است‌ که‌ هیچ‌ یک‌ از جوابی‌ که‌ طرفداران‌ مکتب‌ «شعر سره‌» (یا شعر ناب‌) داده‌اند، تازه‌تر و شگفت‌انگیزتر نیست‌. مراد از «شعر سره‌» یا «ناب‌» شعری‌ است‌ که‌ به‌ قواعد فصاحت‌ و بلاغت‌ ادیبان‌ پایبند نباشد و از آن‌ قید و بندهایی‌ که‌ خاص‌ نثر است‌، آزاد بماند، برادلی‌ (Bradley) شعر سره‌ یا ناب‌ را شعری‌ می‌داند که‌ «میان‌ صورت‌ و معنی‌ آن‌ تناسب‌ چندان‌ باشد که‌ آن‌ معنی‌ را جز به‌ همان‌ صورت‌ که‌ شاعر گفته‌ است‌، بیان‌ نتوان‌ کرد ... ».

                    جرج‌ مور (G.Moore) ، ادیب‌ و نویسنده‌ ایرلندی‌ که‌ اشعار ادگار آلن‌پو آمریکایی‌ را نمونه‌ شعر سره‌ و ناب‌ می‌داند، می‌گوید: «اشعار «پو» اکثر از قید برتری‌ فکر بر لفظ‌ آزاد است‌» به‌ عقیده‌ برمون‌ (A.Bremond) «شعر عادی‌، یعنی‌ شعری‌ که‌ از شائبه‌ نثر پاک‌ نباشد، و از عناصر و اجزایی‌ چند مانند افکار و خیالات‌ و عواطف‌ ترکیب‌ شده‌ است‌ و اکثر این‌ امور در نثر هم‌ هست‌، اما در «شعر ناب‌» امری‌ است‌ که‌ به‌ حد و رسم‌ در نمی‌آید و در عالم‌ واقع‌، وجودی‌ محسوس‌ و قابل‌ تحدید و اشاره‌ ندارد و جوهر و ماده‌ آن‌ بکلی‌ از نثر جداست‌ و در آن‌ هیچ‌ چیزی‌ که‌ با نثر مشترک‌ و قابل‌ اشتباه‌ و التباس‌ باشد وجود ندارد. بنابراین‌ «شعر ناب‌» شعری‌ است‌ که‌ از هر چه‌ رنگ‌ نثر داشته‌ باشد بکلی‌ آزاد است‌ ... ».

                    بدین‌ ترتیب‌ در مکتب‌ شعر ناب‌ یا سره‌، شعر را از تمام‌ قوانین‌ و اسلوب‌های‌ ادبی‌ برتر می‌دانند و آن‌ را از همه‌ فنون‌ سخن‌ و از عقل‌ و حس‌ و خیال‌ فراتر می‌شمارند و معتقدند که‌ شعر ناب‌ به‌ تحلیل‌ ارباب‌ لغت‌ حاجت‌ ندارد و در حوصله‌ اصحاب‌ فلسفه‌ نمی‌گنجد.

 

                    2-5-1 در مقابل‌، عده‌ای‌ عقیده‌ دارند که‌ آنچه‌ موضوع‌ معرفت‌ واقع‌ می‌شود و یا به‌ شرح‌ چیزی‌ می‌پردازد و خواننده‌ را تکان‌ می‌دهد و به‌ شور و وجد وا می‌دارد، نثر است‌ نه‌ شعر، اما جوهر شعر، تنها موسیقی‌ و آهنگ‌ نیست‌ چون‌ نثر هم‌ از آهنگ‌ و موسیقی‌ خالی‌ نیست‌، بنابراین‌ موسیقی‌ و آهنگ‌ نیز از اموری‌ نیست‌ که‌ فقط‌ به‌ شعر اختصاص‌ داشته‌ باشد.

 

                    3-5-1 وزن‌ و قافیه‌ هم‌ جوهر شعر نیست‌، زیرا شاعر بدون‌ اینکه‌ آنها را به‌ کار ببرد، می‌تواند الهامات‌ خود را در نفوس‌ القاء کند. به‌ علاوه‌ وجود و حیات‌ وزن‌ و قافیه‌ خود بسته‌ به‌ روح‌ و جوهر شعر است‌ و آنجا که‌ روح‌ شعر در سخن‌ نباشد، وزن‌ و قافیه‌ فایده‌ای‌ ندارد بنابراین‌ وزن‌ و قافیه‌ نیز جوهر شعر نیست‌ و تأثیری‌ که‌ شعر در انسان‌ دارد تنها به‌ سبب‌ خوش‌آهنگی‌ و زیبایی‌ الفاظ‌ یا قوافی‌ و حتی‌ آهنگ‌ و وزن‌ نیست‌ بلکه‌ به‌ خاطر نیروی‌ مرموز جاودانه‌ای‌ است‌ که‌ در آنها هست‌ و در حقیقت‌ الفاظ‌ و عبارات‌ به‌ مثابه‌ سیم‌های‌ هادی‌ هستند که‌ اهمیت‌ آنها به‌ سبب‌ جریان‌ برقی‌ است‌ که‌ از آنها می‌گذرد و همین‌ نیروی‌ برق‌آسای‌ سحرآمیز است‌ که‌ الفاظ‌ نثر را به‌ الفاظ‌ و کلمات‌ شعر تبدیل‌ می‌کند و قلمرو شعر را از نثر بکلی‌ جدا می‌سازد.

 

                    4-5-1 آن‌ نیروی‌ مرموز سحرانگیز که‌ به‌ الفاظ‌ و عبارات‌ عادی‌ و نثری‌، جنبه‌ شاعرانه‌ می‌بخشد در خلأ جریان‌ نمی‌یابد و ناچار محیط‌، افکار و معانی‌ و عواطف‌ و احساسات‌ است‌ که‌ عبور آن‌ جریان‌ برق‌آسا به‌ آنها رنگ‌ و جلوه‌ شعر می‌بخشد. بنابراین‌ اگر چه‌ در شعر، معنی‌ و مضمون‌، عبث‌ و لاطائل‌ نیست‌، اما در حقیقت‌ لفظ‌ و معنی‌ هر دو شیشه‌هایی‌ هستند که‌ درخشش‌ فروغی‌ مرموز در آنها منعکس‌ می‌شود و آنها را به‌ رنگ‌ «شعر» در می‌آورد بدین‌ ترتیب‌ حتی‌ در فلسفی‌ترین‌ و عرفانی‌ترین‌ اشعار هم‌، لطف‌ و جمال‌ شعر به‌ معنی‌ آن‌ وابسته‌ نیست‌ و به‌ امری‌ دیگر - که‌ جز لفظ‌ و معنی‌ است‌ وابسته‌ است‌ و فقط‌ وقتی‌ آن‌ نیروی‌ سحرآمیزی‌ که‌ جوهر شعر است‌، در کلام‌ تجلی‌ می‌کند، لفظ‌ و معنی‌، هر دو را فروغ‌ می‌بخشد و در سخن‌ هر چه‌ از کدورت‌ نثر و آلایش‌ نثر مانده‌ باشد از میان‌ می‌رود و به‌ صفای‌ جوهر شعر تبدیل‌ می‌شود و در این‌ حالت‌، کلام‌ از تصرف‌ نثر خارج‌ می‌گردد و به‌ حوزه‌ شعر در می‌آید.

 

                    5-5-1 «برمون‌ (A.Bremond) عقیده‌ داشت‌ که‌ آنچه‌ در شعر اهمیت‌ دارد تنها لفظ‌ و معنی‌ نیست‌ بلکه‌ نیروی‌ مرموز برق‌آسایی‌ است‌ که‌ از آن‌ می‌توان‌ به‌ «نغمه‌ جادویی‌» تعبیر کرد که‌ اساس‌ شعر است‌ و نثر را به‌ شعر تبدیل‌ می‌کند و به‌ آن‌ تأثیر و سحر و افسون‌ می‌بخشد. او و پیروانش‌ عقیده‌ دارند که‌ در هر منظومه‌ای‌ دو گونه‌ معنی‌ متفاوت‌ وجود دارد: یکی‌ معنی‌ معمولی‌ و ظاهری‌ که‌ در حقیقت‌ نثر منظوم‌ یا جزء آلوده‌ آن‌ است‌ و دیگر آن‌ معنی‌ که‌ روی‌ هم‌ رفته‌ از مجموعه‌ ابیات‌ منظومه‌ مستفاد می‌شود و معنی‌ مهم‌ آن‌، همان‌ است‌ که‌ جز شاعر و امثال‌ او کسی‌ از عهده‌ ادراک‌ آن‌ برنمی‌آید و این‌ همان‌ سرّی‌ است‌ که‌ از آن‌ به‌ حکمت‌ و سحر شعر و بیان‌ تعبیر می‌شود.

 

                    6-5-1 شعر ناب‌ هیچ‌ وجه‌ مشترکی‌ با نثر ندارد و به‌ قواعد و اصول‌ گذشتگان‌ پای‌بند نیست‌ و شعر خالص‌ و ناب‌ برعکس‌ نثر، باید از غموض‌ و ابهام‌ خالی‌ نباشد، زیرا شعر با کشف‌ و الهام‌ سر و کار دارد و کار کسی‌ که‌ می‌خواهد از شعر لذت‌ ببرد نیز به‌ کشف‌ و الهام‌ متکی‌ است‌. بنابراین‌ آنچه‌ شعر را از نثر جدا می‌کند عبارتند از:

                    1-6-5-1 اجتناب‌ شعر از وضوح‌ و روشنی‌ در بیان‌ و اشتمال‌ بر غموض‌ و ابهام‌ در معنی‌.

                    2-6-5-1 اجتناب‌ شعر از ارتباط‌ منطقی‌ بین‌ اجزاء سخن‌ که‌ در نثر رایج‌ است‌.

                    3-6-5-1 پرهیز شعر از تمام‌ عواطف‌ و معانی‌ و صور و افکاری‌ که‌ عناصر نثر به‌ شمار می‌آید.

                    4-6-5-1 شعر در میان‌ اوصاف‌ و معانی‌، مبالغه‌ را از حد می‌گذراند و آنها را به‌ درجه‌ وجودی‌ نامحدود و امری‌ که‌ لا یدرک‌ و لا یوصف‌ است‌ بالا می‌برد و چنین‌ شأنی‌ برای‌ نثر موجود نیست‌.

                    5-6-5-1 شیوه‌ بیان‌ شعر، عادی‌ نیست‌ و با تعبیر و بیان‌ عادی‌ نثر بکلی‌ متفاوت‌ است‌.

                    6-6-5-1 در شعر، ابهام‌ و غموض‌ اصلی‌ کلی‌ است‌ در حالیکه‌ در نثر روشنی‌ و صراحت‌ و سادگی‌ مورد توجه‌ است‌.

                    اما اگر التزام‌ به‌ موسیقی‌ و تصویر شاعرانه‌، کلام‌ را وارد حوزه‌ ابهام‌ شعری‌ کند و فهم‌ درست‌ سخن‌ را که‌ متضمن‌ نکته‌ای‌ غیرموزون‌ ولی‌ درخور ضبط‌ و نقل‌ است‌ با مشکل‌ روبرو سازد، سخن‌ را در پرده‌ شعر برده‌ است‌.

                    5-7-5-1 هرچند در نثر وزن‌ و قافیه‌ و سنت‌های‌ خاص‌ شعر و شاعری‌ مطرح‌ نیست‌، اما موضوعات‌ نثر به‌ آنچه‌ مجرد عقل‌ و عادت‌ تقریر می‌کند نیز محدود نمی‌شود. اگر نثر به‌ قصه‌ و تاریخ‌ و سرگذشت‌ و نقد و مقاله‌نویسی‌ منحصر نیست‌ آنچه‌ را که‌ در باب‌ هندسه‌ و طب‌ و نجوم‌ و شناخت‌ معادن‌ و داروها نیز از دیرباز به‌ زبان‌ فارسی‌ تحریر و تدوین‌ شده‌، شامل‌ نمی‌شود و این‌ قبیل‌ آثار را اگر مورد بحث‌ قرار می‌دهد از جهت‌ و ویژگی‌های‌ زبان‌ است‌ نه‌ از جهت‌ ماهیت‌ واقعی‌ نثر. بدین‌ گونه‌ نثری‌ که‌ پابه‌پای‌ شعر حرکت‌ می‌کند مجموعه‌ای‌ از آن‌ گونه‌ آثار غیرمنظوم‌ است‌ که‌ مثل‌ آثار منظوم‌ شاعرانه‌، نظر به‌ ادراک‌ معنای‌ حیات‌ و تعبیر آن‌ دارد و می‌کوشد تا آنچه‌ را مخاطب‌ در باب‌ زندگی‌ خویش‌ و دنیایی‌ که‌ در آن‌ زندگی‌ می‌کند و نمی‌تواند به‌ دست‌ آورد، عاید وی‌ سازد و خط‌ سیر اندیشه‌ و ادب‌ را دنبال‌ کند .

                    8-5-1 آقای‌ دکتر محمد حقوقی‌ معتقدند که‌: یکی‌ از تفاوت‌های‌ کلی‌ شعر و نثر در مسأله‌ ایجاز است‌؛ بدین‌ معنی‌ که‌ در شعر ایجاز به‌ عنوان‌ کلیتی‌ همه‌جانبه‌ مطرح‌ می‌شود و از وجوه‌ ممیّز شعر به‌ شمار می‌آید در حالیکه‌ نثر مبتنی‌ بر اطناب‌ است‌ و معمولاً با ذکر جزئیات‌ به‌ طرف‌ مقصد خود حرکت‌ می‌کند در حالیکه‌ در شعر چنین‌ نیست‌ مثلاً در شعر حافظ‌:

گفت‌ آن‌ یار کز او گشت‌ سرِ دار بلند عیبش‌ این‌ بود که‌ اسرار هویدا می‌کرد

                                 این‌ حکمی‌ است‌ کلی‌ و فشرده‌ از جزئیاتی‌ مشروح‌ به‌ دلیل‌ اینکه‌ همین‌ محتوا را عطار نیز درباره‌ حلّاج‌ می‌نویسد:

                    «نقل‌ است‌ که‌ شبلی‌ گفت‌: آن‌ شب‌ به‌ سر گور او شدم‌ و تا بامداد نماز کردم‌ و سحرگاهان‌ مناجات‌ کردم‌ و گفتم‌: الهی‌ این‌ بنده‌ تو بود؛ مؤمن‌ و عارف‌ و موحد این‌ بلا با او چرا کردی‌، خواب‌ بر من‌ غلبه‌ کرد و به‌ خواب‌ دیدم‌ که‌ قیامت‌ است‌ و از حق‌ فرمان‌ آمدی‌ که‌ این‌ از آن‌ کردم‌ که‌ سرّ ما با غیر گفت‌».

                    چنانکه‌ می‌بینید عطار برای‌ رسیدن‌ به‌ «گریز» آخرین‌ شرح‌، و بسط‌های‌ مفصّلی‌ داده‌ است‌ در صورتیکه‌ در بیت‌ حافظ‌ تنها همین‌ گریز را می‌توان‌ دید چرا که‌ حافظ‌ خواسته‌ است‌ آنهمه‌ را به‌ صورت‌ یک‌ کلمه‌ کلی‌، احیاء و بازگو کند یعنی‌ برای‌ او کلمات‌ «وسیله‌» نبوده‌اند؛ بلکه‌ چون‌ به‌ زبان‌ شعر سخن‌ می‌گوید، همین‌ نوع‌ بیان‌ (که‌ رعایت‌ فشردگی‌ است‌) «هدف‌» نیز بوده‌ است‌ بنابراین‌ در مقابل‌ جزئیاتی‌ که‌ نثر بدان‌ می‌پردازد این‌ نوع‌ ایجاز صرفاً شکلی‌ است‌ از کلیتی‌ که‌ تنها شعر به‌ خود می‌گیرد . مرحوم‌ محیط‌ طباطبایی‌ نوشته‌اند:

           «تفاوت‌ شعر با نثر همین‌ است‌ که‌ نثر مبیّین‌ وقایع‌ است‌ است‌ و شعر مفسّر احساسات‌ و عواطف‌ است‌.»

 

 

تفاوت‌های‌ شعر و نثراز دیدگاه‌ گراهام‌ هوف‌

                 گراهام‌ هوف‌ در تحلیل‌ شباهت‌ها و تفاوت‌های‌ شعر و نثر بحثی‌ منتقدانه‌ را مطرح‌ می‌کند و می‌نویسد در صحبت‌ معمولی‌ به‌ سادگی‌ نثر از شعر قابل‌ تشخیص‌ است‌ ولی‌ تشخیص‌ و ترسیم‌ وجوه‌ تمایز این‌ دو، چندان‌ آسان‌ هم‌ نیست‌. هوف‌ معتقد است‌ که‌ دو تعریف‌ برای‌ شعر وجود دارد:

1. شعر به‌ هر نوع‌ تصنیفی‌ گفته‌ می‌شود که‌ به‌ نظم‌ باشد و یا آنچه‌ بدین‌ قصد تصنیف‌ شده‌ باشد، اعم‌ از اینکه‌ دارای‌ کیفیت‌ واقعی‌ باشد یا خیر. بنتام‌ (J'Bentham) معتقد است‌ که‌ در نثر خطوط‌ تا کنار صفحه‌ می‌رسند و شعر از این‌ خصلت‌ بی‌بهره‌ است‌.

2. گاهی‌ افکار و عقایدی‌ به‌ خودی‌ خود دارای‌ نوعی‌ کیفیت‌ شعری‌ است‌ که‌ نه‌ به‌ نظم‌، بلکه‌ به‌ نثر بیان‌ می‌شود. هوف‌ نتیجه‌ می‌گیرد که‌ در میان‌ مفاهیم‌ مختلف‌ دو تعریف‌ فوق‌ تضاد وجود دارد. هوف‌ آنگاه‌ به‌ بیان‌ تفاوت‌های‌ شعر و نثر می‌پردازد و چنین‌ نتیجه‌ می‌گیرد که‌:

1. شعر و نثر مانعة‌الجمع‌ هستند ولی‌ شعر حوزه‌ نامعینی‌ را دربر می‌گیرد که‌ شامل‌ نظم‌ و نثر هم‌ می‌شود و با آنها تداخل‌ پیدا می‌کند.

2. نثر بر آن‌ است‌ تا در جهت‌ واقعیت‌، توصیف‌ و تجزیه‌ و تحلیل‌ صاحب‌ تبحّر شود، در حالیکه‌ حوزه‌ اختصاصی‌ شعر بیان‌ احساس‌ است‌ و شعر را ادبیات‌ تخیلی‌ می‌دانند، اما در عمل‌ «احساس‌» نیز در عملکرد نثر قرار می‌گیرد و مثلاً ترغیب‌ و موعظه‌ و صنعت‌ بیان‌ «احساسی‌» بیان‌ می‌شود.

بدین‌ معنی‌ نثر بر آن‌ است‌ که‌ به‌ نقطه‌ انتهایی‌ ماوراء خود اشاره‌؛ کند یعنی‌ بیان‌ یا توصیف‌ حالتی‌ از حالت‌ها (واقعی‌ یا خیالی‌) و ترغیب‌، دستور، و یا تجویز یک‌ رشته‌ اعمال‌. در حالیکه‌ اگر چه‌ شعر نیز ممکن‌ است‌ این‌ عملکردها را داشته‌ باشد، اما یک‌ شعر ناب‌ بر ما محیط‌ نیست‌ و بر خلاف‌ حقیقت‌ حرکت‌ نمی‌کند.

3. شعر کلمه‌ را از داشتن‌ معنی‌ متعدی‌ محروم‌ نمی‌کند، بلکه‌ هدفش‌ ایجاد ترکیبی‌ از کلمات‌ است‌ که‌ در آنها تصور و خیال‌ نهفته‌ باشد، اما نحوه‌ استفاده‌ شعر از کلمات‌ همانند نثر نیست‌ حتی‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ شعر اصلاً از «کلمات‌» استفاده‌ نمی‌کند. معنی‌ این‌ امر آن‌ است‌ که‌ شعر از مورد استفاده‌ قرار دادن‌ زبان‌، امتناع‌ می‌کند در حالیکه‌ برای‌ نثر «کلمات‌» ابزاری‌ مفید هستند که‌ منظوری‌ را بیان‌ می‌دارند. برای‌ شعر کلمات‌ به‌ خودی‌ خود هدف‌ هستند و سارتر نیز به‌ همین‌ اصل‌ معتقد است‌. شعر از لغات‌ و ترکیبات‌ و کلام‌ شاعرانه‌ خاصی‌ استفاده‌ می‌کند که‌ معمولاً در نثر وجود ندارد. «گری‌» معتقد بود که‌ زبان‌ عصر هوگو زبان‌ شعر نیست‌ و شعر دارای‌ زبانی‌ است‌ ویژه‌ که‌ هر کس‌ به‌ سرودن‌ شعر پرداخته‌ است‌ با اصطلاحات‌ و مشتقات‌ بیرونی‌ چیزی‌ بر آن‌ افزوده‌ است‌ و طبعاً بخشی‌ از لغات‌ عادی‌ و معمولی‌ به‌ عنوان‌ لغات‌ غیرشاعرانه‌ از شعر حذف‌ می‌شوند در حالیکه‌ در نثر چنین‌ نیست‌.

4. نثر با تشکیلاتی‌ صوری‌ آزاد همراه‌ است‌ که‌ معنی‌ از آن‌ برمی‌خیزد و شعر دارای‌ تشکیلات‌ صوری‌ سخت‌تری‌ است‌ که‌ مستقل‌ از معنی‌ است‌. شعر تشکیلات‌ لفظی‌ خود را به‌ نحوی‌ تطبیق‌ می‌سازد، اما نثر تشکیلات‌ لفظی‌ خود را برای‌ هدف‌های‌ دورتری‌ چون‌ اهداف‌ بیانی‌، توصیفی‌ و تجزیه‌ و تحلیل‌، مورد استفاده‌ قرار می‌دهد. نظم‌ با تشکیلات‌ صوری‌ خود می‌خواهد شعر را جلب‌ کند و هدف‌ عمده‌ آن‌ درخشش‌ الفاظ‌ است‌.

5. شعر منحنی‌ است‌ که‌ هدف‌ غالب‌ خود را با درخشش‌ بیان‌ می‌کند و این‌ درخشش‌، در حوزه‌ لفظی‌، در کلیه‌ متون‌ ادبی‌ و هنری‌ به‌ آسانی‌ دیده‌ می‌شود تا آنجا که‌ شعر در مرکز «ادبیات‌ تخیلی‌ قرار می‌گیرد و جوهر حیاتی‌ ادبیات‌ تخیلی‌ می‌شود».

6. «هوف‌» نظر «بنتام‌» را تأیید می‌کند که‌ می‌گوید: نظم‌ سخنی‌ است‌ که‌ به‌ وسیله‌ اصلی‌ جدا از معنی‌، به‌ واحدهای‌ صوری‌ کم‌ و بیش‌ منظمی‌ تقسیم‌ شده‌ است‌، در حالیکه‌ تشکیلات‌ صوری‌ نثر مستقیماً از میان‌ معنی‌ آن‌ برمی‌خیزد. بعضی‌ گفته‌اند که‌ تشکیلات‌ صوری‌ نظم‌ هم‌ مستقیماً از درون‌ معنی‌ آن‌ برمی‌خیزد، اما تعمیم‌ فرمِ نظم‌ درست‌ نیست‌ ولی‌ ممکن‌ است‌ در مواردی‌ صادق‌ باشد.

وجه‌ تمایز نظم‌ و معنی‌ را بدین‌ ترتیب‌ می‌توان‌ باز گفت‌ که‌ «معنی‌»، از نیاز به‌ بیان‌ یا وصف‌ یا ترغیب‌ بر می‌خیزد در حالیکه‌ «فرم‌ نظم‌» از علاقه‌ به‌ وزن‌ منشأ می‌گیرد و کاری‌ با بیان‌ و وصف‌ و ترغیب‌ ندارد، علت‌ اساسی‌ لذت‌ در شعر کاملاً جدا از معنی‌ آن‌ است‌، بسیاری‌ از بزرگان‌ و کودکان‌ غالباً از اشعار عامیانه‌ و قافیه‌دار ساده‌، لذت‌ می‌برند بی‌آنکه‌ معنی‌ آن‌ را درک‌ کنند. وزن‌ نیز یک‌ منبع‌ مستقل‌ لذت‌ از شعر است‌ و جایگزین‌ اهداف‌ بیانی‌ می‌شود. اینکه‌ احساس‌ وزن‌ تبدیل‌ به‌ عامل‌ بیان‌ احساس‌ می‌شود امری‌ است‌ ساده‌ و به‌ دلایل‌ روشن‌ فیزیکی‌، اوزانی‌ که‌ سریعتر از حد معمول‌ است‌، مبین‌ خوشحالی‌ و حرکت‌ یا فوریت‌ است‌ و اوزانی‌ که‌ کندتر از معمول‌ باشد، مبین‌ افسردگی‌، غم‌ و خستگی‌ و کسالت‌ است‌ و با گذشت‌ زمان‌، وزن‌های‌ معینی‌ تبدیل‌ به‌ عرف‌ می‌شود و فرم‌های‌ ثابتی‌ را به‌ وجود می‌آورد که‌ به‌ آنها اوزان‌ عروضی‌ می‌گویند (Meters) و آنچه‌ در آغاز به‌ عنوان‌ اشاراتی‌ همزمان‌ به‌ شمار می‌آمد، بالاخره‌ تبدیل‌ به‌ موضوعی‌ برای‌ سنجش‌ آگاهانه‌ می‌شود.

7. در «شعر»، سخن‌ دارای‌ بافت‌ دقیق‌تری‌ است‌ تا در «نثر» و این‌ امر از طریق‌ ظرافت‌های‌ وزن‌ و قافیه‌ و تکیه‌ صورت‌ می‌گیرد در حالیکه‌ در نثر چنین‌ نیست‌ و به‌ همین‌ جهت‌ شعر را باید بیشتر در نقد لفظی‌ مورد بررسی‌ قرار داد و نثر را در هدف‌های‌ معنایی‌ و تجزیه‌ و تحلیل‌های‌ پژوهشی‌.

8. علی‌رغم‌ نامشخص‌ بودن‌ مرز میان‌ «نثر» و «شعر»، مرز میان‌ «نثر» و «نظم‌»، مشخص‌ و غیرقابل‌ بحث‌ بوده‌ است‌. مثلاً شعر آزاد کاملاً در نظام‌ وزنی‌ جای‌ نمی‌گیرد، یعنی‌ قابل‌ سنجش‌ نیست‌ تجاربی‌ نیز در مورد نثری‌ که‌ آگاهانه‌ دارای‌ وزن‌ است‌، حاصل‌ شده‌ است‌ و به‌ طرح‌ این‌ پرسش‌ انجامیده‌ است‌ که‌ آیا وجه‌ تمایزی‌ که‌ از سابق‌ میان‌ نظم‌ و نثر موجود، بود هنوز مطلق‌ است‌؟ به‌ همین‌ جهت‌ مالارمه‌ (Mallarme) معتقد بود که‌ میان‌ نظم‌ و نثر تفاوت‌ واقعی‌ وجود ندارد، بلکه‌ میان‌ زبانی‌ که‌ با هدف‌ جمال‌شناسی‌ به‌ کار رفته‌ و زبانی‌ که‌ بدون‌ چنین‌ هدفی‌ مورد استفاده‌ قرار گرفته‌ است‌، تفاوت‌ وجود دارد، بنابراین‌ شعر از آنجا شروع‌ می‌شود که‌ زبان‌ یا طرز بیان‌ با تکیه‌ همراه‌ باشد و آن‌، نوعی‌ تشکیلات‌ ارادی‌ جمال‌شناسی‌ دارد اما به‌ محض‌ اینکه‌ سبک‌ وجود داشته‌ باشد نثر به‌ وجود می‌آید که‌ در آن‌ اندیشه‌های‌ باشکوه‌ هست‌، اما تشکیلات‌ ارادی‌ جمال‌شناسی‌ نیست‌.

9. شعر کلاً از ابتذال‌ روزمرگی‌ مبراست‌ و از خشونت‌ واژه‌های‌ زیاد آشنا یا زیاد نامأنوس‌ به‌ دور است‌ و می‌کوشد تا از کلمات‌ روزمره‌ بپرهیزد در حالیکه‌ نثر به‌ هیچ‌ وجه‌ چنین‌ خطی‌ را میان‌ زندگی‌ روزمره‌ و واژه‌ها نمی‌کشد.

10. شعر دارای‌ طرز بیان‌ خاص‌ خود است‌ که‌ زائیده‌ عملکرد عمومی‌ شعر است‌. اما کسانی‌ چون‌ وردزورث‌ (Wordsworth) معتقد بودند که‌ هیچ‌ نوع‌ تفاوت‌ اساسی‌ میان‌ زبان‌ نثر و سروده‌های‌ موزون‌ وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته‌ باشد، اما فعالیت‌ ادبی‌ زمان‌ خود وی‌ و حتی‌ شعرهای‌ خود او، این‌ گفته‌ او را تأیید نمی‌کند.

11. زبان‌ شاعرانه‌ یک‌ تخصیص‌ وسیع‌ است‌ که‌ با به‌ کار گرفتن‌ کلمات‌ قدیمی‌ و کلمات‌ ابداعی‌ و کلماتی‌ که‌ برای‌ مفاهیم‌ خاص‌ به‌ کار می‌روند، حوزه‌ آن‌ وسعت‌ می‌یابد و در هر دوره‌ منبع‌ اصلی‌ حیات‌ دو زبانه‌ شاعرانه‌، کلام‌ واقعی‌ آن‌ دوره‌ است‌، زیرا کلام‌ زنده‌ هر عصر یک‌ منبع‌ ثابت‌ حیاتی‌ شعر است‌ ولی‌ وردزورث‌ اعتقاد داشت‌ که‌ حیات‌ شعر از کشش‌ همیشگی‌ و دائم‌التغییر میان‌ وزن‌ کلام‌ عادی‌ و نظام‌ وزنی‌ رسمی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد و یک‌ کشش‌ دائم‌التغییر و مشابه‌ میان‌ زبان‌ عصر و زبان‌ شعر وجود دارد و گاهی‌ اوقات‌ این‌ دو بسیار به‌ هم‌ نزدیک‌ می‌شوند، اما شعر متعلق‌ به‌ یک‌ فرهنگ‌ معین‌، ناگزیر یک‌ نظام‌ مرتبط‌ را نیز ایجاد می‌کند و هر قدر تاریخ‌ شعر طولانی‌تر شود رمز و کنایه‌ بیشتر در آن‌ راه‌ می‌یابد.

12. بنا به‌ دلایلی‌ فرم‌ شعری‌ یا حتی‌ آگاهانه‌تر فرم‌های‌ وزنی‌ در «نثر - شعر» به‌ کار می‌روند به‌ نحوی‌ که‌ توجه‌ زیاد و خاصی‌ به‌ طرف‌ بافت‌ لفظی‌ مبذول‌ می‌شود. بنابراین‌ طرز بیان‌ شعر بایستی‌ به‌ طرزی‌ مطلوب‌ همیشه‌ گویا و همیشه‌ زنده‌ باشد و این‌ نشاط‌ گویا و همه‌جا حاضر، به‌ معنایی‌ جدایی‌ دائم‌، کم‌ یا زیاد، از کار معمولی‌ و طرز بیان‌ معمولی‌ است‌، سخن‌ معمول‌ و نثر می‌تواند مقادیر زیادی‌ از کلام‌ خنثی‌ یا غیرمؤثر را بپذیرد، اما شعر قادر به‌ چنین‌ کاری‌ نیست‌ .

                    مرحوم‌ دکتر خانلری‌ نیز تفاوت‌ها و شباهت‌های‌ نثر و شعر را چنین‌ بازمی‌گوید:

                    نثر و شعر هر دو با کلمه‌ کار می‌کنند و خویشاوندی‌ شعر و نثر از اینجاست‌، اما خطاست‌ که‌ شعر و نثر را به‌ دلیل‌ آنکه‌ مایه‌ هر دو یکی‌ است‌، از یک‌ جنس‌ بدانیم‌ و برای‌ تمیز یکی‌ از دیگری‌، فصلی‌ مانند وزن‌ را قائل‌ شویم‌، آنچه‌ این‌ دو فن‌ را با هم‌ نسبت‌ می‌دهد مایة‌ کار (یعنی‌ کلمه‌) نیست‌، بلکه‌ شیوه‌ کار و غرض‌ آن‌ است‌. شعر و نثر در مایه‌کار شریکنداما در شیوه‌ و غرض‌ یکسان‌ نیستند.

3. نثر برای‌ بیان‌ امری‌ معقول‌ یا محسوس‌، به‌ کار می‌رود و نویسنده‌ حقیقتی‌ را که‌ خود بدان‌ گرویده‌ است‌ و پذیرفته‌ است‌، بیان‌ و اثبات‌ می‌کند به‌ طریقی‌ که‌ خواننده‌ آن‌ را بپذیرد. نثر برای‌ بیان‌ احساس‌ و ادراک‌ نویسنده‌ به‌ کار می‌رود و غرض‌ از نوشتن‌ آن‌ است‌ که‌ این‌ ادراک‌ را به‌ وسیله‌ نشانه‌هایی‌ که‌ از پیش‌ میان‌ او و خواننده‌ معهود بوده‌ است‌، به‌ ذهن‌ خواننده‌ انتقال‌ دهد، پس‌ سرو کار نثر با امور حسی‌ و عقلی‌ است‌ و نویسنده‌ در اینجا به‌ آن‌ قسمت‌ از قوای‌ ذهنی‌ که‌ «ادراک‌ و عقل‌» خوانده‌ می‌شود، خطاب‌ می‌کند و شیوه‌ کار او ایجاد ترتیب‌ متوالی‌ و منطقی‌ در مقدمات‌ است‌ و خواننده‌ را از پله‌های‌ نردبان‌ ادراک‌، یک‌ یک‌ بالا می‌برد تا مشاهده‌ یا تصدیقی‌ که‌ به‌ همان‌ ترتیب‌ در ذهن‌ خود او حاصل‌ شده‌ است‌، هر چه‌ تمامتر در ذهن‌ شنونده‌ نیز حاصل‌ گردد. بنابراین‌ نثر مراحل‌ را یک‌ یک‌ طی‌ می‌کند.

                    اما شعر حالتی‌ انفعالی‌ یا شادی‌ و غمی‌ را که‌ در دل‌ گوینده‌ پدید آمده‌ است‌، در خواننده‌ ایجاد می‌کند و فرق‌ این‌ حال‌ با ادراک‌ و تصدیق‌ آن‌ است‌ که‌ از مقدمات‌ معین‌ حاصل‌ نمی‌شود.

                    نثر با شعر از جهت‌ غرض‌ و شیوه‌ کار متفاوت‌ است‌ بدین‌ معنی‌ که‌ نویسنده‌ می‌خواهد تصوری‌ را که‌ از ادراک‌ امری‌ خارجی‌ در ذهن‌ او حاصل‌ شده‌ است‌، به‌ ذهن‌ دیگران‌ منتقل‌ کند و برای‌ این‌ انتقال‌، نخست‌ یک‌ یک‌ امور را توصیف‌ می‌کند و هر چه‌ اجزاء مختلف‌ ادراکات‌ خود را بیشتر و دقیق‌تر توصیف‌ کند، تصوری‌ که‌ از آن‌ در ذهن‌ خواننده‌ حاصل‌ می‌شود دقیق‌تر و صریح‌تر خواهد بود و وضوح‌ و صراحت‌ او را بیشتر می‌سازد.

                    اما غرض‌ شاعر انتقال‌ صورت‌ ذهنی‌ نیست‌، بلکه‌ القاء حالت‌ نفسانی‌ است‌ و برای‌ رسیدن‌ به‌ این‌ منظور لازم‌ نیست‌ که‌ همه‌ جزئیات‌ منظره‌ خارجی‌ را در ذهن‌ شنونده‌ تصویر کند، بلکه‌ برای‌ او مهم‌ این‌ است‌ که‌ آنچه‌ در ضمیر او می‌گذرد یعنی‌ آن‌ حالت‌ نفسانی‌ را منتقل‌ کند، نه‌ مقدمات‌ ادراکی‌ آن‌ را. شاعر همدل‌ می‌جوید و گاهی‌ برای‌ او اشاره‌ای‌ کافی‌ است‌ و ذکر تفصیل‌ ثمری‌ ندارد اما این‌ اشاره‌ باید دل‌انگیز باشد. بعلاوه‌ شعر مرحله‌، به‌ مرحله‌ حرکت‌ نمی‌کند و نتیجه‌ را بیان‌ می‌دارد. بنابراین‌ شعر و نثر یک‌ اشتراک‌ دارند و دو افتراق‌:

یک‌ اشتراک‌ در مایه‌ کار یعنی‌ کلمه‌ و دو اختلاف‌ یعنی‌ تفاوت‌ غرض‌ و شیوه‌ کار.

 

6-1 ملاحظاتی‌ در روابط‌ نثر و شعر

                 گفتیم‌ آنچه‌ شعر و نثر را در عرف‌ از هم‌ جدا می‌کند عبارت‌ است‌ از تقید نثر به‌ تعبیر ادبی‌ و تقید شعر به‌ وزن‌ و آهنگ‌ یا فارغ‌ بودن‌ از آن‌، بنابراین‌:

                    1-6-1 نثر سخنی‌ است‌ که‌ در عین‌ تقید به‌ «تعبیر ادبی‌» در قید وزن‌ و آهنگ‌ قراردادی‌ معمول‌ در شعر نیست‌ اما،

                    2-6-1 در هیچ‌ یک‌ از دو مقوله‌ شعر و نثر، تعهدی‌ برای‌ التزام‌ یا فراغ‌ از قید وزن‌ و قافیه‌ وجود ندارد همچنانکه‌ بسیاری‌ از اشعار ناب‌ دارای‌ وزن‌ و قافیه‌ نیستند و بسیاری‌ از نثرهای‌ مسجع‌ و موزون‌، فنی‌ یا مصنوع‌ از وزن‌ و قافیه‌ و آهنگ‌ برخوردارند.

                    3-6-1 هیچ‌ یک‌ از دو مقوله‌ شعر و نثر در تعهدی‌ که‌ جهت‌ تأثیرانگیزی‌ و قابلیت‌ ضبط‌ و نقل‌ دارند، این‌ التزام‌ را به‌ حد اعلای‌ ممکن‌ انجام‌ نمی‌دهند و نه‌ «ابداع‌» در شعر و نه‌ «تعبیر ادبی‌» در نثر، همیشه‌ در این‌ زمینه‌ مقید و ملتزم‌ هستند و هر دو آزادی‌ و عدم‌ تقید خود را به‌ وزن‌ و آهنگ‌ حفظ‌ می‌کنند و این‌ امر به‌ معنی‌ اجتناب‌ از بلاغت‌ و دلربایی‌ شعر یا نثر نیست‌.

                    4-6-1 نثری‌ که‌ از مقوله‌ «تعبیر ادبی‌» برخوردار باشد فقط‌ با عدم‌ تعهد به‌ پیروی‌ از آنچه‌ وزن‌ و قافیه‌ معمول‌ در شعر است‌، از قلمرو شعر جدا می‌شود و این‌ نکته‌ التزام‌ سلاست‌ و روانی‌ را از آن‌ سلب‌ نمی‌کند ولی‌ عدم‌ تقید به‌ وزن‌ و قافیه‌ هم‌ سبب‌ نمی‌شود که‌ نثر از جواهر شعری‌ چون‌ تشبیه‌ و استعاره‌ و مجاز و ... پرهیز کند همچنانکه‌ وقتی‌ شعر مجاز و تشبیه‌ و تصویر و جواهر شعری‌ دیگر را مشتمل‌ است‌، از ضرورت‌ التزام‌ بر سلامت‌ و روانی‌ و روشنی‌ که‌ قابلیت‌ ضبط‌ و نقل‌ را به‌ آن‌ می‌دهد، معاف‌ نمی‌شود . نثر این‌ التزام‌ را ندارد که‌ با اجتناب‌ از هرگونه‌ تعبیری‌ که‌ ذوق‌ را می‌نوازد و خیال‌ را برمی‌انگیزد همیشه‌ در سطحی‌ راکد و نازل‌ و نزدیک‌ به‌ زبان‌ محاوره‌ عادی‌ سیر کند به‌ همین‌ دلیل‌ بعضی‌ نویسندگان‌ نثر را تا حد شعر لطف‌ و جاذبه‌ بخشیده‌اند.

                    6-6-1 نثر، وقتی‌ از حوزه‌ خود خارج‌ و به‌ حوزة‌ شعر وارد می‌شود که‌ در پرده‌ای‌ از ابهام‌ که‌ خاص‌ شعر است‌ فرو رود و آنچه‌ را که‌ فهم‌ درست‌ درک‌ می‌کند، نامفهوم‌ سازد و ادراک‌ غرض‌ نویسنده‌ را برای‌ افراد سخن‌شناس‌ دشوار سازد. ممکن‌ است‌ نویسنده‌ عمداً سخن‌ خود را در پرده‌ ابهام‌ و شعر بپوشاند تا سرّ خود را فقط‌ با آنکه‌ فهم‌ سخن‌ دارد، در میان‌ نهد، اما آن‌ کس‌ که‌ استعداد درک‌ این‌ دقیقه‌ را ندارد، اشارات‌ نویسنده‌ را فهم‌ نمی‌کند و این‌ حسن‌ کار نویسنده‌ نیست‌. اما از آن‌ سو نیز سادگی‌ و روشنی‌ نثری‌ که‌ شایستة‌ زبان‌ محاوره‌ و بیان‌ عادی‌ روزنامه‌ای‌ است‌، گاهی‌ نویسنده‌ را در محظور قرار می‌دهد و او را به‌ نوشتن‌ نثری‌ نزدیک‌ به‌ شعر وامی‌دارد که‌ عیبی‌ برای‌ وی‌ شمرده‌ نمی‌شود.

                    7-6-1 آنچه‌ نثر را از اعتبار خود دور می‌کند، استغراق‌ در تصنع‌ و تکلف‌ و افراط‌ در تصویرپردازی‌ است‌، اما حد معتدل‌ آن‌ به‌ شرطی‌ که‌ نثر را با تنگناها و ضرورات‌ شعری‌ که‌ مغایر با فصاحت‌ است‌، مواجه‌ نکند برای‌ نویسنده‌ مجاز است‌ و هیچ‌ نویسنده‌ای‌ ملزم‌ نیست‌ سخن‌ خود را همواره‌ مطابق‌ میل‌ طبقاتی‌ خاص‌ از عارف‌ یا عامی‌ بنویسد.

                    8-6-1 وقتی‌ نویسنده‌، روشنی‌ بیان‌، قوت‌ تعبیر، ایجاز غیرمخل‌ و جاذبه‌های‌ تصویری‌ را در نثر خود به‌ کار می‌گیرد، ممکن‌ است‌ کسانی‌ را در فهم‌ مقصود وی‌ دچار اشکال‌ سازد، اما این‌ امر می‌تواند در ذهن‌ افراد مستعد، تأثیر و جاذبه‌ای‌ قوی‌ داشته‌ باشد و شیوه‌ای‌ نزدیک‌ به‌ نمط‌ عالی‌ را در ذهن‌ ایشان‌ ایجاد کند، به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ مخصوصاً نثر تعلیمی‌ همیشه‌ صبغه‌ای‌ از شعر را در حدی‌ معتدل‌ و معقول‌ و ذوق‌پسند داشته‌ است‌، چنانکه‌ گاهی‌ نثر خواجه‌ عبداله‌ انصاری‌، احمد غزالی‌، عین‌القضاة‌ و عزیز نسفی‌ و روزبهان‌ فسایی‌ از شعر تنها، وزن‌ و بحر عروضی‌ را کم‌ دارد و سجع‌ و وزن‌ در سخنان‌ این‌ افراد، حالتی‌ خاص‌ به‌ نثر بخشیده‌ است‌.

                    9-6-1 آنچه‌ لطف‌ و طراوت‌ را در مقوله‌ نثر حفظ‌ می‌کند و آن‌ را از ورود در آفاق‌ پرابهام‌ شعر مانع‌ می‌شود، رعایت‌ اعتدال‌ است‌. کیست‌ که‌ این‌ اعتدال‌ را در کلام‌ عین‌القضاة‌ قابل‌ تحسین‌ بیابد و در عین‌ حال‌ فقدان‌ آن‌ را در نثر تعلیمی‌ عبدالقادر بیدل‌، نوعی‌ تجاوز نثر به‌ قلمرو خاص‌ شعر، تلقی‌ ننماید.

 

7-1 تقدم‌ زمانی‌ شعر بر نثر

                 ملتها پیش‌ از آنکه‌ عواطف‌ و احساسات‌ خود را به‌ نثر ادا کنند، آن‌ را به‌ «شعر» بازگو می‌کرده‌اند و طبعاً شعر زبان‌ ادبی‌ آنها می‌شده‌ است‌، اما وقتی‌ که‌ نظم‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ دگرگون‌ می‌شود و مردم‌ به‌ تنظیم‌ افکار و عقاید خود نیازمند می‌شوند و می‌خواهند به‌ بحث‌ درباره‌ علل‌ و عوامل‌ تغییر زندگی‌ خود بپردازند، شعر را برای‌ بیان‌ این‌ معانی‌ مناسب‌ نمی‌یابند و ناچار می‌شوند که‌ این‌ نوع‌ اندیشه‌ها را در «نثر» بیان‌ کنند. به‌ عنوان‌ مثال‌ در یونان‌ و روم‌، ابتدا شاعران‌ را می‌بینیم‌ که‌ به‌ انشاء آثار حماسی‌ و غنایی‌ و نمایشی‌ در قالب‌ شعر می‌پردازند نه‌ نثر و نثر برای‌ آنها فقط‌ در اضطرابات‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ و فلسفی‌ و دینی‌ مورد استفاده‌ قرار می‌گیرد که‌ این‌ مطالب‌ از حوزه‌ شعر خارج‌ است‌ .

                    در میان‌ عربها نیز وضع‌ چنین‌ بود از دوره‌ دوم‌ جاهلیت‌ (حدود 150 سال‌ پیش‌ از اسلام‌)، شعر قدیم‌ عربی‌ وجود داشت‌ و شاعران‌ هر قبیله‌ از لهجه‌ محلی‌ و قبیله‌ای‌ خود فراتر می‌رفتند و به‌ لهجه‌ فصحی‌ (لهجه‌ قریش‌) شعر می‌سرودند و خط‌ عربی‌ تکامل‌یافته‌ و شعر پخته‌ جاهلی‌، از نسلی‌ به‌ نسلی‌ منتقل‌ می‌شد و در قرن‌ سوم‌ هجری‌ تدوین‌ آن‌ کامل‌ شد. در حالیکه‌ اعراب‌ جاهلی‌ به‌ خاطر دشواری‌ها و تنگ‌یابی‌های‌ وسائل‌ نوشتن‌، کتابت‌ را فقط‌ برای‌ اهداف‌ تجاری‌ و سیاسی‌ به‌ کار می‌گرفتند نه‌ برای‌ مقاصد ادبی‌ و به‌ همین‌ جهت‌ هم‌ مدرکی‌ دال‌ بر وجود رسائل‌ منثور، در دوره‌ جاهلی‌ وجود ندارد. تنها با توسعه‌ فرهنگ‌ شهری‌ و گسترش‌ قلمرو اسلامی‌، نثر عربی‌ گسترش‌ و توسعه‌ یافت‌ و در دیوانها و امور خراج‌ و فرستادن‌ نامه‌ها و ترجمه‌ و تصنیف‌ آثار مختلف‌ مورد استفاده‌ قرار گرفت‌ و مقالات‌ و مقامات‌ و پیمان‌نامه‌ها و وصف‌ و مناظره‌ و انشاء نامه‌های‌ هدیه‌بخشی‌ و هدیه‌گیری‌ و تعارفات‌ و شکر و عتاب‌ و سوک‌ و سور و عواطف‌ مختلف‌ رواج‌ یافت‌ و در مقاصد و قالب‌های‌ متفاوت‌ به‌ کار رفت‌ و با ظهور اسلام‌ و قرآن‌ مجید، نثر عربی‌ که‌ در آغاز امری‌ ساده‌ و ابتدایی‌ بود، به‌ مراحل‌ کمال‌ رسید که‌ مَثَل‌ اعلای‌ آن‌ قرآن‌ کریم‌ است‌.

                    در ادبیات‌ انگلیسی‌ نیز، قدیم‌ترین‌ نوشتة‌ نثر، تقریباً یک‌ قرن‌ پس‌ از قدیم‌ترین‌ شعر انگلیسی‌، به‌ وجود آمده‌ است‌، بدین‌ معنی‌ که‌ قدیم‌ترین‌ دست‌نویس‌ نثر، اندکی‌ پس‌ از سال‌ 850 میلادی‌ نوشته‌ شده‌ است‌ و ترجمه‌ای‌ از مزامیر نیز از همان‌ زمان‌ و اندکی‌ زودتر صورت‌ گرفته‌ است‌. از نیمه‌ اول‌ قرن‌ نهم‌ میلادی‌ بویژه‌ از حدود 825 میلادی‌ به‌ بعد ما مقدمه‌ای‌ از اسناد حقوقی‌ به‌ زبان‌ انگلیسی‌ داریم‌، اما قدیم‌ترین‌ شعر انگلیسی‌، گمان‌ می‌رود که‌ از قرن‌ هفتم‌ میلادی‌ باشد که‌ سرود آفرینش‌ «کادمون‌» است‌. «کادمون‌» پایه‌گذار شعر مذهبی‌ انگلیسی‌ است‌ که‌ حتی‌ پیش‌ از سال‌ 680 به‌ سرودن‌ شعر اشتغال‌ داشته‌ است‌ و دست‌نویسهای‌ «بیوولف‌» نیز در موزه‌ بریتانیا از قرن‌ هشتم‌ و پیش‌ از آن‌ است‌. صرفنظر از قوانین‌، اسناد حقوقی‌ و آثار مورد علاقه‌ کلیسا، کاملاً محتمل‌ می‌نماید که‌ اشعار حماسی‌ طولانی‌ یا داستانهای‌ منثور پهلوانی‌ می‌بایستی‌ در میان‌ نخستین‌ آثاری‌ باشند که‌ به‌ نوشتن‌ درآمده‌اند .

                    در زبان‌ فارسی‌ نیز مسلماً شعر پیشگام‌ نثر است‌، زیرا صرفنظر از ترانه‌ها و اشعار محلی‌ که‌ در سه‌ قرن‌ اول‌ هجری‌ در ایران‌ متداول‌ بوده‌ و در منابع‌ مختلف‌ ضبط‌ شده‌ است‌، بحث‌ نخستین‌ شاعران‌ پارسی‌گوی‌ با رسمی‌ شدن‌ زبان‌ فارسی‌ توأم‌ است‌ و این‌ سخن‌، کلامی‌ است‌ درست‌ که‌ راز زایش‌ هر زبانی‌ در زایش‌ شعر آن‌ نهفته‌ است‌ و لذا می‌توان‌ گفت‌ که‌ هر زبانی‌ آنگاه‌ زاده‌ می‌شود که‌ اولین‌ شاعرش‌ پا به‌ دنیا نهاده‌ باشد و آنگاه‌ می‌میرد که‌ آخرین‌ شاعرش‌ مرده‌ باشد . زبان‌ فارسی‌ نیز زاده‌ نشد مگر به‌ معجز شعر پارسی‌ و به‌ یاری‌ شاعران‌ پارسی‌گوی‌. بیش‌ از دویست‌ سال‌ از حمله‌ اعراب‌ گذشته‌ بود که‌ یعقوب‌ لیث‌ صفار (متوفی‌ به‌ سال‌ 265 هجری‌) چون‌ وصف‌ خود را به‌ وصیف‌ از محمد تازی‌ شنید با صدق‌ و سادگی‌ گفت‌ «چیزی‌ که‌ من‌ اندر نیابم‌ چرا باید گفتن‌؟» و این‌ سخن‌ کار خود را کرد و اول‌ شعر پارسی‌ در عجم‌ پدید آمد و گویش‌ دری‌ به‌ پایگاه‌ زبان‌ رسمی‌ ایران‌ برنشانده‌ شد و ایران‌ زبانی‌ تازه‌ پیدا کرد و از آن‌ روز باز، شاعران‌ بدین‌ زبان‌ تازه‌ و نوزاد شعر گفتن‌ گرفتند و روزگار بی‌زبانی‌ ایران‌ به‌ سر آمد .

                    بنابراین‌ در هنگامی‌ که‌ نخستین‌ شعر فارسی‌ پدید آمد و مراحل‌ رشد و کمال‌ را پیمود، هنوز نثر پارسی‌ پدید نیامده‌ بود و عربی‌، زبان‌ رسمی‌ نظم‌ و نثر در ایران‌ بود و نویسندگان‌ ایرانی‌ به‌ علل‌ و جهات‌ متعدد آثار خود را به‌ عربی‌ می‌نوشتند. از دوره‌ سامانی‌، یعنی‌ از قرن‌ چهارم‌ بود که‌ نثر فارسی‌، مورد توجه‌ قرار گرفت‌ و رواج‌ یافت‌. از جمله‌ قدیم‌ترین‌ کتبی‌ که‌ به‌ نثر فارسی‌ در قرن‌ چهارم‌ نگارش‌ یافت‌، شاهنامه‌ها و داستانهای‌ قهرمانی‌ منثور بود چون‌ شاهنامه‌ ابوالمؤید بلخی‌، شاهنامه‌ ابوعلی‌ محمدبن‌ احمد بلخی‌ و سومین‌ شاهنامه‌ معروف‌ و مهم‌ این‌ عهد کتابی‌ است‌ به‌ نثر به‌ نام‌ شاهنامه‌ ابومنصوری‌ که‌ مقدمه‌ آن‌ موجود است‌ و در سال‌ 346 ه.ق‌ نوشته‌ شده‌ است‌ و می‌توان‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ قدیم‌ترین‌ نمونه‌ نثر فارسی‌ موجود یاد کرد.

                    بدین‌ ترتیب‌ می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌: «نثر یعنی‌ کلامی‌ که‌ بتواند با نظم‌ در یک‌ ردیف‌ قرار گیرد، از جنبه‌ تاریخی‌ همواره‌ مؤخر از نظم‌ است‌، البته‌ در این‌ قیاس‌ مقصود نثر مکتوب‌ است‌، زیرا نثر محاوره‌ و نثر خطابه‌ در هر زبانی‌ به‌ طور طبیعی‌، بر نظم‌ مقدم‌ است‌، لیکن‌ در مواردی‌ که‌ تنها از لغت‌ تخاطب‌ و محاوره‌ پیروی‌ کند، در عرف‌ اهل‌ ادب‌ ارزش‌ فنی‌ نداشته‌ و از مقوله‌ نثر به‌ شمار نمی‌آید و این‌ نثر مکتوب‌ است‌ که‌ همواره‌ از نظر تاریخی‌، بعد از نظم‌ به‌ وجود می‌آید یعنی‌ هنگامی‌ که‌ مفاهیم‌ و مضامین‌ علمی‌ و عقلی‌ وجود داشته‌ و جاده‌ زبان‌ برای‌ بیان‌ این‌ گونه‌ اغراض‌ و معانی‌ هموار شده‌ باشد.

                    پس‌ اگر بپذیریم‌ که‌ نثر مکتوب‌ در آغاز، وسیله‌ای‌ است‌ برای‌ بیان‌ معانی‌ علمی‌ و عقلی‌، یعنی‌ مضامینی‌ که‌ برای‌ شعر مناسب‌ نیست‌، بدیهی‌ است‌ که‌ چنین‌ کلامی‌ زمانی‌ به‌ وجود می‌آید که‌ این‌ گونه‌ معانی‌ وجود داشته‌ باشد و این‌ گونه‌ معانی‌ نیز هنگامی‌ به‌ وجود می‌آیند که‌ اقوام‌ در مسیر تمدن‌، مراحلی‌ را پیموده‌ باشند و در پی‌ آن‌، نثر نخست‌ با پیوستگی‌ تام‌ به‌ زبان‌ محاوره‌ و سپس‌ به‌ تدریج‌ با اصلاح‌ و تهذیب‌ آن‌ به‌ درجات‌ کمال‌ و فنی‌ می‌رسد، در حالیکه‌ شعر چون‌ از همان‌ آغاز وسیله‌ ابراز معانی‌ عاطفی‌ بوده‌ است‌، مراحل‌ تطور و کمال‌ را طی‌ می‌کرده‌ است‌، بنابراین‌ همیشه‌ دوره‌ کودکی‌ نثر مصادف‌ با دوره‌ بلوغ‌ و رسایی‌ شعر است‌ .

 

* برگرفته از کتاب انواع نثر فارسی از دکتر منصور رستگار فسایی ،چاپ سوم  ار انتشارات  سمت . تهران 1391

سایت:منصور رستگار فسایی


Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>