1- مقدمه بررسی عناصرِ گوناگونِ یک اثر ادبی در بازیافت راستین آن اثر بسیار کارگشا است. شاهنامهی فردوسی که از دیرباز کتاب ملی ایرانیان به شمار آمده است، از پدیدههای شگرف جهانی است که همواره، اهل پژوهش را به ژرفکاوی و جستوجوی تازه در خویش فرا میخواند. دقت در عنصر رنگ و شیوههای کاربرد آن در شاهنامه میتواند پنجرهی تازهای را برای شناخت بیشتر این اثر گرانمایه و آفریدگار ارجمند آن باز کند. روانشناسان با دقت در کاربرد رنگها به بازشناسی لایههای پنهان شخصیت افراد میپردازند: «یونگ» (یکی از بزرگترین متفکران و روانپزشکان سدهی بیستم) به نیروهای نمادین رنگها اعتقاد داشت و بیمارانش را تشویق میکرد تا به هنگام نقاشی، بی هیچ فکری، رنگها را به کار گیرند، تا بدینوسیله ژرفترین بخش ناخودآگاه خویش را آشکار سازند و بتوانند برای دست یافتن به سلامت روان، پیوندی بین ناخودآگاه و خودآگاهشان برقرار سازند.» (سان،1378: 58) امروزه بیش از سی صد هزار رنگ شناخته شده است. اما رنگهایی که در اسطورهها وجود دارد، انگشت شمارند. مردمان گذشته شناخت اندکی از رنگ داشتند و بسیاری از رنگهای نزدیک به هم را یکسان میپنداشتند. در بسیاری از متون گذشته، رنگهای بنفش، نیلی کبود و لاجوردی در معنی سیاه آمده است یا رنگهایی مانند نارنجی، صورتی، گلبهی و انواع قرمزها را سرخ میگفتند. امروزه ما برای رنگ سبز انواع مختلفی را بازشناختهایم. از جمله: پستهای، چمنی، لجنی، زنگاری، فسفری، زیتونی، سیدی و … در حالی که در گذشته به همهی اینها سبز میگفتند و حتی گاهی رنگ آبی را هم سبز میپنداشتند، اغلب شاعران ما آسمان و دریا را سبز دیدهاند. در باورهای دینی ملل مختلف، رنگ لباسها و پوششها کارکردی ویژه داشتهاند و برای مراحل و حالات مختلف، رنگهای متفاوت پیشنهاد میشده است. اهل طریقت نیز به رنگ لباس و پیوند آن با مراحل و درجات سالک توجهای خاص داشتهاند. (حسنلی، 1385: 133- 135) عنصر رنگ جایگاه ویژهای در ساخت اسطوره دارد و کمتر اسطورهای است که در آن، سخن از رنگ نرفته باشد. رنگ در اسطوره، کلید رمزگشای بسیاری از مفاهیم است. برای نمونه معمولاً رنگ اسب متناسب با شخصیت سوار است. همچون اسب سیاه پادشاهان در شاهنامه که نشان از قدرت آنها دارد. یا رنگ تنپوش شخصیتها که بیانگر حالات درونی آنهاست. چون جامهی سیاهِ سوگواران، یا رنگ درفشها که نمادی از جلوههای اهورایی یا اهریمنیاند. یا رنگ زرد که رنگی شادیآفرین است و مناسب لباس عروسان و گاه کفن مردگان، رنگی متناسب با باور زرتشتیان که معتقدند فرورهای مردگان در جشنها و شادیهای آنها حضور دارند و مردگان شریک شادیهایشان هستند. (هینلز، 1373: 176) یا رنگ سفید که رمز الوهیت و جاودانگی است و پیوند آن با زال، کیخسرو، باز سپید و … 2ـ تجلی رنگهای گوناگون شاهنامه «رنگ، مؤثرترین و برجستهترین وجه تصاویر حسی و توصیفات تجسمی- بصری شاهنامه است و به طور کلی در آفرینش صور خیال و روایات توصیفی شاهنامه نقش بارزی دارد؛ بویژه این که در محدوده ی مجازهای زبان و بیان شاعرانه فردوسی و از جمله در بیان تصاویر تشبیهی و استعاری پویا و زندهی او، بسیار مؤثر واقع شده است» (ضابطی جهرمی، 223:1378) در شاهنامهی فردوسی 4197 بار عنصر رنگ مورد توجه قرار گرفته است که این رقم شامل خودِ واژهی «رنگ» نیز میشود. از این تعداد 3267 مورد از نظر مفهومی نیز بیانگر معنای رنگ است و بقیه معنایی غیر از رنگ دارند. به طور مثال واژهی «روشن» گاه به معنای سپید و روشنایی روز است و گاه در ترکیبی چون «روشنروان» به معنی بیدار و خردمند آمده است. یا واژهی «رنگ» گاه معنای «رنگین» و «رنگارنگ» میدهد و گاه به معنای «نیرنگ» است. واژههای رنگی شامل رنگهای سیاه، سپید، تاریک، تیره، روشن، درخشان، زرد، سبز، سرخ، نیلگون، کبود، لاژورد، ابلق، زرین، پشتپلنگ، بنفش، پیروزه و واژهی رنگ است. (18 دسته رنگ واژه) همچنین در برخی موارد برای بیان رنگ از نام اشیای پیرامون یا جواهرات و چیزهای قیمتی چون: لعل، بیجاده، زبرجد، یاقوت، آبنوس، سندروس، کافور، مشک، فندق، قار، طبرخون، زعفران، عقیق، گلستان، دیبا و … استفاده میشود. بررسی آماری رنگ واژهها نشان میدهد که رنگهای فامی1 به کار رفته در شاهنامهی فردوسی شامل 1374 واژه و رنگهای بیفام شامل 2823 واژه است. (رک. نمودار میزان کاربرد رنگواژههای بیفام و فامی در شاهنامهی فردوسی، بر اساس واژه) این آمار همچنین نشان میدهد که دریچهی نگاه فردوسی به کرانههای هستی، سیاه و سفید است. رنگهای بیفام در دو دسته جای میگیرند؛ نخست: سیاه، تاریک و تیره و دوم سپید، روشن و درخشان. رنگ ابلق در هر دو دسته نوسان دارد. نمودار میزان کاربرد رنگ واژههای بیفام و فامی در شاهنامه فردوسی، بر اساس واژه.
27/67= درصد کاربرد رنگ واژههای بیفام 73/32= درصد کاربرد رنگ واژههای فامی از میان این رنگها، رنگ سیاه، با بسامد 606 مورد بیشترین میزان کاربرد را از نظر مفهومی داراست. اگر رنگ تیره را (با بسامد 433 مورد) و تاریک را (با بسامد 52 مورد) اضافه میکنیم، کاربرد مفهومی این رنگ به 1091 مورد میرسد. رنگ سفید نیز با بسامد 284 مورد چنانچه با درخشان (418 مورد) و روشن (97 مورد) در یک دسته جای داده شود، مجموعاً با بسامد 799 مورد در ردیف دوم جدول قرار خواهد گرفت. تفاوت میزان کاربرد رنگ سیاه و سفید که به 292 مورد میرسد، نشان میدهد که توجهی بیشتر فردوسی به روی تیرهی سکه است یا به عبارتی دیگر شاعر، سیاهیها را بیشتر از سپیدیها میبیند.
2ـ1ـ بررسی رنگ سیاه: «سیاه، تیرهترین رنگ است و در واقع خود را نفی میکند. سیاه نمایانگر مرز مطلقی است که در فراسوی آن زندگی متوقف میگردد و بیانگر فکر پوچی و نابودی است. سیاه به معنای «نه» بوده و نقطهی مقابل آن «بله» رنگ سفید است. سفید به صفحهی خالی میماند که داستان را باید روی آن نوشت، ولی سیاه نقطهی پایانی است که در فراسوی آن هیچ چیز وجود ندارد.» (لوچر، 1378: 97) «رنگ سیاه، نشانهی ناخودآگاهی کامل است، رنگ عزا و ظلمات. در اروپا سیاه رنگی منفی به حساب میآید و نباید ابتدا به ساکن به طور مثبت در رؤیا تعبیر شود. شخص سیاهپوش، خانهی شوم، مار سیاه، همه نشانههای تاریک و بدون امید هستند. در کلیسا جشن مردگان تحت لوای رنگ سیاه برگزار میشود.» (اپلی، 1371: 284) در بیشتر جوامع، سیاه، رنگ عزا، توبه و اندوه است و غالباً افرادی این رنگ را بر تن میکنند که جامعه را مردود میشمارند و با معیارهای آن سر ستیز دارند. (لوچر، 1378: 133) در باور گذشتگان، به ویژه در اساطیر ایرانی رنگ سیاه در مقابل رنگ سپید، معمولاً نشانه و نماد اهریمن و نیروهای اهریمنی است: رمز دروغ، شر و پلیدی. از همان آغاز، در اسطورهی آفرینش، اهورامزدا در جهان روشن برین و اهریمن در جهان تاریک زیرین قرار دارد. «در اساطیر زردشتی جهان به سه بخش تقسیم میشود: جهان برین یا جهان روشنی که جهان هرمزد است، جهان زیرین یا جهان تاریکی که جهان اهریمن است و فضای تهی میان این دو جهان.» (بهار، 1376: 10) و اهریمن آفریدگان خویش را در همان تاریکی به تن سیاه میآفریند. (بهار، 1376: 286) تیشتر که ایزد سپید بارانآور است هنگامی که با دیو «اپوش» رو به رو میشود او را در هیأت اسبی سیاه و ترسناک میبیند. (هینلز، 1373: 47) «رنگ سیاه همچنین با ستارهی منحوس کیوان، ارتباط دارد و ریشه در نجوم بابلی و فرهنگ صابئیان «حران» دارد. صابئیان حران برای زحل معبدی به شکل شش ضلعی از سنگهای سیاه میساختند و پردههای سیاه بر آن میآویختند و این سیاره را به صورت پیرمرد هندی سیهچرده نشان میدادند.» (احمدنژاد، 1369: 41) ارتباط این نحوست و رنگ سیاه به نمادینگی این رنگ در اساطیر و پیوند آن با اهریمن بر میگردد. اما با این همه، اسب سیاه چرمه در باور ایرانیان کهن، موجودی خجسته بوده است (خیام، 1375: 65) در مراسم دینی ژاپنیها اسب سیاه برای تقاضای باران از خدا و اسب سفید برای هوای خوب قربانی میشده است (هال، 1380: 26) در باورهای هندی، مرکب یاما، گاو سیاه است (همان، ص 88) در اساطیر آمریکایی، سخن از چهار پر است که هرکدام کاری می کنند. پر سیاه، نیروی لازم را برای انجام کاری که در پیش گرفته، به شخص میدهد (روزنبرگ، 1373: 969) در تصوف اسلامی هر دو وجه مثبت و منفی رنگ سیاه دیده میشود، به برخی از مواردی که رنگ سیاه پسندیده است، اشاره میشود: در اورادالاحباب آمده است که: «اول کسی که با این رنگ سیاه و جامهی مویین تمثل کرد، جبرئیل بود، که خود را به رنگ بر آدم عرضه کرد.» (باخرزی، 1345: 30) «رنگ سیاه، رنگ شب است و رنگ مردمک دیده و از آن مردمی است که دل ایشان خزینهی اسرار باشد و حال خود را از همه کس مخفی میدارند و در پردهی اولیائی تحت قبائی به یاد محبوب ازل میگذرانند.» (واعظ کاشفی، 1350: 168) از دیدگاه کاشفی سالک باید در اطور انوار سبعه که نور سیاه بر او تجلی میکند، لباس سیاه بپوشد «اما طایفهی دیگر که در اطوار انوار سبعه نور سیاه بر ایشان متجلی شود، به رنگ آن جامه پوشند.» (همان، ص 169) پوشیدن لباس سیاه در مقام «شهود تجلی جمالی» هم توصیه شده است: «اگر در شهود تجلی جمالی باشد، لباس او باید که سیاه و خشن و غلیظ باشد.» (باخرزی، 1345: 37) مرحلهی هفتم از هفت شهر عشق، توحید است و رنگ آن را سیاه دانستهاند. در قرآن مجید دل مشرکان و روی آنان، همانند منافقان سیاه است (زخرف/ 17، نمل/ 58، آل عمران/ 106، یونس/ 27) با توجه به اینکه پوشش سیاه در بیشتر اوقات کدورت روحی ایجاد میکند در برخی از احادیث اسلامی پوشیدن لباس سیاه مکروه دانسته شده است. در شاهنامهی فردوسی 668 بار به رنگ سیاه اشاره شده است که 458 بار با واژهی سیاه و بقیه با واژههایی چون: آبنوس، قیر، قار، مشک، پر زاغ، دیزه، شبرنگ، شبگون و ... بیان شده است. میتوان واژهی تیره (433 بار) و واژهی تاریک (52 بار) را نیز بر آن افزود. فردوسی بیش از 80 بار از رنگ واژهی سیاه برای نشان دادن انبوهی لشکر و توصیف دشت نبرد، استفاده کرده است، با تعبیراتی همچون: سیاه شدن جهان از گرد، قار شدن زمین، سیاه شدن روز روشن، آبنوس شدن جهان از گرد، چادر قیرگون بر سر گرفتن از انبوهی، دریای قیرگون شدن صحرا، سیاه شدن آفتاب از گرد سیاه و . . .
وزان جایگـه ســوی قـارن سـپاه برفــتند برســان گــرد ســیـاه (ج 4، ص 83، ب 1161)
که بـاران او بـود شمشیر و تیــر جهـان شد به کـردار دریای قیـر (ج 4، ص 243، ب 514)
ه دژ چون خبر شد که آمد سپاه جهان نیسـت پیـدا ز گرد سـیاه (ج 6، ص 200، ب 597) سـپـاهـی بـیـامـد ز راه خـــزر کز ایشان سیه شد همه بوم و بر (ج 8، ص 231، ب 286) بیش از 30% از کاربرد رنگ سیاه در دو جلد چهارم و پنجم از جلدهای نهگانهی شاهنامه است و نبردهای گستردهی ایران و توران در همین دو جلد باز نموده شده است. افزون بر این، کاربرد رنگ سیاه برای بیان وصف آوردگاه در مقایسه با کاربرد این رنگ برای مضامین دیگر در جلد چهارم و پنجم، نسبت به جلدهای دیگر به شکل محسوسی افزایش یافته است. رنگ سیاه در شاهنامهی فردوسی بیش از 100 بار برای بیان رنگ حیوانات به کار رفته است. که شامل موجودات اساطیری همچون اژدها و دیو و موجودات عادی همچون کلاغ و اسب میشود. هنگامی که رنگ سیاه برای توصیف ویژگی ماران، دیوان و اژدهاها به کار میرود، نمودی کاملاً اهریمنی دارد. نمونة آشکار آن، مارهای سیاهی است که بر کتف ضحاک میرویند و مغز آدمیان را میخورند. مار که خود از آفریدگان پلید اهریمن است، هنگامی که با رنگ سیاه آشکار میشود، نمود اهریمنی آن صد چندان میگردد. این نماد اهریمن، مگر کاری جز خوردن مغز آدمی، یعنی نابود کردن عنصر اندیشه و خاموش کردن چراغ خردمندی، کاری دیگر میتواند کرد؟!
دو مــار سـیه از دو کتفـش برسـت غمی گشت و از هر سویی چاره جست (ج 1، ص 48، ب 154) چـو شـاخ درخت آن دو مـار سـیاه بـرآمــد دگــر بــاره از کتـف شـــاه (ج 1، ص 48، ب 156) چند مورد دیگر از جنبهی اهریمنی رنگ سیاه: زبـانـش بـه سـان درخـتـی ســیاه زفــر بــاز کــرده فـکنــده بـــه راه (ج 1، ص 203، ب 1030)
پـدیـد آمـــد از دور چــیزی دراز سـیـهرنـگ و تـیــرهتـن و تیــزتـاز (ج 1، ص 33، ب 10) چــو مــار سـیه بـر سـر دار شـد ســر کــودک از خـواب بـیـدار شـد (ج 8، ص 113، ب 1012) در شاهنامه بجز اکوان دیو (با رنگ زرین فریبنده) و دیو سپید، بقیهی دیوها سیاهند. دیو سپید هم تنها در نام سپید است، او نیز تنی تیره همچون قیر دارد. فردوسی دیو سپید را زمانی که با رستم روبهرو میشود و به نبرد میپردازد اینگونه توصیف میکند: سـوی رستم آمد چو کوهی سـیاه ا ز آهـنـش ســاعـد، از آهـن کـلاه (ج 2، ص 107، ب 584)
این وصف آشکارا با وصف افراسیاب همانند است. زال افراسیاب را در نبرد ایران و توران اینگونه توصیف کرده است: درفشش سیاه است و خفتان سیاه از آهـنـش ســاعـد از آهـن کـلاه (ج 2، ص 64، ب 33) در دیدگاه فردوسی و از نگاه اسطورهی ایرانی، افراسیاب و دیو سپید هر دو از گروه سیاهکاران اهریمنیاند و کارکردی همگون دارند، از همین رو بسیار روشن است که همسان پنداشته شوند. در شاهنامه 12 بار برای توصیف دیوان و جادوگران از رنگ سیاه استفاده شده است، تا جنبهی اهریمنی آنان روشنتر نموده شود؛ از جمله: همـه رویهاشـان چو روی هـیون زبـانها سـیه دیـدهها پـر ز خـون (ج 7، ص 84، ب 143)
بـزد چــنگ وارونـه دیــو سـیاه دو تــا انـــدر آورد بــالای شــاه (ج 1، ص 30، ب 35) ـه زنجـیر شـد گندهپیـری تباه سر و موی چون برف و رنگی سیاه (ج 6، ص 179، ب 2241) فردوسی از رنگ سیاه برای نشان دادن چهرهی شخصیتهای منفی خود نیز بهره برده است. در شاهنامه 13 بار از این رنگ برای توصیف چهرهی افراد استفاده شده است:
از این زاغسـاران بـیآب و رنـگ نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ (ج 9، ص 341، ب 364) تو با چـهرهی دیو و با رنگ خاک مبادی بـه گــیتی جـز انـدر مغاک (ج 9، ص 33، ب 389) فـرو هشـته پفـج و برآورده کفج به کـردار قـیر و شـبه کفـج و پفج (ج 7، ص 78، ب 1312) بجز مواردی که گفته شد رنگ سیاه نزدیک به 40 بار برای بیان قدرت ، صلابت و شکوه، به ابر و کوه نسبت داده شده است، بیش از 50 بار در وصف زلف و گیسو برای بیان زیبایی، بیش از 80 بار برای توصیف شب و نزدیک به همین مقدار برای توصیف اشیایی چون چتر، جام، تاج، کلاه، درفش، مهد، مشک و… به کار رفته است. دربارهی اشیا نیز باید گفت، آنچه متعلق به دشمنان ایران است در رنگ، غلبه با رنگ سیاه است یا به عبارتی دیگر رنگ سیاه بیشتر برای توصیف اشیای دشمنان ایران کاربرد دارد، به عنوان نمونه در شاهنامه 35 بار درفش سیاه به کار رفته است که 4 مورد آن متعلق به ایرانیان و بقیه از آن نیروهای انیرانی، به ویژه تورانیان است. بیش از 60 بار از رنگ سیاه در تعبیرات کنایی همچون: سیاه شدن جهان، سیاه شدن دل، سیاه شدن روز،آب در چشمه قیر شدن، سیاه شدن رخ، سیاه شدن منشور و . . . استفاده شده است، که همان گونه که دیده می شود، معمولا حامل بار منفی است.از آن جمله است:
جز از من نشاید ورا کینهخواه کنم روز روشــن بـدو بـــر سـیاه (ج 3، ص 40، ب 577) ببـرد ز پسـتان نخجـیر شـیر شـود آب در چشمهی خـویش قیر (ج 3، ص 53، ب 787) تـو گردن بپیچی ز فرمان شاه مرا تــابــش روز گـــردد ســیـاه (ج 6، ص 249، ب 524) گناهش به یزدان دارندهبخش مکن روز بر دشمن و دوست دخش (ج 9، ص 87، ب 1331) از رنگ سیاه همچنین برای بیان عزا و نشانهی سوگواری استفاده شده است: سیاه کردن خانه، سیاه کردن تبیره و سیاهپوشی از نمودهای عزاداری بوده است: همه جامه کرده کبود و سیاه نشسته به اندوه در سوگ شاه (ج 1، ص 107، ب 471) تبیره سیه کرده و روی پیل پراکنده بر تازی اسبانش نیل (ج 1، ص 105، ب 439) در خانهها را سیه کرد پاک ز کاخ و ز ایوان برآورد خاک (ج 2، ص 261، ب 53)
پیوند سیاهپوشی و عزا شاید به جنبهی اهریمنی پنداشتن مرگ باز گردد، چرا که زندگی از آن اهورا مزدا و مرگ از آن اهریمن است. در شاهنامه رنگ سیاه گاهی جنبهی کاملاً مثبت پیدا میکند و نوعی شکوه شاهانه را باز میتابد و این موضوع به ویژه در مورد رنگ اسب پادشاهان چشمگیرتر است. پادشاهان شاهنامه همگی اسب سیاه دارند و سیاهی در این مورد نماد قدرت و شکوه شاهانه است. برای نمونه در جریان انتقال قدرت از اشکانیان به ساسانیان، میبینیم که اردشیر، بنیانگذار این سلسله، اسب سیاه و محبوب اردوان را با خود میبرد و این بردن اسب سیاه میتواند نمودی از انتقال قدرت به شمار آید. همچنین است هنگامی که بهرام چوبین از خسروپرویز سرپیچی میکند و در صدد گرفتن تاج و تخت خسروپرویز است، رنگ سیاه به گونهای در اسب او نمود پیدا میکند و اسبش ابلق (سپید و سیاه) و حمایلش سیاه توصیف میشود. قبایش سپید و حمایل سیاه همی راند ابلق میان سپاه
(ج 9، ص 20، ب 257) برخی از اسبهای سیاه پادشاهان شاهنامه: اسب کیخسرو: به آب اندر افکند خسرو سیاه چو کشتی همی راند تا باژگاه
(ج 3، ص 228، ب 3480)
اسب سیاووش: ز تیر و ز ژوبین ببد خسته شاه نگون اندر آمد ز پشت سیاه (ج 3، ص 146، ب 2238) اسب گشتاسب: از آخر گزین کرد اسبی سیاه گرانمایه خفتان و رومی کلاه (ج 6، ص 29، ب 358) اسب خسروپرویز: همی داشت تن را ز دشمن نگاه ببرید بر گستوان سیاه
(ج 1، ص 120، ب 1875) خیمه، خرگاه، سراپرده، چتر و مهد برخی از پادشاهان یا وابستگان به آنان به همین دلیل سیاه است، از آن جمله: سراپردهی طوس: سراپردهای برکشیده سیاه رده گردش اندر ز هر سو سپاه
(ج 2، ص 212، ب 551) چتر یزدگرد سوم: گر آیی سر و تاج گاهش تو راست همان گنج و چتر سیاهش تو راست
(ج 9، ص 349، ب 449) بارگاه کیخسرو: همه بارگاهش سیاه است و بس شب و روز او را ندیده است کس (ج 5، ص 389، ب 2596) 2ـ2ـ بررسی رنگ سپید: رنگ سپید از رنگهای ویژه است، برخی اصلاً آن را رنگ نمیدانند. بلکه آن را نتیجهی نبود رنگها و عین بیرنگی میدانند. در کتاب «روانشناسی و رنگها» رنگ سفید جزء رنگهای آزمون نیست و در بسیاری از کتابهای رنگ درمانی رنگ سفید را به شمار نیاوردهاند. اما واقعیتِ آن در همنشینی دیگر رنگها کیفیتی را پدید میآورد که همچون رنگی مستقل خودنمایی میکند و خصلتهای مستقلِ آن ما را به بررسیِ شایسته فرا میخواند. رنگ سپید در بیشتر اسطورهها و از آن جمله اساطیر ایرانی رمز برتری، معنویت و فضیلت است و هر گاه با زرّین همراه میشود تقدسِ بیشتری مییابد. «سپیدی در بسیاری از اشیا به نحو صفابخشی زیبایی را تعالی میبخشد، چنان که گویی فضیلتی از ذاتِ خود به آن اشیا ارزانی میدارد. در رمزهای آدمیان، این رنگ، نشانهی بسیاری از چیزهای موثر و بزرگ شده است؛ همچون عصمت نوعروسان و برکت پیری … در اسرار مذاهب نشانهی بیعیبی الهی و قدرت پروردگار است … «خر سه پا» موجود شگفتانگیز و عظیم اساطیری که در تقسیم آبهای دریای «فراخکرت»، «تیشتر» را یاری میرساند و از معنویات تغذیه میکند و دوستدار راستی و فرزانگی است به رنگ سپید است.» (مختاری، 1369: 369) تیشتر، ستارهی تابان و شکوهمند، به شکل اسب زیبای سپید زرین گوشی با «اپوش» دیو خشکسالی جدال میکند. (هینلز، 1376: 36 و 37) «هومِ» سپید، در بازسازی جهان، همه ی مردمان را بی مرگ میسازد … (همان، ص 53) چهار اسب سپیدِ زیبا با پاهای زرین تندرو «سروش» را در گردونهاش به پیش میبرند. (همان، ص 76) «مهر» کاخی دارد که آفریدگار آن را ساخته است و در آن مهر در گردونهی خویش که چهار اسبِ سپید نامیرا آن را میکشند به پیش میرود.» (همان، ص 120) در اسطورهی آفرینش سپیدی در برابر سیاهی همواره رمز راستی اهورا مزدا در برابر ناراستی اهریمن است و هنگامی که سپیدی با روشنی در هم میآمیزد، جنبهی الوهیت آن افزایش مییابد. هرمز در بالا در زمانی بیکرانه و روشن است و جامهی سپید «آسرونان» بر تن دارد آسمان را روشن و سپید میآفریند، گاو یکتا را به رنگ سفید میآفریند. بز اساطیری که «مشی» و «مشیانه» را سیراب میکند سپیدی موی است … (بهار،1376: 46، 158 و 177) در باور ملل دیگر هم رنگ سپید، معمولاُمثبت و روشن است. «بودا» از گل نیلوفر برآمده و زیر درختی تنومند و کهنسال در «بودگایا» به نیروانه پیوسته، در حالی که باران گل سپید بر سرش میباریده است (اسماعیلپور، 1377: 86) در ریگودا «ورونه» این گونه توصیف شده است: «او در دوردستهاست. هزار چشم دارد. ردایی زرین و جامهای درخشنده بر تن دارد. گردونهاش چون خورشید میدرخشد، ماه و ستارگان از اویند. او سرور روشنایی روزان و شبان است. هوم … دور دارندهی مرگ، زرگون و درخشان است. (همان، ص 76) رنگ سفید در باور عبریان رمز شادی و طهارت است در باور بومیان آمریکای مرکزی نشان صلح و سلامتی است، در باور مسیحیان نماد روح مطهر، شادی و پاکی، بکارت و زندگی مقدس است و در باور هندوان رمز شعورِ ناب، تنویر خود، حرکت به بالا، تجلی و اشراق است. (کوپر، 1379: 90ـ79) حوار در سریانی به معنی سپید جامه است وشاید از آن روی که یاران عیسی سپید جامه بودهاند، این نام بر آنها نهاده شده است. (مشکور، 1357: 121) در چین بر این باورند که اگر خروس سفیدی را کنار تابوت بگذارند، ارواح خبیثه را دور میکند. (هال،1380: 47) در قرآن کریم یازده بار از رنگ سپید نام برده شده است؛ (آیتاللهی، 1377: 21) که از آن جمله در وصف دست حضرت موسی است که به معجزه سپید و درخشان شد (شعرا/32، نمل/12 و قصص/32) و نیز سپید شدن چشم حضرت یعقوب در اثر گریهی فراوان در هجران حضرت یوسف (یوسف/84) گاهی نیز سپیدی چشم حوران بهشتی را در تضاد با سیاهی آن، برای بیان زیبایی آورده است. (صافات/ 48 و 49، واقعه 23) گاهی در وصف روشنایی روز در مقابل تاریکی شب و گاهی هم معنی کنایی میدهد، مثلاً سپیدی چهره که نماد رستگاری است (آلعمران/ 106) رنگ سپید در نزد معصومین(ع) از رنگهای دوست داشتنی بوده است. بیشتر لباسهای پیامبر(ص) به این رنگ بوده است. همچنین ایشان فرمودهاند: «بهترین لباسهای شما، لباسِ سفید است. در احادیث پوشیدن لباسِ سفید و کفن کردن اموات در پارچه ی سفید مستحب است. امام صادق(ع) که به شهر منصور دوانیقی رفت بر قاطری ابلق سوار بود و لباس سفید بر تن داشت.منصور به او گفت: شبیه پیامبران شدهای! حضرت فرمود: چه چیز مرا از فرزند پیامبر بودن دور میکند؟ (محدثی، 1368: 37) باخرزی در اورادالاحباب تأکید میکند که سالک در مقام دوم، باید لباس سپید بپوشد: «و اما مقام دوم، مقام تجلی جلال است و آن مقام موسوی است، علیهالسلام و از جهت این حکمت، موسی علیهالسلام، بجز از پشمِ نرمِسپید نپوشیدی. هر که در این مقام باشد، خصوصاً که بر روح او حال هیبت و حزن و قبض غالب باشد و بر مزاج بدن او مرّ السودا مستولی شود، هر آینه، بجز از جامهی نرم لطیف (سپید) نپوشد و اگر به عکسِ آن، رنگِ سیاه یا کُحلی بپوشد، قبض و حُزن بر وی غالبتر شود.» (باخرزی، 1345: 38) واعظ کاشفی با نقل حدیثی از پیامبر(ص) میگوید: «حضرت رسالت(ص) فرمود: البسوا ثیاب البیض فاِنّها اَطْهَرُ و اَطیَبُ: یعنی بپوشید لباس سفید که آن پاکتر است و خوش بویتر و هر که این جامه بپوشد، باید که چون صبح صادق بود و چون روز همه کس را روشنی بخشد.» (واعظ کاشفی، 1350: 155) در تصوف اسلامی گاهی گرسنگی را به رنگ سفید بازخواندهاند: «حاتم اصم میگوید: صوفی باید چهار نوع مرگ را قبول کند: اول مرگ سفید است؛ یعنی گرسنگی» (حقیقت ، 1367: 29) در شاهنامهی فردوسی رنگ واژهی سپید 304 بار کاربرد دارد. البته مفهوم رنگ سپید گاهی از طریق واژههای دیگر بیان شده است؛ از جمله: کافور، روز، سیم، عاج، سمنخد، ماه و … و گاهی از طریق واژههایی که در حوزهی معنایی درخشان میگنجد؛ از جمله: تابان، تابناک، آبگون، فروزنده، تابش، خورشیدفش، چون چراغ و … از رنگ سپید 28 بار برای بیان طلوع خورشید و ماه استفاده شده است که 25 مورد دربارهی روشن شدن روز در اثر طلوع خورشید و 3 مورد برای طلوع ماه است، مواردی همچون: چو بر زد سر از چرخ گردنده شید زمین گشت از او چون حریر سپید (ج 9، ص 395، ب20) چو بر زد سر از چشمهی شیرشید جهان گشت چون روی رومی سپید (ج 8، ص 362، ب 795) چو پیدا شد آن شوشهی تاجشید جهان شد به سانِ بلور سپید (ج 7، ص 38، ب 572)
سپیده چو بر زد ز بالا درفش چو کافور شد روی چرخ بنفش (ج 7، ص 62، ب 1011) چندین بار به روز سپید و شب سیاه قسم خورده میشود؛ و در بسیاری اوقات نیز سپید برای روز صفت میشود: به دادار دارنده سـوگند خورد به روز سپید و شب لاژورد (ج 4، ص 14، ب 97) بر آشفت یک روز و سوگند خورد به روز سپید و شب لاژورد (ج 6، ص 234، ب 265) نمایندهی شب به روز سپید گشایندهی گنج پیش امید (ج 1، ص 100، ب 346) گاهی از رنگ واژهی سپید برای ساخت تعبیرات کنایی استفاده میشود، از آن جمله است: تیره شدن روز سپید، سپید نبودن روز با کسی، سپید شدن دیده، سیم دندان شدن و … سیه گشت رخشنده روز سپید گسستند پیوند از جمّشید (ج 1، ص 49، ب 167)
از این زندگانی شدم ناامید سیه شد مرا بخت و روز سپید (ج 4، ص 169، ب 844) سیه شد رخ و دیدگان شد سپید که دیدن دگرگونه بودش امید (ج 1، ص 105، ب 436) ز امید بیژن شدم ناامید جهانم سیاه و دو دیده سپید (ج 5، ص 68، ب 1024) هر آن گه که در بزم خندان شود گشاده لب و سیم دندان شود (ج 9، ص 322، ب 149)
به سپیدی موی زال نیز چند بار اشاره شده است: به چهره چنان بود تابنده شید ولیکن همه موی بودش سپید (ج 1، ص 138، ب 50)
چو فرزند را دید مویش سپید ببود از جهان سر به سر ناامید (ج 1، ص 139، ب60) از مفهوم رنگ سفید 114 بار برای بیان زیبایی استفاده شده است. از این تعداد 94 بار برای توصیف زنان، 13 بار برای توصیف پادشاهان، 8 بار برای توصیف پهلوانان و مردان دیگر کاربرد داشته است و نکته ی جالب این که در هیچ کدام از این موارد، حتی یک بار هم از واژهی سپید استفاده نشده و به جای آن واژههای دیگر همچون عاج، روزگون، ماهروی، ماه دیدار، ماه چهره سمنخد، سیمینبر، نقرهی سیم و … به کار رفته است. مواردی همچون: بر دختر آمد پر از خنده لب گشاده رخ روزگون زیر شب (ج 1، ص 190، ب 849)
پرستار با افسر و گوشوار همان جعد مویانِ سیمین عذار (ج 4، ص 300، ب 1413) به رخسارگان چون سهیل یمن بنفشه گرفته دو برگ سمن (ج 5، ص 19، ب 193) 33 بار از مفهوم رنگ سپید برای اشاره به رنگ حیوانات استفاده شده است: یک مورد تذرو سپید، سه مورد باز سپید، پنج مورد پیل سپید، 23 مورد اسب سپید و یک مورد گورخر، 20 بار نیز از مفهوم رنگ سپید برای توصیف اشیای مختلف همچون خیمه، جامه، پرده، درفش، شمشیر، تخت و … استفاده شده است که معمولاً حامل بار مثبت است. 29 بار هم از دیو سپید نام برده شده است. سپیدی زال که در اوایل امر اهریمنی گمان شده است و نام دیو سپید، از موارد اندکی هستند که رنگ سفید را در مفهوم منفی جلوه دادهاند. چنانچه از دیدگاه نمادشناسی به رنگ سپید در شاهنامه نگاه کنیم راز برخی از این کاربردها به شایستگی آشکار میشود؛ از آن جمله است:
ـ کیخسرو و پیوستن او در سپیدی به جاودانگی. کیخسرو که در شاهنامه از درخشانترین پادشاهان و شریفترین رهبران ایرانیست و روزگاری را با زلالی و پاکروی بر قلبها فرمان رانده است و با محبوبیتی مقدس خود را در دید ایرانیان تا جایگاه پیامبری پاکتن بالا برده است. بر فراز فضایی رازآمیز و در سپیدی فراگیر به جاودانگی میپیوندد، تا از نامیرایان دین بهی باشد و برای پالایش ناپاکیها همراه با سوشیانت باز گردد. خروشان و جوشان ز کردار شاه کسی را نبود اندر آن رنج راه چنین گفت کایدر همه نیکوییست بر این نیکوییها نباید گریست ز یزدان شناسید یکسر سپاس مباشید جز پاک یزدانشناس که گرد آمدن زود باشد به هم مباشید زین رفتن من دژم مرا روزگار جدایی بود مگر با سروش آشنایی بود بر آن آب روشن سر و تن بشست همی خواند اندر نهان زندواست چنین گفت با نامور بخردان که باشید پدرود تا جاودان کنون چون بر آرد سنان آفتاب مبینید دیگر مرا جز به خواب . . . سر مهتران زان سخن شد گران بخفتند با درد کند آوران چو از کوه خورشید سر برکشید ز چشم مهان شاه شد ناپدید . . . هم آنگه بر آمد یکی با د و ابر هوا گشت برسان چشم هژبر چو برف از زمین بادبان برکشید نبد نیزهی نامداران پدید یکایک به برف اندرون ماندند ندانم بدان جای چون ماندند . . . (ج 6، صص 410 تا 415) ـ کیقباد و خواب دیدن بازهای سپید. کیقباد نخستین پادشاه کیانی است. او در خواب میبیند که دو باز سپید از سوی ایران تاج درخشان پادشاهی را میآورند و بر سر او مینهند. باز سپید در این رویداد اسطورهای نمادی از فرهمندی و خوشبختی است و سپیدی رمز فضیلت و برتری است. رفتار باز بعدها به همای افسانهای نسبت داده میشود و همامرغ خوشبختی نام میگیرد و رویآوری همای سعادت از آرزوهای فراگیر همگان میشود. شهشنه چنین گفت با پهلوان که خوابی بدیدم به روشن روان که از سوی ایران دو باز سپید کی تاج رخشان به کردار شید خرامان و نازان شدندی برم نهادندی آن تاج را بر سرم چو بیدار گشتم، شدم پر امید از آن تاج رخشان و باز سپید تهمتن مرا شد چو باز سپید ز تاج بزرگان رسیدم نوید تهمتن چو بشنید از خواب شاه ز باز و ز تاج فروزان چو ماه چنین گفت با شاه کند آوران نشان است خوابت ز پیغمبران
(ج 2، ص 60) - زال و سپیدی اندام او. زادن رازآلود زال زر ـ فرزند سام ـ و پرورش او از دیگر اسطورههایی است که نمادینگی رنگ سپید در آن باز نموده شده است. سپیدی نوزاد به دنیا آمده به گونهای است که سیستانیان سیهچرده و تیرهپوست آن را وجودی اهریمنی و شوم میپندارند و برای پرهیز از آثار شومیاش، او را به البرزکوه میافکنند. اما سایهی مهر سیمرغ بر سرش میافتد و او را درچکاد البرز به نیکویی پرورش میدهد تا پهلوانی خردمند شود و تهمتنی چون رستم از او پا بگیرد و خواستنیترین پهلوان ایرانی شود. سپیدی موی زال و پرورش او را در البرزکوه از دو دیدگاه مختلف اهورایی و اهریمنی میتوان باز دید: دیدگاه اهریمنی آن همان است که پدر او، سام و دیگر هموطنان زال در زمان زایش او پنداشتند و او را به دور افکندند. اما با توجه به اینکه رنگ سپید، رنگ الوهیت، تقدس و پاکی است، میتوان پنداشت که زال سپید پاکتن که نشان روشن اهورایی دارد برتر از آن است که به دست آدمیان پرورش یابد و چارهای نیست جز آن که او را مرغی خجسته و همایون بر بلندای کوه البرز، جایی که از زمین برخاسته و بر آسمان سر برافراشته است، بپرورد و آیین راستی بیاموزد و با نوید هدیهی پَر جادویی خود، زال را تا همیشه پشتیبانی کند. «زال، پهلوانی با زایش مرموز و زندگی بیپایان است آنجا که حتی بزرگترین مرد شاهنامه «رستم»، تسلیم مرگ میشود، سرانجامی برای زندگی زال نیست و خبری از مرگ او در شاهنامه نداریم. بنابر فرهنگهای فارسی زال و زروان از یک ریشه و به معنی پیر و صاحب موی سپید است. هستی زال نیز نشأت گرفته از سپیدی اسطورهای وی، است. زال از آغاز، با این نشانهی سپیدی، به صورت موجودی ارائه میشود که با عمر جاودانهوار حماسه، پیوندی نزدیک و هماهنگی عمیقی مییابد. او تبلوری است از پیرانگی دوام یا بنده، آن هم از آغاز کودکی.» (مختاری، ص 68) این گونه است که اسطورهی او با هوم سپید ـ گیاه ضد پیری و مرگ ـ پیوند میخورد و با باران گل سپید بودا ـ آنگاه که به نیروانه میپیوندد ـ در میآمیزد.
3ـ نتیجهگیری: عنصر رنگ از عناصری است که از طریق آن میتوان، بسیاری از سلیقهها، باورها، آرزوها و خواستههای آدمیان را باز شناخت. فردوسی در شاهنامهی عظیم خود بارها از این امکان بهره برده و بر تأثیر و نفوذ سخن خود افزوده است. چنانچه به معنای نمادین رنگها توجه شود، پرده از روی بسیاری از رمزهای رنگین شاهنامه و ارزشهای هنری آن برداشته میشود و پیوند این متن عظیم حماسی با اسطورهها و باورهای ملل دیگر آشکارتر میگردد. دقت در کاربرد رنگها در شاهنامه میتواند پنجرهای تازه را برای شناخت بیشتر این اثر گرانمایه بازگشایی کند. رنگهای سیاه و سفید که رنگهای بیفامند؛ از نظر میزان بسامد در شاهنامه به ترتیب در ردیفهای اول و دوم قرار میگیرند و نشان میدهند که با تفاوتی فاحش نسبت به رنگهای فامی در کانون توجه شاعر بودهاند و بسیاری از خاصیتهای روانشناسی و اسطورهای این رنگها، آگاهانه یا ناخوداگاه، در این اثر عظیم باز تابیده است. پینوشت: 1 رنگهای فامی، شامل رنگهای سپید، سیاه و خاکستری است و رنگهای فامدار رنگهای دیگر که رنگ دانهای هستند، همچون سرخ، سبز، زرد، بنفش و … . 2 مأخذ این بررسی، کتاب چهار جلدی شاهنامهی فردوسی. چاپ مسکو به کوشش دکتر سعید حمیدیان، انتشارات قطره، 1376 است. منابع و مآخذ 1-قرآن مجید 2-آیت اللهی، حبیبالله، (1377)، رنگ در قرآن مجید، فصل نامهی دانشور، سال ششم، شمارهی 21. 3-اپلی، ارنست، (1371)، رؤیا و تعبیر رؤیا، ترجمهی دلآرا قهرمان، تهران، فردوس و مجید. 4-احمدنژاد، کامل، (1369)، تحلیل آثار نظامی، علمی، تهران، چاپ اول. 5-اسماعیلپور، ابوالقاسم، (1377)، اسطوره، بیان نمادین، تهران، سروش. 6-باخرزی، ابوالمفاخر یحیی، (1345)، اورادالاحباب و فصوصالآداب، (ج 2)، تهران، دانشگاه تهران. 7-بهار، مهرداد، (1376)، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، آگاه. 8-ترنرویل کاکس، (1372)، روت، تاریخ لباس، ترجمهی شیرین بزرگمهر، تهران، توس. 9-حسنلی، کاووس و مصطفی صدیقی، (1385)، نگاهی به هفتپیکر از دیدگاه نمادگرایی در پوشش صوفیه، تجلی عرفان در سخن سخنوران آذربایجان، به کوشش فاطمه مدرسی و محبوب طالعی، انتشارات دانشگاه ارومیه. 10- حقیقت، عبدالرفیع، (1367)، تاریخ عرفان و عارفان ایرانی …، ج 3، تهران، کومش. 11ـ خیام نیشابوری، عمربنابراهیم، نوروزنامه، به کوشش علی حصوری، (1375)، تهران، طهوری. 12ـ روزنبرگ، دونا، (1379)، اساطیر جهان، ترجمهی عبدالحسین شریفیان، تهران، اساطیر. 13ـ سان، هوارد و دوروتی، (1378)، زندگی با رنگ، ترجمهی نغمه صفاریان، تهران، حکایت. 14- ضابطی جهرمی، احمد (1378)، سینما و ساختار تصاویر شعری در شاهنامه، تهران، کتاب فرا. 15ـ فردوسی، شاهنامه، چاپ مسکو، به کوشش سعید حمیدیان، (1373)، تهران، نشر قطره. 16ـ کویاجی جی سی، (1378)، مانندگی اسطورههای ایران و چین، ترجمهی کوشیار، کریمی طاری، تهران، نسل نواندیش. 17ـ کوپر، جی سی، (1379)، فرهنگ مصور نمادهای سنتی، ترجمهی ملیحه کرباسیان، تهران، فرشاد. 18ـ لوچر، ماکس، (1378)، روانشناسی و رنگها، ترجمهی نغمه صفاریان، تهران، حکایت. 19ـ محدثی، جواد، (1368)، هنر مکتبی، تهران، معاونت پرورشی آموزش و پرورش. 20- مختاری، محمد، (1369)، اسطورهی زال، تهران، آگاه. 21ـ مشکور، محمدجواد، (1357)، فرهنگ تطبیقی عربی با زبانهای سامی و ایرانی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران. 22ـ نجم رازی، (1365)، مرصادالعباد، به اهتمام محمدامین ریاحی، تهران، علمی فرهنگی. 23ـ نیما، (1381)، روانشناسی رنگها در خواب، موفقیت، سال چهارم، 44، اردیبهشت. 24ـ واعظ کاشفی، (1350)، فتوت نامهی سلطانی، به اهتمام محمدجعفر محجوب، تهران، بنیاد فرهنگ ایران. 25ـ هال، جیمز، (1380)، فرهنگ نگارهای نمادها در هنر شرق و غرب، ترجمهی رقیه بهزادی، تهران، فرهنگ معاصر. 26ـ هینلز، جان راسل، (1373)، شناخت اساطیر ایران، ترجمهی ژاله آموزگار، احمد تفضلی، تهران، چشمه.
دکترحسن لی و لیلا احمدیان |