چکیده
جهان امروز، با پدیدههای تازهی خود - بویژه در دو سدهی اخیر - با جهان گذشته کاملاً تفاوت کرده و دیگرگونه شده است. انسان معاصر، در جهانِ امروز، با سلیقههای تازهی خود، دنبال هنر و ادبیاتِ دیگریست تا بازگویندهی زندگی واقعیِ امروز او باشد. شاعرانی که به این ضرورت مسلم توجه نکردهاند، بیگمان فرزندِ زمانِ خویشتن نیستند.
سیمین بهبهانی (متولد 1306) از غزلسرایانِ نوگرای معاصر است که در طول دورهی شاعریاش، آرامآرام، از سنتهای شعر گذشتهی فارسی فاصله گرفته و به نوآوری پرداخته است.
جلوههای زندگی امروز و پدیدههای مربوط به آن، در سرودههای نخستین بهبهانی حضورِ کمتری دارند و بیشتر به گونهای سطحی، خام و سنتی بیان شدهاند، اما در مجموعههای آخر او اشعاری پخته با ساختاری استوار، جلوههای گونهگون دنیای امروز را به شایستگی و شیرینی بازمیتابند. در برخی از این سرودهها، هیچ عنصر سنتی از شعر گذشته - بجز وزن و قافیه - بر جای نمانده است.
کلیدواژهها
سیمین بهبهانی، غزل، غزل نو، نوآوری، حضور پدیدههای دنیای معاصر در شعر، زندگی ماشینی، تعهد اجتماعی در شعر.
. مقدمه
بیگمان از شاعری که در دوران معاصر زندگی میکند، انتظار میرود که شعر او نیز در پیوند با جلوههای جهان امروز و پدیدههای زندگی معاصر باشد تا از این طریق بتواند ارتباط عاطفی مناسبتری با مخاطب خود برقرار نماید. معاصر بودن در زبان، بیان، اندیشه و معنا متبلور میشود و به نوعی، نشان از کمالیافتگی شعر است. نیما یوشیج با تحولی که در قرن بیستم در حوزهی صورت و معنای شعر فارسی ایجاد کرد، نشان داد که در زندگی هنری میتوان در زمان حال زندگی کرد و به زبان حال سخن گفت.
سیمین بهبهانی از جمله غزلسرایان نوگرایی است که ضمن تأثیرپذیری از جریانات شعر معاصر، ادبیات سنتی را مایهبخش ادبیات مدرن میداند و معتقد است که «شعر سنتی درختی کهن است و شعر نو، نهالی جوان که از هستهی درخت کهن میروید. همان است و همان نیست، قطع رابطه با زبان دیروز، ناممکن است، اما تغییر و هنجارآفرینی و بدعتگذاری در آن ناگزیر». (بهبهانی، 789: 1378).
از دیدگاه بهبهانی، «نباید کتابهای کهن، ملاک شیوهی اندیشه و احساس و بینش قرار گیرد. منبع الهام شاعران باید طبیعت امروزین، جامعهی امروزین، نیازهای جهان امروزین و طرز سخن گفتن امروزین باشد». (همان، 802)
بهبهانی، اگرچه راهی جدای از طریقهی نیما را در پیش میگیرد، اما کاملاً به عظمت تفکر و نوآوریهایش واقف است. او نگرش نیما را نسبت به جهان ادبی خارج از کتاب و دیوانهای شعری میداند. میگوید: «تا قبل از نیما، اکثر شاعران، طبیعت را از روی دیوان شاعران و از دید گذشتگان خود تقلید و در شعر خود نقل میکردند. هرچه در کتاب گذشتگان آمده بود، برای شاعر بعدی حجت بود و قابل قبول. نیما چون فریاد آگاهی از زادگاه خود برخاست و در گوش شاعران و نویسندگان طنین افکند و چشم آنها را به دنیای خارج از قلمرو کتبی طبیعت گشود، نشان داد که شب و صبح دیگر نمیتواند شب و صبح منوچهری و خاقانی باشد. نشان داد که کوهها فقط الوند و دماوند نیست. «ازاکو» هم واقعیتیست که چشمانداز اوست. دیگر «تذرو» و «فاخته» و «عندلیب» و «بوقلمون»، دمخور شاعر نیستند، سنگپشت و داروگ و سیولیشه و آقاتوکا با او صمیمیترند. مسألهی دگرگونی قالب به تنهایی هدف اصلی نیما نبود. اگر او قالب شعر را دگرگون کرد، این دگرگونی به اقتضای مفاهیم و موضوعات بود». (حریری، 38: 1368)
از نظر سیمین بهبهانی، «کندی آهنگ تمدن، باعث شده که از «هومر» و «آشیل» و «دانته» و «رودکی» و «فردوسی» تا «مالرب» و «شکسپیر» و «قاآنی»، تغییر چندانی در شعر حاصل نشود، اما با ظهور تمدن جدید، آپولینز و آندره برتون و نیما، به وجود میآید، این گونه است که نیما میآید و قوانین هزار ساله را در هم میشکند. از همین رو، در ادب فارسی، هر حرکت نو، وامدار تلاش ارزندهی نیما خواهد بود. (بهبهانی، 757: 1378)
به قول شفیعی کدکنی: «آنهایی که تصور میکنند با زبان فرخی سیستانی و با زبان سعدی شیرازی میتوان در این عصر، تجارب انسان عصر ما را تصویر کرد، با دلایل صددرصد علمی علم جدید، حرفشان پوچ و بیمعنیست». (شفیعی کدکنی، 27: 1380)
شاعر باید همان طور که میبیند، بنویسد. شعر باید نشانی واضحتر از شاعر باشد، اما اگر مثل قدما ببیند و برخلاف آنچه در خارج قرار دارد بیافریند و این آفرینش به کلی زندگی و طبیعت خود را فراموش کند، در نتیجه با کلمات همان قدما و طرز کار آنها شعر میسراید. (مختاری، 211: 1378)
البته، نگاه نیما به پدیدهها و عناصر زندگی، نگاهی ساده و سطحی نبود، نیما با دگربینی و ژرفنگری پدیدههای معمولی را تبدیل به یک شیء هنری و مفهوم اسطورهای کرد و در نتیجه مفاهیم انتزاعی و ذهنی جای خود را به مفاهیم عینی و اجتماعی داد. وی با آگاهی شایسته از جامعهی جهان معاصر خود، با درک درست از حقیقت ادبیات و با اعتماد و اطمینان از باورهای روشنِ خویش، به تلاشی پیگیر، توانفرسا و فراگیر دست زد تا شعر فارسی را با دنیای معاصر خود همراه کند. «نخستین حرکت تفکر و هنر مدرن که نیما از آن متأثر شد، عبور از جهانشناسی کهن بود که بر اساس آن، جهان پدیدهای ایستا و ثابت محسوب میگردید با مبانی و مؤلفههای لایتغیر. دید تازهی نیما نسبت به شعر، رهآوردی شگرف در پیش داشت و آن، رسیدن به «فردیت شاعرانه» بود، یعنی تکیه و تمرکز شاعر بر تجارب و تأملات فردی و رهایی از تنگنای تجارب کلیشه شدهی شاعران قدیم». (روزبه، 70/69: 1381)
نیما به یک دگرگونی همهجانبه باور داشت و با تأکید میگفت: «باز میگویم ادبیات ما باید از هر حیث عوض شود، موضوع تازه کافی نیست و نه این کافیست که مضمونی را بسط داده و به طرز تازه بیان کنیم، نه این کافیست که با پس و پیش آوردن قافیه و افزایش و کاهش مصراعها یا وسایل دیگر، دست به فرم تازه زده باشیم. عمده این است که طرز کار عوض شود و آن مدل وصفی و روایی را که در دنیای باشعور آدمهاست به شعر بدهیم تا این کار نشود، هیچ اصلاحی صورت پیدا نمیکند. شعر قدیم ما، سوبژکتیو است، یعنی با باطن و حالات باطنی سر و کار دارد. در آن مناظر ظاهری، نمونهی فعل و انفعالیست که در باطن گوینده صورت گرفته، نمیخواهد چندان متوجه آن چیزهایی باشد که در خارج وجود دارد، شعر، آیینهی زندگیست. شاعرترین شاعران، کسیست که زندگی را با آنچه که دربر دارد با قوتتر و جاندارتر از همکاران خود نشان دهد». (نیما یوشیج، 89، 87، 412: 1368)
شعر گذشتهی فارسی، عرصهی تکرار مکرر تجربههاییست که شاعر از پیشینیان خود فرا گرفته است. تجربههایی که در حوزهی مفاهیم کلی و ازلی و ابدی محدود مانده و از طرفی بسیاری از واژهها و ساختهای زبانی به جرم غیرشاعرانه بودن در ادبیات راه نداشته است. «نو و معاصر بودن یک اثر - شعر - مشروط به درک موقعیتهای زمانی، مکانی، و اشراف بر پدیدهها و عناصریست که به این زمان و مکان و به اینجا و اکنون مربوط میشود». (آرینپور، 259: 1350)
از نظر سیمین بهبهانی، معاصر بودن: «یعنی این که بخواهندت، بخوانندت، در سرنوشتشان دخیل باشی و در سرنوشتت دخیل باشند». (بهبهانی، کارنامه، 39: 1381)
بهبهانی از جمله شاعرانیست که در دورهی معاصر، با تأثیرپذیری از دنیای امروز و شعر آزاد معاصر، توانسته است انواع نوگرایی را در قالب غزل تجربه کند. در مورد کارآیی این قالب در دوران معاصر، نظریات گوناگونی ابراز شده است. نیما یوشیج، در مورد غزل همچون سایر اصول و قواعد شعری، دیدگاه ویژهای دارد. معتقد است که غزل «نباید موضوع عاشقانهی خود را گم کند، اما یک چیز را گویندهی غزل میبازد؛ اگر تمام عمرش غزلسرایی بیش نباشد، اگر شاعر بتواند از خودش بیرون بیاید و به دیگران بپردازد، میبیند دایرهی فکر کردن و خیال کردن چقدر وسیع شده است. آیا شاعری که امروز زندگی میکند و وسایل زیادی را میشناسد، میتواند خود را خفه و کور نگه داشته فقط به چند نمونهی غزل اکتفا کند؟ این که میگویند ادبیات راه تکامل را رفته است، این تکامل در تکنیک است». (نیما یوشیج، 138 و 131: 1368)
اما براهنی میگوید: «غزل ساختمانی ایستا دارد، به دلیل این که از عمر روابط متحول خاصی که منجر به پیدایش غزل شده، قرنها میگذرد. به همین دلیل، پس از گذشت پنجاه سال از عمر شعر نیمایی، بازگشت به شکل غزل و یا شناختن آن به صورت یکی از اشکال زنده، فکری است ارتجاعی، میگویید نه؟ یک غزل نشان بدهید که جامعه را تصویر کند، خواهید گفت غزل با درون انسان سر و کار دارد، من میگویم، درون ما آنچنان عوض شده که غزل عوض نشده، نمیتواند از عهدهی ارائهی آن برآید». (براهنی، ج 2 / 1431، 1432: 1358)
بهبهانی در نقطهی مقابلِ براهنی میگوید: «اعتقاد من این است که غزل نوعی از شعر است که هرگز نخواهد مرد، البته باید بگویم که در این دوران، دیگر سرودن غزل به سبک و شیوهی گذشتگان بیهوده و بیحاصل است، باید در این قالب از اندیشههای تازهتر و واژهها و تعبیرها و مضامین خاص این زمان استفاده کرد تا غزل امروز از غزل گذشتگان متمایز باشد، بر روی هم، غزل شاید بیشتر از انواع شعر کلاسیک بتواند با روزگار سازگار باشد». (بهبهانی، 598: 1378)
او در جای دیگری میگوید: «غزل با قالب فشرده و ابیات گسسته و مضامین ظریف خود میتواند تفسیرپذیر باشد و به اشکال مختلف تصور شود، قصیده و مثنوی و دیگر قالبها، صریح و غیرقابل تعبیرند، اما مفهوم غزل به شعر ناب نزدیکتر است». (بهبهانی، 834: 1378)
تاریخچهی سرودههای سیمین بهبهانی، نشان میدهد که او در طول دورهی شاعریاش در حال تحول و تکامل بوده است. بهبهانی، همچون بسیاری از شاعران نیمایی، در مراحل اولیهی تجارب شعری، قالب چهارپاره را میآزماید، اما در نهایت، قالب غزل را برای بیان اندیشهاش برمیگزیند. به طور کلی،
میتوان سرودههای او را در دو بخش مختلف تقسیم کرد: سرودههای سنتی و سرودههای نوین. سرودههای سنتی سیمین به ترتیب زمانی عبارتند از «جای پا» (1335)، «چلچراغ» (1336)، «مرمر» (1341) و «رستاخیز» (1352).
تازگیها و فضاهای نو و بدیع در سرودههای نخستین بهبهانی، در حدود واژگان باقی مانده و تصویرهای زندگی امروز با ابزار بیانی کهنه، از عاطفهی بیت کاسته و شعر او را گاهی به شعر شاعران «صنایع جدیده» نزدیک کرده است.
شاعران «صنایع جدیده»، از دورهی مشروطه تا دهههای آغاز سدهی چهارده شمسی، با پرداختن به پدیدههای تازهی صنعتی از جمله قطار، اتومبیل، دوچرخه و بسیاری از عناصر مربوط به زندگی جدید، در اشعار سنتی، میخواستند نوآوری کنند، اما زبان و بیان کهنهی آنها باعث میشد که این شعرها بیشتر به شوخی و طنز شبیه باشد، تا شعر جدی. (لنگرودی، 78:1378) البته در شعر سیمین چندان شکل افراطی به خود نگرفته است. نمونهی زیر به خوبی این مسأله را مشخص میکند:
لیک آوخ کارمزداند کم جملگی با دست بستانکار رفت
تا گشودم دیده را دیدم که آه آنچه بود از درهم و دینار رفت
(مجموعهی اشعار، ص 273)
در ابیات فوق، انعکاس زندگی امروز، منحصر به استفاده از چند واژهی امروزی مثل «کارمزد» و «بستانکار»، گردیده و از آن فراتر نرفته و شعر همچنان فضای سنت را بازتاب داده است، بویژه «درهم و دینار» - به جای ریال و تومان - مربوط به زندگی گذشته است. حتی استفاده از مضامین جدید اجتماعی بخصوص ترسیم طبقات محروم و فقیرنشین چون کارمند، معلم و شاگرد، کشاورز مهاجر، کودک سرراهی، رقاصه، جیببر، هوو، عملهی فقیر، کارگران راهسازی، زن مطلقه و... در این دوره از اشعار بهبهانی در فضایی سنتی و با زبانی کهنه بیان میشود و از تأثیر آن میکاهد.
شاعر در دنیای امروز زندگی میکند، اما هنوز خود را از قید و بند الفاظ و عبارات دنیای شعر قدیم نمیرهاند، پول و اسکناس هنوز همان «زر و سیم» و ماشین هنوز همان «مرکب» و فرد خشمگین هنوز همان انسان «دژم» است. بنابراین، مفاهیم ملموس با قالب کهن آمیخته شده است.
دیو درون نهیب به من زد کاین زر تو را وسیلهی نان است
بنهفتمش به کیسه و بستم زیرا زر است و بسته به جان است
(مجموعهی اشعار، ص 28)
سیمین بهبهانی، شاعر را به استفاده از هر واژهای مجاز میداند، به شرط آنکه بتواند مخالفت خود را با شکل زندگی کهن و باورهای کهن آشکار کند، (حریری، 58: 1368) اما در بسیاری از سرودههای نخستین خود او، اینگونه نیست:
شمعهای رنگ رنگ افروختم عود و اسپند اندر آتش سوختم
کودکم آمد به بر خواندم ورا جامههای تازه پوشاندم ورا
شادزی ای کودک شیرینِ من ای رُخَت باغ و گل و نسرین من
(مجموعهی اشعار، صص 357 و 358)
همانگونه که دیده میشود، واژههایی چون: عود، اسپند، اندر، ورا، زی... از شعر گذشته آمدهاند و بر کهنگی این شعر افزودهاند، البته حس نوجویی بهبهانی، در دورهی اول نیز گاهی او را از فضاهای سنتی بیرون میآورد و در دنیای امروز رها میکند، اما پایدار نیست:
بیهوده چه میبندم در مستی و هشیاری زنجیر نگاهم را بر ساعت دیواری
(مجموعهی اشعار، ص 470)
گهوارهها ز حسرت نوزاد افتخار همچون دهان بسته به خمیازه باز شد
(مجموعهی اشعار، ص 443)
در این دوره، شاعر، گاهی از چارچوب غزل سنتی فراتر رفته است، ولی هنوز به قلمرو غزل امروز نرسیده است و فقط در برزخ بین دیروز و امروز پرسه میزند. در واقع این غزلیات سکوی پرتاب و پرواز او از شعر سنتی به غزل امروز است:
من دیدهام رنگینکمان را خندیده در ذرات باران من خواندهام رازی نهان را در دفتر سبز بهاران
(مجموعهی اشعار، ص 478)
سجاده را به سفره دگر میتوان فروخت نانپارهای دریغ که مهر نماز شد
(مجموعهی اشعار، ص 444)
همان طور که دیده میشود، اشعار دورهی اول بهبهانی، هنوز نتوانسته است از برخی قید و بندهای سنتی رها شود. انعکاس زندگی امروز، بیشتر در حد واژگان و تعابیر باقی میماند که واژگان زیر از جملهی آنهاست:
قوطی سرخاب، دورهگرد، مرده شو، سیگار، کارمند، روسپی، رفو، تمدید کردن، اجاق، عروسک، مسواک، دکمه، جذام، ساعت دیواری، مقوا، پیشخوان دکه، خانهی شورا، رقصهای کوکی و... .
***
حرکت نوگرایانهی بهبهانی، بویژه پس از مجموعهی شعر رستاخیز، به گونهای همهجانبه، شتاب بیشتری میگیرد و هنریتر میشود.
سرودههای این بخش به ترتیب زمانی عبارتند از: «خطی ز سرعت و از آتش» (1360)، «دشت ارژن» (1362)، «یک دریچه آزادی» (1374)، «یکی مثلاً این که» (1379).
در بسیاری از این اشعار، مفاهیم گستردهی جهان معاصر از طریق کشف وزنهای تازه در غزل وارد شده است.
سیمین همچون نیما شعرش را از چارچوب خشک ذهنی رها کرده و به گسترهی پهناور تجربیات تازهی عینی کشانده و به چشماندازهای جدیدی در شعر رسیده است. حرکتهای نوجویانهی او در این دوره باعث ایجاد فضاهای تازه در عرصهی زبان، خیال و اندیشه شده است:
یک متر و هفتاد صدم افراشت قامت سخنم یک متر و هفتاد صدم از شعر این خانه منم
(مجموعهی اشعار، ص 1059)
چراغ را خاموش کردم، کتاب را ناخوانده بستم پتو چه سنگین و چه زبر است، چقدر امشب خسته هستم
صدای صدها پارهآهن، عبور تند دایمیشان نمیگذارد تا بخوابم، ملول در بستر نشستم
(مجموعهی اشعار، ص 1077)
در بسیاری از این سرودهها، مفاهیم تازه با زبان شعر هماهنگی کامل دارد؛ مانند
دریچه که روشن شد، امید کرم دارم ز کتری جوشانی که زمزمهگر مانده
ز چای که میریزم، نصیب نمییابم خیال پریشانم به جای دگر مانده
پر از شکرش کردم، حواس کجا دارم؟ دقایق معدودی به وقت خبر مانده
هجوم خبر در سر، هراس خطر در دل چنان که به فنجانم، رسوب شکر مانده
(مجموعهی اشعار، ص 1074)
اما در عین حال، موارد ناهماهنگی زبان و محتوا در مجموعههای جدید هم فراوان است:
پشت عروسکفروشی خاموش و مات ایستادم با دیدن هر عروسک تصویری آمد به یادم
در مرگ بیگاه ارژن شیرینترین لعبت من انگار صد بار مُردم، انگار صد بار زادم
با مکتب و دخترانم بود الفتی مادرانه گویی نه آنان سبقخوان، گویی نه من اوستادم
وان طرفهدختر که روزی، شد غرق خون چون کبوتر بر نیمکت بیحضورش، کیف و کتابی نهادم
(مجموعهی اشعار، ص 1005 و 1006)
در ابیات بالا، واژهها و ترکیباتی چون: «مکتب»، «لعبت»، «سبقخوان»، «طرفهدختر»، واژهها و ترکیباتی کهنه هستند که هنوز از شعرهای بهبهانی بیرون نرفتهاند.
به هر حال، سیمین بهبهانی، قالب کهنهی غزل را که صدها سال از کمالش میگذرد، حیاتی تازه بخشیده و با زندگی امروز همراه کرده است؛ او خود میگوید: «من دوستتر دارم که همهی سخنان خود و دنیای خود را در قالب غزل بیان کنم. میخواهم آن منجمد زیبا را به صورت موجودی زنده و فعال درآورم، من دوست دارم در غزل بمیرم، در غزلی که دوباره سالهای سال، خواهد زیست». (بهبهانی، 602: 1378)
یادآوری میشود که نوآوری در قالبهای سنتی، تنها مربوط به سیمین بهبهانی نیست، بلکه بسیاری دیگر از شاعرانِ معاصر پیش از او و همزمان با او، به گونههای مختلف دست به نوآوری زدهاند. فریاد بلند نیما، خواب بسیاری از شاعران را برآشفت و آنان را به نوگرایی فراخواند. کسانی همچون: پرویز ناتل خانلری، فریدون توللی، هوشنگ ابتهاج، منوچهر نیستانی، حسین منزوی، محمدعلی بهمنی و... هر کس به گونهای برخی از انواع نوگراییها را تجربه کردند و امروزه برخی از شاعران دو دههی اخیر، با تأثیرپذیری از نظریههای جدید شعر پیشرو، غزلی کاملاً متفاوت آفریدهاند و چه بسا بهبهانی در دورههای مختلف شعری خود، از همهی این شاعران و جریانهای شعری تأثیر گرفته باشد.
2. بررسی عناصر زندگی امروز در شعر سیمین بهبهانی
1-2 مسایل مربوط به جریانهای سیاسی و اجتماعی
سیمین بهبهانی، زمانی اولین چهارپارههای خود را در (مجموعهی «جای پا») میسرود که اوضاع کشور در سالهای دههی بیست و بعد از آن بسیار نابسامان و از هم گسیخته بود. «محرومترین طبقهی شهری، جمعیت حاشیهای شامل خدمتکاران، شبگردها، کارگان نیمهوقت، گدایان و روسپیان و دزدان بود. اینان که از قبل نیز تهیدستترین مردم شهرها بودند، با کاهش درآمد روبهرو شدند. در دورهی رضاخان، زنان از حق رأی برخوردار نشدند و جنبشهای زنان از خودجوشی و فعالیت و سرزندگی چندانی برخوردار نبود». (فوران، 358 و 359: 1380)
بسیار طبیعیست که شاعر مفهومگرایی چون سیمین بهبهانی شعرش را آیینهای برای انعکاس مشکلات و معضلات مردمی قرار دهد که پیرامونش زندگی میکنند. او نمیتواند بیتفاوت و بیاعتنا از چنین مسایلی بگذرد و شعرش را به شعور اجتماعی تبدیل نکند، شاعر زادهی شعر است و آشنا با مسایل شهرنشینی، بنابراین، مخاطبان اصلی او، همین طبقات محروم و فقیرنشین شهر هستند. دو عامل مهم فقر و سرخوردگی عاطفی که ریشهی بسیاری از معضلات اجتماعیست، از مفاهیم اصلی اشعار نخستین سیمین بهبهانی است. البته در اوایل دورهی شاعری او نیز همچون بیشتر شاعران رمانتیک، به سر دادن آه و ناله میپردازد و به مرحلهی تحلیل و ارایهی راه حل نمیرسد. ویژگی مهم این دسته از اشعار (سرودههای دورهی اول) فقدان تصاویر و فضاهای تازه و امروزیست، اگرچه به مضامین متنوع و جدیدی چون زندگی کارمندی، خودفروشی، روسپیگری، مهاجرت روستایی، دورهگردی، ولگردی، طلاق، جیببری، کارگری و... اشاره شده است. به عنوان مثال، در شعر زیر، شاعر خبر یک روزنامه را (زنی جگرگوشهی خود را بر سر راه میگذارد) دستمایهی سرودن چهارپارهای کرده، اما این خبر در یک فضای سنتی بیان شده است و نشان میدهد که تأثر او، لحظهای، موقتی و سطحیست:
نقش یاران را کشیدم در خیال تا مگر یابم یکی مانای او
از صدای پای سنگینی فتاد لرزه بر اندام من سیمابوار
(مجموعهی اشعار، صص 60 و 61)
شعر، اینگونه تمام میشود:
داد میزد، آی فوقالعاده آی خوردن سگ کودک نوزاد را
(مجموعهی اشعار، ص 62)
در حالیکه در مجموعههای اخیر، ضمن متأثر شدن مخاطب از واقعه، جنبهی ماندگاری و استمرار عاطفهی شعر نیز گسترش یافته و شعر در دایرهی لحظهای خاص محدود نمیماند و برداشت از کل شعر منحصر به زمان و مکان خاصی نمیشود:
شلوار تاخورده دارد، مردی که یک پا ندارد خشم است و آتش نگاهش، یعنی تماشا ندارد
رخساره میتابم از او، اما به چشمم نشسته بس نوجوان است و شاید، از بیست بالا ندارد
رو مینهم سوی او باز، تا گفتوگویی کنم ساز رفتهست و خالیست جایش، مردی که یک پا ندارد
(مجموعهی اشعار، ص 869)
در مجموعهی رستاخیز، مسایل اجتماعی - سیاسی جامعه، به تدریج رنگ تازگی و امروزین به خود گرفته است. شاعر، ضمن فاصله گرفتن آرامآرام از غزل گذشته سعی کرده تا به نوآوریهایی دست یابد:
بچهها صبحتان بخیر، سلام درس امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست میدانید؟ نسبت فعل ما به مفعول است
ژاله از درس من چه فهمیدی؟ پاسخ من سکوت بود، سکوت
ده جوابم بده کجا بودی رفته بودی به عالم حپروت
خشمگین انتقامجو گفتم بچهها گوش ژاله سنگین است؟
دختری طعنه زد که نه خانم درس در گوش ژاله یاسین است
(مجموعهی اشعار، ص 483)
البته این تلاش باز هم مستمر و همیشگی نیست، در برخی از اشعارش از حقوق اجتماعی زنان از جمله حق نامزدی برای نمایندگی مجلس دفاع میکند، اما این مفهوم اجتماعی با بیانی نسبتاً سنتی مطرح میشود:
استاد تو به دانش همچون آب ره جُسته در ضمایر خارایی
اینسان که در جبین تو میبینم کرسینشین خانهی شورایی
(مجموعهی اشعار، ص 95)
به طور کلی بهبهانی، در سرودههای نخستین خود با طرح ساده و سطحی مسایل زودگذر اجتماعی، زمینههای تحول و تکامل خود را فراهم میکند. از دههی شصت به بعد است که بسیاری از ضوابط مرسوم غزل در شعر سیمین شکسته میشود و غزل در آسمانی گستردهتر بال باز میکند و حیاتی تازه مییابد. او در این دوره، جهان معاصر خود را با همهی ویژگیهایش، با زبانی امروزین به شعر میکشد و با مخاطبان خود به سادگی پیوند میخورد. مضامین این دوره از اشعار سیمین بهبهانی، همان مضامینیست که هر روزه به چشم خویش میبیند و با آنها زندگی میکند. در شعر زیر، صف کوپن ارزاق در فضای کاملاً امروزی ترسیم شده است. در این غزل، (اینجا چه میدهند؟ بگو) بسیاری از عناصر شعر آزاد و معاصر چون: شیوهی بیان روایی، ترکیب لحن محاورهای و رسمی، شکل نوشتاری نمایشنامهای، شکستن شکل مرسوم مصراعها، حضور پدیدههای زندگی امروزی (صف کوپن در شهر تهران)، ساختار منسجم در روابط طولی شعر و... حضور دارد.
- اینجا چه میدهند بگو:
لابد که تحفهایست بِایست
- آخر چه چیز؟
هر چه که هست
قطعاً بدون فایده نیست
- شاید که فیل رفته هوا
آری ولی اگر نرود
یک مو ز خرس کندن ما
امروز کار حضرت کیست؟
- مردی فشار میدهدم
چیزی نگو به روش نیار
میخواهدت که فهم کنی
حال فشار قبر که کیست؟
- یخ بسته هر دو پام
- چرا؟
درجا بزن که یخ نزند
- یک، دو...
(که مردی از سر صف فریاد زد: شمارهی بیست)
- من درد میکند شکمم
باکیت نیست، حوصله کن
یک لحظه بعد نوبت ماست، چیزی نمانده تا به دویست
ای وای، آخ آخ کمک
در حیرت و هجوم زنان
یک زن به درد خویش گریست
این سهم تو بگیر و برو
وضع بدیست
- چشم، ولی
دیدی که من دو تا شدم این جیره باز یکنفریست
(کارنامه، ش 30: 1381)
نقنق یک پسربچهی فقیر برای رسیدن به پسته، نیز میتواند مضمونِ یک غزل بشود، اما این بار دیگر «با کودکی منفعل و تسلیم سرنوشت روبهرو نیستیم». (ابومحبوب، 391: 1382)
کودک روانه از پی بود، نقنقکنان که من پسته پول از کجا بیارم من، زن ناله کرد آهسته...
یک سیر پسته، صد تومان، نوشابه، بستنی سرسام اندیشه کرد زن با خود، از رنج زندگی خسته...
ناگاه جیب کودک را، پُر دید، وای دزدیدی!! کودک چو پسته میخندید، با یک دهان پر از پسته
(مجموعهی اشعار، صص 888 تا 889)
بهبهانی از دغدغههای مهمتر و کلیتر نمیتواند غافل باشد، از همینروست که جریانات مهم اجتماعی همچون انقلاب و جنگ در شعر او حضوری جدی و همهجانبه دارند:
هفده شهریور سال 57 هنگامی که حکومت نظامی اعلام شد و در میدان ژاله بسیاری از انسانهای بیگناه به خاک و خون کشیده شدند، بهبهانی در شامگاه جمعهی سیاه، اینگونه سروده است:
چه سکوت سرد سیاهی، چه سکوت سرد سیاهی نه فراغ ریزش اشکی، نه فروغ شعلهی آهی
(مجموعهی اشعار، ص 583)
در شهریور سال 59 با جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، او نیز با سایر هموطنان همصدا و همگام میشود و قلمش را تفنگی برای دفاع از هویت فرهنگ ایرانزمین میکند:
نمیتوانم ببینم جنازهای بر زمین است که بر خطوط مهیبش، گلولهها نقطهچین است
(مجموعهی اشعار، ص 595)
وی با بیانی عاطفی - هرچند به تلخی و حسرت - جنگ و آشفتگیهای آن را به تصویر میکشد:
آسمان سرخ است، کهکشانش نیز ماه و مریخش، روشنانش نیز
آن فشارنده، سرخ میبارد بر زمین اشکی، بر زمانش نیز
زرد یا نیلی، سبز یا آبی خسته از سرخم، از گمانش نیز
(مجموعهی اشعار، ص 598)
و شاعر آب و آینه - سهراب سپهری - را مورد خطاب قرار میدهد و گوشزد میکند که زمان جنگ و تیر و خدنگ است:
جُستی نشان خدا را در بوتههای گلافشان دیدم که حجم حقیقت در پوکههای فشنگ است
بازآ که پشته ببینی از کشتههای برادر وز سینه ناله برآری، کز جنگ نفرت و ننگ است
(مجموعهی اشعار، صص 607 تا 608)
و گاهی جزییترین حوادث مربوط به جنگ را نیز به تصویر میکشد:
بنویس: قنداق نوزاد بر ریسمان تاب میخورد با روز، با هفته، با ماه، بر بام بیانتظاری
بنویس: پرتاب سنگی حتی ز طفلی به بازی بنویس: زخم کلنگی حتی ز پیری به یاری
بنویس: کآنجا عروسک چون صاحبش غرق خون بود این چشمهایش پُر از خاک آن شیشههایش غباری
بنویس: کآنجا کبوتر پرواز را خوش نمیداشت از بس که در اوج میتاخت رویینه باز شکاری
نستوه نستوه مردا، این شیردل این تکاور بشکوه بشکوه مرگا، این از وطن پاسداری
(مجموعهی اشعار، صص 618 و 619)
مناطق جنگی نیز نمیتواند از نگاه شاعر دور بماند:
جهان شنیده است اینک که از خراب خونینشهر بلندواژهتر سر داد سرود «تل زعتر» خاک
(مجموعهی اشعار، ص 602)
حوادث جنگ، خبر داغ روزنامهها در آن زمان بود، بهبهانی در خیابان در پی به دست آوردن روزنامهایست، مرد روزنامهفروش داد میزند که «حمید آزاد شد / هویزه آزاد شد»، شعر سیمین با این خبر مسرتبخش جان میگیرد، او در رؤیایش حمید را سمبل جوانان تازهدامادی میداند که حجلهشان جبهههای جنگ است و بعد از این یادآوری نوبت به شکایت و گله از خود (بثالشکوی) میرسد:
چه کردهام آه آه که شرم بادم ز خویش به یاوه بهمن گذشت به خیره مرداد شد...
خطوط با سایهها نشست در اشک من حمید آزاد شد، هویزه آزاد شد
(مجموعهی اشعار، ص 714)
در غزل دیگری مقام شهدا را ارج مینهد:
زان همه حجلهی مرگ، کوچههاشان چراغان بال پروانههاشان، عکسی از نوجوانها
(مجموعهی اشعار، ص 721)
در دوران جنگ، بسیاری از رزمندگان مجروح و زخمی به بیمارستان منتقل میشدند، گویی سیمین از نزدیک شاهد یکی از این صحنههاست، وی با شگردی ماهرانه، محتوای شعرش را بر تفکر هذیانآلود یک رزمندهی زخمی در آمبولانس نهاده است و با استفاده از ریتم و آهنگ صدای آمبولانس وضعیت این رزمنده را به تصویر میآورد:
هیها هیها ره بگشا رفتن را میدان باید این محمل را پویایی افزون از طوفان باید
(مجموعهی اشعار، ص 723)
و در آخر که رزمنده جان به جانآفرین تسلیم میکند، گویی صدای بلند و سهمگین آمبولانس خاموش میشود:
هاهی هاهی، ره مگشا شد خاموش این دل خاموش از این پایان پیغامی تا آن بیپایان باید
(مجموعهی اشعار، ص 724)
بعد از پایان جنگ تحمیلی، آوارگی هموطنان قلب سیمین را به درد میآورد:
کفش فرسودهاش خوانده به گوش ماجرایی گونهها میوهی زبر کاجی: فلس فلسی
(مجموعهی اشعار، ص 726)
دکتر یوسفی با تأکید بر قدرت بهبهانی در آفرینش غزلِ «مردی که یک پا ندارد»، دربارهی تأثیر آن گفته است: «وقتی شعری از من شاعر و حدیث نفس فراتر میرود و جنبهی دیگر دوستی به خود میگیرد، بیگمان گروهی بیشتر را تحت تأثیر قرار میدهد، زیرا عوالم انسانی، شمول و وسعتی فراخدامن و فراگیر دارد، آنچه موجب وسعت تأثیر شعر میشود و بخصوص در دوام و بقای آن مؤثر میافتد، کلیت و اشتمال معنی و جوهر سخن است». (یوسفی، 759: 1356)
متأثر شدن از صحنههای اینچنینی از بازماندگان جنگ در ذهن شاعر بسیار است. وی در گورستان بهشت زهرا، زنی سرباز مُرده را میبیند که کارش به جنون کشیده و آشفتهحال و سودایی یک جفت پوتین فرزند را بر گردن آویخته، این وضعیت در چشم او به صورت غمنامهای به یادماندنی در آمده است:
گفتم که چیست این معنی، خندید و گفت فرزندم طفلک نشسته بر دوشم، پوتین برون نیاورده
(مجموعهی اشعار، ص 870)
در نمایشگاه کتاب تهران، تعدادی از جانبازان ویلچری توجه شاعر را به خود جلب میکند، انسان هایی بیادعا و صادق، بر چرخهایشان نشستهاند و وابستگی و تعلق به زرق و برق دنیا ندارند:
شادیکنان میرفتند با چراخ اهداییشان یک جو نبود از عالم پروای بیپاییشان
با بستنیها شیرین عیشی فراهمشان بود از ناگواری فارغ، شادا گواراییشان
(مجموعهی اشعار، ص 879)
در پایان این بحث، فهرستوار به برخی از جریانهای سیاسی و اجتماعی در شعر بهبهانی اشاره میشود:
- اعتصاب مطبوعات
بر سفرهی چرمین امشب، یک نامه و یک دفتر کو یک سطر به تنهایی نه، یک واژهی تنهاتر کو
(مجموعهی اشعار، ص 585)
- آزادی زندانیان سیاسی در آبان 57
از سختی زندان گفتی، ناید ز من آسان گفتن کاین تلخ نه بتوان گفتن، با کام به قند آمخته
(مجموعهی اشعار، ص 586)
- 11 آذر 57
تکبیرگو به هر سو، فریادخوان به هر کو عرش خدا روان بود، بر موجهای فریاد
این تیر بود و آن هم، تن را گرفت و جان هم این یک به عرش بر شد، وان یک به کوچه افتاد
(مجموعهی اشعار، ص 589)
- نسیم آزادی
امسال فروردین شاید توانم دید باغی که آذینش گلهای پرپر نیست این عطر آزادیست کز راه میآید آری نسیم انسان هرگز معطر نیست
(مجموعهی اشعار، ص 594)
- تجلیل از جوانمردان و دلاوران کشور
بار بر دوش آنهاست آه آری همانها پاکها، نازنینها، خوبها، مهربانها
فتح با خون آنهاست، کسب یک لقمهای نان طفل مکتب نرفته، رُفته خاک از دکانها
پاس ساز تو را نیز، کس ندارد به اشکی بس که باران ترانه خوانده در ناودانها
(مجموعهی اشعار، ص 721 تا 722)
- نخلهای سوخته و حماسهی شهادت
غبار خشک خون بر نخل نثار خون تر بر خاک جز این چه طرفه دیگر نخل جز این چه تازه دیگر خاک
حماسهی شهادت را به حرفحرف جان بنوشت بلندقامت سرباز قصیدهای چنین بر خاک
(مجموعهی اشعار، ص 620)
- توصیف مادران داغدیده
این نه رود کارون، اشک مادران است بهر رود رفته روز و شب چکیدهست
(مجموعهی اشعار، ص 708)
- بازسازی شهر
ای شهر ز خط میشویند دیوار خیابانت را تا باد نخواند زینپس اوراق پریشانت را
(مجموعهی اشعار، ص 983)
- ترسیم تهمت و قساوت و ظلم
وقتی که تهمت میگذارند در جیبهای بیگناهت یک آسمان قطران و نفرت، میبارد از چشم سیاهت...
بر کاغذ ارزان کاهی، بنویس از ظلم و تباهی تا شعلهی خشم ستمگر، دود آورد بیرون ز کاهت
(مجموعهی اشعار، ص 987)
- حق آزادی بیان
الماس قطرهقطره شمردم در دکهی کتابفروشی پرداختم بهای کتابی، مشحون ز آیههای خموشی
با واژههای هیچ مگویش، با بغض بسته راه گلویش خواهد که همرهم بگریزد، از دکهی کتابفروشی
(مجموعهی اشعار، ص 1030)
- زلزلهی اردبیل در اسفند 75
میرفتی و دنبالت یک کاروان همکاری مرغ دعا از لبها تا آسمانها پَر زد
ای تختیان برخیزید با روح تختی همدل وقتی هزاران کودک در خون خود پرپر زد
(مجموعهی اشعار، ص 1035)
- مرگ حمید مصدق و احمد شاملو (دو شاعر معاصر ایران)
حمید جان به شعری خوش ز جنگ خود بزن فالی بگو که هر تباهی را نهایت است و انجامی
عزیزتر ز جان احمد دویدن تو با پا نیست به پای شعر میپویی مگو که پای پوپا نیست
(مجموعهی اشعار، ص 1038)
- زلزلهی رودبار تیر 69
از آن دو دست حمایل به تلّی از آجر و گل که گور فرزند او شد دو شاخه مریم نهاده
(مجموعهی اشعار، ص 882)
***
2-2 مسایل مربوط به دنیای ماشینی
دنیای معاصر، با پدیدههای تازهی صنعتی، ویژگیهایی به کلی متفاوت از گذشته پیدا کرده است. شاعرانی که به معنی راستین کلمه، در جهان امروز زندگی میکنند و به معنی واقعی خود، معاصرند، به جای آنکه از زاویهی نگاه شاعران گذشته به زندگی و مسایل آن نگاه کنند و تصویرهای کهنه را تقلید نمایند، با چشمان خود مینگرند و عناصر و ابزار بیانی خود را از جهان امروز برمیگیرند تا فرزند زمان خویشتن باشند.
حضور برخی از عناصر زندگی ماشینی در اشعار بهبهانی نشان میدهد که وی به جهان پیرامون خود و نیازها و آرزوهای آن با چشمان خود نگریسته و از عناصر آن الهام گرفته و به شعر درآورده است:
هجوم رایانهها را به فال فرخ نگیرم که در پساپشت هر یک نحوستی آشیان کرد
به فتح نیروی ذرات چگونه خرسند باشم بسا که معمورهها را خرابه و خاکدان کرد
(مجموعهی اشعار، ص 1129)
زندگی منظم جوامع و نیاز به تنظیم وقت در عصر ماشین، باعث شده که ساعت یکی از ابزار لازم محسوب شود. تصویر بهبهانی را از ساعت ببینید:
با دو دیدهی نیمهچرخان ساعتم پسری جوان است این همیشه جوان شگفتا شاخص گذر زمان است
بر دو پای فلزی خود ایستاده به استواری صولت عضلات سختش در صلابت ساق و ران است
این عتیقهی آدمی رو صفحه را زده زیر بازو یادگار پدربزرگم وز بزرگی او نشان است
تیکتاک مداومش را داستان شنیدنی هست از سرود کبود رودی کز ازل به ابد روان است
آه ساعت نازنینم از گذشتهی پرطنینم تیک تاک تو صد حکایت وین دو عقربه صد نشان است
حال اگرچه پدر بزرگم استخوان شده و خاکپوده بر تداوم او نمادی ساعتم پسری جوان است
(مجموعهی اشعار، صص 991 و 992)
بیهوده چه میبندم در مستی و هشیاری زنجیر نگاهم را بر ساعت دیواری
رگهای زمان گویی از گردش خون خالیست دل از تپش افتاده در ساعت دیواری
(مجموعهی اشعار، ص 443)
تیک تاک تیک تاک لحظه آه میرود ناگزیر سر به زیر پا به راه میرود
(مجموعهی اشعار، ص 625)
در شعر زیر، کلمات زندگی امروز در کنار کلمات سنگین و مغرور گذشته چنان نشسته که ساختار شعر، تغییر ماهیت داده و شعر آنچنان یکدست شده که اختلاف سنت و نو فراموش گشته است. در این غزل، عبور و مرور پرسروصدای ماشینها در خیابان، شاعر را ملول و ناراحت کرده، آلودگی صوتی مانع خواب وی شده است. برای رهایی از این هیاهو و ترافیک شهری، قرص خوردن تنها راه گریز است، در این شعر، به خوبی وضعیت انسان شهرزده نمایان است. (ترافیک شهری و ناراحتی اعصاب، پناه بردن به دارو، آشفتگی و پریشانی، عدم آرامش روحی و...).
چراغ را خاموش کردم، کتاب را ناخوانده بستم پتو چه سنگین و چه زبر است، چقدر امشب خسته هستم
صدای صدها پاره آهن، عبور تند دایمیشان نمیگذارد تا بخوابم، ملول در بستر نشستم
چراغ روشن کردمش باز، کتاب اما عینکم کو چه دارد این سنبادهی مغز، گشودم و ناخوانده بستم
بخواب زن آشفتگی بس، نمیتوانم قرصها کو به زیر بالش دست بردم، به شیشهای لغزید دستم
(مجموعهی اشعار، ص 1077)
شعر زیر، - همانگونه که پیش از این اشاره شد - برگرفته از صدای آمبولانس است. ریتم و آهنگ کلام با تمام عناصر و اجزای دیگر غزل، هماهنگ و مناسب است و مانند شاعران صنایع جدیده، سیمای مضحکی به شعر نمیدهد:
چرخان چرخان نورافکن مرگ است این مرگ است آری میچرخد سر میچرخد یاد از آن پاکان باید
(مجموعهی اشعار، ص 723)
شعر زیر نیز احوال انسان ماشینزدهی امروز را که در میان دود و فساد و خستگی و اضطراب و افسردگی محصور شده، ترسیم میکند:
که چی که پزشکان خوبتان دوباره مرا چارهای کنند خطر کنم و جامهدان به دست دوباره هوای سفر کنم
کجا به خیابان ناکجا میان فساد و جمود و دود که در غم هر بود یا نبود ز دست ستم شکوه سر کنم
(مجموعهی اشعار، ص 1116)
3-2 انعکاس شیوهی زندگی روزمره و قصهها و غصههای آن
زندگی با فراز و نشیبهای آن به همراه خاطرات تلخ و شیرین، توانسته در غزل سیمین جایی برای خود باز کند، خاطراتی چون: بازیها و ترانههای دوران کودکی، مهمانیها، مرگ و سوگواری، تدریس و مدرسه، مراسم عید نوروز و... . نکتهی قابل توجه آن است که در برخی از اینگونه اشعار نیز، همچنان برخی از ویژگیهای دنیای ذهنی گذشتگان باقی مانده است، نمودِ برخی از جلوههای زندگی امروز در سرودههای زیر دیده میشود:
- مراسم عید نوروز
عید پول زرد و عروسک، عید کفش برقی و دامن عید ترک مشق و دبستان، عید شاد کودکی من
تنگ قاب و سبزی گندم، تُنگ آب و سرخی ماهی در میان آینه پیدا، رقص شمع رنگی روشن
خط زعفرانی مادر، نقشساز کاسهی چینی هفتسین هفت سلامش، یک سبد ز سنبل و سوسن
عید سینمای سعادت، داستان شرلی کوچک من روانه در پی مادر، پیش چشم نازی و لادن
عید جمع عیدی خویشان، در میان کیسهی بندی با هزار بار شمارش، باز و باز و باز شمردن
(مجموعهی اشعار، صص 825 و 826)
- مراسم سوگواری و ترحیم
این آخرین پنجشنبه است، سالی گذشته است آری شاخ گلی جوی اشکی، آوردهام تا مزاری
یک حمد یک سوره باید، لبها به جنبش در آید آنگَه که ظرفی ز خرما، پیش آورد سوگواری
(مجموعهی اشعار، ص 872)
- بازیها و ترانههای دوران کودکی (در این اشعار، حس نستالوژی و گرایش به دوران کودکی به وضوح دیده میشود)
اتل متل نوسان آری دو پای کوچک و ضربتها سپس خطاب که پا برچین نهان بدار و مجنبانش
(مجموعهی اشعار، ص 895)
گرم و چابک دویدی تا به کوهی رسیدی آب و نانت ندادند، آن دو خاتون که دیدی
(مجموعهی اشعار، ص 841)
بچرخ چرخ همبازی، خدا مرا نیندازی که گردباد میچرخد، نفس نفس در این بازی
(مجموعهی اشعار، ص 831)
- باورهای عامیانه در زندگی
نوش چاشتگاهی را خیره میزنم فالی لختهلخته خون پیداست، بر کنار فنجان خشک
(مجموعهی اشعار، ص 609)
مهرهی مارش اگر هست جادوی مهر تو کرده است زود بیا تا نمرده است این دل بیمار بیتو
(مجموعهی اشعار، ص 645)
- توصیف میدان شهر و مکانها
تندیس آهویت مبارک ای شهر رنگ و روشنایی از من سلامی شاد بر تو خوشتر ز بوی آشنایی
تارِترِ فواره هایت گرد چراغان در تنیدن سرخ و بنفش و ارغوانی نارنجی و سبز و طلایی
بر تابها بر سرسرکها اینان که من بودند روزی چون اهتزاز شاد پرچم تمثیلی از سر در هوایی...
در خاطرم ای شهر اما با هر چراغی هست داغی آن حجلهها را با شهیدان از یاد من کی میزدایی
(مجموعهی اشعار، صص 884 و 885)
همتآباد و باغ ملی و ارگ دایه و بازی و تماشاهست
وان نقاره که میزدند به شام باز در گوش من به غوغا هست
شهر شیراز و موسم گل سرخ سعدی و حافظ و مصلی هست
(مجموعهی اشعار، ص 615 و 616)
مجسمهای در سوارهرو نشسته و بازوش پرچمی بریده و از آستین برون حکایت تلخ مجسمی
به پای که کوبیدهام به ایست ز شیههی کشدار چرخها پریدهام از خواب خوش مگر به ورطهی هول جهنمی
(مجموعهی اشعار، ص 1090)
- چای درست کردن (تصویرسازی و پیوند مفاهیم تجربی و انتزاعی)
دریچه که روشن شد امید کرم دارم ز کتری جوشانی که زمزمهگر مانده
ز چای که میریزم نصیب نمییابم خیال پریشانم به جای دگر مانده
پُر از شکرش کردم، حواس کجا دارم دقایق معدودی به وقت خبر مانده
هجوم خبر در سر هراس خطر در دل چنان که به فنجانم، رسوب شکر مانده
(مجموعهی اشعار، ص 1074)
بهرهگیری از تجارب شغلی و شخصی
- مدرسه و تدریس
ترانهی زنگ دبستان ز کوچه به گوش من آمد عروسک زیور و کشور به صد گله در سخن آمد
(مجموعهی اشعار، ص 872)
خط نقطه نقطه و خط آواز مرغ نغمه زنی پیغام پر نشانهی او آید ز شاخ نارونی
(مجموعهی اشعار، ص 949)
با مکتب و دخترانم بود الفتی مادرانه گویی نه آنان سبقخوان، گویی نه من اوستادم
وان طرفه دختر که روزی، شد غرق خون چون کبوتر بر نیمکت بیحضورش، کیف و کتابی نهادم
(مجموعهی اشعار، ص 1005 و 1006)
- مامایی
نه نطفهی میلی در او، نه باردار از آرزو سنگیست در نقش زنی، همبستر نازای او
(مجموعهی اشعار، ص 354)
- خیاطی
پیراهن بختم را ترسم نتواند دوخت خورشید که صد سوزن بر سر ز طلا بسته
(مجموعهی اشعار، ص 298)
- گذران زندگی روزمره
هر شب کنار پنجره بنشین بر امتداد جاده نظر کن شاید که دوستی ز ره آید، هرچند انتظار نداری
هر صبح زنگ ساعت نُه را چون بشنوی ز خانه برون شو چابک برو اگر چه بدانی با هیچ کس قرار نداری
در دکهی فلکزده بنشین، با روزنامهای که خریدی نوشیدنی هرآنچه که باشد، حرفی بجز بیار نداری
فنجان قهوه را که تهی شد، وارونه کن که نقش ببندد در او درخت خشک خزانی، یعنی که برگ و بار نداری
(مجموعهی اشعار، ص 1075)
4-2 بهرهگیری از امکانات روایتی، نمایشنامهای، سینمایی و...
بهبهانی خیلی راحت ولی هنرمندانه از گفتوگوی عینی و روزمره الهام میگیرد و از امکاناتِ موجودِ زبان، ماهرانه بهره میبرد و از آنجا که به ایجاد ارتباط عاطفی با خواننده بسیار تأکید دارد، از همین اصطلاحات و ارتباطات رایج مردمی برای دستیابی به این هدف سود میجوید. در شعر زیر، در یک تجربهی تازه، یک جریان نامعهود ذهنی در شکل هندسی غزل با یک وزن تازه بیان شده است. «دگرگونهنویسی و گسستهنویسی مصراعها، نشانههای آشکارتری از تلاش بهبهانی در نزدیک شدن به شعر آزاد است. در این غزل، (در حجمی از بیانتظاری) بسیاری از عناصر شعر معاصر مانند ساختار منسجم ابیات، شکل نوشتاری نمایشنامهای و پدیدههای زندگی امروز (مکالمهی تلفنی) حضور دارد». (حسنلی، 302: 1383)
در حجمی از بیانتظاری
زنگ بلند و سوت کوتاه
سیمین تویی
آوای گرمش
آمد به گوشم زان سوی راه
- آری منم خاموش ماندم
- خوبی؟ خوشی؟ قلبت چطور است؟...
(چیزی نگفتم، راه دور است)
«خوبم، خوشم، الحمدلله»...
- حرفی بزن قطع است... نه نه
من رفته بودم سالها دور
تا باغهای سبز و پُرگل
تا سیبهای سرخ دلخواه
حالا بگو قلبت چطور است؟
قلبم نمیدانم ولی پام
روزی خراشیده است و یادش
یک عمر با من مانده همراه
(مجموعهی اشعار، ص 1021)
در اشعار زیر، به نظر میرسد صحنههای گوناگون سینمایی، به نمایش در آمده است. در این غزل، که چند سطر از آن را میبینید جریان سیال ذهن شاعر را از پشت میز و دفتر به فراسوهایی از گذشته میبرد، زمانی که سوار بر ماشین، به شیراز رفته و به همراه آن خاطرات دیگری را به یاد میآورد:
بزن یک، بزن دو، بزن سه، بزن چار ز اندازه مگذر، نگه کن، نگه دار
از آن ساعت گل به میدان به شیراز به خاطر چه داری نیفتاده از کار؟
بزن یک، بزن دو، فغان زد که قلبم، تویی آه مادر تو با قلب بیمار
ز ژرفایِ نسیان، تلاشی، نگاهی من و میز و دفتر، من و سقف و دیوار
(مجموعهی اشعار، صص 752 و 753)
در شعر زیر نیز چنین تأثیری دیده میشود:
میان جالیز میدوم، کنار بزغالهای سیاه به متن تصویر کودکی نشسته ابهام سال و ماه
میان جالیز میدوم، بُزک به دنبال من دوان فکنده پاهای جَلدمان، کدو بنان را به خاک راه
بزی! بدو، هی! بزی بدو، بخور بیفشان، بِکَن بریز نمیبرد کس به ده خبر، از آنچه کردی چنین تباه
(مجموعهی اشعار، ص 886)
غزل و گفتوگوی نمایشی:
نوشیدنی، گرم یا سرد؟
یک قهوهی ترک اگر هست
البته در خانه
صد شکر
شک نیست این مختصر هست
آوردم و نوش کردی
گفتی به فنجان نظر کن
از این تصاویر آیا
جز عشق، نقشی دگر هست؟
با خنده گفتم که هان عشق
سیمرغ شد
کیمیا شد
از این سه گمگشته دیگر
جز نام حرفی مگر هست؟
گفتی ولی دست کم تو،
باید که باور بداری
گفتم که در دست من نیست
گیرم به دریا گهر هست
برخاستی سخت آگاه
رو سوی من پای در راه
گفتی اگر هم به دریاست
ما را سر این خطر هست
چشم تو ایمان و سوگند
سیمای تو اشک و لبخند
بر سینه دستی نهادی
یعنی که اینجا شرر هست
(مجموعهی اشعار، صص 999 و 1000)
اسب مینالید، میلرزید، سرفهها اسفنج و خون میشد هر نفس بر لب چو میآمد، از جگر لختی برون میشد
شیر اسبی مهر پرورده، عمر با خسرو به سر برده این زمان افتاده و مرده قصهی این غصه چون میشد
تا که خواهد گفت با خسرو؟ چشمها شمع عزا بودند کورسوی ناتوانیها در خموشی آزمون میشد
«مرگ شبدیز است؟» خسرو گفت خامشی ابری سترون بود هر نگاهش در دل وحشت آذرخشی از جنون میشد
«- ما نگفتیمت، تو خود گفتی!» پیر فرزین گفت با خسرو خشم حیرت گشت و حیرت عجز لاجرم خسرو زبون میشد
(مجموعهی اشعار، صص 739 و 740)
تغییر و تنوع لحن شعر و تلفیق زبان محاورهای در متن زبان رسمی یکی از شگردهای بهبهانی است.
گاهی نیز سیمین به شکل گفتاری و محاورهای، صحنهی نمایش را ترسیم میکند:
قایم نشو پیدات کردم، بیخود ندو، میگیرمتها! افتادم و پایم خراشید، شد رنگ او از بیم چون کاه
(مجموعهی اشعار، ص 1021)
هی قرص هی دوا بس کن این شرق شرق شلاق است هر ضربه را یقین دارم با نبض میشماری؟ نه
(مجموعهی اشعار، ص 1125)
واژهها و اصطلاحات معمولی که بسیاری از آنها، در شعر گذشته راهی نداشتند توانستهاند به راحتی در غزل بنشینند
خیال نازک من خوش به سوی دنج تو میراند کنار فرصت گل روزی به خرمی یله خواهم شد
(مجموعهی اشعار، ص 1016)
طاق یا جفت یا پوچ چیست در دست یارم فاش اگر میشد این راز سکه میبود کارم
(مجموعهی اشعار، ص 1081)
که چی که بمانم دویست سال به ظلم و تباهی نظر کنم که هی همه روزم به شب رسد که هی همه شب را سحر کنم
(مجموعهی اشعار، ص 1114)
نبرده به لب چای تلخ را دوباره کلنجار پیچ و موج که قصهی دیوان بلخ را دوباره مرور از خبر کنم
(مجموعهی اشعار، ص 1084)
قهقاه، قهقاه، قهقاه انگار یک فوج ابلیس خندد به گیس سفیدم، کای شاخص عقل زنها
(مجموعهی اشعار، ص 1084)
از پشت میز دکه، مردی با شگفتی آهسته میگوید به زن «فرمایشی هست؟»
(مجموعهی اشعار، ص 498)
خط به آخر آمده است همچنان نشستهای پا فرا نمینهی، بس که خرد و خستهای
(مجموعهی اشعار، ص 794)
ای دل ای دیرباور نبض من میزند تند باز در سینه از عشق شور و حال و هیاهوست
(مجموعهی اشعار، ص 809)
آن کیست چار گشته دو چشمش ز رشک من کز کار خستهام همه شب چشم و چار خویش
(مجموعهی اشعار، ص 412)
باید تو را دیده باشم روزی، شبی، ماه و سالی اما به خاطر ندارم، کی یا کجا در چه حالی
(مجموعهی اشعار، ص 1042)
سرد و تیره بینی دلش خردهشیشه دارد گِلش وین سرشت بر باطلش با که سازگاری کند
(مجموعهی اشعار، ص 558)
یک متر و هفتاد صدم افراشت قامت سخنم یک متر و هفتاد صدم از شعر این خانه منم
هفتاد سال این گله جا ماندم که از کف نرود یک متر و هفتاد صدم گورم به خاک وطنم
(مجموعهی اشعار، ص 1059)
طغیان واژهها بر لب، مغشوش و عاری از مطلب آشوب خیل زنبوران در گر گرفته کندویی
(مجموعهی اشعار، ص 797)
قدم قدم قدم قدم ز پی قطار جای پا روند بانگ زیر و بم به گام گام لحظهها
(مجموعهی اشعار، ص 1013)
صبح است و آسمان ابری یکشنبه هفتم بهمن چون عطر پونه با برگش یادت عزیز من با من
(مجموعهی اشعار، ص 911)
کوک و دست نازک مادر گم شدند و ناوک سوزن در شیار صفحهی لاکی تاختن دگر نتواند
(مجموعهی اشعار، ص 891)
عطر قهوه با خیالت در شروع بامدادم میپراکند تمنا روی لحظههای شادم
(مجموعهی اشعار، ص 917)
کدام حس یاری را ز اصطکاک انگشتان چو کهربای گرمیزا به سوی سینه میرانم
(مجموعهی اشعار، ص 973)
آشفتگی هیولاییست ناخن به شیشه میساید شب این درنگ قیراندود تا روز حشر میپاید
(مجموعهی اشعار، ص 1079)
تاپ تاپ قلب غنچهها زیر نور شاد آفتاب برقبرق پولک طلا روی شاخهی صنوبران
(مجموعهی اشعار، ص 745)
دشت و خوشهی طلا نبود خوابگاه بود و پردهها شور هایهای گریهام، اوج دنگ دنگ مسگران
(مجموعهی اشعار، ص 745)
***
نتیجهگیری
سیمین بهبهانی همزمان با تحولات اساسی در زندگی معاصر و با تأثیرپذیری از شعر آزاد، آرام آرام از غزلهای سنتی فاصله میگیرد و جویای ظرفیتها، تجربهها و عوالم تازه در غزل میشود، با توجه به این که عناصر زندگی امروز توانسته است در متن و بطن غزلهای نوین او راه یابد و با آن عجین شود، نظریهی شاعر در مورد فضای وسیع و گستردهی غزل به اثبات میرسد. سیمین بهبهانی از دنیای ذهنی گذشتگان به تدریج فاصله گرفته و خود را غرق در عینیتهای دنیای پیرامون خود کرده است. او در این رهگذر به بسیاری از واژهها، خصلت شاعرانه داده و مضامین و موضوعات مختلف امروز را با زبانی تازه و بیانی نو به شعر درآورده است.
در برخی سرودههای بهبهانی، از همهی امکانات تازهی بیانی که در شعر آزاد معاصر مطرح شده، بهره برده شده است. در این گونه غزلها، زبان، ساختار، خیال و مفهوم، همگی مربوط به جهانِ معاصرند و از سنتهای شعر گذشته، در این شعرها، جز وزن و قافیه چیزی بر جای نمانده است.
بهبهانی، همچنین از جمله شاعران مفهومگرا و متعهد اجتماعیست که در همهی دورههای شعری خود کوشیده است تا زخمها و دردهای مردم جامعهی خود را صادقانه فریاد بکشد.
به قول برهانی «سیمین حتی اگر توانسته باشد یک لحظه از اضطرابی را که بر وجدان بشریت سایه انداخته با ریزهکاریهای کلامی خود ترسیم کرده باشد، دِین خود را به انسانیت ادا کرده است». (برهانی، نافه، 92: 1377)
فهرست منابع و مآخذ
. آرینپور، یحیی (1350). از صبا تا نیما، ج 1، تهران: مؤسسهی فرانکلین.
. ابومحبوب، احمد (1382). گهوارهی سبز افرا، تهران: نشر ثالث.
. براهنی، رضا (1358). طلا در مس، ج 2، تهران: نویسنده.
. برهانی، مهدی (1377). اوزان قدمایی در شعر سیمین بهبهانی، نافه، ش 51.
. بهبهانی، سیمین (1381). سیمین در شعر معاصر، کارنامه، ش 30.
. بهبهانی، سیمین (1382). مجموعهی اشعار، تهران: نگاه.
. بهبهانی، سیمین (1378). یاد بعضی نفرات، تهران: نشر البرز.
. حریری، ناصر (1368). دربارهی هنر و ادبیات، بابل: کتابسرای بابل.
. حسنلی، کاووس (1383). گونههای نوآوری در شعر معاصر ایران، در دست چاپ.
. روزبه، محمدرضا (1381). ادبیات معاصر (شعر)، تهران: روزگار.
. شفیعی کدکنی، محمدرضا (1380). ادوار شعر فارسی، تهران: سخن.
. فوران، جان (1380). مقاومت شکننده، مترجم: احمد تدین، تهران: رسا.
. لنگرودی، شمس (1378). تاریخ تحلیلی شعر نو، ج 1، تهران: مرکز.
. مختاری، محمد (1378). انسان در شعر معاصر، تهران: توس.
. یوسفی، غلامحسین (1356). چشمهی روشن، تهران: علمی.
. یوشیج، نیما (1368). دربارهی شعر و شاعری، به کوشش سیروس طاهباز، تهران: دفترهای زمانه.
A Study of the Elements of the Contemporary Life
in Simin Behbahani's Poetry
Dr. K. Hasanli / Maryam HeidariShiraz University
ABSTRACT
The modern world has absolutely differed and changed from the past world, for its novel phenomena-especially in the recent two decades. the contemporary man, in the present world with his fresh tastes, traces another art and literature reflecting his present genuine life. The poets who have not attended to this obvious necessity, are nodoubts, not the offspring of their time.
Simin Behbahani (born in 1306) is a contemporary modernist lyric poet who, during her poet life, has gradually moved away from the traditions of the past persian poetry to modernism. in her first poems, the manifestations of the modern life and its relevant phenomena have been presented to a lesser degree in a comparatively more superficial, raw and traditional way. However, her latest collection, with its rich poemts and firm structure, worthily and sweetly reflects the various manifestations of the modern life. In a few of these poems, there remain no elements adapted from the classic poetry-except for rhythm and rhyme.
دکتر کاووس حسنلی / مریم حیدری
دانشگاه شیراز