Quantcast
Channel: forex
Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

نقد ادبی: وصف های فروغ فرخزاد

$
0
0

نقد ادبی: وصف های فروغ فرخزاد

محمدرضا شفیعی کدکنی

امّا الیقین فلا یقین و انّما

 اقصی اجتهادی ان اظنّ و احدسا

 ابو العلاء معرّی

 الآن چند برگه از یادداشت‏هایی را که سال‏ها و سال‏ها قبل از این،در باب‏ «وصف»ها یعنی epithet های شعر فروغ فرخ‏زاد،در مجموعهء تولّدی دیگر،نوشته‏ بودم یافتم.(1)ولی اصل مقاله‏ای را که نوشته‏بودم هرچه گشتم نیافتم.بیم از آن بود که همین‏ها هم گم شود.با شتاب چند سطری از آنچه در ذهنم باقی مانده است‏ اینجا می‏آورم.در باب اهمیّت«وصف»ها در شعر و تأثیر ویژه‏ای که در ایجاد سبک‏ شخصی و کشف روانشناسی مؤلّف دارد،جای دیگر به تفصیل بحث کرده‏ام.(2)

 فروغ اگر خالص‏ترین و برجسته‏ترین چهرهء روشنفکری ایران در نیمهء دوم قرن‏ بیستم نباشد،بی‏گمان یکی از دو سه تن چهره‏هایی است که عنوان روشنفکر به‏ کمال بر آن صادق است.صورت و معنی در شعر او مدرن است و هیچ گونه نقابی‏ از صنعت و ریای روشنفکرانه-که اغلب مدعیّان روشنفکری ما گرفتار آنند-بر چهرهء شخصیت او دیده نمی‏شود.ریای روشنفکری،از ریای دینی،بسی‏ خطرناک‏تر است.و در همین قرن ما،قربانیان ریای روشنفکرانه به نسبت از قربانیان‏ ریای دنین،شمارشان کم‏تر نیست.بسیاری از روشنفکران ما به آنچه می‏گویند عقیده ندارند حتّی می‏توان با اطمینان گفت که نیمی از دانه‏های درشت تسبیح‏ روشنفکری ما،در کمال شهرتشان مترجم ناقص حرف‏های دیگران‏اند و غالبا آن........

حرف‏ها را به عنوان حرف‏های خودشان عرضه می‏دارند.ولی در ته دل‏ کوچک‏ترین وابستگی و پیوندی با آن اندیشه‏ها نمی‏توانند داشته باشند،و حتی از فهم درست حرف‏هایی که ترجمه می‏کنند عاجزند.به همین دلیل،نوشته‏ها و حرف‏های بسیاری از ایشان،در آن سوی ابهام‏های حاصل از جهل،اگر تحلیل‏ معنی شناسیک شود،پر است از تناقض‏های آشکار منطقی.بسیاری از آن‏ها بیش از آنکه مصداق روشنفکر باشند،مجلای اتمّ اسنو بیسم‏اند.

 اما فروغ،در هنر خویش،زلال است و خالص.همان است که احساس می‏کند و همان است که می‏گوید.در نگاه او،که یک باره از مجموعهء سنّت گسیخته و هنوز به‏ هیچ چیز دیگری نپیوسته است،«وصف»ها از لحاظ معنی‏شناسی خبر از «ناپایداری»و«شتاب»و«ابهام»و«دور دست»ها می‏دهند.

 اگر«سنّت»را که در مراکز آن نوعی«ایستائی و ثبات»وجود دارد با ویژگی‏ «سکون»و«اطمینان»و«یقین»بشناسیم که از چنین شناختی ناچاریم،سنّت گریزی‏ او را و مدرنیّت او را در این«وصف»ها به خوبی مشاهده می‏کنیم.اگر او آشکارا،با «سنّت»در می‏افتاد ما در اصالت روشنفکری او می‏توانستیم تردید کنیم؛ولی فروغ‏ هیچ‏گاه به صراحت سخنی در این باب نگفته است،حتی وقتی به گونه‏ای
بخارا » شماره 44 (صفحه 21)


نوستالژیک از روشن شدن لامپ روی مسجد مفتاحیان(نمونه‏ای از مظاهر سنّت) سخن می‏گوید،گریز خویش را از چنین دنیائی پنهان نمی‏کند.

 سنّت پدیده‏ای است«ایستا»و نگاه سنّتی نگاهی است«مطمئن»اما نگاه فروغ‏ از دریچهء«وصف»هایش،نگاهی است که در آن،همه چیز،«مغشوش»و«سرگردان» و«مشوّش»و«مضطرب»و«گیج»و«گذران»و«درهم»و«پریده رنگ»و«نامعلوم»و «بی‏اعتبار»و«فّرار»و«دوردست»و«پریشان»و«بی‏سامان»و«بی‏تفاوت»و «منقلب»و«بیهوده»و«لرزان»و«گنگ»و«سرگردان»و«گمشده»و«نشناخته»و «مرموز»و«بی‏قرار»و«عاصی»و«نامسکون»و«غربت‏بار»و«تاریک»و«رخوتناک» و«مشکوک»و«نامفهوم»و«پرتشنّج»و«ترسناک»و«ولگرد»و«مه‏آلود»و«سست» و«خسته و خواب‏آلود»و«مخدوش»و«پیچاپیچ»است.

 از منظر معنی‏شناسی،در مرکز تمامی این«وصف‏ها نوعی«ابهام»و«بی‏قراری» وجود دارد و این«ابهام و بی‏قراری»درست نقطهء مقابل آن چیزی است که سنّت‏ بدان دعوت می‏کند یعنی:«اطمینان و ثبات و یقین».

 ما در قرن بیستم روشنفکران بسیاری داشته‏ایم که به ویرانی«سنّت»ها کمر بسته‏ و برخاسته‏اند و تمام کوشش آنان تخریب اساس سنّت‏ها بوده است چه به صورت‏ آثار داستانی بزرگ(بوف کور در نیمهء اول قرن بیستم)و چه در شکل مقالات و کتاب‏های بسیار وسیع و استدلالی(آثار کسروی)،اما هیچ یک از آنان،بی‏گمان،در درون خویش تا بدین پایه گسیختگی از سنّت را،نتوانسته‏اند تصویر کنند.

 در بوف کور،دشمنی صریح با سنّت،خواننده را،حتی گاه،به ستیزهء خردمندانه‏ با نویسنده فرا می‏خواند.اما در تصویری که فروغ از گسستن خویش ارائه می‏دهد، چه بخواهیم و چه نخواهیم،غیرمستقیم،این سنّت است که از ما دور می‏شود و ما را رها می‏کند.باید بپذیریم که عالی‏ترین تصویر عبور از سنّت،در ادبیات نیمهء دوم‏ قرن بیستم ما،در شعر اوست که زیباترین تجلّی خود را آشکار می‏کند.

 نه شاملو و نه اخوان،با همه ستیزهء آشکاری که گاه با الهیّات و سنّت الاهیاتی‏ حاکم داشته‏اند،هیچ کدام،نتوانسته‏اند چنین«گذاری»را در«بیان هنری»خویش‏ ارائه کنند.گیرم صریح‏ترین رویارویی با الاهیّات سنّتی را نیز در شعر خود عرضه‏ کرده باشند(«گزارش»از اخوان ثالث و در«آستانه»از شاملو،برای مثال.)

 اگر از این دیدگاه،که دیدگاه خالص هنری و مسألهء«ساختار جهانبینی»هاست، بنگریم هیچ روشنفکری بهتر از فروغ به ستیزهء با سنّت برنخاسته است،دیگران
بخارا » شماره 44 (صفحه 22)


(به تصویر صفحه مراجعه شود) @دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی

 شعار داده‏اند و دشنام و اگر به تحلیل معنی‏شناسیک آثارشان بپردازیم،در جدال با سنّت،خود گرفتار تناقض‏های خنده‏آوری نیز شده‏اند.

 می‏گویند در سال‏هایی که کسروی به دشمنی با شعر برخاسته بود،یکی از کسانی که همدلی و تأیید خویش را در همراهی با او خواسته بود عرضه کند مقداری شعر،در مخالفت با شاعری و شعر،سروده بود و برای کسروی فرستاده‏ بود.کار این‏گونه روشنفکران،بی‏شباهت به رفتار آن شخص نیست که از یک سو به‏ پیکار با شعر برخاسته بود و از سوی دیگر،در عمل به ترویج آن پرداخته بود. دوست ندارم که از کسی نام ببرم ولی«روشنفکر»انی داریم که ایرج و بهار و پروین را -با همه عظمت حیرت‏آوری که دارند-ناظم و غیرشاعر و تکراری و مبتذل‏ می‏شناسند و در عین حال وقتی حساب«بده بستانهای»محفلی پیش می‏آید،فلان‏ «تمرین عروضی شمس قیس‏پسند»را شعر این روزگار تلقی می‏کنند و دربارهء آن داد سخن می‏دهند.درحالی‏که حاصل تحلیل بوطیقائی آن«شعر»،نظم غیرهنری یک‏ حکایت مبتذل روزمرّه است.اینها همان نمایندگان«روشنفکری»کشور ما هستند که‏ در آغاز این یادداشت به آن اشاره کردم(3)و بیش از آنکه مصداق روشنفکر باشند، مظاهر آشکار اسنوبیسم‏اند.و شگفتا که آنان هم فروغ را می‏ستایند در حدّ اعلا و هم
بخارا » شماره 44 (صفحه 23)


آن نظم‏ها را.اینجاست که باید گفت:دم خروس یا قسم حضرت عباس؟

پاورقی

 (1)بنگرید به ادوار شعر فارسی از مشروطیّت تا سقوط سلطنت،تهران،توس،1359 صفحهء 78

 (2)سبک‏شناسی شعر فارسی،آمادهء نشر،انتشارات سخن،تهران.

 (3)من مانند Julien Benda که در نیمهء اوّل قرن بیستم از خیانت روشنفکران the treachery of the intellectuals سخن به میان آورد نیستم و قصد توهین به هیچ روشنفکر راستینی را ندارم از میرزا فتح علی‏ آخوندزاده و میرزا آقا خان کرمانی بگیر و بیا تا سید حسن تقی‏زاده و ارانی و بهار و نیما یوشیج و صادق‏ هدایت و ذبیح بهروز ولی در مجموع آنها را به دو گروه تقسیم می‏کنم:

 الف)روشنفکر«نمی‏خواهم»

 ب)روشنفکر«چه می‏خواهم»

 متأسفانه،جامعهء عقل گریز ما همیشه به«روشنفکران نمی‏خواهم»(امثال صادق هدایت)بها داده است‏ و از روشنفکر«چه می‏خواهیم»(امثال سید حسن تقی‏زاده و ارانی)با بی‏اعتنایی و گاه نفرت یاد کرده است‏ ولی آنها که سازندگان اکنون و آیندهء این سرزمین‏اند بیشتر همان«روشنفکران چه می‏خواهم»اند چه ارانی‏ باشد چه تقی‏زاده.در ایران،برای آن‏که شما مصداق روشنفکر«نمی‏خواهم»شوید کافی است از مادرتان‏ «قهر کنید»و بگوئید«خورشت بادمجان را دوست ندارم»و یک عدد رمان پست مدرن کذائی و یا چند شعر جیغ بنفش بی‏وزن و بی‏قافیه و بی‏معنی(«احمدا»ی مدرن)هم درین عوالم مرتکب شوید و به تمام کاینات‏ هم بدو بیراه بگوئید و دهن‏کجی کنید.ولی روشنفکر«چه می‏خواهم»شدن بسیار دشوار است و«خربزه‏ خوردنی»است که حتی پس از مرگ هم باید«پای لرز»آن بنشینید.و از نکات عبرت‏آموز،یکی هم این‏که‏ فرنگی جماعت نیز،برای روشنفکران«نمی‏خواهم»ما همیشه کف زده‏اند!


پایان مقاله

منبع:


 

مجله بخارا » مهر و آبان 1384 - شماره 44 (از صفحه 18 تا 23


Viewing all articles
Browse latest Browse all 339

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>