Quantcast
Channel: forex
Viewing all 339 articles
Browse latest View live

رستم و اسفندیار

$
0
0

 رستم و اسفندیار

رستم و اسفندیار را گشتاسپ به جان هم می اندازد . او سرچشمه این فتنه و بیداد است برای شناختن او باید به دوران شاهی و شاهزادگی او بازگشت .

الف )  پادشاهی گشتاسپ

گشتاسپ پادشاهی را از پدر می خواهد و چون به دست نمی آورد به روم می گریزد . قیصر دل گرم به پشتیبانی و زورو بازوی او از سهراسپ باج می خواهد .


qknidydeuugyolsswzct.jpg

شاه ایران می فهمد جنگاوری که جرات چنین گستاخی به قیصر داده کسی جز فرزندش نیست اگر درنگ کند (کار تباه خواهد شد ) و پسر به همراهی رومیان با پدر خود خواهد جنگید .

تخت و تاج را بدست زریر برای گشتاسپ می فرستد و این یک هنوز به ایران بازنگشته در روم به تخت می نشیند و تاج بر سر می نهد و برادر و همراهانش وی را به شاهی می پذیرند و پیمان می بندند . بدین ترتیب گشتاسپ به یاری دشمنان ، پادشاهی را گرفت و لهراسپ گوشه نشین شد .

او در گیرو دار جنگ با تورانیان ، دور از گرمگاه رزم بر کوهساری است در پناه از خطر ، پس از کشته شدن زریر برای ترغیب فرزند به جنگ ، فریاد بر می دارد که به دین خدا به اسفندیار وزیر سوگند که پس از جنگ پادشاهی را به اسفندیار و سپهسالاری را به بشوتن خواهد سپرد و لهراسپ در نامه ای از او چنین خواسته و او پذیرفته است .

اما سهراسپ چنین نامه ای ننوشته بود و گشتاسپ دروغ می گوید . او یکروز پس از جنگ ، تازه پای به رزمگاه می نهد .

چو اندر گذشت آن شب تیره گون                      به دشت و بیابان همی رفت خون

کـی نــامـور بـا سـران سپـاه                          بیـامد بـه دیـدار آن رزمگـ‌اه

ب) رفتار گشتاسپ با پسرش اسفندیار

گشتاسپ رسیده نرسیده به بلخ و هنوز از خستگی راه نیاسوده ، لشکری به نستور می دهد تا به جنگ ارجاسپ بشتابد و کین پدرش زریر را بستاند و رفتارش با اسفندیار نیز که به قول خود او منتظر پادشاهی است چنین است :

بخندید و گفت ای یـل اسفندیـار                   همی آرزو نـایدت کـارزار

درفشی بدو داد و گنج و سپــاه                  هنوزت نشد گفت هنگام گاه

پسر را به جنگ می فرستد ، دل به بدگویی گرزم می سپارد و اسفندیار را به بند می کشد ، اما این کار چندان ساده نیست ساخت و ساز تمام می خواهد بزرگانی را فرا می خواند و می پرسد چه می گوئید درباره فرزندی که نه تنها تاج و تخت پدر ، بلکه مرگ او را خواهان است و بزرگان که همان گرزم هایی به نامهای دیگرند می گویند چنین فرزندی مباد . گشتاسپ ، اسفندیار را در گنبدان دژ می افکند و خاطرش آسوده می شود . او که در مهلکه نبرد برای تحریک اسفندیار و نجات خود چنان قولی داده بود ، پس از دور شدن خطر دیگر دل آن را نداشت که از شهریاری دست بشوید . بدین سبب پیوسته در کار دور کردن اسفندیار از خود و شهریاری خود است .گر چه او را به جنگ می فرستد اما این کفایت نمی کند ، سرانجام دیر یا زود بازخواهد گشت . او باید اسفندیار را از هستی خود جدا کند ، روح خود را از اندیشه او برهاند .

اسفندیار در زندان پدر بود که بار دیگر از جاسپ به ایران تاخت ، گشتاسپ در تمام دوران پادشاهی همین یکبار پا به میدان جنگ نهاد اما تاب نیاورد و گریخت و در کوهی محاصره شد وباز به یاد اسفندیار می افتد به وزیرش می گوید .

به تندی چو او را به بند گــران                   بیستــم بــه مسمــار آهنگــران

هم آنگاه من زان پشیمان شدم                  دلم خسته شد سوی درمان شدم 


ج)  سوگند گشتاسپ

هرگز از درمان خبری نشد و اسفندیار در زندان ماند آنگاه گشتاسپ به خدا سوگند می خورد که پس از رهایی از جنگ ، پادشاهی را به فرزند می سپارد ولی وقتی فرزند آزاد می شود و به پدر گرفتار می رسد این یک چرب زبانی می کند و تملق می گوید و وعده می دهد  .

جنگ تمام می شود و ارجاسپ می گریزد . و زمان وفای به عهد می رسد و باز همان روش دیرین . گشتاسپ پسر را برای رهایی دختران اسیر به روئین دژ می فرستد که از هفت خان بگذرد و تا اگر از چنین سفری بازگشت پادشاهی را به او سپرد . سرانجام اسفندیار همراه خواهان از توران زمین باز می گردد اما این بار نیز از پادشاهی خبری نیست . پس از آنهم صبوری اسفندیار از رفتار پدر دلگیر می شود و می گوید :

بهانه کنون چیست من بر چه ام                        پر از رنج پویان زبهر که ام 

د) آخرین چاره جویی گشتاسپ

این بار گشتاسپ نخست از وزیر اخترشناس می پرسد که مرگ اسفندیار به دست کیست و سپس او را به جنگ رستم می فرستد اما برای این بیداد بهانه باید آخر جنگ با رستم برای چه مگر او چه گناهی کرده است که سزاوار چنین پاداشی است ؟ در نظر گشتاسپ گناهش این است که :

به مردی همان ز آسمان بگذرد                     همی خویشتن کهتری نشمرد

بپیچید زرای و زفـرمـان مــن                      سـر انـدر نیـارد به پیمـان من

به شاهی زگشتاسپ راند سخن                   که او تـاج نــو دارد و من کهن

دروغ است زیرا همین گشتاسپ درگذشته دو سال مهمان رستم بوده است .

بدین سان گشتاسپ در حق رستم نیز ناسپاسی می کند و با این فرمان می خواهد از دست هر دو خلاص شود . هم اسفندیار و هم کتایون و بشوتن   و زال و رستم و همه می دانند که گشتاسپ قصد نابودی فرزند را دارد . در اینجا این سئوال پیش می آید که مگر او فرزندش را به عنوان یک پدر دوست نمی دارد ؟

شاید اما سلطنت را بیشتر دوست دارد . عشق او به پادشاهی آنچنان است که در جوانی با پدر درگیر می شود و اینک با فرزند . در تمام شاهنامه کسی تبه کارتر و دل آسوده تر از گشتاسپ نیست ، او پادشاه دسیسه و خود پرستی است اما در اوستا چهره گشتاسپ به گونه ای دیگر است . او جان پناه زرتشت است و نخستین مجاهد دین اهورایی است .زمان ساسانیان  که دوره رسمیت و رونق زرتشت است ، بنابراین در یک دوره ی تاریخی گشتاسپ بهترین پادشاه مذهب به صورت بدترین شخصیت حماسه ملی پیروان مذهب درآمد .

الف ) اسفندیار نماینده ی دین

بنا به سنت مزدیسنا زرتشت اسفندیار را در آبی مقدس می شوید تا روئین تن و بی مرگ شود و اما اسفندیار بنا به ترس غریزی به هنگام فرو رفتن در آب چشم هایش را می بندد و آب به چشم هایش نمی رسد و آسیب پذیر می ماند . اسفندیار چون از بند پدر آزاد شد با خدا پیمان کرد که پس از پیروزی صد آتشکده در جهان برپاکند و همه بی رهان را به راه آورد . در اوستا و شاهنامه اسفندیار از مقدسان است و بنابر شاهنامه اسفندیار حتی زنجیری دارد که زرتشت به بازوی او بسته بود و در خان چهارم در جنگ بازن جادو همین زنجیر فریادرس اوست . این بار پدر از پسر ، رستم را دست بسته می خواهد . افسوس که اسفندیار برای رسیدن به پادشاهی و هدفی اهورائی ، راهی اهریمن برمی گزیند و همچنانکه خود به بشوتن می گوید : کاری دشوار را خوار می گیرد .رستم را با دستهای بسته به تختگاه گشتاسپ بردن ! نه جنگیدن بلکه دست بستن . او برای پادشاهی بر به دینان بی گناهی رستم را به هیچ می گیرد و برای مصلحتی پا بر سر حقیقتی می نهد .دریغا که چون اسفندیاری با چنین دستهایی جان خود را هدر می دهد و از خیل نیکان می کاهد این است که شکست اسفندیار تباهی فره ایزدی است .

ب ) تردید اسفندیار در جنگ

اینک اسفندیار کشاکش درونی دارد ، در آغاز به پدر می گوید که رستم سالها رنج برده و ایرانیان بنده و شهریار به شکرانه او زنده اند وبرای گریز از این جنگ با چنین پهلوانی فرستاده ای به رستم می فرستد .

و در پیامش مهربانی و تهدید را توام می کند تا شاید بدون جنگ به مقصد خود برسد . ولی در اولین برخورد رستم به اسفندیار می گوید :

که روی سیــاوش اگــر دیــدمی                     بـدان تــازه رویـی نگردیـدمی

خنک شاه کوچون تو دارد پســر                     بـه بـالا و چهرت بنــازد پــدر

خنک شهر ایــران که تخت تــرا                      پــرستند و بیـدار بخت تــو را

دژم بخت آن کز تـو جـوید نبرد                      زبخت و زتخت اندر آیه به گرد

سـزاوار بــاشد ستـودن تــو را                      یلان جهــان خــاک بودن تو را

خنک آنکه باشد ورا چون تو پشت                   بود اهریمن از روزگار درشت

چــو دیــدم تــرا یـادم آمد زریر                    سپهدار اسب افکن نره شیر

رستم نه تنها اسفندیار را می ستاید بلکه او را دعا می کند .

همه ساله بخت تــو پیروز بــاد                     شبان سیه بر تو چون روز باد

پس از آنکه رستم اسفندیار را به مهمانی می خواند و ناچار می شود حقیقت را به رستم بگوید در حالیکه در خود می پیچد و با خود می ستیزد . نه دل جنگیدن دارد و نه امکان و توانایی دست شستن از پادشاهی و سپس گوش ها را به نصـایح اطرافیان می بندد . در دلش اندیشه راستی است ولی دل و دست اسفندیار یکی نیست .رستم نیز با خود در ستیز است او نیز نه می تواند اسفندیار را بکشد و نه راضی می شود که دست بسته تسلیم او شود و از طرفی می داند که اگر به دست اسفندیار کشته شود به قول پدرش زال دودمانش نابود خواهد شد .

ج) رفتار رستم با اسفندیار

او از همان نخستین دیدار اسفندیار هزار بار می کوشد تا راههای دوستی را بگشاید و با مهربانی به اسفندیار پیشنهاد می دهد که تو را از پشت زین در آغوش می کشم و به تخت می نشانم و کمر بخدمت شهریاری چون تو می بندم اما افسوس که اسفندیار نمی پذیرد و می گوید :

بـرابـر همـی بـا تــو آیـم بـه راه                روم گر تو فرمان دهی پیش شاه

پس ارشــاه بکشــد مرا شــایـدم             همــان نیــز گـر بنـد فرمـایــدم

همان چاره جویم که تــا روزگــار            تــرا سیــر گـردانـد از کـارزار

اما آخرین پاسخ اسفندیار این است که :

جــز از رزم یــابنـد چیــزی مجوی          چـنـیـن گفتـهـای خیــره مگــو


الف) اولین نبرد رستم و اسفندیار

بدین سان نبرد آغاز می شود پس از اولین نبرد رستم مجروح و درمانده باز می گردد و هنگامی که با خویشاوندانش به مشورت می نشیند . فرار تنها راهی است که می یابد ولی زال مخالفت می کند و از سیمرغ چاره جویی می خواهد رستم و اسفندیار گرفتار نبردی بزرگند . رستم اگر کشته شود زابلستان و دودمانش بر باد می روند و اگر پیروز شود اسفندیاری را کشته است ، نفرین و بدبختی جاویدان بر او وارد می شود تازه همین پیروزی شوم بسیار گران بدست می آید .

این جنگ حتی از رزم با سهراب نیز هولناک تر است زیرا در آنجا پس از کشتن فرزند دانست چه پیش آمد . ولی در اینجا از پیش می داند چه بلایی نازل شده است پس رستم پهلوانی های خود را بر می شمارد و می کوشد خود را برای جنگ بسازد و این سلاح روح اوست .

زمانی که رستم به سراپرده اسفندیار می رود میزبان به خلاف رستم جوانمردان او و تبارش را تحقیر می کند و به زال ناسزا می گوید رستم فقط در پاسخ می گوید : نوجوانی  و از کارها بی خبری ولی به نژادش نمی تازد و فقط می گوید :

همان مــادرم دخت مهراب بود                           کزو کشور سند شاداب بود

که ضحاک بودش به پنجم پدر                            زشاهان گیتی برآورده مهر

این را می گوید تا اسفندیار بداند که او بازمانده ی نژادی است که از هر دو سو جهان پهلوان و شاهزاده اند و گرنه به ضحاک نمی بالد و سپس می گوید .

زتخت اندر آورد ضحاک را                       سپردش مهر و تاج او خاک را

سپس رستم مفاخرات و پیروزیهای گذته یاد می کند و یادآور می شود که او همواره فریادرس دادگران و دشمن بیدادگران بوده است و می گوید :

مکن شهریــارا جوانــی مکـن                  چنین در بلا کـامـرانـی مکن

مکن شهـریــارا دل مـا نژنـد                   میاور به جان من و خود گزند

بهرحال اسفندیار برای جنگ با رستم آماده است جنگی که حتی برای خودش هم  نمی تواند بهانه ای پیدا کند سپس مهربانی های رستم را نمی پذیرد و سپس جنگ در می گیرد در این میان خویشان رستم دو جوان بی گناه اسفندیار را می کشند و این بهانه ای می شود برای ریختن خون رستم بدست اسفندیار و می گوید تو در اندیشه جان خود باش که

اگر زنده باشی بندمت چنگ                       بنزدیک شاهت برم بی درنگ

و گرکشته آیی ز پیکان نیز                        بخون دو پور گرانمایه گیر

ب ) دومین نبرد رستم و اسفندیار

جنگ میان رستم و اسفندیار تن به تن است زیرا رستم معتقد است که عدالت نیست که بیهوده سپاهیانش را به کشتن دهد زیرا اسفندیار فقط به قصد جان رستم به زابل آمده است از این رو به برادرش زواره می گوید :

به تنها من خویش جویم نبـرد                             زلشکر نخواهم کسی رنجه کرد

کسی باشد از بخت پیروز شاد                           که باشد همیشه دلش پرزداد

و سپس به اسفندیار می گوید بگو تا سپاه آورم که بجنگند و سیراب شوی و خود کناره گیریم .ولی اسفندیار پاسخ می دهد که با خودت تنها می جنگم و این جنگی است با بیزاری تمام از کشتار دیگران سپس دوباره می جنگند و این بار رستم با آگاهی از راز مرگ اسفندیار که آن را از سیمرغ فرا گرفته با تیر گز و هدف گرفتن تنها عضو آسیب پذیر روئین تنی چون اسفندیار خورشید زندگی اش را تاریک می سازد . در ساخت و پرداخت این افسانه قرینه سازی شکفتی بکار رفته است . دو نیروی بند گسل از دو سو ناگزیر بهم می رسند و تصادم آنها چنان است که هیچیک بر جای نمی ماند . در جانبی اسفندیار است و در جانب دیگر رستم . یکی روئین تن است و دیگری آگاه از رازی مرگبار . هر دو برخوردار از موهبتی بیرون از دسترس بشر در کناراسفندیار برادری خردمند و دلسوز است و در کنار رستم پدری ناصح و مهربان .هر دو هنر و گوهری همانند دارند و در مفاخرات هر یک نه تنها خویشتن بلکه   هماوردش را برمی کشد تا آنجا که هر دو مرد سر به آسمان بلند می سایند و آنگاه که پس از پیمان شکنی و مرگ ناروای نوش آذر و مهر نوش آن یل فرزند مرده نیز سزاوار انتقام گرفتن است آنگاه که مبارزان هر یک از جهت خود درگیرودار جنگی عادلانه اند و هر دو به پیروزی خود یقین دارند .

ج ) سرانجام نبرد دو پهلوان

عاقبت آنگاه که آنان به فرازگاه انسانیت خود رسیده اند از آن بالای بلند بخاک می افتند و دست بی گذشت مرگ فرد می آید .اسفندیار در آستانه مرگ از رستم می خواهد که نگهدار فرزندش بهمن باشد بدینسان او عشق و امید خود را به سلطنت در دستهای رستم می گذارد . تا آن را نگاه دارد زیرا در گذشته از جاماسپ شنیده که بهمن پادشاه خواهد شد .

د) نبرد دو پهلوان و سرانجام

درد کار رستم و اسفندیار در بزرگی و پاکی آنهاست و به خلاف آن اندیشه کهن ایرانی ، در این افسانه از جنگ اهورا و اهریمن نشانی نیست . این جنگ نیکان است هر دو مردانی اهورائی اند . یکی خود گسترنده جنگاور در دین بهی و دیگری عمر دراز با سپاهیان اهریمن جنگیده است هر دو با هدفی یگانه به راهی دو گانه می روند و ناچار به جان هم می زنند.به زبان فردوسی زمانه است که پیمانه عمر آدمی را پر می کند . اگر زمان اسفندیار نرسیده بود ، رستم چگونه می توانست جان او را بستناند . سیمرغ به رستم   می گوید،

گرایدون که او را سر ‌آید زمان                    نه اندیشد از پوزشت بی گمان

و زمانه است که آن تیرگز را درست به چشم اسفندیار می رساند رستم نیز همین را می داند و می گوید :

زمان ورا در کمان ساختم                            چو روزش سرآمد بینداختم

و چون زمان رفتن اسفندیار فرا می رسد همچنانکه جاماسپ گفته بود زمان جان او را بدست رستم می ستاند و سرانجام تقدیر زمانه و آرزوی گشتاسپ ، بدست بی گناه رستم به انجام می رسد .رستم در واقع ابزار دست زمانه است و بیداد زمانه در این است که مردی چون رستم را در جایی قرار می دهد که ناچار و ناخواسته دست به خون اسفندیار  می آلاید و خود را در دمنه گیتی می سازد و فردوسی در این باره می گوید :

زمانه چنین بود و بود آنچه بود                          نداند کسی راز چرخ کبود


منابع و مآخذ

1 – شاهنامه بروخیم

2 – شاهنامه ژول مول جلد  4

3 – ایران در زمان ساسانیان از کریستین سن ترجمه ی رشید یا سمی

4 – پژوهشی در اندیشه فردوسی – دکتر فضل الله رضا – شرکت انتشارات علمی وفرهنگی

5 – فرهنگ جامع شناهنامه – دکتر محمود زنجانی

6 – مجموعه سخنرانیهای سوم تا هفتم هفته فردوسی – انتشارات و دانشگاه فردوسی مشهد

7 – نمیرم از این پس که من زنده ام (مجموعه مقالات کنگره جهانی فردوسی سال 69)

8 – زندگی و مرگ پهلوانان – دکتر مهرداد بهار

9 – پژوهشی در اساطیر ایران – دکتر مهرداد بهار


ترجمه اسپانیولی شاهنامه

$
0
0

 ترجمه اسپانیولی شاهنامه برای 900 میلیون نفر 

رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی از ترجمه و انتشار شاهنامه فردوسی به زبان اسپانیولی با همکاری این انجمن خبرداد و گفت: دفتر اول شاهنامه از این ترجمه به زودی در ونزوئلا رونمایی می‌شود.



 

 

حجت‌الاسلام محمدجواد ادبی، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در گفت وگو با مهر با اشاره به برنامه‌های این انجمن در سال جاری اظهار کرد: انجمن آثار و مفاخر یک نهاد حاکمیتی است، رئیس هیات امنای آن هم رئیس جمهور و به لحاظ اداری زیر نظر اوست. به اعتقاد من در سال‌ها گذشته ظرفیت‌های پنهان و نامکشوفی در انجمن وجود داشته است که به دلایل مورد توجه قرار نگرفته که در دوره جاری قصد داریم آن را بارور کنیم. وی افزود: من تلاش کرد‌ام به لحاظ کمی و کیفی انجمن را به عنوان تنها نهاد حاکمیتی مرتبط با مفاخر فرهنگی ایران ارتقاء دهیم. اینکه امروز دیده می‌شود بسیاری از مفاخر فرهنگی ما در حال مصادره شدن توسط غرب هستند، دلیلی ندارد جز کم‌کاری نهادهای فرهنگی کشور و نبود برنامه‌ریزی استراتژیک در مورد آنها در برخی نهادها و مجموعه‌ها ـ که باید مرتفع شود. ادبی ادامه داد: انجمن از جمله مهم‌ترین نهادهایی است که باید بتواند زمینه این مصادره‌ها را از بین ببرد و برای این منظور بزرگداشت‌هایی برای مفاخر زنده و درگذشته در تهران و سایر شهرستان‌ها در نظر گرفته شده که در همین راستا بیش از 24 استان کشور صاحب انجمن آثار و مفاخر فرهنگی شده‌اند. وی افزود: در میان کشورهای دنیا نیز به صورت همکاری مشترک با کشورهایی که درصدد تجلیل از فاخر فرهنگی ما هستند، همکاری می‌کنیم و در همین راستا با کمیته فرهنگ و تمدن شورای عالی انقلاب فرهنگی، مجمع جهانی اهل بیت (ع) و سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی همکاری خوبی را آغاز کرده‌ایم. ادبی همچنین گفت: برای اولین بار شاهنامه فردوسی به زبان اسپانیولی برای حدود 900 میلیون اسپانیولی‌زبان دنیا با همکاری دو کشور ونزوئلا و بولیوی ترجمه و آماده چاپ شده است. در همین راستا دفتر اول این ترجمه به زودی در ونزوئلا رونمایی خواهد شد و دریچه‌ای برای ورود ادبیات ایران به کشورهای اسپانیولی زبان خواهد بود.

هفت خان اسفندیار

$
0
0

هفت خان اسفندیار

خان اول کشتن اسفندیار دو گرگ را

سخنگوی دهقان چو بنهاد خوان

یکی داستان راند از هفت خان

اسفندیار راه توران در پیش گرفت و با سپاهش تاخت تا به دو راهی رسید. سراپرده و خیمه زد و فرمود تاخوانی گستردند و می رود و رامشگر خواست و با بزرگان به بزم نشست. سپس دستور داد تا گرگسار را که همچنان در بند بود به مجلس بیاورند و چهار جام می دمادم به او نوشانید. آن گاه گفت:

«اگر به آنچه می پرسم پاسخ درست بدهی پس از پیروزی ترا به تاج و تخت توران می رسانم. اما اگر دروغ بگویی با خنجر به دو نیمت می کنم تا عبرت دیگران شود.» گرگسار گفت:«ای نامور از من جز راست نخواهی شنید.» اسفندیار پرسید رویین دژ کجاست و بهترین راه برای رسیدن به آن کدام است؟ گرگسار پاسخ داد:

«از سه راه می توان به آن دژ رسید. نخست راهی که از میان شهر و آب و آبادی می گذرد به سه ماه، دیگری از بیابان خشک و بی آب و گیاه می رود به دو ماه و راه سوم به یک هفته دژ می رسد اما پر است از شیر و گرگ و اژدها که کسی از آنها رهایی ندارد. افزون بر اینها فریب زن جادوست که یکی را از دریا به ماه می برد و یکی را درچاه می افکند و از اینها گذشته، دشواری سیمرغ و سرمای سخت و گرمای سوزان در پیش است. رسیدن به خود دژ نیز کار بسیاری دشواری است که دیوارهای بلندش بر ابرها می سایند و بر گرداگردش آب و رودی روان است که جز با کشتی نمی توان از آن گذشت. در دژ از سپاه گرفته تا کشتزار و درخت آن قدر فراوان است که اگر ارجاسپ صد سال در حصار بماند به هیچ چیز از بیرون نیازمند نخواهد بود. اسفندیار زمانی اندیشید و آن گاه سومین راه را برگزید. گرگسار گفت:

«شهریارا مگر از جان خود گذشته ای از این هفت خان به زور هم نمی توان گذشت.» اسفندیار گفت:«باش تا زور و دل مرا ببینی، تنها بگو در نخستین خان چه پیش خواهد آمد؟» گرگسار پاسخ داد:«ای بی باک در نخستین خان دو گرگ سترگ هست هر یک به بزرگی فیل، یکی نر و یکی ماده که شاخی چون شاخ آهو بر سر و دندانهایی چون شیر دارند.» اسفندیار اسیر را به زندان فرستاد و خود شب را به بزم نشست. چون خورشید برآمد اسفندیار با سپاهش رو به سوی راه هفت خان نهاد. در جایگاه نخست لشکرش را به پشوتن سپرد و خود خفتان پوشید و سوار اسب شبرنگ تنهایی پیش رفت. اسفندیار همچنان رفت تا به جایگاه گرگان رسید و آن دو گرگ چون دو فیل جنگجو بر او حمله بردند. مرد دلیر کمان را به زه کرد و بر آنها تیر پولادین بارید. هر دو جانور سست افتادند. اسفندیار فرود آمد و سرشان را برید. آن گاه سر و تن را از خون گرگان شست. رو به خورشید کرد و یزدان را نیایش کرد و برای این پیروزی سپاس ایزد را به جای آورد. در همان زمان پشوتن و سپاهیان به او رسیدند. و گرگان را کشته و وی را در حال نماز و نیایش دیدند، از دلاوریش در شگفت ماندند. اسفندیار فرمود تا خوانی گستردند و خورش و می آوردند. سپس اسیر بسته را فرا خواند و سه جام پیاپی به دستش داد و از خان دوم پرسید. گرگسار گفت:

«ای شیر دل فردا دو شیر به جنگت می آیند که عقاب را یارای پرواز بر آنها و نهنگ را تاب جنگیدن با آنان نیست.» اسفندیار خندید و سپاه را در تاریکی شب به سوی خان دوم به پیش برد.

خان دوم کشتن اسفندیار شیران را

چون آفتاب برآمد سپاه به جایگاه شیران رسید. اسفندیار باز لشگر را به پشوتن سپرد و خود به تنهائی پیش رفت. نخست شیر نر به پهلوان حمله برد. اسفندیار با یک ضربه شمشیر او را دو نیم کرد، آن گاه شیر ماده بر آشفت و بر او تاخت و مرد دلاور تیغی بر سرش فرود آورد که با همان ضربه سر شیر بر خاک غلتید.

اسفندیار سر و تن را شست و سپاس خداوند به جای آورد. آن گاه لشکر به آنجا رسید. همه بر اسفندیار آفرین خواندند و بساط خورش و می گستردند. اسفندیار گرگسار بداندیش را فرا خواند و سه جام از می لعل فام او را نوشانید و از خان سوم پرسید. گرگسار پاسخ داد:

«بد و بد کنش از تو دور باد، تو از دو بلا گذشتی، اما پندم را بپذیر و از همین جا باز گرد که در خان سوم اژدهایی در انتظار تست که تنش چون کوه خاراست و از کامش آتش می بارد، بر خویشتن رحم کن و به نبرد او نرو.» اسفندیار گفت:«ای بد نشان ترا بسته به آنجا خواهم برد تا بچشم ببینی که اژدها از شمشیرم رهایی ندارد.» اسفندیار فرمود تا درود گران گردونه ای ساختند، بر گردش تیغهایی نشاندند و صندوقی بر آن استوار کردند و آن را آزمودند و شبانگاه به سوی جایگاه سوم پیش راندند.
خان سوم کشتن اسفندیار اژدها را

چون بامداد برآمد اسفندیار خفتان پوشید، لشکر را به پشوتن سپرد و خود در صندوق گردونه نشست و با اسبهای نیرومندش به سوی اژدها راند. اژدهای دمان که بانگ گردونه و اسبان را شنید، چون کوهی سیاه از جای جنبید، از کامش آتش بارید و دهانش را چون غاری سیاه گشود و بر پهلوان غرید. اسفندیار به یزدان پناه برد که ناگهان اژدها، اسبها و گردونه و صندوق را با یک نفس در کشید و فرو برد که تیغهای گردونه در کام و گلو گاهش ماند و دریایی از خون و زهر سبز رنگ از دهانش روان شد.

اژدها که توان فرو بردن یا بیرون راندن تیغها را نداشت سست گشت. اسفندیار از صندوق بیرون آمد و با شمشیرش مغز اژدها را شکافت. دودی از زهر او برخاست که پهلوان را مدهوش کرد و پشوتن و لشکریان گمان بردند که بر او گزندی رسیده زاری کنان به سویش شتافتند و بر تارکش گلاب ریختند. اسفندیار چشمان را گشود و گفت:

«از دود زهر بیهوش شدم، گزندی بر من نرسید» و چون مستان خود را به آب رساند و سر و تن شست، جامه نو پوشید و به درگاه ایزد نیایش کرد. اما گرگسار بداندیش از اینکه پهلوان را زنده دید دلش سیاه و اندوهگین شد. اسفندیار فرمود بر لب آب سراپرده زدند، خوان گستردند و می در آن نهادند و باز اسیر را پیش خواند. سه جام می لعل فام به او داد و از خان روز دیگر پرسید. گرگسار گفت در منزل فردا زن جادویی به دیدارت می آید که او را غول می نامند. لشکر بسیار دیده و گزندی بر او نرسیده. اگر بخواهد بیابان را به دریایی بیکران بدل می کند. به جوانی خود رحم کن و از همینجا باز گرد. اسفندیار خندید و گفت:«فردا به یاری خدای یگانه پشت و دل جادوان را می شکنم.»

خان چهارم کشتن اسفندیار زن جادو را

اسفندیار در شب تیره با لشکر تاخت و چون خورشید برآمد به خان چهارم رسید. سپاه را به پشوتن سپرد و خود جامی شراب و طنبوری برداشت و به بیشه خرم و پر گلی که در آن نزدیکی بود آمد. در کنار چشمه ساری که آبی چون گلاب داشت نشست، قدری از جام می نوشید و چون شاد گشت طنبور را در بر گرفت و با نوای آن آوازی در وصف رنجها و ناکامیهای خویش خواند.

زن جادو آواز اسفندیار را شنید و دانست که شکاری به دامش آمده است. پس روی زشت و چروکیده خود را به جادو زیبا کرد: به بالای سرو و چو خورشید روی فرو هشته از مشک تا پای موی و آراسته و پر رنگ بوی نزد اسفندیار آمد و نشست. پهلوان از دیدن آن پریچهره شادمان شد و جامی می به دستش داد. ولی چون دریافت که جادوگر بد گوهر و بد تن است زنجیری که بر بازو داشت و زرتشت آن را از بهشت آورده بود بر گردنش افکند و نیرو را از او گرفت.

جادوگر خود را به صورت شیر در آورد و اسفندیار شمشیر کشید و گفت:«اگر کوه بلند هم شوی گزندت به من نخواهد رسید.» در یک آن جادوگر به صورت گنده پیری زشت درآمد سیاه روی و سفید موی که اسفندیار به یک ضربه خنجر سرش را بر خاک انداخت. ناگهان آسمان تیره شد و باد و گرد و خاک برخاست و روی خورشید را پوشید. اسفندیار چهره بر زمین نهاد و یزدان را سپاس گفت: همان گاه پشوتن و سپاه به او رسیدند، پهلوان را ستودند، در همان بیشه خیمه زدند و خوان گستردند.

اسفندیار اسیر در بند را پیش خواند سه جام می لعل فام به او نوشاند و سر جادوگر را که به درخت آویخته بود نشانش داد و گفت: این سر همان جادوگری است که می گفتی بیابان را دریا می کند. حال بگو ببینم در منزل بعدی چه شگفتی در پیش است؟» گرگسار پاسخ داد:«راه دشواری در پیش داری، به کوهی بلند می رسی که سر بر آسمان می ساید، بالای آن جایگاه سیمرغ و جوجه های اوست. او چون کوهی است پرنده که نهنگ را از دریا و فیل را از زمین به چنگ بر می دارد. پند مرا بشنو و از همینجا باز گرد که تو یارای رسیدن به آن کوه نخواهی داشت. اسفندیار خندید و گفت:

«من سر سیمرغ را از همان بالا به زیر خواهم کشید.»

خان پنجم کشتن اسفندیار سیمرغ را

چون شب فرا رسید، اسفندیار با لشکرش به راه افتادند و تا بر آمدن خورشید راه می پیمودند. آن گاه اسفندیار لشکر را به برادر سپرد و خود همان گردونه و صندوق و اسبان را برداشت و به کوه سر بر آسمان کشیده نزدیک شد. گردونه را در سایه ای نگه داشت و نام ایزد یکتا به زبان آورد. سیمرغ گردونه و اسبان را از سر کوه دید و فرود آمد تا آن را به چنگ گیرد، ولی تیغها در بال و پرش فرو رفت و پرنده چندی به چنگ و منقار تلاش کرد و سست بر زمین افتاد و خونش گردونه و صندوق را شست.

جوجه ها هم که مادر را بر خاک و خون دیدند از آن جایگاه پریدند و رفتند. اسفندیار از صندوق بیرون آمد، با شمشیر سیمرغ را پاره پاره کرد و به نیایش ایستاد. همان گاه لشکریان از راه فرا رسیدند و دشت را آکنده از پر و خون دیدند. بر پهلوان آفرین خواندند، سپس سراپرده زدند، خوان گستردند و می خواستند. گرگسار چون شنید که اسفندیار باز هم به پیروزی رسیده تنش لرزان و رخسارش زرد شد. اسفندیار او را پیش خواند سه جام می پیاپی بر او نوشانید و پرسید این بار چه شوری در پیش است؟

گرگسار پاسخ داد:«دشواری راه فردا را با تیر و کمان و شمشیر چاره نتوانی کرد، تو و لشکریانت در یک نیزه برف خواهید ماند و بادهای سختی خواهند وزید که زمین را می درند و درختان را می برند. اگر از آنجا هم رهایی یابی، به بیابانی می رسی به طول سی فرسنگ که بر ریگزار داغش مرغ و مور و ملخ گذر نتواند. یک قطره آب در همه آن بیابان نخواهی یافت. اگر برایت توش و توانی ماند و از آن زمین جوشان هم گذشتی چهل فرسنگ دیگر باید بروی تا به رویین دژ برسی. به دژ هم که رسیدی بر آن داخل نتوانی شد که دیوارهایش به آسمان می رسند و اگر صد هزار سوار خنجر گذار صد سال بر آن تیر ببارند آسیبی به دژ نخواهد رسید.

دشمن همیشه چون حلقه بر در می ماند و بدرون راه ندارد.» ایرانیان از گفته های گرگسار بیمناک شدند و از اسفندیار خواستند از همانجا باز گردد و آنها را به کام مرگ نکشاند. اسفندیار به خشم آمد و آنها را سرزنش کرد که: «مگر شما برای نامجویی به اینجا آمدید که عهد و پیمان و سوگند فراموشتان شد و با یک حرف این دیو ناسازگار سست شدید؟ شما همه باز گردید که یاری یزدان، برادر و پسر مرا بس است.» ایرانیان به پوزش گفتند:

«ما غم رنج را داریم و گرنه از جنگ نمی هراسیم و تا آخرین نفر بر سر پیمان خود هستیم.» اسفندیار بر آنها آفرین کرد و گفت:«رنجتان بی گنج نخواهد بود.» و چون هوا خنک شد و نسیمی از کوه وزید سپاه به راه افتاد.

خان ششم گذشتن اسفندیار از برف

چون خورشید کوه نهان شد سپاه به منزلگاه رسید و در آن هوای دلفروز چون بهاران سراپرده خیمه زدند و بزمی آراستند که ناگهان تند بادی برخاست و ابرهای سیاه آسمان را تیره کرد. آن گاه سه شبانه روز برف بارید و باد وزید و برف و بوران خیمه و سراپرده را پوشانید. اسفندیار ناگزیر به لشکریانش گفت:

«اکنون زور و دلاوری سودی ندارد، پس به یزدان که جز او راهنمایی نداریم پناهنده شوید و یاری بخواهید تا مگر این بلا را از ما بگرداند.» پشوتن و سپاهیان دست به دعا و نیایش برداشتند:

بادی خوش برخاست و ابرها را پراکند و روی آسمان باز شد. سه روز دیگر در آن هوای دلپذیر آسودند و روز چهارم اسفندیار بزرگان سپاه را فراخواند و گفت:«به یاری و نیروی یزدان ما بر دژ پیروز خواهیم شد. شما بار و بنه اضافه را همین جا بگذارید و جز سلاح و آب و خورش با خود برندارید و بدانید چون به دژ رسیدید همه توانگر خواهید شد.» لشکریان بنه را بر جای گذاشتند و به راه ادامه دادند. چون پاسی از شب گذشت صدای مرغان دریایی برخاست. اسفندیار دانست که گرگسار کینه بر دل دارد و دروغ می گوید. از او پرسید:

«تو که گفتی به بیابان خشک و بی آب می رسیم پس آواز مرغان دریایی از کجاست؟» گرگسار پاسخ داد:«آب اینجا چون زهر شورست و تنها به درد مرغان و جانوران می آید.»


خان هفتم گذشتن اسفندیار از رود و کشتن گرگسار

پاسی از شب گذشته بود که ناگهان خروش از پیشروان برخاست. اسفندیار بی درنگ به آنجا شتافت و دریای ژرفی دید که شتر پیشرو و کاروان در آن غوطه می خورد. پهلوان به تنهایی شتر را از آب کشید و فرمود تا گرگسار را فرا خواندند. بر او خروشید که:

«ای مار پلید، چه ریایی در کار داشتی که دریا را به بیابان جلوه دادی، چیزی نمانده بود که به گفته تو همه هلاک شوند.» ناگهان گرگسار چهره راستین خود را نمود و گفت:«مرگ سپاه تو شادی من است، من که جز بند و بلا از تو چیزی نمی بینم.» اسفندیار خشم خود را فرو خورد، خندید و گفت:

«ای بی خرد اگر من پیروز شوم ترا به سپهبدی دژ می گمارم و اگر با من راست باشی تو و خویشانت آزاری از من نخواهید دید.» نور امید بر دل گرگسار تابید، زمین را بوسید و از گفته خود پوزش خواست. اسفندیار او را بخشید، فرمود بند از پایش برداشتند و از او خواست تا گذرگاه آب را نشان بدهد. گرگسار مهار شتری را در دست گرفت و از پایاب رود گذر کرد. اسفندیار فرمان داد تا مشکهای آب را پر کردند، بر پهلوی اسبها بستند و به این ترتیب همه سپاه از گذر گاهی که گرگسار نموده بود گذشتند و به خشکی رسیدند.

اسفندیار ده فرسنگ به دژ مانده فرمود تا خیمه زدند و به خوردن و نوشیدن پرداختند. گرگسار را هم فرا خواند و پرسید:«راستش را بگو، اگر من بر ارجاسپ چیره شوم و سرش را ببرم، جگر کهرم و اندریمان را به تیر بدوزم و زنان و کودکانشان را به اسیری ببرم تو شاد خواهی بود یا دژم.» گرگسار دلتنگ شد و با پرخاش و نفرین گفت:

همه اختر بد بجان تو باد

بریده به خنجر میان تو باد

به خاک اندر افکنده پر خون تنت

زمین بستر و گور پیراهنت


این بار اسفندیار برآشفت، شمشیر بر سرش زد، دو نیمش کرد و لاشه را به دریا افکند تا خوراک ماهیان شود. اسفندیار از آن جایگاه به رویین دژ آمد از کوهی بالا رفت و دژ را دید که حصار آهنین آن با سه فرسنگ بالا تا چهل فرسنگ کشیده و بر پهنای دیوارش چهار سوار به آسانی با هم می گذرند و از هیچ راه به درون آن راهی نیست. اسفندیار در شگفت ماند و از آن همه رنجی که برده بود دریغش آمد.

ناگهان دو ترک را دید که با سگهایشان به شکار آمده بودند. پهلوان از کوه پایین آمد آن ترکان را با نیزه از اسب پایین کشید، به اسیری گرفت و از دژ و راه ورود به آن پرسشها کرد. اسیران گفتند:

«این دژ یک در سوی ایران و دری سوی توران داد. صد هزار سپاه در آن است که همه بنده ارجاسپ اند. به هنگام نیاز صد هزار سوار دیگر از چین و ماچین به یاری می رسند. خوراک و آذوقه ده سال در انبارهای دژ است.» اسفندیار اسیران ساده دل را کشت و به پرده سرای خود آمد.

 

 

بررسی تطبیقی شخصیت آشیل-اسفندیار و رستم-هکتور در ایلیاد و شاهنامه

$
0
0

بررسی تطبیقی شخصیت آشیل-اسفندیار و رستم-هکتور در ایلیاد و شاهنامه

دو همتای آشیل و هکتور، یعنی اسفندیار و رستم در حماسهء بزرگ منظوم ایرانی، شاهنامهء فردوسی (سدهء 4 ه) نقش مهمی دارند. شباهت های بین کارکرد آشیل و اسفندیار از یک سو، و هکتور و رستم از سوی دیگر اتفاقی نیست. مقالهء حاضر در صدد روشن شدن این نکته است که حکومت یونانی باختر (بلخ) در شمال شرقی ایران نخست در ماوراءالنهر و بلخ در طول 2500 تا 130 پ.م.، و آنگاه در درهء سند از 190 تا 50 پ.م.، و بعد در دورهء پادشاهان سلوکی از 312 تا 135 پ.م. باعث تاثیرات فرهنگی ماندگار یونانی در ایران زمین شد. یکی از این تاثیرات در سوگنامهء "رستم و اسفندیار" دیده می شود.

آشیل و اسفندیارهر دو رویین تن اند. پاشنهء آشیل و چشم اسفندیار هر دو آسیب پذیر است. هر دو پهلوان به واسطهکلید وآژگان: آشیل، هکتور، رستم، اسفندیار، ایلیاد، شاهنامه، بلخیروی مافوق طبیعی، کشته می شوند. مطابق ایلیاد یزداناین کار را بر عهده دارند و بنابه توصیف شاهنامه، سیمرغ این نقش را ایفا می کند. در هر دو داستان، پهلوان اصلی از یک کشور بزرگ است و بر پهلوان سرزمین کهتر چیره می شود. شهر تروا و سیستان هر دو نابود می شوند و شهروندان نیز به هلاکت می رسند.

 

کلید وآژگان: آشیل، هکتور، رستم، اسفندیار، ایلیاد، شاهنامه، بلخ

 

داستان زال

$
0
0

داستان زال

 از روزگازان گذشته ، قصه ای نقل شده که :

در زمان پادشاهی منوچهر ، پهلوانی بود بنام سام نریمان ، وی دلاوری بی همتا بود . تنها از چیزی که رنج می برد، نداشتن فرزند بود . شب و روز به درگاه خداوند راز و نیاز می کرد و از خدا می خواست که به او فرزندی بدهد . ماهها گذشت تا اینکه سر انجام همسرش باردار شد و بعد از نه ماه انتظار ، همسر سام پسری بدنیا آورد که نامش را زال گذاشتند . این پسر بسیار زیبا و خوش صورت بود اما تنها عیبی که داشت این بود که تمام موی تنش سفید بود .

وقتی مادر زال چنین چیزی دید تا یک هفته به سام چیزی نگفت . چون جرات گفتن این موضوع را نداشت و بسیار می ترسید. خلاصه ، بعد از یک هفته سکوت ، دایۀ زال تصمیم گرفت که موضوع را به سام بگوید . پس به نزد سام رفت و به او گفت : ای پهلوان ، همسر تو پسری بدنیا آورده که بسیار زیبا و تندرست و سالم است و هیچ عیب و نقصی در اندام او نمی بینی . تنها چیزی که هست اینکه تمام موی او از موی سر گرفته تا ابرو و مژه همه مانند برف سفید است . اما تو ناراحت نباش و ناسپاسی نکن و غمگین نشو. سام چون چنین سخنانی را از دایۀ فرزندش شنید ترس تمام وجودش را احاطه کرد . پس از جایش برخاست و سراسیمه به نزد کودکش شتافت. وقتی به نزد فرزندش رسید و او را با موی سفید دید ، سر به آسمان بلند کرد و فریاد کشید : ای برتر از کژی و کاستی ، آیا من گناهی بزرگ مرتکب شدم؟ یا گول شیطان را خورده ام و به شیطان گرویده ام ، که مرا چنین مجازات کردی ؟ اگر از من بپرسند که ، چرا اینگونه بدنیا آمده ، چه بگویم ؟ آیا این بچۀ من است یا بچۀ دیو است ؟ پلنگ دو رنگ است یا پری است ؟ همه بزرگان بر من می خندند . من اکنون ننگ دارم از اینکه او را فرزند خود بدانم . سام بعد از گفتن چنین سخنان ، مدتی به فکر فرو رفت تا اینکه فکر چاره ای کند. بعد از مدتی به این نتیجه رسید . پس گفت که فرزندش را بردارند و دور از چشم مردم به جایی ببرند . پس نزدیکان سام فرزند را ، بناچار برداشته و راهی کوه البرز شدند. در کوه البرز ، سیمرغی لانه داشت . وقتی که نزدیکان سام ، زال را در کوه البرز گذاشتند و رفتند ، زال که کودک شیرخواره ای بیش نبود احساس گرسنگی کرد و با مکیدن انگشت خود توانست گرسنگی خویش را تسکین ببخشد، اما مداوم شیون و زاری می کرد ، چون هوا سرد بود و کودک نیز گرسنه بود. در طرفی دیگر سیمرغ برای پیدا کردن خوراکی برای فرزندانش شروع به پرواز کرد و چرخی زد تا اینکه چشم تیزش به زال افتاده به نزد زال آمد و او را به چنگ گرفت و به نزد بچه هایش برد. اما خداوند چنان مهر زال را در دل سیمرغ نهاد که از خوردن کودک ابا کرد و آنرا همبازی بچه هایش قرار داد و سیمرغ دید که جوجه هایش از وجود کودک چنان شاد و خوشحال هستند که با دیدن کودک شروع به بازی کردند . سیمرغ بسیار متعجب شد از اینکه جوجه هایش چطور علاقمند به زال شدند. ماهها و سالها گذشت و سیمرغ مانند مادری از زال پرستاری و مراقبت می کرد و از آنچه که سیمرغ برای جوجه هایش از شکار می آورد زال نیز می خورد . خلاصه ، زال کم کم نزد سیمرغ پرورش یافت و بزرگ شد ، تا جایی که به مانند پهلوانی دلیر و نیرومند شد. اما همیشه غم فراق پدر و مادرش را در دل نگه می داشت . و چون از سیمرغ شنیده بود که چطور او را تنها در کوه رها کرده بودند ، بسیار غمگین و افسرده می شد.

شبی ازشبها ، سام در خواب دید که یک مردی سوار بر اسب تازی شده از کشور هندوستان به نزد او می آید .وقتی که به نزد او رسید به سام مژدۀ زنده بودن فرزندش را داد .

سام سراسیمه از خواب بلند شد و موبدان و خوابگزاران را فرا خواند و از آنان تعبیر خوابش را خواست . آنگاه موبدان گفتند که ، فرزندت زنده است. پس هر کس که در آنجا بود از پیر و جوان همه زبان به نکوهش سام پرداختند و گفتند : کسی نباید در برابر یزدان ناسپاسی کند. اگر توجه کنید می بینید از ماهی دریا و نهنگ گرفته تا شیر و پلنگ ، همه بچه هایشان را پرورش می دهند اما تو فرزند بی گناهت را از خودت دور کردی . آری موی سپید داشتن ننگ و عار نیست و داشتن تنی روشن و پاک ننگ نیست. اکنون نگاه کن که فرزندت زنده است ، چون خدا هر کس را که بخواهد زنده نگه می دارد و از سرما و گرما نابود نمی شوند. حالا تو از خداوند پوزش و مغفرت بطلب بخاطر ناسپاسی که کرده ای .

پس سام تصمیم گرفت که روز بعد به کوه البرز ، جایی که فرزندش را در آنجا گذاشته بود برود. پس شب فرا رسید و خواب به سراغ سام آمد . دوباره خواب دید که در بالای کوه هند ، پرچمی افراشته شده که در زیر این پرچم جوانی بسیار زیبا ایستاده و پشت سر این جوان ، سپاهی عظیم صف کشیده و همچنین در قسمت چپ این جوان موبدی و در قسمت راست او ، خردمندی نامور ایستاده است و در همین لحظه دید که یکی از این دو جوان به طرفش آمد در حالیکه خشمگین و عصبانی بود.

گفت : ای مرد بی باک و ناپاک رای ، ای کسی که از شرم خدا ، دل و دیده ات را شسته ای ، تو به اندازۀ یک مرغ دلت در حق فرزندت نسوخت و مهر نورزید و داشتن موی سفید که ننگ و عار نیست. تو پسرت را از خودت راندی در حالیکه خداوند مهربانتر از یک دایه در بالای سرش بود و او را پرورش داد . پس از این کاری که کردی بسیار شرمنده باش.

سام از خواب پرید ، دوباره خردمندان و خوابگزاران را فراخواند . وقتی که تعبیر خوابش را کردند او را به باد سرزنش گرفتند . سام از کردۀ خویش بسیار پشیمان شد. پس نزدیکان خود را فراخواند تا راهی کوه البرز شوند.

وقتی که به کوه البرز رسیدند ، کوه البرز را کوهی بسیار بلند دیدند با قله ای مرتفع که بالا رفتن از آن محال بود . این بود که سام اندوهگین شد. پس زانو زد بروی زمین و دست نیایش به درگاه خداوند بلند کرد و گفت :

ای پروردگار ، من برای پوزش و عذر خواهی به جانب تو آمده ام ، اگر این کودک فرزند من است و نه از نژاد شیطان و اهریمن است مرا در بالا رفتن از این کوه یاری بده و دستگیری کن و مرا که وجودم پر از گناه است بپذیر و درهای رحمتت را بر من بگشا و پسرم را به من باز گردان.

چون سام دلش سوخت پس توبه اش در نزد خداوند پذیرفته شد. در همین هنگام سیمرغ از بالای کوه سام را با نزدیکانش دید ، پس پنداشت که سام بدنبال فرزندش آمده .

پس سیمرغ پرواز کنان بسوی آشیانه اش پرواز کرد، وقتی که به آشیانه اش رسید به نزد زال رفت و به زال گفت :

ای فرزندم ، ای کسی که من ترا پرورش دادم و بزرگ کردم. اکنون پدرت در پایین کوه است ، بدنبال تو آمده است . اکنون بیا در پشت من بنشین تا ترا به نزد او ببرم ، چون هر چه که به تو بدی کرده باشد باز پدرت است و معلوم است که از کردۀ خود پشیمان است.

زال اشک در چشمانش جمع شد و اندوهگین شد. زال اگر چه مردم را ندیده بود اما سخن گفتن را از سیمرغ فرا گرفته بود. این بود که در جواب سیمرغ گفت :

تو مرا بزرگ کردی و پرورش دادی ، من به تو عادت کرده ام و از تو بسیار سپاسگذارم . چطور از تو جدا شوم و به نزد پدری بروم که مرا از خود رانده و ترک کرده .

سیمرغ بعد از پند و موعظۀ بسیار به زال ، او را راضی کرد که به نزد پدرش برود و آنگاه پری از پرهایش را کند و به زال داد و گفت که : موقع احتیاج و سختی ، این پر را آتش بزن . من خود را به تو خواهم رساند و ترا به اینجا خواهم آورد و مرا فراموش نکن ، زیرا مهر تو در دل من جای گرفته است.

پس سیمرغ زال را بر بال خود نشاند و بسوی پایین کوه پرواز کرد. پدر زال هنوز مشغول راز و نیاز به درگاه الهی بود ، تا چشمش به زال افتاد زبان به التماس گشود و گفت : ای پسرم ، آرام باش و از گذشته یاد مکن ، من پست ترین بندۀ خدا هستم و از کار خود بسیار پشیمان هستم و از این به بعد سوگند می خورم که هر چه تو بخواهی همان کنم. زال در جواب پدرش گفت :

ای پدر ، ندامت و پشیمانی ترا پذیرفتم و ترا بخشیدم.

آنگاه قبای زیبایی را آوردند و بر تن زال کردند و راهی شهر شدند ، در حالیکه همه اشک شوق می ریختند و خوشحال .

بعد از آنکه زال به شهر آمد همه مردم از وجود زال جشنی بزرگ بر پا کردند و بسیار خوشحال شدند. زال هم چون در نزد سیمرغ بزرگ شده بود و با طبیعت خو گرفته بود و از فرهنگ مردمی چیزی نمی دانست بنا به سفارش پدرش سام ، به تیر اندازی و فنونها و هنرهای مختلف پرداخت و چیزهای بسیاری آموخت.

یک روز خبر برای سام آوردند که دشمنان از طرف گرگساران حمله کردند و رو به سوی ایران می آیند . پس سام باید می رفت و از زال چند روزی جدا میشد ، بلافاصله نزدیکان را فرا خواند و گفت :

من این پسرم را به نزد شما می گذارم که همتای جان من است ، از او مراقبت کنید . او را به شما می سپارم که هنرهای مختلف به او بیاموزید و بدانید که او تنها یادگار من است پس آگاه باسید ، او را گرامی بدارید و پند و نصیحتش کنید .

پس از اینکه سام نزدیکان خود را سفارش کرد و آنان نیز پذیرفتند آنچه را که سام گفته انجام بدهند به نزد زال رفت و رو کرد به زال و گفت : ای پسر ، من اکنون می خواهم به گرگساران بروم و مجبورم که از تو دور باشم . تو هم اینجا بمان و سروری زابلستان را بکن و تمام جهان به زیر فرمان تو است و دل دوستان و اطرافیان همه به وجود تو شاد می شود . همچنین کلید در گنجها همه در اختیار توست و من می روم ، اما دلم پیش توست .

اما اگر دلت تنگ شد به نخجیرگاه کابلستان برو و تفرح کن و از همنشینی و مصاحبت با افراد نادان بپرهیز ، که فرد نادان آئین و روشی ندارد و دشمن دانا بهتر از دوست نادان است . تو ، تنها یادگار منی در هر کاری و فرمانی یار و یاور من هستی . پس ، از آموختن هر دانشی دریغ مکن.

سام بعد از اینکه زال را موعظه کرد برخاست ، در همین لحظه صدای کوس و طبل و نای بلند شد . تمام لشکریان و جنگجویان آمادۀ حرکت بودند، زال هم با پدرش یکی دو منزل رفت اما پدرش در بین راه او را برگرداند . زال برگشت به زابل ، روزها گذشت و زال روزی دلتنگ شد ، پس رو به سوی کابل نهاد و آنگاه ساز و برگ سفر را آماده کرده و راهی سرزمین کابل شد.

فرمانروای سرزمین کابل مهراب بود که مهراب نسبتش به ضحاک می رسید و وی از سام می ترسید و او باج گذار منوچهر بود . او وقتی که فهمید زال به کابل می آید و اکنون هم در خیمه ای در نزدیکی کابل به استراحت مشغول است ، با گنج و اسبهای آراسته و غلامان بیشمار و با زر و دینار و مشک و عبیر و دیبای زربفت و حریر ، راهی خیمه گاه زال شد.

مهراب وقتی به خیمۀ زال رسید ، زال از ورود او استقبال گرمی کرد و با آغوشی باز او را پذیرفت و سپاسگزاری و تشکر فراوانی از مهراب کرد. مهراب رو به زال کرد و گفت :

ای دلاور ، من آرزویی دارم که تنها این آرزو بدست تو برآورده می شود.

 زال گفت : آرزویت را بگو

مهراب گفت : آرزوی من این است که تو در خانۀ من بیایی و با قدمت خانۀ مرا روشن گردانی .

زال گفت :

ای مهراب ، خانۀ تو جای من نیست ، زیرا تو همدست پدرم و شاه نیستی و اگر من به خانۀ تو بیایم آنان از کار من بسیار ناراحت می شوند. و الا من به آمدن خانۀ تو بسیار شاد و خوشحال می شدم.

مهراب چون سخنان زال را شنید ، به ظاهر زال را تشویق کرد و آفرین گفت ، اما در دلش زال را ناپاک دین خواند . پس مهراب از زال خداحافظی کرد و به کابل بازگشت.

وقتی مهراب به کابل رسید از شبستان کاخش گذر کرد . در همان لحظه همسرش سیندخت و دخترش رودابه را دید که در شبستان قدم می زدند ، پس در همین لحظه سیندخت به نزد مهراب شتافت و به مهراب گفت :

بگو ببینم ، امروز که به نزد زال رفتی ، چگونه رفتی و چگونه آمدی ؟ از زال بگو ، بگو ببینم آیا او طبع و سرشت مردی و انسانیت دارد؟ او از سیمرغ چه می گوید ؟ چهرۀ او چگونه است ؟

مهراب پاسخ داد : ای سرو سیمین ، کسی را تاکنون مانند او ، ندیدی. او دلی چون شیر نر دارد و زور و قوتی چون پیل دارد ، او بسیار جوان و اگر چه موی بدنش سپید است ، اما زیبنده و برازندۀ اوست.

رودابه دختر مهراب وقتی سخنان را شنید دلش در مهر زال گره خورد و از خواب و خوراکش کاسته شد و آرام و قرار نداشت و این راز را به نزدیکان خود نیز گفت . نزدیکان وقتی که چنین چیزی شنیدند به رودابه گفتند :

ای افسر بانوان جهان ، که برتر از همۀ دختران جهان هستی . تو از زیبایی حتی زیباتر از سرو هستی ، آنگاه چطور می خواهی شویی انتخاب کنی که در نزد سیمرغ پرورش یافته و بزرگ شده ؟ تو با صورتی سرخ فام و مویی سیاه می خواهی با سپید مویی که نشانه پیری دارد پیمان ببندی ؟

رودابه چون سخنان آنان را شنید بسیار خشمگین شد و بر آنان پرخاش کرد و گفت :

من نه تاجداران ایران را می خواهم ، نه قیصر روم را و نه مغفور چین را ، نه خورشید می خواهم نه ماه را ، اگر شما او را چه پیر بخوانید و چه جوان ، من دل در مهر او بسته ام و جز از او نام کسی بر زبان نیاورید.

مدتی گذشت تا اینکه یکروز زال پهلوان عزم شکار کرد . پس از گردش در دشت و صحرا مشغول شکار شد و چند پرنده را شکار کرد که یکی از پرندگان دورتر از جایی که وی بود افتاد. پس زال و همراهانش برای پیدا کردن پرنده به میان سبزه ها رفتند . وقتی که به نزد پرندۀ شکاری رسیدنددخترانی را دیدند که مشغول چیدن گلها بودند و آن دختران با دیدن این سواران بسیار ترسیده بودند و همه حلقه زدند در اطراف یک دختر زیبا که وی هم ترسیده بود .

زال و سواران همگی به نزد آنان رفتند و زال از اسب پیاده شد و تعظیم کرد و از روی ادب به آنان احترام گذاشت و گفت :

امیدوارم از جسارتی که به شما کردم و آزرده تان کردم مرا ببخشید.

رودابه گفت :

آیا شما زال پهلوان نیستید که شهرت و آوازۀ تان در سراسر دنیا پیچیده است؟

زال گفت : آری من زال هستم ، اما بگو ببینم شما چه کسی هستی ؟ نامت را بگو

رودابه پاسخ داد : من رودابه دختر مهراب کابلی هستم . زال وقتی که سخنان رودابه را شنید بسیار متعجب شد و شور و شعفی فراوان در دلش پدید آمد . پس رو کرد به رودابه . گفت :

براستی چه افتخاری نصیب من شده است که به دیدار شما نائل گشتم و از این آشنایی بسیار خوشحال هستم .

رودابه گفت : برای من هم خوشبختی از این بالاتر که با پهلوان بی همتایی چون شما آشنا گشتم.

زال بعد از سخن گفتن با رودابه ، دهانۀ اسبش را گرفت و از رودابه با تعظیم و احترام خداحافظی کرد.

زال وقتی که از نزد رودابه رفت دیگر آرام و قرار نداشت . شب و روز به فکر رودابه بود تا اینکه روزی تصمیم گرفت به نزد رودابه برود و دربارۀ ازدواجشان با یکدیگر صحبت کنند . این بود که یکروز صبح وقتی که خورشید تابنده از افق سر زد راهی کابل شد. وقتی به کابل رسید وارد کاخ رودابه شد. رودابه که از دور زال را دید ندا داد :

خوش آمدی ای جوانمرد ، درود خدا بر تو باد و درود بر آن کسی که ترا بدنیا آورد . جهان از بویت دل افروز شده .

زال وقتی که چنین سخنانی را از زبان رودابه شنید در جواب رودابه گفت :

اکنون بسیار شاد و خرسند شدم از این سخنان تو ، سخنان چرب گفتار و رسا و دلنشین تو.

زال وقتی به نزد رودابه رسید به رودابه گفت :

ای ماهروی ، ای سرو سیمین ، اگر منوچهر داستان من و تو را بشنود ناراحت می شود و از کار ما بسیار خشمگین می شود و همچنین سام ، از کار من خونش به جوش می آید . ای کاش می شد که تو همسر من شوی . بدون اینکه مانعی باشد .

رودابه گفت : من هم تو را پذیرفتم و زبان من گواه است که بر من کسی نمی تواند سلطنت کند جز زال پهلوان ، که با تخت و تاج و فر و شکوه است ، پس زال بعد از مدتی گفتگو با رودابه ، از او جدا شد و بدرود گفت و راهی زابلستان شد.

چون خورشید تابان از افق سر زد ، زال از خواب برخاست . پس پیکی را بدنبال موبد دانا فرستاد ، موبدان وقتی که پیغام زال را شنیدند به اتفاق آن موبد دانا راهی کاخ زال شدند . وقتی به نزد زال رسیدند با عرض احترام و کرنش در برابر زال نشستند. آنگاه زال هم ضمن خوش آمدگویی به آنان رو کرد و گفت :

درود فراوان بر جهاندار پاک و منزه که دلها همه پر از ترس از او و امیدها همه رو به سوی اوست. او خدایی است که گردانندۀ خورشید و ماه ، که جهان آفرینش خرم است از وجودش و بهار و خزان در دست اوست و همه را او آفرید و در داوری جز او کسی نیست. او کسی است که بی انباز و بی همتاست . خدایی که مرا که پسر یام هستم را بوجود آورد و به او داده تخت و تاج را . اکنون این داستان من است که هوش و عقل و دل از من رمیده اند و بی قرار شده ام و شب و روز خواب و خوراک ندارم و نمی توانم این راز را بیشتر از این در سینه نگه بدارم. من دلباختۀ دختر مهراب کابلی شده ام. اما می دانم که منوچهر شاه ، این کار را جایزه نمی داند و نکوهش می کند. زیرا مهراب نوۀ ضحاک است. اکنون از شما چاره و درمان کار را می خواهم ، شما باید مرا راهنمایی و کمک کنید و گشایش کار مرا بکنید.

موبدان همه سکوت کرده بودند و می دانستند که این کار صورت خوبی در نزد منوچهر شاه و سام پدر زال ، ندارد. زال وقتی سکوت آنان را دید رو کرد به موبدان و گفت : چه می گویید؟ چه نظری دارید ؟

موبدان گفتند : ای دلاور ، ما نمی توانیم در کار تو تصمیمی بگیریم ولی ترا راهنمایی می کنیم به این که یک نامه برای پدرت سام ، بنویسی و خواسته و خواهشت را با او در میان بگذاری و ببینی چه می گوید ؟

زال از این تدبیر موبدان بسیار خوشحال شد و تصمیم گرفت نامه ای برای سام بنویسد و او را از خواسته اش آگاه کند و بلکه بتواند او را راضی کند و بخصوص در نامه اش این موضوع را یاد آوری کند که سام به زال قول داده که هر چه بخواهد او به خواسته اش عمل کند.

آنگاه زال پیکی را صدا کرد و نامه را به او داد و سفارش کرد که نامه را به نزد سام ببرد. پیک نامه را گرفته و مانند باد خود را به سام رسانید.

 

وقتی پیک روانۀ گرگساران شد و به نزدیکی آن مکان رسید ، اطرافش را پر از سواران سام دید و گرگساران را محلی دید که پر از کوهسار و پر از پلنگ و حیوانات درنده و شکاری و محلی بسیار با صفا بود.

سواران سام وقتی پیک را دیدند ندا سر دادند که پیکی از طرف زابل می آید . در همین حال سام از خیمه اش بیرون آمد و منتظر رسیدن پیک به خیمه اش شد. پیک در حالیکه نزدیک و نزدیکتر میشد و بسیار خسته و ناتوان شده بود تا نزدیک سام رسید از اسب پیاده شد و سر تعظیم فرود آورد و بوسه بر خاک زد. سپس نامه را به سام داد و موضوع را به سام گفت . آنگاه سام به خیمه اش برگشت و نامۀ زال را گشود ، تمام سخنهای زال را یک به یک خواند. وقتی که از متن نامه مطلع شد که زال چگونه به دختر مهراب کابلی دل بسته است بسیار ناراحت و افسرده شد و در فکر فرو رفت . مورد پسندش واقع نشد آنچه را زال گفته بود و پیش خود گفت :

اگر به زال بگویم که رای تو درست نیست پیمان شکنی کردم و وفای به عهد نکردم ، اگر هم که قبول کنم و رای و اندیشه اش را تایید کنم و بگویم که هر کاری که می خواهی انجام بده آنگاه از نژاد رودابه و زال مرغ پرور چه نژادی پدید می آید ؟

سام از این اندیشه ها که در سرش می گذشت بیشتر دل نگران میشد و نه آرام داشت و نه قرار و شب که فرا رسید سام باز در اندیشۀ این موضوع بود ، بدین جهت خواب به چشمش راهی نیافت و تمام شب را به بیداری گذراند.

صبح روز بعد موبدان را جمع کرد و از آنان فرجام کار را خواست و گفت : زال تصمیم گرفته که رودابه را همسر خویش سازد ، از شما می خواهم که در ستاره ها نگاه کنید و طالع و بخت و اقبال این کار را به من بگویید که چه باید بکنم ؟

موبدان وقتی که رای زنی و اندیشه کردند و با یکدیگر مشورت کردند رو کردند به سام و گفتند :

بر تو مژده ، ای پهلوان که از ازدواج این دو هنرمند ، پیل تنی قوی و نیرومند که در دنیا نمونه اش نیست و نخواهد بود زاده می شود که ایران را از شر دشمنان محفوظ می دارد و ارمغانی بزرگ برای ایران می آورد و امید همۀ ایرانیان به او باشد. این پهلوان نامم ترا در جهان زنده می کند و چون پیلان جنگی و شیر درنده نام او را بشنوند از ترس جان می دهند و این ازدواج بسیار میمون و مبارک است.

سام وقتی که این سخنان را شنید خنده ای کرد و بسیار خوشحال شد و قبول کرد سخنان موبدان را ، آنگاه زر و خلعت فراوانی به آنان بخشید و فرستادۀ زال را فراخواند و به او گفت :

برو به زال بگو من از ازدواج شما ناراحت نیستم و هر چه  خواهی کن ، من موافق شما هستم ، من هیچگاه پیمان شکنی نمی کنم و بر عهد و پیمانم هستم .

آنگاه فرستاده را درهمی داد و گفت : به نزد زال برو و با هیچکس سخن نگو جز به زال . فرستاده نیز سوار بر اسبش شد و به طرف زابل حرکت کرد . وقتی که به نزد زال رسید سخنانی که سام گفته بود برایش گفت . زال وقتی که سخنان را شنید بسیار خوشحال شد و درود فراوان بر آفریدگار جهان کرد که روزگار را بر وفق مرادش پیش می برد . آنگاه به فقیران درم و دینار فراوان بخشید و بسیار سام را درود گفت و بسیار خشنود شد. از آن به بعد زال نه خواب داشت و نه خوراک و همه فکر و ذکرش رودابه بود .

 

از طرفی دیگر رودابه هر روز ضعیف و ضعیف تر میشد و رنگ از رخسارش رخت بر بسته بود و گوشه گیری می کرد ، تا اینکه مادرش سیندخت که بسیار با هوش و با ذکاوت بود متوجۀ تغییر رفتار رودابه شد و به نزد رودابه رفت و گفت :

ای گرانمایۀ ماه ، چرا در گوشه ای نشستی ؟ و پریشان و مضطرب هستی ؟

رودابه که مهر سکوت بر لب زده بود و نمی خواست به مادرش چیزی بگوید ، اما از پافشاری و ابرام مادرش شرمنده شد ، پس در حالیکه اشک از دیدگانش فرو می ریخت رو به مادرش کرد و گفت :

ای پر خرد ، من از مهر زال دستان اینگونه آتش در دلم افتاده است . و جهان بر من تنگ شده و من و او یکبار همدیگر را ملاقات کردیم و در میان من و او آتش عشق شعله ور شده و اکنون قرار است که پدرش سام را برای خواستگاری به نزد پدرم بفرستد و پدرش سام از این کار بسیار خوشحال و مشعوف است.

سیندخت از خواسته رودابه و زال در دلش راضی و خشنود بود و مورد پسندش واقع شد ، اما بیم و هراس داشت . پس به رودابه گفت :

این از روی خرد و عقل نیست و شاه بسیار خشمگین خواهد شد و اصل و نصب ما را از روی زمین بر می دارد . بیا و از این اندیشه دست بردار.

اما رودابه به زیر بار حرفهای مادر نرفت و مادر چون چنین چیزی دید اندوهگین و پژمرده به سوی کاخش رفت .

از طرفی دیگر مهراب به کاخ سیندخت آمد و او را در حالیکه خوابیده بود و رنگش پریده و دل آشفته و حیران بود ، دید و از او پرسید :

چه اتفاقی افتاده است ؟ چرا افسرده و پژمرده هستی ؟

سیندخت برای گفتن این ماجرا ابتدا برای مهراب مثالها و داستانها زد تا مقدمه ای برای گفتن اسرارش باشد ، آنگاه رو کرد به مهراب و گفت :

بدان که رودابه ، دخترمان شیفته و دلباختۀ پسر سام ، زال شده و من هر چه او را نصیحت می کنم سودی ندارد . دلش سرکش و پر از غم و اندوه شده و لبش خشک و بی رنگ شده و قرار است که سام برای خواستگاری به کابل بیاید . مهراب بعد از شنیدن این سخنان خشم و غضب سراسر وجودش را فرا گرفت. از جایش بلند شد در حالیکه تنش می لرزید و صورتش کبود و جگرش پر از خون شده بود دست بر شمشیرش برد و گفت :

از خون رودابه رودی را براه می اندازم و از روی زمین محو و نابودش می کنم . در همین حال سیندخت به پایش افتاد و التماس و زاری کرد و خواست که مانع کار مهراب شود و خشم او را فروکش کند . پس در حالیکه به پای مهراب چسبیده بود گفت :

سخن مرا بشنو و لحظه ای درنگ کن . بعد هر چه خواهی انجام بده و لااقل فرصتی بده تا خرد و عقل ترا راهنمایی کند.

مهراب دست سیندخت را کنار زد و مقداری آرام شد و به سیندخت گفت :

برخیز و برو و رودابه را به نزد من بیاور.

سیندخت می ترسید از اینکه رودابه را به نزد مهراب بیاورد . این بود که از مهراب عهد و پیمان گرفت که به رودابه آزاری نرساند و سالم و تندرست او را به دست سیندخت بسپرد. پس مهراب قول داد که هیچگونه آزاری به رودابه نرساند . در همین موقع سیندخت به نزد رودابه رفت و گفت :

مژده بده که خشم پدرت را نسبت به تو فروکش کردم . اکنون برخیز و به نزد پدرت بیا و با گریه و زاری و التماس از او عذرخواهی کن و بگو که پشیمان هستی !

پس رودابه سکوت کرد و چیزی نگفت و بهمراه مادر راهی کاخ پدر شد . وقتی که به کاخ پدر رسیدند ، پدر در حالی که ناراحت بود شروع کرد به سرزنش رودابه که این اندیشه را از سرش بیرون کند ، اما رودابه بجای اینکه سخنی نگوید در مقابل پدر با وقاحت تمام لب به سخن گشود و از اندیشه اش دفاع کرد . مهراب بسیار متعجب شد از اینکه رودابه چنان گستاخانه در مقابلش به سخن ایستاده است و نه پوزش خواسته بود و بسیار بی باک سخن می گفت . مهراب که دید سودی ندارد ، دلش پر از درد شد و خشم گرفت بسان پلنگ درنده و آنگاه مجبور شد که از کاخ بیرون بیاید و رودابه را به حال خودش بگذارد .

وقتی که خبر به منوچهر رسید که قرار است رودابه و زال پیوند ازدواج ببندند دلش پر از درد و اندوه شد. آنگاه موبدان را دعوت کرد و گفت :

خبر رسیده که زال و رودابه می خواهند پیوند ازدواج ببندند . می دانید اگر این دو پیمان ازدواج ببندند چه اتفاقی رخ خواهد داد ؟ روزگار بر ما تیره و تار می گردد و مهراب از نژاد ضحاک است بر ما شورش می کند و تمامی ما را نیست و نابود می گرداند و ایران را پر از آشوب و دغدغه می سازد . پس ما باید ازپیوند این دو جلوگیری کنیم . اکنون شما موبدان دانا چه می گویید؟ و چه رای و اندیشه ای دارید؟

موبدان در جواب منوچهر گفتند : ای شاه ، تو از ما داناتری و در کارهایت تواناتری ، هر کاری که انجام بدهی در خور عقل و خرد است و ما هم همه آن کار را تایید می کنیم.

شاه چون این سخنان را از موبدان شنید بسیار مشعوف شد و راهی به نظرش رسید، دستور داد تا پسرش نوذر به نزدش بیاید. وقتی که نوذر به نزد پدر آمد،منوچهر شاه رو کرد به نوذر و گفت :

برو نزد سام در گرگساران و بگو وقتی که از کار فارغ شدی زود به نزد ما بیا.

در همان لحظه نوذر از جایش برخاست و با عده ای از بزرگان راهی گرگساران شد . وقتی که نزدیک گرگساران رسیدند سام پهلوان از ورود او آگاه شده و به استقبال وی و همراهانش آمد . همراهیان سام نیز به پیشواز و استقبال آنان آمدند و همچنین با آمدن آنان صدای طبل و نای برخاست. وقتی که به نزدیک یکدیگر رسیدند با احوالپرسی از یکدیگر از احوال همدیگر آگاه شدند و آنگاه در مرغزاری نشستند و مشغول گفتگو شدند و سخنها گفتند.

آنگاه نوذر پیغام پدرش را برای سام پهلوان بازگو کرد و به او گفت که به نزد منوچهر برود و مهمان او باشد. سام بعد از شنیدن پیغام دستور داد که برای مهمانان سفره ها آوردند و جامها را پر از شراب کردند و خلاصه آنشب را به شادی و جشن گذراندند.

صبح روز بعد که از خواب برخاستند . با زدن نای و کرنای خود را آمادۀ رفتن به بارگاه منوچهر کردند. در طرفی دیگر منوچهر وقتی که فهمید سام قصد آمدن دارد ، ایوان شاهی را آراسته و مزین کرد و به افتخار ورود سام مجلس ضیافتی ترتیب داد. سام از طرف گرگساران راهی دربار منوچهر شد. با سپاهی انبوه و اسبان تازی و فیلان و گنجهای فراوان رفت تا رسید به دربار منوچهر ، منوچهر وقتی که سام را دید از جایش بلند شد و سام نیز از اسبش پیاده شد و عرض ادب کرد و زمین را بوسید ، آنگاه سام با استقبال گرمی از منوچهر روبرو شد و در کنارش نشست. منوچهر آنچنان که شایسته و سزاوار سام بود او را یاد کرد و از او تعریف فراوان کرد و بعد از مدتی مشغول خوردن و آشامیدن شدند تا اینکه شب شد و آنگاه سام را به سراپرده ای که برایش آماده ساخته بودند بردند تا سام به استراحت بپردازد . خورشید که از افق سر زد سام از خواب برخاست و به نزد منوچهر رفت و قصد داشت که دربارۀ دختر مهراب و زال سخن بگوید ، اما منوچهر شاه پیشدستی کرد و سخن را آغاز کرد و گفت :

ای پهلوان بی همتا ، امروز را به استراحت مشغول باش و فردا به کابل برو و تخم و نژاد ضحاک را از بین ببر و کابل را به آتش بکشان و مهراب و خویشانش را نیز نابود کن .

سام از این سخنان بسیار اندوهگین و مضطرب شد. ولی سکوت کرد و هیچ نگفت . آنگاه به منوچهر گفت :

چنین کاری را انجام می دهم و کینه و انتقام شما را از آنان خواهم گرفت . سام آنگاه عرض ادب کرد و چاره ای جز اطاعت و فرمانبرداری نداشت و راهی گرگساران شد با دلی که آکنده از غم و اندوه بود. 

پایان نامه با موضوع شاهنامه

$
0
0

پایان نامه با موضوع شاهنامه

-عنوان: بررسی گومیچشن و ویچارشن در ازدواج های ایرانیان با نیرانیان در شاهنامه
نام دانشجو: حقیقی،مرضیه
استاد راهنما: ستاری،دکتر رضا
دانشگاه: دانشگاه مازندران
دانشکده: دانشکده علوم انسانی و اجتماعی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


-عنوان: سیمای زن در شاهنامه و رامایانا
نام دانشجو: زاهدی،سیده اکرم
استاد راهنما: صادقی تحصیلی،طاهره
دانشگاه: دانشگاه لرستان
دانشکده: دانشکده ادبیات
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


-عنوان: مقایسه تطبیقی تحلیلی حماسه های ایلیاد و اودیسه هومر با شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: عباسی،حجت
استاد راهنما: قبادی،حسینعلی
دانشگاه: دانشگاه تربیت مدرس
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹

-1عنوان: بررسی عناصر طبیعی و ماوراءطبیعی در نبردهای شاهنامه
نام دانشجو: بسطامی،مهناز
استاد راهنما: گراوند،علی
دانشگاه: دانشگاه ایلام
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


۲-عنوان: شاهنامه در ادبیات کودک و نوجوان از مشروطه تاسال ۱۳۸۵
نام دانشجو: جلالی،مریم
استاد راهنما: پورخالقی چترودی،مه دخت
دانشگاه: دانشگاه فردوسی مشهد
دانشکده: دانشکده زبانهای خارجی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


۳-عنوان: نقد و تحلیل روانشناختی شخصیت های شاهنامه(زال، تهمینه، رستم،و داستان رستم و سهراب)
نام دانشجو: هوشنگی،مجید
استاد راهنما: قبادی،حسینعلی
دانشگاه: دانشگاه تربیت مدرس
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸


۴-عنوان: مقایسه تطبیقی نگاره های شاهنامه داوری و نقاشی قهوه خانه ای
نام دانشجو: هنردوست،زینب
استاد راهنما: حسینی،مهدی
دانشگاه: دانشگاه علم و فرهنگ
دانشکده: دانشکده هنر
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


۵-عنوان: بررسی نامههای شاهنامه با تکیه بر جنبههای روانشناسی، بلاغی و زیبایی شناسی
نام دانشجو: نیک مهر،عاطفه
استاد راهنما: صالحی مازندرانی،محمدرضا جوکار،منوچهر
دانشگاه: دانشگاه شهید چمران اهواز
دانشکده: دانشکده زبان و ادبیات فارسی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸


۶-عنوان: بررسی گومیچشن و ویچارشن در ازدواج های ایرانیان با نیرانیان در شاهنامه
نام دانشجو: حقیقی،مرضیه
استاد راهنما: ستاری،دکتر رضا
دانشگاه: دانشگاه مازندران
دانشکده: دانشکده علوم انسانی و اجتماعی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


۷-عنوان: سیمای زن در شاهنامه و رامایانا
نام دانشجو: زاهدی،سیده اکرم
استاد راهنما: صادقی تحصیلی،طاهره
دانشگاه: دانشگاه لرستان
دانشکده: دانشکده ادبیات
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


۸-عنوان: مقایسه تطبیقی تحلیلی حماسه های ایلیاد و اودیسه هومر با شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: عباسی،حجت
استاد راهنما: قبادی،حسینعلی
دانشگاه: دانشگاه تربیت مدرس
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


۹-عنوان: بررسی خویشکاری ایزدبانوان ایرانی در متن های اسطوره ای و حماسی از عهد باستان تا سرایش شاهنامه
نام دانشجو: خسروی،سوگل
استاد راهنما: ستاری،رضا
دانشگاه: دانشگاه مازندران
دانشکده: دانشکده علوم انسانی و اجتماعی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


۱۰-عنوان: مقایسه ی تصویرآفرینی در شاهنامه و بهمن نامه
نام دانشجو: احمدی،عاطفه
استاد راهنما: حمیدیان،سعید حمیدیان،سعید
دانشگاه: دانشگاه علامه طباطبایی
دانشکده: دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


عنوان: قواعد حقوق جنگ در شاهنامه
نام دانشجو: قاسمی،اسمعیل
استاد راهنما: نجفی اسفاد،مرتضی
دانشگاه: دانشگاه پیام نور مرکز تهران
دانشکده: پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


عنوان: بررسی و تحلیل نمادهای بخش اساطیری شاهنامه
نام دانشجو: بهمنی،شهرزاد
استاد راهنما: پرنیان،موسی
دانشگاه: دانشگاه ایلام
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


۱۱-عنوان: بررسی اعلان هایی با مضمون فردوسی و شاهنامه از سال ۷۰ تا ۸۸ در ایران
نام دانشجو: نیکنام،المیرا
استاد راهنما: قاضی زاده،خشایار کریمی،ویدا
دانشگاه: دانشگاه شاهد
دانشکده: دانشکده هنر
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


۱۲-عنوان: بازتاب مسایل دینی و آیینی در شاهنامه و ماخذ آن(از پادشاهی گشتاسب تا پایان شاهنامه
نام دانشجو: عظیمی،نیلوفر
استاد راهنما: رادفر،ابولقاسم
دانشگاه: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
دانشکده: پژوهشکده ادبیات
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


۱۳-عنوان: بررسی تطبیقی نقش شکارگاه در قالی‌های دوره صفوی و شاهنامه تهماسبی
نام دانشجو: رحمانی،مرتضی
استاد راهنما: سامانیان،صمد
دانشگاه: دانشگاه هنر اسلامی تبریز
دانشکده: دانشکده هنرهای کاربردی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۷


۱۴-عنوان: سنجش ادب پهلوانی (در شاهنامه) و ادب شهسواری (شوالیه گری) در ادبیات فرانسه
نام دانشجو: کردقراچلو،کاملیا
استاد راهنما: کزازی،جلال الدین
دانشگاه: دانشگاه علامه طباطبایی
دانشکده: دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶


۱۵-عنوان: تحلیل رؤیاهای شاهنامه
نام دانشجو: آذری،مریم
استاد راهنما: انوری،حسن
دانشگاه: دانشگاه پیام نور
دانشکده: دانشکده زبان و ادبیات فارسی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۳


۱۶-عنوان: بررسی آز و شخصیت های آزمند در شاهنامه
نام دانشجو: رحیمی نژاد،مهدیه
استاد راهنما: باقری خلیلی،علی اکبر
دانشگاه: دانشگاه مازندران
دانشکده: پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶


۱۷-عنوان: فرهنگ تحلیلی واژه‌های رزمی شاهنامه و گرشاسب‌نامه
نام دانشجو: حسن‌زاده،محمدحسین
استاد راهنما: صادقیان،محمدعلی ،
دانشگاه: دانشگاه یزد
دانشکده: دانشکده زبان و ادبیات فارسی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵


۱۸-عنوان: بررسی پندارهای عمومی در رویدادهای غیر داستانی شاهنامه
نام دانشجو: شهرکی ،معصومه
استاد راهنما: حسن آبادی،محمود
دانشگاه: دانشگاه سیستان و بلوچستان
دانشکده: دانشکده علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶


۱۹-عنوان: شاهنامه و زبان فارسی
نام دانشجو: غیاث‌آبادی فراهانی ،زهرا
استاد راهنما: رادفر،ابوالقاسم
دانشگاه: دانشگاه سیستان و بلوچستان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶


۲۰-عنوان: بررسی شخصیت افراسیاب از اوستا تا شاهنامه
نام دانشجو: ناظم نژاد،لیلا
استاد راهنما: دستغیب بهشتی،محمودرضا ،
دانشگاه: دانشگاه شیراز
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۷


۲۱-عنوان: کارکردهای اساطیری آب در شاهنامه
نام دانشجو: خدایاری،خدیجه
استاد راهنما: مدبری،محمود
دانشگاه: دانشگاه شهید باهنر کرمان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۷


۲۲-عنوان: بررسی عنصر دیو در شاهنامه
نام دانشجو: علی‌اکبری گل‌سفید،آمنه
استاد راهنما: سرداغی،حسین
دانشگاه: دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره) - قزوین
دانشکده: دانشکده زبان و ادبیات فارسی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۷


۲۳-عنوان: بررسی عنصر عاطفه و عشق در شاهنامه تا پایان دوره اساطیری و پهلوانی
نام دانشجو: ربیعی،فاطمه
استاد راهنما: واحددوست،مهوش
دانشگاه: دانشگاه ارومیه
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶


۲۴-عنوان: بررسی پیشگوئی‌های اساطیری و پهلوانی در شاهنامه و گرشاسب‌نامه
نام دانشجو: شریفی قاضیجهانی،مریم
استاد راهنما: نظری،جلیل ،
دانشگاه: دانشگاه شیراز
دانشکده: دانشکده علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶

-عنوان: سیر تاریخی وندهای زبان فارسی و کارکرد آن در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: ابراهیمی، قربانعلی
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: پیشوندها | پسوندها | شاهنامه فردوسی | وندها | زبان فارسی | ایران باستان
استاد راهنما: دستغیب‌بهشتی، محمودرضا
دانشگاه: دانشگاه شیراز
دانشکده: دانشکده تحصیلات تکمیلی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۳



________________________________________

۲۶-عنوان: شایست ، نشایست در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: مرتضوی، حسین
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شعرفارسی | فردوسی، ابوالقاسم | شاهنامه فردوسی | خوبی | بدی
استاد راهنما: رستگار، منصور
دانشگاه: دانشگاه شیراز
دانشکده: دانشکده تحصیلات تکمیلی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۲



________________________________________

۲۷-عنوان: اندیشه‌های سیاسی در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: کاوه‌پیشقدم، محمدکاظم
موضوع ها: حقوق و علوم سیاسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: اندیشه‌های سیاسی | فره | اسلام | شاهنامه فردوسی | فردوسی، ابوالقاسم | شعوبیه
استاد راهنما: باوند، داود
دانشگاه: دانشگاه امام صادق (ع)
دانشکده: دانشکده علوم سیاسی و معارف اسلامی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۲



________________________________________

۲۹-عنوان: قهرمانان شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: جهانگیری، علی
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه فردوسی | قهرمانان شاهنامه فردوسی | فردوسی-ابوالقاسم
دانشگاه: دانشگاه تبریز
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۶۶



________________________________________

۳۰-عنوان: نکوهش شاهان در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: طالعی‌قره‌قشلاقی، محبوب
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: فردوسی-ابوالقاسم | شاهنامه فردوسی
دانشگاه: دانشگاه تربیت مدرس
سال اخذ مدرک: ۱۳۶۵

۳۱-عنوان: اسطوره اسفندیار در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: صابر، فرهاد
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: فردوسی، ابوالقاسم | زردشت | شعر فارسی | اسطوره | اسفندیار(شاهنامه) | شاهنامه فردوسی(کتاب)
استاد راهنما: دزفولیان، محمدکاظم
دانشگاه: دانشگاه شهید بهشتی
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۵



________________________________________





۳۲-عنوان: جهانبینی حکیم ابوالقاسم فردوسی و هومر و اعتقادات و صفات قهرمانان شاهنمامه و "ایلیاد و ادیسه")
نام دانشجو: ابراهیمی‌فر، مریم
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: ایلیاد(کتاب) | اسطوره | اودیسه(کتاب) | فردوسی، ابوالقاسم | شاهنامهء فردوسی(کتاب) | هومر
استاد راهنما: صادقیان، محمدعلی
دانشگاه: دانشگاه یزد
دانشکده: دانشکده زبان و ادبیات فارسی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۵



________________________________________

۳۴-عنوان: شکست و پیروزی و امید و ناامیدی در شاهنامهء حکیم فردوسی و ارتباط آنها با یکدیگر
نام دانشجو: قنبری، کورش
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: فردوسی، ابوالقاسم | شاهنامه فردوسی (کتاب) | شعر
استاد راهنما: سجادی، علی‌محمد
دانشگاه: دانشگاه شهید بهشتی
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۵






________________________________________

۳۵-عنوان: گزارش داستان سیاوش از شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: حقیقی، مرتضی
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه فردوسی | سیاوش (فرزند کیکاووس)
استاد راهنما: معین، مهدخت
دانشگاه: دانشگاه علامه طباطبائی
دانشکده: دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۵

۳۶-عنوان: هنر داستان‌پردازی فردوسی در داستان سیاوش
نام دانشجو: جعفری، اسدالله
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: سیاوش (داستان) | فردوسی، ابوالقاسم | هنر
استاد راهنما: صرفی، محمدرضا
دانشگاه: دانشگاه شهید باهنر کرمان ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۸



________________________________________

۳۷-عنوان: صور گوناگون اغراق در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: کاتبی، فریبا
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: اغراق | شاهنامه (کتاب ) | فردوسی، ابوالقاسم
استاد راهنما: طالبیان، یحیی
دانشگاه: دانشگاه شهید باهنر کرمان ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۷



________________________________________

۳۸-عنوان: دعا و مناجات در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: خوشه‌چین، حجت
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: دعا | شاهنامه فردوسی (کتاب )
استاد راهنما: دزفولیان، کاظم
دانشگاه: دانشگاه شهید بهشتی ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۸-۱۳۷۹



________________________________________




۳۹-عنوان: فرهنگ کنایات شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: لاری دشتی، اسدالله
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه(کتاب ) | شعر فارسی | فردوسی، ابوالقاسم
استاد راهنما: صرفی، محمدرضا
دانشگاه: دانشگاه شهید باهنر کرمان ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۸

۴۰-عنوان: بررسی موسیقی شعر در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: نقوی، نقیب
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: موسیقی | شعر | شاهنامه فردوسی (کتاب)
استاد راهنما: شفیعی‌کدکنی، محمدرضا
دانشگاه: دانشگاه فردوسی مشهد ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۶



________________________________________

۴۱-عنوان: قرآن در شاهنامه تاثیرپذیری فردوسی از کلام‌الله مجید
نام دانشجو: جلیلی، محمود
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: قرآن | شاهنامه فردوسی (کتاب)
استاد راهنما: علوی‌مقدم، محمد
دانشگاه: دانشگاه فردوسی مشهد ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دکتر علی شریعتی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۳




________________________________________

۴۲-عنوان: گستره کاربردهای واژگان کیهانی در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: طبسی، حمید
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: فردوسی، ابوالقاسم | ستاره‌شناسی | واژگان | شعر فارسی | شاهنامه فردوسی (کتاب)
استاد راهنما: یاحقی، محمدجعفر
دانشگاه: دانشگاه فردوسی مشهد ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۶





________________________________________

۴۳-عنوان: مقایسه خسرو و شیرین فردوسی و نظامی
نام دانشجو: پیرحیاتی، اشرف
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: بررسی تطبیقی | شعر فارسی | خسرو و شیرین (کتاب) | فردوسی، ابوالقاسم | نظامی، الیاس‌بن‌یوسف
استاد راهنما: سلمی
دانشگاه: دانشگاه شهید چمران اهواز ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۷



________________________________________

۴۳-عنوان: موعظه و حکمت در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: نیکداراصل، محمدحسین
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه (کتاب) | حکمت | موعظه | فردوسی، ابوالقاسم
استاد راهنما: افراسیابی، غلامرضا
دانشگاه: دانشگاه شیراز ، دانشکده تحصیلات تکمیلی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۸




۴۴-عنوان: ساختار اوصاف اشخاص در بخش پهلوانی شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: شفیع نسب، شعبان
موضوع ها: علوم انسانی | زبان و ادبیات فارسی
کلیدواژه ها: شاهنامه فردوسی | پهلوانی | ایران باستان
استاد راهنما: طالبیان، یحیی
دانشگاه: دانشگاه شهید باهنر کرمان ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۰



________________________________________

۴۵-عنوان: پیشگویی در شاهنامه حکیم فردوسی
نام دانشجو: میرزا نیکنام، حسین
موضوع ها: علوم انسانی | زبان و ادبیات فارسی
کلیدواژه ها: شاهنامه فردوسی | فردوسی، ابوالقاسم | شعر فارسی | پیشگویی
استاد راهنما: صرفی، محمدرضا
دانشگاه: دانشگاه شهید باهنر کرمان ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۰



________________________________________

۴۶-عنوان: بررسی اشعار شاهنامه فردوسی در آثار منثور تا قرن هشتم - راحه الصدور، سندباد نامه ، ترجمه تاریخ یمینی ، تاریخ جهانگشای ، مرزبان نامه ، تاریخ وصاف ، جامع التواریخ ، تاریخ گزیده
نام دانشجو: کلانتری، حسن
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شعر فارسی | شاهنامه فردوسی | فردوسی ، ابوالقاسم
استاد راهنما: ماهیار، عباس
دانشگاه: دانشگاه تربیت معلم ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۰



________________________________________

۴۷-عنوان: تحلیل گرشاسب نامه اسدی و مقایسه برخی از مضامین آن با شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: قربانی مقدم، غلامرضا
موضوع ها: علوم انسانی | زبان و ادبیات فارسی
کلیدواژه ها: شاهنامه فردوسی(کتاب ) | گرشاسب نامه(کتاب) | بررسی تطبیقی | فردوسی، ابوالقاسم | اسدی ، علی بن احمد
استاد راهنما: صادقیان، محمدعلی
دانشگاه: دانشگاه یزد
دانشکده: مجتمع علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۷



________________________________________

۴۸-عنوان: بررسی عناصر تجسمی در شاهنامه فردوسی/ موضوع طرح عملی : صحنه ای از شاهنامه ( رزم رستم با اشکبوس)
نام دانشجو: شبیری معالی، علی اصغر
موضوع ها: هنر | نقاشی
کلیدواژه ها: شاهنامه فردوسی(کتاب) | فردوسی، ابوالقاسم | تجسم
استاد راهنما: آیت اللهی، حبیب الله
دانشگاه: دانشگاه شاهد
دانشکده: دانشکده هنر
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۰





________________________________________

۴۹-عنوان: بررسی عنصر رنگ و جلوه های آن در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: احمدیان، لیلا
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: رنگ | شاهنامه (کتاب ) | فردوسی، ابوالقاسم
استاد راهنما: حسن لی، کاووس
دانشگاه: دانشگاه شیراز، دانشکده تحصیلات تکمیلی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۱





۵۰-عنوان: چهره های مظلوم در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: قربانی، غلامعلی
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه(کتاب ) | مظلومیت | چهره داستانی
استاد راهنما: صادقیان، محمدعلی
دانشگاه: دانشگاه یزد، دانشکده زبان و ادبیات فارسی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۸

۵۱-عنوان: بررسی زبان شناختی حماسه رستم و سهراب فردوسی
نام دانشجو: کمپانی زارع، فاطمه
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: رستم و سهراب(کتاب) | زبان‌شناسی | حماسه | فردوسی، ابوالقاسم | شاهنامه(کتاب)
استاد راهنما: یارمحمد، لطف الله
دانشگاه: دانشگاه شیراز، دانشکده تحصیلات تکمیلی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۱






________________________________________

۵۲-عنوان: ریشه‌یابی توتم در شاهنامه فردوسی و گرشاسب‌نامه اسدی و مقایسه آن با ایلیاد و اودیسه هومر
نام دانشجو: زندیه، معصومه
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: شریفیان، مهدی
دانشگاه: دانشگاه بوعلی سینا، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، گروه زبان و ادبیات فارسی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶



________________________________________

۵۳-عنوان: مقایسه بین ویژگیهای قهرمانی رستم و شاه سیف در دو اثر حماسی: شاهنامه فردوسی و سیره الملک سیف بن ذی یزن
نام دانشجو: البکور، مصطفی
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: نیکوبخت، ناصر
دانشگاه: دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۲



________________________________________

۵۴-عنوان: مقایسه ی روایات مربوط به فریدون و منوچهر در شاهنامه ی فردوسی با متون تاریخی تا قرن هفتم (ه.ق)
نام دانشجو: دهقانی، هوشمند
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه فردوسی
استاد راهنما: جوکار، نجف
دانشگاه: دانشگاه شیراز
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۲







________________________________________

۵۵-عنوان: مقایسه شاهنامه فردوسی با تاریخ غررالسیر معروف به کتاب غرراخبار ملوک الفرس و سیرهم
نام دانشجو: صمدی ملایوسفی، اسماعیل
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: فردوسی، ابوالقاسم | حماسه | غررالسیر | اسطوره | کیومرث | شاهنامه
استاد راهنما: پاشا اجلالی، امین
دانشگاه: دانشگاه تبریز ، دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی ، گروه زبان و ادبیات فارسی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۳





۵۶-عنوان: آرمان دادخواهی و ظلم ستیزی در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: خلیلی، حسین
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه فردوسی (کتاب ) | فردوسی، ابوالقاسم | بررسی ادبی | ظلم ستیزی | دادخواهی
استاد راهنما: سجادی، علیمحمد
دانشگاه: دانشگاه شهید بهشتی
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۹

۵۷-عنوان: تحول اندیشه ایرانشهری پس از ورود اسلام به ایران (با اتکاء به آراء فردوسی، خواجه نظام الملک طوسی و شیخ شهاب الدین سهروردی)
نام دانشجو: رستم وندی آغمیونی، تقی
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: قادری، حاتم
دانشگاه: دانشگاه تربیت مدرس.دانشکده علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۳



________________________________________

۵۸-عنوان: بررسی ساختار واژگان شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: رام، مژگان
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: عاصی، مصطفی
دانشگاه: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.پژوهشکده زبانشناسی همگانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۲



________________________________________

۵۹-عنوان: بررسی تطبیقی عناصر شگفت در بخشهائی از شاهنامه فردوسی و برخی از رمانهای حماسی کرتین دوتروا
نام دانشجو: آقانباتی، سیما
موضوع ها: علوم انسانی | زبان و ادبیات فارسی
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: خطاط، نسرین
دانشگاه: دانشگاه شهید بهشتی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۴



________________________________________

۶۰-عنوان: کوه و جلوه های اساطیری ان در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: جعفری کمانگر، فاطمه
موضوع ها: علوم انسانی | زبان و ادبیات فارسی
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: مدبری، محمود
دانشگاه: دانشگاه ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۲



________________________________________

۶۱-عنوان: بررسی ویژگیها و جلوه های دنیا در نگاه فردوسی
نام دانشجو: کیخا، ابراهیم
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: صرفی، محمدرضا
دانشگاه: دانشگاه شهید باهنر کرمان.دانشکده ادبیات و علوم انسانی.گروه زبان و ادبیات فارسی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۱








۶۲-عنوان: مولفه های هویت فرهنگی ایرانیان در شاهنامه ی فردوسی
نام دانشجو: رمضانیان سیاهکلرودی، باقر
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: صرفی، محمدرضا
دانشگاه: دانشگاه شهید باهنر کرمان.دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۳



________________________________________

۶۳-عنوان: بررسی تشبیه در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: محمودی، توکل
موضوع ها: علوم انسانی | زبان و ادبیات فارسی
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: درگاهی، محمود
دانشگاه: دانشگاه زنجان.دانشکده علوم انسانی.گروه زبان و ادبیات فارسی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵



________________________________________

۶۴-عنوان: تاثیر اندیشه های زروانی برشعر رودکی، فردوسی و خیام
نام دانشجو: زارعی، محمد
موضوع ها: علوم انسانی | زبان و ادبیات فارسی
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: رضوانیان، فدسیه
دانشگاه: دانشگاه مازندران.دانشکده علوم انسانی و اجتماعی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵

۶۵-عنوان: خرد و خردورزی در شاهنامه‌ی فردوسی
نام دانشجو: هوزیاری، عبدالحکیم
موضوع ها: علوم انسانی | زبان و ادبیات فارسی
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: غنی‌پور ملکشاه، احمد
دانشگاه: دانشگاه مازندران.دانشکده‌ی علوم انسانی و اجتماعی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵



________________________________________

۶۶-عنوان: عشق در شاهنامه فردوسی و مقایسه آن با ایلیاد و اودیسه هومر
نام دانشجو: ابراهیمی دهقان‌پور، شهناز
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: هاشمیان، لیلا
دانشگاه: دانشگاه بوعلی سینا همدان.دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵



________________________________________

۶۷-عنوان: بررسی کنایه در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: هوشیار، عیوض
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: فردوسی، ابوالقاسم | شاهنامه (کتاب) | استعاره | شعر فارسی | ضرب‌المثل | کنایه (بع)
استاد راهنما: مقصودی، نورالدین
دانشگاه: دانشگاه تبریز ، دانشکده ادبیات فارسی و زبان‌های خارجی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۲












۶۸-عنوان: نقد وبررسی داستانهایی چند از شاهنامه فردوسی براساس موازین داستان نویسی نوین
نام دانشجو: سلاطی، زهرا
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: عناصر داستان+نقدوبررسی+شاهنامه
استاد راهنما: منیری، حجت الله
دانشگاه: آزاد اسلامی واحدبروجرد-دانشکده تحصیلات تکمیلی
سال اخذ مدرک: ۱۳۶۲

۶۹-عنوان: تحلیل و بررسی خواب و رویا در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: سیدان، سید هاشم
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: تحلیل و بررسی خواب و رویا در شاهنامه فردوسی
استاد راهنما: اردلان جوان، سید علی
دانشگاه: دانشگاه آزاد اسلامی واحد تربت حیدریه
سال اخذ مدرک: ۱۳۶۲



________________________________________

۷۰-عنوان: تحلیل و بررسی خواب و رویا در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: سیدان، سید هاشم
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: تحلیل و بررسی خواب و رویا در شاهنامه فردوسی
استاد راهنما: اردلان جوان، سید علی
دانشگاه: دانشگاه آزاد اسلامی واحد تربت حیدریه
سال اخذ مدرک: ۱۳۶۲



________________________________________

۷۱-عنوان: جایگاه اسطوره های شاهنامه فردوسی درگفتگوی تمدنها
نام دانشجو: مهرابی، مهین
موضوع ها: آبخیزداری | هنر
کلیدواژه ها: اسطوره
استاد راهنما: حاجیان، فردوس
دانشگاه: آزاد اسلامی-دانشکده هنر ومعماری-گروه پژوهش هنر
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۹






________________________________________

۷۲-عنوان: بررسی نیرنگ و خدعه در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: صحرایی، قاسم
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه فردوسی نیرنگ خدعه
استاد راهنما: مصفا، مظاهر
دانشگاه: دانشگاه تهران،ادبیات وعلوم انسانی،زبان و ادبیات فارسی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۷






________________________________________

۷۳-عنوان: مایه های دینی و عرفانی در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: گودرزی، مرتضی
موضوع ها: الهیات و معارف اسلامی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: دین پزوهی - جهان بینی - جهان شناسی - انسان شناسی - فرجام شناسی - اسطوره - پدیدارشناسی دینی - خرد - فره ایزدی - ارزشهای دینی - ضد ارزشها - روایات دینی - مناسک و آیین های دینی - نیایش - سوگند - تشریفات دینی - عرفان - شخصیت شناسی
استاد راهنما: مهدی زاده، علی
دانشگاه: دانشگاه تهران / دانشکده الهیات / گروه ادیان و عرفان
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۷





۷۴-عنوان: بررسی اشعار تعلیمی در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: بلاغی اینالو، علی
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه فردوسی (کتاب) | شعر تعلیمی | ادبیات فارسی | داستان
استاد راهنما: نجفدری، حسین
دانشگاه: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، پژوهشکده زبان و ادبیات فارسی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۲



________________________________________

۷۵-عنوان: تاثیر شاهنامه فردوسی بر آثار اخوان ثالث در حوزه سبک شناسی، داستان پردازی و روایات اساطیری
نام دانشجو: مرشدی، هانیه
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
دانشگاه: دانشگاه تهران
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵

۷۶-عنوان: رسوم خانوادگی و اجتماعی در شاهنامه فردوسی (دوره پهلوانی)
نام دانشجو: دهقان شیری، معصومه
موضوع ها: - | علوم انسانی
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: علامی مهماندوستی، -
دانشگاه: دانشگاه الزهراء.دانشکده ادبیات، زبانهای خارجی و تاریخ
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵



________________________________________

۷۷-عنوان: تداعی معانی و افکار در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: خوارزمی، حمیدرضا
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: صرفی، محمدرضا
دانشگاه: دانشگاه شهید باهنر کرمان.دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵



________________________________________

۷۸-عنوان: رسوم خانوادگی و اجتماعی در شاهنامه فردوسی (دوره پهلوانی)
نام دانشجو: دهقان شیری، معصومه
موضوع ها: - | علوم انسانی
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: علامی مهماندوستی، -
دانشگاه: دانشگاه الزهراء.دانشکده ادبیات، زبانهای خارجی و تاریخ
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵



________________________________________

۷۹-عنوان: تداعی معانی و افکار در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: خوارزمی، حمیدرضا
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: صرفی، محمدرضا
دانشگاه: دانشگاه شهید باهنر کرمان.دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵











۸۰-عنوان: تحول داستانی و برداشت عرفانی احسن القصص در منظومه‌های یوسف و زلیخای (منسوب به فردوسیـ جامی و خاوری) جامع الستین و حدائق الحقایق
نام دانشجو: حسینی، زهرا
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: ریاحی‌زمین، زهرا
دانشگاه: دانشگاه شیراز.دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶



________________________________________

۸۱-عنوان: پیمانداری در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: پناهی، نعمت الله
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: رحیمی، مهدی
دانشگاه: دانشگاه بیرجند
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۴



________________________________________

۸۲-عنوان: ریشه یابی اندیشه های خیامی در شاهنامه فردوسی (بخش پهلوانی)
نام دانشجو: باغبان، طیبه
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: مشهدی، محمدامیر
دانشگاه: دانشگاه سیستان و بلوچستان.دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶

۸۳-عنوان: بررسی تطبیقی شاهنامه ی فردوسی و حماسه رامایانا و تاثیر آن ها بر هنر نگارگری ایران و هند
نام دانشجو: ادهم،نیما
استاد راهنما: بلخاری قهی،حسن
دانشگاه: دانشگاه هنر - تهران
دانشکده: دانشکده هنرهای تجسمی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸



________________________________________

۸۴-عنوان: بررسی پدیده‌های طبیعی اساطیری در شاهنامه‌ی فردوسی
نام دانشجو: مددی،غلامحسین
استاد راهنما: موسوی،سیدکاظم
دانشگاه: دانشگاه شهرکرد
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸

۸۵-عنوان: تحلیل تطبیقی تراژدی لیر شاه شکسپیر با داستان فریدون در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: بیرانوند،ذبیح اله
استاد راهنما: خسروی شکیب،محمد
دانشگاه: دانشگاه لرستان

دانشکده: دانشکده ادبیاتو علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸

 

۸۶-عنوان: بررسی آداب و رسوم ایرانی و سرچشمه های آن در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: کرمانی،عباس
استاد راهنما: قوام،ابوالقاسم ،
دانشگاه: دانشگاه فردوسی مشهد
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸











۸۷-عنوان: بررسی مقایسه ای توصیف صبح در بخش پهلوانی شاهنامه ی فردوسی و ده قصیده از قصاید خاقانی شروانی.
نام دانشجو: حسنی،بهجت
استاد راهنما: محمدی بدر،نرگس
دانشگاه: دانشگاه پیام نور مرکز تهران
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸



________________________________________

۸۸-عنوان: بررسی جامعه شناختی مصرف لوازم آراِیشی(مطالعه موردی دانشجویان دختر دانشگاه فردوسی مشهد)
نام دانشجو: امین،علیرضا
استاد راهنما: حاضری،علی محمد
دانشگاه: دانشگاه تربیت مدرس
دانشکده: دانشکده علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸






________________________________________

۸۹-عنوان: بررسی و تحلیل"آسمان" در شعر سبک خراسانی (رودکی-فردوسی و ناصرخسرو)
نام دانشجو: کرمی چمه،یوسف
استاد راهنما: طغیانی،اسحاق
دانشگاه: دانشگاه اصفهان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸



________________________________________

۹۰-عنوان: نقد و تحلیل اندیشه های شاهی آرمانی در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: یزدانیان امیری،بهاره
استاد راهنما: ظهیری،بیژن
دانشگاه: دانشگاه محقق اردبیلی
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸

۹۱-عنوان: بررسی و نقد شرح های (خالقی مطلق،کزازی،جوینی)برجلد اول شاهنامه فردوسی.
نام دانشجو: صادقی،علی
استاد راهنما: نوریان،مهدی
دانشگاه: دانشگاه اصفهان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸












________________________________________

۹۲-عنوان: جادو در شاهنامه ی فردوسی
نام دانشجو: صمصامی،منیره
استاد راهنما: حسن آبادی،محمود
دانشگاه: دانشگاه سیستان و بلوچستان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸








۹۳-عنوان: اسطوره های حیوانی موجود در شاهنامه فردوسی و کاربرد آن در گرافیک معاصر ایران
نام دانشجو: صفرزاده سرآسیابی،مهدیه
استاد راهنما: معنوی راد،میترا محدث،محبوبه
دانشگاه: دانشگاه الزهراء علیها السلام
دانشکده: دانشکده هنر
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸



________________________________________

۹۴-عنوان: نقد اسطوره ای و کاربرد آن در تحلیل شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: قائمی،فرزاد
استاد راهنما: یاحقّی،محمّد جعفر
دانشگاه: دانشگاه فردوسی مشهد
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹



________________________________________

۹۵-عنوان: بیان چگونگی فصول سال در اشعار فارسی(فردوسی،نظامی،جامی)و بازتاب آن درکلام تصویری نگارگری (آثار بهزاد وهنرمندان شاخص عصر صفوی)
نام دانشجو: رنجبری،سوسن
استاد راهنما: شهرستانی،حسن صالحی پور،شهرزاد
دانشگاه: دانشگاه الزهراء علیها السلام
دانشکده: دانشکده هنر
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹



________________________________________

۹۶-عنوان: بیان تصویری در شاهنامه فردوسی و نقد نمود آن در شاهنامه بایسنقری
نام دانشجو: مهرابی،بهنام
استاد راهنما: مسجدی،حسین
دانشگاه: دانشگاه هنر - اصفهان
دانشکده: دانشکده هنر
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸

 

۹۷-عنوان: تبیین آراء تربیتی فردوسی با استناد به شاهنامه
نام دانشجو: نکوئیان،حبیب
استاد راهنما: شمشیری،بابک
دانشگاه: دانشگاه شیراز
دانشکده: دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹



________________________________________

۹۸-عنوان: تحلیل عناصر طبیعی و ماورایی در شاهنامه فردوسی بر اساس رمز و اسطوره شناسی
نام دانشجو: قربانی،رحمان
استاد راهنما: هاشمی،مرتضی
دانشگاه: دانشگاه اصفهان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸



________________________________________

۹۹-عنوان: زیر ساخت¬های اسطوره¬ای - حماسی آثار ادبی(با تاکید بر شاهنامه¬ی فردوسی_ ازابتدا تا پایان پادشاهی کیخسرو_ و بانو گشسب نامه)
نام دانشجو: پرون،ابوذر
استاد راهنما: اکرمی،میر جلیل
دانشگاه: دانشگاه تبریز
دانشکده: دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹







۱۰۰-عنوان: بررسی تطبیقی توصیف و شخصیتهای داستانی در بیژن و منیژه فردوسی و همای و همایون خواجه کرمانی
نام دانشجو: علیرضایی،فرشته
استاد راهنما: شکری،یدالله
دانشگاه: دانشگاه ایلام
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹



________________________________________

۱۰۱-عنوان: بررسی جنبه¬های تمثیلی و نمادین در بخش¬های اساطیری و پهلوانی شاهنامه¬ی فردوسی
نام دانشجو: آخوند نژاد،امرالله
استاد راهنما: صالحی مازند رانی،محمد رضا
دانشگاه: دانشگاه شهید چمران اهواز
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹



________________________________________

۱۰۲-عنوان: رابطه راهبردهای خودتنظیمی و اهداف پیشرفت در دانشجویان دانشگاههای فردوسی و آزاد مشهد
نام دانشجو: تجری،اعظم
استاد راهنما: کارشکی،حسین
دانشگاه: دانشگاه فردوسی مشهد
دانشکده: دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹



________________________________________

۱۰۳-عنوان: مقایسه تطبیقی تحلیلی حماسه های ایلیاد و اودیسه هومر با شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: عباسی،حجت
استاد راهنما: قبادی،حسینعلی
دانشگاه: دانشگاه تربیت مدرس
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹



________________________________________

۱۰۴-عنوان: شیوه های نامه نگاری در شاهنامه ی فردوسی و بررسی جایگاه پیک در این کتاب
نام دانشجو: ندرمحمدی،فلورا
استاد راهنما: حائری،محمد حسن
دانشگاه: دانشگاه علامه طباطبایی
دانشکده: دانشکده ادبیات
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹






________________________________________

۱۰۵-عنوان: تحلیل ادبی نگاره های شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: ماه وان،فاطمه
استاد راهنما: یاحقی،محمدجعفر
دانشگاه: دانشگاه فردوسی مشهد
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹

۱۰۶-عنوان: آیین ها و ابزارهای جنگ در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: حسین زاده بندقیری ،مجید
استاد راهنما: جوکار،منوچهر امامی،نصرالله
دانشگاه: دانشگاه شهید چمران اهواز
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹





۱۰۷-عنوان: بررسی بخش تاریخی شاهنامه‌ی فردوسی با توجه به منابع عمده‌ی تاریخی (از پادشاهی انوشیروان تا پایان پادشاهی یزدگرد سوم)
نام دانشجو: ناصرپور،ابوالحسن
استاد راهنما: جانی پور،دکتر محمدعلی
دانشگاه: دانشگاه یاسوج
دانشکده: دانشکده علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹



________________________________________

۱۰۸-عنوان: بررسی و مقایسه شرح های خالقی مطلق،کزازی و جوینی بر جلد دوم شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: فرخ نژاد،فریبا
استاد راهنما: نصراصفهانی،محمدرضا
دانشگاه: دانشگاه اصفهان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹





________________________________________

۱۰۹-عنوان: بررسی اعلان هایی با مضمون فردوسی و شاهنامه از سال ۷۰ تا ۸۸ در ایران
نام دانشجو: نیکنام،المیرا
استاد راهنما: قاضی زاده،خشایار کریمی،ویدا
دانشگاه: دانشگاه شاهد
دانشکده: دانشکده هنر
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹


۱۱۰-عنوان: بررسی و سنجش چهره‌شناختی شخصیت‌های شاهنامه فردوسی با ایلیاد و ادیسه وانه‌اید ویرژیل
نام دانشجو: نریمانی،اسفندیار
استاد راهنما: کزازی،میرجلال الدین ،
دانشگاه: دانشگاه علامه طباطبایی
دانشکده: دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶






________________________________________

۱۱۱-عنوان: تحلیل و بررسی عشق در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: کمالوند،لیلی
استاد راهنما: رکنی،محمد امین
دانشگاه: دانشگاه پیام نور
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶



________________________________________

۱۱۲-عنوان: ساختار سیاسی شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: علی‌اصغری،محمود
استاد راهنما: مالمیر،تیمور
دانشگاه: دانشگاه کردستان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶










۱۱۳-عنوان: بررسی و مقایسه خسرو و شیرین فردوسی و نظامی
نام دانشجو: جعفریان،پروین
استاد راهنما: سبحانی،توفیق
دانشگاه: دانشگاه پیام نور
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۱



________________________________________

۱۱۴-عنوان: بازتاب فرهنگ ایرانی در شاهنامه ی فردوسی
نام دانشجو: آذرپیرا،علی اصغر
استاد راهنما: شریفیان،مهدی
دانشگاه: دانشگاه بوعلی سینا - همدان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶



________________________________________

۱۱۵-عنوان: تاثیر زروانیزم در شاهنامه فردوسی و قصاید ناصر خسرو
نام دانشجو: عسگری رابری،سکینه
استاد راهنما: قافله‌باشی،اسماعیل
دانشگاه: دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره) - قزوین
دانشکده: دانشکده علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۷



________________________________________

۱۱۶-عنوان: بررسی مقابله ای ترجمه استعارات رنگ در دو ترجمه انگلیسی از شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: شبانی،انوشه
استاد راهنما: پیرنجم الدین،حسین
دانشگاه: دانشگاه اصفهان
دانشکده: دانشکده زبانهای خارجی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۷



________________________________________

۱۱۷-عنوان: آیین‌های پهلوانی و رزم در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: مرجع زاده،سعید
استاد راهنما: مدبری،محمود
دانشگاه: دانشگاه شهید باهنر کرمان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۷

۱۱۸-عنوان: آسمان و کارکردهای آن در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: محمدی،زهره
استاد راهنما: مدبری،محمود
دانشگاه: دانشگاه شهید باهنر کرمان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۷



________________________________________

۱۱۹-عنوان: کیخسرو در اوستا،‌ متون پهلوی و شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: امیریان،خاطره
استاد راهنما: قلعه خانی،گلنار
دانشگاه: دانشگاه شیراز
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۷







۱۲۰-عنوان: هفت جانور اسطوره ای در منظومه های حماسی ملی ایران با تکیه بر شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: رضائی اول،مریم
استاد راهنما: شامیان ساروکلائی،دکتر اکبر
دانشگاه: دانشگاه بیرجند
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۹



________________________________________

۱۲۱-عنوان: صورخیال در شاهنامه‌ی فردوسی
نام دانشجو: موسوی،رسول
استاد راهنما: پشت‌دار،علی محمّد
دانشگاه: دانشگاه پیام نور مرکز تهران
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸



________________________________________

۱۲۲-عنوان: سیمای خدا درشاهنامه فردوسی
نام دانشجو: عربشاهی کاشی،الهام
استاد راهنما: شجری،رضا
دانشگاه: دانشگاه کاشان
دانشکده: دانشکده علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸



________________________________________

۱۲۳-عنوان: مقایسه تطبیقی رستم و سهراب فردوسی و ادیپ شهریار سوفوکل
نام دانشجو: محمدصالحی دارانی،حسین
استاد راهنما: فرزاد،عبدالحسین ،
دانشگاه: دانشگاه پیام نور مرکز تهران
دانشکده: پژوهشکده ادبیات
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸



________________________________________

۱۲۴-عنوان: مقاله شناسی توصیفی- انتقادی فردوسی و شاهنامه براساس فهرست مقالات ایرج افشار تا پایان دفتر پنجم
نام دانشجو: سیدیزدی،زهرا
استاد راهنما: یاحقی،محمدجعفر ،
دانشگاه: دانشگاه فردوسی مشهد
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۷






________________________________________

۱۲۵-عنوان: تحلیل و بررسی آراء فلسفی ایرانی پیش از اسلام در شاهنامه فردوسی
نام دانشجو: سهرابی،نصیرا
استاد راهنما: شفق،اسماعیل ،
دانشگاه: دانشگاه بوعلی سینا - همدان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۷

۱۲۶-عنوان: شاهنامه
نام دانشجو: عریان، سعید
موضوع ها: زبان‌شناسی همگانی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه
دانشگاه: دانشگاه تهران
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۶۴

۱۲۷-عنوان: جغرافیای اساطیری شاهنامه
نام دانشجو: عریان، سعید
موضوع ها: زبان‌شناسی همگانی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه | اساطیر | جغرافیای اساطیری
دانشگاه: دانشگاه تهران
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۶۴



________________________________________

۱۲۸-عنوان: لغات وترکیبات نادر در شاهنامه با ذکر شواهد آن
نام دانشجو: تجربه‌کار، گیتی
موضوع ها: زبان‌شناسی همگانی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه | واژگان | لغت‌شناسی
دانشگاه: دانشگاه تهران
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۵۵

 

۱۲۹-عنوان: اسکندر در شاهنامه و اسکندرنامه
نام دانشجو: پردوست، داود
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: اسکندرˆداستانˆ | شاهنامه | اسکندرنامه
دانشگاه: دانشگاه تهران
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۶۲



________________________________________

۱۳۰-عنوان: یک مطالعه عمومی در مقایسه دو داستان منظوم و داستان رستم در شاهنامه
نام دانشجو: انواری، سیدمحمود
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه | داستان رستم در شاهنامه
دانشگاه: دانشگاه تهران
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۵۱



________________________________________

۱۳۱-عنوان: مقایسه و بررسی زمینه‌های مشترک در شاهنامه و ایلیاد
نام دانشجو: زال، بیژن
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: ایلیاد | شاهنامه
دانشگاه: دانشگاه تهران
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۵۹

۱۳۱-عنوان: عرفان در شاهنامه
نام دانشجو: ناصری‌مشهدی، نصرت
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: عرفان | شاهنامه فردوسی
استاد راهنما: جاویدی‌صباغیان، محمد
دانشگاه: دانشگاه فردوسی مشهد
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۰




۱۳۲-عنوان: کشوادگان در پهندشت شاهنامه
نام دانشجو: باقری، بهادر
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه فردوسی | فردوسی، ابوالقاسم | کشوادگان
استاد راهنما: انوری
دانشگاه: دانشگاه تربیت معلم
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۳

 

۱۳۳-عنوان: رزم و بزم در شاهنامه
نام دانشجو: ابوخلف، عارف‌احمدالمسعود
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه فردوسی | رزم و بزم در شاهنامه فردوسی | فردوسی-ابوالقاسم
دانشگاه: دانشگاه فردوسی مشهد
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۵۸

 

۱۳۴-عنوان: اصول اخلاقی در شاهنامه و ایلیادو ادیسه
نام دانشجو: امامی، حسن
موضوع ها: فرهنگ و تمدن | علوم انسانی
کلیدواژه ها: ارزش‌ها | شاهان | هومر | حماسه‌ها | فردوسی، ابوالقاسم | اودیسه (کتاب) | ایرانیان | یونانیان | زنان | شاهنامه فردوسی (کتاب) | ایلیاد (کتاب) | اخلاق
استاد راهنما: طاووسی، محمود
دانشگاه: دانشگاه شیراز
دانشکده: دانشکده تحصیلات تکمیلی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۳

 

۱۳۵-عنوان: تحقیق در نمادهای مشترک حماسی و عرفانی در ادبیات فارسی با تاکید بر شاهنامه و آثار مولوی
نام دانشجو: قبادی، حسینعلی
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: ادبیات فارسی | شاهنامه فردوسی | مثنوی مولوی (کتاب) | نماد | حماسه | عرفان
استاد راهنما: شیخ‌الاسلامی، علی
دانشگاه: دانشگاه تربیت مدرس
دانشکده: دانشکده علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۵



________________________________________

۱۳۶-عنوان: مبانی اخلاقی در شاهنامه
نام دانشجو: کلانترهرمزی، محمدرضا
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: دین | مهمان‌نوازی | شعر فارسی | پیمان‌شکنی | عیب جویی | خودپسندی | بدگویی | حسادت | دروغ | توبه | شاهنامه فردوسی | مرگ | دانش
استاد راهنما: سلمی، عباس
دانشگاه: دانشگاه شهید چمران اهواز
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۴

۱۳۷-عنوان: واژه‌نامه تحلیلی شاهنامه بر اساس چاپ خالقی مطلق و مسکو (آتاج)
نام دانشجو: تجلی‌اردکانی، اطهر
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: زبان فارسی | فردوسی، ابوالقاسم | شعر فارسی | واژگان
استاد راهنما: افراسیابی، غلامرضا
دانشگاه: دانشگاه شیراز
دانشکده: دانشکده تحصیلات تکمیلی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۶







۱۳۸-عنوان: واژه‌نامه تحلیلی شاهنامه براساس چاپ خالقی مطلق و مسکو از "ک " تا "ی"
نام دانشجو: مزایجانی، خلیل
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه فردوسی (کتاب) | واژگان تحلیلی
استاد راهنما: افراسیابی، غلامرضا
دانشگاه: دانشگاه شیراز
دانشکده: دانشکده تحصیلات تکمیلی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۶



________________________________________

۱۳۹-عنوان: واژه‌نامه تحلیلی شاهنامه براساس چاپ خالقی مطلق و مسکو از "ص " تا "ق"
نام دانشجو: یاوری، محمد
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: واژگان تحلیلی | شاهنامه فردوسی (کتاب) | شعر
استاد راهنما: افراسیابی، غلامرضا
دانشگاه: دانشگاه شیراز
دانشکده: دانشکده تحصیلات تکمیلی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۶



________________________________________

۱۴۰-عنوان: (مقایسه و بررسی داستان‌های اساطیری و حماسی تاریخ طبری با شاهنامه)
نام دانشجو: جوادیان‌کوتنائی، رحمت
موضوع ها: علوم انسانی | آبخیزداری
کلیدواژه ها: حماسه | تاریخ طبری (کتاب) | شاهنامه فردوسی (کتاب) | شعر فارسی | داستان | اسطوره
دانشگاه: دانشگاه علامه طباطبائی
دانشکده: دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۷

۱۴۱-عنوان: تحلیل دیدگاهها و نقد تحقیقات در حوزه شاهنامه‌شناسی (از سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۷۰ ه.ش )
نام دانشجو: طاهری، محمد
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه (کتاب ) | نقد
استاد راهنما: خطیبی، حسین
دانشگاه: دانشگاه تربیت مدرس ، دانشکده علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۰

 

۱۴۲-عنوان: فرهنگ نامهای بهمن‌نامه و تطبیق آن با شاهنامه
نام دانشجو: سنچولی، احمد
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه فردوسی (کتاب) | بهمن‌نامه (کتاب) | شخصیت تاریخی | واژگان
استاد راهنما: راشدمحصل، محمدرضا
دانشگاه: دانشگاه فردوسی مشهد ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۶

 

۱۴۳-عنوان: بررسی ویژگیها و مطالعه تطبیقی نگاره های ایرانی در دوران تیموری و صفوی(در شاهنامه بایسنقری-شاه طهماسبی)
نام دانشجو: لطیفیان، نارملا
موضوع ها: هنر | پژوهش هنر
کلیدواژه ها: ایران | صفویه | شاهنامه شاه طهماسبی(کتاب) | شاهنامه بایسنقری(کتاب) | تیموریان | نگاره | بررسی مقایسه‌ای
استاد راهنما: شایسته فر، مهناز
دانشگاه: دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده هنر
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۱





۱۴۴-عنوان: مقایسه انسان فرهمند در شاهنامه با ولی در مثنوی
نام دانشجو: امین دهقان، معصومه
موضوع ها: علوم انسانی | زبان و ادبیات فارسی
کلیدواژه ها: انسان فره مند | فره | شاهنامه فردوسی(کتاب) | مثنوی مولوی(کتاب)
استاد راهنما: رادفر، ابوالقاسم
دانشگاه: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۱





۱۴۵-عنوان: فرهنگ استعارات شاهنامه
نام دانشجو: شمس نیا، محمدامین
موضوع ها: علوم انسانی | زبان و ادبیات فارسی
کلیدواژه ها: فردوسی، ابوالقاسم | شاهنامه فردوسی(کتاب) | استعاره | واژه نامه
استاد راهنما: صرفی، محمدرضا
دانشگاه: دانشگاه شهید باهنر کرمان، دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۱
نسخه دیجیتال(۱)



________________________________________

۱۴۶-عنوان: جوانان و جوانمرگان شاهنامه
نام دانشجو: کمالی، محمود
موضوع ها: علوم انسانی | زبان و ادبیات فارسی
کلیدواژه ها: جوان | مرگ | شاهنامه فردوسی (کتاب) | قهرمان | فردوسی، ابوالقاسم
استاد راهنما: نحوی، اکبر
دانشگاه: دانشگاه شیراز، دانشکده تحصیلات تکمیلی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۲

۱۴۷-عنوان: اغراق در حماسه - بررسی مبالغه و اقسام آن در چهار منظومه از حماسه های ملی ایران تا پایان قرن پنجم هجری ( شاهنامه ، گرشاسبنامه ، بهمن نامه و کوش نامه)
نام دانشجو: رهاوی عزآبادی، سعیده
موضوع ها: علوم انسانی | زبان و ادبیات فارسی
کلیدواژه ها: مبالغه | شعر حماسی | حماسه | شاهنامه | گرشاسبنامه | بهمن‌نامه | کوش نامه
استاد راهنما: دزفولیان، کاظم
دانشگاه: دانشگاه شهید بهشتی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۷۹

 

۱۴۸-عنوان: مقایسه شاهنامه و گرشاسب نامه از دیدگاه سبک و ساختار زبانی
نام دانشجو: جمالی، عاطفه
موضوع ها: زبان و ادبیات فارسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: نجفدری، حسین
دانشگاه: پژوهشگاه علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۶۲

 

۱۴۹-عنوان: تجلی بخت و تقدیر در زندگی پهلوانان شاهنامه
نام دانشجو: حیدرپور، آزاده
موضوع ها: زبان‌شناسی | علوم انسانی
کلیدواژه ها: شاهنامه (فردوسی) | سرگذشت زندگی | تاریخ | تقدیر‌گرایی | داستان | شخصیت داستانی | قهرمان
استاد راهنما: راشد محصل، محمد تقی
دانشگاه: وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، پژوهشکده زبانشناسی همگانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۱

 

۱۵۰-عنوان: بررسی فرهنگ تربیت بدنی و ورزش در شاهنامه
نام دانشجو: بهرامی پور، بهرام
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: رمضانی نژاد، رحیم
دانشگاه: دانشگاه گیلان.دانشکده تربیت بدنی و علوم ورزشی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۴

 

۱۵۱-عنوان: بررسی زبانی بهرام یشت و سنجش اسطوره ای بهرام در اوستا و شاهنامه
نام دانشجو: پورمجیدیان، پروین
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: منشی زاده، مجتبی
دانشگاه: دانشگاه شهید بهشتی.دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۴





۱۵۲-عنوان: بررسی ساختار تصویری و طراحی (دیزاین) کتب کهن شاهنامه باینسقری و هفت اورنگ جامی پروژه عملی: تصویر سازی یک متن از کتاب منطق‌الطیر عطار
نام دانشجو: پورعلی اکبر، مریم
موضوع ها: هنر | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: ندرلو، مصطفی
دانشگاه: دانشگاه تربیت مدرس.دانشکده هنر
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۴



________________________________________

۱۵۳-عنوان: جلوه‌های معانی و بیان در بخش پهلوانی شاهنامه (جلد اول )
نام دانشجو: ستاری، جواد
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: نصرتی، عبدالله
دانشگاه: دانشگاه بوعلی سینا.دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۴

 

۱۵۴-عنوان: شاهنامه و هویت ایرانی
نام دانشجو: امیری اشکلک، مریم
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: رادفر، ابوالقاسم
دانشگاه: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.پژوهشکده‌ی زبان و ادبیات فارسی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵



________________________________________

۱۵۵-عنوان: بررسی تاثیر ویژگی های ادبی شاهنامه بر نمونه های تصویری نقاشی ایران
نام دانشجو: حسنی، صلاح الدین
موضوع ها: هنر | نقاشی
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: شیرازی، علی اصغر
دانشگاه: دانشگاه شاهد.دانشکده هنر
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵



________________________________________

۱۵۶-عنوان: هویت ایرانی در شاهنامه
نام دانشجو: ابوالقیسی رودسری، فاطمه
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: علامی مهماندوستی، ذوالفقار
دانشگاه: دانشگاه الزهراء.دانشکده ادبیات، زبانها و تاریخ
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵

 

۱۵۷-عنوان: مقایسه‌ی شخصیت‌های مشترک اسطوره‌ای - حماسی تاریخ بلعمی و شاهنامه
نام دانشجو: عنایتی قادیکلایی، محمد
موضوع ها: علوم انسانی | زبان و ادبیات فارسی
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: روحانی، مسعود
دانشگاه: دانشگاه مازندران.دانشکده‌ی علوم انسانی و اجتماعی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵








۱۵۸-عنوان: بررسی تطبیقی شخصیت های اساطیری - حماسی پشت ها با شخصیت های همانند آنها در شاهنامه
نام دانشجو: ستاری، رضا
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: کزازی، میرجلال الدین
دانشگاه: دانشگاه علامه طباطبایی.دانشکده ی ادبیات فارسی و زبانهای خارجی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵



________________________________________

۱۵۹-عنوان: مقایسه حماسه سرایی در ایران و هند با تاکید بر شاهنامه و مهابهاراتا
نام دانشجو: صدیقی، علیرضا
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: قبادی، حسینعلی
دانشگاه: دانشگاه تربیت مدرس.دانشکده علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵





۱۶۰-عنوان: بررسی و مقایسه شخصیتهای داستانی مشترک شاهنامه و اوستا
نام دانشجو: بابائی سرور، فاطمه
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: طاهری، محمد
دانشگاه: دانشگاه بوعلی سینا.دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵

 

۱۶۱-عنوان: آداب و رسوم از خلال بخش حماسی شاهنامه
نام دانشجو: قاسمیان یادگاری، طاهره
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: رادفر، ابوالقاسم
دانشگاه: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.مدیریت تحصیلات تکمیلی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶

 

۱۶۲-عنوان: باورهای عامیانه مرتبط با مضامین شاهنامه در شهرستان قروه
نام دانشجو: سلطانی، خالد
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
دانشگاه: دانشگاه آزاد اسلامی، واحد سنندج
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵

 

۱۶۳-عنوان: شگردهای ایجاد صوت در شاهنامه
نام دانشجو: اسحاقی، آرش
موضوع ها: ادبیات فارسی | ندارد
کلیدواژه ها: شاهنامه
دانشگاه: پیام نور
سال اخذ مدرک: ۱۳۶۲



۱۶۴-عنوان: سیمای جامعه در شاهنامه (با تاکید بر بخش تاریخی)
نام دانشجو: تقی‌زاده ورزنی، رضا
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: پرویزی، فرنگیس
دانشگاه: وزارت علوم ، تحقیقات و فناوری.پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶







۱۶۵-عنوان: طبقه بندی و تحلیل مضامین و بن مایه های حماسی - اساطیری و آیینی در منظومه های پهلوانی پس از شاهنامه
نام دانشجو: آیدنلو، سجاد
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: مشتاق مهر، رحمان
دانشگاه: دانشگاه تربیت معلم آذربایجان.دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶



________________________________________

۱۶۶-عنوان: صورخیال و تاثیر باورهای باستانی در آن (در بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه)
نام دانشجو: کریم قلی زاده، ناصر
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: علیزاده، ناصر
دانشگاه: دانشگاه تربیت معلم آذربایجان.دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶



________________________________________

۱۶۷-عنوان: تاثیر شاهنامه در ادبیات کودکان (بررسی بازنویسی‌ها و بازآفرینی ‌های شاهنامه برای کودکان و نوجوانان)
نام دانشجو: کریمزاد، مریم
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: جلالی‌پندری، یدالله
دانشگاه: دانشگاه یزد.دانشکده زبان و ادبیات
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۴



________________________________________

۱۶۸-عنوان: بررسی تطبیقی نسخه های شاهنامه (تا پایان داستان گشتاسب)
نام دانشجو: قنواتی، جهانبخش
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: راشد محصل، محمدرضا
دانشگاه: دانشگاه بیرجند.دانشکده علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶

۱۶۹-عنوان: اشعارغنایی در شاهنامه
نام دانشجو: غلامعلی‌شاهی، شعله
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: نجف‌دری، حسین
دانشگاه: وزارت علوم، تحقیقات و فناوری.پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۵



________________________________________

۱۷۰-عنوان: مقایسه شخصیت های مشترک اسطوره ای بندهش و شاهنامه
نام دانشجو: علی اکبری سامانی، انسیه
موضوع ها: علوم انسانی | -
کلیدواژه ها: -
استاد راهنما: حسن پور آلاشتی، حسین
دانشگاه: دانشگاه مازندران.دانشکده علوم انسانی و اجتماعی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۶

۱۷۱-عنوان: بررسی آمیختگی اسطوره و تاریخ در بخش میانی شاهنامه
نام دانشجو: دست برز،محمد
استاد راهنما: مالمیر،تیمور
دانشگاه: دانشگاه کردستان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸

 

۱۷۲-عنوان: تحلیل نسخه بدل های شاهنامه
نام دانشجو: عادگارصالحی،ایوب
استاد راهنما: مالمیر،تیمور
دانشگاه: دانشگاه کردستان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸

 

۱۷۳-عنوان: نقد و تحلیل تصاویر شعری بخش تاریخی شاهنامه و مقایسه¬ی آماری آن با بخش اساطیری و پهلوانی
نام دانشجو: شادکام،داود
استاد راهنما: صالحی مازندرانی،محمد رضا
دانشگاه: دانشگاه شهید چمران اهواز
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸



________________________________________

۱۷۴-عنوان: مضامین مشترک شاهنامه و اوستا
نام دانشجو: محسنی،هوناز
استاد راهنما: بیات،محمد حسین
دانشگاه: دانشگاه علامه طباطبایی
دانشکده: دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸

 

۱۷۵-عنوان: زندان ،زندانی و شکنجه در شاهنامه و گرشاسب نامه
نام دانشجو: هابیل،عبدالحمید
استاد راهنما: شعبانزاده،مریم
دانشگاه: دانشگاه سیستان و بلوچستان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸



________________________________________

۱۷۶-عنوان: بازتاب دین و فرهنگ مزدایی در شاهنامه (بررسی تطبیقی باورها،آیین ها و اندرز های شاهنامه با اوستا، متون پهلوی و پازند)
نام دانشجو: قاسم پور،محدثه
استاد راهنما: حیدری،حسین
دانشگاه: دانشگاه کاشان
دانشکده: دانشکده علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸



________________________________________

۱۷۷-عنوان: بررسی تطبیقی تاریخ ساسانیان در شاهنامه (از یزدگرد دوم تا یزدگرد سوم)
نام دانشجو: مومنی ثانی،محمد
استاد راهنما: طاهری،دکتر محمد
دانشگاه: دانشگاه بوعلی سینا - همدان
دانشکده: دانشکده علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۸



________________________________________

۱۷۸-عنوان: شکار در شاهنامه
نام دانشجو: طاهری زاده،محمد حسین
استاد راهنما: مدبری،دکتر محمود
دانشگاه: دانشگاه شهید باهنر کرمان
دانشکده: دانشکده ادبیات و علوم انسانی
سال اخذ مدرک: ۱۳۸۷


این بخش میزبان پایان نامه های در پیوند با شاهنامه خواهد بود . در دوره نخست تنها نام پایان نامه ها بهمراه نام دانشجو و استاد راهنما و دیگر اطلاعات مربوطه به چاپ خواهد رسید و پس از آن چکیده ای از پایان نامه ها و در صورت امکان بخشهای گسترده تری از آنها به چاپ خواهد رسید . پایان نامه های منتشر شده در تارنمای باشگاه شاهنامه پژوهان ایران از منابع گوناگونی  گرد آوری میشوند که عبارتند از :
۱ـ دانشگاه های مختلف و مراکز علمی و پژوهشی
۲ـ فضای مجازی و پایان نامه های رسیده به تارنمای باشگاه شاهنامه پژوهان ایران از این طریق
۳ـ پایان نامه های ارائه شده به سمینارها و همایشهای گوناگون و یا پایان نامه های چاپ شده در کتابها و نشریات پژوهشی
لازم به ذکر است که در زمان مناسب به تحلیل برخی از پایان نامه های چاپ شده و گفتگو با پژوهشگران آنها خواهیم پرداخت .
شما هم میتوانید در صورت تمایل نام پایان نامه خود را بهمراه دیگر اطلاعات مورد نیاز و بهمراه تصویری از خود و پایان نامه تان به ایمیل باشگاه شاهنامه پژوهان ایران ارسال نمایید تا در تارنمای باشگاه شاهنامه پژوهان ایران چاپ شده و در فرصتی مناسب به تحلیل آنها پرداخته شود .

پایان نامه ها
بخش سوم
۱ـ گناه در ایران باستان و بازتاب آن در شاهنامه فردوسی
دانشجو : حدیث فتاح حقیقی
استاد راهنما : دکتر نوید بازرگان


۲ـ بررسی جایگاه جمشید در اساطیر ایرانی
دانشجو : فرشته زنجانی
استاد راهنما : محمود طاووسی


۳ـ بررسی مکانهای جغرافیایی در شاهنامه فردوسی
دانشجو : جواد هاشمی طرخوانی
استاد راهنما : محمود طاووسی


۴- جانوران در شاهنامه در مقایسه با اسطوره های اوستا
دانشجو : سمیه حسینی
استاد راهنما : دکتر مهدی ماحوزی

 


۵ـ شخصیت پردازی و روانشناسی شخصیت ها در بخش اسطوره ای و پهلوانی شاهنامه
دانشجو : سپیده یزدان پناه
استاد راهنما : محمود طاووسی

 


۶ـ کین و کین خواهی در شاهنامه ( در دوره اساطیری و پهلوانی )
دانشجو : سهیلا ملکی
استاد راهنما : محمود طاووسی


۷ـ مقایسه روایت شطرنج و نرد در شاهنامه فردوسی با روایت مشابه در متون پهلوی
دانشجو : لیلا جانی
استاد راهنما : ژاله آموزگار


۸ـ مقایسه روایت اردشیر پاپکان در شاهنامه با متن پهلوی آن
دانشجو : فاطمه آزادی
استاد راهنما : ژاله آموزگار


۹ـ تجلی عرفان در داستانهای شاخص شاهنامه
دانشجو : ماندانا هاشمی
استاد راهنما : مظاهر مصفا

 


۱۰ـ ستایش و نیایش در شاهنامه
دانشجو : افشین مرادی
استاد راهنما : محمود طاووسی


۱۱ـ پیشگوها . خواب و رویا در شاهنامه
دانشجو : مجتبی رجبعلی زاده
استاد راهنما : محمود طاووسی

 


۱۲ـ قهرمانان حماسی شاهنامه و جلوه های هر یک در قصاید خاقانی
دانشجو : جواد جعفری بورا
استاد راهنما : علی محمد سجادی


۱۳ـ بازتاب خرد و خردمندی در شاهنامه
دانشجو : سید کریم محمدزاده
استاد راهنما : محمود طاووسی


۱۴- سنجش تطبیقی در زال و رودابه با خسرو و شیرین نظامی
دانشجو : زهره اصفهانی
استاد راهنما : مظاهر مصفا

 


۱۵ـ زن در خلال شاهنامه
دانشجو : اکرم جوکار
استاد راهنما : ژاله آموزگار 

منبع:شاهنامه پژوهان جوان

پایان‌نامه‌های رشته عرفان اسلامی مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی

$
0
0

برای خواندن پایان نامه ی عرفان لطفا به ادامه مطلب کلیک کنید

 

 پایان‌نامه‌های رشته عرفان اسلامی مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی-واحد علوم وتحقیقات

نام و نام خانوادگی

عنوان پایان نامه

اساتید راهنما

اساتید مشاور

تاریخ دفاع

مقطع

محمد مهدی گرجیان عربی

قضا و قدر از دیدگاه مکاتب و ترجمه و تحقیق و تصحیح بحث قضا و قدر در انتهای رساله عرشیه،رساله القدر،رساله قضا و قدر شیخ الرئیس ابن سینا

دکتر دینانی

دکتر حاکمی

1371

msc

حسن شیخ محمودی

تحقیقی پیرامون موضوع قرب فرائض و نوافل

دکتر سجادی

دکتر اعوانی

1372

msc

معصومه جوکار سهی

کشف و موضوع آن در عرفان اسلامی

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر حاکمی

1372

msc

گیتی شرکاء

عشق الهی با تکیه برآثار عطار ،مولانا ،حافظ

دکتر حاکمی

دکتر سجادی

1372

msc

فاطمه طباطبایی

شرح برنامه های عرفانی حضرت امام خمینی(س)

دکتر حاکمی

دکتر شیخ الاسلامی

1372

msc

هادی وکیلی

قانون علیت از دیدگاه فلسفی و عرفانی

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر اعوانی

1372

msc

احمد راستگو فر

ترجمه و شرح کتاب شجره الکون(ابن عربی)

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر حاکمی

1373

msc

علی محمد حاجی نژاد

مستحسنات صوفیه

دکتر حاکمی

دکتر دینانی

1374

msc

مهدی بیک محمدی

شرح حال عرفانی حاج ملا آقا جان زنجانی

دکتر حاکمی

دکتر دینانی

1374

msc

عبدالزهرا ساکی

رویت خدا از نظر کلام و عرفان

دکتر حاکمی

دکتر شیخ الاسلامی

1374

msc

کرم عبادی جوکندان

دنیا از دیدگاه عرفان اسلامی

دکتر حاکمی

دکتر دینانی

1374

msc

محمد جواد طولای

نهضت حروفیه

دکتر دینانی

دکتر حاکمی

1374

msc

زهرا روحانی

مقامات عرفانی در آیات قرآنی براساس منازل السائرین خواجه عبداله انصاری

دکتر حاکمی

دکتر شیخ الاسلامی

1374

msc

محمد ادیب نیا

اوصاف بهشت و جهنم در قرآن و عرفان

دکتر حاکمی

دکتر شیخ الاسلامی

1374

msc

حجت اله عباسعلی آملی

ارادت در عرفان

دکتر دینانی

دکتر حاکمی

1374

msc

اکرم کربلایی آقا شیرازی

عرفان از لسان معصومین (ع)

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر دینانی

1374

msc

قدیر بابایی سالانقوچ

صبر در عرفان اسلامی

دکتر حاکمی

دکتر شیخ الاسلامی

1374

msc

دادخدا خدایار

مقام قلب در عرفان اسلامی

دکتر حاکمی

دکتر شیخ الاسلامی

1374

msc

ناصر مهدوی

ارادت در مثنوی

دکتر حاکمی

دکتر شیخ الاسلامی

1375

msc

مرسده خاکدان

لطف و صفات لطفیه حق تعالی

دکتر حاکمی

دکتر انوار

1375

msc

سید حسن کیخسروی

عرفان در شاهنامه فردوسی

دکتر حاکمی

دکتر شیخ الاسلامی

1375

msc

منصوره دلگشا مقدم فومنی

عهد الست در اسلام

دکتر دینانی

دکتر حاکمی

1375

msc

اکرم عمادی کوچک

زن در عرفان و ابعاد عرفانی شخصیت حضرت زهرا(ع)

دکتر حاکمی

دکتر شیخ الاسلامی

1375

msc

مریم بهادری

جهاداکبر

دکتر انوار

دکتر حاکمی

1375

msc

زینب چنگائی

هفت شهر عشق در ْآیات و روایات

دکتر حاکمی

دکتر دینانی

1375

msc

مهری تاجیک کرد

عرفان در سیره علی(ع)

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر حاکمی

1375

msc

شهرام ملکیان

شرحی عرفانی بر خطبه متقین(نهج البلاغه)

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر حاکمی

1375

msc

غلامرضا رضائی سراج

حافظ از دیدگاه عرفان

دکتر حاکمی

دکتر شیخ الاسلامی

1375

msc

عبدالجواد رهبر

معرفت نفس یا اعلی المعارف

دکتر دینانی

دکتر شیخ الاسلامی

1375

msc

احمد حیدری مکرر

تحقیق پیرامون شخصیت عارف کبیر حاج میرزا جواد آقا ملکی

دکتر حاکمی

دکتر شیخ الاسلامی

1376

msc

وحید مرکزی مقدم

تطبیق اصول عرفان اسلامی و غرب

دکتر دینانی

دکتر شیخ الاسلامی

1376

msc

جواد حسین دوست

عرفان در شعر و ادب امروز

دکتر حاکمی

دکتر خالدی

1376

msc

نعمت اله باوند

نقش ولایت در تاریخ اسلام و جهان

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر حاکمی

1376

msc

مهرداد کیان ارثی

عرفان سلسه چشتیه

دکتر دینانی

دکتر حاکمی

1376

msc

مریم فرهنگ روستا

احوال و مقامات در غزلیات حافظ

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر دینانی

1376

msc

محسن منصوری

دعا در قرآن و عرفان

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر دینانی

1376

msc

سید احمد سید عطار شوشتر

عرفان در آئینه هنر

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر حاکمی

1376

msc

لطیفه کلبعلی

حج از دیدگاه عرفان

دکتر انوار

دکتر حاکمی

1376

msc

منصوره طلوع تهرانی

عرفان در سیره امام جعفر صادق(ع)

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر حاکمی

1376

msc

مژگان قهرمانی

سیر تصوف و عرفان در دوره مغول

دکتر حاکمی

دکتر مرتضوی

1376

msc

زهره شعاعی

جایگاه اسفار اربعه در عرفان

دکتر خالدی

دکتر انوار

1376

msc

مهدی طالبی بهاباد

اوصاف اولیاء خدا در نهج البلاغه

دکتر دینانی

دکتر حاکمی

1376

msc

خدیجه رضازاده مقدم

تفسیر عرفانی مسبحات

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر حاکمی

1376

msc

مریم موسوی نژاد

شرح عرفانی دعای ابوحمزه شمالی

دکتر دینانی

دکتر شیخ الاسلامی

1376

msc

سید محمد زرین قلم

نقطه عطف در زندگی عارفان

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر دینانی

1376

msc

پروانه اکبری دهکردی

دیدگاههای عرفانی علامه طباطبایی

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر حاکمی

1376

msc

وجیهه امی

خواب-تعبیرآن از دیدگاه عرفان

دکتر حاکمی

دکتر دینانی

1376

msc

رضا قلی رمضانی آهو دشتی

امام خمینی و عرفان اسلامی

دکتر حاکمی

دکتر دینانی

1376

msc

علیرضا رحیمیان

ذکر و فکر در عرفان اسلامی

دکتر دینانی

دکتر شیخ الاسلامی-دکتر حاکمی

1376

msc

عاطفه بانک

تصحیح انتقادی وصیت نامه ابوالبقاءاسحق الحسینی

دکتر دینانی

دکتر شیخ الاسلامی

1377

msc

حسین ملکیان اصفهانی

عبادت و بندگی از دیدگاه قرآن و عرفان

دکتر حاکمی

دکتر دینانی

1377

msc

غلامحسین عمرانی

شرح و احوال اشعار مرحوم شیخ محمد حسین غروی اصفهانی(کمیانی)

دکتر انوار

دکتر خالدی

1377

msc

سید حجت مهدوی سعیدی

مبانی انسان شناسی در مثنوی مولوی

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر شاه حسینی

1377

msc

پروانه ریاحی دهکردی

تجلی اسم شریف الباطن در وجود مقدس امام زمان

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر دینانی

1377

msc

نیلوفر زندی

قیامت در قرآن و عرفان

دکتر دهقان

دکتر منصوری لاریجانی

1377

msc

عصمت اکبری دهکردی

صفات جمال حق تعالی در غزلیات حافظ

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر خالدی

1377

msc

علی عرب عامری

تفسیر مقایسه ای سوره حمد

دکتر خالدی

دکتر حاکمی

1377

msc

علی عرفاتی

اسفار اربعه عرفانی

دکتر حاکمی

دکتر دهقان

1377

msc

غلام وفایی

رابطه اخلاق و عرفان

دکتر دینانی

دکتر حاکمی

1377

msc

حمید مقیمی

زندگینامه شرح و تفسیر اشعار عرفانی وحدت کرمنشاهی

دکتر دینانی

دکتر حاکمی

1377

msc

محمد عزیز الدین

شرح عرفانی دعای عهد

دکتر شاه حسینی

دکتر شیخ الاسلامی

1377

msc

مژگان نیکویی

نقش عرفان در پدیداری سبک های ادبی

دکتر شاه حسینی

دکتر حاکمی

1377

msc

میر ولایت الدین هاشمی

تطبیق مراتب وجود فلسفه اسلامی با حضرات خمس

دکتر علمی

دکتر دینانی

1377

msc

زهرا پیروزی

اعیان ثابته و عالم ذر در تحقیق و تطبیق

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر منصوری لاریجانی

1377

msc

سید محمد حمیدی عدلی

زن از نظر عرفان اسلامی

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر منصوری لاریجانی

1377

msc

سید ضیاءالدین خرم شاهی

شرح ساقی نامه میرزا ابراهیم ادهم آرتیمانی

دکتر حاکمی

دکتر دینانی

1377

msc

منیر گونه ای

عرفان عاشورا

دکتر اسدی گرمارودی

دکتر حاکمی

1377

msc

بتول علیجانی

ارتباط مسائل مقالات شمس تبریزی با مثنوی مولوی

دکتر دینانی

دکتر شیخ الاسلامی

1377

msc

ابوطالب مریدی

صفات جمال و جلال از دیدگاه عرفان

دکتر دینانی

دکتر سجادی

1377

msc

کورس دیو سالار

روزبهان بقلی: عرفان و شطح ولایت در تصوف ایرانی

دکتر شاه حسینی

دکتر خالدی

1378

msc

مهدی عباسعلیپور بشاش

مراتب ولایت در اقطاب و اوتاد و ابدال و اخیار و ابرار و نجباء و نقباء

دکتر حاکمی

دکتر شیخ الاسلامی

1378

msc

امین آریا منش

عرفان شمس تبریزی

دکتر شاه حسینی

دکتر تجلیل

1378

msc

جمال حیدر زاده

شطح و علل گرایش به آن

دکتر شاه حسینی

دکتر اسدی گرمارودی

1378

msc

عبدالحسین راجی

تجلیلات و کلمات در مفاهیم اسلامی

دکتر اسدی گرمارودی

دکتر فعالی

1378

msc

معصومه هاشمی اصل

بررسی آراء حکما و عرفا درباره عالم برزخ

دکتر دینانی

دکتر فعالی

1378

msc

صفر خلیلی

کتاب شناسی توصیفی عرفان و تصوف(الفبایی)

دکتر خالدی

دکتر اعوانی

1378

msc

زکیه فتاحی

حقیقت نور محمد(ص) از نظر عرفا

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر حاکمی

1378

msc

مهدی اکبری

شرح حال و زندگی عارف مرحوم شیخ انور مقدم

دکتر شاه حسینی

دکتر شیخ الاسلامی

1378

msc

هدایت اله خیاطیان

عوالم وجود در عرفان و قرآن

دکتر حاکمی

دکتر خیاطیان

1378

msc

ام البنین جلالی

جایگاه حضرت آدم و حضرت ابراهیم در قرآن و عرفان و تصوف(مظاهر خلافت و امامت)

دکتر اسدی گرمارودی

دکتر فعالی

1378

msc

عزت السادات مجتبوی

رابطه عرفان و سیاست

دکتر قائم مقامی

دکتر حاکمی

1378

msc

نادر کریمیان

تذکره عرفانی کردستان

دکتر دهقان

دکتر یثربی

1378

msc

زهرا طباخ شعبانی

جایگاه عرفان در مذهب شیعه

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر خالدی

1378

msc

مهدی جعفر پور ایروانی

ارتباط روح و بدن از دیدگاه قرآن و عرفان

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر اسدی گرمارودی

1378

msc

مریم زمانی اصل

برخی از دیدگاههای عرفانی حضرت امام خمینی و مقایسه آن با دیدگاههای خواجه عبداله انصاری

دکتر دینانی

دکتر انوار

1378

msc

امن اله طایران

مفاهیم عرفانی مشترک در دعاهای نهج البلاغه و دعای عرفه

دکتر بیات

دکتر دهقان

1378

msc

حسن باغبانی آرانی

اسوار و عرفان حج

دکتر اسدی گرمارودی

دکتر فعالی

1378

msc

جواد سبزه ای

تحقیق و شرح فواتح سبعه نوشته قاضی حسین بن معین الدین

دکتر خالدی

دکتر منصوری لاریجانی

1379

msc

طاهره کیانی فر

مقایسه خصوصیات عرفانی بایزید بسطامی و جنید بغدادی

دکتر اعوانی

دکتر شاه حسینی

1379

msc

ناهید محمد یاری

سیمای سحر خیزان در عرفان اسلامی

دکتر اسدی گرمارودی

دکتر شاه حسینی

1379

msc

محمد مهدی اسماعیل پور

ایثار و عرفان

دکتر فعالی

دتر وکیلی

1379

msc

نستوه جهان بین

ضابطه مندی کمال در قرآن و استخراج این ضوابط

دکتر قائم مقامی

دکتر فعالی-دکتر وکیلی

1379

msc

مریم حسینی

رمز عرفانی عدد کلمات در قرآن مجید به حروف ابجد

دکتر فعالی

دکتر قائم مقامی

1379

msc

طیبه شمسایی زفرقندی

تاثیر عرفان در نظم فارسی قرن هشتم

دکتر دهقان

دکتر لاریجانی

1380

msc

پریوش خداوردی

رضا و تسلیم در عرفان از دیدگاه قرآن و عترت

دکتر وکیلی

دکتر منصوری لاریجانی

1380

msc

جعفر راستگوی انامق

فرازهای عرفانی خطبه های حضرت امام حسین (ع)

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر شیخ الاسلامی-دکتر فعالی

1380

msc

صوفیازارع باز قلعه

مقایسه انسان شناسی ابن عربی و مولانا

دکتر خالدی

دکتر دهقان

1380

msc

نسرین عابدی

یقظه در عرفان

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر منصوری لاریجانی

1380

msc

محمد عبد الرحیمی

بررسی تطبیق آراء و دیدگاههای فلاسفه اسلامی و عرفا در باب چگونگی ربط حادث به قدیم

دکتر دینانی

دکتر وکیلی

1380

msc

علی اکبر ترابیان طرقبه

تاویل عرفانی قصه حضرت موسی و خضر در سوره کهف

دکتر فاطمی

دکتر عباسی

1380

msc

حسن رفیع ریاحی

حجیت پذیری مکاشفات عرفانی و چگونگی نقد و بررسی آن

دکتر قائم مقامی

دکتر وکیلی

1380

msc

محسن خضرایی راد

شرح حال و آثار حاج شیخ ابراهیم امامزاده زیدی

دکتر وکیلی

دکتر صدوقی سها

1380

msc

سعید رضا پازوکی

مطابقت افکار و اندیشه عطار در منطق الطیر و ابوسعید ابوالخیر در اسرار توحید

دکتر فعالی

دکتر وکیلی

1380

msc

سید رحمان هاشمی

عصمت در عرفان و کلام اسلامی

دکتر انوار

دکتر لاریجانی

1380

msc

لیلا ساری گل

بررسی تطبیق تاریخ زندگینامه عرفانی ابوسعید ابوالخیر خواجه عبداله انصاری

دکتر فعالی

دکتر منصوری لاریجانی

1380

msc

منصوره سجودی شال

بررسی ولایت و جایگاه آن در دیوان شمس

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر دهقانی

1380

msc

رزا فانی ملکی

توبه در صحیفه سجادیه

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر فعالی

1380

msc

حمید رضا شیرازی مقدم

تابشهای قرآن بر مثنوی

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر دهقان

1380

msc

محمد ابراهیم ضرابیها

زیان عرفان

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر فعالی

1380

msc

منیره اسماعیلی

تعلیم و تربیت در بعد عرفانی با تکیه بر مقام مادر در این زمینه

دکتر دهقان

دکتر حاکمی

1381

msc

صغری زارع

عرفان در فیه ما فیه

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر دهقان

1381

msc

عالیه شفیعی

جلوه های عرفان در شرح زیارت جامعه کبیره

دکتر دهقان

دکتر منصوری لاریجانی

1381

msc

رویا موسوی گرمارودی

عرفان در دیوان منسوب به حضرت امام علی (ع)

دکتر اسدی گرما رودی

دکتر منصوری لاریجانی

1381

msc

شیما ازکیا

تصویر انسان کامل در اشعار عرفانی شعرای برجسته قرن هفتم

دکتر حاکمی

دکتر دهقان

1381

msc

فاطمه فیاضی

نقش وسائط(اهل بیت"س" ) در وصول سالک

دکتر اسدی گرما رودی

دکتر منصوری لاریجانی

1381

msc

شهرام شادمند

تبیین ارتباط عرفانی بین مرید و مراد با تکیه بر داستان حضرت موسی و خضر(ع) در قرآن

دکتر مسعودی فرد

دکتر وکیلی

1381

msc

حبیب اله عزیزی

نقش عرفان در مدیریت

دکتر اسدی گرما رودی

دکتر منصوری لاریجانی

1381

msc

محمد حسین خمسی

استفاده های عرفانی عطار از عناصراسطوره ای در ادبیات فارسی

دکتر دینانی

دکتر اسدی گرما رودی

1381

msc

مریم خاتمی

روءیت از نظر روزبهان بقلی

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر دینانی-دکتر فعالی

1381

msc

فاطمه مروی

بررسی شرابهای عرفانی با تأملی در قرآن کریم

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر اسدی گرما رودی

1381

msc

مجید راعی

ادب لفظ و ادب نفس در عرفان

دکتر فعالی

دکتر منصوری لاریجانی

1381

msc

مهین قاسمی

ترجمه و شرح تفسیر حلاج

دکتر صدوقی سهی

دکتر فعالی

1381

msc

سید غلامرضا هاشمی

شرح و احوال و آثار عالم ربانی، عارف صمدانی علامه حکمت نیا

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر اسدی گرما رودی

1381

msc

سکینه کریم پور

آفاق عرفان در سیره حضرت زینب(س)

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر اسدی گرمارودی

1381

msc

احمد ولی

بررسی و تحقیق پیرامون تاریخچه تصوف و اهل حق در قم

دکتر فعالی

دکتر منصوری لاریجانی

1381

msc

محمد رضا الهی فر

ایمان در عرفان اسلامی

دکتر وکیلی

آقای حسینعلی کاشانی

1381

msc

غلامرضا مرادی

قلب و تجلیات الهی

دکتر فعالی

دکتر منصوری لاریجانی

1381

msc

انسیه شیخ سفلی

تحقیق در فرقه شاذلیه

دکتر دینانی

دکتر فعالی

1381

msc

مهدیه سویزی

جاذبه های عرفان اسلامی برای نسل جوان

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر حاکمی

1381

msc

آذر میدخت سلطان زاده

ارزش قدسی عددچهل در عرفان اسلامی

دکتر وکیلی

دکتر منصوری لاریجانی

1382

msc

ابوالفضل فیروزی

مبانی و مباحث عرفانی در اشعار امام خمینی(بخش عرفان نظری)

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر وکیلی

1382

msc

زهرا افراسیابی

سلسله مشایخ عرفان شیعی در قرون اخیر

دکتر اسدی گرما رودی

دکتر وکیلی

1382

msc

شهلا جداری محمد زاده

بررسی آراء و افکار احمد غزالی

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر دهقان

1382

msc

زهرا رضائیان

لطایف عرفانی سوره حدید

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر وکیلی-دکتر قائم مقامی

1382

msc

عبداله غضنفری

شرح زندگینامه و آثارعلامه سید محمد کاظم عصار

دکتر وکیلی

دکتر صدوقی سها

1382

msc

سیروس مرادی

بلا پذیری در عرفان

دکتر محمد ابراهیم مالمیر

دکتر وکیلی

1382

msc

سیده فاطمه طباطبایی

تحقیق پیرامون شخصیت میرزا سید علی آقا قاضی طباطبایی

دکتر اسد ی گرما رودی

دکتر منصوری لاریجانی

1382

msc

محبوبه تورانی

عرفان حماسی از دیدگاه امام خمینی

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر طباطبایی-دکتر لاریجانی

1382

msc

علی محمد غلامرضا زاده

شرح احوال و آراء و آثار عارف گمنام حاج حبیب اله شاکر آملی

دکتر وکیلی

دکتر فعالی

1382

msc

سید مهدی سید عسگری

مقدمه ای بر تسبیح و تقدیس در عرفان اسلامی

دکتر وکیلی

دکتر اسدی گرما رودی

1382

msc

زهرا بیگم هاشمی سهی

توبه در نهج البلاغه

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر وکیلی

1382

msc

خدیجه روز گرد

دنیا در مثنوی

دکتر فعالی

دکتر دینانی

1382

msc

زهرا افراسیابی

سلسله مشایخ عرفان شیعی در قرون اخیر

دکتر اسدی گرما رودی

دکتر وکیلی

1382

msc

علی اصغر یزدانی

عارف بزرگ حضرت آیت اله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی

دکتر فعالی

دکتر دینانی

1382

msc

امیر علی عموزاده

رموز عرفانی در ادبیات داستانی تحلیلی عرفانی فلسفی بر داستانهای حی بن یقظان و داستان پینوکیو(کارلوکولودی)

دکتر فعالی

دکتر وکیلی

1382

msc

محبوبه محمد علی

ابعاد عرفانی سوره یوسف با توجه به سه تفسیر مهم عرفانی

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر قائم مقامی-دکتر وکیلی

1382

msc

باقر بورد

استخراج آیات و احادیث مربوط به انسان کامل و بررسی نگاههای تفسیری به آیات مربوطه

دکتر وکیلی

دکتر اسدی گرما رودی

1383

msc

افراسیاب صالحی شهرودی

اندیشه های عرفانی عین القضاه همدانی

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر دهقان

1383

msc

محی الدین قنبری

بررسی اصطلاحات تفسیر عرفانی قرآن کریم از دیدگاه سید حیدر آملی

دکتر فعالی

دکتر منصوری لاریجانی-دکتر وکیلی

1383

msc

محمد علی بیگدلی

سعدی عارف در بوستان...(جلوه های عرفانی سعدی در بوستان) " نگاهی دیگر به سعدی از نظر عرفانی در بوستان

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر وکیلی-دکتر دهقان

1383

msc

علیرضا عباس آبادی

ملامت و فتوت در عرفان اسلامی

دکتر وکیلی

دکتر منصوری لاریجانی

1383

msc

حسین شکر آبی

تذکره عرفانی سده های سوم و چهارم هجری

دکتر غفرانی

دکتر فعالی

1383

msc

پریسا نصیری

مقایسه اربعین حدیث امام خمینی و اربعین شیخ بهایی

دکتر دهقان

دکتر وکیلی

1383

msc

مهین غفارپور

نفس ستیزی در مثنوی معنوی

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر دینانی

1383

msc

فرشته روغنی

اصطلاحات عرفانی در دیوان شمس

دکتر وکیلی

دکتر منصوری لاریجانی

1383

msc

فاطمه علی چی

بررسی و تحلیل نور در عرفان اسلامی وآتش در دین زرتشت

دکتر فعالی

دکتر وکیلی

1383

msc

ولی الدین ارشادی ناورود

آیات العرفان فی حضره القرآن (آیه های عرفانی در قرآن)

دکتر وکیلی

دکتر منصوری لاریجانی

1383

msc

طاهره سجودی مقدم

جلوه های ولایت در مثنوی

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر فعالی

1383

msc

نرگس رحیمی

جایگاه توبه در معرفت شناسی عرفانی و مقایسه آن با دیدگاه مسیحی

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر دینانی

1383

msc

نصیره اسدی گرما رودی

بررسی تاثیر شکروفکر و ذکر بر بهداشت روان

دکتر اسدی گرما رودی

دکتر وکیلی

1384

msc

لادن صالحین

مرگ و تکامل برزخی از دیدگاه قرآن و عرفان

دکتر اسدی گرما رودی

دکتر وکیلی

1384

msc

مسعود دهش

شرح احوال آثار و آرای عرفانی شیخ عبداله دهش

دکتر فعالی

دکتر وکیلی

1384

msc

مهدی امین پور

تطبیق عرفان ذن با آراء عرفانی عطار

دکتر وکیلی

دکتر فعالی

1384

msc

زهرا بیدکی

توکل، رضا و تسلیم از دیدگاه امام خمینی(ره) و ابن عربی

دکتر وکیلی

دکتر منصوری لاریجانی

1384

msc

محبوبه اعتمادی

نقش عرفان در نظام تعلیم و تربیت

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر گلزاری

1384

msc

مهدیه السادات کسائی زاده

ابعاد عرفانی خطبه فدک

دکتر وکیلی

دکتر اسدی گرما رودی

1384

msc

رقیه جزء منشی زاده

تاثیر عرفان در احیای شخصیت زن و علل و موانع ترویج این نظر در جامعه

دکتر فعالی

دکتر منصوری لاریجانی

1384

msc

فوزیه فلاح خوش خلق

ولایت در آثار شاه نعمت اله ولی

دکتر پازوکی

دکتر شیخ الاسلامی

1384

msc

فاطمه منصوری لاریجانی

شرح احوال و آثار عرفانی شمس الدین محمد بن محمود آملی

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر وکیلی

1384

msc

اقدس بکلو

تعادل و توسعه راهبرد حیات طیبهالهی در ایران 1400 ه ش

دکتر فعالی

دکتر وکیلی

1384

msc

سعیده حسن زاده

تازه های معرفت نفس از دیدگاه علامه حسن زاده آملی

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر وکیلی

1384

msc

زهرا سادات غریبیان لواسانی

غربت وجودی و غربت عرفانی در اندیشه جلال الدین محمد مولوی

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر صدوقی سهی

1384

msc

مریم قانع پور

ابعاد عرفانی خطبه توحید به امام رضا(ع)

دکتر فعالی

دکتر وکیلی

1384

msc

زهراصالحی شریف آبادی

توحید و اخلاص در عرفان اسلامی با تاکید بر نظریه حضرت

دکتر دهقان

دکتر منصوری لاریجانی

1384

msc

رحمت اله معظمی گودرزی

مبانی عرفان نظری در تاویلات عبدالرزاق کاشانی

دکتر دهقان

دکتر وکیلی

1384

msc

محمد پروین

فقر و غناء در قرآن و عرفان اسلامی

دکتر دهقان

دکتر وکیلی

1384

msc

پرویز شکوری

تحقیق در احوال و آثار عرفانی تالش

دکتر صدوقی سهی

دکتر وکیلی

1385

msc

ویدا پیرزاده

ذکر و تاثیر آن در جسم

دکتر لاریجانی

دکتر وکیلی-دکتر صدوقی سهی

1385

msc

سیمین سلیم شهشهانی

عودالی الله از دیدگاه قرآن و مقایسه آن با قوس صعود در قرآن

دکتر فعالی

دکتر وکیلی

1385

msc

زهره حاجی احمدی

توفیق

دکتر وکیلی

دکتر صدوقی سهی

1385

msc

مریم حکیم الهی

موانع سیر و سلوک در طور قلب و راه علاج آن

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر طباطبایی

1385

msc

علیرضا طائب

اسرار صوم در عرفان اسلامی

دکتر فعالی

دکتر وکیلی

1385

msc

محمد علی صنعتی نجار

شیطان از دیدگاه قرآن،روایات و عرفان

دکتر وکیلی

دکتر صدوقی سها

1385

msc

حسین عابدی

علل فرقه گرایی در عرفان اسلامی

دکتر فعالی

دکتر وکیلی

1385

msc

عفت صفوی سهی

شریعت و طریقت و حقیقت در آثار و آراء عرفانی امام خمینی

دکتر وکیلی

دکتر لاریجانی

1385

msc

مصطفی رهبان فر

جن از دیدگاه عرفان،قرآن و روایات اهل تشیع و اهل تسنن

دکتر لاریجانی

دکتر وکیلی

1385

msc

علیرضا خلیلی

سر عرفانی مهدویت شیعی

دکتر فعالی

دکتر وکیلی

1385

msc

حسین محمدی میرک محله

شرح ابعاد عرفانی شیخ فراز از مناجات خمسه عشر

دکتر اسدی گرمارودی

دکتر لاریجانی

1385

msc

سید رضا اسدی پور

مبانی و مسائل عرفان در دعای صباح با تکیه بر شرح ملا هادی سبزواری

دکتر اسدی گرما رودی

دکتر صدوقی سهی

1386

msc

مهدی صدر ی نیا

جلوه های فنا وتوحید و ولایت در وصیت نامه شهیدان انقلاب اسلامی

دکتر دهقان

دکتر لاریجانی

1386

msc

معصومه زینت الدینی

اسرار عرفانی لیل در عرفان و قرآن

دکتر لاریجانی

دکتر وکیلی

1386

msc

زهرا سادات منصوری

مفهوم لقاء الله در تفاسیر عرفانی

دکتر فعالی

دکتر وکیلی

1386

msc

صغری مرادی

قلندری در عرفان اسلامی

دکتر دهقان

دکترشمس

1386

msc

کاظم ایمانی

مهدویت در آثار ابن عربی :فصوص الحکم و فتوحات مکیه

دکتر فعالی

دکتر محمودی

1386

msc

معصومه حجتی

حبط اعمال و تکفیر سیئات در تفاسیر عرفانی قرآن

دکتر فعالی

دکتر محمودی

1386

msc

عباس غلامی جوزنی

توحید و خداشناسی در حدیقه الحقیقه سنائی غزنوی

دکتر لاریجانی

دکتر وکیلی

1386

msc

اکرم طبقچی اهری

زمان در عرفان اسلامی

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر فعالی

1386

msc

احمد الیاسی

بهداشت روانی در مثنوی ومعنوی

دکتر اسدی گرمارودی

دکتر وکیلی

1386

msc

روح اله اعظمی

فرشته شناسی از دیدگاه ابن عربی

دکتر فعالی

دکتر خسرو ظفرنوایی

1386

msc

عالیه نوری

سلوک عملی در منطق الطیر و منازل السائرین

دکتر فعالی

دکتر محمودی

1386

msc

معصومه راسفنجانی

تحلیل ظرائف عرفانی سوره دهر

دکتر علی شیخ الاسلامی

دکتر اسماعیل لاریجانی

1386

msc

کبری حیدری دستجردی

حجاب های نورانی و ظلمانی در عرفان بر اساس روایت مشهوران الله سبعین الف...

دکتر فاطمه طباطبائی

دکتر هادی وکیلی

1386

msc

مصطفی عرب عامری

تربیت بر اساس ارادت(مستندات ونقلی آن)

دکتر لاریجانی

دکتر اسدی گرمارودی

1386

msc

زهرا کتابچی

تبیین مراتب نفس در قرآن و عرفان

دکتر لاریجانی

دکتر وکیلی

1387

msc

حمیده اخباراتی

هفت آسمان

دکتر فعالی

دکتر وکیلی-آقای صدوقی سهی

1387

msc

رضا کنگاوری

علاء الدوله سمنانی و ابن عربی :وحدت وجود و شهود

دکتر فعالی

دکتر محمودی

1387

msc

پژمان نقریان

نقش تربیتی اسماء جلالیه از منظر عرفان اسلامی

دکتر خسرو ظفرنوایی

دکتر اسدی گرمارودی

1387

msc

طیبه مالکی

عرفان وروش شناسی علوم تجربی

دکتر وکیلی

دکتر اکرمی

1387

msc

سیده مریم ذوالفقاری

طمانینه در عرفان اسلامی

دکتر وکیلی

دکتر فعالی

1387

msc

زهرا عالمی طامه

روش شناسی عرفا در پذیرش احادیث مشهور عرفانی

دکتر پازوکی

دکتر محمودی

1387

msc

معصومه کلانکی

عرش وکرسی در تفاسیر عرفانی

دکتر اسدی گرمارودی

دکتر اسماعیل لاریجانی

1387

msc

بیژن محمد علی پور

تصوف در جمهوریهای خود مختار مسلمان نشین قفقاز شمالی در سده اخیر

دکتر رحمدل

دکتر محسن حیدرنیا

1387

msc

حسن اردشیری لاجیمی

زندگی و اندیشه ابوطالب مکی بر اساس قوت القلوب

دکتر لاریجانی

دکتر شمس

1387

msc

زری میرزا جانی دارستانی

سکوت در عرفان اسلامی و نقش تربیتی آن

دکتر شمس

دکتر فعالی

1387

msc

حسین علی نژاد دارسرا

اسم و مسمی در مثنوی گلشن راز

دکتر وکیلی

دکتر اسدی گرمارودی

1387

msc

عزیز میکائیلی

نقش و جایگاه شیطان در نظام هستی از دیدگاه گلشن راز شبستری و منطق الطیر عطار

دکتر فعالی

دکتر لاریجانی

1388

msc

شیرزاد ابراهیمی فیشانی

معنای رمزی شب در عرفان اسلامی

دکترفعالی

دکتر وکیلی

1388

msc

سید محسن باقری

وجه عرفانی زهد در نهج البلاغه

دکترفعالی

دکتر گرمارودی

1388

msc

محمد علی مشهدی نادعلی خرازی

طنز در عرفان اسلامی بر اساس حدیقه الحقیقه

دکتر وکیلی

دکترفعالی

1388

msc

محبوبه امانی

خلوت در عرفان اسلامی و مروری بر آراء مخالفان

دکتر لاریجانی

دکتر لاجوردی

1388

msc

صدیقه قربانی

تصوف و تکلیف شرعی

دکتر لاریجانی

دکتر وکیلی

1388

msc

زهرا اردکانیان

رویکرد عرفانی به گناه در صحیفه سجادیه

دکتر فعالی

دکتر محمودی

1388

msc

حسین منصوری لاریجانی

شرح احوال آراء و آثار شیخ جونی برهانی

دکتر لاریجانی

دکتر وکیلی

1388

msc

افسانه دهقان

مراقبه و مقایسه آن با مدیتیشن متعالی

دکتر وکیلی

دکتر فعالی

1388

msc

حسنعلی آقا خانی نژاد

زندگی نامه و آراء عرفانی محمد بن عبدالجبار نفّری

دکتر فعالی

دکتر شمس

1388

msc

سیدطاهر نادمی

بررسی محتوای واژه های فقر درویشی عرفان و تصوف

دکتر پازوکی

دکتر وکیلی

1388

msc

زهره خانی پور

شرح احوال ،آراء و آثار ابوبکر کلابادی با تاکید بر التعرف

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر شمس

1388

msc

حجت عبدی

بررسی آراء حلاج با تکیه بر طواسین

دکتر شمس

دکتر فعالی

1389

msc

غلامحسن میرزا جانی دارستانی

نقش راهنما در عرفان عملی

دکتر اسدی گرمارودی

دکتر فعالی

1389

msc

مقداد حکیمی

قرب در عرفان

دکتر وکیلی

دکتر فعالی

1389

msc

طاهره فاضلی نیک

شرح احوال و آثار سید امیر عبداله برزش آبادی

دکتر شمس

دکتر محمودی

1389

msc

پریسا گودرزی

شاخصه های عرفانی نگار گری دوران صفویه

دکتر مهناز شایسته فر

دکتر وکیلی

1389

msc

بابک عزیزی

مطالعه تطبیقی انسان کامل در دو کتاب انسان کامل عزیزالدین نسفی و عبدالکریم جیلی

دکتر محمد اسدی گرمارودی

دکتر شیخ الاسلامی

1389

msc

سیده زهره سید فاطمی

بررسی تطبیق تاویل آیات در نظر نجم الدین رازی و عبدالرزاق کاشانی

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر فعالی

1389

msc

عباس فخری

نگرشی به اندیشه و سیره عرفانی آیت اله خامنه ای

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر شیخ الاسلامی

دفاع نشده

msc

سیده عاطفه میر سعید قاضی

سیمای سالکان در نهج البلاغه

دکتر اسدی گرما رودی

دکتر وکیلی

دفاع نشده

msc

ضیاء علوی

شرح عرفانی دعای کمیل

دکتر اسدی گرما رودی

دکتر وکیلی

دفاع نشده

msc

حسین عبدالرحیمی

بررسی ساقی در شعر و اندیشه حافظ و مولوی

دکتر وکیلی

دکتر شیخ الاسلامی

دفاع نشده

msc

امیر حسین ابوالحسنی

غم وشادی در مثنوی معنوی

دکتر فعالی

دکتر وکیلی

دفاع نشده

msc

زهره سید فاطمی

بررسی تطبیقی تاویل آیات در نظر نجم الدین رازی و عبدالرزاق کاشانی

دکتر شیخ الاسلامی

دکتر فعالی

دفاع نشده

msc

مصطفی جعفری

اسرار زیارت در عرفان اسلامی و نقدهای وهابیان

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر هادی وکیلی

دفاع نشده

msc

علی دشتی

تأویل عرفانی تمثیلات،داستانها وحکایت هفت اورنگ جامی

دکتر وکیلی

دکتر لاجوردی - دکتر شمس

دفاع نشده

msc

فاطمه ثابت ونداده

نیت و اخلاص در عرفان اسلامی

دکتر وکیلی

دکتر فعالی

دفاع نشده

msc

سهیلا شهسواری

مقام هو و پیشینه ی تاریخی ان در عرفان اسلامی

دکتر وکیلی

دکتر عبائی کوپائی

دفاع نشده

msc

مصطفی حسین زاده

عرفان و تصوف در آذربایجان قرن هشتم

دکتر شمس

دکتر فعالی

دفاع نشده

msc

حکیمه حکیمی

شرح احوال،آثار و آراء ابونجیب سهروردی

دکتر فعالی

دکتر شمس

دفاع نشده

msc

میر یاسر عطار موسوی

مزارات عرفا در خراسان

دکتر فعالی

دکتر بابک علیخانی

دفاع نشده

msc

محمد باقر تورنگ

زندگینامه و آراء عرفانی ابو العباس قصاب آملی

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر وکیلی

دفاع نشده

msc

محمد جواد ناسک جهرمی

زندگی،آثار و آراء شاه داعی شیرازی

دکتر منصوری لاریجانی

دکتر فعالی

دفاع نشده

msc

سیده آزاده ماجدی

ترجمه و تحقیق:تفسیر منسوب به امام جعفر صادق

دکتر محمد رضا اسفندیار

دکتر شهرام پازوکی

دفاع نشده

msc

سعید دوستی

احوال و آثار و آرای عرفانی حکیم ملامحمد فضولی(900ق-963ق)

دکتر فعالی

دکتر لاجوردی

دفاع نشده

msc

زینب سلیمانی

احوال ،آثار و آراء عزالدین محمد کاشانی(ره)

دکتر فعالی

دکتر شمس

دفاع نشده

msc

پروانه درگاهی ترکی

شرح احوال و تحلیل آثار صدر الدین قونوی

دکتر وکیلی

دکتر فعالی

دفاع نشده

msc

تغییر وزن‌ آزمون دکتری ۹۲

$
0
0

تغییر وزن‌ آزمون دکتری ۹۲

 

 

  تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدتغییرات آزمون دکتری ۹۲

دکتر نادری منش از تغییرات آزمون دکتری و نحوه برگزاری آزمون دکتری ۹۲ خبر داد و گفت: با توجه به درخواست دانشجویان و به دنبال بازنگری و بررسی دو دوره برگزاری آزمون نیمه متمرکز دکتری، شیوه گزینش آزمون دکتری ۹۲ تغییر کرد.

وزرن مصاحبه آزمون دکتری ۹۲
وی افزود:‌بر این اساس وزن آزمون کتبی و مرحله مصاحبه آزمون دکتری ۹۲ ، ۵۰ ۵۰ شد به عبارت دیگر میزان تاثیر نمره کتبی و مصاحبه آزمون دکتری ۹۲ در پذیرش داوطلبان یکسان و به میزان ۵۰ درصد تصویب شد.
نادری منش در خاتمه خاطرنشان کرد:‌این تغییرات تا هفته آینده به دانشگاه‌ها ابلاغ خواهد شد

زبان آزمون دکتری ۹۲ 
نادری منش در مورد برگزاری آزمون زبان انگلیسی ( آزمون زبان ملی ) استاندارد و جامع در کشور و جدا شدن درس زبان دکتری از آزمون نیمه متمرکز دکتری نیز توضیح داد: بحث هایی برای برگزاری آزمون ملی زبان خارجی توسط سازمان سنجش مطرح بوده و هست که نمره داوطلبان در آزمون زبان ملی ملاک عمل قرار گیرد و درس زبان آزمون دکتری حذف شود اما باتوجه به برگزاری آزمون دکتری ۹۲ در اسفند ماه امسال به نظر نمی رسد فرصتی برای انجام این کار برای سال جاری باقی بماند.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید  ثبت نام آزمون دکتری ۹۲-۹۳
ثبت‌ نام آزمون دکتری ۹۲ از ۷ آذرماه از طریق سایت سازمان سنجش آغاز می‌شود.

مهلت ثبت نام آزمون دکتری سال ۹۲
ثبت نام آزمون دکتری ۹۲ در روز یکشنبه ۱۲ آذرماه پایان می‌پذیرد،

زمان برگزاری آزمون دکتری ۹۲
زمان برگزاری آزمون دکتری سال ۹۲ روز جمعه ۱۸ اسفند ماه در حوزه های امتحانی سراسر کشور خواهد بود


واژه های دخیل فارسی در روسی

$
0
0

واژه هایدخیلفارسیدر روسی

مقدمه

 زبان‏های ایرانی و اسلاوی عضوِ خانواده زبان‏های هندو اروپایی و دارای وجوه اشتراک و همانندی‏های ساختاری و واژگانی‏اند. با این همه، درباره ماهیت و خاستگاه مشترک این دو گروهِ زبانی نظریه واحدی وجود ندارد. به نظر تروباچِف )Trubachev 1992, II, p. 23) ، برخورد ایرانیان و اسلاوها به نیمه نخست هزاره اول قبل از میلاد بازمی‏گردد. قوم اسلاو، در برخورد با سکاها و احتمالاً هند و آریائی‏ها در منطقه دانوب، عناصری از اقوام ایرانی را به عاریت گرفت )Trubachev 1983, pp. 249-250) که از جمله آنها می‏توان به زبان اشاره کرد. واژه‏های مشترک زبان‏ها حاکی از واقعیات گوناگون‏اند؛ از جمله خویشاوندی یا اشتراک در کهن‏الگوها، اشتراک در وضع، مشابهت الگویی از ریشه‏ای واحد و با عناصر ساختاری واحد، وام‏گیریِ مستقیم یا از طریق زبان واسط. ضمناً شباهت صوری واژه‏ها همواره دالّ بر هم‏ریشه بودن آنها نیست و چه بسا تصادفی باشد.

 در تعامل زبان‏های خویشاوند در دوران کهن، احتمال دارد، علاوه بر وام‏گیری واژگانی، واژه بومی، تحت تأثیر زبان دیگر، تغییر شکل آوایی یا معنایی پیدا کرده باشد. از این رو، در بررسی واژه‏های مشترکِ دو یا چند زبان، پژوهشگران برداشت‏های متفاوتی دارند. گاه واژگان مشترک را واژه‏های بومی خویشاوند و بازمانده میراث کهن یا واژه‏های قرضی از خاستگاه‏های گوناگون، که مستقیماً یا به واسطه وارد زبان شده‏اند، تلقی می‏کنند. بی‏گمان تحلیل ریشه‏شناختی هر جفت از واژه‏های مشابه در دو زبان، به..

منظور تشخیص سمت، زمان و مکانِ وام‏گیری، به بررسی دلایل پیش و پس از وام‏گیری و نیز بررسی تاریخ واقعی اقوام و تحلیل زمینه‏های فرهنگِ قومی نیاز دارد.

 در مقاله حاضر، به بررسی واژه‏هایی پرداخته شده که از فارسی وارد زبان روسی شده‏اند و در فرهنگ‏های معاصر روسی آمده‏اند. بسیاری از واژه‏های فارسی دخیل در روسی که در فرهنگ‏های کهن روسی و نیز فرهنگ ریشه‏شناختیِ فاسمِر(1) ضبط شده امّا امروزه متداول نیست در این بررسی مطرح نشده‏اند(2). رده‏بندی این واژه‏ها، از جمله به اعتبار تاریخی و موضوعی، نیاز به بررسی جامع‏تری دارد. اِدِلمان )Edelman 2002, p. 179 ff.) به راه‏های نفوذ واژه‏ها از زبان‏های ایرانی به زبان روسی اشاره کرده است. به نظر او، برخی از این واژه‏ها در قرون میانه، بعضاً از طریق زبان واسط، وارد زبان روسی شده و به ادبیات عامیانه آن نفوذ کرده‏اند. این واژه‏ها متعاقباً، بر اثر ترجمه آثار فارسی مانند هزار و یک شب، از طریق حکایت‏های ایرانی و آثار نویسندگان فارسی‏زبان به زبانِ ادبیِ روسی نیز راه یافته‏اند (Edelman 2002, p. 179 ؛ در این باره، نیز á Toporov 1969, 1978 ). بسیاری از اصطلاحات تجاریِ فارسی مانند واحدهای پول، اوزان و واحدهای اندازه‏گیری نیز، بر اثر مراوده‏های تجاری، که یکی از مناطقِ عمده آن کناره‏های دریای خزر بوده، وارد زبان روسی شده است. )Edelman, Ibid á(

 درباره وام‏واژه‏های ایرانی در زبان روسی، تا کنون، تحقیق مستقل و جامعی به زبان فارسی صورت نگرفته؛ امّا، در بسیاری از آثار خاورشناسان و زبان‏شناسان روسی، هر چند به طور پراکنده، به بسیاری از آنها اشاره شده است. گردآوری این اشارات پراکنده، که متضمّن ریشه‏شناسی این واژه‏هاست، و نیز استخراج واژه‏های دخیل از فرهنگ‏ها کاری بسیاری دشوار است. در این مقاله تلاش شده است، بر اساس برخی فرهنگ‏های روسی، مانند فرهنگ ریشه‏شناختیِ فاسمِر و مآخذ دیگر، شرح ِ مختصری درباره گزیده‏ای از لغات دخیل ارائه شود. فرهنگ ریشه‏شناختی زبان روسیِ فاسمِر، به زبان آلمانی، در هایدِلبِرگ (1950-1958) منتشر شد. سپس تروباچف، در سال‏های

_______________________________

1) M. Fasmer

 2 ) چند نمونه، از این واژه‏ها هستند: DBDd (babr) «جاگوار، نوعی یوزپلنگ»، Ddz^Lp (brinets) «برنج، (فقط در روسی کهن)» نیز bdz^r (princh) «برنج»؛ J`dTB (doria) «دریا»؛ rBdF`JBd (charvodar) «چاروادار».
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 152)


 1964-1973، فرهنگ فاسمِر را تکمیل و در چهار جلد به زبان روسی ترجمه کرد. وی به ترجمه آن اکتفا نکرد بلکه کوشید تا کاستی‏ها و خطاهای آن را نیز جبران و تصحیح کند و، با استفاده از منابع جدید، ریشه‏شناسی‏های تازه‏تری به دست دهد و، برای بسیاری از مدخل‏ها، تعریف مشروح‏تری عرضه کند. ویرایش چهارم این فرهنگ، حاوی حدود 4000 مدخل، در سال 2004 در چهار جلد منتشر شد. در این فرهنگ، برای ریشه‏شناسیِ بسیاری از واژه‏های دخیلِ فارسی، برابرهای کهن، مانند ایرانی باستان، فارسی باستان و فارسی میانه آمده و از آثار دانشمندانی مانند هُرن(3)، هوبْشمان(4)، لوکاچ(5)، و لیتمان(6) استفاده شده است.

 منبع دیگری که در این مقاله برای ریشه و خاستگاه واژه‏های روسی و معنی آنها، از آن، استفاده شده فرهنگ چهار جلدی روسی به روسی )SRYa( است که در 1981 منتشر شده است. در این فرهنگ، به واژه‏های دخیل از زبان‏های دیگر نیز اشاره شده؛ امّا، در بسیاری از موارد، منشأِ فارسیِ بسیاری از آنها ذکر نشده است. افزون بر این، برای مقابله معنایی و بسامد واژه در فرهنگ‏های معاصر نیز به واژه‏نامه‏های دیگری مانند فرهنگ روسی به انگیسی و انگلیسی به روسی آکسفورد، فرهنگ روسی به فارسی واسکانیان و فرهنگ واژه‏های خارجی در زبان روسی نیز مراجعه شده(7) و، در برابر هر مدخل، معنی رایج در زبان روسی آمده است.

 گروهی از واژه‏های روسی را، به رغم شباهت آنها با واژه‏های فارسی، نمی‏توان دخیل دانست؛ زیرا این واژه‏ها در زبان فارسی و نیز سایر زبان‏های ایرانی و اسلاوی حاصل تحول صورت کهن‏تری است و هر یک، به اقتضای تحولات آوائیِ خاص، به گونه‏ای در آمده است. از این جمله است واژه بغ در فارسی و D`H (bog) در روسی، که هر دو از ریشه مشترک *bheg- هندو اروپایی است. شمار این واژه‏ها بسیار است و در این مقاله به آنها اشاره‏ای نشده است. امّا اِدِلمان )Edelman 2002 á( ، به تازگی، درباره روابط تاریخیِ زبان‏های ایرانی و اسلاوی کتابی منتشر و، در آن، مشابهت‏های زبان‏های ایرانی و اسلاوی را بررسی کرده است. افزون بر این، او به مقایسه تطبیقیِ آوا شناسی، واج‏شناسی، صرف، نحو، و واژگان هر دو زبان که حاصل برخورد آنها در دوره‏های

_______________________________

 3) P. Horn

 4) H. Hübschmann

 5) K. Lokotsch

 6) E. Littmann

 7 ) برای مشخصات همه این فرهنگ‏ها á منابع.
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 153)


 مختلف بود، پرداخته است. در این اثر، درجه خویشاوندی زبان‏های ایرانی و اسلاوی نیز بررسی شده است. امّا، در فصلی از این کتاب مختصّ بررسی تطبیقی واژه‏های ایرانی و اسلاوی، به وام‏واژه‏های فارسی در زبان‏های اسلاوی اشاره‏ای نشده است.

 ضمناً واژه‏های فارسی دخیل در روسی را می‏توان، بر اساس آنچه در اینجا فهرست شده، به چند دسته تقسیم کرد:

 الف) واژه‏های فارسی که از طریق زبانِ واسط به روسی رفته‏اند، که خود به چند دسته زیر تقسیم می‏شوند:

 1. آنچه از طریق زبان‏های اروپایی وارد روسی شده است، مانند ×T`f× (kiosk) (قس کوشک)؛ hÀZ|bB^ (tyulpan) «گل لاله»؛ tBZ| (shal) «شال».

 2. واژه‏هایی که از طریق زبان‏های ترکی و نیز ترکی عثمانی وارد زبان روسی شده‏اند. با توجه به فرهنگ فاسمِر، بیشترین واژه‏های دخیل فارسی در روسی در این گروه جا می‏گیرند. درباره خاستگاه وام‏واژه‏ها و زبان‏های واسط، نظر فاسمِر را قطعی نباید دانست؛ زیرا او، در بسیاری از موارد، بدون اشاره به فارسی بودن واژه، آن را برگرفته از ترکی دانسته است؛ مانند واژه BdtT^ (arshin) «اَرَش» که فاسمِر آن را وام‏واژه‏ای ترکی می‏داند. اِدِلمان )Edelman 2002, p. 179) به این معنی اشاره و اظهارنظر کرده است که این واژه ایرانی از طریق زبان ترکی وارد روسی شده، و صورت آوائیِ آن، که حاصل تحوّل فارسی باستان arašni- از صورت پیش ایرانی *aratni- «آرنج» است، از نظر دور مانده است. افزون بر این، فاسمِر واژه‏های دیگری از فارسی را نیز برگرفته از ترکی دانسته است، مانند: BZzV ( ãÎ (aly «رنگ سرخ روشن»؛ BZzrB (alycha) «آلوچه»؛ DBDjtT (babushi) «پای‏پوش»؛ JLn×B^T^ (dekhkanin) «دهقان»؛ T^PTd (inzhir) «انجیر»؛ bBZBf (palas) «پلاس»؛ DjRB (buza) «بوزه (نوعی شراب)»؛ JLdFTv (dervish) «درویش».

 ب) واژه‏هایی که مستقیم از فارسی وارد زبان روسی شده‏اند. از میان واژه‏های فهرست‏شده در این مقاله، فاسمِر فقط واژه ×B^Bjf (kanaus) «قناویز» را بدون ذکر واسط قید کرده است. به نظر او، این واژه مستقیم از فارسی وارد زبان روسی شده است. در فرهنگ روسی به روسی )SRYa( ، شمار بیشتری از واژه‏های روسی که مستقیماً از
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 154)


 فارسی وارد زبان روسی شده‏اند درج شده است؛ مانند DBJ|È (badya) «بادیه»، DBthB^ (bashtan) «باغچه»، HÀdRB (gurza) «گرزه (نوعی افعی)». چنان که پیش از این یاد شد، به نظر فاسمِر فقط یک واژه مستقیماً وارد روسی شده است؛ امّا در این مورد نیز صورت تلفظی واژه نشان می‏دهد که احتمالاً این واژه مستقیماً از فارسی وارد روسی نشده است.

 از سوی دیگر، به نظر می‏رسد، درباره برخی از واژه‏های دخیل در زبان روسی، صحت این نظر که مستقیم از فارسی وام‏گیری شده باشد تا اندازه‏ای قابل تأمل باشد؛ زیرا مثلاً تلفظ واژه DBDjtT (babushi) نزدیک به تلفظ صورت ترکی آن است. در بسیاری از موارد نیز واژه‏هایی که در SRYa طریقِ نفوذشان مستقیم از فارسی دانسته شده در فرهنگ فاسمِر یا وارد نشده یا ورود آنها به زبان روسی از طریق زبان‏های واسط ذکر شده است. بدین سان، دو فرهنگِ یادشده، در موارد متعدد، چه از حیث درج خودِ واژه‏های دخیل و چه در باب راه ورود آنها، اختلاف دارند.

 از این رو، شناسایی و تحلیل دقیق واژه‏های دخیلِ فارسی در روسی نیاز به تحقیقات جامع‏تری دارد و این زمانی میسّر خواهد بود که فرهنگ‏های معتبرِ ریشه‏شناسی در هر دو زبان در دست باشد.

 فهرست شماری از واژه‏های دخیل از زبان فارسی به زبان روسی

 BDBR (abaz) «عباسی، سکه نقره در حدود 20 کوپک روسی که در قفقاز رایج بوده است»؛ برگرفته از عبّاسی «واحد پول رایج در دوران صفوی که به نام شاه عباس اول ضرب می‏شد». (Fasmer, 1:55 ؛ SRYa, 1:18 ؛ نیز á SIS, 7 ؛ Abaev, 3: 319).

 BZzV ( ãÎ (aly «رنگ سرخِ روشن». این واژه، که از قرن چهاردهم در متون روسی به کار رفته )Tsyganenko 1970, p. 20)، به نظر فاسمِر (1:73) برگرفته از زبان‏های ترکی است. قس ترکی، کریمه‏ای ـ تاتاری al «رنگِ گلی روشن»، تاتاری، قپچاقی، قزاقی، جغتایی، اویغوری al «سرخِ روشن». اصل این واژه برگرفته از فارسی آل «رنگِ سرخ» است که ظاهراً از طریق زبان‏های ترکی وارد روسی شده است. aÎl در نام خاصّ فارسی باستان
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 155)


 *aÎlagaunaÎ «سرخ گونه» آمده است Hinz 1975, p. 27) ؛ نیز á )Benveniste 1966, p. 70 ؛ فارسی میانه *aÎl-goÎnag تنها یک بار در متون فارسی میانه به کار رفته است )Nyberg 1974, p. 230) . آل در فرهنگ‏های فارسی (á لغت‏نامه دهخدا و فرهنگ سخن، ذیل آل) ضبط شده است.

 BZzrB (alycha) «آلوچه». فرهنگ‏های ریشه‏شناسیِ روسی این واژه را برگرفته از آذربایجانی alucÏa «نوعی آلویِ باغی» یا ترکیِ عثمانی دانسته‏اند. این واژه برگرفته از واژه فارسی آلوچه است. در زبان روسی، از همین واژه صفتِ BZzr`FzV ساخته شده است.

 B\DBd (ambar) «انبار». روسی کهن T\DBd ، `^DBd . به نظر فاسمِر (1:75) ، این واژه از ترکی، قپچاقی، کریمه‏ای ـ تاتاری، تاتاری (قس ambar ) و نیز آذری، آلتایی و قزاقی (قس anbar ) اخذ شده است. این واژه در آثارِ روسی از قرن شانزدهم به کار رفته است )Tsyganenko 1970, p. 20). انبار در زبان عربی نیز رایج و برگرفته از فارسی است. قس فارسی میانه hambaÎr (CPD, p. 40 ؛ نیز á Tsabolov 2001, p. 48 ؛ SRYa, 1:34 ). از همین واژه صفتِ B\DBd^zV «انباری» ساخته شده است.

 BdDjR (arbuz) «هندوانه». ظاهراً این واژه در حدود قرنِ پانزدهم، از طریقِ زبان‏های قپچاقی (قس xarbuz ) و ترکی، کریمه‏ای ـ تاتاریِ (قس karpuz ) وارد روسی شده است. این واژه‏ها برگرفته از فارسی خربزه هستند )Fasmer, 1:83, 84) . اشتقاق این واژه را از xar «خر» (حیوان) و فارسی میانه ãÎna cÏ buÎ «خیار» دانسته‏اند. آبایف افزوده است که جزءِ پیشینِ این واژه یعنی xar- ، در اینجا و در برخی دیگر از کلمات ممکن است به معنی «بزرگ» باشد )Abaev,4:141,142) . از همین واژه، صفت BdDjR^zV نیز ساخته شده است.

 BdtT^ (arshin) «واحد اندازه‏گیری طول در روسیه قدیم معادل 71 سانتی‏متر» )SRYa, 1:46) . این واژه از قرن چهاردهم وارد زبان روسی شده است و به نظر فاسمِر (1:92) ، برگرفته از زبان‏های ترکی (قس ترکی، تاتاری و قپچاقی aršyn ؛ جغتایی aršun ) است. این واژه برگرفته از فارسی اَرَش (واحدی برای اندازه‏گیری طول از سر انگشت دست تا آرنج) است و از طریق ترکی وارد زبان روسی شده است. (نیز á Edelman 2002, p. 179)

 DBDjtT (babushi) «پای‏پوش؛ نوعی کفش پشت‏باز» )SRYa, 1:54) . فاسمِر (3:195) این واژه را برگرفته از ترکی، کریمه‏ای ـ تاتاری paÎpucÏ و paÎpuš دانسته است. این واژه
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 156)


 برگرفته از پاپوش فارسی و مرکب است از paÎ «پا» (قس فارسی میانه paÎy ) و poš- ، بن مضارع از pošãÎdan «پوشیدن». به نظر علی‏اشرف صادقی این واژه از طریق ترکی عثمانی وارد زبان روسی شده است.

 DBJ|È (badya) «سطل چوبی یا فلزی که انتهای آن اندکی باریک است» )SRYa, 1:155) ؛ روسی کهن DBJTÈ . این واژه از سال 1499 در متون روسی به کار رفته و از طریقِ تاتاری badia ، badiä واردِ روسی شده است که، به نوبه خود، برگرفته از فارسی بادیه است. Fasmer, 1:144) ؛ نیز á )Tsyganenko 1970, p. 31

 DBRBd (bazar) «خرید و فروش، خرده‏فروشیِ خوار و بار در میدان یا مکانی خاص؛ بازارِ فصلی». در زبانِ محاوره، به معنی «گفت و گوی نامفهوم، سر و صدا» نیز به کار می‏رود )SRYa, 1:55) . فاسمِر (1:105, 106) ، علاوه بر معنی رایج این واژه، معنیِ «کارِ خیر، برگزاری تجمعاتی برای فروش کالا که عواید آن صرف امور خیریه شود» را نیز آورده است. به نظر او، معنای اخیر از طریق زبان فرانسه یا آلمانی وارد زبان روسی شده است. وام‏گیریِ این واژه ظاهراً بر اثر رواج داستان‏های هزار و یک‏شب بوده است. بازار در معنای رایجِ آن از قرنِ پانزدهم در زبان روسی به کار رفته )Tsyganenko 1970, p. 31) و از طریق زبان‏های ترکی (قس baÎzaÎr ؛ ترکی عثمانی، آلتایی و اویغوری (pazar) وارد روسی شده است. از این واژه فعل DBRBdThx «فروختن چیزی در بازار؛ اسراف کردن» و صفتِ DBRBd^zV«بازاری» در روسی رایج است.

 DB×ZBPB^ (baklazhan) «بادنجان» این واژه از قرن نوزدهم وارد فرهنگ‏های روسی شده است )Tsyganenko 1970, p. 31) . به نظر فاسمِر (1:110) ، این واژه از طریق ترکی (قس patlydzÏan ) و زبان‏های ترکی شرقی (قس patingän )، که خود برگرفته از عربی ـ فارسی است، وارد زبان روسی شده است.

 DB×tTt (bakshish) «پیشکش، رشوه؛ هدیه به مهمان؛ انعام» )SRYa, 1:56). این واژه برگرفته از فارسی ـ ترکی baxšyš است، قس ترکی bahšyš ، bahšiš «هدیه، صدقه، انعام» )Fasmer, 1:111) . صورتِ فارسی آن بخشش است. به نظر علی‏اشرف صادقی، با توجه به اینکه حرف x در زبان روسی وجود دارد، این واژه از طریق زبان‏های غربی وارد روسی
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 157)


 شده است که خودْ آن را از ترکی یا فارسی گرفته‏اند. واژه bakchich از سال 1850 وارد زبان فرانسه شده است.

 DBZBHB^ (balagan) «بنای موقت، معمولاً چوبی، برای تماشاچیان تئاتر در بازار و گردشگاه‏ها در اوایل قرن 18 تا اوایل قرن 20». کاربردِ این واژه در این معنا منسوخ و اکنون به معنی «غرفه (در بازار)» رایج است )SRYa, 1:57) . به نظر فاسمِر (1:112) ، این واژه، از طریقِ ترکی، (قس balaxanä ) از واژه فارسی بالاخانه، گرفته شده است. همین واژه از مسیرِ دیگری وارد زبانِ فرانسه (barbacane) و انگلیسی (barbican) شده است. به قول علی‏اشرف صادقی، فرهنگ‏ها منشأِ barbican را نامعلوم دانسته‏اند. از همین واژه، صفت DBZBHB^^zV «(مربوط به) نمایش ِ کمدی» اسم DBZBHB^vT× «1. شُوْ مَن، 2. دلقک، بذله‏گو» و فعل DBZBHB^Th| «دلقک‏بازی درآوردن» نیز ساخته شده است.

 DBfjd\B^ (basurman) «غیرمسیحی، مسلمان». این واژه در حدود سال 1184 از تاتاری و قزاقی musulman و ترکی müslim ، müslümän وارد زبان روسی شده است و آن به واژه قرقیزیِ busurman نزدیک است که برگرفته از همان مسلمان فارسی است )Fasmer, 1:132, 133) . کاربرد واژه basurman اکنون در زبان روسی منسوخ شده است )SRYa, 1:64) ؛ امّا اشتقاقاتی از آن مانند DBfjd\B^×B «زن مسلمان»، DBfjd\B^f×TV «مسلمانی» نیز ساخته شده است.

 DBnrB (bakhcha) «جالیز». این واژه از طریق ترکی (bagcÏä) ، برگرفته از واژه فارسی باغچه، وارد زبان روسی شده است )Fasmer, 1:11) . در فرهنگ‏های روسی از قرن هجدهم به بعد به این واژه اشاره شده است )Tsyganenko 1970, p. 37) . از این واژه، صفت و اسم‏هایی مانند DBnrLF`J (bakhchevod) «جالیزکار»، DBnrLF`JfhF` (bakhchevodctvo) «جالیزکاری»، DBnrLF`V (bakhchevoãÎ( «جالیزی» نیز ساخته شده است.

 DBthB^ (bashtan) «باغچه، جالیز» )SRYa, 1:66) . به نظر فاسمِر، این واژه از طریق زبان ترکی وارد زبان روسی شده است (1:139) . اصل آن بوستان فارسی است.

 DLfh (best) «بَست، جایی که مردم برای ایمن ماندن از تعرض یا دادخواهی به آن پناهنده می‏شوند» )RPS, 37) . این واژه از فارسی بستن گرفته شده است و، با آن، عباراتی
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 158)


 مانند DLfh F fBJh|fÈ (saditsya v best) «بست نشستن» و DLfhB TR Fzn`JTh| (vykhodit iz besta) «بست شکستن» در فرهنگ‏های روسی آمده است.

 DTdÀRB (biryuza) «فیروزه». این واژه از طریق piruzä و fãÎruÎza ترکی در سال 1509 وارد زبان روسی شده که برگرفته است از پیروزه، فیروزه فارسی. )Fasmer, 1:167)

 DjRB (buza) «نوعی شراب که از ارزن، گندم سیاه یا جو سازند و در کریمه و قفقاز متداول است» )SRYa, 1:12) . این واژه از طریق زبان‏های ترکی، قپچاقی و قزاقی (boza) و تاتی، جغتایی (buza) وارد زبانِ روسی شده است )Fasmer, 1:233) . در فارسی، صورت‏های بوزه، بوزا و بزا؛ عربی بوزه (این صورتِ عربی ظاهراً فقط در مصر رایج است) آمده است )Tsabolov 2001, p.209) . به نظر هنینگ، این واژه از زبان قرقیزی گرفته شده است )Henning 1965, p.245) ؛ امّا، به نظر دورفِر )Doerfer 1963-1975, p.338) این واژه منشأِ ترکی ندارد و باید ایرانی باشد. (درباره این واژه، áصادقی 1380، ص 234؛ نیز á برهان قاطع و فرهنگ فارسی معین، ذیل بوزه)

 DjZBh (bulat) «فولاد منقّش؛ شمشیر؛ تیغه فولادی» )SRYa, 1:123) . این واژه از طریق زبان‏های ترکی شمالی (bulat) ، قپچاقی (bolat) ، آذری (polat) وارد زبان روسی شده است 1:238) )Fasmer, . در روسی، از همین واژه، صفتِ DjZBh^zV «فولادین» ساخته شده است.

 HÀdRB (gurza) «گرزه، نوعی افعی» )SRYa, 1:35) . فارسی نو گرزه. (دراین‏باره á برهان قاطع و لغت‏نامه دهخدا، ذیل گرزه)

 JLdFTv (dervish) «درویش، فقیر». به نظر فاسمِر (1:500) ، صورتِ روسی معاصر این واژه احتمالاً برگرفته از آلمانی Derwisch یا فرانسه derviche است و صورتِ کهن‏تر آن، یعنی JLdDTv (derbish) ، از طریق زبان ترکی، کریمه‏ای ـ تاتاری därviš یا مستقیماً از فارسی (درویش) وارد زبان روسی شده است.

 JLn×B^T^ (dekhkanin) «دهقان» (در ازبکستان و تاجیکستان). در SRYa ، این واژه، برگرفته از زبان‏های ترکی، dihqan دانسته شده است. لغت روسی JLn×B^T^ وام‏واژه‏ای است که از زبان فارسی، مستقیماً یا شاید از طریقِ زبان‏های ترکی، وارد روسی شده است. از همین لغت، صفتِ JLn×B^f×TV «دهقانی» نیز در روسی ساخته شده است.
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 159)


 JTF (div) «در اسطوره‏های ایرانی، همان اهریمن» )SRYa, 397) . روسی کهن JTF| . فاسمِر (1:512) JTF (div) را «هدهد، پرنده پیام‏آور شومی و بدبختی» دانسته است. به نظر او، احتمالاً این واژه از طریق یکی از زبان‏های ترکی وارد زبان روسی شده است.

 JTFB^ (divan) «کاناپه». به نظر فاسمِر (1:512) ، این واژه در روسی، از نظر معنایی، بیشتر وام‏واژه‏ای غربی است تا برگرفته از اصل فارسی ـ ترکیِ divaÎn . این واژه، در معنای کنونی، در قرن هجدهم، از زبان فرانسه وارد روسی شده است. فرانسویان نیز آن را از اعراب، و اعراب نیز آن را از ایرانیان گرفته‏اند )Tsyganenko 1970, 129) . دیوان در زبان ترکی و فارسی به معنی «شورای دولتی؛ تالاری که این شورا در آن تشکیل می‏شود» بوده است. بعدها این نام را بر محلی نسبتاً مرتفع اطلاق کردند که برای نشستن شرکت‏کنندگان در این شورا اختصاص داشت. معنای کنونی واژه دیوان به معنی «کاناپه» در زبان روسی و نیز در بعضی زبان‏های دیگر از همین جاست. از همین واژه ترکیباتی مانند ×d`FBh JTFB^ «تخت‏خواب» JTFB^^BÈ «اتاق نشیمن» نیز در روسی ساخته شده است.

 JTFB^ (divan) 1. «شورای شخصیت‏های برجسته در حضور سلطان در ترکیه عثمانی» (á پیشین)؛ 2. «دیوانِ شعر». این واژه از فارسی گرفته شده است. )SRYa, 1:397)

 PBf\T^ (zhasmin) «یاسمین» )SRYa, 1:473) . این واژه نخست از طریق زبان فرانسه (jasmine) وارد زبان آلمانی (Jasmin) و سپس از طریق آلمانی وارد زبان روسی شده است. فاسمِر (2:36) ریشه این واژه را از عربی ـ فارسی jaÎsamãÎn دانسته است. اصل آن همان یاسمن/ یاسمین فارسی است (نیز á برهان قاطع). از این واژه، صفاتی مانند PBf\T^^zV «یاسمنی»، PBf\T^`FzV «یاسمن بو» در زبان روسی ساخته شده است.

 Rjd^B (zurna) «سورنا، ساز شرقی به شکل نی» )SRYa, 1:624) . این واژه از طریقِ ترکی (zurna)وارد زبان روسی شده است )Fasmer, 2: 108, 109) . در زبان روسی، اشتقاقاتی مانند Rjd^Tfh و Rjd^Br «سورنا زن» از آن ساخته شده است.

 TRj\djJ (izumrud) «زمرد». این واژه، که از سال 1462 به متون روسی راه یافته، از طریق ترکی عثمانی (zümrüt) وارد آن شده است. صورتِ ترکی آن برگرفته از عربی ـ فارسی زمرّد است. اصل این واژه یونانی agdoV sma¨ است )Fasmer, 2:123, 124) و آن
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 160)


 از طریق فارسی وارد زبان روسی شده است )SIS, p. 187) . یادآور می‏شود که به سرِ واژه‏های بیگانه دخیل در روسی که با صامت z آغاز می‏شوند، مصوّتِ i افزوده می‏شود (قس TR|ÈB^ ، پایین). از این واژه، صفت TRj\djJ^zV «زمردین، (سبز) زمردی» نیز ساخته شده است.

 TR|ÈB^ (izyan) «1. نقص، خرابی 2. خطا 3. زیان، ضرر» معنی (3) در زبانِ معاصرِ روسی منسوخ شده است )SRYa, 1:656) . این واژه، که در فرهنگ‏های روسی از قرن هجدهم به کار رفته، برگرفته از فارسی نو زیان است که از طریق زبان‏های ترکی، تاتاری وارد زبان روسی شده است. )Fasmer, 2: 124)

 T^PTd (inzhir) «انجیر». این واژه از ترکی، کریمه‏ای ـ تاتاری، تاتاری و قپچاقی inÖÏir ، anÖÏir گرفته شده است )Fasmer, 2, 133). امّا در SRYa (1:667) ، این واژه برگرفته از فارسی انجیر دانسته شده است. این واژه فارسی از طریق ترکی وارد زبان روسی شده است. در زبان روسی، صفت T^PTd^zV «انجیری» از آن ساخته شده است.

 ×B\l`dB /×B\lBdB (kamfora/kamfara) «کافور». فاسمِر (2:176) ، برخلافِ نظرِ میکلوشیچ (Mi. TEI., 2. 105) ، به تصریح می‏گوید که این واژه از زبان‏های ترکی گرفته نشده بلکه احتمالاً از طریق ایتالیائی (canfora) ، که برگرفته از کافور عربی یا kamÊpura- پراکریت است، وارد زبان روسی شده است و آن برگرفته از هندی باستان karpuÎras است. امّا، چنان که از ساختِ آوائیِ صورت روسی آن برمی‏آید، باید برگرفته از یونانی a a¨mjo باشد. )SRYa, 2:25)

 ×B^Bjf (kanaus) «پارچه ابریشمی با بافت محکم؛ پارچه ابریشمی ارزان‏قیمت». به نظر فاسمِر (2:178) این واژه برگرفته از فارسی قناویز «پارچه ابریشمی معمولاً به رنگِ سرخ» است. قس گرجی qanaozi ؛ آسی qanawy . )Abaev, 2:263)


 ×BdBFB^ (karavan) «کاروان» )SRYa, 2:31). این واژه از طریق زبان فرانسه (caravane) وارد زبان روسی شده و اصل آن واژه فارسی کاروان است که به بسیاری از زبان‏های اروپایی راه یافته است. از همین واژه، صفتِ ×BdBFB^^zV «کاروانی» نیز ساخته شده است.
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 161)


 ×BdBFB^-fBdBV (karavan-saraãÎ( «کاروانسرا». این واژه نیز از طریق زبان فرانسه (caravansérail) یا آلمانی (Karawanserai) وارد زبان روسی شده و برگرفته از کاروانسرای فارسی است. )Fasmer, 2:190)

 ×BlhB^ (kaftan) ، روسی کهن ×BFhB^| ، ×BlhB^| «لباس روی قدیمی و بلند مردانه» که برگرفته از واژه فارسی خفتان است )SRYa, 2:41) . صورتِ آوائیِ این واژه در زبانِ روسی نشان می‏دهد که آن از طریق زبان‏های ترکی وارد روسی شده است. همین واژه از طریق زبان عربی نیز وارد بعضی از زبان‏های اروپای غربی شده است. )Fasmer, 2:212)

 ×T`f× (kiosk) «کیوسک». به نظر فاسمِر (2:235) ، این واژه از طریق زبان‏های اروپایی (آلمانی Kiosk یا فرانسه kiosque ) وارد روسی شده نه از طریق زبان ترکی (köšk) . فاسمِر، با استناد به لیتمان )Littmann 1924, 111) ، منشأِ عربی ـ آرامی برای آن قایل است. امّا در SRYa (2:49)و SIS (p. 228) آمده است که این واژه در اصل فارسی است و از طریق زبان فرانسه وارد روسی شده است. به نظر آبایف (1:643) ، واژه کوشک از زبان ترکی و فارسی به زبان‏های اروپایی راه یافته و ریشه آن ایرانی میانه *gošak ، فارسی گوشه است. در روسی، از همین واژه اسم‏هایی مانند ×T`fNd «کیوسک‏دار (مرد)»؛ ×T`f×NdvB «کیوسک‏دار (زن)»، ساخته شده است.

 ×TfLh (kiset) «کیسه بنددارِ توتون و تنباکو». این واژه از کیسهی فارسی گرفته شده است )SRYa, 2:51) . به نظر فاسمِر (2:239) این واژه، با توجه به معنای آن، نمی‏تواند برگرفته از زبان فرانسه cassette «جعبه، صندوق» باشد. فاسمِر درباره ریشه آن اظهارنظر نکرده است. ظاهراً کیسهی فارسی مستقیماً یا از طریق زبان‏های ترکی وارد زبان روسی شده است. در SRYa (2:51) ، واژه ×TfB (kisa) «کیسه چرمی یا ماهوتی بنددار» نیز مدخل شده است. این واژه در زبان روسیِ معاصر منسوخ شده و آن را برگرفته از زبان‏های ترکی دانسته‏اند. فاسمِر نیز آن را برگرفته از ترکی عثمانی، کریمه‏ای ـ تاتاری käsä ؛ تاتاری ـ قزاقی kisä و از منشأِ عربی kãÎs دانسته است. امّا، همان‏گونه که پیش از این گفته شد، کیسهی فارسی از طریق زبان‏های ترکی به زبان روسی راه یافته است. )Abaev, 1:613)

 ×Tt\Tt (kišmiš) «نوعی انگور ریز، شیرین و بدون هسته؛ کشمش». برخلافِ نظر
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 162)


 فاسمِر (2:243) ، که این واژه را برگرفته از ترکی عثمانی، تاتاری، جغتایی kišmis¨ می‏داند، در SRYa (4:53) آمده که آن برگرفته از فارسی کشمش است.

 ZBZ (lal) «نامی که در گذشته بر سنگ سرخِ گرانقیمتی اطلاق می‏شد». اکنون در روسی آن را tbT^LZ (shpinel) می‏نامند. این واژه را برگرفته از لال «سرخ» فارسی دانسته‏اند )SRYa, 2:162) . فاسمِر (3:453) آن را همان لعل دانسته و بر آن است که از ترکی، کریمه‏ای ـ تاتاری، قپچاقی lal وارد زبان روسی شده است. در فرهنگ‏های فارسی از آن معنی «رنگِ سرخ» نیز اراده کرده‏اند. به معنیِ «گوهری» نیز آمده که، به عربی، آن را لعل گویند (برهان قاطع، ذیل لال). از همین واژه، صفت ZBZ`FzV «لعلی» نیز ساخته شده است.

 \BH (mag) «مغ، روحانی که در شرق باستان مناسک دینی را اجرا و پیشگویی نیز می‏کرده است؛ شخصی که دارای قدرت جادوگری است». در SRYa (2:213) آمده که این واژه برگرفته از یونانی ma¨goV است. به نظر فاسمِر (2:554) ، این واژه از متونِ مکتوب اخذ شده و احتمالاً این واژه ایرانی از طریق آلمانی Magie ، Magus وارد زبان روسی شده است.

 \Bh (mat) ، این واژه در SRYa (2:23) افزون بر ترکیب shakhmat ، مستقلاً نیز مدخل گشته و برگرفته از فارسی šaÎhmaÎt دانسته شده و دو معنی برای آن ذکر شده است: «موقعیتِ باخت در بازی شطرنج؛ مات و مبهوت شدن، نابودی (مرگ) و وضعیت چاره‏ناپذیر» با توجه به شواهد موجود، احتمالاً این واژه از طریق زبان فارسی وارد برخی از زبان‏های اروپایی از جمله روسی شده است.

 \TdRB (mirza) «لقب اعضای مجلس (پارلمان) در برخی کشورهای شرقی؛ عنوانِ محترمانه کارمندان عالی‏رتبه و معلمان در برخی از کشورهای شرقی؛ منشی و نویسنده». این واژه از فارسی میرزا گرفته شده است. )SRYa, 1:275)

 \Th×BZ| (mitkal) «پارچه پنبه‏ای با بافت محکم». برگرفته از فارسی متقال )SRYa, 2:278) . این واژه از طریقِ جغتایی (mutkal) وارد زبان روسی شده است (Fasmer, 2:629 ؛ SIS, 317 ). از همین واژه، صفاتی مانند \Th×BZLFzV «ساخته‏شده از متقال» و \Th×BZ|^zV«متقالی» ساخته شده است. این واژه به صورت مثقالی نیز در فرهنگ‏های فارسی (فرهنگ فارسی معین، ذیل متقال و مثقالی) ضبط شده است.
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 163)


 \TtL^| (mishen) «صفحه هدف در تیراندازی؛ هدف، نشانه» در گذشته به معنی «مُهر، اثر؛ صفحه گرامافون» نیز به کار می‏رفته است. فاسمِر (2:630) ، بدون اشاره به اصل فارسی این واژه، آن را برگرفته از ترکی (ترکی عثمانی nišan ) دانسته که در قرن چهاردهم میلادی وارد زبان روسی شده است. امّا، در بعضی از فرهنگ‏های روسی از جمله SRYa (2:278) ، به درستی، آن را برگرفته از نشان فارسی دانسته‏اند. از همین واژه صفت \TtL^^zV نیز ساخته شده است.

 \jf×jf (muskus) «مُشک، ماده معطر که از غده برخی از حیوانات به دست می‏آید و نیز در ریشه یا تخمِ برخی از گیاهان موجود است». به نظر فاسمِر (3:16) ، این واژه از طریقِ یونانی mo¨scoV یا لاتینی muscus وارد زبان روسی شده است که، به نوبه خود، برگرفته از فارسی مشک است؛ از آن، صفتِ \jf×jf^zV نیز ساخته شده است.

 \jfjZ|\B^T^ (musulmanin) «مسلمان». ساخت این واژه نشان می‏دهد که آن از طریق فارسی یا زبان‏های ترکیِ رایج در آسیای میانه وارد روسی شده است (Fasmer, 3:17 ؛ SRYa, 313 ؛ SIS, 326 ). از همین واژه، صفت و اسم‏هایی مانند \jfjZ|\B^×fTV ، \jfjZ|\B^fhF` «مسلمانی» و \jfjZ|\B^f×B «زن مسلمان» ساخته شده است.

 ^B\BR (namaz) «نماز». این واژه ظاهراً یا از طریق زبان ترکی، کریمه‏ای ـ تاتاری، اویغوری و قزاقی namaÎz یا مستقیماً از طریق فارسی نو (نماز) وارد زبان روسی شده است. SRYa, 2:370) ؛ )Fasmer, 3:41

 ^BdHTZL (nargile) «نارگیله، وسیله‏ای برای استعمال دخانیات نزد مردم مشرق‏زمین مشابه قلیان». این واژه برگرفته از فارسی نارگیله است )SRYa, 2:387) . وجه تسمیه آن ظاهراً آن است که به شکل نارگیل یا از خود نارگیل ساخته شده است.

 ^Llh| (neft) «نفت». این واژه از طریق ترکی neft ، که خود از فارسی گرفته شده، وارد زبان روسی شده است )Fasmer, 3:70) . از همین واژه، ترکیب‏هایی مانند ^LlhLJ`DzFBÀvTV (neftedobyvaushchiãÎ( «استخراج نفت»، ^LlhL^BZTF^`V (neftenalivnoãÎ( «نفت‏کش» و چندین ترکیب و صفت و اسم دیگر ساخته شده است.
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 164)


 `dB^PLFzV (oranzhevyãÎ( «نارنجی». این واژه از طریق فرانسه orange «پرتقال» وارد زبان روسی شده است )SRYa, 2:636) . اصل این واژه نارنگ فارسی (معرّبِ آن نارنج) است. از نیمه دوم قرن نوزدهم در فرهنگ‏های روسی به این واژه اشاره شده است. فاسمِر (3:148) آن را واژه‏ای فارسی ـ عربی می‏داند که ریشه‏اش را باید در هندی naÎraègas «درخت پرتقال» جست.

 bBJTtBn (padishakh) «پادشاه». این واژه صورت روسی پادشاه فارسی است.

 bBZBf (palas) «نوعی قالی، جاجیم». در SRYa (3:12) آمده که این واژه از پلاس فارسی گرفته شده است. آبایف (2:239) نیز آن را برگرفته از فارسی (پلاس) می‏داند. این واژه در زبان‏های ترکی به صورت palas به کار رفته است. )Abaev, Ibid)

 bBdrB (parcha) در زبان روسی با تخصیص معنایی، «پارچه ابریشمیِ زربافت». به نظر فاسمِر (3:210) این واژه از تاتاری parcÏa گرفته شده و ظاهراً از زبان‏های ترکی کهن است. واژه قرقیزی barcÏa نیز از همین ریشه است در SRYa (3:28) آمده که این واژه برگرفته از فارسی (پارچه) است.

 bLdT (peri) «پری؛ در باورهای کهن مردم ایران، پری ساحره‏ای به هیئت زنی زیبا و بالدار است که مردم را در برابر ارواح شرور حفظ می‏کند» )SRYa, 3:109) . فرهنگ‏های روسی این واژه را برگرفته از فارسی پری دانسته‏اند. به نظر صادقی، این واژه مسلماً از طریق ترکیِ عثمانی وارد روسی شده است، چون در آن زبان نیز peri تلفظ می‏شود.

 bLd×BZ| (perkal) «نوعی پارچه پنبه‏ای، پرگال». این واژه از طریق زبان فرانسه (percale) یا اسپانیائی (percal) وارد زبان روسی شده است و اصل آن واژه فارسی پرگاره است که «نوعی پارچه متقال» را گویند )Fasmer, 3:242) . در بعضی از فرهنگ‏های فارسی، از جمله برهان قاطع، پرگاله «پارچه‏ای ریسمانی است مانند مثقالی» ضبط شده است.

 bLdfT× (persik) «هلو». در SRYa (3:111) آمده است که این واژه برگرفته از یونانی است. فاسمِر (3:234) احتمال می‏دهد که این واژه از طریق آلمانی میانه سفلی (Persik) نیز لاتینی malum persicum «سیب فارسی» وارد زبان روسی شده است. این واژه از
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 165)


 نیمه دوم قرن هجدهم وارد فرهنگ‏های زبان روسی شده است. یونانی آن (persikos( حاکی از آن است که این میوه از سرزمین پارس به دیگر کشورها رفته است.

 bTBZB (piala) «فنجان کوچک و بدون دسته که در آسیای مرکزی برای نوشیدن چای از آن استفاده می‏شود». در SRYa (3:120) ، به درستی، این واژه برگرفته از فارسی دانسته شده است.

 bTPB\B (pizhama) «پیژامه، لباس ِ خواب». در SRYa (3:120) ، آن را برگرفته از واژه انگلیسیِ pyjamas دانسته است. امّا به نظر فاسمِر (3:259) این واژه از طریق Pyjama آلمانی یا صورتِ مشابه انگلیسی آن وارد زبان روسی شده که به نوبه خود برگرفته از هندی p¨aÏejaÎma (صورت فارسی: پای‏جامه) است.

 bZ`F (plov) «پلو، غذای شرقی از برنج پخته با روغن و ادویه». SRYa (3:142) آن را برگرفته از فارسی (پلو) دانسته است. پلو به صورتِbTZBF pilav نیز در فرهنگ‏های روسی مدخل شده است، که این صورت، به نظر فاسمِر (3:261) ، ظاهراً از طریق ترکی (pilav)وارد زبان روسی شده است. فاسمِر صورت‏های pilov و plov را گویشی دانسته است. اصل این واژه هندی است. )Mayrhofer, 2:314)

 dLFL^| (reven) «ریوند، راوند؛ دارویی که از این گیاه تولید می‏شود». این واژه، نخستین‏بار، در سال 1489 م در متون روسی وارد شده است. SRYa (3:691) آن را برگرفته از فارسی راوند دانسته است. به نظر فاسمِر (3:454, 455) ، این واژه از طریق ترکی rävänd ، که به نوبه خود برگرفته از فارسی راوند است، وارد زبان روسی شده است. در برهان قاطع، ذیل راوند به واژه ریوند به معنی دوایی مشهور و معروف اشاره شده است.

 d`×Td`F×B (rokirovka) «رخ، قلعه». در SRYa (3:728) ، این واژه برگرفته از فارسی رخ دانسته شده است. فاسمِر (3:497) درباره صورت فعلیِ این واژه d`×Td`FBh| «به قلعه رفتن» اظهارنظر کرده که اصل آن فارسی (رخ) است و از طریق زبان آلمانی rockieren یا مستقیماً از زبانِ فرانسه roquer:roc وارد زبان روسی شده است.

 fBDRB (sabza) «نوعی کشمش». در SRYa (4:11) ، این واژه برگرفته از زبان فارسی دانسته
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 166)


 شده است. فاسمِر (3:541) نیز، به پیروی از سابالِوسکی خاستگاه این واژه را شرقی دانسته و آن را با لغتِ فارسی ـ ترکی säbz «سبز» مقایسه کرده است. در فرهنگ‏های فارسی، سبزه نوعی کشمش سبز تعریف شده است. به نظر صادقی، این واژه از طریق ترکیِ آذربایجانی وارد زبان روسی شده است.

 fB\tTh (samshit) «شمشاد». به نظر آبایف (3:100) ، این واژه برگرفته از شمشاد فارسی است. از این واژه، صفت fB\tTh`FzV نیز ساخته شده است.

 fBdBV (saraãÎ( «انبار، انبارِ علوفه؛ خانه و محل بزرگ امّا نامناسب». این واژه از قرن هفدهم در آثار زبان روسی راه یافته است )Tsyganenko 1970, p. 410) . به نظر فاسمِر (3:560) ، این واژه از طریق ترکی، قپچاقی، اویغوری، تاتاری ( sarai «خانه، کاخ») واردِ زبان روسی شده و اصل آن فارسی (سرای) است؛ از این واژه، صفت و اسم مانند fBdBV^zV و fBdBVrT× «سرای کوچک» نیز ساخته شده است.

 fBdBlB^ (sarafan) «سارافون، لباس ملی زنان روسی که پیراهنی بلند و بدون آستین است» )SRYa, 29) . این واژه از طریق زبان‏های ترکی وارد زبان روسی شده و اصلِ آن ظاهراً سراپای فارسی «لباس ِ فاخر» است )Fasmer, 3:561) . بعدها واژه سارافون «نوعی جامه زنانه» وارد زبان فارسی شد و، از این رو، فرهنگ‏های فارسی آن را برگرفته از روسی پنداشته‏اند. از این واژه صفت fBdBlB^^zV نیز ساخته شده است.

 fBl|ÈB^ yan) (saf «چرم، چرم بز». در SRYa (4:30) آمده است که این واژه بی‏واسطه از فارسی گرفته شده است. امّا، به نظر فاسمِر (3:566) ، آن از طریق زبان‏های ترکی (ترکی، بلغاری saxtijan ؛ کریمه‏ای ـ تاتاری، قپچاقی saktyjan ) واردِ زبان روسی شده است. واژه فارسی سختیان به برخی از زبان‏های اروپایی مانند آلمانی (Saffian) نیز راه یافته است. از این واژه، صفاتی مانند fBlÈ^^zV و fBlÈB^`FzV نیز ساخته شده است.

 fLdBZ| (seral) «کاخ؛ اندرونیِ سرای؛ حرم» )SRYa, 4:78) . صورتِ آوائیِ این واژه نشان می‏دهد که، هرچند اصل آن واژه فارسی سرای است، از مسیر دیگری یعنی فرانسه (sérail) وارد روسی شده است.
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 167)


 fLdBf×Td (seraskir) «در دوران عثمانی، فرمانده کلّ نظامی؛ بعدها وزیر جنگ». در SRYa (4:78) ، آمده که این واژه از طریق ترکی وارد زبان روسی شده است. امّا فاسمِر (3:603) فقط اشاره کرده که این واژه از ترکی serasker است. اصل این واژه (سرعسکر) مرکّب است از سر فارسی و عسکر عربی به معنی «لشکر، سپاه».

 fTbBV (sipaãÎ( The Oxford, 486) ؛ )SIS, 459 این واژه با تخصیص معنایی به سربازانِ بومی هند اطلاق می‏شد که در هند از قرن هجدهم در ارتش استعماری انگلیس خدمت می‏کردند. اصل آن از زبان فارسی (سپاهی) وارد زبان هندی شده و از آنجا به زبان‏های اروپایی از جمله روسی راه یافته است.

 fhB×B^ (stakan) «ظرف شیشه‏ای استوانه‏ای‏شکل بدون دسته مخصوص آشامیدن؛ نام قطعات مخصوصی که کاملاً استوانه‏ای‏شکل‏اند؛ بدنه موشک» )SRYa, 4:246) . این واژه از آغاز قرن هجدهم وارد فرهنگ‏های روسی شده است )Tsyganenko 1970, p. 449) . فاسمِر (3:743)اظهارنظر کرده است که این واژه در روسی کهن J`fh`×B^x بوده است. سابالِوسکی واژه کهن روسی را برگرفته از Jxf×B«تخته» دانسته است و فاسمِر (Ibid)آن را برگرفته از زبان‏های ترکی می‏داند: جغتایی tostakan «کاسه کوچک چوبی»، قزاقی tustagan «استکان»، ترکیِ عثمانی dost-kaÎni «قدحِ شراب». امّا، به نظر تروباچِف، واژه fhB×B^ ، روسیِ کهن J`fh`×B^|از ترکی به روسی راه یافته و برگرفته است از فارسی باستان *dastaka- «دستی (در این صورت ظرف` معنی می‏دهد)» از صورت فارسی باستان dasta- «دست (پنجه)».

 در فرهنگ‏های فارسی این واژه را وام‏واژه‏ای روسی دانسته‏اند. امّا، به نظر گیوناشویلی (1376، ص 291، 292)، واژه J`fh`×B^| (dostokan) ، که از اوایل قرن شانزدهم در منابع تاریخیِ روسی به کار رفته، در واقع، همان دوستگانی «نوشیدن شراب با دوستان؛ جام بزرگ شراب؛ شرابی که از روی دوستی در نوبت خود به دیگری می‏دادند» فارسی است که از راه زبان‏ها و گویش‏های ترکی وارد زبان روسی شده و سپس به صورت تحول‏یافته آوائیِ آن در قرون هجدهم و نوزدهم بار دیگر وارد زبان فارسی شده است. از این واژه، صفت fhB×B^^zV و اسم مصغّر fhB×B^r^× نیز ساخته شده است.
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 168)


 fjd|\B (surma) «آنتیموآن؛ سورمه». به نظر برخی از منابع روسی، این واژه از زبان فارسی گرفته شده است )SIS, 480; SRYa, 4:309) . امّا، به نظر فاسمِر (3:809) ، این واژه از ترکی عثمانی، کریمه‏ای ـ تاتاری sürmä و تاتاری sørmä از ریشه sür- «رنگ کردن» است. از این واژه، صورت‏های فعلی و صفتی fjd|\Th| «سرمه کشیدن»؛ fjd|\È^TfhzV «حاوی آنتیموآن»؛ fjd|\È^|V نیز ساخته شده است.

 gBR (taz) «ظرف پهن کم‏عمق ِ گرد فلزی» )SRYa, 4:330) . به نظر برخی از محققان روسی، این واژه از طریق ترکی، کریمه‏ای ـ تاتی tas وارد زبان روسی شده که برگرفته از عربی است (Fasmer, 4:10). امّا، به نظر آبایف (3:234) ، این واژه دو وجه اشتقاق دارد: از ایرانی باستان *tašta ، اوستایی tašta ، فارسی میانه tašt ؛ از زبان‏های ترکی taz ، عربی taÎs ، فارسی تاس.

 hBlhB (tafta) «پارچه کلفت ابریشمی یا نخی با حاشیه ظریف در عرض آن». این واژه از طریق ایتالیائی (taffeta) یا زبان فرانسه (taffetas) وارد زبان روسی شده؛ اصلِ آن برگرفته از واژه فارسی تافته است )Fasmer, 4:29; SRYa, 4:342) . از این واژه، صفت hBlhÈ^`V «تافته‏ای» نیز ساخته شده است.

 hBnhB (takhta) «نیمکت». این واژه برگرفته از تخت فارسی است )SRYa, 4:342) .

 hjh (tut) «توت، درختِ توت». این واژه از ترکی، آذری، تاتاری، جغتایی tut «درختِ توت» وارد زبانِ روسی شده است )Fasmer, 4:126, 127) . امّا آبایف (3:321) این واژه را از فارسی ـ ترکی tuÎt ، tuÎd دانسته است (درباره ریشه آرامی آن á برهان قاطع ذیل توت و نیز حاشیه آن). از این واژه، صفات و اسم‏هایی مانند hjh`FzV «از توت»، hjh`F^T× «(درختِ) توت، توت‏زار» نیز ساخته شده است.

 hÀZ|bB^ (tyulpan) «گل لاله». به نظر فاسمِر (4:136) ، برخی از صورت‏های این واژه در روسی از طریق زبان فرانسه tulipan و برخی دیگر احتمالاً از طریق آلمانی Tulipan یا ایتالیائی tulipno وارد زبان روسی شده است که برگرفته از فارسی ـ ترکی tülbend «عمامه» است؛ نزدیک به آن است واژه فارسی دولبند که در بعضی فرهنگ‏ها، از جمله لغت‏نامه دهخدا به معنی «دستار، عمامه؛ کمربند، شالِ کمر» ضبط شده است.
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 169)


 hÀdDB^ (tyurban) «عمامه، توربان». این واژه از طریق زبان فرانسه turban ، ترکی tülbend ، برگرفته از فارسی دولبند، وارد زبان روسی شده است. )Fasmer, 4:136). نیز á hÀZ|bB^ .

 lLdR| (ferz) «فرزین؛ نام قوی‏ترین مهره در بازی شطرنج» )SRYa, 4:558). این واژه از طریق زبانِ ترکی färzi ، färz برگرفته از فارسی فرز (á لغت‏نامه دهخدا، ذیل فرز) وارد زبان روسی شده است )Fasmer, 4:190) . از این واژه، صفت lLdRLFzV نیز ساخته شده است.

 lTd\B^ (firman) «حکم و فرمانِ شاه و مانند آن». صورتِ آوائیِ این واژه نشان می‏دهد که اصل فارسی آن (فرمان) از طریق زبان ترکی (fermaÎn) واردِ زبان روسی شده است. فاسمِر (4:196) نیز این واژه را فارسی ـ ترکی شمرده است.

 lTfhBt×B (fistashka) «پسته». به نظر فاسمِر (4:197) ، ساختِ آوائیِ این واژه نشان می‏دهد که، هرچند در اصل واژه‏ای فارسی است، از یونانی pistacion وارد زبان‏های اروپایی و احتمالاً از دو طریق وارد روسی شده است: از ترکی fyctyk و یا متأثر از ساخت واژه فرانسوی pistache برگرفته از ایتالیائی pitacchio .

 nBR (khaz) «حاشیه پارچه؛ در معنای تخصصی، نام پوستِ عمل‏آورده ران اسب» )SRYa, 4:590) . به نظر برخی از ریشه‏شناسان روسی، این واژه از ترکی ـ عربی hazz گرفته شده است )Fasmer, 4:215) . امّا این واژه، که معنای نخستِ آن اکنون در روسی منسوخ شده، برگرفته از فارسیِ خز «پارچه پشمین یا ابریشمی» است. (á برهان قاطع و لغت‏نامه دهخدا ذیل خز)

 nB×T (khaki) «رنگ خاکی؛ نوعی پارچه ضخیمِ خاکی‏رنگ و لباس ِ فرم که از این پارچه دوزند». این واژه در SRYa (4:590) برگرفته از هندی khaÎki دانسته شده است. ظاهراً این واژه فارسی وارد زبان هندی و از آنجا به زبان‏های اروپایی راه یافته است.

 njd\B (khormaÎ( «خرمالو». این واژه از طریق زبان‏های ترکی، آذری، کریمه‏ای ـ تاتاری xurma «خرما» )Fasmer, 4:284) یا ترکی عثمانی hurma )SRYa, 4:631) وارد زبان روسی شده و اصل آن فارسی است. ظاهراً این واژه در قدیم به همان معنای «خرما» در زبان
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 170)


 روسی به کار می‏رفته است )Fasmer, Ibid) ؛ امّا، در فرهنگ‏های امروزی روسی، «خرمالو» معنی شده است. PRS, 773 á( ؛ )The Oxford, 580

 rBDB^ (chaban) «شبان، چوپان». این واژه از طریق زبان‏های ترکی (کریمه‏ای ـ تاتاری cÏoban ) وارد زبان روسی شده است و اصل آن شبان فارسی است )Fasmer, 4:308) . از این واژه، صفات rBDB^TV ، rBDB^f×TV ؛ و صورت فعلی rBDB^Th| «چوپان بودن»؛ و صورت اسمیِ rBDBd^È «نام مسکن چوپان» نیز ساخته شده است.

 rBJdB (chadra) «چادر، پوشش زنان مسلمان». فرهنگ‏های روسی این واژه را برگرفته از ترکی (ترکی cÏadyr ، آذربایجانی cÏadyra «متقال») دانسته‏اند )Fasmer, 4:311) . اصل آن چادر فارسی است.

 rBVnB^L (chaãÎkhane) «چای‏خانه، محل نوشیدن چای در آسیای مرکزی و ایران». واژه چای برگرفته از چینی cÏhaÎ است و در بیشتر زبان‏ها لفظ آن از اصل چینی گرفته شده است )SRYa, 4:651) . امّا ترکیب rBVnB^L در زبان روسی بی‏تردید وام‏واژه‏ای فارسی است. در SRYa (4:652) آمده که آن از طریق زبان‏های ترکی وارد زبان روسی شده است. از این واژه rBVnB^vT× «قهوه‏چی» نیز ساخته شده است.

 rL\Djd (chembur) «افسار، لگام» )SRYa, 4:661) . این واژه برگرفته از زبان‏های ترکی است (تاتاری cÏylbur )؛ و احتمالاً اصلِ آن نیز از ترکیِ عثمانی cÏämbär «چنبر، حلقه» وارد زبان روسی شده است )Fasmer, 4:331) . در برهان قاطع، ذیل چنبور، به معنای «پالهنگ، طنابی که بر گوشه لجام اسب و افسار شتر بندند» اشاره شده است.

 rL\`JB^ (chemodan) «چمدان». اصل این واژه، که از قرن شانزدهم به بعد در زبان روسی به کار رفته، جامه‏دان فارسی است و آن از طریق تاتاری cÏamadan و کریمه‏ای ـ تاتاری cÏumadan وارد زبان روسی شده است )Fasmer, 4:332) . در واقع، واژه فارسی «جامه‏دان» به زبان روسی وارد شده سپس، به همین صورت، بارِ دیگر وارد زبان فارسی شده است. از این واژه، صفت rL\`JB^^zV نیز ساخته شده است.

 rLdJB× (cherdak) «اتاق زیر شیروانی» )SRYa, 4:662) . این واژه از ترکی، کریمه‏ای ـ
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 171)


 تاتاری cÏardak«بالکن» گرفته شده و خاستگاه آن را فارسی دانسته‏اند )Fasmer, 4:336) . اصل آن چهارتاق یا چارتاق فارسی است. گونه دیگری از همین واژه، که منسوخ شده، به صورت rLdh`H به معنی «اتاق، عمارت؛ عمارت باشکوه و بزرگ، کاخ» نیز در فرهنگ‏های روسی ضبط شده است )SRYa, 4:670 á( که به نظر فاسمِر (4:348) ممکن است غیرمستقیم از فارسی گرفته شده باشد و از طریق بلغاری کهن (cÏaÎrtaÎk) وارد زبان روسی شده است. از این واژه، صفت rLdJBr^zV نیز ساخته شده است.

 rT^Bd (chinar) «چنار». به نظر فاسمِر (4:363) ، در زبان‏های کریمه‏ای، قفقازی کهن chinar برگرفته از ترکی cÏynar است و اصل آن چنار فارسی است. از این واژه، صفت rT^Bd`FzV نیز ساخته شده است.

 tB×BZ (shakal) «شغال». درباره چگونگی ورود این وام‏واژه به زبان روسی نظرهای گوناگونی در فرهنگ‏های روسی ابراز شده است. به نظر فاسمِر (4:395, 396) ، این واژه از طریق زبان آلمانی Schkal یا فرانسه chacal در قرن هجدهم وارد زبان روسی شده است، در SRYa (4:69) آمده است که این واژه فارسی است و از طریق زبان‏های ترکی وارد زبان روسی شده است. امّا فاسمِر واسطه بودن زبان‏های ترکی را رد می‏کند، زیرا مسیر ارتباط آوائیِ ترکی cھakal با واژه روسی مطابقت ندارد. این واژه برگرفته از فارسی شغال است. از این واژه، صفت tB×BZzV نیز ساخته شده است.

 tBZB (shala) «برنج پاک‏نشده؛ شالی». این واژه از طریق قرقیزی shaly وارد زبان روسی شده است، که برگرفته از فارسی شالی است.

 tBZ| (shal) «شال». این واژه از اوایل سال 1810 از طریق châle فرانسه یا Schal آلمانی‏که از shawl انگلیسی گرفته شده واردِ زبان روسی شده و اصل آن شال فارسی است. ریشه این واژه را از هندی دانسته‏اند )Fasmer, 4:401) . این واژه به بسیاری از زبان‏های اروپایی نیز وارد شده است.

 tB^JBZ (shandal) «شمعدان». این واژه از سال 1509 در متون روسی به کار رفته است. فاسمِر (4:404) آن را برگرفته از زبان‏های ترکی (ترکی šamdan ؛ اویغوری šandal ؛ تاتاری šandal ) می‏داند. امّا، در SRYa (4:700) آمده که این واژه فارسی است و از طریق
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 172)


 زبان‏های ترکی وارد زبان روسی شده است. این واژه در فرهنگ‏های زبان روسی به عنوان واژه منسوخ مدخل شده است. صادقی به صورت فرانسه chandelle اشاره می‏کند که از لاتینی )candela( گرفته شده است.

 tBd`FBdz (sharovary) «شلوار گشاد و بلند با دوختی خاص که بخشی از جامه ملّی گروهی از ملل شرق است». این واژه در روسی، با تخصیص معنایی، به نوعِ خاصی از شلوار گفته می‏شود. به نظر فاسمِر (4:410) ، این واژه از طریق زبان‏های ترکی (ترکی، کریمه‏ای ـ تاتاری šälvar ، قزاقی šalbar ) وارد زبان روسی شده است. صورت دیگری از این واژه )tBZ|FBdz( نیز در فرهنگ‏ها مدخل شده که منسوخ است و، به نظر آبایف (3:27, 26) ، در زبان ادبی به کار می‏رفته است. آبایف، به نقل از آلتهایم، می‏افزاید که این واژه در اصل مادی است و به صورتِ *cÏšara-vara- بازسازی شده است. صورتِ اخیر قابل قیاس است با واژه یونانی Vole¨sc «ران» که معنای تحت‏اللفظیِ آن «پوشاننده ران» است.

 tBhNd (shator) «خیمه؛ در معماری قرن‏های شانزدهم تا هجدهم، پوشش یا شیروانی چهار یا هشت ضلعی هرمی‏شکلِ بنا که صلیب بر روی آن قرار می‏گرفته» )SRYa, 4:704) . این واژه، در واقع، گونه دیگری از rBJdB «چادر» است و، در این معنا، از طریق زبان‏های ترکی (قزاقی šatyr «روسری»؛ ترکی، اویغوری، تاتاری cÏadyr ) وارد زبان روسی شده است.

 tBn (shakh) «حرکتِ کیش در بازی شطرنج». در SRYa (4:704) این واژه در این معنا برگرفته از شاه فارسی دانسته شده است. به نظر فاسمِر نیز، این واژه یا از طریق ترکی šaÎc و یا مستقیماً از زبان فارسی نو وارد روسی شده است. از این واژه، صفت tBnf×TV نیز ساخته شده است.

 tBn\Bhz (shakhmaty) «شطرنج؛ مهره شطرنج». این واژه برگرفته از شاه‏مات فارسی است )SRYa, 4:705) ؛ امّا، به نظر فاسمِر (4:415, 416) ، از طریق آلمانیِ میانه علیا و آلمانیِ میانه نو وارد زبان روسی شده است. قس ترکی mat ، ارمنی mat (شاه‏مات). از این واژه، صورت‏های فعلی، اسمی و صفتی tBn\BhTfh «شطرنج‏باز (مرد)»؛ tBn\BhTfh×B «شطرنج‏باز (زن)»؛ tBn\Bh^zV نیز ساخته شده است.
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 173)


 tL\BÈ (shemaya) «نوعی ماهی کپور که در دریاهای سیاه، آزوف، خزر و آرال زیست می‏کند» )SRYa, 4:709) . در فرهنگ‏های ریشه‏شناختی روسی این واژه را مأخوذ از شاه‏ماهی فارسی دانسته‏اند. )Fasmer, 4:402 á(

 tLbhBZB (sheptala) «برگه هلو یا زردآلو» )SRYa, 4:710) . به نظر فاسمِر (4:428) ، این واژه از طریق ترکی šäftaly ، قپچاقی šaftaly ، آذری، کریمه‏ای ـ تاتاری šäftäli وارد زبانِ روسی شده است. اصل آن شفتالوی فارسی است.

 ÈBn`^h (yaxont) «یاقوت». در فرهنگ‏های روسی، این واژه را برگرفته از یونانی inqoV a¨ دانسته‏اند. در واقع، «یاقوت» معرّب واژه فارسی یاکند است که برگرفته از یونانی است (á برهان قاطع، ذیل یاقوت) آبایف (2: 154) نیز یاقوت را واژه‏ای عربی ـ فارسی می‏داند که از یونانی inqoV a¨ گرفته شده است. از این واژه، صفت ÈBn`^h`FzV «یاقوتی» نیز ساخته شده است.

 ÈBt\B (yashma) «یشم». این واژه از طریق ترکیِ عثمانی yešim وارد زبان روسی شده است )SRYa, 4:787) و آن ظاهراً در اصل فارسی و معرّبِ یشپ است. (á برهان قاطع ذیل یشپ؛ قس سغدی i/ešp (قریب 1374، 2230). از این واژه، صفت ÈBt\`FzV نیز ساخته شده است.(*)

منابع


 برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی، به کوشش محمد معین، امیرکبیر، تهران 1361.

 صادقی، علی‏اشرف (1380)، «درباره فقاع»، مسائل تاریخی زبان فارسی، سخن، تهران.

 فرهنگ بزرگ سخن، به سرپرستی حسن انوری، سخن، تهران 1381.

 فرهنگ فارسی، محمد معین، امیرکبیر، تهران 1362.

 قریب، بدرالزمان (1374)، فرهنگ سغدی (سغدی ـ انگلیسی ـ فارسی)، فرهنگان، تهران.

 گیوناشویلی، جمشید (1376)، «درباره واژه استکان»، مطالعات گرجی ـ ایرانی (مجموعه مقالات)، انتشارات انجمن روابط علمی ـ فرهنگی و همکاری گرجستان و ایران، تفلیس ـ تهران، ص 64-66.

 لغت‏نامه دهخدا، علی‏اکبر دهخدا، مؤسسه لغت‏نامه دهخدا، تهران 1377.

_______________________________

 * نگارنده از دکتر علی‏اشرف صادقی، که مقاله را پیش از چاپ خواندند و نکات ارزشمندی را یادآور شدند، صمیمانه سپاسگزار است.
نامه فرهنگستان » شماره 29 (صفحه 174)


 Abaev, V.I., Istorika-etimologicheski slovar'' osetinskogo yazyka, I-V, Moskva-Leningrad 1958-1995.

 Benveniste, E. (1966), Titres et noms properes en iranien ancien, Paris.

 Doerfer, G. (1963-1975), Türkisch und Mongolische Elemente im Neupersischen, B. II, Wiesbaden.

 Edel''man, D.I. (2002), Iranskie i slovyanskie yazyki (istoricheskie otnosheniya), Moskva: Vost. Lit.

 Henning, W.B. (1965), ``A Sogdian God'''', BSOAS, ××VIII, p. 242-254.

 Hinz, W. (1975), Altiranischenes Sprachgut der Nebenüberlie ferrungen, Harrasowitz, Wiesbaden.

 Littmann, E. (1924), Morgenländische Wörter im Deutschen, 2. Aufl., Tübingen.

 CPDMac Kenzie, D.N. (1971), A Concise Pahlavi Dictionary, Oxford University Press, London, New York, Torento.

 Mayrhofer, M. (1956-1980), Kurzgefasstes etymologisches Wörterbuch des Altindishen, I-IV, Heidelberg.

 Mi. TEI.Miklosich, F., Die türkischen Elemente in den südost-und osteuropäischen Sprachen, I-II, Nachtrag I, II (DWA), No. 34 (1884), No. 35 (1885), No. 38 (1890).

 Nyberg, H.S. (1974), A Manual of Pahlavi, Otto Harrassowitz, Wiesbaden.

 Schmitt, R. (1986), ``Das grammatishche Geschlecht der Substantive des Altpersischen'''', in: Studia Grammatica Iranica, Festschrift für H. Humbach, R-kitzing, München, pp. 311-326.

 SISSlovar'' inostrannykh slov, Russkii yazyk, Moskva 1984.

 SRYaSlovar'' russkovo yazyka: V 4-xt. Akademiya Nauk SSSR. Institut Rus. yaz. Pod red. EvgenevoãÎ, Moskva 1981.

 The Oxford Russian Dictionary (Russian-English, English-Russian), Oxford University Press, Oxford, New York 1997.

 Toporov, V.N. (1969), Iz nabludenii Î nad etimologieiÎ slov mifologicheskogo kharakter, Moskva, Etimologiya, 1967.

 ـــــ (1978), Russkaya ``Golubinaya kniga'''' i iranckii Î bundahišn, Moskva, Etimologiya, 1976.

 Trubachev, O.N. (1983), Yazykoznanie i etnogenez slavyan. Drevniye slavyane po dannym etimologii i onomastiki.-Slovyanskoe yazykoznanie, I× MezhdunarodnyãÎ s-ezd slavistov ,Kiev; Doklady sovetskoãÎ delegatsii, Moskva.

 ـــــ (1992), Etnogenez sloviyan i indoevropeiÎskaya problema, Moskva, Etimologiya, 1988-1990.

 Tsabolov, R.L. (2001), EtymologicheskiiÎ slovar'' kurdskogo yazyka, Vol. I, A-M, Vostochnaya literature, RAN, Moskva.

 Tsyganenko, G.P. (1970), EtimologicheskiiÎ slovar'' russkovo yazyko, Radyans''ka shkola, Kiev.

 Fasmer, M. (2004), EtimologicheskiiÎ slovar'' russkovo yazyka: v4T./per.s nem. i dop. O.N. Trubacheva, Izdatelstva Astrel AST, Moskva.

 RPSVoskanyan, G.A. (1986), Russko-persidskiiÎ slovar'', RusskiãÎ yazyk, Moskva.

پایان مقاله

نویسنده : عسگری، لیلا

مجله نامه فرهنگستان » بهار 1385 - شماره 29 (از صفحه 150 تا 174)

واژه های قرضی در زبان فارسی

$
0
0

واژه های قرضیدرزبان فارسی

در این مختصر سعی بر آن است تا به بررسی و طبقه‌بندی انواع واژه‌های قرضی در زبان فارسی پرداخته‌ شود.برای دست یازیدن به این مهم ابتدا به ویژگی‌ اجتماعی زبان و مسئلهء برخورد زبان‌ها اشاره خواهد شد.

 سپس موضوع قرض‌گیری واژگان در شرایط گوناگون‌ برخورد زبان‌ها مورد بررسی قرار خواهد گرفت.طرح‌ اجمالی دلایل قرض‌گیری واژه‌ها بخش بعدی مختصر حاضر را به خود اختصاص خواهد داد و پس از اشاره به‌ عوامل برون زبانی و درون زبانی،به طبقه‌بندی انواع‌ واژه‌های قرضی و ارائهء نمونه از زبان فارسی پرداخته‌ خواهد شد.در بخش پایانی این مختصر به فرایندهای‌ معادل‌یابی برای واژه‌های قرضی اشاره خواهد شد.

-ویژگی اجتماعی زبان

 بررسی زبان با توجه به عوامل اجتماعی مؤثر در آن، مطالعه‌ای نوپاست و شاخه‌ای میان رشته‌ای از جامعه‌شناسی و زبان‌شناسی را به وجود آورده است که‌ خود به دو زیر بخش جامعه‌شناسی زبان و زبان‌شناسی‌ اجتماعی تقسیم شده است.در آغاز قرن حاضر میلادی که‌ زبان‌شناسی به عنوان دانشی دید معرفی شد،هدف از به وجود آمدن این علم،بررسی و مطالعهء بعد ساختاری‌ نظام زبان در نظر گرفته شده بود،ولی پرداختن به بعد اجتماعی زبان هیچ گاه به کنار نهاده نشد و مطالعهء ویژگی‌های اجتماعی زبان همواره مورد توجه اکثر زبان‌شناسان بوده است،زیرا بنا به اعتقاد سوسور1،زبان‌ واقعیتی اجتماعی است.این گفتهء سوسور از آن جهت‌ مورد تأیید است که فراگیری زبان جز با برقراری ارتباط معنایی مستمر میان یک فرد و دیگر افراد یک جامعهء زبانی امکان‌پذیر نیست.به عبارت ساده‌تر می‌توان گفت‌ که زبان چیزی جز ابزاری برای ایجاد ارتباط نیست و اگر این فرض قابل تأیید نماید،اجتماعی بودن زبان نیز واقعیتی غیرقابل انکار است.به این ترتیب می‌توان ادعا کرد که مطالعهء زبان به همان شکلی که رد جامعه بکار می‌رود،یکی از مهمترین اهداف زبان‌شناسی است.

 زبان به عنوان نهادی اجتماعی و نظامی وابسته به‌ فرهنگ جامعه،از دگرگونی‌های اجتماعی تأثیر می‌پذیرد و نسبت به عوامل اجتماعی برون زبانی واکنش نشان‌ می‌دهدم.به عبارت ساده‌تر دگرگونی‌های اجتماعی عامل‌ مهمی در تغییر زبان است و این تغییر بیش از هر سطحی، در سطح واژگان زبان بروز می‌کند.

 هنگامی که به بحث دربارهء عوامل برون زبانی‌ پرداخته می‌شود،باید به عوامل محیطی،ساختار اجتماعی،ارزش‌ها و نگرش‌های اجتماعی توجه داشت.

 در اکثر کتاب‌های مقدماتی زبان‌شناسی مثال‌های متعددی‌ دربارهء بازتاب محیط برون زبانی بر زبان بدست داده شده‌ است و در اکثر این موارد نیز سطح واژگانی زبان بیشترین‌ نمونه‌ها را به خود اختصاص داده است.وجود یک واژهء «برف»در زبان فارسی و کاربرد چندین واژه برای انواع‌ برف در زبان اسکیموها،کاربرد واژه‌های متعدد برای انواع‌ شتر در زبان قبایل عرب،تقسیم‌بندی ظریفتر واژه‌های‌ مربوط به خویشاوندی در زبان فارسی نسبت به زبانی‌ چون انگلیسی از جمله نمونه‌های معروفی است که به‌ هنگام بحث دربارهء«نسبیت زبانی»2مطرح می‌شوند و نشانگر بازتاب روابط اجتماعی و محیط برون زبانی بر زبانند.

 بر اساس آنچه تاکنون گفته شد،می‌توان ادعا کرد که‌ اگر واژه‌های زبان بازتابی از روابط اجتماعی و محیط حاکم بر زبان باشند،پس دگرگونی در این روابط و تغییر محیط نیز باید در واژگان زبان تأثیر بگذارد.کاربرد واژه‌هایی چون مشروطه،پارلمان،انتخابات،وکیل، مجلس و جز آن همراه با بار معنایی خاص خود،پس از انقلاب مشروطیت یا کاربرد واژه‌هایی نظیر طاغوت، مستضعف،مستکبر،قشر آسیب‌پذیر،پاسدار،جهاد سازندگی و جز آن پس از انقلاب اسلامی مؤید این‌ ادعاست.

 با توجه به آنچه مطرح شد،وجود شاخه‌ای از زبان‌شناسی با نام زبان‌شناسی اجتماعی نه تنها موجه‌ می‌نماید،بلکه به جرأت می‌توان گفت که بدون استفاده از دستاوردهای این شاخهء علمی،توجیه بسیاری از پدیده‌های زبانی که در ارتباط مستقیم با روابط اجتماعی‌ است،بسیار مشکل و شاید غیرممکن نماید.

2-برخورد زبانی

 معمولا در زبان‌شناسی،ارتباط متقابل میان دو زبان با عنوان برخورد زبانی‌3مطرح می‌شود.به اعتقاد جامعه‌شناسان زبان،طبیعی‌ترین و متداولترین حالت‌ برخورد دو زبان،رد و بدل شدن عناصری زبانی میان‌ آنهاست(-ک 9 ص 45).طبیعی است که این داد و ستد زبانی عمدتا از سوی زبانه‌هایی صورت می‌پذیرد
نامه فرهنگ » شماره 19 (صفحه 98)


که با هر دو زبان آشنایی دارند.در این مختصر بحث دربارهء دو زبانگی و ویژگی‌های فرد دو زبانه مطرح نیست و منظور از دو زبانه،فردی است که علاوه بر زبان مادری،به‌ زبان دیگری نیز تا آن حدّی آشناست که می‌تواند با سخنگویان آن زبان ارتباط برقرار سازد.به این ترتیب دو زبانگی را می‌توان یکی از مهمترین پی‌آمدهای برخورد زبانی دانست و شاید بتوان گفت که قرض‌گیری واژگانی‌ نیز از پی‌آمدهای دو زبانگی است،زیرا زمانی واژه‌ای از زبانی به قرض گرفته می‌شود و میان سخنگویان زبان‌ دیگری بکار می‌رود،که فردی یا گروهی آن واژه را بکار گرفته باشند و این کار احتمالا زمانی صورت خواهد پذیرفت که آن فرد یا گروه با زبان نخست آشنایی داشته‌ باشند.معمولا زبانی را که واژه قرض می‌دهد«زبان قرض‌ دهنده»و زبانی را که واژه قرض می‌دهد«زبان قرض‌ گیرنده»می‌نامند.هیچ زبانی قرض گیرندهء مطلق و هیچ‌ زبانی نیز قرض دهندهء مطلق نیست و علاوه بر این،به‌ دلیل اجتماعی بودن زبان،هیچ زبانی نیز نمی‌تواند ناب و دست نخورده باقی بماند و از چرخهء این داد و ستد بیرون‌ بماند،مگر آنکه جامعه‌ای زبانی از جوامع زبانی دیگر به‌ دور مانده باشد.این شرط از لحاظ نظری امکان‌پذیر است‌ ولی عملا نمونه ندارد.

 به هر حال باید پذیرفت که حدود و کمیت‌ قرض‌گیری‌های زبانی،از زبانی به زبان دیگر متفاوت‌ است.زبان‌های نمونه‌ای که در این مورد ذکر می‌شوند، معمولا آلمانی و آلبانیایی هستند.در چند دههء گذشته، زبان آلمانی از جمله زبان‌هایی بود که نسبت به سایر زبان‌های اروپایی واژهء قرضی کمتری را می‌پذیرفت،در حالی که در زبان آلبانیایی حدود ده درصد واژه‌ها بومی و مابقی از زبان‌های دیگری چون ترکی،یونانی،اسلاوی و لاتین به قرض گرفته شده‌اند(-ک 9 صص 86-76).در بخش 7 به این نکته اشارهء بیشتری خواهد شد.

 1-2 قرض‌گیری در شرایط مختلف برخورد زبانی

 معمولا در برخوردهای زبانی به سه حالت اشاره شده‌ است.برای بررسی این حالت‌های سه گانه،ابتدا باید به‌ طرح دو اصطلاح«زبان زبرین»4و«زبان زیرین»5 پرداخت.منظور از زبان زبرین زبانی است که بر جامعهء زبانی دیگری تحمیل می‌شود.هر گاه سخنگویان یک زبان‌ به دلیل برتری سیاسی،فرهنگی،اقتصادی یا نظامی در شرایط زمانی خاصی بتوانند زبان خود را بر جامعهء زبانی‌ دیگری تحمیل کنند،زبان آنان زبرین نامیده می‌شود.

 منظور از زبان زبرین زبانی است که تحت حاکمیت زبان‌ دیگری قرار گرفته باشد.چنانچه اشاره شد با توجه به دو اصطلاح زبان زیرین و زبرین،برخورد زبانی می‌تواند سه‌ حالت داشته باشد:

 1-1-2 حذف زبان زیرین

 این حالت در شرایطی تحقق می‌یابد که زبان زبرین‌ نسبت به زبان زیریت از برتری مطلق برخوردار باشد و سخنگویان زبان زیرین به تدریج و در طول زمان،کاربرد زبان زبرین را به اجبار یا به اختیار بپذیرند و زبان بومی‌ خود را فراموش کنند.بسیاری از گویش‌های بومی‌ کشورهای به دلیل برتری مطلق زبان رسمی آن کشور،در چنین شرایطی قرار می‌گیرند.در دورهء حملات مسلمانان‌ به بین النهرین،حاشیهء شرقی دریای مدیترانه و شمال‌ آفریقا نیز،زبان عربی از شرایط زبان زبرین برخوردار شده‌ است و موجب حذف بسیاری از زبان‌های زیرین این‌ نواحی گردیده است.حذف بسیاری از زبان‌های‌ سرخپوستان آمریکا نیز به دلیل وجود زبان زبرین‌ انگلیسی صورت گرفته است.طبیعی است که فرایند حذف زبان در مدتی کوتاه اتفاق نمی‌افتد؛سخنگویان‌ زبان زیرین دورهء دو زبانگی انتقالی خاصی را پشت سر می‌گذارند و با گذر از این دورهء انتقالی زبان بومی خود را به نفع زبان زبرین کنار می‌گذارند(-ک 9 صص 45- 95).

 2-1-2 جابجایی زبان‌های زیرین و زبرین

 این امکان وجود دارد که دو زبان زیرین و زبرین جای‌ خود را به یکدیگر بدهند،به این معنی که زبانی برای‌ مدتی زبرین و سپس زیرین شود و زبانی دیگر ابتدا زیرین‌ و سپس به زبان زبرین مبدل گردد.دو زبان پارتی میانه و فارسی میانه در دوران حکومت اشکانیان و ساسانیان از چنین شرایطی برخوردار بوده‌اند.پارتی میانه به عنوان‌ زبان رسمی ایران در دوران حکومت اشکانیان نقش زبان‌ زیرین را ایفا می‌کرده است و زبان نواحی جنوبی ایران‌ یعنی زبان فارسی میانه،زبانی زیرین به شمار می‌رفته‌ است.با برقراری حکومت ساسانیان و رسمی زبان‌ فارسی میانه شرایط این دو زبان نسبت به یکدیگر وارونه‌
نامه فرهنگ » شماره 19 (صفحه 99)


شده است و زبان پارتی میانه که روزگاری نه چندان کوتاه‌ زبان زبرین به شمار می‌رفته است به زبان زیرین مبدل‌ می‌گردد.شاید بتوان شرایط زبان عربی و فارسی را نیز در دوران قبل و بعد از برپایی حکومت‌های ایرانی در دورهء اسلامی تاریخ ایران به عنوان نمونه‌ای دیگر از همین‌ حالت ذکر کرد.

 3-1-2 همزیستی زبان‌های زیرین و زبرین

 همزیستی دو زبان زیرین و زبرین زمانی تحقق‌ می‌یابد که زبان زبرین نسبت به زبان زیری از برتری مطلق‌ برخوردار نباشد و در نهایت به دو زبانگی نسبی‌ سخنگویان زبان زیرین منجر شود.این شرایط در اکثر کشورهای چند زبانه وجود دارد و سبب می‌گردد تا گویشوران در کنار زبان یا زبان‌های رسمی کشور،از گویش‌ بومی خود نیز استفاده کنند.برای نمونه در ایران‌ سخنگویان ترکی زبان،کردی زبان،ارمنی زبان و جز آن در موقعیت‌های رسمی از قبی آموزش،مکاتبات اداری و غیره از زبان فارسی به عنوان زبان رسمی کشور بهره‌ می‌گیرند،در حالی که در موقعیت‌های غیررسمی و میان‌ همزبانان خود از زبان بومی استفاده می‌کنند.این مسئله‌ باعث می‌شود که نسل بعد از نسل واژه‌های قرضی‌ بیشتری از زبان زبرین به زبان زیری راه یابد.و گویشوران‌ زبان بومی به ویژه در مواردی که زبان زبرین برای دلالت‌ به پدیده‌ای خاص واژهء مطلوبی ندارد،از واژگان زبان‌ زیرین استفاده کنند.در چنین شرایطی معمولا نسل جدید گویشوران زبان زیرین،به دلیل ارتباط بیشتر با موقعیت‌های رسمی از جمله آموزش و استفادهء بیشتر از رسانه‌های همگانی به ویژه رادیو و تلویزیون،واژه‌های‌ زبان زبرین را در زبان بومی خود بکار می‌گیرند و به‌ تدریج،اگر معادلی نیز برای این دسته از واژه‌ها در زبان‌ بومی‌شان وجود داشته باشد،بدست فراموشی‌ می‌سپارند.

 حالت همزیستی زبان‌ها تنها به رابطهء میان زبان‌های‌ درون مرزهای یک کشور محدود نمی‌شود و نباید تصور کرد که برتری زبان رسمی نسبت به گویش‌های بومی‌ باعث ورود واژه‌های زبان رسمی به دیگر گویش‌های‌ مورد استفاده در محدودهء یک کشور می‌شود و زبان زبرین‌ یک محدودهء جغرافیایی-سیاسی از قرض‌گیری واژه‌ها مبرا می‌ماند.زبان به عنوان نهادی اجتماعی،از شرایط اجتماعی تأثیر می‌پذیرد و بیرون از روابط حاکم بر جوامع‌ زبان قرار ندارد.

3-عوامل قرض‌گیری واژه‌ها

 هارتمن و استورک قرض‌گیری زبانی را فرایندی‌ دانسته‌اند که طی آن،عناصری از یک زبان یا گویش به‌ یک زبان یا گویش دیگر راه می‌یابد(-ک 4 ص 92).به‌ اعتقاد هاک،زبان‌ها و گویش‌ها همواره در تماس و برخورد با یکدیگرند و تنها میزان این برخورد از زبانی به‌ زبان دیگر متفاوت است(-ک 5 ص 083).در اینجا باید میان دو اصطلاح تداخل‌6و قرض‌گیری تمایزی قائل‌ شد گروسجین تداخل را تأثیر ناخواستهء یک زبان بر زبان‌ دیگر می‌داند و معتقد است که تداخل به دلیل تسلط ناکافی فرد دو زبانه به واژگان زبان بروز می‌کند(-ک 3 ص 992).برای طرح نمونه‌ای در این مورد،می‌توان‌ فردی را در نظر گرفت که در خارج از جامعهء زبانی خود به‌ تحصیل می‌پردازد و اصطلاحات تخصصی رشتهء تحصیلی خود را به زبان دیگر می‌آموزد.این فرد به دلیل‌ ناآشنایی با معادل‌های این اصطلاحات در زبان بومی‌ خود،به هنگام صحبت به این زبان،اصطلاحات مذکور را از زبان تحصیلی خود بکار می‌گیرد.به این ترتیب،اگر چه‌ تداخل می‌تواند به قرض‌گیری منجر شود.اما خصوصیتی‌ فردی دارد،در حالی که قرض‌گیری از جنبه‌ای اجتماعی‌ برخوردار است.به همین دلیل شاید بتوان ادعا کرد که‌ بر اساس دیدگاه سوسور،تداخل به گفتار7و قرض‌گیری به‌ زبان‌8مربوط است،زیرا تداخل،فردی و تصادفی است.

 در حالی که قرض‌گیری جنبه‌ای اجتماعی و نظام‌مند دارد. روماین بر این اعتقاد است که قرض‌گیری زمانی مطرح‌ خواهد بود که در حوزهء تکزبانه‌ها کاربرد یابد(-ک 6 ص‌ 45).

 با توجه به آنچه گفته شد می‌توان قرض‌گیری را فرایندی دانست که عمدتا در نتیجهء برخوردهای زبانی و از طریق افراد دو زبانه آغاز می‌شود و طی آن،عناصری‌ آوایی،واژگانی و حتی نحوی از یک زبان به زبان دیگر وارد می‌گردد و به دلیل عوامل مختلف از سوی اکثریت‌ افراد یک جامعهء زبانی پذیرفته می‌شود و کاربرد عام‌ می‌یابد.

 در اکثر موارد تجربه نشان داده است که جوامع زبانی‌ به هنگام برخورد با یکدیگر از شرایط مادی و معنوی‌ یکسانی برخوردار نیستند.به عبارت ساده‌تر،در هر
نامه فرهنگ » شماره 19 (صفحه 100)


جامعه‌ای،عناصر فرهنگی و مادی خاصی وجود دارد که‌ در جامعهء زبانی دیگر شناخته شده نیست یا اصلا وجود ندارد.حال چنانچه آن پدیدهء فرهنگی یا مادی از سوی‌ افراد یک جامعهء زبانی پذیرفته شود،برای نامیدن آن پدیدهء خاص واژه‌ای مورد نیاز است.در اغلب موارد،پذیرش‌ یک پدیدهء قرضی به قرض‌گیری واژهء دال بر آن پدیده منجر می‌شود،زیرا یکی از مقرون به صرفه‌ترین راههاست.به‌ اعتقاد«و این رایش»،استفاده از واژه‌های قرضی در تمامی‌ زبان‌ها حاکی از این حقیقت است که استفاده از واژه‌های‌ حاضر و آماده،اقتصادی‌تر از نامگذاری مجدد است‌ (-ک 7 ص 75).

 بلومفیلد به هنگام بحث دربارهء قرض‌گیری زبانی به‌ این نکته اشاره دارد که زبان‌شناس با مطالعهء واژه‌های‌ قرضی می‌تواند نشان دهد که یک جامعهء زبانی چه‌ چیزهایی را از جوامع زبانی دیگر قرض کرده است.او ضمن بررسی واژه‌های قرضی موجود در زبان انگلیسی‌ نشان می‌دهد که در اوایل قرن حاضر میلادی‌ قرض‌گیری‌های زبان انگلیسی از زبان فرانسه عمدتا به‌ لوازم آرایش،لباس زنانه و کالاهای تجملی مربوط بوده‌ است و بیشترین تعداد واژه‌های قرضی از زبان آلمانی نیز به نوع غذا و مواد خوراکی ارتباط داشته است(-ک 1 صص 544-854).

 به طور کلی عوامل قرض‌گیری واژگانی را می‌توان در دو گروه درون زبانی و برون زبانی طبقه‌بندی کرد،زیرا نباید پنداشت که تنها انگیزهء قرض‌گیری‌های واژگانی‌ مسئلهء نامگذاری است و بس.

 1-3 عوامل درون زبانی

 «و این رایش»به هنگام بحث دردبارهء عوامل درون‌ زبانی به دو عامل مهم اشاره می‌کند و معتقد است که این‌ عوامل از درون زبان قرض‌گیرنده در جذب واژه‌های‌ قرضی مؤثرند(-ک 7 صص 75-85).

 1-1-3 بسامد وقوع پایین معادل‌ها در زبان قرض‌گیرنده

 این امکان را همواره باید مدّ نظر داشت که شاید معادل مناسبی برای یک واژهء قرضی در زبان قرض‌گیرنده‌ وجود داشته باشد،ولی به دلیل پایین بودن بسامد وقوع‌ در معرض فراموشی قرار گرفته باشد.کشف مجدد چنین‌ واژه‌هایی از سوی متخصصان،پس از ورود واژهء قرضی، دیگر چاره‌ساز نیست ،زیرا واژهء قرضی پس از ورود به‌ زبان قرض‌گیرنده،به عنوان بخشی از آن زبان پذیرفته‌ می‌شود و به سرعت جایگزین واژهء بومی می‌گردد که به‌ دلیل عدم استفاده،به دست فراموشی سپرده شده است.

 قرض‌گیری واژه‌ای مجهول الهویه مانند«آکبند»و جایگزینی آن برای واژهء کم بسامد«ناسوده»در زبان‌ فارسی نمونه‌ای از این دست است.

 2-1-3 وجود هم‌آوایی واژگانی و مخدوش شدن اصل‌ رسانگی

 در مواردی که واژه‌های هم آوا یا هم آوا-هم نویسه‌ در یک زبان موجب ابهام شوند،این امکان وجود دارد که‌ جامعهء زبانی به جای یکی از دو واژه یا هر دوی آنها از واژهء قرضی استفاده کند.شاید بتوان در این مورد خاص دو واژهء هم آوار-هم نویسهء«سیم»را در فارسی نمونه آورد،که‌ به مرور ایام،یکی از آنها جای خود را به واژهء قرضی‌ سغدی«نقره»داد تا از«سیم»برق متمایز گردد.امروزه،اگر در زبان فارسی واژهء«سیم»در معنی نفره بکار رود،در ترکیباتی نظیر«زر و سیم»آورده می‌شود که ایجاد ابهام‌ نمی‌کند.شاید بتوان نمونهء دیگری از این مورد را واژهء ترکی آذری‌ go?y دانست که هم در معنی«آسمان»و هم‌ «آبی»بکار می‌رفته است و امروزه به جای‌ go?y در معنی‌ «آبی»،واژهء فارسی«آبی»بکار می‌رود.

 3-1-3 نیاز به واژهء قرضی برای تغییر بار معنایی

 یکی دیگر از عوامل درون زبانی که می توان برای‌ قرض‌گیری واژگان مطرح ساخت و از سوی«واین رایش» به دست داده نشده است،نیاز به واژهء قرضی در زبان‌ قرض‌گیرنده است تا با معادل اصلی خود در زبان‌ قرض‌گیرنده تفاوت معنای داشته باشد.در این مورد می‌توان قرض‌گیری واژهء«لیبرال»را رد فارسی نمونه آورد که به لحاظ شرایط سیاسی جدید ایران باید با بار معنایی‌ منفی بکار می‌رفت.معادل این واژه در زبان فارسی‌ «آزادیخواه»است که نه تنها بار عاطفی منفی ندارد،بلکه از بار عاطفی مثبت نیز برخوردار است.به این ترتیب واژهء «لیبرال»بار معنایی جدیدی در فارسی بکار گرفته شده‌ است.نمونهء دیگری از این دست را می‌توان واژهء «ماء الشعیر»دانست که معادل دقیق آن در فارسی«آبجو» بوده است،اما«ماء الشعیر»از صفت«نداشتن الکل» برخوردار شده است تا بار معنایی آن نسبت به«آبجو» تغییر کند.

 گاه اتفاق افتاده است که واژهء بومی از نظر شکل‌ ظاهری ترکیب،بار معنایی منفی القاء می‌کند.در چنین‌
نامه فرهنگ » شماره 19 (صفحه 101)


شرایطی نیز ممکن است واژهء قرضی به جای آن بکار رود. استفاده از واژهء«گواتر»به جای«غم باد»یا«گن»به جای‌ «شکم‌بند»می‌توانند نمونه‌هایی از این دست باشند.باید توجه داشت که این گروه نمونه‌ها ارتباطی به مسئلهء تابو ندارند،زیرا استفاده از واژهء قرضی به جای واژه‌های تابو به‌ عوامل برون زبانی مربوط است و رد بخش 3-2-3 به آن‌ اشاره خواهد شد.

 2-3 عوامل برون زبانی

 منظور از عوامل برون زبانی،عواملی است که به‌ ویژگی زبان قرض‌گیرنده مربوط نیست بلکه با شرایطی‌ مرتبط است که در بیرون از نظام زبان قرض‌گیرنده قرار دارند و در اصل به رابطهء میان جوامع زبانی مربوطند.

 1-2-3 نفوذ سیاسی-نظامی

 در چنین شرایطی جامعه‌ای زبانی تحت تسلط سیاسی مستقیم یا غیرمستقیم جامعهء زبانی دیگر قرار می‌گیرد.منظور از تسلط سیاسی مستقیم،تهاجم یک‌ جامعهء زبانی به سرزمین جامعهء زبانی دیگر و اشغال‌ نظامی آن ناحیه است.در چنین شرایطی این امکان وجود دارد که واژه‌هایی به عنوان واژهء قرضی به زبان قوم مغلوب‌ راه یابند.ورود واژه‌هایی چون«ییلاق»،«قشلاق»، «یورش»،«کنکاش»و جز آن از زبان مغولی به فارسی‌ می‌توانند نمونه‌هایی از این دست باشند.

 منظور از تسلط سیاسی غیر مستقیم،حاکمیت سیاسی‌ یک جامعهء زبانی بر جامعهء زبانی دیگر است،بدون آنکه‌ تسلط یک قوم بر قوم دیگر جنبهء تهاجمی و اشغال نظامی‌ داشته باشد.معمولا در این مورد مجموعه‌ای از واژه‌ای‌ روسی به عنوان نمونه به دست داده می‌شود که پس از انقلاب کوبا به زبان مردم این سرزمین راه یافته‌اند.بسیاری‌ از واژه‌های قرضی روسی در زبان عربی عراق به لوازم و تجهیزات نظامی مربوط است و نشانگر نفوذ سیاسی‌ غیرمستقیم جامعهء روسی زبان در زمانی خاص در این‌ سرزمین است.کاربرد مجموعهء وسیعی از واژه‌های‌ انگلیسی در میان متخصصان نیروی هوایی کشور ایران به‌ دلیل آموزش خلبانی در آمریکا در چند دههء گذشته، نمونه‌هایی از این دست به شمار می‌روند.

 2-2-3 نفوذ فرهنگی-اجتماعی

 پیشتر گفته شد که اگر پدیده‌ای مادی یا غیرمادی از سوی افراد یک جامعهء زبانی به قرض گرفته شود،برای‌ نامیدن آن پدیده نیز واژه‌ای مورد نیاز است که می‌تواند معادل‌یابی شود یا به قرض گرفته شود.وسایلی که مردم‌ جامعه از طریق آنها معیشت خود را اداره می‌کنند، پدیده‌هایی مادی به شمار می‌روند،ولی ارزش‌های‌ اجتماعی،نگرش‌ها،جهان‌بینی‌ها و جز آن از نوع‌ پدیده‌های غیرمادی هستند و در کنار پدیده‌های مادی، فرهنگ یک جامعه را تشکیل می‌دهند(-ک 8 ص 67).

 مسلما وقتی پدیده‌ای در جامعهء زبانی وجود نداشته باشد، واژهء آن نیز در واژگان زبان موجود نیست و طبعا زمانی به‌ وجود یک واژه نیاز احساس می‌شود که مدلولی برای آن‌ در جامعه دیده شود.ورود واژه‌هایی قرضی مانند«معاد»، «توحید»،«امام»،«خمس»،«ذکات»،و جز آن از زبان‌ عربی،«رستوران»،«فیزیک»،«رادیو»،«موتور»،«فیلم»، «اتوبوس»،و جز آن از انگلیسی و فرانسه یا«پیانو»، «کازینو»،و جز آن از ایتالیایی نمونه‌هایی از این دست به‌ شمار می‌روند.

 در این میان واژه‌های قرضی دیگری نیز وجود دارند که به دلیل ورود پدیده‌ای جدید به جامعهء زبانی به قرض‌ گرفته نشده‌اند،ولی به دلیل کثرت استعمال متداول‌ گردیده‌اند.نمونه‌هایی از این دست واژه‌های قرضی را در زبان فارسی می‌توان واژه‌های مغولی«آقا»،«خانم»، «تومان»،«الاغ»؛واژه‌های ترکی«بشقاب»،«چاقو»، «قیچی»،«اردک»،«قالی»؛واژه‌های یونانی«کلید»،«لگن»، و جز آن دانست،زیر دست کم به اعتقاد نگارندهء این‌ سطور بعید می‌نماید که ایرانیان واژهء«قالی»را از ترکی و «فرش»را از عربی به قرض گرفته باشند،آن هم به این‌ دلیل که مدلول آن را نمی‌شناخته‌اند.

 نفوذ فرهنگی-اجتماعی می‌تواند به تدریج به ارزش‌ و اعتبار اجتماعی بیانجامد.در چنین شرایطی ممکن‌ است جامعهء زبانی قرض‌گیرنده خود را از نظر ارزش‌های‌ اجتماعی و فرهنگی نسبت به جامعهء زبانی قرض‌دهنده‌ در سطحی پایین‌تر احساس کند و برای غلبه بر چنین‌ احساسی به جای کاربرد واژه‌های بومی از واژه‌های زبان‌ جامعهء به اصطلاح برتر استفاده کند.ورود واژه‌هایی را چون«مرسی»،«انترسان»،«دکوراژه»،«کم پلی‌مان»، «استرس»،وجز آن را به فارسی می‌توان نمونه‌هایی از این‌ دست دانست.بررسی‌های انجام شده نشان می‌دهد که در اواخر دوران حکومت قاجار در ایران بسیاری از این دست‌ واژه‌های قرضی از زبان فرانسه وارد فارسی شده‌اند و در دوران حکومت پهلوی ورورد این گونه واژه‌های قرضی از طریق زبان انگلیسی صورت پذیرفته است(-ک 01).

نامه فرهنگ » شماره 19 (صفحه 102)


3-2-3 تابوی زبانی

 یکی دیگر از عوامل مؤثر در قرض‌گیری‌های زبانی را می‌توان تابوی زبانی دانست.برخی از واژه‌های یک زبان‌ به پدیده‌هایی دلالت می‌کنند که در فرهنگ یک جامعهء زبانی نامطلوب و ناخوشایندند؛به همین دلیل واژه‌های‌ مذکور به تابوی زبانی مبدل می‌شوند و برای احتراز از کاربرد آنها ممکن است از واژه‌ای قرضی استفاده شود. ورود واژه‌هایی چون«توالت»،«دیسانتری»،«پاپ کورن»، «باسن»،«اپیلاسیون»،«پوار»،«همورویید»،و جز آن‌ دلیلی بر وجود همین مسئله است.

4-مسیر قرضی‌گیری

 گذر واژهء قرضی از زبان قرض‌دهنده به زبان قرض‌ گیرنده می‌تواند به دو صورت قرض‌گیری مستقیم‌9و قرض‌گیری غیرمستقیم‌01تحقق یابد.

 1-4 قرض‌گیری مستقیم

 هنگامی که زبانی به شکل مستقیم و تحت برخورد دو جامعهء زبانی،عناصری را به زبانی دیگر قرض دهد، قرض‌گیری را مستقیم می‌نامند(-ک 9 ص 36).

 نمونه‌هایی از قرض‌گیری مستقیم را می‌توان در ورود واژه‌هایی چون«عمل»یا«جراحی»عربی-«داشبور»یا «کلاج»انگلیسی،«کودتا»یا«کنکور»فرانسه،«بلیط»یا «کیوسک»روسی،«اتوبان»یا«زیگزاگ»آلمانی،«یلدا»یا «شنبه»ی سریانی و«قوطی»یا«گمرک»ترکی به زبان‌ فارسی مطرح ساخت.

 2-4 قرض‌گیری غیرمستقیم

 هنگامی که زبانی به شکل غیرمستقیم و از طریق زبان‌ یا زبان‌های دیگری،عناصری را به زبانی قرض دهد، قرض‌گیری غیرمستقیم نامیده می‌شود.واژ«شامپو»که در اصل هندی است،از طریق انگلیسی وارد فارسی شده‌ است.واژهء Mas به معنی«درخشنده»از یونانی وارد فارسی شده است و سپس از فارسی به عربی راه یافته و به‌ شکل«الماس»در آمده است.این واژه مجدد ا به فارسی‌ انتقال یافته است و در معنی نوعی سنگ گرانبها مورد استفاده قرار گرفته است.زبان عربی واژهء«الماس»را مجددا به قرض گرفته است و آن ر به صورت«لالماس» بکار برده است.واژهء Strata لاتین به معنی«راه»که در انگلیسی به‌ Street و در آلمانی به‌ Strasse مبدل شده‌ است،وارد زبان عربی شده و سپس به صورت«صراط»به‌ فارسی راه یافته است.واژه‌هایی نظیر«اطلس»، «اقیانوس»،«اسطرلاب»و جز آن منشأ یونانی دارند که‌ پس از قرض‌گیری زبان عربی و معرب شدن،به فارسی راه‌ یافته‌اند.

5-انواع واژه‌های قرضی در زبان فارسی

 بر اساس آنچه تاکنون گفته شد،می‌توان به طبقه‌بندی‌ واژه‌های قرضی موجود در زبان فارسی پرداخت.باطنی به‌ هنگام بحث دربارهء واژه‌های قرضی،این دسته از واژه‌ها را به دو گروه اصلی تقسیم می‌کند.وی معتقد است که‌ گروهی از این واژه‌ها معادلی در زبان قرض‌گیرنده ندارند و به هنگام ورود،خلایی را در واژگان زبان قرض‌گیرنده پر می‌کند(-ک 8 ص 18).گروه دوم،واژه‌هایی هستند که‌ در زبان قرض‌گیرنده معادل دارند و وجودشان غیرضروری‌ می‌نماید و به همین دلیل خلایی را در واژگان زبان‌ قرض‌گیرنده پر نمی‌کنند(-ک 8 ص 18).نمونه‌هایی از واژه‌های قرضی گروه نخست را می‌توان«کولر»،«فیوز»، «شوفاز»،«فیلم»،و جز آن دانست و به عنوان نمونه‌هایی‌ برای گروه دوم،واژه‌هایی چون«انترسان»،«فول تایم»، «نرس»،«دراگ استور»و جز آن را ذکر کرد.به این ترتیب‌ واژه‌های قرضی در مرحلهء نخست به دو گروه واژه‌های‌ قرضی با معادل و واژه‌های قرضی بی‌معاد ل تقسیم‌ خواهند شد.

 واژه‌های قرضی با معادل از دو طریق تداخل و تفاخر به زبان قرض‌گیرنده وارد می‌شوند.پیشتر به بحث دربارهء تداخل پرداخته شد و گفته شد که ورود این دسته از (به تصویر صفحه مراجعه شود)
نامه فرهنگ » شماره 19 (صفحه 103)


واژه‌های قرضی بیشتر به دلیل عدم آشنایی فرد دوزبانه با معادل‌های موجود در زبان بومی است.از سوی دیگر،از آنجا که دانستن دو زبان به ویژه زبان‌هایی که از اعتبار و تفوق فرهنگی برخوردارند،نشانهء تحصیل‌کردگی، روشنفکری و وابستگی به طبقات بالای اجتماع است، برخی از افراد یک جامعهء زبانی آگاهانه از واژه‌های این‌ گروه زبان‌ها در گفتار و نوشتار خود بهره می‌گیرند تا از این‌ طریق اعتباری مصنوعی کسب کنند(-ک 8 ص 18).

 عامل ورود و بکارگیری این گروه واژه‌های قرضی را تفاخر می‌نامیم تا از عامل تداخل که جنبهء ناآگاهانه دارد،متمایز گردد.واژه‌های با معادل این گروه دوم در مقاطع زمانی‌ خاص خود از سه زبان فرانسه،انگلیسی و عربی به‌ فارسی راه یافته‌اند.

 اما واژه‌های قرضی را نمی‌توان در دو گروه و بر حسب آنکه در زبان قرض‌گیرنده معادل دارند یا نه، طبقه‌بندی کرد،زیرا در چنین شرایطی واژه‌های قرضی‌ معادل‌یابی شده برای پدیده‌های تابو،مانند«توالت»یا واژه‌های قرضی‌ای که برای صورت‌هایی با ظاهری‌ نامطلوب معادل‌یابی شده‌اند،مانند«گواتر»به جای«غم‌ باد»در این طبقه‌بندی نمی‌گنجد.این گروه از واژه‌های‌ قرضی در اصل معادلی در زبان قرض‌گیرنده دارند،ولی‌ (به تصویر صفحه مراجعه شود) انتخاب و کاربردشان ترجیح داده شده است.به این ترتیب‌ صرف داشتن یا نداشتن معادل در زبان قرض‌گیرنده‌ نمی‌تواند ملاک تقسیم واژه‌های قرضی به دو گروه باشد؛ بنابراین شاید منطقی‌تر نماید که از دو اصطلاح واژه‌های‌ قرضی ضروری و غیرضروری استفاده شود و از این طریق‌ آن دسته از واژه‌های قرضی را نیز که معادلی در زبان‌ قرض‌گیرنده داشته‌اند ولی به ضرورت انتخاب شده‌اند،در چهارچوب واژه‌های قرضی ضروری طبقه‌بندی کرد.شاید در اینجا بر این طبقه‌بندی خرده گرفته شود که کاربرد واژه‌ای چون«توالت»به جای واژه‌های تابویی چون‌ «مبال»،یا«مستراح»و جز آن نمی‌تواند ضرورتی داشته‌ باشد،زیرا به جای آن می‌توان از واژهء«دستشویی»نیز استفاده کرد.به عنوان پاسخی بر این انتقاد می‌توان گفت‌ که اولا واژهء«دستشویی»در معنی«محل شستن دست» تعمیم معنایی یافته است تا بتواند در مفهوم جدید خود بکار رود؛درست مانند واژهء قرضی عربی«مستراح»که در اصل به معنی«محل استراحت»و«توالت»فرانسه که در معنی«آرایش و محل آرایش»است.ثانیا بحث دربارهء واژه‌ گزینی جدید در زبان قرض‌گیرنده،می‌تواند به طرح این‌ امکان بینجامد که اصولا وجود هیچ واژهء قرضی ضروری‌ نیست،امّا در این مختصر تنها به آنچه بالفعل وجود دارد، پرداخته خواهد شد و با امکانات بالقوه‌ای که بیشتر جنبهء نظری دارند،کاری نیست.

 بر اساس آنچه گفته شد،می‌توان با توجه به طبقه‌بندی‌ دکتر باطنی به وجود دو گروه واژه‌های قرضی ضروری و غیرضروری قائل شد و تا حد امکان به طکرح انواع آنها پرداخت.

 1-5 انواع واژه‌های قرضی ضروری

 براساس موارد مطرح شده در بخش‌های 1-3 و 2- 3،ورود واژه‌های قرضی ضروری بر مبنای عوامل درون‌ زبانی و برون زبانی قابل بررسی‌اند.واژه‌های قرضی‌ ضروری پس از ورود به زبان قرض‌گیرنده،یعنی پس از پذیرفته شدن از سوی جامعهء زبانی،همانند واژه‌های‌ بومی زبان بکار گرفته می‌شوند و بخشی از نظام واژگانی‌ زبان قرض‌گیرنده را به خود اختصاص می‌دهند.انواع‌ واژه‌های قرضی ضروری را در چهارچوب نظام زبان و بر اساس نقشی که بر عهده گرفته‌اند،می‌توان در چند گروه‌ طبقه‌بندی کرد:

 الف-گروهی از واژه‌های قرضی ضروری بدون تغییر در معنی اصلی خود،در زبان قرض‌گیرنده بکار می‌روند. برای نمونه می‌توان واژه‌هایی چون«رستوران»،«رادیو»، «تلویزیون»،«پولوور»و جز آن را به دست داد.

 ب-گروهی از واژه‌های قرضی ضروری پس از ورود به زبان قرض‌گیرنده تغییر معنی می‌دهند و در مفهومی‌
نامه فرهنگ » شماره 19 (صفحه 104)


بکار گرفته می‌شوند که با معنی اصلی‌شان در زبان قرض‌ دهنده متفاوت است.برای نمونه؛«آچار»که در ترکی به‌ معنی کلید است،به هنگام ورورد به فارسی پس از یک‌ مرحلهء انتقالی در مفهوم ابزاری برای باز کردن پیچ بکار رفته است.«ماژیک»که در زبان فرانسه به معنی جادو و جادویی است،در فارسی به نوعی نوشت‌افزار اطلاق‌ می‌گردد.واژه‌های دیگری نیز نظیر«ماژیک»به فارسی راه‌ یافته‌اند که در اصل نام کارخانه یا نام محصول کارخانه‌ای‌ خارجی‌اند و در زبان فارسی تعمیم معنایی یافته و بکار می‌روند.«کلینکس»،«تاید»،«فاب»،«دیوترم»و جز آن نیز در همین مقوله می‌گنجد و تحت فرایند تعمیم معنایی در زبان قرض‌گیرنده قابل بررسی‌اند.

 گروهی دیگر از واژه‌های قرضی ضروری در زبان‌ قرض‌گیرنده تخصیص معنایی می‌یابند و تنها در محدودهء خاصی از معنی اصلی خود بکار می‌روند،مانند«فوتبال»، «بسکتبال»،و جز آن که در فارسی فقط به نوع بازی دلالت‌ دارند و نه نوع توپ؛یا«پاساژ»که در زبان فرانسه به معنی‌ گذرگاه است،ولی در زبان فارسی تنها به گذرگاهی اطلاق‌ می‌شود که محل خرید باشد.

 پ-در میان واژه‌های قرضی موجود در زبان فارسی‌ می‌توان نمونه‌هایی را یافت که از دو زبان با صورت آوایی‌ مختلف وارد فارسی شده‌اند و در دو معنی متفاوت بکار می‌روند.«سیمان»فرانسه و«سمنت»که در اصل تلفظ انگلیسی همان واژهء فرانسه است،و«سمنت»به معنی‌ مخلوط آماده شدهء سیمان و آب بکار می‌رود.«لامپ» انگلیسی و«لامپا»که در اصل تلفط روسی همان واژهء انگلیسی است،هر دو وارد فارسی شده‌اند و یکی در معنی وسیله‌ای برقی و دیگری در معنی وسیله‌ای‌ نفت‌سوز بکار رفته‌اند.

 ت-این امکان وجود دارد که با ورود واژه‌های قرضی‌ به زبان قرض‌گیرنده،واجی مستقل یا گونه‌ای واجی به‌ زبان قرض‌گیرنده وارد شود.به عنوان نمونه‌ای از این‌ مورد می‌توان واج‌ /Z/ را در نظر گرفت که در زبان فارسی‌ میانه به عنوان واجی مستقل وجود نداشته است و با ورود واژه‌های قرضی از پارتی میانه،مانند«اژدها»، «مژده»،«ژاله»و جز آن و ورود واژه‌های قرضی فرانسه در دوره‌های جدید،مانند«آباژور»،«گاراژ»،«روژ»،«رژه»، «رژیم»و جز آن به اوجی مستقل در فارسی مبدل شده‌ است.نمونهء دیگری در این مورد،کاربرد واجگونهء[ W ]در آغاز واژه‌هایی نظیر«واشنگتن»است که به نظر می‌رسد به‌ جای آنکه بر اساس الگوهای آوایی زبان فارسی به صورت‌ // تلفظ شود،به ویژه در میان قشر تحصیل کردهء فارسی زبان به شکل‌[ wa?s?ington ]یا [ wa?s?angton ]تلفظ می‌شود.

 ث-گروهی دیگر از واژه‌های قرضی در زبان فارسی، پس از ورود به زبان قرض‌گیرنده،تحت فرایند حذف‌ سازه‌ای قرار گرفته‌اند و بخشی از صورت اصلی‌شان‌ حذف گردیده است.این حذف باعث شده است تا در برخی از موارد،میان معنی واژه در زبان قرض‌دهنده و معین بکار گرفته شده در زبان قرض‌گیرنده تفاوت به‌ وجود آید.برای نمونه واژهء قرضی«موتورسیکلت»پس از ورود از زبان فرانسه به فارسی،تحت فرایند حذف قرار گرفته است و به صورت«موتور»بکار می‌رود.واژهء«سوپر مارکت»انگلیسی نیز با ورود به فارسی به«سوپر»مبدل‌ شده است و بخشی از واژه که باید معنی مغازه را القا کند، حذف شده است.تبدیل«کلاشینکف»به«کلاش»یا «بسکتبال»به«بسکت»نیز می‌تواند نمونه‌هایی از این‌ دست باشند.

 ج-معمولا واژه‌های قرضی در زبان قرض‌گیرنده،پس‌ از تطبیق با نظام‌آوایی آن زبان در میان افراد جامعهء زبانی‌ به یک صورت تلفظ می‌شوند.برای نمونه جامعهء فارسی زبان برای تلفظ واژه‌هایی قرضی چون«پست»، «کارت پستال»،«رادیو»،«هتل»،«آسانسور»،«شانس»، «کتلت»،«مرحوم»،«آمپول»،«یلدا»و جز آن یک شیوهء متداول را برگزیده‌اند؛اما در میان واژه‌های قرضی در زبان‌ فارسی،نمونه‌هایی نیز وجود دارند که تلفظشان متنوع‌ است.این تنوع به میزان اطلاع افراد از ساخت‌آوایی واژه‌ در زبان قرض‌دهنده مربوط است.برای نمونه افراد تحصیل کردهء فارسی زبان واژهء قرضی«تلگراف»را به‌ صورت‌ telegra?f تلفظ می‌کنند که به صورت اصلی واژه‌ در زبان‌های فرانسه و انگلیسی نزدیکتر است،در حالی که‌ صورت‌ telegra?f میان سایر افراد جامعهء فارسی زبان‌ متداول است.تلفظ دو گانهء«فریرز»به صورت‌ /firizer/ (و حتی‌[ frizer ])یا /fereyzer/ ؛«وینستون»به دو صورت‌ /vinston/ یا /viniston/ ؛«کپسول»به دو صورت‌ /kapsul/ یا /kafsul/ و جز آن را می‌توان نمونه‌هایی از این دست‌ دانست.

 چ-برخی از واژه‌های قرضی در طی زمان حضورشان‌ در نظام زبان قرض‌گیرنده تحت آن چنان تغییرات سازه‌ای‌ و معنایی قرار می‌گیرد که دیگر تشخیص قرضی بودنشان‌
نامه فرهنگ » شماره 19 (صفحه 105)


ممکن نیست.برای مثال،در زبان ترکی‌ Doq-Ma?k (یا Doq-Ma?x )به معنی«زادن یا زاییدن»است و صفت‌ مفعولی‌ Doq-Lu در معنی«زاده»یا«زاییده شده»بکار می‌رود.با گذشت زمان از ورود واژهء«دوق-لو»به‌ فارسی،تقطیع آن به صورت«دو-قلو»همان عدد«دو» فارسی است،چنین پنداشته شده است که«دوقلو»در اصل برای زاده شدن دو بچه با یکدیگر بکار می‌رود.به این‌ ترتیب،بر اساس قیاس واژه‌های«سه‌قلو»،«چهارقلو»و جز آن نیز ساخته شده است،که دیگر هیچ ارتباطی با ساخت اصلی واژه در زبان قرض‌دهنده ندارد.

 حذف بخشی از واژهء«سوپر مارکت»و تبدیل آن به‌ «سوپر»نیز می‌تواند نمونه‌ای از این دست باشد.واژهء «سوپر»در انگلیسی در مفهوم«ابر»،«برتر»یا«بزرگ»و جز آن بکار می‌رود و«مارکت»در اصل به معنی«مرکز خرید»،«مغازه»و جز آن است.حذف«مارکت»از واژهء «سوپر مارکت»در فارسی موجب تغییر معنایی واژهء «سوپر»شده است و به مغازه‌ای اطلاه می‌شود که‌ مایحتاج روزانه را در فضایی وسیع عرضه می‌کند و معمولا خریدار شخصا به انتخاب مایحتاج خود می‌پردازد.کاربرد واژه‌هایی چون«سوپر میوه»،«سوپر گوشت»و جز آن می‌تواند دلیلی بر این ادعا باشد.استفاده‌ از واژهء«سوپر»در معنی باعث شده است تا برای‌ مغازه‌های لوکس و کوچکتر،از اصطلاح«مینی سوپر» استفاده شود که به هیچ وجه ترکیب معنایی سازگاری با زبان قرض‌دهنده نیست.

 نمونهء دیگری از این مورد را می‌توان ورود تکواژ de فرانسه به فارسی دانست که در اصل نقش کسرهء اضافهء فارسی را در زبان فرانسه ایفا می‌کند.به این ترتیب در زبان‌ فرانسه‌ autobus de lux در معنی«اتوبوس لوکس»بکار می‌رود.ورود de به فارسی و اشتباه شدن آن با عدد«دو» فارسی،این تصویر را به وجود آورده است که«اتوبوس دو لوکس»،از«اتوبوس لوکس»و حتی«سوپر دو لوکس»دلیل این ادعاست.

 ح-جوامع زبانی،واژه‌های قرضی پذیرفته شده را به‌ نظام زبان خود وارد می‌کنند و همانند واژه‌های بومی خود با آنها رفتار می‌کنند.این دسته از واژه‌ها نیز تحت‌ فرایندهای مختلف واژه‌سازی قرار می‌گیرند و از طریق آنها ساخت‌های جدیدی پدید می‌آیند.«تلفن کردن»یا«تلفن‌ زدن»،«موتورشویی»،«فیلم‌سازی»،«شوفاژخانه»، «آشپزباشی»و جز آن نمونه‌هایی از این دست هستند.

 معمولا در چنین شرایطی تصور بر این است که‌ ساخت‌هایی از این نوع به دلیل ترکیب ساختی خارجی با عناصر زبان فارسی نادرستند.گروهی دیگر بر این اعتقادند که چنین ساخت‌هایی را می‌توان پذیرفت به شرط آنکه‌ واژهء قرضی تنها تحت ترکیب با عناصر زبان فارسی‌ قرار گیرد.اما در عمل مشاهده می‌شود که زبان فارسی از این محدوده نیز پا فراتر نهاده است و با همنشین‌سازی‌ واژه‌ها و تکواژهایی واژه می‌سازد که هریک از زبانی‌ خاص و متمایز از یکدیگر به قرض گرفته شده‌اند.«ماشین‌ تحریر»که از ترکیب یک واژهء قرضی فرانسه و یک واژهء قرضی عربی ساخته شده است،می‌تواند نمونه‌ای در این‌ مورد باشد.همنشینی«پست»انگلیسی و پسوند«-چی» ترکی،«درشکهء»روسی و«-چی»ترکی،«فراش»عربی و پسوند«-باشی»ترکی و جز آن واژه‌هایی چون«پستچی»، «درشکه‌چی»و«فراش‌باشی»را به وجود آورده است.

 نمونه‌های دیگری از این دست را می‌توان«کالسکه‌چی» (روسی-ترکی)،«تلفنچی»(انگلیسی-ترکی)، «آجودانیه»(فرانسه-عربی)و جز آن دانست.و

 خ-گروهی از واژه‌های قرضی موجود در زبان فارسی‌ بر حسب قیاس و به تقلید از ملاک‌های واژه‌سازی زبان‌ قرض‌دهنده ساخته شده‌اند.برخی از این واژه‌ها در زبان‌ قرض‌دهنده بکار نمی‌روند و برخی دیگر حتی با قواعد واژه‌سازی زبان قرض‌دهنده مغایرت دارند.واژه‌ای نظیر «عبد العلی»که به قیاس از«عبد الحسین»،«عبد الناصر»و «عبد العلی»که به قیاس از«عبد الحسین»،«عبد الناصر»و جز آن ساخته شده است،در عربی به صورت«عبد علی» بکار می‌رود.جمع مکسر واژهء«قشر»در زبان عربی‌ «قشور»است و صورت«اقشار»ساخته جامعهء فارسی‌ زبان است.واژهء«پاکت»انگلیسی در فارسی به صورت‌ «پاکات»جمع بسته شده است.نمونه‌های دیگر از این‌ دست را می‌توان صورت‌های جمعی دانست که به هنگام‌ ورود از عربی به فارسی مجددا جمع بسته می‌شوند.

 «قیودات»،«کسورات»،«شئونات»،«جواهرات»، «وجوهات»،«امورات»و جز آن مثال‌هایی از این مورند.

 د-برخی از واژه‌های قرضی به دلیل شباهت آوایی با ساخت‌هایی از زبان قرض‌گیرنده،واژه یا ترکیبی بومی‌ تلقی می‌شوند و هویت اصلی خود را از دست می‌دهند.

 برای نمونه واژهء«پاکستان»را می‌توان مطرح ساخت که‌ ساخت اختصاری«پ»(پنجاب)،«ا»(افغان)،«ک» (کشمیر)،«س»(سند)،و«تان»(بلوچستان)است(-ک‌
نامه فرهنگ » شماره 19 (صفحه 106)


2 ص 511).ولی میان فارسی‌زبانان متشکل از دو تکواژ «پاک»و«دستان»تصور شده است.واژهء«خربزهء»فارسی، احتمالا ارتباطی به«خر»،«بز»یا «پوزهء خر»ندارد،زیرا شکل تغییر یافتهء آوایی و معنایی«قاروز»ترکی است.

 ذ-برخی از واژه‌های قرصی در زبان قرض‌گیرنده به‌ صورت آزاد بکار نمی‌روند و تنها در همنشینی با واژه‌های‌ دیگر استفاده می‌شوند.برای نمونه،واژهء«هد»انگلیسی‌ به معنی«سر»در ساخت‌هایی چون«هد نرس»،«هد زدن»،«هد بمد»و جز آن بکار می‌ررود،واژه«کار»انگلیسی‌ به معنی«اتومبیل»در ساختی چون«کارواش»دیده‌ می‌شود؛واژهء«بال»به معنی«توپ»از طریق واژه‌هایی‌ چون«بسکتبال»،«فوتبال»،«هندبال»،«والیبال»و جز آن‌ به فارسی راه یافته است و به صورت آزاد بکار نمی‌رود.

 ر-واژه‌های قرضی در زبان قرض‌دهنده می‌توانند بسیط،مشتق،مرکب یا مشتق-مرکب باشند،این گروه از واژه‌ها به هنگام ورود به زبان قرض‌گیرنده بر مبنای‌ ملاک‌های واژه‌سازی زبان قرض‌گیرنده طبقه‌بندی‌ می‌شوند و در اکثر مواقع نوع آنها تغییر می‌کند.برای مثال، واژهء«لامپ»در زبان انگلیسی و فارسی به عنوان زبان‌های‌ قرض‌دهنده و قرض‌گیرنده،بسیط به حساب می‌آید،ولی‌ واژه‌ای چون«تلسکوپ»در زبان انگلیسی از دو تکواژ « tele- »و« scope »تشکیل شده است و در آن زبان مشتق‌ به شمار می‌رود.در حالی که«تلسکوپ»در فارسی بسیط است،زیرا پیشوند« tele- »در زبان فارسی زایایی ندارد و تنها در ساخت‌هایی قرضی چون«تلفن»،«تلگراف»،«تله‌ کابین»،«تلویزیون»و جز آن استفاده می‌شود.با توجه به‌ نمونه‌هایی چون«آبدارچی»،«پستچی»،«گاری‌چی»، «درشکه‌چی»،و جز آن،چنین می‌نماید که پسوند«-چی» ترکی در زبان فارسی زایایی یافته است و می‌تواند برخلاف پیشوند«تلهء»انگلیسی در زبان فارسی تقطیع‌ گردد و به عنوان یک تکواژ در نظر گرفته شود.به همین‌ دلیل می‌توان ادعا کرد که«تلسکوپ»یا«تلویزیون»در فارسی بسیط هستند و«پستچی»یا«درشکه‌چی»مشتق‌ به حساب می‌آیند.به عنوان نمونه‌ای دیگر از تکواژهای‌ قرض‌زایا در زبان فارسی می‌توان«یّه»عربی را ذکر کرد، که در فارسی به دلیل وجود نمونه‌هایی چون«رویّه»، «آجودانیّه»و جز آن و کاربرد در همنشینی با تکواژهای‌ غیرعربی،زایایی یافته است.

 از آنجا که بررسی حاضر صرفا به واژه‌های قرضی‌ محدود شده است،بحث دربارهء تکواژهای دستوری‌ قرضی از قبیل«-یت»،«الـ-»،«-یّه»،«-ا»و غیرهء عربی یا «-چی»و«-باشی»ترکی و جز آن که در فارسی زایایی‌ یافته‌اند یا عبارت‌های قرضی نظیر«بودورکه‌واردیر»ترکی‌ یا«تبارک اللّه احسن الخالقین»،«الاکرام بالاتمام»،«اللّه‌ اعلم»یا«انشاء اللّه»عربی و جز آن در این مختصر نمی‌گنجد و تنها به ذکر این نکته بسنده می‌شود که برخی‌ از تکواژهای دستوری موجود در واژه‌های قرضی،پس از ورود به زبان فارسی زایایی یافته‌اند و در واژه‌سازی‌های‌ این زبان بکار گرفته شده‌اند.وجود واژه‌هایی نظیر«رویّه»، «آبدارباشی»«پستچی»،«خریّت»،«شمیرانات»،«دوما»، «لاگلپایگانی»،«ابو الچپ»و جز آن در زبان فارسی،هر چند ممکن است به اعتقاد برخی از نظریه‌پردازان نادرست‌ ننمایند،ولی عملا بکار می‌روند و می‌توانند مؤید این ادعا باشند.

 2-5 انواع واژه‌های قرضی غیرضروری

 به طور کلی می‌توان واژه‌های قرضی غیرضروری را در دو گروه پایدار و ناپدار طبقه‌بندی کرد.

 الف-برخی از واژه‌های قرضی غیرضروری در زبان‌ قرض‌گیرنده به صورت پایدار باقی می‌مانند.واژه‌هایی‌ نظیر«مرسی»،«نرس»،«فول تایم»،«ترم»،«دراگ استور»، و جز آن را می‌توان رد این گروه از واژه‌های قرضی‌ غیرضروری مطرح ساخت.

 ب-گروه دیگری از واژه‌های قرضی غیرضروری از شرایط ناپایدار برخوردارند و پس از کاربرد در محدودهء زمانی مشخص،به حیات خود ادامه نمی‌دهند و به تدریج‌ از زبان قرض‌گیرنده حذف می‌شوند.واژه‌هایی نظیر «دوسیه»،«فونکسیون»،«پروبلم»،«ترادیسیون»و جز آن‌ می‌توانند نمونه‌هایی رد این مورد باشند.

 مسئلهء پایداری یا ناپایداری واژه‌های قرضی‌ غیرضروری در ارتباط مستقیم با معادل یا معادل‌های این‌ دسته از واژه‌ها در زبان قرض‌گیرنده قرار دارد.در نمونه‌های نوع الف،واژه یا واژه‌های معادل نسبت به واژهء قرضی غیرضروری از برتری برخوردار نیستند و به همین‌ دلیل نمی‌توانند به حذف واژهء قرضی غیرضروری‌ بیانجامند.برای مثال،بسامد وقوع واژهء«مرسی»نسبت به‌ معادل‌هایی چون«متشکرم»،«ممنونم»،یا«سپاسگزارم»، به دلیل ساخت هجایی کوتاهتر،در حدّی است که‌ می‌تواند به پایداری این واژه منجر شود.در نمونه‌های نوع‌ ب،واژه یا واژه‌های معادل نسبت به واژهء قرضی‌ غیرضروری از برتری برخوردارند و همین برتری در بسامد وقوع،به حذف واژهء قرضی غیرضروری می‌انجامد.

 استفاده از«پرونده»به جای«دوسیه»،«نقش»،«عملکرد» و جز آن به جای«فونکسیون»،مسئله به جای«پروبلم»و «سنّت»،به جای«ترادیسیون»مؤید این ادعا است.

 در اینجا باید به این نکته توجه داشت که معادل یک‌ واژهء قرضی غیرضروری می‌تواند واژه‌ای قرضی یا بومی‌ باشد و از پیش موجود یا معادل‌سازی شده باشد.به این‌ مورد در بخش 7 اشاره خواهد شد.

نامه فرهنگ » شماره 19 (صفحه 107)


6-طبقه‌بندی واژه‌های قرضی در زبان فارسی

 به طور کلی می‌توان بر اساس موارد ذکر شده در بخش‌های 1-5 و 2-5 واژه‌های قرضی موجود را در زبان فارسی در دو گروه واژه‌های قرضی ضروری و غیرضروری طبقه‌بندی کرد(نمودار شماره 1).

 واژه‌های قرضی ضروری بر اساس نمونه‌های یاد شده‌ در زیر بخش‌های الف و ب بخش 1-5 به دو گروه تقسیم‌ می‌شوند.گروه نخست واژه‌هایی را تشکیل می‌دهند که‌ پس از ورود به زبان قرض‌گیرنده،معنی اصلی خود را حفظ کرده‌اند و گروه دوم،آن دسته از واژه‌های قرضی‌ ضروریی را شامل می‌شوند که با ورود به زبان‌ قرض‌گیرنده،تغییر معنایی یافته‌اند.این تغییر می‌تواند به‌ تغییر کامل معنایی،تعمیم معنایی،تخصیص معنایی یا تغییر باز معنایی واژه‌های قرضی در زبان قرض‌گیرنده‌ منجر شود(نمودار شماره 2).

 واژه‌های قرضی ضروری در زبان فارسی می‌توانند بر مبنای نمونه‌های مطرح شده در زیر بخش پ بخش 1-5 از بیش از یک زبان و با صورت‌های آوایی مختلف وارد فارسی شده باشند.در چنین شرایطی نیز حفظ معنی‌ اصلی یا تغییر در معنی اصلی می‌تواند ملاکی برای‌ طبقه‌بندی باشد(نمودار شماره 3).

 باید توجه داشت که واژه‌های«کلوپ»فرانسه و «کلاب»انگلیسی پیش از بکارگیری واژهء«باشگاه»به‌ فارسی راه یافته‌اند و واژهء«باشگاه»نتوانسته است‌ جانشین مطلق این واژه‌های قرض باشد.

 بر مبنای نمونه‌های به دست داده شده در زیر بخش ج‌ بخش 1-5،واژه‌های قرضی ضروری بر اساس حفظ یا تغییر صورت آوایی اصلی در زبان قرض‌گیرنده به دو گروه‌ تقسیم می‌شوند(نمودار شماره 4).

 تغییر در تلفظ اصلی واژه‌های قرضی به دلیل عدم‌ انطباق ساخت آوایی واژهء قرضی با نظام آوایی زبان قرض‌ گیرنده صورت می‌پذیرد.برای مثال،واژهء فرانسوی‌ timbre می‌بایست در فارسی به صورت‌[ tambr ]تلفظ می‌شده است،اما از آنجا که وقوع خوشه‌های سه‌ همخوانی مانند[ -mbr ]در پایان هجا،با ساختمان‌ هجایی زبان فارسی مغایرت دارد،واژهء مذکور با وجود حفظ صورت آوایی اصلی در نوشتار فارسی،یعنی«تمبر» به صورت‌ /tamr/ تلفظ می‌گردد.در این میان نمونه‌هایی‌ نیز وجود دارند که به دلیل نارسایی‌های خط فارسی(- ک 8 صص 17-86).از تلفظ چندگانه برخوردار شده‌اند.

 نمونه‌ای از این دست که پیشتر مطرح شد،واژهء freezer انگلیسی است که‌[ frizer ]یا[ frizer ]و[ fereyzer ]تلفظ می‌شود.

 به این ترتیب،شاید بتوان بر مبنای زیر طبقه‌های‌ مطرح شده در این فصل طبقه‌بندی کلی واژه‌های قرضی را (به تصویر صفحه مراجعه شود)
نامه فرهنگ » شماره 19 (صفحه 108)


(به تصویر صفحه مراجعه شود) در زبان فارسی به صورتی ساده انگاشته،در نموداری‌ چون نمودار(5)به دست داد(نمودار شماره 5).

 باید توجه داشت که واژه‌های قرضی موجود در زبان‌ فارسی الزاما در نقطه‌ای معین و قطعی از نمودار(5)قرار نمی‌گیرند.برای مثال واژهء«سوپر»باید در دو سطح‌ واژگانی و معنای مورد بررسی و طبقه‌بندی قرار گیرد.

 حذف«مارکت»از ساخت اصلی«سوپر مارکت»در سطح‌ واژگانی قابل تبیین است،در حالی که تغییر معنایی واژهء «سوپر»در سطح معنایی امکان بررسی و طبقه‌بندی‌ می‌یابد.واژهء«دوقلو»ابتدا تحت فرایند تغییر آوایی قرار گرفته است و سپس تغییر معنایی یافته است تا پس از گذر از این تغییر در شرایطی قرار گیرد که بتواند در سطح‌ واژگانی عامل قیاس برای ساخت واژه‌هایی چون«سه‌ قلو»،«چهارقلو»و جز آن باشد.طبقه‌بندی فوق از نارسایی‌های دیگری نیز برخوردار است.برای نمونه، واژه‌های قرضی بر اساس نمودار(5)از نظر عوامل برون‌ زبانی و دورن زبانی طبقه‌بندی نشده است.واژه‌های‌ قرضی آمیخته،یعنی آن دسته از نمونه‌هایی نظیر«ماشین‌ تحریر»یا«درشکه‌چی»که زا همنشینی تکواژهای قرضی‌ زبان‌های مختلف ساخته شده‌اند،می‌بایست طبقه‌ای ویژه‌ از واژه‌هایی را تشکیل دهند که در سطح واژگانی قابل‌ بررسی‌اند.مسلما نارسایی‌های دیگری نیز در نمودار(5) وجود دارد که از ذهن نگارندهء این سطور به دور مانده‌ است،ولی آنچه در این میان اهمیت دارد،طبقه‌بندی دقیق‌ واژه‌های قرضی نیست،بلکه طرح این واقعیت است که‌ واژه‌های قرضی در هر زبان از نظامی خاص خود برخوردارند و این نظام چیزی جز بخشی از کل نظام زبان‌ نیست.

نامه فرهنگ » شماره 19 (صفحه 109)


7-برخورد با واژه‌های قرضی

 سخنگویان بسیاری از زبان‌ای قرض‌گیرنده،به ویژه‌ آن دسته از فرهیختگان نیمه متخصصی که با واقعیت زبان‌ آشنایی کامل ندارند و به زبان به گونه‌ای احساسی‌ می‌نگرند و آن را تنها نشانهء فرهنگ خود می‌پندارند، نسبت به ورود واژه‌های قرضی به زبان بومی خود ناراضی بوده و معتقدند که واژه‌های قرضی،زبانشان را خراب کرده است و از شکوه و جلال آن می‌کاهد.

 مقاومت در برابر واژه‌های قرضی در میان افراد یک جامعهء زبانی به یک اندازه نیست و در میان جوامع زبانی مختلف‌ نیز متفاوت است.سخنگویان برخی زبان‌ها نسبت به‌ ورود واژه‌های قرضی حساسیّت بیشتری از خود نشان‌ می‌دهند ولی در واقع علی رغم تمامی مقاومت‌ها و نارضایتی‌ها،تمامی زبان‌ها قرض می‌گیرند و قرض‌ می‌دهند و این امر مستقیما به ویژگی اجتماعی زبان‌ مربوط است.به اعتقاد باطنی،«موضوع قرض دادن و قرض گرفتن واژه در درجهء اول،یک مسئلهء اقتصادی- اجتماعی است و این انعکاس نفوذ فرهنگی است که به‌ صورت واژه‌های قرضی در زبان ظاهر می‌شود.بنابراین‌ مسئلهء واژه‌های قرضی را نباید به عنوان یک مسئلهء زبانی‌ صرف تلقی کرد،بلکه باید آن را در چهارچوب وسیعتر نفوذ فرهنگی از جامعه‌ای به جامعهء دیگر مورد مطالعه‌ قرار داد»(-ک 8 ص 08).

 در چند دههء گذشته،جامعهء آلمانی زبان نمونهء بارز مقاومت در برابر واژه‌های قرضی به شمار می‌رفت.

 آلمانی زبان‌ها به ویژه در دوران حاکمیت رایش دوم و رایش سوم،به دلیل اعتثاد به برتری نظامی و فرهنگی‌ خود،سعی بر آن داشتند تا به هر شکل ممکن از ورود واژه‌های قرضی به زبان خود جلوگری کنند.آلمانی‌ زبان‌ها برای دست یافتن به این هدف،از فرایند ترجمهء واژگانی بهره می‌گرفتند و حتی برای واژه‌هایی بین المللی‌ نظیر«تلفن»نیز به معادل‌یابی می‌پرداختند.واژهء Fernsprecher معادل مناسبی برای واژهء قرضی«تلفن» به شمار می‌رفت،که خود از همنشینی پیشوند یونانی‌ Fernsprecher (دور)و phone (صدا)ساخته شده بود.اما پس از چندی احساس شد که این واژه برای اطلاق به مفهوم‌ «تلفن کردن»یا«تلفن زدن»کارآیی ندارد.به همین دلیل، سخنگویان آلماین زبان برای مفهوم«تلفن کردن»،ساخت‌ telefonieren را بکار گرفتند و از این طریق واژهء telefon را نیز به زبان خود راه دادند.در سال‌های پس از جنگ‌ جهانی دوم،ورود واژه‌های قرضی به زبان آلمانی با چنان‌ سرعتی همراه شد،که امروزه می‌توان زبان آلمانی را به‌ عنوان یکی از نمونه زبان‌های قرض‌گیرندهء افراطی مطرح‌ ساخت.

 معمولا در زبان‌های قرض‌گیرنده سعی بر آن است که‌ از طریق معادل‌یابی برای واژه‌های قرضی،از هجوم‌ بی‌دلیل این دسته از واژه‌ها کاسته شود.تجربه نشان داده‌ است که معادل‌یابی برای واژه‌های قرضی باید پیش از متداول شدن این گونه واژه‌ها در زبان قرض‌گیرنده صورت‌ پذیرد،زیرا جامعهء زبانی پس از کاربرد واژهء قرضی،همانند واژه‌های بومی خود،با این گونه واژه‌ها انس می‌گیرد و در چنین شرایطی نسبت به معادل‌های دیگر آن واژه واکنش‌ و مقاومت نشان می‌دهد.نمونه‌ای از این مورد می‌تواند واژهء قرضی«کامپیوتر»و معادل فارسی«رایانه»باشد که به‌ دلیل کاربرد بیشتر واژهء«کامپیوتر»،معادل فارسی آن از بسامد وقوع بسیار کمتری برخوردار شده است،در حالی‌ که معادل‌های فارسی واژه‌های‌ software و hardware انگلیسی،یعنی«نرم‌افزار»و«سخت‌افزار»در جامعهء فارسی زبان پذیرفته شده‌اند و بسامد وقوعشان به مراتب‌ بیش از معادل‌های قرض‌شان است.

 برای معادل‌یابی واژه‌های قرضی می‌توان از فرایندهای مختلفی بهره گرفت.در اینجا به ذکر چند امکان‌ معادل‌یابی بسنده خواهد شد.

 1-7 انتخاب معادل تیره

 اصطلاح«واژهء تیره»11به آن دسته از واژه‌هایی‌ اطلاق می‌گردد که تشخیص معنی آنها از طریق صورتشان‌ امکان‌پذیر نیست.برای مثال،واژهء«کتاب»در زبان فارسی‌ از جمله واژه‌های تیره است و معنی آن باید بر اساس‌ قراردادهای زبان یاد گرفته شود.واژهء«خانه»نیز واژه‌ای‌ تیره به حساب می‌آید و از ویژگی واژهء«کتاب»برخوردار است،ولی واژهء«کتابخانه»تیره نیست،زیرا با دانستن‌ معنی دو واژهء«کتاب»و«خانه»،معنی آن را می‌توان‌ حدس زد.زبان‌شناسان برای این دسته از واژه‌ها از اصطلاح«واژهء شفاف»21استفاده می‌کنند.

 یکی از روش‌های معادل‌یابی برای واژه‌های قرضی، استفاده از معادل تیره است.معادل‌یابی تیره می‌تواند از دو طریق معادل‌یابی در زمانی یا معادل‌سازی همزمانی‌ صورت پذیرد.

 1-1-7 معادل‌یابی در زمانی

 به هنگام معادل‌یابی در زمانی،ساختی که در گذشته‌ در زبان بکار می‌رفته است و از سوی سخنگویان زبان به‌ دست فراموشی سپرده شده است،از میان متون کهن‌ استخراج می‌شود و به عنوان معادلی برای واژهء بیگانه‌ پبشنهاد می‌گردد.معادل‌هایی نظیر«کژدیسه»برای‌ distorted (-ک 11 ص 76)یا«ناهم برز»برای‌ discrete-level (-ک 11 ص 66)نمونه‌هایی از این‌ دست هستند.

نامه فرهنگ » شماره 19 (صفحه 110)


2-1-7 معادل‌سازی همزمانی

 به هنگام معادل‌سازی همزمانی،واژه‌ای ساخته‌ می‌شود که جدید است و کاربرد در زمانی نداشته است.

 معادل‌هایی نظیر«برنوا»برای‌ acute (-ک 11 ص 4)یا «برین»برای‌ higher (-ک 11 ص 501)می‌توانند نمونه‌هایی از این دست باشند.

 2-7 انتخاب معادل شفاف

 معادل‌یابی شفاف تحت فرایندهای مختلفی صورت‌ می‌پذیرد.در اینجا به مهمترین این فرایندها اشاره خواهد شد.

 1-2-7 ترجمه واژگانی

 در ترجمهء واژگانی یا گرته برداری تکواژهای واژهء بیگانه به زبان قرض‌گیرنده ترجمه می‌شود.مواد اولیه‌ای‌ که برای این نوسازی بکار برده می‌شود،در زبان بومی‌ موجود است(-ک 8 ص 48)و می‌تواند بومی یا قرضی از پیش موجود باشد.معادل‌هایی نظیر«آسمان‌ خراش»برای‌ skyscraper ،«بلندگو»برای‌ speaker-loud یا اصطلاحی تخصصی چون«ساخت‌ واژ-واجی»برای‌ morpho-phonemic struture نمونه‌هایی از این‌دست هستند.

 2-2-7 تعبیر واژگانی

 در تعبیر واژکانی،واژهء خارجی تعبیر می‌شود و بر مبنای کاربرد و خاصیت عنصر فرهنگی قرض گرفته شده، واژه‌ای در زبان بومی ساخته می‌شود(-ک 8 ص 58). معادل‌هایی چون«ماشین‌نویس»برای‌ typist یا«ضبط صوت»برای‌ tape-recorder نمونه‌هایی از این دست‌ هستند.

 3-2-7 ترجمه و تعبیر واژگانی

 در این نوع فرایند معادل‌یابی،بخشی از ساختمان‌ واژهء خارجی ترجمه می‌شود و بخشی دیگر تعبیر می‌گردد.معادل‌یابی«هواپیما»برای‌ aerophlane یا «فضانورد»برای‌ space-man نمونه‌هایی از کاربرد این‌ فرایندند(-ک 8 ص 58).

 4-2-7 آمیزهء واژگانی

 معمولا پس از ورود واژه‌ای قرضی به زبان قرض‌ گیرنده،برای جلوگیری از ورود ترکیبات قرضی دیگری که‌ از طریق آن واژه ساخته شده‌اند،از فرایند آمیزهء واژگانی‌ استفاده می‌شود.در این فرایند،واژهء قرضی به عنوان واژهء هسته در نظر گرفته می‌شود و وابسته‌هایی از زبان بومی‌ در همنشینی با آن قرار می‌گیرد.«فیلم‌برداری»،«رادیویی»، «اتفاقی»،«عکس برگردان»،«نظم‌پذیر»،«مبل‌فروشی»، «رادیوساز»و جز آن نمونه‌هایی از این دست هستند.

 آمیزهء واژکانی می‌تواند از طریق همنشین‌سازی واژه‌ها یا تکواژهای قرضی نیز صور پذیرد.«ماشین تحریر»، «پستچی»،«تلفنچی»،«آجودان‌باشی» جز آن‌ نمونه‌هایی در این موردند.

 5-2-7 تعمیم معنایی

 در این فرایند،معنی واژه‌ای بومی گسترش می‌یابد تا بتوانند معنی واژهء خارجی را نیز به دست دهد.برای نمونه، واژهء«یخچال»که پیشتر به معنی محل طبیعی تهیهء یخ در کوهستان بکار می‌رفته است،تعمیم معنایی یافته تا بتواند معنی واژهء انگلیسی‌ refrigerator را نیز در بر گیرد(-ک‌ 8 ص 48).واژهء«دفتر»تعمیم معنایی یافته است تا معنی‌ واژهء office را نیز در بر گیرد.واژهء«سوزن»نیز برای کاربرد به جای«آمپول»تعمیم معنایی یافته است که به گونه‌ای که‌ به جای«آمپول زدن»می‌توان از«سوزن زدن»استفاده کرد.

 6-2-7 معادل‌سازی قیاسی

 با ورود مجموعه‌ای از واژه‌ای قرضی،ساخت این‌ دسته از واژه‌ها به عنوان الگو در نظر گرفته می‌شود و می‌تواند به معادل‌سازی بر حسب قیاس منجر شود.ورود واژه‌هایی چون«رقّاص»،«حمّال»،«بقّال»،«رمّال»و جز آن از عربی به فارسی باعث شده است تا این الگوی‌ واژه‌سازی عربی بتواند از«کفش»فارسی،واژهء«کفاش»را به وجود آورد و از«قند»ترکی«قنّاد»را بسازد.

8-نتیجه‌گیری

 پیشتر به این نکته اشاره شد که تماس جوامع زبانی با یکدیگر به نفوذ فرهنگی آنها بر یکدیگر و ورود واژه‌های‌ قرضی خواهد انجامید.حساسیّت جوامع زبانی نسبت به‌ واژه‌های قرضی و مقاومت در برابر ورود این دسته از واژه‌ها از جامعه‌ای به جامعهء دیگر متفاوت است.هر جامعهء زبانی در برابر این پدیدهء اجتماعی واکنشی خاص‌ خود دارد.انگلیسی‌زبانان واژه‌ها را مستقیما قرض‌ می‌گیرند؛عربی‌زبانان پس از قرض‌گیری واژه‌ها،آنها را در قالب تصریفی زبان خود می‌ریزندو شکلی معرب از آنها پدید می‌آورند.جوامع زبانی هندوستان،حتی از کاربرد جملات کامل انگلیسی در زبان خود باکی ندارند.هجوم‌ واژه‌های قرضی انگلیسی نمونهء بارزی از نفوذ جوامع انگلیسی‌ زبان و تفاخر به این امر از سوی جامعهء ترکی زبان ترکیه‌ است.مقاومت در برابر ورود واژه‌های قرضی و استفاده از مجموعه‌ای از اصطلاحات وابسته به این عنصر مادی را وارد فارسی کرده است.«پی سی»،«دیسک»،«هارد»،
نامه فرهنگ » شماره 19 (صفحه 111)


«رم»،«مانیتو»،«بیت»،«بایت»،«ماوس»،«کی‌برد»، «پرینتر»،«پرینت»و جز آن از جمله واژه‌های قرضی‌ هستند که با ورود کامپیوتر به ایران به زبان فارسی راه‌ یافته‌اند.

 پیشتر گفته شد که واکنش افراد یک جامعهء زبانی‌ نسبت به نوع واژه‌های قرضی و حتی زبان قرض دهنده‌ متفاوت است.برخی از فارسی‌زبانان تنها نسبت به‌ واژه‌های قرضی عبی از خود واکنش نشان داده‌اند و برخی دیگر نست به واژه‌های قرضی اروپایی مقاومت‌ نشان می‌دهند و چنین می‌نماید که مقاومت‌هایی از این‌ دست بیشتر جنبهء سیاسی دارند تا آنکه منطبق بر فرایندهای معادل‌یابی نیز در تمامی جوامع زبانی به یک‌ شکل نیست.جامعهء آلمانی زبان تا چند دههء گذشته در برابر ورود واژه‌های قرضی مقاومتی شدید از خود نشان‌ می‌داده است،اما امروزه مستقیما واژه قرض می‌گیرد و در شرایطی خاص استفاده از فرایند ترجمهء واژگانی را برای‌ معادل‌سازی ترجیح می‌دهد.فارسی‌زبانان به هنگام‌ مقاومت در برابر ورود واژه‌های قرضی از تمامی‌ فرایندهای معادل‌سازی فوق الذکر استفاده می‌کنند،ولی‌ امروزه به ویژه به هنگام معادل‌سازی برای واژه‌های‌ تخصصی علوم،فرایند ترجمهء واژگانی یا گرته‌برداری را ترجیح می‌دهند.

 واکنش افراد یک جامعهء زبانی در برابر قرض‌گیری‌ واژه‌ها متفاوت است.برای مثال،جوامع انگلیسی زبان در برابر ورو واژه‌های قرضی فرانسه مقاومت چندانی از خود نشان نمی‌دهند،ولی در مقابل واژه‌های قرضی‌ روسی شدیدا مقاومت می‌کنند.

 این امکان نیز وجود دارد که در دوره‌ای خاص،زبانی‌ به شدت از زبانی دیگر واژه قرض کند و در دوره‌ای دیگر این قرض‌گیری را متوقف سازد و حتی نسبت به آن‌ واکنش منفی نشان دهد.برای مثال،زبان فارسی تا قرن‌ چهارم هجری به شدت از زبان عربی واژه قرض می‌گرفته‌ است.در دوران حکومت غزنویان،سلجوقیان تا پایان‌ دورهء صفویه قرض‌گیری واژه‌ها بیشتر از زبان ترکی بوده‌ است.در دوران قاجار قرض‌گیری از زبان ترکی ادامه‌ داشته است و به تدریج قرض‌گیری از زبان فرانسه نیز آغاز شده است.در دورهء معاصر،مجموعه‌ای از واژه‌های‌ قرضی عربی که پیشتر وارد فارسی شده بودند و به دلیل‌ عدم کاربرد از میان رفته بودند،احیاء گردیدند.جدا از این‌ مجموعهء محدود،انبوهی از واژه‌های انگلیسی نیز به زبان‌ فارسی راه یافته‌اند که عموما به دلیل ورود عناصر مادی‌ جدید،بکار گرفته شده‌اند.برای نمونه،ورود کامپیوتر به‌ ایران و استفادهء عمومی‌تر از انواع شخصی آن، واقعیت‌های فرهنگی جامعهء فارسی زبان باشند.

پانوشت‌ها:


--------------

(1)- F.de Saussure

 (2)- Linguistic relativity

 (3)- Linguistic Contact

 (4)- Upper Language

 (5)- Lower Language

 (6)- Interference

 (7)- Parole

 (8)- Langue

 (9)- Direct Borrowing

 (01)- Indirect Borrowing


--------------

(11)- Opaque Word

 (21)- Transparent Word

کتاب نامه:

 1.Bloomfield;Language,NewYork.Holt,Rinehart and Jovanovic;1933.

 2.Crystal;D.The Cambridge Encyclopedia of Language.Camb.Cambridge Univ.Press;1987.

 3.Grosjean;F.Life With Two Language.Camb. Harvard Univ.Press;1982.

 4.Hartman;R.Stork;F.Dictionary of Language and Linguistics.London.Applied Science Publishers; 1972.

 5.Hock;H.H.Principles of Historical Linguistics. 2nd ed.Berlin.Mouton de Gruyter;1991.

 6.Romain;s.Bilingualism.Oxford,Basil Blackwell; 1989.

 7.Weinreich;U.Language in Contact,The Hague. Mouton;1963.

 8.باطنی؛محمد رضا.زبان و تفکر تهران.زمان؛4531.

 9.مدرسی؛یحیی.درآمدی بر جامعه‌شناسی زبان.تهران‌ مؤسسهء مطالعات و تحقیقات فرهنگی؛8631.

 01.همایون؛سوسن.پژوهشی در زمینهء واژه‌های قرضی(غیر عربی)در زبان فارسی.پایان نامهء کارشناسی ارشد،دانشگاه‌ تهران؛8531.

 11.همایون؛همادخت.

 *

پایان مقاله

مجله نامه فرهنگ » پاییز 1374 - شماره 19 (از صفحه 96 تا 111)
نویسنده : صفوی، کورش

واژه های دخیل فارسی در زبان فرانسه

$
0
0

واژه های دخیلفارسی در زبان فرانسه

چکیده :

براساس مطالعات واژه‌شناسان فرانسوی،حدود چهل واژه دخیل فارسی در زبان فرانسه به کار می‌رود. این واژه‌ها که به‌طور عمده از طریق زبان‌های عربی و ترکی به فرانسه راه یافته‌اند،شامل نام اشیاء طبیعی‌ و مصنوعات و نیز مصطلاحاتی است که در فرهنگ اجتماعی قرار می‌گیرند.ماهیت و شمار هر دسته از این واژه‌ها و زمان ورود آن‌ها به زبان فرانسه نشان دهندهء چگونگی تماس و نگرش فرانسوی به فرهنگ‌ شرق است.این مقاله،تحول این واژه‌ها در متون گذشتهء فرانسوی تا تثبیت املایی آن‌ها در زبان فرانسهء امروز را در جدول هلیی نشان می‌دهد.
کلمات کلیدی :

واژهء دخیل،واژه ستانی،زبانشناسی تاریخی،زبان فارسی،زبان فرانسه.

*** زبان فرانسه در روند تکوین خود،مانند هر زبان دیگر،واژه‌هایی از زبان‌های بیگانه ستانده‌ و به کار برده یا می‌برد.آثار مکتوب نشان می‌دهد که شمار این واژه‌ها به حدود سه‌ هزار می‌رسد که از قرن دوازدهم میلادی تا قرن بیستم در متون فرانسوی به کار رفته‌اند.از نظر آماری،ایتالیایی با حدود 009 واژه،انگلیسی با حدود 007 و عربی با تعداد تقریبی 072 واژه در صدر زبان‌های واژه‌دهنده به زبان فرانسه قرار دارند.براساس‌ بررسی پیر گی‌رو،زبانشناس فرانسوی که خود از مطالعات واژه سناسان پیشین‌1بهره‌ جسته است،از این تعداد واژهء دخیل،حدود چهل واژه از زبان فارسی به زبان فرانسه راه‌ یافته است که چهارده واژه به‌طور مستقیم و بقیه با میانجی زبان‌های عربی،ترکی یا هندی‌ در زبان فرانسه رایج شده‌اند.بنابراین،در مجموع واژه‌های ستاندهء این زبان،فارسی پس از سه زبان یاد شده و پرتغالی،هلندی،آلمانی و چند زبان دیگر مقام یازدهم را احراز می‌کند. (Guiraud,PP.6,9) هدف نگارنده آن نیست که فهرست مکملی از واژه‌های فارسی‌
شناخت » شماره 37 (صفحه 104)


در زبان فرانسه را به فهرست گی‌رو بیفزاید2،بلکه نتایج بررسی این واژه‌ها براساس‌ مطالعات پیر گی‌رو3را به‌ویژه با تئضیحات فرهنگ نویسان مرجع زبان فارسی(دهخدا) و فرانسه(روبر)مقابله می‌کند.در این مقاله،نکات مبهم یا ناهمگونی که در این آثار مشاهده می‌شود و به تعلق واژه‌ها به زبان فارسی و نیز زنجیرهء ستانش،تغییر آوایی،املایی‌ و معنایی هر واژه از زبانی دیگر در قرون مذکور مربوط می‌شود،به‌طور خاص مدنظر قرار می‌گیرد.همچنین،خوانندهء این مقاله به‌طور ضمنی با رویکرد صاحب‌نظران ایرانی‌ و تبعات آن در بررسی ستانش و ریشه‌شناسی پاره‌ای از این واژه‌ها آشنا می‌شود.

 در این مقاله،گاه از واژه‌ها و ترکیباتی نظیر"ستایش‌"،"واژه ستانی‌"،"زبان ستاننده‌"مشتق‌ از"ستاندن‌"به جای‌"دخیل‌"(یا"قرضی‌")برابر borrowing و loan words و ترکیبات مربوط در انگلیسی و emprunter و ترکیبات و مشتقات آن در زبان فرانسه برای بیان این مفهوم بهره‌ جسته است.

طبقه‌بندی واژگان ستاندهء فرانسوی از فارسی

 واژه‌های دخیل فارسی در زبان فرانسه را به چهار دسته تقسیم کرده‌اند:1-واژه‌های فارسی که‌ بدون میانجی زبان دیگر به فرانسه وارد شده‌اند؛2-واژه‌های‌"فارسی و عربی‌"یا واژگان‌ فارسی معرب؛3-واژه‌های‌"فارسی و ترکی‌"؛4-واژه‌های هندی و فارسی‌". (Guiraud,pp.19-20) منظور از"واژه‌های عربی و فارسی‌"و"فارسی و ترکی‌"،آن دسته از واژه‌های اصیل فارسی است که از طریق اعراب و ترکان و عثمانی به زبان فرانسه راه یافته‌اند. جدول 1،زمان تقریبی کاربرد واژه‌های ستانده و تعداد آن‌ها را نشان می‌دهد.

 بالاترین شمار واژه‌های دخیل فارسی به قرن هفدهم مربوط می‌شود که با زمان گسترش‌ سفره‌های سیاحان و سفیران غربی در دورهء صفوی به ایران و سرزمین‌های عثمانی مصادف‌ است.در این دسته بندی،زبان مبدأ یعنی زبانی ملاک قرار گرفته است که هر واژه از آن طریق‌ به زبان فرانسه راه یافته است.لذا هر چهار مورد،واژه‌ها جزو واژگان فارسی به شمار آمده‌اند؛اما همان‌گونه که اشاره شد،برحسب آنکه به‌طور مستقیم به زبان فرانسه راه یافته‌ باشند یا با میانجی زبانی دیگر،از هم متمتیز شده‌اند.

 روند ستانش هر واژه در جدول هلیی که در این مقاله خواهد آمد برحسب قدمت از چپ‌ به راست در دو ردیف نشان داده خواهند شد.هر ردیف،زنجیره‌ای می‌سازد که حتی المقدور تحول شکل و/یا معنی واژه را از دوره‌های گذشته تا امروز نشان می‌دهد.در ردیف اول که‌
شناخت » شماره 37 (صفحه 105)


تحول شکل و/یا معنی واژه را از دوره‌های گذشته تا امروز نشان می‌دهد.در ردیف اول که‌ زنجیرهء ستایش را نشان می‌دهد،نام زبان‌هایی که واژه را به کار برده‌اند آمده است.در ردیف‌ دوم،شکل املایی واژه با الفبای فارسی برای واژه‌های عربی و فارس و الفبای لاتینی برای‌ شکل املایی و احیانا آوایی دیگر زبان‌ها آمده است‌5.در ستون‌"فرانسه قدیم‌"،شکل‌های‌ املایی واژهء بیگانهء ستانده تا قبل از تثبیت آن در املای فرانسهء امروز(فرانسه معیار)و درپی‌ آن،زمان نگارش دیرین‌ترین اثر موجود که واژهء مذکور در آن به کار رفته،آمده است.همهء تاریخ‌ها به تقویم میلادی است،جز مواردی که برابر آن‌ها به هجری قمری نیز تصریح شده‌ باشد.در منابع فرانسوی،اختلاف‌های جزئی در تاریخ گذاری مشاهده می‌شود که البته اهمیتی‌ در این‌گونه مطالعات ندارد و لذا از ذکر آن‌ها خودداری می‌شود.

 جدول 1:زمان تقریبی کاربرد واژه‌های ستانده از فارسی در فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود)
1-واژه‌های فرانسوی ستانده از فارسی بدون میانجی زبان دیگر

 آن دسته از واژه‌های فارسی که زبان فرانسه به‌طور مستقیم ستانده و پاره‌ای از آن‌ها به زبان‌ عربی تعلق دارند،عبارتند از:ترکش،سجلاط،کاروان،قزاق،بازار،درویش،شاه، کاروانسرای،حوری،بادیان،گبر،قلمکار،پری،بادام،نارگیل. (Guiraud,p.20) فارسی،زبان‌
شناخت » شماره 37 (صفحه 106)


مبدأ یا دهندهء واژه است،هرچند ممکن است خود واژه در فارسی نیز ستانده از زبان بیگانه‌ باشد.بنابراین،همان‌گونه که مؤلف فرانسوی نیز اشاره می‌کند (Guiraud,p.20) ،دو واژهء "سجلات‌"."حوری‌"در اصل عربی هستند اما از طریق زبان فارسی به فرانسه راه یافته‌اند. جدول 2:ورود واژهء«ترکش»از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء فارسی‌"ترکش‌"(جدول 2)یا از طریق زبان یونانی‌ (Guiraud,p.20) یا ابتدا به عربی سپس‌ به یونانی و از یونانی به فرانسه راه یافته است. (Robert,carquois) معنی آن در فارسی و فرانسهء امروز،"تیردان‌"است.محتمل و معرب این واژهء فارسی،"ترکس‌"،در لغت نامهء دهخدا نیامده‌ است.

 جدول 3:ورود واژهء«سجلاط»از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء لاتینی کهن به معنی پارچه یا جامه‌ای است که نقش‌هایی مانند خاتم دارد."سجلاط" (جدول 3)،واژهء ستاندهء معرب نیز به همین معنی به کار رفته و در زبان لاتینی قرون وسطا در فرانسه،برگرفته از عربی،به صورت‌ scarlata به معنی‌"پارچهء رنگارنگ با رنگ‌های درخشان‌" است.این واژه در اصل نه فارسی است نه عربی،اما یا معرب آن از طریق زبان فارسی‌ (Guiraud,p.20) به زبان فرانسه راه یافته است یا مستقیما از طریق عربی. (Robert,ecarlate) واژهء ecarlate در فرانسهء امروز،بیشتر نقش صفتی دارد و به معنی‌"ارغوانی‌"یا"قرمز تند و براق‌"و مترادف با واژهء cramoisi به کار می‌رود که این واژه،ستانده از"قرمز"فارسی است(بنگرید به‌ همین واژه در ادامهء مطلب).

شناخت » شماره 37 (صفحه 107)


جدول 4:ورود واژهء«کاروان»از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژه‌شناسان فرانسوی احتمال می‌دهند که ریشهء واژهء فارسی‌"کاروان‌"(جدول 4)،باشد.این‌ واژه در ضرب المثل فرانسوی‌"سگان پارس می‌کنند،کاروان می‌گذرد"6(در اشاره به لزوم‌ بی‌اعتنایی به بد گویان و غمّازان)نیز به کار می‌رود اما در زبان فرانسهء امروز،بیشتر به‌ اتاقک‌های مجهز به تخت خواب و آشپزخانه اطلاق می‌شود که به پشت خودروهای شخصی‌ متصل می‌کنند و به سفر می‌روند.

 جدول 5:ورود واژهء«کزاغند»از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) منشأ واژهء"قزاق‌"،روشن نیست.واژه شناسان فرانسوی،در ریشهء ترکی یا فارسی آن، "کزاغند"(جدول 5)،تردید دارند.در قرن پانزدهم،این واژه در زبان فرانسه به سواران‌ ماجراجوی ساکن در اطراف دریای سیاه و نیز به قیاس با شکل لباس این سواران،به بالاپوش‌ بلند و ضخیم متهمان یا سربازان اطلاق می‌شد.در زبان فرانسهء معاصر،بیشتر به روپوش‌ جراحان و نیز جلیقهء سبک و ابریشمی به رنگ‌های تندی که سوارکاران در میدان‌های اسب‌ دوانی می‌پوشند،اطلاق می‌شود.در معنی شکل فارسی این واژه،هر دو ویژگی یعنی‌"جنس‌ ابریشم‌"و"نظامی گری‌"نهفته است:"کزاغند(...)قزا کند.کژ آغند.کجاغند.جامه‌ای که در حشو آن ابریشم و پنبه نهند و آجیده کنند و در روز جنگ پوشند".7احتمال ریشهء نبطی این‌ واژه(دهخدا،ذیل واژهء"کداغند")آن گونه که مؤلف برهان اشاره کرده،در فرهنگ زبان‌ فرانسه نیامده است.

شناخت » شماره 37 (صفحه 108)


جدول 6:ورود واژهء«بازار»از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء فارسی‌"بازار"(جدول 6)از سال 4451 م در زبان پرتغالی نیز به کار رفته است.گرچه‌ این واژه ظاهرا در متون فرانسه از سال 2341 م آمده است کاربرد آن از سال 6451 م یعنی‌ دو سال پس از ورود آن به زبان پرتغالی،در فرانسه گسترش یافته و به همین سبب تصور می‌رود که این واژه از طریق پرتغالی به فرانسه وارد شده باشد.تا قرن نوزدهم،این واژهء منحصرا به بازار در سرزمین‌های شرقی اطلاق می‌شود اما از سال 6181 م،ظاهرا تحت نفوذ زبان انگلیسی،به معنی دکان‌های ابزار فروشی و لوازم خیاطی در فرانسه نیز به کار رفت. (Robert,bazar) در فرانسهء امروز،واژهء"بازار"تداعی‌کنندهء"درهم ریختگی و بی‌ نظمی‌"است و بیشتر به مکان‌هایی اطلاق می‌شود که در آنجا همه جور اثاث به‌طور پراکنده، درهم و آشفته باشند.

 جدول 7:ورود واژهء«درویش»از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء"درویش‌"(جدول 7)،ریشهء پهلوی دارد.تا قرن هفدهم به شکل‌های مختلف املایی در زبان فرانسوی آمده است.مفهوم ریشه شناختی واژه یعنی‌"مسکین،فقیر"،در زبان فرانسه‌ رایج نبوده و نیست و بیشتر به معنی‌"عضو فرقه‌ای از درویشان‌"به کار می‌رود.واژهء فرانسوی‌ dervicherie (پسوند (derviche+-rie ،به معنی‌"فرقهء درویشان‌"،از همین واژه مشتق شده است.
شناخت » شماره 37 (صفحه 109)


جدول 8:ورود واژهء«شاه»از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) از واژهء فارسی‌"شاه‌"(جدول 8)،دو واژهء همریشه یا همزاد8با دو معنی متفاوت در زبان‌ فرانسه حاصل شده است.واژهء اول، chah به معنی‌"پادشاه‌"،ریشهء سانسکریت دارد و در اوستا و پهلوی نیز به کار رفته و واژهء دوم، echech ،به معنی‌"شطرنج‌"است.

 همان‌گونه که در جدول 8 مشاهده می‌شود،واژهء"شاه‌"سه شکل مختلف املایی در زبان‌ فرانسه دارد،اما رایج‌ترین آن‌ها chah است.از آن‌جا این واژه به‌طور مطلق‌ به معنی‌"پادشاه ایران‌"به کار می‌رود،ترکیب‌ chah de perse یا ahah d`Iran (پادشاه ایران)را ترکیبی حشوی در این زبان می‌دانند. chah ("گربه‌")در زبان فرانسه،واژهء هم آوای آن است اما"گربهء ایرانی‌"که آن نیز در فرهنگ فرانسوی مشهور و شناخته شده‌ است،با"شاه ایران‌"خلط نمی‌شود زیرا این دو مفهوم به ترتیب به صورت‌های متمایز chatpersan و chah de perse یا chah d`Iran بیان می‌شود.

 جدول 9:ورود معرّب واژهء فارسی«شاه»به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) شکل معرب واژهء فارسی‌"شاه‌"،"الشّاه‌"(جدول 9)،همراه با بازی شطرنج و اصطلاح عربی‌ "مات‌"ار طریق اعراب به فرانسه راه یافته است.واژهء فرانسوی هم به بازی،هم به مجموع‌ صفحه و مهره‌ها و هم به معنی‌"کیش‌"در این بازی به کار می‌رود.در اصطلاح بازی،واژهء عربی‌"مات‌"عربی(دهخدا،ذیل واژهء"مات‌")،در پایان بازی و باخت حریف گفته می‌شود. لذا ترکیب فارسی و عربی‌"الشاه مات‌"،برابر فارسی‌"کیش و مات‌"،گرته برداری لفظی و
شناخت » شماره 37 (صفحه 110)


معنایی در زبان فرانسه‌ (echec et mat) از این ترکیب فارسی و عربی محسوب می‌شود.همان‌ گونه که خواهیم دید،زبان فرانسوی،واژهء"رخ‌"(نام مهرهء دیگری از بازی شطرنج)را نیز از فارسی ستانده است.

 واژه‌های دیگری از صورت فرانسوی آن مشتق شده که کاربرد آن‌ها در معنی مجازی‌ بسیار رایج‌تر است تا در بازی شطرنج.این واژه‌ها عبارتند از: echiquier ("صفحهء شطرنج‌") مجازا به معنی صفحه یا میدان رقابت سنگین و رویا رویی منافع در سیاست و اقتصاد و به‌ویژه‌ echec به معنی‌"شکست‌"،در معنی عام واژه.

 جدول 01:ورود واژهء«کاروانسرا»از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) "کاروانسرای‌"(جدول 01)،به معنی‌"خانهء کاروان‌"در زبان فرانسهء معاصر،به مکان‌های شلوغ‌ و بی نظم گفته می‌شود.در نگاه غربی،دو مکان مهم کالا(بازار)و تجمع آدم‌ها(کاروانسرای) در جوامع شرقی خاور میانه،منظری شلوغ و بی‌نظم را تداعی می‌کند.

 جدول 11:ورود واژهء«حوری»از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء فرانسوی‌ houri برگرفته از واژهء فارسی‌"حوری‌"(جدول 11)است که خود از عربی‌ "حوراء"به معنی‌"سیه چشم سپید اندام‌"(دهخدا،ذیل واژهء"حور")ستانده است.این واژه در فرانسه بیشتر به معنی‌"زن جذاب‌"در بافت سرزمین‌های شرقی به کار می‌رود.

 جدول 21:ورود واژهء«بادیان»از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود)
شناخت » شماره 37 (صفحه 111)

 "

بادیان‌"یا"بادیانه‌"(جدول 21)،نام تخم گیاه رازیانه یا انیسون(فرانسوی‌ anis از لاتینی‌ anisum از یونانی‌ (anison است.

 جدول 31:ورود واژهء«گبر»از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) "گبر"(جدول 31)به معنی‌"زردشتی‌"از واژه‌های دخیل فارسی است که بدون تغییر معنایی‌ در فرانسه به کار رفته است.

 جدول 41:ورود واژهء«قلمکار»از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء فارسی‌"قلمکار"(جدول 41)از واژه‌های دخیل در زبان فرانسه از طریق پرتغالی است. "قلمکار"از انواع پارچه‌های رنگارنگ و نقش‌دار،به‌ویژه نقش گل و بوته است که در قرن‌ هجدهم و نوزدهم از ایران و هند به فرانسه وارد می‌شود.

 جدول 51:ورود واژهء«پری»از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء فارسی‌"پری‌"(جدول 51)به معنی‌"فرشتهء دارای پر یا بال دار"،به دو شکل املایی به‌ فرانسه وارد شده اما فقط شکل‌ peri در این زبان مانده و متداول شده است.

شناخت » شماره 37 (صفحه 112)


جدول 61:ورود واژهء«بادام»از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء"بادام‌"(جدول 61)از فارسی به فرانسه راه یافته و پسوند -ier ،سازندهء نام درختان،به آن‌ افزوده شده‌ (badam+ier badamier) و به معنی‌"درخت بادام‌"به کار می‌رود.

 جدول 71:ورود واژهء«نارگیله)از فارسی به فرانسه

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) "نارگیل‌"فارسی(جدول 71)ستانده از"نارگیلا"ی سانسکریت و مخفف‌"انارگیل‌"پهلوی، از انواع میوه‌های بومی هند است.در دورهء صفوی،قلیان در ایران اختراع شد و چون مخزن‌ آب قلیان را از پوست نارگیل می‌ساختند،قلیان را نارگیل یا نارگیله می‌نامیدندونارگیله در فارسی‌"به معنی مطلق قلیان‌"(دهخدا،ذیل واژهء"نارگیل‌")به کار رفته اما"قلیان‌"مقبولیت عام‌ یافته است.گونه‌های املایی‌ narguileh و narghileh در زبان فرانسه را"نارژیله‌"تلفظ می‌کردند اما تلفظ امروزی آن‌"نارگیله‌"است.

2.واژه‌های فرانسوی ستانده از فارسی با میانجی زبان عربی

 جدول 81:ورود واژهء«لاژورد»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود)
شناخت » شماره 37 (صفحه 113)


واژهء فارسی‌"لاژورد"(جدول 81)،سنگ کبودی که‌"بدخشی آن مشهور بوده‌"(دهخدا، ذیل واژهء"لاجورد")9،در متون عربی قرن پنجم به شکل‌"لازورد"و در متون لاتینی همان‌ دوره به شکل‌ lazuli ضبط شده است.در زبان لاتینی،واژهء مرکب‌ lapis-lazuli که در متون علمی‌ به کار می‌رفته،ترکیبی از واژهء لاتینی‌ lapis (سنگ)و فارسی‌"لاژورد" (lazuli) است که‌ "لازورد"نوشته می‌شود(حرف‌"ژ"،با سه نقطه،در متون پس از قرن پنجم هجری به کار رفته‌ است).در ادبیات فرانسه نیز مثل فارسی،نام رنگ این سنگ در وصف آسمان و دریا به کار رفته است.اسم خاص بخش عمده‌ای از کرانهء فرانسوی دریای مدیترانه،موسوم به‌"سواحل‌ الجوردی‌" (la Cote d.Azur) نیز در زبان فرانسوی امروز مشهور است.

 جدول 91:ورود واژهء«بربج»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) "بربج‌"(جدول 91)از واژه‌ایی است که در قرن ششم هجری وارد زبان فرانسه شده اما منشأ آن روشن نیست و تصور می‌رود که اصل آن فارسی یا عربی باشد.زبانشناسان فرانسوی‌ معتقدند که این واژه یا فارسی و مرکب از بربج+خانه است که از طریق عربی به فرانسه راه‌ یافته،و یا عربی است. (Guiraud,p.20;Robert,barbacane) این واژه در اصطلاح طب سنتی‌ قرون وسطا به معنی‌"مجرا"و"رگ‌"به کار رفته و در بناها به معنی‌"آبراههء سفالین‌"(دهخدا، ذیل واژهء"بربج‌")یا ناودانی که روی دیوار از بام تا زمین تعبیه شده باشد.این واژه در زبان‌ فرانسهء امروز از مصطلحات معماری بناهای قرون وسطایی است و به‌"ناودان‌"های سنگی‌ (قلعه‌ها)و"پنجره‌"یا منفذهای نورگیر و باریک(کلیساها)گفته می‌شود (Robert,barbacane)

 جدول 02:ورود واژهء«تنبور»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود)
شناخت » شماره 37 (صفحه 114)


ریشهء فارسی این واژه(جدول 02)مورد تردید پاره‌ای از واژه شناسان فرانسوی است."تبیر" یا"تبیره‌"به‌"دهل‌"،اما "طنبور"عربی به‌سازی زهی اطلاق می‌شود.شاید"طنبور"معرب‌ واژهء"تبیر"فارسی باشد (Robert,tambour) اما در هر حال،واژهء فرانسوی‌ tambour (طبل) واژه‌ای ستانده از طریق زبان عربی به شمار می‌آید؛هرچند ممکن است که این واژه،خود مأخوذ از"تبیر"فارسی باشد.نکتهء دیگر،حذف‌ m ("ن‌"در"طنبور"عربی)از واژهء همریشهء آن در زبان فرانسه در قرن پانزدهم است که واژهء tambour به معنی‌"کلاف نخ‌"و نیز"سه پایهء دایره شکل‌"را به دلیل شباهت این اشیاء با شکل استوانه‌ای طبل‌ (Robert,tabouret) پدید آورده است.بنابراین،واژه شناسان فرانسوی، tambour را ستانده از عربی یا فارسی می‌دانند اما لغت نامهء دهخدا،ستانش معکوس را معتبر دانسته و واژهء فارسی‌"تنبور"را ستاند از واژهء فرانسوی‌ tambour به شما آورده که شگفت آور است:"[تنبور]مأخوذ از فرانسه،سازی شبیه‌ طبل کوچک که با دو چوب باریک نواخته می‌شود".(دهخدا،ذیل واژهء"تنبور")01شاید ستانش شیئی،یعنی ساز فرانسوی،با ستانش واژه خلط شده باشد."تنبور"در زنجیرهء واژه‌های‌ فرانسوی که دو واژهء دیگر timbale و cymbale را نیز پدید آورده،حضور دارد:

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء کنونی،فرانسه، timbale ،که به‌"طبل‌"(عربی)اطلاق می‌شود،از تحریف‌"تنبور"حاصل‌ شده و در مسیر خود واژهء همریشهء دیگری‌ (cymbale-) را پدید آورده است.واژهء اخیر به‌ "سنج‌"یا زنگوله‌هایی گفته می‌شود که به سازهای ضربی‌نظیر دف و دایره متصل می‌کنند.

 جدول 12:ورود واژهء«بدخش»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) "بدخشان‌"،نام شهر قدیم ماوراء النهر در نزدیکی سمرقند،به گونه‌های‌"بدخش‌"،"بلخش‌"، "بلخشان‌"نوشته و خوانده شده است.گونهء عامیانهء آن،"بلخش‌"،از طریق متون عربی به زبان‌ لاتینی غرب اروپا راه یافته است(جدول 12).این واژه هم نام ناحیه است هم نام سنگ‌"لعل‌"
شناخت » شماره 37 (صفحه 115)


که از آنجا استخراج می‌کنند:"چون لعل از بدخش آرند،لعل را نیز بدخش گویند".(دهخدا، ذیل واژهء"بدخشان‌")واژهء دخیل فرانسوی‌ balais به معنی‌"بدخشی‌"در ترکیب‌ rubis balais به‌ معنی‌"لعل بدخشی(یا بدخشان)"به کار می‌رود و واژهء سادهء robis به معنی‌"یاقوت‌"(لازار، ذیل واژه‌های‌"لعل‌"و"یاقوت‌").

 جدول 22:ورود واژهء«قرمز»از زبان فارسی به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء فارسی معرب‌"قرمز"از طریق اسپانیایی یا ایتالیایی به زبان فرانسه راه یافته است(جدول‌ 22).این واژه در اصل‌"کرمست‌"فارسی بوده که نام‌"رنگی است که از آب افشردهء نوعی کرم‌ که در بیشه‌ها باشد،سازند(...)و آن رنگی است سرخ که صباغان به کار برند".(دهخدا،ذیل‌ واژهء"قرمز")واژهء ستاندهء فرانسوی به معنی‌"سرخ تند"و مترادف با واژهء ستاندهء دیگر ecarlate ("-ارغوانی تند")به کار می‌رود.واژهء معرب‌"القرمز"به نوبهء خود به صورت‌ alkermes وارد اسپانیایی و سپس زبان فرانسه- kermes -شده است.بنابراین،از واژهء"قرمز"فارسی،دو واژهء ستاندهء مختلف اما همریشه پدید آمده است.

 جدول 32:ورود واژهء«پادزهر»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء کهن فارسی‌"پادزهر"(پات پهلوی+زهر)به جسم سختی اطلاق شده که در شکم‌ جویندگان از مواد خوراکی غیرقابل هضم به وجود می‌آید.این ماده را در طلب سنتی به عنوان‌ دارو به کار می‌برند.(جدول 32)

شناخت » شماره 37 (صفحه 116)


جدول 42:ورود واژهء«یاسمن»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) ریشهء فارسی این واژهء مورد تردید است(دهخدا،ذیل واژهء"یاسم‌"،پانوشت 3)و شاید عربی‌ باشد Robert,jassemin) یا فارسی معرب‌ (Guiraud,p.20) .این واژه برای اولین بار در قرن‌ چهاردهم در متون فرانسوی به صورت‌ jasimin آمده است(جدول 42)دهخدا،ریشهء محتمل‌ این واژه را"یاس‌"فارسی دانسته است:"لغت نویسان فرانسه‌ Lilac Lilas اسپانیایی و اصل کلمه‌ را فارسی می‌دانند.شاید یاس فارسی با الف و لام عربی بدین صورت درآمده است!و برخی‌ گویند این گیاه را در سال 0651 از ایران به وینه‌[شهر وین،در اتریش‌]برده‌اند"(دهخدا، پانوشت 5،ذیل واژهء"یاس‌")اما واژه شناسان فرانسوی،ریشهء lilas (-"گل بنفش مایل به آبی‌ یا ارغوانی‌")در زبان فرانسه را"واژهء عربی و فارسی‌ lilak " (Robert,litas) می دانند که از طریق‌ اسپانیایی- lilac -یا پرتغالی- lilaz -وارد زبان فرانسه شده است.این تعبیر ریشه شناختی،ارتباطی‌ با"یاس‌"ندارد،در عین حال که چنین واژهء عربی و فارسی‌ (lilak) در فرهنگ‌های فارسی یافت‌ نمی‌شود.افزودن بر این،واژهء lilas دست کم یک قرن پس از ورود واژهء jasmin ("یاسمن‌"فارسی یا عربی)در زبان فرانسه رایج شده است."لیلی‌"(نوعی گل)و"لیلا"نیز از واژه‌های عربی است.

 جدول 52:ورود واژهء«لاک»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء فارسی‌"لاک‌"و گونه‌های‌"لکا،لک‌"،به معنی رنگ سرخی است که از صمغ پاره‌ای‌ درختان در هند به دست می‌آید.ریشهء واژه،سانسکریت است و از طریق زبان هندی وارد
شناخت » شماره 37 (صفحه 117)


فارسی و سپس عربی و لاتینی و فرانسوی شده است(جدول 52).گیاه مذکور،نه تنها بومی‌ هندوستان است بلکه کاربرد نیز داشته و لذا طبیعی است که واژه هندی باشد.اما چون از طریق فارسی به عربی و سپس به زبان فرانسه وارد شده است،از واژه‌های‌"عربی و فارسی‌" دخیل در فرانسه به شمار می‌آید و از آنجا است که‌"این کامهء فارسی است به قول‌ لاروس‌"(دهخدا،ذیل واژهء"لاک‌"(،نه آنکه ریشهء آن فارسی باشد.

 جدول 62:ورود واژهء«مرغش»از فارسی(؟)به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژه شناسان فرانسوی،منشأ"مرغش‌"با گونه‌های‌"مارقشیط"مرقشیت،مرقشیثا را فارسی‌ دانسته‌اند. (Guiraud,p.20;Robert,marcassite) ریشهء این واژه را که نام نوعی سنگ با خواص‌ دارویی در طب سنتی است،آرامی دانسته‌اند.(دهخدا،ذیل واژهء"مرقشیثا")صورت‌ "مارقشیط"در فرهنگ فرانسه-فارسی نفیسی آمده اما در لغت نامهء دهخدا نیست(جدول‌ 62).

 جدول 72:ورود واژهء«نیل»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء فارسی‌"نیل‌"(نیله،نیلج،نینج)به گیاه و رنگی که از آن به دست می‌آید،اطلاق می‌شود.معرب آن،"النّیل‌"،به فرانسه راه یافته است(جدول 72).ریشهء این واژهء سانسکریت است. (دهخدا،ذیل واژهء"نیل‌")

 جدول 82:ورود واژهء«خان»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود)
شناخت » شماره 37 (صفحه 118)


دو واژهء متشابه‌"خان‌"از دو ریشهء مختلف در فارسی به کار می‌رود:یکی به معنی‌"رییس‌"یا "امیر"با ریشهء مغولی،و دیگری به معنی‌"خانه‌"یا"کاروانسرا"با ریشهء فارسی.هر دو واژه از طریق عربی به زبان فرانسه راه یافته‌اند(جدول 82).واژهء اول با شکل‌های املای‌ (Robert,khan)kaan,kan,can از اواخر قرن سیزدهم و واژهء دوم با املای‌ khan یا kan در متون‌ فرانسهء متعلق به قرون پانزدهم و هفدهم آمده است. kan (کاروانسرا)واژه‌ای منسوخ به شمار می‌آید و اکنون فقط واژهء اول با املای‌ khan در متون زبان فرانسه به کار می‌رود.

 جدول 92:ورود واژهء«رب»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) دو واژهء هم نویسه و هم آوا با املای‌ rob در زبان فرانسه به کار می‌رود(جدول 92).یکی را از مصطلحات بازی شطرنج و واژهء ستانده از فارسی دانسته‌اند (Guiraud,p.20) اما چنین واژه‌ای‌ به این معنا در فارسی وجود ندارد.این واژه را که در اوایل قرن نوزدهم به فرانسه راه یافته،به‌ صورت‌ robre نیز می‌نویسند.تصور می‌رود که منشأ ناشناختهء آن،واژهء انگلیسی‌ rubber باشد. rober ،شکل املایی اولین کاربرد آن در متون فرانسه در سال 7671 است. (Robert,robre) البته‌ در فرانسه این واژه را در بازی‌ها به کار می‌برند اما نه در شطرنج.واژهء دیگر،"ربّ‌"عربی‌ (فشرده و عصارهء میوه‌ها)است که با همان شکل املایی به فرانسه راه یافته(7051 میلادی)و در این زبان،آن هم به ندرت در متون قدیم،به معنی‌"شربت یا ژلهء میوه‌ای‌"به کار رفته است.

 جدول 03:ورود واژهء«پاپوش»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) شکل معرب واژهء فارسی‌"پاپوش‌"به زبان فرانسه راه یافته و بنابراین از واژه‌های ستاندهء فرانسه از طریق عربی به شمار می‌آید(جدول 03).هرچند که در قرن شانزدهم، شکل نزدیک به فارسی آن‌ (papouch-) در متون فرانسه به کار رفته‌
شناخت » شماره 37 (صفحه 119)


بود،کاربرد آن اقبالی نیافت و شکل معرب آن رایج شد.شکل فارسی و عربی‌ (Robert,babouche)papuj نادرست می‌نماید.گرچه ریشهء واژهء فرانسوی‌"پانتوفل‌" (pantoufle) (نوعی کفش راحتی و پارچه‌ای)شناخته شده نیست اما"منشأ غربی دارد" (Robert,pantoufle) و تشابه آن با"پاپوش‌"،ظاهری است.

 جدول 13:ورود واژهء«زعفران»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) در واژه‌شناسی فرانسه،واژهء"زعفران‌"(جدول 13)را فارسی معرب‌ (Guiraud,p.20) یا عربی‌ و فارسی‌ (Robert,safran) می‌دانند در حالی که در لغت نامهء دهخدا"مأخوذ از تازی‌"دانسته‌ شده است.با توجا به اینکه نام این گیاه برای اولین بار در قرن دوازدهم میلادی لزوما از عربی‌ به متون لاتینی در غرب راه یافته،تلقی واژه به عنوان یک واژهء فارسی معرب بسیار محتمل‌ است،به‌ویژه که زعفران از گیاهان بسیار کهن و بومی ایران است و در سرزمین‌های عربی‌ خاورمیانه نمی‌روید.

 جدول 23:ورود واژهء«ر خ»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان عربی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء فرانسوی‌ roc ستانده از"ر خ‌"فارسی(مهرهء شطرنج)است که یا مستقیما از زبان فارسی‌ (Robert,roc) یا از طریق عربی‌ (Guiraud,p.20) به فرانسه وارد شده است(جدول 23)."ر خ‌"در اصل نام پرنده‌ای افسانه‌ای و بزرگ در هند بوده که‌"به مشابهت آن نام مهرهء شطرنج است‌" (دهخدا،ذیل واژهء"ر خ‌")؛بنابراین،تعلق ریشه‌ای آن به هندی یا منشأ مشترک هند و ایرانی‌ آن محتمل است.اما شگفت‌آور است که در لغت نامهء دهخدا فقط به استناد"قصّهء مرغ رخ‌"و اینکه‌"در کتب افسانه بخصوص کتاب الف و لیله و لیله مفصل آمده که مرغ سواحل چین‌ است‌"،اینواژه را"مخفف رخ‌[ر خ خ‌]عربی‌"دانسته‌اند و نیز نوشته‌اند که‌"باید ریشهء رخ را در
شناخت » شماره 37 (صفحه 120)


زبان چینی پیدا کرد".اکنون در زبان متداول فرانسهء معاصر،بیشتر واژهء tour (قلعه)برای‌ نامیدن مهرهء"رخ‌"در شطرنج به کار می‌رود.

3-واژه‌های فرانسوی ستانده از فارسی با میانجی زبان ترکی

 جدول 33:ورود واژهء«سپاهی»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان ترکی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء فارسی‌"سپاهی‌"در قرن شانزدهم از طریق ترکی به معنی‌"سوارکار ترک‌"به زبان فرانسه‌ راه یافت(جدول 33).اما در دورهء استعماری قرن نوزدهم،به سربازان سواره نظام مغربی که‌ در استخدام ارتش فرانسه در شمال آفریقا بودند،اطلاق می‌شد.

 جدول 43:ورود واژهء«کوشک»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان ترکی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء"کوشک‌"از پهلوی،با گونه‌های‌"گوشه،گوشک‌"و"معرب آن جوسق‌"(دهخدا،ذیل‌ واژهء"کوشک‌")از واژه‌های دخیل فارسی در فرانسه از طریق ترکی است.شکل‌ (Robert,kiosque)kush پیش از ورود به زبان فرانسه،در ایتالیایی‌ (chiosco) به کار رفته است و شاید از طریق ترکی و سپس ایتالیایی‌ (Robert,kiosque) یا مستقیما از ترکی به فرانسه راه یافته‌ باشد (Guiraud,p.20) .در لغت نامهء دهخدا،ذیل‌"کیوسک‌"(به معنی‌"کلاه فرنگی‌"و"دکه‌")،به‌ واژهء"کوشک‌"ارجاع داده شده اما در آنجا اشاره‌ای به ریشهء فارسی‌"کیوسک‌"،یعنی‌ "کوشک‌"نشده است.در زبان فرانسهء امروز،این واژه بیشتر به دکه‌های روزنامه فروشی اطلاق‌ می‌شود.

شناخت » شماره 37 (صفحه 121)


جدول 53:ورود واژهء«دیوان»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان ترکی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) از واژهء کهن فارس‌"دیوان‌"دو واژهء همریشهء douane (-گمرک)و divan (-نیمکت تشکدار)(دهخدا،ذیل‌"دیوان‌")در زبان فرانسه به ترتیب در قرن سیزدهم و شانزدهم پدید آمده است(جدول 53).تاریخ طولانی این واژه که ریشهء آن ظاهرا به‌ زبان‌های کهن سامی یعنی آسوری و اکدی(دهخدا،ذیل‌"دیوان‌")می‌رسد،طبعا باعث‌ دگرگونی شکل و کثرت معانی آن در زبان‌های مختلف شده است.

 جدول 63:ورود واژهء«فرمان»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان ترکی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء فارسی باستان و پهلوی‌"فرمان‌"از واژه‌های دخیل در فرانسوی از طریق ترکی‌ (Guiraud, p.20) یا ترکی و سپس انگلیسی‌ (Robert,firman) است(جدول 63).در زبان فرانسه،این واژه از مصطلحاتی است که فقط در متون تاریخی مربوط به شرق به کار می‌رود.

 جدول 73:ورود واژهء«شغال»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان ترکی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء فارسی‌"شغال‌"با گونه‌های‌"شکال‌"،"شال‌"نیز از واژه‌های فارسی دخیل درزبان فرانسه‌
شناخت » شماره 37 (صفحه 122)


از طریق ترکی است(جدول 73).

 جدول 83:ورود واژهء«پلو»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان ترکی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء فارسی‌"پلو"(خوراکی که از برنج می‌سازند)در قرن نوزدهم از ترکی به فرانسه راه یافته‌ است(جدول 83).کاربرد این واژه در زبان فرانسهء امروز بسیار نادر است و در کذشته،به‌ خوراک چرب دریت شده از برنج همراه با گوشت گوسفند و ماکیان و ماهی و صدف‌ها و ادویهء بسیار اطلاق می‌شد.از سال‌های 0591 به این سو،این خوراک را به نام رایج آن‌ به زبان اسپانیایی معاصر، paella (به معنی‌"تابه‌")می‌شناسند که ارتباطی با زبان فارسی‌ ندارد.

 جدول 93:ورود واژهء«بخشش»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان ترکی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) "بخشش‌"از واژه‌های دخیل فارسی در زبان فرانسه از طریق ترکی یا عربی عامیانه و سپس‌ ترکی است(جدول 93).این واژه در عربی و ترکی و در نتیجه در زبان فرانسه،به معنی‌ "انعام‌"یا بیشتر"رشوه‌"به کار رفته و می‌رود.لذا توزیع معنایی آن در بافت سخن فارسی با زبان فرانسه تفاوت دارد.این واژه در اواسط قرن نوزدهم وارد متون زبان فرانسه شد اما رواج‌ آن از میانهء قرن بیستم آغاز شد.

 جدول 04:ورود واژهء«خدیو»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان ترکی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود)
شناخت » شماره 37 (صفحه 123)


واژهء کهن فارسی‌"خدا"،"خدیو"و معرب آن‌"خدیوی‌"از واژه‌های دخیل در زبان فرانسه از طریق ترکی است(جدول 04)."خدیو"در فرانسه بیشتر به عنوان لقب پاشاهای مصر از اواخر قرن نوزدهم تا فروپاشی امپراطوری عثمانی به کار می‌رود.

4-واژه‌های فرانسوی ستانده از فارسی با میانجی زبان هندی

 جدول 14:ورود واژهء«نیل گاو»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان هندی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) "نیل گاو"با گونه‌های‌"نیله گاو،نیله گو،نیل گای‌"(-نام‌"آهوی سپید پای‌")(دهخدا،ذیل‌"نیل‌ گاو"و"نیل گای‌")یا"نوعی از آهوی بسیار بلند قد که در هندوستان فراوان است‌"(نفیسی، ذیل‌ (nilgaut 11،واژه‌ای فارسی مرکب از"گاو"و"نیل‌"به شما آمده که از هندی به زبان‌ فانسه وارد شده است.

 جدول 24:ورود واژهء«شال»از فارسی به فرانسه با میانجی زبان هندی

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) واژهء فارسی‌"شال‌"،"پارچهءپشمی یا کرکی‌[یا...]جامه‌ای است در کشمیر و لاهورسازند" (دهخدا،ذیل واژهء"شال‌")و روی سر یا شانه یا دور کمر می‌بندند.این واژه اول بار در قرن‌ هفدهم در متون زبان فرانسه آمده است اما از میانهء قرن نوزدهم،کاربرد آن افزایش یافت. همان‌گونه که در ستون‌"فانسهء قدیم‌"در جدول 24 می‌بینیم،این واژه در زبان فرانسه از قرن‌ هفدهم تا نوزدهم،تحت‌تأثیر شیوهء تلفظ زبان‌های هندی و انگلیسی و املای زبان اخیر،به‌
شناخت » شماره 37 (صفحه 124)


شکل‌های گوناگون نوشته شده و سرانجام از میانهء قرن بیستم به شکل‌ chale در فرانسهء امروز تثبیت یافته است.در لغت نامهء دهخدا نوشته‌اند"اگر این کلمه تازی باشد،جمع آن:شیلان و شالات باشد".

سرگذشت وازه‌ها و احتیاط در اظهار نظر

 واژه‌های ستاندهء زبان فرانسه از فارسی را می‌توان به سه گروه تقسیم کرد:

 1.واژه‌های مربوط به انسان و موجودات:قزاق،درویش،شاه،حوری،گبر،پری، خان،سپاهی،خدیو؛

 2.نام گیاهان جانوران و اجسام طبیعی:بادیان،بادام،لاجورد،لعل،پازهر،یاسمن، لاک،مرغش،نیل،یاس،زعفران،شغال،نیل گاو؛

 3.مصطلحات مربوط به مصنوعات و فنون،فرهنگ و زندگی اجتماعی:ترکش، سجلاط،قلمکار،قلیان،کاروان،بازار،کاروانسرای،بربخ،شطرنج،تنبور،قرمز،پاپوش،رخ‌ (مهرهء شطرنج)،کوشک،دیوان،فرمان،پهلو،بخشش،شال.

 بیشترین واژه‌های ستاندهء فرانسه از فارسی،نام اشیاء فنی و مصنئعات و چیزهایی است که‌ در حوزهء فرهنگ و رسوم اجتماعی دورهء صفوی قرار می‌گیرند.از مجموع این واژه‌ها،دستهء معدودی در زبان فرانسه امروز از تواتر کاربرد برخوردارند(لاجورد،یاس،زعفران،شغال، شطرنج،کاروان،بازار،تنبور،کوشک).زبان فارسی معاصر به نوبهء خود بیش از هزار واژهء متداول،بدون احتساب واژگان علمی و تخصصی،از زبان فرانسه ستانده است.

 برای خواننده‌ای که به زبان فرانسه آشنایی ندارند،ذکر این نکته شاید ضروری باشد که‌ بسیاری از واژه‌های دخیل فارسی در زبان فرانسه از واژه‌های نادر و نامأنوس در تداول‌ روزمرهء این زبان به شمار می‌آیند.توجه به این نکته نیز لازم است که در زبانشناسی تنها به‌ شرطی واژه‌ای را"ستانده‌"می‌نامند که در زبان ستاننده‌"جذب‌"شده باشد.لذا به صرف آنکه‌ واژه‌ای بیگانه در متنی آمده باشد،نمی‌توان گفت که واژه‌ای ستانده است.در غیر این‌ صورت،ده‌ها واژهء فارسی را که سیاحان فرانسوی در سفرهای خود عینا نقل کرده‌اند، می‌بایست‌"ستانده‌"بدانیم در حالی که چنین نیست.بنابراین،ملاک اصلی تشخیص واژهء دخیل،تواتر کاربرد آن در بافت سخن در زبان ستاننده و در نتیجه ورود آن به فرهنگ‌های‌ زبان ستاننده است.بنابراین،واژه‌های دخیل متداول از دستهء واژه‌های نادر،متمایز است.

 به نظر می‌رسد گرایش کلی در این‌گونه بررسی‌های زبانی،به‌طور عمده قیاس‌
شناخت » شماره 37 (صفحه 125)


صورت‌های کهن واژه‌ها با اشکال زنده در همان زبان یا برابری شکل‌های همانند در دو زبان‌ مختلف به دلیل تشابهات لفظی باشد.بخش‌هایی از این مقاله نشان می‌دهد که چنین رویکردی‌ نمی‌تواند مقبول زبانشناسان باشد.این بررسی همچنین نمونه‌ای از ضرورت تمییز ریشه‌شناسی از واژه ستانی است؛بدین معنا که دانسته‌های علمی این دو زمینه در عین حال که‌ می‌توانند متقابلا سودمند باشند،با یکدیگر ملازمت ندارند.از سوی دیگر،ریشه‌شناسی‌های‌ تفننّی‌ (etymologie fantaisiste) یا"ریشه تراشی‌های عامیانه‌" (etymologie populaire) -که به‌ فراوانی در میان همهء ملت‌ها به دلایل آشکار عاطفی(ملی گرایی زبانی،ارزش‌گذاری‌های‌ قومی از رهگذر زبان)رایج است-چنان فریبنده‌اند که گاه در آثار دانشمندانی که از واژه‌ ستانی سخن می‌گویند نیز راه می‌یابند.

 ریشه‌شناسی و واژه ستانی از شاخه‌های علمی زبانشناسی است که نتایج آن لزوما باید مستند و متکی بر اسناد بازمانده و عینی(-آثار مکتوب بر هر جسم از قبیل-سنگ،خشت، کاغذ)باشد.شناخت علمی قرابت‌های زبانی با عناصری سرو کار دارد که لزوما در زمان و مکان،عینیّت می‌یابند.این محدودیت به خودی خود هرگونه قیاس غیر مستند را منتفی‌ می‌کند،هرچند ممکن است با وجوه تشابه حیرت انگیز لفظی و صوری-اما تصادفی-میان‌ واژه‌های دو زبان حتی خویشاوند(مثل واژه‌های‌"بد"در فارسی و bad در انگلیسی) روبرو شویم.دشواری‌های عمده در ریشه‌شناسی زبان فارسی به داد و ستدهای فراوان واژگانی‌ میان فارسی و زبان‌های همجواری مربوط می‌شود که به خانوادهء زبان‌های سامی،به‌ویژه‌ عربی،تعلق دارند.بیش از پنجاه درصد واژگان فارسی متداول،از زبان عربی گرفته شده‌ است.

 هرجا که اثری عینی از زبان در دست نباشد،لزوما با فض و گمان سروکار داریم.علی‌ رغم استواری علمی عناصر بازیافتهء"هند و اروپایی‌"،صرفا به دلیل آنکه اثری عینی از این‌ زبان به دست نیامده است،همهء زبانشناسان بیش از صد سال است که از این زبان پنج هزار ساله‌ همواره به عنوان یک‌"زبان مفروض‌"یاد می‌کنند.احتیتط در اظهار نظر علمی چنان است که‌ اکنون،به منظور پیشبرد دانسته‌ها دربارهء این زبان،اظهار نظر را برتر از"سکوت ناشی از احتیاط مفرط" (Martinet,p.9) می‌دانند،هرچند ممکن است به خطا روند.

توضیحات:


--------------

(1).این زبانشناسان اسکار بلاک‌ (Oscar Bloch) ،والتر ون وارتبورگ‌ (Walther von Wartburg) و آلبرت دوزات‌
شناخت » شماره 37 (صفحه 126)


--------------

 (Albert Dauzat) هستند.

 (2).دکتر گیتی دیهیم در مقالهء ارزشمند خود شمار بسیاری از واژه‌های دخیل فارسی در زبان فرانسه را باز یافته که‌ در فهرست گی‌رو نیست.مؤلف مقاله همچنین روند تغییرات آوائی و معنایی این واژه‌ها را به شکلی نظام‌مند ارائه کرده‌ است‌ (Deyhime,pp.43-51)

 (3).پیر گی‌رو (Pierre Guiraud) ،مؤلف آثاری در زمینهء تاریخ زبان فرانسه،مورد استناد این مقاله است.

 (4).داده‌های ریشه شناختی و شکل‌های املایی حروف لاتینی واژه‌ها،از فرهنگ بزرگ و تک زبانهء فرانسه- فرانسهء Robert برگرفته شده است؛مگر اینکه منبع دیگری معرفی شده باشد.در این مقاله،شیوهء ارجاع به فرهنگ‌ فرانسوی روبرو به این‌گونه است که ابتدا نام اثر و سپس مدخل ذکر شده است.برای مثال، Robert,carquios یعنی‌ "بنگرید به واژهء carquois در فرهنگ‌ Robert ".لذا خواننده می‌تواند بدون در نظر گرفتن نوبت چاپ این فرهنگ،به‌ مطلب موردنظر دسترسی داشته باشد.

 (5).این شیوهء بازنگاری با حروف لاتینی،شکل تقریبی تلفظ واژه‌های عربی و فارسی یا بیگانه را آن گونه که در فرهنگ فرانسوی‌ Robert ثبت شده،نشان می‌دهد.از آوانکاری دقیق واژه‌ها صرفنظر کرده‌ایم زیرا نه تنها ضرورتی‌ در این مقاله بلکه برای خوانندهء غیر حرفه‌ای نیز نامأنوس است.

 (6). Les chiens aboient,la caravane passe 6.دهخدا،ذیل واژهء"کزاغند".

 (7)."همریشه‌"و"همزاد"برابرهای مفهوم زبانشناختی‌ cognte یا cognate sets انگلیسی(صفوی،ص 78 و نیز ساغروانیان،ص 715)و معادل‌ doublet در زبان فرانسه است."همریشه‌"به واژه‌هایی گفته می‌شود که از یک ریشهء واحد پدید آمده‌اند اما در شکل و معنی متفاوت به کار می‌روند،مثل‌"تیر"و"تیز"در فارسی که ریشهء آن‌ها یکی است‌ (تیگرا،بنگرید به همین واژه‌ها در لغت نامهء دهخدا)یا timbale یا cymbale که دو همریشه از tambour در زبان‌ فرانسه هستند.

 (8).صورت املایی برابر فرانسوی این واژه در لغتنامهء دهخدا به جای‌ azur سهوا tambour آمده است.

 (9).شکل املایی واژهء فرانسوی در پانوشت 5 واژه‌"تنیور"در لغت نامهء دهخدا سهوا tamlour به جای‌ tambour آمده است.

 (01).این واژه در اثر Guiraud ،سهوا به صورت‌ nigault آمده که واژه‌ای متمایز از nigaut در زبان فرانسه‌ است. (Guiraud,p.20)

منابع و مأخذ:

 دهخدا،علی اکبر.لغتنامهء دهخدا،41 جلد.تهران:دانشگاه تهران،3731،چ 2.

شناخت » شماره 37 (صفحه 127)


ساغرونیان،سید جلیل.فرهنگ اصطلاحات زبان‌شناسی.ویرایش محمود الیاسی.مشهد:نشر نما،9631.

 صفوی،کورش.واژنامهء زبانشناسی.فارسی-انگلیسی،انگلیسی-فارسی.تهران:چاپ رامین،1631.

 لازار،ژیلبر.فرهنگ فارسی فرانسه.ترجمهء مقدمهء مؤلف:محمد باقر احمدی ترشیزی.تهران:شرکت کتاب برای‌ همه،0731.

 نحوی،سید محمد.فرهنگ وام واژه‌های عربی در فارسی‌"دخیل‌".تهران:انتشارات اسلامی،8631.

 نفیسی،سعید.فرهنگ فرانسه به فارسی،2 جلد.تهران:کتابفروشی بروخیم،6431.

 (به تصویر صفحه مراجعه شود)
شناخت » شماره 37 (صفحه 128)


پایان مقاله

مجله شناخت  » بهار 1382 - شماره 37 (از صفحه 103 تا 128)نویسنده : گوشه گیر، علاءالدین

نقد ادبی و جامعه شناسی

$
0
0

نقد ادبی و جامعه شناسی

می‏توانیم به جهت سهولت کار، نقد را به دو نوع متنی و ژنتیکی تقسیم کنیم.مراد از نقد متنی (textual)، البته، متن‏شناسی یا مقابله و تصحیح و تنقیح متون نیست، بلکه غرض آن نوع نقدی است که خود متن را ملاک و معیار ارزیابی قرار می‏دهد.نقدی محدود به متن و محاط در آن.به این ترتیب، رویکردهای ساختارگرا و فرمالیستی، که اصالت و جامعیت متن را مقیاس تحلیل خود قرار می‏دهند، در زمره نقد متنی به شمار می‏آیند.

 از سوی دیگر، هر نقدی که سوای متن، به عوامل دخیل درشکل‏گیری اثر ادبی اعتنا کند، و به اصطلاح «فرامتنی »عمل کند، نقد ژنتیکی است.به این اعتبار، همه رهیافت‏های روان شناختی-اعم از فروید، یونگ، کلاین، لاکان-و جامعه شناختی و اخلاقی از این نوع نقد به شمارند.

امروزه، نگرش غالب در مورد ادبیات بر بعد زیباشناختی آن تکیه دارد، و حتی بعد از رویکرد زیباشناختی، روان‏شناسی اثر بیش از جامعه‏شناسی آن مطمح نظر است؛این پدیده تاریخی نسبتا جدیدی است که، دست کم به لحاظ فلسفی، سخت مدیون کانت است.کانت، زیبایی، یا درست‏تر بگوئیم «امر زیبا» (das schone)را مقوله‏ای مستقل، قائم به ذات و خود بسنده می‏دید که التذاذ از آن مشروط به هیچ چیز جز خود آن نیست؛به تعبیر رایج در زبانشناسی، دالی است که مدلول آن هم خود اوست؛یا به زبان اهل منطق، مفهومی است که مصداقی جز خود ندارد؛در حکم دنیایی است مستقل و منتزع از عوالم دیگر.اگر از خود بپرسیم چه چیز است که به هنگام مشاهده چمن زاری آرمیده در گرمای مطبوع یک نیمروز تابستانی، یا به وقت تماشای چند قطعه ابر سفید شناور در آسمانی آبی مایه التذاذ ما می‏شود؟پاسخ کانت آن است که خود آن زیبایی، و لاغیر.

 به عقیده کانت، درسنجش داوری، اطلاق زیبایی به فلان امر یا پدیده صرفا ناشی از تأمل در صورت و ساختار آن است، و نه از هیچ ملاحظه دیگری.التذاذ حاصل از زیبایی بلاواسطه است.این لذت عارضه‏ای است که بی‏واسطاطت هیچ نفعی صورت می‏پذیرد و مرتبت بر هیچ نفعی هم نیست.این التذاذ همان نیست که به هنگام تجربه امور مطبوع عارض‏مان می‏شود.از آن جا که زیبایی، هدفمندی یا غایتی است که به دور از هدف یا غایت ادراک شود، لذت حاصل از آن نیز باید از اختلاط با سودمندی برکنار بماند.مکانیسم التذاذ زیبایی باید از تصرف«مفهوم»(begriff)دور بماند، و به جای آن بر پایه«شهود»(betrachtung)استوار باشد.«مفاهیم» که اساس شناخت تعلقی‏اند، اگر درکار التذاذ بیشتر امر زیبا به کار آید، نه تنها مؤدّی به مقصود نیستند، که ما را از دست یافتن به لذت ناب و فی نفسه شیئی زیبا باز می‏دارند.به این ترتیب، در نگرش کانت، شکل محض- اگر چنین چیزی را بتوان تصور کرد-منشأ دریافت لذت است؛به گفته پیر بوردیو، جامعه شناس بلند مرتبه معاصر فرانسه، در کتاب مهم نقد اجتماعی سنجش ذوق، لذت زیباشناختی کانت«لذتی تهی است...لذتی است زدوده از لذت».می‏توان دید تأثیر این نگرش در پیدایی و استمرارجریان‏هایی نظیر«هنر برای هنر»فرمالیسم و ساختارگرایی و«نقد نو»تا چه مقدار تأثیرگذار بوده است، و حتی فردینان برونتیر، منتقد نئوداروینی پایان سده نوزدهم و آغاز سده بیستم فرانسه، که تلاش در خور توجه ولی نا موفقی در جهت اعمال اصول زیست‏شناسی داروین به حیات اشکال و انواع ادبی مبذول داشت، با تأثیرپذیری آشکار از موضع کانتی، در جایی از مقاله«دکترین تکاملی و تاریخ ادبیات»، مندرج در جستارهایی در باب تاریخ ادبیات فرانسه، می‏گوید:«موضوع شناسایی نقد، خود اثر ادبی است و نه روان نویسنده یا زمینه اجتماعی...

 آثار ادبی در درجه اول ادبیات‏اند، و شعر، گو آن که ممکن است بازتاب روان شاعر باشد، اما نهایتا شعر است، و اگر نقد...این واقعیت را نادیده بگیرد، دیگر نقد نیست، بلکه تاریخ و روان‏شناسی است».و باز درجای دیگر از همان کتاب، این بار به تصریح اعلام می‏دارد که«نقدی که بر زیباشناسی مبتنی نباشد نقد نیست.»

 با این همه، جالب است بدانیم که ادبیات تا پیش از پیدایش جریان‏های نسبتا جدید، عمدتا، از منظر اجتماعیات نگریسته می‏شد.لفظ ادبیات تقریبا در همه زبان‏های اروپایی با مفاهیم«سواد»و مشتقات آن مربوط است، و ادبیات در واقع به ویژگی فرهنگی قشر خاصی از جامعه اطلاق می‏شد که به «لیتراتی»معروف بودند، یعنی«با سواد»یا توسّعا«فرهیخته»و«فاضل»، و در همان«اهل ادب»یا«ادبا»ی جامعه‏های شرقی.

 واژه ادب، به ویژه در زبان عربی، ارتباط تام وتمام ادبیات را با جامعه می‏نمایاند.درساختار قبیله‏ای عربستان دوره جاهلیت«آدب»به معنای کسی بود که طعام تعارف می‏کرده است، مأخوذ از واژه«مأدابه»(خوراک تعارفی)، چنانکه طرفه بن عبد آن را در بیتی به همین معنا آورده است:نحن فی المشتاه ندعو الجفلی/لاتری الاداب فینا ینتقر.بی‏تردید، دعوت به طعام، به ویژه در بافت بدوی جامعه آن روز عرب، صفت پسندیده‏ای به شمار می‏آمده است، از این رو، تدریجا لغت «ادب»از معنای نسبتا محدود خود خارج شد، و در معنای گسترده‏تر حسن رفتار و خلق و خوی پسندیده به کار رفت، چنان که حدیث نبوی«ادّبنی ربّی و احسن تأدیبی»ناظر به این معنای جدید است.در همین حال، حدیث دیگری منسوب به پیامبر اسلام لفظ مأدبه را در همان معنای طعام به کار گرفته است:«انّ القرآن مأدبه الله»(قرآن مشیت علایی
نقد ادبی و

کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 46 (صفحه 21)


 طعام خداوندی است)و در دنباله از مؤمنین می‏خواهد با تعلم قرآن، در حد توان خود از این طعام بهره گیرند.بیتی از سهم بن حنظله غنوی نیز نشان می‏دهد که واژه ادب از بار ابتدایی خود فاصله گرفته و با فحوای«اخلاق نیکو»استعمال می‏شده است.لا یمنع الناس منّی ما اردت و لا/اعطیهم ما ارادوا حسن ذا ادبا.گر چه در نامه امام علی به عثمان بن حنین، استاندار بصره، لفظ مأدبه به همان معنی طعام به کار رفته است.

 از اواخر دوران بنی امیه، دایره معنائی ادب باز هم گسترده‏تر و وجه آموزش نیز بدان افزوده شد.اکنون، «مؤدّب»کسی بود که به فرزندان خلفا شعر و خطابه و اخبار تعلیم می‏داد.در دوره زمامداری عباسیان، ادب، علاوه بر تضمن رفتار مقبول اجتماعی و تعلیم شعر و خطابه، به مفهوم ادبی آن بسیار نزدیک شد، چنان که پس از رساله‏های اخلاقی و سیاسی ابن مقفع با عناوین«ادب الصغیر»و«ادب الکبیر»ابو تمام بخش دیوان الحماسه را، که گزیده‏ای از شعرهای اخلاقی است، «باب الادب»نامید.

 به همین منوال، بخشی از صحیح بخاری به«کتاب الادب» نامگذاری شد.همچنان که کتاب ابن معتز با نام کتاب الادب.این جریان در سده‏های دوم و سوم هجری نیز استمرار یافت، و کتاب التبیین و البیان جاحظ، و عیون الاخبار ابن قتیبه، و عقد الفرید ابن عبد ربه و الکامل فی اللغه و الادب مبرد نمونه‏هایی از رسالاتی هستند که عمدتا مشتمل بر معارف غیرمذهبی بودند، و این خود گویای آن است که هدف، ارتقای فرهنگ و احراز مقام شایسته‏تری برای انسان از طریق آموزش ادبیات بوده است.

 از سده سوم هجری، لفظ ادب به مجموعه آداب و رسومی دلالت می‏کرد که گروه‏های مختلف اجتماعی به اعتبار حرفه و جایگاه خود ناگزیر از رعایت آن بودند: ادب الوزیر، ادب السفر، ادب القاضی، ادب المعاشره، و نظایر آن.در مقدمه ابن خلدون، واژه ادب از بار رفتاری، تعلیمی و سرانجام آئینی خود پیراسته شده، در مفهومی بسیار نزدیک به تداول کنونی آن استعمال می‏شود.

 می‏گوید:«ادب یعنی از برداشتن اشعار و اخبار عرب، و دانستن مجملی از هر علم».

 این استعمال لفظ ادب، به معنای آداب یا فرهنگ قشری خاص، از دیرباز در ایران متداول بوده است، چنانکه رساله پهلوی آیین نبشتن رعایت اصول و قواعد نامه‏نگاری را از ملزومات ذوق و ادب می‏داند.نزدیک به این مضمون را رد رساله جرج پاتن هام، منتقد عصر رنسانس انگلیس با عنوان فن شعر انگلیسی(1589)، می‏یابیم، که طی آن ضمن تأکید بر اهمیت اجتماعی شعر آموختن بعضی فنون شاعری را از جمله لوازم کار بزرگ زاده‏ها می‏داند.چنان که آشنایی طبقات برگزیده عهد اشکانیان با فرهنگ و ادب یونان هم از ملزومات اجتماعی آن دوره بود.در باب سی و پنجم قابوسنامه نیز قابوس بن وشمگیر رسم شاعری را به فرزند خود گیلانشاه می‏آموزد و ضمن تعلیم فنون شاعری و بر حذر داشتن او از«سخن غامض...که به شرح حاجت افتد»جمله معروف خود را می‏آورد که«شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش».

 اشاره نظامی عروضی در چهار مقاله به این که«پادشاه را از چهار طبقه شاعر و دبیر و طبیب و منجم»گریزی نیست، یقینا گواه همین امرست، گو آن که قول کسانی، نظیر انوری و ظهیر فاریابی، و بعدها عبید زاکانی در رساله اخلاق الاشراف، خبر از افلاس و درماندگی این قشر دارد.

 این تلقی عمدتا جامعه‏شناختی و کمتر زیباشناختی از ادبیات در قرن هجدهم نزد ساموئل جانسون، و در سده بعد در نوشته‏های سنت بوو در فرانسه و ویلیام دین هاولز در آمریکا هنوز حاکم بود.آلمانی‏ها، به ویژه لسینگ، نخستین کسانی بودند که با تحلیل آثار ادبی به مفهومی عینی از ادبیات به منزله هنری که بازتاب دهنده احساسات است، دست یافتند؛با این حال، اینان نیز در همه حال ادبیات را به مثابه پدیده‏ای اجتماعی می‏نگریستند.لسینگ، تحت تأثیر دیدرو و روسو، که موازین و ارزش‏های ادبی و اجتماعی دوره زمین‏داری را مورد انتقاد قرار داده بودند، سنت نئوکلاسیک فرانسه را -که سلطه بلامعارض داشت-به چالش طلبید.این چالش نه فقط ادبی که سیاسی نیز بود، چرا که فردریک دوم، پادشاه پروس، در جناح سنت‏گرایان و محافظه‏کاران قرار داشت.همان گونه که بعدها نیز در فرانسه این جناح در کنف حمایت ناپلئون قرار گرفت.مضمون نوشته‏های لسینگ تأثیر افکار و عقاید بر نظام اجتماعی و کارایی ادبیات در متحول ساختن فرهنگ، و تحکیم آرمان‏های خردگرای بورژوازی بود.همین عقیده او را بر آن داشت تا برانگیختن حس شفقت و همدردی در این طبقه را اهم وظایف ادبیات نمایشی بداند.این قول او که«بهترین انسان‏ها مشفق‏ترین آنهایند»تأثیر غیرمستقیم مفهوم پرآوازه و پرابهام«کاتارسیس»(تزکیه)را نشان می‏دهد، قولی که به بیان ارسطو از این تعبیر در اخلاق نیکو ماخس نزدیک‏تر است، تا در فن شعر.به هر تقدیر، تلقی لسینگ از این مفهوم با تعبیر«تراژدی بورژایی»، که وی آن را
همایش بررسی وضعیت نقد ادبی در ایران جلسه سوم
جامعه‏شناسی

کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 46 (صفحه 22)


 در یکی از نمایش‏نامه‏های خود عینیت بخشید، کاملا متجانس است.شایان ذکر است که لسینگ همه جا از لفظ«بورژوا»معنای انسان را مراد می‏کند و نه مفهوم رایج در جامعه‏شناسی امروز را، انسانی پیراسته از مفروضات قهرمانی یا حماسی، که در تراژدی‏های باستان تصور آن مقدور نبود.نمایش‏نامه دوشیزه سارا سامپسون (1755)حکم بیانیه لسینگ در شکل دادن و سمت و سو بخشیدن به تئائر آلمان را دارد، تئاتری که به منزله گفتمانی خردمدار عمل می‏کند و می‏کوشد با القای حس همدردی و شفقت درک و حساسیت انسان‏های عادی را اعتلا بخشد، چرا که این آدم‏ها، به زعم لسینگ، قابلیت آن را دارند که به قهرمان تبدیل شوند.نفی جزمیت و دفاع از تساهل، پایه های اعتقادی لسینگ را می‏سازند، که هدف آن استقرار یک نظام خردمدار اومانیستی است با بهره‏گیر از همه سنت‏های اروپایی.

 برا شلگل و مادام دوستال فرانسوی، ادبیات بازتاب«روح زمانه»(zeitgeist)و«روح قومی» (volksgeist)بود.همان مفهومی که در دهه سوم سده نوزدهم در آثار ویلیام هزلیت به چشم می‏خورد.

 موافق این تعبیر، هنر بهترین بازتاب دهنده احساسات و عواطف عصر خویش است و از طریق بیان هنری است که تلقی انسان از جهان انعکاس می‏یابد.به عبارت دیگر، هنر حکم لرزه‏نگاری را دارد که خفیف‏ترین حرکت‏ها و اعوجاجات حیات انسان را ثبت می‏کند.«روح زمانه»در هنر متجلی و متبلور می‏شود.به تعبیر آشنا برای ما، ادبیات همان«رنگ رخسار»ی است که«خبر از سرّ ضمیر»می‏دهد؛یا«آینه»ای است که به تعبیر پله خانف، «زندگی اجتماعی»را انعکاس می‏دهد.

 اصطلاح«روح زمانه»، اما، آمیخته به ابهاغم است، زیرا«زمانه»ای که در این«روح»بازتابانده می‏شود، به هیچ وجه همگون نیست.زمانی هر در آن را به«اصول و عقاید روشن بین‏ترین و هوشمندترین افراد جامعه»تعیر کرد.این تعبیر نیز در دوره‏هایی که روشنفکران به جناح‏های متعارضی تعلق دارند کارآیی چندانی ندارد.به عبارت دیگر، اگر مراد طبقه‏ای باشد که قابلیت‏های آن برای اعتلای زندگی اجتماعی مؤثر بوده است، با دشواری‏هایی روبه‏رو می‏شویم.

 برای نمونه، طبقه متوسط جامعه انگلیس در آغاز قرن هجدهم به تأنی شکل می‏گرفت؛و آرمان‏ها و شیوه زندگی اینان با الگوهای اجتماعی اشرافیت آن زمان تفاوت بسیار داشت.اکنون که ما به گذشته می‏نگریم، در معارضه دو نظام ارزشی میان اشرف و بورژوازی، جانب دومی را می‏گیریم، چرا که آرمان‏های این طبقه را از بسیاری جهات مترقی‏تر می‏بینیم، چنانکه پیروزی تاریخی هم نهایتا با همین آرمان‏ها بود.اشرافیت به کار انباشت«افتخار»و«نجابت»و«اصالت»و«شرافت»- مقوله‏های مورد علاقه این طبقه-سرگرم بود؛و علاوه بر آن، گذران اوقات فراغت به شیوه‏ای غیرهنری برای آنها اولویت حیاتی داشت؛شاید روسیه تنها کشوری باشد که همه نویسندگان آن قبل از گنچاژف و چخوف نسب اشرافی داشتند؛از سوی دیگر، طبقات فرودست وقت و امکان برخورداری از سواد را نداشتند.به این ترتیب، تولید ادبی تقریبا یکسره به اختیار طبقه متوسط درآمد.

 اما در همان دوره علوم و به ویژه هنر از جانب اشرافیت حمایت می‏شدند.راست است که پیشگامان علم و هنر آن دوره از میان اشراف برنخاستند، اما عمده حمایت و تأمینات خود را از همان طبقه معارض دریافت می‏کردند.

 وابستگی شاعران ایرانی به دربار و حاکمان ولایات عصر زمینداری در همان راستاست.و همین اتکا در کنار روحیه ارباب طلبی و رعیت‏پروری، مسلط بر آن دوره است که سبب شد بسیاری از شاعران عصر فئودالیسم موافق ذوق و ایدئولوژی حامیان خود شعر بگویند.این وابستگی را در شاعران توتونی باستان، و یونان باستان و قصه‏گوهای روسیه و شرق کهن نیز سراغ داریم.همچنان که تراژدی نویس‏های دولت-شهرهای یونان کهن و شاعرانی چون پیندار، ورژیل، هوراس و اوید که همه صله‏بگیرهای دربار بودند.این روند در سده‏های میانه، و پس از آن در عصر جدید که با رنساس آغاز شد ادامه یافت.می‏توان گفت که نظام حامی شاعران از دربارها، به قصرهای اشراف و خوانین و متمکنین و نهایتا به ناشرین و کتاب‏خوان‏ها انتقال یافت، گروه اخیر، یعنی ناشران و کتاب‏فروشان و واسطه‏ها و همچنین منتقدین، نقشی حیاتی در سامان دادن به زندگی نویسنده‏ها داشته‏اند.حمایت اینان سبب شد که بخشی از بی‏ثباتی و انزوای هنرمند، که خود حاصل رویارویی او با نوسانات بازار بود، جبران شود.چنانکه شاید بتوان گفت یکی از مهم‏ترین دستاوردهای قرن بیستم حمایت دولیت از هنر بوده است، تا آن حد که بعضی جامه‏شناسان از این پدیده با اصطلاح«ملی کردن فرهنگ»نام برده‏اند.در
همایش بررسی وضعیت نقد ادبی در ایران

کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 46 (صفحه 23)


 جوامع سرمایه‏داری که طبقه کارگر نقشی اساسی در زیربنای جامعه دارد، عمده دستاوردهای علمی و هنری و فرهنگی از آن قشری است که کمتر به کارهای یدی اشتغال دارند.از اینروست که به گفته شوکینگ در کتاب ارزشمند جامعه‏شناسی ذوق ادبی، چیزی به نام روح عصر یا زمانه وجود ندارد؛آنچه هست شماری از این روح‏هاست که مشخص کننده یک عصرند، روح‏هایی که هر یک نماینده قشر، گروه یا طبقه اجتماعی خاصی با آرمان‏های خاص خود است و آن گاه که کار به تعیین هنر غالب یک عصر می‏رسد پای ملاحظات اخلاقی و ایدئولوژیکی به میان می‏آید.

 به هر تقدیر، تأثیر اصطلاح یاد شده و فرهنگ آلمانی بر مادام دوستال و کتاب او-پیرامون رابطه ادبیات با نهادهای اجتماعی(1800)-پیداست، کتابی که یقینا مایه الهام ایپولیت تن در نظریه معروف او در مقدمه تاریخ ادبیات انگلیس شد.

 موضوع کتاب مادام دوستال تأثیر نهادهایی مثل دین، آداب و رسوم و قوانین بر ادبیات و متقابلا تأثیر ادبیات بر آن نهادهاست، مضمونی که پیش از او هم دوبو و مارمونتل و جامعه‏شناس‏های اسکاتلندی به آن پرداخته بودند.در ارزیابی خانم دوستال، آثار ادبی تخیلی و داستان‏های عامیانه و پریان جایی ندارند، و بالعکس آثار مولیر، که بر واقعیات اجتماعی مبتنی‏اند، از مقام بسیار والایی برخوردارند.ادبیات آن گاه تأثیرگذارست که حوزه اثرپذیری آن، جامعه و نهادهای آن باشند، نه آن که صرفا قوه خیال را برانگیزد.به زعم او، نویسنده عصر جمهوری می‏تواند به نجات پاکدلی و صداقت بیاید، و خودکامگی را براندازد و در واقع خود را وقف سعادت بشر کند.این حکم، که یادآور لسینگ و قول او دایر به اکمال خلقیات انسان است، از آبشخور عقاید فلسفی او سیراب می‏شود و آن عقیده به کمال‏پذیری و پیشرفت انسان است، که البته به نظر او خود به خود صورت نمی‏پذیرد، بلکه حصول آن مستلزم آموزش و روشنگری است، و این نیز، به نوبه خود از طریق ادبیات میسر می‏شود.

 عواطف و هیجانات، زمانی که از رهگذر ادبیات برانگیخته شوند، راه به فضیلت می‏برند و روشن‏اندیشی و آزادی‏خواهی مصادیق این فضیلت‏اند.

 پیش از این به تأثیر عقاید مادام دوستال بر تن اشاره کردیم، و اکنون با تفصیل بیشتر به او می‏پردازیم.نام ایپولیت تن بلافاصله سه مفهوم«نژاد»، «زمان»و «محیط»را تداعی می‏کند که به عقیده او هر پدیده اجتماعی، از جمله ادبیات، وابسته به آنهاست.رویکرد تن به ادبیات اساسا بر پایه علوم زیستی استوار است.آثار ادبی از نظر او بسیار شبیه سنگواره‏اند.همان گونه که قالب یک سنگواره نشان آن موجود را بر خود دارد، اثر ادبی نیز نشان نویسنده را به همراه دارد.همان‏طور که جانورشناس قالب سنگواره را می‏شکافد تا به خود جانور برسد، تحلیل‏گر ادبیات هم باید اثر ادبی را در پیوند با عوامل سازنده آن لحاظ کند، چرا که ادبیات چیزی فراتر از بازی خیال، یا دمدمه‏های مزاج و تلون ذهنی اسیر هیجان است؛ادبیات بازتاب آداب و رفتار و خلقیات عصر نویسنده است.آثار ادبی نتیجه تعامل سه دسته عوامل‏اند:زیستی، فرهنگی و تاریخی.عوامل زیستی در نژاد، فرهنگی در محیط و تاریخی در زمان بروز می‏کنند.

 از میان این سه، عامل نژاد از بقیه پرابهام‏تر و در همان حال بحث‏انگیزتر بوده است و به جهت آن که نژادگرایان از آن ابزاری در توجیه جهان‏خواری خود نسازند، حق آن است که بگوییم تن آن را مترادف با قومیت یا ملیت به کار می‏برده است(با این خوشباوری که این واژه از چاله نژادپرستی به چاه ملیت‏گرایی نیفتد!) به عقیده او، همان گونه که گونه‏های جانداران با اکتساب پاره‏ای ویژگی‏ها خود را متمایز می‏سازند، ادبیات هر قوم نیز وجه تمایز او از دیگر اقوام است.می‏توان با تن همنوا شد که هنر مالا منعکس‏کننده برخی ویژگی‏های ملی است:در موسیقی واگنر چیزی از روحیه قومی ژرمن‏هاست که در موسیقی دبوسی یا در نقاشی‏های رنوار یا معماری اصفهان یا فرش ایرانی یا جاز سیاهان آمریکا دیده نمی‏شود.

 ایراد نژادگرایی به تن وارد نیست، چه او نژاد، یک عنصر زیستی ثابت و یکپارچه را مراد نمی‏کند، و هرگز در نوشته‏های خود به تفوق نژادی بر نژاد دیگر هم اشاره ندارد.خود او در یکی از نوشته‏هایش به نام فلسفه هنر در هلند تصریح دارد که«نژاد با خصلت‏های بنیادین و ماندگار در همه اوضاع و احوال و اقلیم‏ها دوام می‏آورد، و قوم را محیط و تاریخ آن شکل می‏دهد».به این ترتیب، مفهوم نژاد نزد تن با مفهوم«روح قومی»در نزد شلگل یکسان است.و همان عقیده کارل مولر آلمانی است که هر ملت یک شخصیت اخلاقی است، که طی روندی طولانی شکل پذیرفته است.این روحیه یا خصلت قومی، به عقیده تن، حاصل تلاقی اوضاع اقلیمی و عادات خوردن و رویدادهای مهم است و حتی میشله، مورخ فرانسوی را به خاطر تحلیل نژادی از شخصیت بعضی زمامداران سرزنش می‏کند، گر چه خود تحلیل مشابهی را در مورد ناپلئون و تحلیل روحیه نظامی‏گری او صورت داد.

 تن آگاه است که حتی در داخل یک قوم واحد تمایزات و تفاوت‏های محسوسی در نگرش هنرمندان وجود دارد، و در این جاست که عنصر محیط را دخالت می‏دهد تا تبیین‏کننده تفاوت‏ها باشد.در مقدمه تاریخ ادبیات انگلیس می‏گوید، «حال که ترکیب درونی یک نژاد را معین کردیم، باید به بررسی محیط آن نژاد بپردازیم.

 چرا که انسان در این عالم تنها نیست؛گرداگرد او را طبیعت و انسان‏های دیگر گرفته‏اند، لایه‏های ثانوی و عرضی می‏آیند و لایه نخستین و جوهری او را می‏پوشانند و در همان حال شرایط مادی یا اجتماعی زمینه طبیعی او را دچار زوال و نقصان می‏کنند یا به کمال می‏رسانند.» به این ترتیب مراد از محی، کلیت اقلیمی و فرهنگی احاطه‏کننده نویسنده است، که در شخصیت و تخیل او تأثیر می‏کند.

 عامل سوم، یعنی زمان، هنگامی لحاظ می‏شود که نویسنده در متنی فراخ‏تر از جامعه، یعنی تاریخ، منظور شود.عرصه محیط به نیروهای موجود و بلاواسطه و مستقیم محدود می شود، که عموما دوام چندانی ندارند، حال آنکه عوامل تاریخی از انباشتگی و تداوم بیشتری برخوردارند.نویسنده در عین تعلق به فلان فرهنگ یا سنت، بخشی از روند طولانی‏تری است که پیش از او استمرار یافته است و پس از او نیز جریان خواهد داشت.

 می‏توان دید که دو عامل محیط و زمان در واقع متداخل در یکدیگرند و به درستی از یکدیگر قابل تفکیک نیستند.اندیشه تبیین ادبیات با مراجعه به محیط آن، چنانکه دیدیم، در نوشته‏های مادام دوستال آمده بود و بالزاک نیز به آن نظر داشت.نگرش تن مشخصا پوزیتیویستی و جبرگرایانه است و خود می‏گوید:«روش من در مطالعه پدیده‏های اجتماعی تلفیق تحقیقات تاریخی و روان‏شناختی با پژوهش‏های فیزیولوژی به اخلاقیات است.من روش‏های مأخوذه از فلسفه و علوم تجربی را در علوم روان‏شناختی اعمال می‏کنم».الگوی حاکم بر ذهنیت تن قیاس میان پدیده‏های ذهنی و طبیعی است.او پدیده‏های اخلاقی و ذهنی را به موازات نمونه‏هایی از عالم گیاهان بررسی می‏کند.جمله معروف و جنجالی او در مقدمه تاریخ ادبیات انگلیس دایر به همان نکته است:«رذیلت و فضیلت دو پدیده‏اند، مانند شیشه و شکر».او همین نگرش جبری و مکانیکی را در تبیین خلقیات هلندی‏ها هم به کار می‏گیرد، همچنان که روان‏شناسی مردم انگلیس-اندیشه‏های دلگیر و طبع مالیخولیایی آنها را-نتیجه هوای بارانی آن جا می‏داند.

 ما نگرش تن را مکانیکی خواندیم، زیرا به تأثیر یک
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 46 (صفحه 24)


 جانبه محیط بر انسان و شکل‏پذیری انفعالی خلقیات او از عوامل نظر دارد، و هرگز این پرسش را مطرح نمی‏کند که انسان تا چه میزان می‏تواند خود را از تأثیر آنها بر کنار دارد.تن دوره رنسانس ایتالیا را معلول فلسفه سیاسی ماکیاولی و نفوذ خاندان پرقدرت بورجاها می‏داند؛ادبیات قرن هفده فرانسه را به دربار لویی چهاردهم نسبت می‏دهد و ادبیات دوره موسوم به بازگشت یا رستوراسیون در انگلستان را به آداب و روسم و بی‏بندوباری‏های چارلز دوم مرتبط می‏سازد.او به رغم آن که شمار کثیری از عوامل را در پیدایش آثار ادبی ارائه می‏دهد در ارائه پیوند و ارتباط این دو موفق نیست.نقطه ضعف جامعه‏شناسی تن نداشتن روش است.

 تن در رساله لافونتن و افسانه‏هایش تعریف هگل از هنر را مبنای کار خود قرار می‏دهد:هنر تبدیل مفاهیم عام است به مصادیق حسی و جزیی؛یا به تبیر دیگر او، در پیرامون امر آرمانی در هنر، ارائه«پاره‏ای از انسان کلی»وظیفه اصلی هنر است؛به عبارت دیگر، هنر انتقال از مفاهیم و کلیات به سوی تصاویر و جزئیات است؛پس هنر بازتاب همان مفاهیم عام و کلی است که از صافی شناخت فردی گذشته باشد.به این ترتیب، با نوعی شناخت یا معرفت سر و کار داریم، زیرا هنرمند، مانند فیلسوف در پی بازنمایی حقیقت و ذات اشیاست و از آن جا که این حقیقت متأثر از عوامل بیرونی و تاریخی است، هنرمند ناگزیر از انعکاس حقایق تاریخی می‏شود.تن در جای دیگر از«مقدمه»آثار ادبی را با بناهای تاریخی مقایسه می‏کند، و معتقد است ادبیات به همان مقدار سندیت دارد؛آثار بزرگ بازتاب دهنده اعصار بزرگ‏اند.

 آثار ادبی متوسط یا ضعیف شاید سندیت بیشتری داشته باشند، اما بازتا عصر خود نیستند.ادبیاتی که بیان پدیده‏های گذرا و باب روز باشد، پدیده‏هایی که 3 یا 4 سال طول بکشد، در نازل‏ترین حد قرار دارد و در جایی از کتاب پیرامون امر آرمانی در هنر، به آثاری اشاره می‏کند که باب روز نیستند، بلکه به یک نسل می‏پردازند و در پی آن آثاری که به یک دوره تاریخی و بالاخره به نژاد یا قومی تعلق می‏گیرند.آثار ادبی هر چه از مناسبت‏های خاص و مقطعی فاصله بگیرند و به طرح مسائل عام و قومی نزدیک شوند بر اعتبار هنری خود می‏افزایند.هر چه هنرمند بزرگ‏تر باشد، خلقیات عصر خویش را بهتر باز می‏تاباند.نزدیک به یک قرن پیش‏تر، تامس وارتون، یکی از اولین مورخین شعر انگلیس، گفته بود، ویژگی منحصر به فرد ادبیات در ضبط صادقانه خصوصیات عصر، و ارائه زنده‏ترین و گویاترین نمایش از آداب و خلقیات‏[مردم‏]آن عصر است.

 از آن چه آوردیم نباید چنین استنباط کرد که تن در ادبیات جانب آوازه‏گری و موعظه و اخلاقیات را گرفته است.در یکی از رسالات خود با نام فیلسوفان کلاسیک سده نوزده فرانسه به ویکتور کوزن به سبب استعمال عبارت«زیبایی اخلاقی»(la beautemorale)و همچنین اطلاق لقب«استاد فضیلت»(de vertu un maitre)خرده می‏گیرد، همچنان که مکالی و تکری، که در نوشته‏های خود حالت قضاوت به خود گرفته‏اند را نکوهش می‏کند، نیز ابراز صریح عقیده نویسنده در حق شخصیت‏های خود را نمی‏پسندد.چرا که معتقد است این عمل از بار تخیلی اثر می‏کاهد.باز در رساله لافونتن و افسانه‏هایش می‏گوید:«انسان ناخواسته از معاصرین خود نسخه‏برداری می‏کند.»رنه ولک، منتقد سرشناس معاصر، که بحث مستوفایی را در کتاب تاریخ نقد جدید به تن اختصاص داده است، این قول تن را چنین تعبیر کرده است:«شاعر جامعه‏شناس است، ولی جامعه‏شناس ناخودآگاه.»

 شاید همین پوزیتیویسم تن و تکامل‏گرایی افراطی برونتیر بود که عکس العمل رمانتیک‏ها را باعث شد.

 خلاقیت ادبی در نزد اینان نه تنها پدیده‏ای اجتماعی نبود، که کنشی فردی، و به زعم تندروتر آن، حتی الهی بود.

 رمانتیک‏های مرحله متأخر از استعاره تنهایی خداوند به هنگام آفرینش جهان برای بیان مکانیسم خلاقیت ادبی و فردیت آن استفاده می‏کردند.حقیقت آن است که شناخت اجتماعی و حس تنهایی، هر دو از ویژگی‏های تلقی ادبی سده نوزدهم بود.با این همه، نقد ادبی تدریجا از نگرش جمعی به موضعی فردی حرکت کرد.راست است که کارلایل در 1840 اهمیت وجاهت ادبی را برای نویسندگان یادآور شد و از تأثیر آن بر خلاقیت ادبی سخن گفت.اما تصویری که او از هنرمند در مقام قهرمان ترسیم کرد نقطه عطف جریان نگرش جامعه‏شناختی به سوی روان‏شناختی بود و تلاش ویلیام هزلت در جهت باز نمود«روح اعصار»با توجه به ادبیات آن دوره‏ها، در برابر سعی ماتیو آرنولد در انگلیس و سنت بوو در فرانسه که آثار ادبی را مدخل شخصیت نویسنده می‏دانستند، رنگ باخت.

 در همان اثنا دانش جدید التأسیس فقه اللغه در آلمان با تأکید بر فرم و سبک ادبیات راه را برای تحلیل زیباشناختی هموار کرد.در آغاز قرن بیست، ویلهام دیلتای این جریان را به صورت دکترینی در آورد که باید آن را گسترده‏ترین و پرتأثیرترین جریان ضد جامعه‏شناختی آن قرن دانست، و تاکنون در قالب مشرب‏هایی همچون فرمالیسم و ساختگرایی و«سبک‏پژوهی» (stilforschung)سلطه ورزیده است.

 دفاع جانانه لوکاچ از رآلیسم در برابر مدرنیسم و ناتورالیسم، که وی آنها را مترادف با یکدیگر و بازتاب خردستیزی و مآلا زمینه‏ساز فاشیسم می‏دانست، از مصادیق همان مفهوم«روح زمانه»است که پیش‏تر از آن یاد کردیم، لوکاچ این موضع را از اولین اثر غیرمارکسیستی خود، نظریه رمان، تا نوشته‏های پرتأثیری نظیر مطالعاتی در رآلیسم اروپایی و معنای رآلیسم معاصر و رمان تاریخی، با تأکید ویژه بر بالزاک و تولستوی حفظ کرد.تلقی لوکاچ از رمان رآلیستی، که به عقیده او در پی انقلاب‏های 1848 اروپا و عدول بورژوازی از آرمان‏های انقلاب خود و سرخوردگی لیبرالیسم و حرکت محتوم جامعه فرانسه به سوی تراژدی«کمون پاریس»رو به زوال نهاده بود، در واقع بر پایه مفهوم«کلیت»فلسفه هگل قرار داشت، که موافق آن مقوله‏های کلی و عینی نه تنها از مقوله‏های جزیی جدا نیستند که انعکاس دهنده آنهایند.به زعم لوکاچ، هنر نیز بازتاب دهنده کلیتی از نیروهای تاریخی است، و نه بیان مکانیکی و سند گونه و تصادفی جزئیات سطحی.بالزاک و شکسپیر در زمره بزرگ‏ترین رآلیست‏های تاریخ ادبیات‏اند، چرا که شخصیت‏های این دو تبلور منش‏های تاریخی عام‏اند.

 انگلس هم در نامه‏ای به لاسال بر تلفیق دو ویژگی در شخصیت داستانی تأکید کرده بود:فردیت در کنار جامعیت.رآلیسم، از دید لوکاچ، نه همان گرته‏برداری باسمه‏ای محض از واقعیت یا به تعبیر دیگر فهرست‏برداری از انبوهی از واقعیات به شیوه ناتورالیست‏ها اخلاف ایشان همچون فلوبر است.

 مدرنیسم را باید از تبعات ناتورالیسم دانست و تصویر انسانی که رهروان این نحله، نظیر بکت، جویس و کافکا، ترسیم کرده‏اند به غایت غیراجتماعی، منزوی، بیگانه و
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 46 (صفحه 25)


 به لحاظ سیاسی فاقد کارایی‏ست، چرا که به سبب خصلت غیرتاریخی خود نه فقط به کار انتقاد از سرمایه‏داری نمی‏آید، که با نمایش بیگانگی به منزله پدیده‏ای مسلط بر انسان، آن را در حکم ویژگی‏ناپذیر انسان، و در حقیقت، در حکم«وضعیت بشری»یا به تعبیر مالرو«سرنوشت بشر»(condition humaine) تثبیت می‏کند.لوکاچ بر این موضع خود تا بدانجا استوار بود که در دهه سی قرن گذشته طی مناقشاتی با برشت، صناعت مهم نمایشی او یعنی«بیگانه‏سازی»را بخشی از روند فرمالیسم قلمداد کرد.

 تکیه لوکاچ بر باز نمود شخصیت‏های نمونه‏وار در موقعیت‏های نمونه‏وار و احتراز از صراحت بیان عقاید سیاسی به نگرش انگلس در نامه یاد شده به مارگارت هارکنس بسیار نزدیک است.در آن نامه، انگلس تصریح دارد که«هر چه عقاید نویسنده بیش‏تر پنهان بمانند بهتر».و دیگر این که«رآلیسم می‏تواند حتی به رغم عقاید و آرأ نویسنده‏ای به رغم انگلس و لوکاچ، بالزاک است که از همه«زولای گذشته، حال و آینده»بزرگ‏تر است و در کمدی انسانی، جامعه فرانسه را در فاصله سالهای 1816 تا 1848، به شیوه‏ای گاه‏شمارانه و تقریبا سال به سال، توصیف می‏کند، و هجوم فزاینده بورژوازی در حال رشد را به اشرافیت، که پس از شکست ناپلئون بار دیگر سر بر آورده بود، در قالب رمان ترسیم می‏کند.باری، اهمیت مسئله در آن است که بالزاک به لحاظ سیاسی، اصطلاحا، «مشروعیت‏طلب»بود، یعنی ملاک سنجش مقبولیت رفتار و کنش‏های فرد و گروه را در تطابق آنها با موازین عرف و سنت جامعه می‏دانست، و در همه آثار مهم خود سوگوار زوال و انحطاط جامعه‏ای است که در سراشیب انقراض افتاده است.با این همه، هنر بالزاک در نمایش روحیات اشرافیتی است که وی عمیقا جانبدار آنها بود.او به رغم تمایلات طبقاتی و گرایش‏های سیاسی خود، ضرورت تصویر صادقانه زوال اشرافیت را دریافت، و آنان را در حکم طبقه‏ای محتوم به انقراض، که راه دیگری پیش رو ندارد، به تصویر کشید.

 لوکاچ در یکی از نوشته‏های متأخر خود خصلت ویژه مقوله هنری اثر هنری را یکی از گونه‏های انعکاس واقعیت می‏داند که در آن عینیت و ذهنیت به هم درآمیخته‏اند؛«خصلت ویژه»(eigenart)مقوله زیباشناسی آن است که انسان، در مرحله خاصی از تکامل، به زبانی جز زبان جادو برای تعبیر و توجیه جهان دست می‏یابد، و آن زبان هنر است، که به نظر لوکاچ به علم و فلسفه شباهت دارد؛یعنی هنر بخشی از روند تکوین انسان‏سازی است.تعبیر«انسان خود را می‏سازد».عنوان کتابی از گوردون چایلد، از بلندمرتبه‏ترین باستان‏شناس‏های معاصر لوکاچ و مورد احترام او-را اصلا هگل در پدیده‏شناسی ذهن به کاربرد، و بعد از او مارکس در دستنوشته‏های فلسفی اقتصادی 1844 از آن در تعبیر مادی تاریخ استفاده کرد.

 موافق این تعبیر اساسا هگلی لوکاچ، انسان خود را از طریق هنر می‏سازد، که درک اندیشمندانه زیبایی و حقیقت است.نظم بخشیدن به تصاویری که ذهن هنرمند آنها را از طبیعت و جامعه گرفته است، به خلاف تصور مکتب کلاسیک، صرف رونویسی از واقعیت بیرون نیست؛آنچه هنرمند می‏آفریند مبین دنیای عینی است و هنرمند با تمام بشریت در آن سهیم‏اند.خیال‏پردازی هنرمند حاصل آشوب فکر و پریشانی خیال و بوالهوسی نیست، بلکه کلیتی است نظم یافته، و نه دنیایی خصوصی، که در تجربه‏های کل بشر ریشه دارد.به این ترتیب، هنر یا«زیبایی»به تعبیر معروف کیتس، با «حقیقت»مرادف می‏شود و همان گونه که واقعیات دنیای عینی را از رهگذر شناخت واقعگرای متکی به عقل درک می‏کنیم، در قلمرو زیباشناسی و هنر نیز رآلیسم دریافت ما را از خود و جهان تعمیق می‏بخشد.

 «در دنیای هنر، تفاوت بین عقل و احساس به همان اندازه تمییز میان عین و ذهن بی‏معناست»و این نیست مگر این-همانی ذهن و عین، که غایت محتوای فلسفه هگل است و انقلاب پرولتاریایی در قالب سوسیالیسم به آن تحقق می‏بخشد و انسان از آن طریق بر بیگانگی خود فائق می‏آید.به این اعتبار، هنر تجلی دیگری است از تلاش انسان برای ابقأ خود از طریق آنچه می‏افریند.

 در مقدمه چاپ 1962 نظریه رمان نیز«ریشه‏های یک دیالکتیک جهان شمول را در جوهر شکل‏های ادبی و در جوهر طبقه‏بندهای زیباشناسی»جسته بود.آن مقدمه، در واقع، توجیه موضع لوکاچ پس از یک دوره فعالیت سیاسی و تثبیت او به مثابه یک فیلسوف مارکسیست تلقی می‏شود، وگرنه خود کتاب، که لوکاچ آن را در 1916 نوشته بود، همچنین جستار زیباشناختی دیگر او، روح و صورت‏ها(1910)، اساسا نشان‏دهنده نگرش نئوکانتی لوکاچ‏اند، و بر این فرض استوارند که ادبیات تلاش انسان است برای انعکاس دادن روح غیرعقلانی او در قلمرو واقعیتی که با او یکسره بیگانه یا معاند است.گرایش او در حوالی این سالها به مکتب نو افلاطونی او را متقاعد کرد که شرط جاودانگی هنر انعکاس ارزش‏های والا و عینی است.تکیه لوکاچ در این دو اثر بر«ذهنیت»و ناکارآمد بودن جامعه برای هنرمند است.باید به لوکاچ حق داد که بعدها از چنین موضعی، که ارائه دهنده دیدگاهی بدبینانه و عام بود، با عنوان«لغو و واپسگرا»یاد می‏کند.در تحکیم موضع جدید است که فرمالیسم، مدرنیسم و تجربه‏گرایی در ادبیات را سخت نکوهش می‏کند، تا آن جا که، در معنای رآلیسم معاصر، آثاری به سیاق نوشته‏های کافکا، که به زعم او را«اضطراب»(angst)مایه می‏گیرند، پیش درآمد فاشیسم و جنگ اتمی به شمار می‏روند، («نظر نامساعد»دیگری درباره کافکا، از منظری متفاوت، چند سال پیش از آن از سوی ادموند ویلسون، منتقد با نفوذ آمریکایی ابراز شده بود).لوکاچ در معنای رآلیسم معاصر خصومت خود را نسبت به تمام اشکال نوگرایی (مدرنیسم)و فرمالیسم ابراز داشت، و علاوه بر کافکا و جویس و و بکت و پروست و جریان‏هایی مثل سوررآلیسم و اکسپرسیونیسم، روان‏شناسی فروید و موسیقی آتانالیته را نیز محکوم کرد، چرا که آنها همه، به زعم او، دچار عارضه ذهن‏گرایی‏اند، که خود خصلت تجربه روشنفکری بورژوازی مدرن است.در مدرنیسم، که لوکاچ آن را مترادف فرمالیسم فرض می‏کند، شخصیت داستانی از تاریخیت تهی، و به جای ذاتی واقعی و عینی تا حد تعدادی حالت ذهنی فرو کاسته می‏شود، و در نبود این عینیت اسیر«اضطراب»می‏شود، هویت اصیل خود را از یاد می‏برد و نمادگرایی جایش را به تمثیل می‏دهد.

 مدرنیسم، از نظر لوکاچ، نه تنها به تباهی تمام اشکال سنتی ادبیات منجر می‏شود که فنای تمامی ادبیات را در پی دارد.مدرنیسم، همچون جریان سلف مشابه خود ناتورالیسم، واقعت را«تاریخ‏زدایی»می‏کند.به گفته ایگلتون، «اگر ناتورالیسم نوعی عینیت انتزاعی است، مدرنیسم گونه‏ای ذهنیت تجریدی است.»

 فلوبر، اما، به دلیل دیگری مغضوب لوکاچ است: توصیف‏های فلوبر از اشیأ در مادام بوواری، با آن حد از دقت و ظرافت و در واقع تصنع و تردستی-که شد لقب«پیکرتراش»را به او بدهند-از صورت ازار کار داستان‏پردازی خارج و ماهیت هدف را به خود گرفته است؛این فرایند-استحاله وسیله به هدف-بازتاب ادبی همان پدیده‏ای است که مارکس از آن با تعابیر«شئ شدگی»و«بیگانگی»یاد کرده بود، و موافق آن، ذهن فرد در اقتصاد سرمایه‏داری چنان با وسیله تولید و حاصل تولید عجین می‏شود که بر اثر آن فرایند دیالکتیکی هویت متوقف می‏شود، و فرد از رشد روانی طبیعی و تعامل اجتماعی معنادار و هدفمند و انسانی بازمی‏ماند؛و این یعنی هبوط از مرحله انسانیت، به درجه شیئی؛یعنی همان بیگانگی انسانی که در روند تولید کالا و ارزش،
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 46 (صفحه 26)


 خود حکم ابزار پیدا کرده است، تحول مسخ گونه‏ای که قرن‏ها پیش در بیان زیبای مولوی چنین آمده است:«اوی او رفته پری خود او شده»تمثی انسانی که«او»(هویت) خود را از دست داده، و در نبود هویت انسانی خود به پری (غیرانسان)تنزل یافته است.پذیرش این شئ بودگی همان فاجعه هویت‏زدایی انسان است:فرد، در این حالت، امیدها و آرزوها و رؤیاهایی متمایز از دیگران ندارد، فاقد فردیت است و محض ابقأ نظامی که او را پرورانده است فعالیت می‏کند.

 اکنون، به زعم لوکاچ، وصف کلاه شارل بوواری صرفا یک چشمه هنرنمایی است و از اینرو بیروح و مرده است.یک چنین بیگانگی حاصل نوع خاصی از رابطه اجتماعی و معلول تولید انبوه است، که در آن کالاهای گرداگرد ما طی فرایندی چنان بیگانه و نامرتبط با ما ساخته می‏شوند که ارتباط نزدیک، طبیعی و ملموس گذشته‏های دور را با آنها از دست می‏دهیم.تصویر فلوبری از اشیأ حاصل بیگانگی و دورافتادگی نویسنده از آنهاست.سبک نگارش پرزرق و برق و تفننی، که محتوا را تحت الشعاع قرار می‏دهد، از آن نویسنده‏ای است که با مصالح کار خود بیگانه است.همچنین است حال نویسنده‏ای که در نتیجه عدم درک نیروهای تاریخی، و اعتراض به عصر خود، به گذشته‏های دور و رمانتیک رومی‏آورد، و با به کارگیری مصطلحات و زبان کهنه و غریب سعی در ایجاد فضایی تاریخی دارد.اینان، از دید لوکاچ، بیش از آنچه داستان تاریخی بنویسند، دست به نوعی باستان‏شناس متصنع می‏زنند.اکنون لوکاچ «رآلیسم را نه فقط سبکی در زمره دیگر سبک‏ها، که شالوده ادبیات»به حساب می‏آورد.از این دیدگاه، مناسبات اجتماعی مبانی زیباشناسی او را تعیین می‏کنند، و محتواست که بر شکل اولویت دارد.چنین است که هنر آبستره در دستگاه زیباشناختی لوکاچ جایی ندارد.

 در جایی از کتاب یاد شده پیشین می‏گوید«هیچ محتوایی [در هنر]نیست که انسان خود، محور و اصل آن نباشد»؛ و از آن جا که انسان موجودی است که فقط در متن جامعه و تاریخ قابل تعریف و تصور است، زیباشناسی بالطبع ناگزیر از پرداختن به سیاست است.آن جا که اثر ادبی تصویری ایستا از انسان را ترسیم می‏کند دچار ذهن‏گرایی و تمثیل می‏شود.موافق دیدگاه لوکاچ، ادبیاتی پویاست که به رغم جانبداری آگاهانه نویسنده از نگرشی واپسگرا انسان را در متن تاریخ خود، پیش‏رونده، واجد انگیزه و جهت‏دار، ه نمایش بگذارد، تصویری غنی و پیچیده از درهم بافتگی انسان، تاریخ و طبیعت را ارائه دهد و مترقی‏ترین حرکت اجتماعی زمانه خود و نیروهای بالقوه بالنده و تاریخ‏ساز آن را لحاظ کند.اکنون، از آن جا که به نظر لوکاچ، سوسیالیسم مهم‏ترین حرکت تاریخی سده ماست، پس رآلیسم سوسیالیستی را باید مترقی‏ترین شیوه بیان ادبی دانست(تعابیر هنر ایستا و پویا را آرنولدهاوزر و امیر حسین آریان‏پور نیز به کار برده‏اند).در سده نوزدهم، رآلیسم انتقادی نویسنده‏هایی همچون والتر اسکات و تولستوی و بالزاک و متعاقب آنها توماس مان همان وظیفه رآلیسم سوسیالیستی گورکی و سولژنیتسین را بر عهده داشت.با این همه، قول توماس مان در مورد لوکاچ کاملا صادق است که لوکاچ، به رغم آن که رهرو ثابت قدم ماتریالیسم دیالکتیک بود، عمدتا به ادبیات گذشته متوسل می‏شد.تعارض میان سنت‏خواهی و نگاه گذشته‏نگر او از سویی و بنیاد فلسفی اندیشه او، که طبعا به حال و آینده بهای بیشتری می‏دهد، از تناقض‏های اندیشه برانگیز نگرش لوکاچ است.شاید وجود همین تناقض بود که وی در بحبوحه آوازه‏گری‏های دستگاه ژدانف درباره«رآلیسم سوسیالیستی»آن را چندان به جد نگرفت و در برابر حجم عظیمی از نوشته‏هایی که صرف ادیات قرن‏های هجده و نوزده اروپا کرد، درادبیات زمان خود، سوای توماس مان، جزوه کم حجمی-کمتر از هشتاد صفحه-را به سولژنیتسین اختصاص داد.

 هنر از دید لوکاچ، فراورده‏ای اجتماعی است که روند تولید آن فقط از جهت شرایط، و نه به لحاظ ماهیت، با روند تولید دیگر کالاها متفاوت است.هنر فراورده ویژه شیوه زیباشناختی ادراک است که از تعامل انسان با واقعیت عینی سرچشمه می‏گیرد.این تلقی لوکاچ از هنر مشخصا وامدار قول مارکس در دستنوشته‏های فلسفی اقتصادی 1844 است که هنر را تلاش موفق انسان در عینیت بخشیدن به حواس و رها ساختن آنها از وابستگی مستقیم به واقعیت می‏دانست.از این دیدگاه، آفرینش‏های ادبی بخشی از فرایندی است که از رهگذر آن، انسان به یاری کار ذهنی، خود و جهان خودرا دگرگون می‏سازد.

 همان گونه که کار هنرهای متعال«درک و توضیح مسائل مهم انسان»بوده است، وظیفه منتقد نیز«تبیین ارتباط میان ایدئولوژی(در مفهوم جهان‏بینی)و اثر هنری است».

 پیش از پرداختن به ارتباط جامعه‏شناسی و نقد ادبی، لازم است که لوسین گلدمن، شاگرد برجسته مکتب لوکاچ و رواج‏دهنده مفهوم«ساختگرایی ژنتیک»یاد کنیم.از نظر این متفکر رومانیایی، ادبیات، هنر و فلسفه همه در زندگی روزانه ریشه دارند و در واقع در حکم ابزاری عمل می‏کنند که انسان به کمک آنها می‏کوشد به مسائل اجتماعی خود پاسخ دهد.اکنون، اگر بپذیریم که ادبیات یکی از فراورده‏های شناخت یا آگاهی انسان است، می‏توان بازتاب اندیشه مارکس و کارل مانهایم را در این باور گلدمن یافت، که موافق آن فرایند شکل‏گیری و حصول اندیشه امری فردی نیست، بلکه جمعی و تاریخی است.نه فقط کلیت ادبیات و هنر و فلسفه، که نگرش‏های خاص حاکم بر این سه عرصه نیز حاصل تلاقی جهان‏بینی‏های گروه‏ها و طبقات اجتماعی‏اند و آثار مهم ادبی و فلسفی بهترین بازتاب جهان‏بینی عصر خویش‏اند، یا به سخن دیگر، جهان‏بینی طبقات اجتماعی است که زیرساخت ادبیات و فلسفه و هنر را می‏سازد.

 برای نمونه، بینش تراژیک درام و فلسفه قرن هفده فرانسه، که موضوع کتاب مهم او خدای پنهان است، از رویارویی دو نظام فکری در شرایط خاص تاریخی نشأت گرفته است:طبقه موسوم به«نجبای دیوانی»(noblessederobe)، که قدرتشان، در قیاس با قدرت«نجبای درباری»، از سوی لوئی چهاردهم در جهت تثبیت بیشتر مواضع دربار کاهش یافته بود در عین وابستگی اقتصادی به نام سلطنت، به لحاظ عقیدتی جانبدار خردگرایی و فردگرایی بورژوازی فرانسه بودند.این احساس تعلیق و ناامنی بسیاری از آنها را به سوی فرقه مذهبی ژانسنیست‏ها کشاند، که رستگاری انسان بدون عنایت خداوند را ناممکن می‏دانستندت.به زعم گلدمن، تعارض آن دو ایدئولوژی-مطلق‏گرایی سلطنت و فردگرایی بورژوازی-به پیدایش«بینش تراژیک»انجامید، که در تراژدی‏های راسین و تفکرات پاسکال منصه ظهور یافتند.

 گلدمن اصطلاح«ساختگرایی ژنتیک»را در توصیف روش خود برای تحلیل پدیده‏های فرهنگی باب کرد، با این حال، وی عقیده داشت که اساس روش او را اندیشمندانیمثل هگل، مارکس، فروید، و پیاژه و همچنین لوکاچ در مرحله متقدم آثار خود به کار گرفته بودند.لفظ ساختگرایی نشان می‏دهد که گلدمن در مطالعه مقوله‏های فرهنگی با فرم یا محتوای ظاهری سر و کار ندارد، بلکه مشغله او را ساخت‏های ذهنی تشکیل می‏دهد.به عبارت دیگر، محتوای جهان‏بینی آن قدر برای او مهم نیست که ساختار مقوله‏هایی که آن جهان‏بینی ارائه می‏کند؛به این ترتیب، نویسندگانی ا رویکردها و نگرش‏های متفاوت می‏توانند به ساختار جمعی ذهنی واحدی تعلق داشته باشند.این ساخت‏ها کلیت‏هایی هستند که در آنها اجزأ وابسته کل‏اند، و فقط با توجه به منشأ و فرایند تاریخی‏شان قابل درک‏اند.

 برای هر کلیت می‏توان کیت بزرگ‏تری متصور بود، به این ترتیب، یک متن ادبی را می‏توان کلیتی با ساخت‏
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 46 (صفحه 27)


 خاص خود در نظر گرفت، که در عین حال بخش متشکله کل بزرگ‏تری مثل تاریخ اجتماعی است.ملاک ارزیابی آثار ادی همان بازتابانیدن جهان‏بینی طبقه اجتماعی یا گروهی است که نویسنده به آن تعلق دارد.هر چه این بازتاب کامل‏تر و منسجم‏تر باشد، اثر ادبی از اعتبار بیشتری برخوردار می‏شود، چرا که، همان گونه که پیش‏تر هم اشاره شد، آثار ادبی در واقع ساخته فرد واحدی نیستند، بلکه برآمده از«ساخت‏های ذهنی فرا-فردی»اند، یعنی نظام عقیدتی و ارزشی یک گروه یا طبقه اجتماعی.قید «ژنتیک»، اما، نشان می‏دهد که گلدمن به چگونگی شکل‏گیری تاریخی آن ساختارهای ذهنی، یعنی پیوند میان جهان‏بینی و شرایط تاریخی، علاقه‏مند است.

 به این ترتیب، پیداست که هدف از شیوه «ساختگرایی ژنتیک»یافتن پیوندهای میان متن(ادبی یا فلسفی)و جهان‏بینی بر پس زمینه تاریخی آنهاست.

 روش گلدمن می‏کوشد نشان دهد چگونه موقعیت تاریخی یک گروه یا طبقه اجتماعی با میانجی‏گری جهان‏بینی آن طبقه در ادبیات انعکاس می‏یابد.

 روش گلدمن، به رغم تأثیرگذاری در«مطالعات فرهنگی»، محل ایراد قرار گرفته است، از جمله آن که تلقی اساسا هگلی و نه مارکسیستی او از مفهوم«آگاهی اجتماعی»، که وی آن را بازتاب مستقیم طبقه اجتماعی می‏داند، به کم بها انگاشتن نقش فردیت و شخصیت نویسنده در خلاقیت ادبی انجامیده است، و«هم ارزی» (homologie)آثار ادبی با آگاهی اجتماعی، به نحوی، از یک بینش مکانیستی خبر می‏دهد، و نتیجتا از دیالکتیک به دور می‏افتد، تا آن جا که بررسی ادبیات با بررسی شناخت یا آگاهی فلان گروه یا طبقه اجتماعی مرادف می‏شود، و نقد ادب تا درجه نظریه ایدئولوژی، و نه حتی جامعه‏شناسی، تقلیل می‏یابد.این شیوه، به بیان تری ایگلتون، «بیش از حد متقارن است و مآلا از تبیین ناهماهنگی و عدم‏تناظر میان ادبیات و ساختار اجتماعی، و ظرافت‏ها و پیچیدگی‏های میان آن دو، ناتوان می‏ماند، تا آن جا که در یکی از آثار متأخر خود-در دفاع از جامعه‏شناسی رمان-تا مرتبه تناسب مکانیکی میان روبنا و زیربنا تنزل می‏یابد.»این مطلب را دیوید کات-منتقد رادیکال انگلیسی که فارسی‏خوان‏ها او را با کتاب فانون می‏شناسند.با تفصیل بیشتر در مقاله«تصویر هنرمند در مقام قابله»عنوان کرده است.او خواننده را به این نکته آگاهی می‏دهد که حوزه کار گلدمن، بی‏آن که بتوان آن را تخصص نامید، دچار نوعی تنگی و محدودیت موضوعی است، که، برای متفکری با داعیه هواداری از جامعه‏شناسی کلان، سخت زیان‏بخش است.برای نمونه، گلدمن از مرزهای فرهنگ فرانسه، و از آن کمتر آلمان، فراتر نمی‏رود و در مهم‏ترین اثر خود، خدای پنهان، که موضوع آن مشخصا بررسی«بینش تراژیک»است، از شکسپیر در حد یک پاراگراف اد کرده است.بنیادگرایی کات او را وامی‏دارد تا در خصوص انگیزه‏های روان شناختی گلدمن در طرح مفاهیمی همچون«کلیت»، «الگوی جهانی»، «ساخت‏های معنادار»و ارجاعات مکرر او با پاسکال، هگل، مارکس، هایدگر، مارکوزه، سارتر و لوکاچ، تندتر-اگر نگوییم بی‏انصافانه‏تر-سخن بگوید، و آنها را برخاسته از حس جاه‏طلبی گلدمن بداند، که به رغم چشم‏پوشی او از قابلیت انقلابی فلسفه مارکس، و هواداری از نوعی اصلاح‏طلبی، و تکیه بر خصلت توضیحی یا تفسیری مارکسیسم-و نه بعد مبارزاتی آن -می‏خواست از وجاهت کسانی مثل سارتر و مارکوزه برخوردار باشد.اشاره کات یقینا به مقاله«نقد و جزمیت در ادبیات»است که در آن گلدمن تصور مارکس از«فقر فزاینده طبقه کارگر»و«قابلیت انقلابی»آنها را پنداری منسوخ و نامربوط به قرن بیستم می‏داند، و عقیده دارد کسانی که در شرایط کنونی هنوز آن را باور دارند با «خواب و خیال یک اسطوره زندگی می‏کنند».مفهوم «شئ وارگی»برعکس، مفهومی است که به عقیده گلدمن نه تنها مصداق خود را در جوامع سرمایه‏داری لیبرال از دست نداده، که ابعاد گسترده‏تری نیز یافته است، و جریان تبدیل مناسبات کیفی انسان به روابطی صرفا کمّی با وضوح بیشتری قابل رؤیت است.استقلال فردی، که در جامعه لیبرالی قرن نوزده یک واقعیت بود، در جامعه مصرفی مبتنی بر تولید انبوه امروز، در حال محو شدن است.

 خلاقیت نویسنده، چنان که پیش از این اشاره شد، و فردیت و انتخاب آگاهانه او در نقد ادبی گلدمن محل چندانی از اعراب ندارد.نویسنده یا هنرمند حق چندانی به گردن محصول ادبی یا هنری خود ندارند، و بیشتر
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 46 (صفحه 28)


 حکم قابله‏ای را دارند که در امر زایش نوزادی که والدین حقیقی‏اش جهان‏بینی یک گروه است، یاری می‏دهند.

 آنها آگاهانه هیچ انگیزه ایدئولوژیکی ندارند، و فقط بازتاب دهنده انفعالی یک جهان‏نگری‏اند، قولی که از سوی یک منتقد معتقد به دیالکتیک غریب می‏نماید.کار منتقد، در این حال، ارزیابی«ساخت‏های ذهنی معناداری»است که آن گروه اجتماعی از آن برخوردارست، و تخیل هنرمند نظم و نسق خود را-غالبا ناآگاهانه-از آنها می‏گیرد؛و نقد ادبی خوب همان است که اثر ادبی را در پیوند با جهان‏بینی ارزیابی کند.

 گلدمن، در دنباله راه لوکاچ، آلن رگری‏یه را نماینده رآلیسم نو معرفی کرد، چرا که آثار او به زعم گلدمن، با جهان‏بینی(vision du monde)جدید «هومولوگ»یا هم‏ارز بودند.رمان‏های مداد پاک‏کن‏ها، سال گذشته در مارین باد و حسادت منعکس‏کننده جامعه‏ای بیگانه و تکنو کرات زده بودند، و گلدمن بر این هم‏ارزی تا حد جبرگرایی مطلق تأکید می‏کرد.در کتاب جامعه‏شناسی رمان، آندره مالرو را آخرین نویسنده‏ای می‏شناسد که آثارش متضمن روح خوش‏بینی جمعی و مبارزه با بیگانگی است.توجه به نویسندگانی چون ژان ژنه و رب گری‏یه و روژه بلانشون و در یک کلام مدرنیست‏ها، عدم‏همسویی کامل او را با لوکاچ نشان می‏دهد، و می‏نمایاند که، سوای نگرش نسبتا مکانیکی یا جبری او در خصوص هم‏ارز بودن ادبیات و جهان‏بینی، در مقوله مهمی نظیر مدرنیسم رویکرد متفاوتی را اتخاذ کرده است، گلدمن خود مدعی بود که ساختگرایی ژنتیک روشی است ناظر به شناخت فرم یا ساخت اثر ادبی تا محتوای آن.اما تعریف او از فرم بیشتر خصوصیات محتوا را شنان می‏دهد؛مثلا فرم رمان را چنین تعریف می‏کند «جابه‏جایی زندگی روزمره در سطح ادبی در جامعه فردگرا برخاسته از تولید بازار».شکاف ترمیم‏ناپذیر میان قهرمان رمان و دنیای پیرامون او ویژگی رمان است.به همین منوال، تعریف او از قهرمان رمان به منزله فردی عجین با مشکلات تعریفی است که عمدتا دایر به محتواست تا فرم، زمانی هم این قهرمان بحران‏زده و محکوم حالت جمعی پیدا می‏کند، نظیر گروه‏های انقلابی رمان سرنوشت بشر مالرو، که در وجود شخصیت‏هایی مثل کیو، کاتوف و می تحقق می‏یابد.دنیای عینی پیرامون آنها نیز، به نوبه خود در وجود گروه‏های ضدانقلابی از سویی، و رهبری کمبینترن ناحیه از سوی دیگر متجلی می‏شود.رمان سرنوشت بشر نمایش جدال دیالکتیکی میان این نیروهاست.گلدمن عقیده دارد زمان نگارش رمان‏هایی از این دست چندان نپایید، و آثاری مثل امید و عصر تحقیر به روایت‏هایی(recits)در قالب غنایی- حماسی نزدیک‏ترند تا به رمان-استدلال گلدمن در توجیه این امر در جامعه‏شناسی رمان چنین است:رمان‏های مهم مالرو-فاتحان، جاده شاهی و وضعیت بشر- متعلق به دوره‏ای هستند که رمان‏نویس به نامی از ارزش‏های والا و جهان شمول پابند بود؛آثار روایت گونه او، اما، محصول مرحله‏ای بحرانی‏اند که طی آن مالرو به زوال آن ارزش‏ها می‏اندیشیده و نتیجتا قهرمان‏های «درگیر»از کار او محو شدند.

 گلدمن در توجیه این امر-محو تدریجی رمان و شخصیت‏های«درگیر»-به سه مرحله در تحول سرمایه‏داری غربی استناد می‏کند:مرحله نخست، سرمایه‏داری لیبرال، که در فاصله سال‏های 1900 تا 1910 جای خود را به سرمایه‏داری انحصاری داد؛در مرحله بعد، سرمایه‏داری بحرانی عمومی را از سر گذراند که تا حوالی پایان جنگ دوم جهانی به طول انجامید؛و بالاخره مرحله پیشرفته سرمایه‏داری، که پس از جنگ شاهد آن بوده‏ایم، و در آن جامعه سرمایه‏داری با تجهیزات لازم خود را در برابر حوادث طبیعی محافظت کرده، و در عین حال به ابقای سطح مقبولی از رفاه دست یافته است.

 هم در این دوره است که به اعتقاد گلدمن، ارزش‏های انسانی به نازل‏ترین حد خود می‏رسند.عجین بودن قهرمان با مشکلات، و نتیجتا مشکل‏آفرین بودن او، به نظر گلدمن، عارضه جامعه سرمایه‏داری لیبرال است که در آن ارزش‏هایی نظیر آزادی، تساهل، برابری سیاسی و غیره رسما پذیرفته شده‏اند.اما عملا دست فرد از آنها کوتاه است.به زعم او، با انتقال اقتصاد مبتنیبر بازار آزاد به انحصارات و کارتل‏ها، قهرمان رمان تدریجا ناپدید می‏شود.اما به رغم این همه، و با آن که گلدمن «شخصیت مشکل‏آفرین»را لازمه رمان می‏داند، وی تردیدی ندارد که نوشته‏های جویس و کافکا و ناتالی ساروت و رب‏گری‏یه همه رمان محسوب می‏شوند.او گر چه می‏پذیرد که رمان فراورده فرهنگی تحولات بورژوازی است، اما آن را بیان شناخت یا بازتاب آگاهی آن طبقه نمی‏داند.

 طبقه‏بندی گلدمن از مراحل تحول سرمایه‏داری، دست کم به لحاظ تاریخی، جای ایراد دارد.برای نمونه، اگر امپریالیسم را، موافق تعبیر کلاسیک آن، شاخصه فشارهای درونی سرمایه‏داری مالی یا انحصاری بدانیم، زمان آغاز آن حداکثر به دهه هشتاد قرن نوزده برمی‏گردد.

 همچنین، در خصوص تفاوت میان موقعیت‏های اجتماعی قبل و بعد از جنگ جهانی، باید گفت نمی‏توان ارتقا سطح زندگی و کاهش بیکاری و گسترش خدمات به بخش عمومی و نظارت تکنو کرات‏ها بر جامعه را در پیدایش بیگانگی و«انسان‏زدایی»دخیل دانست، یا دست کم پذیرفت که این دو پدیده ه نهایت درجه خود رسیده باشند.دیوید کات، در مقاله«بعد از لوکاچ:نقد ادبی لوسن گلدمن»با عنایت به این باور گلدمن، به نکته ظریفی در خصوص روان‏شناسی مارکسیسم اشاره دارد.وی می‏گوید، اعتقاد گلدمن دایر به این که در پی تحولات ساختاری جامعه، بیگانگی و زوال ارزش‏های انسانی به بازل‏ترین درجه خود رسیده‏اند امر بی‏سابقه‏ای نیست.پیش از او، مارکس نیز بر این باور بود که بیگانگی در زمان او به بیشترین درجه رسیده است؛همچنان که پس از او لنین هم عقیده داشت سرمایه‏داری، با رسیدن به مرحله امپریالیسم، به درجه تکامل خود رسیده است.

 به عقیده کات، نکته ظریف روان‏شناسی مارکسیسم، که نشان دهنده گونه‏ای تناقض در مبانی فکری آن است، اعتقاد به تکامل دیالکتیکی است، که بر اثر آن علی الاصول باید از تعیین درجه یا مرحله‏ای به منزله نقطه پایان اجتناب کرد؛اما همه آن متفکران عصر خود را نقطه کمال و نتیجتا آبستن وقوع عارضه‏ای گریزناپذیر می‏دانسته‏اند.

 باری، فراز و نشیب‏های هنری نویسندگان با الگوهای تاریخی گلدمن کاملا مساوق نیستند.به محض وقوع پدیده‏ای در ساختار اقتصادی یا اجتماعی، پاسخ هم ارز آن را از سوی نویسنده نمی‏توان انتظار داشت.پاسخ دفعی و بلادرنگ هنرمند به رویدادهای جامعه غالبا مکانیکی، و از خودجوش بودن خلاقیت هنری به دور است.برای نمونه، بررسی مورد آندره مالرو، نویسنده‏ای که گلدمن او را«نماینده رمان‏نویسی معاصر» قلمداد می‏کند، با فرضیه‏های جامعه‏شناسی گلدمن مباینت دارد.راست است که مالرو بعد از جنگ دوم، رمان‏نویسی را کنار گذاشت، و به تاریخ هنر پرداخت، اما این بیش از آنچه نتیجه تحولات اقتصادی باشد، حاصل سرخوردگی شدید او از دست نیافتن به منزلتی انقلابی بود.وانگهی، اگر مالرو نمونه اعلای نویسندگان نسل خویش می‏بود، می‏بایست دیگران نیز کار نوشتن را کنار
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 46 (صفحه 29)


 می‏گذاشتند؛حال آن که نگارش رمان پس از جنگ نیز ادامه یافت.نکته دیگر آن که زمان نگارش رمان‏های عصر تحقیر و امید مقارن با دوره‏ای در تحولات فکری مالرو بود که وی به کمونیسم بین‏الملل اعتقاد تام و تمام داشت، و نقطه عطف تازه فکری خود را در آنها به نمایش گذاشته بود، که البته از تعبیر گلدمن، یعنی«تلاش ایمان به ارزش‏های انسانی و جهانی»بسیار دور بود.تردیدی نیست که فاشیزم بسیار پرقدرت بود، اما از نیروهای ضدانقلاب چین، که مالرو آنها را در رمان‏های سرنوشت بشر و فاتحان تصویر کرده بود، نیرومندتر نبودند.به خاطر داریم که شخصیت‏های سرنوشت بشر از همان ابتدا محکوم به شکست‏اند؛حال آن که قهرمان کمونیست عصر تحقیر مبارزه را ادامه می‏دهد.اگر در این رمان، همچنان که در امید، رگه‏هایی از ژورنالیسم به چشم می‏خورد می‏توان آن را ناشی از فوریت و اهمیت مبارزه سیاسی در اروپا و نیز این تلقی مالرو دانست که «زندگی در آن مقطع بر ارائه دراماتیک رمان می‏چربد» (تعبیر از دیوید کات است).در فاصله سال‏های 45-1941، که غالب نویسنده‏های فرانسه به کمونیسم رو آورده بودند، همچنین در سال‏های بعد از جنگ، که قرائت سارتری از مارکسیسم رواج یافت، مالرو شق دیگری را برگزیده بود.به این ترتیب، عنوان«نماینده»بودن، که گلدمن در حق او به کار می‏برد، مصداق درستی پیدا نمی‏کند.

 به عقیده دیوید کات، فرایند خلاقیت یک اثر هنری غالبا به چنان پیچیدگی و ابهامی آمیخته است که یک نظریه کلی زیباشناختی، نظیر فرضیه گلدمن، و به طور کلی زیباشناسی مارکسیستی، از توضیح جوانب آن ناتوان است.نقطه ضعف نظام زیباشناختی مارکسیسم، به زعم کات، جبرگرایی آن است، که در قالب عباراتی مانند «ناگزیر بودن»، «قطعیت»، «محترم بودن»و نظایر آن بیان می‏شود.چنین باوری از تعلیل ظرافت‏های روان شناختی دخیل در امر هنری روبر می‏تابد، و برای نمونه دلیل مقنعی اقامه نمی‏کند که چرا دو نویسنده از یک پایگاه اجتماعی واحد دو نگرش متفاوت و بلکه متعارض اتخاذ می‏شود.

 «بیگانگی»مفهوم محوری دیگر نظریه گلدمن است که البته پیش از او هگل و مارکس و لوکاچ نیز به تفصیل به آن پرداخته بودند؛و به نظر او عامل تعیین‏کننده‏ای در تاریخ رمان به شمار می‏رود.تلقی گلدمن از این مفهوم عمدتا دایر به تصور مارکس از این پدیده در سرمایه است، که بر طبق آن مناسبات انسانی از خصلت انسانی خود تهی شده، ویژگی روابط میان اشیاء را به خود می‏گیرند.گلدمن در پرتو این تلقی از مفهوم بیگانگی یا شئ‏وارگی به مطالعه«رمان نو»به ویژه آثار آلن رب‏گری‏یه، می‏پردازد.به عقیده او، تأکید مفرط رب‏گری‏یه در رمان‏هایی مثل پاک‏کن‏ها یا حسادت بر حضور اشیأ و محاط بودن روابط انسانی در دنیایی از اقلام فیزیکی حاکی از آن است که روابط انسانی تا حد اشیاء تقلیل یافته‏اند، و به عبارت دیگر از آنها«انسان زدایی»شده است.

 حقیقت آن است که مورد رب‏گری‏یه هم، همچون مالرو، با اصول گلدمن چندان قابل تطبیق نیست.دست کم، رب‏گری‏یه خود به این نکته تصریح داشته است که به مفهوم شئ‏وارگی انسان و رابطه مسخ شده او با خود و دیگر انسان‏ها باور ندارد، و در واقع آنچه محل اعتراض اوست فرایند عکس آن پدیده است، یعنی آن که از اشیاء سلب هویت شده است، و جریان گسترده‏ای در ادبیات و هنر همواره کوشیده است اشیاء را نه چنان که هستند، بلکه با اسناد خصائل و صفات انسانی به آنها توصیف کند.دانشجویان ادبیات انگلیسی با سابقه این ایراد آشنایی دارند و می‏دانند که نخستین بار راسکین، هنرشناس قرن 19 انگلیس، به گونه‏ای نظام‏مند پیرامون آن داد سخن داد، و اصطلاح«مغالطه انتساب رقت احساسات به اشیاء»، که وی واضع آن بود، و در واقع گونه دیگری از صناعت قدیمی«تشخیص»یا«زنده انگاری»است، از اعتراض او به اسناد صفات انسانی است و هر گونه تلاش در جهت ایجاد تناظری میان این دو از یک شناخت نادرست مایه می‏گیرد.چنین است که به عقیده او اضطراب آنتوان روکانتن در تهوع سارتر و مورسو در بیگانه کامو، که از ناهمانندی میان انسان و اشیأ سرچشمه می‏گیرد.اضطرابی است کاذب و تراژدی حاصل از آن نیز به همان مقدار از واقعیت به دور است.

 نگرش رب‏گری‏یه، که اساس نظری«رمان نو» (nouveauroman)را می‏سازد، گونه‏ای اعتراض به رمان فلسفی بود، و در آن همه عناصر سنتی رمان نویسی مورد انکار قرار می‏گرفتند، و فقط«اشیاء» محدودیت پیدا می‏کردند.پیداست که این تلقی از جهان تا چه حد وامدار جریان پرنفوذ فلسفی دیگری، یعنی پدیده‏شناسی بوده است.

 راست است که گلدمن در بیان چگونگی شکل‏گیری آثار ادبی بر نقش گروه‏های اجتماعی و پیوند آنها با یک جهان‏نگری تأکید می‏ورزد، و اهمیت خلاقیت فردی را چندان به جد نمی‏گیرد، و به همسانی هنر و ایدئولوژی بیش از حد.بیش از حد یک دیالکتیسین-بها می‏دهد، و ادبیات را آفریده گروه‏ها یا به زبان خود او«افراد فرافردی»(transindividuals)می‏داند، اما وی مسلما منکر آن نیست که فراورده‏های ادبی نهایتا عملی است فردی، و نه جمعی یا گروهی، یعنی همان فردی که و او را در خدای پنهان«استثنایی»می‏خواند و ایدئولوژی طبقاتی نیز به وساطت او در متن یا فلان اثر هنری تحقق می‏یابد.«فرد استثنایی»محل تلاقی جهان‏نگری گروه و خلاقیت یا شناخت فردی است؛ ایدئولوژی طقاتی در وجود اوست که بیشترین و بهترین منصه ظهور یا تبلور خود را پیدا می کند، آنگاه که از این منظر به مسئله نگاه کنیم، در می‏یابیم طرح عنوان«قابله» بودن برای نویسنده مناست دارد بی‏آن که کنایه تعرضی و استخفاف‏آمیز دیوید کات را داشته باشد.آری، نویسنده به یک اعتبار حکم قابله را دارد، و این عنوانی است که قرن‏ها پیش، سقراط از اطلاق آن به خود می‏بالید:در امر زایش حقیقت باید به زاینده آن یاری رساند.نویسنده نیز در کار ظهور مفاهیم اجتماعی و ایدئولوژیک، که متن عرصه بروز آنهاست، دخالت و فرایند آن را تسهیل می‏کند.

 کار او در این مرحله با کار قابله تفاوت ماهوی پیدا می‏کند، زیرا مفاهیم ایدئولوژی و جمعی از صافی فردیت و گزینش او عبور می‏کند.میانجیگری قابله طبعا مکانیکی است.حال آن که وساطت هنرمند با لذات دیالکتیکی است چرا که او حامل منفعل ایدئولوژی نیست.به این ترتیب، هر اثر ادبی در عین جمعی بودن یگانه است، زیرا نشان فردیت نویسنده را بر خود دارد، بدیهی است تقلیل و در حقیقت تخفیف آثار ادبی به منظور برابر دانستن آنها با یک انگاره ایدئولوژیک از نگرش مکانیستی و ساده‏انگارانه خبر می‏دهد، چنان که در آثار متاخر گلدمن نشانه‏هایی از آن پیداست؛اما نظریه‏های ادبی و هنری برخاسته از یک ایدئولوژی الزاما چنین نیستند، و بلکه به کار تحلیل بهتر جامعه‏شناس ادبیات و هنر می‏آیند.به قول جانت ولف در تولید اجتماعی هنر«اثات ایدئولوژیکی بودن سرشت هنر به معنای نادیده گرفتن نویسنده یا هنرمند نیست، و...انتقاد از نظریه ایدئولوژی غالبا هم بر مبنای کژفهمی نظریه و هم درک نادرست از مفهوم خلاقیت استوار است.»

 اتکاء تام و تمام به زیباشناسی، چنانکه شیوه فرمالیسم است، از ایراد و خطا به دور نیست.اعمال ملاک‏های صرفا زیباشناختی به اثر ادبی بر پایه نگرش کانتی گونه‏ای مغالطه است.اگر حکم کانت در خصوص زیبایی طبیعی روا باشد، در حق آثار هنری و به ویژه ادبی که همه مصنوع انسان‏اند، و هر یک به ابزاری مجهز است، مصداق‏
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 46 (صفحه 30)


 پیدا نمی‏کند.بی‏آن که منکر ارزش‏های زیباشناختی یک غزل یا دو بیتی یا قصیده باشیم، نمی‏توان در این بدیهه تردید کرد که در ساخت آن زبان و نمادهای معهودی به کار رفته‏اند که سوای نظم نحوی خاص خود، در بردارنده معانی و مفاهیم ویژه‏ای نیز هستند که برای جمع خاصی قابل دریافت است.رؤیت کلمات چیزی بیش از تماشای امر زیبای کانت است که فقط به وساطت حسیات صورت می‏پذیرد.حدود دریافت زیباشناسی در تجربه ادبی از مرزهای حسی فراتر می‏رود، و به حوزه مفاهیم پا می‏گذارد.التذاذ ناب امر زیبا، به تعبیر کانت، به فرض آن که در عرصه طبیعیات و هنرهایی چون موسیقی یا نقاشی به اتکای حسیات، و بر کنار از چالش مفاهیم، میسر باشد، در حوزه ادبیات که با واسطه زبان عمل می‏کند، و سوای تصاویر، تصورات را نیز برمی‏انگیزاند، سخت پندارگرایانه است.حال که التذاذ همراه با ادراک دست می‏دهد منطقا و ناخواسته پای ارزیابی و داوری به میان می‏آید.آن جا که پای تجربه حسی محض در میان است، همچون تجربه حاصل از تماشای یک چیز زیبا، به قضاوت نیازی نمی‏بنیم، چرا که عمدتا به انگیزه ذوق عمل می‏کنیم.اما فرا رفتن از مرحله حسیات که به یاری مفاهیم صورت می‏پذیرد، و درک و شناخت را به دنبال دارد، ر پایه پیشداوری‏های ما، که هیچکس از دخالت آنها مصون نیست، ما را به ارزیابی سوق می‏دهد.اکنون، به جای آن که اثر ادبی را مقوله‏ای منتزع به شمار آوریم، به آن به چشم وسیله تبادلی میان نویسنده و خواننده نگاه می‏کنیم، با این فرض که هدف از نوشتن، به استثنای موارد بسیار معدود، نظیر خاطره‏نویسی و یادداشت، ارتباط با دیگران است.

 حتی راوی بوف کور هم برای نوشته‏اش مخاطبی دارد.

 می‏گوید:«من فقط برای سایه‏ام که به دیوار افتاده است می‏نویسم».فصل جالب«نوشتن برای کیست؟»از کتاب ادبیات چیست؟سارتر، جواب مقنعی است به همان پرسش.اثر ادبی هنگامی وجود دارد که خواننده‏ای داشته باشد.تصور نوشتن بدون خواندن فکری است لغو.

 به بیان زیبای مولوی:

 هیچ خطاطی نویسد خط به فن

 بهر عین خط نه بهر خواندن؟

 هیچ کاسه‏گر کند کاسه تمام

 بهر عین کاسه نی بهر طعام؟

 هیچ کوزه‏گر کند کوزه شتاب

 بهر عین کوزه نی بر بوی آب؟

 بلکه از بهر مهان و کهتران

 که به فرجه وارهند از اندهان

 پس اثر ادبی، مثل هر فراورده دیگر، بر دو مولفه مبتنی است:تولید کننده و مصرف کننده؛و مالا ادبیات به منزله یک عامل ارتباطی دو سویه عمل می‏کند.

 ادبیات یک فراورده یا پدیده اجتماعی یا، به تعبیر متداول در نزد جامعه‏شناس‏ها، یک نهاد اجتماعی است.

 همچنانکه ابزار ارتباطی آن، یعنی زبان، یک پدیده اجتماعی است.سوای بار اجتماعی لفظ ادب، که پیش از این بدان اشاره رفت، اصطلاحات فنی‏تری نظیر بیت، مصراع، وتد از پیوند اجتماعی ادبیات حکایت می‏کند.

 نویسنده یکی از آحاد جامعه است، برآمده از قشر و طبقه اجتماعی مشخص، با گرایش‏های طبقاتی خاص؛اثر او باز نمود زندگی است، که خود پدیده‏ای اجتماعی است.

 یافته‏های انسان‏شناسان نشان می‏دهد که ادبیات و هنر، به ویژه در جامعه‏های بدوی، نهادی در هم تنیده با آیین‏ها و مناسک و دین و جادو بوده است، چنانکه به گفته آدلف سیگفرید تامرس نهادهای هنری نه بر پایه نهادهای اجتماعی استوارند، و نه حتی بخشی از آنها به حساب می‏آیند.آنها خود گونه‏ای از نهادهای اجتماعی‏اند، و با دیگر نهادها در تعامل‏اند.اکنون در پرتو یافته‏های انسان‏شناسی آگاهی یافته‏ایم که پدیدآورندگان نقاشی‏های دوران دیرینه سنگی خود شکارچیان حرفه‏ای بوده‏اند.از سوی دیگر، اما، می‏دانیم که این دیوارنگاری‏ها با انگیزه تزیین محض یا صرفا از سر فراغت و تفنن انجام نمی‏پذیرفته‏اند، بلکه بخشی از آیین جادوگری بوده است که، از دید انسان بدوی، نتایج کاملا عملی بر آن مترتب بوده است.بدیهی است شکارگری که به برکت برخورداری از موهبت خاص جادوکاری و دیوارنگاری نیز می‏دانسته، برخوردار از امتیازاتی بوده که، دست کم، یکی از آنها معافیت از شکارگری بوده است.

 با این وصف، تعامل میان ادبیات و جامعه استلزامات مشخص‏تری را در بردارد، نظیر نقش و وظیفه ادبیات در قال موقعیت‏های خاص اجتماعی و سیاسی.زاویه‏های فلسفی‏تر رویکرد جامعه‏شناسی به ادبیات، به ویژه مارکسیسم، نه تنها به مطالعه ارتباط ادبیات و جامعه می‏پردازد، که چگونگی و نوع رابطه را نیز لحاظ می‏کند، یعنی به توصیف محض پوزیتیویستی بسنده نکرده، ملاحظات اخلاقی و ایدئولوژیکی را نیز منظور می‏کند.

 دو منتقد سرشناس آمریکایی، رنه ولک و آستین وارن، در فصل نهم کتاب پرآوازه، اما به شدت محافظه‏کارانه خود، نظریه ادبیات، که سعی در معرفی ادبیات به منزله مقوله‏ای مستقل و منتزع از جامعه دارد، اذعان دارند که ارتباط میان نویسنده و عوامل پشتیبان او، اعم از اشرافیت یا جماعت کتاب خوان، ارتباطی ساده و مکانیکی نیست.

 حمایت مالی و اجتماعی ربار و حاکمان و هنرپروران هرگز به معنای انفعال یا تسلیم محض از سوی هنرمندان نبوده است؛در غیر این صورت، فردوسی و حافظ آثار خود را نمی‏سرودند.هنر و جامعه همواره بر یکدیگر تأثیر متقابل داشته‏اند.هنرمند در همان حال که از فرهنگ و اقتصاد و دیگر روابط مادی جامعه شکل می‏پذیرد، به نوبه خود با تأثیر در ذوقیات و روحیات و زبان جامعه اثرگذار می‏شود.به گفته جورج ارول«عادات مردم و دیگر خصوصیات آنها را نه فقط شیوه پرورش آنها که همچنین کتاب‏هایی که می‏خوانند شکل می‏دهد».

 بازآفرینی زندگی در هنر متضمن تحول زندگی در جامعه است، تا بدان جا که نمایش هنرمندانه بعضی از ابعاد دردناک و غیرانسانی جامعه زمامداران را ناگزیر از اتخاذ اصلاحاتی چند کرده است، هم چنان که آثاری نظیر شاهنامه در ارتقأ و ابقأ روحیه غرور ملی و روح قومی تأثیر به سزا داشته‏اند؛نیز، از سوی دیگر، نمی‏توان تأثیر هنر ساده‏گیر و مبتذل به ویژه بر روحیات جوانان را نادیده گرفت.

 دیدیم که تن بر سندیت آثار ادبی تکیه می‏کرد، و شرط ماندگاری ادبیات را سندیت آن می‏دانست.هم دیدیم که خود وی بیان داشته که مقدار سندیت کوتاه‏مدت آثار متوسط یا کم مایه بیشتر است.از این حکم، اما، نباید چنین نتیجه گرفت که آثار ادبی را باید به صرف حجیت و سندیت‏شان مطالعه کرد، اما چنان نیز نباید پنداشت که ادبیات به کار شناخت جامعه نمی‏آید.چنانچه بیاموزیم آثار ادبی را نه به مثابه اسناد تاریخی، که به منزله ادبیات بخوانیم، به محتوای اجتماعی آنها نیز پی خواهیم برد؛ طرفه آن که معرفتی که از این رهگذر نصیب ما می‏شود -چه دایر به شناخت روحیات و نفسانیات انسان و خلجان‏های روان او باشد، و چه متضمن دانشی اجتماعی -یگانه است، به گونه‏ای که در منابع دیگر قابل دسترسی نیست.انگلس، طی نامه‏ای به مارگارت هارکنس، بیان می‏دارد که دین او به کمدی انسانی بالزاک بیش از مجموعه نوشته‏های مورخین و اقتصاددانان و آماردان‏های جامعه فرانسه در سال‏های 1816 تا 1848 است.بر این نکته می‏افزائیم که نسبت میان ادبیات و معرفت یا شناخت به غایت ظریف و پیچیده است، تا آن جا که نمی‏توان با مفاهیم فیلسوفان علم، نیر اندازه‏گیری و برهان‏پذیری و آزمون‏پذیری و اثبات‏پذیری از آنها یاد کرد.شاید به صواب نزدیک‏تر باشد اگر آن را زندگی‏پذیر بدانیم.به این ترتیب، تأکید بر استقلال ادبیات با آن که نتایج سودمندی را در بر داشته و در طی چند دهه گذشته حتی عرصه‏های جدیدی را در شناخت بهتر ادبیات بر روی ما گشوده است، اساسا دیدگاهی است محدود و مغالطه‏آمیز.اثر ادبی، خواه مؤید ساختار اجتماعی خود باشد، خواه نافی آن، به هر حال برآمده از درون آن جامعه است، و به همین دلیل آکنده از معانی فرهنگی.

 ارتباط میان ادبیات و زیربنای اقتصادی، که اساس نگرش مارکسیستی هنر را تشکیل می‏دهد، محل نزاع فراوان بوده است.مارکس و انگلس به مناسبت‏هایی از تأثیر متقابل و اندامواره‏ای زیربنا یاد کرده‏اند، تا، در واقع، مرز میان دیالکتیک و نگرش مکانیکی را مشخص کرده باشند.از آن جمله، قول مارکس در مقدمه گروندریسه است که در آن به«تکامل ناهمگون»جامعه انسانی اشاره می‏کند، و عدم تناسب رشد مادی برخی دوره‏ها، مثلا یونان باستان، با آثار ادبی و فرهنگی آنها را از همین رهگذر تبیین می‏کند.

 انگلس هم در نامه مورخ 5 اوت 1890 به کنراد اشمیدت و همچنین در نامه‏ای به یوزف بلوخ، به تاریخ‏
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 46 (صفحه 31)


 21 سپتامبر همان سال، در عین تأکید بر تقدم شویه تولید و نقش آن در شکل‏گیری رو ساخت جامعه، از جمله ادبیات و هنر، از تأثیر عناصر روبنایی، نظیر اشکال مبارزه سیاسی و نهادهای حقوقی، در یکدیگر و شبکه پیچیده آن در زیربنا و تعامل این همه با یکدیگر یاد کرده است و می‏گوید:«شیوه تولید است که مالا تعیین کننده رو ساخت است، اما هرگز نمی‏توان آن را به عنوان تنها عامل تعیین کننده به شمار آورد.»و در جای دیگر از همان نامه تأکید یک جانبه بر زیر ساخت اقتصادی را منبعث از ناپختگی و عدم‏بلوغ فکری می‏داند.عقیده به کنش متقابل زیربنا و روبنا که اساس دیالکتیک بر آن استوار است، چیزی است که به زعم دو نویسنده صاحب نام کتاب کلاسیک نظریه ادبیات«تناقض»و«عدول از مواضع»محسوب می‏شود، و حال آن که این نگرشی است دایر به درک پیچیدگی‏های هستی انسان و تعامل آن با طبیعت؛نگرشی که تصور مکانیکی و یکسویه و جبری از رابطه ادبیات و جامعه را نفی می‏کند.اگر جز این بود، پیدایش آثار بزرگ ادبی و فرهنگی قابل تبیین نبود.برای نمونه، می‏دانیم بسیاری از آفرینش‏های هنری تحت تأثیر مواد مخدر، یا بر اثر بیماری، فقر، زندان، جنگ و نابسامانی‏های روانی و آشوب‏های اجتماعی و حتی حوادث یعی صورت پذیرفته‏اند.اکنون، اگر از منظری مکانیکی و ساده‏انگارانه و بر پایه یک علیت فیزیکی به تحلیل و تبیین آن پدیده‏ها و آثار نگاه کنیم، بالمره ناگزیر از آن خواهیم بود که یا حوادث طبیعی و بیماری و فقر و جنگ و مسکنت و پریشانی فکر را خوب و مقبول قلمداد کنیم، یا آن آفرینش‏های ادبی را بد و نامطلوب بخوانیم.به عبارت دیگر، رابطه یک به یک در خصوص توجیه پدیده‏های انسانی ندرتا صدق می‏کند، اشعار حافظ و فردوس و کیتس و شاملو، و رمان‏های بالزاک و دیکنز و پروست و هدایت و احمد محمود و گلشیری، و آثار خیال‏انگیز عرفا، و در یک کلام برخی فراورده‏های فرهنگی و تخییلی تاریخ هنر، در سیاه‏ترین و غیرانسانی‏ترین برهه‏ها تحقق یافته‏اند.کمینه عقل سلیم نه در زشتی آن علت‏ها تردید می‏کند نه در زیبایی این معلول‏ها.بر آمدن آثار بزرگ منحصر به آثار ادبی نیست؛دوره‏های فشار و ترس شاهد ظهور نظریه‏های درخشان ادبی و زیباشناختی نیز بوده‏اند، چنان که جریان‏های مارکسیستی غیرارتودکس، در دوره طولانی جزمیت حزبی، متأثر از شکست آرمان‏های انقلابی در کشورهای غربی، و در عین حال انحراف انقلابب در بلوک شرق، از چیزی که به زعم اینان نسخه بوروکراتیک ماتریالیسم تاریخی بود، فاصله گرفتند، که ظهور سارتر و لوفور و آلتوسر در فرانسه، گرامشی و دلاولپه در ایتالیا و لوکاچ و کرش و گلدمن و ویلیامز، و بالاخص«مکتب فرانکفورت»آلمان از آن جمله بودند.پیدایش مفهوم جذاب«آشنایی‏زدایی»در نوشته‏های فرمالیست‏های روس و زبان‏شناسان پراگ در دهه بیست سده گذشته، همچنان که ظهور مفهوم«چند صدایی»باختین، که باید آن را آشتی میان فرمالیسم و مارکسیسم دانست و طرح مفهوم بسیار مهم«تأثیر بیگانه‏گردانی» (verfremdungseffekt)از سوی برشت در زمان چیزگی نازیسم، همه از تعامل پیچیده و غیرمکانیکی جامعه و فرد در تحقق جریان‏های فکری خبر می‏دهند.

 حال که مشاهده کردیم ادبیات پدیده‏ای اجتماعی، و به بیان دقیق‏تر نهادی اجتماعی است، و کار جامعه‏شناس پرداختن به ادبیات به مثابه یک چنین نهادی است تا سرشت ایدئولوژیکی آن را آشکار سازد با پرسش مشخص‏تری رو به رو می‏شویم، و آن این است که منتقد ادبیات از یافته‏های جامعه‏شناختی چه استفاده‏ای در تحلیل و ارزیابی کار خود می‏برد؟یعنی منتقد به فرض دسترسی به انبوهی از داده‏ها و اسناد تاریخی و جامعه‏شناختی چگونه از آنها در ارزیابی ادبیات سود خواهد برد؟پرسش مهمی که در ابتدای کار قرار دارد تعیین ماهیت جامعه‏شناسی به عنوان یکی از علوم اجتماعی یا انسانی است.آیا قواعد و قوانین این علوم ماهیتا همان عینیت علوم طبیعی را دارد؟شمار کثیری از متفکرین، نظیر آگوست کنت، جان استوارت میل، جان دیویی، ارنست نیجل، اسکینر و مرتون بر این باور بوده‏اند که همانند دانستن اهداف، روش‏ها، مفاهیم و نظریه‏های علوم اجتماعی و علوم طبیعی نادرست است؛و کشف قوانینی عام که در عین تبیین حوزه‏هایی از هستی پیشگویانه نیز باشند، چنان که در علوم طبیعی اساس کارست، در علوم انسانی ناممکن است.ما عجالتا از بحث بر سر این موضوع صرف نظر می‏کنیم، و به این مسئله می‏پردازیم که عینیت مطلوب علوم فیزیکی هیچ‏گاه در علوم اجتماعی قابل حصول نیست، چرا که موضوع مورد مشاهده در جامعه‏شناسی تفاوت ماهوی با موضوع علوم طبیعی دارد.مشاهده‏گر در هر دو علم اگر چه واحد، یعنی انسان است، اما در علوم انسانی همیشه پای پیشداوری‏ها و مفروضات و علائقی در کار است که در علوم طبیعی مطرح نیست.انگیزه‏های اخلاقی و دخالت جهان‏بینی پژوهشگر علوم انسانی در جریان مطالعه او اثر می‏کنند، و از این رو عینیت به مقدار زیاد با ذهنیت آمیخته می‏شود.به این ترتیب، داعیه توصیفی بودن محض و پرهیز از صدور احکام هنجاری و داوری‏های ارزش مدار از سوی برخی نحله‏های جامعه‏شناسی پذیرفتنی نیست، حتی اگر دامنه کار خود را به «جامعه‏شناسی خرد»محدود کنند، و از قلمرو جامعه‏شناسی کلان، که با قانون‏مندی‏های عام جامعه بشری و تعمیم‏پذیری و آینده‏نگری مرتبط است، گریزان باشند.دانش جامعه‏شناسی یافته‏های خود را دراره پدیده‏هایی مثل جنگ، فقر، بیکاری، برده‏داری، استثمار، خشونت، بی‏سوادی، تبعیض‏نژادی و قومی و جنسیتی در اختیار ما می‏گذارد، و حتی اگر به شیوه رایج در پوزیتیویسم از قضاوت ابا کند، ما این اختیار را داریم که به قضاوت و انتخاب دست بزنیم.جامعه‏شناس اثباتگرا و تحصلی‏اندیش اگر ابراز نظر و قضاوت فلسفی را نقض عینیت تفکر علمی و آمیختن آن به شائبه ایدئولوژی می‏داند، ما ملزم به اتخاذ چنان موضعی نیستیم.مردمان عادی یافته‏های جامعه‏شناسان را از صافی عقل سلیم، اگر نگوییم تأمل فلسفی می‏گذرانند، و بر آن پایه دست به عمل می‏زنند.به سخن دیگر، دانش توصیفی-اگر چنین چیزی وجود داشته باشد-به شناخت هنجاری تحول می‏یابد.انسان‏ها، به اقتضای خاستگاه‏های اجتماعی و نیازها و شناخت خود، دانش به اصطلاح توصیفی را مبنای هنجارهای زندگی خود قرار می‏دهند.

 برای نمونه، دانش مربوط به جامعه‏شناسی فمینیستی در نحله‏های زن باور و مردسالاران دو پاسخ کاملا متفاوت برمی‏انگیزد؛همچنین است نتیجه پژوهش‏های جامعه‏شناسی جنگ در مدافعین نظامی‏گری و سرمایه‏مداری از سویی و قشرهای متوسط و نظامیان رده پایین و کسبه خرد از سویی دیگر.اکنون به پرسشی که در ابتدای این بخش مطرح کردی باز می‏گردیم: چگونگی کاربست یافته‏های تاریخی و جامعه‏شناسی به ادبیات.ما اکنون در پرتو پژوهش‏های تاریخی و مطالعات جامعه‏شناسی سال‏های اخیر به اطلاعات قال ملاحظه‏ای در خصوص پاره‏ای تحولات، نظیر پیدایش تصوف، پیدایش دولت‏های ملی از حدود صفویه، شکل‏گیری طبقه متوسط از حدود مشروطه، استیلای سرمایه‏داری و جریان مدرنیزاسیون با سلطنت پهلوی‏ها و غیره دست یافته‏ایم.چگونه می‏توان این یافته‏ها را به خدمت ارزیابی آثار ادبی درآورد؟اگر ملاک صرفا بازتاب صادقانه و مستند آن رویدادها باشد، باید بپذیریم که آثار میرزاده عشقی و ایرج میرزا و اشرف الدین گیلانی و زین العابدین مراغه‏ای و طالبوف بر نوشته‏های حافظ و مولوی و خیام و شاملو و هدایت ترجیح دارند.به کمک جامعه‏شناسی می‏توانیم به بینش تراژیک، باستان‏گرا و شکست طلبانه اخوان، یا سرخوردگی شاملو از مردم و روآوردن او به عشق، یا عرب ستیزی هدایت یا رواج شیوه موسوم به جریان سیال ذهن در داستان‏نویسی، یا احیای گونه‏ای عرفان مدرن در شعر بعد از انقلاب، یا به کارگیری زبانی شخصی و کنار گذاشتن نمادهای قراردادی و معهود، در شعر بسیاری از شاعران معاصر و بیش از این پی ببریم؛اما این دانش چه کمکی در تعیین ارزش ادبی آن آثار می‏کند؟به عبارت دیگر، آیا داوری‏های ارزش‏مدار ادبی بیانجامند؟این، البته، پرسش سهمناکی است و پاسخ به آن ملاحات فراوانی را می‏طلبد.

 نخست آن که جامعه‏شناسی می‏تواند به ما بگوید چرا نویسنده چنین نگرشی به جهان دارد، یا چرا فلان تلقی از طبیعت یا جامعه یا انسان یا هستی در فلان دوره نگرش غالب و در بهمان دوره کمرنگ و باز در دوره‏ای دیگر به کل غایب است.وقوف ما بر اطلاعات جانبی بر مقدار التذاذ ما می‏افزاید.آنچه اصحاب فرمالیسم و هنر برای هنر از آن غفلت می‏ورزند آن است که، همان گونه که پیش از این نیز آوردیم، قیاس میان زیبایی طبیعی و زیبایی ادبی مغالطه‏آمیز است.شاید چنین است که معرفت علمی و دخالت مفاهیم در افزایش لذت ما از امر زیبا بی‏حاصل، بلکه مخل باشد؛اما برخورداری از دانش‏های گوناگون دریافت زیباشناختی ما از یک پدیده ادبی را نه تنها کاهش نمی‏دهد، که افزایش می‏بخشد.درک آثار
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 46 (صفحه 32)


 دشوار فهم، مثلا قصیده«ترسائیه»خاقانی یا مرثیه‏های دوئینوی ریلکه یا سرزمین ویران الیوت یا اولیس جویس، به دانش معتنابهی، دست کم در واژه‏شناسی و اسطوره‏شناسی، نیاز دارد.در واقع، دلیل مراجعه ادب دوستان به منابع گوناگون برای کسب اطلاعات بیشتر پیرامون فلان اثر گسترده‏تر کردن دامنه التذاذ است.فهم اشارات و کنایات و اشراف بر پاره‏ای مفاهیم فلسفی و فکری و رویدادهای تاریخی و اجتماعی صرفا به منظور انباشتن بر بار دانش مجرد فرد نیست، بلکه به کار التذاذ بیشتر از اثر ادبی می‏آید.آنچه رولان بارت «ادبیت»نامیده است نه همان زیبایی محض است که موقوف به دریافت حسی باشد؛درک ادبیت از حسیات به معقولات فرا می‏رود و دخالت مفاهیم را می‏طلبد، و این از آن جهت است که در ادبیات با زبان و ذهنیت و فرهنگ، و لا جرم با معنا سر و کار داریم.ما با دیدن یک منظره زیبا، یا شنیدن آوایی خوش یا استشمام رایحه‏ای دل‏انگیز هرگز نمی‏پرسیم معنای آن چشم‏انداز یا این بو چیست؟اما حتی پس از خواندن آن چیزی که«شعر آبستره»نامیده‏اند، نخستین چیز که به ذهن‏مان متبادر می‏شود معناست.به سخن دیگر، ادبیت اثر از دو مولفه فرم و معنا ساخته می‏شود.آن اثر ادبی، نظیر بعضی از اشعار ادیت سیتول یا رمبو یا ری کمپبل که مضمون را تقریبا به تمامی فدای موسیقی می‏کند از ادبیت به دور می‏افتد، و آن که با طرح مضامین سخیف یا به قصد آوازه‏گری از پرداخت زیباشناختی اثر خود غفلت می‏کند باز به ادبیت مطلوب دست نمی‏یابد.می‏بینیم که باز به همان موضوع قدیمی ولی نامکرر شکل و محتوا رسیده‏ایم.

 علاوه بر آن، دانش تاریخ و جامعه‏شناسی است که به ما امکان می‏دهد دریابیم چرا ادب فارسی در پایان سده ششم و آغاز سده هفتم هجری، در پی حمله ترکان غز، یا در دوران صفویه، دچار فترت و به تعبیری انحطاط شد.سوای ملاحظات سب شناختی، باز به برکت علوم اجتماعی است که به علل پیدایش سبک متکلف و متصنع هندی پی می‏بریم.اگر حماسه انه ئیدویرژیل را در قیاس با ایلیاد هومر رو گرفتی غیراصیل می‏بینیم، و اگر رمان شوروی را به ویژه در زمان سلطه ژدانوفیسم بسیار کم مایه‏تر از رمان‏های قرن نوزدهم روسیه می‏دانیم، بخشی از این داوری را که در قالب صفاتی نظیر فترت و انحطاط و تصنع و تکلف بیان می‏شود مرهون مطالعات تاریخی و جامعه‏شناختی هستیم.به تعبیر دیگر، درک زیباشناختی ما از درک معرفتی ما جدا نیست.صرف وقوف بر چگونگی تعین یک پدیده، که از رهگذر شناخت متقن علمی حاصل می‏شود، دامنه التذاذ زیباشناختی ما را وسعت می‏بخشد.فرزانگی پشتوانه التذاذ است.هر داوری، در وهله نخست، موقوف به شناخت شئ مدرک است، و شئ مدرک ما، یعنی ادبیات، به خلاف باور نوکانتی‏ها و صورت‏گرایان، جهانی مستقل و منتزع و قائم به ذات نیست.فاعل شناسایی یا مدرک، یعنی منتقد، با شناخت بهتر ریشه‏ها و پیوندهای موضوع خود بر چیستی آن بیشتر وقوف می‏یابد، و همین ارزیابی زیباشناختی او را تقویت می‏کند، و این یعنی پیوند میان جامعه‏شناسی و نقد ادبی.پس منتقد خود را به دانش مجهز می‏کند، و آن گاه با مقیاس‏های زیباشناختی به سراغ ادبیات می‏رود.همان گونه که اثر ادبی فی نفسه یافت نمی‏شود، انسان فی نفسه هم به طریق اولی وجود ندارد، مگر در مثل افلاطون.انسان، به بیان درست سارتر، همیشه«در موقعیت»قرار دارد، همین قرار گرفتن در موقعیت تلقی و داوری او را شکل می‏بخشد.طعم مطبوع‏ترین غذا، اگر بدانیم جان‏مان را می‏ستاند، در ذائقه‏مان خدشه وارد می‏کند؛در مثال کانتی ابتدای گفتار، حلاوت لمیدن بر چمنزار نیمروز تابستان به مرارت تبدیل می‏شود اگر به یاد آوریم که در آن نقطه عزیزی را از دست داده‏ایم.ما به درستی نمی‏دانیم نرون چه مقدار در نواختن ویولن تبحر داشته، و اصلا داستان ویولن نوازی او پس از به آتش کشیدن بخشی از رم و انهدام مخالفینش راست است یا نه، اما این اجرا، همچون اجرای موسیقی در عرشه کشتی تایتانیک مشرف به غرق، یقینا چندان گوش‏نواز نبوده است.

 در پرتو دانش جامعه‏شناسی و تاریخ است که می‏توانیم به ارزیابی آن دسته از نظریاتی بپردازیم که هنرمند را موجودی غیرزمینی و هنر را فراورده‏ای در عداد وحی و الهام و به دور از شمول جامعه و تاریخ معرفی می‏کند، و بر لغو بودن آنها آگاهی یابیم.گسستگی، انزواطلبی و جامعه‏ستیزی هنرمند، که موافق نگرش‏های غیرتاریخی، ذاتی اوست، از رهگذر پژوهش‏های جامعه‏شناختی معنا و مفهوم می‏یابد.جامعه‏شناسی به ما می‏گوید که تحولات تاریخی راه را برای ظهور چنین پندارهایی هموار کرده است.یک تحول مهم، ظهور فردگرایی(individualism)است که از اواسط قرن هجدهم با سرمایه‏داری و رشد آن شدت و گسترش می‏یابد، و پایگاه اجتماعی النسبه پایدار و وجاهت اجتماعی مقرر، و نتیجتا امنیت او را متزلزل ساخت.

 حمایت معهودی که تا پیش از شکل‏گیری بازار سرمایه‏داری از سوی دربار و حکمرانان و کلیسا در حق هنرمند و نویسنده اعمال می‏شد سبب می‏شد تا آنها در ساختار اجتماعی خود جذب شوند، و علاوه بر آن از شأن و مقامی شایسته برخوردار باشند.در چنان شرایطی، اینان الزاما خود را مرود جامعه و مخالف نظم آن نمی‏دیدند، بلکه در برابر دریافت مزد از حامیان اشرافی، به ویژه در محافل ادبی و مراکز فرهنگی، احساس سربلندی و تعلق خاطر می‏کردند.اینان یقینا مصداق قول سعدی در گلستان بودند که می‏گوید«هنرمند هر کجا رود قدر بیند و در صدر نشیند.»پس می‏توان دید که انزوا و بیگانگی نویسنده از جامعه، که لوکاچ با عنوان «مسئله تونیوگروگر»، از آن یاد می‏کند، پدیده‏ای است کاملا تاریخی و قانون‏مند.در پرتو این معرفت، شناخت ما از آثاری نظیر، تونیوگروگر، مرگ در ونیز، «اعجوبه خردسال»، دکتر فاوستوس، سمفونی مردگان، ژان کریستف دقیق‏تر و بر اثر آن، التذاذ ما عمیق‏تر می‏شود.

 همچنین است حال مفهوم«شاعران نفرینی»، که از سوی ورلن با اشاره به شکاف فزاینده میان نویسندگان و عامه مردم در فرانسه قرن نوزده باب شد، شکافی که به زعم او، از یک سو، حاصل حسد مردمان عادی به قریحه شاعران، و از سوی دیگر هراس زمامداران از حقیقت‏جویی اینان بود.

 با این همه، نباید چنین پنداشت که هنرمند و نویسنده، در دوره‏های پیش از ظهور سرمایه‏داری نوین، به صرف تعلق داشتن به فلان قشر یا گروه اجتماعی، از شرایط آرمانی برخوردار بوده است.هنرمند دوره‏های پیشین نیز، تحت فشارهای مالی و دیگر تنگناها ناچار از آن بود که آفرینش خود را طبق خواسته حامیان خود به انجام رساند.دامنه این خواسته‏ها تا آن جا بود که اینان‏
کتاب ماه ادبیات و فلسفه » شماره 46 (صفحه 33)


 تا قرن پانزدهم میلادی حتی در انتخاب نوع رنگ نیز دخالت می‏کردند.در انگلیس هم حمایت پادشاه و کلیسا از نویسندگان که از سده‏های چهارده و پانزده آغاز شده بود، حمایت اشراف را در قرن بعد به همراه داشت.ماهیت متون ادبی در عصر فئودالیسم از پیوند نزدیک میان نویسنده و قیم او به شدت تأثیر می‏پذیرفت.هجویه فردوسی در نکوهش محمود غزنوی و همچنین حبسیات مسعود سعد از تبعات همین قضیه‏اند، و از آن گویاتر طنز تلخ عبید زاکانی است که از زبان«لولی»به پسر خود پند می‏دهد«رسن بازی تعلم»کند و«سگ از چنبره رهانیدن»بیاموزد، و گرنه او را به مدرسه می‏گذارد تا «علم مرده ریگ ایشان‏[اهل علم‏]»را فرا گیرد و عمری در افلاس و نکبت بگذراند!نیز حال غرق کردن اهل قلم در پی استیلای هلاکو بر بغداد، که مطابق رأی او«در آفرینش زیادت‏اند»، و«آرامشی»که از آن پس بر آن خطه حکمفرما می‏شود، از دیگر مصادیق آسیایی این پدیده‏اند.به این ترتیب، می‏توان دید که نقد ادبی از جامعه‏شناسی بی‏نیاز نیست؛همچنان که از روان‏شناسی، معیار داوری زیباشناختی یک اثر ادبی شاید خود آن اثر باشد؛اما غالبا با دشواری‏هایی رو به رو می‏شویم که نقد متنی محض پاسخ‏گوی آنها نیست.و این مسئله‏ای است که به ویژه در متون کلاسیک با آن رو به رو هستیم.در این حال، منتقد اجتماعی یا تاریخی است که با توضیح چگونگی وقوع آن دشواری به رفع آن کمک می‏کند، و به این ترتیب در ارزیابی ادبی مؤثر می‏افتد.

 به این ترتیب نه اثر ادبی پدیده‏ای در خود است، و نه پدید آورنده آن.همچنین است حال نقد ادبی، پرباری بیشتر نقد ادبی و غنای ارزیابی‏های آن، بی‏تردید، وامدار دیگر حوزه‏های معرفت انسانی، از جمله جامعه‏شناسی، است.
منابع:

 استاینر، جورج.«گئورگ لوکاچ و پیمان او با شیطان»، ترجمه عزت الله فولادوند، نگاه نو، 12(بهمن-اسفند 1371)، صص 99- 82.

 جورج، امری.جورج لوکاچ، ترجمه عزت الله فولادوند.تهران: سمر، 1372، صص 86-72.

 زرین کوب، عبد الحسین.نقد ادبی.تهران:امیر کبیر، 1369. ج 1، فصل 5.

 ضیف، شوقی.تاریخ ادبی عرب:العصر الجاهلی، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو.تهران:امیر کبیر، 1364، صص 17-3.

 گلدمن، لوسین.فلسفه و علوم انسانی، ترجمه حسین اسدپور پیرانفر.تهران:جاویدان، 1357.فصل‏های 2 و 1.

 نقد تکوینی، ترجمه محمد تقی غیاثی.تهران:بزرگمهر، 1369، ص 7.

 لیشتهایم، جرج.لوکاچ، ترجمه بهزاد باشی.تهران امیر کبیر، 1351، فصل‏های 8 و 6 و 5.

 ولف، جانت.تولید اجتماعی هنر، ترجمه نیره توکلی.تهران: مرکز، 1367، فصل‏های 3-1.

 ولک، رنه.تاریخ نقد جدید، ترجمه سعید ارباب شیرانی. تهران:نیلوفر، 1377، ج 4، بخش اول، فصل 2.

پایان مقاله

 مجله کتاب ماه ادبیات و فلسفه » مرداد و شهریور 1380 - شماره 46 و 47 (از صفحه 20 تا 33)
نویسنده : علایی، مشیت

نقد ادبی «نقد» یا «نفی» شاهنامه؟ (نامه سرگشاده به احمد شاملو

$
0
0

 نقد ادبی «نقد» یا «نفی» شاهنامه؟ (نامه سرگشاده به احمد شاملو)

نویسنده : دوستخواه، جلیل

نامه‏ی سرگشاده به«احمد شاملو» «...بر ما فرض‏ست که چیزی را که درست انگاشته‏ایم،در محیطی‏ کاملا دمکراتیک و فضایی آزاد از تعصّبات قشری،در جوّی سرشار از فرزانگی که در آن تنها عقل و منطق و استدلال محترم باشد،با چیزهایی‏ که دیگران درست انگاشته‏اند،به محک بزنیم؛که اگر ما به اشتباه‏ افتاده‏ایم،دیگران چراغ راه ما شوند و اگر دیگران به راه خطا می‏روند،ما از لغزش‏شان مانع شویم.»

 احمد شاملو:سخنرانی در دانشگاه برکلی-بهار 1990

 آقای احمد شاملو،سلام.

شما پس از بازگشت از سفر خارج،در گفت‏وگویی باگزارشگر ماهنامه‏ی«آدینه»1در پاسخ‏ به نخستین پرسش وی،بار دیگر به مسئله‏ی سخنرانی‏ی دو سال پیش خود در«دانشگاه برکلی»و آنچه دیگران درباره‏ی آن نوشته‏اند،پرداخته‏اید.در سال گذشته نیز در نوشتاری با سرنویس«احمد شاملو پاسخ می‏گوید»در ماهنامه‏ی«آرش»2سخنان شما را درباره‏ی سخنرانی‏تان در برکلی و بازتابهای آن و پاره‏یی از دیدگاههایتان را در مورد جنبه‏هایی از دورنمایه‏ی«شاهنامه»و کار «فردوسی»خواندیم و آنچه امسال در«آدینه»آمده گزیده و کوتاه شده‏ی آن‏ست.

 شما در نوشتار خود در«آرش»پرسیده‏اید:«می‏گویید چه کنیم؟دست به ترکیب هیچی
کلک » شماره 31 (صفحه 68)


نزنیم و به هیچ چیز نظر انتقادی نیندازیم که دل اهل باور،نازک و شکننده است و تا گفتی غوره، سردی‏شان می‏کند؟3»و در پایان همان مطلب،آورده‏اید:«من تحلیلی از تاریخ به دست ندادم؛ چون درین رشته تخصّصی ندارم.فقط موضوعی را پیش کشیدم؛آن هم به صورت یک نقل قول‏ و تنها به قصد نشان دادن این نکته که حقیقت،الزاما همان چیزی نیست که تو گوش ما خوانده‏اند و گاهی می‏تواند درست معکوس باورهای ارث و میراثی ما باشد.ضمنا به تأکید تمام گفتم که‏ ای بسا من در برداشتهایم راه خطا رفته باشم.تأکید کردم که فقط این نمونه‏ها را آورده‏ام تا زمینه‏ای‏ بشود برای آن‏که به نگرانیهایم بپردازم.آقایان،اصل را ندیده گرفتند و آن‏قدر به ریش فرع قضیّه‏ چسبیدند که معامله فدای چانه بازاری شد.»4و در سطرهای پایانی‏ی نوشته‏ی خود،گفته‏اید:«این‏ حرفهایی بود که فکر می‏کنم باید گفته می‏شد و حالا دیگر پرونده‏اش را در همین‏جا می‏بندم.»4

 اما با گذشت یک سال،می‏بینیم که آن پرونده را بار دیگر گشوده‏اید و آن هم پس از فروکشیدن آن بحثها و جنجالها و البته در برابر پرسش گزارشگر«آدینه».شما درین«تجدید مطلع» با آن‏که گفته‏اید:گفته‏اید:«من اصلا خوش ندارم به آن موضوع برگردم و دوباره آن بحث را پیش بکشم.»،در واقع نه تنها«به آن موضوع»برگشته و دوباره آن بحث را پیش کشیده‏اید،بلکه برخلاف آنچه در «آرش»توضیح داده بودید،دیگرباره به ارزشداوری در مورد«شاهنامه»پرداخته و بر بنیاد یکی دو بیت افزوده و الحاقی،تهمت ناروایی بر«فردوسی»زده‏اید که با واقعیّت کار او و با انصاف در داوری،فرسنگها فاصله دارد.شما«شاهنامه»را چنان کتابی معرّفی کرده‏اید که گویا توصیفی جز «یاوهء شرم‏آور»5برازنده‏ی آن نباشد.

 درین نامه بنابر وظیفه‏ی فرهنگی‏ی خود،می‏خواهم توضیحهایی را درباره‏ی پاره‏یی از نکته‏ها که شما در سخنرانی‏تان و در نوشتارهای پی‏آمد آن،در مورد«شاهنامه»عنوان کرده‏اید،به‏ گونه‏ای دوستانه و خودمانی با شما در میان بگذارم.می‏کوشم که حرفهایم را به کوتاهی بزنم؛اما اگر در جاهایی ناگزیر از اندکی تفصیل شوم،می‏بخشید.

 1.در پاسخ پرسش شما که:«می‏گویید چه کنیم؟..»(که از«آرش»نقل کردم)،می‏گویم:در دادن پاسخ منفی بدان پرسش و در باور به لزوم داشتن«دیدگاهی انتقادی»نسبت به همه‏ی‏ گذشته‏ی فرهنگی‏مان و بی‏پروایی به نارکدلی‏ی«اهل باور»با شما همداستانم.

 2.نوشته‏اید که قصدتان فقط نقل قولی برای تأکید بر الزامی نبودن اینهمانی‏ی پنداشتهای‏ ذهنی‏ی ما با«حقیقت»بوده است.در بجا بودن این شک‏ورزی‏ی علمی هم حرفی ندارم.افزوده‏اید که:«ای بسا در برداشتهایم به خطا رفته باشم.»می‏گویم:از شاعر فرهیخته‏یی چون شما جزین هم‏ انتظاری نمی‏رود که حرفهای خود را مانند حرفهای همه‏ی آدمیزادگان،اعتباری و نسبی بدانید و «وحی منزل»نشمارید و راه هرگونه بحث و چون و چرای-به گفته‏ی شما-«متمدّنانه»(و نه‏ البته راه برپا کردن«توفان مبتذلی از انواع دشنام و تحقیر و توهین»)را برای شنوندگان و خوانندگان گفتار خویش،باز بگذارید.

 3.شما از نگرانی‏هایتان که در آن سخنرانی بازتافته است،یاد کرده‏اید.بله،نگرانی‏های به
کلک » شماره 31 (صفحه 69)


حق شما در آن گفتار،برای بنده هم که نه شنونده،بلکه خواننده‏ی متن کامل سخنرانی‏ی شما(و نه‏ گزیده‏ی سرو دست شکسته و گاه روایت مغرضانه‏یی از آن‏که در پاره‏یی از روزنامه‏ها و مجلّه‏های‏ ایران آمد)بودم،در همان نگاه نخست،دریافتنی بود.اما به گمان خود،بر آنم که روش کار(یا بهتر بگویم ناروشمندی‏ی کار)شما در طرح و اجرای آن گفتار،نگرانی‏های درست شما را هم پوشیده‏ داشت و انگیزه‏ی آن شد که-به گفته‏ی خودتان-«آقایان اصل را ندیده بگیرند و به ریش فرع‏ قضیّه بچسبند.»

 در ابراز آن نگرانی‏ها و دلواپسی برای آینده‏ی ایران و سرنوشت جوانان که آن مقدّمه‏ی‏ طولانی را برای رسیدن به آن،آورده‏اید،با شما هم عقیده‏ام.این اضطرابی‏ست که به جان همه‏ی ما موی سپید کردگان و مار گزیدگان نیش می‏زند.هرگاه اختلافی میان من و شما باشد-که هست(و در بحثی آزاد از تفاوت برداشت چه باک)-درین‏ست که در تعریف«دیدگاه انتقادی»و چگونگی‏ی برخورد با متنهای ادب کهن فارسی و ارزشداوری درباره‏ی دیدگاهها و آموزه‏های‏ شاعران و نویسندگان گذشته،با شما هم رأی نیستم.

 4.در سرنویس گفت‏وگوی اخیر شما با«آدینه»آمده است:«آرمان هنر جز تعالی تبار انسان‏ نیست».بسیار خوب؛تعبیری‏ست والا و درخشان و براستی ازین گزیده‏تر و رساتر به مقصود، درین‏باره سخن نمی‏توان گفت.اما از شما-که ناگزیر باید آشنایی‏ی فراگیری با ادب گذشته‏ی این‏ سرزمین داشته باشید-می‏پرسم که:در کلّ ادبیّات ما،چند نفر را می‏شناسید که به اندازه‏ی‏ «فردوسی»در تعالی‏ی تبار انسان کوشیده باشند؟آیا شما«شاهنامه»،این گنج شایگان را که گوهر تابناکی چون«به نام خداوند جان و خرد/کزین برتر اندیشه برنگذرد»بر تارک آن می‏درخشد و این نمایشگاه عظیم دانش و فرزانگی و هنر و مردمی را بخش‏به‏بخش و جزءبه‏جزء بررسیده‏اید که این‏گونه از آن سخن می‏گویید؟

 شما از کتابی عظیم که پنجاه و چند هزار بیت را دربر می‏گیرد،یکی دو بیت جعلی و افزوده‏ را-که هیچ دستنویس کهن و معتبری هم،اصیل بودن آنها را تأیید نمی‏کند-دستاویز پیش‏ کشیدن بحث به اصطلاح«بدآموزی»ی«فردوسی»قرار داده و شتابزده بر کرسی‏ی داوری‏ نشسته‏اید که:«در شاهنامه زن و اژدها هر دو ناپاک به قلم می‏روند و لایق فرو رفتن در خاک شمرده‏ می‏شوند و هر سگی به صد زن و آن هم نه هر زن از خدا بی‏خبر،بلکه به‏طور دقیق به صد زن‏ پارسا ترجیح داده می‏شود...»6

 شما بازی‏ی خنک ناظمی متذوّق و بی‏مایه را در بیتی الحاقی به حساب«فردوسی» گذاشته و نوشته‏اید که:«حکم فقه اللغوی دربارهء زن به این شرح شرف صدور می‏یابد که اگر کتک‏ زدن او کاری مکروه بود،فی الواقع:مر او را مزن نام بودی نه زن!»6بعد هم افزودید که:«البته‏ موارد این بد آموزیها یکی دو تا نیست؛من درین جا به ذکر یکی دو مورد اکتفا کرده‏ام.»6

 می‏پرسم:از کدام شاهنامه سخن می‏گویید؟از شاهنامه‏ی فردوسی که کهن‏ترین دستنویس
کلک » شماره 31 (صفحه 70)


دستکاری شده‏ی موجود آن 200 سال با مرگ شاعر فاصله دارد یا از شاهنامه‏ی کاتبان و ناسخان‏ باسواد و بی‏سواد و دارای هزار گونه گرایشهای فکری و مرامی و تعلّقهای مذهبی و دستی باز و دراز برای هرگونه دخل و تصرف در متنی چنین الحاق پذیر؟

 شما که به محض برخورد با بیتی مضحک و یاوه و شرم‏آور،بی‏اندکی تردید و تأمّل،آن را سروده‏ی«فردوسی»پنداشته و گمان برده‏اید که او حکم بر روا بودن کتک زدن«زن»داده است و درین برداشت نادرست و شتابزده،برچسب«یاوره و شرم‏آور»را بر پیشانی‏ی شاعر و بر جلد منظومه‏اش چسبانده و از تعبیرهایی چون«استاد سخن»و«فرهنگ ملّی»به ریشخند یاد کرده‏اید، چرا یکی ازین صحنه‏های کتک‏زنی‏ی«زن»را از جایی از شاهنامه برای آگاهی و عبرت خوانندگان‏ گفتارتان نقل نکرده‏اید؟!

 شما که قصدتان روشنگری و انتقادست-و من دلیلی نمی‏بینم که در صداقتتان شک‏ ورزم-چرا به یکی دو نمونه-که در همانها هم جای حرف‏ست-اکتفا کرده و نمونه‏های متعدّد «بدآموزی»ها را نیاورده‏اید؟

 بسیار خوب؛هنوز هم دیر نشده است.در جایی که مناسب می‏دانید،همه‏ی نمونه‏های‏ «یاوه و شرم‏آور»را منتشر کنید و به آگاهی‏ی خوانندگان فریب خورده‏ی شاهنامه برسانید تا دیگر این کتاب را به غلط ستون اصلی‏ی کاخ«فرهنگ ملّی»خود ندانند و سراینده‏ی آن را به اشتباه‏ «استاد سخن»نخوانند.برای روشنگری‏ی هرچه بیشتر و افزودن بر اطمینان خواننده،آشکارا و به‏ دقّت بنویسید که این نمونه‏ها را از کدام یک از دستنویسهای 12 گانه‏ی کهن شاهنامه(که از 614 تا 894 هـ.ق.به نگارش درآمده و با همه‏ی نارساییها و افتادگیها و افزودگیها و آشفتگیها،پشتوانه‏ی‏ ویرایش انتقادی و پژوهشی‏ی امروزین شاهنامه است)آورده‏اید؛وگرنه در دستنویسهای‏ کم اعتبارتر سده‏ی دهم هجری به بعد و در چاپهای سنگی و سربی‏ی دویست ساله‏ی اخیر،هر تر و خشک و یاوه و مهملی را به ریش فردوسی چسبانده‏اند.7

 5.امروز در حوزه‏ی پژوهشهای شاهنامه شناختی،پذیرفتنی نیست که هر بیتی را که در هر چاپی از شاهنامه آمده یا در کتاب و گفتاری دیگر به نام فردوسی آورده‏اند یا به نام این شاعر بر سرزبانهاست یا وقتی در نشست قصّه‏گویی‏ی خانوادگی و یا از زبان فلان نقّال در انتساب به‏ فردوسی شنیده‏ایم،بی‏هیچ دقّت و تأمّلی در اصیل بودن یا نبودنش،در گفتار و بحث خود نقل‏ کنیم و آن را سنجه‏ی نقد و تحلیل و ملاک داوری‏ی خویش قرار دهیم.

 بگذارید مثالی بزنم تا مسئله روشن‏تر شود.هرگاه شما همین امروز در یک نظرخواهی‏ی‏ همگانی از فارسی زبانان بپرسید که:«بیت مشهور:بسی رنج بردم بدین(درین)سال سی/عجم‏ زنده کردم بدین پارسی،از کیست؟»،بی‏شک نزدیک به همه‏ی پاسخ‏دهندگان-خواه با سواد، خواه بی‏سواد-که زمان این بیت را در جایی خوانده یا از کسی شنیده‏اند،خواهند گفت که:«از فردوسی‏ست؛مگر شک هم دارید؟»

 می‏گویم:بله شک داریم(و چه جور هم!)؛زیرا پژوهش دقیق و روشمند،نشان می‏دهد که
کلک » شماره 31 (صفحه 71)


این بیت با وجود شهرت گسترده‏یی که دارد،به احتمال نزدیک به یقین از فردوسی نیست و سراینده‏ی دیگری،آن را از زبان«فردوسی»و به اقتباس ازین بیت او:«من این نامه فرّخ گرفتم به‏ فال/همی رنج بردم بسیار سال»گفته و بر دستنویسی از شاهنامه افزوده است.8

 درباره‏ی کیستی‏ی سراینده‏ی دو بیت بسیار مشهور:«ز شیر شتر خوردن و...»نیز کمتر کسی،جز به«فردوسی»گمان خواهد برد و در جایی خواندم که یکی از شاعران معاصر هم آنها را از«فردوسی»انگاشته و دستاویز بحثی برای شناخت شرایط اجتماعی‏ی روزگار شاعر قرار داده‏ است؛درحالی‏که این بیتها به قطع و یقین از سروده‏های«فردوسی»نیست.

 6.آقای شاملو،از شما می‏پرسم:آیا«زن»به منزله‏ی سرچشمه‏ی هستی-که شما به حقّ از آن توهینها و حق کشیهای ناروا و شرم‏آور نسبت بدو آزرده‏خاطرید-در آموزه‏های«فردوسی» براستی همان‏ست که در آن بیتهای یاوه و شرم‏آور از او سخن به میان آمده است،یا فرانک و سیندخت و رودابه و تهمینه و گردآفرید و فریگیس و منیژه با آن‏همه برازندگی و شایستگی و دلیری و از خودگذشتگی و بزرگواری،زنان نامدار شاهنامه‏اند؟اگر براستی فردوسی برین باور مسخره است که«زن»را همچون«اژدها»باید در خاک کرد و«سگی»بر«ضد زن پارسا»برتری دارد، پس این همه زنان سزاوار و نیک‏منش،چگونه در زیر قلم استاد توس جان گرفته و به پهنه‏ی تاریخ‏ فرهنگ این مرز و بوم راه یافته‏اند؟پس آن بانوی فرهیخته و مهربان کیست که در«شبی چون شبه‏ روی‏شسته به قبر»،شاعر سراسیمه از خاموشی‏ی مرگبار را با آوردن شمع و چنگ و می و نار و ترنج و بهی»و با چنگ‏نوازی و می‏گساری،رامش می‏بخشد و داستانی کهن از روزگار باستان، داستانی«از در(سزاوار)مرد فرهنگ و سنگ»(داستان بیژن و منیژه)را از«دفتر پهلوی»برو برمی‏خواند تا او آن را به نظم پارسی‏ی دری درآورد؟

 آیا این زنانی که«فردوسی»منش و کنش و چهره‏ی آنان را در بزم و رزم و شادی و شوربختی‏ توصیف می‏کند،همان همترازان«اژدها»و فروتران از«سگ»اند که شما بر اثر برخورد به چند بیت جعلی و الحاقی گمان برده‏اید و به شاهنامه ناخواندگان بی‏خبر و شاهنامه خواندگان گمراه‏ معرّفی کرده‏اید؟

 دقّت بفرمایید که«فردوسی»ی اندیشه‏ور و خردستای،چگونه در توصیف زنان،نه تنها روی و موی و پیکر و بالا و دیدار و آرایش و زیور آنها را به زیبایی و برازندگی می‏ستاید،بلکه به‏ اندیشه و خرد آنان نیز ارج می‏گزارد و از والامنشی و فرخندگی‏شان سخن می‏گوید:

«خردمند مام فریدون چو دید که جفت او بر چنان بد رسید فرانک بدش نام و فرخنده بود به مهر فریدون دل آگنده بود»9

 (وصف فرانک همسر آبتین و مادر فریدون)

«دو خورشید دید اندر ایوان اوی‏ چو سیندخت و رودابه‏ی ماهروی‏ بیاراسته همچو باغ بهار سراپای پربوی و رنگ و نگار شگفتی به رودابه اندر بماند همی نام یزدان بَرو بَربخواند

کلک » شماره 31 (صفحه 72)

یکی سرو دید از بَرَش گِرد ماه‏ نهاده به مه بَر ز عنبر کلاه..»10

 (وصف سیندخت همسر مهراب شاه کابل و رودابه دختر او و همسر زال و مادر رستم)

«...سدیگر چو رودابه‏ی ماهروی‏ یکی سرو سیم‏ست با رنگ و بوی... بُت‏آرای چون او نبیند به چین‏ بَرو ماه و پروین کند آفرین.»

11 (وصف رودابه)

بهشتی بُد آراسته پر ز نور پرستنده بر پای و در پیش حور شگفتی بماند اندرو زال زر بدان روی و آن موی و بالای و فر ابا یاره و طوق و با گوشوار ز دیبا و گوهر چو باغ بهار دو رخساره چون لاله اندر سمن‏ سرِ زلفِ جَعدش شکن بر شکن.»12

 (وصف رودابه در شب دیدار پنهانی با زال)

«بدو سام یل گفت:«با من بگوی‏ هر آنچت بپرسم؛بهانه مجوی! تو مهراب را کِهتری گَر هَمال؟ مر آن دُخت او را کجا دید زال؟ به روی و به موی و به خوی و خِرَد به من گوی تا با که اندر خوَرَد ز بالا و دیدار و فرهنگ اوی‏ بر آن‏سان که دیدی،یکایک بگوی.»13

 (پرس‏وجوی سام از سیندخت درباره‏ی رودابه)

«پسِ بَرده اندر یکی ماهروی‏ چو خورشید تابان،پر از رنگ و بوی‏ دو ابرو کمان و دو گیسو کمند به بالا به کردار سروِ بلند روانش خِرَد بود و تن جان پاک‏ تو گفتی که بهره ندارد ز خاک! ازو رستم شیردل خیره ماند بَرو بَر جهان آفرین را بخواند.»14

 (وصف تهمینه در دیدار پنهان شبانگاهی با رستم)

«زنی بود بر سان گُردی سوار همیشه به جنگ اندرون نامدار کجا نام او بود گُرد آفرید که چون او نیامد ز مادر پدید... نهان کرد گیسو به زیرِ زرِه‏ بزد بر سر ترگِ رومی گره‏ فرود آمد از دِز به کردار شیر کمر بر میان،بادپایی به زیر به پیش سپاه اندر آمد چو گرد چو رعد خروشان یکی وَیله کرد که:گُردان کدامند و جنگاوران‏ دلیران و رزم‏آزموده سران؟»15

 (وصف گرد آفرید هنگام روی آوردن به کارزار با سهراب در برابر دژ سپید)

«...رها شد ز بندِ زره موی او در فشان چو خورشید شد روی او بدانست سهراب کو دخترست‏ سر و موی او اَز درِ افسرست‏ شگفت آمدش؛گفت:از ایران سپاه‏ چنین دختر آید به آوردگاه‏ سواران جنگی به روز نبرد همانا به ابر اندر آرند گرد!»16

 (وصف گردآفرید در رزم با سهراب)

کلک » شماره 31 (صفحه 73)

فَریگیس مهتر ز خوبان اوی‏ نبینی به گیتی چنان روی و موی‏ به بالا ز سرو سهی برترست‏ ز مُشک سیه بر سرش افسرست‏ هنرها و دانش از اندازه بیش‏ خِرَد را پرستار دارد ز پیش.»

 (وصف فریگیس دختر افراسیاب،همسر سیاوش و مادر کیخسرو)

«منیژه منم دُختِ افراسیاب‏ برهنه ندیدی رُخَم آفتاب‏ کنون دیده پرخون و دل پر ز درد ازین در بدان در دوان گَردگَرد همی نان کَشکین فراز آورم‏ چنین راند ایزد قضا بر سرم‏ ازین زارتر چون بود روزگار؟ سر آرد مگر بر من این،کردگار!»18

 (وصف حال منیژه،هنگام پرستاری از بیژن همسر زندانی‏ی خود در چاه افراسیاب)

«نگه کرد بیژن به خیره بماند از آن چاه،خورشید رخ را بخواند که:ای مهربان!از کجا یافتی‏ خورشها،کزین گونه بشتافتی؟ بسا رنج و سختی کِت آمد به روی‏ ز بهر منی در جهان پوی پوی.»19

 (ستایش بیژن از رنج برداری و مهرورزی‏ی منیژه)

«تو ای دُختِ رنج‏آزموده ز من‏ فدا کرده جان و دل و چیز و تن‏ بدین رنج کز من تو برداشتی‏ زیان مرا سود پنداشتی‏ بدادی به من گنج و تاج و گهر جهاندار خویشان و مام و پدر اگر یابم از چنگ این اژدها بدین روزگار جوانی رها، به کردار نیکان یزدان‏پرست‏ بپویم به پای و بیازم به دست‏ بسان پرستار پیش کیان‏ به پاداش نیکیت بندم میان»20

 (گفتار بیژن در ستایش فداکاری و از خودگذشتگی‏ی منیژه)

 7.آقای شاملو،شما ژرفا و پاکی‏ی را با دیدن آلودگیهای افزوده در برخی از کرانه‏های‏ آن،انکار کرده‏اید!شما چهره‏ی مشعشع تابانی را با دیدن لکّه‏هایی که ناخواسته از جایی بر آن‏ شتک زده است،آلوده و ناپاک انگاشته‏اید!آیا شما این‏گونه پنداشتها را که در بک سخنرانی در برابر گروهی از ایرانیان و انیرانیان در دانشگاهی مشهور ایراد کرده‏اید و سپس متن آن‏ -خواه‏ناخواه-در نشریه‏های گوناگون به چاپ رسیده است هنوز هم نکته‏هایی از آن را در این‏جا و آن‏جا تکرار می‏کنید،«اظهار نظر شخصی»می‏نامید و گمان می‏برید که با گذاشتن چنین‏ عنوانی بر آنها،چیزی از اهمیّت مسئله‏ی اصلی که همان تلقّی‏ی نادرست شما از آموزه‏های‏ شاهنامه باشد،می‏کاهد؟

 8.شما که احتمال خطا بودن برداشتهایتان را از نظر دور نداشته‏اید،چرا پنداشتهای خویش‏ را تا این اندازه بدیهی و منطبق بر واقعیّت تلقّی کرده و چنین با قاطعیّت درباره‏ی فردوسی و شاهنامه به داوری نشسته‏اید؟

 شما برای گسترده‏تر کردن دایره‏ی برداشت و دیدگاه خود نسبت به ادب کهن و به تعبیر
کلک » شماره 31 (صفحه 74)


خود تان«بدآموزیها»یی که یکی و دو تا هم نیست،گذشته از فردوسی،به سراغ«سعدی»و «مولوی»هم رفته‏اید و با آوردن دو نمونه از بوستان و گلستان و یک نمونه از مثنوی،حکم بر نفرت«سعدی»از هرکس که عقیده‏یی برخلاف او دارد و فتوای«مولوی»به کشتار مردم«قزوین»داده‏اید!

 آیا با آوردن نمونه‏هایی بریده از متنهایی بزرگ،بی‏رویکرد به پیوند انداموارگی‏ی آنها با بسیاری از نکته‏ها و جنبه‏ها و زمینه‏های دیگر،می‏توان چنین حکمهای عامی صادر کرد؟آیا هنگامی که همین«سعدی»ی بدان‏گونه یادکننده از یهود و گبر و ترسا،می‏گوید:«بنی‏آدم اعضای‏ یک پیکرند»و یا«...عاشقم بر همه عالم،که همه عالم ازوست».کسانی را که در زمره‏ی آنان‏ قومها یا گروههای مذهبی‏اند،از جمله‏ی«بنی‏آدم»و«همه عالم»نمی‏شمارد؟آیا با آوردن این‏گونه‏ نمونه‏های در جای خود نا پذیرفتنی و از دیدگاه انسان فرهیخته و آزاداندیش امروز براستی‏ مشمئزکننده و یاوه و شرم‏آور،(و حتّا-شبهه را قوی بگیریم-دهها نمونه‏ی اینچنینی‏ی دیگر) می‏توان مهر«باطل شد»بر کتابهاب بزرگی چون شاهنامه،بوستان،گلستان،مثنوی و جز آن زد و بودن هزاران آموزه‏ی ارجمند فرهنگی و انسانی‏ی در خشان و جهان شمول را در آنها یکسره نادیده‏ گرفت؟آیا این مولوی‏ی سراینده‏ی مثنوی،همان مولوی‏ی آفریدگار دیوان کبیر شمس نیست که‏ شما غزلهایی از او را بر نواری خوانده و به دست خلق خدا داده‏اید؟آیا معنی‏ی داشتن«دیدگاه‏ انتقادی»و ارزیابی‏ی اثرهای گذشتگان و«خانه‏تکانی‏ی ذهنی»و«انقلاب فرهنگی»(؟!)که شما بر آتکیه و تأکید کرده‏اید،همین گونه برخوردها و برداشتهاست؟

 9.شما نوشته اید:«چرا هیچ‏کس با فرزانه‏یی چون حافظ که بکلّی ازین‏جور کج‏اندیشیها مبّراست،چنین برخوردهایی نمی‏کند؟»21

 می‏گویم:اگر قرار برین گونه انگشت گذاردن بر-به گفته‏ی شما-«بدآموزیها»باشد،آیا سفارش«حافظ»را در بیتهایی چون:«رضا به داده بده وز جبین گره بگشای...»می‏توان‏ «نیک‏آموزی»خواند و آیا این‏گونه آموزه‏های شاعر در برابر آموزه‏های دیگری ازو،از جمله«بیا تا گل برافشانیم و...»،«من نه آنم که زبونی کشم...»و«گرچه گردآلود فقرم...»قرار نمی‏گیرد؟ چند نمونه از گونه‏ی نخست و چند مثال از نوع دوم می‏خواهید تا برایتان ردیف کنم؟چرا راه دور برویم،آیا خود شما در زندگی‏ی شاعریتان،همواره بر یک روال سخن گفته و جهان را از یک‏ دریچه و دیدگاه دیده‏اید و در پیچ و خمهای گوناگون زندگی،هربار تصویر و برداشتی دیگرگونه‏ عرضه نداشته‏اید؟زیره به کرمان نمی‏برم و نمونه‏های شعر شمارا بر خودتان برنمی‏شمارم؛اما ازین نکته غافل نباشیم که وقتی با«جزء»برخوردن و حکم بر«کلّ»کردن-بدین‏گونه که شما کرده‏اید-مذهب مختار شود،آن‏گاه این شتر بر در خانه‏ی هرکس و از جمله شخص شما خواهد خوابید که مصداقش راد در آن تحلیل کذایی و آن مصادره‏ی به مطلوب عمدی از شعرهای شما با سرنویس«هجرانی»و چند شعر دیگرتان،دیدید و دیدیم.
کلک » شماره 31 (صفحه 75)


10.بگذارید من خود در این‏جا یکی از نمونه‏های موردنظر شما از برخورد با«زن»را که در شاهنامه آمده و شما یا بدان برنخورده‏اید و یا از اشاره بدان خودداری کرده‏اید،بیاورم و چگونگی‏ی آن را بی‏شتابزدگی در داوری بررسم.این نمونه«سوداوه»(یا بنابر ضبط مشهور «سودابه»)دختر«شاه هاماوران»و همسر«کاووس»ست.بنابر روند داستان،کاووس چنان شیفته‏ و فریفته‏ی این زن زیباست که اگر اندک نشانه‏یی از خردمندی و نیک‏منشی هم در نهاد او باشد، درین خودباختگی از دست می‏دهد و در سرگذشت«سیاوش»یکسره دل به فریب«سوداوه» می‏سپارد و پسر جوان و دلیر و شایسته‏ی خود را ناگزیر از رها کردن زادبوم و پناهیدن به دشمن و سرانجام،کشته شدن در توران می‏کندد.22

 سوداوه نامادر سیاوش‏ست؛اما از سر هوسبازی و مردکامگی،به سیاوش در می‏آویزد و ازو کام می‏جوید.سیاوش که منش و سرشتی دیگرگونه دارد،درین دام نمی‏افتد و برای نمایش‏ پاکی و«مهرورزی»(پیمان‏شناسی)ی خود،از کوهه‏ی آتش می‏گذرد و سپس به توران می‏پناهد. هنگامی که خبر کشته شدن سیاوش به فرمان افراسیاب،به ایران می‏رسد،«رستم»که در دوران‏ کودکی و نوجوانی‏ی سیاوش،دایه و پروردگار او بوده است و او را همچون فرزند خود(و چه بسا جایگزین«سهراب»از دست رفته)می‏دانسته،گریان و خروشان روی،به درگاه کاووس می‏آورد و او را به سبب فرمانبرداری از«زن»(سوداوه)سخت می‏نکوهد:

چو آمد بَرِ تخت کاوسْ کی‏ سرش بود پرخاک و پرخاک پی‏ بدو گفت:خوی بد ای شهریار پراگندی و تخمت آمد به بار ترا مهر سوداوه و بد خوی‏ ز سر برگرفت افسر خسروی‏ کنون آشکارا بینی همی‏ که بر موج دریا نشینی همی‏ از اندیشه‏ی خُردِ شاهِ ستُرگ‏ نماند روان بی‏زیان بزرگ‏ کسی کو بود مهترِ انجمن‏ کفن بهتر او را ز فرمان زن‏ سیاوش ز گفتار زن شد به باد خجسته زنی کو ز مادر نزاد ز شاهان کسی چون سیاوُش نبود چنو راد و آزاد و خامُش نبود.»23

 رستم آن‏گاه به شبستان کاووس می‏رود و«سوداوه»را-که در راندن سیاوش از دربار پدر و از زادبوم خود به توران و به کشتن دادن او در آن‏جا،گناهکار اصلی می‏شناسد-به گیسو می‏گیرد و

 از پس پرده به بیرون می کشد و در برابر چشم کاووس،میان او را با خنجر به دو نیم می‏کند.

 کسی که با نگاه و برداشتی آنچنانی و در برخوردی با لایه‏ی زبرین این داستان،بی‏رویکرد به‏ روند متن و ساختار و کنش و واکنش پهلوانان داستان،بر دو بیت«کسی کو بود...»و«سیاوش ز گفتار زن..»انگشت ایراد و عیب‏جویی بگذارد،به برآیندی جزین نمی‏رسد که«زن»به گونه‏ی‏ مطلق نکوهیده شده است و«رستم»ابر پهلوان شاهنامه،زنی را خجسته می‏داند که از مادر نزاید!

 اما هریک از رویدادها و منشها و کنشها و گفتارهای پهلوانان در داستانهای شاهنامه-و از جمله درین داستان-در پس لایه‏ی زبرین و دیدنی‏ی خود،لایه یا لایه‏های زیرین و-در نگاه
کلک » شماره 31 (صفحه 76)


نخست-نادیدنی دارد که با کاوس و جستار،فرادید خواهد آمد و جوینده را به خاستگاه و بن-مایه‏ی آن منش یا کنش یا گفتار رهنمون خواهد شد.

 در آموزهای گاهانی،«دو مینوی همزاد ناسازگار»24بنیاد همه‏ی منشهای و کنشنهای آفریدگان‏ در جهان هستی‏اند و همه چیز و همه کس،ناگزیر در سپاه یا اردوی این یا آن مینو رده‏بندی‏ می‏شود.از جمله«زن»که در دگردیسی‏ی آموزه‏های گاهانی به آموزه‏های«اوستای نو»،هر دو گونه‏ی آن را می‏بینیم.از یک‏سو امشاسپند بانو«سپندارند»دختر«اهوره‏مزدا»را داریم که نمایشگر برترین فروزه‏های زنانگی و نگاهبان زمین‏ست و به تعبیری با زمین اینهمانی دارد و او را «مادر-زمین»خوانده‏اند و با«مادر-جهان»در اسطوره‏های هندو سنجیده‏اند و«اردوی‏ سور آناهیتا»ایزد بانوی آبها و نماد پاکی و پالودگی را و«اشی»دختر«اهوره مزدا»و گنجور او را که‏ ایزد بانوی پاداش‏ست و دیگر ایزد بانوان را که هریک خویشکاری‏ی ویژه‏ی خود را دارند و همه‏ ستودنی و ارجمندند.از سوی دیگر«جهی»(یا«جه»)پتیاره،دختر«اهریمن»را که نماد روسپیگری و مردبارگی و پلیدی و پلشتی‏ست و در برانگیختن اهریمن به تازش بر آفرینش نیک‏ در آغاز سومین سه هزاره‏ی هستی‏ی گیتی،نقش کلیدی دارد و ماه دیوان دیگر را که همه در راستای پتیارگی و آفرینش آشوبی،کارگزار و یاور«مینوی ستیهنده»اند.24

 در جستار برای ریشه‏یابی‏ی اسطورگی‏ی داستان سیاوش،به نمادها و نمونه‏های این دو گونه«زن»بر می‏خوردیم و با رویکرد بدین آموزه و سامان اندیشگی،دچار سردرگمی و شگفتی‏ نخواهیم شد که در برابر«زن»ستودنی‏ی سپنداروند گونه و آناهیتا سرشت و اشی‏وار،«زن» نکوهیدنی‏ی جهی‏واره و پتیاره و آفرینش آشوب را هم می‏بینیم.25«سوداوه»درین داستان همان‏ نقش«جهی»در برانگیختن اهریمن به تازش بر آفرینش نیک را در فریفتن کاووس و کوشش در به‏ تباهی کشاندن سیاوش(باز آمد کهن الگوی«اشون مرد»26)می‏ورزد و سرانجام«رستم»دارای‏ «فرّه‏ی پهلوانی»و هم راستا و هم اردوی سیاوش،در هنگام کشتن این پتیاره‏ی جهی‏واره،سیاوش‏ را«بر بادرفته‏ی گفتار زن»(این‏گونه«زن»و نه زن پارسا و مینوی)می‏داند و آرزو می‏کند که زنی‏ ازین گونه،هرگز از مادر نزاید.

 می‏بینم که فردوسی،داستان را جزء بر بنیاد ساختار اسطورگی‏ی منبعها و مأخذهای کارش،ساخته و پرداخته و حرف«یاوه و شرم‏آور»ی در مورد زن نیک‏منش و نیک گویش و نیک‏کنش و به تعبیر امروزین زن فرهیختخه و خردمند و دانشور و مهرورز و آراسته به‏ برازندگیهای انسانی،بر قلم نرانده است.

 11.آقای شاملو،شما در پاسخ کسانی که لحن گفتارتان در سخنرانی«بر کلی»را لحنی هتّاک‏ و نادرخور با شأن گفتار و گوینده خوانده‏اند،بر پر باری‏ی واژه‏های مردم ساخته و رایج در میان‏ توده‏ی مردم ساده کوچه و بازار تأکید ورزیده و از آن میان تنها بر واژه‏ی«مشنگ»انگشت‏ گذارده‏اید و در درستی‏ی کاربرد این واژه برای توصیف-به گفته‏ی شما-«آخرین جنازهء قبرستان‏ سلطنت»سخن گفته‏اید.27

کلک » شماره 31 (صفحه 77)


من درین مجال تنگ،وارد بحث درستی یا نادرستی‏ی کاربرد این واژه در آن مورد ویژه و بودن یا نبودن بدیلهای درخورتری برای آن نمی‏شوم.اما از شما می‏پرسم که آیا کاربرد واژه‏ها و ترکیبها و عنوانهایی چون«فئودال»(گذشته از نادرستی‏ی اطلاق آن بر«دهقان»28تنگدستی چون‏ فردوسی)یا«ابو القاسم خان»(که شنونده و خو اننده را به یاد کدخدایان یا خان خواندگان‏ منقل‏نشین روستاها و قبیله‏های پشت کوه می‏اندازد!)یا«کلک زن»و«حرام‏زاده»و«گربز»برای‏ شاعر و سخنور آزرمگین و نیک‏منشی چون حکیم فرزانه‏ی ترس و تعبیرهایی از قبیل«لومپن‏ بی‏سروپا»،«خائن به منافع طبقاتی خویش»و«شعبان بی‏مخ»ئر توصیف«کاوه‏ی آهنگر»29 کاری‏ست درست و سزاوار و برازنده‏ی شما؟

 آیا اگر امروز کسی در بحث درباره‏ی زندگی و شعر خود شما،واژه‏ها و تعبیرها و عنوانهایی‏ چون«بورژوا»یا«خرده بورژوا»و«احمد آقا»یا«آمیرزا احمد»را به کار برد و یا شما را«از هنرمندان‏ وابسته به دربار رژیم منحطّ پهلوی»و کسی که«کعبهء آمال خود را در غرب جست‏وجو می‏کند.»30 لقب بدهد،شما به حقّ از این‏گونه تعبیرهای نادرست و عنوانهای ریشخندآمیز و لجن پراکنیهای‏ بی‏شرمانه،آزّرده‏خاطر نمی‏شوید و چنین لحن و کاربردها و تهمت‏های ناروایی را می‏پسندید؟

 ایرانیان که جای خود دارند،آیا شنوندگان و خوانندگان آنیرانی‏ی سخنان شما،نمی‏گویند که‏ این ایرانی،چرا تاریخ و فرهنگ و شاعر جهانی و بلندآوازه‏ی میهن خود را دست انداخته و به باد ریشخند و دشنام گرفته‏است؟

 باز هم به تأکید می‏گویم که اشتباه نشود،مقصود چشم پوشی از نقد و بررسی و کاوش در تاریخ پر از دروغ و فریب و وارونه گویی‏ی ما و یا دست برداشتن از انتقاد بر هریک از گوشه و کنارهای بدآموز و ناپذیرفتنی‏ی ادب گذشته‏مان نیست.بحث بر سر چگونگی و روش پرداختن‏ بدین کارهاست.

 12.آقای شاملو،شما در سخنرانی‏تان با این پیشزمینه‏ی ذهنی که نظریّه‏پردازان‏ ورشکسته‏ی«خدایگان»در دهبه‏های گذشته(در روزگار به اصطلاح«نصرت»شان)می‏خواستند و شاید هنوز هم در دوره‏ی«عسرت»شان می‏خواهند)که از«شاهنامه»پیشنوانه‏یی برای به کرسی‏ نشاندن برداشتها و باورهای یاوه‏ی خود بسازند،به جای پرداختن به بنیادی‏ی تلاش‏ مذبوحانه‏ی آنان،یقه‏ی«فردوسی»و دامن«شاهنامه»را چسبیده و بحث مضحک بودن باور به‏ «فرّه»در دیدگاه انسان آزاداندیش امروز را پیش کشیده و بی‏رویکرد به چگونگی‏ی کاربرد این واژه‏ و سرگذشت عبرت‏آموز«فرّه‏مندان»در شاهنامه،چنین وانموده‏اید که گویا فردوسی برداشتی‏ نژاد و گرایشی به چیرگی‏ی بی‏چون و چرای«فرهّ‏مندان»دارد.

 اما واقعیّت این‏ست که«فرّه»و«فرّه‏مندی»در بنیاد اسطورگی-دینی‏ی خود و در آموزه‏های هزاره‏های پیش از فردوسی،امری‏ست به شدّت اعتباری و نسبی و با«خویشکاری»ی‏ «فرّه‏مند»پیوند تنگاتنگ یا به دیگر سخن،رابطه‏ی لازم و ملزوم دارد.هرچند که در دوره‏ی‏ ساسانی به سبب چیرگی‏ی بیش از اندازه‏ی پرستاران(موبدان و هیربدان)و همدستی‏ی شاهان
کلک » شماره 31 (صفحه 78)


خودکامه با آنان،تلقّی‏ی مطلق و سلطه‏جویانه‏یی از«فرّه»و«فرّه‏مندی»جنبه‏ی رسمی داشت؛31 اما فردوسی،هم به دلیل پای‏بندی به خاستگاهها و مأخذهای کارش(که بسیاری از آنها از گذرگاههایی مردمی و جدا از«خداینامه»ی رسمی‏ی ساسانیان بدو رسیده بود)و هم به رهنمود هوشمندی‏ی آزادمنشانه‏ی خویش و باور استوار به والایی‏ی حقّها و آزادیهای انسانی،«فرّه»را ارث پدر هیچ«فرّه‏مند»و تاجداری نمی‏شمارد؛بلکه در گرو مردمداری و پارسایی و درستکاری و پرهیز از برتنی و کشتار و خونریزی(که گوهر کلید-واژه‏ی«خویشکاوی»ست)می‏داند.هرگاه‏ جزین بود،بحث گسستن«فرّه»از هیچ«فرّه‏مند»ی به پیش نمی‏آمد و شهریارانی چون«جمشید»، «نوذر»و«کاووس»به فرّه گسستگی و شوربختی دچار نمی‏شدند.

 فردوسی هیچ«فرّه‏مند»ی را تافته‏ی جدابافته و دارای خون رنگین‏تر و نژاد برتر نمی‏شناسد و درباره‏ی«فریدون»می‏گوید:

«فریدون فرّخ فرشته نبود ز مُشک وز عنبر سرشته نبود به داد و دهش یافت آن نیکویی‏ تو داد و دهش کن؛فریدون تویی»32

 در شاهنامه،نمونه‏ی درخشان و بی‏همانندی چون«کیخسرو»را داریم که پس از پیروزی‏ بزرگ خود و در اوج«فرّه‏مندی»و شکوه شهریاری،آگاهانه و خودخواسته و به سبب بیم از دچار شدن به خودکامگی‏ی نیاگان خویش-کاووس و افراسیاب-از فرمانروایی چشم می‏پوشد و جهان را رها می‏کند تا در سامان اسطوره‏های ایرانی به جاودانگان بپیوندد و در کار«رستاخیز»و «فرشکرد»33جهان،همکار«سوشیانت»34باشد.

 13.آقای شاملو،شما-بی‏آن‏که خود خواسته باشید-درین پندار نادرست که«شاهنامه» کتاب شاهان و سخنگوی زورمندان و فرادستان‏ست و هیچ نشانی از ملّت در آن نیست،با همان‏ نظریّه‏پردازان ورشکسته-که خود می‏نکوهیدشان-و با شاهنامه‏ستیزان پایان دهه‏ی پنجاه و اوایل دهه‏ی شصت‏35همنوا شده و برداشتی از درونمایه‏ی شاهنامه عرضه داشته‏اید که به هیچ‏ روی با واقعیّت امر همخوانی ندارد و طرح آن شایسته‏ی شاعر اندیشه‏وری چون شما نیست.

 این دیگر نیاز به دلیل و برهان و بحث و فحص ندارد که«شاهنامه»-برخلاف ظاهر نامش-«کتاب شاهان»نیست‏36؛بلکه درست در جهت وارونه‏ی آن،تنها کتاب زبان فارسی و تنها متن کهن در ادب ایران زمین است که پهلوانان و سراینده‏اش،بارها به آشکارگی‏ی هرچه‏ تمامتر و بی‏هیچ پرده‏پوشی و مجامله و کنایه‏یی در نکوهش خودکامگی و سبکساری و مردم‏آزادی و کژراهی و پسرکشی‏ی شاهان سخن گفته‏اند.به تأکید می‏گویم که در سرتاسر ادبیّات‏ این سرزمین(حتّا در یادگارهای عارفان و صوفیان بزرگ که موردهایی از انتقاد به دژمنشیهای‏ شاهان و سلطه‏گران به چشم می‏خورد)هیچ اثری را درین راستا،همتای شاهنامه نمی‏یابیم.

 هرگاه«سعدی»در سده‏ی هفتم با قید احتیاط،هشداری سربسته و پوشیده به قدرتمندان‏ می‏دهد که:«این‏که در شهنامه‏ها آورده‏اند/رستم و رویینه‏تن اسفندیار/تا بدانند این خداوندان‏ ملک/کز بسی خلق‏ست دنیا یادگار.»و«حافظ»در سده‏ی هشتم به کنایه از وسوسه‏پذیری و
کلک » شماره 31 (صفحه 79)


دژکرداری‏ی یکی از حاکمان روزگارش یاد می‏کند و تصویر افراسیاب تباهکار و خونریز را بر او انطباق می‏دهد که:«شاه ترکان سخن مدّعیان می‏شنود/شرمی از مظلمهء خون سیاووشش باد!»، «فردوسی»پیش و بیش از آنان و با صراحت هرچه تمامتر،فریاد خشم و نکوهش رستم‏ها و پشوتن‏های آزاده و آدمی‏خوی را بر خودکامگان آزمندی چون«کاووس»و«گشتاسپ»بلند می‏کند و شکوهمندترین شهریاران متنهای باستانی را سیاهکارانی پسرکش و دیوخوی‏ می‏شناساند.

که آزاد زادم؛نه من بنده‏ام‏ یکی بنده‏ی آفریننده‏ام... مرا تخت زین باشد و تاج،ترگ‏ قبا جوشن و دل نهاده به مرگ‏ چه کاوس پیشم،چه یک مشت خاک! چرا دارم از خشم او ترس و باک؟»37

 و در داستان«رستم و اسفندیار»:

«به ابر اندر آمد خروش سپاه‏ پشوتن بیامد به ایوان شاه‏ خروشید و دیدش؛نَبُردش نماز بیامد به نزدیک تختش فراز به آواز گفت:ای سرِ سرکشان! ز برگشتن بختت آمد نشان! ازین با تن خویش بد کرده‏ای‏ دَم از شهر ایران برآورده‏ای‏ ز تو دور شد فرّه و بِخردی‏ بیابی تو باداَفره‏یِ ایزدی‏ شکسته شد این نامور پشت تو کزین پس بود باد در مشت تو پسر را به خون دادی از بهر تخت‏ که مَه تخت بیناد چشمت،مَه بخت!»38

 14.شما گفته‏اید که:«...بلندگوهای رژیم(یعنی رژیم پادشاهی)از شاهنامه به عنوان‏ یک حماسه‏ی ملّی ایران نام برده‏اند؛حال آن‏که در آن از ملّت ایران خبری نیست...»39

 می‏گویم:نخست این‏که:«...بلندگوهای رژیم(یعنی رژیم پادشاهی)از شاهنامه به عنوان‏ یک حماسه‏ی ملّی ایران نام برده‏اند؛حال آن‏که در آن از ملّت ایران خبری نیست...»39

 می‏گویم:نخست این‏که جارچیان و آوازه‏گران نظام پادشاهی،کمتر از شاهنامه به منزله‏ی‏ «حماسه‏ی ملی»نام می‏بردند و بیشتر آن را ستایشنامه‏ی شاهان(و از جمله«خدایگان» ولی‏نعمتشان!)می‏انگاشتند و نشریّه‏های رسمی و درباری‏شان درین زمینه،غالبا چیزهایی از قبیل«سپهبد فردوسی»و«تاج‏نامه»و مانند آنها بود!

 دوم این‏که تلاش یک گروه ویژه برای مصادره‏ی اثری فرهنگی به سود منظورهای خاصّ‏ خود،دلیل نسبت داشتن واقعی‏ی آن اثر،بدان گروه نیست و بیش از هر چیز،متن زنده و حاضر شاهنامه است که هر پژوهنده‏ی ژرفکاوی،به روشنی می‏تواند وابستگی‏ی تام و تمام آن را به مردم‏ ایران و پیوند استوار آن را با خاستگاههای فرهنگی‏ی این ملت،دریابد:«آفتاب آمد دلیل آفتاب!»

 سوم این‏که فرموده‏اید(و آیا هنوز هم می‏فرمایید؟!):«در شاهنامه از ملت ایران خبری‏ نیست.»،پس این انبوه شهریاران و پهلوانان و پهلوان‏بانوان،از«کیومرث»تا«یزدگرد سوم»-خواه‏ نیک‏منش و اهورایی،خواه دژمنش و اهریمنی-اگر نمادهای خوب و بد ملّت ایران نیستند، کیستند؟40پس جمشید و فریدون و ایرج و رودابه و زال و تهمینه و رستم و سهراب و گودرز و گیو و بهرام و بیژن و منیژه و سیاوش و فریگیس و کیخسرو و اسفندیار که هنوز در ناخودآگاه
کلک » شماره 31 (صفحه 80)


فردی و جمعی و قومی‏ی ما حضور دایم دارند،کیستند؟

 به گفته‏ی یکی از پژوهندگان شاهنامه:

 «فردوسی برای نمایش فرهنگ ایران باستان...شاهنامه را به هیئت موزهء ایران‏شناسی بزرگی با غرفه‏های گوناگون درآورده است؛چندان‏که گذشته از آن‏که‏ با سرودن شاهنامه،بزرگترین حماسه‏ی ایران را پرداخته است،می‏توان در اث او به چشم دایرة المعارف فرهنگ پیش از اسلام نگریست و وی را از بنیان‏گذاران‏ رشتهء ایران‏شناسی شمرد...[او]در باب ایران باستان و فرهنگ آن،از یاد کردن‏ هیچ دقیقه و نکته‏یی غفلت نورزیده است و منظومه‏ی او بیوگرافی ایرانیان پیش‏ از اسلام است.»41

 15.بنابر آنچه گفته شد،نگارنده برین باورست که شاهنامه-مانند هر اثر فرهنگی‏ی‏ دیگری-نه«تابو»ی قوم و قبیله‏ی ما و نه متن«ورجاوند»دین و آیین ماست که نتوان به‏ بررسی‏ی انتقادی‏ی آن پرداخت و در آموزه‏ها و داده‏هایش چون و چرا کرد و نه مرده‏ریگ کهنه و پوسیده و غبار گرفته‏یی‏ست که در زندگی‏ی فرهنگی‏ی امروزمان جایی و نقشی نداشته باشد و بتوان آن را نادیده گرفت و«نفی»کرد.

 شاهنامه،با همه‏ی چون و چراهایی که با سنجه‏های درست و دقیق می‏توان در آن داشت و به نقد همه‏جانبه‏ی آن پرداخت،در بنیاد خود،همچنان شناسنامه‏ی فرهنگی‏ی هر ایرانی و همه‏ی‏ ایرانیان‏ست و بدون دریافت و شناخت درست شاهنامه و داشتن پیوندی انداموارگی با یکایک‏ جنبه‏های آن،نمی‏توان یک ایرانی‏ی فرهیخته و کامل بود.

 «نفی»شاهنامه،یعنی نفی زبان،فرهنگ،ادب و پیشینه‏ی اسطورگی-حماسی- تاریخی‏ی ملّت ایران و از دست دادن حافظه و نیروی ناطقه‏ی قومی.«نفی»شاهنامه،یعنی نفی‏ بیهقی،ناصر خسرو،خیام،نظامی،سنائی،عطار،مولوی،سعدی،حافظ،صائب،بهار،هدایت، نیما،اخوان،فرّخ‏زاد،شاملو و دیگر شاعران و نویسندگان دیروزی و امروزی و فردایی.

 «نفی»شاهنامه-که شما آقای شاملو،بی‏شک هوادار آن نیستید-به منزله‏ی کنشی‏ ضدّ فرهنگی،ناشدنی و نابخردانه است و کسانی که روی بدین کار داشته باشند،بی‏شک آب در هاوی می‏کوبند و باد در غربان می‏بیزند و آفتاب را به گل می‏پوشانند!

 16.هرچند گفتارم اندکی به درازا کشید،بگذارید درین‏جا با دقت بیشتری به مسئله‏ی‏ کلیدی و مهمّ«نقد»در فرهنگ و ادب ایران بپردازم و نکته‏هایی را درین راستا بازگویم.

 از دیدگاه انسان فرهیخته‏ی امروز،همه‏ی دستاوردهای اندیشه و هنر و ادب پیشینیان،نیاز به نقد و بررسی و ارزیابی‏ی دوباره دارد.در واقع این کاری‏ست که هر نسلی حق دارد و باید در مورد مرده‏ریگ پدرانش بکند و چشم و گوش بسته،پذیرای هیچ یادمان و اثری نباشد.

 در روزگار ما،سه گونه برخورد با یادگارهای گذشتگان رواج دارد.گروهی برآنند که هرچه از گذشته به دست ما رسیده است،بی‏هیچ چون و چرایی در محتوای آنها و بی‏هیچ‏گونه ارزشداوری
کلک » شماره 31 (صفحه 81)


در دیدگاهها و آموزه‏های سرایندگان و نویسندگان آنها باید به منزله‏ی میراث فرهنگ ملّی‏ نگاهداری شود.اینان هرگونه بحث و نقد ارزش‏شناختی در نوشتارهای قدیم را نوعی هتک‏ حرمت نسبت به بزرگان فرهنگ و ادب تلقّی می‏کنند و بدین نکته‏ی بدیهی روی نمی‏آورند که در کارهای پیشینیان،به اقتضای چگونگی‏ی زندگی اقتصادی و اجتماعی‏ی روزگارشان،بسیاری‏ چیزها آمده که به چشم انسان پیشرو امروز نقد کردنی و ناپذیرفتنی‏ست.حد اکثر کاری که این گروه‏ در مورد متنهای فرهنگی-ادبی‏ی گذشته روا می‏دارند و می‏کنند،همان تحشیه و تعلیق و بحث‏ در لفظها و ترکیبهاست و چاپهای مکرّر«به سعی و اهتمام...»(و به تازگی:«به کوشش...»).

 گروهی دیگر،از آن سوی بام می‏افتند و مدّعی‏اند که گنجینه‏ی نیاکان پاسخ‏گوی پرسشها و دشواریهای زندگی‏ی انسان امروز نیست.اینان-اگرنه آشکارا-در پرده و به اشاره و کنایه،از لزوم کنار گذاشتن بخش بزرگی از میراث گذشتگان سخن می‏گویند و در واقع همان«اصحاب‏ نفی»اند که در بند 15 این نامه از بیهودگی و ضدّ فرهنگی بودن کارشان یاد کردم.

 گروه سوّمی هم هستند که افراط و تفریط هیچ‏یک از آن دو گروه را برنمی‏تابند و به حقّ‏ برین باورند که نه می‏توان تنها به گنجینه‏یی در طلسم سنّ دل بست و نه سزاوارست که بر سر شاخ نشست و بن را برید؛بلکه راه درست و فرهنگی و خردپذیر در رفتار انسان امروز،همان‏ برخورد آگاهانه و ناقدانه با یکایک اثرهای پیشین،آن هم با دقّت و وسواس علمی و با نگرش به‏ همه‏ی ساختار متنها و نه پاره‏هایی جداگانه از آنهاست.

 متأسفانه کوشش این گروه سوم،هنوز نخستین مرحله‏ها را می‏گذراند و فرایندی که بتوان‏ آن را به معنی‏ی دقیق واژه«نقد»خواند-و نمونه‏های درخشانش را در ادبیّات باخترزمین‏ دیده‏ایم-تاکنون در عرصه‏ی ادبیّات ما به چشم نمی‏خورد و کوششهای ستودنی‏ی برخی از معاصران از حدّ چشمه‏ها و جویها نگذشته و به گونه‏ی رودی بزرگ و ناوتاز درنیامده است.

 گذشته از ناقدان حرفه‏یی که کار ویژه‏ی خود را دارند،از شاعران و نویسندگان هر دوره نیز، به دلیل ذهن آفرینشگر و بینش اندیشگی-هنری‏شان و به سبب هم‏سنخی با شاعران و نویسندگان پیشین،انتظار می‏رود که-اگرنه در مقام نقدپرداز-دست‏کم در رویکردی فرهنگی به‏ اثرهای گذشته،برخوردی آگاهانه و روشنگرانه با آنها داشته باشند.متأسفانه درین راستا هم در در ازنای سده‏ی اخیر،دستاوردی فراگیر که برازنده‏ی هنرمندان امزوز باشد،نداشته‏ایم و ازین‏ حیث،براستی چه غبنی بر ما رفته است.

 17.آقای احمد شاملو،در پایان نامه‏ام،شما را-که بی‏شک در برخوردتان با نکته‏هایی در شاهنامه،تنها قصد انتقاد سازنده و شناخت و دریافت داشته‏اید و نه نظر«نفی»و ویرانگری- دوستانه فرامی خوانم تا بار دیگر به آنچه خود گفته و نوشته‏اید و آنچه دیگران به همزبانی‏ی‏ فرهنگی با شما و یا به قصد پایمال کردن حیثیّت فرهنگی و شاعری‏ی شما گفته‏اند و نوشته‏اند، بیندیشید و به دور از همه‏ی جنجالهای مبتذل،کلاه خود را قاضی کنید و هرگاه درمی‏یابید که در برداشتها و ارزیابیهاتان به راه خطا رفته‏اید،صادقانه اشتباه خود را بپذیرد و مطلب را آشکارا در
کلک » شماره 31 (صفحه 82)


جایی عنوان کنید و مرد مردانه-آن‏گونه که از فرهیخته مردی چون شما می‏سزد-به انتقاد از خود بپردازید و از مردم ایران-که عمری مؤمنانه بدانها مهر ورزیده‏اید-به خاطر دل چرکینی که از برخوردتان با شاهنامه و فردوسی در آنها پدید آورده‏اید،پوزش بخواهید.

 مگذارید که این تصویر ناخوشایند از شما در ذهنها نقش بندد و در کارنامه‏ی زندگی‏ی‏ فرهنگی‏تان ثبت شود که:«شاملو دست تطاول بر فرهنگ ملّی‏ی خود گشود!»

 یقین بدانید که چنین کار شریفی،نه‏تنها چیزی از ارج شما و پایگاه شاعری و هنرمندی‏تان‏ در چشم دوستداران شما نخواهد کاست؛بلکه همگان را به ستایش از شهامت اخلاقی‏ی شما برخواهد انگیخت و به مراتب به ارزشهای شناخته‏ی کارهای شما خواهد افزود.چنین باد!

 با درود و بدرود:جلیل دوستخواه

 تانزویل-استرالیا

 یکم شهریورماه 1371

یادداشتها:

 (1).که پس از ماهها در شماره‏ی 72 آن ماهنامه،به تاریخ مردادماه 1371 به چاپ رسیده است.

 (2).چاپ پاریس،شماره‏ی 6-تیرماه 1370.

 (3).آرش،همان،ص 9.

 (4).همان‏جا،ص 17.

 (5).آدینه،همان،ص 17.

 (6).همان‏جا،ص 17.

 (7).درباره‏ی چگونگی‏ی بیتهای الحاقی در شاهنامه،-گفتارهای«جلال خالقی مطلق»در فصلنامه‏های‏ ایران‏نامه و ایران‏شناسی،چاپ مریلند(آمریکا)از 1361 به بعد.

 (8).درین باره،در نقد بر کتاب ملیّت و زبان نوشته‏ی«شاهرخ مسکوب»توضیح بیشتری داده‏ام.(فصلنامه‏ی‏ بررسی کتاب،شماره‏ی 6-لوس‏آنجلس،تابستان 1370).

 (9).شاهنامه،ویرایش جلال خالقی مطلق،ج 1،ص 63،بب 123-124.

 (10).همان،ص 186،بب 328-331.

 (11).همان،ص 195،بب 451 و 457.

 (12).همان،ص 200،بب 534-537.

 (13).همان،ص 241،بب 1122-1125.

کلک » شماره 31 (صفحه 83)


(14).شاهنامه،همان،ج 2،ص 122،بب 56-59.

 (15).همان‏جا،ص 132،بب 178-185.

 (16).همان،ص 134،بب 206-209.

 (17).همان،ص 297،بب 1445-1447.

 (18).شاهنامه،چاپ مسکو،ج 5،ص 65،بب 974-977.

 (19).همان‏جا،ص 66،بب 995-997.

 (20).همان،ص 70،بب 1059-1064.

 (21).آدینه،همان،ص 17.

 (22).تحلیل داستان سیاوش با رویکرد به بن-مایه‏های اسطورگی آن،تفصیلی دارد که درین‏جا نمی‏گنجد.

 (23).شاهنامه،ویرایش خالقی،ج 2،ص 382،بب 42-49.

 (24).دومینویی که در آغاز پدیدار شدند و یکی«زندگی»و دیگری«نازندگی»را بنیاد نهاد.دومینویی که در منش‏ و گفتار و کردار یکسره ناسازگارند و خود و کارگزاران و پیروانشان تا رستاخیز جهان با یکدیگر در ستیزه‏اند. نخستین«مینوی ورجاوند»یا«سپندمینو»و دومین«مینوی ستیهنده و دشمن»یا«اهریمن»نام دارد.(- اوستا/کهن‏ترین سرودها و متنهای ایرانی،گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه،ج 1،ص 14،بندهای 3 و 4، ص 51،بند 2 و ج 2،صص 934،955-998 و 1003-1004).

 (25).درباره‏ی زنان این داستان در تحلیلی گسترده،بحث کرده‏ام که درین‏جا نمی‏گنجد.

 (26).«اشون»رهرو راه«اشه»ست و اشه سامان والای اهورایی‏ی جهان و داد و راستی‏ی«سپند مینو»ست.در اسطوره‏ی آفرینش از«گیومرث»با وصف«اشون مرد»یاد می‏شود و بسیاری از پهلوانان شاهنامه و از جمله‏ سیاوش،بازآمد همان کهن الگوی ازلی‏اند.(-اوستا،همان،ج 2.صص 1049-1050).

 (27).آرش،همان،ص 9.

 (28).دهقان به معنای روزگار فردوسی که نه«فئودال»-به تعبیر شاملو-بوده و نه کشاورز ساده.(می‏پرسم: براستی این چگونه فئودال یا خانی بوده که در سنّی کمتر از سنّ کنونی‏ی آقای شاملو،آه در بساط نداشته و در بهارانی پرجوش و خروش،حسرت یک وعده خوراک گرم را می‏خورده است؟:«کنون خورد باید مِیِ‏ خوشگوار/که می‏بوی مشک آید از جویبار/هوا پرخروش و زمین پر ز جوش/خُنک آن‏که دل شاد دارد به‏ نوش/درم دارد و نقل و جام و نَبید/سرِ گوسفندی تواند برید.»و بنگریم که با چه بی‏نیازی‏ی معنوی و بزرگواری‏ی منشی،پس ازین گلایه‏ی کوتاه،بی‏هیچ نفرین و کین‏توزی به دارندگان،می‏گوید:«مرا نیست؛فرّخ‏ مر آن را که هست/ببخشای بر مردم تنگدست!»[شاهنامه،چاپ مسکو،ج 6،ص 216،بب 1-4].)

 (9).متن سخنرانی شاملو در برکلی،از انتشارات بولتن تلویزیون«ما»،صص 8-9.

 (30).کیهان هوایی و کیهان روزانه،چاپ تهران،پاییز 1369.

 (31).برای بحث مفصّل‏تر درباره‏ی«فرّه»-مهرداد بهار:پژوهشی در اساطیر ایران-پارهء نخست.

 (32).شاهنامه،ویرایش خالقی،ج 1،ص 85،بب 489-490.

 (33).آیین نو کردن جهان و داد و سامان آن،پس از رستاخیز به دست سوشیانت و یاورانش.

کلک » شماره 31 (صفحه 84)


(34).لقب سه تن رهایی‏بخش،بویژه سومین آنها که از«فرّه»ی زرتشت و مادرانی دوشیزه به جهان می‏آیند.

 (35).و بازماندگان آنها که هنوز هم در کار ضدّ فرهنگی‏ی شاهنامه‏زدایی از کتابهای درسی و کارهایی ازین‏ دست،پای می‏فشارند.

 (36).-جلال متینی:در معنی«شاهنامه»،ایران‏شناسی،سال دوم،شمارهء 4-زمستان 1369.

 (37).شاهنامه،همان،ج 2،صص 146-150،بب 350-351،356-360 و 392-393.

 (38).شاهنامه،چاپ مسکو،ج 6،صص 315-316،بب 1569-1573.

 (39).متن سخنرانی شاملو،همان،ص 9.

 (40).«داستانها و یادگارهای کهن فرهنگ ما هرچه هست،زاییدهء زندگی قوم ما و پروردهء سرزمین ما و نمودار سرشت نیاگان ما و راست‏ترین گواه بد و خوب پدران ماست.اگر بد بودند یا خوب،اگر تنگدل و تنگدست‏ بودند یا رادمرد و گشاده‏دست،اگر پهلوان و دلیر بودند یا ترسو و بزدل،اگر بزرگ‏منش و آزاده بودند یا گدامنش‏ و درویش،همهء این زشت و زیباها از همین داستانها هویداست و بهتر و روشنتر و بی‏طرف‏تر از تاریخ واقعی‏ ایران و مردم این کشورست.»(ابراهیم پورداود:پیشدادیان و کیانیان،نشریهء انجمن فرهنگ ایران باستان،سال‏ چهارم،شمارهء 2-اسفندماه 1345).

 (41).قدمعلی سرّامی:از رنگ گل تاریخ خار،ص 600،شرکت انتسارات علمی و فرهنگی-تهران 1368.

حروف‏چینی مزدا

 -حروف‏چینی و صفحه‏آرایی با کامپیوتر

 -چاپ زیبای متون با چاپگر لیزری

 -آماده‏سازی نشریه،روزنامه،کتاب، فرهنگنامه،سالنامه،سررسید،...

 -انتخاب بیش از 300 نوع قلم فارسی و لاتین و امکان اعزاب‏گذاری،فرمولهای‏ ریاضی-فیزیک،اکسنت،یونانی، شطرنج،و...

 -سرعت،زیبایی و قیمت مناسب در کار خدمت ما به فرهنگ و نشر ایران است.

 تلفن 658418


پایان مقاله

: مجله کلک » مهر 1371 - شماره 31 (از صفحه 67 تا 84)

قهرمانان شاهنامه در ضرب المثل های فارسی

$
0
0

قهرمانان شاهنامه در ضرب المثل های فارسی

یکی از مؤلفه‌های مهم هویت ملی،فرهنگ است.فرهنگ‌ زیرمجموعه‌های فراوانی دارد که فولکور یا فرهنگ مردم‌ یکی از آنهاست.فرهنگ مردم ابعاد وسیعی دارد.یکی از آنها مطالعه در ادب شفاهی چون افسانه‌ها،قصه‌ها،ترانه‌ها، متل‌ها،معماها و مثل‌هاست.«مثل جمله‌ای است کوتاه گاه‌ آهنگین،مشتمل بر تشبیه با مضمون حکیمانه که به واسطهء روانی الفاظ،و روشنی معنا و لطافت ترکیب بین عامه‌ مشهور شده و آن را بدون تغییر یا با تغییر جزئی در گفتار خود به کار برند.»مطالعه در ضرب المثل‌ها که یکی از عناصر تشکیل‌دهندهء فولکور یا فرهنگ توده است، می‌تواند به خوبی خلقیات،عادات خوب و بد،اندیشه و تفکر فردی و جمعی،حساسیت و علایق گوناگون مردم را نشان دهند.مثل‌های ملی و قومی بازگوکنندهء آرزوها و احساسات و نگرش‌های مثبت و منفی،شرایط اجتماعی و فرهنگی و هویت ملی و مؤلفه‌های آن است.

شاخص‌ترین و مهم‌ترین مؤلفه‌های هویتی را هویت ملی و ارزش‌های ملی‌گرایانه تشکیل‌ می‌دهد.ملت‌هایی از هویت فردیی و اجتماعی عمیقی برخوردارند که سابقهء تمدّنی طولانی‌تری‌ دارند و ایران بنابر کاوش‌های باستان‌شناسی از جمله اقوام تمدن‌ساز بوده است.مردمانی که در قالب ایل‌های کوچنده یا یکجانشین تمدن‌های بزرگی را به وجود آوردند،در کنار فعالیت‌های‌ اقتصادی به تولید فرهنگ نیز پرداختند.گوناگونی زبان،لهجه،گویش،آداب و رسوم،باورها و عقاید و فرهنگ و ادب شفاهی در میان خرده‌فرهنگ‌هیا ایرانی تبار در سرزمین بزرگ و تاریخی‌ ایران کنونی گویای این مدعاست.

 ایرانیان همواره در معرض هجوم و مهاجرت اقوام دیگر بوده و در طول تاریخ اسطوره‌ای و

حماسی خود غیرت‌ها و رشادت‌ها از خود نشان داده‌اند که در متون حماسی و اسطوره‌ای ایران‌ انعکاس آنها را به خوبی می‌توان دید و دریافت.

 اسطوره‌ها به تثبیت مفاهیم موجود در عوالم درونی و بیرونی جامعه می‌پردازند و بازتاب‌ آن در فرهنگ مردم خصوصا مثل‌ها،حکم زنده کردن آمال و آرزوهای فرو خفته را دارد. اسطوره‌های ملی که در بستر زمان شکل می‌گیرند،نمایش قدرت ملی و تقویت مردمی و روانی‌ آنان است.از این میان اسطوره‌های ماخوذ از شاهنامه بیشترین بازتاب را در امثال فارسی داشته‌ است؛چنانچه نام سیزده اسطوره و قهرمان افسانه‌ای ایرانی ماخوذ از شاهنامه در 511 مثل‌ فارسی انعکاس یافته است که یا اشاره به بخشی از داستان این اسطوره‌ها دارد یا به عنوان‌ استعاره به کار رفته‌اند.

 از میان قهرمانان شاهنامه به ترتیب رستم(و تهمتن)با 73 مثل،سیاوش‌ 8 مثل،زال،افراسیاب و رخش با 6 مثل،بیژن با 5 مثل،ضحاک و بهمن با 3 مثل،اسنفدیار با 2 مثل،کاوه و دیو با یک مثل بازتاب داشته‌اند.بیشترین تعداد مثل‌ها از آن رستم،قهرمان‌ افسانه‌ای و اسطوره‌ای مردم ایران است.رستم نماد قدرت مطلق،شجاعت و نسب‌داری است. رخش وی نیز نشان قابلیت،شایستگی،دلیری و تحمل سختی و سنخیت است.

 پس از رستم فرزندش سهراب،مثل جبران‌ناپذیری،فرصت‌سوزی و دیر شدن کاری است‌ و اغلب مثل‌ها هم به نوشداروی پس از مرگ وی اشاره دارند.

 زال،پدر رستم،مثل سفیدمویی و رمز پیری است و افراسیاب عموما مثل تهدید و ترساندن است.خون سیاوش در مثل‌ها نماد خشم،کینه،انتقام و مکافات عمل است و تمامی‌ مثل‌ها نیز تنها به خون سیاوش و مرگ وی اشاره دارد.

 «درآوردن بیژن از چاه»در مثل کنایه از غرور و تکبر،لاف‌زدن و ادعای بیهوده است. ضحاک مثل سفاکی و ظلم و اسفندیار نشان زورمداری و شهرت است.

 مثل‌های مربوط به قهرمانان شاهنامه اغلب به یکی از ابعاد مشهور اسطوره‌ای آنها اشاره‌ دارند و نه تمامی جنبه‌های داستانی،برای مثال از میان تمامی ابعاد شخصیتی رستم،تنها قدرت‌ و شجاعت وی مثل شده است.مثل‌ها به ترتیب الفبایی نام قهرمانان با اشاره به منابع(داخل‌ پرانتز)و موضوع به دنبال هم می‌آیند.

اسفندیار:

 -زور رستم،قوت اسفندیار هر دو را ول کن برو خانم بیار(تهرانی)،فساد اخلاقی‌ -نام بهمن بر نیامد تانمرد اسفندیار(سنایی/بهمنیاری)،نیک‌نامی/شهرت یافتن

فرهنگ مردم » شماره 24 (صفحه 164)


افراسیاب:

 -اگر جز به کام من آید جواب من و گرز و میدان افراسیاب(دهخدا)،تهدید -جنگش را رستم کرد،کشته‌اش را افراسیاب داد(شکورزاده)،زیان دیدن

 -جهان را جهاندار دارد خراب فسانه است کاووس و افراسیاب(تهرانی/دهخدا/ عوام/امثال موزون)سرنوشت/جبر

 -شب روی از سهراب است،خواب ز افراسیاب(خاقانی/امثال موزون)،تفاوت داشتن

 -شود کوه آهن چون دریای آب اگر بشنود نام افراسیاب(فردوسی/لنجانی)،ترس‌ -من و گرز و میدان افراسیاب(فردوسی/نامهء داستان/بهمنیاری/دهخدا)،تهدید کردن/ آمادگی

بیژن:

 -انگار بیژن را از چاه درآورده(کوچه)،غرور و تکبر

 -بیژن را از چاه بر آورده(دهخدا/عوام)،ادعای بیهوده/لاف‌زدن

 -مثل بیژن و منیژه(کوچه)،عشق زیاد

 -در چاه بیژن،ملک افراسیاب طلب می‌کند(تکمله)

 -سر بیژن را از چاه بیرون آورده‌ای؟(امینی)

بهمن:

-چون بهمن به زابلستان خواست شد چپ افکند آوازه و ز راست شد

(سعدی/ دهخدا)،رد گم کردن

-سواری درآمد که من بهمنم‌ درخت کدو را ز ریشه کَنَم(فرهنگنامه)

تهمتن:

 -جایی که گوشت نباشد(نیست)چغندر سالار(پهلوان،تهمتن)است(کوچه/حییم/ عوام/دهخدا/بهمنیاری/امثال موزون)،ارزشمند شدن/اظهار فضل

 -جایی که میوه نیست،چغندر تهمتن است(اخگر/شکورزاده)،اظهار فضل/ارزشمند شدن/نیاز و احتیاج

 -شیر در زنجیر را می‌زند،خیال می‌کند تهمتن است(تهرانی/فرهنگ‌نامه)،ضعیف‌آزاری‌ /خودنمایی

 -یکی داستان زد تهمتن بر او که گر مشک ریزد نریزدش بو(فرهنگ‌نامه)،مناعت‌ طبع بزرگان

فرهنگ مردم » شماره 24 (صفحه 165)


دیو:

 -مثل دیو سفید(دهخدا)

رخش:

 -از رخش چیزی سرش نمی‌شود نامش فتح‌خان(افغانی)،لیاقت نداشتن

 -حدیث رستم است و رخش رستم(انوری/امثال موزون)،سنخیت/قابلیت

 -رستم را هم رخش رستم کشد(کشف الاسرار/مرصاد العباد)،قابلیت و توانایی

 -شغال برای رودخانه،رخش برای رستم(کردی)،شایستگی

 -مثل رخش(دهخدا/شیرازی)،شجاعت و دلیری

 -مردمی باید که بار غم کشد رخش می‌باید تن رستم کشد(افغانی)،تحمل سختی‌
رستم:

 -از خود ما(از زور من)رستم شدی آخر به ما دشمن شدی(افغانی/هزاره‌ای)،ناسپاسی/ قدرناشناسی

 -از رستم شجاع‌تر است.(نامهء داستان)،دلیری‌ -از زیرکمان رستم گذشته(افغانی)،رشادت‌ و دلیری

 -از سیدی پرسیدند:«نسبت به کدام امام‌ می‌رسد»گفت:«یک رگ از رستم دارم»(هزاره‌ای)، ادعای بیهوده/اصل و نسب نداشتن/پاسخ نابجا -از هفت‌خوان رستم باید گذشت(تهرانی)، سختی کشیدن/زحمت زیاد کشیدن

 -از کبر تو بغلطد رستم و برزو(افغانی)،تکبر و غرور

 -اسم بچه‌اش را می‌گذارد رستم خودش در می‌رود(کوچه)،ترسویی

 -اگر آب خوب بود،قورباغه رستم می‌شد(زنجیر پاره می‌کرد)(کاشانی/شاهرودی)، خاصیت نداشتن

 -انگار گرز رستم را شکسته است(شکورزاده)،خودستایی نابه‌جا/بزرگ‌نمایی/ادعای بیهوده‌ -این‌جا تهران است و گرز رستم گرو نان(شکورزاده/کوچه)،مشکلات تهرانی

 -این‌جا گرز رستم گرو است(شکورزاده/بهمنیاری)،زرنگی/سختی کار/احتیاط

فرهنگ مردم » شماره 24 (صفحه 166)


-این زال،رستم فراوان کشد(ابن یمین)،روزگار/بی‌وفایی/دنیا گریزی

 -با رستم دستان بزند هرکه در افتاد(سعدی/شکورزاده/دهخدا)،ستیزه‌جویی‌ -باید از هفت‌خوان رستم رد بشوی(رفسنجانی)،تحمل سختی

 -به تدبیر رستم درآید به بند(سعدی/شکورزاده)تدبیر/دانایی

 -بی‌مایه(بی‌پول)اگر رستم زال است ذلیل است(خراسانی/شکورزاده)فقر و نداری‌ -جنگ دوباره را رستم نکرده(بیرجندی)،ترک دشمنی

 -جنگش را رستم کرد،کشته‌اش را افراسیاب داد(شکورزاده)،زیان‌دیدن

 -چنین گفت رستم خداوند تاش چو دشمن تراشیدی ایمن مباش(تهرانی)،بخشش‌ بیهوده

 -خودش و همین لباس برش،رستم و یک دست اسلحه(رفسنجانی)،فقر و نداری

 -خیال می‌کند گرز رستم را شکسته است(شکورزاده)،ادعای بیهوده/لاف بیهوده

 -دانی که چه گفت زال با رستم گرد دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد(دهخدا/ افغانی)کوچک نشمردن دشمن

 -در جنب زبا خیر بود رستم زال(مثمر)،خوش‌زبانی/توسل به زور

 -دست رستم را به تدبیر بسته‌اند(صائب)،تدبیر

 -دمل رستم را بر زمین زد(آملی/شهمیرزادی)،قدرتمندی

 -رخش باید تا تن رستم کشد(عطار/امثال موزون/دهخدا/تکمله/عوام/شکورزاده/ بهمنیاری/کوچه/نامهء داستان)قابلیت داشتن

 -رخش رستم را از چاه کشیده است(کرمانی)،ادعای بیهوده

 -رستم را هم رخش رستم کشد(کشف الاسرار/مرصاد)،قابلیت و توانایی

 -زمانی که رستم هنر می‌نمود تفنگ‌های پنج تیر و برنو نبود(لری)،دگرگونی اوضاع‌ -شیر برفین را چه قدرت،نقش رستم را چه زور؟(صابر همدانی/تکمله)،بی‌خاصیت‌ بودن/نقش ظاهری

 -عینهو کاکا رستم قایم شده(تهرانی)،پنهان شدن/فرار

 -قلیان تو و کمان رستم،این هر دو نمی‌توان کشیدن(دهخدا/شکورزاده)،قابل استفاده‌ نبودن

 -گرسنگی از مرگ رستم بدتر است(خوافی)،سختی گرسنگی

 -مثل این‌که فلان رستم را شکسته(کرمانی)،لاف‌زدن/ادعای بیهوده

فرهنگ مردم » شماره 24 (صفحه 167)


-مثل رستم در حمام(دهخدا/عوام/تهرانی/رفسجانی)،خاصیت نداشتن

 -مثل رستم(دهخدا/خفری/بختیاری)،قوی

 -مثل رستم یک دست(دهخدا/تکمله)،بی‌خاصیت بودن

 -مراغه میدان تو،چوب صندل عصای تو،رستم زال خال تو،قلم زرین برادر تو(کردی)، خیرخواهی

 -مگر ک...ر رستم را شکسته‌ای؟(خم کرده‌ای)(بهمنیاری)،غرور داشتن/ادعای بیهوده/ تکبر داشتن

 -من آنم که رستم بود پهلوان(کوچه/شکورزاده/تهرانی)،فخرفروشی/لاف‌زنی

 -من آنم که رستم جوان‌مرد بود(کوچه/عوام)،فخرفروشی/لاف‌زنی

 -من آنم که رستم هنرمند بود(بهمنیاری)،لاف‌زنی/فخرفروشی

 -من آنم که رستم یلی بود در سیستان(تهرانی)،فخرفروشی

 -نام رستم به از رستم(خزینه/افغانی/هزاره‌ای)،ناموری رستم

 -نقش رسم را چه قدرت،شیر برفین را چه زور؟(صابر همدانی/تکمله)،ظاهرفریبی/ ناتوانی

 -نکشد بازوی حلاّج،کمان رستم(امیدی/دهخدا)،ناتوانی/کاردانی و تخصص

 -هر آن امرد که گرد باده گردد اگر رستم بود کو...داده گردد(شاهد/نامهء داستان/ خزینه/مثمر)

 -کمان رستم را شکسته است(عوام/دهخدا)،بی‌اهمیت شمردن

زال:

-از صد هزار طفل که مویش چو زر بود سیمرغ،زال را به سوی آشیان بود

(عمادی‌ شهریاری/دهخدا)،شانس

 -سیمرغ غم زال خورد(نظامی)،آرزوی بیهوده

 -اگر نوادهء زالی،بی‌ارزشی چون بی‌پولی(شکروزاده)

 -زال را زلف سفید است و دل سیاه(آذری)،سنگدلی

سهراب:

 -بعد از(پس از)مرگ سهراب،نوش‌دارو(کوچه)،فرصت‌سوزی/جبران‌ناپذیری

 -بعد از مردن سهراب نوش‌دارو؟(عوام/دهخدا/بهمنیاری/تهرانی)،فرصت‌سوزی/ کار بی‌فایده/موقع ناشناسی

فرهنگ مردم » شماره 24 (صفحه 168)


-بعد از مرگ سهراب عزاداری کردن است(باخترانی)،فرصت‌سوزی

 -بعد از مرگ سهراب نوش‌دارو به کار نیاید(هزاره‌ای)،جبران‌ناپذیری/فرصت‌سوزی/ دیر شدن

 -تا نوش‌دارو به سهراب رسد،سهراب مرده باشد(افغانی)،تعلل

 -داروی بعد از مرگ سهراب(افغانی)،تأخیر ناروا/جبران‌ناپذیری

 -دوا بعد از مرگ به سهراب رسید(تاجیکی)،از دست رفتن فرصت

 -مثل سهراب یل(کرمانی)،شجاعت

 -مثل نعش سهراب(آمره‌ای)،قابلیت نداشتن/خاصیت نداشتن

 -نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب(انوری/شکورزاده/عوام)،فرصت‌سوزی/بی‌فایده بودن

 -
نشو دارو که پس از مرگ به سهراب دهند عقل داند که بدان زنده نگردد سهراب

 (شکورزاده/دهخدا/شاهد/مثمر/هبله‌رودی/بهمنیاری)،فرصت‌سوزی/بی‌فایده بودن‌
سیاوش:

 -خون سیاوش است از جوش نمی‌افتد(اهری)،مکافات عمل

 -خون سیاوش به جوش آمد(عوام/کاوش)،کینه‌توزی/انتقام

 -خون سیاوش است هر سال به جوش آید(نامه داستان)

-شاه ترکان سخن مدعیان می‌شنود شرمی از مظلمهء خون سیاُووش باد

(حافظ/ بهمنیاری)،بی‌عدالتی/در قضاوت ناعادلانه

 -مثل خون سیاوش دایما به جوش می‌آید(عوام)،عصبانیت

 -مثل خون سیاوش سالی یک‌بار به جوی می‌آید(دهخدا)،خشم گرفتن/عصبانیت

 -مگر خون سیاوش شده؟(آذری)،سماجت

ضحاک:

 -قاتل ضحاک کیست جز پسر آبتین؟(خاقانی/دهخدا) -مار ضحاک است(نامهء داستان)

 -از ضحاک صفاک‌تر است(نامه داستان)

کاوه:

 -من آنم که ضحاک را کاوه کشت(شکورزاده)

فرهنگ مردم » شماره 24 (صفحه 169)


منابع و مآخذ

 امینی،امیر قلی،(0531-3531)،فرهنگ عوام،اصفهان،دانشگاه اصفهان.

 ایزدپناه،حمید،(2631)،داستان‌ها و زبانزدهای لری،تهران،بنیاد نیشابور.

 بهمنیار،احمد،(1831)،داستان‌نامه بهمنیاری،چاپ سوم،تهران،انتشارات دانشگاه.

 پاینده،محمود،(4731)،فرهنگ مثل‌ها و اصطلاحات گیل و دیلم،تهران،سروش.

 خاوری،محمد جواد،(0831)،امثال و حکم مردم هزاره،مشهد،انتشارات عرفان.

 خدیش،حسین،(8731)،فرهنگ مردم شیراز،بنیاد فارس‌شناسی.

 خضرایی،امین،(2831)،فرهنگنامه امثال و حکم ایرانی،شیراز،نوید شیراز.

 دبیر سیاقی،سید محمد،(4631)،گزیده امثال و حکم دهخدا،تهران،تیراژه.

 دهخدا،علی اکبر،(3631)،امثال و حکم،تهران،امیر کبیر.

 دهخدا،علی اکبر،(4631)،گزیده امثال و حکم،به کوشش سید محمد دبیر سیاقی، تهران،تیراژه.

 دهگان،بهمن،(3831)،فرهنگ جامع ضرب المثل‌های فارسی،فرهنگستان زبان و ادب‌ فارسی.

 سعدی(8631)،گلستان،به تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی،تهران،خوارزمی.

 شاملو،احمد((7531-2731)،کتاب کوچه،(11 جلد)،تهران،انتشارات مازیار.

 شهرانی،عنایت الله،)2831)،ضرب المثل‌های دری افغانستان،تهران،بنیاد موقوفات‌ افشار.

 شهری،جعفر،(0731)،قند و نمک،تهران،اسماعیلیان.

 شکورزاده،ابراهیم،دوازده هزار مثل فارسی،انتشارات آستان قدس رضوی.

 عیوقی،بدرالسادات،(6731)،فرهنگ ضرب المثل‌ها و باورهای مرم اصفهان،تهران، شهید.

 فاضلوف،ملاجان،(4591)،ضرب المثل‌های تاجیکی،دوشنبه.

 کوتنایی،محمد جوادیان و دیگران،(0831)،ضرب المثل‌ها و کنایه‌های مازندران، تهران،اشاره.

 گروسین،هادی،(0731)واژه‌نامهء همدانی،همدان،انتشارات مسلم.

 مولوی،جلال الدین،(9631)،مثنوی معنوی،به تصحیح رینولد نیکلسون،تهران،ولی. هبله وردی،محمد علی،(4231)،مجمع الامثال،ویراستهء صادق‌کیا،تهران،فرهنگ و هنر. هبله‌رودی،محمد علی،(0431)،جامع التمثیل،تهران،علمی.


پایان مقاله

مجله فرهنگ مردم » بهار 1387 - شماره 24 و 25 (از صفحه 162 تا 169)
نویسنده : ذوالفقاری، حسن

چهار دوره ی زبان فارسی

$
0
0

چهار دوره ی زبان فارسی

در زیر عنوان فوق میخواهیم ترقّی و تنزّل زبان فارسی را در قرون مختلفه‏ از قرن چهارم که قدیمترین نمونهء فارسی را در دست داریم تا این عهد نشان‏ بدهیم و بنظر ما هیچ چیز بهتر از آن نیست که نمونه‏هائی از زبان ادبی ایران‏ در ادوار مختلفه پیش انظار مقایسهء مدقّقین بگذاریم.بعقیدهء ما میشود این‏ تغییرات زبان یا بعبارت صحیح‏تر تغییرات انشاء را بچهار دوره تقسیم کرد:اوّلی‏ فارسی قرون اولی هجرت یعنی از قرن چهارم تا قرن هفتم و هشتم که بالنّسبه‏ ساده‏تر بوده است اگرچه بواسطهء سبک تألیف کلام و تأثیر صریح پازندی‏ و عربی در آن از فارسی حالیّه قدری دور است.دوّم فارسی بدیهی و«ملقلق» دورهء انحطاط بعد از استیلای مغول است که یک انشای غلیظ و خنک پر از جناس و کنایه و صنایع لفظی رایج شد که نقطهء حضیض آن در«درّهء نادرهء»میرزا مهدی دیده میشود و تا سی چهل سال پیش هم ادبای فضیلت‏ فروش ایران و آخوندهای چیزنویس آن شیوه را زنده نگاه میداشتند.سوّم‏ دورهء انشای بالنّسبه ساده‏تر و عهد اصلاح قرون اخیره است که از قایم مقام‏ گرفته تا میرزا ملکم خان تکامل نموده.و بالأخره دورهء چهارم عهد فساد و اغتشاش دورهء بی‏عنانی‏1زبان است که پس از«عرض اندام»کردن لشکر چریک ادبای(!)سراب و گرمرود و تربت و ترشیز و استیلای سیاسیّون‏ ایرانی باکو و اسلامبول و مصر و پاریس و بمبئی که هرکدام زبان فارسی دیگری‏ داشته و هیچیک زبان دیگری را نمیفهمند«آش شله قلمکار»در جراید پایتخت و دار السّلطنه‏های دیگر پیدا شد و ادبیّات«تجدّدکارانهء»خان والده و کارتیه لاتن‏2بقول حضرات«مود»شد.اینک نمونه‏ها:

 

-فارسی عهد سامانیان و اوایل غزنویان(یا زبان ایران‏ در قرن چهارم هجری).

 ا-«...آغاز داستان:بدانند که هرکجا که آرامگاه‏ مردم بود از چهار سوی جهان از کران تا کران این زمین بخشیدند و هفت بخش کردند و هربخشی را کشور خوانند نخستین را آرزو خوانند دوّم را سوت خوانند سوم را کوس خوانند چهارم را بدرخش خوانند پنجم را وزیر اسب خوانند ششم را جرسن خوانند هفتم که از کوهستان‏ پنهان است چره‏نای خوانند و این که ما بدان اندریم و شاهان ایران‏ شهر خواندندی و گوشهء را امت خوانند و آن چین و ماچین است و هندوان بربر و روم و خزر و روس و سقلاب و سمندر و پرطاس‏ خوانند و آنکه بیرون از آنست سلسله خوانند و آفتاب برآمدن را باختر خوانند و فروشدن را خاور خوانند و ایران‏شهر از رود امویست‏ تا رود مصر و این کشورهای دیگر پیرامون اویند و از این هفت کشور ایران‏شهر بزرگوارتر است همه هنری و آنکه سوی باختر است چینیان‏ دارند و آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند و آنکه از چپ‏ اوست ترکان دارند و از چپ دوم خاوریان دارند و نیز مازندریان را باشد و گویند مازندرانست و این همه ایران زمین از بهر آنکه ایران‏ (1) Anarchie

 (2) quartier latin محلّه‏ایست از پاریس که اغلب‏ محصّلین و خارجیهای تهیدست و طبقهء پائین ملّت و غربا در آن سکنی دارند و مرکز قهوه‏خانه و آبجوخانهای عمومی است.

 زمین پیشتر است... ...و این از بهر آن‏ گفتند که این زمین بسیار تهی بوده است و چون مردم نبود پادشاهی‏ بکار نیامد چه مهتران بکهتران توانند بودن و هرجا که مهتری بود مردم‏ بود از مهتری چاره نبود و مهتر از کهتران از گوهر مردم باید چنانکه‏ پیغمبر از همه مردم بایست و هم بگویند که بعد از مرگ کیومرث صد و هفتاد و نه سال پادشاهی نبود و جهانیان یله بودند چون گوسپندان بی‏ شبان در بیابان و کوه تا هوشنگ پیش‏داد بیامد و چهار بار پادشاهی از دیو بستد و ندانند که چند گذشت و از روزگار جهودان از توریت‏ موسی علیه السّلام میگویند که از گاه آدم تا آن روز که محمّد عربی علیه‏ السّلام از مکّه برفت چهار هزار سال و دویست بود و ترسایان از انجیل‏ میگویند که پنج‏هزار و پانصد و نود و سه سال بود و بعضی آدم را کیومرث خوانند اینست شمار روز گذشته که ما از روزگار ایشان یاد کنیم و ایزد تعالی به‏داند[مقدّمهء قدیم شاهنامهء فردوسی‏1].

 ب-«سپاس و آفرین مر خدای کامکار و کامران و آفرینندهء زمین و آسمان و آنکس که او را نه همتا نه انباز و نه دستور و نه یار و نه زن و نه‏ فرزند همیشه بود و همیشه باشد و بر هستی او نشانهای آفرینش پیدا است و آسمان و زمین و روز و آنچه بدو اندر است و چون بخود نگاه کنی بدانی که آفرینش او بر هستی او گواست و عبادت وی بر بندگان‏ (1)این یکی از دو قطعه از مقدّمهء قدیمی(غیر بایسنقری)شاهنامهء فردوسی منقول‏ است(نسخهء خطّی محفوظ در کتابخانهء برلین، (M.Orient for.172 .تاریخ تألیف‏ این مقدّمه معلوم نیست ولی قرائنی در دست است که قسمت مهمّی از آنچه در این مقدّمه‏ درج است قسمتی از عین متن مقدّمهء شاهنامهء اصلی منثوری است که مأخذ دقیقی و فردوسی‏ در نظم شاهنامه بوده و بحکم ابو منصور محمّد بن عبد الرّزاق طوسی ظاهرا در سنهء 346 تألیف شده است.این حدس ابتدا بنظر نویسندهء مقالات«مشاهیر شعرای ایران» در کاوه آمده است و پس از دقّت زیاد رسوخ در آن حاصل شد خصوصا که جناب استاد محترم آقا میرزا محمّدخان قزوینی نیز صائب بودن این حدس را بقوّت هرچه تمامتر تصدیق فرموده و قریب بیقینش خواندند.یکی از قراین این حدس اشتمال این قسمت‏ از مقدّمه است بر نسبت ابو منصور بن عبد الرّزاق و پیشکار او ابو منصور معمری چه‏ در«الآثار الباقیه»تألیف ابو ریحان بیرونی(صفحهء 38)نیز بثبت نسب ابو منصور بن‏ عبد الرّزاق(که بقول بیرونی جعلی است)در شاهنامه تصریح شده.علاوه بر این بودن‏ خود عبارت بطرز فارسی قدیم و مطابقت مأخذها و کتب سیر الملوک که در آن ذکر شده با مآخذی که بیرونی نسبت میدهد که ابو علی بلخی شاهنامهء خود را با عین همان مآخذ مطابقه‏ کرده(صفحهء 99)و مطابقت عجیب قسمت این مقدّمه دربارهء عمر دنیا با آنچه در این‏ خصوص در مقدّمهء بلعمی بترجمهء تاریخ طبری آمده قراین دیگری بمدّعای ما هستند. فعلا این مسئله بعنوان یک حدس بمغرض انظار علما گذاشته میشود و تحقیقات آنان این‏ نقطه را روشن‏تر خواهد کرد.خود این مطلب با دلایل مشروح‏تر آن و تحقیق تاریخ‏ دقیق آن در مقالهء راجع بشاهنامه در کاوه بیاید.در صورت ثبوت قطعی صحّت این‏ حدس قطعات منقوله از آن مقدّمهء شاهنامه قدیمترین کلّ نمونهای نثر فارسی میشود (باستثنای جمل و عبارات کوچک متفرّقه که جسته جسته پیدا میشود).نسخهء برلین که این‏ قطعات از آن نقل شده است استنساخ جدیدی است(شاید از قرن دوازدهم)و خیلی مغلوط و بی‏اندازه مغشوش است ولی ما در اینجا باصلاح اغلاط آن حتّی اغلاط واضحه متعرّض‏ نشدیم ولی املای آنرا که مانند نسخ قدیمه بجای«چ»«ج»و بجای«پ»«ب» و بجای«گ»«ک»نوشته شده است و خیلی قواعد املائی دیگر تبدیل باملای حالیّه کردیم.

کاوه » شماره 42 (صفحه 6)


وی واجب و پیدا است و نعمتهای او بر بندگان گستریده است سپاس‏ داریم مر خدای را برین نکوئیها که با بندگان خویش کرده است.»

 أیضا«...پس همهء خلق از وی بستوه شدند چون او را هزار سال تمام شد و کارش بآخر رسید بروستای مرد کشاورز بود دو پسر داشت‏ بکمال رسیده بود قاصد ضحّاک باصفهان بود ایشانرا بگرفت و سوی ضحّاک فرستاد ضحّاک هر دو را بکشت نام پدر ایشان کاوه بود چون از آن کشتن فرزندان خبر یافت‏ صبرش نماند و بشهر درآمد و بخروشید و فریاد خواست و آن پوست که آهنگران‏ بر ران بندند آنرا بر سر چوبی کرد چون مردم از ضحّاک بستوه شده بودند و حال‏ آنکه او را دو مهمان سالار بودند ارمائیل نام دل ایشان بر مردم سوخت از آن دو کس یکی کشتندی و یکی آزاد کردند و پنهان کردند و مغز سر گوسفند بآن دادندی‏ چون پانزده روز برآمد آن مردم که گرد آمده بودند بشب از شهر بیرون کردی و گفتی بآبادانی مباشید و بیابان کوهها شوید تا کسی شما را نبیند گویند اصل کردان از ایشان است و چون کاوه برخاست و فریاد کرد و گفت ما این‏جور تا کی بریم‏ کیست با ما یاری کند تا این خلق را از جور و ستم برهانیم پس خلق بر وی گرد آمدند و اجابت کردند او را پس کاوه آن خلیفه را که باصفهان بود بکشت و شهر بگرفت‏ و بامیری بنشست و خزینه و سلاح برداشت و بمردم بخشید...» [تاریخ طبری فارسی‏1].

 ج-«سپاس باد یزدان دانا توانا را کی آفریدگار جهانست و داننده‏ی اشکار و نهانست و راننده‏ی چرخ و زمانست و دارنده‏ی‏ جانورانست و آورنده‏ی بهار و خزانست... و آفرین بر همه نیکوکاران کی از هوای این جهانی پرهیز کردند و توشهء آن جهان برداشتند و عمر اندر رضای ایزد بگذاشتند...» ایضا(در مادّهء لغت میاه)«...و گویند کی حاجت بآب از دو منفعت را بود یکی انک تن را تر دارذ و هر جوهری کی ازو کشاذه شوذ بدل باز دهذ از جوهر ترّ و دوم غذا را بهمهء اقصای تن برسانذ و تنک‏ کرداندش تا بجایهای تنک اندر توانذ شذ.و راطا کویذ کی حاجت باب‏ و استعمالش برای تن‏درستی بر درستان بپاییدن همی بایست و بیماران را بدارو دادن همی بایست بس حاجت باب بیشتر بوذ کی بدکر چیزها که‏ نه بدرستی ازو همی نکریزد و نه بیماری بس ضرورت افتاذکی طبع آبها بدانند تا انج بهتر استعمال کنند و انج جز بهتر نیست از و پرهیز کنند و کفت آب زندکانی جانورانست...» [نقل از کتاب الأبنیة عن حقائق الأدویه تألیف ابو منصور موفّق بن علیّ الهروی‏2]

 (1)این کتاب ترجمهء فارسی تاریخ معروف محمّد بن جریر طبری(متوفّی در سنهء 310)است که اصل عربی آن در سنهء 302 تألیف شده و ابو علی محمّد بن‏ ابو الفضل محمّد بن عبید اللّه بن محمّد بن عبد اللّه بن عیسی ابتّمیمی البلعمی(متوفّی‏ سنهء 386)وزیر منصور بن نوح امیر سامانی در سنهء 352 بخواهش امیر مزبور آنرا بفارسی ترجمه کرد و بعد از قطعات مقدّمهء شاهنامه که ذکرش گذشت این کتاب و ترجمهء تفسیر طبری هم که همین بلعمی ترجمه کرده قدیمترین کتب فارسی موجود هستند که خبر از آن داریم.قطعهء متن از نسخهء چاپ لکنو(هندوستان)منقول شد.

 (2)این کتاب در زمان سلطنت منصور بن نوح بن نصر بن احمد سامانی و در حدود سنهء 360 نوشته شده و باین جهت یکی از قدیمترین کتابهای نثر فارسی است. کتاب مزبور چنانکه از اسمش معلوم است در شرح ادویه و خواصّ و طبایع آنها است که بحروف تهجّی ترتیب داده شده و فقط یک نسخهء خطّی از آن در کتابخانهء وین موجود است بخطّ اسدی طوسی(علیّ بن احمد)شاعر معروف که آن نسخه را در

 د-«...الفصل الثّانی عشر من المقالات‏ الثّانیة فی سبب زیادة انوار القمر و نقصانه و استهلاکه امّا نور قمر؟؟؟ شمس است و روشنائی وی از آنجاست و جسم قمر نیمی روشن است نیمی‏ تاریک و روشنی وی از روشنائی افتابست کی ور وی افتذ بس اکر واشمس‏ بوذ ان نیمه تاریک مقابل اما باشذ تا از شمس جذا واباشذ و دیذر نبوذ اندر مغرب شبانهنکام بس روشنی وا نیمه اما افتذ و شعاع شمس‏ ورافتاذه باشذ ور وی مانندکانی بینی ویرا روشنی از استداره کرده قمر؟؟؟ هرج از شمس دورتر همی بوذ روشنی دیذار ویشتر همی بود تا ان‏ وقت کی مقابل شمس نبوذ آن وقت ان نیمه روشن همه مقابل اما باشد ویرا بدر خوانند و بارسیان فرماهی خوانند تا از استقبال بشوذ ان وقت‏ کی کره قمر از اما واکیر ذاند که بمقدار سیرش و نیمه تاریک و اما سوسو هم کنذ تا بنزدیک شمس شوذ و بیرون نشوذ و بدیذ اید شبان هنکام‏ اندر مغرب و مانک نو بوذ بس جون مقدار دوازده درجه از شمس‏ بشوذ و ایذ کی بینذ اندر مغرب بس افتاب فروشدن الا ان بوذ کی‏ اندر بروج بسیار مطالع بوذ بنشایذ دیذن الا ارفلمرون(؟)از دوازده‏ درجه بوذ مقدار طول هر برجی و علة این آن بود کی برجی بوذ در آن مطالع وی و فروشذن وی کوتاه‏تر بوذ...

 ایضا«...الفصل الحادی عشر فی ذکر الکواکب‏ الثّلاثین الزّایدة فی السّیارة اندر دلالت کی ویرا بیابانی خوانند کی ثابت‏ است و ذکر جایکاهش اندر بروج لسنة سته و ثلثین و ثلثمایه لیزدجرد؟؟؟ شهریار بیش ازین کفته‏اند کی ستارکان فلک الاعلظم همه هزار و بیست‏ و دو کوکب است این استارکان در شش مرتبه است انک بزرکتر است‏ ویرا اندر مرتبه نخستی کردند و بانزده کوکب است و انج اندر مرتبه‏ دومست اندر عظم ثانی چهل و پنج...و انج اندر مرتبه شش‏ است تیرست و چهل و نه کوکب است و پنج ماننده است... و این ستارکان مهمترین کواکب آسمان‏اند بیرون از شمس... کفتنذ که این ستارکان بیابانی ثابته...»

 ایضا«...و علما بسیاری از کتب تنصیف کرد اگر من شرح کنم دراز بایستذ و مراد ما اندر تصنیف مدخل بشوذ ان خدمت خله بشود...»

 ایضا«...زیراک اصل دنیا تاریک است بارد است‏ و ارمیذهاست و کرما و روشنائی و حرکة از افتاب است بس هرکجا در؟؟؟ باشد اندر اخر از زمین کرم‏تر باشد و هرکجا کمتر بیستد سرما غلبه کند قماه شوّال از سنهء 447 استنساخ کرده و باین جهت این نسخه علاوه بر قدیمی بودن؟؟؟ او دو مزیّت دیگر هم دارد یکی بودنش بخطّ اسدی و دیگری قدم تاریخ استنساخ آن است‏ که در واقع قدیمترین نسخهء کتاب فارسی در دنیاست.این کتاب از روی همین نسخه‏ دکتور زلیگمان (Seligman) در سنهء 1859 میلادی در وین بطبع رسانیده است‏ چند صفحه از نسخهء اصل را در آخر آن عکس انداخته که ما نیز متن را از روی همین‏ نسخهء چاپی نقل کردیم.-مقصود از اسدی طوسی اسدی دوّم است که ظاهرا برادر زادهء فردوسی است نه اسدی طوسی قدیمی.

کاوه » شماره 42 (صفحه 7)


و روز از روشنائی افتاب است و نور وی است و شب تاریکی زمین‏ است و ظل وی است و سالی دوازده ماه بود...»

 [کتاب البارع المدخل فی احکام النّجوم و الطّوالع تألیف حسن بن علی‏ معروف بابو نصر منجّم قمی نسخهء فارسی‏1].

2-فارسی دورهء انحطاط بعد از استیلای مغول(یا زبان‏ ادبی ایران در قرن هشتم یا یازدهم).

 ا-«...از زمان تبسّم نسیم صبا و ظهور تباشیر صباح نشو و نما که از آن جز رنج و عنا و درد و بلا ندید و از آب روی که جهت اکتساب آن‏ بحکم لم یکونوا بالغیة إلاّ بشقّ الا نفس خود را در کورهء فکرت و بوتهء محنت گداخت و خاک در هر صاحب صدر رفیع قدر را کحل الجواهر دیذهء غم‏دیذه ساخت بلکه بر چهرهء بخت افتان و خیزان بازدیذ نیامذ و اثری بر وجنات احوال و صفحات اعمال‏ ظاهر نشد و جز ز دیده دیگر آبم از کسی نگشاد الی یومنا هذا طول الّلیالی و الایّام‏ و مدی الشّهور و الاعوام در تحصیل علوم دین کوشید...»

 [العراضة فی الحکایة السّلجوقیّة طبع مصر صفحهء 4 و 25]

 ب-«...در وقتیکه عازم اردوی همایون بود در منزل‏ جایدر فیلی از عثار جند منصور عثور یافته جای در عاثور عاشور فیولت گرفت و از فرط نشاء هوش ربای باده غرور و اعتقاد روی مظهر کیفیّت اوّل الدّن دردی گشته‏ در دور نهل درد علل پیش آورد و از قلیب قلب شقیح و قریحه قریح قریحهه شور شور و شر و نبط اتّق شرّ من احسنت الیه را مستنبط ساخت و خلاق صدق قصّه من استرع‏ الذئب فقد ظلم در بیدستان کفران بیدستان برو سیاهی خود سبز کردو از راه شور بختی زرشک آش سماق و قلیه قلبیت در دیگ درون بخیال خام پخته خوّان خوان نمک‏ ناشناسی را بر سر سفرهء ضلالت دلالت کرده و شقوق شقاق و عقوق نفاق را بی‏سبب‏ وجههء نیّت و با کج‏اندیشان اسباب خلاف راست ساخته طریق مکابدت و مکایدت‏ سپرد و از شقاوت قلب و شقاحت ذات و شکاست خلق و شئامت خلق و شطارت نفس‏ و شناعت فعل و شآمت بخت و شرارت طبع و شراست سرشت سر اسب راست‏ راست روی را بوادی گمراهی انعراج داده و بمظاهرت احلاف اخلاف عواقب را (1)از این کتاب که ظاهرا در حدود سنهء 367 یا کمی بعد از آن تألیف شده‏ یک نسخه در کتابخانهء ملّی برلین بنشان ẓMq.101Ẓ محفوظ است که بدبختانه ناقص و دارای سقط زیادی است مصنّف اوّل این کتاب را ظاهرا بعربی نوشته و بعد خودش بفارسی‏ ترجمه کرده.نسخهء عربی آن هم که کامل‏تر است باز در کتابخانهء ملّی برلین موجود است. عبارت فارسی این کتاب خیلی جالب نظر است و با وجود آنکه بعد از تاریخ طبری‏ نوشته شده خیلی بیشتر طرز قدیمی است مثلا بجای«بروی»-«وروی»و بجای‏ «با»-«وا»و بجای«بیشتر»-«ویشتر»و بجای«باید»-«واید»و بجای«بازگرداند»-«واگیرداند»و بجای«ما»و«بما»-«اما»و همچنین‏ «فرماهی»بمعنی«بدر»استعمال شده که این کلمهء آخری همان«پرماه»پهلوی‏ و«پرما اونها»آوستائی است که بمعنی ماه چهارده شبه است و همچنین همه‏جا بجای عدد«سیصد»کلمهء قدیمی«تیرست»استعمال شده.از ملاحظهء رویهمرفتهء عبارات ای کتاب نفیس چنان بخاطر میرسد که میان زبان فارسی این کتاب و زبان‏ تاریخ فارسی طبری و کتاب الأبنیهء ابو موفّق و شاهنامه که قریب العصر هستند و حتّی کتاب‏ اوّلی در تاریخ تألیف بر این یکی مقدّم است فرق بزرگی هست و این کتاب بیشتر شبیه بزبان‏ قدیمی است تا آنها و شاید جهت این فقره فرق میان زبان ایران شرقی و ایران غربی باشد که همیشه بوده و ما غیر از این کتاب تقریبا هرچه از نمونه‏های فارسی قرون اولی‏ هجرت در دست داریم همه از خراسان و ماوراء النّهر است و این یکی از قم است. در این کتاب ذکر سنهء 336 و 344 و 345 یزدجردی آمده که تاریخ آخری‏ مطابق سنهء 366 هجری میشود.نسخهء برلین در سنهء 806 استنساخ شده است.

 (2)این کتاب که تألیف محمّد بن محمّد بن عبد اللّه النّظام الحسینی یزدی‏ متوفّی در سنهء 743 است در تاریخ سلجوقیان است و در سنهء 1326 در مصر القاهره‏ باهتمام کارل زوسهایم- Karl Sussheim -آلمانی بطبع رسیده.

 بدیده دید ملحوظ نداشته چون بخت خود برگشت و از لاف و بیباکی از لاف تجالید و اجلاد و بجلدهء جلادت انزاق توسن تجالد و جدال و جلاد نموده فوجی از سگان‏ تازی را نیز که سکّان بندرات بودند مانند کلب کلب بهوای مرس و گردنکشی مرس‏ از کردن بمکالبه و استکلاب برانگیخت...»

 [درّهء نادره،چاپ بمبئی،صفحهء 112 و 1113]

3-فارسی ساده‏تر قرون اخیره(قرن یازدهم تا اوایل قرن‏ چهاردهم).

 ا-«روزی در یکی از بقاع شریفهء آن شهر2نشسته بودم که حالتی غریب‏ مشاهده افتاد.مردی را دیدم میرفت سراپا عریان و بهر دو دست خود کارد داشت‏ و بقوّت تمام بر اندام خود میزد و خون از وی جاری بود.زخمهای کاری بیشمار بر تن و سر و روی خود داشت و همچنان در آن کار بود و هر زخم که بر خود میزد ظاهر میشد که راحت و لذّتی مییابد و اصلاا سخنی نمیگفت از حال او پرسیدم گفتند اسمعیل نام دارد بکسی عاشق بود او وفات یافت چون این آگاه شد بیهوش شد چون‏ بخود آمد مجنون شده بود جامه بردرید و کاردها بگرفت و چند روز است که در این‏ کار است...»[تذکرهء حال شیخ محمّد علی حزین،صفحهء 379]

 ب-«شاهزادهء اعظم روحی فداه است که در این فصل بهار و سبزی دشت‏ و نغزی جویبار باز کماکان در میان خوذ و جوشن است نه برکنار جوی و گلشن‏ سایهء خلاف نخفته،مایهء خلاف نگفته،نه با چنگ‏زنان معاشرت کند نه از چنگ‏زنان‏ مفاخرت.اگر توپ و تیپی نظم و ترتیب دهد یا سواره و پیاده‏ای حاضر و آماده‏ سازد برای حفظ ممالک پادشاهی است نه از روی خام‏طمعی و خودخواهی... ...الخ»

 [انشای قایم مقام-کاغذی که از خراسان بوقایع‏نگار نوشته‏4]

 ج-«نکته‏ای که بیشتر از همه مایهء خبط اولیای این دولت بوده است این‏ است که معنی«پولتیک»های بزرگ را نفهمیده‏اند و خیال میکنند«پولتیک»های‏ ملّی را که دویست سال بیک قرار پیش رفته‏اند میتوان بتدابیر ایرانی را از نصف راه‏ برگردانید.مثلا میگویند هرگاه در فلان کاغذ فلان لفظ را بنویسیم یا در فلان مجلس‏ با فلان سفیر گرم بگیریم کار درست خواهد شد.گاهی در مسائل دولتی چنان تدابیر بکار میبرند و دل خود را بچنان جزئیّات خوش میکنند که آدم از مراتب کفایت و اطّلاع‏ ایشان در حیرت میماند.دولت روس زیاد مقتدر شده است پس باید راه آذربایجان را نساخت.انگلیسها میخواهند سیستان را جزو افغانستان بکنند پس باید با میرزا آقا خوئی گرم گرفت،روس میخواهد مازندران را مسخّر بکند ما هم اذن نخواهیم داد که‏ کشتی روس داخل مرداب انزلی بشود،اقتدار دول خارجه روز بروز زیادتر میشود امّا غلط میکنند ما هم سفرای ایشان را بتعزیه راه نخواهیم داد،دولت روس در استراباد خیالات دارد امّا قونسول ما در حاجی طرخان با عرضه حرکت میکند،«پولتیک» (1)میرزا مهدی بن محمّد نصیر استرابادی دبیر نادرشاه این کتاب را بعد از وفات نادر در تاریخ ایّام آن پادشاه نوشته است.

 (2)شیراز.

 (3)شیخ محمّد علی حزین از اهل اصفهان که خیلی سفر و سیاحت کرده و در غائلهء افغان و استیلای آن جماعت بر اصفهان در آنجا بوده مشهودات خود و وقایع‏ عهد خود را خود بعنوان تذکرهء حال در سنهء 1154 نوشته و در سنهء 1831 میلادی‏ در لندن بطع رسیده است.مشار الیه در واقع معاصر میرزا مهدی مؤلّف درّهء نادره بوده ولی انشای بی‏تکلّف این نویسنده در عهدی بوده که درست خاتمهء دورهء انشای ملقلق غیر مفهوم و مبدأ دورهء انشای ساده و بی‏تکلّفی بود که بعدها باسم طریقه‏ و شیوهء قائم مقام معروف شد و در واقع دورهء بیداری و رستخیز زبان فارسی بود.

 (4)میرزا ابو القاسم قایم مقام فراهانی پسر میرزا عیسی شهیر بمیرزا بزرگ پسر میرزا حسن فراهانی است.بعد از فوت پدرش در سنهء 1237 لقب پدر را دارا شد و صدر اعظم اوایل سلطنت محمّد شاه قاجار بود.در سنهء 1251 مغضوب و مقتول‏ گردید.در شعر«ثنائی»تخلّص داشت ولی در نثر و انشا معروفتر است و در واقع‏ موسّس انشای قرن اخیر محسوب میشود.

کاوه » شماره 42 (صفحه 8)


انگلیس تصرّف جنوب ایران را لازم دارد امّا هرگاه ما بفلان صاحبمنصب خود بی‏ التفاتی بکنیم انگلیسها«پولتیک»خود را حکما تغییر خواهند داد.وزرای ما با این‏ نوع تدابیر میخواهد دولت را حفظ بکنند و لکن باید مسلّم بدانند که اگر وزیر هم‏ محض خاطر سفارت انگلیس عزل بکنند و اگر روزی بیست دفعه دست و پای«غراف‏ صاحب»را ببوسند و اگر بسفرای خارجه بحدّی تنگ بگیرند که در منازل خود محبوس‏ باشند و اگر مأمورین ما از شدّت عرضه در گفتگوی دولتی فحش بگویند و اگر افواج‏ ما در علم نظریّه مثل فرنگیها ماهر شوند باز لشکر روس بطور دلخواه خود از خاک‏ ایران خواهد گذشت...»

 [میرزا ملکم خان:پولتیکهای دولتی‏1]

4-فارسی منطق الطّیر مسخ‏شدهء عهد مشروطیّت.

 ا-«احتیاجات ارتباطات سیاست حاکمیّت نزاکت یک ملّت اساسا همان‏ احتیاجات ارتباطات سیاست حاکمیّت نزاکت یکخانه و یک خانواده است که از حالت‏ اختصار توسعه‏یافته منتهی بملیّت گردیده برای حفظ یک‏یک آنها تشکیل ادارات متعدّده‏ و وزارتخانهای متنوّعه داده شده من حیث المجموع دولت نامیده گردیده است.»

 [نقل از جراید پایتخت،مورّخهء 15 ذی الحجّه 1328]

 ب-«جامعهء ملی ما،در تحت نفوذ اجنبی،حالت خود را در اقلیت یافته بود، ازینرو عبوس بود،ظنین بود،دشمن بود،نقاد بود،عیبجو،تهمت‏زن و متعرض‏ و در موقع فرصت بلواطلب و خراب‏کن بود،از نظارت مأیوس و غیر مأذون بود، همیشه ناراضی و مؤامره‏چی و خفیه‏کار و دورو بود،و در عین حال متحد و یک جهة و هم‏آواز بود.این بود حال جامعهء ملی ما که ناموس اقلیت و فشار تمام علامات یک‏ حزب اقلیّت‏داری را در او جمع کرده بود...»

 [نقل از جراید پایتخت،موّرخهء 23 صفر 21336]

 (1)میرزا ملکم خان ناظم الملک پسر میرزا یعقوب خان اصفهانی از ارامنهء جلفای‏ اصفهان در سنهء 1249 متولّد و در 1326 وفات کرد.مشار الیه بدون خلاف بهترین فارسی‏ نویس معروف قرن اخیر است و مؤسّس شیوهء جدید فارسی مفهوم و شیرین و ساده‏ نوشتجات او در شرح مطلب بزبان ساده و چیدن مقدّمات و گرفتن نتیجه شاید بهترین‏ اسلوب ادبی و شایان پیروی است و یکی از شاهکارهای زبان فارسی است که نظیرش‏ در مطالب جدّی خیلی نادر و فقط در عصر اخیر نگارشات شیخ احمد روحی مترجم‏ کتاب«حاجی‏بابا»و میرزا جعفر قراجه داغی مترجم تیاترهای میرزا فتحعلی آخوند زاده را هم عیار آن محسوب توان کرد.

 (2)دو قطعهء فوق مثالی از هزاران نمونه‏های انشای عجیب و نامفهوم عهد اخیر است که چون خارج از حدّ و حصر است و همه‏روزه مبلغی کاغذ در ایران با آنها سیاه‏ و پر میشود حاجت بدرج نمونه‏های زیاد از آن نیست.شاید این دو نمونه که در متن‏ درج شده نسبت بخیلی از تحریرات دیگر سیاسیّون محلّهء شاه‏آباد سهل‏تر و در عین‏ تاریکی روشن‏تر است زیرا که با بخودمان زحمت زیاد در مراجعه بمجموعهء جراید و نگارشهای معاصرین و اقتطاف از آن ندادیم ورنه صفحات زیادی از مقالات دراز با ربط میشود نشان داد که بآنها هیچ اسمی جز هذیان مرض سیاسی‏گری یا انشای‏ چرسی نمیشود داد.

 برای رفع هرگونه سوء تفاهم در محافلی که ببدگمانی سرشته شده‏اند باید صریح‏ بگوئیم که مقصود ما از این تنقیدات ابدا و قطعا شخص یا اشخاص خاصّی نیست‏ و غرضی با احدی نداریم و این نوع سابقهء کج و انشای بیمزه را که مثل زبان جنیّان‏ بعامّهء اهل لسان نامفهوم است و در قسمتی از نشریّات فارسی که روی سخن هم در آن بفارسی زبانان عامّهء مملکت است معمول شده در آئینه نشان میدهیم که مسخره‏آمیز بودن آنرا هرکسی دریابد ورنه مقصود عیبجوئی از نویسندگان مملکت خود که خیلی با ادبا و فضلا نیز در میان آنها موجود است نبوده و اقرار داریم که در همین دورهء هرج و مرج زبان نشریّات فصیحی مانند«صور اسرافیل»و«مجلّهء بهار»و«عصر جدید» و غیره منتشر گردید که«کاوه»بپیروی آنها افتخار میکند.

اوضاع ایران

 مطلبی که در این اواخر نه فقط ایرانیان و مشرق‏زمینیها را بالخصوص‏ بلکه اغلب محافل سیاسی دنیا را هم بخود مشغول داشته و در روزنامهای‏ ممالک مختلفه مطرح گفتگو گردیده مسئلهء دست یافتن بالشویکهای روس‏ است بر قفقاز و دریای خزر و بندر آستارا و انزلی و آن نواحی.این‏ مسئله با وقایعی که در نتیجهء آن رخ داده و میدهد عجالة مسائل دیگر راجع‏ بایران را تحت الشّعاع نهاده و نظر باهمیّتی هم که در واقع دارد ما در اینجا مختصری در آن خصوص خواهیم نوشت.

 ایران پس از پایان جنگ عمومی در طرف شمال و شمال غربی در آنجاهائی که پیش از آن جزو قلمرو روس و عثمانی بود چند همسایهء تازه پیدا نمود.یکی دولت قفقاز بود که پایتخت خود را باکو قرار داده‏ و در 27 شعبان 1337 اعلان استقلال نمود و دیگری ارمنستان که‏ ایروان را پایتخت خود قرار داد.

 دولت قفقاز با آنکه استقلالش از طرف دول متفّقین در 24 ربیع‏ الثّانی 1338 تصدیق شد نظر بثروت معادن نفت پایتخت خود که‏ معروف است نمیتوانست خاطر خود را از طرف انگلستان بکلی مطمئنّ‏ سازد مخصوصا که یک دسته قشون انگلیسی که در شوّال 1336 بباکو پیاده شده بود بنظر میآمد که میخواهند در آنجا رحل اقامت افکنند و از طرف دیگر در آینهء امواج دریای خزر هم که پیش از آن به«دریاچهء روس»مشهور بود کم‏کم بیرق دریائی انگلیس بنای خودنمائی را نهاده و چنان بنظر میرسد که خداوندان آبهای شور دنیا حوض پهناور ملیح‏ دریای خزر را نیز نمیخواستند بگذارند از تحت عنوان دیگر دریاهای خارج‏ مانده باشد و در سواحل آن بدون فوت وقت درصدد استحکام آتیهء سلطنت بحری خود برآمده بودند و در آن صورت معلوم بود حال باکو چه‏ و رعایت استقلال مملکت نفت‏خیز قفقاز تا بچه درجه بعمل میآمد و از طرفی هم عهدنامه‏ای که در 12 ذی القعدهء 1337 بین ایران و انگلستان‏ بسته شد دیگر برای اجرای نفوذ انگلستان در قفقاز و دریای خزر هیچ مانعی و عائقی نگذاشت.علاوه بر اینها دولت قفقاز میدانست که با آنکه ظاهرا دولت بالشویک روس ضدیّتی با اساس استقلال قفقاز ندارد عناصر دیگری از ملّت روس با این ترتیب مخالف بوده و در هر موقعی‏ که امکانی دست دهد درصدد برخواهند آمد که دوباره روسیّه را تا آن‏ حدّی که مقدور است و زورشان میرسد دارای سرحدّات قدیم خود (لا اقلّ)بنمایند و روسهای غیر بالشویک هم هیچوقت کتمان این نوع‏ نظریّات را نمینمودند چنانکه دنیکین در 28 جمادی الآخره 1337 به مکالی‏1 دریابیکی امریکائی که از طرف دولت خود در روسیّه جنوبی نماینده بود اظهار رضایت و مسرّت مینمود از اینکه دولت امریکا در تصدیق استقلال‏ گرجستان و قفقاز با متفقّین دیگر شراکت ننموده است.از طرف دیگر مخصوصا وعد و وعیدهای چرب و گرم عثمانیها و بذری که فراریان مرکز شور و (1) Me Cully


پایان مقاله

مجله کاوه » 7 اسفند 1289 - شماره 42 (از صفحه 5 تا 8) صفا


اندیشه نیمی از شاهنامه سروده ی فردوسی نیست

$
0
0

اندیشه نیمی از شاهنامه سروده ی فردوسی نیست

مصاحبه شونده : جنیدی، فریدون
مصاحبه کننده : جاوید، حسین

متن مصاحبه‏ی دکتر فریدون جنیدی در روزنامه‏ی«اعتماد ملی»به مناسبت انتشار و پایان ویرایش‏ شاهنامه فردوسی پس از 30 سال

نیمی از شاهنامه سروده‏ی‏ فردوسی نیست

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) پیش‏گفتار

 آن‏چه را که پیش روی شما است متن اصلی مصاحبه‏ی دکتر فریدون جنیدی‏ با حسین جاوید خبرنگار صفحه‏ی فرهنگ و ادبیات روزنامه‏ی اعتماد ملی‏ صفحه‏ی 10 شماره 926 تاریخ شنبه دوم خرداد 1388 می‏باشد که درباره‏ شاه‏نامه است.ما کوشیده‏ایم که با مراجعه به بند بند مصاحبه‏ی دکتر جنیدی درباره شاه‏نامه پاسخی مستند،پژوهشی،علمی و تطبیقی تقدیم‏ خواننده‏گان علاقه‏مند به شاه‏نامه و حضرت فردوسی نماییم تا اگر با خواندن‏ مقاله‏ی دکتر فریدون جنیدی کوچک‏ترین بدگمانی درباره بیت‏های شاه‏نامه برای‏ شان پیش می‏آید با مطالعه‏ی واژه به واژه نقدی که از سوی سردبیر مجله‏ی‏ فردوسی(محمد کرمی)پیش کششان شده است،با واقعیت‏های بیش‏تری به‏ تحلیل شاه‏نامه بپردازند.

 مصاحبه‏کننده:حسین جاوید

 «انقلابی در شاهنامه‏پژوهی»(5-1*)بی‏گمان استفاده‏ از این عبارت در توصیف کار بزرگ فریدون جنیدی گزافه‏ نیست.هزار و اندی سال است که شاهنامه فردوسی‏ بزرگ‏ترین میراث ادبی زبان فارسی شناخته می‏شود و مورد احترام و ستایش ایرانیان و جهانیان است.پژوهش‏ هایی که درباره این شاهکار ادبیات حماسی در این سال‏ ها صورت گرفته کتابخانه‏ای بزرگ فراهم می‏آورد که‏ شاهنامه فریدون جنیدی در این میان جایگاه ویژه‏ای‏ دارد.فریدون جنیدی با دانشی بی‏نظیر از علوم،فنون‏ و زبان‏ها مختلف،از پهلوی و اوستایی و تازی گرفته‏ تا زندگی و باورها و دین‏ها و آیین‏های ایرانیان باستان‏ ،به سراغ شاهنامه فردوسی رفته و باارایه دلایلی ثابت‏ می‏کند که بیش از نیمی از ادبیات شاهنامه نه سروده‏ فردوسی که افزوده مزدوران حکومت غزنوی است.این‏ کار بزرگ 30 سال،دقیقا مطابق زمانی که خود فردوسی‏ صرف سرودن شاهنامه کرد،به درازا کشیده و توسط انتشارات«بلخ»در دسترس پژوهندگان و دوست‏داران‏ فردوسی و فرهنگ شکوهمند ایران قرار گرفته است. کاری که می‏توان انتظار داشت با جنجال‏ها و نقد و نظرهای فراوان روبه‏رو شود و توجه مخاطبان بسیاری‏ را جلب کند.فریدون جنیدی در این روزها،با به ثمر رسیدن تلاش 30 ساله‏اش،سر از پا نمی‏شناخت و سخت سرگرم مقدمات انتشار کتاب و رساندن آن به‏ نمایشگاه کتاب بود.چنان‏که انجام این گفت‏وگو بیش‏ از نصف روز به درازا کشید.پاره‏ای از آن در خانه استاد ،که آرایش آن کاملا ایرانی است،انجام شد و پاره‏ای‏ در اتومبیل و در مسیر چاپخانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.در بنیاد نیشابور،در شهر،در میان صدای‏ کرکننده دستگاه‏های چاپ خانه و بوی کاغذ و کتاب‏ های تازه،استاد را همراهی کردیم و در صحبت‏های‏ از سر شوق‏اش با کارگران خسته چاپخانه،که سخت‏ در تدارک آماده‏سازی کتاب بودند،شریک شدیم.از فردوسی سخن گفتیم و ویرایشی که استاد از شاهنامه‏ ارائه داده است.

فردوسی » شماره 78 (صفحه 27)


 @آقای جنیدی!شاهنامه فردوسی یکی‏ از نام‏دارترین نامه‏های فرهنگ ایران زمین است‏ و در این هزار و اندی سال که از آفرینش‏اش می‏ گذرد،بارها ویراسته و پیراسته و محل نقد و نظر قرار گرفته است و محققان و مصححان فراوانی درباره آن‏ پژوهش و کار کرده‏اند.ابتدا مایلم از زبان خودتان‏ بشنویم چه کاستی‏هایی در شاهنامه دیدید که راغب‏ شدید سراغ آن بروید؟

 *من در شاهنامه کاستی ندیدم.افزوده دیدم!آغاز کار من این بود که روزگاری با خود اندیشیدم که:با چه اقدامی‏ می‏توانیم جوانان ایران را به فرهگن شکوهمند نیاکان متوجه‏ بکنیم و آنها را از سرگشتگی نجات بدهیم؟و به این نتیجه‏ رسیدم که جوان ایرانی باید شاهنامه بخواند.این،پیش‏تر از انقلاب بود.یک‏گونه شاهنامه بیشتر چاپ نمی‏شد و آن هم‏ تقریبا سه کیلو وزن داشت.(11-6*)من با خود گفتم:چطور می‏ توانم به این جوان سرگشته‏ای که روزنامه هم حاضر نیست‏ بخواند سه کیلو کتاب را بدهم و بگویم بخوان؟بعد از مدتی، فکر کردم داستان‏های رستم پهلوان را بنویسم.در آن داستان‏ ها همه چیز هست،از پاکی و راستی و جان‏فشانی در راه میهن‏ و مردانگی و شرف و گذشت و بردباری و تحمل سختی‏ها. دیدم که این کتاب هم یک کیلو و نیم می‏شود و باز نمی‏توانیم‏ توقع کنیم که جوان آن را بخواند.سپس به این نتیجه رسیدم‏ که داستان‏های شاهنامه را از هم جدای کنیم.مثل زال و رودابه‏ ،رستم و اسفندیار.این فکر عملی بود و شروع کردم به جدا کردن داستان‏ها.در زمان زیادی که طول کشید تا این داستان‏ ها را جدا و گزارش کنم و شرح بدهم،برمی‏خوردم به این‏که‏ نوشته من از نوشته فردوسی بهتر است و(12*)از این بابت بسیار شرمزده می‏شدم.چون می‏دانستم(که فردوسی روان آگاه‏ فرهنگ ایران است.پس برای چه شرح من بر یک بیت باید زیباتر از خود شعر فردوسی باشد؟این شرمزدگی‏ها ادامه پیدا کرد تا آن‏جا که من با خودم اندیشیدم این بیت‏ها احتمالا از فردوسی نیست،وگرنه چرا در جاهای دیگر گفتار من به پای‏ فردوسی نمی‏رسد؟چشمم روشن شد به این‏که این‏ها ممکن‏ است افزوده باشند.پیش‏تر هم که شاهنامه را خوانده بودم،این‏ گمان را داشتم که داستان‏هایی به شاهنامه افزوده شده است و از فردوسی نیست.لازم بود این‏ها را ویرایش کنیم و بپالاییم‏ .دیگر این‏که باید پاره‏ای از اشتباهات تاریخی درباره شاهنامه‏ برطرف می‏شد.

 تمام شاهنامه‏شناسان ما،از صدر تا ذیل،این دروغ را باور کرده‏اند که محمود غزنوی در سرودن شاهنامه مشوق فردوسی‏ بوده است.(13*)همه کسانی که درباره شاهنامه نوشته‏اند این‏ را پذیرفته‏اند.درحالی‏که این‏طور نیست.دومین وجه بزرگ‏ کار من همین است که چهره کج محمود را نشان داده‏ام.(15*) او دشمن ایران و کشنده سردار ایرانی و یاور و پشتیبان فردوسی‏ ،امیرمنصور،بود.متاسفانه هزار سال است که ایرانیان تا می‏خواهند از فردوسی ستایش به عمل بیاورند.نام ناخجسته و ناستوده محمود،این بنده درم خرید،راهم می‏آورند.می‏دانید که کار شاهنامه در سال 400 هجری به پایان می‏رسد.چنان‏ که خود فردوسی گفته:ز هجرت شده پنج هشتاد بار/که من‏ گفتم این نامه شهریار.با در نظر گرفتن این‏که فردوسی 30 سال پیش از آن کار سرودن را آغاز کرده بود،سرودن شاهنامه‏ در سال 370 شروع شده است.در سال 370 محمود غزنوی‏ یک کودک بود که در کوچه‏های غزنین بازی می‏کرد!پس‏ چطور می‏شود که فردوسی شاهنامه را به کمک محمود گفته‏ باشد یا این‏که در کتابش او را مدح کند؟!

 @دکتر ذبیح اللّه صفا در کتاب معروف و مفصلش«تاریخ ادبیات ایران»اشاره می‏کند که‏ مدایح فردوسی از محمود در شاهنامه مربوط به بعد از اتمام سرایش نسخه اول است.محمود به مصدر قدرت رسیده و فردوسی تنگ دست برای به دست‏ آوردن حمایت او و دربارش بیت‏هایی را به شاهنامه‏ می‏افزاید،زیرا آن زمان در تنگنای مالی بوده است

 *متاسفم همه کسانی که درباره شاهنامه کار کرده‏ اند این دروغ بزرگ تاریخی را،که غزنویان بر حقیقت روان‏ کرده‏اند،پذیرفته‏اند(16*)،بدون این‏که هیچ تحقیقی کنند. موتن اول شاهنامه دیگر چیست؟فردوسی در پایان کار خودش‏ می‏گوید:چون این نامور نامه آمد به بن/ز من روی کشور شود پر سخن/هر آنکس که دارد هش و رای و دین/پس‏ از مرگ بر من کند آفرین.این نشان می‏دهد که شاهنامه در سال 400 هجری به پایان رسیده و حالا فردوسیمی‏خواهد آن را به مردم ایران هدیه کند.یعنی پیش‏تر به مردم ایران‏ هدیه نکرده بوده است.این سخن از خود فردوسیاست.اگر فردوسی قبلا شاهنامه را به مردم داده بود می‏گفت:از من‏ روی کشور پرسخن«شده»-در خرد هم نمی‏گنجد که ما بگوییم فردوسی ابتدا نصف شاهنامه را به مردم داده باشد و بعد نصف دیگر!کتاب خود من هم،که 30 سال روی آن کار شده‏ امروز که به اتمام رسیده و چاپ شده به دست شما می‏رسد و نه نصف و نیمه.موضوع دیگر این‏که فردوسی دو بار به‏ محمود اشاره می‏کند.در آغاز و پایان شاهنامه دو بار از محمود یاد می‏کند بدون این‏که از او نام ببرد،چون ننگش می‏آمد که‏ نام محمود را بیاورد.یک بار نفرین می‏کند،یک بار به لومی‏ گوید:بنده بی‏هنر.این بیت را در نظر بگیرید:ستم باد بر جان‏ او ماه و سال/کجا بر تن شاه شد بدسگال.این‏جا فردوسی‏ محمود را نفرین کرده است.این بیت هم درباره محمود است: شود بنده بی‏هنر شهریار/نژاد و بزرگی نیاید به کار،و در سال
فردوسی » شماره 78 (صفحه 28)


 (به تصویر صفحه مراجعه شود) ای کاش! استاد نقدی‏ بر سخن‏رانی‏ احمد شاملو در دانش‏گاه‏ برکلی را خوانده بودند

 400،وقتی که محمود امیر خراسان بوده،سروده شده‏ است.خرد را داور کنیم؛چطور ممکن است کسی که‏ محمود را نفرین کرده بعد بیاید و از او پشتیبانی بخواهد ؟یک دلیل خیلی روشن و آشکار دیگر هم که در دست‏ داریم«تاریخ بیهقی»است.بیهقی که بزرگ‏ترین‏ تاریخ روزنگار جهان را نوشته و وقایع دوران محمود و مسعود را روزبه‏روز ضبط کرده است،در یک بخش‏ از کتابش مداحان محمود را نام برده و از هرکدام یک‏ قصیده آورده است،اما نام فردوسی در میان آنان نیست‏ .دلیل از این آشکارتر و روشن‏تر؟

 @حالا این بحث پیش می‏آید که‏ مدح محمود و پاره‏ای دیگری از شاهنامه از فردوسی نیست و بعدها افزوده شده‏اند.اما چرا؟چطور و چه زمان؟

 *در زمان محمود و مسعود غزنوی که نمی‏ شد این سخنان روان بشود،(18-17*)برای این‏که مردم‏ می‏دانستند فردوسی محمود را در شمار نیاورده است و اصلا محمود وقتی به قدرت رسید که او بیش از نیمی از شاهنامه را سروده بود.خرد نمی‏پذیرد در همان زمان‏ که فردوسی یا محمود یا مسعود زنده‏اند،این سخنان را بگویند.پس از این‏ها کی افزوده شده؟من احتمال‏ می‏دهم این کار بعد از دوران مسعود و در دوران مودود، نوه محمود انجام شده باشد.این‏ها یک عده را دور هم‏ جمع می‏کنند که داسان‏ها را از هم بشکافند و در میان‏ این شکافته‏ها داستان‏های مجعول و دروغی بگذارند، تا بعد بتوانند نام محمود را هم آنجا بیاورند.بررسی من‏ که،30 سال به درازا کشید،نشان داد مزدورانی که پول‏ می‏گرفتند تا این ابیات را به شاهنامه بیفزایند پنج نفر بوده‏اند.(21*)برای این‏که شیوه سخن‏شان باهم فرق‏ می‏کند.شیوه اشعار افزوده‏ای که در دفتر دوم شاهنامه‏ است با آن چیزی که در داستان اسکندر نوشته شده به‏ کلی تفاوت دارد.در افزوده‏ها پنج سبک مختلف وجود داد و این کاملا خودش را نشان می‏دهد.این‏ها این کار را کردند،(24-25-26*)از مرگ فردوسی و محمود زمانی‏ گذشته بود،این داستان‏های دروغ را گفتند و مردم هم‏ باور کردند.چون در زمان مودود نسل عوض شده بود و آنها که زمان فردوسی را درک کرده بودند از جهان رفته‏ بودند.آن دیگران این دروغ بزرگ را قبول کردند.(تا اینجا پاسخ داده شد)

 @(27)تعداد دقیق بیت‏هایی که،از نظر شما،به شاهنامه افزوده شده چند بیت‏ است؟

 *من آنها را دقیق نشمرده‏ام،می‏خواهیم به‏ کمک کامپیوتر این کار را انجام دهیم،اما می‏توانم‏ بگویم که تعداد افزوده‏ها از سخن خود فردوسی‏ بیشتر است.

 @یعنی تقریبا نیمی از شاهنامه؟

 *(28)بله،اقلا نصف آن.فقط هم بیت‏ نیست،داستان‏هایی هم به شاهنامه افزوده‏اند،داستان‏ های بی‏سروته مثلا،داستان اسکند.ردر این داستان‏ اسکندر به هندوستان رفته و بعد می‏بینیم که یک دفعه‏ صبح سپاه کشید و حبشه را شکست داد!بعد،از حبشه به دریای خاور رفت،یعنی اقیانوس کبیر.از اقیانوس کبیر آمد و یمن را شکست داد.بعد از یمن‏ رفت،نمی‏دانم،به فلان شهر.همه‏اش دروغ است‏ و با کردارهای اسکندر که در تاریخ خود اروپایی‏ها آمده‏ هم همخوان نیست.آن‏چه مشخص است این است‏ که اسکندر آمد و ایران را شکست داد و از آن‏جا رفت تا شرق و رفت به مصر و آن‏جا مرد.تاریخ اسکندر خیلی‏ روشن است.در شاهنامه حدود سه هزار بیت افزوده فقط درباره کار اسکندر وجود دارد.

 @(29)این‏جا یک مساله‏ای‏ هست.این بیت‏هایی به قول شما افزوده‏ فقط برای این بود که در لابه‏لای آنها مدح‏ محمود را به شاهنامه بیفزایند؟

 *بله.مودود می‏خواسته بگوید که پدربزرگ‏ من اینطور حامی فردوسی بوده است.هدفش این بوده‏ که برای دودمان خودشان افتخار فراهم کند.

 @آخر خیلی از ابیاتی که شما در ویرایش‏تان به عنوان بیت‏هایی افزوده از آنها نام برده‏اید هیچ بار سیاسی و اجتماعی‏ ندارد.بیت‏هایی هستند کاملا داستانی و هنری و ستایش محمود در آنها دیده‏ نمی‏شود.

 *(30)خب هزار بیت می‏افزایند تا بتوانند دو بیت ستایش محمود را اضافه کنند.با این کارشان‏ شاهنامه را هم گسترده‏تر کرده‏اند تا نشان بدهند محمود چه‏قدر دست و دل‏باز بود که می‏خواست 60 هزار دینار-یک دینار برای هر بیت به فردوسی بدهد .

 @مگر در کل بیت‏های افزوده،که
فردوسی » شماره 78 (صفحه 29)


 قاعدتا حدود 30 هزار تایی می‏شود،در چند بیت‏ از محمود ستایش و مدح شده که به خاطرش‏ این همه بیت به شاهنامه افوزده‏اند؟

 *(33-31)من ننگم می‏آمده که این‏ها را بشمارم،اما زیاد است.مدح محمود خیلی زیاد است و متاسفانه،همان‏طور که گفتم،هیچ کس از استادان ما توجه‏ نکرده‏اند که فردوسی در آغاز شاهنامه محمود را نفرین می‏ کند و در پایان شاهنامه او را بنده بی‏هنری خطاب می‏کند که نژاد و بزرگی ندارد.

 @اقدام مودود به ارائه نسخه‏ای از شاهنامه که بیت‏های افزوده و دروغین داشته‏ در سکوت کامل صورت گرفت؟چطور هیچ‏ اعتراضی انجام نشد و اهل ادب و مردمی که‏ به ایران علاقه‏مند بودند،عکس العملی نشان‏ نداند؟و چرا در هیچ سند و نوشته تاریخی ذکری‏ از این اتفاق نیامده است؟

 *(34)برای شما مثالی می‏آورم.می‏دانیم که‏ فرخی سیستانی یکی از شاعران خوب ایران است.وقتی‏ که فرخی محمود را از پهلوانان ایران برتر بشمارد دیگرچه‏ حمیت فرهنگی‏ای باقی می‏ماند که فرهیختگانی باشند و بخواهند سر و صدا کنند؟یا این‏که،عنصری،ملک الشعرای‏ دربار محمود،به او می‏گوید که در سپاه تو هزار تا رستم‏ هست!در این موقعیت که بندگان زر خرید پادشاه هستند و یک عده خود فروخته پست،مثل این شاعران مدیحه‏سرا، در دربار آنان هستند،از کجا سر و صدا درمی‏آید؟

 @می‏شود این‏طور گفت که با همین‏ مزدوری‏ها کار شاعری چون عنصری تا آن‏جا بالا می‏گیرد که خاقانی درباره او می‏گوید: شنیدم که از نقره زد دیگدان/ز زر ساخت‏ آلات خوان عنصری؟اصولا،می‏توانیم ادعا کنیم که،چه بسا،شاعران معروف و بزرگ‏ ما در افزودن بیت‏هایی به شاهنامه با حکومت‏ همکاری کرده‏اند؟چون بعضی از افزوده‏ها واقعا هنرمندانه‏اند.آن‏چنان که یک هزار سال‏ بزرگان ما را به خطا رهنمون شده‏اند.

 *هیچ بعید نیست!هیچ دور نیست؛اما مستندی‏ نداریم.

 @این‏جا یک پارادوکس شکل می‏گیرد اگر این‏ها از شاعران بزرگ و شناخته شده‏ عصر خود نبوده باشند نمی‏توانسته‏اند،به این‏ خوبی شعر بگویند.اگر هم کسانی بوده‏اند که‏ با سخن نیک گفتن آشنایی داشته‏اند،چطور می‏توان اشتباهات لغوی،دستوری و تاریخی‏ فراوان‏شان را توجیه کرد؟اشتباهاتی که شما به آنها اشاره کرده‏اید و در واقع راهنمای شما در تشخیص بیت‏های اصلی و افزوده بوده‏اند.

 *(35)اینها شتاب داشته‏اند،مزد بگیر بوده‏ اند.من گمان دارم که در برابر هر بیتی یک درم گرفته‏اند !می‏خواسته‏اند که زود شعر را بگویند و آن درم را بگیرند .بنابراین،پروای زیبایی وآرایش سخن و مفهوم و معنا را نداشته‏اند.من در بخشی از پیشگفتارم بر شاهنامه در حدود 30 بیت از بیت‏هایی زیبای این افزایندگان را آورده‏ ام تا بگویم ابیات نیکو هم در این افزایندگان را آورده‏ام تا بگویم ابیات نیکو هم در این افزوده‏ها هست.این نشان‏ می‏دهد آنها اگر می‏خواستند وقت صرف بکنند و زیبا بسرایند،می‏توانسته‏اند!اما این کار را نکرده‏اند.

 @آیا قبل از این‏که این دست‏بردها به‏ شاهنامه زده شود هیچ نسخه‏ای از آن کتابت‏ نشده که باقی مانده باشد؟

 *(36)هیچ.برای این‏که این کار در زمان‏ مودود،یعنی حدود 30 سال بعد از فردوسی انجام شده است‏ .ضمنا من گمان می‏کنم آنها تمامی شاهنامه‏های موجود آن زمان،که زیاد هم نبوده را از بین برده‏اند و شاهنامه‏ خودشان را پخش کرده‏اند.

 @در تصحیح نقش مهمی هم برای‏ کاتبان قائل هستند و می‏گویند آن‏ها،نه فقط بر اثر خستگی و بی‏دقتی و...اشتباهات نگارشی‏ داشته‏اند،که گاهی،بنا به تعصبات قومی و ملیتی و مذهبی‏شان بیت‏هایی را زیاد می‏کرده‏ اند یا بخشی را حذف می‏کرده‏اند.آیا در کنار مزدوران مودود،این کاتبان نقشی در افزوده‏ها و کاستی‏های شاهنامه نداشته‏اند؟

 *(37)خوشبختانه نه کاتبان نه افزایندگان‏ چیزی از شاهنامه کم نکرده‏اند.در شاهنامه سخنان به‏ هم پیوند دارد،درحالی‏که اگر بیتی یا داستانی افتاده بود، این اتفاق نمی‏افتاد و کاملا مشخص می‏شد.اما کاتبان‏ !بله،آنها هم بنابر عقایدشان چیزهایی به شاهنامه اضافه‏ کرده‏اند که من همه افزوده‏های آنها را هم با دلیل روشن‏ کرده‏ام.مثالی می‏آورم؛یکی از کاتبان شاهنامه اهل جهرم‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود)
فردوسی » شماره 78 (صفحه 30)


 (به تصویر صفحه مراجعه شود) بوده و جا و بیجا نام جهرم را در متن شاهنامه آورده‏ است!پادشاه به جهرم رفت.در جهرم فلان کار را کردند و از جهرم هزار تا شتر آوردند.مگر کشور شتر نداشت که بروند و فقط از جهرم بیاورند؟!در شاهنامه‏ نام جهرم سه بار به صورت درست آمده است.بقیه‏ افزوده همین کاتب است.

 @(38)قبول دارید کار شما،در واقع‏ ،یک نوع تصحیح ذوقی بوده؟

 *خیر؛کار من براساس خرد و آن 27 معیاری است که در پیشگفتار کتاب نقل کرده‏ام.

 @خب،ببینید!در تصحیح علمی‏ نسخ،به شیوه اروپایی،نسخ قدیمی را کنار هم می‏گذارند و دفعات تکرار بیت در نسخ‏ متعدد را معیار قرار می‏دهند.بیتی را رد نمی‏ کنند.به حذف یا ویرایش ابیات می‏گویند تصحیح ذوقی و برایش ارزش علمی قائل‏ نیستند.

 *(39)ابتدا من باید ویرایش را برای‏ شما معنی کنم.ویرایش یعنی زیباتر کردن چیزی با کم کردن از آن و آرایش یعنی زیباتر کردن چیزی با افزودن به آن.من شاهنامه را ویرایش کرده‏ام.یعنی‏ ابیات اضاف را جدا کرده‏ام.من بیتی را حذف نکرده‏ ام،بلکه با حروف کوچک‏تر چاپ کرده‏ام تا خواننده‏ خودش دلایل افزوده بودن آن را در زیر متن بخواند و بعد داوری کند.

 @شما در پیشگفتار کارتان فهرستی‏ از علوم و زبان‏های متنوع و گسترده آورده‏اید و از آنها به عنوان معیارهای افزوده یا راستین‏ بودن ابیات بهره گرفته‏اید.آیا فردوسی همه‏ این علوم و زبان‏ها را می‏دانسته که در شعرش‏ داخل کرده؟نباید به این قائل باشیم که شاید فردوسی هم اشتباه کرده باشد؟شاید،بنا به‏ تنگنای قافیه و وزن عروضی،کلمه یا ساختاری‏ سست به کار برده باشد.دیدگاه شما،که هر بیت دارای ایراد دستوری و منطقی را جعلی می‏ دانید،فردوسی را در جایگاه خدای گون نسبت‏ به زبان فارسی قرار نمی‏دهد؟

 *پاسخ شما را از زبان انوری می‏دهم.می‏ دانید که شاعران خیلی خودخواه بوده‏اند!برای این‏که‏ شاعر یک چیزی را پدید می‏آورد که در اصل وجود نداشته است.بین شاعران هم مبارزه‏ای هست و به‏ هم فخرفروشی می‏کنند.انوری،که بی‏گمان یکی‏ از ستارگان قدر اول آسمان فرهنگ ایران است،دو بیت‏ شعر درباره فردوسی دارد.می‏گویند:آفرین بر روان‏ فردوسی/آن همایون نژاد فرخنده/او نه استاد بود و ما شاگرد/او خداوند بود و ما بنده.این بیت انوری پاسخ‏ شماست.بله،فردوسی خداوند سخن بود.فردوسی آینه‏ تمام‏نمای فرهنگ ایران است.خداوند سخن نمی‏تواند در گفتار اشتباه بیاورد.

 @خودتان حدس می‏زنید این آبی‏ که در خوابگه مورچگان ریخته‏اید چه عکس‏ العمل‏هایی در پی خواهد داشت؟!

 *(40)دوستی می‏گفت باید 10 سال از انتشار کتاب بگذرد تا جهانیان بفهمند تو چه کار کرده‏ ای.می‏گفت:از بس این کار بزرگ است،مردم‏ به این زودی نمی‏فهمند.من می‏دانم که حتما، عده‏ای مخالفت خواهند کرد.هیاهو درست می‏کنند و دستاویزهایی می‏یابند تا اصل کار را زیر سوال ببرند و آشوب بیندازند.اما ملت ایران ملتی فرهیخته است و می‏تواند تشخیص بدهد که برای این کار چه زحمت و مرارتی کشیده شده و چه قدر آگاهی‏های شگفت پشت‏ سر این ویرایش است.

 @و سخن آخر این‏که با بیت‏های‏ افزوده شاهنامه چه باید بکنیم؟این‏ها طی‏ قرن‏ها خوانده و به عنوان میراث ما ایرانی‏ها شناخته شده‏اند،بر دیوار دانشکده‏های‏مان‏ نقش بسته‏اند و پاس داشته شده‏اند.آیا باید آنها را از شاهنامه حذف کنیم؟

 *(41)خیر،من هم این بیت را آورده‏ام و از شاهنامه حذف نکرده‏ام.خواهی نخواهی توجه ملت‏ فرهیخته و فرهمند ایران به کار من جلب می‏شود.اگر یک اتحاد همگانی پیدا شد که،بله،این‏ها افزوده است و از فردوسی نیست،آن وقت می‏شود این بیت‏ها را از شاهنامه‏ حذف کرد و فقط گفتار درخشان فردوسی را آورد.

 پایان مصاحبه چاپ شده در روزنامه‏ی‏ «اعتماد ملی»

فردوسی » شماره 78 (صفحه 31)


اندیشه

 استاد فریدون جنیدی

اینجا سرزمین شاه‏نامه‏ای است

 قسمت دوم در پاسخ به شاه‏نامه‏شناس بزرگ!!که می‏گوید:

 «نیمی از شاهنامه سروده‏ی فردوسی نیست»!؟

دانم نرسی به کعبه ای اعرابی‏ این ره که تو رفته‏ای به ترکستان است‏1

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) آیا مردم ایران شاه‏نامه را فراموش کرده‏اند؟

 شاه‏نامه‏پژوهان ایران،این استاد چه می‏گوید؟

 ایدون باد!که استاد بپذیرند اگر اشاره‏ای بزرگ‏تر از آن‏چه که بوده است به پژوهش‏های شاه‏نامه‏ای در برخی از مراکز علمی،فرهنگی و کتاب‏خانه‏ای داشته‏ام،حاشا و هرگز نه برای فخرفروشی و بزرگ‏بینی‏ بل‏که به این پندار گفته آمد تا استاد بشکیبند که فردی به نقد گفتار ایشان نشسته است که اگر بیش‏تر از دکتر فریدون جنیدی،دغدغه‏ی شاه‏نامه‏شناسی،شاه‏نامه‏پژوهی و گسترش فرهنگ شاه‏نامه‏ای را نداشته باشد،چیزی کم‏تر هم ندارد.بزرگ‏ترین دلیل آن بهای سنگینی است که در طول این 40 سال‏ رنج پژوهش،در زمینه‏های علمی،تحصیلی،اجتماعی،خانواده‏گی و مادی تحمل کرده‏ام که در کم‏تر پژوهش‏گری سراغ دارم و این‏ها را باکی نیست...داد و دهش و خرد شاه‏نامه‏ای پاینده باد!

پیش‏گفتار

 1000 سال است که تمام مستندات تاریخ شفاهی و کتبی گفته‏اند و نوشته‏اند شاه‏نامه 000,60 بیت است.هزاران شاه‏نامه‏پژوه بزرگ و نام‏ آور گیتی در این 1000 سال بس سنگین و پررمز و راز در اندیشه‏ی‏ این بوده‏اند که راهی بیابند تا آن چند هزار بیت(دست بالا بین 0200 تا 0300 بیت)الحاقی را از شاه‏نامه به درآورند و بیت‏های اصلی را جای‏ گزین آن کنند که ناگهان از از دل این تاریخ شگفت‏انگیز و بی‏رحم‏ یک هزار ساله چند ماهی است که پژوهش‏گری!ظهور کرده است که‏ تمام آن داده‏های مستند تارخی 1000 ساله را با شیوه‏ای که بیش‏تر به کشف و شهود می‏ماند و هیچ نسبتی با پژوهش علمی ندارد،از بیخ‏ و بن انکار می‏کند و بی‏پروا تعداد بیت‏های شاه‏نامه را به یک چشم بر هم زدن از 000,60 بیت به 000,30 بیت کاهش داده و چند مدتی است‏ که در رسانه‏های مختلف دست به دست می‏چرخد تا این کشف جهانی‏ !پژوهشی!و 30 ساله‏ی خود را با شهامت یک تحریف‏کننده بزرگ به‏ کرسی بنشاند و دل خوشی،خرسندی،نشاط و شادی پان ترکیست‏ها، پان عربیست‏ها،شاه‏نامه‏ستیزان و فردوسی کشان را فراهم آورد.

 ای کاش شاه‏نامه‏شناس بزرگ ما که 30 سال از عمر گران‏بها، پژوهشی،علمی و تخصصی!خود را زیر نور شمع و دود پیه‏سوز و چراغ موشی صرف پالایش 000,30 بیت از مجموع 000,60 بیت شاه‏ نامه کرده‏اند،به آن سویی می‏رفتند که دوستان ایشان در 1000 سال‏ پیش رفته بودند و فردوسی را به کفر،زندقه،شرک،الحاد،بددینی و نامسلمانی متهم کرده بودند که از شرح چنین آدم سخته،نترس،دادستان‏ و ستم‏ستیزی که زمین و زمان را با درستی و راست‏گویی استوار می‏ بیند راحت می‏شدند و دست به چنین پژوهش!!!بنیان برافکنی نمی‏ زدند؟پژوهشی!!که به زودی بن‏مایه‏های چندین هزار ساله‏ی یکی‏ از بزرگ‏ترین،شرافت‏مندانه‏ترین و شایسته‏ترین حماسه‏های گیتی را دست کم از جانب یاران هم گروه و هم تیمی استاد بزرگ شاه‏نامه‏شناس‏ ما سست خواهد کرد.

 شایسته‏تر نبود استاد پژوهش‏گر ما به جای 30 سال شاه‏نامه گردی و شاه‏نامه خوانی و کشف یک راز سر به مهر 1000 ساله و بیرون دادن یک‏ مانیفست انقلابی قرن بیست و یکمی درباره شاه‏نامه!!چند سالی از (1)-بیت اصلی از سعدی و چنین است:

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی‏ این ره که تو می‏روی به ترکستان است

فردوسی » شماره 78 (صفحه 32)


 (به تصویر صفحه مراجعه شود) یعنی!در بین میلیون‏ها عاشق و علاقه‏مند به شاه‏نامه‏ از 1000 سال پیش به این سو یک نفر شاه‏نامه‏شناس‏ پیدا نشده است که بگوید شاه‏نامه 30000 بیت است

 آن وقت گران‏بهای خودشان را می‏گذاشتند برای مطالعه‏ی‏ دقیق‏تر کتاب‏های صدها و شاید هزاران تن از والامقام‏ترین‏ و بزرگ‏ترین پژوهش‏گران،نویسنده‏گان،تاریخ‏پژوهان و شاعران وطن از پایان قرن چهارم هجری تا امروز و به همین‏ نسبت فرخنده فالان غربی عاشق ادبیات ایران(به ویژه‏ اروپاییان)از قرن 14 میلادی به این سو؛و یا به داستان‏ های بسیار ابتدایی موسا خورنی ارمنی که غربی‏ها آن را حماسه نامیده‏اند و یا به خیال‏بافی‏های مالی خولیایی« خارس می تی لینی»نوکر و پیش خدمت اسکندر گجستگ‏ و یا به گوشه‏هایی از پیش‏داوری‏های تاریخی«کنز یاس‏ »آتنی و«گزنفون»معروف و«هرودوت»نامی،از دروغ‏ پردازان بزرگ تاریخ جهان در تعریف و ستایش از تاریخ‏ یونان«غرب»و در تحریف و نکوهش از تاریخ ایران« شرق»استاد شاه‏نامه‏پژوه!

 آن‏ها آن‏چنان که باید بزرگ و شایسته نیستند،اما نویسنده‏ گان پس از آن‏ها،ایشان را بزرگ و شایسته معرفی می‏کنند ،درحالی‏که ما بزرگ و والامقام هستیم،اما با دست خودمان‏ خاک بر سرمان می‏ریزیم.وقتی بزرگان‏ مان را می‏کاهیم یعنی مقام،موقعیت و شخصیت خودمان را کاهیده‏ایم.

 بابا!!«آئلیان»یکی از مورخان دست دوم‏ و سوم یونانی می‏گوید،جد نجیب‏ترین‏ خاندان پارسی،یعنی هخامنش را«عقاب‏ »پروریده است.می‏دانید چرا؟برای این‏ که نسل من و تو را از حیوانات بدانند و غذای نژاد من و تو را لاشه‏ی حیوانات‏ بنامند.یعنی تحقیر تاریخی.و من و شما برای آن‏ها هورا می‏کشیم و کف می‏زنیم‏ و بزرگ‏ترین قانون نامه‏ی ملی میهنی‏ مان را تحریف بزرگ تاریخ می‏خوانیم... غربی‏ها به چه چیز ما اطمینان کنند؟!... موسا خورنی می‏گوید در حمایت از اردشیر ساسانی همیشه یک عقاب بر بالای سر او پرسه می‏زده است.

 چه گونه است که حماسه‏ای سر تا پا گزافه‏ ،دروغ،غیرواقعی،تخیلی و از نظر علمی‏ و تاریخی غیرممکن،منسوب به شاعری‏ نابینا مشهور به«هومر»و با نام«ایلیاد و ادیسه»از قرن هفتم پیش از میلاد(2700 سال پیش)به این سو هر روز بهتر از دیروز بدرخشد و بر اهمیت آن افزوده شود و از گوشه‏های پنهان و تاریک آن ده‏ها فیلم سینمایی ساخته شوند و غرب با هزینه‏ هایی باورنکردنی در معرفی و شناخته شدن بیش‏تر این کتاب‏ ،مدارس،کالج‏ها و دانش‏گاه‏ها را وادار کند که واحدهای‏ اجباری درسی برای شناخت بیش‏تر«ایلیاد و ادیسه»بگذارند ،و ما آن‏چه را که داریم،حتا به گفته‏ی صدها پژوهش‏ گر بزرگ اروپایی،داستان‏های حماسی شاه‏نامه در مقایسه با داستان‏های فراتخیلی ایلیاد و ادیسه به حقیقت هستی نزدیک‏ تر هستند،قدرش را ندانیم و هر از گاهی از سوی کسانی که‏ خود را متفکر،آگاه،روشن‏فکر و دانش اندوخته می‏دانند، بزرگ‏ترین ضربه‏ها را بخوریم؟آن را غیر مهم جلوه بدهیم‏ .حتا مردم دنیا و علاقه‏مندان به شاه‏نامه را که 1000 سال است‏ به 000,60 بیتی بودن شاه‏نامه دل خوش کرده‏اند،فریب‏ بدهیم و یک مرتبه از زبان کسی که ادعای 30 سال پژوهش‏ شاه‏نامه را دارد 000,30 بیت آن را تحریف شده اعلام کنیم. استاد شاه‏نامه‏پژوه؟شما آب و نان چه کسی را می‏خورید؟ فراموش نکنید،شما با فرهنگ ملتی سر شاخ شده‏اید...

 استاد بزرگ شاه نامه‏شناس!!ایا در این مدت 30 سال شاه‏ نامه‏پژوهی خود هرگز وقتی پیدا کرده‏اند که نیم نگاهی‏ از روی رواداری،اندیشه‏سالاری و شاه‏نامه‏پژوهی(و نه‏ ضد شاه‏نامه‏پژوهی)به کمی پیش‏تر و پس‏تر از قرن‏ پنجم هجری تا امروز،از قرن 14 میلادی به این سو،به‏ داستان‏های حماسی،حماسه‏سرایان پیشین و پسین دانای‏ بزرگ توس،به بخشی از اسناد و داستان‏های ترجمه شده‏ از زبان سریانی به تازی و برگردانده شده(بگویید مسخ شده‏ )آن از تازی به زبان پارسی،به روایت‏های«پلوتارک»،« هرودوت»،«گزنفون»،حماسه‏ی ایلیاد و ادیسه،بیندازند و آن‏ها را به عنوان سند مورد نقد و بررسی قرار دهند؟

 و یا 2700 سال را در یک چشم برهم‏ زدن به آن سوی تاریخ بیندازیم و از استاد بزرگ درخواست کنیم نگاهی از سر پژوهش علمی به کتاب‏های بزرگی مانند :«حماسه‏ی ملی ایران»تئودورنولد، مقدمه‏ی شاه‏نامه‏ی«ژول مول»، نگاه«ترنرماکان»به شاه‏نامه،نظریه‏ پردازی‏های:وولرس،وولف،آته،لیدن‏ ،روکرت،ادوارد براون،ژوزف شامپیون، کنت لودلوف،و.کرک پاتریک،هاگرمان‏ ،موراد گئا اوهسون،اسکات وارینگ، ویلکن،والنبورگ،استفال وستون،هامر ،وال،جیمز اتکینسون و حتا کتاب تاریخ‏ عمومی جهان متعلق به ویل دورانت‏ها بیندازند.تمام این بزرگان غربی(اروپایی) هستند و عمری را در راه شاه‏نامه‏پژوهی‏ گذرانده‏اند.

 از سوی دیگر صدها و هزاران پژوهش‏ گر،دانش‏مند،نویسنده،تاریخ‏پژوه‏ ،ادیب،شاعر و شاه‏نامه‏شناس ایرانی‏ وجود دارد که زنده‏اند و یا رفته‏اند.آیا استاد در این 30 سال گذر پژوهشی عمر فرصتی هرچند کوتاه یافته‏اند که نوشته‏ ها،کتاب‏ها و تفسیر و تحلیل‏های سرفرازانی که برخی از آن‏ ها در خرد،اندیشه و دانش سر بر آسمان ساییده‏اند،را مورد بررسی و مطالعه قرار داده باشند؟کتاب‏ها و بزرگانی مانند: چهار مقدمه‏ی شاه‏نامه:مقدمه‏ی قدیم،«ابو منصوری» مقدمه‏ی جدید«بای سنقری»مقدمه‏ی«اوسط»و مقدمه‏ ی«میانی»(استاد نگاه کنند به تحلیل دکتر قاسم غنی، سعید نفیسی و ذبیح اللّه صفا درباره مقدمه‏های شاه‏نامه)، تاریخ طبری،تذکره الشعرا،سفرنامه‏ی ناصر خسرو،چهار مقاله‏ی نظامی عروضی،تاریخ مسعودی،تاریخ سیستان، الفهرست ابن ندیم،تاریخ المعجم شمس قیس رازی،کتاب‏ التقسیم...مقدسی،تاریخ جهان‏گشای جوینی،تذکره دولت
فردوسی » شماره 78 (صفحه 33)


 شاه سمرقندی،تاریخ نرشخی،اسدی توسی،تاریخ طبرستان‏ ابن اسفندیار،معجم البلدان یاقوت حموی،ابو منصور ثعالبی، ابو نصر عتبی مولف تاریخ یمینی،دولت شاه سمرقندی،تاریخ‏ ابن اثیر،تاریخ آتش‏کده آذر بیگدلی،ابوریحان بیرونی،پورسینا ،خیام،مولای بلخ،سعدی،حافظ،جامی ملک الشعرا بهار، سعید نفیسی،علامه دهخدا،ادیب پیشاوری،ذبیح اللّه صفا ،محمد معین،علاقه قزوینی،قاسم غنی و صدها و هزاران‏ پژوهش‏گر،نویسنده،شاعر،تاریخ‏پژوه،لغت‏دان و شاه‏نامه‏ شناس ایران وجهان در این 1000 سال همه‏گی می‏دانسته‏اند که شاه‏نامه 000,30 بیت است!!!و خجالت کشیده‏اند که بیان‏ کنند و این راز شگفت‏انگیز!!و اسرار کاینات ادبیات ایران تنها با دستان یکی از فرزندان پژوهش‏گر 30 ساله‏ی ادبیات و شاه‏ نامه با نام فریدون جنیدی کشف گردید و میلیون‏ها نفر از شاه‏ نامه‏شناسان،شاه‏نامه‏پژوهان،نویسنده‏گان،شاعران و علاقه‏ مندان به فردوسی در جهان حماسه انگشت به دهان شدند که چه‏ گونه 1000 سال کلاه سرشان رفته است و کسی نبوده است که‏ آن‏ها را از خواب اصحاب کهف(یاران غار)بیدار کند!!!...

 وهم‏چنین است 37 نفر از شایسته‏ترین و والامقام‏ترین نویسنده‏ گان،شاه‏نامه‏شناسان و پژوهش‏گرانی که در بخش منابع این‏ مقاله به نسخه‏های خطی شاه‏نامه‏ی آنان اشاره رفته است‏ ندانسته‏اند در مدت 1000 سال پژوهش شاه نامه‏ای‏شان چه‏ اشتباهی کرده‏اند؟...

 استاد بزرگ و شاه‏نامه‏پژوه نامی!که 30 سال از عمر گران‏ بار!!خودشان را صرف این کلام کذب تاریخ کردند تا 000,30 بیت از سروده‏های شاه‏نامه را حذف کنند،باید آگاه باشند،نه‏ تنها باعث هورا کشیدن و کف زدن‏های جاودانی«پان ترکیست‏ »ها،«پان عربیست»هاو«پان کردیست»ها و مخالفان‏ ملی و میهنی این سرزمین شده‏اند،بل‏که تا واپسین دم نفس‏ کشیدن و تا صدها سال دیگر باید پاسخ‏گوی این تحریف بزرگ‏ تاریخی خود باشند!...

 و افزون‏تر این‏که،استاد شاه‏نامه‏پژوه بزرگ!!!نه این‏که نامی‏ به شاه‏نامه‏پژوهی و شاه‏نامه‏شناسی در تاریخ ادبیات ما از خود بر جای گذاشته باشند،بل‏که بی‏گمان به چهرای ضد تاریخی، ضد شاه‏نامه‏ای و ضد فردوسی‏پژوهی مفتخر خواهند شد

 بعضی وقت‏ها چنین پنداشته می‏شود که استاد با 30 سال!! شاه‏نامه‏پژوهی خود و با بنیادی که به نام«نیشابور»با پول و هزینه‏ی شخصی خود!به راه انداخته‏اند از همان آغاز و با یک‏ برنامه‏ی دقیق از پیش تعیین شده در سر داشته‏اند که در یکی‏ از بحرانی‏ترین و پرسر و صداترین روزهای تاریخ 30 ساله‏ی‏ پیش روی ما فرضیه‏ی ضد تاریخی،ضد فرهنگی و ضد شاه‏ نامه‏ای خودشان را که با کشف و شهودی 30 ساله به آن رسیده‏ اند،به مانند یک«مانیفست»قرن نوزدهمی کارل-مارکسی‏ و با افتخار پرده‏برداری کنند تا شاید نتیجه‏ای را که می‏خواسته‏ اند از آن برگیرند.

 فراموش نکنیم،در سال‏های پیش رو و در تاریخ 50-60 ساله‏ ی معاصر چند نفری انگشت‏شمار از کوتوله‏های تاریخی،ادبی و پژوهشی(صد البته و هرگز استاد محترم جایی در این گروه ندارند )برای کسب آب و نانی در آغاز و نامی در پایان که سرانجام به‏ بدنامی کشیده شد،بسیار کوشیدند تا با فرهنگ شاه‏نامه‏ای مردم‏ ایران و این قانون‏نامه‏ی مقدس ملی 7000 ساله که از تدوین‏ آن بیش‏تر از 1000 سال توسط یکی از خردورزترین سخنوران‏ گیتی درمی‏گذرد،درافتند و با حربه‏ی پوسیده ضدفرهنگی و ضدارزشی سری بیفرازند،اما چه زود رسوا شدند،از کار خویش‏ پسیمان گشتند و چه بسا از پیش گاه ملتی بخشنده و مهربان‏ پوزش‏ها خواستند و بسیاری از مطالب پیش گفته‏ی خودشان را انکار کردند...دربین آن کوتوله‏های ناآگاه و بی‏هوده پرداز،هر از گاهی به دلایلی نامعلوم شخصیتی فرهنگی در پی تلقین‏های‏ نابخردانه‏ی دوستان نادان دست به کارهای خطرناکی زده‏اند که‏ درراستای این تاریخ پرفراز و نشیب 1000 ساله هنوز منتقدی‏ کتاب‏خوان،مدعی،معترض و خشماگین‏تر از احمد شاملو که‏ بعدها به شدت از آن‏چه که گفته بود پوزش خواهی کرد،نبوده‏ است.در این‏جا لازم می‏دانیم تا اشاره کنیم که احمد شاملو در تحلیل‏های شاه‏نامه‏ای خود به سختی از فردی به نام«اقای‏ حصوری»تاثیر گرفته بود و از آموزه‏های نام برده به صورت‏ افراطی استفاده می‏کرد.احمد شاملو یکی از نام‏آورترین نویسنده‏ گان و شاعران معاصر نوپرداز و نیمایی که بسیار پرشتاب‏تر از استادان و پیش‏گامانش پله‏های افتخار شعر نوی ایران را پیمود و زودتر از انتظار در بلندای شگفت‏انگیز آن ایستاد.شاملو شاعر شایسته‏ای بود که بسیار خوش داشت که شایعه‏ی نامزدی وی‏ برای دریافت جایزه ادبی نوبل که به راستی شایسته‏گی آن را هم داشت به حقیقت بپیوندد و به آرزوی دیرین خود برسد که‏ شوربختانه تا واپسین‏گاه زندگی بسیار پرفراز و نشیب‏اش این‏ آرزو عملی نشد و به حقیقت نپیوست و او در ناکامی به دست‏ آوردن جایزه نوبل سر در گریبان خاک کشید.چه زود و چه نا به‏ هنگام!!و روان‏اش شاد و روح‏اش آمرزیده باد.

 اما این مرد بزرگ یکی از استثنایی‏ترین مردان با نام و آوازه‏ تاریخ ادبیات ایران بود که فریب آن همه شهرت و نام‏اوری‏ اش را خورد و در یک برخورد غیرعلمی،احساساتی و غیر پژوهشی،به ناگاه در تاریخ هفتم اپریل 1990 میلادی(18 فروردین 1369 خورشیدی)در دانش‏گاه برکلی کالیفرنیا پیرو یک سخن‏رانی جنجالی،برانگیزاننده و حیرت‏آور،اما ناپخته، ناسنجیده،غیرعلمی،غیرپژوهشی و پیش‏بینی نشده و در حالتی روان پریش،مضطرب و هیجانی(مشاهدات ناظران و شنونده‏گان سخن‏رانی امد شاملو در دانش‏گاه کالیفرنیا که‏ برای نویسنده این نقد در 10-15 روز پس از این واقعه بازگو شده است)در مورد:بنیان‏های شاه‏نامه،تحریف تاریخ، داستان فریدون شاه،ضحاک ماردوش،کاوه،گئومات کاذب‏ ،کمبوجیه،بردیا،به پادشاهی رسیدن داریوش،طبقاتی شدن‏ جامعه توسط جمشید شاه و ضد طبقاتی شدن جامعه توسط ضحاک،ضحاک آزاده و مردمی!!و بسیاری دیگر...مطالبی‏ ابزار داشت که تا آن روز از هیچ نویسنده،شاعر و ادیب ایرانی‏ و غیرایرانی گم‏نام یا نام‏آوری سابقه نداشت.

 متن کامل سخن‏رانی احمد شاملو در سالن دانش‏گاه برکلی‏ کالیفرنیا به علت گفتار تازه و بی‏سابقه‏اش،بسیار زود تدوین‏ و تکثیر شد و به صورت نوارهای صوتی(کاست)و نسخه‏ برداری(فتوکپی)در اختیار علاقه‏مندان قرار گرفت و از روز بعد در نشریه‏های دانش‏گاهی و روزنامه‏های فارسی و انگلیسی‏ زبان آمریکایی و از آن پس در نشریه‏های فارسی‏زبان پاریس‏ ،لندن و دیگر کشورهای اروپایی چاپ و انتقادهای فراوانی را در پی داشت.هم‏زمان با پخش سخن‏رانی احمد شاملو در مراکز علمی و رسانه‏ای آمریکا و اروپا متن سخن‏رانی وی به ایران‏ رسید و بسیاری از نشریه‏ها و روزنامه‏های آن روز تهران آن را این«مودود»غزنوی‏ که دست به چنین کار نابخردانه‏ای زده است در کجای تاریخ جای دارد که کمتر کسی اسم او را شنیده است

 (به تصویر صفحه مراجعه شود)
فردوسی » شماره 78 (صفحه 34)


 (2)-احمد شاملو در آن روزها فکر می‏کردند که سرتاسر شاه‏نامه باید تاریخ دقیق،علمی و درست روی‏ دادهای چندین هزار ساله‏ی ایران‏ باشد.چنان‏چه به متن سخن‏رانی‏ نامبرده با دقت توجه شود تفاوت‏ بین«تاریخ اجتماعی»و«تاریخ‏ حماسی»را نادیده گرفته بودند و به‏ همین سبب نقدهای علمی خودشان‏ را متوجه‏ی«تاریخ حماسی» کرده بودند.

 (3)-حماسه‏ی حماسه‏ها-جلد دوم-انتشارات ویسمن(شاه‏نامه) -تهران-1371-محمد کرمی

 شما با اما،اگر،گمان و احتمال نمی‏توانید حکم بدهید که:«سار از درخت پرید» پریدن سار امری فیزیکی‏ و مشاهده‏ای است و به‏ تجربه و پژوهش ربطی‏ ندارد

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) چاپ کردند و پاسخ‏های منتقدانه‏ی زیادی نیز به آن داده شد. علاوه بر نشریه‏های یاد شده متن سخن‏رانی احمد شاملو هم‏ اینک در آرشیو مطالعاتی دانش‏گاه برکلی کالیفرنیا به عنوان‏ یک سند معتبر وجود دارد و هم‏زمان نشریه‏ی(روزگار نو) چاپ پاریس،روزنامه‏ی«کیهان فارسی»چاپ لندن، روزنامه‏ی«اطلاعات»چاپ تهران،مجله‏ی‏ «آدینه»شماره تیر 1369 چاپ تهران و بسیاری از نشریه‏ها و روزنامه‏های داخل و خارج ایران اقدام به چاپ متن کامل‏ سخن‏رانی احمد شاملو کردند.

 پاسخ معترضین و منتقدین احمد شاملو در ضدیت وی با مفاهیم‏ داستانی-حماسی شاه‏نامه و پدیدآورنده آن در موجی طوفانی‏ بیش‏تر از شش ماه دوام داشت.

 نویسنده نقد پیش روی شما(محمد کرمی-سردبیر امروز مجله‏ی فردوسی)هم‏زمان با اعتراض‏ها به شدت انتقادی‏ سایر نویسنده‏گان و استادان ادب و فرهنگ پارسی،در پاسخ‏ واژه به واژه به نوع ادبیاتی که به هیچ وجه از شخصیت شاعر بزرگی مانند شاملو انتظار نمی‏رفت،در انکار،به مسخره گرفتن‏ و بی‏احترامی‏شدید به شاه‏نامه و پدیدآورنده آن‏2یکی از کامل‏ترین پاسخ‏های منتقدانه صددرصد علمی،پژوهشی و مستند را تهیه و علاوه بر چاپ در برخی از روزنامه‏های آن‏ روزگار و به اشاره دوستی در روزنامه‏ی«روزگار نو پاریس»، اصل دقیق سخن‏رانی احمد شاملو و پاسخ گامل آن در کتاب« حماسه‏ی حماسه‏ها»3ص 499 تا 531 چاپ شد که توجه‏ علاقه‏مندان را به آن متن و پاسخ جلب می‏کنیم.

 در عین حال،چاپ این پاسخ و نقد بسیار گزنده آن سخن‏رانی‏ جنجالی،هیچ‏گونه خدشه‏ای در دوستی،ارادت،همکاری و علاقه‏ی من به احمد شاملو،شاعر بزرگی که از دهه‏ی 40 به این سو از مجله‏ی فردوسی آن زمان تا سال‏های پایانی‏ زندگی هنرمندانه‏اش یک دیگر را می‏شناختیم و از روحیات‏ هم باخبر بودیم چیزی نکاست،به جز گله‏گزاری وی و برخی‏ از علاقه‏مندان‏اش در مورد نقد بی‏رحمانه‏ی من به باور برخی‏ از دوستان از سخنان‏اش در مورد شاه‏نامه و فردوسی.و امروز نیز به روان‏اش درود می‏فرتسمی که پس از آن سخن‏رانی نا به هنگام و نادرست چندین بار سخن‏رانی خود را اصلاح کرد و سخنان منتقدان خود را نوعی عدم برداشت درست و بدفهمی از مفاهیمی عنوان کرد که وی در سخن‏رانی دانش‏گاه کالیفرنیا به آن اشاره کرده بود.احمد شاملو با آن گستره بسیار پهناور ادبی‏ ،فرهنگی و تاریخی‏اش از شعر جهان،به ویژه شعر و ادبیات‏ سرزمین‏اش هرگز کوچک‏ترین اشاره‏ای به محتوای شمارشی‏ و عددی بیت‏های شاه‏نامه نکرده است،همان‏گونه که در 1000 سال پس از سرایش این شاه‏کار،کسی تعداد بیت‏های‏ شاه‏نامه را زیر سؤال نبرده است.

 بگذریم........

 در مجله‏ی فردوسی شماره 77 تا ابتدای پرسش مصاحبه‏ کننده از استاد فریدون جنیدی:«تعداد دقیق بیت‏هایی که،از نظر شما،به شاه‏نامه افزوده شده چند بیت است؟در ص 58 و با شماره 26 پاسخ داده شد و اینک دنباله‏ی نقد.

 توضیح

 توجه علاقه‏مندان فراوانی که از راه‏های مختلف‏ ارتباطی با مجله تماس گرفته‏اند به چند نکته‏ی‏ زیر جلب می‏شود:

 1-تا هنگامی که مطلب استاد جنیدی ادامه داشته باشد،متن‏ اصلی مصاحبه‏ی ایشان با روزنامه‏ی اعتماد ملی ص 10 شماره 926 شنبه 2/3/1388 در آغاز این نقد چاپ خواهد شد. 2-پاسخ و یا نقدی بر مصاحبه‏ی نام برده با شماره‏هایی که
فردوسی » شماره 78 (صفحه 35)


 در متن مصاحبه چاپ شده است عین همان شماره‏هایی می‏باشد که در نقد آمده و این موضوع کار علاقه‏مندان را در پیدا کردن‏ پاسخ و یا نقدر بر مصاحبه آسان‏تر می‏کند.

 3-منابع مورد استفاده ما برای اثبات بیان و پاسخ و نقدر بر مصاحبه‏ ی فریدون جنیدی در آخرین قسمت پاسخ نامه خواهد آمد.(به‏ گمان در دو شماره آینده)

 4-37 منبع مورد استناد ما در نقد نظریه‏ی فریدون جنیدی همان منابعی‏ هستند که برای تدوین شاه‏نامه‏ی در دست تدوین ما هم مورد استفاده قرار گرفته‏اند.به جز پنج-شش مورد نسخه‏ی چاپ شده 100-150 سال‏ گذشته،بقیه از نسخه‏های خطی و دست‏نبشته و منحصر به فرد و موجود در مراکز علمی و کتاب‏خانه‏ای معتبر جهان‏ می‏باشند که جای گاه‏نگهداری این شاه‏ نامه‏ها برای پژوهش‏گران شاه‏نامه‏ای در فهرست منابع مشخص شده است.

 در پاسخ به استاد جنیدی در ص‏ 58 مجله‏ی فردوسی شماره 77 به این عبارت رسیدیم:

 26-در یک صورت وقوع چنین روی‏ داد شگفت‏انگیزی ممکن است و آن هم‏ این است که آن پنج نفر شاعر!!موردنظر دکتر فریدون جنیدی،1000 سال راز و رمز و اسناد و مدارک خودشان را پنهان‏ کرده باشند و در سال‏ها و ماه‏های آخر چاپ شاه‏نامه‏ی جنیدی توسط چاپ‏ خانه‏ی وزارت و فرهنگ و ارشاد اسلامی‏ ،به ناگهان کشف و از پرده اسرار غیبی‏ و از پس 10 قرن سکوت سنگین برون‏ پریده باشد.

 و اینک ادامه‏ی پاسخ

 27-استاد شاه‏نامه‏شناس!این هم‏ شد پاسخ؟یعنی چی آن‏ها را دقیق‏ نشمرده‏ام؟کسی که ادعا می‏کند، سخن‏رانی می‏کند،مصاحبه می‏کند ،سند و مدرک می‏دهد که 30 سال در کار پژوهش‏شاه‏نامه بوده است،هنوز در مدت این 30 سال تعداد دقیق بیت‏های‏ «افزودنی»را نمی‏داند؟مگر استاد چند سال دیگر زنده هستند(که انشاء اللّه‏ باشند)که 30 سال دیگر با جست‏و جوی دقیق اعلام کنند چند بیت الحاقی‏ است.از کجا که 30 سال دیگر اگر انشاء اللّه زنده باشند اعلان نکنند فردوسی و شاه‏نامه ساخته‏ی‏ دشمنان ایران بوده است،از ریشه نه آن‏چنان آدمی بوده و نه این‏ چنین کتابی وجود داشته است!

 استاد ارجمند!!ما و صدها نفر دیگر الف-بای کامپیوتر را می‏ دانیم.مگر می‏خواهید اندازه دقیق خلق شدن کاینات،یا تعداد ستاره‏گان راه شیری(کهکشان)یا منطقه البروج دوازده‏گانه‏ی‏ (حمل،ثور،جوزا،سرطان،اسد،سنبله،میزان،عقرب،قوس‏ ،جوس،دلو و حوت)یا فاصله‏های نوری بین زمین و کهکشان‏ های خارج از منظومه‏های شناخته شده‏ را تعیین کنید که به محاسبات کامپیوتر، ابرکامپیوتر و سوپر ابرکامپیوتر نیاز داشته‏ باشید؟بدهید به یک دانش‏آموز دوره اول‏ راهنمایی تا 000,60 بیت را برای شما یک‏ روزه شمارش کند.یا کارتان را خیلی فرا پژوهشی!می‏دنید و یا ما را گیر آورده‏اید ؟!اگر سختتان است بدهید به این شاگرد کوچکتان تا چند ساعته برای شما از شماره‏ 1 تا 000,60 شماره‏گذاری کرده و تحویل‏ تان بدهد.

 28-پیش از شما عین فرمایشات استاد را با مقداری بیش و کم،هم تئودور نولد که در کتاب«حماسه‏ی ملی ایران»4 هم ژول مول در«مقدمه‏ی شاه‏نامه‏ی‏ ژول مول»هم بسیاری از پژوهش‏گران‏ شاه‏نامه‏شناس اروپایی در قرن 18 و 19 میلادی و با مقداری کم‏تر یا بیش‏تر در مقدمه‏ی بای سنقری و مقدمه‏های من‏ درآوردی شاه‏نامه‏های متفرقه‏ی خطی‏ از قرن 18 به بعد نوشته‏اند.بسیاری از بزرگان و شاه‏نامه‏پژوهان بی‏ادعا پاسخ‏ آن‏ها را داده‏اند و شاگرد شما نیز 18 سال پیش در جلد دوم کتاب«حماسه‏ی‏ حماسه‏ها»5که با هزاران جلد کتاب‏ دیگر به تاراج کتاب سوزان و خمیر شدن‏ گرفتار آمد داده است و نیاز به کشف و شهود جدید آن استاد بی‏بدیل ندارد.

 استاد جنیدی بی‏گمان از اسکندر مقدونی‏ بیش‏تر از این شاگرد و دانش‏جوی همیشه‏ پژوهنده آگاهی دارند.اما به این سبب که‏ حمل بر بی‏سوادی منتقد خودشان نکنند اشاره می‏کنم که،داستان اسکندر مقدونی‏ گجستگ و ویران‏کننده بخش بزرگ و بی‏مانندی از تاریخ فرهنگ و تمدن ایران‏ زمین که شرح ویران‏گری‏ها و خون‏ ریزی‏های او و سپاهیان‏اش را هر عطار سرگذری هم می‏داند را برخی از همین‏ پژوهش‏گران،تحریف‏کننده‏گان تاریخ‏ و استادان بزرگ!!در عصر خود که کلام‏ شان برای شاگردان و طرف‏داران‏شان‏ هم چون آیه‏های آسمانی اعتبار داشت، گفتند،نبشتند و سپس به خود تاریخ‏پژوهان!اندیش‏مندان!و نویسنده‏گان(ببخشید-بی‏مایه‏ی)سده‏های بعدی دادند و امروز برای برخی از همین نویسنده‏گان معلوم الحال!!داستانی‏ (4)-حماسه ملی ایران-تئودور- نولدکه-ترجمه‏ی بزرگ علوی‏ -مقدمه‏ی سعید نفیسی-چاپ‏ اول-دانش‏گاه تهران-سال‏ 1337 خورشیدی

 (5)-پیش‏تر اشاره شد.

 یک یا چند نفر باید شاهد پریدن آن سار، از درخت بوده باشند وگرنه ممکن است توهم‏ ،تخیل و تصور جای‏ واقعیت پژوهشی را گرفته باشد که در آن‏ صورت‏ «قضیه کذب اندر کذب است»یعنی قضیه‏ ی متناقضین هم نه، قضیه‏ی متضادین در شرح و بیانی پژوهشی

فردوسی » شماره 78 (صفحه 36)


 (6)-هیچ کس نبوده است که از این‏ تاریخپژوه بزرگ!!بپرسد،یعنی این‏ که همسر و یا یکی از همسران فیلیپ‏ مقدونی،شوهر دومی داشته است‏ که آن مرد پدر اسکندر و ایرانی بوده‏ است؟و اگربوده اسم پادشاهی که‏ شوهر اول زن فیلیپ و پدر واقعی اسکندر بوده است چه نام داشته؟با این ترتیب‏ فیلیپ که تمام تاریخ‏نویسان جهان گفته‏ اند که پدر اسکندر بوده است،اینک پدر بزرگ ناتنی‏اش می‏شود.حالا اگر این‏ تاریخ‏نویس حتا«ویل دورانت»باشد، باید به حرف‏اش اهمیت داد؟!

 (7)-بی‏گمان بخش بزرگی از داستان‏ اسکندر در شاه‏نامه‏ی فردوسی کار شاعر بزرگ ما نیست،جا داده شده و بیت‏های‏ تحریف شده فراوانی در این قسمت مشاهده‏ می‏شود.

 (8)-نسخه‏ی دست‏نویس عبد السلام‏ کشمیری در کتاب‏خانه بریتانیا،بخش‏ شرق Oriental section وجود دارد.

 (9)-نسخه‏ی دست‏نویس ابو طاهر بن موسا طرطوسی نیز در همان جا موجود است.

 (10)-در برخی از نسخه‏های خطی و منحصر به فرد در کتاب‏خانه بریتانیا و بی‏ گمان در مراکز علمی دیگر این بیت را در بخش داستان اسکندر به«فردوسی» چسبانیده‏اند.چرا؟بسیار آشکار است.احتیاج‏ به تخصص بالا،شاه‏نامه‏پژوهی و مدرک‏ دکتری هم ندارد.تنها مقداری فکر باید چاشنی این«چرا»بشود.فردوسی‏ای‏ که جز عشق به میهن،مردم،داد،دهش‏ و خرد چیزی در وجودش ندارد،چه‏گونه‏ می‏تواند کسی را که وطن‏اش را ویران‏ کرده،شهرهای‏اش را سوزانده مردمان بی‏ گناه‏اش را قتل عام کرده،باشکوه‏ترین و غرورآمیزترین نهاد ملی-میهنی‏اش را( تخت جمشید)سوزانده و منهدم کرده است‏ ،دوست داشته باشد،به او احترام بگذارد تا از او ستایش کند و بالاتر از همه،آن‏ گجستگ را«پیامبر»و«شاه شاهان» بنامد؟بنابراین مانند روز روشن است که‏ این بیت«بدلی»است و...

 تاریخی ساخته شده است که اسکندر به زیارت کعبه رفته است و یا این‏که مادر اسکندر گجستگ ایرانی بوده است.و باز کمی پیش‏ رفته‏اند و گفته‏اند مادر اسکندر برده‏ای یا کنیزی بی‏سروپا و بدون بن و ریشه نبوده.شاه‏زاده‏ای بوده است از بن و ریشه‏ی‏ ایرانی‏6

 بررسی و نقد از یک کتاب یا نوشته،حتا اگر آفریننده آن شاعری‏ بزرگ و نویسنده‏ای سرشناس و پرآوازه باشد،چنان‏چه برپایه‏ های پژوهشی و علمی استوار باشد،دلیلی بر بدخواهی،دشمنی یا کینه‏توزی منتقد با نویسنده اصلی نیست.بسیار بوده‏اند نقدهایی‏ که سبب شده‏اند تا در نوشته‏ها تجدید نظر بشود و یا نویسنده‏ گان بعدی نادرست‏نویسی‏های پیشینیان را تکرار نکنند.

 آن‏چه را که در این قسمت و تا پایان داستان‏ اسکندر مقدونی می‏خوانید نیازمند دقتی‏ موشکافانه است.قصه است یا غصه نمی‏ دانیم.اما بدانید که بخشی از ادبیات ما را تشکیل می‏دهد و دست نبشته‏ها و اسناد و مدارک آن در مراکز معتبر علمی و فرهنگی‏ دنیا در دست‏رس پژوهش‏گران گیتی‏ است و خواندن آن برای کسانی که از علم‏ پژوهش اطلاع نداشته و از تاریخ ایران نیز بی‏ خبر باشند،توده‏ای از اطلاعات ساخته‏گی، دروغ و گزافه در سلول‏های یادگیری آن‏ها جای می‏دهد که بیرون کشیدن آن به اندازه‏ درازای همان تاریخ وقت‏گیر خواهد بود.

 نخستین کس از بزرگان شعر،ادب و تاریخ‏ ایران زمین که درباره اسکندر مقدونی بعد از فردوسی مطالبی نوشته است،نظامی‏ گنجه‏ای(گنجوی)است.این شاعر حکیم‏ و عارف به روایت دکتر محمد معین در 530 هجری قمری به بار آمد و در سن‏ 84 ساله‏گی در سال 614 درگذشت.اما ژول مول در مقدمه‏ی شاه‏نامه‏اش اشاره‏ می‏کند که نظامی در 513 هجری قمری به‏ بار آمد و در سن 63 ساله‏گی در سال 576 از جهان شد.در همین دو سند برجسته و قابل‏ اعتماد 21 سال اختلاف مرگ و زندگی شاعر سرشناسی که دست کم به خاطر گنج‏نامه‏ ی بی‏مانندش:پنج گنج:1-مخزن الاسرار 2-خسرو و شیرین 3-لیلی و مجنون 4- هفت پیکر 5-اسکندرنامه در سرتاسر جهان‏ شعر و شاعری سرشناس است و پرآوازه، وجود دارد،حالا اگر گم‏نام بود چه اتفاقی می‏افتاد!اگر به جای‏ سال و ماه(که در جای خودش خیلی هم مهم است)روایتی‏ تاریخی یا پژوهشی بود چه مشکلی که پیش نمی‏آمد؟

 حالا نگاه کنید چه بلایی بر سر کدخدای غزنه(مودود شاه)که‏ مورد استناد استاد فریدون جنیدی می‏باشد و در همین پادشاهی‏ بی‏سروته 9 ساله است که ناگهان 000,30 بیت از سروده‏های‏ فردوسیکاهش می‏یابند،آمده است و چه‏گونه تاریخ تحریف‏ شده است؟آیا این مشتی نیست بر خروار؟بگذریم.

 نظامی گنجه‏ای(گنجوی)شاعری حکیم،عارف و در سبک‏ غنایی سرایان است.اما در اسکندرنامه ضمن حفظ همان‏ سبک غنایی،چاشنی حماسی را هم وارد داستان اسکندر می‏ کند.اگر غیر از این بود،اسکندرنامه با داستان عاشقانه‏ی‏ خسرو و شیرین هیچ تفاوتی نداشت.البته پیش گرفتن این‏ سبک از سرایش شعر از دوره فردوسی تا پایان قرن ششم به‏ صورت چشم‏گیری وجود دارد و توسط شاعران بسیاری به‏ صورت آشکار و یا نامحسوس ادامه می‏یابد.بگذریم از کسانی‏ که در سبک شعر حماسی و به تقلید از فردوسی و شاه‏نامه حتا تا دوره‏های میانی قاجاریه«حماسه»هایی را سروده‏اند که‏ ایدون این کار را نکرده بودند.

 نظامی گنجه‏ای،اسکندرنامه را در 10500 بیت،بخشی را به تقلید از داستان فردوسی‏ موجود در شاه‏نامه‏7و بخش‏های دیگری را به روایت‏های ساخته‏گی پیشین،یا شنیده‏ و یا از منابع یونانی که بی‏گمان دربی‏طرفی‏ آن‏ها تردید وجود دارد،تنظیم کرده و به‏ صورت شعر درآورده است.

 در بزرگ‏نمایی و مهم نشان دادن اسکندر، پهلوان و پیامبر و خدا ساختن از او،و او را به‏ شکل قهرمانی استوره‏ای و بی‏مانند درآوردن‏ ،نظامی گنجوی تنها نیست.پس از پیدایش‏ فردوسی و خلق شاه‏کاری به نام«شاه‏ نامه»بسیاری از ایرانیان معمولی،برخی از نویسنده‏گان یونوفیل(سمپات‏های یونان‏ )و بسیاری دیگر از قصه‏نویسان حرفه‏ای‏ ،داستان‏های کوتاه و بلندی از اسکندر ساختند،اختراع کردند،پروراندند و نوشتند به طوری که قرن‏ها این داستان‏ها،حتا تا امروز روایت‏هایی سرگرم‏کننده برای زنان‏ و مردان سال‏خورده و بی‏کار و پشت کرسی‏ نشین شده است.افزون بر اسنکدرنامه‏ی‏ نظامی،جامی هم اسکندرنامه دارد و یکی از خنده‏دارترین،گزافه‏ترین‏ و بی‏مایه‏ترین این اسکندرنامه‏ها، اسکندرنامه‏ای است متعلق به شخصی به‏ نام«عبد السلام کشمیری»8و در پی‏ آن قصه‏پرداز دیگری به نام«ابو طاهر بن‏ موسا طرطوسی»9خنده‏نامه‏ای دارد با عنوان«داراب‏نامه»که بخشی از آن‏ داستان‏های گزافه‏ای است درباره اسکندر و...عبد السلام در داستان ساخته‏گی و گزافه‏ پردازی‏های خود،دروغ را نیز از حرمت‏ دروغین خود انداخته است.او نخستین کسی است که اسکندر را به‏ مقام خدایی و پیامبری می‏رساند:

دو شاهی که بودند پیغمبری‏ سلیمان یکی،دیگر اسکندری

10

 آن آقای اولی،عبد السلام کشمیری آن‏قدر عاقل و باهوش بوده‏ است که به اعتقادات عرب‏ها(نیاکان خود)احترام بگذارد.او خوب‏ می‏دانسته است برای این‏که به خواننده‏گان ناآگاه خود تفهیم‏ کند که یکی از شرایط پیامبر شدن سامی بودن نژاد پیامبران است‏ ،داستانی ساخته‏گی برای اسکندر می‏بافد.شبیه همان کاری که
فردوسی » شماره 78 (صفحه 37)


 نظامی در پنجمین پیکره خود«اسکندرنامه»می‏کند.این آقای‏ عبد السلام چون نمی‏توانسته است بدونسند و مدرک اسکندر را سامی و عرب کند با قصه‏ای بسیار خنده‏دار مادر او را از تخم و ترکه‏ی«عیص بن اسحاق عرب»معرفی می‏کند.

 در همین داستان مالی خولیایی،داستان‏پرداز خیالاتی نقل می‏ کند،مادر اسکندر که هنوز دوشیزه‏ای بیش نبوده است بدون‏ ازدواج با مردمی باردار می‏شود(نگاه کنید به داستان حضرت مریم‏ و عیسای مسیح)و از ترس و یا شرم از خودی و بی‏گانه می‏ گریزد و به بیابانی پناه می‏برد و در آن بیابان پسری کاکل زری!! به دنیا می‏آورد و بی‏درنگ مادر عرب نژاد می‏میرد و کودک‏ نوزاد در آن فضای وحشت‏انگیز(بی‏گمان سر روی سینه‏ی‏ مادرش گذاشته و در حال مکیدن شیر از پستان مادر بوده است) سرگردان می‏شود.این دروغ شاخ‏دار برای این‏که به جایی برسد هم‏چنان ادامه می‏یابد تا این‏که به ناگهان سواری از دور فرا می‏ رسد،این سوار کسی نیست جز«فیلیپ»پادشاه یونان!و روس‏ !و فرنگ!نگاه کنید،این عبد السلام،مورخ بزرگ!در هنگام‏ نوشتن این داستان خنده‏دار هنوز نمی‏دانسته است که فیلیپ‏ پادشاه مقدونیه بوده است.برای این‏که او را بزرگ‏تر نمایش بدهد گستره امپراتوری!!او را به سرتاسر اروپا می‏کشاند.

 فیلیپ نوزاد را به فرزندی می‏پذیرد و تربیت‏اش را به فیلسوفی‏ پرآوازه به نام«ارستو»وا می‏گذارد.حالا در این بیابان بی‏آب‏ و علف و اقیانوس شن،فیلیپ از کجا آمده است،این یکی از رازهای سر به مهر قصه‏ی عبد السلام است.جالب است اگر توجه‏ شود که این ارستوی مربی نوزاد،همان ارستوی فیلسوف ناممی‏ و پرآوازه‏ی یونان و جهان است که در عین حال مشاور،یار، معلم و هم سفر اسکندری می‏شود که در تمام جهان‏گشایی‏ها (بگویید جهان سوختن‏ها)با وی است و رای زن و راه‏نمای‏ جوانکی تشنه‏ی قدرت،خون‏ریز،ویران‏گر و منهدم‏کننده‏ بخش‏های بزرگی از آبادترین شهرهای جهان است.

 شگفت‏انگیزتر این‏که بخش‏هایی از این قصه‏ی غصه‏دار با درصد کم‏تری از خرافه‏گویی و خرافه‏پرستی،در اسکندر نامه‏ی 10500 بیتی نظامی گنجوی هم وجود دارد.در بین این‏ قصه‏سرایان غصه‏پرداز شخصیت شگفت‏انگیز و توهمی دیگری‏ وجود دارد به نام«ابو طاهر بن موسا طرطوسی»صاحب کتاب‏ «داراب‏نامه»که در بخشی از آن به اسکندر می‏پردازد.در نیمه‏ ی دوم قرن ششم هجری قمری و در 800 صفحه این کتاب را به وجود آورده است،در تقلید نگارشی و سبک شعری شاه‏نامه. داستان‏های این آدم روان‏پریش نه این‏که خنده‏دار باشد،گریه‏ آور است.اغراق و گزافه از کسی که فقط یک کتاب‏اش 800 صفحه دارد دور از انتظار یک ذهن عاقل است.نگاه نید این‏ نویسنده در مورد اسکندر چه می‏گوید:فیلیپ پدربزرگ اسکندر است و اسکندر در جوانی از دربار پدربزرگ‏اش فرار می‏کند و به‏ پایتخت مملکت بربرها می‏رود(حالا این بربرها چه قومی هستند ،بربرستان در کجا واقع شده است و نام پادشاه‏اش چه بوده است‏ و اسکندر از مقدونیه تا بربرستان با چه نیرو و وسیله‏ای رفته است‏ ،بحث جداگانه‏ای است)

 موسا طرطوسی می‏گوید که،پادشاه بربرستان با همسر داریوش(کدام داریوش)که به تازه‏گی از هم جدا شده بودند، عروسی می‏کند!!پادشاه بربرستان بدون این‏که اطلاع داشته‏ باشد،همسر جدیدش مادر اسکندر!است،او را به زنی می‏گیرد. تا همین جا نه اسکندر از ماجرا خبر دارد و نه پادشاه بربرستان! بنابراین طرطوسی با این ترفند زیرکانه اسکندر را ایرانی و مادرش‏ را همسر داریشو و شاه زاده می‏کند.اسکندر در همان کودکی‏ و سرگردانی وقتی به بربرها می‏رسد،سراع دربار پادشاه را می‏ گیرد و برای این‏که شناخته نشود و در عین حال از گرسنه‏گی‏ نمیرد به بخش دیوانی دربار!!می‏رود و درخواست شغلی دیوانی‏ می‏کند!یکی از منشیان(دبیران)دربار او را که پسرکی خوشگل‏ ،خوش‏چهره،ملیح،زیبا و بی‏مثال می‏بیند به خیال این‏که‏ داشتن چنین غلام بچه‏ی زیبایی!به اعتبار و شخصیت او می‏ افزاید،او را به روزی دو درهم نقره به غلامی خودش می‏پذیرد. (شاید آقای طرطوسی خجالت کشیده است که بنویسد آن دبیر پادشاه بربرستان کودک نواز هم بوده است،زیرا در همین دوره‏ بسیاری از پادشاهان و زورمداران و ثروت‏مندان جامعه دارای‏ این بداخلاقی‏های زشت و ناپسند بوده‏اند که تاریخ غزنویان، سلجوقیان و اتابکان آگنده است از داستان‏های عشقی پادشاهان‏ قدر قدرتی!!مانند سلطان!سنجر سلجوقی و...به ده‏ها و صدها کودک ریز و درشت اندرون دربارها و حرم‏سراهای پسرانه...)

 وظیفه‏ی اسکندر در درباره بربرستان و به عنوان غلام بچه‏ی‏ دبیر؟!بردن کیف دبیر به خانه و برگرداندن آن به دفتر دیوانی‏ پادشاه بوده است.و تا همین امروز نه اسکندر و نه مادرش( همسر دو شاه،داریوش؟و پادشاه بربرستان؟)یک دیگر را نمی‏ شناسند.

 به ادامه‏ی داستان روانی طرطوسی توجه کنید»یک روز دبیر بیمار می‏شود.اسکندر کودک را می‏فرستد از دبیرخانه‏ی دیوانی‏ کیف‏اش را بیاورد.با ورود اسکندر به دیوان‏خانه سایر کارمندان‏ (بدون اجازه دبیر بزرگ)از اسکندر بچه‏سال می‏خواهند که در پشت میز دبیر بزرگ و کهن سال بنشیند و کارهای دبیر را در نبودش انجام دهد و مسئولیت دبیرخانه‏ی دیوان پادشاه بربرستان‏ را بر عهده بگیرد.اسکندر خردسال پذیرفتن این مقام را به اجازه‏ گرفتن از دبیر بزرگ وا می‏گذارد.به خانه برمی‏گردد،کودکی‏ نوجوان از دبیر بزرگ و کهن‏سال دیوان‏خانه شاهی اجازه می‏ گیرد که در نبودن دبیر،مسئولیت دیوان‏خانه‏ی شاهی را به انجام‏ برساند و دبیر بزرگ نیز می‏پذیرد!!

 اسکندر،نوجوان خردسال که با پیشنهاد کارمندان دیوان‏خانه‏ ی شاهی به جای دبیر بزرگ مسئولیت دیوان‏خانه را بر عهده می‏گیرد!!از همان آغاز وقتی خط زیبای نوشته شده با قلم نی!!و استعداد و هوش سرشارش را در محاسبات ریاضی‏ می‏بینند،در شگفت می‏شوند!!و حسادت‏شان گل می‏کند. همان کارمندانی که اسکندر را پشت میز نشانده بودند!دگر باره از دبیر بزرگ اخراج او را خواستار شده و در این کار موفق می‏شوند.

 اسکندر وقتی از خدمت دبیر بزرگ در دیوان‏خانه‏ی شاه بربرستان! اخراج می‏شود،به تجربه‏ی فال‏گیری و سابقه‏ی طالع بینی که‏ از ارستو آموخته است(حالا ارستو کجا بوده است باید از طرطوسی‏ پرسید!)در سر گذرها و چهارراه‏ها به فال‏گیری مردم می‏نشیند و از این راه شکمش را سیر می‏کند و...و در جای دیگر همین« داراب‏نامه‏ی طرطوسی»آمده است،سیمرغ را وا می‏دارند تا در کرانه‏های آبی آسمان‏ها گفت‏وگوی جبرییل و سلیمان نبی را بشنود(استراق سمع کند-دزدانه به گوش به ایستد)و آن رمز و راز آسمانی را به گوش اسکندر برساند.یعنی در این‏جا سمیرغ‏ آن مرغ خردمند و دانا ه نمادی از خرد و نژاد آریایی است و مرغ است پاک،مقدس،ستایش‏آمیز و شایسته‏ی احترام، تاریخ‏پژوهان‏ «ملی»ما!آن قدر که سنگ جوانکی‏ خون‏ریز و ویران‏ گر را به سینه‏ زده‏اند و اسکندر، اسکندر کرده‏اند، هرگز از این ایرانی‏ نژاده‏ای مانند «یعقوب لیث»یادی‏ نکرده‏اند

فردوسی » شماره 78 (صفحه 38)


 در این ره‏گذر پرسش‏برانگیز تاریخ، سهم استادان!تاریخ‏نویس‏ و تاریخ‏پژوه ما چیست؟

 (11)-نگاه کنید به کتاب«حماسه‏ی‏ ملی ایران»تئودور نولدکه و...

 در این جابه‏جاسوسی و دزدی وادار می‏شود.

 نگاه کنید!بین این یونانی ملعون و یران‏کننده نیمی از تاریخ‏ و تمدن گیتی و چنگیز مغول،تیمور لنگ و هلاکوی مغول چه‏ تفاوتی است؟این‏ها همه‏گی تشنه‏گان خون و قدرت بوده‏اند. رسالت این گروه خشن و گجستک در تاریخ جز ویرانی،انهدام و سوختن سرزمین‏ها،مردم و تمدن‏ها چه بوده است؟کدام یک‏ از این ملعونان تاریخ شایسته‏ی ستایش‏اند؟!(هم اینک یکی از بزرگ‏ترین و باشکوه‏ترین خیابان‏های آتن و هزاران خیابان‏ منحله،کوچه،پارک،مدرسه،دانش‏گاه،ساختمان و غیره‏ ...در سرتاسر یونان به نام وی ثبت است و اسکندر در یونان‏ همانند خدای بزرگ یونان باستان«زئوس»پرستیده می‏شود، از این نظر اشکالی هم وجود ندارد.چون یونانی بوده است.حالا اگر سرتاسر گیتی را هم به آتش کشیده و گستره پهناوری از کشورهای آباد آن روزگاران را به ویرانه‏ای تبدیل کرده و آدم‏ هایی بس فراوان و خارج از شمارش را نیز قتل عام کرده،از نظر یونانیان ستودنی است و شایسته‏ی بزرگی و ستایش.از نظر احساسات قومی طبیعی به نظر می‏رسد که یونانیان از سردار نابغه،اما ویران گرو فروکاهنده تمدن‏ها تعریف کنند.

 اما در این ره گذر پرسش‏برانگیز تاریخ،سهم تاریخ‏نویسان‏ ما چیست؟درحالی‏که همین اسکندر و از پی او تازیان ریز و درشت اموی و عباسی در لباس ولی امر مسلمین و نماینده‏گان‏ خدا در زمین و از پس آنان چنگیز،تیمور و هلاکو،دمار از روزگار ما درآوردند،شهرهای‏مان را سوزاند،دانش‏مندان‏مان را قتل‏ عام کردند،در جشن‏های کتاب سوزان،آب دجله‏ها و فرات‏ ها را سیاه کردند،سمرقند،بخارا،نیشابور و ری را با آن همه‏ مراکز علمی به ویرانه‏ای تبدیل کردند و توفانی از مرگ‏ و قتل‏عام‏های گسترده و نسل‏کشی‏های فراگیر در سرتاسر ایران زمین همانند سفره‏ای مسموم گسترانیدند،اما ما در کتاب‏های‏مان آن‏ها را ستایش کردیم!شگفتی وقتی تبدیل‏ به ترس می‏شود که ببینیم در صدها کتاب از جهان‏گشایی‏ ،گشاده‏دستی،شجاعت،عدالت و عشق و علاقه‏ی آنان به‏ زبان پارسی!!به شعر پارسی!!و به فرهنگ ایرانی!!تجیل و ستایش می‏شود.نگاهی به انبوه کتاب‏های تاریخی و حتا درسی ما بیندازید:

 1-اسکندر گجستک می‏شود،اسکندر کبیر!

 2-ویران‏کننده و سوزاننده شهرها می‏شود بنیان‏گذار و معمار ده‏ها«اسکندریه»ی جدید.اگر این گجستک دارای‏ ذره‏ای خرد و دانش بود،چرا شهرها را بسوخت و ویران کرد که دوباره بسازد؟

 3-اگر این ویران‏گر،آبادگر بود،اول چرا تخت جمشید را بسوخت و ویران کرد،و دوم چرا مانند شهرهای دیگر!!شهر آبادتر وبزرگ‏تری در کنار آن نساخت؟

 4-خلفای غاصب و ملعون می‏شوند،قدیسان،پاکان و ولی امر مسلمین و نماینده‏گان خدا و پیامبر در زمین!

 5-برای همین اشغال‏گران و قاتلان هزاران،هزار از پدران‏ و مادران ما که آن‏ها را«خلیفه الله فی الارض-خلیفه‏ (جانشین)خدا در روی زمین»می‏نامیدند،صدها و هزاران‏ کتاب و رساله در تایید،تعریف،ستایش،عدالت،شرح حال‏ عشق‏بازی‏ها،حرم‏سراها،عیاشی و خوش‏گذرانی آن‏ها در اندرونی کاخ‏های بغداد و شام به صورت داستان‏های هزار و یک شبی،ده‏ها سال فرهنگ کتاب‏خوانی ما را تشکیل می‏ داد و همانند بختکی شوم در یاد و خاطر نسل‏های ما واقعیت‏ها را به گونه‏ای وارونه کرد که ما ستایش‏گران ناخودآگاه آن بی‏ شهرمان تاریخ شده بودیم.و بدون توجه به کینه‏توزی‏ و کین‏ورزی نژادی آن‏ها نسبت به ایرانیان تماشاچی خوش‏ گذرانی‏های تاریخی و هزار و یک شبی مردان خدا!!در روی‏ زمین و ستایش‏کننده قداست!!آنان در آسمان شده بودیم.

 6-چنگیز خون‏آشام می‏شود،چنگیز خان!بی‏باک،شجاع‏ و دشمن‏شکن.

 7-تیمور لنگ خون‏ریز و ویران‏گر می‏شود،«منم! تیمور جهان‏گشا»کتاب‏ها در ستایش این وحشت‏انگیزترین‏ موجود تاریخ می‏نویسند.

 8-هلاکوی آدمی خوار و تشنه‏ی مرگ انسان‏ها می‏شود، هلاکو خان!خان خانان!...

 9-اتابکان غلام بچه در دربار شاهان ترک نژاد کودک‏نواز درگاه فرمان‏روایی می‏شوند،گستراننده علم،اندیشه،شعر و شاعری.

 و از آن سو،پادشاهان،وزیران،دولت‏مردان نابغه،نویسنده‏ گان و شاعران نام‏دار ما می‏شوند طاغوت،مزدور،جیره‏خوار ،بی‏دین،بددین و خائن!برای فهم بیش‏تر مطلب نگاهی به‏ نام‏های اصلی و نام‏های خانواده‏گی خودمان بیندازیم.افتخار می‏کنیم که اسامی دشمنان سوگند خورده‏مان را روی خودمان‏ و فرزندان‏مان گذاشته‏ایم و ناخودآگاه و هر لحظه و هر دقیقه‏ به ستایش آن‏ها می‏پردازیم.

 به انصاف!چندین میلیون نفر در این گستره تاریخی 2000 ساله نام خود و فرزندان‏مان را:اسکندر،افراسیاب،توران،سلم، مروان،هارون،قارون،رشید،متوکل،مهتدی،معتضد، تموچین،چنگیز،ترکان،خاتون،تیمور،ترکان بانو،اتابک، هلاکو،غازان و...گذاشته‏ایم؟مگر ما ایرانی نیستیم؟مگر ما اسم ایرانی نداریم؟

 و در آن سوی روزگار چندین میلیون نه،چند صد نفر از ترکان،یونانیان و عربان اسم خودشان یا فرزندان‏شان را گذاشته‏اند:

 پرویز،انوشیروان،هخامنش،روزبه،بابک،بهرام،گردآفرید ،تهمینه،رودابه،پروانه،بزرگ‏مهر و...مرگ خوب است‏ ،اما برای هسایه.این آشفته‏گی و آشوب فرهنگی،ملی‏ ،تاریخی و نژادی را چه کسی جز خودمان پدید آورده‏ایم؟ چه کسی جز خودمان مسئول عملکردهای نابخردانه،ستم‏ پذیر،بی‏گانه‏پرستی و دشمن‏پناهی‏های‏مان است؟

 وقتی جوانکی دیوانه‏ی قدرت و شهرت،عاشق ویرانی‏ و خرابی و خون‏ریزی از روستایی به نام«مقدونیه»11 برخیزد،از داردانل بگذرد،سرتاسر قسطنطنیه و آسیاسی صغیر را با ویرانی درنوردد،به ایران بتازد و شهرها را یکی پس از دیگری تا رسیدن دوباره به تخت جمشید ویران و مردمان را قتل عام کند و آن شاه‏کار صنعت معماری گیتی آن روزگار و این روزگار را بسوزاند و به نوشته‏ی مزدوران تاریخ‏ساز و تاریخ‏پرداز در پارس به استراحت بپردازد و رکسانا و دیگر زنان و دختران اندرون کاخ‏های(سوخته)شاهی زیر پای‏اش فرش‏ قرمز پهن کنند!!!و او را و جوانان و همراهان‏اش را به سراپرده‏ های درون تالارها بکشانند و به او شراب و شربت و میوه و عطر و گل و دست آخر،دختر داریوش سوم،را تقدیم‏اش کنند؛بی‏ گمان باید مزدور دیگری پیدا شود تا برای به دست آوردن دل
فردوسی » شماره 78 (صفحه 39)


 های بخشنده و مهربان ایرانیان(میهمان‏پذیر و میهمان‏دوست) که هزار هزار از دم تیغ خون‏ریز اسکندریان گذشتند،این حرام‏ زاده‏ی تاریخ را به زیارت خانه‏ی خدا(کعبه)!!بفرستد12و چندان دور از ذهن نیست که به زودی یکی از پژوهش‏گران نامی!! سندی پیدا کند که مادر اسکندر هم مانند خودش به زیارت‏خانه‏ی‏ خدا رفته و از آن‏جا حاجیه خانم بازگشته است.در تمام این تحریف‏ های ویران‏گر و جنون‏آمیز تاریخی چند نفر تاریخ‏نگار،تاریخ‏پژوه‏ و آدم حسابی پیدا شده‏اند که از خودشان بپرسند بابا!!تاریخ اسکندر گجستک چه ربطی به تاریخ اسلام دارد؟

 آن جانی دیوانه متعلق به 340 سال پیش ازمیلاد است و این پیامبر بزرگ و اندیش‏مند متعلق به سال 620 میلادی است.یعنی چیزی‏ نزدیک به 1000 سال اختلاف تاریخی دارند.حالا در 1000 سال‏ پیش از پیدایش پیامبر اکرم و به وجود آمدن اسلام،آیین حج،خانه‏ ی خدا و زیارت کعبه از کجا آمده است که اسکندر به زیارت آن‏ مکان برود؟تاریخ‏نگاری غیر علمی،بدون پژوهش،غیر مستند و دل بخواهی آثاری این چنینی و بسیار بدتر از این به وجود می‏آورد که عمل کرد تخریبی و روانی آن به مراتب از جنبه‏های داستانی‏ و افسانه‏ای آن بیش‏تر است.13

 استاد فریدون جنیدی بی‏گمان علت این کارها و این تحریف‏های‏ تاریخی را بهتر از شاگردشان می‏دانند،اما به جهت توضیح و اطلاع‏ بیشتر یاد بگوییم که این کار ایرانیان و زرتشتیان نیست.چون در هیچ یک از اسناد معتبر پارسی باستان،پارسی پهلوی یا پارسی‏ دری و یا پشت‏ها(دعانامه‏ها)نگاهی بخشایش‏گرایانه،مهرآمیز و خویشاوندی با مهاجم گستاخ و خون‏ریزی به نام اسکندر دیده‏ نشده است.اما در بین نویسندگان ایرانی عرب فیل و یا برگردان‏ها به زبان سریانی سپس به زبان تازی و از زبان تازی به زبان پارسی‏ به وفور دیده می‏شود و هدف این بوده است که به نوعی زهر تهاجم مقدونی به فرماندهی جوانی دیوانه و یاغی به نام اسکندر ریخته شده و نوعی زمینه‏ی خویشاوندی(مصنوعی)بین او و ایرانی‏های بیش از اسلام و زیارت مکه رفتن وی را،سوء استفاده از احساسات مذهبی مردم ایران بع از اسلام به نفع اسکندر و یونانیان‏ مصادره کنند...که بابا حالا چیزی نشده دو سردار ایرانی با یکدیگر و درگیر شده‏اند و یکی از آنها دیوانه شده و تخت جمشید را به آتش‏ کشیده و ایران را به ویرانه‏ای تبدیل کرده است و...

 استاد شاه‏نامه‏پژوه!بودن و یا نبودن،درست یا نادرست بودن‏ داستان اسکندر از نظرتاریخی و جغرافیای تاریخی چه ربطی به‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) 000,60 بیتشاه‏نامه دارد که شما اجازه داشته باشید 000,30 بیت‏ آن را کاهش دهید.من ناچارم پرده از سندی بردارم که چندان‏ مطمئن نیستم شما از آن خبر داشته باشید.در یکی از نسخه‏های‏ خطی و منحصر به فرد کتاب‏خانه‏ی ملی بریتانیا که نسخه‏ی بسیار معتبری هم هست متعلق به سال 1438 میلادی به شماره ثبت‏ Rieu,Catal P.534b و هم‏چنین نسخه‏ی خطی منحصر به‏ فرد و بسیار معتبر لیدن متعلق به سال 1443 میلادی موجود در همین کتاب‏خانه‏ی ملی بریتانیا( BRITISH LIBRARY ) و نسخه‏ی دیگر آن موجود در کتاب‏خانه‏ی آکسفورد اشاره‏ شده است که فردوسی به نزد پادشاه(مسلمان)دهلی فرار کرده تا از ترس محمود غزنوی به او پناهنده بشود و...در حالی‏ که استاد بی‏گمان آگاه هستند که فردوسی متعلق به قرن یازدهم‏ میلادی است و اسلام از قرن سیزدهم میلادی وارد هندوستان‏ می‏شود،پس این موضوع و صدها نمونه‏ی مانند این دلیلی بر کشف سحرآمیز یک استاد به منظور کاهش 000,30 بیت از شاه‏ نامه نباید باشد!

 ایدون!استادی که 30 سال از عمر گران‏قیمت خودشان را صرف پژوهش شاه‏نامه کرده‏اند!تنها یک هفته وقت می‏ گذاشتند و پژوهش‏ها،تحلیل‏ها،تفسیرها و نقدهای یکی‏ از بزرگ‏ترین شاه‏نامه‏پژوهان ایران(البته اگر آن حضرت‏ استادی ایشان را قبول داشته باشند)سعید نفیسی را مورد مطالعه قرار می‏دادند.اگرنه،تنها یک ساعت شاید هم‏ کم‏تر مقدمه‏ی علمی،پژوهشی ادبی و منتقدانه‏ی 5/8 صفحه‏ ای کتاب بی‏مانند«حماسه‏ی ملی ایران»اثر یکی از بزرگ‏ترین شاه‏نامه‏پژوهان اروپایی،تئودور نولدکه آلمانی‏ را مورد بررسی قرار می‏دادند و می‏دیدند ایشان نه تنها کشف و شهودی نکرده‏اند،بل‏که از بیخ و بن غیر علمی و از روی(هزار مرتبه مرا ببخشید)ناآگاهی 000,30 بیت از 000,60 بیت را در یک خواب‏نما شدن یک شبه از شاه‏نامه حذف کرده‏اند.

 تا پایان شماره 28 در این قسمت پاسخ داده شد.از شماره 29 تا پایان در شماره‏ی آینده(79)

 قسمت سوم و پایانی و منابع خطی مورد استفاده ما در مجله‏ی شماره 79

 ادمه دارد...

 (12)-نگاه کنید به فیلم اسکندر ALEXANDER THE GREAT که‏ چه‏گونه با کمک تکنولوژی بسیار پیش‏رفته‏ی سینمایی از کاه کوهی‏ ساخته‏اند،اسکندر را قدرتی فوق‏ طبیعی و ماوراء الطبیعه بخشیده‏اند ،او را مهربان،دوست‏دار ملت‏ها و عاشق آبادانی نقاشی کرده‏اند.به هر جایی که می‏رود از او استقبال می‏ کنند و...زنان و دختران،عاشق چشم‏ های آبی و قد و قواره اروپایی او می‏ شوند.دست و دل و جان در راه‏اش‏ فدا می‏کنند و صدها و هزاران ستایش‏ خدای‏گونه از یک سردار معمولی و ساختن صدها فیلم سینمایی شگفت‏ انگیز برای برتری یونان بر ایران(یعنی‏ غرب بر شرق)درحالی‏که ما می‏ ترسیم از این‏که بگوییم ایرانی هستیم‏ و یا«شعار ملی‏گرایی کفر است»بر روی در و دیوارهای ما نقش می‏بندد... تاریخ ما را تحریف می‏کنند و می‏ کوبند و از طول و عرض آن می‏کاهند و از تاریخ یونان،تازیان و ترکان‏ تمجید می‏کنند و ستایش به عمل‏ می‏آورند.شاهان تاریخی و حماسی‏ ما«ملعون»،«طاغوت» ،«ظالم»،«زن‏باره»،«قاتل» ،«بی‏دین»،«بددین»نامیده می‏ شوند و«مروان بن حمار»آخرین‏ خلیفه‏ی اموی،که طی شش سال‏ خلافت خود کاری به جز عیاشی، حرم‏سرا چرخانی،شراب‏خواری و قتل و کشتار مسلمانان به ویژه ایرانیان‏ نداشت،«خلیفه اللّه»نام می‏گیرد. روزی شاعر بزرگ ما«احمد شاملو» گفته بود:«خوب!قلم در دست‏ دشمن است،دیگر،چه کار می‏تواند کرد؟»شاید دوست شاعرمان تاریخ‏ را خوب نکاویده بود.قلم در دست‏ دوست بوده است و این جنایت‏های‏ تاریخی را آفریده است.

 (13)-برای آگاهی بیش‏تر نگاه کنید به:اسکندرنامه‏ی نظامی گنجوی‏ حماسه‏ی ملی ایران،تاریخ یونان‏ داراب‏نامه،تاریخ عمومی ویل‏ دورانت،اساتیر در یونان و اسکندر نامه‏های گوناگون


پایان مقاله

مجله فردوسی » تیر 1388 - شماره 78 (از صفحه 26 تا 39)

تصویر چرخ در ادب فارس

$
0
0

تصویر چرخ در ادب فارس

مولوی دفتر چهارم مثنوی را با تصویر پردازی«چرخ»آغاز می‏کند:

روشنی بر دفتر چارم بریز کفتاب از چرخ چارم کرد خیز هین ز چارم نور ده خورشید وار تا بتابد بر بلاد و بر دیار

 (مثنوی،4/30-31)

 در همین دفتر باز به چرخ چهارم(-خورشید)و چرخ هفتم(-زحل یا کیوان)اشاره‏ دارد:

چرخ پانصد ساله راه ای مستعین‏ در اثر نزدیک آمد با زمین‏ سه هزاران سال و پانصد تا زُحل‏ دَم به دَم خاصیّتش آرد عمل‏ در هَمش آرد چو سایه در ایاب‏ طولِ سایه چیست پیش آفتاب‏ وز نفوس پاک اختروش مدد سویِ اخترهای گردون می‏رِسد ظاهرِ آن اختران قوّام ما باطن ما گشته قوّام سما

(4/516-520)

 در داستان مژده دادنِ بویزید بسطامی در بغداد از زاده شدن ابو الحسن خرقانی،عارف‏ بزرگ،پس از سالها در خراسان،وصف صورت و سیرت او را چنین می‏آورد:

جسم او همچون چراغی بر زمین‏ نور او بالای سقف هفتمین‏ آن شعاع آفتاب اندر وثاق‏ قرصِ او اندر چهارم چارطاق

 (4/1842-1843)

ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 321)


چرخ در لغت

 در فرهنگهای عمدهء فارسی،از آن میان فرهنگ معین،لغت‏نامهء دهخدا،فرهنگ‏ جهانگیری،فرهنگ نظام،و برهان قاطع،برای واژهء«چرخ»معانی گوناگون زیر بر شمرده‏ شده است:

 1)هر چیز مدور که حرکت دورانی داشته باشد و گرد محور خود بچرخد.

 2)هر دستگاهی که با گردش دور محوری کار کند،چه به حالت عمودی(مانند چرخ‏ چاه و دولاب-چرخ چوبی با دلو و ریسمان که با آن از چاه آب کشند-و چرخ آسیای‏ آبی)و چه به حالت افقی(مانند چرخ عصّاری و چرخی که به آن پنبه ریسند و چرخ‏ ابریشم تابی).

 3)کمان سخت،و نیز گونه‏ای کمان بزرگ که آن را تخش گویند:چرخ با کمان‏ چاچی،منسوب به چاچ-شهری در ماوراء النهر که اکنون تاشکند نامیده می‏شود.

 4)گونه‏ای منجنیق که با آن تیز می‏انداخته‏اند،و آن را کمان حکمت نیز می‏خوانند.

 5)گریبان یا یقهء جامه و پیراهن،که چون بیشتر گرد بوده چرخ نیز خوانده شده‏ است.

 6)دور دامن قبا،که آن نیز به قرینهء مدوّر بودنش چرخ نامیده شده است.

 7)پیراهن،و به ویژه‏گونه‏ای از آن که«گریبانی»خوانده می‏شود.

 8)بالای ایوان،و طاق درگاه شاهان:

بیاراست جایی بلند و فراخ‏ سرش برتر از چرخ درگاه و کاخ

 (فردوسی،نقل از دهخدا)

 9)ظرفی که انگور در آن ریزند و لگد کنند تا شیرهء آن برآید،و آن را چرخشت نیز گویند.

 10)دستگاهی که با آن پنبه یا پشم ریسند،که چرخه هم خوانده می‏شود.

 11)در معنای فعلی:حرکت دوری و گردش دولابی؛گردش به دور کسی یا چیزی یا به دور خود؛چرخیدن و چرخ زدن به چرخ آمدن؛به چرخ آوردن:

چرخ را چرخ اندر آرد در زَمَن‏ چون بخواند در دماغش نیم فن

 (مثنوی،6/3937)

ای چرخ را به چرخ درآورده عشق تو از شوق توست جملهء افلاک دایرات

 (شمس مغربی،نقل از عفیفی)

ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 322)


12)بلند و برین(اسم به جای صفت)،در وصف ممدوح،مانند:چرخ جناب یا چرخ‏ آستان(کنایه از آن که بارگاهی بس بلند دارد)؛چرخ‏سای(کنایه از بزرگی و شکوه و جلال)؛چرخ صولت(کنایه از آن که هیبت و قدرتی بس رفیع دارد)؛و چرخ‏قدر(کنایه از بلند پایه).

 13)کنایه از بخت و دولت.چنان‏که در ترکیب چرخ زیر نگین کسی بودن،یا:

چرخ را در زیر پا آرای شجاع‏ بشنو از فوقِ فلک بانگِ سماع

 (مثنوی،2/1942)

 14)کنایه از روزگار یا عصر و زمانه؛چرخ و زمین زمان.«گردون»نیز در این معنی فراوان‏ به کار می‏رود:

چگونه ست ماه و شب و روز چیست‏ بر این گردشِ چرخ سالار کیست‏ که چرخ و زمین و زمان آفرید بلند آسمان و جهان آفرید

 (فردوسی،نقل از دهخدا)

 در این معنی ترکیبهاو اصطلاحهای گوناگون ساخته شده است.مانند«چرخ رویین تن» (کنایه از فلک نیرومند)و«چرخ طالع گیر»(کنایه از فلک منجّم که سرنوشت آدمی در دست اوست).

 15)چرخ زدن،به معنی رقص صوفیانه.به رقص آمدن صوفیان را در حال سماع«چرخ‏زدن» می‏گفته‏اند:

کمتر از ذرّه نه ای پست مشو مهر بوَرز تا بِه خَلوتگهِ خورشید رسی چرخ‏زنان

 (حافظ،غزل 380)

 16)کنایه از فلک گردان،فلک سیارگان،آسمان-که به عقیدهء قدما کره‏ای ست‏ گردنده-چرخ گردان.

 در این بررسی بیشتر به شرح این معنای کنایی چرخ می‏پردازد.

چرخ و نجوم

 به عقیدهء قدما چرخ یا فلک مجموعهء کروی عالم است شامل کهکشانها و منظومه‏های‏ شمسی.در هیأت قدیم،افلاک را به کلّی(آنهایی که جزء فلک دیگر نیستند)و جزئی‏ تقسیم می‏کردند.مرکز عالم کروی،زمین است.هر یک از افلاک کلی محدود است به دو سطح کروی که مرکز آن مرکز عالم(زمین)است.و سطح مقعّر هریک با سطح محدّب‏ فلک زیرین مماس است،و سطحی مستدیر بر این مجموع محیط است.از این سطح تا مرکز زمین هیچ جای خالی نیست،بلکه اجرام افلاک و عناصر یک‏به‏یک و تودرتو

ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 323)


پیوسته و محیطاند.چنان‏که توده‏ها یا لایه‏های پیاز،و همه کروی شکل‏اند.در وسط همه‏ زمین است و بعد از آن کرهء آب و بعد از آن کرهء هوا و بعد از آن کرهء آتش(-اثیر)و بعد از آن افلاک سیارات هفتگانه‏اند(به ترتیب،از پایین به بالا:ماه،عطارد،زهره،خورشید، مریخ،مشتری و زحل).این هفت سیاره«افلاک»یا چرخهای یک تا هفتم شناخته‏ می‏شوند.افلاک سیارات سبع را«هفت چرخ ازرفی(یا ازرق پوش)»هم می‏خوانند:

هفت چرخ ازرقی در رِقّ اوست‏ پیکِ ماه اندر تب و در دِقّ اوست

 (مثنوی،6/108)

 پس از آن فلک البروجیا فلک ثوابت جای دارد،که همهء ستارگان برجهای دوازده‏ گانه هم در آن است و فلک یا چرخ هشتم شناخته می‏شود.این فلک را با فلک الافلاک‏ مطابق با«کرسی»مصطلح اهل شرع دانسته‏اند.

 بالاترین فلک،فلک الافلاک است،یا«چرخ نهم»،که در آن هیچ ستاره نیست و تقریبا شبانروزی یک دور گرد محور خود(محور عالم)،از شرق به غرب می‏گردد،و افلاک‏ دیگر را با خود حرکت می‏دهد.این فلک را فلک اطلاس یا چرخ اعلا/برین/برترین،یا فلک اعظم،نیز خوانده،و برابر«عرش»در اصطلاح اهل شرع شناخته‏اند.فلک کلی‏ هریک از سیارات هفتگانه را به مناسبت شباهتهای آن با فلک البروج،فلک ممثّل‏ خوانده‏اند،و افلاک هفت سیاره را با«سماوات سبع»مصطلح اهل شرع تطبیق کرده‏اند. نزدیکترین فلک به زمین فلک ماه است،و کرات آتش(-اثیر)و هوا و آب و خاک:

 (-زمین)به ترتیب در زیر آنند(بنگرید به:مصاحب).

 پنج ستاره از سیارات هفتگانه(جز ماه و خورشید)را«پنج بیچاره»(پنجهء بیچاره) نامیده‏اند،یا خمسهء متحیره(زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد؛به فارسی:کیوان و زاوش و بهرام و ناهید و تیر).(معین)

 در نصاب الصبیان در«بیان تقسیم افلاک سبعه»آمده است:

آفرینندهء پری و مَلَک‏ آن که نُه آفرید چرخ و فلک‏ بر یکی ماه و بر دویم تیر است‏ باز ناهید،بر سیُم میر است‏ شمس بر چرخ چارم است مُدام‏ همچو بر چرخ پنجمین بهرام‏ ششمین چرخ مشتری را دان‏ هفتمین است منزل کیوان‏ هشتمین چرخ ثابتان در اوست‏ زَبر او نُهُم که جمله در اوست

 حافظ از«شیر آفتاب»(برج اسد)و«قوس مشتری»(برج مشتری)یاد می‏کند(غزل‏ 391):

ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 324)

به آهوانِ نظر شیرِ آفتاب بگیر به ابروانِ دو تا قوسِ مشتری بشکن

چرخ و صنایع شعری

 چرخ در ادب فارسی،از شعر و نثر،از راه تشبیه و استعاره و کنایه و دیگر صنایع‏ بدیعی به معنی جهان و فلک و نیز به معنی روزگار،سرنوشت،تقدیر،و بسیاری مفاهیم‏ دیگر آمده:و نیز با افزودن اوصاف گوناگون،تصویرهای فراوان ادبی و شعری برای بیان‏ صورتهای خیال از آن ساخته شده است.لفظ«گردون»نیز همین بار معنایی را در ادب‏ فارسی دارد.

 در ساختن این تصویرها و رساندن این مفاهیم کنایی،با بهره گرفتن از عقیده‏های‏ قدیم در هیأت و نجوم که افلاک را دارای طبقات و مرکب از ثوابت و سیارات می‏دانست،و نیز صنایع معنوی بدیع مانند تشبیه و استعاره و اغراق و قیاس و مجاز،و برجسته کردن‏ اوصاف طبیعی یا تصوّری و خیالی چرخ و نسبت دادن صفات و حالات و رفتارهایی که‏ خاص آدمی و موجود دارای حیات و شعور است به آن،تصویرهای زیبا و گویای ادبی و شعری برای رساندن پیام سخن ساخته شده است.این تصویرهای ادبی و شعری به خصوص‏ به حال و روزگار انسان و تأثیر حکم قضا و ارادهء آسمان در آغاز و فرجام کار او اشاره دارد.

 تشبیه‏ها و کنایه‏های برساخته از«چرخ»و الفاظ مرادف آن را در آثار همهء ادیبان و شاعران می‏توان یافت.در غزلهای حافظ بیش از 30 بار واژهء«چرخ»و ترکیبهای ساخته‏ شده از آن آمده،و این لفظ و ترکیبها در غزلهای سعدی 14 بار شمار شده است(بنگرید به«صدیقیان،واژه نمای حافظ؛و فرهنگ واژه‏نمای غزلیات سعدی).در سخن شاعرانی که‏ بیشتر به بیان کار و کردار جهان و حال و روز مردمان پرداخته‏اند،مانند مولوی در مثنوی‏ معنوی و فردوسی در شاهنامه،«چرخ»در معنی گردش فلک و گذر روزگار و ارادهء آسمان‏ بیشتر به کار رفته است.

وجوه تشبیه و توصیف چرخ

 در تصویرسازی شاعران،چرخ،کنایه از زمانه یا روزگار و سرنوشت،به راههای‏ گوناگون وصف و تصویر شده است.بیشتر این وصف و تشبیه‏ها را می‏توان در چند دستهء زیر جای داد:

توصیف/تشبیه شکلی:

 چرخ بخم-بی‏بنیاد،-چنبری،-بی‏ستون،گوژ(پشت)،-توبه‏تو،- پنگانی-چنبر(ی)،-چوگانی،-خمیده،رواق،دوتا(کنایه از فلک خمیده)،- کاسه وش(کنایه از فلک مدور)،کوز/گوژ(کنایه اژ فلک خمیده)،-مدّور،-مطبّق

ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 325)


(-تودرتو)،-مقوّس(خمیده و منحنی)،-منقّط(کنایه از فلک هشتم که به ثوابت

 اختصاص دارد)،-نگون(واژگون و سرازیر)،-نه‏پاره،نه‏پایه،-نیم‏خایه(کنایه‏ از فلک که به شکل بیضی و بخش پیدای آن نیم‏خایه است)،-هفت‏پاره،-هفت‏پایه. «پنگان»که تصویر«چرخ پنگانی»از آن ساخته شده،و«فنجان»معرّب آن است، پیمانه‏ای ست برای اندازه گرفتن آب در کشاورزی.در پاره‏ای از نواحی ایران از قدیم‏ معمول بوده است که برای نگهداشتن وقت آب و سهمی که از آن به هرکشاورز،یا به اصطلاح«بنه دار»،می‏رسید،کاسه‏ای مسین را که سوراخی در ته داشت بر تغاری پر از آن می‏نهادند،و این پیاله با نفوذ آب از سوراخ به درون آن به تدریج پر می‏شد،و چون‏ به لبریز می‏گشت و به زیر آب می‏رفت نشانهء سر آمدن مدت و نوبت آب یک سهم‏دار یا بنه‏دار بود،بر این زمینه،تعبیر زیبای پر شدن پیمانه برای سر آمدن عمر و روزگار آدمی‏ برساخته شده،چنان‏که در یک رباعی منسوب به خیام است:

چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ‏ پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ‏ می‏نوش که بعد از من و تو ماه بسی‏ ار سلخ به غرّه آید،از غرّه به سلخ

 چرخ پنگانی نیز،به قرینهء همانندی پیاله یا پنگان و چرخ گردون،کنایه از بیوفایی‏ روزگار و بی‏دوامی عمر است.

توصیف رفتاری

 چرح برق سیر،-بسیج(-گردنده)،-خورده‏کار(-گردنده و پویا)،-دوّار،

 -دولابی(کنایه از آسمان که همواره همچون چرخ دولاب یا چاه آب در گردش است)، -دیده‏ور(-فلک بینا)،-رسن‏باز(فلک بندباز)،-زرگر(کناینه از آسمان زرساز به اعتبار آفتاب)،-سبکرو(-تیزرو)،-گردان/گردنده.

توصیف/تشبیه لونی/رنگی:

 چرخ‏آبگون،آبنوس،-اخضر،-ازرق(پوش)،-بنفسج/بنفشه،-پیروزه‏ (رنگ)،-پیروزه‏چنبر،-دورنگ،سبزه،-سیه‏کاسه،سیه‏دل،-شیشه‏رنگ‏ (-سبزرنگ)،-فیروزه(ای)،-کبود،-لاجورد/لاژورد(ی)،-مینا(رنگ. فام/گون)مینایی،-نیلگون،-نیلوفری،-نیلی(سلب/رواق).

توصیف/تشبیه به اعتبار روشنی و تاریکی:

 روشنی:چرخ‏آینه‏ای/آینه‏گون،-آبنوس،-آبگون،-سیمایی،-سیمگون،- ملّمع(-درخشان)،هزار دیده(-پر ستاره).

 تاریکی:چرخ تیره،-روزکور،-کحلی(پوش)(-سرمه‏ای،سرمه‏رنگ).

ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 326)


توصیف زمانی:

 چرخ(گنده)پیر،-زال،-عجوز،-کهن.

توصیف کنابی طبعی و کرداری:

 چرخ‏آهن‏دل،-بدخو/رفتار/نهاد،-بیقرار،بیمروت،-بیمقدار،-بیوفا،-پرده‏ در(-گستاخ)،-پست‏فطرت،-توسن‏طبع(-سرکش)،-تیزمغز(-گستاخ و تندخو)،-جفاپیشه،-جفاکار،-چوگان‏پرست،-حادثه‏زای،-حیلتگر،- خسیس،-خیره‏کش(-جفاکار)،-دنی،-دورنگ،-دوکیسه،-روبه‏باز (-مکار)،-سبکسر،-ستمگر،-سیتزه‏رو(سرکش و خشمگین و نافرمان)،- سرزده(-گستاخ)،سرگردان،-سفله(طبع)،-سنگین‏دل،-سیاه کاسه(-لئیم و بخیل)،سیه‏روی بداختر،سیه‏کار،-شعبده‏باز،-شیشه‏باز،-ظالم‏دولت،-غم‏ اندود،-کج‏نهاد/رفتار،-کم‏فرصت،-کینه‏توز،-لجوج‏طبع،-مرده‏خوار(پست‏ و لئیم)،-مهره‏باز(-حیله‏گر)،-نگون،-نیرنگ‏ساز،-وارون(کار).

هفت چرخ و نه چرخ

 قدما پس از طبقات چهار عنصر،به ترتیب و از پایین به بالا،زمین یا خاک،آب، هوا،و آتش،به هفت‏چرخ و نه‏چرخ قایل بودند.عنصر آتش را نیز که می‏گفتند بالای کرهء هوا و پایین فلک قمر جای دارد.کره اثیر به چرخ‏ناری می‏نامیدند،بالای آن،هفت‏چرخ یا نه‏چرخ شناخته می‏شد،به ترتیب زیر:

 چرخ یکم:چرخ اخضر؛کنایه از آسمان،فلک‏ماه،فلک‏اول،فلک‏قمر:چرخ‏کبود. -ترساجامه،-صوفی‏جامه،-کبود/کبودجامه،-/سپهرنیلگون:

به دانش گرای‏ای برادر که دانش‏ تو را بر گذارد از این چرخ اخضر

 (ناصر خسرو،دیوان،نقل از عقیقی)

چرخ آن چرخ است آن مهتاب نیست‏ جوی آن جوی است آب آن آب نیست

 (مثنوی،6/3328)

خوی شاهان در رعیّت جا کند چرخ اخضر خاک را خصرا کند

 (مثنوی،1/2820)

 چرخ دوم:کنایه از فلک دوم که خانهء عطارد است:

ز امتحانِ طبع مریم زاد بر چرخ دوم‏ تیرِ عیسی نطق را در خر کمان آورده‏ام

 (خاقانی،دیوان،نقل از عفیفی)

چرخ گردون را قضا گمره کند صد عطارد را قضا ابله کند


ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 327)


(مثنوی،5/2897)

 چرخ سوم:کنایه از فلک سوم که جایگاه زهره است؛زهرهءزهرا،ناهید درخشنده

بیاور می‏که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن‏ ز لعب زهرهء چنگی و مریخ سلحشورش

 (حافظ،غزل 273)

در آسمان نه عجب گر به گفتهء حافظ سماعِ زهره به رقص آورد مسیحا را

 (حافظ،غزل 4)

 چرخ چهارم/چارم/چار:فلک خورشید؛کنایه از فلک چهارم که خاص خورشید است؛ چرخ‏زرین کاسه:

ایوان نتوان گفت که با سایهء سلطان‏ سر منزلِ خورشیدِ جهان چرخ چهار است

 (طالب آملی،نقل از عفیفی)

خورشید و گلت خوانم،هم ترکِ ادب باشد چرخ مه و خورشیدی،باغ گل و نسرینی

 (سعدی،غزل 624)

عیسی ز چرخ چارم می‏گوید الصّلا دست‏ودهان بشوی که هنگام مائده ست

 (مولوی،دیوان شمس،447)

چرخ چارم هم زنورِ نو پُر است‏ حاشِ لله که مقامت آخر است‏ تو ز چرخ و اختران هم برتری‏ گرچه بهرِ مصلحت در آخری

 (مثنوی،5/9-2548)

در طریق کعبهء جان چرخ‏زرین کاسه را از پی در یوزهء جان کاسه‏گردان دیده‏ام

 (خاقانی،دیوان،نقل از عفیفی)

 چرخ پنجم:کنایه از فلک مریخ،این ستاره را به فارسی بهرام گویند،و در یونان ربّ النوع‏ جنگ بوده است:

بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن‏ به لعب زهرهء چنگی و مریخ سلحشورش

 (حافظ،غزل 273)

گفت یک نیمه شاهِ انجم را وان دگر نیمه چرخ پنجم را

 (سنایی،مثنویها،نقل از عفیفی)

 چرخ ششم:کنایه از فلک مشتری؛نامهای دیگر این ستاره به فارسی اورمزد و برجیس‏ است.این سیاره را سعد می‏دانستند،و نزدیک شدن آن با ستارهء سعد دیگر در یک برج‏ «قرآن سعدین»شناخته می‏شد:

گفتم که خواجه کی به سر حجله می‏رود گفت آن زمان که مشتری و مه قرآن کنند


ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 328)


(حافظ،غزل 193)

به آهوانِ نظر شیرِ آفتاب بگیر به ابروانِ دو تا قرض مشتری بشکن

 (حافظ،غزل 391)

 چرخ هفتم/هفتمین:کنایه از فلک زحل یا کیوان:

هر چند مسکنم به زمین است روز و شب‏ بر چرخ هفتم است مجالِ سفر مرا

 (ناصر خسرو،دیوان،نقل از عفیفی)

ای بزرگی که در بزرگی و جاه‏ قَدرت از چرخ هفتمین بیش است

 (انوری،دیوان،نقل از عفیفی)

 کیوان را نحس اکبر می‏دانستند رودکی در اندوه سر آمدن جوانی و شور و سرور آن‏ می‏گوید:

نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز چه بود؟مَنت بگویم:قضای یزدان بود

 چرخ‏هشتم/چرخ‏منقّط،چرخ مقوّس،کنایه از فلک هشتم یا فلک البروج که با ثوابت‏ اختصاص دارد.

عجب علمی ست علم هیأت عشق‏ که چرخ هشتمش هفتم زمین است.

 (حافظ،غزل 56)

ای اخترِ ثابت از تعظّم‏ سطح زمی از تو چرخ هشتم

 (خاقانی،تحفة العراقین،نقل از عفیفی)

زخمه گهِ چرخ منقّط مباش‏ از خط این دایره در خط مباش

 (نظامی،مخزن الاسرار،نقل از عفیفی)

 چرخ‏نهم/برین/برترین/بلند؛فلک اعظم/اعلی؛چرخ/فلک اطلس؛چرخ نه پایه؛ فلک الافلاک،کنایه از عرش اعلی:

ناوکِ فریادِ من هرساعت از مجرای دل‏ بگذرد از چرخ اطلس همچو سوزن از حریر

 (سعدی،غزل 308)

چرخ اطلس را چو اطلس در نور دیدم بساط و اوفتادم از میانِ بحر اخضر بر کنار

 (خواجو،دیوان،نقل از عفیفی)

چرخ نُه پایه پایِ منبرِ تو بر سرِ عرش جای منبرِ تو

 (اوحدی،دیوان،به نقل از عفیفی)

همتّی دارد چنان عالی که چرخ برترین‏ با فرودین پایگاه همتّش دون است و نیست

 (سوزنی،دیوان،نقل از عفیفی)

ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 329)


بسیاری از شاعران از نه‏چرخ یا نه‏فلک(سیارات هفتگانه به اضافهء فلک نوابت و فلک‏ الافلاک)یاد کرده‏اند:

نُه‏کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای‏ تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند

 (ظهیر فاریابی،نقل از دهخدا)

بازی چرخ

 در تصویر و تعبیرهای ادب فارسی،شعبده‏بازی از کار و کردارهای«چرخ»یا زمانه و روزگار است.حافظ در غزلی با مطلع
«صوفی نهاد دام و در حقه باز کرد /بنیاد مکر با فلک‏ حقه باز کرد»

می‏گوید:

بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه‏ زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد

 چرخ بازیگر با الفاظی مانند حقه‏باز،روبه‏باز،شعبده‏باز یا مشعبد،شیشه کردار، مهره‏باز،نیرنگ‏ساز و وارون(کار)وصف شده است،نمونه‏های شعری این وصفها در زیر می‏آید:

 حافظ،در غزلی با مطلع
«زلفت هزار دل به یکی تار مو بست»

می‏گوید:

دانا چو دید بازیِ این چرخ حقّه‏باز هنگامه بازچید و درِ گفت‏وگو ببست‏ چو شیر آشفته‏ام با چرخ روبه‏باز می‏کوشم‏ بسی کوشیده‏ام با این فسونگر،باز می‏کوشم

 (طالب آملی،نقل از عفیفی)

تو عمرخواه و صبوری که چرخ شعبده‏باز هزار بازی از این طُرفه‏تر برانگیزد

 (حافظ،غزل 151)

بویی ز تو چرخ شیشه کردار دزدیده و در گلاب کرده

 (مجیر یبلقانی،نقل از عفیفی)

نظارگی است چشم در این چرخ مُهره باز این کعبتین در خورِ آن نرد کرده‏ایم

 (امیر خسرو،نقل از عفیفی)

که در عالم این چرخ نیرنگ‏ساز نه آن کرد کان را توان گفت باز

 (نظامی،اقبالنامه،نقل از عفیفی)

ز دست چرخ وارون داد دیرم‏ هزاران ناله و فریاد دیرم‏ نشسته دلستانم با خس‏وخار چگونه خاطر خود شاد دیرم

 (بابا طاهر)

 ستمکاری و کین کشی،تصویر دیگر چرخ است:

ز جورِ چرخ چو حافظ به جان رسید دلت‏ به سویِ دیوِ محن ناوکِ شهاب‏انداز


ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 330)


(حافظ،غزل 257)

بندهء آصف عهدم دلم از راه مبر که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم

 (حافظ،غزل 347)

چرخ و قضا؛سعد و نحس

 این عقیده که سعد و نحس ایام و آمد و نیامد کارها به تأثیر وضع افلاک و گردش‏ چرخ است از دیرباز بوده و مایه و زمینه برای تصویر سازی ادبی به سخنوران و شاعران داده‏ است.

 شاعران از ستم چرخ بسیار نالیده‏اند،حافظ خوب و بد کارها را از بازیگری چرخ‏ می‏داند:

بگیر طرّهء مه چهره‏ای و قصه مخوان‏ که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است

 (غزل 46)

گفتم که خواجه کی به سر حجله می‏رود گفت آن زمان که مشتری و مه قرآن کنند

 (غزل 193)

بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن‏ ز لعبِ زهرهء چنگی و مریخ سلحشورش

 (غزل 273)

چرخ در بابِ من خسته کجا کردی جور گر ز دیوانِ قبولِ تو رسیدم نظری

 (شمس طبسی،نقل از عفیفی)

 معروف است که قائم مقام فراهانی(1193 تا 1251 هـ.)،صدر اعظم مدبّر محمد شاه‏ قاجار که ادیب و شاعری برجسته و در نظم و نثر فارسی استاد بود،در روزهای در بند ماندن و پیش از کشته شدنش در باغ نگارستان تهران بیت زیر را وصف حال خود بر دیوار محبس‏ نوشت:

روزگار است این که گه‏عزت دهد گه‏خوار دارد چرخ بازیگر از این بازیچه‏ها بسیار دارد

 مولوی چرخ را هم،با همه عظمتش،مانند آدمی بازیچهء دست تقدیر و بی‏اختیار می‏داند:

چرخ سرگردان که اندر جُست‏وجوست‏ حال او چون حال فرزندان اوست‏ گه حضیض و گاه اوسط گاه اوج‏ اندر او از سعد و نحسی فوج‏فوج

 (مثنوی،1/1287-1288)

چرخ‏گردان را قضا گمره کُند صد عطارد را قضا ابله کند

 (مثنوی،5/2897)

 نیز،کسانی مانند فردوسی،اسدی طوسی،و ناصر خسرو چرخ را در کامروایی و

ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 331)


نامردای آدمی نکوهش نکرده و آنچه را که بر مردمان روی می‏دهد به تأثیر اندیشه و کار و کردار خود آنان دانسته‏اند:

چنین داد پاسخ سپهر بلند که ای پیر گویندهء بی‏گزند چرا بینی از من همی نیک و بد چنین ناله از دانشی کی سزد تو از من به هرباره‏ای بهتری‏ روان را به دانش همی پروری‏ خور و خواب و رای نشستن تو راست‏ به نیک و به بد راه جستن تو راست‏ بدین هرچه گفتی مرا راه نیست‏ خور و ماه از این دانش آگاه نیست‏ من از آفرینش یکی بنده‏ام‏ پرستندهء آفریننده‏ام

 (شاهنامه،ج 5 ص 3-132)

تو ای دانشی چند نالی ز چرخ‏ که ایزد بدی دادت از چرخ برخ‏ چو از تو بُوَد کژی و بی‏رهی‏ گناه از چه بر چرخ گردون نهی

 (اسدی،نقل از دهخدا)

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن ز سر باد خیره‏سری را بری دان ز افعال چرخ برین را نشاید ز دانا نکوهش بری را چو تو خود کنی اخترِ خویش را بد مدار از فلک چشم نیک اختری را

 (ناصر خسرو،دیوان)

 سرانجام،خیام چرخ را نیز همچون مردمان بازیچهء دست روزگار می‏داند:

هر نیک و بدی که در نهاد بشر است‏ هر شاد و غمی که در قضا و قدر است‏ با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل‏ چرخ از تو هزار بار بیچاره‏تر است

 برای حسن ختام،غزلی سرودهء مولانا از دیوان شمس او با قافیه«چرخ»،که‏ به تصویرهای گوناگون چرخ و سیارگان اشاره دارد و دارای پیام عالی عرفانی ست،می‏آید:

ماه دیدم شد مرا سودای چرخ‏ آن مهی نی کاو بود بالای چرخ‏ تو ز چرخی با تو می‏گویم ز چرخ‏ ورنه این خورشید را چه جای چرخ‏ زهره را دیدم همی زد چنگ دوش‏ ای همه چون دوش ما شبهای چرخ‏ جان من با اختران آسمان‏ رقص رقصان گشته در پهنای چرخ‏ در فراق آفتابِ جان ببین‏ از شفق پر خون شده سیمای چرخ‏ سر فرو کن یک دمی از بام چرخ‏ تا زنم من چرخها در پای چرخ‏ سنگ از خورشید شد یاقوت و لعل‏ چشم از خورشید شد بینای چرخ‏ ماه خود بر آسمانِ دیگر است‏ عکسِ آن ماه است در دریای چرخ

 دانشگاه مطالعات خارجی اوساکا،ژاپن

ایران شناسی » شماره 58 (صفحه 332)


منابع عمدهء این مقاله:

 -حافظ،خواجه شمس الدین محمد،دیوان حافظ،تصحیح پرویز ناتل خانلری،تهران،خوارزمی،1359.

 -دهخدا،علی اکبر:لغت‏نامه(ذیل مدخل«چرخ»،به کوشش محمد معین و سید جعفر شهیدی،دانشگاه تهران، 1373.

 -سعدی،مصلح بن عبد لله:کلیات،به اهتمام محمد علی فروغی،تهران،امیر کبیر،1363.

 -صدیقیان،مهین دخت:فرهنگ واژه‏نمای حافظ به انضمام فرهنگ بسامدی،تهران،امیر کبیر،1366.

 -عقیقی،رحیم:فرهنگنامه شعری(ذیل مدخل«چرخ»)،تهران،سروش،1372.

 -فراهی،بدر الدین ابو نصر مسعود:نصاب الصبیان،برلین،کاویان،1341 ق.

 -فردوسی،ابو القاسم:شاهنامه،تصحیح ژول مول،تهران،کتابهای جیبی،1345.

 -مصاحب،غلامحسین:دایرة المعارف فارسی(ذیل مدخل«افلاک»)،تهران،1345.

 -معین،محمد:فرهنگ فارسی؛تهران،امیر کبیر،1363.

 -مولوی،جلال الدین محمد بلخی:مثنوی معنوی،تصحیح رینولد ا.نیکلسون،به اهتمام نصر الله پور جوادی، تهران،امیر کبیر،1363.

 - کلیات دیوان شمس،تصحیح بدیع الزمان فروزانفر،تهران،1374.

 - ناصر خسرو،دیوان،تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق،دانشگاه تهران،1353


پایان مقاله

مجله ایران شناسی » تابستان 1382 - شماره 58 (از صفحه 320 تا 332)
نویسنده : رجب زاده، هاشم

بررسی صور خیال در هفت پیکر نظامی

$
0
0

بررسی صور خیال در هفت پیکر نظامی

نظامی(035-416؟)،علاوه بر دیوانی که مرحوم وحید دستگردی از او به‌ طبع رسانده است،پنج مثنوی دارد که عبارت‌اند از:

 1-مخزن الاسرار 2-خسرو و شیرین،3-لیلی و مجنون،4-اسکندرنامه‌ (شامل اقبالنامه و شرفنامه)5-بهرامنامه یا هفت پیکر یا هفت گنبد که بررسی صور خیال در آن اساس کار این نوشته است.

 شاعر این منظومه را که دارای 6315 بیت است در سال 395 سروده و به‌ علاء الدین کرپ ارسلان پادشاه مراغه تقدیم کرده است.

 هفت پیکر دربارهء بهرام گور(بهرام پنجم ساسانی)است.نظامی در این‌ کتاب پس از حمد خدا و نعت رسول و اشاره به معراج او،سبب نظم کتاب را ذکر می‌کند و به دعای علاء الدین کرپ ارسلان می‌پردازد و پس از ستایش سخن و....

 

آد

حکمت و اندرز فرزند خویش محمد،سرانجام داستان بهرام گور را آغاز می‌کند که‌ پدرش،یزدگرد اول،او را از کودکی به صوابدید منجمان نزد نعمان پادشاه عربستان‌ می‌فرستد و او در آنجا پرورش می‌یابد و هم در آنجا نعمان قصر خورنق را برایش‌ می‌سازد.در همین قصر بهرام تصاویر هفت دختر را که دختران پادشاهان‌ هفت اقلیم‌اند می‌بیند و پس از آنکه به ایران می‌آید،با ربودن تاج از میان دو شیر، مدّعی سلطنت ایران را کنار می‌گذارد و خود به پادشاهی می‌رسد و پس از آنکه بر شاه چین غلبه می‌کند به خواستگاری آن هفت دختر می‌فرستد و با آنان ازدواج‌ می‌کند و سپس هر روز هفته را در یکی از هفت حجرهء خورنق با یکی از آنان‌ می‌گذراند و هریک از آنان داستانی شگفت‌انگیز برای بهرام حکایت می‌کنند و سرانجام بهرام که از حملهء مجدّد چینیان نجات می‌یابد به دنبال گور به غاری می‌رود و دیگر خبری از او به دست نمی‌آید.

 در این نوشته،مثنوی اخیر را همه‌جا به نام مشهورتر آن یعنی هفت پیکر نامیده‌ایم.با توجّه به سال انجام این مثنوی(395)معلوم است که صور خیال آن‌ متعلق به اواخر قرن ششم است.آنچه را که ما اینجا صورت خیال می‌نامیم ترجمهء کلمهء فرنگی‌ Image است.1

 صورت خیال را گاه باختصار تصویر نامیده‌ایم.هفت پیکر سرشار از تصویر است در این کتاب علاوه بر تشبیه،استعاره،تشخیص،مجاز و کنایه که مباحث‌ اصلی صور خیال را تشکیل می‌دهند مقدار معتنابهی اغراق که جزء مباحث بدیع‌ است و با توسّع مفهوم صور خیال آن را نیز می‌توانیم در شمار صور خیال بیاوریم‌ وجود دارد.اگر تمثیل را که شاخه‌ای از تشبیه است جزء تشبیه به حساب آوریم‌ آنگاه در هفت پیکر تشبیه بیش از تصویرهای دیگر به کار رفته است،ولی اگر تمثیل‌ را تصویری جداگانه به حساب آوریم آنگاه به استثنای اغراق و مجاز،تصاویر یاد شده از نظر کمیّت به طور متعادل به کار رفته‌اند.امّا در هر صورت مجاز،به معنای‌ محدودی که در این نوشته ملحوظ شده است،و نیز اغراق از این نظر بعد از تصاویر دیگر قرار دارند.

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 333)


درست است که هفت پیکر از نظر صور خیال غنی است ولی هنر نظامی در این است که گاه برای یک موضوع تصاویر متنوّع و در عین حال بکر و تازه به دست‌ می‌دهد که حاکی از توانایی تخیّل اوست.مثلا جایی تصاویر زیبا و بدیع زیر را از آتش ارائه می‌دهد:

آتشی زو نشاط را پشتی‌ کان گوگرد سرخ زردشتی‌ خونی از جوش منعقد گشته‌ پرنیانی به خون درآغشته‌ فندقی رنگ داده عنابش‌ گشته شنگرف سوده سیمابش‌ سرخ سیبی دل از میان کنده‌ به دلش نار دانه آگنده‌ کهربایی ز قیر کرده خضاب‌ آفتابی ز مشک بسته نقاب‌ ظلمتی گشته از نوالهء نور لاله‌ای رسته از کلالهء حور ترکی از اصل رومیان نسبش‌ قرة العین هندوان لقبش‌ مشعل یونس و چراغ کلیم‌ بزم عیسی و باغ ابراهیم‌ شوشه‌های زکال مشکین‌رنگ‌ گرد آتش چو گرد آینه زنگ‌ آن سیه‌رنگ و این عقیق صفات‌ کان یاقوت بود در ظلمات‌ گوهرش داده دیده‌ها را قوت‌ زرد و سرخ و کبود چون یاقوت‌ نوعروسی شراره زیور او عنبریه زکال در بر او...

 (صص 8-731]

 یکی دیگر از خصوصیّات هنر شاعری نظامی در هفت پیکر ایجازی است که در تصویر به کار برده است بدین معنی که گاه در بیتی تصویری هست که ذهن خواننده به‌ طور طبیعی و بی‌تکلّف آن را درمی‌یابد امّا در کنار این تصویر،تصویر یا تصاویری‌ دیگر وجود دارد که برای دریافت آن به تأمّل و دقّت نیاز است.در بیت زیر:

بر زد از پای پرّ طاووسی‌ ماه بر سر چو مهد کاووسی

 (11/6)

 ذهن خواننده نخست متوجّه تصویری می‌شود که در آن سم اسب(براق)که در هنگام‌ حرکت به نزدیک سرش رسیده به ماهی که به مهد کاووس نصب بوده تشبیه شده‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 334)


است امّا با کمی تأمّل درمی‌یابیم که پای اسب نیز به پر طاووس تشبیه شده است.

هماهنگی عاطفه و تصویر

 غرض از هماهنگی عاطفه و تصویر آن است که تصویر القاءکنندهء حالت عاطفی‌ موضوع باشد و اگر تصویر در القای این حالت عاطفی موفّق نباشد آنگاه با ناهماهنگی عاطفه و تصویر مواجهیم.ظاهرا مهمترین و اساسیترین هنر شاعر، برقراری همین هماهنگی بین عاطفه و تصویر است و نیز مهمترین عامل در القای‌ مقصود شاعر به خواننده؛زیرا میزان تأثیر شعر بستگی به این هماهنگی دارد.در هفت پیکر در بیشتر موارد با هماهنگی عاطفه و تصویر مواجه می‌شویم.مثلا وقتی‌ بهرام به دنبال گور به غار می‌رود و ناپدید می‌شود نظامی با کلامی که القاکنندهء حالت‌ اندوه ناشی از گم شدن بهرام است سخن می‌گوید:

...و آگهی نه که پیل آن بستان‌ دید خوابی و شد به هندوستان‌ بند بر پیلتن زمانه نهاد پیل بند زمانه را که گشاد

 (ص 253)

 مطلبی که در اینجا درخور یادآوری است این است که در منظومه‌ها به سبب اینکه‌ داستان،پیش از به نظم درآمدن آن،به صورت منثور یا در افواه مردم وجود داشته‌ است غالبا خود شاعر را کمتر در داستان می‌بینیم یعنی شاعر کمتر تحت تأثیر حالت‌ عاطفی موضوع قرار می‌گیرد و احساس شخصی او جایی در شعر ندارد،برخلاف‌ غزل و شعر غنایی که عاطفهء شخصی شاعر کاملا در آن دخیل است.موردی را که‌ از هفت پیکر دربارهء ناپدید شدن بهرام ذکر کردیم از مواردی است که عاطفهء شخصی‌ نظامی در آن به چشم می‌خورد و این بدان دلیل است که شاعر بهرام را دوست دارد و شخصیّت محبوب و برگزیدهء او در داستان است از این رو طبیعی است که در اندوه‌ گم شدن او اندوهگین شود.مورد دیگری که هماهنگی عاطفه و تصویر در آن مشهود است هنگام پاسخ گفتن بهرام به مدّعی سلطنت اوست که پدر بهرام را بزهکار و خونریز خوانده است.بهرام می‌گوید:

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 335)

پدرم دیگرست و من دگرم‌ کان اگر سنگ بود من گهرم‌ صبح روشن ز شب پدید آید لعل صافی ز سنگ می‌زاید

 (ص 98)

 که می‌بینیم پدر بزهکار بهرام از زبان بهرام به سنگ تشبیه شده و خود بهرام که از جرایم پدر مبرّاست به صبح و لعل صافی و این تصاویر القاکنندهء حالت عاطفی‌ شاعر نسبت به موضوع است.جایی قهرمان یکی از داستانهای هفت پیکر در باغی‌ ناشناخته فرود آمده است و منتظر حادثه‌ای است.از سخنان او برمی‌آید که منتظر حادثهء خوبی است و می‌بینیم که چنین هم می‌شود و از گوشه‌ای زیبارویی چند ظاهر می‌شوند:

بادی آمد ز ره فشاند غبار بادی آسوده‌تر ز باد بهار ابری آمد چو ابر نیسانی‌ کرد بر سبزه‌ها در افشانی‌ راه چون رفته گشت و نم زده شد همه راه از بتان چو بتکده شد یک جهان پرنگار نورانی‌ روح‌پرور چو راح ریحانی

 (ص 061)

 امّا در هفت پیکر با ناهماهنگی عاطفه و تصویر نیز مواجه می‌شویم مثلا وقتی نظامی‌ داستان ربودن تاج شاهی را از میان دو شیر،به وسیلهء بهرام وصف می‌کند می‌گوید:

در کمر چست کرد عطف قبا در دم شیر شد چو باد صبا

 (ص 89)

 که می‌بینیم تصویر القاکنندهء حالت عاطفی موضوع نیست زیرا بحث از شجاعت‌ بهرام است که از میان دو شیر خشمگین تاج را برمی‌دارد و این حرکت او به حرکت‌ باد صبا تشبیه شده است که گذشته از آنکه باد چیزی نامرئی است به هیچ وجه برای‌ خواننده یادآور شجاعت و بیباکی نمی‌تواند باشد.جایی دیگر کسی،فرد دیگری را که به هر ترتیب حاضر شده است به او در رسیدن به مقصود کمک کند به گاو قربانی‌ تشبیه کرده است:

مرد قصّاب از آن زرافشانی‌ صید من شد چو گاو قربانی

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 336)


و غرض از تشبیه نشان دادن اطاعت کسی از دیگری است که عاطفهء بشری در چنین‌ مواردی باید با قدردانی و تحسین همراه باشد در حالی که در تشبیه مرد قصّاب به گاو نه تنها چنین چیزی به چشم نمی‌خورد بلکه تصویر حاکی از توهین و ناسپاسی به‌ اوست.

 در بیت زیر نیز با ناهماهنگی عاطفه و تصویر روبرو می‌شویم زیرا جویندگان‌ بهرام که در جستجوی او به در غاری که بهرام در آن ناپدید شده است رسیده‌اند و اندوهگین صف کشیده‌اند به مارهای صف‌زده تشبیه شده‌اند:

چون ندیدند شاه را در غار بر در غار صف زدند چو مار

 (ص 253)

 چنانکه گفتیم جویندگان بهرام به سبب گم کردن او دچار ناراحتی و اندوه‌اند در حالی‌ که مارهای صف‌زده بیشتر حالت خشم و آمادگی برای حمله را القا می‌کنند تا حالت‌ اندوه را.گاه ناهماهنگی در جزئی از تصویر به چشم می‌خورد.مثلا در بیت زیر:

دستش از زه نثار در می‌کرد شست خالی و تیر پر می‌کرد

 (ص 701)

 تیر به در تشبیه شده است که به نظر نمی‌رسد شباهتی به هم داشته باشند و معلوم‌ نیست که وجه شبه این تشبیه چیست.

 امّا چنانکه از عنوان این نوشته هم برمی‌آید غرض از این تحقیق بررسی صور خیال در هفت پیکر نظامی است و این صور خیال،چنانکه گفتیم،علاوه بر مجاز و کنایه و تشبیه و استعاره و تمثیل و تشخیص شامل اغراق نیز میشود.در سطور بعد به‌ بررسی یکایک صور خیال یاد شده در هفت پیکر خواهیم پرداخت.

1-تشبیه

 «یادآوری همانندی و شباهتی است که از جهتی یا جهاتی میان دو چیز مختلف وجود دارد،»2

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 337)


تشبیه دارای چهار رکن است که عبارت است از:مشبّه،مشبّه به،وجه شبه و ادات تشبیه.دو رکن مشبّه و مشبّه به را طرفین تشبیه می‌گویند.

 در مبحث تشبیه این رساله موارد زیر مورد بررسی قرار گرفته است:

 الف-تشبیه از نظر ارکان آن.

 ب-از نظر عناصر سازندهء مشبّه و مشبّه به.

 ج-از نظر وجه شبه که با چه حسّی دریافت می‌شود و نیز از این نظر که یک‌ یا احیانا دو یا چند حس در دریافت آن سهیم است.همچنین از این نظر که آیا در دریافت وجه شبه آمیختگی حواس به چشم می‌خورد یا نه؟

الف-تشبیه از نظر ارکان

 اگر در تشبیه هرچهار رکن یعنی مشبّه،مشبّه به،وجه شبه و ادات تشبیه ذکر شده‌ باشد تشبیه را چهار رکنی می‌نامیم و اگر یکی از دو رکن وجه شبه یا ادات تشبیه‌ حذف شده باشد تشبیه را سه رکنی می‌خوانیم و در صورتی که هردو رکن وجه شبه و ادات تشبیه حذف شده باشد تشبیه را دو رکنی می‌نامیم.

 آنچه که در اینجا شایان ذکر است آن است که تشبیه فشرده را نیز که به‌ صورت ترکیب اضافی،مرکب از مشبّه به و مشبّه،به کار می‌رود می‌توان از نظر ارکان تشبیه،جزء تشبیهات دو رکنی محسوب کرد امّا به سبب تفاوت ساخت تشبیه‌ فشرده با نوع دیگر از تشبیه دو رکنی،تشبیه فشرده را جداگانه مورد بررسی قرار داده‌ایم.

تشبیهات چهار رکنی

او خرامان چو باد شبگیری‌ بر هیونی چو شیر زنجیری

 (21/31)*

چون بری نام هرکه را خواهی‌ سر برآرد ز آب چون ماهی

 (63/4)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 338)

سخنی کو چو روح بی‌عیبست‌ خازن گنج خانهء غیبست

 (63/5)

روزی از روزهای دی‌ماهی‌ چون شب تیر مه به کوتاهی

 (421/01)

کشت چندان از آن سپاه به تیر که زمین نرم شد ز خون چو خمیر

 (521/5)

زند زرد دشت نغمه‌ساز بر او مغ چو پروانه خرقه باز بر او

 (931/7)

مغزها در سماع گرم شده‌ دل ز گرمی چو موم نرم شده

 (041/6)

شیده‌نامی به روشنی چون شید نقش پیرای هر سیاه و سپید

 (141/11)

چونکه دیدم به مهر خود رایش‌ اوفتادم چو زلف در پایش

 (461/7)

سر برآورم از عماری خواب‌ بنشستم چو سبزه بر لب آب

 (761/61)

 و از این قبیل است:01/2،01/6،51/2،61/11،81/4،81/8،12/1، 42/4،42/6،52/7،62/1،62/6،62/7،72/8،82/9،92/6،53/1، 63/4،63/5،83/9،04/6،04/11،24/2،34/1،34/6،44/9،54/01، 64/1،64/2،74/1،84/01،05/5،15/11،15/21،25/1،35/5،45/9، 45/01،65/1،75/01،85/3،85/5،06/01،06/11،06/21،16/2،16/3، 16/4،26/6،46/1،46/2،46/7،46/8،54/4،56/6،76/5،96/6، 07/9،37/5،37/8،47/4،47/5،57/5،57/8،67/3،67/4،77/81، 87/2،87/4،78/9،08/31،28/8،38/4،48/8،48/61،58/4، 78/41،49/5،89/6،99/6،301/8،401/2،401/5،501/1،801/5،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 339)


801/6،011/9،011/31،311/8،511/3،611/3،121/61،321/61،421/9، 521/4،521/21،521/31،721/51،812/31،031/4،131/01،131/1، 131/31،531/31،731/6،831/8،041/3،541/7،541/11،841/31، 941/5،941/6،941/01،151/3،151/5،251/5،251/6،251/61، 451/31،551/2،551/3،651/8،751/8،851/6،061/5،061/01، 161/6،261/3،361/6،461/2،561/2،761/7،471/3،771/11، 081/31،218/3،381/3،681/01،781/2،781/5،51،981،191/9، 191/51،391/3،491/31،791/8،991/7،202/01،012/91،212/4، 412/4،612/1،12/3 د،612/8،712/11،812/3،912/6،912/9،022/2، 222/6،422/51،822/8،822/9،822/41،232/51،432/41،732/11، 832/9،242/61،442/5،442/8،542/6،542/11،542/41،542/41، 642/9،742/21،452/7،552/2،65298،752/9،852/01،062/5، 162/2،162/4،362/4،362/5،662/6،862/21،472/01،572/4، 872/6،872/7،972/4،382/3،482/1،682/7،792/2،003/3، 503/31،903/7،413/11،813/9،913/4،023/2،023/61،433/1، 633/9،733/21،343/1،253/4،353/6،263/9،463/4،763/3).

تشبیهات سه رکنی

در زمینی درخت باید کشت‌ کاورد میوه‌ای چو باغ بهشت

 (23/8)

کوشکی دید کرده چون گردون‌ آفتابش درون و ماه برون

 (46/4)

دهنی چون دهانهء غاری‌ جز هلاکش نه در جهان کاری

 (47/6)

خانه‌ای دید چون خزانهء گنج‌ چشم بیننده زو جواهرسنج

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 340)


(77/21)

شیر با او چو سگ بود به نبرد کو همی ز اژدها برآرد گرد

 (08/6)

داشت با خود کنیزکی چون ماه‌ چست و چابک به همرکابی شاه

 (801/3)

مجلسی راست کن چو روضهء حور از شراب و کباب و نقل و بخور

 (311/7)

طرفه آن شد که دختریست چو ماه‌ نرم و نازک چو خز و قاقم شاه

 (611/3)

نره گاوی چو کوه بر گردن‌ آرد اینجا گه علف خوردن

 (611/4)

پیش آن گاو رفت چون مه بدر ماه در برج گاو یابد قدر

 (711/8)

شوشه‌هایی زکال مشکین‌رنگ‌ گرد آتش چو گرد آینه زنگ

 (831/000)

 و از این قبیل است:11/6،21/31،03/3،13/41،36/41،56/41، 27/3،27/4،27/9،701/7،221/5،721/1،721/8،721/51،531/8، 531/9،631/6،041/5،241/9،341/41،741/4،451/31،751/3، 751/71،951/2،951/01،061/1،061/7،061/8،061/11،061/61،161/3، 161/01،261/5،161/21،761/8،961/9،471/21،571/11،671/01، 871/1،971/3،281/4،381/3،581/1،581/2،581/3،581/01، 881/5،291/1،991/6،202/41،402/7،402/9،512/3،712/21، 712/51،812/5،812/6،912/01،522/1،522/2،232/1،332/01، 442/2،742/31،741/41،842/7،942/1،552/01،752/4،162/1، 162/3،162/51،262/1،262/2،262/6،462/5،962/51،172/3،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 341)


372/6،972/3،282/01،482/1،682/6،882/1،882/4،492/7، 492/11،692/8،992/9،103/11،303/5،403/8،503/61،803/31، 903/1،113/21،513/31،713/1،813/4،813/8،813/11،913/5، 523/5،523/01،333/4،533/11،533/21،633/8،733/1،643/4، 053/41،163/9،26/9،36/21،99/2،101/6،901/21،611/6،721/61، 141/31،651/51،751/2،061/21،171/7،371/71،471/1،991/7).

تشبیهات دو رکنی

سایهء شه که هست چشمهء نور زان گل و گلستان مبادا دور

 (82/21)

آفتابست شاه عالمتاب‌ دیدهء من شده برابرش آب

 (33/11)

در چنین دوره کاهل دین پستند یوسفان گرگ و زاهدان مستند

 (24/4)

جان چراغست و عقل روغن او عقل جانست و جان ما تن او

 (35/7)

پادشاه آتشیست کز نورش‌ ایمن آن شد که دید از دورش

 (26/8)

آفتاب از درون به جلوه‌گری‌ مه ز بیرون چراغ رهگذری

 (46/5)

همه صحرا بساط شوشتری‌ جایگاه تذر و کبک دری

 (46/31)

در دل سختشان نخواهم دید نرمی آرم که نرمیست کلید

 (28/21)

گرد کافور و خاک عنبر بود ریگ زر سنگلاخ گوهر بود

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 342)


(951/1)

برزن ایمن مباش زن کاهست‌ بردش با دهر کجا راهست

 (191/71)

 و از این قبیل است:6/8،6/9،8/4،8/7،8/9،9/9،12/7،22/21، 72/1،03/41،13/1،95/7،06/7،16/21،26/9،66/7،47/5،47/8، 87/7،97/1،08/5،48/11،78/1،78/7،98/21،39/3،59/21،801/6، 901/9،311/4،611/1،321/5،521/4،521/11،921/3،131/9،731/7، 931/01،641/11،151/5،551/5،551/01،261/61،361/3،761/51، 961/41،771/8،381/1،981/01،291/2،991/4،612/01،612/11، 932/2،442/1،842/7،162/31،462/1،103/11).

ب-عناصر سازندهء تشبیه

 چنانکه پیش از این گفتیم تشبیه دارای چهار رکن است.از این چهار رکن دو رکن‌ مشبّه به و مشبّه اهمیّت ویژه‌ای دارند زیرا دو رکن اصلی سازندهء تشبیه‌اند از این رو نخست به بررسی عناصر سازندهء مشبّه به و مشبّه پرداخته‌ایم و پس از آن به رکن‌ دیگر تشبیه یعنی وجه شبه.امّا در بین این ارکان اهمّیت مشبّه به بیشتر است زیرا مشبه به در حقیقت نمایندهء درون شاعر و نشاندهندهء برخورد او با طبیعت و اشیاء خارجی است.از بررسی مشبه به می‌توان پی برد که شاعر تا چه اندازه با طبیعت و اشیاء محسوس مأنوس بوده است و چقدر واقع‌گرا یا خیالباف.

 در هفت پیکر عناصر سازندهء مشبّه به عبارت است از:

1-طبیعت‌ الف-گلها:

چون گل آن به که خوی خوش داری‌ تا در آفاق بوی خوش داری

 (04/11)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 343)

چون گل باغ بود مهمان دوست‌ خنده می‌زد چو سرخ گل در پوست

 (841/31)

بر سر کوه مهر تافته تافت‌ زهرهء صبح چون شکوفه شکافت

 (061/5)

لب لعلی چو لاله در بستان‌ لعلشان خونبهای خوزستان

 (061/21)

بود چون غنچه مهربان در پوست‌ آشکارا ستیز و پنهان دوست

 (781/2)

لب چو برگ گلی که تر باشد برگ آن گل پر از شکر باشد

 (991/6)

چشم چون نرگسی که خفته بود فتنه در خواب او نهفته بود

 (991/7)

چونکه دید آن فضول آب زلال‌ همچو ریحان تر میان سفال

 (402/9)

زد به فتراک او چو سوسن دست‌ خدمتش را چو گل میان دربست

 (522/2)

 و از این قبیل است:01/6،38/4،031/4،041/5،471/21،981/5، 991/4،822/8،822/9،062/5،903/1،513/4،463/4).

ب:گیاهان و میوه‌ها(بجز گلها)

معجزش خار خشک را رطبست‌ رطبش خار دشمن این عجبست

 (8/9)

من که سرسبزیم نماند چو بید لاله زرد و بنفشه گشت سپید

 (45/01)

همه یکدل چو نار صد دانه‌ گرچه صد دانه از یکی خانه

 (321/61)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 344)

تیغ اگر برزدی به فرق سوار تا کمرگه شکافتی چو خیار

 (521/31)

دلفریبی به غمزه جادو بند گلرخی قامتش چو سرو بلند

 (612/3)

میوه بر میوه سیب و سنجد و نار چون طبر خون ولی طبر زد وار

 (942/1)

رخ چو سیبی که دلپسند بود در میان گلاب و قند بود

 (162/3)

سرو و شمشادها همه خس و خار میوه‌ها مور و میوه‌داران مار

 (462/1)

آفتابی هلال غبغب او رطبی ناگزیده کس لب او

 (203/3)

پادشه همچو تاک انگورست‌ درنپیچد در آن کزو دورست

 (26/01)

 و از این قبیل است:(62/6،45/9،47/5،57/8،87/9،641/11، 751/2،612/8،552/2،203/3)

ج:اجرای سماوی

مهد بر چرخ ران که ماه تویی‌ بر کواکب دوان که شاه تویی

 (9/9)

مهدیی کافتاب این مهدست‌ دولتش ختم آخرین عهدست

 (22/21)

مشتری‌وار بر سپهر بلند گور کیوان کند به سمّ سمند

 (42/6)

گر نیوشی چو زهره را نوم‌ کنی انگشت کش چو ماه نوم

 (53/1)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 345)

داده هر کوکبی شهادت خویش‌ همچو برجیس بر سعادت خویش

 (75/01)

چون سهیل از دیار خویشتنش‌ تخت زد در ولایت یمنش

 (85/3)

کوشکی دید کرده چون گردون‌ آفتابش درون و ماه برون

 (46/4)

آسمان بر سرم فسون خوانده‌ من معلق چو آسمان مانده

 (651/8)

همه در زیر تخت پایهء شاه‌ صف کشیدند چون ستاره و ماه

 (721/5)

 و از این قبیل است:(62/7،72/8،33/11،34/1،25/1،06/01، 16/3،26/6،86/21،87/2،08/31،301/8،801/3،611/3،711/8، 141/11،541/11،251/4،761/01،281/3،381/3،581/01،781/5، 682/6،882/1،203/3،513/4،263/9،963/8).

د:کوه،دریا،باغ،بستان و...

من کز آن آب درکنم چو صدف‌ ارزم آخر به مشتی آب و علف

 (81/8)

شه چو دریاست بی‌دروغ و دریغ‌ جزر و مدش به تازیانه و تیغ

 (42/4)

بر چنین چاه بوریا بر سر مرده چون سنگ و بوریا مگذر

 (64/1)

دهنی چون دهانهء غاری‌ جز هلاکش نه در جهان کاری

 (47/6)

نره گاوی چو کوه بر گردن‌ آرد اینجا گه علف خوردن

 (611/4)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 346)

تیرش ار سوی سنگ خاره شود سنگ چون ریگ پاره‌پاره شود

 (131/11)

آتشی زو نشاط را پشتی‌ کان گوگرد سرخ زردشتی

 (731/7)

بانوی سرخ‌روی سقلابی‌ آن به رنگ آتشی به لطف آبی

 (512/3)

آب گل خاک ره‌پرستانش‌ گل کمربند زیردستانش

 (612/11)

یافتش چون شکفته گلزاری‌ در کجا در خرابتر غاری

 (522/1)

 و از این قبیل است:(12/1،34/6،65/1،36/21،66/7،98/21، 99/6،501/1،531/8،651/5،191/51،191/71،712/21،912/9، 822/41،732/11،442/5،462/5،382/3،633/9،733/1،163/9).

2-مظاهر طبیعت‌ الف:شب(شام)،و صبح و نور و...

سایهء شه که هست چشمهء نور زان گل و گلستان مبادا دور

 (82/21)

روز رومی چو شب شود زنگی‌ گر برونش کنی ز سرهنگی

 (92/06)

صبح‌وارم چو دادی اول نوش‌ از چه گشتی چو شام سرکه‌فروش

 (491/31)

روزی از روزهای دیماهی‌ چون شب تیرمه به کوتاهی

 (412/01)

سبزپوشی چو فصل نیسانی‌ سرخ‌رویی چو صبح نورانی

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 347)


(662/6)

چشم دارم به چون تو چشمهء نور که ز دوری دلم نداری دور

 (282/01)

بود در کنج باغ جایی دور یاسمن خرمنی چو گنبد نور

 (113/21)

ب:ابر،باد،برق،بهار

او خرامان چو باد شبگیری‌ برهیونی چو شیر زنجیری

 (21/31)

گنج بر سر مشو چو ابر سفید پای بر گنج باش چون خورشید

 (34/1)

زنده چون برق میرتاخندی‌ جان خدایی به از تنومندی

 (64/2)

اشقر انگیخت شهریار جوان‌ سوی آن گرد شده چو باد روان

 (07/9)

تا توانم چو باد نوروزی‌ نکنم دعوی کهن‌دوزی

 (38/8)

در کمر چست کرد عطف قبا در دم شیر شد چو باد صبا

 (89/6)

او چو ابری به هر طرف می‌گشت‌ دشت ازو کوه و کوه ازو شده دشت

 (521/4)

هر نگاری بسان تازه بهار همه در دستها گرفته نگار

 (061/11)

من که شاه سیاه‌پوشانم‌ چون سیه‌ابر از آن خروشانم

 (081/31)

آفتابی به عالم‌افروزی‌ خوب چون نوبهار نوروزی

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 348)


(381/3)

 و از این قبیل است:(16/6،801/5،901/9،901/21،741/4،751/71، 851/6،061/7،212/4،222/6،242/61،162/1،662/6،372/6،813/8، 523/11).

3-انسان(که گاه صفت و گاه عضو یا جزئی از او مشبه به واقع شده است) الف:صفت انسان:

من از آن خرده چون گهرسنجی‌ برتراشیدم اینچنین گنجی

 (61/11)

من چو رسّام رشته‌پیمایم‌ از سررشته نگذرد پایم

 (81/4)

گوهر کان حرم دریدهء اوست‌ کان گوهر درم خریدهء اوست

 (72/1)

در شبانروزی از شتاب و درنگ‌ چون عروسان برآمدی به سه رنگ

 (06/31)

دست بخشنده کافت در مست‌ حاجب الباب درگه کرمست

 (16/21)

 و از این قبیل است:(03/3،15/11،15/21،16/21،37/5،731/6، 041/3،451/31،951/01،471/3،681/01،612/1،842/7،362/4، 992/9،203/3،503/3).

 انسان تاریخی و مذهبی نیز گاه مشبّه به واقع شده است-البته با ذکر نام نه‌ صفت:

ای نظامی مسیح تو دم نیست‌ دانش تو درخت مریم تست

 (12/7)

خویشتن را چو خضر بازشناس‌ تا خوری آب زندگی به قیاس

 (35/5)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 349)

شد در آن چاهخانه یوسف‌وار چون رسن پایش اوفتاده ز کار

 (642/9)

صبح هارون صفت چو بست کمر مرغ نالید چون جلاجل زر

 (482/1)

یوسف یاوه گشته را جستند چون زلیخا ز دامنش رستند

 (503/61)

 و از این قبیل است:(281/3،603/41،513/31،763/3)

ب:عضو انسان و یا یکی از متعلقات وی:

ناف خلقش چو کلک رسامان‌ مشک در جیب و لعل در دامان

 (62/1)

شاه بهرام در میان مصاف‌ نوک تیرش چو موی موی شکاف

 (521/21)

شه بخوبی چو روی دلبندان‌ مجلسی ساخت با خردمندان

 (531/31)

ریگ رنگین کشیده نخ بر نخ‌ سرخ چون خون و گرم چون دوزخ

 (542/6)

چولتان را به مهر پیش کشید چون دل اندر کنار خویش کشید

 (803/31)

گل کافور بوی مشک نسیم‌ چون بناگوش یار در زر و سیم

 (813/4)

4-حیوان یا عضوی از اعضای آن:

چون بری نام هرکه را خواهی‌ سر برآرد ز آب چون ماهی

 (63/4)

سگ بر آن آدمی شرف دارد که چو خر دیده بر علف دارد

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 350)


(04/9)

در چنین دوره کاهل دین پستند یوسفان گرگ و زاهدان مستند

 (24/4)

چونکه نعمان شد از رواق به زیر در بیابان نهاد روی چو شیر

 (56/4)

شیر با او چو سگ بود به نبرد کو همی ز اژدها برآرد گرد

 (08/6)

بر خورش تنگی آنچنان زد راه‌ کادمی چون ستور خورد گیاه

 (401/2)

گاوی آنگه چه گاو چون پیلی‌ نکشد پیه خویش را میلی

 (611/6)

مرد قصّاب از آن زرافشانی‌ صید من شد چو گاو قربانی

 (251/61)

با دری چون دهان شیر فراخ‌ چون درآیم چو رو به از سوراخ

 (792/2)

 و از این قبیل است:(21/31،85/9،37/8،59/21،401/5،701/7، 011/9،751/8،262/2،572/4،972/4،682/7،023/61،053/41، 353/6).

5-پرنده یا یکی از اندامها و اجزاء آن:

برزد از پای پر طاووسی‌ ماه بر سر چو مهد کاووسی

 (11/6)

پر گرفتم چو مرغ بال‌گشای‌ تا کنم بر در سلیمان جای

 (51/2)

گر بر این ره پری چو باز سپید دیده بر راه دار چون خورشید

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 351)


(25/1)

دخت خوارزم شاه نازپری‌ کش خرامی بسان کبک دری

 (77/81)

دخت کسری ز نسل کیکاووس‌ درستی نام و خوب چون طاووس

 (87/4)

چینیی بر برش چو سینهء باز رومیی بر تنش بر سم طراز

 (011/6)

ریخته آسمان فاخته‌گون‌ از هوا فاخته ز فاخته خون

 (931/01)

چون تنم در سبد نوا بگرفت‌ سبدم مرغ شد هوا بگرفت

 (551/01)

بلبل‌آسا بر او درود آورد وز درختش چو گل فرود آمد

 (062/5)

کرد چون مرغ بر رسن پرواز از کدوها رسن برید به گاز

 (903/7)

6-خزنده و حشره:

چون مگس بر سیه سپید خزند هردو را رنگ برخلاف رزند

 (24/2)

تیر مار جهنده در پیکار بد بود چون جهنده باشد مار

 (521/11)

تیر چون مار بیور اسب شده‌ زو سوار اوفتاده اسب شده

 (721/1)

زند زرد دشت نغمه‌ساز بر او مغ چو پروانه خرقه‌باز بر او

 (931/7)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 352)

عنکبوتی شدم ز طنازی‌ وان شب آموختم رسن‌بازی

 (471/1)

 و از این قبیل است:(022/2،932/2،242/61،253/4)

7-موجودات وهمی و نامرئی

پیش مفلس زر زیاده مسنج‌ تا نپیچد چو اژدها بر گنج

 (04/6)

رخت بربست از آن سلیمانی‌ چون پری شد ز خلق پنهانی

 (56/6)

چون بر این قصّه برگذشت بسی‌ زو چو عنقانشان نداد کسی

 (941/6)

فلکی کو به گرد ما کمرست‌ چه عجب کاژدهای هفت‌سرست

 (442/1)

دید دودی چو اژدهای سیاه‌ سر برآورده درگرفتن ماه

 (523/5)

 و از این قبیل است:(47/8،67/4،221/5،251/3،551/2،161/3، 581/1)

-موجودات وهمی اسطوره‌ها و موجودات داستانهای مذهبی:

چار گوهر ز گوش گوهرکش‌ برگشاد آن نگار حورافش

 (311/4)

میزبان گفت شاه باقی باد کوثرش باده حور ساقی باد

 (611/1)

مدتی گشت ناپدید از ما سر چو سیمرغ درکشید از ما

 (941/5)

گرد بر گرد او چو حور و پری‌ صد هزاران ستارهء سحری

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 353)


(161/3)

خوی خوش روی خوش نوازش خوش‌ بزم تو روضه و تو رضوان فش

 (981/01)

شد برافروخته چو سبز چراغ‌ سبز در سبز چون فرشتهء باغ

 (791/8)

بشرکان حور پیکرش بنواخت‌ رفت بیرون و کار خویش بساخت

 (312/61)*

پدر از لطف آن حکایت خوش‌ با پری گفت کای فریشته وش

 (232/1)

گرده‌های سپید چون کافور نرم و نازک چو پشت و سینهء حور

 (852/01)

زان گر از سیه چو دیو سپید می‌زد از بوسه آتش اندر بید

 (362/5)

با همه چون ملک برآمده‌ای‌ وز همه چون فلک سرآمده‌ای

 (263/01)

8-اشیاء مصنوع:

 در اینجا اشیاء مصنوع به معنی وسیعتری در نظر گرفته شده زیرا آن دسته از اشیا را که در حقیقت اشیاء طبیعی هستند ولی با دخالت دست انسان تغییراتی می‌کنند به‌ همین صورت تغییر یافته مورد توجه قرار داده‌ایم مانند:عقیق،زر،لعل،و...

 مشبه به مصنوع یا از اشیائی است که رنگ اشرافی دارد یا از اشیائی که‌ رنگ سپاهی دارد،یا از بناهاست یا از چیزهایی است که به نحوی با زندگی بشر بستگی دارد مانند وسایل روشنی.

 الف:وقتی مشبه به رنگ اشرافی دارد:

شاه پیغمبران به تیغ و به تاج‌ تیغ او شرع و تاج او معراج


--------------

(*)در این شاهد حور استعاره از انسان(-معشوق)است‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 354)


(6/8)

کند،ار پای درنهد به مصاف، سنگ را چون عقیق زهره شکاف

 (52/7)

دل مکن چون زمین زرآگنده‌ تا نگردی چو زر پراگنده

 (34/6)

کان پری پیکران هفت اقلیم‌ داشت در درج خود چو در یتیم

 (341/41)

لب چو مرجان و لیک لؤلؤبند تلخ پاسخ و لیک شیرین خند

 (581/3)

نار کز ناردانه گردد پر پخته لعل و نپخته باشد در

 (291/2)

چون بدان محکمی حصاری بست‌ رفت و چون گنج در حصار نشست

 (812/3)

او که داد آن گهر،نهانی گفت‌ که چو گوهر مرا نیابی جفت

 (232/51)

چشمه‌ای یافت پاک چون خورشید چون سمن صافی و چو سیم سپید

 (513/4)

 و از این قبیل است:(44/9،27/4،27/9،67/3،98/21،39/3، 721/8،581/2،742/31،452/7،962/51،482/1،003/3).

ب:وقتی که مشبه به رنگ سپاهی دارد یعنی از آلات و ادوات جنگی است:

شاه پیغمبران به تیغ و به تاج‌ تیغ او شرع و تاج او معراج

 (6/8)

ساق چون تیر غازیان به قیاس‌ گوش خنجر کشیده چون الماس

 (27/9)

شه زبان برگشاد چون شمشیر گفت کای میر و مهتران دلیر

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 355)


(721/61)

او همی گفت و من چو دشنهء تیز در کمر کرده دست کور آویز

 (971/3)

چفته پشتی نعوذ باللّه کوز چون کمانی که برکشند به توز

 (162/51)

ج:وقتی که مشبه به از بناها یا نام کشوری است:

عدنی بود در درافشانی‌ یمنی پر سهیل نورانی

 (36/41)

گشتی از نعل او شکارستان‌ نقش بر نقش چون نگارستان

 (96/6)

خانه‌ای دید چون خزانهء گنج‌ چشم بیننده زو جواهر سنج

 (77/21)

شیر نر پنجه برگشاد بزور تا کند خصم را چو گور بگور

 (58/4)

آسیاوار گرد خود می‌تاخت‌ هرچه اندوخت باز می‌انداخت

 (121/61)

وانچنانست کز گزارش کار هفت پیکر کنم چو هفت حصار

 (241/9)

چون ستونی کشیده منقاری‌ بیستونی و در میان غاری

 (751/3)

راه چون رفته گشت و نم زده شد همه راه از بتان چو بتکده شد

 (061/8)

بینیی چون تنور خشت‌پزان‌ دهنی چون لوید رنگرزان

 (262/1)

سرو بن چون زمرّدین کاخی‌ قمریی بر سریر هر شاخی

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 356)


(492/11)

بند بر پای من نهاد بزور کرد بر من سرای را چون گور

 (333/4)

 د:وقتی که مشبه به از مصنوعاتی است که به نحوی با زندگی انسان بستگی‌ دارد:

 -از وسایل روشنی است:

شبروان را شکوفه ده چو چراغ‌ تازه روباش چون شکوفهء باغ

 (01/6)

شمع‌وارت چو تاج زر باید گریه از خنده بیشتر باید

 (83/9)

شد برافروخته چو سبز چراغ‌ سبز در سبز چون فرشتهء باغ

 (791/8)

قدی افراخته چو سرو به باغ‌ رویی افروخته چو شمع و چراغ

 (612/8)

اشک چون شمع نیمسوز فشاند خفته تا وقت نیمروز بماند

 (832/9)

 و از این قبیل است:(54/01،35/7،46/5،011/31،131/31، 551/31،771/11،752/4،343/1).

 -از اشیاء خوشبوست:

نوعروسی شراره زیور او عنبرینه زکال دربر او

 (...831/)

گنبدی کو ز قسم کیوان بود در سیاهی چو مشک پنهان بود

 (541/7)

کرد کافور و خاک عنبر بود ریگ زر سنگلاخ گوهر بود

 (951/1)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 357)

چشمه‌هایی روان بسان گلاب‌ در میانش عقیق و در خوشاب

 (951/2)

گرده‌های سپید چون کافور نرم و نازک چو پشت و سینهء حور

 (852/01)

زان مروّت که بوی مشک دهد لؤلؤ تر چو خاک خشک دهد

 (163/9)

 -از اشیاء شیرین است:

هم بدین خسروی نیم خشنود کانگبینی‌ست سخت زهرآلود

 (78/1)

دل نهادم به بوسهء چو شکر روزه بستم به روزهای دگر

 (171/7)

میوه بر میوه سیب و سنجد و نار چون طبر خون ولی طبر زد وار

 (942/1)

چون میان من و تو از سر عهد صحبتی تازه شد چو شیر و چو شهد

 (552/01)

شربتی آب از آن زلال چو نوش‌ یا به همّت ببخش یا بفروش

 (172/3)

 -از سایر مصنوعاتی است که به نحوی با زندگی انسان بستگی دارد:

برزد از پای پر طاووسی‌ ماه بر سر چو مهد کاووسی

 (11/6)

جان چراغست و عقل روغن او عقل جانست و جان ما تن او

 (35/7)

صقلش از مالش سریشم و شیر گشته آیینه‌وار عکس‌پذیر

 (06/11)

پادشاه آتشیست کز نورش‌ ایمن آن شد که دید از دورش

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 358)


(26/8)

همه صحرا بساط شوشتری‌ جایگاه تذر و کبک دری

 (46/31)

پیش نیزه‌اش گر ارزنی بودی‌ به سنانش چو حلقه‌بر بودی

 (76/5)

در دل سختشان نخواهم دید نرمی آرم که نرمیست کلید

 (28/21)

انگبینی به روغن آلوده‌ چرب و شیرین چو صحن پالوده

 (801/6)

چرخ روشن‌دل سیاه‌ضمیر چون خم زر سرش گرفته به قیر

 (421/9)

شوشه‌های زکال مشگین‌رنگ‌ گرد آتش چو گرد آیینه زنگ

 (831/000)

 و از این قبیل است:(13/7،47/4،39/3،521/5،131/01،631/6، 041/6،141/31،251/6،751/2،371/71،381/1،202/01،402/7، 512/3،432/41،442/8،542/11،742/41،842/7،552/01،162/2، 162/4،262/1،413/11،813/9،913/4،913/5).

9-مفاهیم مأخوذ از علوم:

این چو آبای چرخ باد بجود وان شده ختم امهات وجود

 (82/9)

شد چو برج حمل جهان‌آرای‌ خاصه بهرام کرده بودش جای

 (46/2)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 359)


01-مفاهیم مأخوذ از حکایات و داستانهای مذهبی و اساطیری:

ای نظامی مسیح تو دم تست‌ دانش تو درخت مریم تست

 (12/7)

از یکی سو دونده آب فرات‌ به گوارندگی چو آب حیات

 (631/8)

شیر در جوش چون پنیر شده‌ خون در اندام زمهریر شده

 (631/6)

در سیاهی چو آب حیوان زیست‌ کس نگفتش که این سیاهی چیست

 (941/01)

شهری آراسته چو باغ ارم‌ هریک از مشک برکشیده علم

 (251/5)

در آن باره کاسمانی بود چون در آسمان نهانی بود

 (912/6)

بزمی آراست چون بساط بهشت‌ بزمگه را به مشک و عود سرشت

 (332/01)

چون درآمد در آن بهشتی کاخ‌ شد دلش چون در بهشت فراخ

 (023/2)

آسمان با بروج او بدرست‌ هفت خوان و دوازده رخ تست

 (03/51)

دزد گنج از حصار او عاجز کاهنین قلعه بد چو رویین دز

 (812/5)

 و از این قبیل است:(23/8،06/01،46/1،46/7،48/61،99/2، 801/5،311/7،511/3،611/1،151/3،981/01،442/2،542/6، 872/7).

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 360)


-مفاهیم عقلی و انتزاعی

پوست بیمغز دیده‌ایم چو خواب‌ مغز بیپوست داده‌ایم چو آب

 (12/1)

سخنی که چو روح بی‌عیبست‌ خازن گنج خانهء غیبست

 (63/5)

پیکری چون خیال روحانی‌ تازه‌رویی گشاده پیشانی

 (27/3)

شه چو آمد بدین طرف به شکار از رکابش چو فتح دست مدار

 (311/8)

ز می سبز دید و آب روان‌ دل پیرش چو بخت گشته جوان

 (542/41)

 و از این قبیل است:35/7،56/41،612/01،742/21).

عناصر سازندهء مشبّه

 عناصر سازندهء مشبّه در تشبیهات هفت پیکر مانند عنصر سازندهء مشبه به از اشیاء و مفاهیم گوناگون تشکیل شده است،امّا آنچه درخور یادآوری است این است که، چنانکه دیدیم،در ساختن عناصر مشبّه به طبیعت بیشترین سهم را داشت ولی در ساختن عناصر مشبّه این سهم از آن انسان است.

 عناصر سازندهء مشبه در هفت پیکر عبارت‌اند از:

 1-انسان

 الف:ضمیر

من از آن خرده چون گهرسنجی‌ برتراشیدم اینچنین گنجی

 (61/11)

پر گرفتم چو مرغ بال‌گشای‌ تا کنم بر در سلیمان جای

 (51/2)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 361)

پدرم دیگرست و من دگرم‌ کان اگر سنگ بود من گهرم

 (98/21)

مهد بر چرخ ران که ماه تویی‌ بر کواکب دوان که شاه تویی

 (9/9)

او خرامان چو باد شبگیری‌ بر هیونی چو شیر زنجیری

 (21/31)

این چون آبای چرخ باد بجود وان شده ختم امّهات وجود

 (82/9)

شمع وارت چو تاج زر باید گریه از خنده بیشتر باید

 (83/9)

چون مگس بر سیه سپید خزند هردو را رنگ برخلاف رزند

 (24/2)

گفت برخیز تا رویم چو دود بانوی بانوان چنین فرمود

 (261/5)

گه برانگیختش چو گوی از جای‌ گه به گردن درآوریدش پای

 (442/8)

چون رسیدند پیش صفّه باغ‌ شمع در دست و خویشتن چو چراغ

 (752/4)

 و از این قبیل است:(81/4،81/8،42/6،53/1،63/4،73/8، 04/11،34/6،34/11،44/9،54/01،64/1،64/2،74/1،84/01،15/11، 15/21،25/1،35/5،45/9،45/01،65/1،85/3،56/6،67/3،67/4، 87/9،08/31،38/4،38/8،89/6،301/8،901/9،011/31،311/8، 711/8،121/61،321/61،512/4،721/51،131/31،841/31،941/5، 941/6،941/01،251/4،251/6،451/31،551/2،551/3،551/31، 651/8،751/8،851/6،951/01،161/21،561/2،261/61،361/6،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 362)


461/2،461/61،761/6،761/8،471/1،471/3،771/11،971/3، 081/31،281/3،381/3،581/01،781/2،781/5،981/5،981/01، 491/31،791/8،991/4،012/91،212/4،612/3،812/3،022/2،222/6، 522/1،522/2،822/41،232/51،732/11،832/9،442/5،542/11، 642/9،752/9،062/5،162/2،862/21،372/6،282/01،382/3، 792/2،003/3،403/8،61،503،913/7،023/61،633/9،253/4، 353/6،263/9،763/3).

 ب:نام و صفت جانشین انسان(موصوف):

چاریارش گزین به اصل و به فرع‌ چار دیوار گنج خانهء شرع

 (8/4)

شه چو دریاست بی‌دروغ و دریغ‌ جزر و مدّش به تازیانه و تیغ

 (42/4)

دشمنش چون درخت بیخ زده‌ بر در او به چار میخ زده

 (62/6)

پیش مفلس زر زیاده مسنج‌ تا نپیچد چو اژدها بر گنج

 (04/6)

چونکه نعمان شد از رواق به زیر در بیابان نهاد روی چو شیر

 (56/4)

داشت بهرام را چو جان عزیز چون پدر بلکه زو نکوتر نیز

 (56/41)

گوری الحق دونده بود و جوان‌ گور گیر از پسش چو شیر دوان

 (37/8)

تازه‌رویی چو نوبهار بهشت‌ کش خرامی چو باد بر سر کشت

 (801/5)

طرفه آن شد که دختریست چو ماه‌ نرم و نازک چو خز و قاقم شاه

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 363)


(611/3)

در رکابش چو اژدهای دمان‌ بود سیصد هزار سخت کمان

 (221/5)

 و از این قبیل است:(33/11،04/9،24/4،26/8،26/01،07/9،47/8، 57/5،77/81،87/2،87/4،59/31،401/2،401/5،501/1،701/7، 801/3،011/9،311/4،611/1،531/3،531/8،931/7،041/3،141/11، 341/41،251/4،251/61،061/11،161/6،671/01،581/1،581/2، 681/01،191/71،512/3،822/9،162/1،162/51،662/6،572/4، 972/4،682/7،882/1،692/8،503/3،803/31،523/11،343/1، 643/4،

 گاهی کلمه‌ای که استعاره از انسان است مشبه واقع شده است:

 گور عیّار:استعاره از بهرام:

چون برآمد چهار سال برین‌ گور عیّار گشت شیر عرین

 (85/9)

 شیر نر:استعاره از بهرام:

شیر نر پنجه برگشاد بزور تا کند خصم را چو گور بگور

 (58/4)

 زاد سرو:استعاره از زن:

زاد سروی بدان خرامانی‌ چون سمن بر بساط سامانی

 (903/1)

ج:عضو انسان یا به طور کلّی یکی از متعلّقات وی:

ز آفتاب جلال اوست چو ماه‌ روی ما سرخ و روی خصم سیاه

 (62/7)

گوهر آینه‌ست سینهء تو آب حیوان در آبگینهء تو

 (13/7)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 364)

دل مکن چون زمین زر آکنده‌ تا نگردی چو زر پراکنده

 (34/6)

دست بخشنده کافت در مست‌ حاجب الباب درگه کرمست

 (16/21)

رگ آن خون بر او دوال‌انداز راست چون زندگی دوالک‌باز

 (37/5)

شه زبان برگشاد چون شمشیر گفت کای میر و مهتران دلیر

 (721/61)

لخت بر هر سری که سخت کند چون در طارمش دو لخت کند

 (131/01)

من دگرباره گشته واله و مست‌ زلف او چون رسن گرفته به دست

 (371/71)

لب چو مرجان و لیک لؤلؤ بند تلخ پاسخ و لیک شیرین خند

 (581/3)

چشم چون نرگسی که خفته بود فتنه در خواب او نهفته بود

 (991/7)

 و از این قبیل است:(12/7،82/21،63/5،36/21،48/61،521/31، 721/8،031/3،631/6،041/6،541/11،741/4،251/6،061/21، 471/21،381/1،191/51،612/3،612/8،432/41،542/41،552/01، 162/3،162/4،262/1،262/2،262/6،682/6،203/3،023/2).

2-حیوان(گاه نام،گاه صفت و گاه عضوی از اعضای آن):

برزد از پای پر طاووسی‌ ماه بر سر چو مهد کاووسی

 (11/6)

او خرامان چو باد شبگیری‌ بر هیونی چو شیر زنجیری

 (21/31)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 365)

پیکری چون خیال روحانی‌ تازه‌رویی گشاده‌پیشانی

 (27/3)

پشت مالیده‌ای چو شوشهء زر شکم اندوده‌ای به شیر و شکر

 (27/4)

ساق چون تیر غازیان به قیاس‌ گوش خنجر کشیده چون الماس

 (27/9)

شیر با او چو سگ بود به نبرد کو همی ز اژدها برآرد گرد

 (08/6)

نره گاوی چو کوه بر گردن‌ آرد اینجا گه علف خوردن

 (611/4)

گاوی آنگه چه گاو چون پیلی‌ نکشد پیه خویش را میلی

 (611/6)

زان گر از سیه چو دیو سپید می‌زد از بوسه آتش اندر بید

 (362/5)

3-پرنده یا عضوی از اعضای آن:

مرغی آمد نشست چون کوهی‌ کامدم زو به دل در اندوهی

 (651/51)

پر و بالی چو شاخهای درخت‌ پایها بر مثال پایهء تخت

 (751/2)

چون ستونی کشیده منقاری‌ بیستونی و در میان غاری

 (751/3)

صبح هارون صفت چو بست کمر مرغ نالید چون جلاجل زر

 (482/1)

بلبل آواز برکشیده چو کوس‌ همه شب تا به وقت بانگ خروس

 (813/9)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 366)

عندلیب از نوای تیز آهنگ‌ گشته باریک چون بریشم چنگ

 (913/4)

4-موجودات وهمی و نامرئی که گاه نام و گاه ضمیر به جای نام آنها آمده و گاه عضو آنها مشبه واقع شده است:

دهنی چون دهانهء غاری‌ جز هلاکش نه در جهان کاری

 (47/6)

بانگی از اژدها برآمد سخت‌ در سر افتاد چون ستون درخت

 (57/8)

او بر آن اژدهای دوزخ‌فش‌ کرده بر گردنش دو پای به کش

 (442/2)

پدر از لطف آن حکایت خوش‌ با پری گفت کای فریشته‌وش

 (232/1)*

همه چون دیو باد خاک‌انداز بلکه چون دیو چه سیاه و دراز

 (242/61)

5-طبیعت‌ الف-روییدنیها(گل،درخت،میوه):

معجزش خار خشک را رطبست‌ رطبش خار دشمن این عجبست

 (8/9)

در زمینی درخت باید کشت‌ کاورد میوه‌ای چو باغ بهشت

 (23/8)و(462/1)

نار کز ناردانه گردد پر پخته لعل و نپخته باشد در

 (291/2)

سیب چون لعل جامهای رحیق‌ نار بر شکل در جهای عقیق


--------------

(*)پری در این شاهد استعاره از زن است.
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 367)


(742/31)

به چو گویی برآگنیده به مشک‌ پسته با خندهء تر از لب خشک

 (742/41)

بوستان چون مشعبد از نیرنگ‌ خربزه حقه‌های رنگارنگ

 (842/7)

میوه بر میوه سیب و سنجد و نار چون طبر خون ولی طبرز دوار

 (942/1)

ای نظامی ز گلشنی بگریز که گلش خار گشت خارش تیز

 (461/11)

سبزه در زیر او چو سبز حریر دیده از دیدنش نشاطپذیر

 (402/7)و(513/31)

بیخود افتاد بر در غاری‌ هر گیاهی به چشم او ماری

 (932/2)

برگ یک شاخ از وچو حلّهء حور دیدهء رفته را در آرد نور

 (872/6)

برگ شاخ دگر چو آب حیات‌ صرعیان را دهد ز صرع نجات

 (872/7)

بود در کنج باغ جای دور یاسمن خرمنی چو گنبد نور

 (113/21)

گل کافور بوی مشک نسیم‌ چون بناگوش یار در زر و سیم

 (813/4)

سرو و شمشادها همه خس و خار میوه‌ها مور و میوه‌داران مار

 (462/1)

پیکری دید خیر چون خورشید سروی از باد صرع گشته چو بید

 (682/6)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 368)

سرو بن چون زمردین کاخی‌ قمریی بر سریر هر شاخی

 (492/11)

ب-اجرام سماوی:

آسمان با بروج او بدرست‌ هفت خوان و دوازده رخ تست

 (03/51)

داده هر کوکبی شهادت خویش‌ همچو بر جیس بر سعادت خویش

 (75/01)

آفتاب از درون به جلوه‌گری‌ مه ز بیرون چراغ رهگذری

 (46/5)

راصد چرخ آبگون بوده‌ قطره تا قطره قطر پیموده

 (66/7)

هرکه شد تاجدار و تخت‌نشین‌ تاج او آسمان و تخت زمین

 (39/3)

ریخته آسمان فاخته‌گون‌ از هوا فاخته ز فاخته خون

 (931/01)

گرد بر گرد او چو حور و پری‌ صد هزاران ستارهء سحری

 (161/3)*

فلکی کو به گرد ما کمرست‌ چه عجب کاژدهای هفت سرست

 (442/1)

ج-کوه،دریا،چشمه،صحرا و...

کند ار پای درنهد به مصاف‌ سنگ را چون عقیق زهره شکاف

 (52/7)

گوهر کان حرم دریدهء اوست‌ کان گوهر درم خریدهء اوست

 (72/1)

همه عالم تنست و ایران دل‌ نیست گوینده زین قیاس خجل


--------------

(*)درین شاهد ستارهء سحری استعاره از زیباروی است‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 369)


(13/1)

از یکی سو رونده آب فرات‌ به گوارندگی چو آب حیات

 (46/8)

همه صحرا بساط شوشتری‌ جایگاه تذر و کبک دری

 (46/31)

هرکه شد تاجدار و تخت‌نشین‌ تاج او آسمان و تخت زمین

 (39/3)

کشت چندان از آن سپاه به تیر که زمین نرم شد ز خون چو خمیر

 (521/5)

گرد کافور و خاک عنبر بود ریگ زر سنگلاخ گوهر بود

 (951/1)

چشمهء می روان بسان گلاب‌ در میانش عقیق و در خوشاب

 (951/2)

چونکه دید آن فضول آب زلال‌ همچو ریحان تر میان سفال

 (402/9)

جست کوهی در آن دیار بلند دور چون دور آسمان ز گزند

 (712/11)

چون قلم را به نقش پیوستی‌ آب را چون صدف گره بستی

 (912/9)

ریگ رنگین کشیده نخ بر نخ‌ سرخ چون خون و گرم چون دوزخ

 (542/6)

بوستان چون مشعبد از نیرنگ‌ خربزه حقه‌های رنگارنگ

 (842/7)

شربتی آب از آن زلال چو نوش‌ یا بهمت ببخش یا بفروش

 (172/3)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 370)

می شد آبی چو آب دیده در او ماهیانی ستم‌ندیده در او

 (992/9)

چشمه‌ای یافت پاک چون خورشید چون سخن صافی و چو سیم سپید

 (513/4)

گل کمر بسته در شهنشاهی‌ خاک چون باد در هواخواهی

 (813/8)

باغ چون نوح نقشبند شده‌ مرغ و ماهی نشاطمند شده

 (913/5)

آب باران که اصل پاکی شد با تو چون چشم شور خاکی شد

 (03/3)

د-مظاهر طبیعت:

روز رومی چو شب شود زنگی‌ گر برونش کنی ز سرهنگی

 (92/6)

ابری آمد چو ابر نیسانی‌ کرد بر سبزه‌ها گل‌افشانی

 (061/7)

روزی از روزهای دیماهی‌ چون شب تیرمه به کوتاهی

 (312/01)

صبح هارون صفت چو بست کمر مرغ نالید چون جلاجل رز

 (482/1)

صبح چون عنکبوت اصطرلاب‌ بر عمود زمین تنید لعاب

 (413/11)

گفت کابری سیه چراست چو قیر و ابر دیگر سپیدرنگ چو شیر

 (533/21)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 371)


6-مصنوعاتی که رنگ اشرافی دارد:

گفتمش همسر تو سایهء تست‌ تاج من خاک تخت پایهء تست

 (361/3)

لؤلؤیی چندم اوفتاد به چنگ‌ شب چراغ سحر به رونق و رنگ

 (533/21)

7-مصنوعاتی که رنگ سپاهی دارد:

تیر شه برق شد جهان افروخت‌ گوش و سم را به یکدگر بردوخت

 (901/21)

تیر مار جهنده در پیکار بد بود چون جهنده باشد مار

 (521/11)

شاه بهرام در میان مصاف‌ نوک تیرش چو موی موی شکاف

 (521/21)

تیر چون مار بیور اسب شده‌ زو سوار اوفتاده اسب شده

 (721/1)

8-سایر مصنوعاتی که به نوعی با زندگی انسان بستگی دارد:

کوشکی دید کرده چون گردون‌ آفتابش درون و ماه برون

 (46/4)

گشتی از نعل او شکارستان‌ نعل بر نعل چون نگارستان

 (96/6)

آتشی چون سیاه دود به رنگ‌ کاورد سر برون زدود آهنگ

 (47/4)

خانه‌ای دید چون خزانهء گنج‌ چشم بیننده زو جواهرسنج

 (77/21)

شوشه‌های زکال مشکین‌رنگ‌ گرد آتش چو گرد آینه زنگ

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 372)


(831/000)

راح گلگون چو گلشکر خنده‌ پخته گشته در آتش زنده

 (041/5)

گفت شهریست در ولایت چین‌ شهری آرسته چو خلد برین

 (151/3)

چون تنم در سبد نوا بگرفت‌ سبدم مرغ شد هوا بگرفت

 (551/01)

دزد گنج از حصار او عاجز کاهنین قلعه بد چو رویین دز

 (812/5)

در آن باره کاسمانی بود چون در آسمان نهانی بود

 (912/6)

همه دیوار و صحن او زر خام‌ به فروزندگی چو نقرهء خام

 (452/7)

فرشهایی کشیده بر سر تخت‌ نرم و خوشبو چو برگهای درخت

 (552/2)

گرده‌های سپید چون کافور نرم و نازک چو پشته و سینهء حور

 (852/01)

با دری چون دهان شیر فراخ‌ چون درآیم چو رو به از سوراخ

 (792/2)

دید دودی چو اژدهای سیاه‌ سر برآورده در گرفتن شاه

 (523/5)

بند بر پای من نهاد بزور کرد بر من سرای را چون گور

 (333/4)

 و از این قبیل است:(13/41،06/7،06/01،06/11،06/21،16/3، 16/4،26/6،36/41،46/1،46/2،46/7،76/5،99/2،101/6،801/6،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 373)


311/7،511/3،611/1،731/6،731/7،831/000،041/5،241/9، 541/7،251/5،061/8،961/9،981/01،612/1،612/11،712/21، 822/8،332/01،462/5).

9-مفاهیم مأخوذ از علوم:

از طبیعی و هندسی و نجوم‌ همه در دست او چو مهرهء موم

 (141/31)

01-مفاهیم ماخوذ از داستانهای مذهبی:

شاه پیغمبران به تیغ و به تاج‌ تیغ او شرع و تاج او معراج

 (6/8)

در چنین دوره کاهل دین پستند یوسفان گرگ و زاهدان مستند

 (24/4)

11-مفاهیم انتزاعی و عقلی:

ای نظامی مسیح تو دم تست‌ دانش تو درخت مریم تست

 (12/7)

ناف خلقش چو کلک رسامان‌ مشک در جیب و لعل در دامان

 (62/1)

جان چراغست و عقل روغن او عقل جانست و جان ما تن او

 (35/7)

در دل سختشان نخواهم دید نرمی آرم که نرمیست کلید

 (28/21)

هم بدین خسروی نیم خشنود کانگبینیست سخت زهرآلود

 (78/1)

از بسی لعل ریختن با در کشتی بخت شد چو دریا پر

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 374)


(99/6)

دل نهادم به بوسهء چو شکر روزه بستم به روزهای دگر

 (171/7)

زان مروت که بوی مشک دهد لؤلؤ تر چو خاک خشک دهد

 (163/9)

میوه‌ای دادمت ز باغ ضمیر چرب و شیرین چو انگبین در شیر

 (363/4)

ج-وجه شبه

 «معنا و خصوصیّتی است که اشتراک طرفین‌[تشبیه‌]در آن مورد نظر باشد»3ما اینجا وجه شبه را از نظر دریافت آن به وسیلهء حواس مورد بررسی قرار داده‌ایم یعنی‌ اینکه وجه شبه با کدامیک از حواس پنجگانه دریافتنی است.گاهی وجه شبه از اموری است که به وسیلهء حواس پنجگانه دریافت نمی‌شود ولی از طریق عقل و ادراک قابل درک است؛این نوع وجه شبه را وجه شبه عقلی می‌نامیم.موضوع‌ دیگری که در بحث از وجه شبه مورد توجه قرار گرفته آمیختگی حواس است،با در نظر گرفتن این مطلب که گاهی مثلا مشبه با سامعه دریافت می‌شود و مشبه به با حسی دیگر.

 چند نکته:

 گاهی دریافت وجه شبه تنها با تأمل در متن میسّر است مثلا وقتی سایه به چشمهء نور تشبیه شده است،بدون تأمّل در متن،دریافت غرض شاعر و وجه شبه تشبیه ممکن‌ نیست:

سایهء شه که هست چشمهء نور زان گل و گلستان مبادا دور

 (82/21)

 با دقّت در متن متوجه می‌شویم که غرض از سایه،لطف و عنایت و حمایت است؛ آنگاه به چگونگی تشبیه سایه به چشمهء نور پی می‌بریم.گاه وجه شبه با دو یا چند
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 375)


حس دریافت می‌شود مثلا در بیت زیر:

به چو گویی برآگنیده به مشک‌ پسته با خندهء تر از لب خشک

 (042/41)

 کروی بودن به را،که از رهگذر تشبیه آن به گوی حاصل شده است،با حس باصره‌ و خوشبویی آن را،که از طریق تشبیه آن به گوی پر از مشک حاصل شده،با حس‌ شامه درمی‌یابیم.مطلب دیگر توسّع محسوسات است به حوزهء امور انتزاعی مثلا شاعر بویایی را که در حوزهء حسّ شامّه است به مروّت و شیرینی را که در حوزهء حسّ‌ ذائقه است به صحبت نسبت می‌دهد:

زان مروت که بوی مشک دهد لؤلؤ تر چو خاک خشک دهد

 (163/9)

چو میان من و تو از سر عهد صحبتی تازه شد چو شیر و چو شهد

 (552/01)

 گاهی وجه شبه نسبت به یکی از مشبه و مشبه به عینیّتش اهمیّت دارد و نسبت به‌ دیگری ذهنیّتش.مثلا در بیت زیر:

مهدیی کافتاب این مهدست‌ دولتش ختم آخرین عهدست

 (22/21)

 مهدی(ع)به آفتاب تشبیه شده است و وجه شبه جهان‌افروزی است.جهان‌افروزی‌ خورشید عینیّتش مهم است زیرا از آن برطرف کردن ظلمت شب دریافت می‌شود و حال آنکه از جهان‌افروزی مهدی(ع)برطرف کردن ظلمت کفر،را درمی‌یابیم،که‌ در این یکی ذهنیّت وجه شبه اهمیّت دارد.نکتهء دیگر آن است که گاه وجه شبه از اموری است که با علم دریافت می‌شود در این صورت هم از امور عقلی است امّا آن‌ را با عقل غریزی نمی‌توان دریافت بلکه با عقلی که به وسیلهء علم و محفوظات ذهنی‌ تقویت شده دریافتنی است مانند وجه شبه در بیت زیر:

مشتری‌وار بر سپهر بلند گور کیوان کند به سمّ سمند

 در هفت پیکر وجه شبه بیشتر از اموری است که با حس باصره دریافت می‌شود.اگر
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 376)


وجه شبه با حسّ باصره دریافت شود یا رنگ است یا شکلی از اشکال هندسی و یا حرکت و حالت.

 1-وقتی وجه شبه از اموری است که با حس باصره دریافت می‌شود:

مهد بر چرخ ران که ماه تویی‌ بر کواکب دوان که شاه تویی

 (9/9)

شبروانرا شکوفه ده چو چراغ‌ تازه‌رو باش چون شکوفهء باغ

 (01/6)

بر زد از پای پرّ طاووسی‌ ماه بر سر چو مهد کاووسی

 (11/6)

او خرامان چو باد شبگیری‌ بر هیونی چو شیر زنجیری

 (21/31)

پر گرفتم چو مرغ بال‌گشای‌ تا کنم بر در سلیمان جای

 (51/2)

من چو رسام رشته‌پیمایم‌ از سررشته نگذرد پایم

 (81/4)

دشمنش چون درخت بیخ‌زده‌ بر در او به چار میخ زده

 (62/6)

ز آفتاب جلال اوست چو ماه‌ روی ما سرخ و روی خصم سیاه

 (62/7)

از فروغ دو صبح زیباچهر باد روشن چو آفتاب سپهر

 (72/8)

گوهر آینه‌ست سینهء تو آب حیوان در آبگینهء تو

 (13/7)

آفتابست شاه عالمتاب‌ دیدهء من شده برابرش آب

 (33/11)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 377)


و از این قبیل است:(61/11،92/6،03/3،23/8،63/4،83/9،04/9، 24/2،34/1،34/6،54/01،64/1،64/2،25/1،45/9،45/01،85/3، 06/7،06/01،06/11،06/21،16/3،26/8،36/41،46/2،46/4،46/5، 46/7،46/31،56/4،66/7،76/5،96/6،07/9،27/4،27/9،37/5، 37/8،47/4،47/5،47/6،47/8،57/5،57/8،67/3،77/21، 77/81،87/2،87/4،87/9،08/31،58/4،39/3،89/6،99/6،101/6، 401/2،701/7،901/21،011/31،311/7،511/3،611/4،611/6،121/61، 421/9،521/4،521/11،721/8،721/51،131/01،131/11،531/8، 731/6،931/7،931/01،041/3،041/5،141/11،241/7،541/11، 941/5،941/01،151/3،251/4،251/5،251/6،451/31،551/3، 551/01،551/31،651/8،651/61،751/2،751/3،751/8،951/1، 951/01،061/5،061/7،061/8،061/21،361/6،361/7،461/2،761/8، 761/61،961/9،371/71،281/3،581/2،581/01،781/5،981/01، 291/2،791/8،202/01،012/91،512/3،612/1،612/3،612/8،612/01، 712/21،812/3،912/9،022/2،222/6،822/9،332/01،432/41، 832/9،242/61،542/6،642/1،742/31،842/7،942/1،452/7، 752/4،062/5،162/1،162/2،162/51،262/1،262/2،462/5،662/6، 962/21،282/01،382/3،682/6،682/7،492/7،692/6،792/6، 992/9،503/2،903/7،113/21،513/4،513/31،813/4،913/5، 523/5،523/11،533/21،633/000،643/4،353/6).

 2-وقتی وجه شبه از اموری است که با حسّ لامسه دریافت می‌شود:

کشت چندان از آن سپاه به تیر که زمین نرم شد ز خون چو خمیر

 (521/5)

شیر در جوش چون پنیر شده‌ خون در اندام زمهریر شده

 (631/6)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 378)

مغزها در سماع گرم شده‌ دل ز گرمی چو موم نرم شده

 (041/6)

شکمی باید آهنین چون سنگ‌ کاسیاش از خورش نیابد تنگ

 (191/51)

سبزه در زیر او چو سبز حریر دیده از دیدنش نشاطپذیر

 (402/7)

دزد گنج از حصار او عاجز کاهنین قلعه بد چو رویین دز

 (812/5)

گرده‌های سپید چون کافور نرم و نازک چو پشت و سینهء حور

 (852/01)

نرم و نازک بری چو لور و پنیر چرب و شیرینتری ز شکّر و شیر

 (162/2)

تن چو سیماب کاوری در مشت‌ از لطافت برون رود ز انگشت

 (162/4)

چنگ و دندان نگر چو تیغ و سنان‌ چنگ و دندان چنین بود نه چنان

 (262/6)

 3-وقتی وجه شبه از اموری است که با حس شامّه دریافت می‌شود:

گرد کافور و خاک عنبر بود ریگ زر سنگلاخ گوهر بود

 (951/1)

چشمه‌هایی روان بسان گلاب‌ در میانش عقیق و در خوشاب

 (951/2)

 4-وقتی وجه شبه از اموری است که با حس سامعه دریافت می‌شود:

من که شاه سیاه‌پوشانم‌ چون سیه ابرزان خروشانم

 (081/31)

بلبل‌آسا بر او درود آورد وز درختش چو گل فرود آورد

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 379)


(062/5)

نعره‌ای زد چو طفل زهره شکاف‌ یا زنی طفلش اوفتاده ز ناف

 (362/4)

صبح هارون صفت چو بست کمر مرغ نالید چون جلاجل زر

 (482/1)

بلبل آواز برکشید چو کوس‌ همه شب تا به وقت بانگ خروس

 (813/9)

بر سر سرو بانگ فاختگان‌ چون طرب رود دلنواختگان

 (813/11)

 5-وقتی وجه شبه از اموری است که با حسّ ذائقه دریافت می‌شود:

از یکی سو دونده آب فرات‌ به گوارندگی چو آب حیات

 (46/8)

انگبینی به روغن آلوده‌ چرب و شیرین چو صحن پالوده

 (801/6)

شربتی آب از آن زلال چو نوش‌ یا بهمت ببخش یا بفروش

 (172/3)

آفتابی هلال غبغب او رطبی ناگزیده کس لب او

 (203/3)

 6-وقتی وجه شبه از اموری است که با عقل و ادراک دریافت می‌شود:

شاه پیغمبران به تیغ و به تاج‌ تیغ او شرع و تاج او معراج

 (6/8)

چاریارش گزین به اصل و به فرع‌ چار دیوار گنج خانهء شرع

 (8/4)

من کزان آب درکنم چو صدف‌ ارزم آخر به مشتی آب و علف

 (81/8)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 380)

پوست بیمغز دیده‌ایم چو خواب‌ مغز بیپوست داده‌ایم چو آب

 (12/1)

ای نظامی مسیح تو دم تست‌ دانش تو درخت مریم تست

 (12/7)

شه چو دریاست بی‌دروغ و دریغ‌ جزر و مدش به تازیانه و تیغ

 (42/4)

گوهر کان حرم دریدهء اوست‌ کان گوهر درم خریدهء اوست

 (72/1)

آسمان با بروج او بدرست‌ هفت خوان و دوازده رخ تست

 (03/51)

همه عالم تنست و ایران دل‌ نیست گوینده زین قیاس خجل

 (13/1)

بزم نوشیروان سپهری بود کز جهانش بزرگمهری بود

 (13/41)

 همچنین رجوع کنید به بخش مربوط به مشبه به و مشبّه.

 7-وقتی وجه شبه از اموری است که در دریافت آن آمیختگی حواس به‌ چشم می‌خورد:در بیت زیر:

معجزش خار خشک را رطبست‌ رطبش خار دشمن این عجبست

 (8/9)

 رطب به خار تشبیه شده است.هر چند این هردو در حوزهء حس باصره هم هستند امّا خاصیّت رطب شیرینی است که با حسّ ذائقه دریافت می‌شود و خاصیّت خار خلندگی است که با حس لامسه دریافت می‌شود از این رو در دریافت وجه شبه با آمیختگی حواس مواجهیم.در بیت زیر نیز که وجه شبه از امور متعدّد است باد و حس باصره و ذائقه دریافت می‌شود:

میوه بر میوه سیب و سنجد و نار چون طبر خون ولی طبر زد وار

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 381)


(942/1)

 چون طبر خون بودن میوه‌های مزبور که حاکی از سرخی آنهاست با حس باصره‌ دریافت می‌شود ولی طبر زد وار بودنشان که حاکی از شیرینی آنهاست با حسّ ذائقه، که البته این مورد از مقولهء آمیختگی حواس نیست بلکه چون وجه شبه دو چیز است‌ با دو حس دریافت می‌شود.موضوع دیگر دربارهء آمیختگی حواس در دریافت‌ وجه شبه آن است که در بعضی موارد انسان به باد تشبیه شده است که اگر باد را چیزی محسوب کنیم که اثرش را به وسیلهء حس باصره دریافت می‌کنیم آنگاه طرفین‌ تشبیه هردو با حس باصره دریافت می‌شوند و آمیختگی حواس در میان نیست ولی‌ حقیقت آن است که باد با حسّ لامسه دریافت می‌شود و در این صورت در مواردی‌ که انسان به باد تشبیه شده است در دریافت وجه شبه با آمیختگی حواس مواجهیم.

 چند مورد از تشبیهاتی که در آن انسان به باد تشبیه شده است:

اشقر انگیخت شهریار جوان‌ سوی آن گرد شد چو باد روان

 (07/9)

تا توانم چو باد نوروزی‌ نکنم دعوی کهن‌دوزی

 (38/8)

در کمر چست ک‌رد عطف قبا در دم شیر شد چو باد صبا

 (89/6)

شاه از آن نوبهار کشمیری‌ خواست بویی چو باد شبگیری

 (741/4)

 تشبیه فشرده‌4

 تشبیهی است که در آن دو رکن وجه شبه و ادات تشبیه حذف شده و مشبه و مشبه به به‌ صورت ترکیب اضافی شکل گرفته است.در این ترکیب معمولا مشبه به مضاف‌ است و مشبه مضاف الیه.در تشبیه فشرده ممکن است مشبه به امری حسی باشد و مشبه امری انتزاعی:کان جود(42/3)،یا مشبه به از موجودات وهمی باشد و مشبه‌ از امور محسوس:اژدهای عنان(131/21)،یا مشبه به از موجودات وهمی باشد و
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 382)


مشبه از مفاهیم انتزاعی:دیو آرزو(19/7)،یا مشبه به امری انتزاعی باشد و مشبه‌ امری حسی:کیمیای سخن(38/21)،یا هردو طرف تشبیه از امور محسوس‌ باشند:ناخن برای انگشت(8/01)،یا هردو طرف از امور انتزاعی باشند:کیمیای‌ فتنه(123/9).

 در تشبیهات فشردهء هفت پیکر غالبا مشبه از امور انتزاعی است و مشبه به از امور محسوس.

 1-وقتی مشبه به از امور محسوس باشد:

 الف:از عناصر طبیعت یا مظاهر آن است مانند:

 گرد زوال(3/1)،نور شرع(41/21)،کان جود(42/3)،کان گزاف(23/5)،آب‌ سخن(63/3)،غبار حسد(05/4)،خار حسد(05/5)،باغ سرمدی(15/2)، خرمن مهر و مردمی(26/7)،محیط سپهر(211/4)،گل جبهت(511/21)،صبح‌ فتح(531/11)،خرمن عیش(141/6)،چشمهء نور(471/11)،صبح روی‌ (471/21)،باغ انجم(791/01)،شکوفهء مهر(532/1)،ترنج پستان(752/21)، باغ روزگار(462/31)،باد صرع(682/6)،سیب زنخ،نار پستان(992/6)، چشمهء آفتاب(643/3)،باغ ضمیر(363/4)،کشتزار هنر(563/5)،صبح‌ نزول(12/6)،غبار غمناکی(201/31).

 یا از اجرام سماوی است مانند:

 آفتاب جلال(62/7)،سهیل جمال(76/31)،ماه عمر(912/5).

 ب:نام حیوان یا پرنده یا خزنده است:

 پیل چرخ(94/8)،خربخت(651/2)،مرغ امید(461/9)،آهوی شب‌ (761/51)،مار نیرنگ(212/1).

 ج:از عناصری است که رنگ سپاهی دارد:

 کمند نیاز(31/7)،درع صبر+پیکان غم(25/8)تیغ صبح(76/1)،تیغ‌ آفتاب(521/7)،تیغ یک میخ آفتاب+جوشن شب(603/7).

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 383)


د:از اشیائی است که رنگ اشرافی دارد:

 خزاین جود(2/4)،تاج خرسندی(6/3)،لعل آفتاب(34/3)،نگین دل‌ (19/11)،سکهء عشق(301/4)،گنج بوسه(561/8)،دو گوهر بصر(272/3)، گوهر چشم(982/61).

 هـ:صفت انسان یا عضوی از اعضا یا جزئی از اجزاء اوست:

 ناف خلق(62/1)،مادر کن(421/2)،دست زور(07/3)،پنجهء زور(07/01)، زنگی زلف(711/3)،چشم پرهیز(421/31)،نقاش باد(631/3)،هندوی خال‌ (661/41)،سیفور شب(181/6)،شاه شب(832/61)،روی گل(103/11)، کاتب الوحی گل(713/5)،پیل‌بند زمانه(853/31)،تنگ چشمان معنی‌ (563/1)،مادر خاک(3 و 2 و 353/1)،صرعیان طبع(852/4).

 و:از مصنوعات است و در این صورت یا اسم مکان است یا از مصنوعات‌ دیگری است که به نحوی با زندگی انسان بستگی دارد.قابل ذکر است که اسم مکان‌ را با توسعی در معنی در نظر گرفته‌ایم و اسامی ولایت و اقلیم و نظایر آن را هم در این قسمت آورده‌ایم: I -وقتی مشبه به تشبیه فشرده اسم مکان است:

 گنج خانهء شرع(8/4)،ایوان قدس(01/5)،ولایت جود(03/21)،گنج‌ خانهء غیب(63/5)،گنج خانهء راز(65/7)،درگه کرم(16/21)،نگارخانهء جود (68/5)،ملک عشق(201/51)،نشاط خانهء خاک(241/7)،خانه‌هی کام و هوا (341/8)،میدان گفتگو(461/9)،اقلیم خوشدلی(271/01)،حجله ناز(281/7)، قلعهء ماه(391/6)،خانهء دولت(891/3)،گنج خانهء خاک(112/3)،نگارخانهء چین‌ (023/4)،گور تنهایی(053/4)،ولایت خرد(653/3)،قلعهء قناعت(563/7). II -وقتی که از سایر مصنوعات(و نیز اموری)است که به نوعی با زندگی انسان‌ بستگی دارد.

 آتش جوانی(08//9)،آتش لعل(4/7)،ناخن برای انگشت(8/01)،مهر مراد(11/2)،قفل هستی(32/1)،نقاب شب(82/8)،جلاجل ماه(92/3)،آتش‌ حسد(05/6)،لوح سخن(05/11)،نقش نیکنامی(15/4)،گوی وحدت(45/3)،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 384)


شمایل هنر(55/1)،طوق سرپرستی(65/3)،تخم بیداد(75/41)،ادیم یمن‌ (76/31)کشتی بخت(99/6)،قفل غم(101/11)،سرمهء فریب(611/71)،گوی‌ سر(521/9)،مهره مار سنان(131/21)،تخم مهربانی(431/6)،گلشکر خنده‌ (041/5)،عماری خواب(761/61)،زنجیر زلف(961/9)،حرف خرمی‌ (271/31)،مهد ماه(181/6)،نقش مهر(681/11)،طشت مه(881/1)،بار دلتنگی(291/11)،مهد آفتاب(391/6)،می وصل(312/8)،نقاب زلف‌ (712/2)،پردهء جهان(322/11)،عماری ماه(822/6)،مهرهء مهر(332/5)،فوارهء نور(742/4)،پردهء شرم(062/71)،پردهء ظلمت(362/7)،نقاب مه(562/1)، چراغ دو چشم(372/7)،رسن زلف(472/9)،کلید نجات(672/2)،چراغ دیده‌ (672/4)،جریدهء جهد(782/4)،پرند گل(103/11)تخم نیکویی(413/7)،مهر حق السکوت(823/6)،دیگ بیداد(933/01)،آتش کین(343/31).

 2-گاه مشبه به در تشبیه فشرده از امور انتزاعی است:

 کیمیای سخن(38/21)،برات پیروزی(501/6)،کیمیای فتنه(123/9)

 و گاهی

 3-از موجودات وهمی:

 دیو آرزو(19/7)،اژدهای سپهر(021/3)،اژدهای عنان(131/21)،دیو بو الفضولی؟(402/2).

تمثیل

 در تعریف تمثیل گفته‌اند:«شاخه‌ای از تشبیه است»،«و آن تشبیه حالی است به‌ حالی از رهگذر کنایه،بدین‌گونه که خواسته باشی به معنایی اشارت کنی و الفاظی‌ به کار بری که بر معنایی دیگر دلالت دارد اما آن معنا خود مثالی باشد برای مقصودی‌ که داشته‌ای...»5

 در این نوشته تمثیل به مفهوم وسیعتری در نظر گرفته شده است و علاوه بر آنچه که تعریف فوق را شامل می‌شود،تعدادی از تشبیهات مرکب،که در آنها مشبه‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 385)


و مشبه به امور متعدّدی هستند،و بعضی از ارسال المثلهایی که در ساخت آنها نیروی‌ تخیل به کار رفته نیز ذکر شده است:

 1-چند نمونه از ارسال المثلهایی که در شمار تمثیل آورده‌ایم:

مرغی انگاشتم نشست و پرید نه خر افتاده شد نه خیک درید

 (071/6)

چون درآمد رخت به جلوه‌گری‌ عقل دیوانه شد که دید پری

 (471/41)

بختم از دور گفت کای نادان‌ لیس قریه وراء عبّادان

 (671/41)

هفت رنگست زیر هفت اورنگ‌ نیست بالاتر از سیاهی رنگ

 (181/7)

چاره‌ای بایدم نه خرد بزرگ‌ تا رهد گوسفندم از دم گرگ

 (322/8)

واگهی نه که هرچه ما داریم‌ در نقاب مه اژدها داریم

 (562/1)

 2-چند نمونه از تشبیهات مرکبی که جزء تمثیل آورده‌ایم:

به طبر زد شکر برآمیزد بر طبر خون ز لاله خون ریزد

 (013/8)

میل در سرمه‌دان نرفته هنوز بازیی باز کرد،گنبد کوز

 (213/3)

دامن دلبرش گرفته به چنگ‌ چون دری در میانهء دو نهنگ

 (213/31)

درّ ناسفته را به مرجان سفت‌ مرغ بیدار گشت و ماهی خفت

 (513/1)

من بدو زنده‌دل چو شب به چراغ‌ او به من شادمان چو سبزه به باغ

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 386)


3-چند نمونه برای آنچه که اصولا تمثیل نامیده می‌شود و تعریفش در آغاز این مبحث آورده شد:

بر پر ندار چه صورتی زیباست‌ مار در حلقه خار در دیباست

 (222/51)

در کنارش کشد چنانکه هواست‌ سرخ گل در کنار سر و رو است

 (013/5)

خرمن گل درآورید به بر مغز بادام در میان شکر

 (213/2)

شاه اگر مست خصم هشیارست‌ شحنه گر خفته دزد بیدارست

 (223/6)

 و از این قبیل است:(01/2،51/3،51/8،61/3،12/3،42/7،82/21، 23/6،43/5،73/6،93/1،04/9،14/6،14/9،74/4،74/8،7 و 84/4، 21 و 25/2،45/51،55/7،65/31،75/4،75/6،85/4،41 و 95/31، 06/8،36/2،56/01،56/81،76/2،86/8،27/8،57/6،57/9،57/01، 08/01،18/7،28/7،01/11 و 38،48/1،58/9،78/7،88/21،98/21، 98/31،09/1،19/21،29/31،39/7،11 و 01 و 9 و 39/8،01 و 9 و 49/5،59/11، 79/4،21 و 11 و 79/01،99/41،201/6،51 و 5 و 501،601/1،901/41،011/3، 211/1،411/2،511/2،711/6،4 و 911/3،41 و 621/7،821/31،921/4، 031/3،231/8،51 و 11 و 331/5،431/7،531/5،831/6،831/7، 5 و 931/4،041/1،241/1،641/8،741/3،11 و 7 و 741/5، 51 و 21 و 11 و 5 و 051/3،151/21،251/41،451/51،551/5،651/2، 751/3،9 و 751/7،951/4،061/4،161/1،4 و 161/01،51 و 31 و 261/7، 461/9،561/11،661/6،5 و 4 و 21 و 761/31،31 و 11 و 961/8،071/3، 7 و 071/4،271/01،31 و 21 و 01 و 9 و 8 و 471/7،31 و 8 و 6 و 671/5،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 387)


6 و 771/1،8 و 871/4،41 و 971/1،2 و 181/1،8 و 4 و 281/2،681/61، 41 و 781/31،881/4،191/1،1 و 3 و 291/6،01 و 291/5، 11/51 و 01 و 7 و 391/6،491/3،591/6،11 و 01 و 9 و 8 و 7 و 691/6،11 و 791/01، 7/31 و 891/6،8 و 6 و 991/1،202/61،602/9،802/31،112/11،41 و 212/6، 312/5،3 و 412/2،11 و 01 و 512/7،51 و 5 و 712/4،322/21،722/21، 31 و 132/8،41 و 31 و 11 و 9 و 332/5،3 و 432/1،01 و 532/7،042/01، 742/51،252/3،652/4،7و 752/3،162/3،162/7،162/01،1 و 362/5، 6/8 و 862/4،172/6،372/8،8 و 7 و 972/3،082/21،01 و 182/9،382/11، 6 و 482/5،4 و 882/7،492/1،792/1،003/9،11 و 01 و 103/9،01 و 203/11، 303/31،11 و 403/21،503/61،603/01،703/1،11 و 01 و 9 و 703/8،803/8، 01 و 5 و 4 و 903/2،6 و 7 و 013/01،313/4،6 و 223/4،523/21،51 و 133/1، 733/01،733/21،243/2،343/21،543/8،743/6،153/21،253/3، 453/01،753/3،5 و 063/4،063/9،563/6).

استعاره

 در حقیقت تشبیهی است که جز رکن مشبه به،سه رکن دیگر آن حذف شده و مشبه به‌ به جای مشبه آمده است.مراد ما از استعاره،استعارهء مفرده یا مصرّحه است که در آن کلمه‌ای استعاره از کلمه‌ای دیگر است مانند کلمهء ماه که استعاره از زیباروی‌ باشد.در هفت پیکر عناصر سازندهء استعاره یا از اشیاء طبیعی است مانند گل و گیاه‌ و ماه و خورشید؛یا از مظاهر طبیعت است مانند شب و روز؛یا انسان است؛یا حیوان و پرنده؛و یا از اشیاء مصنوع.

 1-وقتی که عنصر سازندهء استعاره از اشیاء طبیعی است:

 الف:از گلها و میوه‌هاست:

 برگ لاله:استعاره از انسان(بهرام)(85/5)،بنفشه:استعاره از موی سیاه‌ (45/01،943/01)،پستهء شکرشکن:استعاره از دهان(572/3)،تازه گل:استعاره‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 388)


از معشوق(881/4)،ترنج طبع‌گشای:استعاره از پستان(852/1)،خرمن گل: استعاره از معشوق(213/3)،رطب:استعاره از لب(862/8،332/41)، رطب دانه:استعاره از معشوق(781/61)،سرخ سیب:استعاره از آتش(831/1)، سرخ سیب شهدآمیز:استعاره از معشوق(512/6)،سرخ گل:استعاره از معشوق‌ (432/51)،سمن:استعاره از نقاب سپید(711/6)،شکوفه:استعاره از انسان‌ (خیر)(082/21)،شکوفهء پاک:استعاره از انسان منزّه(05/4)،شکوفهء نعز: استعاره از زن زیبا(871/7)،طبر خون:استعاره از آلت تناسلی زن(013/8)، عناب:استعاره از آتش(731/9)،غنچهء گل:استعاره از دهان(532/7)،فندق: استعاره از زغال؟(731/9)،گل:1-استعاره از چهره(611/51،182/11)؛2- استعاره از معشوق(911/4،692/6)؛3-استعاره از سخن(53/2)،4-استعاره‌ از فرزند کرپ ارسلان(82/21)،گل سوری:استعاره از رخسار(711/6)،گل‌ صد برگ:استعاره از معشوق(162/9)،گل گلاب‌انگیز:استعاره از معشوق‌ (781/51)،لاله:1-استعاره از رخسار(611/81،45/01)؛2-استعاره از آتش‌ (831/31)؛3-استعاره از آلت تناسلی مرد(013/8)،نار 1-استعاره از پستان‌ (371/3،203/5)؛2-استعاره از گونه(332/41)،نار و نارنج:استعاره از پستان‌ (003/9)،(دو)نرگس:استعاره از(دو)چشم(911/4،372/8،972/7)،(دو) نرگس مست استعاره از(دو)چشم(611/51،432/2)،یاسمن:استاره از موی‌ سپید(943/01).

 ب:گیاهان(درختان):

 برگ بهار:استعاره از ستاره(791/01)،درخت:استعاره از دانش(12/8)، درخت عالی شاخ:استعاره از اسرار آفرینش(402/1)،سبزهء زمردوار:استعاره از آسمان(791/01)سرو:1-استعاره از معشوق(472/8،682/6)،2-استعاره از قامت معشوق(611/81)؛سرو بلند:1-استعاره از معشوق(532/7)؛2-استعاره‌ از مرد بالابلند(972/7)،سروبن:استعاره از مرد(بهرام)(943/01)،سرو پربار: استعاره از قامت معشوق(203/5)،سرو سوسن‌بوی:استعاره از اندام(691/6)،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 389)


سرو سیمین:1-استعاره از معشوق(162/9)،2-استعاره از اندام معشوق‌ (711/1)،سرو قامت:استعاره از معشوق(103/6)،سرو نازنده:استعاره از معشوق(091/41)،خردمند سرو:استعاره از معشوق(791/11)دو سرو:استعاره‌ از دو زن زیبا(213/21)،زادسرو:استعاره از معشوق(111/8،903/1)، سهی‌سرو:1-استعاره از معشوق و زن زیبا(403/1،531/5،161/6)؛2- استعاره از قامت راست(45/7)،شاخ هفت‌بیخ:استعاره از هفت آسمان‌ (54/21)؛گیا:استعاره از پوست گور(27/8)،

 ج-اجرام سماوی:

 ماه(مه):1-استعاره از معشوق و دختر و زن زیبا(011/4،111/71، 811/4،911/3،021/31،361/8،361/9،561/01،171/5،271/01، 271/41،491/4،891/41،991/1،912/11،122/5،11 و 062/7،062/71، 162/8،01 و 9 و 882/8،003/5،903/3)؛

 2-استعاره از رخسار زیبا(611/61،711/1،711/6،911/3،262/8، 992/11،003/7)،3-استعاره از بهرام(85/7)

 همچنین:ماه آفتاب‌پرست(512/4)،ماه آفتاب‌نشان(371/5)،ماه بخشیده‌ (661/21)،ماه بزم‌آرای(412/9)،ماه تنها خرام(991/21)،(خرامنده)ماه‌ خرگاهی(722/3،572/4)،ماه دوشینه(413/61)،ماه دو هفته(711/7)،ماه زیبا (471/5)،ماه زیباچهر(371/5،762/8)،ماه مهربان(591/8)،ماه مهرپرست‌ (962/5)،نیز استعاره از زن و معشوق زیباست.آفتاب:1-استعاره از معشوق و زن زیبا(87/2،161/2،271/01)؛2-استعاره از بهرام(46/4،99/1)3- استعاره از آتش(831/2)،آفتاب گلشن:استعاره از معشوق(471/11)، بلندآفتاب:استعاره از پادشاه(663/5)،زهره:استعاره از معشوق(612/5)، ستاره:1-استعاره از بهرام(041/01)،ستارهء سحری:استعاره از زن زیبا(161/3)، سهیل:استعاره از بهرام(58/3)،مهر:استعاره از روی زیبا(733/3)،نجم‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 390)


الیمانی:استعاره از بهرام(76/21)،هفت سپهر:استعاره از هفت گنبد(441/8).

 د-کوه و دریا و چشمه و آب و..:

 آب:استعاره از سخاوت(43/6)،باغ ابراهیم:استعاره از آتش‌ (831/5)،بیستون:استعاره از منقار پرنده(751/3)،بیستون هفت ستون:استعاره‌ از هفت گنبد(541/3)،جوی انگبین:استعاره از سخن شیرین(862/8)،چشمه:1 -استعاره از بهرام(85/8)؛2-استعاره از انسان خردمند(522/4)؛3-استعاره‌ از خورشید(43/2)؛4-استعاره از تیر(57/3)؛چشمهء آب:استعاره از بهرام؟ (091/41)،چشمهء رحیق:استعاره از لب(162/01)،چشمهء قند:1-استعاره از معشوق(162/11)؛2-استعاره از سخن شیرین(891/6)،چشمهء نور:1-استعاره‌ از خورشید(413/01)؛2-استعاره از معشوق(471/11)،چارسوی غم:استعاره‌ از جهان مادی(653/7)،حبش:استعاره از سرزمین نظامی(64/9)،ختن: استعاره از باغ(203/11)،خیل خانهء خاکی:استعاره از جهان(201/31)،دریا: استعاره از جوان عاشق(132/8)،دو چشمه:استعاره از دو شاخ تیر(57/3)، روضه:استعاره از آتش(931/6)،ریگ آبدار:استعاره از انسان(-شرّ)(172/1)، غار:استعاره از جهان مادی(753/7)،کان لعل:استعاره از بکارت(332/31)، گلستان:استعاره از زن کرپ ارسلان(82/21)،یخ:استعاره از زمین(853/9)، قطبی از پیکر جنوب و شمال:استعاره از قصر خورنق(06/7)،آب حیات: استعاره از آلت تناسلی زن(403/11)،آب کوثر:استعاره از شراب(862/4)، بهشت 1-استعاره از مسند وزارت(133/51)؛2-استعاره از حجره‌ای در خورنق‌ (08/1)دوزخ:1-استعاره از زندان(133/51)؛2-استعاره از آتش(931/6)،

 2-وقتی عنصر سازندهء استعاره یکی از مظاهر طبیعت است:ابر:استعاره‌ از دست بخشنده(03/6)،تندباد بی‌اجل:استعاره از شر(08/21)،دو صبح‌ زیباچهر:استعاره از دو فرزند الب ارسلان(72/8)،باد:استعاره از اسب‌ (08/21)،سواد:استعاره از گیسو(003/4)،شب تار:استعاره از لباس سیاه‌ (081/01)،شب تیره:استعاره از یزدگرد(75/1)،شکفته بهار:استعاره از زن‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 391)


زیباروی(682/21)،ظلمت:استعاره از زغال(831/3)،ظلمات:استعاره از زغال(831/7)،غبار:استعاره از صرع(682/21)،گرد یاقوت:استعاره از پرتو خورشید(922/7)،نوبهار:استعاره از زن(741/4)،نور:استعاره از زن زیبا؟ (271/8)،نور بی‌حجاب:استعاره از خداوند(791/01)،نور چشم:استعاره از معشوق(162/11).

 3-وقتی عنصر سازندهء استعاره نام انسان،صفت او یا از امور وابسته به وی‌ است:

 آفت دیو:استعاره از صرع(582/3)،ترانه:استعاره از زن(361/61)، ترک:استعاره از آتش(831/4)،جان‌دیده:استعاره از معشوق(781/61)،چشم‌ روشن:استعاره از معشوق(471/11)،خزف گوهران:استعاره از دیوها(362/8)، خلیفهء شام:استعاره از ماه(21/01)،خون:استعاره از آتش(731/8)،دیباروی: استعاره از سیم و زر مسکوک(251/51)،دیدهء جان:استعاره از معشوق‌ (781/61)،روشنان:استعاره از زنان زیبا(292/3)،رومی:استعاره از رخسار سپید(161/11)،روی‌بستگان سپهر:استعاره از اسرار آسمانی(95/21)،زنگی: استعاره از گیسو(161/11)،سبزپوشان:استعاره از فرشتگان(01/1)،سلطان‌ مشرقی:استعاره از خورشید(482/2)،سلیمان:استعاره از بهرام(891/1)،شاه‌ انجم 1-استعاره از خورشید(513/21)؛2-استعاره از پادشاه(بهرام)(833/8)، شاه خوبان:استعاره از زن زیبا(952/4)،شاهدان قصر بهشت:استعاره از زنان‌ زیبا(892/21)،شاه شکرلبان:استعاره از زن زیبا(371/01)،شبروان:استعاره از ستارگان(01/6)،عروسان چرخ:استعاره از ستارگان(71/9)عطرسایان شب: استعاره از فرشتگان(01/1)،کوره تابان کیمیای سپهر:استعاره از منجمان(06/6)، گل‌افشانی:استعاره از محلّ نمایش زنان زیبا(892/4)،لشکر روم:استعاره از چهره(161/9)،گنجه خیزر و می کار:استعاره از سخن شاعر(163/3)،لشکر رنگ:استعاری از موی(161/9)،لعل پیوند:استعاره از نویسندهء داستان بهرام گور (843/41)،نقطهء خط اولین پرگار:استعاره از پیامبر اکرم(6/5)،نوبر باغ‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 392)


هفت چرخ کهن:استعاره از پیامبر اکرم(6/6)،هفت کیمیا:استعاره از هفت زن‌ بهرام(431/7)،نوعروس:استعاره از آتش(831/9)،هندو:استعاره از عاشق‌ (861/81)،هندوان:استعاره از غمها(561/2)،یوسف:استعاره از عاشق‌ (503/61)،فرشته پناه:استعاره از گور(053/8).

 گاهی کلمه‌ای که استعاره از چیزی واقع شده از آن دسته از موجودات نامرئی‌ است که اگر موجود شوند به صورت انسان خواهند بود مانند:

 پری:استعاره از معشوق وزن:(171/51،681/01،981/61،891/1، 312/4،312/5،322/6،232/1،582/3)،پری‌زاد(ه)1-استعاره از معشوق و زن(261/3،312/5،972/9،303/6،)؛2-استعاره از کودک(فرزند سلیمان) (981/61)،حور:استعاره از زن زیبا(061/9،271/8،712/4،862/5)، حور العین:استعاره از زن زیبا(481/11،862/4)،زبانی زشت:1-استعاره از زندانبان(133/51)؛2-استعاره از انسان(شر)(082/31).فرشتهء فلکی:استعاره‌ از زن زیبا(572/31).

 4-وقتی عنصر سازندهء استعاره حیوان یا پرنده یا خزنده یا از متعلقات‌ آنهاست:

 آهوی ترک چشم:استعاره از زن زیبا(741/7)،پر:استعاره از پشت اسب‌ یا زین؟(242/7)،پرنده:استعاره از اسب(242/7)،پیر گرگ روبه‌باز:استعاره‌ از دنیا(571/01)،تندشیر:استعاره از بهرام(59/31،801/21)،خر:استعاره از جسم(94/2)،دو پیل ناوردی:استعاره از شب و روز(94/01)،دهانهء شیر: استعاره از افق(442/01)،روبهان:استعاره از افراد بزدل(89/41)،ستور: استعاره از جسم(25/4)،سمور:استعاره از تاریکی(603/7)،سیاه‌شیر:استعاره‌ از مرد(303/21)،سیمرغ آفتاب شکوه:استاره از مرد خردمند(422/51)،شیر 1 -استعاره از رقیب(591/41)؛2-استعاره از بهرام(37/9،31%611،2%811)؛ 3-استعاره از اسب(621/01،431/7)،شیر آتشین‌بیشه:استعاره از بهرام‌ (08/01)،شیر نر:استعاره از بهرام(58/4)،غزال سیم‌اندام:استعاره از زن زیبا
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 393)


(211/11)،کبک علوی خرام:استعاره از براق(11/5)،گور:استعاره از زن‌ (403/21)،گور عیار:استعاره از بهرام(85/9)،مار:استعاره از رقیب(591/2)، مرغ:استعاره از خورشید(3/5)،مرغ صبحگاهی:استعاره از خورشید (832/5).

 گاه کلمه‌ای که استعاره از چیزی واقع شده از آن دسته از موجودات موهوم یا نامرئی است که اگر موجود شوند به صورت حیوان خواهند بود:اژدها:1-استعاره‌ از بهرام(58/2)،2-استعاره از دنیا(14/7،14/8)؛3-استعاره از رقیب‌ (591/1)؛4-استعاره از زلف(992/5)؛5-استعاره از شمشیر(621/01)؛6- استعاره از پلیدی(562/1)،اهرمن:استعاره از اژدها(57/01).

 5-وقتی عنصر سازندهء استعاره یکی از مصنوعات است:

 الف-از مصنوعاتی است که رنگ اشرافی دارد:

 الماس:استعاره از شمشیر(08/8)،پیروزه:استعاره از جامهء کبود(28/7)، تاج‌سخن:استعاره از پیامبر اکرم(6/6)تاج زر:استعاره از شعلهء شمع(83/9)، تاج عنبر:استعاره از گیسو(711/2)،درّ:1-استعاره از سخن و غزل(56/71، 361/61،91/4،503/31)؛2-استعاره از نسخه(کتاب)(71/4)؛3-استعاره‌ از تیر(701/8)؛4-استعاره از آلت تناسلی زن(671/8)؛5-استعاره از پیه‌ حیوان(37/3)؛6-استعاره از دندان(93/1)،درة التّاج عقل:استاره از پیامبر اکرم(6/6)،دو گوهر(جفت):استعاره از دو چشم(3 و /2(192)،سیم:استعاره از اندام(941/51،003/4)سیم ساده:استعاره از اندام(471/4)،سیم مراد: استعاره از اندام(003/4)،عقیق:1-استعاره از لب(891/6،492/1)؛2- استعاره از خون(37/3)؛3-استعاره از بهرام(28/7)؛4-استعاره از آلت‌ تناسلی زن(162/01)،عقیق تر:استعاره از رخسار(212/4)،گرامی‌در:استعاره از معشوق(182/3)]،گنج:استعاره از آلت تناسلی زن(432/3)،گنج در:استعاره از آلت تناسلی زن(013/7)،گنج کیخسروی:استعاره از بهرام(053/51)،گنج‌ گهر:استعاره از آلت تناسلی زن(591/6)،گنجینه:1-استعاره از آلت تناسلی زن‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 394)


(871/8)،2-استفاده از بکارت(471/6)،گوهر(گهر):1-استعاره از زن زیبا (711/9،021/8،431/9،661/8)؛2-استعاره از دوشیزه(882/4)؛3- استعاره از انسان(خیر)(092/51)؛4-استعاره از چشم(082/9،082/01)؛5- استعاره از صنعت شعری(81/5)؛6-استعاره از آلت تناسلی زن(591/6، 432/3)،گوهر نهنگ‌آویز:استعاره از تصویر زن زیبا(222/21)،لعل:1-1 ستعاره از لب(051/5،061/21،281/8،503/31)؛2-استعاره از اشک خونین‌ (93/1)،لعل تازه:استعاره از لب(99/41)،لعل ریزه:استعاره از تاریخ شهریاران‌ (61/01)،لعل کان:استعاره از افسانهء سرخی(512/11)،لعل یکتا:استعاره از زن‌ زیبا(132/4)،لؤلؤ:استعاره از غنچه(713/1)،لؤلؤ تر:1-استعاره از گل‌ (163/9)؛2-استعاره از سخن(99/41)،مروارید:استعاره از اشک(991/3)، نسفته در:استعاره از دوشیزه(361/61)،نقره:استعاره از آسمان(632/9)، یاقوت:استعاره از شراب(062/51)،

 ب:از مصنوعاتی است که رنگ سپاهی دارد:

 تیر یک زخمه:استعاره از عشق(991/2)،دشنهء تیز:استعاره از نور آفتاب‌ (65/5)، ج:از مصنوعاتی است که به نحوی با زندگی بشر بستگی دارد:

 آب گل:استعاره از اشک(911/4)،آینه:استعاره از خورشید(613/3)، بتان:استعاره از زنان زیبا(852/5،603/6،603/9)،بتان خرگاهی:استعاره از زنان زیبا(992/11)،بت گلندام:استعاره از زن زیبا(211/41)،بند:استعاره از کوری(972/8)،پرده:استعاره از اسرار آفرینش(302/21)پرنیان:استعاره از آتش(831/5)،ترازوی صبح:استعاره از خورشید(281/1)،تنگوشا:استعاره از قصر خورنق(06/7)،چاربالش:استعاره از چهار عنصر(741/8)،چراغ:1- استعاره از معشوق(833/1)؛2-استعاره از چشم(372/7)،چراغ جهان: استاره از بهرام(281/2)،چراغ کلیم:استعاره از آتش(831/5)،چراغ وجود: استعاره از سلیمان(ع)(981/6)،حجره:استعاره از جهان مادی(653/7)،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 395)


حریر:استعاره از دفتر شعر(02/3)،حریر سیاه:استعاره از ظلمت(642/31)، حصار پیروزه:استعاره از آسمان(951/3)،خجسته چراغ:استعاره از ماه‌ (052/7)،خرمن گل:استعاره از اندام زن(991/4)،خرابه:استعاره از دنیا (74/7)،خز و پرند:استعاره از اندام:(781/11)،خزینه:استعاره از آلت تناسلی‌ زن(871/11)،خزینهء قند:استعاره از آلت تناسلی زن(971/7)،درج قند: استعاره از آلت تناسلی زن(691/11)،درج گهر:1-استعاره از دهان(741/5)؛2 -استعاره از بینایی(972/8)،در گنج:استعاره از بکارت(882/4)،در گنج‌ خانه:استعاره از بکارت(013/7)،دواج بر طاسی:استعاره از روز(603/7)،دو سراپردهء سپید و سیاه:استعاره از روز و شب(3/6)،دریچهء تنگ:استعاره از قریه‌ (411/11)،دکان قصابی:استعاره از دنیا(54/2).رباط کهن:استعاره از دنیا (05/8)،زنگ خورشید:استعاره از ابر زمستانی(613/3)،سبیکه سیم:استعاره‌ از زن سپیداندام(841/3)،سراج‌منیر:استعاره از پیامبر اکرم(11/21)،سرمه‌ فلک پرورد:استعاره از ظلمت(292/7)،سفالین خم:استعاره از آسمان‌ (54/11)،سیماب:استعاره از خاکستر(731/9)،شب چراغان:استعاره از زنان‌ زیبا(161/6)،شرارهء گرم:استعاره از پند(56/2)،شکر:استعاره از لب‌ (741/11،403/9)،شکرپاره:استعاره از زن(161/5)،شمع:استعاره از معشوق‌ (833/1)،شمع شکرافشان:استعاره از زن زیبا(281/8)،صنم:استعاره از زن‌ (603/9)،طبرزد:1-استعاره از سخن شیرین(281/8)،2-استعاره از آلت‌ تناسلی زن(013/8)،طشت خون:استعاره از شفق(521/7)،عبیر:استعاره از شعر(02/3)عقد پروین:استعاره از مروارید(711/1)،علاقه در:استعاره از داستان بهرام گور(843/41)،عنبر:استعاره از سیاهی(451/51)،غالیه: استعاره از موی بناگوش(87/8)،فوّارهء نور:استعاره از اشعه؟(742/4)،قفل‌ زرّین:استعاره از بکارت(691/11)،قیر:1-استعاره از زغال(831/2)،2- استعاره از تاریکی(632/9)،کلالهء حور:استعاره از زغال(831/3)،کوره: استعاره از بیابان(962/21)،کهربا:استعاره از آتش(831/3)،گنبد سیم:استعاره‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 396)


از زن سپیداندام(681/51)،لعبت:استعاره از زن(162/1)،لعبتان حورسرشت: استعاره از زنان زیبا(852/3)،لعبتان حورنژاد:استعاره از زنان زیبا(303/3)، لعبت‌چین:استعاره از زن زیبا(162/9)،مشک:1-استعاره از گیسو(611/61)،2 -استعاره از شعر(02/6)؛3-استعاره از زغال(831/2)،موم افسرده:استعاره از افسانه‌های منثور هفت پیکر(51/7)،مهر:استعاره از بکارت(432/3،403/11)، مهر خشک:استعاره از برقع(212/4)،مهر یاقوت:استعاره از آلت تناسلی مرد (612/01)،مهر گوهر:استعاره از بکارت(432/3)،نعل چارمیخ:استعاره از چهار عنصر(54/21)،نوالهء نور:استعاره از آتش(831/3)،نواله نوش:استعاره‌ از وصال(871/01)نورد:استعاره از آسمان(16/3)،نوش‌نامه:استعاره از تصویر زن زیبا(222/7)،هفت گنج خانهء راز:استعاره از هفت گنبد(463/7)،هفت لوح‌ چارسرشت:استعاره از آسمان؟(753/01)،و از این قبیل است:(3/6،11/2، 02/6،42/1،82/6،92/7،24/3،74/01،55/1،16/3،26/9،56/2، 56/01،17/41،27/8،37/4،47/4،87/01،211/41،611/61،711/2، 911/4،421/6،621/5،831/3،831/5،741/3،741/11،051/5، 451/51،061/8،061/61،161/4،161/5،361/61،671/31،771/6، 871/11،971/7،281/1،281/2،281/8،681/5،981/6،512/11، 612/6،632/4،572/3،292/3،492/1،003/6،403/9،603/7،413/2، 643/3،843/41)

 مجاز

 «استعمال لفظ است در غیر معنی حقیقی آن»6با توجّه به اینکه ارادهء معنی حقیقی‌ لفظ محال است.در این مبحث فقط آن دسته از اسنادهای مجازی که در آنها صفت‌ یا خصوصیتی بجز صفات و خصوصیات انسان به چیزی نسبت داده شده مورد نظر است زیرا که آن گروه از اسنادهای مجازی که در آنها صفات و خصوصیات انسانی‌ به چیزی نسبت داده شده در مبحث تشخیص گسترده آمده است که پس از این‌ خواهیم دید:

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 397)

تیغ بر دشمنان دراز کند در پیکار و کینه باز کند

 (28/9)

بر طلب کردن کلاه کیان‌ کینه را درگشاد و بست میان

 (48/5)

روزکی چند چون برآسایم‌ در انصاف و عدل بگشایم

 (001/5)

نفس از عاشقی برون نزدی‌ عشق را در زدی و چون نزدی

 (301/2)

این سخن گفت و رخت بر خر بست‌ آرزوی مرا در اندر بست

 (151/9)

خرمی را در او نهاد بنا به نشاط می و نوای غنا

 (281/6)

هرکه را جامه‌ای ز مهر بدوخت‌ چونکه بد مهر دید بازفروخت

 (481/4)

در یک آرزو به خود دربست‌ کشت ماری وز اژدهایی رست

 (681/61)

جز در خفت و خیز کان در بست‌ هیچ خدمت رها نکرد از دست

 (781/3)

پیر گفت ای ز بند غم رسته‌ به حریم نجات پیوسته

 (152/11)

شه بدو باغ داد و گشت آباد خانه و باغ داد،چون بغداد

 (533/7)

تشخیص:

 «بخشیدن خصایص انسانی است به چیزی که انسان نیست»و یا«بخشیدن صفات‌
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 398)


انسان و بویژه احساس انسانی به چیزهای انتزاعی،اصطلاحات عام و موضوعات‌ غیر انسان یا چیزهای زندهء دیگر،و از آن در ادبیات اروپایی با عنوان‌ Personification ،و Vividnes تعبیر می‌کنند.»7تشخیص بر دو نوع است:فشرده و گسترده.

 الف-تشخیص فشرده

 تشخیص فشرده ترکیبی اضافی است که غالبا همان است که در کتب بلاغی‌ استعارهء مکنیّه خوانده می‌شود و ما بعضی از صفت و موصوفهای تصویرساز را نیز در این مبحث آورده‌ایم و این صفت و موصوفها و استعاره‌های مکنیّه را توأما در زیر عنوان تشخیص فشرده گنجانده‌ایم.

 در ترکیب اضافی تشخیص فشرده مضاف و مضاف الیه از امور زیر تشکیل‌ شده‌اند:

 1-مضاف الیه از امور انتزاعی و عقلی و مضاف از اعضای انسان است:

 دست زوال(53/9)،روی غیب(66/41)،سر فتنه(201/7)،چشم آرزو (071/5)،چشم کدخدایی(681/41)،دیدهء جان(781/61)،دست حکمت‌ (302/2)،دیدهء خیال(362/21)،پیکر عدل(843/11).

 2-مضاف الیه از محسوسات است و مضاف از اعضا یا اجزاء انسان:

 سر مهر(21/9)دست کیوان(99/4)،زلف سنبل+جعد قرنفل(851/31)، لب گل(851/41)،زهرهء صبح(061/5)،طرهء ماه+عنبرین طرّهء سرای سپهر (271/51)،زلف شب(532/4)،خون شب(042/31)،دم صبح(862/1)،چشم‌ مه(882/9)،چشم ماه و ستاره(292/7)،دست نرگس(592/3)،ناف غرفه‌ (892/41)،جعد شمشاد(613/9)،چشم نیلوفر(613/01)،چشم گاو چشم‌ (813/3)،گوش پیلگوش(813/3)،دست صبح(263/4)،روی غنچه‌ (463/4)،نافهء کوه(263/3).

 3-مضاف الیه از محسوسات است و مضاف از امور مربوط به انسان:

 تاج کیوان(21/21)،شبیخون ماه(95/21،471/61)،درع ماه(263/4)،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 399)


کینهء مهر(95/21)،حکم هفت اختر(87/31)،حکم سپهر(18/1)،گریبان کوه+ دامن دشت(281/1)،فتنهء چشم+سحر خال(212/51)،خواب نرگس(612/01)، ناز نسرین(612/01)،تاج نرگس مست(713/2).

 4-مضاف از اعضای انسان است و مضاف الیه از امور و مفاهیم مربوط به‌ او:گوش گیتی(843/41)،دست مملکت(443/5)،ناف ملک(541/2)،ناف‌ هفته(412/11)،سربخت(043/3)،

 5-مضاف الیه و مضاف هردو از مفاهیم انتزاعی و عقلی است:

 عنایت بخت(941/7)،خواب غمزه(991/5)،سحر غمز(472/11).

 چنانکه گذشت صفت و موصوفهای تصویرساز را نیز در مبحث تشخیص‌ فشرده آورده‌ایم.در صفت و موصوفهای تصویرساز،موصوف معمولا امری‌ محسوس و صفت نیز از صفات انسان یا حیوان است:و هم شیفته رأی(3/31)، چرخ کحلی‌پوش(8/3)،آفتاب زرّین نعل(62/8)،روز رومی(92/6)،کلک نافه‌ گشای(51/9)،آب خفته(74/5،74/7)،جهان دو رنگ(65/9،631/01)، آسمان ارزق‌پوش(16/2)،دور دو رنگ(25/5)،خاک خونخوار(26/51)،سدره‌ جوی سدیر(46/9)،سپهر چوگان‌باز(66/71)،اشقر گورسم(96/3)،صبح‌ زرّین تاج(79/4)،خال هندورنگ(711/3)،کرشمهء مست(991/3)،دل پیر (541/41)،خانهء معبزپوش(652/8)،جان پژمریده(672/4)،بخت کارساز (872/51)،خاک عودی‌پوش+باد نرفه‌فروش(513/51)،شنبلید سرشک در دیده(713/4)،بهار زیباروی(733/5)،چرخ روشن‌دل سیاه‌حریر(421/9)،

 ب:تشخیص گسترده‌8

 اگر صفات و خصوصیات انسان به اشیاء بیجان و موجودات زندهء دیگر نسبت داده‌ شود و این نسبت به صورت ترکیب اضافی نباشد تشخیص را گسترده می‌نامیم. میزان گستردگی تشخیص در هفت پیکر همه‌جا یکسان نیست مثلا در بیت زیر:

وهم دیدی که چون گذارد گام‌ برق چون تیغ برکشد ز نیام

 (11/9)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 400)


در مصرع اول گام گذاردن به وهم و در مصرع دوم تیغ از نیام برکشیدن به برق نسبت‌ داده شده که هریک ازین دو تشخیص در مصرعی گنجیده است امّا در بیت زیر:

باد گو رقص بر عبید کند سبزه را مشک در حریر کند

 (51/01)

 رقص بر عبیر کردن و سبزه را مشک در حریر کردن تنها به باد نسبت داده شده که‌ می‌بینیم گستردگی تشخیص در این بیت بیشتر از بیت بالاست.

 دیگر آنکه این صفات و خصوصیّات به چیزها و مفاهیم گوناگون نسبت داده‌ شده است مثلا در بیت زیر گریستن و خندیدن به گیاه(تاک انگور)نسبت داده شده‌ است:

تاک انگور تا نگرید زار خندهء خوش نیارد آخر کار

 (61/2)

 و به سم سمند گور کیوان کندن در بیت زیر به مشتری که از اجرام آسمانی است‌ نسبت داده شده است:

مشتری‌وار بر سپهر بلند گور کیوان کند به سمّ سمند

 (42/6)

 و در این بیت:

صبح چون برکشید دشنهء تیز چند خسبی نظامیا برخیز

 (65/5)

 دشنه برکشیدن به صبح که از مظاهر طبیعت است نسبت داده شده است،و در بیت‌ زیر:

فتح بر خاک پای او زده فرق‌ فتنه در آب تیغ او شده غرق

 (32/9)

 فرق بر خاک پای کسی زدن به فتح و در آب تیغ کسی غرق شدن به فتنه نسبت داده‌ شده است که این هردو از مفاهیم انتزاعی و عقلی‌اند.

 چند نمونهء دیگر از ابیاتی که دارای تشخیص گسترده است:

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 401)

خاک تیره ز روشنایی او چشم روشن به آشنایی او

 (52/01)

نصرت این را به تربیت کاری‌ فلک آن را به تقویت داری

 (82/3)

ماه را مشک راند بر تقویم‌ غمزه را داد جادویی تعلیم

 (611/61)

چشم را سرمهء فریب کشید ناز را بر سر عتیب کشید

 (611/71)

زنگی زلف و خال هندورنگ‌ هردو بر یک طرف ستاده به جنگ

 (711/3)

نه زمین کز گشادن شستن‌ آسمان بوسه داد بر دستش

 (911/41)

وز بسی تن که تیغ پی می‌کرد زهره صفر او زهره قی می‌کرد

 (521/01)

نیک‌خواهان من چه پندارند کاختران سپهر بیکارند

 (921/11)

من اگر چند خفته باشم و مست‌ بخت بیدار من به کاری هست

 (921/21)

خفتم از وقت صبح تا گه شام‌ بخت بیدار و خواجه خفته به کام

 (761/41)

 و از این قبیل است:(2/1،3/1،3/7،3/01،3/11،3/31،4/3،4/4، 4/8،4/01،4/11،6/6،7/6،7/01،8/3،01/1،01/4،01/9،11/4،11/6، 11/8،11/01،21/8،21/11،41/7،51/9،61/6،81/9،91/5،22/5،32/6، 62/2،92/2،92/3،92/4،92/5،03/2،13/11،43/5،63/2،63/5، 93/3،34/1،34/2،34/4،44/01،54/9،74/6،74/7،05/21،45/31،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 402)


65/5،75/8،75/01،95/01،06/6،16/4،16/5،36/6،36/7،36/9، 36/31،46/3،46/9،46/01،76/6،76/9،96/3،96/9،96/41،27/3، 27/6،27/8،97/2،97/4،08/3،38/4،48/41،58/3،68/41،78/2، 78/7،78/11،09/2،09/5،09/8،09/01،19/11،79/4،89/9،4 و 99/3، 101/9،201/7،301/8،401/2،401/3،701/2،311/8،411/31،411/41، 221/9،521/7،131/1،531/11،631/1،631/3،631/5،631/7، 631/9،731/6،3 و 931/2،141/61،741/3،841/11،941/31،151/41، 651/8،851/11،951/3،951/9،061/4،361/51،6 و 561/5،561/7، 661/2،761/6،761/51،761/71،861/1،861/3،861/7،961/7، 961/31،271/1،271/11،471/1،571/6،571/11،671/41،081/3، 181/6،281/4،581/4،891/4،891/21،991/7،991/9،202/41،302/2، 802/5،802/31،212/4،412/8،612/11،712/5،722/21،822/6، 822/7،922/8،432/21،532/8،632/9،832/5،832/61،042/01، 542/8،542/41،742/41،842/2،842/4،842/7،942/11،252/8، 352/3،452/9،652/8،752/01،952/7،062/61،362/21،762/5، 762/6،862/1،172/2،472/11،482/1،092/1،192/6،292/5،292/7، 592/3،592/8،592/11،992/8،003/6،203/7،603/5،603/7، 313/61،413/21،513/31،513/51،613/2،613/4، 01 و 9 و 8 و 7 و 6 و 613/5،9 و 8 و 7 و 6 و 5 و 4 و 713/2،01 و 8 و 7 و 6 و 5 و 3 و 813/1، 3 و 2 و 913/1،523/1،033/6،033/7،733/3،733/6،043/3،643/7، 743/1،843/41،153/1،163/7،263/7،363/1،663/3،663/01، 663/11،763/11).

کنایه

 استعمال لفظ است در غیر معنی حقیقی آن با توجه به اینکه ارادهء معنی حقیقی لفظ
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 403)


ممکن است.در این بخش آن دسته از کنایه‌ها آورده شده که در ساختن آنها نیروی‌ تخیل به کار رفته است و از آوردن کنایه‌هایی که در ساخت آنها نیروی تخیل به کار نرفته و اصطلاحا کنایهء لغوی خوانده می‌شوند خودداری شده است مثلا:به دست و پای مردن،مهر بر لب نهادن و زندگانی خویش بر باد دادن که در سه بیت زیر به کار رفته جزو و همین کنایات لغوی است که از ارائه آنها خودداری شده است:

چون به ماهان بر این حدیث شمرد مرد مسکین به دست و پای بمرد

 (942/9)

مهربانش چو مهره بادر دید مهر بر لب نهاد و خوش خندید

 (132/31)

هرکس از گرمی جوانی خویش‌ داد بر باد زندگانی خویش

 (122/9)

 مطلب دیگر دربارهء کنایه آن است که در کنایه‌هایی که در ساخت آنها نیروی تخیّل به‌ کار رفته است،تصاویری دیگر نظیر استعاره و...نیز وجود دارد که به هریک از این تصاویر در مبحث مربوط بدان اشاره کرده‌ایم.مثلا در بیت زیر:

تا نزد بر ختن طلایهء زنگ‌ شه ز شادی نکرد میدان تنگ

 (292/6)

 علاوه بر اینکه بر ختن زدن طلایهء زنگ کنایه از فرارسیدن شب است،کلمه‌های ختن‌ و زنگ بترتیب استعاره از روز و شب است.

 اکنون به ذکر و توضیح چند نمونه از کنایه‌هایی که در ساخت آنها نیروی تخیل‌ به کار رفته است می‌پردازیم:

با شبیخون ماه چون کوشم‌ آفتابی به ذرّه چون پوشم

 (471/61)

 آفتاب به ذرّه پوشیدن:کنایه از انجام امر محال است.

ترسم این پرده چون براندازند با غلطخواندگان غلط بازند

 (302/41)

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 404)


پرده برانداختن:کنایه از برپای کردن رستاخیز است.

وان شدن چون محیط موج زنش‌ عاقبت ماندن آب در دهنش

 (012/91)

 آب در دهن ماندن:کنایه از فروماندن و عاجز شدن است.

نار پستان بدید و سیب زنخ‌ نام آن سیب بر نبشته به یخ

 (992/6)

 بر یخ نبشته شدن نام چیزی:کنایه از دور از دسترس بودن آن است.

تیغ یک میخ آفتاب گذشت‌ جوشن شب هزار میخی گشت

 (603/7)

 هزار میخی گشتن جوشن شب:کنایه از طلوع ستارگان است.

شاه جستند و غار می‌دیدند مهره در مغز مار می‌دیدند

 (153/6)

 مهره در مغز مار دیدن:کنایه از دور از دسترس دیدن مطلوب است.

کای به غفلت چو دام و ددپویان‌ شیر مرغان غیب را جویان

 (352/6)

 و از این قبیل است:(4/2،5/4،7/31،01/5،01/9،41/2،51/3، 61/4،12/3،32/11،42/01،03/5،23/6،14/7،14/9،44/8،4 و 54/3، 84/4،05/6،25/61،55/5،95/01،95/41،36/6،46/01،56/8، 66/41،76/31،86/8،07/1،17/41،37/4،57/31،97/2،18/01، 28/3،28/31،28/41،58/7،88/01،88/21،29/41،59/71،29/41، 59/71،99/41،001/4،101/11،201/6،201/7،301/8،401/3،401/6، 211/1،211/01،611/9،811/9،021/51،121/2،121/71،221/2،421/2، 231/41،641/8،741/3،6 و 5،741،741/11،841/4،841/9،941/41، 051/5،151/21،451/21،451/51،651/4،851/1،061/4،161/31، 261/11،561/01،561/11،661/6،761/51،961/8،071/11،171/1،
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 405)


171/8،171/11،171/51،271/31،471/51،571/3،9 و 571/8، 6 و 671/5،771/6،871/3،281/8،681/41،091/4،4 و 191/3،591/41، 791/11،891/6،891/01،991/4،002/1،202/2،802/11،012/81،212/61، 512/7،512/01،612/5،022/81،922/1،742/11،752/9،862/6، 862/8،472/8،182/1،282/3،882/4،492/1،792/1،003/5،003/7، 503/4،703/5،803/5،913/1،123/41،133/51،433/8،733/6، 143/2،243/2،153/6).

اغراق

 آنچه را ما اغراق می‌نامیم قدما به سه بخش جداگانهء مبالغه،اغراق و غلو تقسیم‌ کرده‌اند.9امّا آنچه که در اینجا مورد نظر بوده آن است که«اغراق ارائهء یک تصویر است،تصویر در معنی وسیعتر از خیال و ایماژ،یعنی بیان یک حالت یا یک وصف‌ اگرچه از شیوهء بیان منطقی برخوردار باشد یعنی ارائهء مستقیم حالت یا صفتی باشد. با این تفاوت که در اغراق آن صفت یا حالت با تصرفی که ذهن گوینده انجام می‌دهد از وضع طبیعی و عادی که دارد تغییر می‌کند یا کوچکتر می‌شود یا بزرگتر.»01

 در هفت پیکر تعداد معتنابهی اغراق به کار رفته است.چیزهای مختلفی به وسیلهء این‌ تصویر کوچکتر یا بزرگتر از حالت عادی نموده شده‌اند گاه شیر به صورت سگ‌ درآمده است تا شجاعت مخاطب از این طریق نشان داده شود:

شیر با او چو سگ بود به نبرد کو همی ز اژدها برآرد گرد

 (08/6)

 گاه چهار گوهر(چهار عنصر)چهار بالش وی شده است:

زان بزرگی که در سگالش اوست‌ چار گوهر چهار بالش اوست

 (62/5)

 گاه شش جهت زرهی بر قبا و هفت چرخ گرهی از کمند مخاطب شده است.

شش جهت بر قبای او زرهی‌ هفت چرخ از کمند او گرهی

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 406)


(263/5)

 و گاه آسمان که اثری چون آفتاب دارد کمترین کمر بر میان وی:

آسمان کافتاب ازو اثریست‌ بر میان تو کمترین کمریست

 (03/1)

 و گاه دهان از زمین تا آسمان نموده شده است:

ز اژدها درگذر که اهرمنی‌ از زمین تا به آسمان دهنی

 (162/41)

 چند نمونهء دیگر از اغراق در هفت پیکر:

چون نگنجید در جهان تاجش‌ تخت بر عرش بست معراجش

 (9/3)

صحف گردون ز شرح او ورقی‌ عرق دریا ز فیض او عرقی

 (32/3)

در صبوحش که خون رز ریزد ز اب یخ بسته آتش انگیزد

 (42/1)

از قبای چنو کله‌داری‌ ز اسمان تا زمین کله‌واری

 (62/3)

وز کمان چنو جهانگیری‌ چرخ نه قبضه کمترین تیری

 (62/4)

این ز نصرت زده سه پایهء بخت‌ فلک آن را چهار پایهء تخت

 (82/4)

کمتر اجری خور ترا بقیاس‌ قوت هفت اخترست جرعهء کاس

 (92/8)

لیکن این شصت پایه کاخ بلند کاسمان بر سرش رود به کمند

 (511/41)

کای فلک آستان درگه تو قرص خورشید ماه خرگه تو

فرهنگ » شماره 10 (صفحه 407)


(512/8)

جبل الرّحمه زان حریم دریست‌ بوقبیس از کلاه او کمریست

 (663/3)

 و از این قبیل است:(3/1،8/8،9/9،11/11،21/1،21/9،41/4، 32/01،42/2،52/2،52/3،52/6،52/7،52/8،82/2،92/9،03/2، 03/31،13/7،33/6،63/6،95/3،06/6،06/9،16/7،66/5،66/51، 66/81،76/2،76/2،76/4،76/5،76/7،76/8،76/9،9 و 86/6، 86/11،86/31،86/21،96/1،96/3،96/6،96/7،96/8،96/9،96/01، 07/5،07/8،27/1،08/7،08/8،48/21،48/31،48/51،48/61، 68/01،68/31،68/61،99/4،701/5،801/8،211/4،311/21،511/4، 511/9،021/51،421/4،521/5،921/9،01 و 231/7،631/4،141/51، 541/3،741/8،651/4،751/5،751/6،161/1،161/2،271/6،581/1، 791/7،202/2،202/3،912/7،912/9،912/01،9 و 452/6،392/31، 103/6،203/4،263/4،263/7،563/5).

 ***
پی‌نوشتها:


--------------

(1).محمد رضا شفیعی کدکنی،صور خیال در شعر فارسی(نیل،0531)،ص 4.

 (2).همان کتاب،ص 74.

 (3).همان کتاب،ص 65.

 (4).بعضی از اهل بلاغت تشبیه فشرده را در شمار استعاره آورده‌اند؛نادرستی این نظر را جلال الدین‌ همائی در کتاب فنون بلاغت و صناعات ادبی ص 552،ابراز کرده است.

 (5).صور خیال،ص 86.

 (6).همان کتاب،ص 77.

 (7).همان کتاب،ص 611.

 (8).در کتب بلاغی تشخیص گسترده از مقولهء استعارهء مکنیّه شمرده شده است.مثلا نگاه کنید به فنون‌ بلاغت و صناعات ادبی،صص 2-152،ولی آنچه را هم که همائی با عنوان«مخاطبات غیر ذیروح» از مقولهء تجاهل العارف،که یکی از صنایع معنوی بدیع است،گنجانیده(همان کتاب،ص 872)ظاهرا
فرهنگ » شماره 10 (صفحه 408)


--------------

باید جزء تشخیص گسترده محسوب داشت زیرا در مخاطبات غیر ذیروح هم به اشیاء یا مفاهیم، شخصیّت انسانی بخشیده می‌شود.

 (9).صور خیال،ص 301؛و نیز فنون بلاغت و صناعات ادبی،ص 862.

 (01).صور خیال،ص 601.


پایان مقاله

مجله فرهنگ » پاییز 1371 - شماره 10 (از صفحه 331 تا 408)
نویسنده : مدی، ارژنگ

رزق در مثنوی معنوی

$
0
0

رزق چیست از زهر قند آوردن است‏ آسمان را در کمند آوردن است

 «عطار»

 برای بررسی مقوله«رزق در مثنوی معنوی»اگر بحث را بر تأمل در آیات قرآن کریم بنا کنیم،برای این آغاز نیازی به استدلال و استشهاد نیست.که هم تاثیر قرآن بر مثنوی‏ معنوی بدیهی است و هم موضوع«رزق»که بی‏تردید برگرفته از تعبیری قرآنی است جواز چنین گزینشی می‏تواند باشد.اما در خلال بحث پیوسته این نکته مهم را پیش چشم‏ خواهیم داشت که«تصوف و عرفان عبارت است از نگاه هنری به الهیات و مذهب»(1)

 دیگر این که در این بررسی پس از دسته‏بندی مفاهیم رزق در قرآن کریم حاصل این‏ دسته‏بندی را با جلوه‏های گوناگون مقوله رزق در مثنوی مقایسه خواهیم کرد تا همسانیها و تفاوتها را باز یابیم.سپس با مراجعه به برخی از منابع تفکر صوفیانه و تفاسیر عرفانی قرآن‏ کریم درباره تاثیر آنها در تلقی مولانا از مفهوم رزق تأمل خواهیم نمود،تا زمینه لازم برای‏ شناخت ویژگیها و بدایع مثنوی در این باب فراهم آید.اگر چه این ویژگیها و بدایع ممکن‏ است همگی مستقیما به اندیشه و درون مایه سخن مثنوی مرتبط نباشد.و گاه طرح اندیشه‏ و برداشت دیگران،در روایت مولانا به مدد خلاقیت هنری و سحر کلام،دیگرگون جلوه‏ کند.

 اما از آنجا که موضوع نوشته حاضر به هر حال بیشتر به حوزه اندیشه و درون مایهء مثنوی‏ متمایل است،برای تأمل در ظرایف هنری و سحر بیان مولانا مجالی نخواهد ماند.سخن‏ آخر اینکه به نظر می‏رسد عنوان کتاب گران سنگ مولانا جلال الدین یعنی«مثنوی‏ منوی»متضمن نوعی براعت استهلال است و یادآور این حقیقت که این کتاب بی‏بدیل، آمیزه‏ای است از هنر(مثنوی)و اندیشه دینی(معنوی).یا به همان تعبیر رساتر که در آغاز آمد؛نگاهی است هنری به الهیات و مذهب،که در آن گاه«مثنویت»چیرگی دارد و گاه‏ «معنویت»ولی هر گاه سهم این هر دو در حد توازن است،که غالبا این گونه است،اوج‏گیری‏ کلام مولانا شگفت‏تر و دل‏انگیزتر از حد بازگویی است و حلاوت همان تجربه فردی و غیر قابل تکرار و فراتر از بیان را دارد که«ادراک بلا کیف»نام گرفته است.

فصل 1 «رزق و انواع آن

 گذشته از گوناگونی حاصل از اختلاف تعبیر و اصطلاحات،باید گفت که،هم در قرآن کریم و هم در مثنوی و متون عرفانی و تفاسیر، مفهوم رزق با اتصاف به صفتهای مختلف پدیدار شده است،و به رغم‏ تعلق هر یک از این گونه‏ها به یک طبقه‏بندی کلان‏تر،گاه تامل در تفاوت‏ت تعبیرها به روشن شدن آفاق جدیدی از مقوله رزق منجر می‏شود.

 در این فصل به مهم‏ترین گونه‏های تعبیر از مفهوم رزق و تامل در آنها خواهیم پرداخت.

 1-1 انواع رزق در قرآن کریم

 1-1-1 رزق به عنوان خوراک عادی و متعارف

ما ارید منهم من رزق و ما ارید ان یطعمون ان الله هو الرزّاق‏ ذو القوه المتین.


 (2،ذاریات 51/آیه 58 و 57)

قد علم کلّ اناس مشربهم کلوا و اشربوا من رزق الله و الا تعثوا فی الارض مفسدین.


 (2،بقره 2/آیه 60)

فابعثوا احدکم بورقکم هذه الی المدینه فلینظر ایّها ازکی طعاما فلیاتکم برزق منه...


 (2،کهف 18/آیه 19)

 1-1-2 رزق،به معنای باران

و ما انزل الله من اسماء من رزق فاحیا به الارض بعد موتها و تصریف الریاح ایات لقوم یعقلون


 (2،جاثیه 25/آیه 5)

 1-1-3 رزق به عنوان پاداش مرگ در راه خدا،که از آن به«رزق‏ حسن»تعبیر شده است.

و الذین هاجروا فی سبیل الله ثم ثتلوا او ماتوا لیرزقهنم رزقا حسنا.


 (2،حج 22/آیه 58)

 1-1-4 رزق کریم،که هم جوار با مغفرت و درجات مومنان آمده‏ است.

اولئک هم المومنون حقا لهم درجات عند ربهم و مغفره و رزق‏ کریم


 (2،انفال 8/آیه 3 و 4)

 1-1-5 تعبیر از رزق طیبات

یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم


 (2،بقره 2/آیه 172)

 درباره تعابیر یاد شده از رزق در قرآن کریم و تلقی عارفان از این‏ تعابیر می‏توان به نمونه‏هایی از تفسیر آیات مرتبط اشاره کرد،که‏ همسانی آنها با تعبیرات مولانا،که در پی خواهد آمد،قابل تامل‏ است.

 1-1-6 در حقایق التفسیر سلمی از«طیبات رزق»به تناول در وقت اضطرار تعبیر شده است؛

 قوله:
یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم.قیل طیبات‏ الرزق هو التناول فی وقت الاضطرار مقدار استیفاء الاواء الغرایض.


 (3،تفسیر سوره بقره 2/آیه 172)

 1-1-7 در همان«تفسیر حقایق»درباره رزقا حسنا،اقوال‏ مختلفی نقل شده است که نشانگر تاویل صوفیانه از این تعبیر قرآنی‏ است؛

 قوله:
لیرزقنهم رزقا حسنا،قال ابو عثمان هو القناعه بما اعطی و قال ابن عطا فی هذه الآیه قال ثقه بالله و توکّل و انقطاعا عن الخلق‏ قال بعضهم لیزرقنهم رزقا حسنا قال هو ان تملکه نفسه فلا تغلب‏ علیه نفسه فیکون تحت قهره.


 (3،تفسیر سوره حج 22)

 حاصل آن که همین تاویلات صوفیانه و دستاوردهای آن به‏ صورت بیانیهای نگرش عرفانی،در آثار منثور و منظوم تالیان تصوف‏ تکرار می‏شود.خرسندی به داده‏ها،وثوق و توکل بر خدا،انقطاع از مخلوق،تملک نفس،جلوگیری از چیرگی نفس و مقهور ساختن آن، همگی بیانگر برداشتهایی از تعبیر قرآنی«رزقا حسنا»هستند.

 1-1-8 میبدی در کشف الاسرار ذیل همین آیه می‏نویسد:

لیبرزقنهم رزقا حسنا یعنی الجنه و نعیمها و قیل الشهاده ثم الجنه‏ و قیل العلم و الحکمه فی الدنیا و قیل الرزق الحسن الذی یاتی من‏ غیر سؤال و من غیر شره النفس.


 (4،ج 6،ص 396)

 در این تاویلات دو نکته قابل تامل هست؛نخست آن که رزقا حسنا هم در نص آیه و هم در تفسیر،پاداشی است که پس از مرگ و شهادت،نصیب مهاجر راه خدا می‏شود اما از آن که به علم و حکمت‏ در دنیا نیز تعبیر شده است،گویی این مرگ و شهادت غیر از مرگ‏ متعارف جسمانی است و در این،جای درنگ است.دیگر این که تعبیر از رزق حسن به چیزی که بدون درخواست می‏آید و بدون اشتیاق‏ نفس بدان،یعنی چیزی فراتر از آنچه در خور اطفاء غرایز و ارضاء شهوات است.

 در کتاب«التعریفات»جرجانی از رزق حسن در معنی آن چیزی که‏ بدون کوشش به صاحبش برسد یاد شده است؛

الرزق الحسن،و هو ما یصل الی صاحبه بلا کدّ فی طلبه و قیل ما وجد غیر مرتقب و لا محتسب و لا مکتسب.


 (5،ص 115)

 1-1-9 در تفسیر آیات 3 و 4 از سوره انفال و در اشاره به تعبیر «رزق کریم»مولف کشف الاسرار می‏نویسد:
و رزق کریم هو رزق‏ الاسرار بما یکون استقلالها به من المکاشفات و المواصلات و گفته‏اند حقایق عبودیت در منازلات و مکاشفات حقیقت در وجود خصلتهاست که در این آیت برشمرد.و هو التعظیم اللذکر و الوجل‏ عند السماع و اظهار الزیاده علیهم عند تلاوته و حقیقه التوکل علی‏ الله و القیام بشروط العبودیه علی حد الوفا فاذ کلمت اوصافهم صاروا محققین بالایمان و قیل اولئک هم المومنون حقا.


 (4،ج 4،ص 11)

 1-2 انواع رزق در مثنوی معنوی

 این دهان بستی دهانی باز شد

 کو خورندهء لقمه‏های راز شد

 1-2-1 غذای اصلی،لقمه‏های نور،ماکول نور در مقابل غذای‏ خر،نان و تنور

 (به تصویر صفحه مراجعه شود)
رزق‏ در مثنوی معنوی‏ @عنوان کتاب‏ گران سنگ مولانا جلال الدین یعنی‏ «مثنوی معنوی» متضمن نوعی براعت‏ استهلال است و یادآور این حقیقت که این کتاب‏ بی‏بدیل،آمیزه‏ای است‏ از هنر(مثنوی)و انادیشه دینی(معنوی). یا به همان تعبیر رساتر که در آغاز آمد؛نگاهی‏ است هنری به الهیات و مذهب،که در آن گاه‏ «مثنویت»چیرگی دارد و گاه«معنویت»ولی‏ هر گاه سهم این هر دو در حد توازن است،که غالبا این گونه است، اوج‏گیری کلام مولانا شگفت‏تر و دل‏انگیزتر از حد بازگویی است
شعر » شماره 37 (صفحه 74)


(به تصویر صفحه مراجعه شود) مائده عقل است نی نان و شوی

 نور عقل است ای پسر جان را غذی

 نیست غیر از نور آدم را خورش

 از جز ان جان نیابد پرورش

 زین خورشها اندک اندک باز بر

 کاین غذای خر بود نه آن حر

 تا غذای اصل را قابل شوی

 لقمه‏های نور را آکل شوی

 چون خوری یک بار از ماکول نور

 خاک‏ریزی بر سر نان و تنور

 (6،دفتر 4،بیت 1954)

 1-2-2-قوت اصلی در برابر قوت مرض(-قوت حیوانی)

 چون کسی کو از مرض گل داشت دوست

 گرچه پندارد که آن خود قوت اوست

 قوت اصلی را فرامش کرده است

 روی در قوت مرض آورده است

 نوش را بگذاشته سم خورده است

 قوت علّت را چو چربش کرده است

 قوت اصلی بشر نور خداست

 قوت حیوانی مر او را ناسزاست

 (6،دفتر 2/بیت 1083-1080)

 1-2-3 غذی خاصگان دولت

 خوردن آن بی‏گلو آلت است

 (6،دفتر 2/بیت 1086)

 1-2-4 قوت جان،غذای روح،خیر،طاعات در مقابل قوت نفس،غذای‏ نفس،خدمت تن،شر،شهوات.

تو گیاه و استخوان را عرضه کن‏ قوت نفس و قوت جان را عرضه کن‏ گر غذای نفس جوید ابتر است‏ ور غذای روح خواهد سرور است‏ گر کند او خدمت تن هست خر ور رود در بحر جان یابد گهر گر چه این دو مختلف خیر و شرند لیک این هر دو به یک کار اندوند انبیا طاعات عرضه می‏کنند دشمنان شهوات عرضه می‏کنند.

 (6،دفتر 2/بیت 2685-2681)

 1-2-5 لوت و قوت شریف،طعام الله،قوت خوش‏گوار،قوت خدا،خوان‏ بالا،در مقابل روزی‏ریز کثیف،زیر عنوان در بیان وخامت چرب و شیرین دنیا و مانع شدن او از طعام الله چنان که فرمود:الجوع طعام الله یحیی بن الابدان‏ الصدیقین ای فی الجوع طعام الله و قوله ابیت عند ربّی یطمعنی و یسقینی و قوله یرزقون فرجین

 (6/دفتر 1 ص 1112)

وارهی زین روزی ریزه کثیف‏ درفتی در لوت و در قوت شریف‏ گر هزاران رطل لوتش می‏خوری‏ می‏روی پاک و سبک همچون پری‏ ...... از طعام الله و قوت خوش‏گوار بر چنان دریا چو کشتی شوسوار باش در روزه شکیسا و مصّر دم به دم قوت خدا را منتظر ...... ای پدر الانتظار الانتظار از برای خوان بالا مردوار

 (6،دفتر 5/بیت 1745)

 در تفسیر آیه یرزقون فرحین،حضرت مولانا در مجالس سبعه چنین‏ می‏فرماید:

(و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم)

شرح حال‏ ارواح می‏فرماید که آن روحانیان در چه راحت‏اند(یرزقون فرحین)یعنی‏ می‏خوردند و می‏آشامیدند بی‏تن و معده و بی‏لب و دهان و چون ارواح شراب‏ نوش می‏کنند از عالم غیب‏های و هوی می‏زنند که ای نومیدان خاک که‏ نومید شده‏اند که اگر این قالب بکشنند از خوردن و آشامیدن بمانیم،از روز روشن بماندیم،در گور تنگ گرفتار شدیم آخر در حال ما نگرید.

 (7،مجلس اول ص 6)

شعر » شماره 37 (صفحه 75)


(به تصویر صفحه مراجعه شود) 1-2-6 روزی حکمت،که دل را فربه می‏کند،در مقابل خوردن تن:

کار خود کن روزی حکمت بچر تا شود فربه دل با کرّ و فر خوردن تن مانع این خوردن است‏ جان چو بازرگان و تن چون رهزن

 (6،دفتر 4/بیت 3608 )

 1-2-7 رزق خود،که حکمت است،(-لقمه‏های راز)در مقابل‏ شیر دیو،که خوراک تن است.

فهم نان کردی نه حکمت ای راهی‏ ز آنچه حق گفتت کلوا من رزقه‏ رزق حق حکمت بود در مرتبت‏ کان گلو گیرت نباشد عاقبت‏ این دهان بستی دهانی باز شد کو خورندهء لقمه‏های راز شد گر زشیر دیو،تن را وابری‏ در فطام او بسی نعمت خوری

 (6،دفتر 3/بیت 3745)

 1-2-8 قوت مستطاب،که موجب لاغری ظاهر و فربهی پنهان‏ است(-حیات عشق)در مقابل نان و آب که موج فربهی ظاهر است.

گر نماند اشتهای نان و آب‏ بدهدت بی این دو قوت مستطاب‏ فربهی گر رفت،حق در لاغری‏ فربهی پنهانت بخشد آن سری‏ ...... ز و حیات عشق خواه و جان مخواه‏ تو از او آن رزق خواه و نان مخواه

 (6،دفتر 6/بیت 3167)

فصل 2 فرو فرستادن رزق از آسمان

آب وحی حق بدین مرده رسید شد ز خاک مرده‏ای زنده پدید

 انسان که به واسطه احتیاج و اضطرار،گاه تمام همت و توان‏ خویش را مصروف طلب رزق می‏کند،اغلب به دلیل نگاه ظاهربین، منشاء پدیداری و افزونی رزق را در زمین و در تکاپوی خود می‏داند.و در واقع اسباب و وسائط رزق را رزاق می‏پندارد.توجه دادن مولانا به‏ مبدأ اصلی رزق،که تکیه بر آموزشهای قرآنی دارد،نوعی‏ غفلت‏زدایی از صاحبان چنین نگرشی است.در این فصل به منشأ رزق‏ خواهیم پرداخت و اینکه در تلقی مثنوی معنوی،رزق با همه‏ گونه‏هایش فرو فرستاده از آسمان است.

 2-1 گداز از مرحله نگاه به اسباب و دستیابی به نگاه نافذی که‏ مسبب را بنگرد مستلزم صبر است:

هوی هوی باد و شیر افشان ابر در غم ما اند یک ساعت تو صبر فی اسماء رزقکم نشنیده‏ای‏ اندر این پستی چه بر چفسیده‏ای

 (6،دفتر 2/بیت 1955)

 2-2
این دو دیده سوی دکان از پگاه‏ هین به مسجد رو بجو رزق اله

 (6،دفتر 3/بیت 4534)

 چشم دوختن به دکان به عنوان منشاء رزق بیانی تمثیلی از همین‏ نگاه نزدیک و اسباب‏نگر است که غفلت از اصل(مسجد-آسمان) را سبب می‏شود.

تا بدانی اصل اصل رزق اوست‏ تا همو را جوید آنکه رزق جوست‏ رزق از وی جو،مجو از زید و عمر مستی از وی جو مجو از بنگ و خمر

 (6،دفتر 5/بیت 1494)

 2-3 رزق‏جویی از بالا(-)خوی اهل توکل و ایمان است؛

چشمها را کرد سوی آسمان‏ که اجابت کن دعای حاجیان‏ رزق‏جویی را ز بالا خو گرم‏ تو ز بالا برگشودستی درم‏ ای نموده تو مکان از لامکان‏ فی السماء رزقکم کرده عیان

 (6،دفتر 2/بیت 3803)

 همین معنا در کلام حضرت مسیح(ع)این گونه آمده است:

 «مرغان هوا را نظر کنید که نه می‏کارند و نه می‏دروند و نه در انبارها ذخیره می‏کنند و پدر آسمانی شما آنها را می‏پرورداند.آیا شما از آنها به مراتب بهتر نیستید؟

 (8،متی باب ششم/آیه 26)

حمد می‏گوید خدا را عندلیب‏ که اعتماد رزق بر توست ای مجیب

 (6،دفتر اول/بیت 2293)

 2-4 دعا و عبادت،و به طور خاص روزه‏داری،در واقع تمرینهایی‏ هستند برای توجه دادن انسانی به آسمان،که منشأ رزق است.

لب فرو بند از طعام و از شراب‏ سوی خوان آسمانی کن شتاب

 @«تصوف و عرفان‏ عبارت است از نگاه‏ هنری به الهیات و مذهب»

 @انسان که به‏ واسطه احتیاج و اضطرار،گاه تمام‏ همت و توان خویش‏ را مصروف طلب رزق‏ می‏کند،اغلب به دلیل‏ نگاه ظاهربین، منشاء پدیداری و افزونی رزق را در زمین و در تکاپوی‏ خود می‏داند.

شعر » شماره 37 (صفحه 76)

دم به دم بر آسمان می‏دار امید در هوای آسمانی رقصان چو بید دم به دم از آسمان می‏آیدت‏ آب و آتش رزق می‏افزایدت

 (6،دفتر 5/بیت 1732-1730)

 2-5 اعتماد بر اسباب و توانمندیهای مخلوق حاصل غرور است و تنگی‏ رزق و اضطرار و زاری و انابهء ناشی از آن،برای شکستن این غرور و برآمدن از خویش و توجه به رزاق حقیقی است.

چون بر آرند از پشیمانی حنین‏ عرش لرز داز انین المذنبین‏ آن چنان لرزد که مادر بر ولد دستشان گیرد به بالا می‏کشد که ای خداتان و آفریده از غرور نک ریاض فضل و نک ربّ غفور بعد از این تان برگ و رزق جاودان‏ از هواب حق بود نه از ناودان

 (6،دفتر 6/بیت 3628-3625)

 ممکن است که صورت ظاهر رزق و پدیداری آن،وابسته به اسباب و سعی‏ باشد؛نظیر برآمدن گندم،که از زمین و تلاش کشاورزان حاصل می‏گردد.اما مولانا ورای این تعاملات ظاهری،تأملاتی دقیق دارد:

رزقها را رزقها او می‏دهد زانکه گندم بی‏غذایی چون زهد

 (6،دفتر 3/بیت 28)

 همچنان که رزاق اصلی هر گاه اراده کند بساط اسباب ظاهری را بر هم‏ می‏زند:

این سخن پایان ندارد موسیا لب بجنبان تا برون روژد گیا همچنان کرد و هم اندر دم زمین‏ سبز گشت از سنبل و حبّ ثمین

 (6،دفتر 4/بیت 3617-3616)

 2-6این ظاهربینی،خصبت نفس ات،نفس به زعم زیرکی و نکته‏ سنجی قادر به نفوذ در کنه رویدادها نیست:

نفس گرچه زیرک است و خرده‏دان‏ قبله‏اش دنیاست او را مرده دان‏ آب وحی حق بدین مرده رسید شد زخاک مرده‏ای زنده پدید

 (6،دفتر 4/1657-1656)

 اشارهء بیت اخیر به آیه 164 از سوره مبارکه بقره است:

و ما انزل الله من السماء من ماء فاحیا به الارض بعد موتها


 (2،بقره 2/آیه 164)

 نظیر این آیه در سورهء مبارکه جاثیه نیز آمده است.اما در آیه اخیر به فرو فرستادن رزق از آسمان اشاره دارد:

و ما انزل من السماء من رزق فاحیا به الارض بعد موتها


 (2،جاثیه 45/آیه 5)

 لیکن در تاویل مولانا،«وحی»جایگزین هر دو کلمه می‏شود.چنانکه سایر اجزای تمثیل نیز بیانگر سایر کلمات آیه می‏شوند.

 در حقایق التفسیر سلّمی درباره فرو فرستادن آب از آسمان به تعابیر گونان‏ صوفیه از این مفهوم اشاره می‏شود:

 قوله و ینزل علیکم من السماء ما لیطهرکم به(2،اتفال 8/آیه 11)قال‏ ابن عطا انزل علیهم ماء طّهر فی ظواهر ابدانهم و دنسها و انزل علیهم رحمه‏ نوّربها قلوبهم و شفابها صدورهم عن وساوس العدو و البس بواطنهم لباس‏ الطمانینه و الصدق و قال بعضهم ماء الیقین اذا انزل علی الاسرار اسقط عنها (به تصویر صفحه مراجعه شود)
شعر » شماره 37 (صفحه 77)


الاختلاج و الشک،نیز در ذیل آیه 17 سوره رعد«
انزل من السماء ماء»

 نوشته است:

 قال بعضهم انزل الله من السماء انواع الکرامات فاخذ کل قلب حظه‏ و نصیبه فکل قلب کان مؤیدا بنور التوفیق اضاء فیه سراج التوحید و کل‏ قلب ایّد بنور التوحید اضاء فیه سراج المعرفه و کل قلب زین بنور المعرفه اضاء فیه انوار المعرفه!(احتمالا محبه صحیح است اما در متن‏ همین گونه بود)و کل قلب قیّد بنور المحبه اضاء فیه لهب الشوق و کل‏ قلب عمر بلهب الشوق اضاء فیه انس القرب کذلک القلوب من حال الی‏ حال حتی یستغرق فی انوار المشاهده اخذ کل قلب حظه و نصیبه الی آن‏ تبدوا الانوار علی الشواهد من فضل سرّ النوار و نور المولی القلب ثم قید هذا القلب بالانوار و العبد بالتوفیق فهو علی نور من ربه.

 (3،تفسیر آیه 17 سوره رعد)

 در این دو نمونه نسبتا طولانی از تقسیر صوفیانه آیات قرآن کریم، به روشنی گرایش اهل تصوف به تأویل ظاهر آیات بر اساس نظام فکری‏ مقبول خویش دیده می‏شود.این سلسلهء تاویلات و تداعیها را باز می‏خوانیم:

 آب-انواع کرامات-نور توفیق-چراغ توحید-نور توحید چراغ‏ معرفت-نور معرفت-نور محبت-شعله شوق-انس قرب-نور مشاهده-نور ربوبی

فصل 3 رزق در تمثیلات مثنوی

ابر و باران قطرهء عمان توست‏ رزق و روزی ریزه‏خوار خوان توست

 «عطار»

 در این فصل به مقوله رزق در تمثیلات مثنوی خواهیم پرداخت و از ادبیات منفردی که در خلال سایر مباحث و تمثیلات،اشاره‏ای به‏ مفهوم رزق دارند صرف‏نظر می‏کنیم مگر آنکه در تبیین مفاهیم اصلی‏ گرهی را بگشایند.

 مقوله رزق در مثنو،به ترتیب شماره دفتها و شماره بیتها در حکایتهای تمثیلی زیر نمود بیشتری دارد:

 1-قصه اعرابی درویش و ماجرای زن او با او به سبب قلت و درویشی

 (6،دفتر اول ص 138)

 2-حکایت آن شخص که در عهد داود علیه السلام،شب و روز دعا می‏کرد که مرا روزی حلال ده بی‏رنج

 (6،دفتر سوم ص 82)

 3-دیدن درویش،جماعت مشایخ را در خواب و درخواست کردن‏ روزی حلال بی‏مشغول شدن به کسب.

 (6،دفتر چهارم ص 318)

 4-حکایت خر و روباه

 (6،دفتر پنجم ص 148)

 5-حکایت آن زاهد که توکل را امتحان می‏کرد

 (6،دفتر پنجم ص 154)

 6-حکایت آن گاو که تنها در جزیره‏ای است بزرگ‏ (6،دفتر پنجم ص 183)

 7-قصه فقیر روزی‏طلب بی‏واسطه کسب

 (6،دفتر ششم ص 378)

 3-1 در قصه اعرابی درویش،مرد اعرابی در برابر اعتراض زنش به‏ تنگدستی ضمن برشمردن فضایل فقر و درویشی به او می‏گوید:

کار درویشی ورای فهم توست‏ ز آنکه درویشان واری ملک و مال‏ روزیی دارند ژرف از ذو الجلال

 (6،دفتر 1/بیت 2353-2352)

 «آن روزی ژرف که از خدای بزرگ و جلیل به درویشان می‏رسد همان حالت استغنای قلبی و اعتماد بر حق است که برتر و گرامی‏تر از ملک دو جهان است.»

 (9،ج 3 ص 2004)

 3-2 حکایت آن شخص که در عهد داود علیه السلام روز و شب‏ دعا می‏کرد که مرا روزی حلال ده بی‏رنج،در این حکایت،هر دو گونهء روزی(روزی متعارف و روزی خاص)مطرح می‏شود.مردم در برابر دعای آن شخص که روزی بی‏تعب می‏خواهد با تمسخر به او یادآوری‏ می‏کنند که:

راه روزی کسب و رنج است و تعب‏ هر کسی را پیشه‏ای داد و طلب‏ اطلبوا لا رزاق فی اسبابها ادخلوا الاوطان من ابوابها

 (6،دفتر 3/بیت 1465-1464)

 و شیوه حضرت داود(ع)را برای او مثال می‏آوردند که با همه‏ فضایلش،جهت کسب روزی به زره‏بافی می‏پردازد.

 اما پایداری مرد در طلب،و توکل و ایمان و دعای روز و شب او از باب ان الله یحب الملحین فی الدّعا(10 ج 90،ص 370)به اجابت‏ درخواست او می‏انجامد و ناگهان گاوی به خانه مرد وارد می‏شود و مرد که گاو را مصداق همان روزی بی‏رنج می‏بیند بی‏درنگ آن را ذبح‏ می‏کند.اما شگفت آنکه پس از آن همه انتظار و دعا و زاری وقتی به‏ روزی بی‏تعب دست می‏یابد آن را نه برای بهره‏مندی خویش که برای‏ صرف در شکرانهء اجابت دعاهایش،تصاحب می‏کند:

بعد این جمله دعا و این فغان‏ گاوی اندر خانه دیدم ناگهان‏ چشم من تاریک شد نه بهر لوت‏ شادی آنکه قبول آمد قنوت‏ کشتم آن را تا دهم در شکر آن‏ که دعای من شنود آن غیب‏دان

 (6،دفتر 3/بیت 2387-2385)

 اگرچه مرد کشندهء گاو،آن روزی بی‏رنج،را،قوت روح و پاسخ الحاح‏ دیرپای خویش در دعا می‏داند.اما مردم و صاحب گاو،داوری امر را به‏ محضر حضرت داود(ع)می‏برند و همه از آن مرد،حجت شرعی بر ذبح‏ گاو طلب می‏کنند.

 باری پس از یاری خواستن حضرت داود(ع)از مبدأ غیبی و آشکار شدن حقیقت ماجرا نهایتا حکم به جانب کشندهء گاو صادر می‏شود. چرا که مالک اصلی آن در حقیقت اوست و مالک و مدعی ظاهری،که‏
رزق‏ در مثنوی‏ معنوی

 @فاصلهء دیدگاه‏ مولانا با گروهی که‏ توکل را پوشش‏ تن‏پروری و دریوزگی‏ کرده‏اند آشکار می‏شود.دست فرو شستن از طلب نان، برای اهتمام به کار دین است و نه روی‏ آوردن به سستی و بار خاطر مردم شدن،به‏ توهم توکل در رزق‏ جویی!

شعر » شماره 37 (صفحه 78)


قاتل پدر این مرد بوده است،در واقع غاصب میراث اوست.

 در پایان حکایت،مولانا،دستیابی به روزی بی‏رنج را،که خواسته عقل‏ است،موقوف به کشتن گاو نفس می‏داند.

عقل اسیر است و همی خواهد زحق‏ روزیی بی‏رنج و نعمت بر طبق‏ روزی بی‏رنج او موقوف چیست‏ آن که بکشد گاو را که اصل بدی است

 ...

روزی بی‏رنج می‏دانی که چیست‏ قوت ارواح است و ارزاق نبی است‏ لیک موقوف است بر قربان گاو گنج اندر گاودان ای کنجکاو

 (6،دفتر 3/2511-2505)

 در این ابیات«ارزاق نبی کفایت از علم لدنی است که نصیب پیغمبران است. رسول اکرم فرمود:انی لست کاحد کم انی یطعمنی ربی و یسقینی.»

 (9،ج 7/ص 372)

 3-3 حکایت درویشی که مشایخ را در خواب می‏بیند و از ایشان روزی‏ حلال بی‏اشتغال به کسب درخواست می‏کند.

 در این حکایت،درویش اشتغال به کسب را موجب بازماندن از عبادت‏ می‏انگارد،چنان که وقتی به هدایت مشایخ به روزی حلال بدون کسب دست‏ می‏یازد،ذوق گفتار او ربایندهء خردها می‏شود:

پس مرا زان رزق نطقی رو نمود ذوق گفت من خردها می‏ربود

 (6،دفتر 4/بیت 682)

 این رزق خاص اگر چه میوهء افشانده از درخت و خوراک جسم است اما حاصل آن فراغت از غم روزی و گلو است.

پس بگفتم من زروزی فارغم‏ زین سپس از بهر رزقم نیست غم‏ میوهء مکروه بر من خوش شده است‏ رزق خاصی جسم را آمد به دست‏ چونکه من فارغ شدستم از گلو حبه‏ای چند است این بدهم بدو

 (6،دفتر 4/بیت 691-689)

 طرفه آنکه این درویش در مواجهه با درویشی هیزم‏کش و دیدن تنگی‏ معیشت و رنج او در کسب روزی،این نکته را در می‏یابد که درویش هیزم‏کش‏ از خواص اولیاء الهی است و علی رغم علّو مقام،اشتغال ظاهری به کسب و تلاش معاش دارد.

بسته کرد آن هیبت او مر مرا پیش خاصان ره نباشد عامه را

 (6،دفتر 4/بیت 708)

 مرد درویش که به پندار خویش با فراغت از غم روزی،نیازی به دو سکهء حاصل از کسب ندارد می‏خواهد که آن را به هیزم‏کش بدهد.اما فقیر هیزم‏کش با توسل به عنایت الهی،پشته هیزم را به زر بدل می‏کند تا او را از غفلت برهاند.و بی‏تأثیر بودن اسباب را در ارتزاق بندگان به او بنمایاند.

 در این معنا حکیم سنایی در حدیقه الحقیقه حکایتی دارد،زیر عنوان‏ «تمثل در اعتقاد سوء و خوف از قلت رزق»و آن قصه مردی است معیل که‏ برای تأمین معاش ده فرزند و عیال خویش نگران است و در پی کسب می‏رود. در صحرا کسی از او می‏خواهد که مرغکی کوچک‏تر از گنجشک را از آب‏ فراوان چاهی که در نزدیکی است سیراب کند و صد سکه دستمزد بستاند. مرد روزی طلب،علی رغم مهیا بودن اسباب(چاه،طناب،دلو،آب فراوان) موفق به سیراب کردن پرنده کوچک نمی‏شود.و آن گاه در می‏یابد که این‏ ماجرا،آزمون الهی و تنبیه ربوبی بوده است:

مر ورا گفت مرد:که ای نادان

 (به تصویر صفحه مراجعه شود)
شعر » شماره 37 (صفحه 79)

امتحان توأم من از یزدان‏ تو مر این مرغ را زچاه پر آب‏ نتوانی زآب داد اسباب‏ ده عیال ضعیف چون داری‏ طفل را خیر خیر بگذاری‏ رازقم من تو در میان سببی‏ پس چرا با فغان و با شغبی

 (11،ص 107)

 اما این اصل که،عهده‏دار روزی بندگان خداست و کسب و تلاش‏ در دست‏یابی به رزق مؤثر اصلی نیستند،ممکن است این پندار را پدید آورد که طلب رزق نیز بیهوده است و حاصل این پندار دست برداشتن‏ از پی‏جویی برای روزی حلال و فرو ماندن از تلاش معاش باشد.این‏ معنا در حکایت«خر و روباه»و مکالمات میان آن دو به روشنی مطرح‏ می‏شود.

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) (به تصویر صفحه مراجعه شود)
رزق‏ در مثنوی معنوی‏ @مولانا همواره در رفع این شبهه که؛ توکل،ملازم با تعطیل تلاش است؛با ابیات و اشارات‏ گوناگون،روشنگری‏ می‏کند
شعر » شماره 37 (صفحه 80)


(به تصویر صفحه مراجعه شود) 3-4 حکایت خر و روباه

 در این حکایت،روباه از اهمیت طلب و تلاش برای جستن روزی حلال‏ سخن می‏گوید و خر،خرسندی به فقر را،که نشان توکل است،مرجح می‏دارد.

 «در این داستان،روباه رمز وسوسهء نفس است که می‏خواهد حرص‏ قناعت‏کننده را برانگیزاند و او را به طلب دنیا به راه ناصواب کشاند و سرانجام‏ هلاک سازد»

 (9،ج 9/ص 352)

 «قناعت طلب ناکردنست آن را که در دست تو نیست و بی‏نیاز شدن بدانچه‏ هست و در معنی آن که خدای عزوجل می‏گوید:
رزقا حسنا

،گفته‏اند قناعت‏ است.»

 (12،ص 240)

 روباه می‏گوید که در امتثال فرمان الهی و«
ابتغوا من فضل الله

»و متابعت‏ سنت رسول(ص)باید به کسب و تلاش پرداخت:

گفت رو به جستن رزق حلال‏ فرض باشد از برای امتثال‏ می‏نباید،پس مهم باشد طلب‏ و ابتغوا من فضل الله است امر ا نباید غصب کردن همچو نمر گفت پیغمبر که بر رزق ای فتی‏ در فرو بسته است و بر در قفلها جستن و آمد شد ما و اکتساب‏ هست مفتاحی بر آن قفل و حجاب‏ بی‏کلید این در گشادن راه نیست‏ بی‏طلب نان،سنت الله نیست

 (6،دفتر 5/بیت 2387-2382)

 در ارجاع«گفت پیغمبر»انقروی به حدیثی بدون ذکر منبع اشاره می‏کند: «ابواب الارزاق مقفوله و الحرکه مفتاحها»

 (13،ج 13،ص 752)

 در تلقی صوفیه«
معنی و ابتغوا من فضل الله

،طلب دنیا نیست،عبادت است‏ و زیارت برادران(نگاه کنید به تفسیر تبیان ذیل این آیه)و در روایتی معنی‏
فانتشروا فی الارض

،بیمارپرسی است و حضور در تشییع و زیارت برادر مومن‏
و ابتغوا من فضل الله

،طلب علم است.»

 (9،ج 9،ص 352)

 در این معنا که جستن فضل اللهی،چیزی غیر از طلب نان است،مولانا در «فیه ما فیه»با اشاره به فضلیت روز جمعه می‏گوید:«و همچنین جمعه بر باقی‏ ایام فضلیت یافت که
ان لله ارزقا کتبت له فی اللّوح فلیطلبها فی‏ الیوم الجمعه...


 (14،ص 216)

 خر در پاسخ به روباه کوشش برای طلب نان را به ضعف توکل منتسب‏ می‏کند و به صبر فرا می‏خواند:

گفت:از ضعف توکل باشد آن‏ ورنه بدهد نان کسی که داد جان‏ هر که جوید پادشاهی و ظفر کم نیابد لقمه‏ای نان ای پسر دام و دد جمله همه اکّال رزق‏ نه پی کسب‏اند و نه حمّال رزق‏ جمله را رزّاق روزی می‏دهد قسمت هر یک به پیشش می‏نهد رزق آید پیش هر که صبر جست‏ رنج کوششها زبی‏صبری توست‏

 (6،دفتر 5/بیت 2392-2388)

 (درباره رزق‏جویی از رزّاق حقیقی،که خوی اهل توکل است،نگاه کنید به‏ فصل دوم،بند 2-3)

 در این معنا که«رزق آید پیش هر که صبر جست»در شرح دکتر شهیدی‏ (9،ج 9،ص 354)

 حدیثی از بحار الانوار نقل شده است:

 «لو انّ ابن آدم فرّ من رزقه کما یفّر من الموت لا درکه رزقه کما یدرکه‏ الموت»

 (10،ج 100،ص 33،از جامع الاخبار)

 مولانا در فیه ما فیه ضمن معنا کردن دو بیت عربی می‏فرماید:

 «به درستی که من دانسته‏ام قاعدهء روزی را و خوی من آن نیست که به‏ گزافه دودو کنم و رنج برم من،بی‏ضرورت،به درستی که آنچ روزی منست از سیم و از خورش و از پوشش و از نار شهوت چون بنشینم بر من بیاید من چون‏ می‏دوم در طلب آن روزیها مرا پر رنج و مانده و خوار می‏کند طلب کردن اینها و اگر صبر کنم و به جای خود بنشینم بی‏رنج و بی‏خواری آن بر من بیاید زیرا که آن روزی هم طالب منست و او مرا می‏کشد چون نتوان مرا کشیدن او بیاید چنانک منش نمی‏توانم کشیدن من می‏روم،حاصل سخن این است که به کار
شعر » شماره 37 (صفحه 81)


دین مشغول می‏باشد تا دنیا پس تو دود.مراد از این نشستن،نشستن‏ است بر کار دین اگر چه می‏دود چون برای دین می‏دود او نشسته است‏ و اگر چه نشسته است چون برای دنیا نشسته است او می‏دود.»

 (14،ص 184)

 به این ترتیب،فاصلهء دیدگاه مولانا با گروهی که توکل را پوشش‏ تن‏پروری و در یوزگی کرده‏اند آشکار می‏شود.دست فرو شستن از طلب نان،برای اهتمام به کار دین است و نه روی آوردن به سستی و بار خاطر مردم شدن،به توهم توکل در رزق‏جویی!

 در ادامه مکالمه روباه و خر،روباه می‏گوی که مراتب والای توکل‏ و صبر،دور از دسترس همگان و از آن خواص است:

گفت روبه:آن توکل نادر است‏ کم کسی اندر توکل ماهر است‏ گرد نادر گشتن از نادانی است‏ هر کسی را کی ره سلطانی است

 (6،دفتر 5،بیت 2394-2393)

 غزالی گوید:«توکل از جمله مقامات مقربان است و درجهء وی‏ بزرگ است لیکن علم وی در نفس خویش باریک است و مشکل و عمل به وی دشوار است»

 (15،ج 2،ص 527)

 روباه،دشواری بریدن از اسباب و کسب را منحصر به خواص اولیا می‏کند و با این سخن بر وسوسه خویش برای ترغیب خر به تلاش. جست‏وجو ابرام می‏ورزد.

 اما خر،با تکیه بر شواهدی از نظام ارتزاق طبیعی مخلوقات، بطلان تاثیر کسب را در فزونی رزق متذکر می‏شود:

نان زخوکان و سگان نبود دریغ‏ کسب مردم نیست این باران و میغ‏ آن چنان که عاشقی بر زرق زار هست عاشق،رزق هم بر رزق خوار

 (6،دفتر 5/بیت 2400-2399)

 پیامبر اکرم(ص)فرمود:«لو انّکم تتوکلون علی الله حق توکلّه‏ لرزقکم کما یرزق الطّیر خماصا و تروج بطانا»

 (10،ج 68،151 از جامع الاخبار)

 (مضمون این حدیث نبوی را قیاس کنید با کلام حضرت مسیح‏ (ع)در فصل دوم،بند 2-3)

 3-5 حکایت آن زاهد که توکل را امتحان می‏کرد

 چنان که در عنوان این حکایت در دفتر پنجم آمده است،حکایتی‏ است در تقریر معنی توکل و در واقع شاخه‏ای است از مجموعهء گفت‏وگوهای خر و روباه.

 مرد زاهد که از فحوای کلام پیامبر اکرم(ص)،سبب‏سازی و رزاقی خداوند را در می‏یابد.برای آزمودان سببیّت توکل،از اسباب‏ ظاهری دوری می‏جوید و به بن کوهی مهجور می‏رود و در غایت‏ گرسنگی بر سر سنگی سر می‏نهد و می‏خوابد تا مضمون این سخن را بیازماید و به تجربه دریابد که گفت:

گر بخواهی ورنخواهی رزق تو پیش تو آید دوان از عشق تو

 (6،دفتر 5/بیت 2402)

 باری کاروانی،ره گم کرده به سوی آن کوه می‏آید و اهل کاروان‏ زاهد را در حال غلبهء ضعف درمی‏یابند.مرد زاهد به قصد آزمودن‏ سبب‏سازی خداوند هیچ واکنش نمی‏کند.یعنی از جهد و کسب روزی‏ حتی به اندازه گشودن دهان خویش می‏پرهیزد.کاروانیان،نیز از بیم‏ هلاک زاهد ناگزیر دهان او را به دشواری می‏گشایند و شوربا در حلقومش می‏ریزند.درویش با خویش چنین می‏گوید:

گفت:ای دل گر چه خود تن می‏زنی‏ راز می‏دانی و نازی می‏کنی‏ گفت دل دانم و قاصد می‏کنم‏ رازق الله است بر جان و تنم‏ امتحان زین پیشتر خود چون بود رزق سوی صابران خوش می‏رود

 (6،دفتر 5/بیت 2418-2416)

 به نظر می‏رسد که حاصل این حکایت با مجموعهء آیات و احادیثی‏ که خلق را به طلب روزی حلال فرامی‏خوانند در تباین است:

راه روزی کسب و رنج است و تعب‏ هر کسی را پیشه‏ای داد و طلب‏ اطلبوالارزاق فی اسبابها ادخلو الاوطان من ابوابها

 (6،دفتر سوم/1465-1464)

 اما همچنان که پیش از این اشاره شد(فصل سوم،بند 3-4 ذیل‏ ابیات دفتر 5/2387-2382)در تأویلات صوفیه،معنای کسب‏ طلب دنیا نیست.

هر که جوید پادشاهی و ظفر کم نیابد لقمه‏ای نان ای پسر

 (6،دفتر 5/بیت 2389)

 آنکه در پی کسب رضای حق و به دست آوردن مقامی والا باشد، رتبت فرودین را نیز به دست خواهد آورد که؛«و من یتق الله یجعل له‏ مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب»

 (2،طلاق 65/آیه 2 و 3)

 این معنا در تمثیل ساده‏ای چنین بیان شده است:«چنان که غرض‏ کشاورز در پراکندن تخم دانه باشد که قوت اوست،اما کاه که علف‏ ستوران است به تبع آن هم حاصل آید.»

 (کلیله و دمنه،ص 44،نقل از 9،ج 9،ص 353)

 به هر حال در اندیشه مولانا،همت اصلی انسان نباید مصروف‏ طلب دنیا و جستن رزق تن گردد،اما تعطیل تلاش نیز بر خلاف سنت‏ نبوی است.نگاه به مفهوم دو گانه«توکل-تلاش،که به ظاهر متناقصند و ترجیع توکل یا جهد بر یکدیگر در دفتر اول و در ضمن‏ حکایت شیر و نخجیران آمده است،که پرداختن به آن ما را از خط اصلی این نوشته،که مفهوم رزق در مثنوی است،دور خواهد کرد.

 به هر حال مولانا همواره در رفع این شبهه؛که توکل،ملازم با تعطیل تلاش است؛با ابیات و اشارات گوناگون،روشنگری می‏کند:

طبل خواری در میانه شرط نیست‏ راه سنت کار و کسب کردنی است

 (6،دفتر 5/بیت 2424)

 اگر چه مفهوم«کسب»نیز در فرهنگ تفکر اشعری با معنای‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود)
رزق‏ در مثنوی‏ معنوی‏ @مولانا بر آن است که‏ قوت اصلی بشر نور خداست و همت انسان‏ باید مصروف طلب این‏ رزق حقیقی شود زیرا «رزق جسم»مقدر است و خواه ناخواه،حتی به‏ اکراه و اجبار حسن نصیب‏ انسان می‏شود.
شعر » شماره 37 (صفحه 82)


متعارف آن فاصله فراوانی دارد؛«کسب نزد اشاعره عبارت‏ است از تعلق قدرت بنده و ارادهء او به فعل مقدور،اشاعره‏ گویند:افعال بندگان فقط به قدرت خدا انجام می‏شود و بندگان تاثیری در آنها ندارند.

 (کشاف اصطلاحات ج 3،1234 نقل از 16،ذیل‏ کسب)

 3-6 حکایت آن گاو که تنها در جزیره‏ای است بزرگ، حق تعالی آن جزیره را پر کند از نبات و ریاحین که علف‏ گاو باشد.تا به شب آن گاو همه را بخورد و فربه شود،چون‏ کوه‏پاره‏ای،چون شب شود،خوابش نبرد از غصه و خوف که:

 همهء صحرا را چرخیدم،فردا چه خورم؟تا از این غصه لاغر شود همچون خلال،روز برخیزد همهء صحرا را سبزتر و انبوه‏تر بیند از دی،باز بخورد و فربه شود باز شبش همان غم‏ بگیرد سالهاست که او همچنین می‏بینید و اعتماد نمی‏کند.

 (6،دفتر پنجم ص 183)

 این داستان«تنبیهی است حریصان و پرورندگان جسم را که غم روزی فردا نخورند و به لطف حضرت حق اعتماد کنند.شیطان است که آنان را بیم می‏دهد و از گرسنگی‏ می‏ترساند که:
«الشیطان یعدکم الفقر»

(قره 2،آیه 268)»

 (9،ج 9 ص 422)

 نفس آن گاو است و آن دشت این جهان

 کو همی لاغر شود از خوف نان

 که چه خواهم خورد،مستقل عجب

 لوت فردا از کجا سازم طلب

 سالهای خوردی و کم نامد زخور

 ترک کن مستقبل و ماضی نگر

 (6،دفتر 5/بیت 2868-2866)

 3-7 قصه فقیر روزی طلب بی‏واسطه کسب

 در این قصه،مردی فقیر با دعا و الحاح از درگاه الهی،روزی حلال‏ بی‏واسطه کسب طلب می‏کند.تقاضای این مرد شبیه است به درخواست‏ مردی که در عهد داود(ع)طلب روزی بی‏رنج دارد.چنان که مولانا خود نیز به‏ این نکته اشاره می‏کند:

همچو آن شخصی که روزی حلال‏ از خدا می‏خواست بی‏کسب و کلال‏ گاو آوردش سعادت عاقبت‏ عهد داود لدنی معدلت‏ این متیّم نیز زاریها نمود هم ز میدان اجابت،گو ربود

 (6،دفتر 6/بیت 1843-1841)

 باری رعای مرد فقیر قرین اجابت می‏شود و او به هدایت هاتفی که در روپایش پدیدار می‏گردد به گنج‏نامه‏ای دست می‏یازد.مأخذ این قصه‏ گنج‏نامه،مقالات شمس است«قصه آن که گنج‏نامه‏ای یافت که به فلان‏ دروازه بیرون روی،قبّه‏ای است پشت بدان قبه کنی و روی به قبله کنی و نیز بیندازی.هر جا تیر بیفتد گنجی است.رفت و انداخت چندان که عاجز شد. نمی‏یافت و این خبر به پادشاه رسید.

 تیراندازان دور انداز انداختند البته اثری ظاهر نشد چون به حضرت رجوع‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) کرد الهامش داد که:نفرودم که کمان را بکش آمد تیر به‏ کمان نهاد همان جا پیش او افتاد چون عنایت در رسید خطوتان و قد وصل»

 (17،ج 1،ص 76-75)

 «گنج‏نامه رمز عنایت حق تعالی است به بنده و شرط دست یافتن بدان اخلاص است در عمل،اگر به چنین مقام‏ رسید چشم و دلش روشن شو و حجابها از پیش دیده‏اش‏ برود و بدون تعلیم و خواندن کتاب،حقیقتها بر وی آشکار شود.»

 (9،ج 10،ص 295)

 بنابراین،رزق بی‏واسطه کسب،همان عنایت الهی‏ است،مرد فقیر که از اجابت دعای خویش خرسند است، عجز و لابه را فرو می‏گذارد و با اتکا به توانایی خویش‏ کمان برمی‏گیرد و تیر می‏افکند و از مراد دور می‏شود:

ای کمان و تیرها برساخته‏ صید نزدیک و تو دور انداخته‏ هر که دوراندازتر او دورتر وز چنین گنج است او مهجورتر

 (6،دفتر 6/بیت 2345-2344)

علم تیراندازیش آمد حجاب‏ و آن مراد او را بده حاضر به جیب‏ ای بسا علم و ذکاوات و فطن‏ گشته رهرو را چو غول و راهزن

 (6،دفتر 6/2369-2368)

 در این داستان،تیراندازان پادشاه که دوراندازترند و مجهزتر،خود را در بهره‏مندی از عنایت الهی شایسته‏تر از درویش لابه‏گر می‏بینند،اما افزونی توان،آنان را از مقصود دورتر می‏سازد.

 آنچه مولانا در ابیات پایانی این قصه بیان می‏کند.از مهم‏ترین مبانی‏ دستگاه اعتقادی اهل تصوف است:

بیشتر اصحاب جنت ابله‏اند تا ز شر فیلسوفی می‏رهند خویش را عریان کن از فضل و فضول‏ تا کند رحمت به تو هر دم نزول‏ زیرکی ضد شکست است و نیاز زیرکی بگذار و با گولی بساز

 (6،دفتر 6/2372-2370)

 «با دانش صوری و قیاسهای فلسفی به حقیقت نمی‏توان رسید.باید به خدا رو آورد و به لطف او تکیه کرد.هر که به اندیشهء خود مغرور گردد از راه بیشتر دور گردد و آنکه خود را به خدا سپرد.به سلامت رفت و سود برد.»

 (9،ج 10،ص 356)

 فصل 4

 «رهاورد»

فی السماء رزقکم نشنیده‏ای‏ اندرین پستی چه بر چفسیده‏ای

 «رزق»به عنوان یکی از بنیانهای جزمی در کلام اشاعره با سایر مفاهیم‏ بنیادین کلامی نظیر توکل،کسب،جبر،تفویض،قضا و قدر به هم تنیده است.

شعر » شماره 37 (صفحه 83)


و به واسطهء همین درهم‏تنیدگی مفاهیم بنیادین است که کنکاش در مقوله‏ رزق بسیار دامنه‏دار می‏نماید،آن هم در دریای مثنوی معنوی که غواصان‏ کارآزموده‏ای چون استاد فقید دکتر زرین‏کوب حاصل ژرف کاویهای خویش را بحر در کوزه نامیده‏اند.پیداست که چنین خطیری،گنجایش و بضاعتی در خور خویش می‏طلبد.

 اما رهاورد همین سیر شتابزده را،با اعتراف به همه کاستیهایش،از باب‏ چشیدن به قدر تشنگی در این فصل پایانی باز می‏خوانیم.

 «رزق»به دلیل ماهوی مقوله‏ای است که گریبانگیر خواص و عوام است.

 برخلاف مباحث نظری یگر چونان حدوث و قدم و جبر اختیار و از این نمط بسیار که برای عوام کشش چندانی ندارد.رزق دغدغه اصلی همگان است. چنان که تلاش معاش بیشترین دقایق و ایام عمر گران‏مایه و اندیشه انسان را مصروف و معطوف خویش می‏کند.

 دشواری رزق‏جویی و تنگنای معاش و مضایق حاصل از آن آدمی را به‏ خیال‏پردازی درباره دست‏یابی به روزی بی‏رنج می‏کشاند و این خیال‏پردازی‏ برای بقا و تداوم پشتوانه اعتقادی می‏طلبد.این پشتوانه اعتقادی در تکیه زدن‏ به مفهوم توکل نمایان می‏گردد.

 اما شگفتی از آنجا پدیدار می‏شود که در نظام اعتقادی مبتنی بر قرآن و حدیث و سنت نبوی،هم نوید روزی بی‏رنج و بی‏واسطه کسب را درمی‏یابیم و هم ارزش تلاش معاش و کوشش در کسب را،هم توکل و توجه به رزاق و چشم‏ فرو بستن بر اسباب را با رهنمودهای مکرر ائمه و اولیای الهی می‏آموزیم و هم‏ اهمیت و بلکه تقدس رنج و زرع و بیل و داس را در گفتار و کردار ایشان‏ می‏بینیم.

 نه توکل آنان را به تن آسانی و طبل‏خواری دچار می‏کند و نه رزق‏جویی، حرص و افزون‏خواهی و غفلت در ایشان پدید می‏آورد.

 اگر به سخت منقول در آغاز این نوشته بازگردیم که تصوف عبارت است از نگاه هنری به الهیات و نیز این نکته را لحاظ کنیم که هم در هنر و هم در الهیات مفاهیم و مقولات متناقض جمع می‏آیند و منشاء سامانی نوین‏ می‏شوند،درمی‏یابیم که در نظام فکری مولانا چگونه مفهوم رزق و همه‏ شاخه‏ها و وابسته‏هایش،که غالبا در تناقض و تباین ظاهری با یکدیگرند، سازنده سامانه‏ای منسجم می‏شوند.

 مولانا بر آن است که قوت اصلی بشر نور خداست و همت انسان باید مصروف طلب این رزق حقیقی شود زیرا«رزق جسم»مقدر است و خواه‏ ناخواه،حتی به اکراه و اجبار نصیب انسان می‏شود.از طرفی همین معنا، ممکن است اصل صورت را به دست شستن از تلاش ترغیب کند،به توهم‏ آزمودن توکل بر رزاقیت الهی!

 اما مولانا علی رغم تاکید بر بی‏تأثیر بودن اسباب و کسب،در ارتزاق، فروگذاری کسب را مقدمه اشتغال به امر دین و پی‏جویی رزق اصلی می‏داند و می‏فرماید:

 به کار دین مشغول باش تا دنیا پس تو بدود.

 دستیابی انسان به چنان مقامی که مستحق روزی بی‏رنج و بی‏واسطه‏ کسب شود مستلزم کشتن نفس و فراهم آوردن زمینهء دریافت عنایت الهی‏ است.چنان که مولانا رزق بی‏واسطه کسب را همین عنایت الهی می‏داد.

 با این همه،خواص اولیاء خدا،که یکسره اشتغال به امر دین دارند،در ظاهر چونان عوام به دشوارترین شیوه‏های کسب و تلاش می‏پردازند.اما نه‏ برای برآوردن مشتهیات نفسانی،چنان که دست یازندگان به«روزی بی‏رنج» و توفیق یافتگان طلب رزق بی‏واسطه کسب،یافته‏های خویش را به شکرانهء اجابت و عنایت الهی به نیازمندان می‏دهند.این آشتی اضداد نه تنها در بررسی‏ مفهوم رزق در مثنوی معنوی که در هم چشم‏انداز دیگری بر این دریای ژرف‏ و بی‏کران،رخ می‏نماید.همان گونه که سیطره عالم معنا(جهان غیب)بر عالم‏ صورت(جهان مشهود)در تمامی زوایای مفاهیم و تمثیلات مثنوی نمایان‏ است.

 در مقوله رزق این سیطره آسمانی،علاوه بر تاکید مولانا بر مفهوم رزق‏ معنوی و گونه‏های آن در تاویلات مولانا و اهل تصوف از تعابیری که برای‏ رزق متعارف(رزق جسم)در قرآن و حدیث آمده است نیز دیده می‏شود.آنجا که باران و ثمرات اشجار و نان و سبزی و ریحان را نیز به شیوه مطلوب خویش، رمزی از واردات غیبی و عنایات ربوبی می‏انگارند.نمونه‏های متعدد این‏ انگاره‏های صوفیانه را در فصول سه گانه این نوشته آوردیم که موید دریافت‏ خاص عارفان از تعابیر و اشارات قرآن و حدیث است.

گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن‏ مصلحی تو ای تو سلطان سخن‏ کیمیا داری که تبدیلش کنی‏ گرچه جوی خون بود نیلش کنی‏ این چنین میناگریها کار توست‏ این چنین اکسیرها اسرار توست

منابع و مراجع

 1-از عرفان با یزید تا فرمالیسم روسی(مقاله)،محمد رضا شفیعی کدکنی، فصل‏نامه هستی دوره دوم سال دوم شماره 3

 2-قرآن کریم

 3-حقایق التفسیر،عبد الرحمن سلمی،نسخه خطی دانشگاه تهران به شماره‏ 9271

 4-کشف الاسرار و عده الابرار،ابو الفضل رشید الدین میبدی،به اهتمام علی اصغر حکمت،دانشگاه تهران 1339

 5-کتاب التعریفات،للفاضل العلامه علی بن محمد الشریف جرجانی،مکتبه لبنان، ساحه ریاض الصلح بیروت،طبعه جدیده 1985

 6-مثنوی معنوی،مولانا جلال الدین محمد بلخی،به تصحیح رینو لدالین نیکلسون، انتشارات توس،چاپ اول 1375

 7-مجالس سبعه،مولانا جلال الدین محمد بلخی،مثنوی معنوی کلاله خاور به‏ انضمام هفت کتاب دیگر تصحیح حاج محمد رمضانی،انتشارات کلاله خاور(پدیده)، چاپ چهارم 1361

 8-انجیل(کتاب مقدس)،عهد جدید،به همت انجمن پخش کتب مقدسه‏ بدیع الزمان فروزانفر،دکتر سید جعفر شهیدی،انتشارات علمی و فرهنگی،1379- 1375

 9-شرح مثنوی

 10-بحار الانوار،محمد باقر مجلسی،موسسه وفا،بیروت،1403 ه.ق

 11-حدیقه الحقیقه،حکیم سنایی عزنوی،تصحیح و تحشیه محمد تقی مدرس‏ رضوی،دانشگاه تهران چاپ پنجم 1377

 12-ترجمه رساله قشیریه،به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر،انتشارات علمی و فرهنگی،تهران 1362

 13-شرح کبیر انقروی،اسماعیل انقروی،ترجمه دکتر عصمت ستارزاده، انتشارات زرین چاپ اول،تهران،1374

 14-کتاب فیه ما فیه،از گفتار مولانا جلال الدین محمد،با تصحیحات و حواشی‏ بدیع الزمان فروزانفر،انتشارات امیر کبیر،چاپ هشتم 1380

 15-کیمیای سعادت،غزالی،به کوشش حسین خدیو جم،انتشارات علمی و فرهنگی،تهران 1364

 16-فرهنگ فارسی،دکتر محمد معین،انتشارات امیر کبیر،چاپ هشتم تهران‏ 1371

 17-مقالات شمس،شمس الدین محمد تبریزی،به تصحیح و تعلیق محمد علی‏ موحد،انتشارات خوارزمی،چاپ اول تهران 1369


پایان مقاله

مجله شعر » نیمه دوم تابستان 1383 - شماره 37 (از صفحه 72 تا 83)
نویسنده : امینی، اسماعیل

عشق از نظر خواجه شیراز

$
0
0

 عشق از نظر خواجه شیراز

حافظ«عشق»را اغلب بل همواره و جز بطور استثناء در مفهوم عالی و آسمانی‏ آن یعنی هیجان و حرکت و انجذاب بسوی معبود مطلق و تأثر در برابر سرچشمهء حسن‏ ازلی و تسلیم شوق‏آمیز در برابر کشش دوست و بالاخره تأثر و تشوق در مشاهدهء زیبائیهای طبیعت،که همه تصویری از جمال مطلق و زیبائی ازلی است،استعمال میکند و بصراحت خمیرهء بشر را در تبعیت از آیهء شریفهء
«انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض‏ و الجبال...»

و حدیث قدسی«کنت کنزا مخفیا...»سرشته از شراب عشق‏ و آفرینش جهان و انسان را برای پرستش و عشق‏ورزی بجمال لا یزال میداند.حافظ شیراز عقل را وسیلهء ناقصی میداند که برپایهء طیبیعت قرار گرفته است و قادر بدرک ماوراء طبیعت و فوق عالم ماده نمی‏باشد.حافظ معتقد است سلم سموات معارف و حقایق و نردبانی‏ که بدان می‏توان از جرم حضیض خاک تا اوج زحل درنوردید و از حدود خاک و افلاک‏ برتر پرید و چون قطره‏ای در دریای ابدیت فانی شد و بی‏پرده بوصل جانان و درک‏ جمال بیحجاب او نائل آمد«عشق»میباشد.خواجهء بزرگوار جهان را از جانان و بد و نیک و زهد و فسق و آب حرام و نان حلال را همه از دوست میداند و میگوید:هر چه بنعمت وجود آراسته است مورد لطف محبوب و ازوست زیرا همین اعطای وجود بهر موجودی ناشی از توجه موجد و خالق میباشد پس عاشق جانان باید عاشق هرچه مورد توجه‏ او قرار گرفته است نیز باشد و بدین ترتیب عارف عاشق مذهبی جز مذهب عشق و محبت‏ و صفا و صلح نمی‏تواند داشته باشد و کینه و تعصب و خصومت و جنگ و عناد را در این مذهب مسلکی نیست زیرا هر خصومت و کینه‏ای متوجه چیزیست که در حیز وجود میباشد و چون هر موجودی از جانان بل عین جانان است پس خصومت و کینه متوجه هر موجودی باشد در نظر مرد عارف معطوف بدوست و کفر طریقت است؛این است سر عشق‏ورزی‏ عارف عاشق و صفا و محبت ذاتی او با همه چیز و همه کس و عدم خصومت او با گبر و ترسا و کافر و مسلمان و یکسان بودن همه در نظر او.

عشق موهبتی خدا داد است

 حافظ شیرز عشق را نعمتی میداند که وصول بدان جز با هدایت و کشش معشوق‏ و عنایت او ممکن نیست؛حافظ چون مولوی عشق را بر رسته میداند نه بر بسته:

زاهد ار راه برندی نبرد معذورست‏ عشق کاریست که موقوف هدایت باشد ایضا:چون حسن عاقبت نه برندی و زاهد پست‏ آن به که کار خود بعنایت رها کنند و:بسعی خود نتوان برد پی بگوهر مقصود خیال باشد کاین کار بی‏حواله برآید

دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 82)


عشق و مستی و خرابی حافظ بخششی ازلی و موهبتی خداداد است:

مگر گشایش حافظ درین خرابی بود که بخشش ازلش درمی مغان انداخت

عشق امانت آسمانی و ویعهء الهی است در نزد بشر

آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعهء فال بنام من دیوانه زدند ایضا:خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت‏ که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول‏ ایضا:سینهء تنگ من و بار غم او هیهات‏ مرد این بار گران نیست دل مسکینم

 فضیلت بشر و رجحان او بر افلاک و املاک بر اثر این ودیعهء خدائیست:

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی‏ بخواه جام و گلابی بخاک آدم ریز ایضا:بر در میخانهء عشق ای ملک تسبیح‏گوی‏ کاندر آنجا طینت آدم مخمر میکنند ایضا:چو حافظ گنج او در سینه دارم‏ اگرچه مدعی بیند حقیرم‏1 ایضا:سلططان ازل گنج غم عشق بما داد تا روی درین منزل ویرانه نهادیم‏ ایضا:جلوه‏ای گر درخت دید ملک عشق نداشت‏ عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد

عالم و آدم طفیل عشقند

 اول عشق بوجود آمد و ایجاد عالم و آدم طفیل وجود عشق بود،اگر عشق نبود انس و جن و آدم و عالم بوجود نمی‏آمد.این اندیشه ملهم از حدیث قدسی«کنت کنزا مخفیا فاحببت بان اعرف فخلقت الناس لکی اعرف»است،در این حدیث نیز خلق ناس‏ طفیل«عارف و عاشق طلبی معشوق»یا طفیل عشق قلمداد شده:

طفیل هستی عشقند آدمی و پری‏ ارادتی بنما تا سعادتی ببری

 نخستین عشق،عشق معشوق بود بعاشق یعنی چون تحقق معشوقیت بوجود عاشق‏ بود معشوق احساس احتیاج بوجود عاشق کرد:

سایهء معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما باو محتاج بودیم او بما مشتاق بود

 اینجاست مرحلهء«تجلی پرتو حسن»و احتیاج این حسن بی‏پایان بوجود موجودیکه‏ قادر بقبول این تجلی و تحمل این حسن بی‏پایان باشد،اینجاست مرحلهء«ایجاد عشق» و بالاخره«ایجاد جهان برای اینکه مرآت حسن شاهد ازلی گردد»:

در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش بهمه علام زد

 مرحلهء دوم مرحلهء انتخاب ارجح از مخلوقات بود برای اعطاء افتخار این‏ ودیعهء گرانبها:

جلوه‏ای گر درخت دید ملک عشق نداشت‏ عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد

 بالاخره می‏بینیم که اساس جهان بر عشق استوار است و فلسفهء ایجاد جهان اقتضای‏ (1)-رک بتفسیر این بیت در همین مقاله.

دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 83)


عشق میباشد.حافظ در این بیت نیز همین مضمون را می‏پروراند:

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی‏ که سلطانی عالم را طفیل عشق می‏بینم

 جای دیگر نیز همین مضمون آمده است و حافظ خواندن نقش مقصود را از کارگاه‏ هستی فقط در سایهء عاشقی میسر میداند،یا اصولا در نظر او«مقصود از کارگاه هستی» عشق است:

عاشق شوا ار نه روزی کار جهان سرآید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

عشق ازلی و ابدیست

 حافظ عشق را سابق بر آفرینش عالم و آدم میداند:

پیش ازین کار سقف سبز و طاق مینابر کشند منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستی و مهر بریک عهد و یک میثاق بود ایضا:نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود زمانه طرح محبت نه اینزمان انداخت‏ ایضا:عشق ما با خط مشکین تو امروزی نیست‏ دیرگاهی است کزین جام هلالی مستم‏ ایضا:ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست‏ هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام

 در نظر مولانا نیز رنگ الفت و طرح محبت و بالاخره وجود عشق سابق بر آفرینش کون و مکان است؛عشق نخستین جلوهء وجود میباشد و سابق بر آن چیزی نیست؛ وجود عشق با قدمت وجود آلهی آمیخته است؛عشق ودیعه‏ایست که در روز ازل از جانب‏ دوست بجان مشتاق بشر سپرده شده:

پیش از آن کاندر جهان باغ رز و انگور بود از شراب لا یزالی جان ما مخمور بود ما ببغداد ازل لاف انا الحق میزدیم‏ پیش از آن کاین گیر و دار و نغمهء منصور بود ایضا:پیشتر از خلقت انگورها خوردم از جام شرابش نورها

 عشق ابدی نیز هست:

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست‏ هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام‏ ایضا:از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود ایضا:از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که درین گنبد دوار بماند ایضا:عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده‏ بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست‏ ایضا:جز دل من کز ازل تا با بد عاشق رفت‏ جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند ایضا:خلل پذیر بود هر بنا که می‏بینی‏ مگر بنای محبت که خالی از خلل است

 عشق ابدی و مورث بقای جاودان است:

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق‏ ثبت است بر جریدهء عالم دوام ما

دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 84)


عشق حافظ چون حسن معشوق در حد کمال و لا یزال است:

بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی‏ خوش باش زانکه نبود این هردو را زوالی

عشق ودیعهء آلهی است

 و خرده‏گیری بعاشقان اعتراض بر اسرار علم غیب و مخالفت با تقدیر آلهی،که عالم‏ و آدم را برای عشق آفریده،محسوب میشود:

مرا برندی و عشق آن فضول عیب کند که اعتراض بر اسرار علم غیب کند

 ایضا:عشق را فرمان خداوندی میداند:

جهانیان همه گر منع من کنند از عشق‏ من آن کنم که خداوندگار فرماید

عشق بزرگترین و عالیترین مظهر و ملطف و مکمل روح بشر است

 کمال روحی و معنوی فقط در سایهء عشق و محبت حاصل شدنی است،اگر ذره‏ای ناچیز باشی در سایهء عشق بخورشید کمال ازلی خواهی پیوست،اگر کوزه‏ای حقیر باشی چون بدریای محیط پیوستی با دریا فرقی نخواهد داشت:

کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ‏زنان

 ناظر بهمین مضمون است:

چو ذره گرچه حقیرم ببین بدولت عشق‏ که در هوای رخت چون بمهر پیوستم‏ ایضا:بهواداری او ذره صفت رقص‏کنان‏ تا لب چشمهء خورشید درخشان بروم

 گویا حافظ نیز این دنیا را مرحلهء تکاملی میدانسته و معتقد بوده است برای تکامل‏ و پیوستن بحقیقت مطلق و رسیدن بمعشوق ازلی باید در این دنیا در تکمیل روح و تعلیهء جان و اعدام قیود جسمانی و حیوانی و تحصیل گوهر کمال کوشید، و اگر این فرصت فوت بشود دیگر نمیتوان شاهد مقصود را در آغوش گرفت(قس با عقیدهء بودیزم):

فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل‏ چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن‏ ایضا:عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

شرط توفیق در عشق بیخبری از بود خود و ز کائنات است

 یگانه حایل و حجاب بین عاشق و معشوق خودبینی و خودرائی است:

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست‏ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز ایضا:ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی‏ وانگه برو که رستی از نیستی و هستی‏ ایضا:دست از مس و جود چو مردان ره بشوی‏ تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 85)

ایضا:که بندد طرف وصل از حسن شاهی‏ که با خود عشق بازد جاودانه‏ ایضا:فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست‏ کفرست درین مذهب خودبینی و خودرائی

استغنای معشوق و عشق

 جمال یار از عشق ناتمام بشر مستغنی است:

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است‏ بآب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را ایضا:سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است‏ چه سود افسونگری ایدل که در دلبر نمیگیرد ایضا:بمشگ چین و چگل نیست بوی گل محتاج‏ که نافه‏هاش ز بند قبای خویشتن است

 ولی عشق و اشتیاق من هرگز بسبب استغنای معشوق انتفاءپذیر نیست.عشق من‏ بر 1ایهء اخلاص استوار است نه ایجاب و اقتضا و تکلیف:

اگرچه حسن تو از عشق غیر مستغنی است‏ من آن نیم که ازین عشقبازی آیم باز

 عشق نیز مستغنی است:

گریهء حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق‏ کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی

 جای دیگر نظر حافظ رقت و اعتلای بیشتری می‏یابد و احتیاج عاشق را قرینهء اشتیاق‏ متقابل معشوق میداند:

سایهء معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما باو محتاج بودیم او بما مشتاق بو

 تناقض ظاهری بین این دو نظر یعنی«استغنای معشوق»و«احتیاج و اشتیاق معشوق» چنین حل میشود:دوام و کمال عشق بسته بتناسب عاشق و معشوق میباشد و چون جمال‏ خداوندی در حد کمال است عشقی که متوجه جمال او میشود نیز باید در ح کمال باشد و از طرف دیگر میدانیم عشق از تعلق علم بجمال پیدا میشود و برای درک جمال کامل،علم‏ کامل لازم است و ای علم یعنی علم کامل اختصاص بذات پاک خداوندی دارد؛پس از تعلق علم ازلی بجمال ازلی که هر دو در حد کمال است عشق کامل ازلی پیدا میشود و تحقق این جمال کامل و زیبائی مطلق مستغنی از عشق ناقص و دنیوی ماست.عشق ما ناقص است زیرا علم و درک ما نسبت بجمال آسمانی ناقص میباشد؛بعلاوه«استغنای‏ جمال یار از عشق ناتمام ما»چنین توجیه‏پذیر است که اولا کائنات سرتاسر جلوه‏گاه جمال‏ او و ذات وجود همه خریدار عشق او و وجودشان ناشی از عشق اوست؛از طرف دیگر در جلوه‏گاه ازل،عشق و عاشق و معشوق یکی است و حدودی که در عالم مجاز و چهاردیواری‏ طبیعت بچشم میخورد در آن عالم مفهومی ندارد فتأمل.

مذهب عشق جامع کلیهء مذاهب و روش عشق فوق کلیهء روشهاست

 جهان با همهء اطراف و عوامل خود از دوست بل جزء وجود دوست و آئینه جمال‏ لا یزال اوست.آنانکه از مسجد و میخانه و معبد و بتخانه یکی را دون دیگری جلوه‏گاه
دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 86)


جمال دوست و خانهء عشق او میدانند دو بین و کافر عشق و بی‏خبر از معرفت و عشق حقیقی‏ و وحدت واقعی هستند:

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست‏ همه جا خانهء عشقست چه مسجد چه کنشت‏ ایضا:در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست‏ هرجا که هست پرتو روی حبیب هست‏ آنجا که کار صومعه را جلوه میدهند ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست‏ ایضا:تو خانقاه و خرابات در میانه مبین‏ خدا گو است که هرجا که هست با اویم‏1

 ایضا لمحی از همین موضوع دارد:

تو و تسبیح و مصلی و ره زهد و ورع‏ من و میخانه و ناقوس وره دیر و کنشت‏2

نالهء عاشق فقط از فراق معشوق نیست

 در عشق حقیقی دل عاشق هرگز آرام نمی‏پذیرد و چون عشق تمام شدنی نیست‏ لازمهء عشق نیز که هیجان و ناله و افغان است تمام نمیشود و رقت و تأثر و درد عشق‏ در فراق از دوری معشوق و در وصال از جلوهء جمال معشوق دل و جان عاشق را ترک‏ نمیگوید:

بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت‏ و اندر آن برگ و نوا خوش نالهای زار داشت‏ گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست‏ گفت ما را جلوهء معشوق در اینکار داشت

عشق مشکلیست آسان‏نما

 عشق آسان‏نمای حافظ و مولوی متضمن هزاران خطر و سختی و ناکامی است. آنانکه از دور باین باین مشکل آسان‏نما می‏نگرند آنرا بس ساده و آسان درنظر میآورند و حافظ و مولانا و مریدان آندو بزرگ را که چنین راه و روش آسانی!!را برگزیده‏اند مورد اتهام راحت طلبی و کاهلی قرار میدهند و سرزنششان میکنند که از راه صعب تکالیف‏ (1)-عریان همدانی گوید:

خوشا آنون که از پا سرنذونند میان شعله خشک و تر نذونند کنشت و کعبه و بتخانه و دیر سرائی خالی از دلبر نذونند ایضا:بصحرا بنگرم صحرا ته وینم‏ بدریا بنگرم دریا ته وینم‏ بهر جا بنگرم کوه و در و دشت‏ نشان از قامت رعنا ته وینم‏ ایضا:گلستان جای تو ای نازنینم‏ مو در گلشن بخاکستر نشینم‏ چه در گلشن چه در گلخن چه صحرا چو دیده واکرم جز تو نوینم

 سعدی گوید:

که نور عالم علوی مرا هر روز می‏تابد تواش در صومعه دیدی من اندر گنج میخانه


 (2)-این بیت در نسخهء چاپ قزوینی نیست.

دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 87)


و عبادات هراسیده روی بعشق و عاشقی آورده‏اند و تنعم و آسایش را بر تحمل مرارات‏ها و سختی‏ها رجحان نهاده.ولی این غافلان از حقیقت عشق خبر ندارند و نمی‏دانند ظاهر خرم و دل‏انگیز عشق چه آههای سحرگاه و اشکهای شبانه را از دیدهء ظاهر بینان میپوشاند و چه مرارتها و خون‏دلها در کمین رهروان این طریق خطرناک است.آنانکه از دور ناظر عشق و رهروان عشقند انبساطها و هیجانهای عاشق و کرشمه‏ها و محبت‏های معشوق و بالاخره‏ لبخندهای شوق و تبسمهای امید را می‏بینند ولی از رنجها و دردها و دوریهائیکه عاشق‏ برای جلب مهر و اعتقاد معشوق و اثبات صداقت و وفاداری خود متحمل شده است‏ بی‏اطلاعند و نمی‏دانند این خنده‏ها مولود چه گریه‏ها و این محبت‏های دوست زائیدهء چه‏ مایه دوری‏ها و مهجوری‏ها و زاریها و اشگباریهاست.خواجهء بزرگوار که خود سر حلقهء عاشقان عارف است عشق را کاری خطیر و طریق عشق را طریقی بس پر نشیب و فراز و خطرناک‏ میداند و عاشق را برعایت جانب احتیاط و پیروی از دلیل راه پند میدهد و از بی«دلیل‏ راه»قدم در طریق عشق گذاشتن بر حذر میدارد و میفرماید:کسی در اینراه بجائی خواهد رسید و ازین سفر پر خطر سود خواهد برد که جان در آستین نهاده و ترک جان گفته و دو عالم در یک نظر باخته و قلم بر سر اسباب دل خرم زده و بلاکشی را بر ناز پروردی‏ اختیار کرده باشد و مراد دوست را مراد خویش قرار داده و زخم معشوق را مرهم‏ پنداشته...

 نخستین بیت از دیوان خواجهء شیراز حدیث عشق و مشکلهای راه عشق را بیان‏ میکند:

الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

 عینا همین مضمون را دارد:

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول‏ آخر بسوخت جانم در کشب این فضائل

 ایضا:

چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود ندانستم که این دریاچه موج خونفشان دارد

 ایضا:
عشق بازی کاری بازی نیست ای دل سر بباز زانکه گوی عشق نتوان زد بچوگان هوس

 ایضا:
در ره منزل لیلی که خطرهاست بجان‏ شرط اول قدم آنست که مجنون باشی‏ ایضا:گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن‏ شیخ صنعان خرقه رهن خانهء خمار داشت‏ ایضا:حافظ آنروز طرب نامهء عشق تو نوشت‏ که قلم بر سر اسباب دل خرم زد ایضا:اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند عشقتس و داو اول بر نقد جان توان زد ایضا:فراز و شیب بیابان عشق راه بلاست‏ کجاست شیر دلی کز بلا نپرهیزد ایضا:لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ‏ عشقبازان چنین مستحق هجرانند

دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 88)

ایضا:طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل‏ بیفتد آنکه درین راه باشتاب رود ایضا:روندگان طریقت ره بلا سپرند رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز ایضا:طهارت ار نه بخون جگر کند عاشق‏ بقول مفتی عشقش درست نیست نماز ایضا:تو خفتهء و نشد عشق را کرانه پدید تبارک اللّه ازین ره که نیست پایانش‏ ایضا:هرکه ترسد ز ملال،انده عشقش نه حلال‏ سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش‏ ایضا:در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار کرده‏ام خاطر خود را بتمنای تو خوش‏ ایضا:عشق بازی را تحمل باید ای دل پای دار گر ملالی بود بود و گر خطائی رفت رفت‏ ایضا:عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت‏ با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست‏ ایضا:شیر در بادیهء عشق تو روباه شود آه ازین راه که در وی خطری نیست که نیست‏ ایضا:راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست‏ آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست‏ ایضا:طریق عشق طریقی عجب خطرناک است‏ نعوذ باللّه اگر ره بمأمنی نبری‏ ایضا:عشقت بدست طوفان خواهد سپرد حافظ چون برق ازین کشاکش پنداشتی که جستی‏ ایضا:در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است‏ تا نگوئی که چو عمرم بسر آمد رستم‏ ایضا:آشنایان ره عشق درین بحر عمیق‏ غرقه گشتند و نگشتند بآب آلوده‏ ایضا:بکوی عشق منه بیدلیل راه قدم‏ که من بخویش نمودم صد اهتمام و نشد

 ولی شیردلی که ازین راه پر بلا نپرهیزد و مردانه قدم در آن نهد سودها خواهد برد و بمرحلهء کمال و معرفت واقعی خواهید رسید:

راه عشق ارچه کمین‏گاه کماندارانست‏ هرکه دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد ایضا:بعزم مرحلهء عشق پیش نه قدمی‏ که سودها کنی ار این سفر توانی کرد

 یکی از عالیترین ابیات حافظ این بیت است:

ناز پرورد تنعم نبرد راه بدوست‏ عاشقی شیوهء رندان بلا کش باشد

 ناظر بهمین مضمون میباشد:

در طریق عشقبازی امن و آسایش خطا است‏ ریش باد آندل که با درد تو جوید مرهمی‏ ایضا:نماز در خم آن ابروان صحرایی‏ کسی کند که بخون جگر طهارت کرد ایضا:در مصطبهء عشق تنعم نتوان کرد چون بالشی زر نیست بسازیم بخشتی

 ایضا:
اهل ناز و کام را در کوی رندی راه نیست‏ رهروی باید جهانسوزی نه خامی بیغمی

 ایضا:
دوام عیش و تنعم نه شیوهء عشقست‏ اگر معاشر مائی بنوش نیش غی

 در عشق حقیقی هرچه جور و جفای دوست بیشتر عشق عاشق شدیدتر و هرچه ناز و عاشق‏کشی معشوق سخت‏تر عشاق او فراوانتر:

دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 89)

حسن بی‏پایان او چندانکه عاشق میکشد زمرهء دیگر بعشق از خاک سر بر میکنند

می عشق

 اسرار عشق در دیوان خواجه همواره در شعشعهء بادهء ناب و در جام بلورین می‏ سرخ متجلی است.عاشق حقیقی کسیست که عشق را بسر مستی و معشوق را در سکر و بیخودی بجوید و خاک میکدهء عشق را زیارت کند.

 برای درک مفهومم«می عرفانی»مختصر توضیحی میدهیم:برای نمایش حالت‏ وصف‏ناپذیر بیخودی و عشق و مستی و بی‏خبری از خود و کائنات و استغراق در عشق‏ دوست رمز و مظهر و عبارتی لازم بود زیرا این حالات معنوی در حال تجرید و بدون‏ داشتن مشبه به مادی و محسوس قابل توصیف و درک نیست و چون این حالت و آثار آن‏ بیش از هرچیز با مستی و آثار ناشیه از خوردن می انگوری متناسب است«می و مستی»را برای اینحالت یعنی حالت عشق‏آمیز و مستی‏خیز و بیخودی معنوی و شور و محبت عرفانی انتخاب کردند.حل این مسئله که آیا«می»در نظر حافظ و دیگر شعرای عارف ما مفهوم صددرصد معنوی داشته است یا نه بسیار آسان میباشد،مثلا حافظ در اشعار خود بصراحت معنویت می و میخانه را روشن کرده،و اصولا می در دیوان حافظ اولین بار در روز ازل در سرشت عشق آلود و مستی خیز بشر بنظر میرسد1.آیا می‏توان در معنویت باده‏ای که ملائک آنرا با گل آدم عجین میکنند و به پیمانه میزنند یا میخانه‏ای که به عشق تخصیص یافته است و فرشتگان بر در آن تسبیح‏ میگویند تردید کرد؟قطعا نه.پس وقتی اولین می و پایهء می و میخانهء حافظ این می‏ است چگونه و بچه دلیلی میتوان در معنویت«می حافظ»تردید داشت.

 منتهای مطلب درجهء وضوح معنویت«می»فرق میکند و شدت و ضعف قرائن‏ مختلف است.ایضا اضافهء«می»به«عشق»در این بیت احتمال مجازی بودن آنرا یکباره از بین میبرد:

زان می عشق کز و پخته شود هر خامی‏ گرچه ماه رمضانست بیاور جامی

 تهذیب دل و تزکیه نفس و زدودن غبار هوا جس شیطانی و خبائث جسمانی از صفحهء دل و جان که شرط بدست آوردن جام جم است در نظر خواجهء بزرگوار فقط در سایهء مستی و بی‏خبری از هستی و بیخودی از جام شراب مرد افکن عشق و شور و جدو (1)-
بر در میخانهء عشق ای ملک تسبیح گوی‏ کاندر آنجا طینت آدم مخمر میکنند ایضا:دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ایضا:فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی‏ بخواه جام و گلابی بخاک آدم ریز


دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 90)


حال امکان‏پذیر میباشد1.خاک آدم سرشته از می عشق الهی است و مستی حاصله‏ از این می بی‏خمار آسمانی را بط جان و دل شوریدهء بشر با منبع جمال و کمال لا یزال‏ است‏2:

طبیب عشق منم باده ده که این معجون‏ فراعت آرد و اندیشهء خطا ببرد ایضا:ثواب روزه و حج قبول آنکس برد که خاک میکدهء عشق را زیارت کرد ایضا:مژدگانی بده ایدل که دگر مطرب عشق‏ راه مستانه زد و چارهء مخموری کرد ایضا:در خانه نگنجد اسرار عشقبازی‏ جام می مغانه هم با مغان توان زد ایضا:ما را که درد عشق و بلای خمار گشت‏ یا وصل دوست یا می صافی دوا کند ایضا:جان رفت در سر می و حافظ بعشق سوخت‏ عیسی دمی کجاست که احیای ما کند پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیدست بو از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند بر در میخانهء عشق ای ملک تسبیح گوی‏ کاندر آنجا طینت آدم مخمر میکنند ایضا:بکوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست‏ بنالهء دف و نی در خروش و ولوله بود ایضا:ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند کانکس که گفت قصهء ما هم زما شنید ایضا:درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر درین سراچهء بازیچه غیر عشق مباز ایضا:ساقیا یک جرعهء زان آب آتشگون که من‏ درین میان پختگان عشق او خامم هنوز ایضا:فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی‏ بخواه جام و گلابی بخاک آدم ریز

ایضا:عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق‏ شبروانرا آشنائیهاست با میر عسس

ایضا:زان باده که در میکدهء عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گور رمضان باش

 در بیت بالا بالصراحة از باده‏ای سخن میرود که در«میکدهء عشق»فروشند.

ایضا:چو پیر سالک عشقت بمی حواله کند بنوش و منتظر رحمت خدا می‏باش

 در بیت زیر نیز بوضوح هرچه تمامتر فرق بین«مستی عشق»و«مستی آب انگور» روشن شده است:

مستی عشق نیست در سر تو رو که تو مست آب انگوری

 باز در این بیت حافظ بصراحت از«مستی عشق»سخن میگوید:

اگرچه مستی عشقم خراب کرد ولی‏ اساس هستی من زان خراب آباد است

 (1)-رک به«جام می و جام‏جم»ص 35(صفحهء مسلسل)این سلسله مقالات

 (2)-رک به ص 51 این سلسله مقالات

دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 91)


رجحان عشق بر عقل‏1

 حافظ شیراز حریم عشق را بسی بالاتر از عقل میداند و میگوید عرض اندام عقل در برابر عشق چون شعبدهء سامری پیش عصا و ید بیضا،و تدبیر عقل در ره عشق چون رقمی است‏ که شبنمی ناچیز بر بحری زخار میکشد:

حریم عشق را در گه بسی بالاتر از عقل است‏ کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد ایضا:ایکه از دفتر عقل آیت عشق آموزی‏ ترسم این نکته بتحقیق ندانی دانست‏ ایضا:قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق‏ چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی‏ ایضا:هش دار که گر وسوسهء عقل کنی گوش‏ آدم صفت از روضهء رضوان بدرآئی‏ ایضا:دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد عشق میگفت بشرح آنچه بر و مشکل بود ایضا:عقل میخواست کزان شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد ایضا:اینهمه شعبدهء عقل که میکرد اینجا سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد2 ایضا:کرشمهء تو شرابی بعاشقان پیمود که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد ایضا:در کارخانه‏ای که ره عقل و فضل نیست‏ فهم ضعیف رای فضولی چرا کند ایضا:بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق‏ مفتی عقل در اینمسئله لا یعقل بود ایضا:عاقلان نقطهء پرگار وجودند ولی‏ عشق داند که درین دایره سرگردانند ایضا:وصل خورشید بشب پرهء اعمی نرسد که درین آینه صاحبنظران حیرانند ایضا:مشکل عشق نه در حوصلهء دانش ماست‏ حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد

 عشق از عقل و هوش گریزانست:

بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق‏ خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن

 خانقاه و مدرسه گنجایش اسرار عشق را ندارد بلکه راز عشق را در میخانهء عشق و مستی باید جستجو کرد و سر عشق را از رندان مست باید پرسید:

در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی‏ جام می مغانه هم با مغان توان زد ایضا:بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق‏ خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن‏ ایضا:حلاج بر سردار این نکته خوش سراید از شافعی نپرسند امثال اینمسائل‏3

 (1)-رک مبحث«تعقل و تقشر»و«عشق»در همین مقاله.«محققان گفته‏اند: العقل لا قامد العبودیة و العشق لادراک الربوبیة»رک جواهر الاسرار از مجموعهء اشعة اللمعات ص 283

 (2)-در نسخهء خ که اساس چاپ قزوینی است بجای«عقل»آمده است«خویش». سایر نسخ«عقل»

 (3)-مولانا در غزلیات فرماید:...بقیه در ص 92

دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 92)

ایضا:خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق‏ دریادلی بجوی،دلیری،سرآمدی

سخن عشق نه آنست که آید بزبان

 حافظ شیراز نیز مانند مولانا حدیث عشق را بیرون از قیل‏وقال و دفتر و درس و بحث و حرف و صوت میداند:

قصة العشق لا انفصام لها فصمت هاهنا لسان القال‏ ایضا:بشوی اوراق اگر همدرس مائی‏ که علم عشق در دفتر نباشد ایضا:حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست‏ بنالهء دف و نی در خروش و ولوله بود مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت‏ و رای مدرسه و قیل‏وقال مسئله بود ایضا:سخن عشق نه آنست که آید بزبان‏ ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت‏ ایضا:ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند کانکس که گفت قصهء ما هم ز ما شنید1 ایضا:ای آنکه بتقریر و بیان دم زنی از عشق‏ ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت‏ ایضا:در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید ز انکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش‏2 ایضا:قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز و رای حد تقریر است شرح آرزومندی‏ ایضا:هر شبنمی درین ره صد موج آتشین است‏ دردا که این معمی شرح و بیان ندارد

 قصهء عشق و وصف معشوق پایان‏پذیر نیست:

این شرح بی‏نهایت کز حسن یار گفتند حرفی است از هزاران کاندر عبارت آمد ایضا:یک نکته بیش نیست غم عشق و این عجب‏ کز هر زبان که می‏شنوم نا مکرر است‏3

راز عشق

 راز عشق و سر محبت در دیوان خواجه تجلیات مختلفی دارد.خواجهء شیراز سر قبقیه از ص 91... مولانا در غزلیات فرماید:

عشق جز دولت عنایت نیست‏ جز گشاد دل و هدایت نیست‏ عشق را بو حنیفه شرح نکرد شافعی را درو روایت نیست


 (1)-
عقل در شرحش چو خر دل گل بخفت‏ شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت«مولوی»


 (2)-این بیت ناظر بمفهوم مراقبه است

 (3)-این بیت مذکر این شعر صائب است:

یک عمر می‏توان سخن از زلف یار گفت‏ در بند آن مباش که مضمون نمانده است


دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 93)


عشق را ناگفتنی و افشاء آنرا با اهل قشور و اهل عقول و عوام الناس بی‏ثمر و موجب‏ آفات میدارند و معتقد است که سر دوست را با هیچکس نباید در میان گذاشت زیرا آنکه‏ محرم است خود اسرار بین میباشد و آنکه نامحرم است افشاء سر با او جز تهمت و اتهام و تکفیر سودی نخواهد داشت.بعلاوه راز عشق دریافتنی است نه آموختنی، هرکس استعداد درک اسرار را دارد خود باسرار پی خواهد برد و با تعلیم و گفتن‏ هرگز افراد نا مستعد را برموز و اسرار آشنا نتوان کرد...این است سر خشم دوست با منصور حلاج و حقیقت«سر اللّه فلا تکشفوها»:

گفت آن یار کزو گشت سردار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد ایضا:غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد ایضا:پیر میخانه چه خوش گفت بدردی کش خوبش‏ که مگو حال دل سوخته با خامی چند ایضا:بدرد عشق بساز و خموش کن حافظ رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول‏ ایضا:با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی‏ تا بیخبر بمیرد در درد خود پرستی‏ ایضا:به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات‏ بخواست جام می و گفت راز پوشیدن‏1

 ولی نهفتن راز سوزان عشق و لب از حدیث دل‏انگیز عشق دوختن حکایتی مشکل است:

گویند رمز عشق مگوئید و مشنوید مشکل حکایتیست که تقریر میکنند

 بالاخره نهفتن رازها و رعایت مصلحت و از بیم عواقب و خوف اتهام و تکفیر لب‏ از راز عشق و محبت بستن با عشق آتشناک و سوز سینهء شاعر بزرگوار سازگار نیست، پس باید از عواقب نهراسید و منصوروار راز عشق را بر ملا ساخت و مردانه باستقبال‏ تهمت ظاهر بینان و تعزیر مرائیان رفت:

بصوت چنگ بکوئیم آن حکایتها که از نهفتن آن دیگ سینه میزد جوش

مذهب عاشق ز مذهبها جداست

 درهای بارگاه عشق بروی گبر و بت‏پرست و کافر و ترسا گشوده است؛رنگها در آن تبدیل به بیرنگی میشوند،جنگها بصلح میرسند و تخالف‏ها بتوافق میانجامند:

حافظ اگر سجدهء تو کرد مکن عیب‏ کافر عشق ای صنم گناه ندارد ایضا:گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین‏ گفتا بکوی عشق هم این وهم آن کنند

 (1)-در نسخهء قزوینی«عیب پوشیدن»بجای«راز پوشیدن».ولی در نسخهء قدیمتر«راز پوشیدن»است.رک شمارهء 7 سال دوم بغما مقالهء دکتر خانلری

دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 94)


عشق رهبر و معلم حافظ است

 مولانا میفرماید:

مرحبا ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علتهای ما ایضا:راهی پر از بلاست ولی عشق پیشواست‏ تعلیم‏مان کند که درین ره چسان رویم

 حافظ نیز با مولانا هم آواز است و«عشق»را پیشوا و معلم خود میداند و معتقد است که قصهء عشق را از خود عشق باید آموخت و آنانکه حدیث عشق می‏سرایند از عشق الهام گرفته‏اند و بس:

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد حدیثم نکتهء هر محفلی بود ایضا:ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند آن کس که گفت قصهء ما هم ز ما شنید

لطف معشوق مولود عشق عاشق است

 درهای بارگاه معشوق بروی همه گشوده است ولی عشق باید تا عاشق را بسوی‏ معشوق کشد و درد باید تا دردمند را در پی درمان بجستجو وا دارد؛طبیب عشق آمادهء مداوا است لکن درد کو تا مدارا تحقق یابد؟توئی که از درد عشق هزاران فرسنگ‏ دور هستی بیهوده در پی دوا میگردی و با قیل‏وقال در طلب وجد و حالی.اگر عاشق و در عشق صادق باشی از لطف و مرحمت معشوق محروم نخواهی بود.محرومی‏ تو از بیدردیست نه از بیمهری معشوق:

عاشق که شد که یار بحالش نظر نکرد ایخواه دردیست وگرنه طبیب هست‏ ایضا:طبیب عشق مسیحا دمست و مشفق لیک‏ چو درد در تو نبیند کرا دوا بکند

 شیخ عطار عاشق«درد»است و امتیاز و فضیلت بشر را به«درد»میداند و میگوید «عشق»مهم نیست بلکه درد عشق اهمیت دارد:

عشق را دردی بباید دیده دوز گاه جانرا پرده در،گه پرده دوز ذره‏ای درد از همه عشاق به‏ ذره‏ای عشق از همه آفاق به‏ عشق مغز کاینات آمد مدام‏ لیک نبود عشق بیدردی مدام‏ قدسیانرا عشق هست و درد نیست‏ درد را جز آدمی در خورد نیست‏ ذره‏ای دردم ده ای درمان من‏ زانکه بیدردت بمیرد جان من‏1

در ره عشق نشد کس بیقین محرم راز

 درجات معرفت و درک حقیقت و رسیدن بمعشوق بنسبت استعداد و فهم و بر (1)-منطق الطیر عطار ص 59

دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 95)


حسب فکر عشاق است:آنکه استعداد و لیاقت مصاحبت معشوق را دارد با او همزانو و هم صحبت،و آنکه اندک لیاقتی دارد مقیم درگاه،و آنکه استعدادش کمتر است‏ آستانه‏نشین منزلگاه معشوق،بالاخره آنکه بکلی بی‏استعداد و ظاهربین و کوته‏فکر است مردود و مطرود و دور از حریم معشوق خواهد بود؛ازینجاست که هرکسی نور واحد جمال آلهی را بنسبت تصورات و استعداد و فهیم و ذوق خود و برنگ شیشهء عینکی‏ که بر دیده زده است می‏بیند و طبق ذوق و اندیشه و درک خود پرتو جمال او را درمی‏یابد:

در ره عشق نشد کس بیقین محرم راز هرکسی برحسب فکر گمانی دارد ایضا:جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه‏ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند ایضا:معشوق چون نقاب زرخ در نمی‏کشد هرکسی حکایتی بتصور چرا کنند1

امتیاز بشر بعشق است

 سخن سرای بزرگ و روشندل شیراز کمال و امتیاز بشر را در عشق و از عشق‏ میدانند و معتقد است بشری که عشق ندارد از بهائم بلکه از مردهء بیجان ممتاز نیست‏ و از جماد پست‏تر است زیرا جمادات نیز در عالم خود از نعم عشق‏ورزی نسبت بمعشوق‏ و حرکت و تعشق و تشوق بسوی دوست بهره‏مندند:

خیره آن دیده که آبش نبرد گریهء عشق‏ تیره آن دل که در و شمع محبت نبود

ایضا:هرآنکسی که درین حلقه نیست زنده بعشق‏ برو نمرده بفتوای من نماز کنید

آهنگ عشق

 حافظ شیراز بساز و نوای مطرب عشق با دیدهء اعجاب مینگرد و خوشترین صداها را صدای سخن عشق میداند:

مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد نقش هر نغمه که زد راه بجائی دارد ایضا:از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که درین گنبد دوار بماند ایضا:عالم از نالهء عشاق مبادا خالی‏ که خوش‏آهنگ و فرح‏بخش نوائی دارد

 (1)-منسوب بخیام است:

قوی ز گزاف در غرور افتادند قومی ز پی حور و قصور افتادند معلوم شود چو پرده‏ها بردارند کز کوی تو دور دور دور افتادند ایضا:قومی متحیرند در مذهب و دین‏ قومی متفکرند در شک و یقین‏ ناگاه منادئی درآید ز کمین‏ کای بیخبران راه نه آنست و نه این


دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » شماره 32 (صفحه 96)


نالهء عشاق مورد توجه و موجب خوشی معشوق است:

مرغ خوشخوانرا بشارت باد کاندر راه عشق‏ دوست را با نالهء شهبای بیداران خوشست

عظمت عشق و مقام عاشق

آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق‏ خرمن مه بجوی،خوشهء پروین بدوجو

 عشق انشراح صدر و استغنا و عظمت روح عاشق را تا جائی بالا میبرد که در حال استغراق‏ و استغنای مطلق بر کائنات مسلط و بر تقدیر مشرف میشود و میگوید:

گرچه ما بندگان پادشهیم‏ پادشاهان ملک صبح گهیم‏ گنج در آستین و کیسه تهی‏ جام گیتی‏نما و خاک رهیم... شاه منصور واقفست که ما روی همت بهر کجا که نهیم‏ دشمنانرا ز خون کفن سازیم‏ دوستانرا قبای فتح دهیم‏ یا:فردا اگرنه روضهء رضوان بما دهند غلمان ز روضه،حور ز جنت بدر کشیم

 جای دیگر فرماید:

مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم‏ شهان بی‏کمر و خسروان بی‏کلهند بهوش باش که هنگام باد استغنا هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهد

 عاشق حقیقی مستغنی از دنیا و آخرت است:

نعیم هر دو جهان پیش عاشقان بجوی‏ که این متاع قلیل است و آن عطای کثیر

عشق باید منزه از هرگونهه شائبه‏ای باشد:

 منظور حافظ از عشق،عشق حقیقی و پاک و بی‏شائبه و دور از تکلف است نه‏ عشقی که از روی تصنع و از پی رنگی و لا جرم موجب ننگی باشد:

صنعت مکن که هرکه محبت نه راست باخت‏ عشقش بروی دل در معنی فراز کرد1

 (1)-
عشقهائی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود«مولوی»

 

پایان مقاله

 مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز » خرداد 1334 - شماره 32 (از صفحه 81 تا 96)

Viewing all 339 articles
Browse latest View live




Latest Images