حماسه سرایی در ایران باستان، دکتر احمد تفضلی
بیشتر متون حماسی پهلوی که اصولاً به ادبیات شفاهی تعلق دارند، در دوره اسلامی یا به عربی و فارسی ترجمه شده یا از میان رفتهاند. تنها متن حماسی موجود «یادگار زریران» (در پهلوی: ایادگار زریران) است.
یادگار زریران
این متن که رساله کوچکی است، در اصل به زبان پارتی و ظاهراً نثر توأم با شعر بود، اما به صورت کنونی آن به زبان و خط پهلوی است. ولی در خلال آن لغات و ترکیبات و ساختارهای زبان پارتی را نیز میتوان دید و تنها بازسازی شعری بعضی از بخشهای آن امکان پذیر است.(1) در این اثر، از جنگهای ایرانیان با خیونان سخن رفته است.
هنگامی که گشتاسب و پسران و برادران و شاهزادگان و ملازمان او، دین مزدیسنی را میپذیرند و خبر آن به خیونان میرسد، شاه آنان– ارجاسب– دو تن را به نامهای «بیدرفش» و «نامخواست» به عنوان فرستاده به ایرانشهر میفرستد. «جاماسب»– سالار اشراف– خبر ورود این دو فرستاده را میدهد و این دو به حضور گشتاسب بار مییابند و پیام ارجاسب را ابلاغ میکنند که در آن از گشتاسب میخواهد دین مزدیسنی را رها کند و با وی همکیش باشد و تهدید میکند که در غیر اینصورت، به ایرانشهر لشکر میکشد و آنجا را نابود میکند و مردمان را اسیر میگیرد. «زریر»– برادر گشتاسب و سپاه سالار او– به فرستادگان پاسخ میدهد که: «گشتاسب دین مزدیسنی را رها نمیکند.» بیدرفش و نام خواست با این پیام بازمیگردند. جنگ درمیگیرد که به پیشگویی جاماسب در آن بیست و سه تن از برادران و پسران گشتاسب، از جمله زریر و پادخسرو، برادران او و فرشادورد (=فرشیدورد) پسر او، کشته میشوند.
سرانجام، آنچه جاماسب پیشگویی کرده، اتفاق میافتد. سپس «بستور»، پسر خردسال زریر، برای انتقامجویی به میدان میرود و بر سر تن بیجان پدر سوگ سر میدهد که از نمونههای زیبای سوگ در ادبیات ایرانی است. آنگاه به کمک اسفندیار– پسر گشتاسب– پیروز میشود و ارجاسب و خیونان شکست خورده، میگریزند.
مطالب این اثر از متنی اوستایی گرفته شده است که امروز اصل آن از میان رفته است. اما بخشهایی از آن در ضمن سرگذشت زردشت در کتاب هفتم دینکرد(2) آمده است. شرح جنگهای گشتاسب و ارجاسب را دقیقی نیز به نظم کشیده و فردوسی آنها را عیناً نقل کرده است. در مواردی، مطالب این منظومه با «یادگار زریران» قابل انطباق است. متن این رساله در مجموعه «متون پهلوی»(3) به چاپ رسیده است. این رساله به فارسی نیز ترجمه شده است.
بعضی داستانهای حماسی به زبان پهلوی، احتمالاً مجزا از «خداینامه» وجود داشته که امروز در دست نیستند، اما نام آنها در منابع عربی و فارسی آمده است. از جمله «جاحظ»(4)، به نقل از «مؤیدی»، مطلبی را به ترجمه عربی از «سیرة اسفندیار» به فارسی (احتمالاً فارسی میانه، پهلوی) در مورد میهندوستی این شاهزاده آورده است. از همینگونه است «داستان رستم و اسفندیار» که به روایت «ابن ندیم جبله بن سالم» (نیمه اول قرن دوم هجری) آن را به عربی ترجمه کرده بود و کتاب «کیلهرساب شاه»، که به قول همین نویسنده آن را «علی بن عبیدة الریحانی» به عربی برگردانیده بود، سکیسران که مسعودی(5) آن را ذکر کرده و مترجم آن «ابن مقفع» بوده است. در این کتاب ظاهراً از قهرمانهای سیستان، از جمله از کشته شدن اسفندیار به دست رستم و کشته شدن رستم به دست بهمن، سخن در میان بوده است. این نویسنده میآورد که ایرانیان این کتاب را بزرگ میشمردند. «اسدی» نیز، در ذیل لغت «وسناذ»، بیتی را به ترجمه فهلوی (یکی از لهجههای قدیم شمال و غرب ایران) از نامهی «پیران ویسه» نقل کرده است که ظاهراً دربارهی اعمال این پهلوان بوده است.(6) شهمردان بن ابیالخیر، در شرح اخبار «فرامرز و رستم»، مطلبی را در مورد افراسیاب و کیخسرو از سروده نامه پهلوی و «تواریخ» دیگر نقل کرده است.(7)
خداینامه
مهمترین اثر تاریخی دوره ساسانی بی شک «خداینامه» است که در آن نام پادشاهان سلسلههای ایرانی و وقایع ازمنهی مختلف را، آمیخته با افسانه، ضبط کرده بودند. در دربار شاهان ساسانی، دفاتر رسمی وقایع وجود داشت و «آگاثیاس»– مورخ بیزانسی قرن ششم میلادی– که همزمان با خسرو انوشیروان بود، به واسطه دوستی به نام «سرگیوس»، از آنها استفاده کرده است.(8) مسلماً صورت مفصل مطالب کتیبههای شاپور و نرسی در بایگانی رسمی شاهان ساسانی نگاهداری میشد. همچنین، در دربار ساسانی کسانی بودهاند که روایتهای تاریخی را افسانهوار از بَر داشتند. فردوسی آورده است که در راه شکار، داستانهای جمشید و فریدون را برای «بهرام گور» نقل میکردند. هم او در مورد «هرمز» میگوید که در زندان از رامشگری خواست که با رود در «سرود پهلوانی» داستان روییندز اسفندیار را برای او بخواند. همچنین به روایت جاحظ، انوشیروان در گردشی قصهگوی خود را احضار کرد و از او خواست تا داستان جنگ اردشیر بابکان را با پادشان خزر نقل کند. اما وی که این داستان را قبلاً از شاه شنیده بود، چنین وانمود کرد که اصلاً این داستان را نشنیده است. آنگاه انوشیروان خود این داستان را نقل کرد.(9)
ظاهراً، حتی در زمان بهرام گور، «نامه باستان» وجود داشت که داستانهای آن را در مجالس بزم میخواندند.(10) اما تدوین «خداینامه» را باید به زمان انوشیروان منسوب داشت که دوران تألیف و ترجمه و نهضت ادبی بود. در این زمان، بر اساس دفاتر رسمی و نیز با استفاده از سنتهای شفاهی و رسالات جداگانهای که در مطالب گوناگون مرتبط با تاریخ (از قبیل نسبنامهها و فهرست جنگها یا شهرها و وقایع مربوط به آنها) وجود داشت، خداینامه تدوین شد. در سرگذشت هر یک از شاهان قصههایی نیز گنجانده میشد، مانند داستان شاه ایران (اردشیر اول، شاپور اول یا دوم) و دختر ضیزن، شاخ حضر (=هتره) و داستانهای بهرام گور. تدوینکنندگان خداینامه همچنین از منابع خارجی، مانند منبعی سریانی در مورد اسکندر، استفاده کردهاند.
در زمان پادشان بعدی ساسانی، طبعاً مطالبی بر آن افزوده گشت و پس از برافتادن ساسانیان نیز سرنوشت یزدگرد سوم را تا کشته شدنش بدان افزودند. آنچه مقدسی(11) در مورد چگونگی کشته شدن یزدگرد سوم در یکی از روستاهای مرو به دست آسیابانی به نقل از خداینامه آورده، از ترجمه عربی متنی از خداینامه پهلوی گرفته شده که این حادثه را در بر داشت. خداینامه نه تنها حوادث زمان پادشاهان را در بر داشت، بلکه در آن، خطبهها و کلمات قصار و وصایای آنان نیز ذکر شده بود؛ مثلاً، «عامری» جملاتی را که منقول از عهد شاپور به پسرش هرمز است، به روایت خداینامه آورده است.(12)
اصل خداینامه به پهلوی در دست نیست، اما با مطالعه منابع عربی و فارسی مربوط به تاریخ ایران و شاهنامه فردوسی، میتوان عناصر تشکیلدهندهی آن را تعیین کرد. این عناصر عبارتند از:
1- داستانها و اسطورههای کهن هندوایرانی و اقوام ایرانی که در آنها شرح اعمال قهرمانان قدیم و کشمکشهای قبایل گوناگون و دخالت خدایان به طرفداری از پرستندگان آنان و غیره آمده بود و نمونه آنها را در اوستا مییابیم؛ مانند داستانهای مربوط به جمشید و ضحاک، جنگهای ایرانیان و تورانیان، تیراندازی آرش و اژدهاکشی گرشاسب و غیره. گاهواره این هسته اصلی، تاریخ افسانهای ایرانیان مشرق ایران بزرگ بوده است.
2- در زمان اشکانیان، این روایات، که میتوان آنها را روایات کیانی نامید، با روایات مربوط به شاهان و قهرمانان اشکانی درهمآمیخت و بدینگونه میبینیم که گیو، گودرز، میلاد و بیژن به صورت قهرمانانی در خدمت دربار پادشاهان کیانی درمیآیند و رقابت با خاندانها مانند خاندان توس و گودرز در افسانههای کاووس منعکس میگردد. قابل ذکر است که اصل قدیمترین روایت حماسی ایران، یعنی «یادگار زریران»، همانگونه که ذکر شد، مربوط به دوره اشکانی است، گرچه تدوین آن به صورتی که اکنون در دست داریم، به دوره ساسانی بازمیگردد. احتمالاً، بعضی داستانهای شاهنامه نیز که در مأخذ دیگر دیده نمیشود و ظاهراً در خداینامه هم نبوده– مانند داستان «بیژن و منیژه»– اصل اشکانی دارند. برخی از اسطورههای ایرانی که آنها را در روایات نویسندگان ارمنی مییابیم، احتمالاً در این زمان به ارمنستان رفته است؛ مانند داستان فریدون و ضحاک، که آن را «موسی خورنی» نقل کرده است. صورت «هریتون» به جای «فریدون»، نشان میدهد که این داستان از طریق اشکانیان به ارمنستان رفته است.
3- در همین زمان اشکانیان، دستهای از اقوام سکایی در اواخر قرن دوم میلادی به ناحیهای که بعداً به نام آنان «سگستان» یا «سیستان» نامیده شد، مهاجرت کردند و افسانههای آنان درباره زال و رستم با اساطیر کیانی و اشکانی درهمآمیخت. نام «زال» به معنی «پیر»– که از نظر لغوی واژهای سکایی است– دالّ بر اصل سکایی داستانهای اوست. پیدا شدن قطعهای از داستان رستم به زبان «سغدی» حکایت از رواج اینگونه داستانها در آسیای میانه دارد. بنابراین، میتوان حدس زد که این داستانها همراه با اقوام سکایی وارد سیستان شد و از آنجا به تاریخ افسانهای ایران راه یافت و از داستانهای بومی زرنگ نبود. ذکر نام رستم در دو رساله پهلوی که اصل پارتی دارند– یعنی یادگار زریران و درخت آسوری– نیز حکایت از رواج داستانهای رستم در دوره اشکانی دارد. همچنین، میتوان حدس زد که داستانهای مربوط به رستم یا لااقل برخی از آنها که در آثار نویسندگان ارمنی مانند «موسی خورنی» و «گریگور ماگیستروس» نقل شده، در زمان اشکانیان که با ارمنستان ارتباط سیاسی و فرهنگی نزدیکی داشتند، به آنجا راه یافته است. داستانهای رستم در اوایل دوره اسلامی در حیره نیز رواج داشت و در مکه نقل میشد.
4- در زمان ساسانیان نیز شرح حال پادشاهان و اعمال قهرمانی آنان افسانهوار به این تاریخ افزوده گشت. در دوره ساسانی احتمالاً تحریرهایی از خداینامه وجود داشت که تدوینکنندگان، روایات را بر حسب دید خود در آنها گرد آورده بودند. در بعضی از آنها که شاید دبیران شاهی نقش بیشتری در تدوینشان داشتند، وقایع و حوادث سیاسی و اجتماعی از اهمیت بیشتری برخوردار بود. در تحریرهایی که موبدان و روحانیان در تدوین آنها شرکت داشتند و نمونههایی از آنها را در کتابهای پهلوی میبینیم، با دیدی دینی به حوادث نگریسته شده است. احتمالاً، خاندانهای بزرگ ساسانی نیز در تنظیم داستانهای پهلوانی نقش مهمی ایفا کردهاند.
در دوران اسلامی، خداینامه با عنوانهایی مانند «سیرالملوک» یا «سیر ملوک الفرس» و غیره به عربی ترجمه شد. از روایتهای «حمزه اصفهانی» و «ابن ندیم» و مقدمه قدیم شاهنامه و غیره به وجود نه ترجمه و اقتباس از خداینامه به عربی پیمیبریم. از قدیمترین مترجمان معروف این کتاب «ابن مقفع» است. جز او، نویسندگان دیگری نیز خداینامه یا بخشهایی از آن را ترجمه کردهاند، مانند محمدبن جهم برمکی و زادویه پسر شاهویه اصفهان. مترجمان و ناقلان دیگری نیز بودند که همراه با ترجمه یا نقل و گردآوری، مطالب دیگر مربوط به تاریخ ایران را یا از روی منابع دیگر یا بر اساس تخیل بر آن میافزودند. ترجمههای خداینامه، مأخذ عمده تاریخنویسان دوره اسلامی– مانند طبری، مسعودی، ابن قتیبه، بلاذری، حمزه اصفهانی، ثعالبی و دیگران– قرار گرفت. در ترجمههای عربی خداینامه طبعاً بسیاری از عناصر زردشتی حذف گردید.
ترجمههای خداینامه به عربی و احتمالاً اصل پهلوی آن مورد استفاده نویسندگان و سرایندگان شاهنامهها به فارسی در قرن چهارم هجری قرار گرفت. اینان عبارت بودند از مسعودی مروزی (شاعر)، ابوالمؤید بلخی (نثرنویس)، مؤلفان شاهنامه ابومنصوری (به نثر) و بوعلی بلخی (شاعر). فردوسی اساس کار خود را بر شاهنامه ابومنصوری قرار داده، اما از منابع دیگر، خصوصاً از روایات سینه به سینه، نیز جایجای استفاده کرده است.
ابن ندیم، غیر از خداینامه، از کتب تاریخی (یا رمانهای تاریخی) دیگر مانند کتاب «بهرام و نرسی»، کتاب «بهرام چوبین» ترجمه جبله بن سالم، کتاب «شهربراز با پرویز» و کتاب «انوشروان» نام برده است. از آنجا که وی این کتابها را جدا از خداینامه ذکر کرده، احتمال میرود که این آثار یا از اجزای تشکیل دهندهی خداینامه نبودند یا مطالب آنها در این کتاب به اختصار ذکر شده بود.
در مورد یکی از این کتابها اطلاع بیشتری در دست است و آن «داستان شروین دشتبی» است.
داستان شروین دشتبی
شروین، فرزند برمیان (شاید: نریمان) از اهالی قزوین (دشتبی)، از سرداران ایرانی بود که در زمان یکی از شاهان ساسانی (یزدگرد پدر یزدگرد اول به روایت حمزه اصفهانی و مجمل التواریخ، یا شاپور دوم ساسانی به روایت حمدالله مستوفی، یا انوشیروان به روایت دینوری و سیرالملوک و نهایه الارب) میزیست. پادشاه روم از او خواست که کسی را به قیمومت فرزند صغیرش بگمارد. شروین بدین سمت مأمور گردید و رهسپار روم شد و پس از بیست سال، به فرمان شاه ایران، مملکت روم را به شاهزاده رومی سپرد و به ایران بازگشت.(13) نویسندگان دوران اسلامی به داستان «شروین و خرین» (یا خورین) اشاره کردهاند. دینوری خرین را بنده (=ملوک) شروین خوانده و او را با صفات «سوارکار جوانمرد و دلیر» توصیف کرده است.
در شعری عربی شروین و خرین با صفات «شیر شجاع و دلاور و دلیر» ذکر شدهاند و در شعری دیگر، در شرح تصویری بر دیوار، شروین «دستار بر سر، نشسته» و خرین «تازان در حالی که با تیری بچه حیوان زیبا و زبان بستهای را نشانه گرفته» توصیف شده است.(14) در مجملالتواریخ آمده است: «اندر عهد یزدجرد بن هرمز، قصه شروین و خورین بوده است، و آن که روم خوانند، نه روم بوده است و شنیدهام روم را حلوان خواندهاند و آن تا... که خورین او را بکشت، راه (=فاصله) داشته است، آنجا که اکنون طاق گرا خوانند و شروین را آن زن جادو دوست گرفت که مریه خوانندش و او را مدتی ببست، چنانکه در قصه گویند و خدای داند کیفیت آن.» از این روایات معلوم میشود که داستان شروین از زمره رمانهای تاریخی بوده است. از سوی دیگر «ابونواس» داستان شروین را همتراز «ویس و رامین» آورده است. از این رو، میتوان تصور کرد که این داستان دارای حوادث عاشقانه نیز بود. این تصور را روایت حمدالله مستوفی نیز تأیید میکند که مینویسد: «نام شروین در اشعار پهلوی(15) بسیار است. کتابی است در عشق نامه او، شروینیان خوانند.» حمزه اصفهانی در شرح شروین که در یکی از «فارسیات ابونواس» آمده، مینویسد که داستانی (=احدوثه) بوده که آن را با آواز میخواندهاند.
مسعودی نیز از کتابی که ایرانیان در شرح حال و اعمال بهرام چوبین داشتهاند، یاد کرده است.(16) به نقل «بیهقی»، خسروپرویز پس از پیروزی بر بهرام چوبین دستور داد که همه جنگها و وقایعی را که روی داده بود، تماماً بنویسند.(17) نویسندگان دوران اسلامی (مانند طبری، دینوری، یعقوبی و بلعمی) سرگذشت افسانهآمیز بهرام چوبین را آوردهاند. مسعودی از کتابی به نام «کهنامه» (گاه نامه) دربارهی مناصب و مقامات کشور ایران یاد میکند که، به قول او، مشتمل بر ششصد مرتبه بود. از گفتهی او چنین برمیآید که این کتاب در زمان او (قرن چهارم) موجود بود. وی آن را از قبیل «آیین ناماه» (آیین نامه) شمرده است. مسعودی خود بعضی از این مناصب را– مانند موبدان موبد، بزرگ فرمدار، اسپهبد، دبیربد، هوتخشبد (رئیس اهل حرف و کاسبان) و استریوشان بد (رئیس کشاورزان)– ذکر کرده است.(18)
همین نویسنده آورده است که در سال 303 هجری در شهر استخر فارس در نزد یکی از خاندانهای بزرگ اشرافی ایرانی کتاب بزرگ بسیار نفیسی را دیده است مشتمل بر مطالب فراوان در علوم ایرانیان و سرگذشت پادشاهان و بناها و ملکداری آنان که نظیر آنها را در کتابهای دیگر مانند خداینامه و آییننامه و گاهنامه ندیده بود. به قول او، این کتاب تصویر بیست و هفت تن از شاهان ساسانی را– بیست و پنج تن مرد و دو تن زن– در بر داشت. در این تصویرها مشخص بود که شاه در هنگام مرگ، جوان بود یا پیر؛ همچنین زیورها و تاج و موها و ریش و خطوط چهرهاش در این تصویر مشخص بود. هرگاه یکی از شاهان درمیگذشت، تصویر او را میکشیدند و آن را به خزانه میسپردند تا احوال مردگان بر زندگان پنهان نماند. هر شاهی که به جنگ میپرداخت، ایستاده و هر شاهی که به کارهای دیگر میپرداخت، نشسته تصویر میشد. رفتار هرکدام از آنان با خواص و عوام و اتفاقات و حوادث مهمی که در زمان فرمانروایی این شاه اتفاق افتاده بود ثبت میشد.
به قول همین نویسنده، این کتاب در نیمه جمادیالآخر سال 113 هجری، از روی آنچه در خزائن شاهان بود، کتابت شده و برای هشام بن عبدالملک بن مروان، از فارسی (فارسی میانه= پهلوی) به عربی ترجمه شد.
سپس مسعودی، بر اساس این کتاب، رنگ لباس و تاج و سلاح اردشیر (نخستین شاه ساسانی) و یزدگرد (آخرین شاه این سلسله) را شرح میدهد.(19) حمزه اصفهانی در توصیف لباس شاهان ساسانی مطالبی را از اثری به نام کتاب «صور ملوک بنی ساسان» (یا به اختصار کتاب «الصور») نقل کرده است. ظاهراً، مأخذ او همین کتاب است.(20)
از دیگر کتابهای تاریخی پهلوی که در قرون نخستین اسلامی وجود داشت و بعد از میان رفت، کتابهایی است که اصطخری (قرن چهارم هجری) ذکر کرده است. وی در وصف «حصن الجص» (دژ گچ، دژ سپید) در ناحیه ارجان (بهبهان کنونی) مینویسد که در این دژ، زردشتیان هستند و به مطالعه «ایادکارات» و شرح نبردهای خود میپردازند.(21) ایادکارات (جمع عربی ایادکار، در پهلوی ایادگار) به معنی «رساله و کتاب» است و بعضی از کتابهای پهلوی این عنوان را دارند. از سخن «ابن حوقل» برمیآید که این «ایادگارها» کتابهای تاریخی بودند.(22) در رسالههای مربوط به کشورداری و آداب فرمانروایی، مانند عهدها و «کارنامه انوشروان» و «نامه تنسر»، نیز به مطالب تاریخی برمیخوریم.
پی نوشتها:
1- «بنونبست» نخستین بار به شعر بودن متن پی برد و کوشید تا ساختمان شعری آن را مشخص کند.
2- نک به آموزگار- تفضلی،1370
3- Jamasp-Asana, 1897-1913,1-17.||
دو نسخه مورد استفاده او عبارت بودند از JJ,MK نک به بعد: بخش معرفی نسخههای خطی پهلوی
4- رسائل، ج2، 408
5- مروج، ج2، 267. نیز نک به ,Christensen142، 1931 و ترجمه فارسی، 1336، 205
6- لغت فرس، به کوشش دبیرسیاقی، 46؛ تقی زاده، 1920، 12 تا 14
7- نزهت نامه علایی، 329
8- Noldeke, 1920,13.
و ترجمه فارسی آن 1327، 23. نیز نک به 214، 1990، Shahbazi.
9- التاج، 54. مسعودی، مروج، ج111،4، همین روایت را آورده و آن را به شیرویه نسبت داده و نام قصهگوی را «بندار» پسر خرشید ذکر کرده است.
10- شاهنامه، ج7، 323، ب314 به بعد. بنداری «نامه باستان» را «کتب الملوک» ترجمه کرده است. نک به 213، 1990، Shahbazi.
11- البدء، ج5، 197
12- السعادة و الاسعاد، 296، 298، 300، 317، 427، 429، 431، 432، 435
13- بنا به روایات دیگر، وی به دستور انوشیروان برای دریافت خراج به روم رفت. به روایت «پروکپیوس»، امپراتور روم «آرکادیوس» در هنگام بیماری فرزند خود «تئودوسیوس» را به یزدگرد سپرد تا از او حمایت کند. آرکادیوس در سال 408م وفات یافت. بنابراین، شاه مورد نظر یزدگرد اول (399تا 421م) بوده است. نک به: Minorsky,1962.
14- ابن فقیه همدانی، البلدان، 159، 216
15- تاریخ گزیده، 110. منظور اشعار محلی.n197 غرب و شمال غربی است که به فهلویات شهرت داشته است. در اینجا منظور اشعار محلی به لهجهی محلی قزوین است.
16- مروج الذهب، ج1، 318
17- المحاسن و المساوی، 450
18- التنبیه، 104و106 و ترجمه فارسی آن، ج2، 1332، 81 به بعد و نیز «اینوسترانتسف»، 1351، 35 و 149 یادداشت.
19- همان، 106
20- سنی ملوک الارض، 44تا55
21- المسالک و الممالک، 11
22- صورة الارض، 373
- برگرفته از کتاب «تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام»
منبع :مقاله دات نت