وصف بهار-سیمین بهبهانی
می خواستم به پای تو تقدیم جان کنم
بختم چنین نخواست که کاری چنان کنم
چون ساغر بلور شکستم به خاره سنگ
تا در تو از اسف اثری امتحان کنم
گفتی که حیف! گفتمت آری، ولی هنوز
دارم غنیمتی که تو را شادمان کنم
بر خرده هام گر نگری هر شکسته را
در پرتو نگاه تو رنگین کمان کنم
جز ساعد شکسته چه می آیدم به کار
تا با نوای عشق، نی از استخوان کنم!
دیر آمدی، اگر چه بهارم ز شاخه ریخت
شادا خزان که میوه تو را ازمغان کنم
می خواهمت، که خواستنی تر ز هر کسی
کو واژه ای که ساده تر از این بیان کنم؟
تنها نه من که یار دگر نیز خواهدت
می باش از آن او که تحمل توان کنم
تلخ است دوست داشتن و واگذاشتن
زان تلخ تر که رنجه دل دیگران کنم
با آن که نغمه خوان توام، ای بلند سبز
بگذار در درخت دگر آشیان کنم