وصف بهار -حافظ شیرازی
ز کوى یار می آید نسیم باد نوروزى
از این باد ار مدد خواهى چراغ دل برافروزى
چو گل گر خرده اى دارى خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط ها داد سوداى زراندوزى
ز جام گل دگر بلبل چنان مست مى لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزى
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانى
به گلزار آى کز بلبل غزل گفتن بیاموزى
چو امکان خلود اى دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزى و بهروزى
طریق کام بخشى چیست ترک کام خود کردن
کلاه سرورى آن است کز این ترک بردوزى
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آى
که بیش از پنج روزى نیست حکم میر نوروزى
ندانم نوحه قمرى به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمى دارد شبانروزى
می اى دارم چو جان صافى و صوفى می کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزى
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین اى شمع
که حکم آسمان این است اگر سازى و گر سوزى
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقى که جاهل را هنیتر می رسد روزى
مى اندر مجلس آصف به نوروز جلالى نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزى
نه حافظمی کند تنها دعاى خواجه تورانشاه
ز مدح آصفى خواهد جهان عیدى و نوروزى
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزى