موسیقی سماع در مکتب مولانا
آنچه امروز در کنار تربت پاک این دردانه عرفان اسلامی بیان می شود خلاصه تحقیقاتی است که نگارنده درباره ی دو آیین عرفانی در مکتب مولانا جلال الدین محمد نموده است.از این دو آیین یکی درباره چگونگی سماع، موسیقی خاص سماع، انتقال حرکت به وسیله سماع از راه کالبد به روان و نقش سماع در راه تربیت عرفانی و دیگری درباره ی ریاضت ویژه ای است که جلال الدین محمد از طریق آن رسیدن به توحید باطنی را تجربه می کرده.
در دین شریف اسلام فتوای علمای شیعه درباره ی سماع و موسیقی بسیار سخت است. در مذهب سنت امام اعظم ابوحنیفه سماع را منع کرده و امام محمد غزالی در کتاب احیاء العلوم پس از ذکر موارد مختلف می گوید که سماع به طور مطلق نمی تواند جزو افعال حرام به شمار آید.
صوفیه نیز در سماع به اباحه قائلند و در تایید نظرهای خود روایات و احادیثی چه از رسول اکرم و چه از صحابه آن حضرت نقل می کنند و آنچه مسلم است این است که در قرن اول هجری در مکه و مدینه یعنی در مهبط جبرییل و محل نزول وحی الهی بر رسول اکرم، پیروان و فرزندان صحابه در مجلس بزم و سماع شرکت می کردند و شکی نیست که فن موسیقی از آن جا به بغداد و دمشق رفته است.
در قرن پنجم و ششم که کار اختلاف مذهب ها بالا گرفت و مردم بر سر مماس بودن ذات باری تعالی بر کرسی عرش خون یکدیگر را می ریختند، عرفان اسلامی در میان تاریکی جهلی آن چنان راهی روشن به سوی حقیقت خدایی بگشود-دور از تعصب و خرافه- و ضمن مبارزه علیه جهل و نادانی موسیقی و رقص را در هیات سماع صوفیه جایز دانست و احکام سماع عرفانی را با حالت های نفس تنزیل کرد، بدین شرح که اگر کسی آن را به شهوت و خواهش های فرودست نفس تنزیل کند، از فعل های شیطانی است و اگر بر حال های شریفه ی نفس تنزیل کند از تجلیات یزدانی است.
بنابراین در مکتب تصوف فعل سماع به اعتبار اثر آن در جان سالک مشمول احکام طاعت و عبادت یا معصیت و خطا می گردد.
هجویری در مقدمه کشف المحجوب می گوید: «ممرو بودم از اهل حدیث کسی مرا گفت: اندر اباحت سمع کتابی کرده ام»
«گفتم بزرگترین مصیبت اندر دین پدید آمد که خواجه امام لهوی را که اصل همه فقها استحلال کرد. گفت تو اگر حلال نمیداری چرا می کنی. گفتم این برو چو هست و بر یک چیز قاطع نتوان کرد اگر تاثیر اندر دل حلال بود، سماع بود و اگر حرام، حرام و مباح، مباح. چیزی را که ظاهرش فسق است و اندر باطن حالش بر وجوه است اطلاق آن بر یک چیز محال بود...»
در باب اهمیت و اعتبار سماع نزد مولوی همین بس که وی کتاب مثنوی را با شکایت نی آغاز می کند:
بشنو از نی چون شکایت می کند از جدایی ها حکایت می کند
این عبادت نزد عارفان به طور اعم و نزد خداوندگار عرفان جلال الدین محمد به طور اخص بسیار معتبر و گرامی است.
مولانا حرکت را از نشانه های بارز حیات معنوی و سکون را آیت مرگ می داند و برای جلوگیری از مرگ روان با حضور کالبد سماع را همچون یک عبادت عاشقانه می پذیرد.
در بیمارانی که اسیر بسترند همیشه آن عضوی که کمتر از عضوهای دیگر در معرض نور و حرکت و هوا است بیشتر آسیب می بیند. ارواح ساکن و بی تحرک هم در حیات معنوی همچون آن عضو بیمار از آسیب سکون و توقف در امان نیستند و در تلاش عارفان برای تحرک روان که در پی حرکت های ظاهری کالبد به وسیله سماع پیدا می شود برای جلوگیری از آسیب و فرسودگی است.
تحرک کالبد بیداری سماع و رقص انگیزه حرکت جان است به سوی مطلوب و حرکت جان منشا بیداری حواس خمسه باطن است در دنیای معرفت و بیداری حواس خمسه باطن موجب تعطیل حواس ظاهر است در دنیای ماده و تعطیل حواس ظاهر موجب بروز حالت سکر و روشنایی باطن و محو غفلت ضمیر است، و در پی این حال گردیدن های دمادم در سماع باب بهشت آسایش به روی طالبان حقیقت گشاده خواهد شد. در چنین بهشتی است که مولانا جلال الدین محمد رسول آفتاب می شود و به رسالت آفتاب از طریق ترجمانی راز ذره های نور را بر اهل زمین فاش می کند. زاده ی آفتاب می شود و کیقباد اسطوره ایران نیمه خدایی که میانجی عرش آسمان و فرش زمین است- والله اعلم. اساساً مولانا حیات انسان را به طور استمرار نمی داند- آن چنان که به ظاهر می نماید- وی معتقد است که هر دم عنصری می میرد و عنصری دیگر زنده می شود.
و اگر انسان این تحول و تجدد را عیناً در خود مشاهده و حس نمی کند به دو علت است: یکی مقدار از اصول زیست است که پیوسته با انسان همراه است و دیگری به واسطه ی شدت و سرعت حرکت عنصرهاست که آن را در چشم ساکن جلوه می دهد- همچون حرکت سریع آتش هنگام چرخیدن آتش گردان که به نظر ساکن می ماند.
هر نفس نو می شود دنیا و ما بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو می رسد مستمری می نماید در جسد
شاخ آتش را بجنبانی بساز در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع می نماید سرعت انگیزی صنع
این فرضیه عرفانی امروز از راه طب اثبات شده است. طب می گوید سلول های بدن در دوره ی زندگانی می میرند و سلول های تازه جای آن را می گیرد. اختلاف صوفیه با طبیبان در این باره تنها بر سر طول مدت مرگ و تجدید حیات عنصرهاست. طب برای این تغییر و تحول زمان بیشتری قائل است که تصوف...
انتقال حرکت از کالبد روان
صعود از مرتبه ای به مرتبه ی دیگر در تصوف آیت کمال است و برای رسیدن به این کمال رتبه های عرفان نردبانی است- و گذشتن شرط رسیدن است- گذر از هفت وادی عرفان در منطق الطیر مبین همین صعود نردبانی است تا زمان رسیدن به قاف توحید که باز در بطن واقعه اهمیت حرکت و تحرک روان مطرح می گردد.
مولانا از آدم بی حرکت و بی عشق چون جماد یاد می کند و مردم عامه را که در زندگانی بهیمی افتاده اند و سیر الی الله ندارند در حکم جماد می داند.
نقش اساسی سماع در مکتب مولانا برای نجات انسان از این زندگانی جمادی است.
در سماع باب های دوفعل که هر دو مصدرند به روی فاعلان گشوده می گردد:
نخست باب تواجد دوم باب وجد
ورود به باب اول آزاد است و همگانی- چیزی نیست- اما ورود به باب دوم آرزوی نهایی هر طالبی است.
هنگامی که باب نخستین گشاده می گردد طالبان در واقع فاعلان معنای صحیح و درست کلمه تواجدند ابتدا به تصنع و تظاهر اما از سر ایمان و طلب می رقصند ، می چرخند، می خوانند، تا از تواجد در گذرند و به وجد دست یابند. ورود به باب وجد زمانی میسر است که حرکت کالبد- رقص- منجر به تحرک روان شده باشد و اگر سماع نتواند طالب را از تواجد به وجد برساند کاری است بیهوده و باطل و دیگر نمی توان این عبادت عارفانه را سیری روحانی در دنیای معرفت دانست. احکام حلال یا حرام بودن سماع که قبلاً به آن ها اشاره شد نیز بر همین امر مبتنی است.
در این که سماع چگونه می تواند موجب تعطیل حواس ظاهر و غیبت فرمان های عقل شودبحثی است که ذکر آن در این مختصر موجب اطاله ی گفتار خواهد شد ولیکن مختصراً عرض می کنم که تکرار هر چیز موجب تمرکز اندیشه در محدوده ی آن فعل تکراری خواهد بود و به موجب آن اندیشه فقط در حوزه ی اشغال شده از سوی آن کردار و یا گفتار تکراری شروع بع رشد و گسترش می کند، و چون زمان به درازا کشد انشان در حالت بیخودی و گیجی از توجه به چیزهای دیگر غفلت حاصل می کند، مانند تکرار حرکت های متوالی سر و دست و پا و چرخیدن های پیاپی در سماع و یا تکرار یک کلمه به صورت ذکر در آیین عرفانی که انسان از شعور به لاشعوری می رسد و با تعطیل حواس خمسه ظاهر باب مکاشفه بر حسب استعداد سالک و مرتبه وی رخ می دهد».
«مریدی را گفت جهد کن تا یک روز همه روز می گویی کی الله الله و دیگر روز و سد دیگر و همچنان تا بدان خو کرد گفت اکنون شب ها بدان پیوند، چنان کرد تا چنان شد که اگر خود را به جای خواب دیدی همان می گفتی اندر خواب تا عادت طبع وی شد آن گاه گفت از این بازگرد. به یادداشت مشغول شو تا چنان شد که همه روزگارش مستغرق آن گشت وقتی اندر خانه بود چوبی از هوا در افتاد بر سر وی آمد و بشکست قطره های خون از سرش به زمین آمد نبشته ای پدیدار شد کی الله الله...»
دگر بار دگر با ز زنجیر بجستم از این بند و از این دام زبون گیر بجستم
شب و روز دویدم ز شب و روز بریدم از این چرخ بپرسید که چون تیر بجستم
برای گذشتن از مراحلی که در بالا بدان اشاره شد- حرکت جان در اثر تحرک کالبد، بیداری حواس خمسه باطن، و تعطیل حواس خمسه ظاهر- تا فرو افتادن در وادی سکر و بیخودی موسیقی سماع نقش اساسی را به عهده دارد.
اما این که کدام موسیقی این عبادت الهی را همراهی می کرده و این پل که باب تواجد را به باب وجد می رساند و راه وصل و مکاشفه راکوتاه می کند چگونه ساخته می شده؟ مصالح و ابزارش چه بوده؟ قسمتی از تحقیقات نگارنده است که به صورت کتابی جداگانه چاپ شده است و تحقیقات تجربی من درباره موسیقی سماع همراه پژوهش هایی بود که درباره ی صوت های خام و اصیل زبان اوستا وموسیقی گات های زرتشت نموده بودم.
نتیجه این تحقیقات تجربی که تا کنون در مرکز تءاتر بین المللی در پاریس heartre des Nations به مناسبت فستیوالی که بر مبنای پیوند صوت، حرکت، قضا تشکیل شده بود و بار دیگر همراه Groupe. De. Recherehes Musicales در پاریس و جشن هنر شیراز عرضه شده است و به صورت نوار نیز موجود است. در ضمن این کار تجربی به این نتیجه رسیدم که موسیقی سماع همان موسیقی شعر موزن پارسی است که دیوان شمس تبریز را به یک سمفونی بزرگ الهی تبدیل کرده است. و آن سازی که آهنگ های این موسیقی را از راه درست و صحیح خواندن نت ها عروضی شعر موزون پارسی می نواخته حنجره قوالان بوده است، و اگر دف و نی و سایر آلت های موسیقی در مجلس سماع حضور داشتند از حنجره قوال که من آن را ساز مادر می نامم پیروی می کرده اند.
شعر پارسی بر مبنای نت های عروضی و خود دارای لحن و نوای ویژه ای است که فقط به شرط رعایت قانون تقطیع و درست خواندن نت های عروضی –سبب، وند، فاصله های صغری و کبری- نمایان می شود.
مدار این وزن ها در عروض فارسی بر مبنای حرکت و سکون است و آهنگ موسیقی خاص شعر هنگامی درست نواخته می شود که قوال کار تقطیع را هنگام خواندن در حنجره انجام دهد و نت های عروضی را در خانه های اصلی درستگاه صوت ساز بنشاند. سپس از کلام در گذرد، به صوت خالص برسد، و از پیوند اصوات با یکدیگر در لوله های صوتی آهنگ اصیل شعر موزون پارسی را بنوازد.
مبنای این پژوهش گذشته از دریافت های شخصی بر سه اصل استوار است: نخست اشاراتی که در متن های عرفانی کراراً به وجود قوال می کند. دوم وجود نسخه های قدیمی که از دیوان شمس تبریز در دست است و بحرهای عروضی را پایه اصلی ترتیب غزل ها قرار داده اند، تا کار بر سماع گران برای پیدا کردن غزل مورد نظر آسان گردد. سوم مطالبی است که در ضمن شرح احوال مولانا جلال الدین رومی درباره چگونگی سرودن این غزل ها گفته شده است «گویند در خانه مولانا ستونی بود، چون غرق بحر محبت شدی دست در آن ستون زدی و به چرخ آمدی و اشعار پر شور گفتی» و یا غزل خواندن و رقصیدن وی در بازار مس کوبان به آهنگ تق و تق و تق کوبیدن پتک بر سندان، که از همه این مطالب می توان بر رابطه حرکت های موزون سماع با آهنگ موزون شعر یقین کرد.
ریاضت به عشق
ریاضت عملی است که ضد عادت ها انجام می گیرد و از مبارزه میان خواسته های نفس و عمل ریاضت، تربیت عرفانی آغاز می شود.
به عقیده عارفان محصول بیماری عادت کندی و زنگارخوردگی ذهن و عدم تحرک اندیشه می باشد اعم از این که آن عادت در نتیجه یک عمل پسندیده و خیر پیدا شده باشد یا فعل ناپسند و مذموم.
به هرچه بسته شود راهرو، حجاب وی است –نوع ریاضت ها بر اثر اختلاف عادت ها گوناگون است. ریاضت خواجه ای که ریاست و حکم راندن وی بر اثر تکرار عمل عادت وی شده خدمت کردن زیردستان است. ریاضت بخشندگان، امساک در بذل و بخشش و ریاضت عابدان ترک منبر و سجاده و ریاضت فاسقان سبحه، وضو ونماز است. تا اینکه از راه درمان ضد به ضد قشر عادت ها شکسته شود و طالب به سلاح ریاضت در خود بت شکنی کند.
لذت حاتم طایی در بخشش دینار اگر بیشتر از دریافت کننده دینار نباشد کمتر از آن نیست و چون لذت حاصله از این عمل موجب پرورش نفس است در نزد عارفان حقیقی به عنوان نوعی بیماری شناخته می شود ولو اینکه کار بخشش فی نفسه نیک و پسندیده است.
خرقه نهادم به رهن و باده خریدم سبحه فکندم زدست و جام گرفتم
هجویری در کتاب خود از دوازده فرقه ی تصوف نام می برد که هریک از آنان برای تربیت نفس نوعی از ریاضت را چون توکل، ایثار، صبر، قناعت، ترک صحبت و غیره به عنوان طرد عادت و شکستن بت نفس پیشنهاد می کند در این میان ریاضت جلال الدین محمد به عشق است.
از منزل طلب وادی فنا در صحرای عشق خیمه می زند، به عشق می نازد و بدین ریاضت جانانه فخر می کند و در جهان معرفت هیچکس چنین برهنه و عریان رویاری عشق نایستاده. مولانا عشق را چون خط مستقیم کوتاهترین راه برای وصول به توحید باطن می داند.
اطلاعات مقاله:
مجله رودکی٬ شماره٬۲۷ ۱۳۵۲٬. صفحه های ۶ و ۷
مجموعه: لاله تقیان و جلال ستاری