تجلی فلسفه،عرفان و تصوف در ادب پارسی
بخش نخست
ادب و ادبیات چیست؟
در باب واژه ی ادب و این که منظور از ادب و ادبیات چیست سخنان گوناگون گفتهاند و تعریف های گوناگونی برای ادب و ادبیات کردهاند که هیچ یک جامع نیست. البته مفهوم آن تا حدی برای همه ی مردم روشن است و منظور از آن را کم و بیش در مییابند بدون آن که نیازی به قالبگیری در تعریف و حدود معینی باشد. آیا میتوان مرزی و حدی برای ادبیات ملت ها قایل شد و اگر میتوان حدی برای آن دانست، دامنه ی آن تا کجا کشیده میشود؟ ، من هنوز نتوانستهام احساس را از اندیشه باز شناسم و اصولن نمیدانم و یا نتوانستهام بدانم که احساسات مردم از اندیشه های آنان جدا باشد و جه امتیازی میان اندیشه های منطقی و احساسات ذوقی پیدا کنم ، روزگاری گفته میشد همه ی اندیشههای انسانی در همه ی شئون فلسفی است ، من نمیدانم که آیا چه گونه میتوان خود را از دانشهای معمول عصر و زمان برکنار داشت و باز هم ادیب و نویسنده و یا شاعر بود، ادبیات کهن ما پر است از اندیشه های علمی و مذهبی و عرفانی ، اگر دیوان ها و نوشتههای شاعران و بزرگان باستان را بررسی کنیم، این امر برای ما مسلم میشود که ادیب نمیتواند از دانش های روزگار خود به یک سو باشد – زیرا ادب با همه ی شیون زندگی انسانی سر و کار دارد در هر حال چون ما نتوانستیم برای ادب و ادبیات مرزی و حدی معین کنیم، از تعریف آن صرف نظر کردیم و از اتلاف وقت و بی هودهگویی خود را برکنار داشتیم ، آن چه مسلم است هر ملتی زبانی دارد و ادبیاتی یعنی آن چه خواستههای وی را بیان میکند و احساسات لطیف او را بازتاب می دهد و بدیهی است که این امر در مرحله ی بعد از زبان معمولی است که از لوازم ضروری و اولیه ی انسان هاست و بدون آن انسان ها را توانایی زندگی ولو در سطح حیوانی نیست و باز آن چه مسلم است این زبان معمولی که بیان نیازمندی های روزمرّه ی انسان ها را میکند کافی نیست و تا حدود خورد و خوراک و پوشاک ارزنده است. و بلکه در سطح بالاتر آدمی را زبان دیگری لازم است که رشد دهنده ی روح و روان است ، روح آدمی را صیقل و جلا میدهد ، تیرگی ها را از دل میزداید ، احساسات و عواطف او را بر میانگیزد ، قلب او را به جنبش و هیجان میکشاند ، آن زبان زبان اب و ادبیات است .
در این مرحله از زندگی یعنی زندگی ادبی، انسان در مییابد که رسالت وی در این جهان تنها خورد و خواب نیست بلکه رسالت مهم تری بر عهده دارد و انسانیت به این نیست که تنها گلیم خود را از امواج متلاطم برکنار دارد و در نجات خود بکوشد ، انسان آن است که برای سعادت نوع خود گام بردارد.
پس شک نیست که اندیشه ها و اندیشههای انسانی در سطح انسانیت یکی از عناصر مهم ادب است.
مشخص نیست پیش از این که کتاب نوشته شود و یا نوشتن اختراع شود و ادبیات ملت ها به گونه های نظم و نثر و اندیشه های فلسفی مدون شود، پدران و نیاگان ما که در صحراها و بیابان ها و غارها زندگی میکردهاند و عمده ی کار روزانه ی آنان شکار و احیانن پرورش حیوانات بوده است در چه سطحی از ادب بودهاند و نوع احساس آنان در برابر طبیعت و رویدادها و حوادث و در برابر جامعههای کوچک خود چه گونه بوده است. آن چه از منابع تاریخی به دست میآید آن که آنان پس از فراغت از کار روزانه و جنگ وستیز با ایل ها و قوم های همسایه گرد هم مینشستند و در اطراف خدایان و کارهای روزانه و باورهای نو و کهن خود داستانسرایی میکردند و دلیریها و شجاعتهای خود را برای یکدیگر نقل میکردند و احیانن سرودهایی که یک نوع از تجلیات روحانی است میخواندند و بدین طریق احساسات و اندیشههای خود را بیان میکردند.
پایه ی ادبیات
مدت ها ادبیات ملت ها بر پایه ی نقل روایات و داستان خودنمایی میکرد و به طور قطع زندگی انسان هیچگاه از ادبیات قومی و بیان داستان خالی نبوده است. ما از تاریخ نیاگان و نسل های گذشته ی انسان ها به جز بخشی از داستان ها و اندیشه ها و اندیشههای مذهبی چیزی در دست نداریم و حتا تاریخ مردم باستان به صورت نقل و داستانسرایی به ما رسیده است و احیانن جنبههای اجتماعی دوران های گذشته را هم باید از همین داستان ها به دست آورد.
میتوان گفت پیش از آن که به ادبیات منثور توجه شود و نثرهای ادبی به صورت نوشته درآید، سرودها و شعرها مدون و نوشته شده و به ادبیات منظوم توجه شده است.
بدیهی است که شعرها و منظومه های اولیه در سطح ابتدایی و بسیار ساده و بیپیرایه بوده است و دور نیست که پس از سرودهای مذهبی نخست سرودها و شعرهایی که پیرامون شجاعت ها و حماسههای ملی دور میزده است پدید آمده باشد. در این مورد سرودها و مزامیر داود را می توان مثال زد.
به طور قطع هر اندازه انسان ها توانستهاند زندگی اجتماعی خود را مرفهتر و تجمع های خود را استوارتر کنند، ادبیات و اندیشههای آنان مترقیتر شده و رو به تکامل رفته است، نقش مذهب در این میان از همه مهم تر بوده است و میتوان گفت که پایه و پایه ی ادبیات از عواطف و احساسات مذهبی سرچشمه گرفته است.
به هر حال در دوران چوپانی افزون بر شعرهای حماسی در باره ی دلاوری ها و جنگ و جدال و توصیف عظمت خدایان و بتهای محلی و قبیلهای و سرودهای مذهبی نوعی از سرود و زمزمه و شعرهای چوپانی و بیابان گردی پدید آمده است، و گویا شعر به معنی حماسی با پدید آمدن اوضاع سیاسی پدید آمده است، ولو به صورت ابتدایی و رعایت همان سیاست های قبیلهای.
هنگامی که مدنیتها نیرومند تر میشود و ملت های متمدن رم و یونان و چین و ایران بنیاد تمدن جهان را میریزند، ادبیات تجلیات دیگری پیدا میکند و احساسات و عواطف انسانی گوناگون میشود و از صورت ساده ی ابتدایی بیرون میآید. رنگی منطقی و فلسفی به خود میگیرد و احیانن در خدمت سیاستها و یا مذهب ها قرار میگیرد ، نوع اندیشه های و اندیشهها دگرگون میشود، جنگ ها منظم شده و تحت ضابطه در میآیند، حکومت ها قالب های ویژه ای به خود میگیرد ، نیازمندی های انسان ها گونه ی دیگری میشود. صنعت و صنعتگری پدید میآید و خواه ناخواه ادبیات منثور و منظوم پدید می آید و مطابق با اوضاع و احوال اجتماعی دوره و زمانه در میآید. شعرهای غنایی تکامل مییابد و به تدریج نظامی به خود میگیرد و گذشته از ادبیات حماسی ادبیات دینی رونق پیدا میکند. داستان هایی در اطراف سحر و غیب گویی و جنّ و شیاطین ساخته میشود چنان که در افسانههای بابل و اساتیر هندی دیده میشود و به تدریج اوضاع سیاسی و اقتصادی و اخلاقی و دینی دگرگون میشود ، روح فردی از ادبیات کم و بیش خارج میشود و روح جمعی پیدا میکند. حکم و موعظه و اندرزها پدید میآید چنان که نمونه ی کامل آن در ادبیات بودایی و زردشتی دیده میشود.
ادبیات کهن پارسی
آن گونه که از متن های مذهبی و منابع تاریخی به دست میآید، در ایران قدیم ادبیات دینی عمیقی وجود داشته است که بنای آن اغلب بر پایه ی اخلاق اجتماعی نهاده شده است و آن گونه که گفته شده است مردم پارس در قدیم بر دو دسته بودهاند ، دسته ی باورمند به خدای یگانه و دسته ی دیگر پایبند ثنویت و دوگانه پرستی ، البته این امر تصوری بیش نیست و ما اکنون نمی توانیم به طور قطع در باره ی باورهای مردم ایران کهن اظهار نظر کنیم و شاید از موضوع این مقاله خارج باشد. ولی آن چه مسلم است پی روان آموزش های زردشت مردمی یکتاپرست بودهاند. این مطلب را شیخ اشراق، فیلسوف بزرگ ایران نیز تأیید کرده است.
آموزش دینی زردشت بر این پایه است که انسان باید به دوستی و راستی توجه کند و اهورا مزدا را پرستش کند، زیرا وی نمودار کامل گفتار و کردار نیک است و از اهرمن که نمودار نادرستی و بد کرداریست دوری کند، در دین زردشت خدای خیر بر اهرمن که خدای شرّ است غالب میشود، دنیا باید همه خیر و خوبی و زیبایی شود و حکومت خیر مطلق برقرار شود. و مسایلی دیگر در باب حلول ارواح طیبه و خبیثه در ابدان مطرح شده است که دور نیست خاستگاه آن ادبیات بودایی هندی باشد .
آبادانی سرزمین ها و کشاورزی یکی از اموری است که کاملن مورد توجه دین زردشت بوده است (نگاه کنید به : قصه الادب فی العالم – احمد امین و زکی نجیب – قاهره ۱۹۴۳م) .
نور و ظلمت
در ادبیات و فلسفه ی زردشت نور و ظلمت که ظاهرن کنایه از همان خیر و شر و اهورا مزدا و اهرمن است، اغلب خودنمایی میکند که بعدها در دوران اسلامی در فلسفه ی اشراق شیخ شهاب الدین سهروردی و کسانی پس از او دیده میشود.
عزیز الدین نسفی از عارفان به نام ایران نیز کاملن متأثر از همین فلسفه است، چنان که در "اسلام کامل" وی آمده است: « ای درویش عالم دو چیز است: نور و ظلمت، یعنی دریای نور است و دریای ظلمت، این دو دریا با یکدیگر آمیختهاند، نور را از ظلمت جدا میباید کرد تا صفات نور ظاهر شود و این نور را از ظلمت اندرون حیوانات جدا میتوانند کرد از جهت آن که در اندرون حیوانات کار کنانند و همیشه در کارند و کار ایشان این است که این نور را از ظلمت جدا کنند.
ای درویش انسان کامل این اکسیر را به کمال رسانید و این نور را همه ی از ظلمت جدا گردانید از جهت آن که نور هیچ جای دیگر خود را کماهی ندانست و ندید و در انسان کامل خود را کماهی بدید و دانست .
ای درویش این نور را به کلی از ظلمت جدا نتوان کردن که نور بیظلمت نتواند بود و ظلمت بینور هم نتواند بود، هردو با یکدیگر بودهاند و با یکدیگر خواهند بود. » (انسان کامل، برگ ۲۰۴).
و بدین ترتیب دیده میشود که در دوران دینی و مذهبی ادبیات خاص اخلاقی نمودار میشود و ادبیات حماسی ملی افزوده میشود؛ و شاید هم ادبیات دینی دوشادوش ادبیات حماسی و داستان ها پدید آمده باشد .
البته باید یادآوری کردکه منظور از دینی که در این جا گفته میشود تنها دین توحیدی نیست، بلکه ادیان به طور اعم از بتپرستی گرفته تا ثنویت و توحید در جلوه دادن به ادبیات نقش بسیار مؤثری داشته است. اگر دیده میشود که کلمه هایی مانند بت، بت خانه، بتکده، آتش، آتشکده، گلخن، بت عیار و جز آن ها در نثر و نظم فارسی وجود دارد و معنی های استعاری و مجازی به خود گرفته و کلمه هایی مانند مغ، مغان، پیر مغان و مغبچه معانی خاصی را افاده کرده است و جنبههای سمبلی یافته است، در آغاز کار به حقیقت به کار رفته است و معانی حقیقی از آن ها خواسته شده است، ولی این کلمات چون از لحاظ لفظی و معنایی که در آغاز ایفا میکرده است، جالب و مورد توجه و احیانن زیبا بودهاند، همچنان در اندیشه ها و داستان های مردم باقی مانده و ادبیات را مقهور خود کردهاند و در دوره های خاص اجتماعی و دینی معانی دیگری به خود گرفتهاند و کلمه هایی مانند ترسابچه، زنّار، خرابات، پیر دیر، دیر و جز آن ها خود نمونه و جلوه ی خاصی است از مذاهب که ادبیات فارسی را رنگ آمیزی کرده است.
ادبیات در اندیشههای فلسفی و عامیانه
در آغاز سخن خود یادآور شدیم که منظور از ادبیات به معنی عام کلیه ی اندیشه ها و اندیشههای مردم است. پارهای از این اندیشه ها و اندیشهها از مذاهب و باورهای دینی باستانی سرچشمه میگیرد و پاره ی دیگر از جهات سیاسی و اقتصادی و بخش مهم آن بازتاب دهنده ی احساسات انسانی است در موضوع های گوناگون طبیعی و یبان زیبایی های طبیعت.
و سرانچام اندیشههای انسان در باره ی طبیعت و مظاهر گوناگون آن و از اوضاع موجود و یا گذشته ی اجتماعی به طور اعم، سرچشمه میگیرد و بخش دیگری خواست و ایدهآل انسان ها را بیان میکند.
و گفتیم که فلسفه به معنی عام خود نمیتواند از ادبیات جدا باشد و اصولن اندیشه ها و اندیشههای انسانی در هر یک از موضوع های جهان در اجتماع بشری بازتاب ویژه ای دارد و نظام ویژه ای را ایجاب میکند ، آیا میتوان موسیقی و هنر را از ادبیات جدا دانست؟
و به هر حال در طبقهبندی علوم در مکتبهای گوناگون فلسفه که نمونه ی کامل آن ها «اخوان الصفا» است که مجموعه ی رساله های آن دایره المعارف بشری است، عنوان خاصی به نام ادبیات وجود ندارد. این دایره المعارف شامل رسالههای گوناگون است که در آن ها در باره ی اعداد و اشکال هندسی، نجوم، جغرافیا، موسیقی، صنعت، اخلاق، منطق و به ویژه ایساغوجی یا کلیات خمس، مقولات عشره، طبیعیات، کون و فساد، تکوین معادن، گیاهان، تکوین حیوانات، ترکیب اجساد، حساس و محسوس، سیر تکامل نطفه، احوال انسان، نشو و رشد نفوس انسانی، ارزش و حدود شناسایی انسان، حکمت مرگ و زندگی، لذات و رنج ها، خطوط و واژههای معمول، عقلیات و نفسیات انسان ها، عشق و ماهیت آن، بعث و قیامت، حرکات اجسام، علت و معلول ها، حدود و رسوم اشیاء، آراء و دین ها، سیر و سلوک و طریق الی الله، اعتقادات اخوان، کیفیت معاشرت و برخورد با افراد، ماهیت ایمان و خصلت های گروندگان، نوامیس الهی و پیامبری، چه گونگی احوال روحانیان، انواع سیاسات، ماهیت سحر و جادو و مسایل بسیار دیگری سخن رقته است.
آیا ما میتوانیم مجموع آن چه را که اخوان الصفا در باب نفسانیات و عادات و رسوم و قوانین مذهبی و اجتماعی انسان ها شرح کرده است از ادبیات بیرون بدانیم .
خاستگاه تصوف و عرفان در ایران و اسلام
پیش از این گفتیم که ادیان به طور اعم در پایهریزی نوعی از ادبیات سهمی به سزا داشتهاند و با وجود تحولات و دگرگونی هایی که در جامعهها پدید آمده است و اوضاع ادبی نیز دوشادوش دگرگونی های جوامع انسانی دگرگون شده است. همچنان که باورهای دینی و مذهبی و احکام و مقررات آن در ادبیات و حتا در زبان ملت ها عامل بسیار مؤثری باقی مانده است و این خود نمودار این معنی است که اصول مذهبی ثابت و پابرجاتر از اصول اقتصادی و دگرگونی های سیاسی است. ادبیات کهن هندی بودایی از لحاظ جنبههای خاص عرفانی که داشته است به گونه ی مستقیم و یا غیر مستقیم در ادبیات دنیا به ویژه در ادبیات فارسی نقش مهمی داشته است. یکی از نمونههای اندیشه ها برهمنان هندی که مستقیم وارد ادبیات فارسی شده است و یا نخست در ادبیات پهلوی و سپس فارسی، کتاب کلیله و دمنه است که همه آن را میشناسند .
در بخش طبیعیات رساله های اخوان الصفا از این سبک بسیار استفاده شده است که به زبان حیوانات و پرندگان مسایل اجتماعی و اندیشههای بشری بیان شده است .
در داستان ها و قصههای باستان این گونه اندیشهها بسیار دیده میشود و دور نییست که در اوضاع خاص سیاسی ناچار بودهاند خواست انسان ها را به صورت داستان های مرغان و چارپایان و یا جن و پری بیان کنند و شاید هم جنبههای بلاغی امر قویتر بوده است.
گذشته از اندیشه ها و اندیشههای ذوقی هندی اندیشه ها دانایان یونان هم به گونه ای مستقیم از راه روابط فرهنگی میان ایران و یونان که احیانن مدرسه های بزرگ ایران بوده است و هم غیر مستقیم از راه اسلام به ادبیات ایران راه یافته است.
اندیشه ها ذوقی و ادبی از طریق ترجمه به طور مؤثری از یونان به ادبیات فارسی وارد شده است. اثر مباحث الفاظ و صناعات خمس منطقی را در ادبیات فارسی نمیتوان منکر شد و حتا انکار فلسفی و اجتماعی یونان و جنبههای ذوقی و هنری افلاتونیان و یا نو افلاتونیان سرتاسر ادبیات کهن پارسی را در بر گرفته است.
این گونه اندیشه ها و باورها در کتاب های عرفانی و دیوان های اهل ذوق بسیار دیده میشود. گذشته از جنبههای ذوقی و هنری و اجتماعی یونان و حتا باورهای مربوط به تناسخ و سیر ارواح که آمیخته ای از هند و یونان است، جنبههای خشک فلسفی نیز در ادبیات فارسی فراوان است. بسیاری از داستان های چینی و قصههای مربوط به اندیشههای آن سرزمین و سرزمین های ملت های متمدن دیگر مانند روم و حکایت هایی از حبش و زنگبار در ادبیات کهن ایران خودنمایی کرده است. این داستان ها که احیانن به صورت مجموعه ی منطق الطیر عطار و جز آن در آمده است حکایت از دقت و موشکافی ادیبان و دانایان این سرزمین میکند.
. در باب تصوف و عرفان و خاستگاه آن بحث هایی مفصل کردهاند که آیا تصوف اسلامی و یا ایرانی اسلامی ریشه ی هندی دارد یا نه؟ ممکن است به این صورت بحث کردن به واقعیت نزدیک نباشد، زیرا به طور مسلم تصوف هندی و همه ی تصوفهای دیگر در عرفان و تصوف اسلامی اثر داشته است و باید گفت هر نوع فکری در جهان شرق در هم آمیخته است و در یکدیگر اثر کرده است. نوع برداشت اندیشه ها و اندیشههای شرقی از هند و سند و چین و ماچین و ایران و غیره همه مشابه و به هم نزدیکند. حال اگر اسلام با تعلیمات خاص خود رنگ دیگری به این اندیشه ها داده و آن ها را در قالب های خاص خود ریخته است، بحث دیگریست . عزیز الدین نسفی در باب سلوک اهل هند، بحثی خاص دارد که راه و روش و سلوک آن ها را بیان میکند و مبانی سلوک آن ها را بر نور و ظلمت میداند و ما میدانیم که تجلیات روح عرفانی و دینی زردشت نیز بر پایه ی نور و ظلمت است.
بحث در این که آیا در دین زردشت فلسفه ی خاصی بوده است یا نه، به طور قطع بحث بی هوده ای است، و شاید این بحث به طور کلی متأثر از تعصبات خاصی باشد که اکنون جای بحث آن نیست.
ایران زمین، خود خاستگاه عرفان و حکمت ذوقی اشراق است
این مطلب قابل پذیرش نیست که ملت متمدنی با همه ی آثار و نمونههایی که از تمدن و فرهنگ شگفت آور آن به دست آمده است فلسفه نداشته باشد و از لحاظ ادبیات ذوقی و احیانن حماسی بیبهره باشد. در حالی که در ابتداییترین ملت ها آثار بدیعی از ادبیات و ذوقیات آن به دست آمده است . با وجود تعصبات ضد مذهب ایرانی و اصرار در محو آثار ادبی به وسیله ی متعصبان مذهبی کلمه هایی مانند مغ، مغبچه، پیر مغان، آتش یا آتشکده در ادبیات فارسی پس از اسلام دیده میشود که اغلب محور پایه ای کار آن ها است. بسیاری از کلمات قصار و امثال و حکمی که هم اکنون در ادبیات عرب دیده میشود و در دوران خلفای اموی و عباسی به زبان عربی نقل شده است ، از امثال و حکم فارسی است و ریشه ی پهلوی دارد و بیجهت نیست که شیخ شهاب الدین سهروردی پادشاهان ایران را مانند کیخسرو مبارک جزء انبیاء و پیامبران به شمار میآورد .
سیر فلسفه در ایران و اثر آن در ادب فارسی
اقبال لاهوری در سیر فلسفه در ایران می گوید : «برجستهترین امتیاز معنوی مردم ایران گرایش آنان به تعقل فلسفی است» و پس از آن مقایسه ای میان اندیشههای برهمنان هندی و فکر فلسفی ایرانی میکند و میگوید : «برهمن نازک اندیش هندی بر وحدت درونی هستی دست مییابد، ایرانی نیز چنین میکند، اما برهمن هندی میکوشد که این وحدت کلی را در همه ی آزمایش های جزیی زندگی بجوید و در مظاهر گوناگون هستی منعکس ببیند، حال آن که ایرانی تنها به دریافت کلیت این وحدت خوشنود است و برای سنجش عمق و وسعت آن تلاش نمیورزد. ذهن ایرانی چون پروانهایست سرمست، از گلی به گلی پر میکشد و ظاهرن هیچ گاه صورت کلی باغ را در نمییابد. از این جاست که ژرف ترین اندیشه ها و عواطف مردم ایران در ادبیات پراکندهای که غزل نام دارد و نمایشگر روح لطیف هنری آنانست تجلی میکند».
در جای دیگر گوید : «در تاریخ اندیشه ی آریاییان، ایرانی نخستین پایگاه از زردشت ، حکیم ایران باستان است. هنگامی که در دشت های آسیای میانه سرودهای ودایی پرداخته میشدند، آریاییان ایران که از گشت و گذار دایم به تنگ آمده بودند به زندگی سکونی تن در دادند و آغاز کشاورزی کردند» و سپس علت های ستیزه و کشمکش هایی که میان آریاییان ایرانی و غیر ایرانی به وقوع میپیوست شرح داده است و در باب خدایان و تقسیم خدایان و نام آن ها بحث کرده است. سپس به مسایل دینی و فلسفی بر پایه ی آموزش زردشت پرداخته است و پدید آمدن فرقههایی را در دین زردشت مانند زندیکان و مغان و زروانیان و کیومرثیان بررسی میکند، زردشت را به عنوان یک حکیم عالی قدر مورد ستایش قرار میدهد که در سطح بالاتری به سوی وحدت و یکتاپرستی گراییده و با وجود کثرت عینی به وحدت هستی گرویده است. (۱)
به جز اندیشه های فلسفی و دینی بودا و زردشت اندیشه های دینی و اخلاقی یهود نیز در پایهگذاری ادبیات جهان بیتأثیر نبوده است و به طور قطع اسراییلیات به ادبیات جهان و به ویژه ایران و اسلام خدمت کرده است، اخبار و حکایت ها و داستان های اسراییلی حتا در متن های مذهبی اسلام و ادبیات عرب و ایران پس از اسلام کم نیست.
از ابراهیم خلیل الله و اسحاق و یعقوب نبی یعنی پدربزرگ اسراییلیان گرفته تا سلیمان نبی و داود پدر وی به طور کامل در ادبیات شرق زمین جلوهگری میکند و در این باب داستان ها گفته شده است که به نثر و به نظمن در ادب کهن پارسی بازتاب یافته است.
خاستگاه ورود این داستان ها در ادب عرب و ایران نخست قرآن مجید است که شمهای از آن ها را ضمن داستان ابراهیم و قربانی کردن اسماعیل و سرد شدن آتش نمرودیان بر ابراهیم و داستان موسا و فرعون و هارون و حکایت زلیخا و یوسف و جز آن ها در قرآن آمده است.
جلوه ی اسراییلیات در ادب فارسی
اشاره رفت که خاستگاه ورود اسراییلیات در ادب فارسی نخست قرآن مجید است که داستان های معروف اسراییلی را در موردهای خاصی بیان کرده است این داستان ها که بخشی مانند داستان یوسف و زلیخا جنبههای ذوقی دارد جلوه ی خاصی به ادب منثور و منظوم پارسی کهن پس از اسلام داده است و خاستگاه داستان پردازی های دیگر نیز شده است و دور نیست که داستان وامق و عذرا و مجنون و لیلی از این روش بهرهمند شده باشد.
بخش مهمی از ادب پارسی پس از اسلام بر پایه ی این داستان ها است .
گذشته از قرآن، اخبار و روایت های بسیاری در این باب نقل شده است که بعدها به طور کامل در ادب عرب و به ویژه ادبیات فارسی جلوهگری کرده است.
در کتاب "قصه الادب فی العالم" آمده است : «ادب عرب زنجیرهایست از سلسله ی آداب سامی قدیمی که در شبه جزیره ی عربستان درخشان شده ، عبریان در مسیر خود از صحرای سینا و اردن بگذشتند و در ملک فلسطین مستقر شدند و پیش از این که در سرزمین فلسطین سکونت کنند به زبان آرامی که نزدیک به عربی است سخن میگفتند و سپس زبان کنعانی را پذیرفتند.»
مهم ترین اثری که از آن ها مانده است که به طور قطع در ادب عربی اثر بسیاری گذارده، کتاب مقدس عهد عتیق است و به دنبال آن عهد جدید که بنای کار عیسویان است.
تورات پایه ی ادب عربی و دیانت یهود است همان گونه که در واقع پایه ی دیانت مسیح نیز هست. پس از تورات کتاب تلمود است که در حقیقت تفسیری است بر تورات. داستان پیامبران و تاریخ شاهان و قضات بنی اسراییل و حکایت میقات و مناجات های حضرت موسا با خدای جهان از چیزهایی است که هم در ادب عرب و هم در ادب ایران نقش مؤثری دارد، به ویژه داستان های مناجات های او جنبههای خاص عرفانی و ذوقی در ادب فارسی به خود گرفته است.
و حتی بنا بر پژوهشی که عبد الرحمن بدوی در مقدمه ی "اشارات الهیه" ی ابو حیان توحیدی کرده است خاستگاه مناجاتنامهها در اسلام ، مزامیر داود است البته ایشان در این باب پژوهش های ارزندهای کردهاند.
تأثیر ادبیات یونان در ادبیات فارسی
به طور خلاصه اشاره رفت که اندیشه ها و اندیشههای دانایان یونان در ادب پارسی تا حدود زیادی اثر گذاشته است. این تأثیردر ادبیات ایران از دو راه انجام شده است، یکی مستقیم و از راه اختلاط یونانیان با مردم ایران در جنگ های اسکندر مقدونی و از راه جلب دانشمندان و فلاسفه و پزشکان یونانی و یا تحصیل کردگان یونان در مدارس عالی ایران و دیگری از راه اسلام است که پس از نقل و ترجمه ی علوم یونان و ورود آن در جهان اسلام اندیشه ها دانشمندان و بزرگان ایران زمین را مقهور خود کرد و به دنبال آن ادب پارسی به شکلی آشکارا از این گونه اندیشه ها متأثر شد .
البته کار به همین جا پایان نمیپذیرد و آمدن علوم و فلسفه ی یونان در جهان اسلام یک سلسله امور دیگر را به دنبال دارد که اثر آن ها در ادب فارسی بسیار بیش از اصل فلسفه و علوم عقلی یونان است و آن پدید آمدن اندیشه ها کلامی و پدید آمدن فرقههای اشعری و معتزلی است که بخش مهمی از ادبیات منظوم و منثور قدیم پارسی را به خود مشغول کرده است و این امر غیر از اندیشه ها و آرای اسماعیلیان و زیدیان و فرقه های دیگر است که خود داستانی جداگانه دارد. نمونه ی این گونه اندیشه ها دیوان ناصر خسرو و آثار دیگر اوست.
افزون بر علوم عقلی داستان ها و اساتیر یونانی نیز در ادبیات جهان اسلام وارد شد، ولی تأثیر اندیشه های فلسفی یونانی در ادب شرقی بسیار بیش از تأثیر ادبیات یونانی است.
چنان که میدانیم ادبیات یونانی و آثار ادبی آنان بعدها به وسیله ی کشورهای دیگر مغرب زمین نشر و گسترش یافته است و از آن طریق در عصر جدید به ادبیات ایران و کشورهای دیگر راه یافته است.
علم بلاغت و معانی عربی نیز از علوم بلاغی یونان سرچشمه گرفته است و به ویژه فنون خطابه و برهان و جدل و سرانجام صناعات پنجگانه ی منطقی، پایهگذار علوم بلاغی ادب عرب و سپس مؤثر در ادبیات فارسی است که نگارنده ی این مقاله تحت همین عنوان نوشته است.
باید دانست که آن چه از ادب فارسی زیادتر تحت تأثیر این علوم و فنون واقع شده است پارسی پس از اسلام است که از سده های سوم به طور کامل استقرار یافته است و میدانیم که ادبیات فارسی پس از اسلام در اندک زمانی در همه ی بلاد ایران و شبه قاره ی هندوستان و کشورهایی چند گسترش یافت و نیز شکی نیست که ادبیات فارسی پس از اسلام دنباله ی ادبیات پیش از اسلام است .
تأثیر ادبیات فارسی در ادب عرب
در کتاب قصّه الادب فی العالم آمده است که زبان و ادبیات عرب از ادب و تمدن فارسی بهرههای زباد گرفته است و تمدن و فرهنگ قدیم ایران به فرهنگ و تمدن عرب پیوستگی خاص پیدا کرد و عرب و عجم را به هم اتصال داد و از همین راه بود که لغات عربی به نحو چشم گیری وارد در ادب پارسی شد، هم در زبان و هم در ادب به گونه ای که زبان علمی پارسی انباشته از واژههای عربی شد. گذشته از این مملکت ایران مهد زبان عرب شد به طوری که بزرگ ترین دانشمندان عربینویس ایرانی بودند و در دیگر علوم و فنون نیز دانایانی بزرگ از این سرزمین برخاستند و بسیاری از کسان به عربی کتاب نوشتند و شعر گفتند.
صاحب لبابالالباب گوید: نخستین کسی که به فارسی شعر گفت بهرام گور بود، وی نیز شعر را از مردم عرب آموخت و شعرهایی از او نقل می کند.
لیکن آن چه معروف است نخستین کسی که در شعر فارسی دستی داشت و دیوانی از او موجود است همان رودکی شاعر معروف است که شاعر دوره ی سامانیان بود. و با وجودی که شعر رودکی و چند تن از کسانی که پس از وی آمدند عاری از پیرایه و ساده است با این حال از لحاظ بیان احساسات و ذوق و لطافت در درجه ی اول است و از این جهت شعر پارسی پس از اسلام مهیا و مستعد پذیرش اندیشه های دقیق عرفانی بوده است. حتا در شعرهای حماسی فردوسی اندیشه ها دقیق عرفانی جلوهگر است، چنان که در آغاز دفتر اول گوید:
بنام خداوند جان و خــرد / کزین برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای / خداوند روزی ده رهنــمای
سپس در وصف خرد و عقل راهنمای آدمی سخن را به اوج رسانده و در مقام بیان آفرینش جهان و جهانیان گوید:
که یزدان ز ناچیز چیز آفریـد / بدان تـا توانایــی آرد پدیــد
سر مایه ی گوهران ایـن چهـار / برآورده بیرنج و بی روزگار
یکـی آتشی برشــده تابناک / میان آب و باد از بر تیزه خاک
و همین طور در وصف عناصر چهارگانه و مزاج های عنصری و آفریده های دیگر گوید:
چو زین بگذری مردم آمد پدید / شد این بندها را سراسر کلید
پذیرنـــده ی هو ش و رای و خـرد / مر او را دَد و دام فرمان بــرد
همان گونه که دیده می شود وی به به ترین و زیباترین وجهی آدمی را تعریف کرده است و این تعریفها نه تنها بر پایه ی فلسفه و منطق استوار شده است بلکه به طور دقیق و رسایی ناظر به اخبار و آیه های اسلامی نیز هست.
وی در توصیف مقام و منصب علیبن ابیطالب و حصرت رسول گوید:
علی را چنین گفت و دیگر همین / کز ایشان قوی شد بهر گونه دین
نبـی آفتـاب و صحابـه چـو مـاه / بهـم بسته ی یکــدگر راســت راه
منـم بنـــده ی اهــل بیــت نبــّی / ستاینـده ی خــاک پــای وصّـــی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد / برانگیخته مـوج ازو تنــد بـــاد
خردمند کــز دور دنیـــا بدیــد / کرانــه نه پیــدا و بن ناپدیـــد
و سرانجام اندیشه های اسلامی با جنبههای گوناگون آن از فلسفه ی نظری و عملی، صفات ذات و افعال خدا و نحوه ی سلوک و رفتار انسان با خانواده و جامعه و رعایت اصول انسانی در شعرهای فردوسی دیده می شود.
عنوان ها یا سمبلهای ادبیات فارسی
افزون بر کلمه ها و اصطلاح هایی که خاستگاه تاریخی دارند و به اعتبارهای تاریخی خاصی وارد ادبیات پارسی شده و اکنون تا حدودی جنبههای تاریخی آن ها فراموش شده اند و یا اصولن آن جنبهها را از دست داده و خود به عنوان دیگری اصالت پیدا کرده اند مانند کلمه های مغ و مغبچه که بعدن در این مورد بحث خواهیم کرد، عنوان های خاصی که محور بخش های مهمی از ادبیات منظوم و منثور فارسی شده اند بسیار است.
پارهای از این عنوان ها همان گونه که اشاره شد اصالت ایرانی دارد، مانند سمک عیار و خسرو و شیرین و شیرین و فرهاد و پارهای از آن ها اصالت عربی دارد، مانند مجنون و لیلی و وامق و عذرا و بخشی دیگر اصالت عبرانی دارد، مانند داستان یوسف و زلیخا، سلیمان و بلقیس و داود و جز آن ها و سرانجام بسیاری از داستان های ایرانی و یا هندی و چینی که اکنون بازشناختن آن ها دشوار است وارد ادبیات پارسی شده است.
نوجویی یا اندیشههای زمان
در طول تاریخ دگرگونی های فکری بسیاری پدید آمده است، نسل جوان همیشه به دلایل خاصی خواستار محیط نو و تارهتری است و با وجودی که بسیاری از خواستها و اندیشههای آنان در طول تاریخ فرمگیری نمی شود و در قالب های منظم درنمی آید، با این حال باید گفت همین نوجوییها زمینه را برای پیشرفت های فکری و ادبی و اجتماعی مساعد می کند و رقته رقته محیط اجتماعی را دگرگون می سازد.
بسیاری از انقلاب های علمی و ادبی در طول تاریخ از یک سو علیه وضع گذشته و از سوی دیگر در مبارزه با وضع موجود است، ولی نباید انتظار داشت که هر فکر نویی فورن فرم گیری شود و چه بسا جامعه این گونه احساسات و هیجان ها روحی و فکری را طرد کند و و این احساسات چه بسا در طول تاریخ نظام خاصی به خود بگیرد.
نمونه ی این وضع در سده های سوم و چهارم هجری کاملن دیده می شود. یعنی عصر ابوحیان توحیدی و اخوانالصّفا. در این عصر دو دسته طرفداران وضع کهنه و پی روان وضع نو و تازه خواهان در برابر هم صفآرایی می کنند. این دوران را باید به طور قطع، عصر انقلاب فکری نامید و با وجودی که افرادی مانند صاحب بن عباد و ابن عمید به گذشته و اندیشه های قدیمی و نظام موجود سخت پایبندند، کسانی مانند ابوحیان توحیدی و اخوان الصّفا علیه همه ی نظام های فکری و ادبی و سیاسی به مبارزه میپردازند.
نمونه ی این گونه اندیشه ها و اندیشههای متضاد در کتاب «مقابسات» ابوحیان توحیدی و نیز رساله های اخوان الصّفا است.
در این زمان در اثر نابه سامانی ها، خلافت بغداد و دیگر مراکز اسلامی با دستههایی که از جمله اخوان الصفا را باید در رأس همه ی آن ها قرار داد مبارزه می کنند. عرب ها خود را تافته ی جدا بافته می دانند و خلافت اسلامی را از آن خود میشمارند. مردم ایران فساد دربار خلافت را نمیتوانند تحمل کنند و علیه آن قیام می کنند و با اندیشههای نژادپرستی عرب ها مبارزه می کنند، از این رو مرکز خلافت سست و ناتوان می شود.
جماعت اخوان الصفا که نمونه ی کامل خواست جامعههای اسلامی و از مقتضیات زمانند در پشت پرده خود را پنهان می کنند و علیه همه ی اندیشه ها و باورها و آرایی که تا آن تاریخ به نام اسلام ابراز می شود مبارزه می کنند. هنوز مسلم نشده است که جمع اخوان الصفا طرف دار خلافت فاطمیان مصر باشند و شاید هم به طور کلی هم با خلافت بغداد و هم با خلافت فاطمیان مصر مبارزه کرده باشند. آن چه مسلم است اینان خواستهاند به یکباره نظام سیاسی و فکری اسلامی را دگرگون کنند و شاید از این جهت هم باشد که در بخش های عقلی و مکتب فلسفی خود فیثارغورثیان را برگزیدهاند، زیرا می دانیم که جمعیت فیثارغورثیان نیز علیه نظام فکری و سیاسی یونان به مبارزه برخاستهاند و دیده میشود که آنان بر این شدند که نخست نظام فلسفی یونانی را واژگون کنند تا نظام سیاسی آن سرزمین دگرگون شود. البته در این راه افلاتون نیز گام های مؤثری برداشت و بر این بود که نظام سیاسی تابع نظام فکری و تربیتی است و شاید کتاب جمهوریت وی نیز بر همین پایه نوشته شده باشد.
اخوان الصفا از یک سو پایه ی کار خود را بر کتاب های فیثاغورثیان می گذارند و از سوی دیگر از اندیشه ها و آرای افلاتون در باب ناموسیات متأثر می شوند.
و به طور قطع این جمعیت در بخش های گوناگون فکری و ادبی اثری به سزا داشتهاند، محصول آرا و اندیشههای آنان در ادبیات فارسی مندرج شده است.
جمعیت اخوان الصفا در نیمه ی اول سده ی چهارم در بصره پدید آمد و در مدت کمی دامنه ی کار و تبلیغات خود را گسترش داد.
دکتر طه حسین در مقدمه ی رسایل اخوان الصفا چاپ مصر ۱۳۴۷ ﻫ گوید: «که من در این امر شکّی ندارم که ابوالعلاء معّری از کسانی است که به شعبه ی این جمعیت که در بغداد بود پیوسته است یعنی در اواخر سده ی چهارم که ابوالعلاء به بغداد مسافرت کرد به این جمعیت پیوست، طرف داران و یا لژ این جمعیت که در بغداد بود روزهای جمعه محفل داشتند، این معنی در سقطالزند ابوالعلاء منعکس است و حتا نام کسانی که در این محفل بودهاند برده شده است و من در کتاب یادنامه ی ابوالعلاء این موضوع را شرح دادهام و حتا ما می توانیم حّل بسیاری از مشکلات لزومیات ابوالعلاء را در رسایل اخوان الصفا بیابیم. »
رسایل اخوان الصفا آینه ی تمام نمای اوضاع فکری و سیاسی سده ی چهارم جامعههای اسلامی است. لزومیات و رساله ی الغفران ابوالعلاء نیز نمودار همین معنی است.
در این عصر نوعی انقلاب فکری که در عالم اسلام سابقه نداشت در میان اندیشمندان پدید آمد، فلسفه و دانش را به همه ی مردم عرضه کردند و آن را از وضع انحصاری بیرون آوردند.
ارزش ادبی این رساله ها در سطح بسیار عالی انکار نشدنی است و با وجودی که بسیاری از جنبههای فکری آنان در ادبیات فارسی منعکس شد به طور کامل اندیشه ها و آرای آنان فرم نگرفت و مورد پذیرش همه قرار نگرفت.
اندیشههای فلسفی در اسلام و اثر آن در ادب فارسی
همان گونه که در مقاله ی دیگر گفتهام فلسفه در جهان اسلام پیش از آن که جنبههای عقلی محض داشته باشد رنگ کلام و احیانن جنبههای عرفانی و ذوقی به خود می گیرد و چنین نیست که تنها عّلاف و نظام معتزلی و اشعری به فلسفه رنگ کلام داده باشند، بلکه فلاسفه نیز به طور آگاه و یا ناخودآگاه چنین کردند و کلام و فلسفه را هر دو دسته در خدمت دین قرار دادند.
بخش مهمی از ادبیات منثور و منظوم فارسی بارتاب دهنده ی این گونه اندیشه های متضاد است که هر یک از گویندگان و سرایندگان مانند عطار، مولوی، سنایی، سعدی، حافظ، ابوسعید ابوالخیر، خواجه عبداللّه انصاری، منوچهری، عنصری، ناصرخسرو، قبادیانی، خاقانی، انوری با توجه به باورهای کلامی و مذهبی خود شعر گفته و یا نثر نوشتهاند، یکی شیعی، یکی حنفی، یکی حنبلی، یکی شافعی، یکی زیدی و یکی اسماعیلی است و …
معارف اسلامی و ادبیات فارسی
اشاره شد که دین اسلام دین توحید و یکتاپرستی است و بر همین بنیاد پایه ی آزادگی و حریت گذاشته می شود و همه ی بت های جمعی و فردی و قبیلهای را در هم میریزد.
در دین اسلام تا حدود زیادی امتیازهای طبقاتی برداشته می شود چنان چه قرآن می گوید: اِنّ اکرمک عنداللّه أتقیکم و پیامبر گفت : «بهشت از آنِ کسی است که خدا را فرمان برد اگر چه برده ی حبشی باشد و دوزخ از آنِ کسی است که نافرمان باشد اگر چه سّید قرشی باشد.»
و با این اصول دانش و فرهنگ را همگانی اعلام می کند، بردگان را آزاد می کند و منشور آزادی غلامان تیره بخت را صادر میکند.
از حوصله و مجال این مقاله خارج است که بخواهیم متن های ادب عربی وفارسی را جزء به جزء بررسی کنیم و شیوه ی تفکر ادیبان را در سده های گوناگون از این جهت مورد رسیدگی قرار دهیم، لیکن آن چه مسلم است و به طور کلی باید گفت شاعران و نویسندگان در دوران های گوناگون تابع خواست ارباب نفوذ وقت بودهاند. به ویژه آن که اداره ی زندگی آنان به دست صاحبان زر و زور بوده باشد. از آن جمله اند مبلغان و مروجان دینی و بر این اصل دیده می شود که در دوران خلفای بنیامیه و به دنبال آن بنیعباس سیک و روش کار ادیبان و نویسندگان و علمای مذهب دگرگون می شود و پایه ی کار خود را بر جلب حمایت و رضایت حاکمان وقت می گذارند. از یک سو احکام عبادی و اجتماعی دین دگرگون می شود و از سوی دیگر بنای کار ادبیات واژگون می شود. امیرالمؤمنینها ساخته می شوند که در عین انجام همه گونه اعمال و رفتار از آخرین پله ی امیرالمؤمنینی فرود نمیآیند، پایه ی تملق و چاپلوسی در مکاتبه های اداری و غیر ارادی گذارده می شود.
شاعرانی عربی سرای از هر سو به سوی مرکز خلافت روان می شوند، مدح و ثنای خلفا را می کنند و آنان را به درجه ی پیامبری و بلکه خدایی می رسانند و حکم ها و فرمان های آنان را فرمان خدا می دانند. این وضع در دوران بعد نیز سیره و عادت می شود و در ادب پارسی نیز به شکل محسوسی نفوذ می کند به طوری که پارهای از شاعران و نویسندگانی پدید می آیند که اصل و فرع کار خود را بر بتتراشی و بتپرستی می گذارند، مدیحه سرایی هنر می شود و همین تا آخر.
تصوف اسلامی و ادبیات فارسی
باید توجه داشت که صوفیان نخستین در اسلام همان مردمان زاهد و عابد بودند و آن چه این کسان را به زهد وادار کرده است همان ترس از عذاب الهی و هول از روز حساب است و آن چه انسان ها را از تعلق به دنیا بر حذر می داشت همان قرآن و اخبار بود، ترس از دوزخ، ترس از گناه بود.
سپس حبّ و دوستی خدا و برگزیدگان و اولیاء او و البته می دانیم که کار و کوشش در راه کمک به بندگان خدا در اسلام خود عبادت به شمار می آید، سعدی می گوید:
عبادت به جز خدمت خلق نیست / به تسبیح و سجّاده و دلق نیست
و بنابراین اصل رهبانیت و گوشهگیری در اسلام روا نیست، امر به معروف و نهی از منکر و جهاد در راه خدا خود از پایههای اسلام است که صوفیان اولیه کاملن بدان ها پایبند بودند.
لیکن این اندیشه ها به این صورت که تقریبن جنبههای شریعت آن بیش تر بود تا طریقت، باقی نماند و با این گونه اندیشه ها به استقبال فلسفه و اندیشه ها یونانی و هندی می روند و ذوق شرقی ایرانی را نیز بدان میافزایند و مسأله ی حبّ و معرفت بالاصاله مورد توجه واقع می شود و بسیاری از اندیشه های افلاتون و نو افلاتونیان و مسیحیت در اندیشه ها و باورهای مسلمانان وارد می شود و سرانجام اندیشه ها و اندیشههای متفکران و ادیبان مملّو از اندیشه ها ذوقی ایرانی و مسیحی و هندی و یونانی و اسکندرانی می شود و همه ی این اندیشه ها در ادبیات منثور و منظوم فارسی خودنمایی می کند و اصطلاح هایی درهم که جنبههای گوناگون دارد در ادبیات فارسی دیده می شود مانند: فقر، مجاهدت، توکل، اخلاص، تجرید، سلوک، طریق آخرت، ایثار، زهد، حمد و ثنا، انابت، قضا، قدر، رضا، تسلیم، کرامت، عبودیت، وجد، حال، عزلت، صومعه، یوسف مصری، می، می خانه، بت، بت خانه، بتکده، آتشکده، هندو، لیلی، مجنون، سبا، ملکه ی سبا، جام، خلوت، خلوتیان، کعبه، خرابات، رند، خرابات مغان، پیر مغان، دیر، پیر دیر، ترسا، ترسا بچه، ناقوس، زنّار، اهل دل، صبا، شوخ، شوخ چشم، گل و ریحان، چشم مخمور، پروانه، فتنه، هدهد، بلبل، دام، جادو، چشم جادویی، نگارخانه، نگارخانه ی چین، حلقه ی کمند، عنقاء، سیمرغ، سپاه حبش، تیر بلا، خضر، الیاس، یعقوب، ظلمات، آب زندگانی، خدنگ غمزه، جام جم، نافه ی تاتاری، خال هندو، بت خانه ی چین، نافه ی مشک، مطربان سحری، مصطبه، کنج میکده، سلیمان، خال سیاه، ید و بیضاء، نغمه ی رباب، چاه کنعان، قلزم، ساز، چنگ، رباب، طارم اعلی، ارغنون، عندلیب، حجاز، پرده نوازان، مسیحا دم، دم مسیحا، خم خانه، راهب دیر، حرم عشق، صوامع ملکوت، صبوحی، ندیم مجلس، پیر عشق، ساغر، بلقیس، سه اقنوم، سه ارواح، سه خوان، گنج قارون، گنج فریدون، مشّاطه، نطاق، هفت حجله ی نور، هفت دریا، هفت خاتون، هفت اقلیم، هفت اجرام، هفت کوکب، هندو بچه، عبهر عشق، اهرمن، براق، اخگر، آیینه ی سکندر، کیمیای هستی، ترک شیرازی، سمرقند، خانه ی خمار، شهاب ثاقب، پیک، احرام، طریقت، شریعت، حرم یار، شب قدر، گدایان، قدح، کأس، بازار، طایر قدسی، تاج کیان، ساربان، اتحاد، وحدت، اتصال، احوال، اخوان التجرید، مواچید، اسفار اربعه، اسم اعظم، امام، امانت، لطف، وصل، بساط وصل، لقاء، حریف، حریت، خطیره ی قدس، حقالیقین، صحو، محو، عینالیقین، دره ی بیضاء، دایره ی کون، طمی، و فیض و هزاران اصطلاح و لغت دیگر از ادبیات جهان وارد ادب فارسی شد.
همان گونه که دیده می شود این گونه اصطلاح ها گاهی، اصالت مسیحی دارند و پارهای جنبه ایرانی و ایران قدیم یعنی زردشتی و دستهای ملهم از اندیشه ها و اندیشههای چینی است و دستهای دیگر ریشه ی هندی دارد و برخی نیز جنبههای اسلامی و …
و بدین ترتیب ادب کهن پارسی دریایی است که نهرهای متعدد از نواحی گوناگون جهان بدان میپیوندند و از مجاری گوناگون سرچشمه می گیرد.
دنباله دارد . . .
از مجله ی هنر و مردم، دوره ی یازدهم، شماره های ۱۳۱ و ۱۳۲، شهریور و مهر۱۳۵۲
منبع :هم سطر و هم سپید
پایان بخش نخست