چرا "خانه سیاه است" و سفید نیست؟
نماد گرایی رنگ در "خانه سیاه است"(ساخته ی فروغ فرخراد)
توضیح: نوشته زیربه بهانه ی خانه سیاه است تولید شد ولی هدف اصلیش مورد سوال قرار دادن سخن نژاد پرستانه درانبوهی ازکارهای هنری قدیم و جدید است.
"خانه سیاه است" سعی می کند با دوسویه ی پایه ای از واقعیت ساخت فیلم کنار بیاید: سفارشی بودن و تجربه کردن. فیلم به سفارش "جمعیت کمک به جذامیان" ساخته شده و موتور حرکتش طرح داستانی بر مبنای
اید ئولوژی "بنی آدم اعضای یکدیگرند" و "آنها" - یعنی دیگران- هم آدمند هست. انسانگرایانه است. از دیگر
سو وسوسه ی شیطانی حس کردن آنچه که دارد می گذرد نه از راه باز ساختن، بلکه ساختن این لحظه، گریبان این انسانگرایی را می گیرد و ول می کند. فیلم پرتر است از نماهای جلب ترحّم و خالی تر از میل به جذامی شدن. اوّلی ها با نماهای دور دلالت شده اند، دّومی ها با نماهای نزدیک. تصویر درشت چیده شدن تکّه های مرده ی گوشت در عضو غیر جذامی جامعه، چند ش برمی انگیزد، بین بیننده ی "سالم" و موضوع جذامی فاصله ایجاد می کند. شاید حتی بدون اینکه بخواهد گفتمان انسانگرایانه آغاز فیلم را هجو می کند. امّا نمای دور طولانی مردی که طول دیوار را می رود و می آید بد ناً از موضوع دور شده است؛ ذهناً نیز. فیلمساز خودش را، ذهنیت خودش را در تسلسل نوستالژیک "شنبه، یکشنبه..." سر جای جذامی گذاشته است.
هر کار هنری، بر پایه ی یک یا چند پیش فرض زیبایی شناختی- سیاسی بنا می شود. یکی از مهمترین این پیش فرض ها را می شود در "خانه سیاه است" مورد سوال قرار داد: چرا "خانه سیاهاست" و سفید نیست؟ گفتار فیلم جواب می دهد:"سایه های عصر دراز می شوند ... و اینک ظلمت است ...". یعنی دنیای جذامی دنیای ظلمت است، با دنیای ما غیر جذامی ها تفاوت های جدّی دارد.
تاریکی
پلیدی
شرّ، شب!
حکومت سیاه
قلب سیاه
بازار سیاه!
پلشتی، منفی، نحس!
دنیای غیر جذامی ها امّا، دنیای نور است.
روشنایی
نیکی
خیر
روز!
سفیدپوش
سفید رو
سفید بخت!
خوبی و خوشی
مثبت
حسن!
اینها دژهای نادیدنی امپراطوری نشانه سازی و در پی اش، معنی سازی هستند. بد یهی اند. نه تنها "خانه سیاه است" بلکه چندین هزار سال فرهنگ بشری، از جمله ایرانی، گونه ی ویژه ای از نماد، تشبیه، استعاره، در یک کلام ابزار ارتباط ساخته و به عنوان جان پناه اید ئولوژیک یک نژاد در اذهان همه ی نژادها پراکنده شان
کرده است. عمر این نشانه های زبانی- فرهنگی آنقدر طولانی ست که پرس و جو در اطراف اصل و نسب شان، تاریخشان، مسخره یا دست کم بی مورد به نظر می رسد.
اسطوره، افسانه ای ست که از فرط تکرار، باور شده است. باور کرده ایم که شب میعادگاه ترس و گناه؛ تاریکی
پسزمینه ی جنایت و خلاف؛ ظلمت وادی گمگشتگی و هراس و سیاهی، تجسّم شومی بی خلاص باشد. نمادهای بدیهی در کوره ی زمان آتش می خورند، جا می افتند، طبیعی می شوند. یعنی شخصیت فرا تاریخی به خود می گیرند. فرهنگ جانبدار و تنبل با استفاده و باز استفاده ی پیوسته از این نمادها به ریشه گرفتنشان در ذهنیت افراد جامعه کمک می رساند؛ نسل اندر نسل. رابطه ی فرهنگ با باورهای افسانه ای – اسطوره ای متقابل و تنگاتنگ است.
بدون سیاهی، علت وجودی سفیدی مورد سوال قرار می گیرد. نشانه سازی سفید، دیگر مرموز خطرناکش را همواره در سیاهی جستجو کرده است. مولفه ی اصلی اید ئولوژی این نشانه سازی، تفوّق و تقدّم طبیعی بر تاریخی است. کار هنری از راه ضربه زدن به آنچه طبیعی به نظر می رسد کوشش به وارونه سازی این معادله می کند. دقّت ریاضی آن را مورد سوال قرار می دهد. پس پشت ترادف تمیزی، گشایش و بهروزی با رنگ سفید، ذهن سفید را برملا می سازد. تمایل یک نژاد به مستحکم کردن ارزش های خودش از راه تخریب، لجن مال و تزلزل ارزش های نژادی دیگر، رو می کند. طبیعی را می خراشد تا تاریخی را رد بگیرد.
استفاده نکردن از نشانه های فرهنگی موجود و بهم ریختن روابط بدیهی- طبیعی، انگیزه ی همیشگی تولید کار هنری بوده است. خوشبختانه، "خانه سیاه است" نمی تواند خود را از چنگ این میل به ایجاد نابجایی در باورها، و بازی کردن با نا آشنا در محیط های آشنا رها سازد. سوال و جواب های معلم و دانش آموزان در پایان، به
پایه های برخی از باورهای ما تلنگر می زنند. متوجّه می شویم بچّه هایی هستند که دست و پا را زشت می بینند، ستاره هایی هستند که به بعضی ها چشمک نمی زنند. همزمان، خیلی دیگر از باورهایمان تثبیت می شوند. جذامی، هر چند که آرایش می کند، می رقصد، آواز می خواند، بازی می کند و عروس و داماد می شود- یعنی تمایلاتش مثل ماست- تفاوتش، دیگرگونه ایش وحشتناک است.
بین سازندگان و موضوع فیلم، رابطه ی فدرت برپا می شود. سازندگان فیلم به دنیای اکثریت متعلق اند. موضوعات فیلم در اقلیت محض اند. قدرت مطلقه ی اکثریت، جز در چند جا، مورد تردید قرار نمی گیرد. در مقابل، از آن خواسته می شود که به اقلیت رحم کند، دل بسوزاند، کمک کند. خیرخواهی جایگزین سوال تراشی ریشه ای می شود. یکبار دیگر امکان ناپذیری جداسازی مضمون و شکل عیان می شود. زّرادخانه ی نشانه سازی اکثریت به تکاپو می افتد. جذامی را هل می دهد در تاریکی و خودش در روشنایی به ارزیابی شرایط می پردازد. اعتراض که می کنی، اعلام می کند که نشانه ها صرفاً برای ارتباط گیری ساخته شده اند، منظوری نداشته اند، از قدیم بوده اند. توطئه ای در کار نبوده است، پیش آمده است دیگر!
در حیطه ی تولید معنی، هیچ پیشامدی اتفاقی نیست. اتفاقی نبوده است که در بسیاری از جاهای دنیا، همین که تعداد جذامی ها شروع شد به کم شدن، خانه هایشان به تدریج شد مکانی برای نگهداری و سرپرستی دیوانگان. اکثریت برای اکثریت باقی ماندن نیاز به ایجاد، حبس و کنترل اقلّیت دارد. آخرهای فیلم، جذامی ها به ما نزدیک می شوند. ما به تدریج عقب می نشینیم. آنها با تردید جلو می آیند. ما دربه رویشان می بندیم. در این نمای کمیاب، "خانه سیاه است" مرز بین خود و جذامی ها را حس می کند. امّا بلافاصله پسر جذامی بر تخته می نویسد: "خانه سیاه است". قبول کرده است متفاوت بودنش از او موجودی کوچکتر و کمتر ساخته است. نه تنها پذیرفته که دنیایش ظلمانی است، بلکه و مهمتر اینکه، " اینجا سرزمین تاریکی غلیظ ... سرزمین راه های بی برگشت" است. جذامی، علیرغم جذامی بودن، اید ئولوژی غیر جذامی جذب کرده است. بعضی ها می گویند: " واقعیت را قبول کرده است."
نویسنده محمود یکتا ---وبلاگ فروغ فرخزاد